جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش دوازدهم

حسین شیران

 

     به باور من، تمام طول تاریخ را که بگردی در جمع «دگرگون‌گشته»‌هایش شاید کسی والاتر و اعلاتر از «مولانا جلال‌الدین محمد بلخی» باز نتوانی یافت! خورشید بی‌بدیل آسمان علم و عشق و ادب و معرفت که ای عجب طلوع و غروبش هم بسان یک خورشید بود! چه از شرق در سال 604 هجری قمری، از بلخ - سرزمینی در شمال افغانستان - برخاست و در غرب در سال 672 هجری قمری، در قونیه - سرزمینی در جنوب آسیای صغیر (ترکیۀ امروزی) - به غروب گرایید!

     اما چه غروبی که در حقیقت امر، اطلاق این واژه به خورشیدها، خود اجحافی‌ست در حق آن‌ها! چه «خورشیدها هرگز غروب نمی‌کنند» بلکه این «تغییر موقعیت» و «تغییر انگاشت» ناشی از آن در نزد ماست که باعث می‌شود طلوع‌ و غروب‌‌های خود را به خورشیدها نسبت دهیم! و این ناگفته پیداست که تا چه حد خطاست! با این وجود، ای عجب که ما لحظه‌ای از تکرار این خطا بازنمی‌مانیم، انگار که اذهان ما، فهمی‌نفهمی، همچنان در حال و هوای دورانی به سر می‌برند که به اشتباه، «زمین» را «مرکز» و «انسان» را «محور» عالم می‌دانستیم!

     در هر حال، در این‌ هیچ تردیدی نیست که خورشیدها به هر کجا و به هر مقیاس که باشند همواره مشغول تابش‌اند و هیچ از آن باز نمی‌مانند و خود این بی‌وقفه و بی‌دریغ تابیدن است خاصیت بی‌بدیل هر خورشیدی، «خورشید مولوی» هم از این قاعده مستثنی نیست! با آن‌که عمر او به هفتاد سال هم نرسید اما خورشید او قریب هشت‌صد سال است که بی‌وقفه و بی‌دریغ بر «فراز» آسمان علم و عشق و معرفت در حال تابش است بی‌هیچ غروبی، و اگر که کسی غیر از این فکر می‌کند باید بداند که نه او بلکه خود نسبت به این خورشید، در حالت غروب قرار دارد!

     در طول این هشت‌صد سال و بسی پیش از آن، البته که از میان آمد و شدهای هزاران‌هزار انسان، بودند خورشیدهای دیگری که به هر شکل از «بوم زمین» برخاستند و بر «بام زمان» بنشستند اما به باور همگان، تا به این دوران، کم پیدا شده است خورشیدی که یارای آن داشته باشد تا به اریکۀ بارگاه بلندی که «خورشید مولوی» اینک بر آن تکیه کرده است دست یازد! او این «جایگاه شامخ بی‌شامگاه» را به این سادگی‌ها بدست نیاورده است که به این سادگی‌ها هم از دست بدهد! این بی‌گمان «هدیۀ هستی» به اوست؛ اویی که با همت بی‌بدیل‌ خود توانست آن دگرگونی بی‌نظیر را از سر گذراند! «سعدی» که خود از تابندگان آسمان علم و ادب است گویی این سروده را خطاب به او سروده است: «صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را / تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید»!

     زندگانی او بیش از شصت‌وهشت سال طول نکشید. او این شصت‌وهشت سال را به دو گونه زیست؛ حد فاصل این دو گونه زیست، آن دگرگونی بی‌نظیر بود که کمی بیش از میانه‌های عمر او رخ داد! درست در سی‌وهشت سالگی‌اش! پیش از این، او خود در حالت «غروب» قرار داشت و بسی در موقعیت «فرود» و حتی آن‌گونه که خود اعتراف می‌کند «فرودتر از فرود»: «در بن چاهی همی بودم نگون / در همه عالم نمی‌گنجم کنون»!

     حال براستی چه شد که این‌ همه فاصله یک‌باره آب شد و او خود «خورشید عالم‌تاب» شد؟ اگر از من بپرسید خواهم گفت که آن «پرسش توفانی»! و اگر از خود مولانا، خواهد گفت که «آن یار وفادار»! و هر دو البته یکی‌ست؛ باری، آن «یار وفادار» که با «پرسش تاریخی» خود، توفانی در اندرون او راه انداخت و عاقبت از جان بی‌تاب او خورشید ساخت! اما مگر این «یار وفادار» که بود که این همه یارایی داشت تا او را بدانسان زیرورو سازد؟ باز هم اگر از من پرسید خواهم گفت: از شانس او، پیرمردی بی‌همه‌چیز به اسم «شمس»! و اگر از خود او، خواهد گفت: «جان جهان»، «شاه نهان»، ...، «شهنشه شمس تبریزی»!


پایان بخش دوازدهم

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, جلال‌الدین محمد مولوی, شمس تبریزی

[ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]