🌓 نقد و نظری بر کتاب "هندسهی عدالت"
اثر علامه هاشمی خراسانی
✍️ حسین شیران
بخش سوم
.
در فصل دوم، استاد در شرح ریشه و علتالعلل مسائل و مشکلات جوامع بشری بحث را از "نیازهای حقیقی بشر که تحت تأثیر «طبیعت»، «وراثت»، «خود» و «جامعه» شکل گرفتهاند" شروع میکند و آنها را "استعدادهای مردم" مینامد که باید به فعلیت برسند؛ اگر یک چنین اتفاقی بیفتد آن را «عدالت» و در غیر اینصورت "محرومیت" در حق انسان تلقی میکند. انسان "حق شدن" دارد به این معنی که نیازهایش باید برآورده و استعدادهایش شکوفا شوند، در حالیکه تاریخ همه از فقدان عدالت و طغیان محرومیت در حق مردمان حکایت دارد.
.
استاد بهدرستی وضعیت امروز بشر را بیارتباط با وضعیت دیروز ندانسته و دود امروز را ناشی از آتش دیروز میداند و "عدالت را گمشدهی دیرین بشریت و هدف از بعثت انبیاء" میخواند و منظور خود از عدالت را هم "عدالت مطلق" بیان میکند و نه "عدالت نسبی که وجودی اعتباری- و نه حقیقی، دارد و نام دیگرش ظلم است". عدالت مطلق یعنی همهی نیازهای انسانها در همهی جوامع بشری برآورده شود وگرنه جزئا انسان از جای خالی یک نیاز برآورده نشده و کلا جوامع بشری از جای خالی یک جامعه که نیازهایش برآورده نشده "سقوط" میکند.
.
به این ترتیب استاد بحث را از سطح یک فرد یا یک جامعه به سطح جهان بالا برده و بصورت جهانشمول از "عدالت مطلق جهانی" برای "نظام واحد جهانی" سخن میگوید. عدالت به معنی و مفهوم "قرار دادن هر چیز جای خود" را میپذیرد و بر اساس آن، هر فرد را نظر به مجموع نیازمندیها و استعدادهایش واجد جایی مختص و مشخص در نظام جهانی میداند که اگر نتواند آن را پر کند "خلأ اجتماعی"ای مخل عدالت جهانی ایجاد میکند. از این نظر او در هر حال و در هر زمان همه را دنبال یک نیاز مشترک میبیند: "عدالت مطلق".
.
"انسان نگونبخت در جستوجوی عدالت مطلق به هر سویی روی آورده و به هر حکومتی سرسپرده است". ... "از بطن نیاز به عدالت است که نیاز به حکومت متولد میشود" تا امکان "اشراف و سلطه" به تأمین نیازها فراهم گردد ... اما وجود حکومتهای متعدد در جهان نه فقط منجر به عدالت مطلق نشده بلکه "علت یا معلول محرومیت" گشته است. "جهان نمیتواند دو حاکم داشته باشد" - چه برسد به این همه حاکم؛ به این قرار است که استاد از پل ضرورت عدالت مطلق جهانی و نظام واحد جهانی عبور کرده به ضرورت "حکومت واحد جهانی" میرسد.
.
بحث به حکومت واحد جهانی که میرسد استاد با تعریف و تعیین چهار ویژگی، نمونهی آرمانی و یا بقول وبر تیپ ایدئالی برایش میسازد: 1. باید هر چیز و هر کس را در نظام هستی بشناسد 2. جای آن را بداند 3. توان جابجا کردناش را داشته باشد و 4. از اشتباه در آنها مصون باشد؛ و بعد بلافاصله میافزاید که "این ویژگیهای چهارگانه همان اشراف و سلطهی حقیقی بر نظام هستی است که اولا و بالذات جز برای خالق آن ممکن نیست." این یعنی حق حاکمیت تنها از آن خالق هستی است و منحصرا با حاکمیت اوست که عدالت مطلق جهانی میتواند محقق گردد.
.
اما حکومت خالق هستی بر هستی و مشخصا بر جوامع بشری چگونه جاری و ساری میشود؟ به چه اسباب و اساسی؟ چرا تا به حال جاری نشده؟ بعد از این چگونه جاری خواهد شد؟ ... در گذر از این مقدمات- که گفتیم فعلا به تسامح با آن همراهی میکنیم تا بعد، بحث استاد بسی "وجههی شرقی و شیعی" خود را رو میکند و به تدریج مقصود و منظور استاد (علامه) از این همه مقدمهچینی مشخص میگردد.
(باقی در بخش بعد).
کتاب هندسه عدالت اثر علامه هاشمی خراسانی را از اینجا دریافت کنید.
.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran (Author)
🌓 https://t.me/orientalsociology (Channel)
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (Group)
برچسبها: هندسه عدالت, علامه هاشمی خراسانی, بازگشت اسلام, جامعه شناسی شرقی
[ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
🌓 نقد و نظری بر کتاب "هندسهی عدالت"
اثر علامه هاشمی خراسانی
✍️ حسین شیران
بخش دوم
.
در فصل اول کتاب، استاد به یاری شاگردش به بیان مسأله میپردازد؛ شاگرد از "بدبختی و تباهی در سطح جامعه" سخن میگوید و "جهل و فقر و ظلم و فساد و ناامنی و جنگ و جرم و جنایت و اختلاف قومی و مذهبی و هزار چیز دیگر" را برای آن مصداق میآورد. استاد نگرش او به جامعه را "سطحی و احساسی" قلمداد میکند و مسائل و مشکلات یاد شده را شاخههای درختی میداند که باید به "ریشهها"یش رسید، برای همین او را به نگرش عمقی [ژرفاندیشی] دعوت میکند و به درستی این را از "شئون عقل" میشمارد.
.
سپس دایرههای تودرتویی کشیده و آن را "نمودار هندسی مشکلات جامعه" تلقی میکند و دایرهی مرکزی را اساس و ریشهی همهی دایرهها (مسائل و مشکلات) معرفی میکند. در شرح تودرتویی و از هم و در هم و بر هم بودن مسائل و مشکلات جامعه نیز درست عمل میکند؛ و بعد ورود به دایرهی مرکزی [علتالعلل] و درک و فهم آن را برای "تعدادی انگشتشمار" [که توان ژرفاندیشی دارند] ممکن و میسر میداند و اصلاح دایرهها و لایههای بیرونی را منوط به اصلاح دایرهی مرکزی و علتالعلل میداند و میگوید: "مادام که علت فاسد باشد معلول هم فاسد خواهد بود".
.
به این شکل استاد کثرت مشکلات سطحی را به "وحدت در ریشه" میرساند و تأکید میکند " اگر مشکلات متعدد به ریشهی واحدی نرسند حتما اشتباهی رخ داده است". ریشهی واحد را که یابیم و اصلاح کنیم مشکلات سطحی خودبهخود حل و فصل میشوند. مشخص است که بحث استاد بحثی کاملا نظری و به اصطلاح روکاغذی است و با دنیای واقعی فرسخها فاصله دارد، با اینحال فعلا به مسامحه با او همدل و همراه میشویم تا ببینیم ته حرفهایش به کجا و به چه نتیجهای میرسد.
.
در ادامه او همهی "نخبگان سیاسی و فعالان ملی و مذهبی و جهادگران و اصلاحگران" و خلاصه جمله آنانی که "درد اجتماع و دغدغهی اصلاح مملکت" دارند را "درسطحماندههایی میداند که راه به عمق و ریشه نبرده و نیروی خود را هدر دادهاند". او ریشه و علتالعلل مسائل و مشکلات جامعه را همان سوراخ کشتی میداند که تا به حال همهی مصلحین از آن غافل بوده [؟!] و به سبب این "غفلت مرگبار" ره بجایی نبرده و "سرخورده و مأیوس" و منزوی شده، به "تماشای کشتی در حال غرق" ایستادهاند!
.
اما ریشه و علتالعلل مسائل و مشکلات و یا همان سوراخ کشتی جوامع بشری چیست؟ این موضوعِ فصل دوم کتاب است و ما در بخش بعد بدان خواهیم پرداخت.
.
کتاب هندسه عدالت اثر علامه هاشمی خراسانی را از اینجا دریافت کنید.
.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran (Author)
🌓 https://t.me/orientalsociology (Channel)
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (Group)
برچسبها: هندسه عدالت, علامه هاشمی خراسانی, بازگشت اسلام, جامعه شناسی شرقی
[ شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
🌓 نقد و نظری بر کتاب "هندسهی عدالت"
اثر علامه منصور هاشمی خراسانی
✍️ حسین شیران
بخش اول
.
نخست از همراه و هماندیش عزیزی که این اثر را در اختیار بنده گذاشتند و خواستار نقد و نظر جامعهشناختی در این باب شدند سپاسگزارم. واقعیت اینست که نقد و نظر در باب یک اثر کار آسانی نیست و "چهارگانهی دانش و بینش و روش و منش" همه را باهم میطلبد، بعلاوهی فرصت کلانی برای پژوهش و نگارش و گزارش، و برای امثال منی که تحققا در همهی این موارد دچار کاستیهاییست کار واقعا دشواریست.
.
با این وجود وظیفتا تلاش خود را میکنم تا دستکم درخواست این دوست عزیز را بنوبهی خود بیپاسخ نگذارم. باشد که خروجی این تلاش مقدمهای باشد برای نقد و نظر باقی جامعهشناسان و جامعهاندیشان، که در کانال و گروه جامعهاندیشان شرق شرف حضور دارند و این اثر پیش از این در هر دو محفل برای مطالعه و اظهارنظرشان بازنشر شده است. در این تردید نیست اگر که قائل به حقیقتی در میان هستیم این حقیقت تنها با تبادل نظر و تضارب آرا روشن و روشنتر میشود- همانکه ما بخاطرش اینجا گردهم آمدهایم.
.
در باب صاحب اثر گفته میشود که نام واقعیشان "علیرضا بابایی آریا"ست، متولد ۱۳۶۳ شمسی، دانشجوی اخراجی از دانشگاه فردوسی مشهد در مقطع دکتری الهیات، که پس از اخراج به افغانستان میروند و از سال 1393 با نام مستعار «علامه منصور هاشمی خراسانی» ابراز وجود و اظهار اثر مینمایند. "بازگشت به اسلام" نخستین اثری از ایشان است که منتشر گردیده و در این مدت منجر به واکنشها و حرف و حدیثهای بسیار هم به خود اثر و هم صاحب اثر گشته، که من اینجا از ورود به آنها خودداری میکنم و صرفا به خود اثر میپردازم.
.
"هندسهی عدالت" کتابی است ساده و سبک (کلا 96 صفحه با چند صفحهی خالی)، در سه فصل، با نثری سلیس و روان، متنی بسیار قابل فهم برای هر مخاطبی و همچون کتاب "بازگشت به اسلام" واجد صفحاتی رنگی و روشن و روحانگیز با فونتهایی به نسبت برجسته و چندرنگی، که با سرعت خوانش معمول شاید یکی دو ساعته بتوان کل کتاب را خواند. عنوان کتاب، به گمان، برگرفته از "دایرههای تودرتو"یی است که استاد برای بیان تودرتویی مشکلات جامعه ترسیم میکنند.
.
زیرعنوان کتاب "روایتی از یک گفتوگو"ست اما این گفتوگو از جنس مناظره یا مباحثهای میان دو فرد همسطح و هموزن نیست، مصاحبهای چالشی از یک پرسشگر حرفهای هم نیست؛ گفتوگوییست تصنعی و تخیلی میان استاد و دانشجو- که مجازا هست تا جریان بحث را برای استاد و مراد خود هموار کند؛ خود کتاب هم تذکر میدهد که فضای دانشگاهی ترسیمشده نمادین است. مباحث و مفاهیم مطرح در کتاب برای کسی که در "زیستجهانی تشیعمحور" سر میبرد شاید واجد تازگی و طراوت خاصی نباشد با اینحال، دقیقا به همین دلیل، هنوز کهنه و عاری از غور و خارج از دور نیست.
.
کتاب هندسهی عدالت اثر علامه هاشمی خراسانی را از اینجا دریافت کنید.
.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran (Author)
🌓 https://t.me/orientalsociology (Channel)
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (Group)
برچسبها: هندسه عدالت, علامه هاشمی خراسانی, بازگشت اسلام, جامعه شناسی شرقی
[ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی علم
🌓 اهمیت موضوع و موضع در تولید فکر - بخش نوزدهم
✍️ حسین شیران
.
موضعگیری و اظهار نظر در مورد موضوعی مشخص، فارغ از درست یا نادرست بودناش، ارزش و اهمیت و یا به بیان جامعهشناختی کارکرد مهمی که در پیشبرد مباحث دارد همانا تهییج واکنش دیگران و تهییل نقدها و نظرها و تحریض مواضع مختلف اعم از موافق یا مخالف از سوی آنهاست و اساسا تواتر و تداوم یک چنین فرآیندی است که به مرور به توسعه و تکامل تفکر در هر حوزه منجر میگردد.
.
بر این اساس به واقع امر هیچ چیز به اندازۀ "بینظری" تیشه بر ریشۀ رشد و توسعه و تکامل تفکر در حوزههای مختلف دانش بشری نزده و نمیزند؛ بدیهی است از هر کسی نمیتوان توقع نقد و نظر داشت اما تصور کنید که هیچ کس هم در باب هیچ موضوع و مبحث و مسألهای نقد و نظری ارائه نمیداد، در این صورت تاریخا و تحقیقا چگونه بشر میتوانست از سطوح اولیه و ابتدایی زندگی اجتماعیاش تا بدین سطح از توسعه در زمینههای مختلف فکری و فنی برسد؟ ...
.
از نطقهنظر جامعهشناسی علم، در آسیبشناسی اجتماعی پدیدۀ بینظری، در گذر از جمیع کسانی که در هر جامعهای به دلایل مختلف اهل تفکر نیستند، بیشتر باید بر روی کسانی متمرکز شد که به هر شکل در عالم فکر سیر میکنند اما تحققا به مرحلۀ نقد و نظر نمیرسند و یا میرسند اما جرأت یا اراده و یا اساسا امکان ارائۀ نقد و نظر ندارند. به هر حال، تاریخ تفکر همواره وامدار کسانی است که به هر شکل در امر نقد و نظر درگیر شده و زمینه را برای نقد و نظر دیگران فراهم ساختهاند.
.
بر خلاف معارف دینی و اساطیری که تکیه بر اصل ایمان و تسلیم دارند و هرچه میگویند را "حرف اول و آخر" میدانند و هیچ نقد و نظری را اساسا نه میپسندند و نه میپذیرند، معارف علمی و فلسفی با تکیه بر اصل تعقل و تفکر، هر حرفی که زده میشود را حرف اول تلقی کرده و حرف آخر را مستلزم بحثها و بررسیها و استدلالات فراوان میدانند و از این جهت راه نقد و نظر را برای همه همیشه باز میگذارند.
.
در عالم تعقل و تفکر اساسا هیچ تعارفی وجود ندارد و حقیقت همچون موجودیتی تلقی میشود بدوا برای در پیش گرفتن و جستن و نه رسما در دست گرفتن و گفتن - که همین است و جز این نیست که من در دست دارم! ارزش و اهمیت مکتب ایونی در همین است که فرد اولاش تالس میگوید جوهر جهان آب است و فرد دوماش انکسیمندروس که خود دوست و شاگرد و همشهری اوست بیتعارف استدلالاتاش را رد میکند و میگوید جوهر جهان نه آب بلکه مادهای بیشکل و بیحد و بینهایت (اپیرون) است (بخش بعد).
.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, شرق شناسی
[ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
🌓 نظری به نسبت دین و دولت در شاهنامهی فردوسی
.
در بخشی از شاهنامه، آنجا که اردشیر بابکان بنیانگذار سلسلهی ساسانیان به گاه بیماری پسرش شاپور را برای جانشینی خویش فرا میخواند، در باب پیوند دین و دولت، به بیان فردوسی از زبان او چنین میخوانیم:
.
چو سال اندر آمد به هفتاد و هشت
جهاندار بیدار بیمار گشت
.
بفرمود تا رفت شاپور پیش
ورا پندها داد ز اندازه بیش ...
.
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بینهیب
.
نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
.
چو بر دین کند شهریار آفرین
برادر شود شهریاری و دین
.
نه بیتخت شاهیست دینی بهپای
نه بیدین بود شهریاری بهجای
.
دو دیباست یک در دگر بافته
برآورده پیش خرد تافته
.
نه از پادشا بینیازست دین
نه بیدین بود شاه را آفرین
.
چنین پاسبانان یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند
.
نه آن زین نه این زان بود بینیاز
دو انباز دیدیمشان نیکساز
.
چو باشد خداوند رای و خرد
دو گیتی همی مرد دینی برد
.
چو دین را بود پادشا پاسبان
تو این هر دو را جز برادر مخوان
.
چو دیندار کین دارد از پادشا
مخوان تا توانی ورا پارسا
.
هر آنکس که بر دادگر شهریار
گشاید زبان مرد دیناش مدار ...
.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran (Author)
🌓 https://t.me/orientalsociology (Channel)
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (Group)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی ادبیات, جامعه شناسی سیاست, جامعه شناسی دین
[ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
اذهان شرقی و دستان غربی
حسین شیران
🌓 در ارتباط با طالبان و تحولات افغانستان، و نه فقط افغانستان بلکه کلا تنازعات جهان اسلام، به باور بنده مهمترین مسألهای که وجود دارد اینست: اصولا و اساسا چه نسبتی میان اذهانی که تفکراتی از جنس شرق را در بردارند و دستانی که تسلیحاتی از دنیای غرب را در کف دارند وجود دارد؟ ...
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی جنگ, طالبان افغانستان
[ دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
حکایت آن شاه و شیخ افغانی (4)
حسین شیران
شیخ خبر بلای مقدر را که داد آرام آرام از منبر پایین آمد تا برود اما مردم دور و برش را گرفتند و هر کس از هر طرف چیزی گفتند: "کجا میروی شیخ! ... بگو ما چه کنیم؟ ... کجا برویم؟ ... چه کسی خطا کرده؟ ... تقصیر ما چیست؟ ... پس رحم خدا کجا رفته؟ ... مردان و زنان و کودکان بیگناه چه میشوند؟ ..." شیخ لحظاتی ساکت ایستاد و به حرفهای مردم گوش کرد و بعد دوباره بر سر منبر بازگشت و با ذکر چند صلوات بر محمد و آل محمد مجلس را آرام کرد و گفت: "ای مردم! شک نکنید رحم خداوند همیشه بوده و هست و باز هم به قرار خود خواهد بود قهرش هم همینطور، فراموش نکنید که این خود خلق خداست که انتخاب میکند مشمول کدامیک از این دو باشد رحم خدا یا قهر خدا! ...
حال دیگر کار شما از این حرفها گذشته و در هر صورت قهر خداوند بر شما مقدر گشته است. اما نظر به اینکه همیشه رحم خدا بر قهرش غالب است از این جهت همیشه راه توبه را باز گذاشته است تا بعد از خطا هم بندگانش بتوانند طلب استغفار کنند و از این طریق تغییری در مقدرات خود ایجاد کنند!" مردم که با شنیدن این حرفها سر ذوق آمده بودند امیدوارانه گفتند: "البته که هرچه خدا و شیخ خدا بگویند بر ما حجت است و ما همان میکنیم تا این بلا از سرمان رفع شود!" شیخ گفت: "پس خوب گوش کنید ببینید چه میگویم! طلب استغفار شما به درگاه حق تعالی چنین خواهد بود که من هرگاه این دستم را بالا بردم این سمت مسجد صدای سگ درخواهند آورد و هرگاه این یکی دستم را بالا بردم این یکی سمت صدای خر، تا انشاءالله خداوند به این استغاثه از گناهانتان درگذرد!"
و بعد شیخ چند مرتبه آنگونه که گفته بود دست راست و چپش را بالا برد و مردمان نشسته در هر سو به تناوب صدای سگ و خر از خود درآوردند و سرانجام شیخ دو دستش را بالا گرفت و دعایی طویل خواند و بعد با صدای بلند گفت: "مژده ای مردم که خداوند سبحان از گناهان شما درگذشت و بلایی که بر شما مقدر فرموده بود را از سرتان برداشت! حال بروید زندگیتان را بکنید، به اهل شهر هم این خبر خوش را بشارت دهید!" مردم که روحیۀ از دست رفتۀ خود را بازیافته بودند با شادی و شتاب از مسجد خارج شدند، شیخ هم آرام آرام از منبر فرود آمد و به سوی شاه و وزیر رفت که غرق حیرت از آنچه که دیده و شنیده بودند درست در میانۀ مسجد نشسته بودند.
شیخ که رسید سلام داد و شاه و وزیر هم از جا بلند شدند و علیک گفتند. وزیر گفت: "الوعده وفا شیخ! من و شاه اکنون اینجا هستیم تا ببینیم مقصود شما از کشاندن ما به اینجا چه بوده است!" شیخ لبخندی زد و گفت: "شما هر آنچه باید میدیدید و میشنیدید را دیدید و شنیدید، بیش از این من فکر نمیکنم نیازی به هیچ صحبت دیگری باشد!" وزیر با تعجب گفت: "یعنی چه شیخ، ما باید صدای سگ و خر میشنیدیم که شنیدیم؟!" شیخ گفت: "آنچه دیدید مهمتر از آنست که شنیدید!" تا وزیر خواست چیزی بگوید شیخ رو به شاه کرد و گفت: "من از شما خواستم که قدم رنجه فرمایید و پای مبارک از قصر بیرون بگذارید و بیواسطه از نزدیک حال و روز واقعی مردمان خود را ببینید که دیدید!"
و بعد در حالیکه با دست دو سوی خالی مسجد را نشان میداد ادامه داد: "من شیخ این مردمان با این سطح فکری که دیدید هستم و شما هم شاهشان! با این وضع آیا بهتر نیست شما بروید به شاهیتان برسید بگذارید من هم به شیخیام برسم؟!" شیخ این را گفت و راه افتاد برود که وزیر گفت: "آن غیبگوییها چطور؟ در مورد آنها چه میگویی؟" شیخ باز لبخندی زد و گفت: "کدام غیبگویی مرد! مگر تو نمیدانی که حتی پیغمبر خدا هم غیب نمیدانست چه برسد به این بندۀ سراپا تقصیرش؟!" وزیر گفت: "اما من به چشم خود دیدم و به گوش خود شنیدم که ...!" شیخ پیش آمد و دستی بر روی شانۀ وزیر گذاشت و گفت: "آنچه تو دیدی غیب نبود وزیر! تنها چیزی بود خارج از درک و فهم تو!"
وزیر یکهای خورد و گفت: "یعنی چه؟! منظورتان چیست؟!" شیخ گفت: "من تعداد زیادی خدمتکار دارم که تو هنگام ورود در حیات خانهام دیدیشان. آنها هر کدام برای من نماد یکی از آن چیزهایی که شماها برای من میآورید هستند، در حقیقت من از روی آنهاست که میگویم چه کسی چه چیزی برایم آورده است! به همین سادگی!" شیخ دستش را از روی شانۀ وزیر برداشت و بیهیچ حرف و حدیث دیگری راهش را گرفت و رفت، شاه و وزیر را هم مات و مبهوت چشم در چشم هم به حال خود واگذاشت. شاه که از آغاز تا انجام حتی یک حرف هم نزده بود سرش را به کمال تأثر تکان داد و گفت: من آنچه باید میفهمیدم فهمیدم وزیر! راست میگوید شیخ، با این وضع بهتر است هر کس پی کار خود رود! موسی به راه خود، عیسی به راه خود! ... ".
پایان
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
حکایت آن شاه و شیخ افغانی (3)
حسین شیران
وزیر به نزد شاه بازگشت و هر آنچه در خانۀ شیخ دیده و شنیده بود را بیکم و کاست با او در میان گذاشت، پیام شیخ را هم به او تسلیم داشت و در نهایت هر طور که بود رضایت شاه را مبنی بر حضورش در نماز ظهر فردا فراهم ساخت. فردا که شد نزدیک ظهر شاه و وزیر لباس مبدل پوشیدند و بصورت ناشناس به سمت مسجد جامع شهر راه افتادند و همانطور که شیخ سفارش کرده بود درست در میانۀ مجلس نشستند. بعد از اذان و نماز، شیخ به بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا با صدای بلند گفت: "ای مردم! آیا تا به حال دروغی از زبان این بندۀ خدا شنیدهاید؟" ... همهمهای مسجد را فراگرفت. شیخ بعد از کمی سکوت ادامه داد: "خلاف چطور؟ آیا تا به حال چیزی خلاف شرع و عرف از این بنده دیدهاید؟" ... شیخ این بار قدری بیشتر سکوت کرد و اجازه داد تا همهمهها سراسر مسجد را فراگیرد.
سرانجام مردی از بزرگان که در ردیفهای جلو نشسته بود صدایش را بلندتر کرد و گفت: "استغفرالله! شیخ! چه میگویید؟! ما از چشم خود بدی دیدهایم از شما نه! شما را چه شده است که امروز اینگونه سخن میگویید؟" ... شیخ باز با صدای بلند گفت: "پس ای مردم! گوش فرادهید تا خبری را به عرضتان برسانم! من از طرف خدا مأمورم تا شما را از بلای بزرگی که در راه است باخبر سازم!" ... شیخ این را که گفت دیگر صدایش در میان صدای مردم گم شد! مردم هراسان هر کدام از هر سو چیزی میگفتند و در این میان شاه و وزیر هم در وسط مسجد نشسته بودند و هاج و واج گاه شیخ و گاه مردم را مینگریستند! "چرا؟ ... چه شده است؟ ... به کدامین گناه؟ ... مگر چه کردهایم؟ ... چه بلایی؟ ... چه باید کرد شیخ؟ ..." اینها صداهایی بود که مدام از هر گوش و کنار مسجد به گوش شیخ میرسید.
سرانجام شیخ با ذکر چند صلوات بر محمد و آل محمد دوباره کنترل مسجد را به دست گرفت و شمرده شمرده گفت: "خداوند قهار به سبب خطایا و گناهانی که دستکم برخی از شماها در این چند وقت مرتکب شدهاید بلایی بر این شهر مقدر فرموده است که عنقریب به سروقتتان خواهد رسید و تر و خشک دامان همۀتان را فراخواهد گرفت! این بود خبری که باید به شما میرساندم و رساندم. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته. "
ادامه دارد ...
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
حکایت آن شاه و شیخ افغانی (2)
حسین شیران
به خانۀ شیخ که رسیدند در را تمام گشاده یافتند. وزیر یااللهگویان از در وارد شد بقیه هم یک به یک پشت سر او. حیات خانۀ شیخ بسیار بزرگ و با صفا بود و جمع زیادی هم در آن لابلای درختها پراکنده بودند. با ورود آنها به حیات برخی از آن جمع به پیشواز آمدند و بعد از سلام و خوشامدگویی با احترام جویای کارشان شدند. وزیر گفت که از راه دور آمدهاند و قصدشان دیدن شیخ است؛ قدری هم هدایا برای ایشان آوردهاند. ...
یاران شیخ ضمن سپاسگزاری از حضور و هدایاشان، هرچه آورده بودند را تحویل گرفتند و بعد آنها را تو به تو تا به حضور شیخ هدایت کردند. شیخ هم به گرمی از آنها استقبال کرد و بعد جایی برای نشستنشان نشان داد و خود هم مقابلشان نشست و با لبخند گفت: "در خدمتم برادران!" وزیر بدوا از مرحمت و میزبانی شیخ و یارانش تشکر کرد و بعد گفت: "همین اوصاف و کرامات شماست که ما را از راه دور برای زیارتتان تا به اینجا کشانده است! ناقابل قدری هم هدایا ..." . شیخ با شمردن یک به یک هر آنچه که آنها آورده بودند حرف وزیر را قطع کرد و در نهایت گفت: "البته زحمت زیادی کشیدهاید نیازی به این همه مرحمت نبود!"
وزیر که از شنیدن شرح دقیق هدایا از زبان شیخ بسیار شوکه شده بود قدری دیگر سکوت کرد و بعد در حالیکه رو به یارانش کرده بود گفت: "سبحانالله! جناب شیخ ما را در بهت و حیرت فرو بردند! چگونه چنین چیزی ممکن است، ما هر آنچه آورده بودیم را دم در به یاران شما تحویل دادیم و هیچیک از آن یاران اکنون اینجا نیستند! اینها هم که ما را بحضور شما آوردهاند حتی یک کلمه هم سخن نگفتهاند! پس جناب شیخ چگونه و از کجا فهمیدند که ما دقیقا چه چیزها برایشان آوردهایم؟!" شیخ لبخندی زد و جز ذکر "الله اکبر" چیز دیگری نگفت. وزیر ادامه داد: "نه، واقعا اگر چنین باشد که گفتم آیا جز اینست که جناب شیخ آنگونه که مردم میگویند غیبدانی و غیبگویی میفرمایند؟!" و باز دوباره قدری در چشمان بهتزدۀ یارانش دقیق شد و گفت: "الحق که تا آدم خود از نزدیک نبیند و نشنود دیر باور میکند!"
شیخ با طمأنینه پرسید: "مگر مردم در مورد من چه میگویند؟" وزیر که میخواست بیشتر در این خصوص بگوید و بشنود بدواً از شیخ خواست که در صورت امکان اجازه دهد یارانش مرخص شوند و بعد خود هم به یارانش اشاره کرد که بیرون بروند و بعد شروع کرد از هر سو با شیخ سخن گفتن و سرانجام اصل ماجرا و علت حضورش را برای او بازگو کرد! شیخ که بتدریج از شنیدن حرفهای وزیر حالش دگرگون شده بود در حالیکه سرش را مرتب تکان میداد آرام گفت: "پس آمدید که سر از کار من دربیاورید؟!" وزیر هم سرش را به علامت تأیید تکان داد و گفت: "آری، اکنون چاره چیست؟ چه باید کرد شیخ؟" شیخ قدری در خود فرو رفت و بعد با آرامش گفت: "وزیر! اگر میخواهید سر از کار من دربیاورید بروید شاهتان را راضی کنید فردا وقت نماز ظهر باهم به مسجد بیایید و درست در میانۀ مجلس بنشینید، آنوقت من همه چیز را برایتان روشن خواهم ساخت! بروید!" ...
وزیر با ادای احترام از محضر شیخ مرخص شد و به سمت دارالحکومه به راه افتاد در حالیکه در تمام طول مسیر فکرش درگیر این بود که چگونه باید شاه را فردا برای رفتن به مسجد راضی کند! ...
پایان بخش دوم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
حکایت آن شاه و شیخ افغانی (1)
حسین شیران
گویند که در دیار افغان شیخی بود که در غیبدانی و غیبگویی شهرۀ شهرگشته بود، آنسان که مردم آن شهر و بسی بیش از آن در آن روزها هر کجا که به هم میرسیدند نخست از شیخ میگفتند و از آخرین غیبگوییهایش میپرسیدند! و اینگونه شرح اوصاف شیخ دهان به دهان میگشت و از این طریق روز به روز بر خیل مریدان و معتقدانش میافزود. در این میان اگر کسی هم از سر ناباوری چیزی میگفت توصیه میشنید که خود به نزد شیخ برود و هر آنچه دیگران دربارۀ شیخ میگویند را خود به چشم خویش ببیند! ...
وصف شیخ اما تنها محدود به این عوامالناس نبود. سیل شهرت او دیگر آنقدر بالا گرفته بود که حتی از بلندای در و دیوار دارالحکومه هم سرریز گشته و در بستر همهمهها تا به اندرونی شاه هم رسیده بود. به این قرار حالا دیگر همه حتی نزدیکان شاه هم از کرامات شیخ سخن میگفتند و این البته که هیچ خوشایند شاه نبود! تقصیری هم نداشت البته، چه او هم مثال تمام شاهان عالم آنگونه بار نیامده بود که به استماع اوصاف کسی غیر از خود عادت داشته باشد! روزی از روزها که همهمهها در ذکر احوال شیخ در اندرونی از حد تحمل شاه گذشت خشمی مهارناشدنی بر وجود همایونیاش چیره گشت و به یکباره همه چیز و همه کس را به باد توبیخ و توهین گرفت و بعد با بسی داد و بیداد وزیرش را فراخواند و با هزار بد و بیراهگویی به شیخ با قاطعیت هرچه تمام دستور سر به نیست کردن او را صادر نمود!
وزیر که حال و روز شاه را بسیار نابسامان میدید بدواً از بهر آرام کردن او بسی داغتر از خود شاه به لعن و نفرین شیخ پرداخت و او را از این جهت که با به راه انداختن بساط نیرنگ و فریب مایۀ ناراحتی شاه گشته بطور قطع مستوجب مرگ دانست و خیال شاه را نه فقط از نابودی شیخ بلکه هر سایۀ منحوسی که در ممالک محروسه بخواهد فراتر از سایه شاه ایستد راحت ساخت! ... چندی بعد که حال شاه بجا آمد وزیر همچون همیشه از سر تدبیر برآمد و با احتیاط به شاه متذکر شد که در از میان برداشتن شیخ شکی ندارد منتهی لازم است کارها طوری پیش رود که نابودی او برای دارالحکومه یک امتیاز تلقی گردد و نه یک ایراد؛ صلاح اینست که بگذارید نخست برویم سر از کار شیخ درآوریم و بعد بر اساس آن دسیسهای بچینیم و برای همیشه از شرّ شیخ راحت شویم. ...
به این ترتیب وزیر موفق شد که موافقت شاه را برای اقدام محتاطانه بدست آورد و بعد بلافاصله به چندی از یاران خود دستور داد که بروند تحفاتی چند تدارک ببیند و فردا برای رفتن به خانه شیخ منتظر فراخوان باشند. فردا که موعد رفتن رسید وزیر آنها را فراخواند و دستور داد که لباس مبدل پوشند، خود هم چنان کرد و بعد به اتفاق هم بصورت ناشناس به سمت خانۀ شیخ راه افتادند. ...
پایان بخش اول
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
فلسفه دین Philosophy of Religion
همانطور که میدانید فلسفه دین، تحقیق فلسفی درباره مسائل اساسی راجع به دین است؛ مسائلی چون حقیقت صفات خدا، چگونگی ارتباط دین با اخلاق و شطحیات (بیانات متناقضنما) که در اعتقاد دینی وجود دارد ( لنگهاوزن، 1389، 512 ). برخلاف بسیاری از شاخههای فلسفه که شاید ربط مستقیمی به زندگی روزمره انسانها پیدا نکنند، "فلسفه دین" دلمشغول موضوعاتی است که اتخاذ هر موضعی در برابر آنها تاثیری بس بزرگ در زندگی روزمره انسانها خواهد داشت. با توجه به محوریت دین و معنویت آن که مهمترین رویکرد همگرایی در بین انسانها هم محسوب میشود، میپردازیم به حوزه دین که دغدغه اصلی جوامع و انسانها در نگاه به آینده است.
برخی از محقین پیدایش "فلسفه دین" را به «فردریش ویلهلم هگل» (friedrich wilhelm hegel) فیلسوف پرآوازه آلمانی (1831) بر میگردانند و حتی «اریک شارپ» و «سیمورکین» دو تن از پژوهندگان مباحث فلسفه دین معتقدند که "هگل نخستین کسی بود که اصطلاح فلسفه دین را بکار برد" (شهریار زرشناس، واژهنامه فرهنگی سیاسی، 1383). اما اولین بار عنوان "فلسفه دین" در ادبیات فلسفی، در قرن هفدهم و توسط «رالف کادورث» ( Ralph Cudworth) بکار رفت، بنابراین میتوان آغاز "فلسفه دین" را نیمه قرن هفدهم دانست. اما اگر چه این عنوان بسیار متاخر است و حتی آثاری که ما امروزه تحت عنوان فلسفه دین میشناسیم عمدتا بسیار دیرتر از این تاریخ، و بیشتر در قرن بیستم پدید آمدهاند، مباحث "فلسفه دین" قدمتی به درازای تاریخ فلسفه دارند و حتی میتوان ادعا کرد که اکثریت فلاسفه بزرگ تاریخ هر یک بنوعی و البته از موضع خاصِ خویش به بحث در باب دین، نفیا یا اثباتا پرداختهاند.
"
فلسفه دین" آنگونه که گفته شد در «عصر روشنگری» و پس از آن پدید آمده است، البته بحث عقلی در مقولات دینی از دیر باز وجود داشته است و اساسا "کلام عقلی" وظیفه "دفاع عقلانی" از دین در مقابل شبهات ملحدین و پیروان ادیان دیگر و نیز تبیین عقلانی مفاهیم دینی را برعهده داشته است (شهریار زرشناس، واژهنامه فرهنگی سیاسی،1383).
"
محمد لنگهاوزن" (mohammad legenhaus) متفکر معاصر مسلمان معتقد است که پیشفرض ها و مفروضات و انتظاراتی که فلسفه دین برپایه آنها قرار گرفته است، عمیقا متاثر از رنگ و بوی فلسفه جدید غربی هستند. اما "فلسفه دین" در معنایی که در غرب مدرن پیدا شده است را باید نحوی "پرسش عقلانی از دین" و یا حتی "سنجش عقلانی دین" نامید. بنابراین بسته به تعریفی که از عقل وجود خواهد داشت، صورت کار دگرگون میشود. بررسی بعد عقلانی دین (یعنی اعتقاد اساسی آن) وقتی کاملا مفید است که آگاهانه و برنامهریزی شده باشد. فلسفه رشتهای است که اعتقادات را بدقت مورد بررسی قرار میدهد و لذا میتوانیم به حق از آن متوقع باشیم که در مطالعه اعتقادات دینی ما را یاری دهد. تحقیق در اینباره که آیا فلان اعتقادات، معنادار، منسجم و معقول هستند یا نه، کاری کاملا فلسفی است. رشتهای دانشگاهی که بعد "عقلی دین" را بررسی میکند، تحت عنوان "فلسفه دین" شناخته میشود.
فلسفه دین به یک معنا، دنبال تمایل فطری انسان به تفکر جدّی در باب موضوعات بسیار مهم است. فلسفه دین، به عنوان یک موضوع دانشگاهی، این تمایل فطری نسبت به پرسیدن، فهمیدن را تنقیح می کند و برای این منظور، تکنیک ها و نکته یابی های نظامات صوری فلسفه را در میان می آورد و بر اعتقادات دین اطلاق می کند ( عقل و اعتقاد، 1387، 23 و 24 ).
فلسفه، فرهنگ، سیاست و اجتماع در سده حاضر تحت تاثیر دین بوده و تاملات در حوزه دین، بیشترین و نیرومندترین تاثیرات را بر جوامع، فرهنگ ها و انسانها خواهد داشت. از این رو هدف دین، رستگاری انسان در دنیا و آخرت و رسیدن به "سعادت" همیشگی است، اما فلسفه تنها به دنبال آن است تا با استفاده از "عقل" و "تفکر" موضوعات و مسائل مهمی را که انسان با آنها مواجه است را حل کند. فلاسفه می خواهند آنچه را که در عالم تحقق دارد، به همان نحوی که تحقق دارد، بفهمند و به طور کلی عالم را بشناسند. در دین معرفت و شناخت متکی بر "وحی" الهی است، حقایق اصلی و نهایی عالم با وحی دانسته می شود نه با تفکر بشری. در واقع پذیرفتن این حقایق نیازی به برهان و دلیل ندارد و اساسا، اعتقاد دینی اعتنایی به اثبات "منطقی" ندارد و دنبال آن نیست تا مطالب خود را مستدل عرضه کند هر چند با این امر (دلیل و برهان) مخالفتی هم ندارد. در همین راستا «جان هاسپرز» هم از موضعی ایجابی به مقوله ی "فلسفه دین" نگاه کرده و معتقد است کار فلسفه در حوزه ی دین برهانی کردن اعتقاد است.
فلسفه و دین با هم تفاوت کلی و اساسی دارند، به این سبب که "ماهیت" آنها با هم تفاوت دارد. مهم ترین تفاوت میان آن دو این است که "فلسفه مجموعه ای از حقایق و نتایج نیست بلکه بیشتر، راه و روش و تفکر است در حالیکه دین مجموعه ای از حقایق و نتایج به هم پیوسته است." دین بر یک منبع مافوق بشری تکیه دارد و بیان می کند که آنچه می گوید، درست است و همگان باید به آن ایمان آورند، در حالیکه فلسفه چنین چیزی نمی گوید و احتمال خطا را در مطالب خود رد نمی کند. فلسفه قدم به قدم جلو می رود و هیچ گاه ادعای دانستن همه حقایق را ندارد.
"فلسفه" در پی آن نیست تا کسی را به ایمان آوردن و اعتقاد داشتن به یک سلسله اصول و مبانی ترغیب و تشویق کند (مانند دین)، بلکه می کوشد که فقط نتایجی را بپذیرد که اثبات پذیر و قابل استدلال باشند و حتی عمده تهمت ها و مخالفت ها با فلسفه و فیلسوفان، از این نشات می گرفت که فلسفه "دین" و "وحی" را به نوعی انکار می کند و فلاسفه نمی توانند به طور کامل به دین و دعاوی آن ایمان داشته باشند. به هر حال آنچه مسلم است اینکه "فلسفه دین" در معنای عصر روشنگری و پس از آن گر چه با کلام عقلی بی نسبت نیست، اما این تفاوت عمده را با آن دارد که متکلم فردی ملتزم به وحی است و قصد تبیین عقلانی مفاهیم دینی و پاسخ گویی به شبهات را دارد، اما "فلسفه دین" نوعی "فلسفه مضاف1" است ( نظیر فلسفه سیاست، فلسفه هنر، فلسفه اخلاق و ... ) که هیچ نوع التزام و اعتقاد دینی ای را از فیلسوف دین طلب نمی کند.
شاید بتوان ریشه های پیدایی فلسفه دین را در این باور «ایمانوئل کانت» (immanuel kant) فیلسوف معروف عصر روشنگری دانست که معتقد بود "وظیفه فیلسوف تامل عقلانی- انتقادی در خصوص همه احکام هنری، اخلاقی، دینی و سیاسی است." در فلسفه دین معاصر که پیوندهای نزدیک با "کلام جدید2" دارد از مقولاتی چون "سرشت تجربه دینی" ، "معنای ایمان" ، "رابطه علم و دین" ، "ماهیت وحی در نسبت با تفکرات بشری" ، "جایگاه دین در مجموعه فرهنگ بشری" ، "تحلیل منطقی و زبان شناسانه ی احکام دینی" و نظایر اینها پرسش می شود و دین چونان "ابژه3" مورد پرسش فلسفی قرار می گیرد غالبا مبنای این پرسش از دین، عقل مدرن و فلسفه جدید است (شهریار زرشناس، واژه نامه فرهنگی سیاسی، 1383).
همانطور که می دانیم و مسلم است موضوع دین، پرستش خدا و اعتقاد به یک سلسله امور غیر دنیایی و غیر "مادی" است. در حالیکه موضوع فلسفه عبارت است از "مسائل اساسی" که در زندگی و در جهان، با آنها رو به رو هستیم، مانند مسائل مرتبط با وجود، زیبایی، شناخت بشری، اخلاق، مرگ و زندگی، روح و غیره ... . موضوعات فلسفه دین آنقدر گسترده است که یقینا هیچ کدام از فلاسفه فرصت و ظرفیت و توانایی بحث در باب آن را ندارند و لاجرم ناگزیر دست به انتخاب می زنند و به همین دلیل مسائل و موضوعاتی که ذیل عنوان فلسفه دین از آنها بحث می شود بسیار متنوع و شاید حتی غیرقابل احصا باشند. اما شاید بتوان همصدا با برخی محققین در این زمینه (بنگرید به: کلیاتی در باب فلسفه دین، ارغنون 6/5) فیلسوفان دین را به دو دسته بزرگ تقسیم کرد: از یک طرف کسانی در تایید دین و اعتقادات دینی مانند وجود خدا و جاودانگی نفس و حیات پس از مرگ سخن می گویند، کسانی مانند «آلوین پلنتینگا»،(alvin plantinga)«ویلیام آلستون»(william alston) و «ویلیام لین کریگ»(william lane craig) را می توان در این دسته جای داد.
گروه دومی نیز وجود دارند که به دنبال رد این اعتقادات و به طور کلی دین هستند، از میان این افراد می توان به «جی. ال. مکی» اشاره کرد. البته شاید نتوان این تقسیم بندی را به طور کامل قبول کرد، زیرا کسانی مانند ناواقعگرایان دینی ـ افرادی نظیر «فوئرباخ»،(feurbach) «کیوپیت»(cupitt) و «سانتایانا»(santayana) ـ را بسختی می توان ذیل یکی از این دو گروه تعریف کرد. با توجه به اینکه دین را رد نمی کنند و به دینی منهای انتولوژی (هستی شناسی) قائل اند نه در دسته اولی که ذکر شد جای می گیرند و نه در دسته دوم. اما تمام مسائلی که ذکر شد به معنای این نیست که نمی توان موضوعات عمده ای که بیشترین توجه را به خود جلب کرده اند احصا کرد.
پر واضح است که جامعه دینی، در مقام استنباط و فهم و تعلیم گزاره های دینی از عقل بهره می جوید. "عقل" و "دین" دو موهبت و نعمت گران بهای الهی برای بشرند.کرامت آدمی در تکریم و تنظیم این دو ارزش الهی است. روی کردن به یکی و پشت کردن به دیگری و جداانگاری و افتراق میان آنها پیامدهای خسارت بار و جبران ناپذیری را به دنبال دارد. تکیه بر عقل صرف و پرهیز از دین، باعث طغیان انسان و افسار گسیختگی نفس می شود.بی هویتی و سر گشتگی و بحران انسان معاصر نیز زاییده خردورزی افراطی جهان معاصر است.از طرف دیگر، دین فارغ از عقل، یا گرفتار بی فهمی می شود و یا در انواع خرافه ها و تحریف ها آلوده می گردد و در نهایت در چنبره جمود و تحجر و تعصب گرفتار می شود؛ بنابراین دفاع معقول از دین، تنها طریق صحیح است که هم نشینی و تعاون دو خورشید الهی یعنی "عقل" و "دین" را طلب می کند.
پانوشتها:
1- فلسفه مضاف: دانش فرانگر که به توصیف و تحلیل یک علم، یک پدیده خارجی می پردازد.
2- کلام جدید: "کلام جدید ( New Theology ) یکی از شاخه های دین پژوهی است که در غرب با عنوان "الهیات نوین" مطرح شده است."
3- ابژه: "در لاتین ( objcere ) به معنای خود را در برابر چیزی گذاشتن، یک اصطلاح در فلسفه نوین که معمولا در برابر " سوژه " به کار می رود."
پایان
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: فلسفه دین, جامعه شناسی دین, جامعه شناسی شرقی, مریم فتحی
[ جمعه ۱ آبان ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
حرمت عشق
حسین شیران
*به مناسبت روزهای محرم الحرام و شهادت جانسوز سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)
چو ســر افــتاد که بــــینم رخ بی کــینه ی دوست *** مست بود عالم از آن جلوه ی رخــــسار حسین
هرکه دل داشت که نه هرچه که جان داشت که نه *** هـمه ذرات جــهان جـمله عـــــزادار حسین
شــرمم آمد به چنین بیش پس افـــــــتادگی ام *** که چه بربستم از این گـــــرمی بـازار حسین
دل ندا کـــرد برآی از غـــم دلبــــــستگی ات *** وام بگــــذار مـرا بر ســر نیــــــزار حسین
گـفتم این دیــــده تر از دیــــده ی یار است چنین *** سیـنه درگـــیرتر از آنـچه ســــزاوار حسین
گفت افـــسرده ســـخن می بری از عالم عــشق *** این بر آن کن بفـــدا دلـقک دربـــار حسین
گفتم این نیــــمه کم از خاک فـــرا درگه اوست *** نیـــم دیگــر بــرسان از کـــرم بـار حسین
بی حضور دل از این مـــرحله نتــوان که گذشت *** خوشتـــر آنگـونه شـوم زائـر گلـــزار حسین
رایت سبـــز و ســیاه آینــه ی "حـــرمت عـشق" *** من و او جان به کف آن دلـشده سردار حسین
«بعـد از این دست من و زلف چو زنجیـر نــگار» *** باقـی عمــر شـوم یکـــسره در کــار حسین
(فروردین 1382 - تبریز)
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
به آن عارف فرزانه
بمناسبت عید غدیر
حسین شیران
ای که تو قــــدر یه عالم ره نشـــین خــــــسته داری
خستــگان مست تو بودن تو خــــــودت مست نگاری
این نبـــوده و نبـاشــد من بی غــــــم تو باشـــد
ورنه زنـــدگی چه بود و بی غــــم تو هـم چه باشد
اهل دل مغــــربی اند و تشنــه ی سپیــده دم نیست
خانه چون تــــرا ندارد ورنه "ابـن" ما که کم نیست !
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, عید غدیر
[ پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
خلیفه پنهان: "سر"شناس ناشناس
حسین شیران
براستی دریغم آمد که از داستان دارالاماره 1 بگذرم و در احوال آن مرد کوفی اشارتی ننمایم؛ همو که شاهد عینی ماجرای آن چهار سر بود که در دارالامارة کوفه اتفاق افتاد؛ همو که نامش "ابی مسلم نخعی" روایت شده است. آن نکته ای که اکنون پایة این بحث است هم دقیقاً در همان شاهد عینیِ ماجرا بودنش نهفته است؛ براستی مگر می شود که داستان دارالاماره را به تأمل بخوانی و از خود نپرسی که این بچه مسلمان در بحبوحة آنهمه آمد و شدهای خونین روزگار چگونه در همه حال در دارالامارة کوفه حضور داشته است و با حاشیه ای امن به تماشای ماوقعی ایستاده است که خود به رندی به خلیفة پیروز اظهارش نمود؟!
البته درست است که بهرحال کوفی است و بقول معروف الکوفیُ لایوفی! اما مسئله تنها در این بی وفایی و به اصطلاح پشت خالی کردنها خلاصه نمی شود چه اولاً در اینباره سخن بسیار رفته است و مشخصاً الکوفیُ لایوفی خود برآمده از احوال آن روزگاران است که اینک اینچنین بر سر زبانها افتاده است؛ از طرفی از او یا امثال او انتظاری بیش از این هم نمی رفت که اکنون بنشینیم و به نقدش بپردازیم. ضمن اینکه جامعه شناسی را با هیچکس به تنهایی کاری نیست که با این بندة خدا هم باشد بلکه این جریانها هستند که بدرستی مورد توجه جامعه شناسی قرار می گیرند و این فرد هم که هم اکنون درباره اش سخن می گوییم تنها بعنوان یک نمونة تاریخی در بیان جریانی معمول و در عین حال مرموز در نظرش می گیریم.
باری از اینرو از احوال این مرد ساده نمی گذریم که ببینیم واقعاً چطور می شود با تمام تغییرات خونینی که در حاکمیت کوفه رخ می دهد کسی چون او می تواند به استواری یک کوه همچنان یک پای ثابت دارالاماره باقی بماند و سالهای سال نظاره گر وقایعی باشد که در آن یک به یک اتفاق می افتند؟! در واقع نقل ماجرای آن چهار سر پیش حاکم پیروز اموی در آن موقعیت2 بود که سمت و سوی توجه مرا به جایگاه و موقعیت خود او در آن ماجراها کشاند؛ بله موقعیت خود او! خوب که توجه می کنیم می بینیم که در جریان آن وقایع خونین که همه در عرض ده - دوازده سال 3 بر بستر کوفه رخ داد تنها عنصر ثابت دارالاماره او 4 بوده است و در حقیقت سرها همه پیش او نهاده اند و ای عجب که برخلاف روال معمول آنروزهای دارالامارة کوفه که خود به خلیفه اقرارش نمود سر او خود به سلامت مانده است!
اینست که می گویم در واقع اوست که بر همه خلافت می کند و حاکم دارالاماره است اگرچه با روندی نامحسوس و ناپیدا؛ هم از اینروست که "خلیفة پنهان" می ناممش! درکشمکش سرهای پاک و ناپاک که حضور خلیفة پنهان به چشم نمی آید! اصلاً معلوم نیست که واقعاً در کجای این ماجراها بوده است و احیاناً جانب چه کسی را گرفته است! اما چون همه رفته اند و او با تمام آمد و شدها هنوز هست لابد جانب هیچ کس را نگرفته است! چه اگر جانب یکی را می گرفت لابد سر او هم همانند بقیه یا پای حسین بن علی می رفت یا پای ابن زیاد! یا پای مختار بن ثقفی می رفت یا پای ابن زبیر! یا اگرهم سر بسلامت می برد حداقل موقعیتش را در دارالاماره که از دست می داد اما می بینیم که این استاد حیل، هم سر به سلامت می برد و هم در سرای بجای می ماند!
پس اوست که در آن سرای پرماجرا خلیفه است و در واقع سرهای بریده را یک به یک پیش او گذارده اند و همه را او دیده است و او شمرده است! و تنها اوست که آنگونه سر از سر باز می شناسد و سر در کشتارها نمی بازد! براستی هم سیاست سختی است اینگونه قاطی سرها شدن و سرنباختن! اما باید دید در میان اینهمه کشمکش روزگار، سّر "سَر"داری این "سرشناس ناشناس" در چه چیزی نهفته است؟ اما تنها ابی مسلم نخعی نیست که بر این سیاست است که تاریخ پر است از این سرشناسان ناشناس! این خلیفه های پنهان! نیک اگر واکاویم بدرازای تاریخ پیرامون هر خلیفة آشکار را خلفای پنهان گرفته اند! در وصفشان همین بس که اصولاً آنها را از آمد و شدهای تاریخ باکی نیست! آنها ظاهراً بر هیچ کس حکومت نمی کنند و با هیچ کس هم درگیر نمی شوند. اساساً بسته به افراد خاصّی نیستند چه اگر باشند با آنها می آیند و با آنها هم می روند؛ بلکه با هیچ کس نمی سازند و بر هیچ کس هم نمی تازند و از اینروست که به این سادگیها هم نمی بازند و تا آنجا که بر سیاست پنهانشان استوار باشند و در کار پنهانی شان استاد، به حیات خویش در دارالاماره ها ادامه می دهند!
پس آنها پنهانند چون ماهیتشان در همین پنهان گشتگی شان نهفته است و بیش از هرکس دیگری می پایند چون سیاستشان در حکومت بر "جریاناتی مشخص" است و نه افرادی خاص! آنها را تمایلی به برون جستن از این پنهانی نیست چه برون گشتن همان و به فنا رفتن همان! آنها نیک می دانند که در آشکاری شان بیش نمی پایند چه با اولین امواج سرنگونساز تاریخ کوفته می شوند و بر باد می روند! آنها نیک می دانند که نباید وسوسة آشکار شدن داشته باشند و گرنه کارشان تمام است.
گویند پادشاهی در معرض سقوط بود. در آخرین روزها چون در احوال خویش و روزگارش نظر می نمود که چگونه شاهان پیش از او همه آمدند و رفتند ناگهان چشمش بر سیاست پنهانی که پیرامونش در جریان بود بینا گشت؛ وزیرش! با خود اندیشید که این وزیر چند شاه پیش از من را وزارت نمود و اینک هم وزیر من است! چگونه است که آنها همه رفتند و او هنوز پا برجاست؟!... او به وزیرش بدبین شد و زود برکنارش کرد. در اندک زمانی هم از سقوط عاجلش گریخت و هم سالهای دراز حکومت کرد! البته ما را با شاه و سقوط و ظهور دیر یا زودش کاری نیست که با آن وزیرک است آنهم نه خود او که نوع سیاستش که سالهای سال خلیفة پنهان آن دارالحکومه و آن دودمان سلطان خیز بود و چون از ماهیتش برون کشیده شد نابود گشت؛ همچو وامپیرها که تا در تاریکی اند سخت در کار خویشند اما چو به نور و روشنی کشیده می شوند زود آتش می گیرند و از بین می روند!
اما خلفای پنهان را تنها در دارالاماره ها نباید جست! اینک و در این روزگار که مناصب و مراتب بسیارند در هر کجا که امری از امور در جریان باشد باید آگاه باشیم که احتمالاً آنجا هم خلفای پنهان در کارند و سیاست پنهان جاریست! خلاصه اینکه در داستان دارالاماره دو نوع خلیفه و دو نوع سیاست را می توان از هم تشخیص داد: یکی خلیفة آشکار با سیاستی آشکار و دیگری خلیفة پنهان با سیاستی پنهان! اولی نه اینکه سیاستش روشن است دوست و دشمنش هم کم و بیش معلوم است ولی دومی چون سیاستش ناآشکار است پس دوستی و دشمنی اش هم ناآشکارترست! با تمام این حرفها نباید فراموش کرد که اولاً خلفای پنهان زرنگتر از آنند که به این راحتی ها به چشم من و شما آیند و دوماً بسی بزرگتر از آنند که با این نوشته های کوتاه به وصف درآیند! اما به هرحال هستند! اگر هم بر حضورشان شکی باشد در وجودشان اصلاً نیست!
1- اگر این روایت را نخوانده اید توصیه می شود که ابتدا آنرا در نوشتارهای پیشین بخوانید.
2- از انصاف که نگذریم آن روایت عبرت آموز را بقول معروف خوب جایی توانست به رخ حاکم فاتح اموی بکشد.
3- از سال 61 تا 72 هجری قمری.
4- و یا فرقی نمی کند کسانی همانند او!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
توهم تغییر
حسین شیران
در بامداد تاریخ
در نخستین تظاهر آن "شاه جریان"۱
زمین با تمام وسعت و نعماتش
تنها ازآن آندو بود و هردو هم عجبا
زادة بلافصل شاهکار خدا-آدم،
که می بینیم یکی می زند آن دیگری می میرد!
و اینچنین نخستین صفحة "سرخ و سیاه" تاریخ رقم می خورد!
سرخی بخاطر خون و سیاهی بخاطر ظلم!
به گمانم اگر تاریخ در همان نقطه می ایستاد و پیشتر هم نمی آمد
باز هم گزارش تاریخ همان سرخیّ و سیاهی می بود!
آنکس که نمی داند کشتن چیست و مردن چیست،
تسلیم "سلطه خواهی" خویش می شود و می زند و می کشد و
اولین کشتة تاریخ را نقش زمین می سازد!
چگونه این واقعه را تفسیر کنیم که بکار بقیه هم بخورد؟
آیا این قابیل است که خون می ریزد؟
یا زمین است که خون می طلبد؟
و یا این اجتماع آدمیان است که سلطه ساز است و جفاپیشه؟
و از آن جلوة نخستین تا حال-
که نسل آدمی چو مورچه پا می گیرد و در زمین پخش می شود و
تاریخ نزار هم به وصف حال و روز بشر جان گرفته و
با سلطة بی چون و چرای آن "شاه جریان" پیش می آید،
اوضاع همانست که بود! و بسی تیره تر و تاریکتر!
چه اینبار آدمی می داند که کشتن چیست و مردن چیست امّا
باز می کشد و باز می میراند!
حکایت این تکرار،
از تکرار آن حکایت شوم است!
چه امروز هم همانند دیروز
و دیروز هم همانند آنروز که هابیل بر زمین افتاد،
انسانها نه یک به یک که چند به چند و گاهی قوم به قوم نقش زمین می شوند و
هرگز هم برنمی خیزند! ...
گوش هوش اگر بنهیم بر سینة روزگاران
صدای تیشه های بی وقفة قابیل را خواهیم شنید۲
که هنوز هم که هنوز است از آن تارک تاریخ
مدام بر پیکر بشریت نواخته می شوند و در دل دوران فرو می پیچند؛
و اینک از تواتر امواج آن است
که کشته هایش اینچنین از دُم تاریخ بیرون می جهند!
پس اگر تنها با چند واژه بگوییم که:
"تاریخ بشریت از قائن تا به فرعون،
از فرعون تا به نرون
و از نرون تا به شارون
جز تکرار آن واقعه هیچ نبوده است"
در حقیقتِ تاریخ نه بیش گفته ایم و نه کم!
شاید این تنها روایت ممکن از حقیقت تاریخ باشد!
چه از روایت این یک حقیقت است که
دل تاریخ پرخون است
و هرگز این دل خونین به روشنی نگراییدست!
آری آن سایة شومی که بر افتاد به پیش
تا چنین می دمد از پشت آفتاب زمین
بر چهرة بخت برگشتة تاریخ روان خواهد بود!
و تا چشمة نحسِ سلطه خوش می جوشد
دریای پلیدِ ظلم، طوفان زده باقی خواهد ماند!
پس کیست که فریاد زند: ای انسان!
بازآی۳ و از تلاطم گرداب این جریان برگیر دامن خویش!
تو در اسارت تکراری و این تکرار جز سرمدی سلطة قابیلی نیست!
بازآی که در توهّم تغییری و تنها تو در توهّم تغییری!
خدا، فرشته و خورشید و آسمان، همه چیز ثابت است!
غریبة خونین! تنها تویی و تو که دور خودت می چرخی!
تنها توئی و اینهمه دلبستگی هایت که با تو می چرخند! ...
گوئیا فریب مرگ گرگ و گراز را خورده ای!
فریب افتادن برگ درخت را خورده ای!
اینها همه اجزای باورند لیکن تراست که بیاد آوری
تنها توئی که در این گرداب بی پایان
در برابر هر چیز مسئولی؛
کس را به باز دریدن گرگی حساب نیست! ...
یکی خردی زیر بار خرمنی خرکوب،
و دیگری خبرآوردگان خون خفته،
تا گرد از این دو چشم خاک خوردة هستی نزدودی
نه خویشتن از خویش شناسی و نه آن خاطر خویش آزردة خویش! ...
این خویش که اینک تو درآنی نه خویش توست؛
اینست که هیچش نمی شناسی و خویشتن را بدست خویش می کشی و پیش می روی!
چه اگر خویش خویشتن را می شناختی
نیک می دانستی که هیچ پیشرفتی به بهای سقوط یک انسان نمی ارزد!
پس باید که گفت تصور تو از خرد هم "شاه اشتباه" توست
که پیامبرت را پیام بُرش ساخته ای و زمین گیرتر شده ای!
دریاب آینه ای را که سیمای پریشان ترا باز نماید ...
و اینک از پس اینهمه فریاد با صدایی گرفته می گویم
با آنکه عقلها همه تیزند و روزگاران همه لبریز از پند
افسوس و صد افسوس که عبرت آموزی انسان همه وهم است!
چه اگر عبرتی بودش از آن فاجعه هایی که برفت
هرگز این قرن اخیر بعنوان وحشی ترین و خونبارترین دوران حیات بشری رقم نمی خورد! ...
و با هزار حسرت و آه می نویسم
افسوس و صد افسوس که امروز
با تمام تلاشی که آسمان داشته است
تاریخ بشر "زمین گیرترین" دوران خود را سپری می کند؛
چرا که انسانِ سقوط کرده اینک
به سقوط خدا می اندیشد!
به سقوط
خدا
می اندیشد!
۱- این مطلب در ادامة مطالب پیشین آمده است.
۲- البته اگر صدای تیشه های فرهادها بگذارد!
۳- انسان نیازمند "بازآیی" است و نه "بازگشت". بازگشت به کجا که دیروز هم همچو امروز بوده است.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران
[ شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
شاه جریان تاریخ
حسین شیران
اما داستان دارالاماره تنها حکایت خونین روزگار که نبود! نه اولش و نه آخرش! هرچه بیشتر تاریخ را ورق زدم بیشتر بوی خون بمشامم خورد و هرچه بیشتر تأمل کردم دنیا بیشتر پیش چشمانم "سرخ و سیاه" تر گشت! بر آن شدم که تا می شود از طغرلها و طغیانهایش سند گیرم و گواه درک خویش سازم اما دیدم اینگونه باید که تاریخ را دوباره بنویسم و حقیقتاً چه نیازی به اینکار که تاریخ خود با تمام پیکره اش در دسترس همگان بوده و هست! و چه گواهی بالاتر از خود تاریخ بر حال و روز حقیقی تاریخ!
از فصل نخست که آدمی گرفتار زمین می شود تا فصل اخیر که زمین گرفتار آدمی است به هر کجای تاریخ که سر زدم جز "خدعه و خون" بیش ندیدم! گویی که روزگار یا به تمامی همین بوده است و یا تنها همین را نگاشته اند! بر این گمانم اگر تاریخ را آنچنانکه یک فیلم اکشن را می بینیم نبینیم- عارضه ای که اغلب در مطالعة تاریخ گریبانگیرمان می شود آنسان که زد و خوردها و قتل و کشتارهایش نه فقط عادی بلکه عجبا مورد انتظار نیز واقع می شود، خواهیم دید که آسمان تاریخ همه جا به یک رنگ است! و چندان فرقی نمی کند که از کجایش بیاغازیم و در کجایش بایستیم!
هزاران هزار وقایع گوناگون و هزاران هزار نام و نامدار از هر زمان و از هر کجای جهان، نیک اگر بیندیشیم کم و بیش همه بازگو کنندة یک حقیقت اند! یک جریان پایدار! یک پدیدة غالب! و یک بازی بی پایان! بازیگران بازی ایّام را اگر از پهنة تاریخ کنار بگذاریم با قدری تأمل بر بستر تاریخِ چندین هزار سالة مان جریانات پراکنده ای خواهیم دید که همه از یک چشمه آب می خورند و با تظاهرات گوناگون همه هم به یک دریا می ریزند! بی هیچ طفره ای اگر که جویای ماهیت آن چشمه و دریا باشیم باید که بدانیم آن چشمه بجز "سلطه پرستی بشر" و آن دریا جز "ظلم بشر بر بشر" چیز دیگری نبوده و نیست!
تا جهان بوده و هست ایدریغا که آن چشمه، همیشه جوشان بوده و این دریا همیشه خروشان بوده است! و این در حقیقت جریانِ غالب تاریخ بوده است؛ جریانی که سایة شومش پیوسته بر سر تاریخ پایور بوده و هرگز هم از سر آن کم نگشته است! وقایع روزگاران همه از گردش پیوستة آن رقم خورده اند و صفحات تاریخ همه در گزارش جولان آن پر شده است! سرّ اینکه هیچ دورانی از تاریخ بشریت بی کشتار نگردیده است را بی هیچ تردیدی در بطن همین جریان باید جست چه این جریان، پاشنه آشیل تاریخ بوده است و بی گمان شایستگی آنرا دارد که "شاه جریان تاریخ" قلمداد شود!
اما آیا این بدبینی محض به پیش زیستة انسان نیست که سراسر خدعه و خون یا سرخ و سیاهش خوانیم؟ آیا تاریخ هیچ صفحة سبزی نداشته است؟ بی شک که چرا! اما همچنانکه معلوم است اینجا صحبت از یک پدیدة غالب است که همواره بر بستر تاریخ جاری بوده است! آری بی هیچ تردیدی تاریخ، صفحات سبزی هم داشته است؛ اما اگر از تاریخ چندین هزارسالة بشریت هرآنچه مربوط به خون و خونریزیش را کنار بگذاریم جز یک جلد خاکستری و چند صفحة پراکنده از آن چیزی بیش نخواهد ماند!
"تاریخ سبز" ما اینگونه به دهانی خواهد ماند که مع الاسف دندانهایش همه جز یکی دو تا افتاده اند! و بسی سبز خواندن تاریخ با این دهان اندکی سخت می نماید! از اوراق سبز تاریخ بی گمان نهضت های انبیا و اولیاست. اما همه نیک می دانیم که خود اینها هم همه عمر در مبارزه با این "شاه جریان" بوده اند و یکسره درگیر فتنه ها و توطئه هایش! واحسرتا که چه انبیا و چه اولیای الاهی اسیر این "شاه جریان" گشتند و به خون پاک خویش غلطیدند! تاریخ خود گواه است که سبزیهایش همه در بستر خون بوده اند و محاط در حلقة آتش!
تاریخ خود گواه است که برکدام پایه چرخیده ست و بر صفحات بی شمارش چه رنگی نقش بسته است بویژه در قبال اندک سبزه های خویش! وانگهی توفیر است میان واقعیت و حقانیت! و تاریخ گزارش واقعیتهاست (واقعیت بمعنای آنچه در عالم بیرون اتفاق افتاده است؛ واقعه ها؛ و نه حقیقتها؛ به نوشتارهای حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی رجوع شود) و از این روست که می گوییم شاه جریان تاریخ تا به امروز تنها همین بوده است: "سلطه پرستی و ظلم بشر بر بشر"! اکنون بر ماست که سنگینی و رنج این پرسش وامانده را همواره بر اندیشة خویش روا داریم که آیا هیچ راه گریزی هست از سایه و سیطرة شوم این شاه جریان؟
آیا هیچ می توان امید آن داشت روزگارانی برسد که آن چشمة منحوس از جوشش برافتد و آن دریای پلید از تلاطم امواج آرام گیرد و از تابش بی وقفة خورشید همسانی هر روز بیشتر از دیروز به خشکی گراید؟
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
داستان دارالاماره
حسین شیران
واقعاً که شگفت شهری بوده است این کوفه! بیخود هم نبوده که همپای مشاهیر دگر در بلاد گستردة تاریخ دکّان درندشتی زده و در قرون متمادی در وصف خویش نامداری نموده است! گذشته از آن حادثة دلخراش عاشورا که شوم آوازه اش در همه جا پیچید و هنوز هم که هنوزست نقد بی وفاییش در کوچه خیابان های ما هم به گوش می رسد، انگار که بعد از آن هم خاکش به هیچ کس وفا نداشت! آنگونه که در گزارش حوادث پس از واقعة کربلا آورده اند عبدالملک مروان حاکم اموی در سال 72 ه. ق. با سپاهی عظیم از شام به کوفه لشگر کشید و مصعب بن زبیر را که پس از سرکوب مختاربن ثقفی حاکم کوفه گشته بود به خاک سیاه نشاند.
گویند بر دارالامارة کوفه بود که سر بریدة مصعب بن زبیر را آوردند و در مقابلش به میان انداختند! همهمه ای برپا شد و در این میان مردی از اهالی کوفه که در آنجا حاضر بود پیش آمد و خطاب به امیر فاتح چنین گفت: [جای غریبی است این مکان که اکنون امیر در آن ایستاده اند!]
همینجا بود که دیدم سر بریدة "حسین بن علی" را جلوی ابن زیاد نهادند! و چندی بعد دیدم سر بریدة "ابن زیاد" را که جلوی مختار انداختند!
و مدتی نگذشت که دیدم سر بریدة "مختار" را جلوی مصعب بن زبیر گذاشتند! و اینک می بینم سر بریدة "مصعب" را که در مقابل شما انداخته اند! خدا امیر عبدالملک را از تکرار این واقعه محفوظ بدارد! گویند که عبدالملک هراسان برخاست و از آن تالار برون شد و دستور داد که آن تالار و آن قبه را فرو ریزند! ( اصل این روایت را می توانید در مروج الذهب مسعودی بخوانید.)
از سالها پیش که به این روایت غریب و تأمل برانگیز برخورده ام- در واقع خیلی پیش تر از آنکه افکار و مطالعات و تحصیلات جامعه شناختی داشته باشم، ذهنم در ابتدا با تعصبی مذهبی درگیر این مسئله بود که چگونه است مردم ناآگاه آن روزگار امام زمان خویش را که ما اینچنین اش می شناسیم آنچنان نشناسند و چنان بلایی هم سر او و یارانش بیاورند که ماوقعش بعد قرنها هم از سر زبانها نیفتد؟ اینها مگر که بودند و چه می خواستند که عین آب خوردن سر می بریدند؟ آنهم سر چه کسی؟! امام زمان خویش! (حال با بقیه کاری نداشتم).
بعدها این پرسشم اندکی عامتر شد که از چه روست در بلاد اسلام اوضاع مسلمانی چنان آشفته می شود که در عرض ده دوازده سال تنها در کوفه چنان آمد و شدهای خونینی رقم می خورد؟ این جنگهای خودی از سر چیست و تقصیر که می تواند باشد؟ اما بمرور مشغلة ذهنی ام در این حدّ هم نماند و بسی فراگیرتر شد که اساساً چگونه است که چنین وقایع خونینی در جامعة بشری رخ می دهند؟! آنهم با چنان شدت و حدّتی که انگار مردمان هیچ مردمیّ نمی شناسند؟!
اکنون بعد سالها هنوز هم بر سر داستان دارالاماره ایستاده ام و هنوز هم که هنوز است مدام از خودم می پرسم واقعاً این چه بازیست که خدا و غیر خدا نمی شناسد؟
این چه بازیست که انبیا و غیر انبیا نمی شناسد؟
این چه بازیست که اولیا و غیر اولیا نمی شناسد؟
این چه بازیست که پاک و ناپاک نمی شناسد؟
این چه بازیست که پیر و جوان و زن و بچه و بیمار نمی شناسد؟
این چه بازیست که زمان و مکان نمی شناسد؟
این چه بازیست که رحم و مروّت سرش نمی شود؟
آیا هیچ راه گریزی از این بازی هست؟
بنابراین داستان دارالاماره تنها روایت سرهای بریده نیست! تنها حکایت بی وفایی کوفه و کوفیان هم نیست! تنها گزارش یک عبرت تاریخی هم نیست که بسی فاصله بوده است میان انسان و عبرت آموزی او! داستان دارالاماره حرف آغازین است از یک جریان شوم تاریخی ! یک "شاه جریان"!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ جمعه ۲ مهر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
حکایت دو آخوند و یک ده بی نمازگزار
حسین شیران
" گویند آخوندی را راه به دهی افتاد که در آن مردمانش نماز نمی گزاردند. در احوال آنها دقیق شد و آنها را مردمانی سخت کوش و نیک سیرت یافت! در شگفت ماند که چگونه است مردمانی چنین، هرگز به نماز گزاردن خو نگرفته اند! روزی بر جمع مردمان در آمد و پرسید: ای مردم! من چندیست که شما را زیر نظر دارم و خارج از عرف و شرع چیزی از شما ندیدم! شما که قائل به دین خدا هستید چگونه است که نماز بجای نمی آورید؟! گفتند: ای شیخ همانست که می گویی؛ ما به دین خدا هستیم و برون از آن نکنیم؛ اما می بینی که ما مردمان تلاشگری هستیم و از سحر تا شامگاهان هر کدام در گوشه ای بدنبال لقمه ای نان حلالیم؛ اینست که مجال نماز گزاردن نمی یابیم. خدا خویش بدرستی بر حالمان آگاه است!
آخوند گفت: اینکه نمی شود عزیزان من! کسب روزی حلال شرط دین است شرطی اساسی هم است اما نماز که ستون دین است. مگر می شود که به فکر درِ خانه بود اما دغدغه ی ستونش نداشت؟! خانه بی ستون چگونه شود؟! هیچ است هیچ! بی ستون چه دری چه پنجره ای؟! همینست که درِ مسجدتان همیشه بسته است! گفتند که درست است اما می بینی که اهالی تلاشگرند؛ روزی اگر پنج بار به مسجد بر آیند و اینهمه بند بگشایند و چارق در آورند و وضو سازند و نماز بگزارند کار از کار گذشته است! ما آزمودیم نمی شود برادر! نمی شود! خدا خویش آگاه است! آخوند که آنها را در عزمشان استوار می دید و ترک عادتشان را دشوار، زیرکانه گفت: حق با شماست بسی دشوار است باز کردن آنهمه بند و باز بستنشان! اما بهرحال نباید اصل دین را فروگذاشت؛ می دانیدکه نماز در هیچ شرایطی از انسان ساقط نمی شود؛ باشد شما همان سه نوبت بیایید چارق هم از پا در نیاورید!
گفتند: پس چگونه وضو سازیم؟! گفت: از روی همان چارقهایتان مسح بکشید و نماز بگزارید! گفتند: چگونه شود! گفت: جایی که اصل دین فدای فرعش می شود، شود خوب هم شود! بهرحال آخوند زیرکانه راه بر محذورات و معذورات خلق بست و هرطور شده آنها را به مسجد متروکه کشاند! در مسجد گشودند و گرد و غبار از آن گرفتند و زانپس سه وعده به اذان می آمدند و ناگزیر از روی چارقهایشان وضو می ساختند و نماز می گزاردند و زود به سر کارهایشان بر می گشتند. چنین شد که مسجد و اذان و نماز در ده بتدریج رونق گرفت و روزگاری چند اینگونه گذشت. تا اینکه آخوند از آن ده رفت و آخوندی دیگر جایش آمد و احوال را چنین دید که مردم از روی چارق وضو می سازند و به نماز می ایستند و بی خطبه و منبر با شتاب می روند!
تا دید که این کار هر روزشان است زود برآشفت و نهیب زد و فریاد برآورد که ای مردم! این چه وضعی است؟ این چه وضویی است؟ این چه نمازی است؟ مگر شما بدین اسلام نیستید؟ اسلام دنیا را گرفته است و به شما نرسیده است؟ والله که این نوع عبادت هیچ از شما پذیرفته نشود! مردم هراسان گفتند که این شیوه را شیخ پیش از شما نهاد و بهرحال چنان بودیم و چنین گشتیم! گفت: بدعت است! بدعت است! دین برای خودش آداب دارد اصول دارد دل بخواه کسی نیست که اینگونه یا آنگونه نهند! فعل اگر از روی آداب و اصولش نهاده نشود باطل است مطرود است! حال نماز که ستون دین است جای خود دارد! ...
اینگونه آخوند نو رسیده به تکفیر آخوند پیشین پرداخت و حکمش را بدعتی در دین خواند و سخت مردم را از آن برحذر داشت. به اینجا که رسید مردم از کار خویش جا خوردند و در کار کیش وا ماندند! برخی به راه جدید روی آوردند و برخی به راه پیش ماندند و برخی هم به راه قدیم بازگشتند! روزی آن آخوند را باز به ده راه افتاد و جماعت را اینگونه پریشان و پراکنده که دید چرایش پرسید و جوابش گفتند و نگران به پیش آخوند ده رفت و او نیز گفتش: یا شیخ! این چه بدعتی است که در کار دین نهادی و رفتی؟! هیچ کجا و هیچ زمانی من مسح بر جوراب ندیدم تو بر چارق روا می سازی؟! از خدا نمی ترسی که خلق خدا به خطا وا می داری؟ می دانی حکم بدعت در دین چیست؟ قیامت پیش خدای عالم و سید عالم جوابت چیست؟
آهی کشید و آرام جوابش گفت: ای مرد! آنروز که من بدین ده پای نهادم خانه ی خدا که اینک تو درآنی و اینگونه حکم میرانی سالهای سال درش بسته بود و خلق خدا که اینک نگران رد و قبول عبادتشانی هیچ یک نماز نمی گزاردند و به مسجد نمی آمدند به عذر اینکه از کار حلال وقت نمی کنند که چارق از پا درآورند و وضو سازند و نماز گزارند! من به صد هنر به مسجد و به اذان و به وضو و به نمازشان واداشتم تو هم یک هنر می کردی و آن چارق از پایشان می کندی و کار تمام می کردی! دیگر چه جای تکفیر و فسق و فجور است این میان!"
مایه ی این حکایت بسیار آموزنده را مدتها پیش از همصحبتی عوام شنیدم و اینجا برایتان بازنویسی کردم که اگرچه از یک نظر تداعی گر این بیت معروف است که:
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
همچنین حاوی آموزه های ارزشمند دیگری نیز هست که در روزگار کنونی بخصوص در کالبدشکافی فرهنگ مان بسیار بدردمان می خورد و در نوشتارهای پسین نیک بدانها خواهیم پرداخت. از آنجا که در حوزه ی آسیب شناسی مسائل اجتماعی ایران، اساساً صحبت از "درد" است و البته "درمان نیز هم"، با کسب رخصت از شیخ اجل بگذار چنین بگیریم:
سعدی به روزگاران "دردی" نشسته در دل "درمان" نمی توان کرد الا به روزگاران.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نبرد خدايان The Battle Of Gods
حسین شیران
چند سال پيش بصورت اتفاقي فيلم Kingdom of Heaven اثر Ridley Scott را ديدم. صحنه اي در اين فيلم هست که تا به امروز هزاران بار در ذهن من تکرار شده است و حقيقتاً تمام افکار و انديشه هاي مرا سخت تحت تأثير خود قرار داده است. موضوع اين فيلم جنگهاي صليبي است؛ همانطور که مي دانيد اين جنگها به مدت دويست سال (690 - 490 هجري/1291- 1096 م) ميان مسلمانان و مسيحيان جريان داشت و در اين دوره ي طولاني هزاران هزار مسيحي و مسلمان را بيهوده بکام مرگ فرستاد!
ماجراي فيلم بر مي گردد به سال 583 هجري که سردار نامدار مسلمانان "صلاح الدين ايوبي" بعد از فتح و فتوحات پراکنده بالاخره سپاه قدرتمند خود را تا به اورشليم کشاند تا اين شهر را به تقاص سال 493 هجري که در آغاز جنگهاي صليبي به دست صليبيان سقوط کرده و قتل و کشتار فجيعي از مسلمانان را بخود ديده بود باز پس گيرد و همان بلا را بر سر مسيحيان آورد که آنها بر سر مسلمانان آورده بودند!. درون اورشليم جمعيت انبوه مسيحيان که از اطراف و اکناف به آنجا پناه آورده بودند به رهبري "کنت باليان" تدابيري انديشيده بودند و سرسختانه مقاومت مي کردند بطوريکه تسخير شهر چندين روز طول کشيد اما سرانجام کار را همه مي دانيد؛ صليبيان بالاخره تسليم شدند و اورشليم پس از 90 سال بدست مسلمانان افتاد و نيز مي دانيد که شرايطي پيش آمد که صلاح الدين نيز از انتقام صرفنظر کرد و مسيحيان را با عفو عمومي مواجه کرد و در ازاي دريافت فديه ي ناچيزي اجازه داد از شهر خارج شوند.
اما سخن من بر سر چگونگي اين زاييده ي دراز اذهان سياه و دستان گناه نيست؛ تمام سخن من در رابطه با آن صحنه از فيلم است که طبعاً زاييده ي انديشه ي روشن کارگردان نامدارش که خودش مسيحي است مي باشد و نه تاريخ! آنجا که بخشي از ديوار قلعه ي اورشليم سقوط کرده است و جنگ سخت و تمام عياري بر سر خرابه هاي آن درگرفته است! دوربين پس از به تصوير کشيدن لحظاتي از جنگ تن به تن، دو نفر- يکي مسيحي و يکي مسلمان، را نشان مي دهد که بر خاک و خون هم غلطيده اند و با دستان خونين چشمان همديگر را در مي آورند! سپس دوربين از موقعيت مجاور به حرکت در مي آيد و آرام آرام بيننده را با خود بالا و بالاتر مي برد! و از آن بالا انبوهي از انسانها را نشان مي دهد که بر خرابه ي شهر سخت در هم رفته اند و بخاطر دين و خدا و پيام آورش!!! بر قتل و کشتار هم پيشي مي گيرند! شهري مقدس! که يکي آرامگاه پيام آورش را در آن مي داند و مي رزمد و ديگري معراجگاه پيام آورش را در آن مي بيند و مي خواهد! جاي شکر دارد که هنوز از آن ديگري خبري نبود و الا خدا مي داند چه فاجعه اي توسط مدعيان دينداري خلق مي شد!
آري! سخن من همين جاست! ايکاش همه مي توانستند آن صحنه را ببينند و از چشم آن دوربينِ اوج گرفته از آنطرف و اينطرف، پايين را نظاره کنند و هميشه آن موقعيت را براي خود حفظ کنند و از آن موقعيت به همه چيز بنگرند و بينديشند! موقعيتي که خدا بسيار بالاتر و والاتر از آن هميشه بندگانش را به نظاره ايستاده است و بدرستي مي داند و مي بيند که اين معرکه ها و اين همهمه ها از بهر چه چيز است! براستي چرا؟ ذهن من هنوز از هجمه هاي خطور اين سوال رهايي نيافته است! چرا بايد پيروان دو دين بزرگ الهي اينچنين سالهاي دراز بجان هم بيفتند و آن فاجعه هاي هولناک بشري را بيافرينند؟! دو قرن جنگ و غارت و خونريزي؟! جنگي که آغازگرانش نياکان باشند و پايان دهندگانش نوادگان؟! جنگي ميان دو دين بزرگ الهي و توحيدي و نه انساني و غير الهي؟! يعني جنگ بر سر خداست؟! يا دين خدا؟! يا پيامبر خدا؟! و يا بهشت؟! آنچنانکه از نام فيلم بر مي آيد!
براستي چطور مي شود هر دو طرف بخاطر اينها بجنگند و آن ديگري را کافر و دشمن خود بدانند؟! حقيقت اينست که نمي شود و نبايد چنين تقابل اديان و مذاهب و پيروانشان آنهم بدين شدت و حدت رخ دهد اما واقعيت چيز ديگريست! حال مبتني بر واقعيات که همه مي دانيم و تاريخ گواه آنست، اين سوال مطرح است که در اين ميان اينهمه ماجرا تقصير که مي تواند باشد؟ بندگان ؟ اديان؟ پيامبران؟ خدا يا خدايان؟ يا که و چه؟ اينکه مي گويم خدايان، چون اگر پاي تبرئه و تطهير بندگان پيش آيد ناچار بايد به وجود بيش از يک خدا قائل شويم! خداياني دو بهم زن و آشوب طلب و خونخواه و خونريز که ديگر نشايد که خدايش ناميد! شبيه خدايان يوناني! نظر شما هم انديشان چيست؟ تقصير که مي تواند باشد؟
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, صلاح الدین ایوبی, جنگهای صلیبی
[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]