آیا جامعهشناسی نیازمند استعمارزدایی است؟
Does sociology need decolonizing?
مقالهای از: علیسیا اظهارالدین Alicia Izharuddin
بازگردان: حسین شیران
چکیده
این مقاله به بررسی سه کتابی میپردازد که اهمیت فکری الگوهای تمرکززدایی از اروپامحوری در جامعه شناسی را مورد تحقیق قرار دادهاند. این سه کتاب عبارتند از:
1. "نظریۀ جامعهشناختی ورای مرکز" نوشتۀ سید فرید العطاس و وینیتا سینها
Sociological Theory Beyond the Canon
Syed Farid Alatas & Vineeta Sinha, Sociological Theory Beyond the Canon, Palgrave Macmillan: London, 2017; 391 pp.: ISBN 9781137411334
2. "جامعه شناسی تاریخی جهانی" نوشتۀ جولیان گو و جورج لوسون
Global Historical Sociology
Julian Go & George Lawson, (eds), Global Historical Sociology, Cambridge University Press: Cambridge, 2017, 298 pp.: ISBN 9781316617694
3. "جامعهشناسیهای دین جایگزین: از نگاه غیرغربی" نوشتۀ جیمز اسپیکارد
Alternative Sociologies of Religion: Through Non-Western Eyes
James V Spickard, Alternative Sociologies of Religion: Through Non-Western Eyes, New York University Press: New York, 2017; 315 pp.: ISBN 9781479866311
هر کدام از این سه کتاب رویکرد متفاوتی در پیش دارند: کتاب العطاس و سینها به مطالعۀ تذکرهای تطبیقی نظریهپردازان اجتماعی مرکزی (غربی) و اندیشمندان کمتر شناخته شده غیرغربی میپردازد. کتاب گو و لوسون یک پارادایم قدرتمندی ارائه میدهد که از ملیتگرایی روششناختی که جامعهشناسی معاصر و رشتههای مرتبط با آن را تعریف و تحدید میکند فاصله میگیرد؛ و کتاب اسپیکارد سعی میکند جامعهشناسی سنتی دین را با ارزیابی مسیحیت و اسلام معاصر با استفاده از مفاهیم توسعه یافته در چین باستان و تونس قرن 14م به صدر خود بازگرداند. با این حال هر سه کتاب یک هدف مشابه دارند: روشن ساختن محدودیتها و ایرادات نظری جامعهشناسی اروپامحور که هم بر دولت حاکم باثبات و هم فرد تأکید دارد اما نتوانسته است دربارۀ روابط و وابستگی متقابلی که هویتهای اجتماعی را در طول زمان و مکان به حرکت درمیآورد شناخت کافی ارائه دهد.
مقدمه
استعمارزدایی از راهبردها در دانشگاههای قرن بیست و یکم احیاء مجددی را تجربه میکند، بویژه در علم جامعهشناسی که از استعمار بهرههای فراوان برده است. ما امروزه شاهد رخنمایی زمینههای جدیدتری هستیم که به مطالعات انتقادی پیرامون نژاد، جنسیت، جنسگرایی و همگرایی طبقاتی (که برخی ممکن است بگویند برخورد طبقاتی) پرداخته و با مباحثی که در خارج از دانشگاهها صورت میگیرد مجددا نقد روشنگرانۀ «استعمار» را از سر میگیرند. جامعهشناسی، علمی که در اوایل قرن نوزدهم در فرانسه زاده شد، فرزند روشنگری و لبریز از آرمانهای علمی بود. برنامه و هدف آن مطالعۀ چرایی و چگونگی تغییر در جامعۀ انسانی بود. تغییر مورد نظر آن جهانی و تک خطی در راستای یگانه مسیر "پیشرفت" و مدرنیتۀ غربی بود. سه كتاب مورد اشاره، اروپامحوری جامعهشناسي را در میان گذاشته و به انعکاس صداها در استعمارزدایی از جامعهشناسی پرداختهاند. آنها ما را به این باور فرا میخوانند که برای از میان برداشتن مرزهای رشتهای و زمانی جامعهشناسی باید به استعمارزدایی از آن پرداخت. این فراخوان تنها شامل افزودن نظریهپردازان اجتماعی غیرغربی و بازگرداندن پیدایش تحقیقات جامعهشناختی به 400 سال قبل از آگوست کنت نیست بلکه مضاف بر آن، طرح این سؤال هم هست که چه میشود اگر جامعهشناسی نه بر پایۀ کنت بلکه دوبوئه یا ابن خلدون یا هریت مارتینو پایهگذاری شود؟ در این صورت جامعهشناسیای که پدید میآید چه تفاوتهای خواهد داشت؟ برای این سؤالات العطاس و سینها و اسپیکارد پاسخ دارند: ما نیازمند آن هستیم که از مردان سفیدپوست ساکت و ساکن در مرکز تمرکززدایی کنیم تا بتوانیم تصوری از ارتباط و قابلیت زنان پیرامونی و متفکران آسیایی در جامعهشناسی معاصر و سایر معرفتشناسیهای غربی داشته باشیم. ...
* مشخصات مقاله:
International Sociology Reviews
2019, Vol. 34(2) 130 –137
© The Author(s) 2019
Article reuse guidelines:
sagepub.com/journals-permissions
DOI: 10.1177/0268580919830903
journals.sagepub.com/home/iss
@Hossein_Shiran
https://t.me/orientalsociology
برچسبها: استعمارزدایی جامعه شناسی, علی سیا اظهارالدین, اگوست کنت, ابن خلدون
[ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
مروری سریع بر جریانات جامعه شناسی
حسین شیران
بخش 1
.
جامعه شناسی بطور مشخص با اگوست کنت (1798-1857) آغاز شد - از سال 1837 که برای نخستین بار عنوان سوشیولوژی (جامعه شناسی) را بر زبانجاری ساخت، اما نظریه در جامعه شناسی نه! این دیگر سهم ازپیآیندگان بود اگرچه تحت تأثیر تعلیمات او! در کل بخاطر این دو مهم هم که شده [استیفن مور؛ ص 11] کنت را بها باید داد و گرنه به لحاظ نظری جامعه شناسی از او گذشته است و امروز هر چه در رابطه با او میگوید اغلب در نقل تاریخ خود میگوید تا در نقد نظریات او! بواقع امر کنت میانۀ چندانی با نظریه و نظریهپردازی نداشت و بجای آن تحقیق و تفحص به شیوۀ علوم طبیعی و آزمایشات تجربی را توصیه مینمود [ریتزر 1374]؛ هرچه بود آیندگان توصیۀ او در خصوص دوری از نظریهپردازی را جدی نگرفتند، چه اگر میگرفتند ما امروز دیگر چیزی به اسم نظریات جامعه شناسی نداشتیم تا پیرامونش صحبت کنیم، اما تفکر تبعیت از علوم طبیعی او تحت عنوان "اثباتگرایی" را بعنوان نخستنین رهیافت در جامعه شناسی تا چندی در صدر توجهات خود قرار دادند. به این قرار "جامعه شناسی اثباتی" محصول نظر کنت میباشد.
.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, نظریات جامعه شناسی, جامعه شناسی اثباتی, اگوست کنت
[ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش چهاردهم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
از اوایل سال ۱۸۵۷ کنت گاهگداری احساس ناخوشی می کرد؛ بتدریج این ناخوشی شکل جدی تری بخود گرفت و پس از یازده سال، برای نخستین بار او را از رفتن بر سر مزار کلوتیلد بازداشت. در ادامه مشخص شد که او به سرطان معده مبتلا گشته است؛ این سرطان خیلی زود در بدن کنت گسترش یافت و پس از آزار و اذیتهای فراوانی که به جسم رنجور او تحمیل کرد سرانجام در پنجم دسامبر ۱۸۵۷ جان او را از او گرفت. خبر مرگ کنت خیلی زود در شهر پیچید اما جمعیت زیادی برای تشییع جنازۀ او حاضر نشد! و این حکایت از آن داشت که براستی کنت ارزش و اهمیت پیشین خود را در نزد دوستان و هواداران سابقش از دست داده بود! آنها به اندازه ای از کنت دلخور و دور گشته بودند که حتی بر سر جنازه اش هم حاضر نشدند!
اما جنازۀ کنت هرگز بر زمین نماند؛ آنروز عده ای از پیروان نوینش به سراغ او آمدند و در فضایی سنگین و غمبار برای آخرین بار پیامبر خود را در برگرفتند و بهمراه تنی چند از همسایگان، او را تا گورستان پره لاشز (Père-Lachaise) همراهی کردند و در آنجا میان قبر دو زن- یکی مادرش "روزالیه بویر" (Rosalie Boyer) و دیگری معشوقه اش "کلوتیلد دوو"، دفنش کردند. سال بعد اما عده زیادی برای خاطرداشت روز مرگ او در پره لاشز جمع شدند و برای او مراسم یادبود گرفتند و بعدها رفته رفته همپای نشر و توسعۀ افکارش در جهان مراسم سالگرد درگذشت او هم بیشتر و بیشتر مورد توجه قرار گرفت.
آرامگاه اگوست کنت در گورستان پره لاشز در پاریس
در سال ۱۹۸۳ طرفداران برزیلی اش از باب گرامی داشت یاد و خاطر او تندیسی به نشان مذهب انسانیتش بر سر مزار او برپا کردند. برزیلی ها همچنین با به یادگار گذاشتن شعار معروف او یعنی "نظم و پیشرفت" در پرچم کشورشان، برای همیشه دین خودشان را به کنت و اندیشه های اثباتگرایی او ادا کردند. و بعد در خود فرانسه در راستای حفظ یاد و نام و نشان کنت، آپارتمان کوچک او در موسیو لوپرنس پاریس (Monsieur-le-Prince) که از سال ۱۸۴۱ تا ۱۸۵۷ پذیرای او بود با عنوان "سرای کوچک کنت" برای بازدید دوستداران و طرفدارانش مورد حفاظت قرار گرفت.
شعار نظم و پیشرفت در پرچم برزیل (Ordem e Progresso: Order and Progress)
با به پایان رسیدن این بخش نقل سیر زندگانی کنت هم به پایان رسید؛ اما تا پایان این جلد ما هنوز به اندازۀ طرح سه مسئله فاصله داریم که باید یک به یک بدانها بپردازیم تا مگر بحث پیرامون کنت را به یک نقطۀ سرانجامی برسانیم. یکی از این سه مسئله مربوط است به خود کنت و دلیل اعطای عنوان "جامعه شناس ناآرام" یا زیرعنوان خاص "آرامگرای ناآرام " به ایشان؛ مسئلۀ دیگر مربوط است به کلوتیلد و نقش غیرقابل انکار وی در متحول ساختن پرحرف و حدیث کنت؛ و بالاخره مسئلۀ آخر مربوط است به خود ما و نوع تلقیی که می توانیم از حال و روز بنیانگذار جامعه شناسی داشته باشیم. در صفحات باقی مانده از این جلد ما پیرامون این سه مسئله صحبت خواهیم کرد اما نه به ترتیبی که فوقاً مطرح شد بلکه ابتدا به مسئلۀ سوم خواهیم پرداخت و بعد مسئلۀ دوم و بعد مسئلۀ اول.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی شرقی منتشر کرد:
جامعه شناسان ناآرام
جلد اول
اگوست کنت- آرامگرای ناآرام
پژوهش و نگارش از:
حسین شیران
اگوست کنت که بود؟
کی و کجا به دنیا آمد؟
دوران زندگی او مقارن با کدام حوادث تاریخی بود؟
رخدادهای مهم زندگانی او کدامها بودند؟
میان اگوست کنت و سن سیمون چه گذشت؟
کارولین ماسین که بود و چه ارتباطی با کنت داشت؟
چرا اگوست کنت اقدام به خودکشی کرد؟ و چگونه نجات یافت؟
مادام کلوتیلد دوو که بود و چه تأثیری بر زندگانی او گذاشت؟
نحوۀ آشنایی و دوستی کنت با جان استوارت میل چگونه بود؟ عاقبت این دوستی چه شد؟
چرا کنت دوران زندگی خود را به دو دوره تقسیم می کرد؟
چرا و چگونه کنت که در همان آوان جوانی دین و مذهب را کنار گذاشته بود دوباره به مذهب روی آورد؟
مذهب مورد نظر کنت چه بود و چه تأثیری بر زندگانی و روابط او با دیگران داشت؟
اگوست کنت کی و کجا و چگونه درگذشت؟
کارهای مهم کنت در طول زندگانی 59 ساله اش کدامها هستند؟
دلیل اهمیت وی در جامعه شناسی چیست؟ ...
دنیای غرب با کنت و بخصوص گرایش او به مذهب چگونه برخورد کرده است و می کند؟
ما چگونه باید با کنت و افکار او برخورد کنیم؟ آیا نوع برداشت و برخورد ما با کنت مبتنی بر خوداندیشی و خودگزینی است یا صرفاً تبعیتی تام از افکار غرب؟ ...
با خواندن این کتاب پاسخ این پرسشها را درخواهید یافت!
لینک دانلود رایگان کتاب "جامعه شناسان ناآرام - جلد اول - اگوست کنت - آرامگرای ناآرام"
نوع فایل: PDF
حجم فایل: ۱.۵۵ MB
تعداد صفحات: ۷۰ صفحه
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش سیزدهم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
دورۀ دوم زندگی کنت عموماً صرف تبلیغ مذهب انسانیت گشت؛ مهمترین نوشتۀ این دوران هم که چهار جلد کتاب "نظام سیاست اثباتی" بود وقف تشریح و تبیین این مذهب نوساز گردید! همچنانکه پیشتر گفتیم جلد اول این اثر در سال ۱۸۵۱ منتشر شد؛ در سال ۱۸۵۲ کنت بنا به ضرورت مدتی نوشتن جلد دوم آن را متوقف کرد و به تدارک کتابی تحت عنوان "شرعیات اثباتگرایی یا شرح مختصری از مذهب جهانی" پرداخت که بیشتر با عنوان "شرعیات مذهب اثباتگرایی" (The Catechism of Positive Religion) شناخته شده است. بعد از آن دوباره بر سر "نظام سیاست اثباتی" برگشت و جلدهای دوم، سوم و چهارم آن را به ترتیب در سالهای ۱۸۵۲، ۵۳ و ۵۴ منتشر ساخت.
در این چهار جلد کنت سعی کرد در پیوند با مواضع و مفاهیمی که در دروۀ نخست زندگی اش و طی کتاب شش جلدی "دروس فلسفۀ اثباتی" ارائه کرده بود جهتگیری فلسفی جدیدش را ترسیم و تبیین کند؛ بنابراین نباید چنین پنداشت که کنت از اندیشه های نخستینش در مورد اثباتگرایی عدول کرده بود؛ او هنوز به کلیت نظام اثباتی اش که در دورۀ اول برساخته بود عمیقاً معتقد بود اما مسئله این بود که در دورۀ دوم، این کلیت را کلاً زیر سایۀ مذهب نهاده بود و این آن چیزی بود که به مذاق جان استوارت میل و امیل لیتره و خیلی های دیگر که من اینجا همۀ آنها را در تقابل با "اثباتگرایان نوین"، "پوزیتیویستهای پیشین" می نامم خوش نمی آمد!
آنها این دو دوره و این دو چیز یعنی اثباتگرایی و مذهب را اساساً ناسازگار باهم تلقی می کردند و رسماً از پذیرش آن سر باز می زدند اما کنت در این میان نه تنها هیچ ناسازگاریی نمی دید بلکه کمال اثباتگرایی را در پیوستن ایندو بهم و گرویدن بی چون و چرای مردم به آن می دانست! آری حالا دیگر مخاطبان کنت از علما و فلاسفه و روشنفکران به عموم مردم با هر سطح سواد و شعوری تغییر یافته بود و از اینرو روز به روز لحن او هم به ساده و شفاف گویی گرایش می یافت.
در این راستا کنت در سال ۱۸۵۵ از آنجا که درک کتاب "نظام سیاست اثباتی" را با وجود تغییر لحنش نسبت به "دروس فلسفۀ اثباتی" باز هم برای پیروانش که عموماً از زنان و از کارگران بودند سخت و سنگین می دید نوشتن "فراخوان به محافظه کاران "(Appeal to Conservatives) را آغاز کرد. در سال ۱۸۵۶ او کتاب "ترکیب ذهنی یا نظام همگانی تصورات متناسب با حالت معمول بشریت (Subjective Synthesis or Universal System of the Conceptions Adapted to the Normal State of Humanity) را منتشر ساخت که در واقع نخستین جلد از اثری دربارۀ فلسفۀ ریاضیات بود که در سال ۱۸۴۲ وعده اش را داده بود.
غیر از این، کنت آثار دیگری همچون "رسالۀ آموزش همگانی" (Treatise of Universal Education)، "نظام صنعت اثباتی یا رساله ای دربارۀ کنش کلی بشریت بر روی سیاره (زمین)" (System of Positive Industry or Treatise on the Total Action of Humanity on the Planet) و یا "رسالۀ فلسفۀ نخستین" (Treatise of First Philosophy) هم داشت که از سالها پیش طرحش را ریخته بود و در نظر داشت در سالهای آتی یک به یک منتشرشان سازد اما او هرگز فکر نمی کرد عمرش بسی کوتاهتر از آن چیزی باشد که خود فکرش را می کرد!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش دوازدهم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
فرانسه در روزگارانی که کنت در آن می زیست از هر نظر شرایط خاص و عجیب و استثنایی را از سر می گذراند؛ تحت این شرایط بود که کنت در طول دوره زندگانی نسبتاً کوتاهش هر سه نظام سلطنتی و جمهوری و دیکتاتوری را تجربه کرد چرا که در یک دورۀ تاریخی کوتاه فرانسه چندین بار میان طرفداران این سه نظام دست بدست شد. ... از سال 1848 با سرنگون شدن بوربونها و برچیده شدن نظام سلطنتی، دورۀ جمهوری دوم آغاز شده بود و لویی ناپلئون رییس این جمهور بود اما لویی ناپلئون کسی نبود که به ریاست جمهوری قناعت کند، او در دسامبر 1851 با یک کودتای نظامی نظام پارلمانی را که برای او کاملاً غیر قابل تحمل شده بود از هستی ساقط کرد و رسماً برقراری نظام امپراطوری را اعلام کرد و اینگونه شد که فرانسه بار دیگر از نظام جمهوری به نظام دیکتاتوری سقوط کرد! ...
کنت که پیش از این از انقلاب فوریه و به قدرت رسیدن ناپلئون سوم حمایت کرده بود در یک اقدام عجیب امپراطور شدن او را هم تأیید کرد! گویا دوران آزادی خواهی و جمهوری خواهی کنت هم همراه با ایام جوانی اش سپری شده بود و حالا سر پیری محافظه کاری اش کاملاً گل کرده بود! البته او همچنان به شعار معروف اثباتگرایانه اش یعنی "نظم و پیشرفت" (Order and Progress) پایبند بود اما چیزی که بود این بود که او حالا بیشتر بر طبل حفظ نظم می کوبید تا کسب پیشرفت؛ سر و صدایی هم که از این کوبش برپا بود چیزی نبود که قابل پنهان کردن باشد! ...
در هر صورت تأیید کنت از کودتای لویی ناپلئون هم همچون گرایشش به مذهب برای او سنگین تمام شد چرا که با این عملِ او آخرین بازمانده از یاران و پیروان آغازینش هم از پیرامونش پراکنده شدند؛ بویژه امیل لیتره که تا اینجای کار با وجود تمام نارضایتی ها در کنار او مانده بود و باز هم به حمایتهای مالی اش از او ادامه داده بود اما با این اقدام کنت دیگر طاقتش طاق شد و از دوستی و حمایت کنت انصراف داد و از انجمن پوزیتیویستها هم رسماً کناره گیری کرد! ... حالا دیگر انجمن پوزیتیویستها از وجود افراد خاص و سرشناس خالی شده بود و تنها کنت مانده بود و جمعی از پیروان و مریدان جدیدش که عموماً از زنان و از کارگران تشکیل شده بودند. کنت سرانجام با گفتن این که "روشنفکران مخاطبان ناپایدارند" از پراکنده شدن یاران و دوستان سرشناسش از پیرامونش اظهار گله کرد! با اینحال سعی کرد کناره گرفتن آنها را چندان جدی تلقی نکند.
او دیگر در حلقۀ مریدان پر شور و شوقی قرار داشت که اگرچه از سطح سواد و پایگاه اجتماعی بالایی برخوردار نبودند اما تا آنجا حب و حرارتی داشتند که کنت در میان آنها احساس تنهایی نکند! آنها بعنوان پیام آور دین انسانیت به او نگاه می کردند و به او و دینش اعتقاد راسخی داشتند و جالب اینکه کنت هم به آنها اعتقاد پیدا کرده بود؛ او می گفت اینها فیلسوفان حرفه ای نیستند اما بهتر از این روشنفکران بدآموخته، روح فلسفه و دین جدید را درک می کنند! ... در کل در این روزگار وضعیت پیچیده ای در کاروان اثباتگرایان بوجود آمده بود! بیرونیها که همان اثباتگرایان دیروز بودند کنت و پیروان جدیدش را منحرف و دیوانه خطاب می کردند و اینها که حالا خود را اثباتگرایان تام و راستین می دانستند متقابلاً آنها را گمراه و سرگردان تلقی می کردند.
با تمام این اوصاف کنت فارغ از این کش و قوسها رسماً داشت برای خودش پیامبری می کرد و در راستای گسترش دینش هر روز مخاطبان جدیدی را به دین خود فرا می خواند. او گوشش به بد و بیراه جداگشتگان هیچ هم بدهکار نبود چرا که یقین داشت راهی که انتخاب کرده است راهی درست و مقرون به حقیقت است و روزی دینش دین همه بشریت خواهد بود. گواه این گفته یک نامۀ تاریخی از اوست که در تاریخ 22 آوریل 1851 به آقای تولوز (Tholouze) ارسال کرد؛ او در این نامه با یک اعتماد بنفس مثال زدنیی نوشت: "من یقین دارم که پیش از سال 1860 پوزیتیویسم را بعنوان تنها مذهب واقعی و کامل در کلیسای نتردام تبلیغ خواهم کرد"!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش یازدهم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
اوایل سال بعد یعنی در فوریه 1848 فرانسه باز شاهد بده بستان قدرت میان خاندان سلطنتی بوربونها و جمهوریخواهان بود! این بار جمهوری خواهان به رهبری ناپلئون سوم (1808-1873) بر سر قدرت آمدند و بار دیگر سیطره نه چندان پایدار خود را بر سر فرانسویان آشوب زده گستردند. ... کنت شخصاً از حامیان و طرفداران انقلاب فوریه بود و از برقراری مجدد جمهوری در فرانسه بسیار خرسند بود؛ در تاریخ، این دوره به دوران "جمهوری دوم" معروف است؛ در اوایل این دوره و در واقع چند روز پس از انقلاب فوریه، کنت که اوضاع را بسی بر وفق مراد خود می دید با الگوبرداری از باشگاه ژاکوبنها (جمهوریخواهان افراطی) به تأسیس "انجمن پوزیتیویستها" همت گماشت و از این طریق اثباتگرایان را در قالب یک تشکل جدید گرد هم آورد. خیلی زود انجمن پوزیتیویستها به کانون تبلیغ مذهب انسانیت تبدیل شد و در کوتاه مدت شعبه هایی از آن در اسپانیا و انگلستان و هلند و حتی آمریکا رسماً شروع بکار کردند.
کنت که در کانون این تبلیغات قرار داشت "پولسِ رسول" وار مدام به مریدانش در داخل فرانسه و خارج از آن نامه می نوشت و آنها را رهنمون می ساخت! بغیر از چهارشنبه ها که موعد جلسه هفتگی انجمن بود هر روز غروب او پیروان خود را در خانه اش جمع می کرد و برای آنها از آیین و شرعیات دین جدید خود می گفت! او حتی برای پوزیتیویستها تقویم مذهبی ویژه ای تدارک دیده بود و در آن آداب و اصول و تکالیف خاصی را معین کرده بود تا پیروانش از این بابت هم از ادیان و مذاهب دیگر چیزی کم نداشته باشند! هم از اینرو بود که خیلی ها بر این باور بودند که کنت با سر به نقطه آغاز تفکر خود سقوط کرده است چه دینی که او تبلیغ می کرد "همان دین کاتولیسم بود منهای مسیحیت!" (Catholicism Without Christ).
با این وجود نباید چنین تصور کرد که کنت در این بحبوحه کلاً مکتب اثباتگرایی را رها کرده بود و به دامان مذهب آویخته بود؛ نه! چنین تصوری کاملاً اشتباه است! او اتفاقاً همچنان به دامان اثباتگرایی آویخته بود و با همه این اتفاقات سخت در پی تکمیل افکارش بود. او در همین سال یعنی در سال 1848 رساله ای تحت عنوان "گفتار دربارۀ کلیات پوزیتیویسم" (Discourse On The Ensemble Of Positivism) منتشر کرد و با تشریح افکار جدیدش زمینه را برای انتشار مهمترین و بحث انگیزترین اثر دورۀ دوم زندگی اش یعنی "نظام سیاست اثباتی" (The System of Positive Polity) فراهم ساخت.
در سال 1851 نخستین جلد از این اثر چهار جلدی بیرون آمد و سه جلد دیگر به ترتیب در سالهای 1852 ، 1853 و 1854 منتشر شدند. این اثر در چشم جان استوارت میل و امیل لیتره و سایرِ از او بریدگان آنچنان ناگوار افتاد که آنرا معرف "کنت بد" قلمداد کردند! در دورۀ اول (یعنی سالهای قبل از 1844) طی کتاب شش جلدیِ "دروس فلسفۀ اثباتی" که در نظر آنها معرف "کنت خوب" بود، همه چیز در راستای تشکیل و تکمیل علم پوزیتیویستی و صورت غایی آن یعنی علم جامعه شناسی قرار گرفته بود، اما در این دوره و طی این اثر همه چیز حتی خود جامعه شناسی به خدمت مذهب فرا خوانده شده بود!
عنوان دیگر یا همان زیرعنوانی که کنت برای این اثر برگزیده بود- یعنی "رسالۀ جامعه شناسی در تأسیس مذهب انسانیت" (Treatise On Sociology, Instituting The Religion Of Humanity)، خود بخوبی گویای این بود که تا چه حد در دورۀ دوم (یعنی سالهای بعد از 1844) مقولۀ مذهب در اندیشۀ اثباتگرایی کنت جا باز کرده بود و بلکه در رأس امور قرار گرفته بود! کنت از همان ابتدا و حتی پیش از زمانیکه با سن سیمون آشنا شود در گذار از مذهب، در اندیشه برقراری یک "نظم دنیوی" برای فرانسۀ بخت برگشته بود که در دوران پس از انقلاب کبیر به شدت از بی نظمی و نابسامانی رنج می برد؛ او همچون سن سیمون و در اصل به تبعیت از او، دستیابی به این نظم را در سایۀ علم و صنعت محقق می دانست اما حالا او طی یک تحول درونی که دچارش گشته بود حتی عالی ترین سطح از نظم و نظام دنیوی را هم بدون برقراری یک "نظم معنوی" که فراتر از آن قرار می گرفت ناقص و ناکافی می دانست! هم از اینرو بود که گرویدن به مذهب انسانیت را نه تنها مفید بلکه ضروری می دانست و این چیزی بسیار فراتر از اثباتگرایی بود.
او خود از این اندیشه یعنی "اثباتگرایی بعلاوه مذهب" و یا بهتر بگوییم "اثباتگرایی زیر سایه مذهب" تحت عنوان "اثباتگرایی تام" (Complete Positivism) یاد می کرد؛ طی جنبش اثباتگرایی، علم به فلسفه تبدیل شده بود اما حالا اثباتگرایی تام، فلسفه را به مذهب تبدیل کرده بود. در اثباتگرایی تام علناً عاطفه بر عقل و احساس بر ذهن برتری یافته بود؛ "ما از فکر کردن و حتی از عمل کردن خسته می شویم، اما هرگز از عشق ورزیدن خسته نمی شویم" (We tire of thinking and even of acting; we never tire of loving)؛ این جمله که سرلوحه کتاب "نظام سیاست اثباتی" قرار داده شده بود بی هیچ کم و کسری گواه روشن تغییر اندیشه و باور کنت بود.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش دهم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
مهمترین دستاورد "دوران حاکمیت دل"، "مذهب انسانیت" (the Religion of Humanity) است؛ همان چیزی که اعلام و انتشار خبر تأسیس اش در سال 1847 کاروان پر دبدبه و کبکبۀ اثباتگرایان را که بسی بود با جار و جنجال فراوانی در قلب اروپا براه افتاده بود، در بهت و حیرت و همهمه ای غریب فرو برد! ... در این برهه پرسش همه اثباتگرایان تنها یک چیز بود: مذهب؟! آیا این اگوست کنت بود که با این شور و ولع از مذهب سخن می گفت؟! ... جواب جان استوارت میل به این پرسش از پیش مشخص بود و نیز امیل لیتره که حالا با این اقدام کنت کم کم داشت با او همراه و همرأی می گشت! ایندو معتقد بودند که نه! این کنت نبود! و یا دستکم این، آن کنت که آنها می شناختند و مریدش بودند نبود و نمی توانست هم باشد!
آن کنت می گفت دوران دین و مذهب- بعنوان نخستین دوره از سیر اجتماعی فکر بشر، خیلی وقت است که سپری شده است و حتی عمر دورۀ بعد از آن یعنی دورۀ مابعدالطبیعه هم به سر آمده است و حالا دوره دورۀ علم است، آنهم علم پوزیتیویستی که اساسش کلاً بر مشاهده و تجربه است. ... پس این که اکنون سخن از عشق و عرفان و مذهب می زد نمی توانست همان کنت باشد! مگر اینکه دچار آشفتگی فکری و پریشانی ذهنی شده باشد- چیزی که هنوز هم برخی از مفسران و منتقدان آثار او سرسختانه به آن اعتقاد دارند و مشخصاً اواخر عمر کنت را دوران انحراف فکری و سقوط ذهنی او می دانند! ...
در هر صورت با اعلام مذهب انسانیت بسیاری دیگر از یاران و پیروان کنت که بعد از قطع ارتباط میل و چندی دیگر با او دچار تردید شده بودند به تحول و دگرگونی عمیق کنت که منجر به گسست فکری آشکاری در او شده بود ایمان آوردند و یک به یک از پیرامون او پراکنده گشتند! اما کنت در پوئیدن راهی که برگزیده بود آنچنان مطمئن و پایدار بود که از پراکنده شدن پیروانش هیچ باکی به خود راه نداد! او معتقد بود که راه درست همانست که او برگزیده است و همگان روزی به حقیقت مذهب او پی خواهند برد و رفتگان هم یک به یک بسوی او و دین نوینش باز خواهند گشت! ...
او صبور و صمیمی و مصمم- آنسان که در سیرت و سبیل پیامبران به چشم می خورد، رسماً از سال 1847 شروع کرد به تبلیغ دینش! براستی بعد از وارد شدن کلوتیلد به زندگی او و مرگ نابهنگامش، کنت از این رو به آن رو شده بود؛ نه فقط اندیشه و باور او بلکه حتی لحن و نوع گویش او هم تغییر یافته بود؛ در آغاز آنگاه که او فیلسوفانه می اندیشید و می نوشت لحنش کاملاً خشک و دقیق و علمی بود اما حالا که دم از مذهب می زد و خود را "بنیانگذار دین انسانیت – دین جهانی" می دانست کاملاً گرم و لطیف و ساده سخن می گفت! آری یکبار بدون تعارف باید گفت که او خود را پیامبر می دانست و از اینرو مشخصاً پیامبرگونه رفتار می کرد!
حتی مخاطبان او هم تغییر یافته بودند؛ او دیگر از خواص دل بریده بود همچنانکه آنها از او قطع امید کرده بودند و حالا به تبلیغ دینش برای عوام می پرداخت، همانطور که پیامبران اینگونه می کردند. عموم مردم بویژه طبقه کارگر مخاطبان جدید او بودند؛ او صمیمانه و صبورانه آنها را به دین خود فرا می خواند و کشیش وار برای آنها موعظه می کرد! ... و البته مخاطبان او تنها به توده و عوام محدود نمی شدند؛ او با یقین و اعتماد بنفسی منحصر بفرد برای سران و سردمداران ممالک جهان و حتی سران مذاهب دیگر هم نامه می نوشت و آیین جدید خود را به آنها تبلیغ می کرد! نیکلای تزار روس و وزیر اعظم امپراطوری عثمانی و سران مذهب یسوعی از جمله مخاطبان او از این نوع بودند! جالب اینکه او زیر نامه هایش را هم با این عنوان خاص امضا می کرد: "کاهن اعظم دین بشریت"!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش نهم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
سال 1846 در کل سال سخت و آزار دهنده ای برای "اگوست کنت" بود؛ از نظر معیشتی او هنوز در بحران مالی به سر می برد و تنها با "کمکهای داوطلبانۀ اثباتگراها" بود که گذران زندگی می کرد. این کمکها از سال 1844 پس از اخراج شدنش از پلی تکنیک، ابتدا از کشور انگلستان و با پیشگامی دوست و یاورش "جان استوارت میل" به سمت او جریان یافته بود و بعدها تنی چند از شاگردان و هوادارانش از خود فرانسه هم به این جریان پیوسته بودند.
اما "میل" که سردسته و آغازگر این جریان بود خود در همین سال، همچنانکه پیشتر گفتیم، بدلیل جهتگیریهای فکری جدیدی که از "کنت" دید از او برید و برای همیشه او را بحال خود رها کرد؛ به تعبیر من، این قطع ارتباط در نظر "میل"، "نه پایان دوستی بلکه پایان یافتن دوست بود"؛ در حقیقت "میل" تا آخر، پای دوستی اش با "کنت" ماند اما آن کنتی که خود قبولش داشت و "کنت خوب" اش می نامید؛ آن کنتی که نویسندۀ شش جلد کتاب "دروس فلسفۀ اثباتی" بود که در واقع اساسنامه و مرامنامۀ اثباتگرایان بود؛ آن کنتی که اندیشمند و فیلسوف بود و در نهایت تا سال 1844 زیست؛ ...
و نه این کنتی که بعد از این تاریخ زنده بود و در گذر از جلال و شکوه و هیبتی که در نزد یاران و پیروان اثباتگرایش داشت همچون جوانی خیره سر با تمام وجود عاشقی و دلداری می کرد و همچون پروانه به گرد شمع خاطر یک زن (کلوتیلد) می گشت و تحت تأثیر این اوضاع و احوال جلد به جلد کتاب "نظام سیاست اثباتی" اش را می نوشت که در آن آرام آرام همه چیز در زیر سایۀ مذهب قرار می گرفت؛ ... باری این کنت که همزمان هم در کار علم بود و هم عشق و هم دین، دیگر برای "میل" قابل قبول نبود و از اینرو در نظر او بسی "بد" جلوه می نمود که دیگر ارزش دوستی و پیروی نداشت و ترک حمایت و قطع روابط، حداقل پاسخی بود که در نظر "میل" می شد به او داد!...
اما در آن سال و در آن روزها مسئلۀ اصلی "کنت" اصلاً این چیزها نبود؛ در واقع او نه نگران بحران مالیی که در آن قرار داشت بود و نه به پراکنده شدن یاران و پیروانش اهمیتی می داد؛ چه اولاً دیگر به زندگی در چنان شرایطی خو گرفته بود و بعد اینکه هنوز دوستان دیگرش از جمله "امیل لیتره" و تنی چند از شاگردانش در کنار او بودند و کم و بیش به کمکهای داوطلبانۀ خود به او ادامه می دادند. در آن زمان آنچه که به شدت ذهن "کنت" را درگیر ساخته بود و البته همه چیز را هم تحت الشعاع خود قرار داده بود، چیزی نبود جز مرگ نابهنگام محبوبۀ تازه یافته اش "کلوتیلد"؛ ناگوارترین و تأثیرگزارترین صحنه ای که در تمام عمرش با عمق روح و جانش تجربه کرده بود و اینک به تحقیق، فکر و ذهن او دربست در اختیار تجزیه و تحلیل این واقعه قرار داشت!
باقی عمر که ده یازده سال بیشتر طول نکشید "کنت" هیچگاه این صحنه را فراموش نکرد و از اینروست که مفسران و منتقدان آثار او از این دوران تحت عنوان دوران "حاکمیت پیوستۀ دل" (The Continouos Dominance of The Heart) یاد می کنند!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش هشتم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
متفکری که برای یک سطر نوشتن ساعتها فکر می کرد در رابطه با مسئلۀ کلوتیلد هیچ تأملی نکرد تا به عاقبتِ راهی که بر می گزید و کاری که می کرد بیندیشد! در واقع او در این موردِ بخصوص، هیچ تردیدی نداشت تا بهر آن نیازی هم به تأمل داشته باشد! او خیلی زود دست بکار شد و با نوشتن نامه ای به کلوتیلد، از علاقۀ وافر خویش به او پرده برداشت و در ادامه هم رسماً از او درخواست ازدواج کرد؛ اما پاسخی که بلافاصله از کلوتیلد دریافت کرد او را در چنان شرایطی قرار داد که اصلاً فکرش را هم نمی کرد! شاید بپرسید مگر پاسخ کلوتیلد چه بود که کنت فکرش را هم نکرده بود؟ در جواب باید گفت که پاسخ او بنوعی نه مثبت بود و نه منفی! و همین بود که کار کنت را برای یک تصمیم گیری درست دشوارتر می ساخت؛ ...
به هر تعبیر، نامۀ کلوتیلد برای کنت دو رو داشت؛ در مورد درخواست ازدواج، پاسخ او مشخصاً منفی بود؛ اما از این قضیه نباید چنین برداشت کرد که کلوتیلد قلباً نمی خواست با او ازدواج کند؛ در واقع اینگونه نبود، اتفاقاً کلوتیلد از اینکه چنین درخواستی را از کنت دریافت کرده بود بسیار خرسند و راضی بود؛ اما او نمی توانست به درخواست ازدواج کنت پاسخ مثبت بدهد چرا که بر سر راهش مانع بزرگی وجود داشت و آن مانع جز این نبود که او مبتلا به یک بیماری شفاناپذیر (سل) بود و از اینرو عمر چندانی برای خود متصور نبود که آنرا به وصلت با کنت بگذراند! او صادقانه این مسئله را با کنت در میان گذاشت و کمال تأسف خود را هم از آن ابراز داشت! ...
اما این روی ناخوش و ناامید کننده یک روی خوش هم داشت و آن این بود که کلوتیلد در گذر از درخواست فوق، با کمال میل برای آغاز دوستی با کنت اعلام آمادگی کرده بود و همین مسئله بود که کنت را در تنگنای تصمیم گیری قرار داده بود! به این ترتیب او دو راه بیشتر نداشت: یا حالا که کلاً امکان ازدواج با کلوتیلد وجود نداشت از خیر او بگذرد و زودتر سر و ته قضیه را بهم بیاورد و تا کار از کار نگذشته به آغوش گرم اثباتگرایان بازگردد؛ چه آنها اگرچه با ازدواج کنت مشکلی نداشتند اما کلاً ورود کلوتیلد را به زندگی کنت بدلیل تغییرات و تحولات آشکاری که در او ایجاد کرده بود خوش یمن نمی دانستند! ... و یا اینکه هرگز کوتاه نیاید و در گذر از روابط زناشویی تنها به دوستی با او قناعت کند!
در هر دو صورت از اوضاع چنین بر می آمد که یکبار دیگر تیر کنت در مورد جماعت زنان به سنگ خورده است! اما خود او هرگز اینگونه نمی اندیشید، چه پاسخ کلوتیلد را با پاسخی که از کارولین دریافت کرده بود از زمین تا آسمان متفاوت می دانست؛ کارولین با هاله ای از خیانت و فریب، عشق و احساس و آبروی او را برای سالهای سال به بازی گرفته بود، اما کلوتیلد اگرچه درخواست ازدواج او را رد کرده بود اما با کمال میل، رضایت خود را برای برقراری روابط دوستی با وی اظهار داشته بود و البته در وضعیتی که او قرار داشت چاره ای هم جز این نداشت چرا که جسم خود را در پاسخ به تقاضایی که فراتر از آن رود ناتوان می دید! ...
من نمی دانم مردان دیگر اگر در چنین شرایطی قرار داشتند کدام راه را برمی گزیدند، اما کنت بدون آنکه هیچ تردیدی به خود راه دهد گزینۀ دوم را برگزید؛ یعنی نه تنها از راهی که انتخاب کرده و گامی که پیش نهاده بود پس ننشست، بلکه برعکس در عشق کلوتیلد تا آنجا پیش رفت که از او بتواره ای ساخت برای پرستش روزهای آیندۀ خویش! و وقتی هم در پنجم آوریل 1846- آن روز سیاهی که کلوتیلد در اوج جوانی در پیش چشمان گریان کنت چشم از دنیا فروبست، او به چنان حال و روزی افتاد که انگار بقول نیچه خدایش مرده بود!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش هفتم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
نه اخراج و تحقیر کنت از پلی تکنیک، نه دربدری و بحران مالی ناشی از آن، و نه قطع ارتباطش با میل و برخی دیگر از دوستان و یارانش، هیچکدام آن دلیل خاصی نبود که کنت بخاطرش سالهای بعد از 1844 را دورۀ دوم زندگی خویش بنامد! در واقع آنچه باعث شد کنت از این دوران، بخصوص از سال 1844 تحت عنوان "سالی بی نظیر" (Year Like None Other) یاد کند، یک ماجرای عاطفی دیگری بود که همچون مهی غلیظ آرام آرام از راه رسید و کنتِ چشم و دل فروبسته از عشق و عاشقی را یکبار دیگر در خود فرو برد!
پس از ماجرای زجرآور کارولین که سالهای سال برای کنت دردسرساز بود و حتی یک خودکشی ناموفق را هم برای وی به ارمغان آورده بود، کنت رسماً دفتر عشق و عاطفه را در اندرون خسته اش بربسته و یکبار برای همیشه قید همه چیز را زده بود و زانپس با در پیش گرفتن اصل "بهداشت روانی"، تمام فکر و حواس خویش را از هر چیز دیگر برگرفته و تنها صرف ترویج و تکمیل افکار اثباتگرایانه اش ساخته بود! ... اما از بد و یا خوب حادثه، بعد سالها تلاش و کوشش فکری، درست در زمانی که کاخ عظیم فلسفۀ اثباتی اش داشت سر بر آسمان علم و اندیشه می سایید و خیل دوستان و یاران اثباتگرایش هم با اشتیاق، دور و برش را گرفته بودند، ناگهان زنی پیدا شد و با یک نگاه، عنان از کف او ربود و او را در یک چشم بهم زدن در دو راهی "عشق و عرفان"- که علی الاصول باورش نداشت، و "علم و تجربه"- که داشت یک به یک اصولش را به جهانیان می آموخت، قرار داد؛ و او درماند که کدام را برگیرد؟ آنرا که با تمام وجود حسش می کرد اما باورش نداشت یا آنرا که بی هیچ حسی باورش داشت و تبلیغش می کرد؟ ...
و البته کنت راه نخست را در پیش گرفت، یعنی راه عشق و عرفان را؛ چرا که براستی نمی توانست صدای تپشهای کوبندۀ قلبش را که داشت لحظه به لحظه بیشتر هم می شد نادیده بگیرد! قلبی که از مدتها پیش زیر خروارها خاک و خشت فلسفی دفنش کرده بود و رویش هم بنای عظیمی از افکار پخته و ناپخته ای برپا کرده و جمعی را هم به تماشایش فرا خوانده بود! ... اما هرچه بود حالا دیگر از آن قلبِ فروخفته صدایی بر می خاست که با تمام ملایمتی که داشت، لرزه بر ارکان آن بنای عظیم می انداخت و کنت این را با تمام وجودش حس می کرد! ... او نمی توانست نسبت به آنچه در درونش می گذشت بی تفاوت باقی بماند؛ خیلی زود حقیقت آن صدا را دریافت و با اطمینان خاطر، از حصار بلندی که گرد خویش ساخته بود بیرون جست و بی هیچ اندیشه ای از ملامت غیر، سرمست از احساس خوشی که در درونش جریان داشت، آن قلب بازیافته را در طبق اخلاصش گذاشت و با هزار امید و آرزو نثار همان کسی کرد که بعد سالها رکود معنوی، عشق و احساس را دوباره در او زنده کرده و او را به خود آورده بود! ...
"کلوتیلد دوو" (Clotilde de Vaux) آن زن پرجاذبه ای بود که در این برهه از زمان به تور فیلسوف میانسال ما خورد و او را نه یک دل که هزار دل عاشق و شیفتۀ خود ساخت! کلوتیلد که خواهر یکی از شاگردان کنت بود در آن زمان سی سال سن داشت و با کنت که چهل و شش ساله بود، حدود شانزده سال تفاوت سن داشت؛ همسر او که متهم به اختلاس اموال دولتی بود و محکوم به حبس ابد، مدتها بود که گریخته بود و او را بحال خود رها کرده بود؛ از این جهت بنظر می رسید که بخت کاملاً با کنت یار است تا آخرین تیر ترکش خود را زه کند و غزال به پای خویش رسیده را هرچه سریعتر شکار کند!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش ششم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
بعد از قطع ارتباط عاطفی با خانواده، قطع ارتباط تحصیلی با "پلی تکنیک"، قطع روابط کاری و پدرخواندگی با "سن سیمون" و قطع روابط زناشویی با "کارولین ماسین"، اینک مهمترین مسئله ای که در دورۀ دوم زندگی "کنت" رخ می داد، قطع ارتباط دوستانه اش با "جان استورات میل" بود. براستی چه شد که ارتباط ایندو دانشمند از دو سوی "دریای مانش"، خیلی زود به اوج خود رسید و خیلی زود هم از اوج فرود آمد و به پایان خود رسید؟ اگر چه این قطع ارتباط بطور یکجانبه از طرف "میل" بود اما باید دید چه شد که او که روزی ارادت بی پایانش را طی نامه ای صمیمانه به "کنت" ابراز داشته بود و در ادامه با نوشتن مقالاتی چند به تبلیغ "کنت" و افکارش در انگلستان پرداخته بود و در سال 1843 هم در کتاب معروفش "نظام منطق" (System Of Logic) با ارجاعات فراوانش به کتاب "دروس فلسفۀ اثباتی" وی، عمق تأثرش از "کنت" را روشن ساخته بود و از همه مهمتر در بحران مالی سال 1844 هم شدیداً حمایتش کرده بود، بزودی به این نتیجه رسید که دیگر باید از "کنت" دل برکند؟
در پاسخ به این سوال و در تحلیل روابط میان ایندو باید گفت که اولاً این مسئله بتدریج رخ داد و بعد هم در واقع این خود "کنت" بود که با جهتگیریهای جدیدی که در ادامه از خود نشان داد مسببات دلسردی "میل" را از خود فراهم ساخت! ... "میل" با خواندن نخستین جلد از "دروس فلسفۀ اثباتی" شیفتۀ "کنت" و افکارش شده بود و این را هم رسماً بخودش اعلام کرده بود؛ اما این بمعنای تبعیت کامل وی از "کنت" نبود؛ او در کل با جهتگیری فکری "کنت" (اثباتگرایی) همسو بود اما با برخی از مبانی فکری آن مشکل داشت؛ از جمله با نظریۀ "طبقه بندی علوم" (The Classification of The Sciences) که در آن "کنت" شش علم (ریاضی- نجوم- فیزیک- شیمی- زیست شناسی و جامعه شناسی) را جای داده بود و از روانشناسی که بسیار مورد علاقه و توجه "میل" بود حرفی به میان نیاورده بود! ...
دوستداران "فلسفۀ علم" می دانند که "میل" بعنوان یک فیلسوف تجربه گرا، روانشناسی را پایۀ علوم انسانی یا بقول خودش علوم اخلاقی می دانست و بقول "ژولین فروند" (Julien Freund) می خواست که با این مبنا، در حوزۀ علوم انسانی همان کاری را بکند که "فرانسیس بیکن" (Francis Bacon) در رابطه با علوم طبیعی انجام داده بود. بر این اساس روشن است طبقه بندی "کنت" که در آن هیچ توجهی به روانشناسی نشده بود نمی توانست "میل" قانع کننده و راضی کننده باشد. "کنت" روانشناسی را نه علمی مستقل که بخشی از زیست شناسی می دانست اما "میل" کلّا با برداشت کنت از هر دو مقوله موافق نبود.
مسئلۀ مورد اختلاف دیگر در مورد نقش زنان در جامعه بود؛ "کنت" عقیده داشت که مردان، فعال تر و باهوش تر و از نظر فکری بالاتر از زنان هستند و زنان حساس تر و احساساتی تر هستند فلذا ضرورت دارد که زنان تابع مردان باشند! ... پذیرش این مسئله هم برای "میل" آسان نبود؛ او طرفدار حقوق زنان بود و در دوران فعالیتهای سیاسی اش هم در این راه مبارزاتی انجام داده بود؛ او در کتاب "کنیزک کردن زنان" (The Subfection of Women) که محصول همین دوران است، بر خلاف نظر "کنت" اعلام می دارد که "همچنانکه حاکمیت مطلق شاهان بر مردمان و اربابان بر بردگان بر افتاده است نظام حاکمیت مردان بر زنان نیز هرچه زودتر باید برچیده شود!"
در کل، اختلاف نظر میان "میل" و "کنت" در مورد مسائل فکری بسی بیش از اینها بود، اما هیچ کدام از اینها را نباید دلیل اصلی بریدن "میل" از "کنت" قلمداد کرد؛ بهر حال "میل" بعنوان یک متفکر برجسته و با هوش به اندازۀ کافی شعور داشت که اختلاف نظرها را در عالم فکر و اندیشه امری طبیعی بشمارد و از این سبب خط بطلان بر روابط عالمانه نکشد! "میل" و نه فقط "میل"، بلکه جمع کثیری از اثباتگراها از جمله "امیل لیتره" (Emil Littre) که از پیروان پر و پا قرص "کنت" بود، زمانی از پیروی "کنت" دست کشیدند که وی با تغییر جهتی آشکار به مذهب روی آورد و ناگهان همه چیز را در سایۀ بلند مذهب قرار داد! ...
اما باز باید پرسید که چه شد ساربان بلندآوازۀ اثباتگرایان که با تمام توان گذر از دوران الاهی و متافیزیکی و پایان دوران دین و فلسفه و فرا رسیدن دوران علم را فریاد می زد- آنسان که ندایش در آنسوی دریای مانش به گوش "میل" و امثال وی هم رسیده بود، ناگهان مسیر کاروان پر طمطراق اثباتگرایی را به سوی کاروانسرای مذهب گرداند و با تأنّی و طمأنینه ای خاص افسار شترش را بر تیرک بلند این کاروانسرا بست؟ ... ما در بخش بعد به این مسئله خواهیم پرداخت، اما اینجا باید گفت هرچه بود با این عزم جزم او بود که "میل" و تعدادی دیگر از مشتاقان و همراهانش از پیروی او انصراف دادند و یکی پس از دیگری راه خود را از او جدا کردند! ... "میل" بعدها از این واقعه، تحت عنوان نقطۀ عطفی در سیر فکری "کنت" یاد کرد که در آن، "کنت خوب" پایان می یافت و "کنت بد" آغاز می شد!
پایان بخش ششم
ادامه دارد ...
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش پنجم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
سال 1844 درکل برای کنت سال متفاوتی بود چرا که آغازگر سالهایی بود که او خود آن را "دومین دورة زندگی" اش می نامید (The Second Career)؛ بعنوان نخستین پیشامد در این سال کنت مقام ممتحنی اش در پلی تکنیک را از دست داد؛ علت این پیشامد جز این نبود که کنت در آخرین جلد از اثر شش جلدی اش "دروس فلسفه اثباتی" (The Course on Positive Philosophy) که در سال 1842 منتشرش کرده بود به مدرسة پلی تکنیک هم انتقاداتی روا داشته بود؛ این مسئله از چشم مسئولان پلی تکنیک بدور نمانده بود و بهر ترتیب مسببات ناراحتی آنها را از او فراهم ساخته بود؛ و بطور مشخص همین ناراحتی ها بود که در آخرسر، کار دست کنت داد و در این سال، مانع تمدید قرارداد او برای سالهای آتی شد. ...
هرچه بود در این سمت که از سال 1836 کنت متصدی آن بود برای نخستین بار در طول زندگی اش به درآمد کافی دست یافته بود و بهر ترتیب در طی این هشت سال خیالش از بابت هزینه های گذران زندگی اش راحت شده بود! اما اخراج او از پلی تکنیک باز ورق را برگرداند و برای چندمین بار او را در طول عمرش با مشکل معیشتی روبرو کرد؛ با اینحال کنت چندان به دردسر نیفتاد چرا که در این برهه مصداق این ضرب المثل ما ایرانیها گشت که " چو ایزد زحکمت ببندد دری/ ز رحمت گشاید در دیگری!" ...
چندی بود که از نشر افکار کنت در فرانسه و اروپا می گذشت و در این مدت او دوستان و پیروان بزرگ و نامداری از این باب بدست آورده بود؛ بخصوص در بریتانیای کبیر که فلسفة اثباتگرای او حتی بیش از آنچه که در خود فرانسه مطرح باشد در آنجا مورد استقبال واقع شده بود؛ هرچه بود در سرزمینی که بیکن (Bacon) ها و هابز (Hobbes) ها و لاک (Locke) ها و هیوم (Hume) ها و بنتام (Bentham) ها در آن زیسته بودند و هنوز میل (Mill) ها و هریسن (Harrison) ها در آن می زیستند و از فضای اندیشة آن چیزی جز تجربه گرایی (Ampiricism) و مادی گرایی (Materialism) و حس گرایی (Sensationalism) و شک گرایی (Scepticism) و سودگرایی (Utilitarianism) استشمام نمی شد طبیعی بود که اثباتگرایی کنت که با تمام توان، پایان دوره های الهی (دین) و مابعدالطبیعی (فلسفه) و آغاز دوران علم و صنعت و نظم و پیشرفت را فریاد می زد میدان گیر شود! ...
و این برای کنت بسیار مغتنم بود که افکارش در سرزمین ثروتمندی چون بریتانیای کبیر مقبول عام و خاص می شد چه از هرچه بگذریم در روزگاری که دیگر داشت به نان شب اش هم محتاج می شد دستهای یاریگر از آنسوی دریای مانش صمیمانه به فریادش رسیدند و او را از قحطی معیشتی پیش آمده نجاتش دادند! یکی از این یاریگرهای بنام، "جان استوارت میل" (John Stuart Mill/1806-1873) بود؛ او از چهارده سالگی کنت را می شناخت؛ دقیقاً از سال 1820 که پدرش او را برای یک سفر یکساله به فرانسه فرستاده بود؛ او که خود نابغه ای بزرگ در عالم فکر و اندیشه بود- بطوریکه از سه سالگی تحت تعلیمات سختگیرانه پدرش آموزش زبان یونانی را آغاز کرده بود و از هفت سالگی خواندن آثار افلاطون را و از هشت سالگی آموزش زبان لاتین را، تا چهارده سالگی اغلب آثار کلاسیک جهان به ایندو زبان را خوانده بود و در هر صورت با وجود کم سن و سالی اش برای خودش صاحبنظری محسوب می شد! ...
او در بازدید از پاریس به ملاقات سن سیمون هم رفت و همانجا بود که با کنت جوان- که سه سالی می شد منشی سن سیمون بود و نوشتن را هم آغاز کرده بود، آشنا شد؛ از آن تاریخ به بعد او نوشته های کنت را هم زیر نظر داشت و با هر اثری که از کنت منتشر می شد بیشتر به سمت او کشیده می شد؛ تا آنجا که با انتشار نخستین جلدهای "دروس فلسفه اثباتی" بالاخره طاقت میل طاق شد و از فرط علاقه و ارادتی که به کنت پیدا کرده بود دست به قلم برد و طی نامه ای محبت آمیز خالصانه خود را مرید و پیرو او قلمداد کرد! ...
دوستی و نزدیکی میان آنها رسماً از سال 1841 آغاز شد و در سال 1844 که کنت از پلی تکنیک اخراج شد میل بقدری مشتاق و مدهوش فلسفة اثباتگرای کنت و شیفتة خود او بود که او را در این شرایط ناگوار تنهایش نگذارد! بنابراین بلافاصله با درک وضعیت کنت بی دریغ و بی منت دست حمایت گرش را از آنسوی دریا بر شانه های او گذاشت تا بی دغدغة هزینه های زندگی، به توسعة افکارش بپردازد- افکاری که سخت مورد توجه او بود و او را در توسعه و تکمیل افکاری که خود در ذهن داشت یاری می کرد! اما بهر نحو این نزدیکی و دوستی و این حمایت مادی و معنوی چندان هم بطول نینجامید و در نهایت در سال 1846 با قطع رابطة ایندو اندیشمند به پایان خود رسید!
ادامه دارد ...
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش چهارم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
کنت بعد از ماجرای خودکشی اش در سال 1827 و دست بر قضا نجات یافتنش، با گذشت زمان بطور نسبی رو به بهبودی نهاد و بتدریج بر سر کارهای وامانده اش بازگشت؛ چهارم ژانویة 1829 روزی بود که او تدریس "دروس فلسفه اثباتی" را که با آغاز بحران روحی اش در سال 1826 نیمه کاره رها گشته بود، دوباره آغاز کرد؛ بعد از آن دیگر بطور جد روی دور افتاد و یکی پس از دیگری سری "دروس فلسفة اثباتی" را منتشر کرد؛ از سال 1830 تا سال 1842 که بالاخره توانست از شرّ کارولین راحت شود، او توانست که شش جلد آن را تمام کرده و منتشر سازد! ...
اما این تنها کاری نبود که کنت توانست در این مدت انجام دهد؛ حالا که او روحیه اش را باز یافته بود دیگر از هیچ کاری باز نمی ماند. در سال 1831 او طی یک همکاری افتخاری با شهرداری پاریس تدریس "ستاره شناسی برای عموم" را آغاز کرد و جالب اینکه تا سال 1848 بهر نحو این کار را ادامه داد! ... او در طی این سالها بعنوان یک آرزوی همیشگی، گوشه چشمی هم به مدرسة پلی تکنیک داشت؛ در واقع او به فکر عقده گشایی از این مدرسه بود؛ برای همین بارها از این مدرسه درخواست کرسی کرد؛ البته همانند سایر روابط او، ارتباط او با مدرسة پلی تکنیک هم پر فراز و نشیب بود؛ گاهی پیش خوانده می شد و گاهی هم پس رانده می شد! در سال 1831 درخواست کنت از پلی تکنیک برای تصدی کرسی آنالیز بی پاسخ ماند! اما سال 1832 این درخواست پذیرفته شد و کنت بعنوان مربی آنالیز و مکانیک در پلی تکنیک آغاز بکار کرد؛ ...
سال بعد او کرسی تاریخ را از کالج دوفرانس درخواست کرد اما درخواستش رد شد! همان سال از پلی تکنیک کرسی هندسه را مطالبه کرد اما بازهم جواب رد شنید! و این "نه" شنیدنها بود که مدام آن نخستین نقطة سیاه زندگی اش یعنی بسته شدن در پلی تکنیک را پیش چشمانش تداعی می کرد! همو که باعث ترک تحصیل اش شد و او را از دست یافتن به یک مدرک معتبر دانشگاهی محروم ساخت! و اینک او یک به یک داشت چوب آن حادثه را می خورد! اما کنت دیگر کسی نبود که مأیوس گردد و از تکاپو باز ایستد! او یکبار مزة تلخ ناامیدی را توأم با مزة آب رودخانة سن چشیده بود و دیگر نمی خواست که با وقوع چنین طوفان هایی جریان زندگی خویش را متلاطم سازد! بعد از آن اگرچه کنت هنوز نشانه هایی از آن بیماری در برداشت اما با کنترل اوضاع، روزگار را در شرایطی پیش می برد که کمترین آسیب را از این جهت ببیند! ...
کنت به تلاشهایش ادامه داد و در نهایت توانست در سال 1836 در سمت ممتحن (Tutor:) پستی را در پلی تکنیک بدست آورد؛ او این پست را تا سال 1844 در دست نگهداشت! در این فاصله او توانست از شرّ بزرگترین اشتباه زندگی اش یعنی ازدواج با کارولین فاحشه رها گردد و زانپس با خیالی نسبتاً راحت به تداوم کارهایش بپردازد! اما این آغازی برای آسایش فکر و خیال کنت نبود چرا که کمی بعد دست تقدیر یکبار دیگر یقة هنوز از رطوبت آب سن خشک نشدة اش را چسبید و او را بقول خودش وارد "دومین دورة زندگی" اش کرد!
پایان بخش چهارم
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ سه شنبه ۱ آذر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش سوم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
هنوز چندی از بهمریختگی رابطة اگوست کنت با سن سیمون و جدایی پر حرف و حدیث آنها از هم نگذشته بود که کنت گرفتار یک "رابطة شوم" و ناگوار دیگر شد و آن چیزی نبود جز آشنایی و ازدواج او با زنی بنام کارولین ماسین (Caroline Massin)؛ این قضیه که در سال 1825 برای کنت رخ داد سالهای بعدی زندگی او را بشدت تحت تأثیر قرار داد.
کارولین ماسین، صادقانه اگر بگوییم، یک روسپی تمام عیار بود و خود کنت هم از این قضیه کاملاً باخبر بود! در واقع او با آگاهی کامل از این مسئله به ازدواج با کارولین روی آورده بود! راستش او فکر می کرد که با این مسئله هرگز مشکلی نخواهد داشت و حتی آنرا یک "اقدام جوانمردانه" در حق یک فاحشة بدنام می دانست با این امید که بتواند با قابلیتی که در خود سراغ داشت مسببات اصلاح او را فراهم سازد و هر طور شده او را بر سر زندگی با خویش بیاورد! اما گذشت زمان ثابت کرد که کنت در این مورد بسی به خطا رفته بود! ...
در واقع کارولین هیچگاه آن زنی نشد که کنت ساده لوحانه از او انتطار می داشت! او مطابق رویه ای که از قبل در پیش گرفته بود هرگز نتوانست رابطة خود را تنها به یک مرد محدود سازد، حتی اگر آن مرد، فیلسوف جوانی بنام کنت بوده باشد که جسورانه و جوانمردانه حاضر شده بود آوازة نیمچه تحقق یافته اش را با شهرت فاحشه ای همچون او بهم بیامیزد! ... بر این منوال او چند بار کانون زندگی هرگز به گرمی نگراییده اش با کنت را ترک گفت و در هربار ضربات سخت و جبران ناپذیری را بر قامت روح و روان او وارد کرد. ...
از بد حادثه، این اتفاقات در زمانی رخ می داد که کنت جوان بعد از درگیری و جدایی اش از سن سیمون، از نظر فکری و کاری در موقعیت خاصی قرار گرفته بود و باصطلاح می رفت که ره صدساله اش را به یک شب بپیماید! اگرچه تلخی درسی که کنت از سن سیمون آموخته بود هنوز در ذهنش جاری بود و بر قلبش سنگینی می کرد اما همین مسئله از جهتی دیگر زمینة مساعدی را برای رشد و پیشرفت او مهیا ساخته بود؛ آن توان و آن غرور علمی و آن ادعای استقلال فکریی که او را از زیر سایة سنگین سن سیمون رها ساخته بود، همو بزودی (1826) او را با جرأت و طمأنینه خاصی پای تدریس "دروس فلسفة اثباتی" The Course on Positive Philosophy نشانده بود و از این باب خیلی زود نامدارانی همچون فوریه (Fourier)، هومبول (Humbolt)، کارنو (Carnot)، بلنویل (Blainville) و پوانسو (Poinsot) را به گرد او جمع کرده بود. و این برای او بسیار مغتنم بود که در همان آغاز کارش، شنوندگانی از این نوع داشت. ...
اما درست در همین روزگار که کنت داشت باصطلاح روی دور می افتاد، سریال آبرو ریزی های کارولین شروع شد و با طوفان سهمگینی که در ذهن و زندگانی کنت برپا کرد او را در بحران فرو برد و سرانجام از دوری که در آن افتاده بود خارج کرد! آغاز بحران کارولین و توسعه و تداوم غیر قابل کنترل آن، بیش از هر چیز مؤید این قضیه بود که تیر کنت در مورد این زن رسماً به سنگ خورده بود! این مسئله که یادآوری آن تا آخر عمر برای کنت عذاب آور باقی ماند، هرگز مسئلة کوچکی برای او محسوب نمی شد؛ او دانسته به زنی بدکاره دل بسته و با او ازدواج کرده بود به این امید که بین او و خویش، مهری و قیدی و بندی بیافریند و او را پایبند زندگی خویش سازد اما او با گسستن و گذشتن از همه اینها، همچنان بر پیشه پیشین خود استوار مانده بود و در این میان، این فقط نام و آوازه کنت بیچاره بود که همراه با بدکارگی های او مکان به مکان بر سر زبانها می گشت! ...
و این البته همان چاهی بود که کنت با غرور ناشی از جوانی و وهم جوانمردی اش، خود به دستان خویش پیش پای پیشرفت خویش کنده بود و اکنون در بهترین فرصت از زندگی خویش، چاره ای نداشت جز اینکه در آن چاه فرو افتد و اینگونه جور کار خویش را خود بکشد! در ماجرای تعطیلی پلی تکنیک همچنین در ماجرای درگیری اش با سن سیمون اگر هم او مقصر نبود در این ماجرا او خود دستی بر آتش داشت و خود مسئول مستقیم وضعیت پیش آمده برای خویش بود! ...
در هر صورت با درگیر شدن کنت در این ماجرا و اشتغال عمیق فکر و ذهنش به آن و جریحه دار شدن شدید غرور و حیثیتش در نزد عموم، بدلیل ناتوانی مفرط او برای ادامه و اداره کار، دروس فلسفه اثباتی در همان آوان توسعه اش متوقف شد و جمع مشتاقان پر و پا قرص آن با حسرتی وصف ناپذیر از پیرامون او پراکنده شدند! از نظر کاری این بزرگترین ضربه ای بود که کنت از این ماجرا می خورد. ...
اما ماجرای کنت با کارولین تنها به اینجا ختم نشد؛ او علاوه بر آسیبهایی که به لحاظ کاری از این ماجرا متحمل شد از نظر روحی و جسمی هم بطور مضاعف آسیب دید بنحویکه کارش در ادامه به "آسایشگاه روانی" کشید! او بمدت هشت ماه در آسایشگاه بستری شد اما هرگز نتوانست سلامتی از دست رفته اش را باز بیابد؛ بیش از آن هم نتوانست در آنجا بماند و در حالیکه هنوز با بهبودی کامل فاصله داشت آنجا را ترک کرد. اما شرایطی که او در آن قرار داشت نه فقط برای از سر گرفتن تدریس و تداوم کارهایش، بلکه برای گذران زندگی هم مناسب نبود؛ در نتیجه اوضاع او رفته رفته بدتر شد و کار بجاهای باریکتر کشید! و آن جای باریک هنگامی بود که دنیا با تمام وسعتش، روز بروز پیش چشمان کنت کوچک و کوچکتر گشت، تا آنجا که از آن، چیزی جز پلی باریک بر روی رودخانه سن، پیش پای او باقی نماند که بالاخره کنت جوان تصمیم گرفت آن تکه کوچک از دنیا را هم درنوردد و خود را به انتهای هرچه هست برساند! ...
آری! باور کردنش سخت بود و است، اما بهر ترتیب کنت با آنهمه تقلا و ادعا و آرزویی که در سر داشت سرانجام از ادامة زندگی انصراف داد و هنوز سی سالش تمام نشده، در روزی دلگیر که سرمای هوا بر تمام هیبت پاریس سنگینی می کرد، بر روی پل حاضر شد تا به زندگی نکبت بار خویش خاتمه بدهد! و چنین هم کرد! او برای ترک دنیا، آن آخرین قدم را هم برداشت و با تمام وجود، هستی خویش را به رودخانة سن انداخت! اما دست روزگار یکبار دیگر بداد او رسید و هستی رها شده اش را به او بازگرداند تا هر طور شده بر سر مابقی زندگی اش بازگردد! ...
فرایند نجات یافتن کنت اینگونه رقم خورد که خوشبختانه در آنروز و در آن لحظه و البته در آن سرما، کسی در آن دور و بر حضور داشت که به نیت شوم کنت پی برده بود و او را از پیش زیر نظر گرفته بود؛ پس همینکه کنت خودش را به آب انداخت بلافاصله او دست بکار شد و قبل از اینکه روح و جان آزرده اش به امواج رود سن بپیوندد او را از آب بیرون کشید! ...
راستش نمی دانم اگر آنروز آن مرد فداکار آنجا نبود و در آن سرمای سوزناک، کنت جوان را نجات نمی داد امروز وضعیت جامعه شناسی چگونه بود! بود و یا اصلاً نبود! در هر صورت ایکاش تاریخ طوری خوانده می شد که نقش افرادی از این قبیل هم به چشم می آمد! چه همانگونه که می دانیم این فقط کنت نبود که توسط آن مرد نجات پیدا کرد! ... در هر صورت پس از این ماجرا بحران عصبی کنت اندکی فرو نشست؛ انگار که سقوط آزادش در آبهای سن نه جان او که جرم سنگینی از روح و روانش را در خود شسته و با خود فرو برده بود! خوشبختانه با گذشت زمان وضعیت کنت بطور نسبی رو به بهبودی گذاشت و او بتدریج بر سر کارهای وامانده اش بازگشت؛ او برای جلوگیری از بحرانهای احتمالی بعدی، شکل و شیوة زندگی خویش را تا آنجا که می توانست عوض کرد، با اینحال هیچگاه نتوانست آنچنانکه باید حتی به مرز سلامتی از دست رفته اش بازگردد و تا آخر عمر با مراتبی از "عصبانیت و جنون" زندگی خود را سپری کرد. ...
بهرحال این همان تحفه ای بود که کنت از آشنایی با کارولین بر بسته بود؛ بعدها او از این رابطه تحت عنوان "تنها اشتباه حقیقتاً مهم زندگی اش" یاد کرد. جالب اینجاست که کارولین 17 سال بی آنکه بیش از چند ماه با کنت مانده باشد، زن او ماند و این در سال 1842 بود که کنت توانست رسماً او را طلاق بدهد و بالاخره از شر او راحت شود! ماجرای کارولین شاید تنها صفحه ننگین زندگی پر فراز و نشیب کنت بوده باشد؛ اگر چه این ماجرا به یاری تقدیر و فداکاری آن مرد، منجر به نابودی کنت نشد اما بهر نحو که بود با قدرت هرچه تمامتر توانست که طلوع خورشید اقبال او را برای مدتی چند به تعویق بیندازد.
پایان بخش سوم
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش دوم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
آشنایی کنت با سن سیمون بعد از حادثة بسته شدن مدرسه پلی تکنیک که منجر به ترک تحصیل او گردید دومین رخداد مهم زندگی اگوست کنت محسوب می شود؛ کلود هنری دو سن سیمون (1760- 1825) Claude Henrie Saint Simon فیلسوف و اندیشمند مشهور سالهای پس از انقلاب فرانسه، نزدیک به چهل سال بزرگتر از کنت بود و بسی بیشتر از کنت جوان که در آن روزها هنوز بیست سالش هم تمام نشده بود در جریان تحولات و تفکرات زمان قرار داشت؛ و این فرصت بسیار مغتنمی بود برای کنت تا دقیقاً در راستای رسیدن به آنچه که در ذهن داشت قرار بگیرد. او می خواست در آن سالها به کمال عقل راه یابد و بنوعی روی "بنجامین فرانکلین" Benjamin Franklin را کم کند! البته او با بنجامین مشکلی نداشت اتفاقاً شیفتة او هم بود و "سقراط عصر"ش می خواند؛ مسئله این بود که بنجامین در بیست و پنج سالگی به کمال عقل راه یافته بود و کنت می خواست در بیست سالگی به آن مقام دست یابد! ...
از اینرو آشنایی با سن سیمون از دو جهت به نفع کنت تمام شد: اول اینکه کنت در "سمت منشی گری" به استخدام وی در آمد و این واقعه که در ماه اوت 1817 رخ داد تا حدودی خیال کنت را از هزینه های گذران زندگی در بازگشت دوباره اش به پاریس راحت کرد؛ و بعد اینکه کنت بسیار بیش از آنکه در دانشگاه می توانست بیاموزد به تحقیق از همکاری و همپایی با سن سیمون آموخت! در واقع دست روزگار در کوتاه مدت اینگونه به جبران مافات کنت در ماجرای مدرسة پلی تکنیک پرداخت؛ بدین ترتیب او در عین حال که بعنوان یک شهرستانی خیالش از بابت امرار معاشش در پاریس راحت شد همزمان به دانشگاه و استاد خصوصیی هم دست یافت که برای محقق ساختن آنچه که در دل می پروراند می توانست بنحوی مؤثر یاریگر او باشد.
کنت هفت سال در این دانشگاه ماند و از نزدیک در جریان نوع و سطح تفکرات و تلاشهای یک فیلسوف پرتلاش قرار گرفت؛ این در واقع یک کارآموزی بی بدیل بود برای او و در همین دوران بود که مبانی فکری او برای تحولاتی که در آینده رقم زد بنحو احسن در ذهن او شکل گرفت؛ کنت از این بابت شدیداً خود را وامدار سن سیمون می دانست و این از اعترافی که او بعدها بر زبان جاری ساخت بخوبی پیداست: "من از نظر فکری بی گمان مدیون سن سیمون هستم ... او در کشاندنم به مسیری فلسفی که امروزه خودم برای خودم خلق کردم و بدون تردید تا پایان زندگی دنبالش خواهم کرد نقش مؤثری داشت".
بهرحال سن سیمون در آن روزگار کم کسی نبود و در کش و قوسهای عصر روشنگری سری در میان سرها داشت؛ او هم همانند خیلیهای دیگر در کوران بی نظمیهای آنروزهای فرانسه خواستار برقراری نظم بود و برای پیشرفت در امور، به تقویت رکن اقتصادی و توسعة صنعت اعتقاد داشت؛ شهره گشتن او به "فیلسوف صنعت" هم از اینرو بود! ... این او بود که "شور و هیجان اصلاح طلبی تورگو Turgot و کندرسه Condorcet را به کنت منتقل ساخت و به او تلقین کرد که اجتماع باید همانند امور طبیعی تحت قوانین علمی درآید و هدف اصلی هر فلسفه باید پیشرفت و ترقی سیاسی و اخلاقی بشریت باشد." مبتنی بر همین آموخته ها بود که کنت نبوغ ذاتی اش را بکار گرفت و هم مبنای علمی جامعه شناسی را پایه گذاری کرد و هم اصول و اساس فلسفه تحصلی اش را.
اگرچه کنت از این دوران نهایت استفاده را برد اما این دوران پایان خوشی برای هیچکدام یا حداقل او نداشت! کنت در شرایطی به همکاری هفت ساله اش با سن سیمون پایان داد که به شدت از او ناراحت بود! آغاز رابطة ایندو بنحوی گرم و صمیمی بود که سن سیمون کنت را پسرخواندة خود خواند! اما اینکه چه شد این صمیمیت و نزدیکی در نهایت با ناراحتی شدید طرفین جایگزین شد و در ادامة کار حتی به مرحلة نفرت و دشمنی رسید بنحویکه کنت سن سیمون را "شیاد منحط" و "داور فاسد" خواند خود حدیث مفصلی است که بیشتر از حس "استقلال طلبی فکری" کنت نشأت می گرفت تا هر مسئلة دیگری!
حقیقت آنست که نبوغ ذاتی کنت طی این سالها بحدی رسیده بود که او بخواهد یا بتواند خود را از زیر سایة سنگین سن سیمون رها سازد؛ او دیگر خود را یک متفکر صاحب سبک می دانست که زانپس می بایست مستقلاً بر روی پاهای خود بایستد! اما هرچه بود او هنوز منشی سن سیمون بود و زیر نظر او کار می کرد و در واقع ذهنیت برخاسته از همین مسئله بود که در نهایت تحمل وضع موجود را برای هر دو طرف دشوارتر کرد! بهر حال زیر یک سقف زیستن دو فیلسوف از محالات روزگار است چه برسد به اینکه یکی زیر دست دیگری هم باشد! ...
در اواخر این دوران کنت بتدریج به این نتیجه رسید که سن سیمون به مشارکت علمی او در کارهایش چندان بهایی نمی دهد و به استقلال فکری او اعتبار قائل نیست! او از این مسئله می رنجید اما همچنان دم نمی زد و تحمل می کرد تا اینکه در ماه آوریل 1824 که در واقع آغازگر پایان دوران همکاری اش با سن سیمون بود کتاب "نظام سیاست اثباتی" the System of Positive Polity اش را به او عرضه داشت؛ این کتاب در نشریة "شرعیات اهل صنعت" منتشر شد بی آنکه نامی از کنت در میان باشد! این مسئله سرانجام کاسة صبر کنت را لبریز کرد و مسببات عصبانیت و اعتراض شدید او را فراهم ساخت؛
در حقیقت حق با کنت بود؛ او دیگر نمی توانست ساکت بنشیند و دست روی دست بگذارد تا کتابی را که بسی رویش زحمت کشیده بود و جلد اول فلسفه اثباتگرایی می دانست سن سیمون بعنوان بخش سوم نظریاتش در تشریح نظام نوین صنعتی در نشریه اش به چاپ برساند! اینجا بود که او به سیم آخر زد و سن سیمون را علیرغم اینکه پدرخوانده اش بود و در طی این سالها در حقش لطف کرده بود "داور فاسد" نامید و رابطه اش را برای همیشه با او قطع کرد! او بعدها از این ماجرا تحت عنوان "رابطه ای شوم" یاد کرد و آنرا "درسی تلخ" از یک "شیاد منحط" قلمداد کرد! ... اما این پایان بهم ریختگی های کنت نبود بلکه خود آغازی بود برای گرفتاری ها و مشغله های ذهنی و فکری فراوان او که قرار بود در آیندة نزدیک یک به یک گریبانگیر او شود!
پایان بخش دوم
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش اول
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
اگوست کنت نامی پرآوازه در میان جامعه شناسان است؛ او بنیانگذار و واضع اصطلاح جامعه شناسی (Sociology) در فرهنگ علوم اجتماعی و انسانی است؛ اگرچه امروز او را بیشتر بخاطر همین دو کار بزرگش می شناسیم تا متفکری بزرگ که در حد این روزگار حرفی برای گفتن داشته باشد اما باید گفت که همین دو مورد کافی است تا نام او برای همیشه در تاریخ جامعه شناسی و در خاطر جامعه شناسان به یادگار بماند! بی انصافی است از مؤسسان چیزی بیش از این خواستن! ما نباید انتظار داشته باشیم آنها یکبار برای همیشه فکر همه چیز را هم کرده باشند! باقی رسالت آیندگان است! ...
ضمن اینکه ارزش و اهمیت کنت تنها در جامعه شناسی خلاصه نمی شود؛ او بمثابة اغلب متفکران دیروز و امروز در فلسفه هم پایی داشت؛ او بعنوان "نخستین فیلسوف علم" بمعنای نوین کلمه شناخته شده است؛ مکتب بزرگی در فلسفه هم تحت عنوان "پوزیتیویسم" (Positivism) یا همانکه ما "فلسفه تحققی" یا "اثباتگرایی" اش می خوانیم به سختی با نام کنت آمیخته است! حال بگذریم از اینکه او اواخر عمرش پا را از اینهم فراتر گذاشت و در کنار و بلکه در امتداد مکتب به تبلیغ مذهب هم پرداخت- مذهبی که "دین انسانیت" اش می نامید و خود آورده بود و بنوعی هم خدایش بود و هم پیامبر و هم کشیشش! در هر صورت آنچه اینجا گفتیم فارغ از هر چیز از باب پاس داشتن ارزش و حرمت ایشان بعنوان یک متفکر و متقدم بود و گرنه بدیهی است که پاس داشتن حرمت یک کس الزاماً بمعنای پذیرش مطلق او نیست!
ایزیدور اگوست ماری فرانسوا کزاویه کنت (Isidore Auguste Marie François Xavier Comte) معروف به اگوست کنت در نوزدهم ژانویه سال 1798 میلادی ( 1177 شمسی) در شهر مون پلیه Montpellier در جنوب فرانسه چشم بدنیا گشود؛ پدر و مادرش از نظر مذهبی کاتولیک و از نظر سیاسی طرفدار نظام سلطنتی بودند! قابل ذکر است که در آن روزگار، فرانسه نهمین سال پس از انقلاب کبیرش را می گذراند و شش سال هم از سرنگونی نظام سلطنتی و اعدام لویی شانزدهم و همسر نامدارش ماری آنتوانت می گذشت؛ اما طرفدار سلنطت بودن خانوادة کنت از این باب بود که در دوران پس از انقلاب، هنوز کشمکش میان گروههای سیاسی به سختی جریان داشت که یکی از آنها هم همین سلطنت خواهان بودند؛ بقولی اگرچه سلطان مرده بود اما سلطنت خواهان هنوز زنده بودند! ... از گروههای دیگر درگیر می توان به دو گروه جریانساز آن روزهای فرانسه یعنی ژیروندنها Girondins و ژاکوبنها Jacobins اشاره کرد که دوش بدوش سلطنت خواهان در کش و قوس تحولات بعد از انقلاب کبیر فرانسه روزگار سپری می کردند. ...
در هر صورت کنت در شرایطی چشمانش را بدنیا باز کرد که زادگاهش تقریباً در هیچکدام از ابعاد جامعوی حال و روز خوبی نداشت؛ روزهای ناآرام قبل از انقلاب و حین انقلاب و بعد از انقلاب، به سختی نفس فرانسه را بریده بود؛ و هنوز جامعة فرانسه آبستن حوادث بزرگ و کوچک بسیاری بود که زینپس می بایست مقابل چشمان کنت یک به یک زاده می شدند و پیش می رفتند؛ کنت هنوز یکسالش تمام نشده بود که اعجوبة آسمان تاریک سیاست، "ناپلئون بناپارت" در عرشة کشتی پرتلاطم و طوفان زدة تاریخ فرانسه ظاهر شد (1799)؛ او با نیروی قهریه آمد و با همان هم رفت! این آمد و شد که پانزده سال طول کشید (از کودتای 1799 تا تبعید به جزیره سنت هلن در سال 1814) تمام دوران کودکی و نوجوانی کنت را در خود فرو برد! ...
در این مدت تاریخ فرانسه همانند سالهای پیش از آن توأمان آمیخته به حادثه و حماسه بود! و مردمان فرانسه هاج و واج میان مرگ و زندگی، شکست و پیروزی، امید و ناامیدی، غم و شادی، خنده و گریه در آبادی و ناآبادی یک به یک روزگار سپری می کردند! ... اهمیت و وسعت حوادث و تحولاتی که ناپلئون در همین پانزده سال در فرانسه بلکه در اروپا و حتی جهان خلق کرد آنچنان عظیم بود که این دوران با تمام کوتاهی اش به "عصر ناپلئون" معروف گشت! ... پایان دوران امپراتوری ناپلئون برابر شد با پایان تحصیلات متوسطة کنت در مون پلیه؛ همچنین پایان دینداری او؛ چه در همین دوران وی از مذهب کاتولیک به آرامی دل برید و بتدریج به افکار آزادیخواهانه و انقلابی بست! ... در همین سال یعنی 1814 کنت در مدرسة پلی تکنیک پاریس با رتبة بسیار خوبی پذیرفته شد؛ او در میان داوطلبان جنوب فرانسه رتبة اول و در کل رتبة چهارم را کسب کرد و این نوید سالهای طلایی تحصیل وی در پلی تکنیک را می داد اما در کمال تأسف روزگار اینگونه بر وفق مراد کنت نچرخید و چندی بعد وی با نخستین تجربة تلخ و ناامید کنندة زندگی اش یعنی "تخته شدن در مدرسة پلی تکنیک" روبرو شد؛ چیزی که سالهای سال در آزردن خاطر کنت ذره ای کوتاهی نکرد! ...
این حادثه در ماه آوریل 1816 اتفاق افتاد؛ با شکست و سقوط ناپلئون دول متفق اروپایی بر فرانسه غالب آمدند و بعد از 22 سال (از سال 1792 که لویی شانزدهم اعدام شد) دوباره خاندان سلطنتی بوربون را بر سر کار آوردند. نظام سلطنتی که اینگونه بر سر کار آمد مطابق میل و ذات معمول سیاست و همانند هر گروه غالب دیگری برآن شد تا مخالفین اش را سرکوب کند و جلوی رشد و نشر افکار آنها را بگیرد؛ مدرسة پلی تکنیک هم دقیقاً گرفتار همین روند شد! این مدرسه متهم به ترویج عقاید ژاکوبنها شد و همین مسئله باعث تعطیلی آن گردید؛ ژاکوبنها همان جمهوریخواهان افراطی بودند و چون در صومعه ژاکوبن در پاریس دور هم جمع می شدند به این نام خوانده می شدند. ... با تعطیلی مدرسة پلی تکنیک کنت ناگزیر به مون پلیه بازگشت؛ این حادثه در سیر پیشرفت کنت نقطة منفی و سیاه بزرگی بود؛ هرچند سیر زمان سالهای سال کنت را از آن حادثة ناگوار دورتر کرد اما هیچگاه آن نقطة شوم در نظر او ناپدید نشد چرا که همین مسئله باعث شد کنت در اوج جوانی و علاقه و انرژی ترک تحصیل کند و برای همیشه از دریافت مدرک دانشگاهی باز بماند! در سالهای بعد او بهمین دلیل نتوانست به موقعیتهای دانشگاهی دست یابد! ...
بهر حال با وقوع این حادثه او دست از پا درازتر به زادگاهش بازگشت و در آنجا به "پزشکی و فیزیولوژی" روی آورد؛ اما این درسها و این نوع زندگی هرگز نتوانست او را به ماندن در آنجا راضی کند و چند ماه بعد او دوباره به پاریس بازگشت. بازگشت دوباره به پاریس او را با شرایطی متفاوت از قبل مواجه کرد؛ او دیگر برای گذران زندگی در شهری به بزرگی و شلوغی پاریس با آنهمه تب و تاب و تحولات زمان باید کار می کرد برای همین ناگزیر به "تدریس ریاضیات" پرداخت! ... چندی بعد دست روزگار او را با "سن سیمون" آشنا کرد و این اتفاق بزرگی در زندگی او بود! با این اتفاق او در مسیری از زندگی قرار گرفت که باید از آن می رفت تا به جایی برسد که ما امروز بنشینیم و در موردش با شما سخن بگوییم!
پایان بخش اول
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه و جامعه شناس Society and Sociologist
حسین شیران
حدود 170 سال از زمانيکه اصطلاح جامعه شناسي بر زبان "اگوست کنت" جاري شد مي گذرد. در اين مدت نه چندان دراز اين علم جوان از فراز و نشيبهاي نظري و عملي بسياري گذشت تا توانست در ميان و بلکه در مقابل رقيبان قدرتمند و پرمدعا، موضوع و قلمرو و هدف خود را مشخص سازد و با کسب وجهه ي علمي براي خويش، در مدت زماني کوتاه از رسميت و مقبوليتي عام در سطح جهان برخوردار شود. اکنون ديگر نه در علميت جامعه شناسي ترديدي هست و نه در ضرورت آن و اينک مي توان گفت که هرجا جامعه اي رسماً به حدود و ثغور و باصطلاح بلوغ خويش نائل و واقف گشته است جامعه شناسي هم بعنوان يکي از ضروريات در آن پا گرفته است و در اين ميان کشور ما نيز در اين عصر شتاب، از قافله ي تيزپاي بشريت عقب نمانده است و به هر حال مي بينيم که جامعه شناسي در ايران بيش از پنجاه سال ( از 1336 که نخستين بار رشته ي علوم اجتماعي در دانشگاه تهران تأسيس شد ) سابقه دارد و اينک در هر گوشه اي از اين خاک عزيز در گرايشهاي مختلف تدريس مي شود.
اما مسئله اي که مطرح است اينست که هنوز بنظر مي رسد جامعه شناسي به جايگاه حقيقي خود در جامعه و در ارتباط با ساير علوم دست نيافته است فلذا به تبع آن مسائل و امور اجتماعي ما آنچنان که بايد، از دیدگاه اجتماعي مورد بحث و بررسي علمي قرار نمي گيرند و از اينروست که مي بينيم جامعه لبريز از مسائل اجتماعي مستور و مغفول مانده و حل نشده ايست که در ژرفا و پهناي تن ستبر اجتماعمان جريان دارند و آثار و تبعاتشان در جان نزار فرهنگ مان پراکنده اند و مدتهاي مديدي هم است که دست و پاگير اهالي ايران زمين بوده اند و دريغا ديگر نوعي سازگاري و يا بي اعتنايي هم نسبت به آنها در جامعه بچشم مي خورد! در اين باب چندان بر علوم ديگر خرده اي نيست که آنچه اينجا اينچنين به امان خدا وامانده است بر عهده ي علم جامعه شناسي بوده است که متأسفانه خود از همپايي با جامعه جامانده است!
اينکه آيا جامعه شناسي ايران با اين نيم قرن سابقه (بقول تبليغاتچي ها)، بحدي از توان و بلوغ رسيده است که حداقل پاسخگوي مسائل اجتماعي خودش باشد (حال مسائل جهاني پيش کش!) يا بحدي از زايندگي و باروري رسيده که بر بنيان مشخصاً غربي آن شاخ و برگي هرچند کوچک بيفزايد، خود مسئله اي ديگرست که طبعاً پاسخي از نقطه نظر تحقيق و تدقيق مي طلبد نه تئوريک و ما در اين نوشتار نه بدان بلکه در مرحله ي نخست به بررسي اين موضوع مي پردازيم که جايگاه حقيقي علم جامعه شناسي در جامعه کجاست؟ و يک جامعه شناس در چه موضعي بايد قرار گيرد و از چه ديدگاهي به بررسي مسائل اجتماعي جامعه در سطوح مختلف بپردازد؟
مي دانيم که زندگي اجتماعي انسان در ابعاد گسترده و گوناگوني جريان دارد و هر بعدي از آن موضوع شاخه اي از علوم و دانش بشري واقع شده است و مورد مطالعه قرار مي گيرد. در اين ميان جامعه شناسي هم عليرغم همپوشانيها و اشتراکاتي چند با علوم ديگر، موضوع و قلمرو و هدف خاص خود را يافته است و در اين راستا حيات علمي خود را پي مي گيرد. اما حيات علمي در اندرونيِ خواص يک چيز است و ورود علم به متن جامعه چيزي ديگر؛ به بياني ديگر بردن حيات اجتماعي به دانشگاه يک مقوله است و آوردن دانشگاه به حيات اجتماعي مقوله اي ديگر. علمي که تنها در حصار دانشگاهها و در انحصار اساتيد و صرفاً در خدمت دانشجو پروري و توليد چند کتاب و مقاله و پژوهش باشد در بهترين شرايط چيزي جز مصداق عيني "علم براي علم" نخواهد بود. جامعه شناسي ما هم بيشتر ( اگر نگوييم کلاً ) در دانشگاههايمان جريان داشته است و دارد و در عرصه ي اجتماع بسيار کمرنگ تر از علوم ديگر ظاهر شده است و مي شود و اين واقعيتي است غير قابل انکار و مسائل اجتماعي گوناگونِ مطرح نشده و بحث نشده و حل نشده در کشور خود گوياي اين نارسايي علمي و عملي در اين حوزه است!
جامعه شناسي نبايد تنها در چارچوب تئوريک محصور بماند و فارغ از گيرودار زندگي اجتماعي در کنج دنج عافيت به حيات علمي خويش بپردازد. اگر واقعيت علم جامعه شناسي را پذيرفتيم ( که فکر هم نمي کنم ديگر کسي پيدا شود - حداقل در کشور ما، که با پذيرش اين مسئله مشکلي داشته باشد و احياناً اگر هم داشت بايد ابتدا به تاريخ جامعه شناسي بازگردد و آنهمه کش و قوسِ تئوريک صرف شده در اين رابطه را مطالعه کند و اگر با دست پر بازگشت مطرح سازد) بايد اين حقيقت را هم بپذيريم که موضوع مطالعه ي جامعه شناسي در کليت خود همچنانکه از عنوانش هم برمي آيد "جامعه" است و از آنجا که جامعه در تماميت خود در برگيرنده ي همه ي امور و پديده هاي اجتماعي است که در آن شکل مي گيرند و جريان مي يابند و بر آن تأثير مي گذارند و از آن تأثير مي پذيرند؛
پس جامعه شناسي لاجرم بايد در موضعي قرار گيرد که بتواند کليت وقايع و امور اجتماعي گوناگون را در ارتباط با جامعه در نظر بگيرد و ميزان تأثير و تأثرپذيري آنها از جامعه را مورد مطالعه ي علمي قرار دهد؛ لازمه ي اين امر مهم و ضروري هم اينست که جامعه شناسي در یک کلام باصطلاح در رأس علوم ديگر قرار گيرد. اما اين گفته از آن جهت که مستعد ايجاد سوء تفاهم مي باشد و از طرفي ممکنست تداعي گر آن نظريه ي امپرياليستي معروف کنت و قائلين ديگرش باشد به توضيح بيشتري نياز دارد که ذيلاً مختصر و مفيد و البته در حد توان به آن مي پردازيم.
قبل از هر چيز بايد گفت که در رأس قرار گرفتن يک علم نبايد بمفهوم اهميت و حاکميت و تعيين کنندگي بيشتر آن علم نسبت به علوم ديگر قلمداد شود بلکه تنها به مفهوم "سرانجام رساننده" يا "تمام کننده" بايد مطرح باشد. اگر همه ي علوم را بر جامعه فايدتي مترتب باشد که هست، جامعه بعنوان يک کل بايد تمام کننده اي داشته باشد تا کارکرد همه ي تخصصها را در سطح کلي نسبت به جامعه در نظر گيرد و در راستاي اهداف والاي آن تنظيم کند؛ اين تمام کنندگي مي تواند تمام علوم از جمله خود جامعه شناسي را از لبه ي پرتگاه "علم براي علم" دور کند و بدامان گسترده ي جامعه باز گرداند. جامعه شناسي نمي تواند آنچنانکه در نظريه ي امپرياليستي مطرح بود علوم ديگر را تحت سيطره و سلطه ي خويش بگيرد. گذشت آنزماني که سايه ي شوم تحويل گرايي بر سر علوم حتي خود جامعه شناسي گسترده بود. اکنون ديگر عصر تخصص گرايي است و هر شاخه از علوم جايگاه حقيقي خود را تثبيت شده مي بيند فلذا در رأس قرار گرفتن جامعه شناسي هم نمي تواند ضرورت وجودي علوم (انساني) ديگر را انکار کند؛ در واقع اين امر نه ممکنست و نه مطلوب؛ چون اگر جامعه شناسي بخواهد مطابق نظريه ي امپرياليستي هر رشته ي علمي ديگري مثلاً روانشناسي را نفي و در خود مستحيل سازد و در واقع کارکرد آنرا خود به عهده بگيرد لاجرم بايد از آن رأس فرود آيد و اين به سقوط خويش و نفي خود ادعا خواهد انجاميد.
ديگر اينکه تمام کنندگي جامعه شناسي بمعناي وابستگي و نياز مطلق ساير علوم به آن نيست. يعني علوم ديگر در سير رشد و تکامل و حيات علمي خود بطور مطلق نيازي به جامعه شناسي ندارند. مسئله اينست که جامعه شناسي به حکم اينکه آن علوم و يا هر چيز ديگر مانند گروهها و هنجارها و ساختارها و نهادهاي اجتماعي را بعنوان يک واقعيت اجتماعي در جامعه تشخيص مي دهد بايد به بررسي و شناخت آنها در ارتباط با جامعه و ساير واقعيتهاي ديگر بپردازد و اين کار و وظيفه ي مقدر جامعه شناسي است که در کليت امر تأثير هر چيز را نسبت به جامعه مورد سنجش و مطالعه قرار دهد. بنابراين جامعه شناسي درصدد انکار يا دخالت در علوم ديگر نيست و اصولاً در مقام نفي هيچ يک از واقعيتهاي اجتماعي جامعه که خود وظيفه ي مطالعه ي آنها را دارد نيست و نمي تواند باشد چه در آنصورت به نفي خود اقدام نموده است نه نفع خود.
پس در رأس قرار يافتن جامعه شناسي را بايد تنها بمفهوم تمام کننده ي ساير علوم در نظر گرفت و نه چيز ديگر! همانطور که در فوتبال (مثالي ملموس براي اکثريت) به ثمر رساننده ي گل، تنها تمام کننده ي تلاشها و تمرينها و برنامه ها و استراتژيهاي کل تيم مي باشد و از نظر عقل و منطق هيچ برتریي بر ساير اعضاي تيم- مثلاً دروازه بان که بر روي خط نخست ايستاده است، ندارد.
يا يک جراح متخصص که در حوزه ي سلامت و درمان با اتکا به حاصل زحمات و دانش بقيه ي پرسنل پزشکي متخصص در اموري ديگر مانند آزمايشگاه و راديولوژي و اتاق عمل و پرستاري و داروسازي و ابزار سازي و غيره تلاش مي کند، تخصصش هرگز نفي کننده ي آنهمه تلاشها و تخصصها نيست و در رأس قرار گرفتنش بمعناي زير سايه و سلطه گرفتن آنها نمي تواند باشد و اصولاً يک جراح، در امور ديگر پزشکي متخصص نمي باشد و چيزي بيش از يک آشنايي کلي از تخصصهاي ديگر نمي داند اما آنچه مشخص است اينست که رابطه ها و ضابطه هاي آنها را در ارتباط با بيمار و نسبت به يکديگر نيک مي داند و از اين راه تخصص خود را در کنار تخصص ديگران بکار مي گيرد و تشخيص و درمان ضايعات و بيماريها را به سرانجام مي رساند. اتفاقاً در بيان مقام و موقعيت و کارکرد يک جامعه شناس، اغلب به مقام و موقعيت و کارکرد يک پزشک متخصص استناد مي شود که در نوشتار بعدي ادامه ي بحث را از اين منظر پي خواهيم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]