جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

🌓 نقد و نظری بر کتاب "هندسه‌ی عدالت"

اثر علامه هاشمی خراسانی

✍️ حسین شیران

بخش دوم

.

در فصل اول کتاب، استاد به یاری شاگردش به بیان مسأله می‌پردازد؛ شاگرد از "بدبختی و تباهی در سطح جامعه" سخن می‌گوید و "جهل و فقر و ظلم و فساد و ناامنی و جنگ و جرم و جنایت و اختلاف قومی و مذهبی و هزار چیز دیگر" را برای آن مصداق می‌آورد. استاد نگرش او به جامعه را "سطحی و احساسی" قلمداد می‌کند و مسائل و مشکلات یاد شده را شاخه‌های درختی می‌داند که باید به "ریشه‌ها"یش رسید، برای همین او را به نگرش عمقی [ژرف‌اندیشی] دعوت می‌کند و به درستی این را از "شئون عقل" می‌شمارد.

.

سپس دایره‌های تودرتویی کشیده و آن را "نمودار هندسی مشکلات جامعه" تلقی می‌کند و دایره‌ی مرکزی را اساس و ریشه‌ی همه‌ی دایره‌ها (مسائل و مشکلات) معرفی می‌کند. در شرح تودرتویی و از هم و در هم و بر هم بودن مسائل و مشکلات جامعه نیز درست عمل می‌کند؛ و بعد ورود به دایره‌ی مرکزی [علت‌العلل] و درک و فهم آن را برای "تعدادی انگشت‌شمار" [که توان ژرف‌اندیشی دارند] ممکن و میسر می‌داند و اصلاح دایره‌ها و لایه‌های بیرونی را منوط به اصلاح دایره‌ی مرکزی و علت‌العلل می‌داند و می‎گوید: "مادام که علت فاسد باشد معلول هم فاسد خواهد بود".

.

به این شکل استاد کثرت مشکلات سطحی را به "وحدت در ریشه" می‌رساند و تأکید می‌کند " اگر مشکلات متعدد به ریشه‌ی واحدی نرسند حتما اشتباهی رخ داده است". ریشه‌ی واحد را که یابیم و اصلاح کنیم مشکلات سطحی خودبه‌خود حل و فصل می‌شوند. مشخص است که بحث استاد بحثی کاملا نظری و به اصطلاح روکاغذی است و با دنیای واقعی فرسخ‌ها فاصله دارد، با این‌حال فعلا به مسامحه با او همدل و همراه می‌شویم تا ببینیم ته‌ حرف‌هایش به کجا و به چه نتیجه‌ای می‌رسد.

.

در ادامه او همه‌ی "نخبگان سیاسی و فعالان ملی و مذهبی و جهادگران و اصلاح‌گران" و خلاصه جمله آنانی که "درد اجتماع و دغدغه‌ی اصلاح مملکت" دارند را "درسطح‌مانده‌هایی می‌داند که راه به عمق و ریشه نبرده و نیروی خود را هدر داده‌اند". او ریشه و علت‌العلل مسائل و مشکلات جامعه را همان سوراخ کشتی می‌داند که تا به حال همه‎ی مصلحین از آن غافل بوده [؟!] و به سبب این "غفلت مرگبار" ره بجایی نبرده و "سرخورده و مأیوس" و منزوی شده، به "تماشای کشتی در حال غرق" ایستاده‌اند!

.

اما ریشه و علت‌العلل مسائل و مشکلات و یا همان سوراخ کشتی جوامع بشری چیست؟ این موضوعِ فصل دوم کتاب است و ما در بخش بعد بدان خواهیم پرداخت.

.

کتاب هندسه عدالت اثر علامه هاشمی خراسانی را از اینجا دریافت کنید.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran (Author)

🌓 https://t.me/orientalsociology (Channel)

⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (Group)


برچسب‌ها: هندسه عدالت, علامه هاشمی خراسانی, بازگشت اسلام, جامعه شناسی شرقی

[ شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش بیستم

✍️ حسین شیران

.

برخلاف متفکر اول مکتب ایونی، تالس، که هیچ کتابی ننوشت - و یا نوشت و هیچ بجای نماند، متفکر دوم این مکتب، انکسیمندروس، (610 الی 546 پ.م) صاحب اثری بنام "در باب تکوین طبیعت" است که البته از آن هم چیز زیادی بدست ما نرسیده است. در این باب او همچون دوست و استادش تالس قائل به اصل یگانگی (وحدت در کثرت) بود و جهان را واجد جوهر و بنیادی یگانه می‌دانست که باقی چیزها از آن بوجود آمده است اما با تالس موافق نبود که این بنیاد یگانه آب باشد.

.

استدلال او این بود که آب خود یکی از عناصر چهارگانه است و اساسا نمی‌تواند پایه و اساس باقی عناصر (خاک، آتش و هوا) باشد. جهان واجد اضدادی آشتی‌ناپذیر (گرمی و سردی و تری و خشکی) است و محال است یکی از اضداد اصل و اساس بقیه باشد چه این مستلزم چیرگی است و چیرگی یک عنصر بر عناصر دیگر مصداق بی‌عدالتی در طبیعت است و طبیعت نه فقط بی‌عدالت نیست بلکه مبتنی بر اصل جبران اگر عنصری از حد خویش بگذرد با ضد آن هر گونه تعدی را تلافی کرده و میان اضداد دوباره تعادل و توازنی برقرار می‌کند (ایزونومی Isonomy).

.

جوهر و بنیاد جهان هر چه که بوده و هست، نه یکی از این عناصر چهارگانه بلکه، چیزی بیش و پیش و مشترک میان این‌ها بوده و است و هر چهار عنصر اولیه از آن تکوین یافته‌اند و بعد جهان طبیعت از این چهار عنصر پدید آمده است. از آن‌جا که این جوهر توانسته عناصر اضداد را به صورت و سیرتی متفاوت از هم بیافریند پس خود فاقد هر گونه حد و مرز و شکل و شمایلی بوده است. انکسیمندروس یک چنین ماده‌ای را "اپیرون Apeiron" نامید. به باور او اپیرون همه چیز را تکوین داده ولی خود تکوین نیافته است فلذا خود فناناپذیر و باقی چیزها فانی بوده پس از فنا به سوی او بازمی‌گردند.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ یکشنبه ۴ تیر ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش هجدهم

✍️ حسین شیران

.

در گذر از تالس، بنیان‌گذار مکتب علمی فلسفی ایونی، و پیش از ورود به فرد دوم این مکتب، انکسیمندروس Anaximander، بهتر است اشاره‌ای کوتاه به برخی ویژگی‌های فکری این مکتب داشته باشیم. اصولا و اساسا هر گاه فردی پیرامون موضوع مشخصی موضع مشخصی برگرفته و به روش مشخصی به تولید فکر بپردازد و در ادامه دوستان و یا شاگردان و پیروانی کمابیش راه و روش او را ادامه دهند می‌توان گفت که در تاریخ تفکر یک مکتب فکری شکل گرفته است.

.

تالس در سدۀ ششم پیش از میلاد در شهر میلتوس در ایونیه یک چنین حرکتی را در پیش گرفت و به تحقیق نخستین مکتب فکری جهان را بنیان نهاد. موضوع مشخصی که او انتخاب کرد "جهان" یا "کیهان" بود (این هر دو مفهوم مترادفا به طبیعت موجود اشاره دارند با این تفاوت که کیهان پهن‌دامنه‌تر از جهان تلقی می‌گردد)؛ در این ارتباط سه بحث پیرامون 1. واقعیت جهان 2. بنیاد جهان و 3. پیدایش جهان وجود دارد.

.

آن‌سان که پیش از این اشاره کردیم تالس از میان مواضع مختلف موضع مشخصی برگرفت و جهان را واقعیتی مستقل از انسان، برآمده از آب و بازگردنده به آب معرفی کرد و در اثبات این فرضیه نه به دین و نه اسطوره بلکه به عقل خود تکیه کرد و تلاش کرد بر اساس حس و تجربه استدلالاتی برای مواضع نظری خود دست‌وپا کند. او رطوبت ساری و جاری در طبیعت و تن گیاهان و حیوانات و غذاها و تخم آن‌ها و همچنین رطوبت باقی از تلاشی آن‌ها را دلیلی بر ادعای خود گرفت.

.

در مجموع، مکتبی فکری که او بنا نهاد از این نظر که مشخصا جهان طبیعت را مورد مطالعه داشت "طبیعت‌گرا" (ناتورالیست Naturalist یا بقول ارسطو فیزیولوگ Physiolog)، از این نظر که جهان را مستقل از انسان می‌دید "واقع‌گرا" (رئالیست Realist)، از این نظر که تمام تنوع و تعددهای موجود در جهان را قابل بازگشت به یک جوهر (خمیرمایه؛ مادةالمواد) می‌دانست "یکتاگرا" (مونیست Monist: قائل به وحدت در کثرت)، از این نظر که عقل را واجد توان لازم برای شناخت جهان می‌دانست "عقل‌گرا" (راسیونالیست Rationalist) و از این نظر که طرح فرض و تبیین آن بر اساس حس و تجربه را در پیش داشت "علم‌گرا" (ساینتیست Scientist) بود.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش هفدهم

✍️ حسین شیران

.

پروفسور مری بویس در بحث خاستگاه علم و فلسفه، برخلاف میل و نظر اغلب غربیان خوددوست و شرقیان غرب‌دوست، خودبنیادی متفکران یونان باستان در طرح مباحث موضوعه را منتفی دانسته و بر اصل اشاعه اصرار می‌ورزد و آغازگران تفکر در یونان باستان (پیشاسقراطیان) و در رأس آن‌ها تالس را متأثر از تفکرات تمدن‌های شرقی بویژه ایران باستان و زرتشتیان دانسته و مشخصا در حق آن‌ها از عنوان "دانش‌آموختگان مکتب زرتشت" استفاده می‌کند (تاریخ کیش زرتشت، انتشارات توس).

.

تالس می‌گوید: آب اصل اشیاء است؛ زمین روی آب شناور است؛ و همه چیز انباشته از خدایان است. بویس معتقد است که این‌ها همه پیش از او در آیین زرتشتی بحث شده و تالس بعنوان یک جستجوگر حرفه‌ای از آن‌ها کسب اطلاع نموده و حتی با ایرانیان رابطه و گفت‌وشنود داشته است. ایرانیان و یونانیان نخست بواسطۀ تمدن لیدیه در زمان مادها و بعد از فتح لیدیه توسط کوروش (546 پ.م) بی‌واسطه با هم ارتباط داشتند. فراموش نکنیم که تالس در این دوران نه در یونان امروزی بلکه در ایونیه، در غرب ترکیۀ امروزی و در شهر مترقی میلتوس سکونت داشت.

.

بویس می‌گوید مباحث تالس و بقیه پیشاسقراطیان کیهان‌شناختی است و مبنا و منشأ کیهان‌شناسی آیین زرتشتی است. در آیین زرتشت آمده است که زمین بر روی آب آفریده شده و آب نیرویی بسیار حیات‌بخش است و از این نظر، همان‌طور که هرودوت اشاره می‌کند، ایرانیان زرتشتی آب را حتی بیش از آتش مقدس می‌پنداشتند. در باب انباشته بودن هر چیز از خدایان هم مقدم بر این اصل، در آیین زرتشت، "امشاسپندان" (نامیرایان پاک) را داریم که بنا بر آموزه‌های زرتشت بعنوان نیروهای خدایی در هر آنچه آفریده‌شده ساری و جاری هستند. ...

.

در هر صورت، چه اعتقادات و استدلالات مری بویس را بپذیریم چه نپذیریم، تردیدی در "اصل تأمینات" (ضرورت دسترسی به مصالح لازم برای ساخت سازه) وجود ندارد و طبعا تالس بعنوان یک متفکر برجسته در تارک تاریخ تفکر بر اهمیت اصل جستجوگری واقف بوده و بنحو ویژه از آن استفاده کرده است و این نه فقط هیچ ایراد نیست بلکه فارغ از هر بحثی در تمهید مقدمات لازم برای "تأسیسات" یک ضرورت است.

.

اهمیت کار تالس همان‌طور که پیش از این گفتیم در تفکر عقلانی و نه ایمانی و اسطوره‌ای است، به این معنی که سعی کرده تبیین و تفسیری تجربی و نظری بر پدیده‌های محسوس طبیعت ارائه دهد و از این نظر بانی "مکتب علمی ایونی (یونیایی)" است که بعد از او با یاران نام‌داری چون انکسیمندروس و انکسیمانوس ادامه یافت.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش پانزدهم

✍️ حسین شیران

.

"آب اصل اشیاء است"؛ خلاصه و مفید، این نظر قاطع "تالس"، نخستین متفکر تاریخ، در پاسخ به پرسشی بود که گویی برای نخستین بار در جهان در میلتوس واقع در ایونیه مطرح می‌شد و آن این‌که: "اصل و اساس و منشأ جهان چیست؟" آن‌چه در آن زمان در این پرسش اساسی، به غایت واجد اهمیت بود جای‌گزینی کلمه‌ی "کیست" با "چیست" بود! پیش از تالس این پرسش بسی در عالم شرق - سرزمین ادیان، و خود یونان - سرزمین اساطیر، با "کیست" مطرح شده و پاسخ‌ها همه بنوعی به "خدایان" ختم شده بود.

.

اما تالس، حسب شرایط اجتماعی حاکم بر محل زندگی‌اش، اجباری بر سرش نبود تا صرفا "مؤمنانه" به ادیان و اساطیر موجود اکتفاء و استناد نموده و پاسخی از پیش آماده ارائه دهد؛ فلذا همه‌ی پاسخ‌های الهیاتی و اسطوره‌ای ملل مختلف، حتی ملت خود، را کنار گذاشت و صرفا با اتکاء به "قوه‌ی عقل" در دفتر پر نقش و نگار کیهان و جهان طبیعت تأمل و تفکر نمود و در راستای تبیین تغییرات و تحولات آن، در جستجوی علت‌العلل، "آب" را سرمنشأ همه چیز قلمداد کرد. اتکاء به عقل یعنی آغاز فکر و آغاز فلسفه و از این جهت است که او پیش‌قراول فلاسفه‌ی عالم قلمداد می‌شود!

.

اهمیت کار تالس، فارغ از کم‌وکیف پاسخ‌اش، نخست در توجه و تمرکز بر یک "موضوع مشخص" (طبیعت) و تأمل و تفکر در آن به قوه‌ی عقل و در نهایت "موضع‌گیری آشکار" در ارتباط با آن و ارائه‌ی یک "فکر" (نظر انسانی و نه الهیاتی) هر چند در سطحی بسیار ساده و ابتدایی بود. این چیزی بود که در آن زمان (عصر اسطوره‌ها) بسی تازه و بدیع می‌نمود و همین شخص تالس را فردی متمایز از دیگران می‌ساخت. اما تالس چرا و چگونه به این ایده که "آب اصل اشیاء است" رسید؟

.

ادامه دارد.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش سیزدهم

✍️ حسین شیران

.

تاریخ فلسفه "تالس" را نخستین متفکر عالم برمی‌شمارد. قطع یقین پیش از او، جهان خالی از متفکر نبوده است منتهی این عادت تاریخ است که تحققا سراغ کسانی می‌رود که به هر شکل ردی از خویش بجای گذاشته‌اند و گرنه چه بسا متفکرانی به مراتب قوی‌تر از امثال تالس که امکان ثبت و ضبط تفکرات خویش را نیافته و برای همیشه در اعماق تاریخ مدفون گشته‌اند. هر چه بود تالس از این بخت برخوردار بود که در لحظه‌ای از زمان، ۶۲۵ پیش از میلاد، و نقطه‌ای از مکان، شهر "میلتوس" واقع در ترکیه امروزی، حضور داشته باشد که امکان ثبت و ضبط آثاری از او، چه به دست خویش و چه بواسطه‌ی دیگران، وجود داشته باشد.

.

از نظر "تأمینات" (دسترسی به مصالح لازم برای تأسیس یک سازه) تالس با مشکل چندانی مواجه نبود. در عصری که او به دنیا آمد (سده‌ی هفتم پ.م) همه‌ی رشته‌های علمی آن روزگار بتدریج از شرق روان گشته و در ایونیه تمرکز و ترقی یافته بودند و در خود ایونیه هیچ کجا به اندازه‌ی شهر میلتوس از رواج علوم روزگار برخوردار نبود؛ به بیان دیگر میلتوس کانون علم آن روزگار بود و از این نظر از هر کجا پذیرای مهاجرانی بود که برای آموختن علوم به آنجا سرازیر شده بودند. خود تالس هم، به تصریح هرودوت، در زمره‌ی مهاجران بود و اصالتی فینیقی داشت و در طلب علم بدوا از فینیقیه به راه افتاده و سرزمین‌های اطراف را گشته و عاقبت در میلتوس سکنی گزیده بود (به موقعیت میلتوس در نقشه پیوستی توجه فرمایید).

.

در این سیر، تالس، آن‌گونه که در منابع آمده است، مبانی تفلسف را از زرتشتیان ایران، مبانی نجوم را از بابلیان و مبانی هندسه را از مصریان فرا گرفته و در "تأمینات" باقی مصالح فکری‌اش در سایر زمینه‌ها هم که عملا در میلتوس در کانون علم جهان حضور داشت و از این جهت مشکل خاصی نداشت. به لحاظ "تأییدات" (مراجع صدور مجوز برای تأسیس سازه‌های فکری) هم که، پیش‌تر گفتیم، ایونیه بویژه میلتوس به نسبت سایر نقاط جهان از آزادی فکری و عملی بیش‌تری برخوردار بود و دین و سیاست آن‌سان که در سایر نقاط جهان مطلق‌گرایانه مانعی در برابر طرح ذهنیت‌های جدید و تغییر ذهنیت‌های قدیم بودند در این نقطه از زمین از انعطاف لازم برای ظهور طرح‌های جدید برخوردار بودند.

.

به این ترتیب، تولید فکر در این برهه از زمان از مراحل "تأمینات" و "تأییدات" گذر کرده و عملا در مرحله‌ی "تأسیسات" قرار داشت؛ در این مرحله در این برهه از زمان همه چیز دیگر به ویژگی‌های خود متفکر بستگی داشت که به عنوان یک معمار و مؤسس چگونه بتوانند از شرایط مساعد موجود به نفع تولید فکر بهره گیرد. تالس از این نظر، آنسان که در ادامه خواهیم دید، یک سر و گردن از معاصران خود بالاتر بود.

.

ادامه دارد.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 نظری به نسبت دین و دولت در شاهنامه‌ی فردوسی

.

در بخشی از شاهنامه، آن‌جا که اردشیر بابکان بنیان‌گذار سلسله‌ی ساسانیان به گاه بیماری پسرش شاپور را برای جانشینی خویش فرا می‌خواند، در باب پیوند دین و دولت، به بیان فردوسی از زبان او چنین می‌خوانیم:

.

چو سال اندر آمد به هفتاد و هشت
جهان‌دار بیدار بیمار گشت

.

بفرمود تا رفت شاپور پیش
ورا پندها داد ز اندازه بیش ...

.

بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

.

نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد

.

چو بر دین کند شهریار آفرین
برادر شود شهریاری و دین

.

نه بی‌تخت شاهیست دینی به‌پای
نه بی‌دین بود شهریاری به‌جای

.

دو دیباست یک در دگر بافته
برآورده پیش خرد تافته

.

نه از پادشا بی‌نیازست دین
نه بی‌دین بود شاه را آفرین

.

چنین پاسبانان یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند

.

نه آن زین نه این زان بود بی‌نیاز
دو انباز دیدیم‌شان نیک‌ساز

.

چو باشد خداوند رای و خرد
دو گیتی همی مرد دینی برد

.

چو دین را بود پادشا پاسبان
تو این هر دو را جز برادر مخوان

.

چو دین‌دار کین دارد از پادشا
مخوان تا توانی ورا پارسا

.

هر آن‌کس که بر دادگر شهریار
گشاید زبان مرد دین‌اش مدار ...

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran (Author)
🌓 https://t.me/orientalsociology (Channel)
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (Group)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی ادبیات, جامعه شناسی سیاست, جامعه شناسی دین

[ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش دوازدهم

✍️ حسین شیران

.

تاریخ فلسفه "تالس" را نخستین متفکر عالم برمی‌شمارد. قطع یقین پیش از او، جهان خالی از متفکر نبوده است منتهی این عادت تاریخ است که تحققا سراغ کسانی می‌رود که به هر شکل ردی از خویش بجای گذاشته‌اند و گرنه چه بسا متفکرانی به مراتب قوی‌تر از امثال تالس که امکان ثبت و ضبط تفکرات خویش را نیافته و برای همیشه در اعماق تاریخ مدفون گشته‌اند. هر چه بود تالس از این بخت برخوردار بود که در لحظه‌ای از زمان، ۶۲۵ پیش از میلاد، و نقطه‌ای از مکان، شهر "میلتوس" واقع در ترکیه امروزی، حضور داشته باشد که امکان ثبت و ضبط آثاری از او، چه به دست خویش و چه بواسطه‌ی دیگران، وجود داشته باشد.

.

از نظر "تأمینات" (دسترسی به مصالح لازم برای تأسیس یک سازه) تالس با مشکل چندانی مواجه نبود. در عصری که او به دنیا آمد (سده‌ی هفتم پ.م) همه‌ی رشته‌های علمی آن روزگار بتدریج از شرق روان گشته و در ایونیه تمرکز و ترقی یافته بودند و در خود ایونیه هیچ کجا به اندازه‌ی شهر میلتوس از رواج علوم روزگار برخوردار نبود؛ به بیان دیگر میلتوس کانون علم آن روزگار بود و از این نظر از هر کجا پذیرای مهاجرانی بود که برای آموختن علوم به آنجا سرازیر شده بودند. خود تالس هم، به تصریح هرودوت، در زمره‌ی مهاجران بود و اصالتی فینیقی داشت و در طلب علم بدوا از فینیقیه به راه افتاده و سرزمین‌های اطراف را گشته و عاقبت در میلتوس سکنی گزیده بود.

.

در این سیر، تالس، آن‌گونه که در منابع آمده است، مبانی تفلسف را از زرتشتیان ایران، مبانی نجوم را از بابلیان و مبانی هندسه را از مصریان فرا گرفته و در "تأمینات" باقی مصالح فکری‌اش در سایر زمینه‌ها هم که عملا در میلتوس در کانون علم جهان حضور داشت و از این جهت مشکل خاصی نداشت. به لحاظ "تأییدات" (مراجع صدور مجوز برای تأسیس سازه‌های فکری) هم که، پیش‌تر گفتیم، ایونیه بویژه میلتوس به نسبت سایر نقاط جهان از آزادی فکری و عملی بیش‌تری برخوردار بود و دین و سیاست آن‌سان که در سایر نقاط جهان مطلق‌گرایانه مانعی در برابر طرح ذهنیت‌های جدید و تغییر ذهنیت‌های قدیم بودند در این نقطه از زمین از انعطاف لازم برای ظهور طرح‌های جدید برخوردار بودند.

.

به این ترتیب، تولید فکر در این برهه از زمان از مراحل "تأمینات" و "تأییدات" گذر کرده و عملا در مرحله‌ی "تأسیسات" قرار داشت؛ در این مرحله در این برهه از زمان همه چیز دیگر به ویژگی‌های خود متفکران بستگی داشت که به عنوان یک معمار و مؤسس چگونه بتوانند از شرایط مساعد موجود به نفع تولید فکر بهره گیرند. تالس از این نظر، آنسان که در ادامه خواهیم دید، یک سر و گردن از معاصران خود بالاتر بود.

.

ادامه دارد.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ یکشنبه ۳ مهر ۱۴۰۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش یازدهم

✍️ حسین شیران

 

      بنای این نوشتار در طرح بحث "تولید فکر" بر شرح سه عامل یا سه مرحله‌ی اصلی و اساسی، نه فقط در تولید فکر به مثابه‌ی یک ذهنیت بلکه در کل در ارتباط با تولید هر سازه‌ای چه عینی و چه ذهنی می‌باشد؛ این سه عامل یا سه مرحله را در ادامه من سعی می‌کنم حول محور نخستین سازه‌های فکری بشریت، در قالب سه عنوان اختیاری 1. "تأمینات" 2. "تأییدات" و 3. "تأسیسات"، مورد اشاره قرار داده و بر این اساس پاسخی به پرسش آغازین بحث - این‌که چطور شد در کمتر از دویست سال پیش از میلاد، به لحاظ فکری بشر از سطح ابتدایی "آب اصل اشیاء است" به سطح پیشرفته‌ "نظریه‌ اتمی" رسید - ارائه دهم.

 

     در هر کدام از عوامل یا مراحل فوق‌الذکر تأکید بحث بیش‌تر بر یک عنصر اصلی و اساسی است: در بحث تأمینات بر "مصالح" لازم برای شروع کار، در بحث تأییدات بر "مراجع" موجود برای صدور مجوزهای لازم برای جریان کار و در بحث تأسیسات بر "معامر" ماهر برای ساخت و ارائه‌ی سازه؛ بدوا هر کجا و هر زمان هر سازه‌ای ساخته و ارائه شده است یعنی که مصالح لازم برای آن به هر شکل تأمین بوده است و گرنه بدون وجود مصالح لازم، چه عینی و چه ذهنی، هیچ سازه‌ای طولا در هیچ کجای تاریخ و عرضا در هیچ کجای جهان ساخته و پرداخته نشده است حتی اگر که سایر شرایط همچون مجوزهای لازم و معماران ماهر موجود بوده باشند. 

 

     اما مصالح شرط لازم و نه کافی برای تأسیس یک سازه می‌باشد؛ عامل دوم یعنی تأییداتی اگر در کار نباشد باز ساخت سازه با مشکلاتی جدی مواجه خواهد شد. در بحث "تولید فکر" مراجع تأیید به وجه غالب در تاریخ، "دین " و "سیاست" و عاملا "روحانیون" و "سیاسیون" بوده‌اند که در اغلب موارد هم دست در دست هم داده و با توجه به ذات محافظه‌کارشان (بعد از رسیدن به قدرت)، بیش‌تر مانعی مخرب در برابر تولید سازه‌های فکری نو بوده‌اند تا عاملی مؤید. از این سبب، سومین عامل یعنی معماران و مؤسسین سازه‌های فکری در طول تاریخ چه‌ها که از دست این‌ها نکشیده‌اند! 

 

     حالیا هر سازه‌ی فکری که ما اینک در اقلیم دانش بشری شاهد آن هستیم نتیجه‌ی مجاهدت معماران و مؤسسین متعهدی است که برای به ثمر رساندن سازه‌ی خود بعضا از جان گذشته‌اند و از این جهت فارغ از این‌که با نتیجه‌ی کارشان موافق باشیم یا مخالف، باید بدان‌ها به دیده‌ی تکریم بنگریم!

 

ادامه دارد. 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش نهم

✍️ حسین شیران


  
     بعد از "فینیقیه" و "آناتولی"، سومین و در عین حال مهم‌ترین مرکز و مسیر برای صدور تفکر و تمدن از شرق (خاورمیانه)‌ به یونان باستان "جزیره‌ کرت" بود. این جزیره در قلب نیمه‌ی شرقی دریای مدیترانه در جنوب دریای اژه قرار دارد؛ در آن زمان دورتادور این دریا، در سواحل شرقی و شمالی و غربی‌اش، طوایف مختلفی از یونانیان می‌زیستند، با این حال ساکنان جزیره‌ی کرت نه یونانی بودند و نه آریایی؛ از قرن‌ها پیش کرت پذیرای مهاجرانی از شرق (سومری‌ها، فینیقی‌ها و مصری‌ها و ...) بود و همین‌ها بودند که با اشاعه‌ی تفکر و تمدن سرزمین‌های خود، زمینه‌های تشکیل یک دولت متمدن در آن‌جا را فراهم ساختند (همان‌طور که قرن‌ها بعد، در اواسط هزاره‌ی دوم میلادی، مهاجران متمدنی از اروپا پا به قاره‌ی آمریکا نهادند و تمدن حال حاضر آمریکا را بنا نهادند).

 

     در زمان مورد بحث یعنی آغاز هزاره‌ی اول پیش از میلاد (هزاره‌ی تفکرخیز) کرت درخشان‌ترین تمدن دنیا را داشت؛ این تمدن که بنام پادشاهان کرت- مینوس- "تمدن مینوسی" خوانده می‌شد از 2500 پیش از میلاد آغاز شده و عمدتاً شهرمحور و دریامدار و تجارت‌پیشه بود و از این جهت تاریخاً بعد از تمدن سومری واجد بیش‌ترین شهرها بود (هومر از وجود 90 شهر خودمختار در این جزیره خبر می‌دهد) با این تفاوت که شهرهای کرت متأثر از همه‌ی تمدن‌های پیرامونی از هر جهت پیشرفته‌تر، شهروندان کرتی هم از جهات گوناگون (فنی، فکری، هنری، فرهنگی و ...) توسعه‌یافته‌تر و حاکمان کرتی هم نسبت به حکومت‌های مصر و میان‌رودان، غیرآسمانی‌تر و غیرمتمرکزتر و معتدل‌تر بودند؛ از این جهت است که مورخان در این برهه از کرت بعنوان "مهد تمدن جهان" و دروازه‌ای برای صدور تفکر و تمدن به غرب یاد می‌کنند.

 

     به گاه درخشش تمدن مینوسی در کرت، در سرزمین اصلی یونان باستان در سواحل و جزایر غربی دریای اژه، طایفه‌ای از یونانیان به اسم "میسنه‌ای" زندگی می‌کردند که از هر نظر از کرتی‌ها و نیز ساکنان فلات آناتولی و فینیقی‌ها عقب‌مانده‌تر بودند. از حوالی 1600 پیش از میلاد بود که میسنه‌ای‌ها (یونانی‌ها) بتدریج تحت تأثیر تمدن و تفکر مینوسی‌ها (کرتی‌ها) قرار گرفتند و یک‌به‌یک با مظاهر تمدن آشنا گشتند. "گوردون چایلد" مورخ نام‌دار در توصیف این تحول تاریخی می‌نویسد: "بدین ترتیب بود که پرتو مدنیت مشرقی بطور فزاینده‌ای بر بارباریسم اروپایی رخنه یافت"؛ بر این پایه چایلد تحقق "معجزه"‌وار تمدن یونان را به سخره می‌گیرد و می‌افزاید: "دیگر لازم نبود یونانیان پایه‌های فنون، علوم، اقتصاد و هنر کلاسیک را معجزه‌آسا بیافرینند" چون این اتفاق قبلاً در کرت رخ داده بود. میسنه‌ای‌ها سرانجام همچون هر قوم وحشی تاریخ به تمدن اطراف خود هجوم بردند - هم کرت و هم آناتولی، و این بار بصورت قهری با نابود کردن آن تمدن‌ها خود را متأثر و متمدن ساختند. 

 

ادامه دارد. 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ سه شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش هشتم

✍️ حسین شیران


 
     سیر تفکر و تمدن از شرق به غرب- بطور مشخص از خاورمیانه به یونان باستان، تاریخاً از سه مسیر اصلی بوده است: از "فینیقیه"، "آناتولی" و "جزیره کرت"؛ فینیقیه در مرکز و محل تلاقی دو قوس هلال بارور بنوعی عمده‌وارث علوم و فنون و افکار و اخبار و اطلاعات همه‌ی تمدن‌های میان‌رودان و مصر بود و هم با و هم بی‌واسطه نقشی اساسی در اشاعه‌ی تفکر و تمدن از شرق به غرب داشت و در این میان صرفاً نقش میان‌جی نداشت بلکه مولّدانه بر هر آن‌چه از شرق می‌گرفت می‌افزود و به غرب اشاعه می‌کرد، از جمله خط میخی که از سومر برگرفت و به الفبایی پیشرفته تبدیل کرد و بعد به یونان و بعد روم صادر کرد. 

 

     فینیقی‌ها به لطف سکونت در کنار دریا (سواحل شرقی دریای مدیترانه، حوالی لبنان و اسرائیل کنونی) و کسب مهارت ویژه در دریانوردی، پیشه‌ی بازرگانی را بر کشاورزی ترجیح داده و دادوستد با سرزمین‌های غربی را در پیش گرفته بودند و از آن‌جایی که به هر شکل دست‌به‌دست دادن کالا مستلزم دست‌دردست هم دادن تجار هم بود خواه‌ناخواه هر آن‌چه کشته و انباشته بودند را در میان طرف‌های تجاری خود بویژه ساکنان جزیره‌ کرت انتشار داده و حتی بسی دورتر از کرت در "کارتاژ" (به معنی "شهر نو"؛ شهری ساحلی در شمال آفریقا در تونس امروزی) با مهاجرت بخشی از مردمان خود تمدنی به راه انداخته بودند.

 

     آناتولی (به یونانی یعنی "شرق") به بخش مرکزی و غربی آسیای صغیر (ترکیه امروزی) گفته می‌شود. در این سرزمین در زمان مورد بحث یعنی آغاز هزاره‌ی اول پیش از میلاد، "تمدن لیدیه" از 1200 تا 546 پیش از میلاد که توسط کوروش فتح شد حاکم بود. لیدیه هم‌چون فینیقیه تحت تأثیر تمدن‌های شرقی به سطوحی از تفکر و تمدن دست‌یافته و حتی نوآوری‌هایی هم داشت از جمله ضرب سکه‌های طلا و نقره که هرودوت ابداع آن را به این سرزمین نسبت می‌دهد. 

 

     در کرانه‌های غربی آناتولی یعنی سواحل و جزایر شرقی دریای اژه، یونانی‌زبانانی زندگی می‌کردند، گاه مستقل و گاه وابسته به دول اطراف، بنام "ایونی" (ایرانیان نام یونان را از این عنوان گرفته‌اند)؛ ایونیان همه یونانی نبودند و مهاجرانی از مناطق مختلف مجاور در این منطقه زندگی می‌کردند و از این جهت "اختلاط فرهنگی" در بین‌شان حاکم بود؛ از طرفی هم به دلیل پراکندگی جغرافیایی در سواحل و جزایر مختلف، از نظر دینی و سیاسی فاقد نظام متمرکزی بودند؛ در خیزش نخستین فلاسفه و نخستین مکتب فلسفی از این منطقه این عوامل بی‌تأثیر نبودند.

 

ادامه دارد.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

به کتابخانۀ جامعه شناسی شرقی خوش آمدید! Wellcome to Oriental Sociology Library

📚 کتابخانه جامعه شناسی شرقی 📚

✳️ فرصتی برای مطالعۀ هر چه بیشتر ✳️

دانلود رایگان کتاب‌های جامعه شناسی

 



📚 کتاب: جامعه شناسی در ایران: بین سیاست، مذهب و نفوذ غرب

Sociology in Iran: Between Politics, Religion and Western Influence

✍️ نویسنده: علی‌اکبر مهدی Ali Akbar Mahdi

🔄 مترجم: حسین شیران Hossein Shiran 

 

جامعه شناسی در ایران - علی اکبر مهدی - حسین شیران - جامعه شناسی شرقی

 

🔽 دانلود 👇👇👇

دانلود رایگان کتاب "جامعه شناسی در ایران - علی اکبر مهدی - حسین شیران"

 


🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: کتاب جامعه شناسی, جامعه شناسی در ایران, علی اکبر مهدی, حسین شیران

[ چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی علم

🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش پنجم

✍️ حسین شیران

 

⏺ پیش‌گفتار

 

     بنا بر شواهد و مدارک موجود نخست یونان و مشخصا شهر آتن مهد تمدن جهان بود تا این‌که اواخر قرن 19 الواح سومری یک‌به‌یک در سرزمین عراق امروزی از زیر خاک بیرون کشیده شدند (پیش از آن هیچ کس فکر نمی‌کرد چنین تمدنی اصلا وجود داشته باشد) و رمزگشایی و بازخوانی شدند - زحمت این‌ها همه را دانش‌مندان غربی کشیدند - و به این ترتیب مشخص شد که بسیاری از مباحثی که قبلاً فکر می‌شد یونانیان مبنا و منشاء آن‌ها هستند بسی پیش از آن‌ها در سرزمین‌های شرقی‌شان و مشخصاً نواحی جنوبی میان‌رودان توسط سومری‌ها طرح و بحث شده و از این جهت، به لحاظ قدمت تاریخی، مهد تمدن و تفکر جهان از یونان به سومر منتقل شد.

 

     بازخوانی هزاران‌هزار لوح گلی نشان داد که سومری‌ها دست‌کم دو سه هزار سال پیش از یونانیان پیرامون موضوعاتی چون "تعلیم و تربیت، مسائل حقوقی و شهروندی، افسانه‌های پیشین، پرستش خدایان، سرگذشت جنگ‌ها، داد و ستدها، علائم جادویی و افسانه‌ای، دعاها و مناسک قربانیان، نیایش‌های خالصانه‌ی مردم، سروده‌های مذهبی و ..." اندیشه‌هایی داشته و کتابت‌هایی نموده‌اند. کتابت سومری‌ها به "خط میخی" بود و این نخستین بار در تاریخ بود که بشر به یاری خط کتابتی می‌نمود؛ الواح سومری همه حاصل یک چنین ابداعی بودند و بیش از 4500 سال پیش در نخستین و بزرگترین "کتابخانه"‌های تاریخ بشر در سومر نگه‌داری می‌شدند.

 

     خط میخی در سایر تمدن‌های میان‌رودان و هلال بارور- اعم از بابلی و اکدی و آشوری و فینیقی هم رواج داشت- به استثنای مصریان که با ترسیم صور کتابت نموده و در اصل "کنده‌کاری" می‌کردند، چیزی که یونانیان بعدها بدان عنوان "هیروگلیف" دادند؛ فینیقی‌ها که از یک سو با تمدن مصری و از سوی دیگر با تمدن‌های میان‌رودان در ارتباط بودند متأثر از همه‌ی آن‌ها موفق شدند برای نخستین بار "الفبایی پیشرفته" برای کتابت ابداع کنند (تصویر پیوستی). الفبای فینیقی بتدریج به یونان راه یافت و یونانی‌ها با الگوبرداری از آن الفبایی توسعه و تکامل دادند (الفبای یونانی) که حتی امروز هم کاربرد دارد. غیر از یونان باستان، الفبای فینیقی، در روم باستان هم مبنای توسعه و تکامل نوعی الفبای پیشرفته‌تر قرار گرفت با عنوان "الفبای لاتین" که امروز پرکاربردترین الفبا نه فقط در اروپا بلکه کل جهان است.

 

الفبای فینیقی - شرق شناسی - جامعه شناسی شرقی

الفبای فینیقی

 

◀️ نقدها و نظرات خود در این ارتباط را، جهت پیش‌برد منطقی بحث، در گروه "جامعه‌اندیشان شرق" مطرح بفرمایید.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی

[ یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی در ایران: بین سیاست، مذهب و نفوذ غرب
نوشته: علی اکبر مهدی
ترجمه: حسین شیران

بخش پنجم: روندهای نظری


     رویکردهای نظری قبل از انقلاب را می‌توان به لحاظ تجربی-اثباتی، انتقادی-ایدئولوژیک و تلفیقی-التقاطی در سه گروه طبقه‌بندی کرد. گروه اول در برگیرندۀ جامعه‌شناسانی بود که با جهت‌گیری‌های کارکردگرایانه functionalist، اثبات‌گرایانه positivist و تجربی empirical که داشتند نسبت به سیاست بی‌علاقه بودند (مانند بهنام و راسخ، 1969). با توجه به سوگیری غرب‌گرایانۀ مدرنیزاسیون نظام پهلوی، اتخاذ رویکردهای تجربی-اثبات‌گرایانه از سوی جامعه‌شناسان دانشگاهی برایشان از نظر سازمانی پاداش‌آور و از نظر سیاسی امن بود. در حالی که برخی از اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها در اردوگاه تجربی-اثباتی در پست‌های اداری یا مشاوره‌ای به دولت خدمت می‌کردند، اساتید رادیکال با ارعاب روبرو شده و مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند.

 

     گروه دوم از جامعه‌شناسان، از نظریه‌پردازان تضاد، یا مارکسیستی (مانند آشتیانی، 2007) و یا وبری (مانند اشرف، 1980) طرف‌داری می‌کردند. این‌ها از ایدئالیسم آلمانی، مارکسیسم اروپایی، مارکسیست-لنینیسم و جامعه‌شناس فرانسوی ​​ژرژ گورویچ الهام می‌گرفتند. این‌ها نگرشی انتقادی به سیاست‌های سیاسی و اقتصادی حاکم بر کشور داشتند. گروه سوم، کاربرد ساده‌لوحانۀ نظریه‌های غربی در جامعۀ ایران را به زیر سوال بردند (نراقی، 2007)، و جایگزینی آن‌ها با دیدگاه‌های خودی مرتبط با موضوع و یا استفاده از چندین نظریه برای تبیین یک پدیدۀ معین را خواستار بودند. تغییر جهت‌گیری‌های نظری سه گروه مذکور، بازتابندۀ فضای دانشگاهی سیاسی و چهار گرایش ایدئولوژیکیِ شکل‌دهندۀ سیاست و گفتمان ملی بود: دو مورد از آن‌ها در داخل ایران بود- اسلام‌گرایی و ملی‌گرایی رادیکال، و دو مورد خارج از آن- سوسیالیسم و ​​لیبرالیسم. رویکردهای آن‌ها به علم جامعه شناسی به ماهیت مسائل و موضوعات، ایدئولوژی‌ها و استنباطات سیاسی بستگی داشت.

 

     دانشجویان رادیکال، جامعه‌شناسان غیرسیاسی را یا ابزار سیاسی دولت و متحدان غربی امپریالیستی‌اش می‌دانستند و یا افرادی ساده‌لوح با رویکردی از نظر سیاسی ایمن در این رشته؛ برعکس، به جامعه‌شناسان غیروابسته به نهادهای دولتی به دیدۀ احترام می‌نگریستند و فعالیت آن‌ها را در راستای رفاه جامعه در نظر می‌گرفتند. در یک چنین فضای سیاسی پرفشاری، آموزش جامعه شناسی انتقادی آسان‌تر از نوشتن آن بود. انتشار این مطالب به دلیل خطرات سیاسی و نظارت دقیق دولت دشوار بود. بینش‌های مارکسیستی یا بطور رسمی بعنوان "نظریه‌های علمی" ارائه می‌شدند و یا بصورت غیررسمی بعنوان مطبوعات زیرزمینی منتشر می‌شدند. نظریه‌پردازان غیرمارکسیست با یک چنین مشکلی روبرو نبودند، البته اگر که مطالب آن‌ها برای جهان سوم و به زبان ضداستعماری ارائه می‌شدند.

 

ادامه دارد ...

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ایران, علی اکبر مهدی

[ چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 جامعه شناسی دانش بشری Sociology Of Knowledge
✍️ حسین شیران Hossein Shiran
◀️ بخش دوم


     عموما از ماکس شلر M. Scheler (1874 - 1928 م) فیلسوف پدیدارشناس آلمانی، بعنوان بانی جامعه‌شناسی دانش (جامعه شناسی شناخت یا معرفت) یاد می‌شود. ارزش و اهمیت کار شلر در گذر از مبانی و مباحثی که در این زمینه درانداخت تفکیک قلمروی دانش (مجموع دانایی‌های موجود در ذهن بشر) به سه بخش بود که هنوز هم مبنای کار و مورد وفاق جامعه‌شناسان شناخت است. این سه بخش عبارتند از: 1- دین 2- فلسفه و 3- علم. این انواع سه‌گانۀ دانش را شلر مبتنی بر یک‌سری اساس و اصول از جمله نحوه و زمینۀ شکل‌گیری و عوامل دخیل و عناصر مؤثر بر هر آنها از هم تشخیص و تمییز داد.
 
     "دین"، هم‌چنان‌که در تصویر پیوستی مشخص است، نخستین و وسیع‌ترین بخش از قلمرو دانش بشری است. به لحاظ تاریخی، دین پیش و بیش از هر منبع دیگری به پرسش‌های بشر پاسخ داده و مجموعه شناخت‌های لازم برای برقراری زندگی اجتماعی را در اختیار او قرار داده است. ویژگی شناخت‌های دینی اینست که از "جهان ماوراء" بواسطۀ "وحی" بر "پیامبر" عرضه شده و بعد بر پایۀ "ایمان" مورد اقبال مردم واقع شده است.

     دومین بخش از قلمروی دانش "فلسفه" است. پایه و اساس این نوع دانایی، "تعقل" یعنی استفادۀ بشر از قوۀ عقل خویش و تفکرات عقلانی است؛ از این جهت، برخلاف شناخت‌های دینی، شناخت‌های فلسفی دستاورد خود بشر است. در این نوع شناخت، نقش اصلی از آن "عقلا" (حکما یا فلاسفه) است. سومین بخش، "علم" است؛ علم مجموعه شناخت‌هاییست که از طریق "مشاهده" و "تجربه" عاید بشر شده است. در تولید و توسعۀ این نوع شناخت‌ها هم "علما" (دانشمندان) نقش اصلی و اساسی را به عهده داشته و دارند. در خصوص این کلیات در بخش‌های بعدی به تفصیل سخن خواهیم گفت.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی شناخت, معرفت شناسی

[ شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

بازخوانی اجتماعی سفرنامه ناصر خسرو - 3

حسین شیران

«چرا سفر؟ چون سفر تنها وسیله برای برشکستن مرزها و روشنایی مغزهاست».

 

     خدا، بمثابه خالق هستی، جهان را بی حد و حصر و بی بند و مرز آفریده است؛ حدها و مرزها را پی‌درپی هم بندگان قدرت‌طلب خدا ساخته‌اند، هیچ بی آنکه بخواهند، هم از این جهت در دنیا هیچ نسبتی مرموزتر از نسبت میان قدرت‌طلبان و مرزهایی که خود می‌سازند نیست، چون این دو در عین حال که عمیقا بهم بسته و وابسته‌اند قویا هم از هم خسته و خشم‌ناک‌اند! در اصل، هیچ قدرت‌طلبی طالب حد و مرز نیست؛ آرمان و آرزوی او اینست که بی هیچ ممانعتی بر تمام دنیا حاکم گردد- تمام لشگرکشی‌ها و جهان‌گشایی‌های تاریخ در این راستا بوده و است، اما چون قدرت‌طلب در دنیا یکی نیست پس ناگزیر "تقابل" صورت می‌گیرد و "جنگ" درمی‌گیرد؛ در این میان میلیون‌ها انسان خیلی ساده و راحت می‌میرند و در نهایت، قدرت‌طلبان به سختی به این نتیجه تلخ تن درمی‌دهند که انگار چاره‌ای جز مرزبندی نیست!

 

     باری، مرزها مولود تعدد و تقابل قدرت‌طلبان و سرانجام "توافق اجباری" آن‌ها برای تقسیم قدرت بر روی زمین هستند. با پیدایش مرزها جهان آزاد و وسیع خدا بالاجبار بارها و بارها به جهان‌های انسانی خردتر تقسیم می‌شوند و هر "خرده‌جهان" قلمرو حکم‌رانی هر یک از قدرت‌طلبان|حاکمان می‌شود و خیل انسان‌های محدود و محصور در داخل این مرزها هم خواه‌ناخواه بندگان محکوم به حکم هر یک از آن‌ها؛ باری، قدرت‌طلبان از مرزها بیزارند چون مرزها قدرت و قلمرو آن‌ها را محدود می‌سازند با این وجود، موافق و محافظ مرزها هستند چون در اصل این مرزها هستند که به حریم و حرمت و حکومت و در کل، هستی حاکمانه آن‌ها معنا و مفهوم می‌بخشند.

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)  


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی ادبیات, سفرنامه ناصر خسرو, حسین شیران

[ سه شنبه ۲ شهریور ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی در ایران: بین سیاست، مذهب و نفوذ غرب
نوشته: علی اکبر مهدی
ترجمه: حسین شیران

بخش دوم

 

دورۀ پیش از انقلاب: ریشه‌ها و نهادینه‌سازی‌ها

     علوم اجتماعی ایران، از جمله جامعه شناسی، با توسعۀ تاریخی کشور به مثابۀ یک دولت-ملت مدرن پیوند دارد. ارزیابی ایده‌های غربی برای درک ماهیت در حال توسعۀ این کشور منجر به مطالبات زیادی جهت تأسیس مؤسسات آموزشی مدرن گردید. در دهۀ 1930(1309 شمسی) ایران با ایجاد یک دولت متمرکز و توسعۀ یک زیرساخت اداری فرآیند مدرنیزاسیون را آغاز کرد. پس از اعمال مدل‌های غربی مورد نظر، این مدرنیزاسیون مستلزم برنامه‌ریزی‌های اجتماعی و تحقیقات اجتماعی یعنی گردآوری و تجزیه و تحلیل داده‌های جمعیت شناختی بود همان‌طورکه در غرب انجام می‌شد؛ و این آغازی بود برای علم جامعه شناسی در ایران.

     جامعه شناسی، به عنوان یک رشتۀ رسمی در ایران، در سال 1946 (1325 شمسی) زمانی که یک دوره درس جامعه شناسی آموزش و پرورش در یکی از دانشکده‌های تهران ارائه گردید آغاز شد. غلامحسین صدیقی، که پدر جامعه شناسی ایران در نظر گرفته می‌شود، اولین کتاب درسی جامعه شناسی را نوشت و تحلیل‌های جامعه‌شناختی خود را در قالب درس "اجتماعیات در ادبیات فارسی" خود ارائه داد. ایده‌های جامعه‌شناختی بعدی در برنامۀ درسی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی در اکثر دانشگاه‌ها گنجانده شد. در سال 1958 (1337 شمسی)، "مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی" بنیان‌گذاری شد و پس از آن "دانشکدۀ علوم اجتماعی" در دانشگاه تهران تأسیس شد. 

     در دانشکدۀ علوم اجتماعی دوره‌های جامعه شناسی در مقطع کارشناسی ارائه گردید. در طول دهۀ 1960 (1340 شمسی)، گروه‌های جامعه شناسی بطور گسترده‌ای در کشور توسعه یافتند و تا سال 1978 (1357 شمسی) ، اکثر دانشگاه‌های کشور دارای یک گروه جامعه شناسی بودند (مهدی و لهسایی‌زاده، 1992). تا اواسط دهۀ 1960 برنامه‌های درسی دانشگاه‌ها بر اساس نظام فرانسوی بود و بعد به نظام آمریکایی که توسط ایرانیان فارغ‌التحصیل از دانشگاه‌های کشورهای خارجی تدریس می‌شد تغییر کرد. بعدها که دانشجویان به تحصیل در داخل کشور روی آوردند جامعه شناسان ایرانی آموزش‌دیده جذب گروه‌های جدید در دانشگاه‌های کشور شدند و بر این اساس، بتدریج دوره‌های درسی بیشتری در مورد تاریخ ایران، جغرافیای انسانی، جمعیت‌شناسی، انسان‌شناسی فرهنگی و اجتماعی نیز ارائه شدند.

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ایران, علی اکبر مهدی

[ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی در ایران: بین سیاست، مذهب و نفوذ غرب
نوشته: علی اکبر مهدی
ترجمه: حسین شیران

 

دربارۀ نویسنده: 
     علی اکبر مهدی استاد جامعه شناسی دانشگاه وسلیان اوهایو است. علایق تحقیقاتی وی در حال حاضر مشتمل بر مطالعۀ زنان و دانشجویان در جامعۀ مدنی ایران و نیز مهاجران ایرانی در ایالات متحده است. وی در تألیف دو کتاب "فرهنگ و آداب و رسوم ایران" (Greenwood Press, 2006) و "جامعه شناسی در ایران" (Jahan Book Co., 1992) همکاری داشته است. او نویسندۀ کتاب "زندگی نوجوانان در خاورمیانه" (Greenwood Press, 2003)، "فرهنگ ایران، جامعۀ مدنی و نگرانی برای دموکراسی" و "جامعه شناسی خانوادۀ ایرانی" و همچنین مقالات و بررسی‌های متعدد دربارۀ موضوعات مختلف از جامعه شناسی شناخت گرفته تا اقتصاد سیاسی ایران و اسلام می‌باشد.

 

پیش‌گفتار
     جامعه شناسی در ایران از متن و بطن یک برنامۀ نوسازی غرب‌مدارانه که توسط یک نظام سلطنتی موروثی نهاده می‌شد ظهور کرد. این رشته، پس از آن‌که مؤسسات آموزشی در کشور بنا نهاده شدند، برای آموزش و پرورش مدیرانی برای دیوان‌سالاری‌های دولتیِ در حال ظهور ایجاد گردید. با وجود این نقش رسمی و البته فقدان یک هویت مشخص، این رشته در اواسط قرن بیستم در ایران عمومیت یافت و به زودی به دلیل جهت‌گیری‌های ایدئولوژیک و سیاسی‌اش به وضعیتی جدل‌آمیز و بحث‌برانگیز رسید. از همان آغاز، این رشته ناگزیر گشت نه تنها با دوگانگی‌های یک علوم اجتماعی مدرن بلکه همچنین با تنش‌های ایدئولوژیک و سیاسی جامعۀ ایران رو در رو گردد. 


     در ادامۀ این متن، به اختصار مطالبی در باب تاریخچۀ این رشته در زمینۀ گسترده‌تر علوم اجتماعی در بستر نظام آموزشی مدرن خواهم گفت. اینجا اگرچه تمرکز ما مشخصا بر علم جامعه شناسی است، در بعضی مواقع بالاجبار به "علوم اجتماعی" ارجاع خواهم داد چرا که در بسیاری از زمینه‌ها سرنوشت این رشته توسط سایر علوم اجتماعی همچون انسان شناسی، جمعیت شناسی، روانشناسی اجتماعی، برنامه‌ریزی اجتماعی و توسعه رقم خورده است. همچنین بطور خلاصه به تجزیه و تحلیل جو سیاسی و فرهنگی‌ای که در آن علوم اجتماعی معرفی و مسجل گشت و نیز تغییرات پارادایمی در داخل رشتۀ جامعه شناسی، اسلامی‌سازی علوم اجتماعی پس از پیروزی انقلاب، برداشت‌های عمومی و رسمی و نیز برخی ویژگی‌های دیرپای این رشته همراه با نقاط قوت و ضعف آن، آن‌گونه که در ایران رشد و نمو یافته است اشاره خواهم داشت.

 

     در اثناء بحث در مورد چالش‌های ستیزه‌جویانۀ ایدئولوژیک و سیاسی‌ای که این رشته ناگزیر در ایران از سر گذرانده است، استدلال من این خواهد بود که اگرچه این چالش‌ها مانع تشکیل اجتماع منسجمی از نظریه‌پردازان و محققان در این رشته شده است، با این وجود جامعه شناسی بعنوان یک رشتۀ مطالعاتی مهم برای دانشجویان و نیز رشته‌ای که قادر به تجزیه و تحلیل بیماری‌های اجتماعی است همچنان بمثابۀ منبع روشن‌گری، هم برای عموم مردم و هم برای نخبگان اجتماعی باقی مانده است.

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ایران, علی اکبر مهدی

[ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

بازخوانی اجتماعی سفرنامه ناصر خسرو - بخش اول
حسین شیران

«چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید».

 

     آن‌سان که از مقدمه کتاب برمی‌آید ما این سفر و سفرنامه ارزشمند حاصل از آن را مدیون یک خواب هستیم؛ خوابی که "ابومعین حمیدالدین ناصر بن خسرو قبادیانی مروزی" (زاده 394 ه.ق در قبادیان و درگذشته 481 ه.ق در یمگان) در سال 437 قمری در "جوزجانان" (شهری مابین "بلخ" در افغانستان کنونی و "مرو" در ترکمنستان کنونی) می‌بیند: 

 

     "شبی در خواب بودم که یکی مرا گفتی: «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر». من جواب گفتم که: «حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند». جواب داد: «بی‌خودی و بی‌هوشی راحتی نباشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید». گفتم که: «من این از کجا آرم؟» گفت: «جوینده یابنده باشد» پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت."

 

     به هنگام این خواب او 43 ساله بود. تا به این سال او در "رفاه" زیسته و در سایۀ این رفاه، هم جسم و هم روح، هر دو را خوب پرورده بود. به هر دانشی رو کرده و در هر کدام مرتبتی یافته بود. خود در این باره می‌گوید: "در دنیا هیچ دقیقه از دقایق نماند که بر من ظاهر نشود". نه فقط در معارف بلکه در ادیان و مذاهب مختلف هم غور نموده و با بزرگان‌شان محاورات و مناظراتی از سر گذرانده بود، اما از هیچ‌کدام‌شان طرفی نبسته و راهی به حقیقت نیافته بود:

 

"چون چون‌وچرا خواستم و آیت محکم | در عجز بپیچیدند، این کور شد آن کر
پرسنده همی رفتم از این شهر بدان شهر | جوینده همی گشتم ازین بحر بدان بر"

 

     پس نومید از هر کدام، خواه‌ناخواه به وادی حیرت و سرگردانی رسیده و در گوشه و کنار آن، از باب رهایی از غم و اندوه دنیا، در ورطۀ شراب‌خواری فرو افتاده بود؛ و حال با این خواب هشیار افتاده بود که به هر شکل از "خواب چهل ساله" هم بیدار گردد (از بزرگی شنیدم انسان به هر خوابی که باشد چهل بیدار باید، و گرنه هفتاد، و اگر نه، دیگر او را امیدی به بیداری نیست!). هر چه بود ناصر از خوابی که دید درنگذشت. از همه مراتب و مناصب و معایبی که داشت دست شست، سر و تن هم شست، بعد به مسجد جامع رفت و نماز گزارد و با استعانت از خدا به قصد کعبه راهی شد. این سفرنامه که اکنون بعد هزارسال در دست ماست حاصل یک چنین تحول و عزم و جزمی است که حکیم ناصر خسرو از سر گذراند.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی ادبیات, سفرنامه ناصر خسرو, حسین شیران

[ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

شانزده ویژگی متفکران انتقادی 

نوشتۀ دیپ پاتل Deep Patel

ترجمۀ حسین شیران

شهود هم اگر که عمیق‌تر مورد کاوش قرار گیرد می‌تواند برای کسب دانش و بینش قابل اعتماد باشد.

بخش دوم


5. تفکر تحلیلی Analytical Thinking
     بهترین متفکران تحلیلی نیز همین متفکران انتقادی هستند و برعکس. توانایی تجزیه و تحلیل اطلاعات هنگام بررسی یک چیز- حالا تقریباً هر چیزی، قرارداد، گزارش، مدل تجاری یا حتی یک رابطه امری کلیدی است. تجزیه و تحلیل اطلاعات به معنا و مفهوم شکستن اطلاعات به اجزای سازندۀ آن و ارزیابی چگونگی کارکرد این اجزا با یکدیگر و به صورت جداگانه است. تجزیه و تحلیل متکی بر مشاهده است. با گردآوری و ارزیابی شواهد است که شما می‌توانید به یک نتیجه معنی‌دار دست یابید. تفکر تحلیلی با عینیت آغاز می‌شود.

6. شناسایی سوگیری‌ها Identifying Biases
     متفکران انتقادی همواره خود را به چالش می‌کشند تا شواهد و منابعی را که باورهای آن‌ها را شکل می‌دهند شناسایی کنند و از نظر این‌که آیا این شواهد و منابع معتبر هستند یا نه، ارزیابی کنند. انجام این کار به شما کمک می‌کند سوگیری‌های خود را درک کرده و عقاید از پیش تعیین شده‌تان را زیر سؤال ببرید. این یک گام مهم در کسب آگاهی از نحوۀ تعرض سوگیری‌ها به تفکرات شما و تشخیص زمان انحراف اطلاعات است. هنگام مشاهدۀ اطلاعات، از خود بپرسید که این اطلاعات اساسا به نفع چه کسانی است؟ منبع این اطلاعات چه برنامه‌ای در دستور کار دارد؟ آیا این منبع، اطلاعاتی که ادعاها یا باورهایش را تأیید نمی‌کنند نادیده می‌گیرد یا کنار می‌گذارد؟

7. تعیین ارتباط Determining Relevance
     یکی از دشوارترین بخش‌های تفکر انتقادی این است که دریابید اصولا چه اطلاعاتی در نظر شما مرتبط‌ترین، معنی‌دارترین و مهم‌ترین می‌نمایند. در بسیاری از سناریوها اطلاعاتی به شما ارائه می‌گردند که ممکن است در بادی امر با ارزش به نظر برسند در حالی که تنها باید به عنوان یک داده جزئی در نظر گرفته شوند. در نتیجه تنها منابعی از اطلاعات را در نظر بگیرید که از نظر منطقی بیش‌ترین ارتباط و مناسبت را با موضوع مورد بحث دارد؛ باید دید آیا منابع واقعاً مفید و بی‌طرف هستند یا صرفاً برای این هستند که حواس شما را از موضوع اصلی و مرتبط دورتر سازند.

8. استنباط Inference
     لزوما اطلاعاتی که ارائه می‌شوند همواره با چکیده و خلاصه‌ای همراه نیستند که دقیقاً معنای آن را بیان کنند. متفکران انتقادی خود باید اطلاعات را ارزیابی کرده و بر اساس داده‌های خام آن نتیجه‌گیری کنند. استنباط توانایی بیرون کشیدن معانی از دل داده‌ها و کشف نتایج بالقوه هنگام ارزیابی یک سناریو است. درک تفاوت میان استنتاج و فرضیات هم مهم است؛ به عنوان مثال، اگر شما این داده که "وزن شخصی 120 کیلوگرم است" را مشاهده کنید ممکن است فرض شما در مورد او اضافه‌وزن یا ناسالم بودن باشد در حالی‌که داده‌های دیگری از سایر نقاط مانند قد و ترکیب بدن او ممکن است استنباط و استنتاج شما را تغییر دهد.

ادامه دارد ...

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: تفکر انتقادی, تفکر تحلیلی, دیپ پاتل Deep Patel, جامعه شناسی شرقی

[ چهارشنبه ۴ فروردین ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 تاریخ تفکر اجتماعی ایران - بخش دوم
✍️ حسین شیران

 

     این‌که تاریخ تفکر اجتماعی ایران اغلب ذیل عنوان تاریخ تفکر اجتماعی اسلام درآمده و یا می‌آید لزوما محل نقد این نوشته نیست؛ به هر حال ضرورت تهیه و تدارک منابعی برای دروس "تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام" و "اندیشۀ اجتماعی متفکران مسلمان" جهت تدریس در مقاطع تحصیلی کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشگاه‌های علوم اجتماعی کشور بوده که باعث شده گردآورندگان این آثار، متفکران ایرانی را هم به حکم مسلمان بودن ذیل این عنوان بیاورند. بدیهی است اگر که ضرورت تهیه و تدارک درسی تحت عنوان تاریخ تفکر اجتماعی ایران هم در کار بود اگر نه همه، دست‌کم برخی از اساتید به این حوزه هم ورود می‌کردند و منابعی چند ارائه می‌دادند.

     علی‌رغم توجه و تمرکز ویژه بر تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام، به عمده آثار ارائه شده تحت این عنوان هم این نقد وارد است که به لحاظ شمول بسی سوگیرانه یا ساده‌گیرانه عمل کرده‌اند و به استثناء ابن‌خلدون که به هر شکل به عنوان پایه‌گذار سنتی جامعه‌شناسی از شهرت جهانی برخوردار است و از این جهت قابل نادیده گرفتن نیست، مابقی همه به متفکران حوزۀ فرهنگی ایران‌زمین پرداخته‌اند و از سایر متفکران مسلمان سخنی به میان نیاورده‌اند. واقعا اگر که بنا بر ارائۀ تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام است جهان اسلام از شرق تا غرب عالم گسترده است و تنها در ایران‌زمین خلاصه نمی‌گردد، چرا نباید به سایر متفکران مسلمان همچون پروفسور العطاس از مالزی، علامه اقبال لاهوری از پاکستان و اسماعیل الفاروقی از فلسطین و خیلی‌های دیگر از مصر و لبنان و سایر ملل مسلمان هم پرداخته شود؟ و اگر بنا بر توجه و تمرکز بر متفکران ایران‌زمین است چرا نباید ذیل عنوان تاریخ تفکر اجتماعی ایران قرار بگیرند؟ ...

     با این‌حال باید به آثار موجود در این زمینه با هر کم و کیفی که ارائه شده‌اند ارج نهاد؛ هر نقد و نظر و کم و کاستی هم که متوجه آن‌هاست می‌تواند در قالب برنامه‌های تحقیقی و تألیفی از سوی دیگران تعقیب و تکمیل گردد. در نهایت آن‌چه برای یک جامعه‌شناس ایرانی واجد ارزش و اهمیت و ضرورت است اینست که به هر شکل با سیر تفکرات اجتماعی در نزد اسلاف خود آشنا و از آن آگاه گردد- حال به هر عنوانی که می‌خواهد باشد؛ با این وجود باید در نظر داشت تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام در بهترین حالت تنها دربردارندۀ بخشی از تفکرات اجتماعی ایرانیان است و نه همۀ آن، از این نظر جهت توسعه و تکمیل بحث ضرورت دارد با نگاهی فراگیرتر تاریخ تفکر اجتماعی ایران از سر پی‌گرفته شود.

 

ادامه دارد ...

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: تاریخ تفکر اجتماعی ایران, تاریخ تفکر اجتماعی اسلام, فارابی اخوان‌الصفا, ابوریحان بیرونی ابن‌خلدون

[ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 تاریخ تفکر اجتماعی ایران - بخش اول
✍️ حسین شیران

 

⏺ پیش‌گفتار
     اگر که صفحۀ جستجوگر گوگل را باز کنید و در آن تایپ کنید "تاریخ تفکر اجتماعی"، بلافاصله گوگل برای ادامۀ کار شما کلمۀ کلیدی "اسلام" را پیشنهاد خواهد کرد یعنی که اگر دنبال چیزی دربارۀ "تاریخ تفکر اجتماعی اسلام" هستید کلیک کنید و اگر که شما برخلاف پیشنهاد گوگل به جای "اسلام" بنویسید "ایران"، گوگل پیشنهاداتش را از پیش روی شما خواهد برداشت با این وجود باز در پاسخ به جستجوی شما در رابطه با "تاریخ تفکر اجتماعی ایران" برای شما مطالبی دربارۀ "تاریخ تفکر اجتماعی اسلام" در چند صفحه لیست خواهد کرد. این یعنی مطلبی در رابطه با تاریخ تفکر اجتماعی ایران در کار (و یا در دسترس) نیست و هر چه است در باب تاریخ تفکر اجتماعی اسلام است.
 
     از این جهت برای دکتر گوگل چیزی غریب‌تر از تاریخ تفکر اجتماعی ایران یا ایرانی نیست! اما این به چه معناست؟ آیا تا به حال هیچ تفکر اجتماعی‌ای از سوی هیچ شخصیت ایرانی‌ای حادث و حاصل نشده است؟ این همه تاریخ زیست اجتماعی و دریغ از یک عنوان از یک عالم در باب تفکر اجتماعی؟! قطعا شما هم با بنده هم‌نظر هستید که لزوما نه، هرگز این‌گونه نیست؛ اغلب متفکران اجتماعی که آثار‌شان ذیل عنوان "تاریخ تفکر اجتماعی اسلام" در منابع مختلف گنجانده می‌شوند ایرانی و یا ایرانی‌الاصل هستند و به حکم مسلمان بودن همه ذیل این عنوان قرار می‌گیرند. 

     با این وجود حتی ذیل عنوان سرآمد "تاریخ تفکر اجتماعی اسلام" هم منابع انگشت‌شماری در دسترس است. از مهم‌ترین منابع موجود یکی "تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام" از پژوهشگاه حوزه و دانشگاه است که آثار فارابی، اخوان‌الصفا، ابوریحان بیرونی، خواجه نصیرالدین طوسی و ابن‌خلدون را مورد بحث و بررسی قرار داده است. در منبع دیگری با همین نام هدایت‌الله ستوده باز از فارابی شروع کرده و تا مطهری و شریعتی پیش آمده و در این میان ابن‌سینا و غزالی و سیدجمال‌الدین و علامه طباطبایی را هم افزوده است. تقی آزاد ارمکی هم باز با همین عنوان کتابی ارائه داده و آثار همین متفکران را مورد بحث قرار داده با این تفاوت که به جای طباطبایی و سیدجمال به جلال آل‌احمد هم پرداخته است. در همۀ این آثار به جز ابن‌خلدون که تونسی و خارج از حوزۀ فرهنگی ایران است بقیه متفکران ایرانی محسوب می‌شوند.

ادامه دارد ...

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: تاریخ تفکر اجتماعی ایران, تاریخ تفکر اجتماعی اسلام, فارابی اخوان‌الصفا, ابوریحان بیرونی ابن‌خلدون

[ یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

چندرسانه جامعه شناسی شرقی

فایل صوتی میزگرد جامعه شناسان

با موضوع: امکان یا امتناع تفکر جامعه شناسی در ایران

تاریخ 9 اسفند 1395 ؛ دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران

با حضور اساتید:

- دکتر حمید پارسانیا   - دکتر محمد امین قانعی راد    - دکتر احمد بخارایی    - دکتر مصطفی مهرآیین


 

 


دانلود فایل صوتی امکان یا امتناع تفکر جامعه شناسی در ایران

نوع فایل: MP3         حجم فایل: 184 MB         زمان فایل: 2:14:1

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, پارسانیا قانعی راد, مهرآیین و بخارایی

[ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ایران - بخش دوم Sociology Of Iran

حسین شیران

 

     در بخش قبل گفتیم که شروع علم «جامعه شناسی» در ایران را علی‌الاصول باید سال 1313 شمسی بدانیم؛ سالی که در آن «ویل هاس»- جامعه‌شناس آلمانی برای نخستین بار تدریس درسی با عنوان «علم‌الاجتماع» در دانشگاه تهران را آغاز کرد؛ و بعد گفتیم که تدریس این درس بعد از خروج او از ایران به دکتر «اسدالله بیژن» محول گردید. 

 

     «اسدالله بیژن» که بود؟ در خصوص زادروز و زادگاه و زندگانی ایشان متأسفانه اطلاعات زیادی در دسترس نیست (دوستان اگر در این خصوص اطلاعاتی دارند از باب تکمیل بحث از ما دریغ نفرمایند. سپاس). مطالب «ویکیپدیا» هم در خصوص ایشان بیش از چهارپنج سطر نیست! در هر صورت حالیا حداکثر شناخت ما از ایشان به این حد است که نام کامل ایشان «میرزا اسدالله خان بیژن» بوده است. تحصیلات متوسطۀشان را در «کالج تهران» و دورۀ دکترایشان را در رشتۀ فلسفۀ علوم تربیتی در «دانشگاه کلمبیا» (آمریکا) سپری کرده‌اند.

 

     به نخستین تاریخی که در ارتباط با ایشان برمی‌خوریم سال 1310 است؛ در این سال، ایشان پس از بازگشت به ایران بعنوان دانشیار علوم تربیتی در دانشسرای عالی تهران مشغول به کار می‌شوند و بعد دومین تاریخ، سال 1313 است که ایشان به همراه اساتید دیگری همچون دکتر «محمدباقر هوشیار» و دکتر «عیسی صدیق» رشتۀ علوم تربیتی در ایران را در نخستین سال تأسیس دانشگاه تهران پایه‌گذاری می‌کنند. و نهایت اینکه «سیر تمدن و تربیت در ایران باستان» از مهم‌ترین آثار علمی ایشان است [سایت تربیت‌نیوز].

 

     به این قرار ملاحظه می‌فرمایید که شهرت و اهمیت ایشان بیشتر در علوم تربیتی است تا «جامعه شناسی»؛ واضح‌تر اگر بگویم ایشان در اصل جامعه‌شناس نبوده‌اند با این حال ما همین که ایشان بعد از خروج «ویل هاوس» از ایران همت نموده تدریس درس «علم‌الاجتماع» را پی‌گرفته‌اند تا این پرچم نوبرافراشته در ایران به دست اهالی‌اش برسد صمیمانه پاس‌شان می‌داریم! ذکر نامی از ایشان و اختصاص یک بخش کوتاه به ایشان حداقل کاریست که می‌توانیم در حق ایشان انجام بدهیم! روح این استاد شاد و یادش گرامی باد!

نتیجه: دکتر «اسدالله بیژن» را بعنوان «نخستین مدرس ایرانی» درس جامعه شناسی در ایران به یاد داشته باشیم.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers

 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ایران, ویل هاس اسدالله بیژن

[ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ایران - بخش اول Sociology Of Iran

حسین شیران

 

     اگر می‌خواهید بدانید که جامعه شناسی در ایران کی و کجا و توسط چه کسی یا کسانی آغاز شد - در حد پیگیری‌هایی که در این خصوص داشتم - باید بگویم که نخستین بار توسط یک جامعه شناس آلمانی بنام «ویل هاس Will Hass» بود که تدریس جامعه شناسی در ایران آغاز گردید. این اتفاق میمون و مبارک در سال 1313 شمسی اتفاق افتاد. این سال، سال تأسیس «دانشگاه تهران» است.به این اعتبار می‌توان گفت که «جامعه شناسی» در ایران سابقه‌ای همپای «دانشگاه» در ایران دارد. البته در این زمان هنوز عنوان «جامعه شناسی» وضع نشده بود و درسی که «ویل هاس» داشت تحت عنوان «علم‌الاجتماع» آن هم در «دانشکدۀ ادبیات» تدریس می‌شد. بنا به گزارش دکتر «منوچهر محسنی» (1362) در کتاب «جامعه شناسی عمومی»اش این درس بعد از خروج «ویل هاس» از ایران به دکتر «اسدالله بیژن» واگذار شد. بعد از این بود که بتدریج زمینه برای وقوع اتفاقات اساسی در خصوص علم جامعه شناسی در ایران فراهم گشت.

نتیجه: سال 1313 را بعنوان سال آغازین برای شروع علم «جامعه شناسی» در ایران در نظر داشته باشیم.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers

 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ایران, ویل هاس اسدالله بیژن

[ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی پیکره ای چندپاره

حسین شیران

 

     در نوشتار پیشین چنین آمد که برخی بر این گمانند که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد و یا علم بنماید مجموعه ای از نظریات است؛ آنهم نه نظریاتی همسو و همیار بلکه نظریاتی مختلف المنظر و غیر همسو که اغلب در وضعیت تقابل و گاهاً تضاد با یکدیگر بسر می برند و در یک کلام اگر که خلاصه کنیم باید که بگوییم در مجموع همگریزی شان از هم آیی شان بیشتر است! بهرحال چه بپذیریم و چه نپذیریم این خرده ایست که بر جامعه شناسی گرفته می شود! در توضیح این خرده که بعقیدة من بحق هم بر جامعه شناسی وارد می شود همینقدر بگویم که عموماً تصور ما از علم (Science) مجموعه شناختهایی منظم و دقیق و البته "موافق باهم" است که فراتر از "سطح افراد" و گروهها باشد و درکل اصول و چارچوبی معین را برای مطالعه و تبیین موضوعی مشخص ارائه دهد.
 

     در حوزة جامعه شناسی می دانیم که از این نظر چندان در وضعیت مطلوبی بسر نمی بریم چه هنوز به آن نظم و دقت و توافق لازم در تبیین موضوع مورد نظر خویش دست نیافته ایم و هنوز شناختهای ما با مراتبی از تأخّر بسته به افراد و گروهها می باشد و هم از اینروست که مدام از نظریه و نظریه پرداز و مکاتب مختلف سخن می گوییم و البته این چیز غریبی نیست و در محاورات و ارتباطات روزمره هم بکرّات با چنین روالی مواجهیم؛ آنجا که راستی و قطعیت خبری در حد بالایی باشد با اطمینان خاطر می گوییم که فلان واقعه اتفاق افتاده است و با ارائة شواهد و دلایلی خویشتن به تصدیق و تبیین آن می کوشیم اما اگر خبر از قطعیت لازم برخوردار نباشد متزلزل و "پاپس کشانه" می گوییم که واقعاً نمی دانیم! "فلانی" می گوید که آن واقعه اتفاق افتاده است! یعنی اینگونه توافق و اطمینان خود را از پشت خبر بر می داریم و در هر صورت راست و دروغش را به پای گوینده اش می گذاریم!
 

     در حوزة علم هم چنین است؛ شناختهای با قطعیت بالا بهرحال از سطح فرد و گروه بالا می روند چه با مراتبی از تواتر مورد توافق عموم واقع شده و در نهایت جزو اصول قلمداد می شوند اما شناختهای با قطعیت و توافق پایین همچنان در سطح فرد یا گروه باقی می مانند تا با "شناختهای تکمیلی" که همیشه از راه می رسند یا به سطح اصول فرا خیزند و یا از سطح گمان نیز فرو غلطند!


علم را دو پر، گمان را یک پر است                ناقص آمد ظنّ، به پرواز ابـتر است
چون ز ظنّ وارست علمش رو نمود               شد دو پر آن مرغ یک پر، پرگشود (مثنوی دفتر سوم)


     عموم تبیینهای ما در جامعه شناسی از جانب نظریاتی است که هنوز از سطح افراد فراتر نرفته اند و این همچنانکه گفتیم بخاطر آنست که به آن قدرت و قطعیت لازم برای تبیین گری واقعیت هنوز دست نیافته اند؛ اینست که می بینیم مثلاً روش شناسی مردمنگارانه همچنان بسته بنام گارفینگل است یا در جامعه شناسی پدیده شناسی مدام صحبت از شوتس است و یا در نظریه تبادل هنوز هم که هنوز است می گوییم که هومنز چنین گفت و چنان می گوید! و یا مصادیق دیگر حتی در حوزه های دگر! بی گمان این رویکردهای نظری عاری از حقیقت نیستند چه هرگز در برابر اندیشه های انتقادی و استدلالی که روزبروز قدرتمندتر و کوبنده تر می شوند دیری دوام نمی آوردند! اما مسئله ای که هست اینست که در هرحال اینها هرکدام تنها بخشی از موضوع را فرا گرفته و بخشی دیگر را فرو گذاشته اند و دقیقتر اگر بگوییم تنها بخشی کوچک از موضوع را گرفته و بخشی بزرگ را وانهاده اند! و مسئله ای مهمتر از آن اینکه هرکدام سخت بر موضع خویش پافشاری می کنند و از گفتة خویش کوتاه نمی آیند و اینگونه عرصه را هم بر خود و هم بر دیگران تنگتر می سازند!
 

     و مسئله ای بازهم مهمتر از آن اینکه حتی متأخّران هم که می آیند یک به یک خواسته و ناخواسته بر این گود نابسامان می لغزند و سرانجام در معرکة گریزگری، یا جانب اینرا می گیرند یا جانب آنرا و یا هیچکدام و یا هر دو را! در این میان تنها این کش و قوس است که بسی زیادتر می شود و این حرف و حدیث است که بسی درازتر می شود! از اینروست که می بینیم جامعه شناسی بجای آنکه "قد برافرازد" و بالغتر گردد تنها شکمش پر می شود و روزبروز "چاقتر" و خپلتر می شود! اگرچه اگوست کنت بعنوان بنیانگذار علم جامعه شناسی آنرا آخرین علمی قلمداد کرد که ظهور می کند و بعنوان "پیچیده ترین" دانش بشری بر پیچیده ترین جلوه های حیات بشری دلالت خواهد کرد- البته با طرح و توانی برخاسته از "اثباتگرایی او"، اما در ادامه دیدیم که جامعه شناسی تنها در حصار و انحصار دانش پوزیتیویستی او باقی نماند و بعدها متفکرانی دگر با اندیشه ها و طرحهایی دگر به میان برخاستند و هریک بنحوی بازهم بر پیچیدگی پیچیده ترین موضوع معرفت بشری افزودند آنگونه که اینک ما در حوزة نظری جامعه شناسی عملاً با شناختهایی پاره پاره و پراکنده مواجه هستیم که چندان هم زیر یک سقف بردنی نیستند و عجب اینکه هرکدام با "گامهایی استوار" رو بسویی دگر می تازند و با "دستانی تفرقه ساز"، ساز ناکوک خویش را می نوازند!
 

     برخی سنگ "کنشگر" را به سینه می زنند و خانة "ساختار" را خراب می خواهند! برخی دگر از سختی ساختار می گویند و چوب کنشگر را به حراج می گذارند! برخی هم از سر "آشتی خواهی" دست هردو را می گیرند و آخرش روی یکی را می بوسند! برخی هم همچو هومنز از هردو می زنند و خویش می برند و خویش می دوزند! برخی به کل می گرایند و برخی به جزء! برخی از جبر می گویند و برخی از آزادی! برخی از تبیین می گویند و برخی از تفهیم! برخی از روش می گویند و برخی از ارزش! از اینروست که ناگزیر با نهایت خویش آزاری و دل ناخواهی اطلاق استعارة "پیکره ای چندپاره" در مورد جامعه شناسی را روا می دارم!
 

     تازه این از بطن و متنش و آن از نمود علمی اش که حتی بر سر تعریف خود جامعه شناسی هم توافق چندانی میان صاحبنظران بچشم نمی خورد و اگرچه می دانم که بحق این عدم توافق را به ماهیت چند بعدی و کیفیت چندگانة خود موضوع مورد مطالعه یعنی "حیات اجتماعی انسان" ربط می دهند و در هر صورت آبی بر آتش فروزان خویش می ریزند و تسکینی بهر دل سوزان خویش می جویند اما واقعیت اینست که نه فقط بر سر تعریف جامعه شناسی بلکه بر سر موضوع و قلمرو و هدف و حتی روش آنهم توافق کلی وجود ندارد! و جز اینها چه هستند که علم بودن و یا نبودن یک مجموعه شناخت را تعیین می کنند؟!
 

     اینست که جامعه شناسی که بهرترتیب از زیر بار سنگین بحثهای کلان فلسفی و معرفت شناسانۀ دیروز که بشدت بر سر هر کدام از موارد فوق جاری بود وارسته است همچنان با این چالش روبروست که تبیین گری اش هنوز از سطح نظریه فراتر نرفته است! براستی اینها همه نشان از چه دارند؟ آیا راهی که برگرفته ایم درست بر گرفته ایم؟ آیا تا اینجا که از آن راه پیش آمده ایم درست آمده ایم؟ آیا زینپس هم باید از آن راهی برویم که پیشینیان از آن آمده اند؟ آیا هر آن اصلی که باید می گرفتیم برگرفته ایم؟ آیا این موضوع به تمامی همانیست که باید می گرفتیم و این راه همانیست که باید در پیش می گرفتیم؟ آیا در این راهی که آمده ایم جانب همه چیز و همه کس را گرفته ایم؟ آیا بهتر آن نیست که از این "کورمال کاویدن" حیات جمعی خویش اندکی دست نگهداریم و تأمل پیشه سازیم و در بود و نمود خویش باز اندیشیم؟
 

     بهرحال هرچه است مسلّم اینست که آن "روشنی تمام تابی" که باید برآید و برکلیت موضوع بتابد هنوز از مشعل نسبتاً نوفروزان جامعه شناسی ساطع نمی شود و آن شاه دانه ای که باید پیدا شود و این دانه های پراکندة تسبیح را گرد هم آورد هنوز نمایان نشده است و اینک ناگزیر با این دانش پاره پاره و با آن دانه های پراکنده اش می سازیم تا آن زمان فرا رسد و آن پاره ها سوی هم آیند و در قالب یک روح و تن، پیکری رشید و رعنا سازند بر فراز دانش امروزی و مسلط بر نابسامانیهای روزافزون جوامع بشری!
 

     ما حالیا در حوزة جامعه شناسی در گیرودار آن "پیل آزمایی" معروف هستیم که مولوی در دفتر سوم مثنوی به شرح منظومش همت گماشته است؛ چه در دیرکرد آن "نور تمام تاب" و فقدان آن "دیدة دریانگر" که دیر یا زود باید از راه برسد و هنوز نرسیده است، موضوعی پیل آسا برگرفته ایم که بسی بر گُردة اندیشة حال و حاضرمان سنگینی می کند و لاجرم بر زمینش نهاده ایم و در تاریکی ناخواستة امروزمان هر یک بر گوشه ای از آن دست می گذاریم و خیال بافانه از تمامیت آن سخن می گوییم و قاطعانه بر کلیت آن حکم می رانیم؛ نظری بر این منظومه بیفکینم تا بعد! (در متن منظومه تأکیدها از نگارنده است):

 

پـیــلی انــدر خــانـة "تــاریک" بــود                 عــرضه را آورده بـــودنـدش هــنود
از بــــرای دیــدنـش مـــردم بــسی                انــدر آن ظـلمت هـمی شد هر کـسی
دیــدنش با چـشم چـون ممکن نبـــود             انـدر آن تـاریـکیَش "کـف" می نـمود
آن یــکی را کـف به خـرطـوم اوفــتاد               گـفت چـون نـاودان اسـت این نــهاد!
آن یــکی را دست بـر گـوشـش رسـید            آن بـر او چـون بادبیــزن شــد پدید!
آن یــکی را کـف چـو بـر پایـش بسود              گـفت شکل پـیـل دیدم چون عــمود!
آن یــکی بــر پـشت او بـنـهاد دسـت              گفت خود این پیل چون تختی بُـدست!
هـمچـنین هرکـس به جـزوی که رسـید           فـهم آن می کـرد هـرجـا می شـنـیـد
از "نـظرگه" گـفـتشان شـد "مختـلف"              آن یــکی دالـش لـقـب داد این الــف
در کـف هـرکـس اگر "شـمـعی" بُـدی              اخــتـلاف از گـفـتـشان بـیرون شـدی
چشم حسّ همچون کف دستست و بس         نـیست کـف را بر هـمه ی او دستـرس
چـشـم دریـا دیـگـرسـت و کـف دگـر                کـف بـهـل وز "دیـدة دریــا" نـــگر!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی جامعه شناسی

[ سه شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی در تنوره داغ ارزیابی   Sociology In The Hot Flue Of Evaluation

حسین شیران

 

     برخی بر این باورند که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد نظریه است و بر این نظر چنین اصرار و استدلال می ورزند که در تاریخ صد و هفتاد و چند سالة این علم- یعنی دقیقاً از زمانیکه واژة جامعه شناسی بر زبان اگوست کنت جاری شد تاکنون، چیزی بیش از چند نظریه و مکتب از این علم دیده نشده است. راستش را بخواهید تاحدودی راست هم می گویند! جامعه شناسی - دستکم تاکنون، جز مجموعه ای از نظریات و مکاتب چیزی بیش نبوده و هنوز هم نیست! تازه این یک روی قضیه است و روی دیگرش که بسی شنیدنش از آنهم ناگوارتر است اینست که حتی بین این چند نظریه هم- که خوشبختانه یا بدبختانه از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمی کنند، آن اتحاد و وفاق لازم برای علم بودن و یا حداقل علم نمودن بطور مشخص بچشم نمی خورد! این دیگر چیزیست که ما اندرونی ها بخوبی از آن آگاهیم و هیچ جای نفی و انکاری هم در این میان وجود ندارد.
 

     در زبان آذری ضرب المثل پرمغزی وجود دارد بدین مضمون که "چشم مردم ترازوست" (Elin Gozi Tarazidir)؛ در خود جامعه شناسی هم چیزی نزدیک به این مثل داریم و آن مفهوم خود آیینه سان کولی می باشد؛ مطابق ایندو مفهوم ما دیگر می دانیم که برای اینکه خود را بهتر بشناسیم و در واقع تصوری نزدیک به حقیقت از خود داشته باشیم بهتر است که به انعکاس خویشتن در چشم دیگران نیز بیندیشیم و به بیانی دیگر حداقل گاهگداری هم که شده، بود و نمود خویش را از بیرون نیز به تماشا بنشینیم! پس چه نیکوست که در مورد و در حوزة خویش هم این دانستة ارزشمند خود را بکار ببندیم و با دست زدن بچنین عمل بابرکتی شاید که درک صحیحی از وجود و موجودیت خویش بدست بیاوریم!
 

     بله، جامعه شناسی از سال 1839 که رسماً عنوانش بر سر زبانها افتاد تاکنون جز همان چند نظریة انگشت شماری که می گویند چیزی بیش نیندوخته است و چندان ببار علمی خویش هم نیفزوده است! پوزیتیویسم - مارکسیسم - ساختارگرایی - کارکردگرایی - کنش متقابل نمادین - نظریه تبادل - جامعه شناسی پدیده شناختی و روش شناسی مردمنگارانه و حتی فمینیسم آن چند نظریة مورد اشاره می باشند که دیگر همة آنها که سری در جامعه شناسی دارند آنها را خوب می شناسند؛ چرا که تاریخِ نه چندان دراز جامعه شناسی کلاً صرف شرح ظهور و فراز و نشیبهای این چند نظریه و نظریه پردازان و موافقان و مخالفان آنها گشته است و بر این اساس اگر که بگوییم بیشتر با "تاریخ ادبیات" یا "تاریخ تذکرة جامعه شناسی" مواجهیم تا تاریخِ خود جامعه شناسی چندان بیراه نگفته ایم! چه هرآنچه تحت عنوان جامعه شناسی رخ داده است بیشتر حول و حوش این نظریه ها بوده است و از اینروست که چه بخواهیم و چه نخواهیم علم جامعه شناسی در نظریه ها و تاریخ جامعه شناسی هم در "تاریخ نظریه ها" خلاصه می شود و یا بهتر بگوییم خلاصه می کنند!
 

     تازه این چند نظریه هم مختص و محدود به خود جامعه شناسی نمی باشند و حتی برخی مانند مارکسیسم و فمینیسم را بجرأت می توان نظریه ای در چارچوب جامعه شناسی قلمداد کرد و همچنانکه برخی بدرستی اقرار کرده اند اصولاً اینها را بهتر است که نظریاتی در کنار جامعه شناسی بحساب بیاوریم تا در متن آن. ضمن اینکه برخی دیگر از آنها هم از خاستگاهی دیگر به جامعه شناسی راه یافته اند و در بستر آن رشد و توسعه یافته اند مانند کارکردگرایی که از مردمشناسی وام گرفته شده است یا ساختارگرایی که در اصل از زبان شناسی نشأت گرفته است؛ اگرچه مبانی نظری هردو را می توان در کارهای کنت و دورکیم پیدا کرد. همچنین می توان به جامعه شناسی پدیده شناختی اشاره کرد که شوتس بر پایة پدیده شناسی فلسفی هوسرل به بنای نظری آن توفیق یافت و حتی روش شناسی مردمنگارانه که آنهم بنحوی ریشه در کارهای هوسرل داشت چه گارفینگل بعنوان بنیانگذار این نظریه بطور غیر مستقیم یعنی بواسطة شوتس از افکار هوسرل بهره برد و یا نظریة تبادل که ارتباطش با نظریة رفتارگرایی اسکینر بر هیچ کس پوشیده نیست.


     در اینجا هدف خرده گرفتن بر این روند و یا غیر اصیل جلوه دادن تفکرات جامعه شناسی بعنوان یک علم تقریباً نوپا نیست؛ هرگز! بده بستان علمی و میان رشته ای شرطی است اساسی در تداوم حیات اندیشه ها و در این عرصه همانند عرصة واقعی زندگی اجتماعی هیچکس بی نیاز از دیگری نبوده و نخواهد بود و هیچ کس را توان اینکه در هر دو حوزه یعنی نظر و عمل به تنهایی راه بجایی ببرد وجود ندارد. مادامیکه افراد بهم بسته و وابسته باشند افکار هم بهم بسته و وابسته خواهند بود! نه از این منوال گریزی هست و نه اصلاً بنفع انسان است که از آن بگریزد و اسپنسروار در اوج عزلت خویش بی نیاز از اندیشة دیگران به تفکر بپردازد!
 

     حیات و رونق اندیشه ها بی گمان در دست بدست شدن آنهاست همچون "مشعل المپیک" که مدام دست بدست می شود تا مبادا با رفتن و یا افتادن یکی، گرمی و روشنی اش فرو کشیده شود! همه اندیشة هم را می خوانند و از همدیگر الهام و نیرو می گیرند و این مسئله تنها بموارد فوق محدود نمی شود و در مورد کسان دیگری هم صدق می کند؛ چه مارکس هم در تأسیس مکتب مارکسیسم از اندیشه های هگل و فوئرباخ و برخی دیگر الهام گرفت؛ یا هومنز به تأثر از مید و وی با الهام از فلسفة عملگرایانی چون جان دیوئی بود که نظریه کنش متقابل نمادین را عرضه کرد! و یا خود کنت تحت تأثیر طبیعت گرایان و علم گرایان متقدم بر خویش بود که هم پوزیتیویسم و هم جامعه شناسی را پایه گذاری کرد.
 

     پس در این نکته نه ضعفی هست و نه تردیدی! بعبارتی صحبت بر سر وام گرفتن اندیشه یا باصطلاح دست بدست شدن مشعل نیست بلکه بر سر پیشبرد آنست یعنی که باید دید از وقتی که این مشعل در دستان جامعه شناسی جای گرفته است تاکنون، کار تا کجا پیشرفته است و گرمی و روشنی مشعل تا کجا فراکشیده شده است! این یک مسئله است و مسئلة دیگر در مورد تضاد و تقابل موجود در میان این چند نظریه و به اصطلاح "مشعلداران" می باشد! می دانیم که نظریات جامعه شناسی اغلب در نقد و گاهی هم در ردّ نظریات دیگر بوجود آمده اند؛ مثلاً نظریة کنش متقابل نمادین با اتکا به الگوهای منظم و مشترک ذهنی در نقد و طرد نظریات الزام آور و کلان نگری همچون ساختارگرایی و کارکردگرایی و یا حتی مارکسیسم بپا خاسته است و یا نظریة تبادل در نقد و ردّ مبانی هر دو طرف یعنی هم ذهنگرایان و هم عینگرایان پا بعرصة وجود نهاده است و تمام اینها یعنی که یک گام مقدم بر ظهور این نظریه ها ما در حوزة اندیشه و نظر با خیل متفکرانی مواجهیم که درکل، وجوه اختلافشان بمراتب بیش از وجوه اشتراکشان می باشد!
 

     البته صرف وجود این نقدها و طردها و اختلاف نظرها هم چندان جای ایراد ندارد و حتی از یک نظر امری مغتنم است چه از این رهگذر گاهی تبعات مثبتی هم عاید علم می شود؛ همچنانکه می دانیم ماکس وبر کلاً افکارش را در واکنش به نظرات مارکس ارزانی ما داشته است تا آنجاکه گفته شده است سنگینی "شبح مارکس" بر سر تمام آثار او احساس می شود! در عالم اندیشه این یک روند طبیعی بلکه الزامی است که نظریات در تعامل و تقابل باهم باشند و با نقد و ارزیابی متقابل یکدیگر نه تنها به رشد و توسعة هم کمک کنند بلکه زمینة ظهور نظریه یا نظریات تکامل یافته تری را هم فراهم سازند.
 

     موضوع اینست که دقیقاً همین امر یعنی تبدیل "همسایی" ها به "همسازی" ها و ظهور نظریه ای کاملتر و فراگیرتر بهر دلیل هنوز در حوزة جامعه شناسی رخ نداده است و این چند نظریه همچنان در وضعیت تقابل و گاهاً تضاد بسر می برند و در نتیجه هنوز آن "شاه نظریه"ی جامعی که بتواند بنحو اکمل موضوع مورد مطالعه را از هر نظر مورد پوشش تئوریک قرار دهد ظهور نکرده است و همین مسئله زبان منتقدان را بلند و زبان ما را کوتاه کرده است که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد نظریه است! در ارتباط با این موضوع جبهه گیریهای مختلفی بروز کرده است؛ برخی سازگارانه این تعدّد و تفرّق جهتگیریها را ناشی از ماهیت موضوع مورد مطالعه یعنی پدیده های جامعوی می دانند و در نتیجه آنرا امری عادی و اجتناب ناپذیر می شمارند و لاجرم نوعی تحمل و سازش را در پیش می گیرند! برخی دگر نومیدانه چنین اعتراف می نمایند که شکافهای میان رویکردهای نظری در جامعه شناسی گاهی چنان عظیم است که شاید هرگز از میان برداشتنی نباشند! و در مقابل برخی دگر امیدوارانه از دوران گذار می گویند و از ظهور نظریه ای قدرتمند در آینده ای نه چندان دور خبر می دهند!
 

     اینک در این برهه بکدام سو باید گروید؟ آیا چاره اینست که با چندپارگی پیکرة جامعه شناسی یعنی همان چند رویکرد نظری بسازیم و بسوزیم و هر روز همانند دیروز منتهی با جمع بیشتری آن چند رویکرد نظریمان را فرا گیریم و فرا دهیم تا مبادا آن کمینه نور و گرمی چراغ جامعه شناسی هم خاموش گردد؟ آیا براستی تقابل و تضاد میان نظریات موجود در جامعه شناسی از میان بردنی نیست و نخواهد بود؟ بر این اساس آیا اینجا "پایان پیشرفت جامعه شناسی" است یا اساساً می توان امیدی داشت که جامعه شناسی بزودی به آن شاه نظریه موعود دست یابد؟

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

سرخوشی خردمندی Joyfulness Of Wisdom

حسین شیران

 

     دوستی در باب اندیشه و در واقع در جواب به اندیشیدن فراخواندنم نومیدانه چنین داد سخن می راند که: بله آزموده ایم به ننگش نمی ارزد! گفتم: کدام ننگ؟! گفت: بالاخره همینکه می خوانی و مطالعه می کنی و بعد مدتها تلاش و کوشش و بقول بعضی ها مجاهدت علمی، روزیکه باورت می شود دیگر برای خودت اندیشمندی شده ای و حالا می توانی در عالم اندیشه تو هم نظری بدهی و به خیال خام خودت دنیا را بترکانی از خوشحالی در پوست خودت نمی گنجی و خرامان از خردمندی، ژست روشنفکری بخودت می گیری و با کلی روز خوابی و شب زنده داری که حالا دیگر مدی شده برای کارهای فکری، کاغذها را یکی پس از دیگری پر می کنی از تفکراتت و یواش یواش خودت را آماده می کنی برای حشر و نشر اندیشه هایی که به خیالت همه دست اولند و ناب، بعد یهو می بینی که ایدریغا! اینها که قبلاً - حالا نمی گویم قرنها پیش، همه گفته شده اند و بگوش دنیا هم رسیده و دیگر جایی برای قیل و قال حضرتعالی نمانده!

     آنوقت است که هراسان از بیان تراوشات ناب ذهنی ات باز می ایستی و سخت در خود فرو می روی و دلمرده و سرخورده یاداشتهایت را اگر هم پاره نکنی زود جمعشان می کنی و کنار می گذاری و بعدش هم مدتها تو خلوت و تنهایی های خودت، هم حرص می خوری و هم حسرت که چطور رشته هایت به این سادگی پنبه شدند! تازه این خوبش است و جای شکر دارد که بهرحال زود فهمیده ای و آبرویت پیش در و همسایه، تو کیسه ات مانده! چونکه گاهی هم می شود که بهرحال خامی می کنی و نظریات عالمانه ات را با عجله ای که خاص نواندیش های شهرت طلب است لو می دهی و بعدش می بینی که ایدل غافل! این نظر هم برای خودش صاحبانی داشته و صاحبنظرانی کت و کلفت پایش خوابیده اند و تو حالا چه بخواهی و چه نخواهی باید بپذیری که در این میان هیچکاره ای و باز هم باید کاسه کوزه ات را جمع کنی و در خلوت خود فرو خزی تا خروجی دیگر و فرودی دیگر!
 

     خلاصه هیچی دیگر! "سر سفیه تو و سفره ی سوتی هایت!" حالا هیچکس هم متوجه نشود پیش خودت که بهرحال ذی شخصیتی، سکه ی یک پول می شوی و مدام هول و هراس برت می دارد که ای وای نکند مردم بگویند اله و بله! بارها با خودت می گویی باباجان! قبول کن که این کار، کار تو نیست! اصرار و اراده و پشتکار زیادی هم فایده ای ندارد؛ دنیای ایده و افکار هم مثل دنیای خاکی ماست هر کجایش که دست بگذاری صاحبی دارد؛ زیاد هم پافشاری کنی داد صاحبش هم در نیاید بیداد طرفدارانش در می آید! بعدش هم می دانی که دیگر پیش خلق و خدا و حتی خودت هم جایی نخواهی داشت!
 

     عزیز من مجبور نیستی که خودت را بیخود و بی جهت ضایع کنی! فردا هم همه بگویند که یارو افکار این و آن را پس و پیش می کند و به نام خودش می زند و کلی هم ادعایش می شود! خوبست خودت می دانی که اینکار اسمش "سرقت ادبی" است یا همان "دزدی افکار" به زبانی روشن تر! ... حالا می خواهی چندی دیگر هم پای اینکار بایست و تا دلت می خواهد اراده و پشتکار و پررویی هم خرجش کن! اما یادت باشد آخرش به حرف من می رسی و دلسرد و سرخورده و دست از پا درازتر ملوم و ملول میروی پی کاریکه از اولش هم رها کرده بودی و آمده بودی سراغ اینکار!
 

     بله عزیز من! یکروزی می رسد با خودت می گویی آخر کار فکری هم شد کار؟! مردم سفت و سخت نشستند پای ثانیه هاشون تا به پول تبدیلش کنند آنوقت جنابعالی ساعتها بلکه روزها عمر خودت را صرف مطالعه و تحقیق و تفکر و نگارش می کنی که چی؟ آخرش چی؟ حالا گیرم که کارت هم گرفت و شد کارستان، بعدش چی؟ به کی می خواهی بنویسی؟ از چی می خواهی بنویسی؟ اصلاً تو این دوره و زمانه کی حوصلة تو و امثال تو را دارد؟ مردم هشت شان گروی نه شان است آنوقت تو می خواهی که برایشان چه بگویی یا چه کاری انجام دهی که بدردشان بخورد؟
 

     عمری تلف می کنی و فوق فوقش می شوی روشنفکر!- البته می دانی که ما ایرانی ها روشنفکر بمعنای واقعی کلمه که نداریم یعنی تو کارمون نیست هرچه هم هست شبه روشنفکری است؛ چون برای روشنفکری یا همان منورالفکر بودن باید از خودت روشنایی و نور داشته باشی که ماها نداریم البته نه اینکه اصلاً نوری در کارمان نباشد چرا بودنش که هست الحمدلله، اما "چیزی که هست اینست که نورش از خودمان نیست!" برای همین هم نمی تواند آنچنانکه باید روشنگر راهمان باشد! حالا بگذریم از این حرفها، فرض کنیم خدا خواست و جنابعالی یک شبه شدی "شبه روشنفکر یا همان روشنفکر ایرانی"؛ حالا می خواهی چه کار کنی؟ مطمئن باش هرکاری که بکنی یک امّایی برایش درست می کنند! دهان باز کنی مشرق و مغرب را دشمنت خواهی دید! همیشه یقه ات دست این و آن خواهد بود! چون هرطور هم که حرف بزنی بالاخره کسی پیدا خواهد شد که بهش بربخورد آنوقت خر بیار و بقیه اش را بار کن!
 

     جم بخوری به دادستانت می کشند و جم نخوری به داستانت! نقد که بکنی شاکی می شوند که فلانی ببین کار را به کجا رسانده که مثلاً نشسته به سقراط و افلاطون و ارسطو خرده می گیرد و به مارکس طعنه می زند و عجبا ملاصدرا را هم به نقد می کشد! نقد هم که نکنی خودت مورد نقد قرار می گیری که بله فلانی ترسو تشریف دارد و محافظه کار است و نان به نرخ روز خور است و چه و چه و چه! تازه از اینها هم بدتر اینکه اگر مراقب اندیشه هایت نباشی و حرف آخرت را همان اولش بزنی- آنچنانکه خصلت هر خامی و هر جوان تازه کاریست، سرت را هم بباد خواهی داد! ...
 

     خب برادر! آن از ننگش این هم از خطرش! حال خود دانی! از ما گفتن! گفتم دوست عزیز! اینها که با خودت گفتی در واقع با ما هم گفتی! حال اگر نظر مرا در مورد حرفهایت جویا باشی بدان که اگر نگویم بسیار بیش از آنکه هست و گفتنش ضرورت دارد تیره و تار می نمایی حداقل بگذار بگویم که بسیار مأیوسانه و محذورانه سخن می گویی! در واقع، هم اینچنین است که می گویی و هم آنچنان نیست که می بینی! برای همین یکی بر نعل می زنی و یکی بر میخ! اینکه می فرمایی مدتها کار می کنی و به نکته ای می رسی و بعد می بینی که ایدریغا پیش از تو کسان دیگری هم بدان رسیده اند درست است و بارها برای منهم پیش آمده و ممکنست برای دیگران هم پیش بیاید. اما اینکه ناراحتی و حرص و حسرت خوردن ندارد! بی آبرو شدن دیگر کدام است برادر!
 

     من هرچقدر فکر می کنم جای ننگی در آن نمی بینم هیچ بلکه اتفاقاً بسی هم خوشحال می شوم که به جایی و به ایده ای رسیده ام که بزرگان قبل از من نیز بدان رسیده اند و حالا باید من نواندیش با امید و علاقة بیشتری پیش روم تا هم آنها را نیک دریابم و هم آنچه را که آنها درنیافته اند! اگر دانسته اندیشیده ای از دیگران را به کلک و خامه ی خویش نگاشتی و بنام خویش خواندی که حساب و جوابش معلوم است! و گرنه که باید مسرور باشی از سیر در مدار اندیشه که هم ایده ای یافته ای در عالم اندیشه چون درّ کمیاب که باید خوب بخوانی اش و بفهمی اش که او چه گفته است و تو چه گفته ای و بعد ازین چه باید بگویید!
 

     چه "این نشان بزرگی است که بدانی واقعاً در مدار اندیشه ها افتاده ای!" در حقیقت چراغ سبزیست برای پیش تاختن و پیش رفتن و نه ایستادن! و تو اگر چراغ قرمزش می خوانی و می بینی و باز می ایستی و خطّ خطا می گیری برای خودت و من و امثال ما، باید بدانی که اینها همه معطوف به هدف و منظوریست که از اولش بکار بسته ای! و همین هدف است که تفاوتی ایجاد می کند به اندازه ای که یکی پیش می تازد و یکی پس می افتد! از نظر من "اشتباه تو آنجاست که عالم اندیشه را هم مثل عالم مادّی در نظر می گیری" که برای هر وجبش مالکی هست و یا باید باشد و تو یا من و یا هرکس دیگری که بعدها می آیند چاره ای ندارند جز اینکه دست خالی و ناامید برگردند چون دیگر نه جای بی صاحبی هست که به نامشان بزنند و نه اصولاً اشغال جایی که ملک دیگریست صحیح است که بدان دست یازند!
 

     اما دوست عزیز! من برای دنیای اندیشه هیچ صاحبی نمی شناسم! تمام "آنها که عمر خود را به اندیشه و تفکر صرف کرده اند ایثارگران واقعی دنیای فانی هستند" که در بوستان فناناپذیر اندیشه، گلی یا درختی کاشته اند و گذشته اند تا دیگران بیایند و در سایه اش بنشینند و از میوه اش استفاده کنند! منتهی "تویی که وارد بوستانی می شوی باید بدانی که هر گلی بوی خودش را دارد و هر درختی بار خودش را!" من وقتی به این بوستان وارد می شوم همة گلهایش را می بویم و از همة میوه هایش استفاده می کنم و همین برای من بس است! یعنی این اعتقاد من است که "وقتی جمله ای را از کسی می خوانم اگر عین آن جمله مال او باشد مفهوم آن دیگر نه مال او بلکه بخشی از دانش من است".
 

     یقین بدان که بوستان اندیشه درش به روی همه باز است و هیچ ملک خصوصیی در آن نیست که نتوانی بدان پای بگذاری و از میوه هایش استفاده کنی! اما از طرفی "به این سادگیها هم نیست که کسی نیامده بوستانی شود و بومی آنجا باشد"؛ البته که بسیار باید دود چراغ بخوری تا دری از حکمت بروی تو هم باز شود! آنوقت است که چه بخواهی چه نخواهی نامت بر سر زبانها می افتد و مهرت بر دلها و کلامت می شود مایة دانش دیگران! بیخود نیست که می گویند تفکر عبادت است؛ چه هر دو از یک جنس اند و هر دو یعنی "هم عبادت و هم تفکر راهی باز می کنند از مادّه به معنی"؛ راهی بی بازگشت! و "ماهیت و اصالت این راه هم به همان بی بازگشت بودنش است!" اینست که می بینی هم عبادت کنندگان و هم تفکرکنندگان هر دو روز بروز از دنیای مادّیات دور می شوند و به دنیای معنویات پا می گذارند!
 

     اینجاست که می گویی و می گویند که تفکر و اندیشیدن هم شد کار؟! و راست هم می گویی و می گویند چون در نظر شما کار مساویست با نان! در حالیکه در ایندو نانی نیست نه در عبادت و نه در تفکر! "و تو هر وقت دیدی که عابدی و یا متفکری نانش تو روغن است بدان که آن عبادتش و این تفکرش هیچکدام اصالت ندارند". یعنی آن راه که گفتیم پلی می سازد از مادّه به معنی، در مورد آنها یکسویه و بی بازگشت نبوده است چه هنوز پا در گل مادّه اند و این یعنی یا راهشان از اول مادّه به مادّه بوده است و یا از مادّه به معنی و دوباره از معنی به مادّه! اگر اصالت عبادت و تفکر حفظ شود هر دو یکی خواهند بود؛ عبادت عابد آمیخته با تفکر و تفکر اندیشمند همواره عبادت خواهد بود! و هر دو هم از اندیشة مادّه بدور! اینکه می بینی بسیاری از اندیشمندان بزرگ تاریخ در روزگار خود غریب و بیچاره و بی مایه زیسته اند و رفته اند بدون آنکه کسی درکشان کند و یا در کنارشان باشد از اینروست! آنها تا جسمشان که خاستگاه نیازشان بود از بین نرفت و دست از مادّه نشستند نامشان بلندآوازه نگشت!
 

     اینک به آنها که هرآنچه به سختی و به بهای عمرشان یافتند گذاشتند و رفتند تا من و تو آسان بدستش آوریم حتی یک نام را هم زیاد می بینی؟! ... بر من و توست که قدردان راستین این ایثارگران واقعی دنیای فانی باشیم نه اینکه آرزو کنیم کاش نامشان نبود و نام من و تو جایشان می بود! پس آن ننگ و رنگ و ترس و یأس و حرص و حسرتی هم که می فرمایی هرگز در آن اصالت نیست چه اینها همه هیاهوی دنیای مادّی اند! و تو که راهت از اول به سمت درک معنی باشد به هیچکدام برنخواهی خورد و گرنه بدیهی است که از همان اول غرق آنها خواهی بود! این همان تفاوت اهدافی است که پیشتر گفتم!
 

     این در مورد ننگش! اما در مورد خطرش باز با تو موافقم که همیشه اندیشه را خطراتی بوده و هست و این بخاطر دشمنان بسیاریست که اندیشه- و نه فقط اندیشه بلکه عبادت هم، از همان ابتدا داشته اند؛ چه هر دو یکی اند و از یک جنس اند و چه کنیم که دنیای مادّی همیشه عالم معنی را دشمن خود داشته است و می دارد و این نه از عالم معنی که در ماهیت دنیای مادّیست که با همه سرستیز دارد و اساساً دشمن ساز است و تو در دنیا هیچ نیابی که برسرش جنگ باشد اما از جنس مادّه نباشد! حال با توست که برای خویش مشخص سازی سرانجام پیروزی با کدامیک است همان را بگزینی و به سمتش رهسپار گردی!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی علم

[ شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فراخوان عمومی به زبان عموم

حسین شیران

 

پیشتر خواندیم که:
     1- جامعه شناسی شرقی در آسیب شناسی مسائل جامعوی ایران "فرهنگ محور" است یعنی که اعم مشکلات جامعوی کشور را بیش و پیش از هرچیز دیگر از فرهنگ جامعه می داند.

     2- فرهنگ مطابق تعریف جامعه شناسی شرقی عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با حقایق اجتماعی جامعه".

    3- حوزة فرهنگ حوزة مشاع و همگانی است و صاحبانش تمام مردم جامعه اند و نه بخش یا گروهی خاص از آن.

     4-مخاطب جامعه شناسی شرقی هم مطابق با قلمروی حوزه همة مردم ایران است.


اکنون بحث را از اینجا پی می گیریم که چگونه باید به این مهم یعنی ارتباط مؤثر با مردم بپردازیم بطوریکه نه از جان خطبه کاسته شود و نه از جمع مخاطبانش.

 

در آغاز:
     حداقل کاری که بنظر می رسد در این ارتباط می توانیم انجام دهیم اینست که بسیار "معمولانه" سخن بگوییم. بدیهی است بسته به اینکه فرهنگ را "دستمایة عموم" بدانیم یا "دستاورد خواص"- و این خود البته بستگی به تعریفی دارد که از فرهنگ در نظر می گیریم، زبان گفتارمان فرق خواهد کرد؛ در مورد نخست از آنجاکه فرهنگ را ساخته و پرداختۀ عموم مردم می دانیم طبعاً در نقد و بحث و بررسیهای مربوط به آن هم باید که با همه گوییم و به زبان عموم هم گوییم و در مورد دوم که فرهنگ را بعنوان سطحی متعالی از تعاملات و دستاوردهای اجتماعی، درخور و متعلق قشری خاص از جامعه در نظر می گیریم طبعاً زبان بحث هم می تواند که به نسبت تخصصی تر باشد یعنی درخور فهم خواص و اقشار فرهیخته ای که فکر می کنیم تنها دارندگان فرهنگ هستند!

 

نگرش کلی جامعه شناسی شرقی:
     این نگرش کلی در واقع برخاسته از گرایش ما به مورد نخست از اشتقاق فوق الذکر است؛ یعنی که در حوزة فرهنگ به رفتار اجتماعی تمام مردم جامعه نظر داریم و نه فقط بخشی یا قشری از آن؛ در بیان تعریفی از فرهنگ هم که در نظر گرفته ایم دقیقاً همین موضوع را مدّ نظر داشته ایم؛ در این تعریف ما به دو فقره تصفیة مفهومی دست زده ایم: اول خروج عناصر فرهنگی از تعریف فرهنگ و دوم خروج فرهنگ از حوزة خواص (نخبگان و فرهیختگان) و کشیده شدن آن به حوزة عموم! با این تعریف جان فرهنگ از اختلاط مفاهیم گوناگون و در انحصار اقشار وارسته بودن رها می گردد و تنها بعنوان شاخص رفتار اجتماعیِ افراد یک جامعه در برابر حقایق آن جامعه مورد توجه و تأکید قرار می گیرد. نتیجه اینکه با این تعریف دیگر بصورت کلیشه ای به یک استاد دانشگاه، فرهنگی و به یک کارگر یا دهاتی، بی فرهنگ نخواهیم گفت بلکه تنها ملاک فرهنگ در جامعه، پایداری و پایبندی به حقایق جامعه خواهد بود و نه هیچ چیز دیگری!

 

     اکنون بتدریج مشخص می شود که ضرورت بکاربردن یک زبان معمولانه در حوزة فرهنگ از چه روست؛ مبانی مشترک و حقایق مشترک، اتخاذ راهکار و معیاری مشخص و همگانی برای زیستن در فضای اجتماعی یک جامعه را می طلبد و فرهنگ آن معیار مشخص و همگانی است که همه باید بدان استناد جویند و اهتمام ورزند. با این حساب تنها "ملاک اجتماعی بودن افراد، فرهنگی بودنشان خواهد بود" و این شامل تمام افراد جامعه می شود اعم از مقامات و مسئولان و متخصصان و مستخدمان و کارگران و پیشه وران و بیکاران و همه و همه! شرط فرهنگی بودن هر کس رفتار موافق او با ارزشها و هنجارهای جامعه خواهد بود بی هیچ امتیازی به کس و بی هیچ استثنایی از کس! بنابراین در این نوشتارها از فرهنگ گفتن نوعی با همه کس گفتن است و بدیهی است که این "همه گویی" جز به زبان همه گفتن محقق نمی شود؛ اینست که جامعه شناسی شرقی برای نوشتارهای خود در این حوزه "زبان معمولانه" ای بکار می گیرد!

 

زبان معمولانه:
     "معمولانه" سخن گفتن یعنی در سطح "افکار عمومی" یا همان در سطح "شعور عموم" سخن گفتن است. برای اینکار حداقل کاریکه می توانیم انجام دهیم اینست که از "اصطلاح گرایی" و "نام گرایی" و "پیچیده سازی" بیهوده که متأسفانه در مکاتبات و محاورات رسمی ما بسیار رواج دارد پرهیز کنیم و این شاید تمام آن کاری باشد که ما در انجام این مهم باید در پیش بگیریم؛ باقی کار مطمئناً در سطح فهم مردم خواهد بود؛ مردمانی که از سطح درک و شعور بالایی برخوردار هستند و دیگر نشاید و نباید که عوام فرضشان کنیم. و در واقع دلیل اختیار کلمة "معمولانه" هم گریز از بکار بردن کلمة "عامیانه" یا "عوامانه" بمفهوم مصطلح آنست! مفهومی که اغلب با خود درجاتی از بلاهت و نپختگی را تداعی می کند و ما نه هرگز مخاطبان خود را عوام می دانیم و نه به این نام می خوانیم و نه هرگز هم دوست می داریم که جماعت عوام را مخاطب خود قرار دهیم و روی گوش بحرف بودنشان بیش از فهم کردنشان حساب کنیم!

 

عوام یا عموم؟
     حساب این دو واژه را بخصوص در این برهه از زمان باید که خوب از هم جدا سازیم! اکنون دیگر با این نظام ارتباطاتی وسیع و سطح شعور بالایی که بر جهان حاکم گشته است باید اذعان کرد که دورة عوام و عوام گرایی سرآمده است و همینک با تحققی عام "دورة افکار عمومی" در سرتاسر جهان حاکم گردیده است. گذشت آن دوره ایکه مردم توده ای عوام فرض می شدند و گذشت دورة شاهانی چون ناصرالدین شاه قاجار که تنها اصل ملکداری و مردمداریی که خوب بلد بودند این بود که "نباید بگذارند مردم بفهمند!" حیف که آن سلطانِ نیم قرن تاریخ ما که در تهران تنها او بود و در بیکران تنها خدا و خود سایة خدا بود بر روی زمین و لیکن از افتادن سایة فهم عموم بر سردر کاخش می هراسید درگذشت و هیچ ندید که اینک افکار عمومی در جهان چه می کند! آری آندوره گذشت و حالا دیگر با مردمانی بسیار هشیار و فهمیده طرفیم که بسی بیشتر از آنچه که خواص فکر می کنند می بینند و می دانند و می فهمند! و این "فهم عمومی" است که برای هر جامعه ای یک موهبت بی بدیل است و منشاء خیرات فراوان به شمار می رود البته به شرط آنکه با "عمل عمومی" پیوند بخورد و این دو دقیقاً همان چیزی هستند که هر جامعه ای در عصر حاضر برای توسعه و پیشرفت پایدارش بدان نیازمند است!

 

دو بال پرواز!
     آری "فهم عمومی و عمل عمومی" دو بال پروازی هستند که جوامع بشری برای اوج گرفتن سخت بدان نیازمندند! در این راستا باور ما اینست که جامعة ما کم و بیش به زینت "فهم عمومی" آراسته است یعنی که به بال اولش رسیده است و اینک بر همة ماست که به بال دیگرش برسانیم و گرنه، نه فقط در آسمان قرن بیست و یکم بلکه در هر آسمانی دگر همه می دانیم که با یکبال پریدن چه عاقبت شومی می تواند در برداشته باشد! اگر مرغ جامعه را جسمی و روحی واحد باشد- که هست و باید هم باشد، پس تجلی کمال آن هم در پروازی واحد خواهد بود؛ چه در آنِ واحد پروازی چندپاره و چندجانبه به سوی اهدافی چند بر مرغی واحد محال باشد!

 

     پرواز نماد حرکت فرهنگی است و فرهنگ روح جامعه است پس پرواز تجلی روح جامعه است! و فهم عمومی و عمل عمومی دو بال این پروازند که از "مبانی مشترکی" می خیزند و با "حقایق مشترکی" جان می گیرند و به سوی "اهداف مشترکی" پر می کشند! بدیهی است که ضعف و سستی در هر بال به ضعف و سستی در پرواز منجر خواهد شد؛ هستند جوامعی که بال پریدن ندارند و مدتهاست که زمین گیر شده اند و در کنارش هستند جوامعی که گاهگداری به یک بال برمی خیزند و در آسمان نا امن و نا آرام زمان اندکی پرپر می زنند و سپس هیچ برنخاسته بر زمین می نشینند تا تقلای پروازی دگر و چه کوشش بیهوده ای! و در مقابل هستند جوامعی که بدو بال قدرتمندشان شکوهمندانه به پرواز در می آیند و با تمام نا امنی ها و نا آرامیها و نامردمیهای روزگار بر فراز آسمان می گردند و مدام اوج می گیرند! تفاوت یک مرغ ناقص و ناتوان و بیمار را با یک مرغ سالم و پرتوان و هشیار فقط در پرواز می توان دید!

 

پرواز در مسیر کمال:
     آن دو بال از سیر در مسیر بلوغ و کمال برآیند و گرنه با دو بال ساختگی و الصاقی حتی گالیله دانشمند هم روی پرواز را بخود نخواهد دید بلکه تمام سهمش از پرواز سقوط مکررش خواهد بود! پس باید دید که سیر طبیعی یک جامعه در چیست؟ یک بال فهم عمومی است که محصول آگاهی به ارزشها و هنجارهای جامعه است که ما تحت عنوان کلی "حقایق جامعه" از آنها یاد می کنیم؛ و بال دیگر عمل عمومی که خود برخاسته از فهم عمومی است و این مسبوق و مصبوغ بر آنست و ما اگرچه در هردو بالمان هنوز براه کمال ایم اما آنچه مسلم است و نشانش باصطلاح از سر و روی جامعه می بارد اینست که بال عمل به حقایقمان هزار مرتبه از بال دگر سست تر و مفلوج تر است! یعنی که بیشتر از آنچه که در عمل بدان نیازمندیم می فهمیم اما دریغا همیشه کمتر از آنچه که شایستة فهممان است عمل می کنیم! و این مشکل امروزمان نیست و در میان امت و ملت ما سابقه ای دیرینه دارد!
 

 

سخن آخر:
     فرهنگ عرصة آگاهی و عمل همگانی است و این بعد اخیر است که در حوزة فرهنگ حائز اهمیت والایی است؛ هم از اینرو فعالیتهای فرهنگی همه باید معطوف به عمل باشند؛ آنچه که در یک جامعه به چشم می خورد و مورد نقد و تطبیق همه قرار می گیرد همین بعد است. پس بر صاحبنظران است که از جمیع مباحثات نظری بعد عملی اش را هم در نظر داشته باشند یعنی که فاصلة نظریه با عمل را تا حد ممکن کاهش دهند. مگر نه اینکه خاستگاه و جایگاه فرهنگ نزد مردم است پس علم و آگاهی را هم باید به سطح مردم و به نزد مردم برد و بعد از آنها عمل آگاهانه را خواستار شد و این جز به زبان مردمی سخن گفتن میسر نمی شود.

 

     این نه از آن کارتونها و انیمیشن های تبلیغاتی برآید و نه از برنامه های فرهیختگان! که آن خیلی عوامانه است و این بسی عالمانه! اینها هیچکدام نه به درد مردم می خورند و نه به داد فرهنگ می رسند! زبان فرهنگ "زبان معمولانه" است نه عامیانه و نه عالمانه! پس باید که هرچه سریعتر قالبهای کلیشه ای و ناکارآمد دیروز و امروز را بشکنیم و قالب جدیدی برایش بنا کنیم و این کار حساس و بزرگی است و در این کار بزرگ نیازمند هم اندیشی و همیاری همگانی هستیم. جامعه ایکه اساسش به قدرت اکمل ادیان مقوّم و راهش به زیور اهداف غایی متعالی مزیّن است پیوسته باید که به پروازی بلند و اوج گیرانه بیندیشد تا بدان اهداف بلند دست یابد! پس او را بدو بال قدرتمندی نیاز است که نیک از پس این پرواز برآید! اما قدرتمندی ایندو بال به قدرت عموم است! قدرت عموم در چیست؟ در اینکه همه باهم بدانند و همه باهم عمل کنند! پس آنها که به پرواز می اندیشند باید که همه را برای این اوج گیری فراخوانند و این فراخوانش باید که به زبان عموم باشد؛ اینست رسالت خواص یک جامعه در حوزة فرهنگ: "فراخوان عمومی به زبان عموم"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

شاه جریان تاریخ

حسین شیران

 

     اما داستان دارالاماره تنها حکایت خونین روزگار که نبود! نه اولش و نه آخرش! هرچه بیشتر تاریخ را ورق زدم بیشتر بوی خون بمشامم خورد و هرچه بیشتر تأمل کردم دنیا بیشتر پیش چشمانم "سرخ و سیاه" تر گشت! بر آن شدم که تا می شود از طغرلها و طغیانهایش سند گیرم و گواه درک خویش سازم اما دیدم اینگونه باید که تاریخ را دوباره بنویسم و حقیقتاً چه نیازی به اینکار که تاریخ خود با تمام پیکره اش در دسترس همگان بوده و هست! و چه گواهی بالاتر از خود تاریخ بر حال و روز حقیقی تاریخ!
 

     از فصل نخست که آدمی گرفتار زمین می شود تا فصل اخیر که زمین گرفتار آدمی است به هر کجای تاریخ که سر زدم جز "خدعه و خون" بیش ندیدم! گویی که روزگار یا به تمامی همین بوده است و یا تنها همین را نگاشته اند! بر این گمانم اگر تاریخ را آنچنانکه یک فیلم اکشن را می بینیم نبینیم- عارضه ای که اغلب در مطالعة تاریخ گریبانگیرمان می شود آنسان که زد و خوردها و قتل و کشتارهایش نه فقط عادی بلکه عجبا مورد انتظار نیز واقع می شود، خواهیم دید که آسمان تاریخ همه جا به یک رنگ است! و چندان فرقی نمی کند که از کجایش بیاغازیم و در کجایش بایستیم!
 

     هزاران هزار وقایع گوناگون و هزاران هزار نام و نامدار از هر زمان و از هر کجای جهان، نیک اگر بیندیشیم کم و بیش همه بازگو کنندة یک حقیقت اند! یک جریان پایدار! یک پدیدة غالب! و یک بازی بی پایان! بازیگران بازی ایّام را اگر از پهنة تاریخ کنار بگذاریم با قدری تأمل بر بستر تاریخِ چندین هزار سالة مان جریانات پراکنده ای خواهیم دید که همه از یک چشمه آب می خورند و با تظاهرات گوناگون همه هم به یک دریا می ریزند! بی هیچ طفره ای اگر که جویای ماهیت آن چشمه و دریا باشیم باید که بدانیم آن چشمه بجز "سلطه پرستی بشر" و آن دریا جز "ظلم بشر بر بشر" چیز دیگری نبوده و نیست! 
 

     تا جهان بوده و هست ایدریغا که آن چشمه، همیشه جوشان بوده و این دریا همیشه خروشان بوده است! و این در حقیقت جریانِ غالب تاریخ بوده است؛ جریانی که سایة شومش پیوسته بر سر تاریخ پایور بوده و هرگز هم از سر آن کم نگشته است! وقایع روزگاران همه از گردش پیوستة آن رقم خورده اند و صفحات تاریخ همه در گزارش جولان آن پر شده است! سرّ اینکه هیچ دورانی از تاریخ بشریت بی کشتار نگردیده است را بی هیچ تردیدی در بطن همین جریان باید جست چه این جریان، پاشنه آشیل تاریخ بوده است و بی گمان شایستگی آنرا دارد که "شاه جریان تاریخ" قلمداد شود!
 

     اما آیا این بدبینی محض به پیش زیستة انسان نیست که سراسر خدعه و خون یا سرخ و سیاهش خوانیم؟ آیا تاریخ هیچ صفحة سبزی نداشته است؟ بی شک که چرا! اما همچنانکه معلوم است اینجا صحبت از یک پدیدة غالب است که همواره بر بستر تاریخ جاری بوده است! آری بی هیچ تردیدی تاریخ، صفحات سبزی هم داشته است؛ اما اگر از تاریخ چندین هزارسالة بشریت هرآنچه مربوط به خون و خونریزیش را کنار بگذاریم جز یک جلد خاکستری و چند صفحة پراکنده از آن چیزی بیش نخواهد ماند!


     "تاریخ سبز" ما اینگونه به دهانی خواهد ماند که مع الاسف دندانهایش همه جز یکی دو تا افتاده اند! و بسی سبز خواندن تاریخ با این دهان اندکی سخت می نماید! از اوراق سبز تاریخ بی گمان نهضت های انبیا و اولیاست. اما همه نیک می دانیم که خود اینها هم همه عمر در مبارزه با این "شاه جریان" بوده اند و یکسره درگیر فتنه ها و توطئه هایش! واحسرتا که چه انبیا و چه اولیای الاهی اسیر این "شاه جریان" گشتند و به خون پاک خویش غلطیدند! تاریخ خود گواه است که سبزیهایش همه در بستر خون بوده اند و محاط در حلقة آتش!
 

     تاریخ خود گواه است که برکدام پایه چرخیده ست و بر صفحات بی شمارش چه رنگی نقش بسته است بویژه در قبال اندک سبزه های خویش! وانگهی توفیر است میان واقعیت و حقانیت! و تاریخ گزارش واقعیتهاست (واقعیت بمعنای آنچه در عالم بیرون اتفاق افتاده است؛ واقعه ها؛ و نه حقیقتها؛ به نوشتارهای حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی رجوع شود) و از این روست که می گوییم شاه جریان تاریخ تا به امروز تنها همین بوده است: "سلطه پرستی و ظلم بشر بر بشر"! اکنون بر ماست که سنگینی و رنج این پرسش وامانده را همواره بر اندیشة خویش روا داریم که آیا هیچ راه گریزی هست از سایه و سیطرة شوم این شاه جریان؟
 

     آیا هیچ می توان امید آن داشت روزگارانی برسد که آن چشمة منحوس از جوشش برافتد و آن دریای پلید از تلاطم امواج آرام گیرد و از تابش بی وقفة خورشید همسانی هر روز بیشتر از دیروز به خشکی گراید؟

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت دو آخوند و یک ده بی نمازگزار

حسین شیران

 

     " گویند آخوندی را راه به دهی افتاد که در آن مردمانش نماز نمی گزاردند. در احوال آنها دقیق شد و آنها را مردمانی سخت کوش و نیک سیرت یافت! در شگفت ماند که چگونه است مردمانی چنین، هرگز به نماز گزاردن خو نگرفته اند! روزی بر جمع مردمان در آمد و پرسید: ای مردم! من چندیست که شما را زیر نظر دارم و خارج از عرف و شرع چیزی از شما ندیدم! شما که قائل به دین خدا هستید چگونه است که نماز بجای نمی آورید؟! گفتند: ای شیخ همانست که می گویی؛ ما به دین خدا هستیم و برون از آن نکنیم؛ اما می بینی که ما مردمان تلاشگری هستیم و از سحر تا شامگاهان هر کدام در گوشه ای بدنبال لقمه ای نان حلالیم؛ اینست که مجال نماز گزاردن نمی یابیم. خدا خویش بدرستی بر حالمان آگاه است!
 

     آخوند گفت: اینکه نمی شود عزیزان من! کسب روزی حلال شرط دین است شرطی اساسی هم است اما نماز که ستون دین است. مگر می شود که به فکر درِ خانه بود اما دغدغه ی ستونش نداشت؟! خانه بی ستون چگونه شود؟! هیچ است هیچ! بی ستون چه دری چه پنجره ای؟! همینست که درِ مسجدتان همیشه بسته است! گفتند که درست است اما می بینی که اهالی تلاشگرند؛ روزی اگر پنج بار به مسجد بر آیند و اینهمه بند بگشایند و چارق در آورند و وضو سازند و نماز بگزارند کار از کار گذشته است! ما آزمودیم نمی شود برادر! نمی شود! خدا خویش آگاه است! آخوند که آنها را در عزمشان استوار می دید و ترک عادتشان را دشوار، زیرکانه گفت: حق با شماست بسی دشوار است باز کردن آنهمه بند و باز بستنشان! اما بهرحال نباید اصل دین را فروگذاشت؛ می دانیدکه نماز در هیچ شرایطی از انسان ساقط نمی شود؛ باشد شما همان سه نوبت بیایید چارق هم از پا در نیاورید!
 

     گفتند: پس چگونه وضو سازیم؟! گفت: از روی همان چارقهایتان مسح بکشید و نماز بگزارید! گفتند: چگونه شود! گفت: جایی که اصل دین فدای فرعش می شود، شود خوب هم شود! بهرحال آخوند زیرکانه راه بر محذورات و معذورات خلق بست و هرطور شده آنها را به مسجد متروکه کشاند! در مسجد گشودند و گرد و غبار از آن گرفتند و زانپس سه وعده به اذان می آمدند و ناگزیر از روی چارقهایشان وضو می ساختند و نماز می گزاردند و زود به سر کارهایشان بر می گشتند. چنین شد که مسجد و اذان و نماز در ده بتدریج رونق گرفت و روزگاری چند اینگونه گذشت. تا اینکه آخوند از آن ده رفت و آخوندی دیگر جایش آمد و احوال را چنین دید که مردم از روی چارق وضو می سازند و به نماز می ایستند و بی خطبه و منبر با شتاب می روند!
 

     تا دید که این کار هر روزشان است زود برآشفت و نهیب زد و فریاد برآورد که ای مردم! این چه وضعی است؟ این چه وضویی است؟ این چه نمازی است؟ مگر شما بدین اسلام نیستید؟ اسلام دنیا را گرفته است و به شما نرسیده است؟ والله که این نوع عبادت هیچ از شما پذیرفته نشود! مردم هراسان گفتند که این شیوه را شیخ پیش از شما نهاد و بهرحال چنان بودیم و چنین گشتیم! گفت: بدعت است! بدعت است! دین برای خودش آداب دارد اصول دارد دل بخواه کسی نیست که اینگونه یا آنگونه نهند! فعل اگر از روی آداب و اصولش نهاده نشود باطل است مطرود است! حال نماز که ستون دین است جای خود دارد! ...
 

     اینگونه آخوند نو رسیده به تکفیر آخوند پیشین پرداخت و حکمش را بدعتی در دین خواند و سخت مردم را از آن برحذر داشت. به اینجا که رسید مردم از کار خویش جا خوردند و در کار کیش وا ماندند! برخی به راه جدید روی آوردند و برخی به راه پیش ماندند و برخی هم به راه قدیم بازگشتند! روزی آن آخوند را باز به ده راه افتاد و جماعت را اینگونه پریشان و پراکنده که دید چرایش پرسید و جوابش گفتند و نگران به پیش آخوند ده رفت و او نیز گفتش: یا شیخ! این چه بدعتی است که در کار دین نهادی و رفتی؟! هیچ کجا و هیچ زمانی من مسح بر جوراب ندیدم تو بر چارق روا می سازی؟! از خدا نمی ترسی که خلق خدا به خطا وا می داری؟ می دانی حکم بدعت در دین چیست؟ قیامت پیش خدای عالم و سید عالم جوابت چیست؟
 

     آهی کشید و آرام جوابش گفت: ای مرد! آنروز که من بدین ده پای نهادم خانه ی خدا که اینک تو درآنی و اینگونه حکم میرانی سالهای سال درش بسته بود و خلق خدا که اینک نگران رد و قبول عبادتشانی هیچ یک نماز نمی گزاردند و به مسجد نمی آمدند به عذر اینکه از کار حلال وقت نمی کنند که چارق از پا درآورند و وضو سازند و نماز گزارند! من به صد هنر به مسجد و به اذان و به وضو و به نمازشان واداشتم تو هم یک هنر می کردی و آن چارق از پایشان می کندی و کار تمام می کردی! دیگر چه جای تکفیر و فسق و فجور است این میان!"
 

     مایه ی این حکایت بسیار آموزنده را مدتها پیش از همصحبتی عوام شنیدم و اینجا برایتان بازنویسی کردم که اگرچه از یک نظر تداعی گر این بیت معروف است که:


سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل           بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران


     همچنین حاوی آموزه های ارزشمند دیگری نیز هست که در روزگار کنونی بخصوص در کالبدشکافی فرهنگ مان بسیار بدردمان می خورد و در نوشتارهای پسین نیک بدانها خواهیم پرداخت. از آنجا که در حوزه ی آسیب شناسی مسائل اجتماعی ایران،  اساساً صحبت از "درد" است و البته "درمان نیز هم"، با کسب رخصت از شیخ اجل بگذار چنین بگیریم:


سعدی به روزگاران "دردی" نشسته در دل           "درمان" نمی توان کرد الا به روزگاران. 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فرهنگ و حقایق اجتماعی Culture And Social Truths

حسین شیران

 

در نوشتارهای پیشین منظور خود از فرهنگ را مشخص نمودیم؛ فرهنگ عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" . بر این اساس فرهنگ نه تنها شاخصی می شود بر "عمل" به حقايق یک جامعه بلکه در برگیرنده ی "پندار" و "گفتار" نسبت به آن نیز خواهد شد؛ برآیند این سه بعد است که شیوه ی زندگی افراد در جامعه را مشخص می سازد. از نظر جامعه شناسی شرقی نمی توان تنها به کردار فرهنگی بعنوان شاخص مطلق فرهنگ یک جامعه دلخوش کرد؛ چه تنها این مهم نیست که افراد نسبت به حقایق  جامعه چگونه عمل می کنند بلکه در کنار آن باید دانست که نسبت بدانها چه می اندیشند و چه می گویند!
 

     در اثنای این بحث از سه نوع فرهنگ رایج در هر جامعه ای سخن خواهیم راند؛ "فرهنگ حقیقی"- "فرهنگ ظاهری" و "فرهنگ واقعی"! در نوشتارهای پیشین - و مشخصاً نوشتار "حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی" و "اصحاب نقاب"، به دسته بندی افراد یک جامعه بر اساس "ایمان و عمل" به حقایق جامعه پرداختیم و گفتیم که از این نظر افراد چهار دسته اند:


1- اصحاب وفاق: که در هر دو بعد موافق حقایق اجتماعی جامعه اند(+ ، +).
2- اصحاب نقاب: که در ایمان موافقند و در عمل متفاوت و متزلزلند و نه الزاماً مخالف(+ ، -).
3- اصحاب نفاق: که در ایمان مخالف اند و در عمل مصلحتاً و موقتاً موافق رفتار می کنند(- ، +).
4- اصحاب فراق: که در هر دو بعد رسماً مخالفند(- ، -).


     این وضعیت همانست که بطور واقعی در بطن جامعه و افراد پنهان است و در واقع همان "فرهنگ واقعی" جامعه است؛ فرهنگ واقعی بیانگر اینست که مردم یک جامعه در واقعیت امر نسبت به حقایق اجتماعی شان چه می اندیشند و چه می کنند! اما در همانجا گفتیم که این تماماً همان چیزی نیست که مردم در سطح جامعه از خود بروز می دهند! آنها مبتنی بر ماهیتی که سعی کردیم از عنوانی که برایشان انتخاب کرده ایم پیدا باشد طور دیگری عمل می نمایند بنحویکه گویی اکثریت جامعه در ایمان و عمل موافق حقایق اجتماعی شان می باشند؛ این اکثریت که می گوییم منظور تجمیع سه گروه اول است که خود را (+ ، +) نشان می دهند و این همان "فرهنگ ظاهری" جامعه است؛ در واقع یک نوع "وانمود فرهنگی" است.
 

     در اینصورت فرهنگ حقیقی چیست؟ فرهنگ ایده ال و آرمانی است که تحققش اگر هم غیر ممکن نباشد بعید بنظر می رسد! چرا که باید در جامعه تنها یک دسته باشد و آنهم الزاماً از یاران وفاق باشد یعنی همه ی افراد جامعه از سنخ (+ ، +) باشند و این شدنی نیست مگر تحت شرایطی بسیار خاص آنهم به ترفند تظاهر که البته در اینصورت هم فرهنگ حقیقی نخواهد بود بلکه همان وانمود فرهنگی خواهد بود! بنابراین اگر چه حق اینست که همه ی افراد جامعه به حقایق اجتماعی شان پایبند باشند اما عملاً هیچ جامعه ای نیست که چنین بوده باشد و آنچه در واقعیت امر مشاهده می کنیم تنها سطوحی از "توافق و تظاهر و تخالف" است و اینچنین است که رفتارهای "فرهنگی و غیرفرهنگی و ضدفرهنگی" در هر جامعه ای شکل می گیرد.
 

     خوشا جامعه ای که اصحاب نقاب و نفاقش کم باشد چه در اینصورت از ابرهای تیره ی فرهنگ تظاهری کاسته خواهد شد و فرهنگ واقعی در افق فرهنگ حقیقی دیده خواهد شد! حال چرا نمی گوییم اصحاب فراقش کم باشد چون این گروه بهر حال با توجه به جهت گیری مشخصی که در پیش می گیرند از تظاهر بدورند چرا که رسماً موضعشان را اعلام می دارند و مخالفت خود را با حقایق اجتماعی حاکم بر جامعه چه در پندار و چه در گفتار و چه در کردار و چه در جزء و چه در کل روشن می سازند و اگر چنین نبود که با پنهان ساختن بعدی از واقعیتشان در دلق اصحاب نقاب و نفاق ظاهر می شدند!
 

     هیچ جامعه ای از اینکه مخالفانش را بشناسد دوری نمی کند مگر اینکه از واقعیت ها هراس و گریز داشته باشد و هیچ جامعه ای وجود ندارد که به فرهنگ حقیقی اش دست یافته باشد چرا که وقتی نمی توان انتظار داشت که حقایق اجتماعی حاکم بر جوامع از حقانیتی مطلق برخوردار بوده باشند پس چرا باید انتظار داشت که همه تابع آن باشند. این یک واقعیت اجتماعی آشکار است که مردم بدنبال حقایق اجتماعی متفاوت و به تبع آن شیوه ی زندگی متفاوتند و هیچ حقیقتی را نمی یابیم که همه را قانع و راضی کرده باشد. شاید لازم به تکرار باشد که منظور حقایق اجتماعی است و نه حقایق دینی و مذهبی.
 

     در هر جامعه ای همیشه باید باشند و البته هستند گروهی که در قالب نظام موجود و در راستای حقایق حاکم بر جامعه نمی اندیشند و نمی کوشند؛ این گروه از نظر رشد و توسعه اجتماعی ضروری اند چرا که با به چالش کشیدن نظام موجود و حقایق حاکم برآن، خواسته و ناخواسته آن را در مسیر بلوغ و کمال قرار می دهند! البته این مهم هم فرهنگ خاص خود را داراست و بی گمان در قالب آن فرهنگ و در سطحی از بلوغ و ظرفیت سیاسی - اجتماعی به ثمر خواهد رسید و گرنه این اگر به آشوب و تخریب باشد و آن اگر به تکفیر و سرکوب، معلوم است سرانجام کار!
 

     به هر دو سمت و سوی قضیه باید اشراف داشت؛ چه نظامهای اجتماعی باید پایدار باشند تا وظایف خود را در قبال افراد جامعه انجام دهند و صد البته که حقایق اجتماعی باید از ثبات و قدرت و احترام و حمایت اجتماعی برخوردار باشند تا مورد اعتنا و استناد قرار گیرند اما از طرفی هم باید دانست که این وجه، نسبی است و بهیچوجه مطلق نمی باشد و نمی تواند هم باشد! این موضوع باید بویژه برای جوامع دینی ای همچون ما بسیار سریع الجذب و سهل الهضم باشد که اساساً تنها مطلق موجود را خدا می دانیم و سیر همه چیز را هم به سوی او می دانیم و این بدرستی شامل جوامع و حقایق اجتماعی مورد اتکای آنها هم می شود. همه چیز برای انسان جز خدا و ملکوت اولایش در تغییر و تکامل است؛ حتی باور انسان نسبت به خدایش که در قالب دین و مذهبش هویدا می شود.
 

     از اینرو بویژه در عصر حاضر حقایق اجتماعی هر جامعه ای باید از پویشی هرچند حلزون وار در جهت توسعه اجتماعی برخوردار باشند تا پاسخگوی تحولات تندپایی باشند که از هر نظر خواسته و ناخواسته جوامع را در می نوردند. " ایمان مطلق به حقیقت وضعیت موجود تنها وهمی است که انسان و جامعه اش را از رسیدن به وضعیت والای ممکن باز می دارد " .

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش چهارم

 

     بنابراین در آسیب شناسی مسائل اجتماعی- فرهنگی در هر جامعه ای با دو بخش اساسی و دو مسئله ی متفاوت سروکار داریم:
1- اصول اجتماعی ثابت و پایداری که باید باشند تا ملاکی برای رفتار اجتماعی وجود داشته باشد.
2- میزان رعایت و تعهد افراد به آن اصول که ما در اینجا مشخصاً این بخش را بعنوان فرهنگ یک جامعه در نظر می گیریم.
مثلاً رانندگی را بعنوان یک فعل اجتماعی در نظر بگیریم؛ می دانیم که برای سامان دادن به این رفتار و در واقع اجتماعی کردن آن، در هر جامعه ای اصول و قوانینی برپا شده است که ما آنرا تحت عنوان "مقررات راهنمایی و رانندگی" می شناسیم. این مقررات در اغلب جوامع یکسان و بعبارتی جهانی است پس از این جهت جوامع در موقعیت یکسانی هستند چرا که همه ی جوامع برای برقراری نظم اجتماعی این اصول را اختیار کرده اند.

 

     اما در رعایت این اصول و مقررات چطور؟ آیا همه ی جوامع از این نظر در شرایط یکسانی هستند؟ مثلاً در همین جامعه ی خودمان، فرهنگ رانندگی که می گوییم و بسیار بسیار هم از این بابت در رنج و عذاب و خطریم، منظورمان چیست؟ اینکه مقررات خوبی نداریم یا بخوبی به مقررات عمل نمی کنیم؟ ایندو قضیه بسیار باهم متفاوتند. درست است که در بررسیهای تطبیقی فرهنگ به هر دو بعد توجه داریم و همه را فرهنگ می خوانیم اما در واقع یکی معیار عمل است و دیگری خود عمل و ایندو با هم فرق دارند و بدیهی است که معیار یک چیز با خود آن چیز یکی نیست. بنابراین بهتر است بخش دوم را که بیانگر نوع رفتار افراد یک جامعه در قبال اصول اجتماعی آن جامعه است "فرهنگ" بدانیم و بخش نخست را "حقایق اجتماعی" آن جامعه! یعنی هر آنچه که در سطح یک جامعه از حقانیتی هرچند نسبی برخوردار باشد؛ همان ارزشها و باورها و هنجارهای جامعه که طبیعتاً در نقش "معیارهای فرهنگ" ظاهر می شوند.
 

     هر جامعه ای مشخصاً مصمم بر آنست که اعضایش را با حقایق اجتماعی اش آشنا سازد و آنها را پایبند و ملزم به رعایت آن حقایق بار آورد (همان اجتماعی کردن: Socialization) از اینرو فرهنگ هر جامعه ای بیانگر میزان رفتار موافق اعضایش با حقایق اجتماعی اش می باشد و به بیانی دیگر فرهنگ هر جامعه ای "شاخص اجتماعی شدن" آن جامعه می باشد. از اینروست که فرهنگ از بعد ارزشی برخوردار می شود. بنابراین در "جامعه شناسی شرقی" معیارهای فرهنگی را "بعنوان حقایق اجتماعی یک جامعه" از فرهنگ آن "بعنوان نوع واکنش افراد نسبت به حقایق اجتماعی" جدا دانسته، تفاوت می گذاریم بین آسیب شناسی حقایق اجتماعی و آسیب شناسی فرهنگ یک جامعه!
 

     چه در آسیب شناسی حقایق اجتماعی یا همان معیارهای فرهنگی صحبت بر سر نوع باورها و ارزشها و هنجارها و قوانین اجتماعی و توسعه یافتگی و نیافتگی و کفایت و عدم کفایت آنهاست در حالیکه در آسیب شناسی فرهنگ صحبت بر سر چگونگی و میزان عمل و تعهد افراد به حقایق اجتماعی رایج در جامعه است. با نظر به نسبیت فرهنگ، مثلاً وقتی از برتری فرهنگی یک جامعه ای - حال چه در شرق و چه در غرب، سخن می گوییم باید مشخص کنیم که آیا منظورمان اینست که در آن جامعه همه چیز اعم از دانش و ارزش و هنر و قانون و آداب و رسومشان از ما بهتر است که در اینصورت با یک مسئله مواجهیم و یا اینکه معتقدیم میزان توجه و تعهد مردم آن جامعه به حقایق اجتماعی شان بالاست در اینصورت هم با مسئله ای دیگر مواجهیم.
 

     بدیهی است که جوامع بنا بدلایل متعددی از نظر توسعه ی اجتماعی یکسان نیستند و از دین و علم و ایدئولوژی و ارزشها و هنجارهای یکسانی برخوردار نیستند و حتی یک جامعه هم در طول زمان از این نظر در سطح یکسانی نبوده است؛ در یک کلام منظورم اینست که علیرغم هجمه های شدید جهانی شدن وقتی جوامع از نظر حقایق اجتماعی شان از هم متفاوتند در اینصورت چگونه می توان با تعریفی کلی از فرهنگ که در برگیرنده ی حقایق جوامع هم باشد به مقایسه فرهنگی جوامع گوناگون پرداخت و به نظر صائبی رسید؟! وقتی اصول متفاوت باشند فرهنگ هم متفاوت خواهد بود و مطالعه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن بیهوده خواهد بود چه طبیعی است که هر جامعه ای از حقایق اجتماعی اش دفاع و پشتیبانی خواهد کرد (Ethnocentrism) و نتیجه جز تعصب و تنازع فرهنگی چیزی بیش نخواهد بود! اما اگر فرهنگ در معنایی محدود میزان وفاداری افراد یک جامعه به حقایق اجتماعی شان قلمداد شود - حال به هر شکل و به هر نوع که باشد، در اینصورت مقایسه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن موجه بوده و خود ملاکی بنیادی بر مقایسه ی جوامع خواهد بود.
 
* بازتعریف فرهنگ
     طی مباحث گذشته مشخص شد که ما بر آنیم تا حقایق اجتماعی یک جامعه را از تعریف فرهنگ خارج ساخته، فرهنگ را در کليت خود تنها منعکس کننده ي نحوه ي مواجهه افراد جامعه با حقايق اجتماعي حاکم بر آن بدانیم. حقایق اجتماعی همان ارزشها و هنجارهای یک جامعه هستند؛ ارزشها (Values) ممکنست ملی، مذهبی یا مدنی و ... باشند. و هنجارها (Norms) هم که از نظر جامعه شناسی به سه دسته ی عمده ی آداب و رسوم (Folkways)، عرفها (Mores) و قوانین (Laws) تقسیم می شوند. پس فرهنگ مجموعه رفتارهای موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه است که از مقبولیت عام برخوردار باشد. مجموعه رفتارهای تجویز شده ی اجتماعی که انتظار می رود افراد جامعه در جهت تأمین پایداری اجتماع خود به آنها پایبند باشند. و نهایت اینکه "جامعه شناسی شرقی" با الهام از اصل نامیرای پیامبر باستان ایران- زرتشت، فرهنگ را "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" می داند.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش سوم

 

     در همین آغاز برای اینکه ذهن خواننده را نسبت به مطالب آتی روشن سازیم لازم است مشخص کنیم که در طی این نوشتارهای مربوط به فرهنگ، دنبال چه هستیم و چرا؟ نخست اینکه در اینجا درصدد ذکر تعاریف فرهنگ و بیان ویژگیهای آن نیستیم- مگر بحکم ضرورت؛ چه در اغلب منابع کوچک و بزرگ براحتی می توان بدانها دسترسی پیدا کرد و از کم و کیف آن آگاه شد، بلکه مشخصاً بدنبال آن هستیم که با نقد و بحث پیرامون فرهنگ به تعریف و شاید هم "باز تعریفی" از فرهنگ دست یابیم که در راستای پرداختن به مسائل جامعوی ایران از نظر آسیب شناسی اجتماعی - فرهنگی بدرستی دستگیرمان باشد. اما مگر مشکل تعاریف موجود در چیست و چه نیازی به تعریف جدید احساس می شود؟ نخست اینکه تعاریف فرهنگ همچنانکه که پیشتر گفتیم بسیارند و هرکس از دیدگاهی به موضوع پرداخته و این، هم حق و هم وظیفه ی ماست که روشن سازیم که به ضرورت بحث و دیدگاهمان به کدام تعریف از آن اتکا می کنیم و چرا!
 

     در مرحله ی بعد به تصریح این موضوع می پردازیم که اساساً با تعاریف کلی از فرهنگ موافق نیستیم. اغلب تعاریفی که از فرهنگ ارائه شده اند به کلیت آن نظر داشته اند؛ کلیتی دربرگیرنده ی هر آنچه که در بستر جامعه جریان دارد؛ هر آنچه که جامعه ای تا به امروز بدست آورده است؛ هر آنچه که در طول زمان در جامعه ای شکل گرفته است و دست بدست و سینه به سینه انتقال یافته است. حال بهنگام بحث های آسیب شناختی پیرامون پدیده ای با این هویت تاریخی و اجتماعی اصیل و با آن کلیت پیچیده ی عظیم از کجا باید آغاز کنیم؟! چگونه می توان واژه ای با آنهمه مفاهیم و معانی و مصادیق را بدون تصریح و توضیح متناوب، بی ملاحظه و بی مهابا بکاربرد؟!
 

     مسئله ی بعدی هم در واقع ناشی از همین قضیه یعنی "کلیت تعریف" فرهنگ می باشد؛ فرهنگ بعنوان یک کل در برگیرنده ی عناصر اجتماعی متعددی قلمداد می شود (رجوع شود به بخش نخست) و از این باب این شبهه بوجود می آید که آیا این عناصر براستی جزئی از فرهنگ می باشند و یا اینکه باید آنها را جدای از فرهنگ و  مستقل از آن در نظر بگیریم؟ مثلاً دانش یا همان معرفت بشری (Knowledge) خود در برگیرنده ی تمام آن چیزیست که آدمی در ارتباط با طبیعت و ماوراء طبیعت تا بحال آموخته است و در ذهن بشریت انباشته شده است. بر این اساس شاید درستش این باشد که فرهنگ را جزئی از دانش و معرفت بشری بدانیم نه برعکس!
 

     قابل ذکر است که دانش خود از نظر علمی به چهار قلمرو مهم و اساسی دین- فلسفه- علم و ایدئولوژی تقسیم می شود [رجوع شود به جامعه شناسی علم/توکل/1370] که بعدها به تفصیل بدان خواهیم پرداخت و اکنون در اینجا تنها به این نکته بسنده می کنیم که هیچکدام ازین چهار قلمرو زیرمجموعه ی فرهنگ نمی تواند باشد اگرچه فرهنگ هر جامعه ای شدیداً متأثر از آنها شکل می گیرد و سامان می یابد. یا عرف و اخلاق و اعتقادات و قوانین یک جامعه! مسئله اینست که ما هم تمام این عناصر را بعنوان دستاوردهای غیرمادی یک جامعه، "فرهنگ" می نامیم و حتی گاهی دستاوردهای مادی را نیز بر آن می افزاییم - همچنانکه برخی بر این اعتقادند و هم اینکه شیوه ی رفتار و زندگی مردم بر اساس اینها را فرهنگ می خوانیم!
 

     هدف اعلام کشف تناقض در این ارتباط نیست؛ موضوع اینست که وقتی هر دو تصور از فرهنگ را پذیرفتیم در اینصورت باید مشخص سازیم وقتی که از مشکلات و مسائل فرهنگی سخن می رانیم منظورمان مربوط بکدام تصور است؟ آیا مشکل را در دانشها و اعتقادات و اخلاقیات و ارزشها و هنجارهای مردم می دانیم و یا خیر مشکل در نوع رفتار افراد مبتنی بر آن اصول و عناصر است؟ در صورت نخست با یک مسئله ی اساسی و حیاتی روبرو می شویم که در واقع بیشتر مربوط می شود در سطح کلان به جامعه و ارزشها و هنجارهای آن یعنی همان "حقایق اجتماعی" یک جامعه که مردم باید برای نیکو زیستن در آن جامعه آنرا اساس کار خود  قرار دهند و در صورت دوم مسئله را نه در حقایق اجتماعی که در میزان اعتنا و توجه افراد جامعه به آنها می بینیم!
 

     وقتی که یک فرد یا گروهی را به بیان عامه به "بی فرهنگی" متهم می کنیم و یا به زبان جامعه شناختی، فعلی "غیرفرهنگی" و یا "ضدفرهنگی" را بدانها نسبت می دهیم منظورمان چیست؟ اصلاً بر چه اساسی کار آنها را بی فرهنگ و غیر فرهنگ و ضد فرهنگ می خوانیم؟ بدیهی است که ما با در نظر گرفتن اصولی ثابت و عمومی به "رفتاری معین" نظر داشته ایم و از آنجا که آن فرد یا گروه را به جرم آنکه این اصول را نمی شناسند و یا بر اساس آن عمل نکرده اند و یا نخواسته اند که عمل کنند متهم به بی فرهنگی و غیر فرهنگی و ضد فرهنگی کرده ایم! در واقع ما مشخصاً به نوع رفتار افراد اعتراض نشان داده ایم و این اعتراض را مبتنی بر آن اصول عمومی موجه دانسته ایم و گرنه اگر مشکل را در خود اصول اجتماعی می دانستیم دیگر حرجی بر افراد نبود که چرا بر اساس آن عمل نکرده اند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش دوم

 

* فرهنگ در ادبیات فارسی
     فرهنگ علاوه بر آنچه که در ارتباط با واژه ی Culture مطرح می شود در فارسی در معانی دیگری نیز بکار برده شده است مانند عقل و خرد- آموزش و پرورش- شاخه ی درخت خوابانده- کاریز آب- بزرگی و سنجیدگی و حتی کتاب لغت (فرهنگ دهخدا). ضمن اینکه در ادبیات محاوره ای و زبان عامیانه گاهی از بیان واژه ی فرهنگ معانی دیگری نیز قصد می شود و این عمومیت و گستردگی معنا و مفهوم این واژه را می رساند و از اینروست که سعی می شود طی این نوشتار برای عوام و خواص مشخص شود که در آسیب شناسی مسائل اجتماعی با محوریت فرهنگ به کدام تعریف و به کدام مفهوم از آن استناد می ورزیم.

 

* میان گفتار
     بدیهی است که زبان عامیانه و زبان علمی باهم فرق می کنند و بدان راحتی که در آن اقلیم واژگان ظاهر می شوند و جاری می شوند در این یکی نمی شوند. در محیط علمی گاهی در پذیرش یک واژه یا اصطلاح با وجود ضرورتی که به لحاظ تفکیک معنایی و مفهومی بدان احساس می شود با مقاومت و یا حداقل بی اعتنایی دامنه داری مواجه می شویم در حالیکه بواسطه ی اینکه مثلاً شاعر یا سخنوری بر قصد و یا به جهت آنکه کلمه ی بهتری پیدا نکرده یا بضرورت تکمیل قافیه مجبور به استفاده از کلمه ای شده است دیگر آن واژه یا مفهوم ابداعی جزیی از فرهنگ و ادبیات ما می شود. مثلاً در بیتی از سعدی می خوانیم که:
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست                    پنجه با زور آزما افکندن از "فرهنگ" نیست.

 

     در اینجا می بینیم که به رعایت حضور واژه ی جنگ در مصرع اول، واژه ی فرهنگ در مصرع دوم بمعنای "عقل و خرد" اختیار شده است و این مفهوم از فرهنگ دیگر جزئی از ادبیات ما شده است. یا مثلاً ایرج میرزا در شعر "قلب مادر"ش مشخصاً به جهت رعایت قافیه چنین آورده است که:
داد معشوقه به عاشق پیغام                                   که کند مادر تو با من جنگ ...
نشوم یک دل و یک رنگ ترا                                     تا نسازی دل او از خون رنگ ...
رفت و مادر را افکند به خاک                                    سینه بدرید دل آورد به چنگ ...
از قضا خورد دم در به زمین                                     واندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز                              اوفتاد از کف آن "بی فرهنگ"...


     در جامعه شناسی که زبان علم است واژه ی "بی فرهنگ" مورد استفاده و تأیید قرار نمی گیرد در حالیکه می بینیم در این شعر بمناسبت رعایت قافیه استادانه استفاده شده است و از مضمون هم پیداست که فرهنگ در اینجا به معنا و مفهومی متفاوت از آنچه که در بالا ذکر شد بکار برده شده است! البته ما هرگز در مقام ایراد بر اساتید سخن نیستیم موضوع اینست که یک اصطلاح ادبی یا یک مفهومی از آن به آن سادگی که در دنیای شعر و ادبیات ممکن است اختیار گردد و عمومیت یابد در جامعه شناسی و یا هر علم دیگر نمی شود. ما در حوزه ی جامعه شناسی در کاربرد برخی از واژه ها چه در ترجمه و چه در شمول و چه در مضمون و محتوا با مشکل مواجهیم و هنوز به توافق علمی و عمومی مشخصی در آن دست نیافته ایم! و این مسئله که انگار با نوعی بی اهمیتی و بی اعتنایی و یا سازگاری تداوم می یابد(؟!) منجر به برخی ابهامات و نارسایی ها می شود که البته اینطور به نظر می رسد که نسبت بدینها هم بی خیال و بی تفاوتیم!
 

     متاسفانه در این موارد کار ما جز این نیست که در سرزمین اندیشه ها به اصطلاح اسب مراد کج زین کرده و راست می تازیم. البته نباید از حق گذشت که همیشه هم اینطور نیست و گاهی راست زین کرده و کج تاختن هایی هم داریم! این مسئله نه فقط در رابطه با موضوع مورد بحث بلکه در موارد دیگر نیز اذعان شده است. بعنوان نمونه دکتر داور شیخاوندی در مقدمه ی کتاب "جامعه شناسی انحرافات و مسائل جامعتی ایران" (1384) به التقاط مفهومی واژگان "اجتماع" و "جامعه" اشاره کرده و در این ارتباط با دغدغه ی خاطری بلند چنین شکوه سرداده  اند که:
" به رغم درهم آمیزی مفاهیم «اجتماع » و «جامعه»، اغلب جامعه شناسان و روزنامه نگاران ایرانی عنوان «علوم اجتماعی» را هزوارش وار به «علوم جامعوی» اتلاق می کنند تا از «امحای» احتمالی کلمه ی «مُنزل» گذشتگان اجتناب ورزند، تفاوت و تمایز مفهوم «اجتماع» با «جامعه» را نادیده گیرند و از کوشش برای انفکاک این دو مقوله از هم احتراز جویند". قابل ذکر است که ایشان کلمه ی «جامعوی» را برای Social و «جامعتی» را برای Societal پیشنهاد می کنند و همچنانکه می بینیم ایشان این تمایز مفهومی را در عنوان کتابشان هم بکار بسته اند.

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش اول

 

     پیشتر چنین عنوان شد که "جامعه شناسی شرقی" خاستگاه عمده مسائل اجتماعی ایران را از سرچشمه ی درهم و برهم جوشان فرهنگ می بیند و اصلاح امور اجتماعی را هم پیش از هر چیز در اصلاح فرهنگ می داند. اما اینک باید روشن کنیم وقتی که می گوییم "فرهنگ"، منظورمان از بیان این واژه دقیقاً چیست. این مسئله از این لحاظ اهمیت دارد که از فرهنگ بعنوان یک پدیده ی "تاریخی - اجتماعی" تعاریف فراوانی ارائه شده است که گاهی به سیصد چهارصد مورد هم می رسد! علیرغم وجه تشابهات اساسیی که در این تعاریف وجود دارد وجه تمایزات آنها هم کم نیست و از اینرو هر نویسنده یا پژوهشگری که بخواهد در رابطه با فرهنگ بنویسد با انبوهی از تعاریف مواجه می شود که نمی داند کدام را برگزیند و پایه ی کار خود قرار دهد! در نتیجه به اعم و اهم تعاریف ضرورتاً اشاره می کند و درآخر هم ناگزیر عناصر اصلی تمام تعاریف را جمع آوری می کند و یکجا و تیتروار بیان می کند و خلاص!
 

     اما این راهکار اگر هم در طرح موضوع و بحث نظری پیرامون آن مفید باشد در مباحث کاربردی و بخصوص در زمینه ی آسیب شناختی مسائل اجتماعی- فرهنگی چندان کارساز نیست و به لحاظ مصداق و دربرگیرندگی موضوع با مشکل مواجه می شود و این البته از آفات بکارگیری تعاریف و مفاهیم کلی است که در رابطه با هر واژه ی دیگری هم ممکنست پیش آید! "جامعه شناسی شرقی" طی این نوشتار سعی بر آن دارد که در جهت تصریح و خصوصاً تحدید تعریف فرهنگ و برای پرهیز از آمیختگی مفاهیم و جلوگیری از انحراف و اتهام کشیده شدن احتمالی محتوا و منظور، پیشتر مشخص سازد وقتی که گفته می شود فرهنگ! منظور چه هست و چه نیست!

 

* فرهنگ در منابع و مراجع
     آنچه ما تحت عنوان "فرهنگ" در منابع و مراجع می خوانیم در واقع ترجمه ی واژه ی Culture است؛ از ریشه ی لاتینی Cultura که بمعنای مراقبت از گیاهان و مجازاً مراقبت از اندیشه می باشد[فرهنگ آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی،1380، 77]. تعاریف فراوان فرهنگ را که مرور می کنیم ملاحظه می کنیم که این واژه بهنگام تعریف، قبض و بسطهای فراوانی بخود می گیرد بطوریکه گاهی آنچنان وسعت می گیرد که همه چیز اعم از دستاوردهای مادی و معنوی یک جامعه را در بر می گیرد همچنانکه کلارک وایسلر (1922) فرهنگ را "کلیه ی مظاهر و شئون حیات یک ملت" می داند[جامعه شناسی عمومی،محسنی،1362، 411] و گاهی آنقدر محدود می شود که به یک پدیده و مفهوم اجتماعی متمرکز می شود مانند تعریف رالف لینتون مردم شناس آمریکایی که فرهنگ را در" مجموع رفتارهای اعضای یک جامعه" خلاصه می کند [آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی، 1380 ، 78].


     از آنجا که طرح تعاریف گوناگون فرهنگ و بحث پیرامون آنها اساساً هدف این نوشتار نیست تنها با ذکر تعریف کلاسیک ادوارد تایلور (1871) ادامه ی بحث را پی می گیریم: "فرهنگ کل پیچیده ای است شامل دانش و اعتقادات و هنرها و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و هر نوع تواناییها و عادتها که بوسیله ی انسان بعنوان عضوی از جامعه کسب می شود" [مفاهیم اساسی در علوم اجتماعی، نوربخش گلپایگانی، 1381، 79]. این تعریف کلی که اتفاقاً نخستین تعریف علمی ست که از فرهنگ سراغ داریم از این لحاظ مورد بحث و استناد این نوشتار قرار می گیرد که نسبت به تعاریف دیگر بسط مفهوم و ذکر عناصر در آن به چشم می خورد و بعبارت دیگر دقیقاً مشخص می سازد که فرهنگ دربرگیرنده ی چه عناصری است.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت مجنون و شتر

حسین شیران

 

     در کتاب فیه مافیه مولوی حکایتی خواندم که دریغم آمد به لحاظ بار معنایی چند بعدی ایکه دارد بی هوده از آن بگذرم. ابتدا حکایت را بخوانیم تا بعد:
مجنون که قصد دیار لیلی می کرد شتری را سوار می شد و تا هوش با او بود بدان سمت می راند. اما چون مستغرق لیلی می گشت خود و شتر را فراموش می کرد و شتر به ده باز می گشت چه او را در ده بچه ای بود ...
مجنون چو بخود می آمد خود را و شتر را در همان جای اولش می دید... اینگونه سه ماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که این شتر بلای جان من است. شتر را رها کرد و تنها روان شد!
این حکایت رمانتیک و سمبولیک بسیار جای بحث دارد. البته این حکایت را مولوی با طبع عارفانه ی خویش اندر باب "پروردن تن که روح را از سیر باز دارد" آورده است و در جای دیگری در همان اثر منثور خویش در همین ارتباط آورده است که " دو مرغ زنده را بهم ببندی هیچکدام نتوانند که بپرند اما اگر یک مرغ مرده ای را بر مرغ زنده ای ببندی بپرّد چون دویی از میان برخاسته است."
از دیدگاه عرفان و سیر و سلوک که بیشتر به رهایی و نجات فردی یا فوقش نجات فرد به فرد از راه پاکسازی درونی توجه و تمرکز دارد آن حکایت و این تمثیل البته بجا و آموزنده است.
اما از دیدگاه اجتماعی که بیشتر همگان را در نظر می گیرد و به پاکسازی برونی می اندیشد و بویژه از نظر جامعه شناسی شرقی که "رهایی و رستگاری همگانی در بستر جامعه ای امن و آرام"  را خواستار است قضیه اساساً فرق می کند. از این نظر نه اینکه فقط نیل و نجات مجنون مهم باشد که هم لیلی و هم مجنون و هم شتر و هم بچه اش، هم ده و هم راه و هم رابطه ها همه اهمیت پیدا می کنند؛ رابطه ی عاشقانه ی لیلی با مجنون، رابطه ی انتفاعی مجنون و شتر، رابطه ی غریزی شتر با بچه اش، ارتباط عشق و اجتماع، ارتباط عشق و انتفاع، ارتباط عشق و غریزه و از همه مهمتر ارتباط "معنویت و مسئولیت اجتماعی"؛ خلاصه از این دیدگاه همه ی عناصر و روابط جای بحث دارند و این ارزش و اهمیت و در عین حال سنگینی و پیچیدگی دیدگاه  اجتماعی را می رساند!  

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ادبیات, فیه مافیه مولوی

[ جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

چرا جامعه شناسی شرقی؟

حسین شیران

 

     چندي پيش خواننده اي گرامي با نام فريده [خانم] نظري داده بودند گویای اینکه عناوین وبلاگهاي جامعه شناسی که بازدید نموده اند بوي بهاييت مي دادند و نگارنده را هم به تدقيق در اين باره دعوت نموده بودند. در گذر از نظر ايشان که تا چه اندازه درست یا نادرست می تواند باشد، حقیقت امر اینکه نظر ایشان مرا برآن داشت تا بسیار پیش از آنکه نوشته ها خود بر هدف و سمت و سوی "جامعه شناسی شرقی" دلالت کنند، براي سد پیشداوریها و سوء انديشيهاي احتمالي، خود به تصریح بگویم که "چرا جامعه شناسي شرقي؟"!
 

     واقعیت اينست که عنوان "جامعه شناسي شرقي Oriental Sociology" در برابر "جامعه شناسي غربي" انتخاب شده است اما اين مقابل گويي نه در جهت مقابله جویی يا انکار و ضديت با جامعه شناسی غربی بلکه تنها ازين باب بوده است که چنین باور دارم که جوامع غیر غربی از جمله ايران بايد جامعه شناسي شان بنوع ديگري از آنچه در غرب جريان دارد رقم بخورد؛ خاص خویش و ساخته و پرداخته ی خویش و درخور و دربرگیرنده ی مسائل اجتماعی گوناگون خویش!
 

     در واقع جامعه شناسی شرقی همان "جامعه شناسی ایران" است و درصدد است به امید خدا و به یاری هم اندیشان دلسوز وطن، مسائل گوناگون جامعه را مورد بحث و بررسی قرار دهد و گذشته از ترویج اندیشه های اجتماعی در جامعه و اندیشیدن ایرانی در رابطه با مسائل اجتماعی خویش، در راستای افزایش قدرت و غنای جامعه شناسی ایران تلاش کند.
 

     ایران هم اکنون کشوریست لبریز از مسائل اجتماعی با منشاء گوناگون و نیاز به توضیح بیشتری در این خصوص نیست؛ چه هرکس که اندک بهره ای از شعور اجتماعی داشته باشد حال در هر کجای این خاک که باشد نیک می داند و بخوبی هم احساس می کند که از سر صبح که بلند می شود تا همان سر صبح روز بعد که دوباره از خواب بیدار می شود با چه مسائلی روبروست و از چه مسائلی رنج می برد! مسائل ریز و درشتی که گاهی تنها گفتنشان تسکین است و توزیع دردهای بی امان اجتماعی و نگفتنشان تحمل است و نوعی سازگاری اجباری!
 

     اکنون در عصری زندگی می کنیم که هر روزش بلکه هر لحظه اش آبستن یک تحول است؛ یک حادثه است؛ یک مسئله است؛ حال اگر مسائل امروز و دیروز و دیرینمان حل نشده باشند چه؟ بدیهی است که مسائل از مسائل زاده می شوند همچنانکه انسان از انسان زاده می شود و مدام بر جمعیت افزوده می شود و فضا پر می شود و برخوردها به شدت افزایش پیدا می کنند و لرزشها و لغزشها و جنبشها اوج می گیرند و اینچنین جامعه می شود لبریز از مسائل و البته سرانجامِ ام المسائل اجتماعی بودن هم می شود همین! سرزمین رنج! رنج از مسائل قابل حلی که خودمان برای خودمان می سازیم و درمانشان هم در خود ماست نه دیگران!
 

     درست است که بشر در چالشهای "جهانی شدن Globallization" بسر می برد و برخی از مسائل از این باب عایدمان می شود؛ منظورم مسائلی است ناشی از دگرگونیهای سریع عصر جدید که بواسطه ی اختراعات و اکتشافات و ابداعات و ارتباطات مدرن بی پرده و بی پروا جوامع را تحت تأثیر خود قرار می دهند و مسبب مسائل اجتماعی گوناگون می شوند (مسائل جهانی). درست است که کشور ما از نظر توسعه ی اجتماعی در دوران گذار بسر می برد و برخی دیگر از مسائل خود در طبیعت این دوران نهفته است و تنها محدود به ایران نمی باشد (مسائل خاص جهان سوم). درست است که در شرایط خاص و حساسی از نظر توسعه اقتصادی و تاریخ سیاسی بسر می بریم و از این جهت هم مسائل متعددی با منشاء بیرونی یا با تحریکات بیرونی در جامعه بروز می دهند و گسترش می یابند (مسائل ناشی از استکبارستیزی).
 

     اما با تمام اینها و بیش از اینها عمده مسائل اجتماعی ایران ما ناشی از قومیت و ملیت و مذهب و فرهنگ مان و بعبارتی گویاتر ناشی از "ویژگیهای خاص ایرانی بودن" مان است و در واقع خاص جامعه ی ما قلمداد می شود. و اینهمه بازاریست بر متفکران و جامعه شناسانمان که به نوع دیگری به مسائل اجتماعی گوناگون جامعه ی شان توجه کنند و به مطالعه ی عینی و تحقیق و تدبر علمی در رابطه با آنها بپردازند؛ ارزشها و هنجارهای اجتماعی جامعه را همپای زمان بازنگری و بازنویسی کنند و به تبع آن کنترلهای اجتماعی را به تناسب تقویت کنند و در راستای ایجاد جامعه ای با ثبات اجتماعی بالا تلاش کنند.
 

     از یکطرف مسائل وامانده ی دیروز و دیرین را بکاوند و بشکافند و از طرف دیگر مسائل روز را دریابند و برگویند و از این راه مدام بر آگاهیهای اجتماعی جامعه بیفزایند که این سطح از دانش و بینش و پویش اجتماعی نه شایسته ی کشوریست که تاریخ هزاره ای دارد و نشاید که ایران زمین با این ریشه ی بلند تاریخی اش در زمینه ی اجتماعی بسیار مسائل حل نشده ای داشته باشد و در مقابل، کشورهای سده ای و حتی دهه ای به چنان ثبات اجتماعیی رسیده باشند که الگوی ما و زبانزد ملت ما باشند! باید ببینیم که تا به امروز چه کردیم شایان تاریخ هزاره ای مان؟ چند کتاب و تحقیق ارزشمند جهانی و چند اندیشمند جهانی به جامعه ی بشریت عرضه کردیم؟ مگر چه مطالعات فراگیری از تاریخ اجتماعی و سیاسی و ادبی و هنری و فرهنگی و مذهبی مان به جهانیان ارائه داده ایم تا خود را بیشتر بشناسانیم؟ اساساً مگر خود و تاریخ هزاره ای مان را چقدر شناخته ایم که به دیگران هم بشناسانیم؟ انصافاً چند اثر جهانی داشته ایم که حداقل همپای سریال کره ای " افسانه جومونگ" توانسته باشد در سطح جهان، مخاطب جمع کند و علم و هنر و فرهنگ سرزمینش را آنچنان تبلیغ کند؟
 

     جامعه شناسی ما با تمام زیر مجموعه هایش باید این تاریخ هزاره ای را سخت بکاود و افسانه ها و داستانها و مذهبها و شخصیتها و پیروزیها و شکستهایش را یکبار دیگر با دانش و بینش اجتماعی بازیابد و بیرون بریزد. از این باب چه تحقیقها و چه مقالات و چه کتابها و چه سمینارها که باید صورت پذیرد و چه کتابخانه ها که پر شود و چه دستاوردها که نصیبمان شود! تا کی از این هزاره ای زیستنمان به چند مجسمه و سنگ نبشته و بز برنزی و شیر سنگی و کوزه ی شکسته و جام و سکه های رنگ باخته ی باستانی دل خوش کنیم که تحفه ی تمدن دیرینمان بوده و شگفتا که اکثر آنها را هم بیگانگان برایمان یافتند و خواندند و نوشتند و گذاشتند و یا بردند و هنوز هم اکثرشان و اعظمشان دست آنهاست و حالا ما باید سالها التماس کنیم که فقط چند روزی هویت تاریخی مان را بدهند با بچه هایمان خوب نگاهش کنیم و دوباره صحیح و سالم بازگردانیمشان!
 

     در این تاریخ هزاره ای اگر چیزی هست که صددرصد هست و بسیار هم هست باید بدستان خودمان بیابیم و برآریم و برملایش سازیم و اگر فکر می کنیم که نیست ساکت باشیم و مثل کشورهای دهه ای از این پس جامعه و تاریخمان را بسازیم!
گمان نگارنده بر اینست که جامعه شناسی در ایران ظرفیت بسیاری دارد برای کارکردن و جای زیادی دارد برای پیشرفت کردن بشرط آنکه خود را از گرد انفعال سنگین "غرب باوری" بتکاند و کفش و کمر و کلاه خود را بازجوید و برگیرد و هم خویش نگهدارد و هم پس بکاود و هم پیش بپاید. تاکی بنشینیم و منتظر مانیم تا در غرب اندیشه و کشفی کنند و کتابی بنگارند و پیش روند و آنگاه ما بعد از سالها آن کتاب را بدستش آوریم و مدتها وقت صرف ترجمه اش کنیم و بعد با افتخار تمام بارها و بارها آنهم بدون حق نشر تکثیرش کنیم و تحویل جامعه ی جویای علممان دهیم و سالهای سال دانشجویان اغلب خواب آلودمان واژگان آن را حفظ کنند و مرتب امتحان دهند و در نهایت فارغ التحصیلان جویای نامی و نانی همچون من و شما تحویل جامعه دهند و ما هم چنان کنیم که دیگران کرده اند و این چنین بگذرد و بگذرد تا نشر کتابی نو در غرب و تکانی در شرق!

 

     ما نباید منتظر باشیم تا مسائل اجتماعی ما را دیگران برایمان روشن  سازند و به بحث و گفتگو بکشانندآنهم از دیدگاه خودشان و با اولویتهای خودشان. باید بپذیریم که سنسورهای جامعه شناسان غربی با ویژگیهای خاص خودشان منطبق با مسائل اجتماعی ما نیست؛ بر برخی زیاده حساس اند و بر برخی دگر اصلاً حساس نیستند. این خود ماییم که باید با درک ارزشها و اولویتهای جامعه، مسائل اجتماعی خود را بشناسیم و مطالعه کنیم و راهکار بیندیشیم و کنترل کنیم. حتی غرب نشینان شرق هم نتوانند آنچنانکه خود توانیم به طرح و بحث مسائل اجتماعی ما بپردازند که دور از فضایی بسر می برند که می خواهند مسائلش را بررسی کنند.
 

     بهرحال با این طرز تفکر، جامعه شناسی شرقی برآنست تا به یاری خدا و دوستان هم اندیش، مسائل اجتماعی ایران را از خرد و کلان بتدریج مورد طرح و بحث و بررسی قرار دهد و در این راه متفکران و صاحبنظران را به یاری می طلبد تا بدور از منیّت و مادیّت تنها با تعصب علمی و تعهد ملی به ایران و مسائل اجتماعی آن بیندیشند. مجدداً تصریح می شود "جامعه شناسی شرقی" صرفاً از دیدگاه اجتماعی و آسیب شناسی اجتماعی به مسائل می نگرد و اساساً غیر سیاسی است؛ هرچند سیاست خود بعنوان یک پدیده ی اجتماعی مورد مطالعه ی جامعه شناسی قرار می گیرد اما حتی در آنصورت هم مطالعه ی عینی یک پدیده با دخالت محض در آن تفاوت دارد و این را هر صاحب اندیشه ای نیک می داند.
 

     ضمن اینکه نگارنده با قدرت تمام بر این باور است و بروشنی اعلام می دارد که مهمترین عامل در شکل گیری تمام مسائل اجتماعی کشور ما "فرهنگ" است و باز تأکید می کنم "فرهنگ"! هیچ عامل دیگری به اندازه ی فرهنگ و باز فرهنگ در بروز جمیع مسائل اجتماعی کشور مهم و مؤثر نیست و جامعه شناسی شرقی با محوریت این موضوع یعنی علت العلل قرار دادن فرهنگ در تمامی زمینه ها به بررسی مسائل اجتماعی ایران خواهد پرداخت و در این راستا هر بحثی که پیش آید چه خوشایند و چه ناخوشایند مربوط به خودمان خواهد بود و هر نقدی هم که شود بر خودمان روا خواهد بود.
 

     اما اینکه ویژگیهای جامعه شناسی شرقی چیست و چه می تواند باشد و متکی به چه عناصری خواهد بود بمرور زمان و در حد توان در این وبلاگ بدان پرداخته خواهد شد و اینکه ام المسائل بودن جامعه ی ما در چیست و چگونه است هم طی نوشتارهای پسین بویژه نوشتارهای زنجیره ای "یادت باشه!" که نقدی خواهد بود بر فرهنگ اجتماعی مان مشخص خواهد شد.
 

     در نهایت جامعه شناسی شرقی اگر چه امروز می تواند تنها یک عنوان قلمداد شود و در برابر جامعه شناسی غربی بر چیزی دلالت نکند جز آرزویی مقبول، اما یقین دارم که اگر آگاهی حاصل گردد و این آرزو هدف واقع گردد و در راستای آن برنامه ریزی شود و دوستان اندیشمند بما پیوندند و تلاش و کوشش پیوسته صورت گیرد روزی در همین نزدیکیها زیر همین عنوان، دستاوردهای قابل توجهی عرضه خواهد شد. آنها که درازکش آسمان را می نگرند تنها بهره ی شان از عصر جدید شاید دیدن هواپیمایی باشد که از بالای سرشان می گذرد، اما آنها که هشیارند و بیدار و برخاسته جهان را می نگرند همانها هستند که با هواپیما از بالای سر آرمیدگان می گذرند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]