جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

هنر جامعه‌شناس شدن

🌓 زمینه‌شناسی در جامعه‌شناسی - بخش سوم

✍️ حسین شیران

 

     "اصل کناره‌گیری|درگیری" را از "نوربرت الیاس"- شاخص‌ترین ناشناختۀ جامعه‌شناسی در ایران، وام می‌گیرم. در بیان ارتباط ساختار دانش (در هر زمینۀ خاصی) و سطح اجتماعی خطر (در آن زمینه یا در کل در جامعه) است که الیاس به این اصل و یا در واقع این دو مفهوم استناد می‌ورزد. خود الیاس هم این اصل را از داستانی از "ادگار آلن پو" برگرفته است (لینک کتاب).

 

     داستان پو روایت‌گر دو برادر ماهی‌گیری است که در گردابی هائل در حال غرق شدن هستند. یکی از برادران قادر به کنترل احساسات خود نیست فلذا وحشت‌زده و شتاب‌زده عمل می‌کند و در نهایت همین، یعنی غرق احساسات شدن او، باعث غرق شدن او می‌گردد؛ برادر دیگر اما در عین درگیری در احساسات و هول و هراس ناشی از موقعیت، سعی می‌کند چشم و مغز خود را هم بکار بگیرد و با سبک‌سنگین کردن اوضاع و احوال و رصد کردن اسباب و اساس راهی برای نجات خود بیاید و در نهایت هم همین‌طور می‌شود و او با کنترل احساسات و تکیه بر عقلانیت (کنش عقلانی) سوار بر تخته چوبی از مهلکه جان سالم به در می‌برد.

 

     جامعه در هر شرایطی چالشی است جدّی برای جامعه‌شناس‌جماعت؛ هرچه نابه‌سامان‌تر و ناآرام‌تر و درگیر مسائل و مشکلات بیش‌تری باشد چالش حاصل از آن هم بزرگتر و خطیرتر و خطرناک‌تر می‌شود. جامعه‌شناس خود به‌عنوان عضوی از این جامعه (دریای متلاطم) هم‌چون سایر اعضای دیگر طبیعتاً درگیر کم و کسرها و کش و قوس‌های آن است و این مبنا و منشأیی‌ست برای خیزش احساسات و بروز کنش‌ها و واکنش‌های احساسی از جانب او؛ اما جامعه برای رهایی از این وضع محتاج نگرش‌های منطقی و عقلانی است و جامعه‌شناس یا جامعه‌اندیش باید با کناره‌گیری به‌جا و به‌هنگام از دریای احساسات این مهم را در حق جامعه ادا کند. 

 

     هم احساس و هم تعقل لازمۀ کار جامعه‌شناس است. با احساس باید در کار جامعه و مسائل و مشکلات آن درگیر شد و با تعقل باید برای حل مسائل و مشکلات آن و خروج از نابسامانی‌ها و ناآرامی‌هایش راهی جست. این هر دو، یعنی هم درگیری در دریای احساسات حاکم بر جامعه و هم کناره‌گیری از آن برای پی‌گرفتن فعالیت‌های عقلانی، دو روی سکۀ کار جامعه‌شناس هستند و یک جامعه‌شناس خود باید بداند کی و کجا و در کدام مسأله تا چه حد درگیری و یا کناره‌گیری به‌کار بندد تا هم به شناخت درست و هم به راه‌حل درست در ارتباط با مسائل مختلف دست یابد.

 

ادامه دارد. 

 

* نقد و نظری اگر در خصوص این مطلب و یا سایر مطالب این سایت دارید برای بحث و بررسی بیشتر در گروه تلگرامی جامعه‌اندیشان شرق (https://t.me/OrientalSocialThinkers) مطرح سازید.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, زمینه شناسی, هنر جامعه‌شناس شدن

[ شنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 جنبش آزادی جامعه‌شناسی (ج.ا.ج) 
Sociology Liberation Movement (SLM)

✍️  حسین شیران

بخش هفتم

سخنرانی "مارتین نیکلاوس Martin Nicolaus" با عنوان "جامعه‌شناسی شکم‌پرور Fat-Cat Sociology"

(سال 1968 در نشست سالانۀ انجمن جامعه‌شناسی آمریکا)

 

     شماها به عنوان جامعه‌شناس، شغل خود را به سازمان‌گران اتحادیه‌ای که مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، به رأی‌دهندگانی که سلب امید شدند و به سیاه‌پوستانی که مورد اصابت گلوله قرار گرفتند مدیون هستید. جامعه‌شناسی این شکوفایی و برجستگی حال حاضر خود را به بهای خون و استخوان فقرا و ستم‌دیدگان به دست آورده است. جامعه‌شناسی اعتبار خود در این جامعه را مدیون توانایی مقبول افتاده‌اش در ارائۀ اطلاعات و توصیات به طبقۀ حاكم بر جامعه در مورد شیوه‌ها و ابزارهای در قعر نگه‌داشتن مردم است. 

     امروز دیدگان حرفه‌ای جامعه‌شناس رو به پایین و سوی مردمانی است که در قعر قرار دارند اما کف‌دستان حرفه‌ای جامعه‌شناس رو به بالا و سوی افرادیست که در آن بالا قرار دارند. این نه یک راز است و نه یک کشف اصیل که امروزه بخش‌های عمده و غالب جامعه‌شناسی کامپیوترها، کدها و پرسش‌نامه‌هایی هستند که رسماً فروخته شده‌اند و می‌شوند؛ به چه کسانی؟ به آن‌هایی که پول کافی برای سفارش این آرایه‌ها دارند و آن‌هایی که لابد اهداف سودآوری دارند در این‌که صدها مرد و زن باهوش [منظور جامعه‌شناسان] را برای پیگیری چیزهای [به ظاهر] بی‌خطر و بی‌اهمیت در خیابان‌ها به خدمت می‌گیرند.

     من ادعا نمی‌کنم که [لزوماً] هر فرد محققی مغز و فکر خود را به رشوه می‌فروشد - اگرچه بسیاری از ما پروژه‌های تحقیقاتی فراوانی را می‌شناسیم که این اتفاق به معنای واقعی برایشان افتاده است - اما می‌توان گفت ساختار مسلط این حرفه که در قالب آن همۀ اعضاء تا حدی اجتماعی شده‌اند، ساختاری است که در آن خدمت به طبقۀ حاکم جامعه شکل اعلای افتخار و توفیق است (سخنران اصلی امروز ما تمثالی از این وضعیت است). 

ادامه دارد ...

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جنبش آزادی جامعه شناسی, مارتین نیکولاوس Martin Nicolaus, جامعه شناسی رادیکال چپ, جامعه شناسی شکم پرور

[ شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مرگ تدریجی هویت‌ها و اصالت‌ها - 1
به بهانه شناسنامه‌دار شدن آییل
حسین شیران - جامعه‌شناس

     سرانجام "آییل" صاحب شناسنامه شد؛ طی نه ماهی که این دختر نوزاد ما بی‌شناسنامه ماند، از 14 تیر 1399 تاریخ تولدش تا 15 فروردین 1400 زمان تنظیم سند شناسنامه‌اش، کش‌وقوس میان پدر و مادر او و سازمان ثبت احوال کشور صرفا بر سر "نامی" که انتخاب شده بود نبود بلکه فرا و ورای آن بر سر "هویت و اصالتی" بود که عمریست به هر شکل ممکن به محاق برده شده و متأسفانه مجالی برای اظهار و ابراز وجود نیافته و باز نمی‌یابد! و این افول تنها متوجه هویت آذربایجانی که آییل معرف و متعلق به آنست نیست بلکه کم‌وبیش متوجه هر هویت قومی دیگریست که در حاشیۀ هژمونی هویت مرکزی یا بهتر بگویم هویت مرکزخواه در سایه مانده و از رشد و شکوفایی بازمانده است.

     اگرچه در این سرزمین همواره صحبت از "هویت‌های قومی" و یا وضعیتا همان "هویت‌های حاشیه‌ای" که گفتیم محمل حساسیت‌ها بوده و است- چرا که همواره حوالی این بحث‌ها را دورتادور هاله‌هایی از ایسم‌ها گرفته‌اند که در واقع چاله‌هایی بیش نیستند و این البته خاصیت هر ایدئولوژی است که در بادی امر از باب جذب جماعت هاله‌ای از نور می‌نماید اما به انتهایش که می‌رسی جز سیاهی و سرگردانی نمی‌بینی و نمی‌یابی و این را بیشتر و بهتر از هر کس دیگری باید از آن‌هایی شنید که به هر شکل موفق می‌شوند بازماندۀ خود را از این چاله‌ها بیرون بکشند، با این وجود باید به هر شکل به وجوه متعدد افول هویت‌های اصیل هم پرداخت و در کنار خوف از درغلطیدن در دام ایسم‌های هویتی، خطر طغیان هویت‌های فروخفته و فروکوفته را هم در نظر گرفت.

 

ادامه دارد ...

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: هویت اجتماعی, شناسنامه آییل, ثبت احوال کشور, جامعه شناسی هویت

[ جمعه ۲۷ فروردین ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 جنبش آزادی جامعه‌شناسی (ج.ا.ج) 
Sociology Liberation Movement (SLM)

✍️  حسین شیران

بخش چهارم

سخنرانی "مارتین نیکلاوس Martin Nicolaus" با عنوان "جامعه‌شناسی شکم‌پرور Fat-Cat Sociology"

(سال 1968 در نشست سالانۀ انجمن جامعه‌شناسی آمریکا)

     از زمان ایراد این سخنرانی حالا دیگر بیش از نیم قرن می‌گذرد و در این مدت، هم حرفه و هم رشتۀ جامعه‌شناسی بسیار تغییر کرده است؛ بسیاری از شورشیانی که در سال 1968 در آن حوادث نقش داشتند حالا خود در شمار بالاترین مقامات ASA هستند و نقشی اساسی در تعریف و توصیف این رشته ایفا می‌کنند. اکنون به مناسبت 52‌مین سالگرد جنبش آزادی جامعه‌شناسی جا دارد متن سخنرانی نیکولاوس دربارۀ وضعیت جامعه‌شناسی در سال 1968 را (باز)بخوانیم و در این‌که در این مدت تا چه حد و تا کجا پیشرفت کرده‌ایم و تا چه حد و تا کجا باید پیشرفت کنیم قدری تأمل کنیم. 
 

متن سخنرانی "مارتین نیکلاوس" با عنوان "جامعه‌شناسی شکم‌پرور"

     اظهاراتی که من اینجا خواهم داشت خطاب به وزیر بهداشت، آموزش و رفاه نیست. این مرد داوطلبانه موافقت کرده است تا به عنوان عضوی از تشکیلات دولتی خدمت کند، دولتی که برای حفظ بقای خود اکنون در یک جنگ با دو جبهه می‌جنگد؛ همۀ جنگ‌های امپریالیسمی همچون جنگ [آمریکا] علیه ویتنام جنگ‌های دو جبهه‌ای هستند: یک جبهه علیه جمعیت تحت سلطۀ خارجی [مردم ویتنام] و یک جبهه علیه جمعیت تحت سلطۀ داخلی [مردم آمریکا]. 

     وزیر بهداشت یک افسر نظامی در جبهۀ داخلی یعنی جنگ علیه مردم [آمریکا] است. جنگ ویتنام این تجربه را به ما آموخت که گفتگوی میان جمعیت تحت‌سلطه و حاکمان مسلط بر آن‌ها در واقع تلاشی در جهت تحمل سرکوب‌گری است؛ به گفتۀ رابرت اس. لیند Robert S. Lynd، گفتگویی‌ست میان جوجه‌ها و فیل‌ها؛ او بر من حاکم است و نسبت به من قدرت زیادی دارد، پس او حتی اگر در سخنان و استدلالات خود اشتباه کند باز هم حق با اوست و من حتی اگر حق با من باشد باز این من هستم که اشتباه می‌کنم. از این جهت است که می‌گویم این من هستم که باید خود را مخاطب وزیر قلمداد ‌کنم نه او. 

     امیدوارم در میان اعضاء و هواداران حرفۀ جامعه‌شناسی که در این‌جا جمع شده‌اند هنوز عده‌ای باشند که زندگی‌شان را نفروخته و معامله و مصالحه نکرده و از کنترل خودشان جهت تغییر یا اصلاح خارج نکرده باشند. در آن زمان که افسران این همایش و سخنران پیش از من به صرف یک وعدۀ غذایی بزرگ در هتل مشغول بودند، من آن طرف خیابان در یک کافه تریا بودم و یک هات داگ و دو فنجان قهوه می‌خوردم، برای همین ممکن است دیدگاه من [نسبت به آن‌ها] متفاوت باشد.

ادامه دارد ...

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جنبش آزادی جامعه شناسی, مارتین نیکولاوس Martin Nicolaus, جامعه شناسی رادیکال چپ, جامعه شناسی شکم پرور

[ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 جنبش آزادی جامعه‌شناسی (ج.ا.ج) 
Sociology Liberation Movement (SLM)

✍️  حسین شیران

بخش سوم

     در ماه آگوست سال 1968 انجمن جامعه‌شناسی آمریکا (ASA) در حال برگزاری نشست سالانۀ خود در بوستون بود. در این سال از ویلبور کوهن Wilbur Cohen وزیر بهداشت، آموزش و بهزیستی آمریکا دعوت به عمل آمده بود تا به عنوان سخنران اصلی در جلسه حضور داشته باشد. در حین برگزاری جلسه، دانشجویان تحصیلات تکمیلی و دانشجویان جدیدالورود دانشگاه کلمبیا و نیز جامعه‌شناسان جوان حاضر در کنفرانس در قالب "جنبش آزادی جامعه‌شناسی" (SLM) گردهم آمدند و علنا نسبت به حضور کوهن به عنوان سخنران اصلی شعار اعتراض سر دادند و خواستار سخنرانی "مارتین نیکولاوس Martin Nicolaus" نمایندۀ جنبش جامعه‌شناسی رادیکال شدند. در نهایت خواستۀ معترضان محقق شد و نیکولاس پشت تریبون رفت و در نقد وضعیت جامعه‌شناسی آن روزهای آمریکا به تندی به ایراد سخنرانی پرداخت. 

     عنوان سخنرانی نیکولاس Fat-Cat Sociology بود. Fat-Cat (گربۀ چاق) اصطلاحی است که انگلیسی‌زبانان معمولا در اشاره به یک مرد شکم‌گندۀ مرفه و متمول صاحب‌قدرت و صاحب‌نفوذ در عرصۀ سیاست و تجارت به کار می‌برند (به تصویر پیوستی توجه گردد)؛ این اصطلاح نخستین بار در دهۀ 1920 در ایالات متحده در توصیف یک مرد سیاسی ثروتمند بخشنده به کار رفت اما بعد بار مفهومی منفی به خود گرفت و در راستای اهداف سیاسی در ارتباط با کسانی به کار رفت که عملا از طریق چاپلوسی و کارچاق‌کنی سیاست به نان و نوایی رسیده بودند و یا می‌رسیدند؛ بر این اساس، عنوان Fat-Cat Sociology را می‌توان "جامعه‌شناسی چاپلوس" یا "جامعه‌شناسی کارچاق‌کن" ترجمه کرد؛ از میان این دو معادل اگر که بخواهیم یکی را انتخاب کنیم "جامعه‌شناسی کارچاق‌کن" به نسبت، معادلی درخورتر و در عین حال کم‌برخورتر است با این‌حال در مجموع بنا به دلایلی که در ادامه اقامه خواهد شد حالیا معادل "جامعه‌شناسی شکم‌پرور" را به هر دوی آن‌ها ترجیح داده و در نقل سخنرانی نیکولاوس از این عنوان استفاده می‌کنیم.

fat cat sociology - oriental sociology

     از زمان ایراد این سخنرانی حالا دیگر بیش از نیم قرن می‌گذرد و در این مدت، هم حرفه و هم رشتۀ جامعه‌شناسی بسیار تغییر کرده است؛ بسیاری از شورشیانی که در سال 1968 در آن حوادث نقش داشتند حالا خود در شمار بالاترین مقامات ASA هستند و نقشی اساسی در تعریف و توصیف این رشته ایفا می‌کنند. اکنون به مناسبت 52‌مین سالگرد جنبش آزادی جامعه‌شناسی جا دارد متن سخنرانی نیکولاوس دربارۀ وضعیت جامعه‌شناسی در سال 1968 را (باز)بخوانیم و در این‌که در این مدت تا چه حد و تا کجا پیشرفت کرده‌ایم و تا چه حد و تا کجا باید پیشرفت کنیم قدری تأمل کنیم. 

ادامه دارد ...

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جنبش آزادی جامعه شناسی, مارتین نیکولاوس Martin Nicolaus, جامعه شناسی رادیکال چپ, جامعه شناسی شکم پرور

[ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

شرحی بر نظریۀ ساخت‌یا‌بی گیدنز: ساختار_عاملیت
Structuration Theory: Structure Agency 

✍️ حسین شیران

بخش ششم


     در واقع امر در باور گیدنز آن‌چه اغلب از سوی آدمیان مورد عمل واقع می‌شود از روی عادت و آموزه است پس باید آن را کردار و رویّه نامید (نه کنش) و آن کس هم که این اعمال را انجام می‌دهد از روی قاعده و برنامۀ از پیش تعیین شده (ساختار) انجام می‌دهد پس باید آن را عامل (کارگزار) نامید (نه کنش‌گر)؛ از این جهت رابطۀ عاملیت-ساختار را نه در تقابل با هم بلکه در تعامل و توافق با یکدیگر به عنوان واقعیت زندگی روزمرۀ بشر و دو روی یک سکه در نظر گرفت.

     این طرز تلقی در بادی امر چنین جلوه می‌نماید که در باور گیدنز رفتار انسان در زندگی روزمره فاقد انگیزه و ویژگی است و آدمی به عنوان یک عامل و کارگزار دربست هر آنچه ساختار (قواعد و منابع) حکم می‌کند آن می‌کند؛ این آن نکته‌ایست که نیازمند توضیح است؛ فرض کنیم شما در خانه نشسته‌اید و تصمیم می‌گیرید که برخیزید و به یک شهر دیگری بروید؛ در راستای انجام این تصمیم شما از خانه که خارج می‌شوید وارد کوچه‌ها و خیابان‌ها و جاده‌ها و اتوبان‌هایی می‌شوید که از پیش موجود هستند و شما مبتنی بر یک سری اصول و قواعد که آن‌ها هم از پیش در ذهن شما جاسازی شده‌اند در این ساختارها حرکت می‌کنید و به مقصد خود می‌رسید.

     این حرکت بی‌انگیزه و بی‌هدف نیست، غیرآگاهانه هم نیست، یعنی شما دقیقا می‌دانید که دارید چه می‌کنید، منتهی بخش اعظم این حرکت نیندیشیده است به این معنی که شما اندیشه‌ای که بدیع باشد پیشه‌ نمی‌سازید، ساختاری هم که نمی‌سازید بلکه مبتنی بر اندیشه و ساختارهای از پیش ساخته شده (قواعد حرکت و مسیر حرکت) به راه می‌افتید و به مقصد خود می‌رسید. این نوع حرکت، نه یک "کنش Action" (رفتاری از روی ارادۀ آزاد) بلکه مصداق بارز یک "کردار Parxis" (رفتاری از روی عادت یا آموزه) است که در سایۀ تمرین و تکرار به یک "رویّه Practice" تبدیل شده است.

ادامه دارد ...

Structuration Theory
Structure Agency
Giddens

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: آنتونی گیدنز, ساختار عاملیت, نظریۀ تلفیقی جامعه شناسی, کنش کردار رویه

[ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

شرحی بر نظریۀ ساخت‌یا‌بی گیدنز: ساختار_عاملیت
Structuration Theory: Structure Agency 

✍️ حسین شیران

بخش پنجم

     مراتب تلفیق گیدنز این بود که پیش از هر چیز، مفاهیم «کنش Action» (رفتاری برآمده از انگیزه یا معنا یا نیت یا سود) و «کنش‌گر Actor» را فاقد ظرفیت لازم برای تبیین رفتار انسان در زندگی روزمره دانست و هر دو را از معادلات فکری خود کنار گذاشت و به جای آن‌ها به ترتیب «کردار Praxis» (رفتاری از سر عادت یا آموزه) یا «رویّه Practice» (شیوۀ تکرار کردار) و «عامل Agent» (کارگزار؛ انجام دهندۀ کردار؛ کردارگر) را برگزید و به این ترتیب مفهوم «عاملیت Agency» را به عنوان یکی از ارکان نظریۀ تلفیقی‌اش‌ در یک سو نهاد.

     در سوی دیگر به جای مفهوم «نقش Role» (ویژگی کنش‌گر) مفهوم «موقعیت Situation» (ویژگی زمانی- مکانی کردار) را برگزید و به جای مفهوم «نظام System» (الگوهای ثابت و عینی قابل مشاهده) هم مفهوم «ساختار  Structure» (مجموعه‌ای از قواعد و منابع لازم برای کردار) را ترجیح داد و آن را در تعامل دوسویه با مفهوم عاملیت قرار داد و به این ترتیب ترکیب تلفیقی «عاملیت–ساختار» را به عنوان مهم‌ترین و محوری‌ترین مفهوم نظریۀ خود ارائه داد (استونز، 1383؛ کرایب، 1390؛ کلهون، 1387؛ صدیقی، 1389).

     هدف گیدنز از این همه ترجیحات مفهومی این بود که بگوید در زندگی روزمره آنچه به اعمال آدمیان نظم می‌دهد نه نظام‌های اجتماعی بلکه قواعد و منابعی است که خود از تکرار این اعمال پدید آمده‌اند و بازمی‌آیند، برای همین در این میان نه کاربرد کنش و کنش‌گر که مبین و متضمن انگیزه و نیت قبلی است توجیحی دارند و نه کاربرد نقش و نظام که هر دو به نوعی مبین و متضمن الزام و اجبار هستند. 

 

ادامه دارد ...

Structuration Theory
Structure Agency
Giddens

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: آنتونی گیدنز, ساختار عاملیت, نظریۀ تلفیقی جامعه شناسی, کنش کردار رویه

[ شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جنبش آزادی جامعه‌شناسی (ج.ا.ج) 
Sociology Liberation Movement (SLM)
حسین شیران

بخش اول

     دهۀ 1960 نه فقط دهۀ ظهور جنبش‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خرد و کلان در جهان و به ویژه ایالات متحده بود بلکه در میان این همه های‌وهوی، هم‌زمان دهۀ جوش‌وخروش جنبش‌های علمی هم بود. در این میان، علم جامعه‌شناسی هم از این همه های‌وهوی و جوش‌وخروش بی‌نصیب نبود. این علم گرچه در قارۀ اروپا و مشخصا در کشور فرانسه چشم به جهان معرفت گشوده بود اما هر طور و به هر شکل که بود در این برهه از زمان بیش از دو دهه بود که دیگر قلب‌اش در آمریکا می‌تپید.

     در این انتقال، بیش از همه تالکوت پارسونز نقش داشت، هم‌او که بنیۀ اصلی و اساسی این علم را از اروپا گرفت و با بینش و منش هارواردی‌اش در قالب نظریۀ "کارکردگرایی ساختاری" ارائه داد؛ این نظریه در خیال خود پارسونز، نخستین تلاش نظری برای تلفیق دوگرایی "کنش و نظام" در علم جامعه‌شناسی بود اما آن‌چه او ساخت و پرداخت، در نگاه هر مدافع آزادی عمل کنش‌گر، یک نظریۀ ساختارگرای کلان تمام‌عیار با الزامات ساختاری آزاردهنده بود. هرچه بود این نظریۀ به شدت محافظه‌کار با پشتیبانی فکری نام‌داران خلفی چون مرتون، دیویس و مور توانست دهه‌های 40 و 50 حاکم بلامنازع عرصۀ جامعه‌شناسی باشد اما دهۀ 60 که از راه رسید جبراً ستارۀ بخت این نظریه رو به افول گذاشت.

     در این دهه سرانجام حملات مستمر منتقدان قدرتمندی چون میلز، لاک‌وود، گولدنر، هوروویتز و هومنز کارگر گشت و به هر شکل که بود توانست به سلطه و سیطرۀ این نظریه پایان بخشد. در این نبرد فکری سنگین، بیش‌ترین و نیش‌دارترین حملات از سوی سی. رایت میلز بود. پارسونز در مبانی نظری خویش به همه نظر داشت الا به مارکس، و این هیچ به مذاق میلز خوش نمی‌آمد: "در عرصه یکی منتقد مبارز، آن هم مغفول؟!" واکنش میلز به این غفلت عامدانۀ پارسونز سهل و ساده نبود؛ او که خود ذاتا آدم تندخو و خشونت‌مداری بود (اصالتا هم اهل تگزاس بود) با گرایش به مارکس، تندخوتر و خشونت‌مدارتر گشت و به هر چیز و هر کس که فکر می‌کرد منکر واقعیت‌های موجود و ملموس جامعه است حمله‌ور گشت.

 

ادامه دارد ...

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جنبش آزادی جامعه شناسی, پارسونز مرتون دیویس مور, کارکردگرایی ساختاری, سی رایت میلز لاک‌وود

[ چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات: نقدی بر تبلیغات صدا و سیما - بخش ششم 

حسین شیران

 

و اما سطور طولانی آیاها!
     حال بعد از این حرفها و کنایه ها که هرچقدر هم کش بدهی الحمدلله کش می آید آنقدر که آخرسر ممکنست دست و پا گیرمان هم شود، می رسیم به بست بلند آیاها! به اين قرار كه: آیا کسی هست که حکمت و فلسفه اینهمه تبلیغات و تغییرات را بدرستی برای ما روشن سازد؟ آیا کسی هست که حواسش به اینهمه ذهن گرایی و ذهن بازی و ذهن سازی تبلیغات باشد؟ آیا کسی هست که از پس اینهمه رد گم کردنها نگران مسخ ذهنیت بشر باشد؟ نگران فراموش گشتن آن "چهار عنصر اصلی حیات یعنی خدا و خلق و خویش و طبیعت"؟ نگران بخاک سپردن آنها در ذهن و ذات بشر؟
     آیا براستی در این روزگار کسی هست که دقیقاً بما بگوید جامعه اینک به چه سمتی رانده می شود؟ آیا کسی هست که نگران سلطه و سیطرة تدریجي الهیات جدید بر اذهان وارفتة انسان امروزی باشد؟ آیا کسی هست که این خیزش بلند بانکها- این نمادهای بی چون و چرای سرمایه داری دیروز و این معابد سر بفلک کشیدة امروز را زیر نظر داشته باشد؟ آیا کسی هست که حواسش به نیم خیزی خدای یا خدایان جدید بوده باشد؟ ...
     آیا کسی هست که حواسش به افزایش روزافزون قسطوندان جامعه باشد؟ کلاً آیا کسی هست که چون ما بندگان مفلس خداوند کهن که لاجرم بندگان مخلصی خواهیم بود برای خداوند نوین، حواسش جمع تبلیغات بانکها نبوده نباشد و در اینهمه همهمه و هیاهوی زمان گوشه چشمی هم بر این تغییر و تحولها داشته باشد؟ بله! آیا کسی هست که چون ماها ریتم تند سرمایه داری بر استخوانش رخنه نکرده باشد و او بدور از رقص و آواز زمان حساب همه چیز دستش باشد؟! ...
     و آیا کسی هست که حداقل یکبار هم که شده تکلیف ما را با این مسئلة نامیمون بخت آزماییها و قرعه کشیها مشخص سازد؟ که دیروز مکروه بود و حرام و خلاف شرع! چه راههای غیر متعارف پولدار شدن آنهم با پول بقیة مردم را در جامعه تبلیغ می نمود؛ اما امروز مباح گشته است و حلال! با شرع مقدس اسلام هم مو نمی زند! ...
     آیا کسی هست که نگران آسیبهای نه فقط دینی و سیاسی و انقلابی این پدیدها بلکه نگران آسیبهای اجتماعی و فرهنگی آنها نیز باشد؟ چه اینها همه پایه های یک چیزند و اگر ضعف و سستی و کوتاهی در یکی و فقط یکی از آنها باشد بنیاد همه چیز همیشه در لرزش و لغزش خواهد بود! ...
     آیا در این میان هیچ به "کارکردهای جانبی و پنهان" هر آنچه که بطور گسترده در بستر عمومیت رسانة ملی پخش می شود اندیشیده می شود یا نه اساساً این مقولة کارکردهای جانبی و پنهان، امری موهوم و خیالی است که جامعه شناسی و جامعه شناسان مدام سنگش را به سینه می زنند؟! ... آیا تحمیل اینهمه تبلیغات بر مردم تنها بخاطر خود آنهاست و در این میان هیچ سودآوریش برای صدا و سیما مطرح نیست؟ اگر چنین است چرا به ابعاد مختلف این مردمداری توجه کافی نمی شود تا مبادا از جوانب پنهان کار آسیب بینند؟! نکند این اندیشه ها به دنیای تبلیغات هنوز نرسیده است؟ یا نباید هم برسد چه ممکنست ریشة ثانیه ثانیه سودآوری را بسوزاند و بخشکاند! در اینصورت آیا این خود در حکم همپایی با افکار حاکم بر عصر سرمایه داری که تنها و  تنها به سود می اندیشد و لاغیر جلوه گر نخواهد شد؟!
     آیا فقط این اقتصاد است که باید پویا و سر و مر و گنده و رنگ برخسار باشد؟! بقیه چیزها حالا نشد هم نشد؟! در اینصورت چه فرقی هست میان این ایده و ایدة مارکسیستها و ماتریالیستها و سودگرایان و فایده انگارها که آنها هم اصالت را به اقتصاد و سود و سرمایه و در کل ماده می دهند و به بقیة چیزها یا پشیزی ارزش قائل نمی شوند یا اگر هم شدند همه را بسته و تابع اینها می دانند؟! همانها که همه می دانیم مطابق احکام و اصول و عقاید حاکم بر جامعه هرکدام از ما- بظاهر هم که شده، آنها را کوفته و کنار گذاشته و  خود را تا هر آنجا که ایستاده ایم پیش کشیده ایم!
     آیا واقعاً این درست است که رقابت مادی و تجاری صنایع و کارخانجات و محصولاتشان بجای آنکه بطور عینی و واقعی در حوزة تکنولوژی و صنعت و اقتصاد جامعه باشد اینگونه با تسامح افراطی رسانة ملی به حوزة ذهنی و فرهنگی و اجتماعی جامعه کشیده شود؟! آیا اینگونه آرامش ذهنی مردم همیشه بر گردة لرزان و لغزان طوفان تبلیغات نخواهد بود تا هر کجا که دلش خواست ببرد یا بیندازد؟!
     آیا نیت ترویج نوپرستی و مدپرستی و در کل "برون آراییِ" افراطی در پشت طنز و نغز و رنگ و لعاب پیامهای بازرگانی بالعینه هویدا نیست؟! آیا با این رویه از مردم "آدمواره هایی ماده گرا و اقتصادزده" ساخته نمی شود که تنها باید به فکر پول باشند و به سود بیندیشند و رویاهایشان را تنها در سایة قرعه کشیهای بانکها و تولیدیهای دیگر و تازگیها هم در قرعه کشیهای مخابرات و فلان شرکت ببینند؟! شما قضاوت کنید آدمواره هایی با این خصوصیات، مستعد بندگی کدامین خدا خواهند بود؟ خدای کهن که بسی نسیه است و بری از ماده یا خدای نوین که نقد نقد است و عین ماده! ...
     آیا حقیقتاً اینها راهِ غلط نشانِ مردم دادن نیست؟! آیا اینها همپایی و همآوایی با همان چیزها و کسهایی نیست که با هزار دعوی و ادعا تا امروز ردّشان کرده ایم و باز هم می کنیم؟! آیا کسی هست که عاقلانه برخیزد و تفاوت اینها را با آن القائات ماتریالیستی و مارکسیستی مطرود و مکروه بما بنمایاند؟ آیا کسی هست که از جریانات واقعی حاکم بر تبلیغات در عصر حاضر پرده بردارد؟ و بالاخره اینکه آیا کسی هست که حواسش به این طوفان مادی گرایی بوده باشد که حالیا دارد زمین و زمان را در خود می بلعد؟ ...
   
حکایت خرگوش و تازی
     در این میان مسئله ای هست که نمی توانم ناگفته از کنار آن بگذرم! و آن "دوگونه نمایی" در خصوص این قضایاست! این قضیه به عمد بوده باشد یا از سر سهو بهرحال جای گفتنش اینجاست! البته از انصاف نباید گذشت که دنیا دیگر دنیای "چندگویی و چندگونه نمایی" هاست اما فعلاً روی سخن ما با صدا و سیماست و با دنیا و بقیه دنیاوندان کاری نداریم؛ آن مسئله اینست: آیا بهرحال میان اینهمه تبلیغ شکمبارگی و نوگرایی و مدگرایی و سودجویی و بهره خواری و پولپرستی و مادیگرایی و اقتصادزدگی که مدام از منحصربفردترین رسانة کشور پخش می شود و آنهمه دزدی و فساد و قاچاق و رباخواری و کلاه برداری و چک برگشتی و رشوه و اختلاس و چه و چه که هر روز در گوشه کنار کشور برملا می شود و اعم و اهم اخبارش هم از طریق همین رسانه در گوش عالم می پیچد هیچ رابطه ای وجود ندارد تا این نهاد سه وجهی بدلیل حساسیت کارش مراقب و متوجه آن باشد؟!
     وقتی خبرهای ناگوار و دلسردکننده ای از تخلفات مالی و مادی بالاترین مقامات کشور که مطلقاً دغدغة نان شبشان را نداشته اند اما برخلاف ادعاهایی که بماند از سر چه، مدام در گوش مردم می خواندند، اسیر تجمل پرستی و مال اندوزی و مادی اندیشی شده و حالا خدا می داند از کی مشغول پنهان خواری بوده اند و حالا یک به یک آوای تیشه هایشان از خفا بر می آید و در فضای ملتهب جامعه پخش می شود و بگوش خیل مردمان کوشا اما همیشه گرسنه و نگران جامعه می رسد- حالا بگذریم از اینکه حق و حرمتشان باز هم بر گردن ماست که نامهایشان را که خودشان حرمتش را نگه نداشتند ما نگهداریم و بر خلق فاش نکنیم، آیا نمی تواند اشاعه گر این پیام ویران کننده در بستر جامعه و در میان مردم باشد که اینها هم بعد از این به تقاص آن بالاخوریها و عمده خوریها در این پایین پایینها هرکس هرطور که می خواهد و می تواند از خجالت جامعه درآید؟! ...
     وقتی چندی از مدعیان و کارگزاران صدیق و متعهد و وفادار جامعه اینگونه اسیر مال و منال گردند و کوس رسوایی شان در گوش عالم نواخته شود، دیگر از بیکاران و کارگریزان جامعه چه انتظار که فوج فوج بدان سمت نگرایند و موج به موج بر تلاطم دریای طوفانی اجتماع نیفزایند! ...
     حال در این بحبوحه چگونه باید قضاوت کرد؟! انگشت اتهام را بکدام سو باید گرفت؟ آنها که دانه دانه از آن بالا بر این ورطه می افتند؟ یا آنها که دسته دسته از این پایین به ورطه کشیده می شوند؟ و یا آنها که در این میان بهر ترتیب با تبلیغهای نسنجیده بازار ورطه را گرم می کنند؟ و یا آنها که همچون من و شما و خیلیهای دیگر بهر دلیل دامن از ورطه برکشیده و بی خیال از دور به تماشای ماوقع می پردازند و احیاناً در خاطر مبارک خویش کیف هم می کنند که بله: آن افتاد و این افتاد و آنها هم خواهند افتاد اما ما در این ورطه نیفتادیم و نمی افتیم پس ببینید و بسنجید توان و تقوا و شهامت و دیانت ما را؟ ...
     بهرحال آنچه از نظر جامعوی مسلم است هیچکدام از این نوع قضاوت کردنها به تنهایی راه اصولی مواجهه با جامعه و مسائل آن نبوده و نیستند و نخواهند بود؟! "تا کسی فراتر از سطحی که در آن آشوب است به تعمیق و تحقیق و تدبیر نپردازد در این خصوص کاری از پیش نخواهد برد!" تنها در این صورت است که حساب هرکس از کس دیگر و از زمینة اجتماعی جدا می گردد! تنها در این صورت است که هرکس به اندازة خویش مقصر اوضاع قلمداد می شود! نه بیش نه کم! تنها در این صورت است که در ارتباط با هر کس و هر چیز مشخص خواهد شد که دم خروسش را باید باور کنیم یا قسم حضرت عباسش را! آن سوی که می نماید را یا آن سوی که خود در آنست را!
     بهرحال جای آن دارد که در این میان صدا و سیمای ما هم بنا به رسالت بزرگی که بر عهده دارد در جوانب اجتماعی و فرهنگی کار خویش هم بیندیشد و در این خصوص حساب خویش را از حساب بقیه جدا سازد تا مصداق از یکسو تبلیغ و تشویق کردن و از سوی دیگر به تحذیر و تصنیف و تأسف پرداختن نگردد! یا اگر خاطر مبارک کسی را نیازارد مصداق این ضرب المثل روح آزار که "به خرگوش می گوید بدو به تازی می گوید بگیر"!

 

"فروگذاشتن اصل" و "فراگرفتن فرع"
          جای آن دارد که به این مسئله بنحو شایان توجه شود که بطور آشکار انسان امروزی علایق و سلایقش بلکه تمام هستی و آرمانهایش مدام بر سندان گرم تبلیغات رسانه ها چکش کاری می شود تا آنسان که مناسب افکاریست که از پی می آید شکل پذیرد و سخت گردد! اگر چنین شود دیگر توقع صاف ایستادن و توان بروز انسانیت راستین از بشر بیهوده خواهد نمود! حالیا نرم نرمک صدای خرد شدن استخوان هنجارها و ارزشها و آرمانهای اجتماعی بشر زیر بار فشار بی وقفة تبلیغاتی که از زمین و زمان می بارد بگوش می رسد! برای خوب دیدن این ماوقع و خوب شنیدن آن صدا لاجرم باید از آن سطحی که این ماجرا در آن جاریست فراتر رفت! و این همان کاریست که از بزرگان و برگزیدگان جامعه انتظار می رود!
     در تاریخ فرهنگ و ادبیات ما کلام پرمغزی وجود دارد که بسیار فراخور بحثی است که ما همینک در گرماگرم آن بسر می بریم؛ آن کلام بی بدیل که بی گمان می باید آشنای همه ایرانیان هم بوده باشد اینست که "مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید"؛ ما مبتنی بر ریشة تاریخی و قدرت فرهنگی این کلام و نوع دیدگاه جامعه شناختی و انسان شناختی خویش، در کل تبلیغ و تغییر و تحولات فوق را در حکم "فروگذاشتن اصل" و "فراگرفتن فرع" می انگاریم!
     در کل ما را بر پیامهای آگاهی بخش و مفید صدا و سیما نقدی نیست؛ چه نقد بستن بر آنچه خوب و مفید است عین غرض ورزی و مصداق دیوانگی است! اینک تبر زدن بر قامت بلند ارتباطات مدرن همانا دریا به کفچه پیمودن است! یعنی که نمی توان چشم بر فایدت گوناگون ارتباطات و تبلیغات بست؛ اما این دلیل نمی شود که از انواع غیر مفید و مخرب و انحرافی اش نیز ساده بگذریم! "خوب" هرآنست که جای خود باشد اما امان از آن "بد" که جای خوب لمیده باشد! همیشه از اینروست و در این بستر است که تا یک پیام خوب جا بیفتد هزار نوع بدش جا افتاده است! بی جهت نیست که یک بچه کار بد را زود فرا می گیرد اما کار خوب آموختنش بسی زور می برد! پس نباید گفت اگر اینها هستند آنها هم هستند! آنچه در این بین هرگز نباید فراموش شود عمومیت و اهمیت و حساسیت کار رسانة ملی است! حتی در موارد نادر!
     اساساً تبلیغ یک چیز با آگاهی دادن در مورد آن چیز متفاوت است؛ بنیاد این غرض است و بنیاد آن علم! و بین ایندو فاصله است از زمین تا آسمان! همچنانکه بین خبر دادن یک چیز و طرفداری از آن توفیر است! پس باید حواسمان باشد که بکدام سو می گرویم! مهم تمایز بین ایندو است که چندان مورد توجه قرار نمی گیرد! چه بسیارند آنها که می خواهند هر آنچه از اصالت تولید کم گذاشته اند را با جسارت در تبلیغ جبران کنند! اگر به عقل سلیم باشد که خوب می فهمد "این از نقد کاستن و بر نسیه افزودن است" اما همچنانکه در نوشتارهای پیش هم گفتیم اساس تبلیغات با اینهمه ضرب و شتاب بر فروگذاشتن عقل و فراگرفتن احساس است و خود عاقبت این کار معلوم است؛ با این روندی که هم اکنون بر جهان حاکم است روزبروز از هرچه اصالت و حقیقت دارد و معقول است فاصله خواهیم گرفت و در هرچه مجازی و مشابه و مجعول است فرو خواهیم رفت!

کلام آخر
     بهرحال طرح این مسئله را هرگز نباید اخطاری دانست از بهر اسائه؛ حتی اسبابی از بهر افاده؛ بلکه باید اخباری دانست تنها از سر گلایه بر مسئولان امر که چندان به ابعاد اجتماعی و فرهنگی آن توجه کافی مبذول نمی دارند! و اگر می داشتند چگونه ما شاهد پخش پیامهایی می بودیم که در آن آنکه باید با دستانی نشُسته سر سفره حاضر شود یک پیرمرد باشد و آنکه به او تذکر دهد و آداب بیاموزد یک بچه؟! یا در یکی دیگر در تقابل ارزشها یک بسته زیتون از یک خلبان جلو بزند! یا بشر سکوت کند و گاو حرف بزند! یا پرنده از پرواز بیفتد و پول به پرواز درآید! و نمونه های فراوان دیگر که هرکدام به نحوی جای بحث دارند!
     براستی چرا باید عمده تبلیغات ما در صدا و سیما مربوط به بانکها و مؤسسات مالی باشد؟! چرا نباید شرایط بگونه ای دیگر رقم بخورد تا مثلاً پای تبلیغ کتابها و نشریات علمی و امثال آن هم به صدا و سیما کشیده شود؟! آیا تنها مسئله اینست که آنها پول دارند و اینها ندارند؟! آنها طرفدار دارند و اینها ندارند؟! اصلاً چرا باید شرایط جامعه بنحوی باشد که در آن نفس کتاب به اندازة یک چیپس یا پفک یا شامپو ارزش و طرفدار نداشته باشد تا کسانی هم پیدا شوند که به پشتیبانی از آنها برخیزند؟! آنگاه چگونه رویمان می شود که کارشناسانه و دردآگاهانه با ژستی متألم و متأسف، از تریبونهای نه چندان فراوان جامعه آنگونه اشاعه فرهنگ و ادب بکنیم که مثلاً سرانة مطالعة کتاب در کشور افتضاح است و اوضاع فرهنگ نابسامان است و چه و چه و چه؟!
     وقتی جامعه ایکه خود را کشته مردة ارزشهای متعالی انسانی نشان می دهد اما در رسانه ملی اش بطور نمادین مدام این پول و چک و جایزه های آنچنانی است که از زمین و زمان می بارد و مدام اشیاء و کالا و اسباب و اساس است که یکی پس از دیگری از فرط اعجاز پر درمی آورند و پرواز می کنند و ذهن بیننده را از اصل و اصالت منحرف می کنند و به اعجاز و مجاز می کشند، وقتی یکریز این مظاهر مال اندیشی و سودجویی و تجمل پرستی است که در جامعه تبلیغ می شود باید هم خاطر کتاب عزیز باشد اما کسی سراغ این عزیز نرود! وقتی که این بانک است که سر بفلک می کشد و نه دانشگاه، باید هم مسائل جامعوی از سروکول جامعه بالا بروند! وقتی که از مردم خواسته می شود که حتماً فکر و هوش و حواسشان جمع بانکها باشد و نه برعکس- انگار که بغیر از بانک هیچ چیز دیگری در جامعه وجود ندارد! البته که عاقبت کار جز این نمی شود که کنونست! ...
     اینگونه می شود که مردم- چه آنکس که دارد و خرج می کند چه آنکس که ندارد و آنگونه می نماید، مدام به برون آرایی می پردازند و از سر رقابت و چشم همچشمی هم که شده کلی پای خریدن ماشینها و مبلها و فرشها و لوسترها و لباسهای آنچنانی هزینه می کنند که البته هیچکدام هم قیمت درج شده رویشان ندارند و هرکس هرطورکه دلش خواست رویش می کشد و بدانها می فروشد و چون تبلیغ مکرر هم پشت سرش خوابیده است مردم قانع می شوند و می خرند تا از قافلة پر هیاهوی تشریفات و تجملات روزگار گامی عقب نیفتند اما هرگز دلشان نمی آید یک جلد کتاب که "غذای روح" می خوانندش بخرند که قیمتش هم دقیقاً رویش درج شده است و اغلب کمتر از هزینة یک ساندویچ و نوشابه و پیتزا و یا یک بسته سیگار درست و حسابی شان است تا خدایی نکرده به ناشر یا مؤلفی که سرمایه و عمرش را پای آن گذاشته است تا پیامی درخور زندگی را  بگوششان برساندکمکی کرده باشند! ...
     بهرحال سخن را با این تذکر تمام می کنیم که قطعاً بر خوانندگان محترم روشن است که نگارنده بعنوان یک جامعه شناس که لاجرم باید جامع اندیش باشد- یعنی که دغدغة کلیت جامعه را داشته باشد و مفتون یک بعد گشته و مغفول از ابعاد دیگر نباشد، در جامعه ایکه لبریز از مسائل جامعوی ریز و درشتی است که رویهم انباشته شده اند و حالا به "مشک پاره پاره" ای می ماند که هر جایش را بگیری از جای دیگرش می ریزد چه دغدغه هایی دارد و از چه ها می گوید و از چه ها می رنجد و فریادش از چه روست!
     می دانم و می دانید که تنها این من نیستم که این دغدغه ها را دارم و در واقع تنها منِ بقول بعضیها "تازه اندیش"، جامعه شناس و صلاح اندیش این خاک پهناور نیستم که در زیر بار مسئولیت اجتماعی خفه شده باشم! اما وقتی می بینم که پدیدهایی از این قبیل با اتکا به اصولی ظاهراً مطرود از جانب هرکس، همچنان بی توجه به ابعاد اجتماعی و فرهنگی کار، چست و چابک در جامعه می تازند و همه چیز را زیر پا می گیرند و صدای اعتراض آنچنانی هم از کسی بگوش نمی رسد حق بدهید که به خود حق بدهم اینگونه بیندیشم و اینگونه نتیجه بگیرم که یا از این راه بر بزرگان قوم هیچ ملالی نیست و یا بزرگان را بر این اسباب هیچ التفاتی نیست!
     خلاصه هر چه بود از اینرو بود که بخود اجازه دادم با وجود سایة بلند بزرگان این مرز و بوم وصف حال خویش در طی این مقالها بجوشم و بخروشم! حالیا بر هر آن خواننده و مخاطب محترم است که ناملایمات این عرض حال را بر حقیر ببخشند!


                                                                                                    پایان

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات: نقدی بر تبلیغات صدا و سیما - بخش پنجم

حسین شیران

 

     تا اینجا سخن بر سر این بود که در تبلیغات منتشره از صدا و سیما کنترل و بازبینی در برخی از ابعاد مانند "دینی و سیاسی و انقلابی"- که "ابعاد عزیز داشته" خواندیمشان، بنحو احسن و اکمل صورت می گیرد آنسان که موارد نقض در این ابعاد بندرت پیش می آید؛ اما در ابعاد "اجتماعی و فرهنگی" که "ابعاد غریب انگاشته" قلمدادشان کردیم و اینجا هم عنوان شایان "ابعاد ضعیف داشته" را برآن اضافه می کنیم بهرنحو که است چندان جوانب امر سنجیده نمی شود! هم از اینروست که تاکنون شاهد مصادیق متعددی از پیامهای بازرگانی بوده ایم که مشخصاً از نظر اجتماعی و فرهنگی بسی جای بحث داشته اند اما بی هیچ نقد و نظری بکرّات از تلویزیون پخش شده اند! و گفتیم که این ادعا بطور مستند برخاسته از هرآن چیزیست که رسماً از جانب صدا و سیما بروی آنتن فرستاده شده است و در این خصوص در مرحلة اول خوانندگان را بمشاهدات عینی و اشتراکات ذهنی خودشان ارجاع دادیم و بعد بعنوان نمونه بمواردی از آن هم اشاره کردیم؛ حال ادامة بحث را بر این منوال پی می گیریم.
 

 

و اما بانکها!
     بانکها را که باید الحق و الانصاف"سلطان تبلیغات" خواند! شاید تا بحال روزی نبوده باشد که درآن پیامهای بازرگانی پخش شده باشد اما بانکها و مؤسسات مالی درآن حضور چشمگیری نداشته باشند! به تصور ما اگر تبلیغات گستردة بانکها نبود شاید می شد امید آن داشت که بغیر از ایام وفات نیز روزی "بدون تبلیغ" در صدا و سیما سپری شود اما با این حجم وسیع تبلیغات و با آن سطح پیشرفتة رقابتی که در عمل در نزد آنها دیده می شود وقوع چنین امری بنظر بعید می نماید! کاش می شد که همه از هم یا دستکم از خویش می پرسیدیم که اینهمه تبلیغات از جانب بانکها واقعاً برای چیست! اساساً چرا ما باید هر روز و هر شب بطور دائم در معرض تبلیغات متنوع بانکها قرار بگیریم! اما از آنجا که دیگر پدیده هایی از این قبیل برای مردم امری روزمره شده است و یا بهتر بگوییم روزمره اش کرده اند مصداق آنکه "در امور روزمره کنکاش نمی کنند" مردم نیز کمتر ذهن خود را با چنین مسائلی درگیر می کنند چه هزار گرفتاری و مشغلة دیگر دارند که ترجیح می دهند تمام همّ و غمّ خود را صرف رفع و رجوع آنها سازند! اما این نادیده انگاشتن را ما هرگز بحساب نابوده انگاشتن نمی گذاریم!

 

میان گفتار
     روزگارانی نه چندان دور که بر جوامع انسانی فئودالیسم حاکم بود و دنیای مردمان بسیار کوچک بود- گاهی به اندازة دهکوره ای که در آن می زیستند یا اندکی بیشتر از آن، و گرمی و رونق حیات اجتماعی بیشتر در روستاها بود و در زمینهای سرسبز کشاورزی، اندر این "محدودکده" مردم در کل یک خدا داشتند و یک خان! یکی آن بالا یکی این پایین! بندة آن بالایی بودند و غلام و "رعیت" این پایینی! بهر نحو تابع و مطیع هر دو هم بودند؛ حداقل بدین فلسفه ساده که زمین را از الطاف این یکی می دانستند و باران را از الطاف آن یکی! و هر دو لازمة کشاورزی بودند! و کشاورزی اساس فئودالیسم بود و فئودالیسم تنها نظام حاکم بر جوامع! ...

 

     فئودالیسم که بهرشکل فرو ریخت و کاپیتالیسم قرص و محکم جایش نشست دنیای مردمان هم فراختر و پر زد و خوردتر و پرخبرتر شد؛ چه در کنار خرابه های خشک و خالی و بی خبر از همه جای دهکوره ها که دیگر آخرین سنگر فئودالهای فرسوده و پریشان و از نفس افتاده محسوب می شد  دنیای پر زرق و برق و پر هیاهوی شهرها جان گرفت که در آن هیچ خبری از کشاورزی نبود! و این خود حکایتگر پایان سلطة طولانی فئودالها و آغاز دورة ترکتازی خرده بورژواهای جوان بر جوامع بشری بود ... با ورود به این دنیای جدید که دیگر چشم و گوش و هوش حتی رهگذران را هم سخت می گرفت و پاگیرشان می کرد مردم بهرحال چیزهایی دادند و چیزهایی هم گرفتند که یک صورتش هم این بود که به تعجیل ردای کهنه و فرسودة "رعیتی" در انداختند و خوشحال و خرامان و مفتخر جامة فاخر "شهروندی" به تن کردند! ...
 

     اکنون که چندی از آن دوران گذشته است بتحقيق حال و هوای مردم و فکر و ذکرشان نسبت بدان روزگاران کلاً عوض شده است! حالا دیگر مردم رعیت بودن خویش را فراموش کرده اند و مدام از مدنیّت و شهروندی و حقوق اجتماعی خویش دم می زنند! باشد! این هرگز چیز بدی نبوده و نیست! اما مسئله اینست که مبادا در کنار آن بتدریج چیزهای دیگری را هم فراموش کنند! چیزهای مهم و مهمتری همچون خدا و خلق و خویش و طبیعت را! و این یعنی همه چیز با اصالت را! و این خود خاصیت شهر است که به هیچ چیز با اصالتی جز پول و سرمایه نه احساس نیاز می کند و نه می اندیشد! ... در هر صورت این روزها دوران زود بزود عوض می شود و مردمان زود بزود حال بحال می شوند! قرنها طول کشید تا مردم از "کسوت رعیتی" بدرآیند و در "هیبت شهروندی" فرو روند؛ اما زود باشد که مردم از هیبت شهروندی هم بدرآیند و یا نه در همان هیبت، در "قالب قسطوندی" فرو خشکند! در این پدیدة مدرن که اکنون دورنمایش نیز بتدریج پیدا شده است "پول" خداست و "بانک" معبد و "شهر" پایگاه آن! 
   

     مردم نباید برای فرارسیدن و دربرگرفتن این پدیده منتظر تحولات تند و سریعی باشند! هرگز چنين نخواهد شد! چه این پدیده همچون مه رقیق آرام آرام پیش خواهد آمد و بمرور همه چیز را در برخواهد گرفت! ... هم اکنون نیز مراتبی از این پدیده تحقق یافته است؛ همينكه همة هوشها و حواسها جمع بانکهاست! همينكه بتدریج حیاتها و مماتها بدستان قدرتمند اما نامرئی بانکها می افتد! همينكه بانكها بي محدوديت در رقابت باهم سربفلك مي كشند و روز بروز هم بر تعدادشان افزوده مي شود و حتی به کوره دهها هم راه باز می کنند! همينكه شهروندان همه مدهوش و مدیون این معبدهای بلند و زیبای شهر گشته اند و اگر هم کسی در این میان سرش بی کلاه مانده است قطعاً مجال و توفیق آن نیافته است تا خاک این معبد را توتیای چشمش سازد! و بی گمان همة آنها پشت دروازة معبد جمع شده اند و به التماس اذن دخول می طلبند! و زود باشد که آنها هم همچون دگران در قالب قسطوندان فرو خشکند! ... آري اينها همه نشانه هايي از ظهور و سیطرة اين پديدة نوین است! ...

 

پیامهای بازرگانی پیام آوران قسطوندی و "بانک بندگی"
      باز می گرديم به بحث اصلي خويش با این استفاده که امروز طلایه داران این تحول و "پیام آوران" این بندگی حالیا تبلیغات هستند؛ همان پیامهای بازرگانی که بیگمان معرف حضور همه است! آري این پیامها همه را مدام به بندگی این "خدای جدید" فرا می خوانند! به درآویختن از در و دروازة آن معبدهای سرافراشته بر آسمان! ... آری اینگونه و از این راه فرا می رسد آرام آرام آنروز که در آن شهروندان جز پول و بانک اصالت دیگری در شهر نشناسند و نيابند! ... در غرب مدتهاست که کوس رحلت آن خدا را نواخته اند و این خدا جای آن خدا را گرفته است! و اینک در شرق هم با مراتبی از تأخیر این امر می رود که تحقق یابد! بیخود نیست که در "شهر" اینهمه همهمه است!

 

بازار اشکال نمادین
     بهرحال تبلیغات بانکها بدلیل آنکه حجم وسیعی از پیامهای بازرگانی را تشکیل می دهند و این خود بخوبی بیانگر حجم بالای رقابتی است که در میان خود دارند و نمونة کوچکش را هم بطور آشکار در مبحث افتتاح حساب برای واریز نقدی یارانه ها دیدیم، با تک و پوی فوق العاده ای که برای پیش افتادن در این مسیر و مسابقه یعنی سیطره بر اذهان عمومی دارند لاجرم اشکال نمادین متنوعی را بخود می گیرند؛ حال در این آشفته بازارِ نمادین سازیِ پیامهای اقتصادی، حضرات هر اندازه که از نظر ابعاد عزیز داشته در محدودیت قرار دارند از نظر "ابعاد ضعیف داشته" دستشان باز است تا هر آنسان که دلشان خواست پیام و دعوت خویش را بگوش مردم برسانند!

 

     این همان مسئله ایست که تا اینجا بارها تکرارش کرده ایم و اینبار هم بدین شکل بیانش می کنیم؛ در کل انگار که موضوع اینست: اصلآ بدانور چیزی نخورَد حتی شبهه و سایه ای هم اندازة دانه ای ارزن بروی آنها نیفتد، بدینور هر چه خورد خورد! ملالی نیست! حتی کُلّهم زیر سایة بي توجهي هم رفت رفت! اشکالی ندارد! کو در این عرصه کارآگاه؟! کو مدعی؟! کو فدایی؟! کو هوادار؟! کو بچهار میخ کش؟! ... حال با این اوصاف تو ای بانک که مأمن و مأوای خداوند جدیدی! تنها مراقب باش به این خط و خطوط نزدیک نشوی بعدش هرکاری دلت خواست آزادی! برو انجام بده! می خواهی با پیامهای پر طمطراقت آرامش ذهنی مردم را هر روز خدا بهم ریزی؟ خب بریز! می خواهی عرف و روال و هنجار زمان را درهم شکنی و هر آنسان که عشقت مي کشد متری!!! و کیلویی!!! و فله ای!!! پول به رخ مردم بینوا بکشی و اینگونه بر اذهان کوچک و بزرگ جامعه مسلط گردی و همه را مفتون و مجذوب و مريد خویش سازی خب بساز! باکی نیست! کی از پول بدش می آید؟ مگر همه از کلة سحر تا نصفه های شب دنبال همین پول سگ دو نمی زنند؟ چه اشکال دارد مدام "حواسشان جمع این باشد" که می توانند از راههای ساده تری!؟ هم به پول و پله برسند! آنهم نه یکی دو بسته پول تاخورده و وارفته و چرکمال شده و کثیف از دست این و آن! بلکه کیسه ای و فله ای و کیلومتری و کیلوگرمی پول دست نخورده و تا نخورده و شیک از دست بانك! که دلت نیاید اصلاً خرجش کنی بعد دوباره برگردانی بانک که برایت نگه دارد! که امین است و معتمد! و این بيگمان خصلت هر کارگزار الهی است! ...

 

مروری بر آیات دین جدید
     آری اینهمه تبلیغات از بهر اینست که مردم بدانند تا بانکها را دارند غم ندارند! بدانند که براستی هرکس از در و دروازة این معابد آویخت از آتش و آشوب و هیاهوی زمان در امان ماند! کلید رستگاری مردم در این روزگارِ بی ملاحظه و بخیل صفت و بی مروت، بی گمان در دستان سخاوتمند بانکهاست! چه در این معبدها خدا لانه کرده است! باشد که مردم این پیامها را بگوش جان گیرند و فوج فوج از این درگه بیاویزند؛ چه اینها ریسمانهای الهی هستند تا مردمان سخت برگیرند و صاف برخیزند تا زود گره اندر گره از کارهایشان باز شود! ... این وعدة خلل ناپذیر الهی است! هرکس باور ندارد آزمایشش کند! ... تنها حرکت و اراده از شما و برکت و اجابت از آنها! ... و تو ای بی ایمان! که دورتر ایستاده ای و هنوز بقول نیچه بخدای مرده ات چسبیده ای! تا ملول و ملوم نگشته ای باز آی و بدر کوب! که بیگمان بروی تو در باز خواهد شد! ... اگر دست و بالت تنگ است محزون مباش! تراست که تنها اراده کنی و دو سطر درخواست بنویسی تا برایت روشن شود که چگونه دو سوت برایت قرض الحسنه می دهند تا خرامان بروی گرهی از آنهمه گرههای کور زندگیت را باز کنی! هرگز هم غصة باز پس دادنش را مخوری! چه هر وقت داشتی می بری پس می دهی! نه جریمه ای نه دیرکردی نه اخطاری نه تذکری نه تهدیدی نه توهینی! بانک که فلان نزول خوار سر بازار نیست که مدام روی قرضت بکشد! بانک که گدا و گشنة چندرغاز پول نیست که ....!

 

     غصه بروبچه هایت را هم نخور! بانکها بفکر آنها هم هستند! تو فقط "شرط بندگی" را ادا کن بقیه با بانک! یعنی هرچه پول بدستت رسید سریع ببر بریز بانک که هر روز و هر ساعتش برای تو امتیاز دارد! بعدش چون با دست خالی هیچ دلخوشی دیگری نخواهی داشت برو با اهل و عیال خوش باش و احیاناً تا می توانی بچه بزای که اینروزها بچه پشت بچه زادن محاسن عدیده ای هم دارد؛ مثلاً هم جیرة ماهانه ات که ماه بماه از دولت می گیری بالا می رود هم به ازای هر نوزاد و آینده سازی که تحویل جامعه می دهی یک "حساب آتیه" برایش باز می کنند که درش یک میلیون تومن موجودی باشد! فکرش را بکن! یک میلیون تومن! وجهی که توی سی چهل پنجاه ساله هیچگاه یکجا تو حسابت نداشتی! ... می بینی همه چیز چقدر ساده و آسان حل می شود! این از برکات ایمان بخدای جدید است! پس پیامهای الهی را دریاب و در این راه بر برادران دینی ات سبقت بگیر! ...

 

در پرانتز: بشتابید فرزندهایتان را غلام و قسطوند معابد سازید!
     یکی از آشنایان- از اهالی همین ایران خودمان، می گفت رفتم بانک بلکه بتوانم وامی برای خرج تحصیل بچه ام جور کنم گفتند از این وامها چیزی دستگیر تو نمی شود یعنی شرایطش را نداری! تازه این وامها چیزی نیست که! برو یک حساب پس انداز طولانی مدت باز کن 18 سال بعد بیا برای آن یکی بچه ات یک وام درست و حسابی بگیر! ... خلاصه کلی از این وضع ناراحت بود! ... گفتم بندة خدا! از چه ناراحتی؟! اولاً با این وضعی که حضرتعالی به بانک می روی همینکه کسی حاضر شده با تو صحبت کند برو خدایت را شکر کن! ... بعد از این یادت باشد هر وقت خواستی بروی بانک اول حسابی دستی بسر و رویت بکشی و بهترین لباسهایت را بپوشی و عطر و ادکلن بزنی و آراسته و متین پشت پیشخوان حاضر بشوی! انگار که به میهمانی می روی! ...


     من نمی دانم چرا ما در همه چیزش از غرب تقلید می کنیم الا در نظم و نظافت و پاکیزگی شان! آقاجان! مگر نمی بینی آنها چطور شسته و رفته به معابدشان پای می گذارند؟! خوب بانک هم معبد عصر جدید است دیگر! چه مي شود تو هم هر وقت آنجا میروی پاک و آراسته بروی! اين مسئله خيلي مهم است؛ چون اول از همه آنها به ریختت نگاه می کنند و حساب ویژه و جداگانه ای برای آن باز می کنند! اما تو که از این حساب خبردار نمی شوی! چه این حساب مخفی تمام مشتریهاست که بانکها برایشان باز می کنند! ...
 

     بعدش هم در مسجد را بخاطر یکی دو بی نماز که گل نمی گیرند برادر من! گیرم که به تو وام نمی دهند به بقیه که می دهند! خیلی هم راحت می دهند! هرچقدر هم که دلشان خواست می دهند! تازه به آنها هم مثل تو حتي بسی بيشتر از تو اطمینان می دهند که مبادا غصة باز پس دادنش را بخورند! اصلاً هر وقت داشتند یا عشقشان کشید بیاورند پس بدهند! نیاوردند هم که نیاوردند! دست بانک که با اینهمه دعوت و تبلیغ و مرحمت روز افزون خداوند متعال خالی نمی ماند! مگر نمی بینی این اقبال بلند را؟! مردم فوج فوج به سمت بانکها می روند و کرور کرور پولهايشان را در آن به امانت مي گذارند! اینگونه مگر بانک در وام دادن به بزرگان پول کم می آورد؟! ...
 

     وانگهی راست می گویند دیگر برادر! بخاطر چندرغاز وام که وقت بانک را نمی گیرند! درِ معبد را از جا می کنی بخاطر یک کاسه گندم؟! فراموش نکن اینها کارگزاران خدای عصر سرمایه داری اند! تا تو کاری برایشان نکنی آنها هم کاری برایت نمی کند! درستش همان است که گفته اند؛ برو یک حساب طولانی مدت باز کن غائله را بخوابان! بعد 18 سال برو وامت را بگیر! تو این مدت هم طبق قرارداد هرچه که بدستت رسید سریع حواله اش کن به بانک تا کمی حسابت جان بگیرد! اینست کاریکه تو باید در حق بانک انجامش بدهی! همه چیز حساب کتاب دارد! بالاخره کسیکه یک شبه معادل 18 سالِ تو بلکه چند برابرش را به حسابش می خواباند نباید انتظار داشته باشی هم سنگ تو بهش بها بدهند! کمی واقع بین باش برادر! ...
 

     بهرحال علاج تو همان حساب 18 ساله است كه گفتند! حالا تو این 18 سال اگر دنیا عوض شد و چند تا ریس جمهور یا کلاً نظام سرکار آمد و رفت تو یکی نگران نباش! مطمئن باش هرچه و هرکس هم که برود و بیاید بانک سرجایش هست! چون اصالت دارد! برخلاف همه چیز دیگر که مطابق وعدة خداوند مدرن بي ترديد روزبروز از هستی و اصالت و اعتبار ساقط خواهند شد و یک به یک پی کارشان خواهند رفت! ...
 

     نگران عمرت هم مباش! حالا عمر تو کفاف نداد ورثه ات که هستند! میروند پس اندازت را می گیرند و خرجش می کنند! اصلاً این وام برای تو نیست که رویش حساب باز کنی و پیشخورش کنی! این برای آیندة بچه هایت است تا تو که سرت را گذاشتی زمین بچه هایت سر بندگی پیش هرکس و ناکسی خم نکنند! یکراست بروند در معبدیکه از پیش، تو برایشان در آن حساب باز کرده ای و عمری بندگی و قسطوندی را برای فرزندانت پیش خرید کرده ای! آنوقت، هم پس انداز مرحوم بابا دستشان می رسد که "مدبرانه و مؤمنانه" یک جای امن گذاشته و رفته، هم یک عمر در پناه و سایة معبد مرهون و مدیون می مانند که در حق هر دو یعنی هم پدر و هم فرزند خوبی کرده است!! ... این هم از آیندة بچه هایت! دیگر چه می خواهی! کافیست تو نگران امروزشان باشی این خدا نگران فردایشان خواهد بود! و فراموش نکن وعدة خدا تحقق یافتنی است! دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد! پس یادت باشد پیامهای همچون روز آشکار خدای نوینت را جدی بگیری و سخت بکارشان بندی! ....

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات:

نقدی بر تبلیغات صدا و سیما - بخش چهارم

حسین شیران

 

گریزی بر مطالب پیشین
     پیش از این سه بخش پیرامون جوانب قضیه ای که اکنون به بحث اصلی اش رسیده ایم نوشتیم تا هرچه بیشتر بر روشنتر کردن ابعاد موضوع مورد بحث یعنی تبلیغات و یا مشخصاً آنچه که تحت عنوان "پیامهای بازرگانی" از صدا و سیما بویژه تلویزیون پخش می شود پرداخته باشیم. در آن بخشها تا حدودی از ماهیت و اساس و اصول و سازوکارهای "صنعت تبلیغات" گفتیم و در این ارتباط از "عمومیت و اهمیت رسانه ها" و سپس از اهمیت و حساسیت فوق العادة کار صدا و سیما که گفتیم این خود ناشی از رسالت سه بعدی اش در قبال ملت و دولت و حکومت می باشد، و برخی مطالب دیگر تا رسیدیم به ادعاي اصلي این نوشتارها!
 

 

خاستگاه ادعا
     این ادعا اساساً برخاسته از مشاهدات عینی و تجزیه و تحلیل همان آگهی هاییست که رسماً از صدا و سیما آنهم بصورت مکرر پخش شده است و من و شما و دیگران بواسطة همین تکرار، کم و بیش آنها را دیده ایم چه این هدف و خاصیت تبلیغات است که تا آنجا که می شود کسی را نشنیده و ندیده نگذارد! از این جهت صحبت ما مسلماً بر سر پدیده ای شناخته شده برای همه است و این بنوبة خود امری بسیار مغتنم است چه فضای ذهنی مشترکی را برای بحث و برررسیهای بعدی فراهم می سازد.

 

طرح ادعا
     و اما آن ادعا این بود که گفتیم بی گمان تبلیغات منتشره از صدا و سیما از منظر ارزشهای "دینی و سیاسی و انقلابی" مورد کنترل و نظارت ویژه قرار می گیرند اما انگار که به ابعاد "اجتماعی و فرهنگی" و در نهایت انسانی آن توجه چندانی مبذول نمی گردد! و در این خصوص افزودیم که یا نظارت بر این ابعاد چندان در دستور کار نیست و یا اگر هم هست در عمل چندان بکار بسته نمی شود! و گفتیم که این هر دو جای بحث دارد چه اگر در این ابعاد نظارتی نیست باید گفت که چرا نیست و اگر هست باید مشخص کرد پس چرا به قوّت ابعاد دیگر نیست! در این میان نکته ای که در قالب فرض مطرح است و حتي تصورش هم بسی ناراحت کننده و آزار دهنده است اینست که مبادا تصور شود كه کم و کیف کار یا کم و بیش آن از این جهات به کسی یا بجایی بر نمی خورد! این نوع ناصوابِ تفکر از جانب هرکس و هر ارگانی هم که منظور شود خواسته یا ناخواسته ابعاد اجتماعی و فرهنگی را در برابر ابعاد دینی و سیاسی و انقلابی در درجة دوم اهمیت قرار می دهد و این بنظر نگارنده که در حوزة جامعه شناسی قلم می زند مسلماً نوعی اجحاف در حق این ابعاد خواهد بود چه در حقیقت این ابعاد هستند که زمینه و بستر لازم برای تحقق ابعاد دیگر را فراهم می سازند!

 

ابعاد "عزیز داشته" و ابعاد "غریب انگاشته"
     در ارتباط با مسئلة فوق نمی توانم تصور خود را نگفته بگذارم و بگذرم و آن اینکه در كل در حوزة عمومي جامعه به ابعاد مختلف، همسنگ هم بها داده نمي شود (منظورم در عمل است و نه در حرف) بطوريكه برخي زياده از حد مورد توجه قرار مي گيرند و برخي زياده از حد مورد غفلت واقع مي شوند؛ مثلاً در اين ميان، ابعاد مذهبي و سياسي و انقلابي بسی "عزیز داشته" و محترم انگاشته می شوند و در مقابل ابعاد اجتماعي و فرهنگي بسیار "غریب انگاشته" و مهجور داشته می شوند! بعد اقتصادي هم كه جاي خاص خود را دارد و از وضعيت بينابيني ویژه ای برخوردار است؛ آنگونه که در عمل همه آواره و دربند آنند اما در ظاهر، اغلب اينگونه وانمود مي كنند كه اين بعد در برابر ابعاد دیگر چندان برايشان مهم نيست! اینهم از عجایب آدمیان بلکه ما ایرانیان است!

 

لرزش اندر لرزش
     بهر حال "غیر همسنگ داشتن ابعاد جامعوی" خود امر غریب و نامیمونی است و به نابرابر و نامیزان ساختن پایه های یک میز می ماند؛ بدیهی است که با این وضعیت نه خود میز پایدار می ماند و نه آنچه که بر روی آن گذاشته شده است! درک این نکته هرگز دشوار نمی نماید که این وضعیتِ "لرزش اندر لرزش" همیشه مسئله ساز خواهد بود و در این ارتباط حفظ پایداری هر آنچه که مهم و حياتي هم انگاشته شود اگر هم غیر ممکن نباشد توان زیادی خواهد برد! ابعاد یک موضوع بسان پایه های میز می باشند؛ همپایی و همسانی آنها استقرار اصولی آن و هر آنچه بر آن استوار است را ممکن خواهد ساخت و گرنه حتی با یک پای لنگ هم همه چیز در معرض لرزش و لغزش و افتادگی خواهد بود. با اين تصور و استنباط است که ریشة اين حقيقت كه "اعم و اهم مسائل جامعوی کشور از نوع اجتماعی و فرهنگی هستند" را در مسئلة فوق یعنی کم بها دادن به ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسائل جامعوی می دانم و در این راستا از وقتي هم كه در اين حوزه به انديشيدن و قلم زدن پرداخته ام همچنان بر سر اين باور ايستاده ام كه "اگر در هیبت حیات بلند جامعه لرزشی هست که هست از لنگی این دو پای چلاق است که هست!"

 

كو مراقبي و مدافعي بر اين ابعاد! 
     در کل، ابعاد عزیز داشته را ملازمان و مراقبان بسیاریست در جامعه؛ با آگاهی از این امر اولاً که در خصوص این ابعاد کار از دست کسی در نمی رود و اگر هم بهر دلیل در رود آن دیگریها سخت و سفت و سریع بجایش می آورند و این خوب عبرتی می شود برای دیگران تا نيك بدانند كه در ارتباط با این امور همیشه باید حواسشان جمع باشد! اما ابعاد غریب انگاشته چندان از موهبت چنین سازوکارهایی برخوردار نیستند! يعني كه این ابعاد، ملازمان و مراقبان و مدافعان مشخص و پروپاقرصی در جامعه ندارند حداقل بدان قدرت و قوّتی که در ابعاد عزیز داشته وجود دارد! و باز تاكيد مي كنم كه اینرا در عمل می گویم و نه در حرف! چه ملاك در كم و بيش عمل است و گرنه حرف را كم و بيشش حساب نيست!


     اگر یادتان باشد در همین اواخر آگهیی از تلویزیون پخش می شد که در آن اسم منادای "حسن" تکیه کلام گویندگانش بود؛ آنطور که شنیدم بر این تبلیغ در صحن علنی مجلس چنین انتقاد شد و تذکر رفت که این کلمه نام مبارکی است و نباید اینگونه با مایة طنز و فکاهی بهم آمیخته شود؛ این مسئله بروشنی عمق حساسیت و توجه ویژه بر ابعاد عزیز داشته را نشان می دهد؛ بسیار خوب! حالا چرا نباید کسی یا کسانی و یا نه، نهاد مشخصی در جامعه باشد تا همينگونه با دقت و حساسیت بر ابعاد اجتماعی و فرهنگی امور جامعه هم توجه و تأکید داشته باشد؟چرا وقتی در تبلیغی چنان می بینیم که انسانی را پای بدست آوردن یک فرآوردة غذایی یا هر چیز قطعاً مادّی دیگری بطور نمادين نفله می کنند هیچ در فضاي عمومی جامعه آب از آب تکان نمی خورد و هیچ صداي اعتراضی از کس برنمي خيزد؟! آیا اساس و پایة هر آنچه که اینک بر ارزش و اهمیت والای آن استناد می کنیم در کل وابسته به مفهوم و ارزش همین انسان نیست که اینگونه در قالب تبلیغی به طنز گرفته می شود؟!
 

     بدیهی است كه هيچ برنامه اي به روی آنتن فرستاده نمی شود مگر آنكه پيشتر از هفت خان بازبینی و تصدیق و تأیید گذشته و مجوز پخش گرفته باشد؛ بر این اساس هرگاه مسئله اي در آگهی ها مشاهده شد آيا جای آن ندارد چنین انگاشته شود كه يا اين مسئله از نظر نظارتي مهم نبوده است و يا اينكه عمدي و سهوي در كار بوده است كه آنگونه از صافي بازبین ها گذشته است؟! البته چنین موارد نقضي در رابطه با ابعاد عزیز داشته بندرت اتفاق می افتد چه هم نظارت دقیق بر این ابعاد بسته می شود و هم تصور بازخورد تند و تيز آن مانع وقوع هرگونه عمد و سهوی در فضای عمومی جامعه مي شود و اين البته برمي گردد به حساسیت ویژه ای كه در این ابعاد در بطن جامعه موج می زند. اما در مورد ابعاد غریب انگاشته چطور؟ كم نبوده است آيتمهاي مورد دار از نظر اجتماعي و فرهنگي كه بهر شكل از زير ذره بين بازبينها درگذشته و در ابعاد وسيع در جامعه پخش گشته است! ما در ادامه با اشاره به برخي از اين موارد نقض، قضاوت نهايي را در این خصوص به خود خوانندگان ذي شعور محول مي كنيم!

 

نمونة نخست: جانها فدای زیتون!
     من از شما خوانندة بر من محترم و یا هر آن مقام عالی رسانه ای اگر که صدای جوش و خروش قلمم به گوشش برسد و یا هر انسان ذی شعور و ذی عقلی که دیدة عنایت بر این سطور گسترده است بعنوان یک نمونه از هزار آنچه خود دیده اید و شنیده اید و اینجا هم قابل ذکر و استناد است می پرسم که بنظر شما آن "آگهی پرش خلبان از هواپیمایش" به بیرون آنهم بدنبال یک بسته "زیتون فلان شرکت" که این روزها به تناوب از تلویزیون پخش می شود اساساً پیامش به مخاطب چه می تواند باشد؟ یا نه، پرش یک فرد از بالای ساختمانی بلند به پایین برای گرفتن فرآورده ای دیگر از شرکتی دیگر را و یا موارد مشابهی از این قبيل را که لابد بسیار دیده اید و شنیده اید عموماً و خصوصاً واجد چه پیام یا پیامهایی برای بینندگان می دانید؟

 

بازشناسی ابعاد پیام
     همچنانکه پیشتر گفتیم اصولاً هر ارتباط اجتماعی که برقرار می شود و هر پیامی هم که از این طریق رد و بدل می شود نه فقط از بعد غالب بلکه از ابعاد دیگر نیز باید مورد بحث و بررسی قرار بگیرد بخصوص در عصر حاضر که عصر "طغیان ایدئولوژیها" و "سیطرة ارتباطات نمادین" است! بر این اساس گفتیم که صرفنظر از ابعاد دیگری که نمی خواهیم پای آنها را در این بحث باز کنیم یک پیام بازرگانی را حداقل از سه بعد "اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی" می توانیم مورد بحث و بررسی قرار بدهیم. بعد اقتصادی که بعد روشن و غالب هر آگهی تجاری و یا پیام بازرگانی است و هیچ بحثی هم در ارجحیت و محوریت آن نیست؛ هرچقدر هم که این بعد با مایه هایی از هنر به انحاء مختلف آراسته شود و در زیر رنگ و لعاب و طنز و موسیقی پنهان گردد باز هم شتر بر بام روشن است که مطامع اقتصادی پشت این قضیه خوابیده است؛ اگرچه "عنصر تکرار" با عادی ساختن آن در چشم مردم مسلماً از تندی و تیزی تجلّی آن "پشت خوابیده" می کاهد!

 

     اما نکته خود همینجاست! وقتی که این مطامع اقتصادی در صنعت تبلیغات در اشکال گوناگون با هنر مدرن (و نه الزاماً هنر فاخر) هم آمیخته می شود تا مطابق "اصول پارتویی" که در بخش اول صحبتش را کردیم در قالب تقاضایی تعدیل یافته و منطقی و خوشایند با مراتبی از تکرار به مخاطبان عرضه شود دیگر به اینکه این قالب نمادین ممکنست واجد ابعاد و پیامهای دیگری هم برای بیننده باشد توجه چندانی نمی شود! این دقیقاً همان موضوعی است که در این نوشتارها محور اصلی بحث ما را تشکیل می دهد.

 

پیام در پیام
     در مورد آگهی فوق پیام اول و اصلی آن به بیننده در مرحلة نخست چیست؟ مسلماً تبلیغ زیتون! (البته زیتون را از باب مثال می گویم و در واقع نمایندة سایر چیزها می گیرم و گرنه صحبت من اصلاً بر سر سوژة تبلیغ نیست)؛ این همان بعد تجاری و اقتصادی آنست؛ این پیام در فضای واقعی بازار اگر بود با قول متعارف جز این نبود که: "ای مردم! زیتون دارم زیتون! بشتابید از این زیتون بخرید!" اما وقتی این پیام روشن و شفاف در دنیای مجازی پخش می شود و مطابق سنتی که بهرحال باب شده است در هاله ای از طنز و هنر آمیخته می شود و بصورت نمادین در قالب "رفتاری معین" (مثلاً در اینجا پرش غیر منتظرة خلبان از هواپیما) نمایش داده می شود خواسته یا ناخواسته پیامش تعابیر و تفاسیر دیگری هم بخود می گیرد؛

 

     بعنوان مثال شما می توانید پیام فوق را اینگونه در نظر بگیرید که: آهای مردم! این زیتون دیگر آن زیتونی نیست که شما تا دیروز می شناختید و می خریدید و می خوردید! این زیتون حالا دیگر آنقدر ارزش دارد که شما حتی "جانتان" را هم در پای بدست آوردن آن بگذارید! تازه این برداشت "مستقیم" از محتوای آگهی است؛ یعنی همان چیزیست که خود پیام رسماً نشان می دهد! حال اگر کسی پیام شناسانه به کدگشایی آن بپردازد و کارشناسانه در ابعاد مختلف آن غوص نماید ممکنست برداشتهای دیگری هم از آن ارائه دهد که اصلاً جزو اهداف سازندگانش نبوده است و حتی روحشان هم از آن خبر نداشته است!
 

     مثلاً اگر کسی از بعد انسانی به تحلیل محتوای این آگهی بپردازد آنگاه که ببیند کسی در آن خود را بدنبال یک بسته زیتون از هواپیما به بیرون پرت می کند- آنهم بدون چتر نجات که اگر می بود حداقل نیمی از آه و افسوس مرا را با خود فرو می برد، ممکنست به این برداشت از موضوع برسد که در واقع در "میدان تلاقی و تقابل ارزشها" این زیتون نیست که بر ارزشش بسی افزوده شده بلکه این انسان است که روزبروز از ارزش افتاده و باز هم می افتد! در اینصورت او مجاز است که پیام آگهی را اینگونه تفسیر کند که: ای انسان! تو دیگر آنقدر از ارزش افتاده ای که بتوانی جانت را پای یک بسته زیتون یا امثال آن هم فدا کنی؟!

 

نمونة دوم: نصیحت خردسالان و تربیت بزرگسالان!
     بی گمان این آگهی را هم دیده اید که یک بچه کوچولو که چه بسا هنوز خوب شستن خود را هم نیک نیاموخته است یک پیرمرد و در واقع بزرگ خانواده و بلکه خاندانش را سر سفره راه نمی دهد چراکه اول باید برود دستهایش را با "فلان مایع دست شویی" بشوید و بعد شسته و رفته سر سفره حاضر شود! در تجزیه و تحلیل اجتماعی و فرهنگی این یکی چه می توان گفت؟! آیا پیام این آگهی- حال با فرض صحیح بودنش، فقط اینست که ای مردم! این مایع دست شویی بهتر از موارد مشابهی است که تا بحال بکار برده اید! پس بشتابید و از هم سبقت بگیرید و تا می توانید از این مایع خریداری کنید!؟ آیا غیر از این پیام تجاری- اقتصادی هیچ مضمون دیگری ندارد؟ مثلاً اینکه در محتوای آن یک بچه به بزرگترش دستور می دهد و رفتار غیر بهداشتی و نابهنجار او را یادآور می شود! آیا این موضوع از نظر فرهنگی و اجتماعی هیچ اشکالی ندارد؟!

 

     اگر بفرمایید حرکت نمادین است تا در قالب یک آگهی تجاری یک پیام بهداشتی هم به گوش مردم رسانده شود چرا در این حرکت نمادین باید یک بزرگسال نماد آن کسی باشد که هنوز یاد نگرفته است پیش از صرف غذا دستهایش را بشوید؟! آیا حقیقتاً این بزرگان و پیرمردان و سالمندان ما هستند که نیاز به آموزش و بازآموزی و تربیت شدن دارند؟! آیا آنها خود نماد بارز و گویای عرف و فرهنگ و آداب و رسوم یک جامعه نیستند؟! آیا الگوهای زنده و اجتماعی شده و هنجار شناس و بلکه هنجارفرست هر جامعه ای بزرگان آن جامعه نیستند؟ پس چطور در مورد جامعة ما این اصل مهم فرو شکسته می شود و با مواردی از این قبیل نقض می شود؟! آیا اینگونه مهار امور بدستان هنوز "ناخویش شناس" بچه ها نمی افتد؟!

 

وارونه کردن اصول
     درست است که دنیا بالکل عوض شده است و باز دارد می شود اما دیگر نه آنقدر که جای بزرگ و کوچک و موقعیت اجتماعی شان در این میان اشتباه گرفته شود! آنهم از جانب کی؟! رسانه ای ملی که اتفاقاً اصل رسالتش حفظ ارزشها و هنجارهای انسانی و اجتماعی و جا انداختن آنها در بستر جامعه است و نه الزاماً سرگرم کردن و خنداندن مردم به هر طریق! آیا این و یا نمونه هایی از این قبیل معکوس گرفتن آن روندهای طبیعیی نیست که تا بحال دنیا بر رویشان چرخیده است؟ اعتقاد به این اصل حیاتی که "اساس هر جامعه ای مبتنی بر حقیقتها و ارزشها و هنجارهایی است که همه باید از آنها آگاه و بدانها پایبند باشند تا جامعه برقرار بماند" که دیگر دیروز و امروز و آنجا و اینجا ندارد! "بهر وسیله و با هر بهانه ای که خدشه بر این اصل حیاتی افتد دیر یا زود رعشه بر ارکان کل جامعه خواهد افتاد!" مگر اینکه خود طالب جامعه ای آنارشیست باشیم که در اینصورت از بن قضایا فرق خواهد کرد! آنوقت نه کسی حق آن خواهد داشت که از حقیقت و هنجار و اصل و اساس دم بزند و نه کسی دغدغة آن خواهد داشت که از موارد نقض آنها سخن بگوید!

 

     نباید فراموش کرد که برخی از حقایق و اصول جامعوی همیشه ثابت اند و تا زندگی اجتماعی پایدار است آنها هم برقرار خواهند بود؛ البته برخی هم در طول زمان در معرض تغییر و تحول تدریجی اند و این خود امری طبیعی است و هیچ کس هم توان آنرا ندارد که جلوی این تغییرات را بگیرد؛ اما نه تغییر نه تحول بلکه "وارونه کردن اصول" دیگر آن صیغة مکروه و منحوسی است که متأسفانه در جامعة ما ابداع شده است و بدینوسیله هم که پای صدا و سیما در میان است بسیار گسترده هم تبلیغ می شود!
 

     هرچقدر هم که زمان پیش برود و اوضاع دگرگون شود و هر آن نظام و سیاست و حاکمیت و حکومتی هم که تصورش را بکنید مسلط شود حتی آنارشیسم، باز بی شک در آن بزرگترها پرورندة کوچکترها خواهند بود و نه بالعکس! والدین بچه ها را تأدیب و تربیت خواهند کرد و نه برعکس! حال چه شده است و دنیا به کجا رسیده است و به چه برخورده است که بچه باید به بزرگترش بیاموزد که چه کار باید بکند و چه آداب و اصولی را برآورده سازد حداقل من یکی نمی دانم! اما اینرا مسلم می دارم که با آسیب شناسی جامعه شناختی تنها و تنها همین موضوع می توان کتاب یا کتابهایی متعدد نوشت چه همچنانکه بارها اشاره و تأکید نموده ام اینها هرگز نه پدیده هایی تک بعدی بلکه قطعاً چند بعدی هستند و در نهایت با فعل و انفعالاتی چند به اشکال گوناگون در روابط اجتماعی حاکم بر جامعه تأثیر می گذارند.

 

نمونة سوم: همیاران پلیس؛ بزرگبانان کوچک!
     این پدیدة نوین و نمادین "همیاران پلیس" هم تاحدودی اینچنین است! اینکه می خواهیم کودکانمان را با هنجارها و مقررات حاکم بر جامعه آشنا سازیم و در سنین پایین اجتماعی شدن آنها را بیاغازیم از نظر جامعوی امری درست و بجا و بلکه ضروری است؛ اما آنجا که گرایش پیدا می کنیم به اینکه از طریق بچه ها بزرگسالان خودمان را تأدیب و تهذیب کنیم باز مصداق مقال فوق می شویم! گیرم که اغلب بزرگترها متخلف باشند که البته نیستند آیا راهش اینست که بچه ها را به نصیحت و تنبیه آنها بگماریم! یعنی آنقدر از هنجارشکنی بزرگترهایمان ناامید شده ایم که با رها کردن و یا پایکوب کردن آنها از بچه ها می خواهیم که قوانین و مقررات حاکم بر جامعه را به بزرگترها گوشزد کنند؟! بدون آنکه خود از نفس عمل و جوانب کاریکه از آنها می خواهیم انجام دهند بدرستی آگاه باشند؟!

 

     اینکه در جامعه قانون گریزی و هنجار شکنی رایج است درست! اینکه در جامعة ما از حد هشدار هم گذشته است هم درست! این خود یک واقعیت جامعوی روشن و آشکاریست و همانند هر واقعیت دیگر باید بطور اصولی و روشمند مورد مطالعة علمی واقع شود و راهکارهای اساسی در مورد آن بکار بسته شوند! اما در همین مواجهه با "وقایع جامعوی" و قضاوت در مورد آنها ما به چه استناد می کنیم؟ ملاک کارمان چیست؟ یعنی کج و راست و درست یا نادرست و بجا یا نابجا بودن آنها را از روی چه می سنجیم؟ لابد از روی "حقایق جامعوی" یا همان ارزشها و هنجارهای حاکم بر جامعه که در قوانین و آداب و رسوم و عرف خلاصه می شوند! حال اگر در این بحبوحه آن حقایق و ارزشها و هنجارهای مورد استناد، از جانب خود ما بهر شکل خواسته یا ناخواسته مطرود و مخدوش واقع شده باشند چطور؟! آیا کار ما در این خصوص مصداق "از قضا سرکنگبین صفرا فزود" نخواهد بود؟!

 

بکدام بهانه و چه بهایی؟
     ما می خواهیم جلوی تخلفات بزرگانمان را بگیریم؛ باشد! از سوی دیگر می خواهیم کودکانمان را با هنجارهای اجتماعی جامعه و در این مورد با مقررات راهنمایی و رانندگی آشنا سازیم و بنوعی در آنها احساس مسئولیت بیافرینیم؛ بسیار خوب! اما این هردو را به چه بهایی می خواهیم انجام دهیم؟ به بهای زیر پا گرفتن حقایق اجتماعی و فرهنگی جامعه؟! به بهای وارونه کردن اصول اساسی؟! یا به بهای متمرد و خلافکار و نابفرمان نشان دادن بزرگترهایمان؟! و یا خدایی نکرده به بهای گستاختر کردن کودکان بر بزرگانمان؟!


     در مجموع می گویم حالا چون ما گرفتار برخی وقایع جامعوی شده ایم که البته هیچکدام هم بی دلیل نیستند و اصولاً نمی توانند هم باشند و ضرورتاً هم باید ریشه یابی صحیح در این مورد صورت بگیرد تا مبادا دارویی که بکار می بریم درمان واقعی دردی نباشد که بی صبرانه تحمل می کنیم، درست نیست که پا بر برخی از اصول و ارزشهای دیرین خویش بگذاریم به بهانة اینکه می خواهیم تسکینی بر آلام امروز خویش بیابیم! آیا می شود دست روی دست گذاشت تا هرکس هرطور که دلش می خواهد آگاهانه و ناآگاهانه حتی از سر دلسوزی و صدق تبر بر ساقة بلند حقایق جامعه برزند به بهانة آنکه می خواهد مثلاً برای بچه ای روروکی درست کند یا برای پیرمردی عصایی بسازد؟! آیا می ارزد اینکه یک تبلیغ به هدفش حالا هرچه که می خواهد باشد برسد اما جامعه یک گام و فقط یک گام از اهداف و حقایقش متعالی اش دور شود؟! پاسخ شما هرچه که باشد من که می گویم: "هزاران تبلیغ فدای یک حقیقت جامعه!"  آنگاه که به ماه اشارتی می رود حواسها نباید به نوک انگشت ختم شود و یا در فرم ناخن اشارتگر گم و گور گردد!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات:

نقدی بر تبلیغات صدا و سیما - بخش سوم

حسین شیران

 

عمومیت تلویزیون
     شاید طرح این موضوع در چهل پنجاه سال پیش اصلاً موضوعیت نداشت چه در همین ایران ما نه فقط تلویزیون بلکه سایر ابزارهای ارتباطیی که اکنون در سطحی جهانگیر مطرح هستند یا عمومیت نداشتند و یا اصلاً وجود خارجی نداشتند! اما حالا دیگر تصور اینکه در شهر یا حتی روستا خانه ای بدون تلویزیون پیدا شود واقعاً برای ما دشوار است! خوشبختانه یا بدبختانه اکنون دیگر شرایط و مناسبات اجتماعی طوری رقم خورده است که مردم، شده از نان شبشان می زنند اما هرطور که هست یک دستگاه تلویزیون حداقل برای استفادة بچه هایشان تهیه می کنند و با احتیاط و احترام فراوان گوشه ای در صدر خانةشان می نشانند!

 

     عمومیت تلویزیون بعنوان یک ابزار ارتباطاتی و اهمیت چند بعدی آن بعنوان یک رسانة توده ای دیگر چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد؛ بی هیچ شبهه ای امروزه تلویزیون در میان رسانه ها مقام و موقعیت برجسته و بی نظیری دارد و تحققاً در میان اقشار مختلف جامعه نیز از ارج و قرب فوق العاده ای برخوردار است! اکنون چه بخواهیم و چه نخواهیم تلویزیون دیگر بخشی از زندگی ما شده است و در واقع بهتر است اینگونه بگوییم که مردم عمرشان را با تلویزیون می گذارند! هر روز طیف وسیعی از مخاطبان از کودک بگیرید تا بزرگسال هرکدام با علائق و سلائق گوناگون ساعاتی چند در پای تلویزیون بست می نشینند و برنامه های آنرا دنبال می کنند!
 

     تازه این امر یعنی ارتباط با تلویزیون تنها محدود به خانه نمی شود بلکه در میهمانی در سفر در ترمینال در فرودگاه در فروشگاه در رستوران در بانک تازگیها هم در ماشین در موبایل و حتی بر سر کار، خلاصه در هر کجا و بهر صورت مردم خواسته یا ناخواسته گوششان به صدای پرطنین تلویزیون و چشمشان به سیمای پرتلألو آنست! این "خواهندگی" توده ای و این "دربرگیرندگی" وسیع بیانگر "عمومیت" بی رقیب تلویزیون در جامعه است و این عمومیت در واقع یک نوع "امتیاز اجتماعی" ویژه است برای تلویزیون نسبت به سایر رسانه ها که طیف بمراتب محدودی از مخاطبان را در بر می گیرند!

 

عمومیت در عمومیت
     اما در کنار این عمومیت و در واقع در بستر آن، ما با عمومیت دیگری هم مواجهیم که مشخصاً موضوع بحث ما را تشکیل می دهد و آن پخش گستردة "تبلیغات" می باشد-آنچه که ما اغلب به لطف تلاشهای شبانه روزی صدا و سیما بیشتر بنام "پیامهای بازرگانی" اش می شناسیم!این عمومیت از آنجا که بسته به عمومیت دیگریست می تواند "عمومیت تالی یا تبعی یا وابسته" و یا کلاً نوعی "عمومیت در عمومیت" قلمداد شود! این عمومیت اگرچه از دربرگیرندگی لازم برخوردار است- چون با عمومیت تلویزیون پیوند خورده است، اما چندان از خواهندگی عمومی برخوردار نیست؛ یعنی اینگونه نیست که مردم برای دیدن تبلیغات پای تلویزیون بنشینند بلکه ناگزیر لابلای برنامه های مختلفی که از آن پخش می شود با مراتبی از تحمل و سازگاری دقایقی چند به دیدن آن نیز تن درمی دهند!

 

      از اینرو این عمومیت در واقع بصورت "پیوستی و تحمیلی" با مخاطبان ارتباط برقرار مي كند! نمونه هایی از این نوع در جامعه بسیار است؛ همانگونه که شما مجبورید برای مصرف روزانة خانوادةتان شیر يارانه اي بخرید اما در کنارش تحمیلاً به شما پنیرخامه ای یا هر چیز دیگری هم فروخته می شود در مورد برنامه های تلویزیون هم همینطور! شما بهر نوع خواهان برنامه های آموزنده و سرگرم کنندة تلویزیون هستید از اینرو هرگاه که فرصت می کنید پای دیدن آنها می نشینید؛ از آنطرف تلویزیون هم در هر فرصتی که پیدا بکند چه اوّل و چه آخر و چه بکرّات میان برنامه هایی که می داند شما طالب آنها هستید و پای دیدنش نشسته اید پیوسته به پخش پیامهای بازرگانی اقدام می نماید و شما بعنوان یک اصل جا افتاده و معمول برای آنکه بتوانید برنامة مورد نظر خودتان را تماشا کنید اینگونه مجبور می شوید از سنگلاخهایی که مدام پیش پای چشمانتان می چینند عبور کنید! اين بيان روشن آن تصوريست كه اغلب از ديدن پيامهاي بازرگاني به آدم دست مي دهد!
 

      این روال نه فقط در صدا و سیمای ما که ديگر در تمام رسانه هاي جهان بهر شكل معمول گشته است؛ همچنانکه در بخشهای پیشین گفتیم این دیگر پدیده ای جهانی است و اینجا و آنجا ندارد اتفاقاً در جاهای دیگر بسی بیشتر از آنچه که در صدا و سیمای ما معمول است به چشم می خورد و از نظر محتوايي هم انصافاً در كشور ما اين پديده با محدوديتها و كنترلهاي زيادي مواجه است؛ اما هنوز آنچه كه تحت عنوان پيامهاي بازرگاني از صدا و سيما پخش مي شود از نظر محتوايي و شكل نماديني كه در قالب آن ارائه مي شود جاي بحث دارد؛ اهميت اين بحث هم در اينست كه در اينجا پاي صدا و سيما در ميان است؛ رسانه اي ملی كه بنا به رسالتی که در قبال ملت و دولت و حکومت و در کل جامعه بر عهده دارد حسابش از بقیه جداست!

 

اهمیت موضوع
     حال تصور کنید که با آن عمومیتي كه گفتيم یک پیام یا یک خبر چه خوب چه بد از تلویزیون منتشر شود؛ ببینید چه حجم وسیعی از جمعیت در معرض انتشار اولیه و مستقیم آن قرار می گیرند! حال اگر آن پیام بارها و بارها پخش شود چطور؟ و اگر آن پیام احیاناً حاوی تأثیرات سوء بر جامعه باشد چطور؟ اهمیت موضوع دوچندان می شود وقتی که در نظر داشته باشیم که گیرندگان پیام هرگز همپا و همگون و همنواخت نیستند بلکه ما در عمل با توده ای عظیم از مخاطبان کوچک و بزرگ و دور و نزدیک و دارا و ندار مواجه هستیم که هر کدام قشریت و قومیت و درک و شعور و ارزشها و آداب و رسوم و سلائق و علایق خاص خودشان را دارا می باشند و با تمام يكسان سازيها و جهاني شدنها هركدام بنوعي دگر مي انديشند.

 

     اینجاست که باید قدری تأمل کنیم و بر اهمیت موضوع خوب بیندیشیم. عمومیت تلویزیون و هر آنچه که به پشتوانة این عمومیت از آن پخش می شود هرگز مسئله ای کوچک و کم اهمیت نیست چرا که تلویزیون رسانه ای توده ای است و توده ای عمل می کند و توده ای هم اثر می گذارد! هرگز نباید فراموش کرد که با این عمومیت، مردم در سرتاسر کشور بلکه جهان، شبکه وار بهم مربوط می شوند و در برابر هر پیامی که از آن پخش می شود توده ای از مخاطبان را شکل می دهند و توده ای از کنشها و واکنشها را پدید می آورند و با بحثها و نقدها و تفسیرهایی که ارائه می دهند فضای ذهنی مشترکی بوجود می آورند و به انحاء مختلف بر افکار عمومی تأثیر می گذارند و در نهایت مسببات تغییرات و دگرگونیهای اجتماعی ریز و درشتی را در بستر جامعه بوجود می آورند. اما از آنجا که بازخورد بسیار کمتری از این فعل و انفعالات توسط فرستندگان دریافت می شود انگار که توجه کمتری هم به این ابعاد معطوف می گردد.

 

تعامل رسانه ای
     برخلاف ارتباطات سنتی که اغلب از نوع "تعاملات رودررو و مستقیم" بود و طرفین از "اشتراک مکانی- زمانی" برخوردار بودند بنحویکه فرستنده و گیرندة پیام هر دو بصورت همزمان در یک مکان حضور داشتند و با مشاهدة یکدیگر و با شناختهای کافی از هم باصطلاح تمام وجه وارد تعامل با یکدیگر می شدند و عکس العمل و بازخورد رفتار خود را هم آناً و عیناً مشاهده و دریافت می کردند اکنون بواسطة توسعه و تکامل ارتباطات دوربرد، دیگر شرط همبودی مکانی- زمانی از میان برداشته شده و در عمل بافت فرستنده از بافت گیرنده جدا گشته است.

 

     در ارتباط تلویزیونی که نوعی تعامل رسانه ای با دربرگیرندگی توده ای است هرگز شناخت فرستندگان از گیرندگان کامل نیست بلکه کلی است یعنی که پیامها با تصوری عمومی از مخاطبان پخش می گردد و نه با شناختهایی جزئی و شخصی از دریافت کنندگان؛ عکس العمل مخاطبان و در واقع بازخورد پیامها هم جز در "مواردی خاص آنهم با ابزارهایی محدود" عموماً از چشم فرستندگان دور می مانند! روشنتر اگر بگوییم ما در مورد تلویزیون با نوعی "ارتباط یکطرفه" مواجه هستیم فلذا اوضاع و احوال دریافت کنندگان آنچنانکه باید و شاید برای فرستندگان معلوم نمی گردد!
 

     اگرچه در مواردی قرار فرستندگان بر رصد اوضاع و احوال گیرندگان است اما با آن سازوکارهایی که در عمل معمول است چندان به صحت و سلامت و عمومیت داده ها نمی توان یقین داشت؛ آن دوربینها و میکروفونهایی که بمیان مردم می روند چندان بیانگر راستین اوضاع نمی باشند و یافته هایشان قابل تعمیم به کل نمی باشد؛ بدو دلیل مشخص که یکی بدینسو و دیگری بدانسو مربوط است؛ اول اینکه بهرحال این مصاحبه ها و نظرسنجی ها از جانب خود صدا و سیما انجام می پذیرند فلذا آن یکطرفگی همچنان پابرجا باقی می ماند؛ دوم اینکه یک معضل عمومی و تقریباً صعب العلاجی در نزد ما ایرانیان وجود دارد که کم و بیش پیش پای هر پژوهشگری و نظر سنجی با قدرت قد علم می کند و کمتر مجال آن می دهد که یافته ای بتواند از سایة سنگین و بلند آن جان سالم بدر ببرد!

 

معضل عمومی ما ایرانیان
     و آن معضل عمومی و تقریباً صعب العلاج اینست که متأسفانه "سرزبان ما ایرانیان چندان گزارشگر احوال اندرونمان نیست!" هزارگونه می اندیشیم و یک گونه سخن می گوییم! عجب اینکه یک گونه هم سخن می گوییم و هزار نوع عمل می کنیم! در یک چنین شرایطی، بسیار سخت است که شما بتوانید با مراتبی از صحت و صلح و سلامت به کنه یک مطلب یا واقعه ای پی ببرید! از اینرو اگر هم دوربین شما مصلحت اندیش نباشد کافیست آنرا به سمت منِ هزار نوع اندیش بگردانید و میکروفونِ انشاءلله حقیقت یابتان را پیش دهان هزارآوای من بگیرید تا بینید که چگونه سرزبان من بلافاصله بكار می افتد و آن هزار در هزار من بلافاصله یکی می گردد و آن یکی هم از قضا همانی می شود که شما می خواهید یا همه از همه می خواهند و یا همه باهم می گویند!

 

     با این "میکروفون گرفتگی و دوربین زدگی" چطور می خواهید و یا می توانید از احوال راستین تودة هزاراندیش و هزارآوای مردم در مورد یک چیز و یا هر چیز باخبر شوید؛ ضمن اینکه همیشه شرایط و اوضاع و احوالی هم هست که می تواند کلاً از تصور و تحلیل افراد یا معدود مصاحبه شوندگان بدور باشد؛ اینجاست که پای تخصص و متخصصین هر امری پیش می آید. مثلاً بیماری اگرچه در نزد بیمار است و اوست که در واقع با آن سخت درگیر است و مستقیماً آنرا تجربه می کند اما این تنها پزشک مربوطه است که قاعدتاً می داند در حقیقت چی به چی است و اوست که می داند چگونه می باید در این میان حال از حال تشخیص دهد و دیگران و حتی خود بیمار را هم از آن آگاه کند.
 

     بله صحبت از مطالعه و بررسیهای علمی است آنهم از ابعاد گوناگون و نه فقط از نقطه نظر عاملان بلکه عالمان و محققان هر امر! جامعه شناسان هم بنا به تعهد و تخصص و وظیفه ای که بر عهده دارند لاجرم "واقعیت" هر چیز را در ارتباط با کلیت جامعه در نظر می گیرند و نه با هزار بار در هم شکستن و بازآرایی آن با منافع و معایش گروه یا صنف یا سازمانی خاص! ما مسلماً هرگز این آموخته را دستکم نمی گیریم که "در کل هرچه به نفع جامعه است در عمل به نفع همه است!" در واقع آنچه برای ما مهم است صلح و صلاح و سلامت کلیت جامعه است با تمام افراد اندرونیش و نه ثروت و سعادت و مصلحت قشر یا گروهی خاص!
 

     در این راستا اصولاً میزان تأثیر و تأثراتی که هر پدیده ای در ارتباط با کلیت جامعه و یا پدیده های جامعوی دیگر می پذیرد و یا از خود بجای می گذارد مورد توجه و بحث و بررسی قرار می گیرد؛ پدیدة عالمگیر تبلیغات یا به همان عنوان مصطلحش پیامهای بازرگانی هم از این قاعده مستثنی نمی باشد. جامعه به اشکال گوناگون بطور پیوسته در معرض انتشار گستردة تبلیغات است؛ تبلیغاتی که اهداف و اصولش مشخص است و ما در نوشتارهای پیشین تا حدودی در این مورد سخن گفتیم حال برآنیم تا اندکی هم در خصوص تأثیراتی که این پدیده در جامعه ایجاد می کند سخن بگوییم.

 

کم و کیف موضوع
     موضوع بحث بخوبی معرف حضور همه است و نیازی به مستندات آماری نیست تا مثلاً روشن سازیم که در یک شبانه روز تبلیغات صدا و سیما چه مقدار است و چند درصد از برنامه هایش را شامل می شود و در چه ساعاتی اوج می گیرد و یا مثلاً از نظر محتوایی سهم انواع تبلیغات پخش شده را مشخص کرده و بصورت جدول و نمودار دسته بندی کرده و رتبه بندی کنیم؛ چه برخلاف اغلب سنجشگریهای اجتماعی، موضوع سنجش خود سخت به جلوه گری مشغول است و روشن و آشکار حتی ثانیه ثانیه هایش هم قابل احصاء و آشکارسازیست چه اساسش خود بر همین منوال است اما بحکم آنکه برای همه امری روشن و نمایان است و در واقع دیگر بنوعی روزمره گشته است مصداق قول معروف "آنرا که عیان است چه حاجت به بیان است" از استعانت آماری در گذشته و به مشترکات ذهنی و ادراکات عمومی مردم اتکا می کنیم!

 

     چه دیگر پاسخ یک فرد عادی حتی یک بچه به این سؤال که "تلویزیون هر روز چه چیزهایی را تبلیغ می کند؟" هم کم و بیش اساس و اسباب بحث ما را فراهم می سازد! تبلیغات بانکها که یک پای ثابت تبلیغات است؛ همچنانکه روزی نیست که از عراق و فلسطین و افغانستان پیامی به جهان مخابره نشود همینطور روزی هم نیست که در آن به کرّات تبلیغاتی از بانکها و مؤسسات مالی از صدا و سیما روی آنتن نرود! در کنار این جزء ثابت، تبلیغات دیگری هم کم و بیش از ثبات نسبی برخوردارند؛ تبلیغات فراوان صنایع غذایی که عموماً در چیپس و پفک و نوشیدنیهای خنک و بستنی و ترشی و زیتون و از این قبیل خلاصه می شوند، تبلیغات لوازم بهداشتی و آرایشی اگرچه بند دومش با محدودیتهایی مواجه است، تبلیغات لوازم خانگی و لوازم الکترونیکی و مصالح ساختمانی و صنایع خودرو و لوازم یدکی و بیمه و فیلمهای سینمایی و ... پیامهایی هستند که من و شما هر روز خدا چه بخواهیم چه نخواهیم از طریق رادیو و تلویزیون می شنویم و می بینیم!  
 

     این پیامها اگرچه عموماً تحت عنوان پیامهای بازرگانی پخش می شوند و در اصل ماهیتی اقتصادی دارند اما این تنها یک بعد قضیه است و ضرورتاً لازم است که از ابعاد دیگر هم مورد بحث و بررسی قرار بگیرند. آن هدفی هم که این نوشتارها در راستای آن پیش می روند در واقع معطوف به همین ابعاد است.

 

ابعاد موضوع
     عنوان "پیامهای بازرگانی" در راستای اهداف این بخش خود گویاتر از عنوان کلی "تبلیغات" می باشد چه دو جزء آن (یعنی پیام + بازرگانی) حداقل دو بعد از قضیه را روشن می سازند؛ نخست اینکه ما ماهیتاً با "پیام" روبرو هستیم؛ بطور معمول مفهوم پیام دیگر برای همه روشن است؛ این مفهوم اصولاً دربرگیرندة چهار عنصر فرستنده، گیرنده، محتوا و وسیله می باشد؛ از آنجا که وسیلة ارتباطی ما در این بحث یک رسانه می باشد فلذا اطلاق عنوان "پیامهای رسانه ای" نیز خود روشنگر بعدی از ماجرا خواهد بود.

 

     این پیام رسانه ای دستکم از سه نظر قابل بحث و بررسی می باشد: 1- اقتصادی 2- اجتماعی و 3- فرهنگی؛ در اقتصادی بودن این پیامها که هیچ شکی نیست؛ جزء دوم عنوان یعنی کلمة "بازرگانی" خود مؤید امر است؛ نیازی به تصریح و تنقیح هم نیست که در وهلة اول پیامهای بازرگانی آن تبلیغات تجاریی هستند که با مطامع اقتصادی مشخص از سوی مراجعی خاص از رسانه پخش می شوند. اما در عین حال از آنجاکه این پیامها بصورت گسترده در راستای برقراری ارتباط مؤثر با تودة فراگیر مخاطبان در سطح جامعه پخش می شوند ذاتاً "پیامهای اجتماعی" هستند و از آنجاکه مستقیماً ذهن مخاطب را هدف قرار می دهند و بنوعی درصدد تاثیر و به تبع آن تغییر و در اصل تحمیل رفتاری معین در جامعه برمی آیند مضافاً "پیامهای فرهنگی" هم می باشند!
 

     بنابراین نباید اینگونه تصور کنیم که یک پیام بازرگانی تنها یک پیام بازرگانی یا اقتصادی است! پیامی که از رسانه ای توده ای برای مخاطبانی عام منتشر می شود یک پدیده ای واقعی و در واقع یک رفتار اجتماعی کامل است با پندار، گفتار و کرداری معین! از این جهت ما با پدیده ای الگودار و مشخص روبرو هستیم که همانند هر پدیدة اجتماعی دیگری باید از ابعاد گوناگون مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد. قاعدتاً در زندگی اجتماعی نباید هیچ پدیده ای را از یک بعد در نظر گرفت؛ اصلاً هیچ پدیدة یک بعدیی در جامعه وجود ندارد؛ وقتی حتی رفتار یک فرد با خودش هم تک بعدی نیست و اصولاً نمی تواند هم باشد چطور رفتار جمعی با جمعی دیگر با این گستردگی و عمومیت می تواند تک بعدی باشد! آنهم در عصر پر رمز و راز حاضر که عصر سلطة بی وقفة ارتباطات "نمادین" و طغیان بی چون و چرای "ایدئولوژی" هاست!
 

       هیچ یادم نمی رود گفتار و در حقیقت پیام آن دوست فرهیخته و محجوب سالهای دورم (خداوند هرجا که هست سالم و پاینده داردش) که با دوستی دگر که بسی اهل عیش و طرب بود (امید که در طی این سالها خداوند هدایتش کرده باشد) می گفت من نیز چون تو با زنان و دختران غریبه سلام می گویم اما میان سلام من و تو تفاوت است از زمین تا آسمان! گفتش که چطور؟ گفت: در کوچه و محل اگر تنها من باشم و یک جنس مخالف که از مقابل من برآید سریع سر فرو افکنده و از آن دور بر او سلام می کنم؛ این سلام من یعنی که خواهرم! "حداقل" از جانب من شما در امنیت کامل هستید!
 

     آری آن هردو در یک کلمه سلام می گفتند اما سلام هر کدام واجد پیامی متفاوت و در واقع متضاد و متقابل بود! بر این سیاق وقتی یک سلام تنها یک سلام نیست بلکه پیامی است با تفاسیر متفاوت و تعاملات مختلف، چگونه یک پیام بازرگانی با اين عموميت می تواند صرفاً یک پیام بازرگانی و اقتصادی باشد و هیچ پیام دیگری برای مخاطبان بی شمارش نداشته باشد! این آن نکته ایست که بنظر من توجه چندانی به آن نمی شود چون تفاوت چندانی در عمل مشاهده نمی شود!

 

نظارت رسانه ای
     بدیهی است که بر امر تولید و پخش پیامهای بازرگانی از رسانه ای همچون رسانة ملی باید که نظارت ویژه ای اعمال شود که طبعاً هم می شود چه امکان ندارد در این سطح عالی با این عمومیت بی رقیب به عاقبت امری اندیشه نشود؛ اما بنظر می رسد که در این نظارتها و بازبینیها تنها و در واقع الزاماً به "ارزشهای دینی - انقلابی" بعنوان خطوط قرمز نظام توجه می شود و در عمل آنگونه که شایستة جامعة در حال گذار و لبریز از مسائل جامعوی ایران است به "ابعاد فرهنگی و اجتماعی و نهايتاً انسانی" کار توجه شاياني نمی شود! اینرا از این باب می گویم که متأسفانه آیتمهایی در تبلیغات منتشره از صدا و سیما بچشم می خورد که بسي امر نظارت كامل در این ابعاد را زیر سؤال می برد!

 

     بر این منوال کلیت ماجرا از دو حالت خارج نیست؛ یا توجه به اين ابعاد در دستور كار نيست و این یعنی کم و کیف کار از این جهت به جایی برنمی خورد و یا اینکه توجه کافی بدآنچه از رسانه پخش می شود مبذول نمی گردد و این هردو امری غریب می نماید! اگر بر این ابعاد نظارتی هست پس اینگونه چرا؟ و اگر نیست چرا نیست! در نوشتار بعد بصورت مصداقی بر برخی از اینگونه ها اشاره و پیرامون آنها بحث خواهیم کرد (اگر خدا بخواهد!)

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات: نقدی بر تبلیغات صدا و سیما

حسین شیران

بخش دوم

 

     به بهانة این عنوان مقدمتاً در نوشتار پیش چنین گفتیم که تبلیغات اصولاً "هزار مرکب" است و "هر دم یک شکل"! همه خواه است و همه گیر! دنیا با تمام هیبت و حیثیتش یکپارچه زیر پای او رها گشته است و او بی ملاحظه و بی پروا یکتاخت بر پیکر آن می تازد! از باب حضورش نه حریم می شناسد و نه روز و نه شب!  هرجا که دلش بخواهد سر می کشد و از هرجا که بخواهد سر در می آورد! اکنون جای آنست که از خود بپرسیم واقعاً هدف از نشر اینهمه تبلیغات چیست و اصولاً چه چیز باعث شده است این پدیده تا بدین حدّ گسترش یابد و در کوتاه مدت دنیا را به تسخیر خویش درآورد و اینگونه بر اذهان بشر مستولی گردد؟ در واقع از این باب می خواهیم به آسیب شناسی جامعه شناختی نحوة تأثیر و نیز آثار تبلیغات بر جامعه بپردازیم. همچنانکه پیشتر هم اشاره کرده ایم ما این مسئله را با مراتبی از تحدید، تنها در حوزة تجارت و بازرگانی و از رهگذر صدا و سیما به بحث و نقد خواهیم کشاند و نه فی الحال در حوزه های دگر و رسانه های دگر.

 

تجارت و تبلیغات      
     بله در اینکه در دنیای امروزی تبلیغات شرط تجارت است و تجارت پایة اقتصاد و اقتصاد مایة توسعه و توسعه خواستة هر ملت و دولتی دستکم بلحاظ تئوریک هیچ مشکلی نیست! و در اینکه تبلیغات بقول تبلیغاتچیان هزینه نیست و بلکه در جای خود نوعی سرمایه گذاریست هم شکی وجود ندارد! چه شتر بر بام معلوم است که تبلیغاتگر با آنهمه طوفان تبلیغاتی که بپا می کند از همان ابتدا تنها بفکر بازگشت سرمایة خویش می باشد آنهم نه اصل آن که لزوماً مطابق میل باطنی هر سرمایه گذاری چندین برابر سرمایه ای که نهاده است! و گرنه هیچ عقل سلیمی در روزگاریکه سایة بلند سودگرایی و سرمایه داری بر هرآنچه که اینک تصورش بر شما میسر باشد گسترده است حاضر نمی شود که "با اختیار یکی بگذارد و با احتراب همان یکی را بردارد!" همچنانکه همه نیک می دانیم دیگر گذشتة دورة گندم دادن و جو گرفتن؛ در عصر سرمایه داری بدون تردید اصل بر "یکی گذاشتن و چند برداشتن" است!


     بنابراین در این روی قضیه هیچ شکی وجود ندارد که سرمایه گذار اگر هم رویمان نشود که بگوییم تنها، دستکم می توانیم بگوییم که در ابتدا به سود خویش می اندیشد و نه نفع خریدار؛ به بیانی دیگر اصل در این رابطه بر بازگشت چندین برابر سرمایه است و نه الزاماً نفع و یا آسایش مردم! بنابراین از رویة این استدلال بروشنی می توانیم دریابیم که اساساً اینهمه تبلیغات از برای چیست! سودش برای کیست و زیانش برای چیست! در مورد نقش انکارناپذیر رسانه ها و فناوری ارتباطات نوین در عالمگیری تبلیغات هم هیچ تردیدی وجود ندارد و ما هم هیچ بحثی در این باب نمی آغازیم؛ چه دیگر نیازی به گفتن ندارد که رسانه و ارتباطات و درکل فناوری و مدرنیته، تمام وقت و تمام قوا همچو آن اسب رهواریست زبان بسته و زین کرده در خدمت انسان، آنسان که هر کس آنگونه که می خواهد بر گرده اش سوار می شود و به هرآنسو و هرآنجا که عشقش بکشد می راند! ظاهراً بدین روال هم که دنیا در پیش گرفته و پیشتر می تازد به این زودیها از دست هیچ کس و هیچ نهادی هم کاری در این خصوص برنمی آید! بهرحال از این نیز بگذریم که بحث ما حکماً بعد ابزارگرایی تبلیغات را در برنخواهد گرفت.
 

     در واقع بحث ما بر سر این نیست که تبلیغات چگونه و با چه ابزار و واسطه هایی به جهد و جولانگریش می پردازد که پاسخ آن خود بسی روشن است؛ بحث ما مشخصاً بر سر اینست که تبلیغاتگران این ابزارها را در چه راستایی بکار می گیرند و هدفشان از این همه ترکتازی و عالمگیری چیست و بعد اینکه چگونه اهداف خویش را از این راه برآورده می سازند؟ اینست تمام آنچه که من با دانش ابتر و زبان الکن خویش اینسان تلاش می کنم آنرا در اینجا مطرح سازم! آری صحبت من بروشنی اینست که تبلیغات سوار بر اسباب پیدا و امواج ناپیدا چو پیوسته بر وجود آدمی می تازد از جان او چه می خواهد؟ در او چه دیده است که اینچنین شتابان شب و روز بر پیکر او می بارد؟ مگر نه اینکه اینهمه صنایع و کارخانه و تولیدی و در کل مؤسسات تجاری و بازرگانی لاجرم بنا به ماهیت کارشان و اهداف ساختاریشان همه دنبال سود و بهرة خویشند و از این رو هرکدام هرگونه که می خواهند مدام بر "طبل تبلیغات" که از زمین و زمان بلکه از آسمانش آویخته اند شب و روز می کوبند و در گستره ای هرچه فراختر آوای نابهنجار و ناخوشایند آنرا تا آنجا که می توانند از سر هنر و ذوق و شوق و نبوغ، کلی با شور و شادی و شیرینی اش می آلایند و در قالبی ظاهراً عقلانی و بهنجار و خوشایند بگوش پر از همهمة مردمان پریشان روزگار می رسانند، حالا واقعاً چگونه و از کدام چرخه به این سود و بهرة خویش نائل می شوند؟


     براستی چگونه و از کدام رخنه در وجود بشر نفوذ می کنند و بر او تسلط می یابند و اینگونه خواسته های خودخواهانة خویش را محقق می سازند؟ آنسان که برخی چندان گل از گلشان می شکفد که نه فقط مدام پای تبلیغات گسترده ای که می کنند هزینه می کنند بلکه گاهی به پای هزینة قرعه کشیهای آنچنانی خود هم می ایستند! آری آنها چگونه و از چه طریقی به این مهم دست می یابند؟

 

رقابت در عرصة ذهن
     "رقابت" بعنوان عنصری پایا و پویا از همان آغاز در زندگی اجتماعی بشر در هر زمینه و در هر شکل جان گرفته است و جریان یافته است و همینک نیز با شدتی هرچه تمامتر در ابعاد مختلف حیات اجتماعی بشر جریان دارد! در این میان هر سنخ رقابتی که تصور کنید، میدان مخصوص بخویش را داشته است و هنوز هم دارد؛ میدان رقابت در حوزة تجارت نیز همچنانکه همه می دانیم عرصة "بازار" بوده و است: محلی برای عرضه و رقابت عینی محصولات تجاری مختلف تا خریدار آنگاه که واقعاً نیاز به کالایی داشته باشد بطور طبیعی و واقعی با پای خویش در آن حضور یابد و با انتخابی منطقی و عقلانی خواستة خویش را تأمین کند. در این روال متعارف آنگونه که می دانیم و باز هم می بینیم همه چیز از احساس نیاز بگیرید تا حضور در بازار و انتخاب و تأمین کالا بطور"طبیعی و عینی و واقعی" صورت می پذیرد.

 

     اما اینک به یمن فناوریهای پیشرفته و ارتباطات گسترده، اتفاق مهمی که در این "معرکه یعنی حیات اجتماعی بشر" رخ داده اینست که میدان اصلی رقابت نه فقط در تجارت که در تمام زمینه ها تغییر کرده است! اکنون رقابتگران بجای آنکه مشخصاً بر سر کالا و محصولات خویش رقابت کنند و در تقابل با یکدیگر به افزایش کیفیت و مزایای فرآورده های خود بکوشند تا از این راه بلکه نفعی هم به خریدار برسد، بیشتر بر سر جذب مشتری از هم پیشی می گیرند و در واقع در نوع و نحوة گستردن تورهای رنگارنگ برای بدام انداختن مردم باهم به رقابت می پردازند! از آنجا که این رقابت بواسطة تبلیغات صورت می گیرد و در واقع تبلیغات، نماد روشن و بارز این تغییر و دگرگونی می باشد، از این نظر می توان گفت که میدان رقابت عموماً از "عرصة تولید" به "عرصة تبلیغ" انتقال یافته است و یا بهتر بگوییم "اصالت تولید" جای خود را به "اصالت تبلیغ" داده است! و از آنجا که نقطة هدف و اثرگذاری تبلیغات هم مشخصاً ذهن بشر است در نهایت می توان گفت که بدین ترتیب رقابت در "عرصة عین" تحققاً به رقابت در "عرصة ذهن" تبدیل شده است و این یعنی محل نزاع بهر شکل ممکن یک گام جلوتر کشیده شده است!

 

     بر این منوال حالا دیگر رقیبان دست روی دست بگذاشته و منتظر نمی نشینند که شما روزی روزگاری عزم خرید نمایید و نرم نرمک به سمت بازار گرایید و اسباب نیاز خویش را تجربتاً آنگونه که "خود تعیین کننده باشید" برآورده سازید! حالا دیگر رقابت از عرصة تنگ و تار بازار برون جسته و بر عرصة فراختری پانهاده است! اینک رقیبان بذر رقابت خویش را در زمین و زمان پراکنده اند و عالم و آدم را اسیر جلوه گریهای خویش نموده اند! دیگر برای آنها مهم نیست که شما برای خرید بیرون آمده باشید و یا برای اموری دیگر؛ اصلاً مهم نیست که شما به چیزی نیاز داشته باشید یا نداشته باشید! مهم نیست که در منزل باشید و یا بر سرکار! به استراحت بوده باشید یا گرم کاری دگر! دیگر هیچکدام از اینها مهم نیست! مهم اینست که در هر حال و در هر شرایط و در هر موقعیتی و با هر وسیله و ابزاری تبلیغاتشان به کرّات پیش چشمانتان جلوه گر شود و بر ذهن شما نفوذ کند و بر افکار شما مسلط باشد!
 

     کافیست چشمانتان را ببندید و اندکی پیرامون این مسئله بیندیشید تا ببینید چقدر ذهن شما انباشته از اشکال و انواع گوناگون تبلیغات است که هرکدام را به یک شکل خاص و بدیع آمیخته با هنر و طنز و شعر و موسیقی در وجود شما رخنه داده اند! ببینید چقدر در قالب همین تبلیغات به ذهن شما مطلب القا شده است! به بچه هایتان بنگرید و ببینید چگونه مدام سوره سوره های آنرا ازبر می شوند و ناخودآگاه باز می سرایند! این بازسرایی و بازآفرینی و بازچشیدن طنز و شیرینی تبلیغات را که بی گمان با حکیمانه افزودنشان جذب و هضمشان را برایتان آسانتر نموده اند، شما به حساب رسوخ و رسوب پنهانی آن در ذهنتان بگذارید! و اینکه دیگر خواه ناخواه تحمل و تقبل آنرا امری روزمره و عادی می انگارید به حساب نهادینه شدنش در وجودتان بگذارید!
 

     حال ببینیم نتیجة این تغییر و تحول یعنی انتقال عرصة رقابت از عین به ذهن و جلوه گریهایش در قالب تبلیغات چیست؟ نتیجة روشن آن اینست که شما بجای آنکه در میدان واقعی بازار بطور ملموس و عینی و تجربی انتخاب خود را بکنید و کالای مورد نیاز خود را تأمین کنید زیر بمباران تبلیغات وسیعی که پیوسته از زمین و آسمان بر سرتان می بارد بسیار پیش از آنکه پای به بازار بگزارید و حتی پیش از آنکه بطور طبیعی احساس نیاز به چیزی در نزد شما پدید آمده باشد بنحوی "تحمیلی و القائی" هم به اشیاء گوناگون شدیداً احساس نیاز می کنید و هم در مورد هر چیز انتخاب خود را از پیش انجام می دهید! در واقع این آن چیزیست که تبلیغات با تمام وجود از شما می خواهد! اصل نانوشته ای که مهر تأییدش را در شعور عام می باید جست اینست که "وصف مکرر از خوبی یک چیز عاقبت آدمی را به پای آن می نشاند" و این آن کاریست که تبلیغات با قدرت هرچه تمامتر شب و روز عامدانه عهده دار و ماهرانه مشغول آنست؛ چه با تکرار پیوستة محاسن یک چیز تلاش می کند تا سخت بر ذهن مردم اثر بگذارد و نیروی "احساسات" آنها را تحریک و تشدید کند و بالاخره بهر یکبار آزمودن هم که شده تک تک آنها را به پای آن اوصاف بکشاند و بنشاند!

 

افکار پارتو پر پرواز تبلیغات
     اینجاست که می بینیم چگونه آندو اصل بی بدیل پارتو یعنی "منطقی و عقلانی جلوه دادن" و "تکرار بی وقفة این جلوه گریها" اینبار در حوزة اقتصاد و تجارت تنگ بهم برآمده و سخت "قوة عقلانیت" بشر را در خواب دیده و یا نموده و آنسان که او حکیمانه راه می نمود با حق جلوه دادن و تکرار این جلوه گریها، یکراست "چشمة جوشان احساسات" بشر را هدف گرفته و با هزار طنازی و تردستی و ترفند اینگونه بر عالم و آدمی سروری می کند! اینجاست که می بینیم با ایندو بال گسترده و قدرتمند چگونه تبلیغات بر فراز انسانها و جوامع بشری با اشتیاق پر پرواز گشوده و بر حریم شعور و عقلانیت بشر سایه ای بوسعت احساساتش فرو انداخته است و در این سایه سار روزافزونش بی رقیب یک نفس اسب مراد خویش را می راند و مدام از وجیزة مردمانِ در سایه فرو رفته می کاهد و بر غنای جزیرة آفتابی تبلیغاتگران می افزاید! البته در سایه روشن این رهگذر تبلیغاتچیان هم چندان بی بهره نمی مانند چه بنوعی کارگذار این سلطان هستند و بهرنحو راه را برای عبور مرکب سلطان هموار می کنند! و اینها را همه تنها به این بهانه بر مردم روا می دارند که "تبلیغات شرط تجارت است و تجارت پایة اقتصاد و اقتصاد مایة توسعه و توسعه خواستة هر ملت و دولتی!"
     

 

دو نکتة پایانی
     قبل از آنکه این بخش را به پایان برسانم و در بخش واپسین به اصل موضوع بپردازم لازم می دانم که بدو نکته نیز اشاره کوتاهی داشته باشم! یکی اینکه مطالب فوق بمعنای تصویرگری انفعال محض مردم و رفتار غیرمنطقی و بی حسابگرانة آنها در برابر هر آنچه که تبلیغ می شود دستکم از جانب ما نیست؛ مشخصاً این همان راهی است که آن حکیم یا امثال آن روشنش نموده و جمعی بکار بسته اند! و گرنه ما نیز بر این باوریم که انسان بصورت فطری و ذاتی عقل دارد و بواسطة آن می تواند بسی حسابگرانه رفتار نماید و در نهایت همین عنصر است که به انسان توان اینرا می دهد که مراتب تمایزات خود با حیوان را باز نمایاند؛ اما در کنار این دانسته این را نیز می دانیم که "داشتن"، یک مسئله است و "بکار بستن" مسئله ای دیگر و نیز "درست بکار بستن" یک چیز است و "نادرست بکار بستن چیزی دیگر"! اینها بازگو کنندة ابعاد متعدد یک مسئله اند و هر کدام احکام خاص خود را دارند!

 

     حتی پارتو هم نمی گوید که انسان عقل ندارد! او می گوید که انسان بسی بیش از آنکه تحت تأثیر عقلانیت خود عمل کند تحت تأثیر احساساتش عمل می کند؛ و این یک واقعیت است نه حقیقت! در مورد تفاوت مفهومی ایندو در حوزة جامعه شناسی ما در نوشتارهای دوگانة "حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی" در همین وبسایت به تفصیل سخن گفته ایم و دیگر بدان نمی پردازیم؛ بر این مبنا اینکه انسان موجودی عقلانی است یک حقیقت است اما اینکه انسان چندان از عقلانیتش استفاده نمی کند یک واقعیت! گرچه ایده ال آنست که وقایع اجتماعی با حقایق اجتماعی همخوان باشند اما در واقع همیشه اینگونه نیستند و ما در عمل با واقعیات اجتماعی گوناگونی روبرو هستیم که هر کدام ممکنست بهره ای از حقیقت برده باشند و یا هیچ نبرده باشند!
 

     بر این مبنا ما در طول حیات اجتماعی مان با جلوه های متکثری از هستی انسان روبرو می شویم که نمی توانیم به حکم ناهمخوانی با حقایقی که گواه می گیریم انکارشان بکنیم؛ "اصالت احساسات" در افکار پارتو نمونه ای از این جلوه های گوناگونست؛ اگر در پذیرش و حتی شنیدن اوصاف این جلوه مطابق حقایقی که می شناسیم بر ما حرجی باشد امثال پارتو را از بیان آن هیچ باکی نیست و ما بحکم اینکه احکامش اشاره بر واقعیات دارد نمی توانیم بگوییم که دروغ می گوید و مهمل می بافد و گفتارش در یک جو واقعیت از اینهمه واقعیات جهان مصداق نمی یابد وقتی که می بینیم دنیا بسان یک از هزار، با چشمانی خون گرفته، کسی چون هیتلر- این ستارة درخشان آسمان تاریک سیاست را بخود دیده که چگونه تنها با همین شناخته که "با تبلیغ و تکرار بی وقفه می توان چراغ سوسوزن عقلانیت بشر را تا ابد خاموش کرد و شعلة احساسات او را تا بیکران شعله ور ساخت" توانسته است میلیونها سرباز جان برکف آلمانی را به گرد خویش آورد و با تزریق ایده و افکاری آنچنانی که کم و بیش همه از آن آگاهیم سخت بر علیه دنیا بشوراند و آنگونه که عالم و آدم گواه آنست جهان را بهم ریزد!
 

     بنابراین صحبت از واقعیات اجتماعی که در واقع موضوع محوری جامعه شناسی است الزاماً بمفهوم تأیید آنها و یا طرد و انکار حقایق نیست؛ حقیقت بمثابة قانون است که هرگونه تخلف از آن بعنوان واقعیاتی که بکرّات در هر جامعه ای رخ می دهد هرگز کلیت و اصالت آنرا خدشه دار نمی کند! انسان هم بحکم حقیقت همیشه موجودی عقلانی است اگرچه هرگز از عقل خویش استفاده نکند! در ذیل همین نکته باید گفت که منظور ما از عقلانیت در این بحث مطابق معارف و حقایقی که عموماً بدان استناد می کنیم همان "قوة راه شناس و راه یاب" ایست که از برای همین امر فطرتاً در وجود انسان نهاده شده است و نه "برداشتهای کاهشگرایانه" ای که از این مفهوم بویژه در غرب در سایه هایی از پوزیتیویسم و ساینتیسم و یا سکولاریسم ارائه می شود.
 

     و اما نکتة دوم؛ بحث ما تا اینجا تقریباً معطوف بود به اینکه تبلیغات بر چه اساس و با چه اهدافی تولید و منتشر می شوند و چگونه و با چه سازوکارهایی اسباب توسعه و عالمگیری خویش را فراهم می سازند؛ اکنون ما بهرحال از این بحثها گذشته و در ادامه به بحث پیرامون تأثیراتی که تبلیغات می تواند نوعاً بر افراد و در کل بر جامعه بگذارد خواهیم پرداخت.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات: نقدی بر تبلیغات صدا و سیما

حسین شیران

بخش اول

 

پیشگفتار
     مدتها پیشتر از آنکه هیتلر و موسولینی نیک دریابند که با "تکرار بی وقفه"ی یک چیز حتی بی آنکه ذره ای حقیقت در آن نهفته باشد می توانند بسادگی آنرا به مردم بقبولانند و با همین حربه دستگاه مهیبی از ایده و ادوات بسازند و آزمندانه درصدد بلع دنیا برآیند، "ویلفردو پارتو" اندیشمند ایتالیایی (1923- 1848) خود بارها تکرار کرده بود که "تکرار مداوم یک مطلب، مؤثرترین وسیله در اقناع دیگران می باشد!" و در این راستا راه نمایانه تأکید کرده بود که برای اینکار "مهم نیست که عقلانی و منطقی باشید مهم اینست که اینگونه جلوه دهید!"

     او برخلاف اغلب پیشینیان خود که معتقد بودند "انسان موجودی عقلانی است" و عاقلانه رفتار می کند، بی آنکه هیچ تردیدی بخود راه دهد رسماً ابراز می داشت که "بشر موجودی نابخرد اما استدلالگر است"! تحت "احساسات" خود رفتار می کند اما مدام می کوشد برای آن "توجیهی" منطقی و عقلانی ارائه دهد! او که نیک می دانست با این افکاری که عرضه می کند روزی تحت عنوان "مشهور ملعون" از او یاد خواهند کرد فیلسوفانه بر آن می افزود: "انگیزة عمل افراد، عاطفه و احساسات است و همین احساسات یا عواطف اند که سبب می شوند تا افراد چنان عمل کنند که جامعه برقرار بماند." برای همین هم بود که قاطعانه می گفت "تکرار اگر ذره ای هم ارزش منطقی نداشته باشد از بهترین استدلالهای منطقی معتبرتر است!" چرا که تکرار مستقیماً بر احساسات تأثیر می گذارد- چیزیکه در کل اساس رفتار بشر است، در حالیکه استدلال بر عقل کارگر می افتد- چیزیکه بشر بندرت از آن بهره می جوید!
 

     باری با این خط دادن و راه نمودنها اگر هم نتوان افکار پارتو را همپای ماکیاولیسم، مادر نازیسم و فاشیسم قلمداد کرد دستکم می توان دایة مهربان آندو قلمدادش کرد! چه حربة هیتلر هم جز این نبود؛ آنجا که در کتاب معروفش "نبرد من" در کمال وضوح می گوید "باید کار تبلیغات را به چند فکر معین محدود کرد و همانها را دائماً در گوش مردم تکرار کرد!" دقیقاً به این اصل بنیادی اشاره دارد و اساساً بدون توجه به این اصل، کار تبلیغات را عبث و بیهوده می شمارد! آری او با درک نبوغ آمیز این ترفند ساده اما کارساز بود که توانست با جهشی خیره کننده از جوانکی فقیر و بی سرپناه و سرگردان در خیابانهای وین، در کوتاه مدت تبدیل شود به صدراعظم و پیشوای آلمانها و حتی پروردگار آنها!
 

     اینرا دیگر همه خوب می دانند که این سخنرانیهای مهیج و بی نظیر هیتلر بود که او را از آن ناشناختگی محض تا بدان جایگاه عظیم بالا کشاند! راز تأثیرگذاریهای کم نظیر سخنرانیهایش را هم، آنگونه که خود نیز از آن پرده برداشته است باید در آن اصل ساده اما اساسیی جست که سخت بدان معتقد و پایبند بود؛ یعنی همان "تکرار بی وقفة یک چیز در گوش مردم!" اگرچه او این قاعده را بسیار زیرکانه و استادانه در حوزة قدرت و سیاست بکار بست اما مهم که حوزه نیست مهم اینست که "همه چیز در هر شکل در ارتباط با انسانهاست که مطرح می شود!" خواه در سیاست باشد و خواه در تجارت باشد و خواه در دین و در فرهنگ!
 

     بهرحال پارتو اگرچه با ظهور فاشیسم در ایتالیا (در سال 1922) برقی منحوس در چشمانش درخشیدن گرفت اما زود درگذشت و ندید که این مسلک و همزادش نازیسم با آنهمه دبدبه و کبکبه ای که براه انداختند دولتشان مستعجل بود و با آنکه دنیا را سخت بهم ریختند اما عاقبت کارشان بجایی نرسید و آخرش هم نتواستند دنیا را آنگونه که می خواستند ببلعند و اندکی هم که شده روح او را شاد گردانند! حالا او بعد یک قرن در یکی از همین روزها اگر زنده می بود شاید برای همیشه خوشحال باقی می ماند که چگونه افکارش بی آنکه هیچ نامی از او در میان باشد در بستری دیگر این بار در حوزة تجارت و اقتصاد و در قالب "تبلیغات تجاری" دوباره جان گرفته و بی آنکه هیچ خونی از دماغ کسی بیرون بریزد فاتحانه سراسر دنیا را زیر پا گرفته است!
 

     پارتو و هیتلر و موسولینی و خیلیهای دیگر باید امروز می بودند و خود درمی یافتند که اگر موضوع فقط فتح جهان بود و سیطره بر آن، دیگر خون و خونریزی تنها راه آن نبود!- اینجاست که باید گفت "پس حیف آنهمه خونی که در این راه ریخته شد" و البته باز هم ریخته می شود! چه بنظر می رسد وضعیت دنیا هنوز در برابر این مسئله کاملاً "سایه روشن" است؛ برخی انگار که می دانند و برخی انگار که نمی دانند!

 

تبلیغات پدیده ای عالمگیر
    این روزها دیگر تبلیغات پدیده ای بیگانه و مهجور نیست که بست در وصف آن به گفتگو بنشینیم! اتفاقاً برعکس! ما دیگر با امری بسیار روزمره و عادی روبرو هستیم که کم و بیش تمام حوزه های زندگی اجتماعی ما را در برگرفته است و حالا دیگر کمتر کسی را می توان یافت که حقیقتاً با این امر غریبه بوده باشد! کافیست که هرکس اندکی به پیرامون خود بنگرد تا از حضور گسترده و بی وقفة آن باخبر شود! پرچمها و پوسترها و پلاکاردها و پیامها و اطلاعیه ها و آگهی های متنوع و رنگارنگ در کوچه ها و خیابانها و بر در و دیوار شهرها و بر روی وسایل نقلیه و از دل رادیو و تلویزیون و اینترنت و کانالهای بی شمار ماهواره و حتی بر روی پیراهن فوتبالیستها و داورها و خلاصه در یک کلام از زیرپوش زنان بگیرید تا روپوش بزرگترین سفینه های فضایی هرجا که بنگرید نشان او خواهید یافت! حتی گاهی آنجاها که فکرش را هم نمی کنید و به عقل جن هم نمی رسد!

 

     آری اینک تبلیغات- این "بچة شرور و گستاخ و بی ملاحظة مدرنیته و سرمایه داری" را هیچ حدّ ممنوعه و هیچ خط قرمزی نیست! دنیا با تمام هیبت و حیثیتش یکپارچه زیر پای این بچه رها گشته است! برایش اینجا و آنجا هیچ فرقی نمی کند! حضورش بسته به اذن دخول نیست! شب و روز هم که نمی شناسد! موذیانه و بی پروا هرجا که دلش بخواهد سر می کشد و از هرجا که بخواهد سر در می آورد! همه خواه است و همه گیر! از در که برانی از پنجره می آید! از پنجره هم که برانی از آسمان می بارد؛ چه دیگر سوار بر مرکب نامرئی امواج خروشان الکترومنیتیک در گرداگرد گیتی پهناور مدام می چرخد و "آفتاب پرست وار" هر دم به یک شکل می گردد و همچون باران یکریز بر سر جوامع بی دفاع بشری می ریزد!
 

     آری اصولاً این بچه "هزار مرکب" است و "هر دم یک شکل"! هم از اینرو چابک و چست مدام شکل عوض می کند و از مرکبی به مرکبی دیگر می جهد و بسی رها در زمان و مکان پیش می تازد؛ بی آنکه هیچ از نفس بیفتد و یک آن از تک و پوی باز ایستد! براستی راز عالمگیری تبلیغات در چیست؟ از چه روست که به این پدیده تا به این حد بها و تا بدان حدّ فرجه داده می شود؟ اصولاً هدف از بکار بستن اینهمه تبلیغات چیست؟ پایه و اساس آن در چیست؟

 

تبلیغات و رسانه
     پیش از هر چیز باید گفت که هدف از این نوشتار مطلقاً نفی کل پدیده و نقد کل عمل نیست؛ بدیهی است که تبلیغات هم همانند هر پدیدة دیگری در حیات اجتماعی بشر خوب و بدش یا نفع و زیانش نسبی است! باختصار اگرکه بگوییم باید بگوییم بهرحال آنچه روشن است اینست که امروزه تبلیغات شرط تجارت قلمداد می شود و تجارت پایة اقتصاد و اقتصاد مایة توسعه و توسعه خواستة آشکار هر ملت و دولتی! اگرچه تحقق هرکدام از اینها اصولاً مطابق ارزشها و اعتقادات بنیادینی که بر جامعه حاکم است هرگز بخودی خود هدف قلمداد نمی شود اما حقیقت اینست که  اغلب برخلاف همة تبلیغات و ادعاها، واقعیات موجود در جامعه حکایت از چیزهای دیگری دارند! اما از آنجا که فی الحال سخن بر سر هیچکدام از اینها نیست از آنها می گذریم تا بعد.

 

     و بعد روشن است که تبلیغات را به یقین بهر تبلیغاتچی فایدتی هست! رسانه ها هم که در انواع گوناگون خویش اصلی ترین و گاه تنهاترین ابزار تبلیغات می باشند لاجرم میهمان دائمی این سفرة گسترده هستند و عموماً با بهره بردن از این فایدتها رسالت خود را در زمینه های دیگری که بعهده گرفته اند پی می گیرند و گاه برخی منحصراً از این راه به حیات پر نوسان خویش تداوم می بخشند! صدا و سیمای ما هم بعنوان یک رسانه از این قاعده مستثنی نبوده و حتی بحکم انحصاری که در آن برپا گشته، خود در رأس این فایدت بران قرار دارد و سود سرشاری هم از این منبع عایدش می شود آنسانکه بر سر ثانیه ثانیه های تبلیغاتی که می کند هم حساب می رود! اگرچه می دانیم این درآمدهای بی پایان که از راه تبلیغات بی پایان بدست می آیند حساب و کتابی دارند و بی آنکه هیچ سایه ای از بدبینیها هم بمیان بکشیم چنین می انگاریم که در نهایت، این سودها و فایدتها به انحاء مختلف بسوی مردم باز می گردند- مثلاً اینکه در توسعة کمی و کیفی صدا و سیما و تولید برنامه های با محتوا و با کیفیت بکار بسته می شوند و از این باب مردم نیز متنفع می شوند، اما چون قصد ورود بر این عرصه ها را هم نداریم تنها با قید اشاره ای کوتاه در باب اهمیت پدیدة تبلیغات در عصر حاضر بر سر سخن خویش باز می گردیم.
 

     البته اینجا از باب اینکه جانب انصاف را هم گرفته باشیم باید این نکته را نیز بیفزاییم که در این میان تنها نفع ملت مطرح نبوده و نیست و در واقع ره بصواب نرفته ایم اگرکه بگوییم اینهمه کار در عرصة صدا و سیما صرفاً برای خاطر مردم است که اینگونه انجام می شود؛ بی آنکه هیچ فصلی در این میان نهاده باشیم بنا به ماهیت و تمایز مفهومی هر کدام باید که بگوییم سود و منفعت دولت و حکومت نیز در این میان مطرح است چه بهره ای که دولت و حکومت از این راه یعنی توسعة صدا و سیما و تولیدات و تبلیغات آن عایدشان می شود اگر بیشتر از بهرة ملت نباشد بهیچوجه کمتر از آن نیست! این مسئله ما را به نکتة بعدی رهنمون می سازد و آن ماهیت چند بعدی صدا و سیمای ماست!
     

 

صدا و سیما رسانه ای سه وجهی
     حالا دیگر این روتین بین الملل است که هر دولت و هر حکومتی از برای نشر افکار و ترویج ایده ها و تحکیم ارزشها و هنجارهای مورد اتکایش از شمار ابزارهایی که سخت در اختیار می گیرد یکی هم رسانه ها و البته مهمترینش تلویزیون می باشد؛ خلاصه کنیم که با این ابزارِ در نوع خود بی بدیل، مردم در عین حال که از برنامه های گوناگون استفاده می کنند و سرگرم می شوند همزمان مطابق ارزشها و هنجارهای حاکم بر جامعه باصطلاح جامعه شناسان اجتماعی می شوند!

 

     در کشور ما نیز نه تنها چنین بلکه منحصراً اینچنین است؛ در فقدان تلویزیونهای غیردولتی و غیرحکومتی در کشور پهناوری چون ایران با جمعیتی بالغ بر 80 میلیون نفر حالیا ماییم و این یک صدا و سیما که کم و بیش سخنگوی هر سه نهاد است یعنی در عین اینکه یک "رسانه ملی" است همزمان "رسانة دولت" و "رسانة حکومت" نیز است! بنابراین طبعاً در قالب برنامه های متنوع و گوناگونی که شب و روز ارائه می دهد لاجرم باید در تلاش باشد تا منظور نظر هر سه طرف را برآورده سازد و این امر یعنی "رسالت سه بعدی" و "تجمیع خواسته های همزمان ملت و دولت و حکومت در یک رسانه" که شاید در نوع خود در جهان نادر و نمونه باشد البته بشرط برآوردن هر سه و نه فرو گذاشتن و یا کم گذاشتن در حق یکی و پرداختن به دیگری، اگر هم غیرممکن نباشد واقعاً بسی حساس و دشوار خواهد بود!
 

     اینجاست که ما به اهمیت و حساسیت هر آنچه که از بستر صدا و سیما اشاعه می شود بروشنی پی می بریم! چرا که بخاطر "سه وجهی بودن اهداف ساختاری آن" که لاجرم پاسخگو بودنش در برابر هر سه را بر او ملزم و واجب می دارد، هر برنامه ای که از آن پخش می شود توأمان باید در ارتباط با هر سه یعنی "هم ملت و هم دولت و هم حکومت" مورد سنجش و نقد و ارزیابی قرار بگیرد! با این مقدمه ما ابتدا فراخور عنوانی که برگرفته ایم شمول و تنوع موضوع را دستکم در دو مرتبه تحدید کرده و در چارچوب آن ادامة بحث را در نوشتار پسین پی می گیریم؛ در مرتبة نخست دامن بحث در گسترة وسیع تبلیغات در حوزه های جامعوی گوناگون را برگرفته و تنها در حوزة تجارت و بازرگانی اش می گستریم؛ در مرتبة دوم از ابزارها و شیوه های گوناگون تبلیغات در حوزة تجارت و بازرگانی هم تنها به تبلیغات منتشره از صدا و سیما استناد می کنیم و اینگونه از هزار مرکب و هر دم یک شکلی آن، تنها جلوه گریهای او بر مرکب رهوار صدا و سیما را به نظاره و نقد می نشینیم!

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی پیکره ای چندپاره

حسین شیران

 

     در نوشتار پیشین چنین آمد که برخی بر این گمانند که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد و یا علم بنماید مجموعه ای از نظریات است؛ آنهم نه نظریاتی همسو و همیار بلکه نظریاتی مختلف المنظر و غیر همسو که اغلب در وضعیت تقابل و گاهاً تضاد با یکدیگر بسر می برند و در یک کلام اگر که خلاصه کنیم باید که بگوییم در مجموع همگریزی شان از هم آیی شان بیشتر است! بهرحال چه بپذیریم و چه نپذیریم این خرده ایست که بر جامعه شناسی گرفته می شود! در توضیح این خرده که بعقیدة من بحق هم بر جامعه شناسی وارد می شود همینقدر بگویم که عموماً تصور ما از علم (Science) مجموعه شناختهایی منظم و دقیق و البته "موافق باهم" است که فراتر از "سطح افراد" و گروهها باشد و درکل اصول و چارچوبی معین را برای مطالعه و تبیین موضوعی مشخص ارائه دهد.
 

     در حوزة جامعه شناسی می دانیم که از این نظر چندان در وضعیت مطلوبی بسر نمی بریم چه هنوز به آن نظم و دقت و توافق لازم در تبیین موضوع مورد نظر خویش دست نیافته ایم و هنوز شناختهای ما با مراتبی از تأخّر بسته به افراد و گروهها می باشد و هم از اینروست که مدام از نظریه و نظریه پرداز و مکاتب مختلف سخن می گوییم و البته این چیز غریبی نیست و در محاورات و ارتباطات روزمره هم بکرّات با چنین روالی مواجهیم؛ آنجا که راستی و قطعیت خبری در حد بالایی باشد با اطمینان خاطر می گوییم که فلان واقعه اتفاق افتاده است و با ارائة شواهد و دلایلی خویشتن به تصدیق و تبیین آن می کوشیم اما اگر خبر از قطعیت لازم برخوردار نباشد متزلزل و "پاپس کشانه" می گوییم که واقعاً نمی دانیم! "فلانی" می گوید که آن واقعه اتفاق افتاده است! یعنی اینگونه توافق و اطمینان خود را از پشت خبر بر می داریم و در هر صورت راست و دروغش را به پای گوینده اش می گذاریم!
 

     در حوزة علم هم چنین است؛ شناختهای با قطعیت بالا بهرحال از سطح فرد و گروه بالا می روند چه با مراتبی از تواتر مورد توافق عموم واقع شده و در نهایت جزو اصول قلمداد می شوند اما شناختهای با قطعیت و توافق پایین همچنان در سطح فرد یا گروه باقی می مانند تا با "شناختهای تکمیلی" که همیشه از راه می رسند یا به سطح اصول فرا خیزند و یا از سطح گمان نیز فرو غلطند!


علم را دو پر، گمان را یک پر است                ناقص آمد ظنّ، به پرواز ابـتر است
چون ز ظنّ وارست علمش رو نمود               شد دو پر آن مرغ یک پر، پرگشود (مثنوی دفتر سوم)


     عموم تبیینهای ما در جامعه شناسی از جانب نظریاتی است که هنوز از سطح افراد فراتر نرفته اند و این همچنانکه گفتیم بخاطر آنست که به آن قدرت و قطعیت لازم برای تبیین گری واقعیت هنوز دست نیافته اند؛ اینست که می بینیم مثلاً روش شناسی مردمنگارانه همچنان بسته بنام گارفینگل است یا در جامعه شناسی پدیده شناسی مدام صحبت از شوتس است و یا در نظریه تبادل هنوز هم که هنوز است می گوییم که هومنز چنین گفت و چنان می گوید! و یا مصادیق دیگر حتی در حوزه های دگر! بی گمان این رویکردهای نظری عاری از حقیقت نیستند چه هرگز در برابر اندیشه های انتقادی و استدلالی که روزبروز قدرتمندتر و کوبنده تر می شوند دیری دوام نمی آوردند! اما مسئله ای که هست اینست که در هرحال اینها هرکدام تنها بخشی از موضوع را فرا گرفته و بخشی دیگر را فرو گذاشته اند و دقیقتر اگر بگوییم تنها بخشی کوچک از موضوع را گرفته و بخشی بزرگ را وانهاده اند! و مسئله ای مهمتر از آن اینکه هرکدام سخت بر موضع خویش پافشاری می کنند و از گفتة خویش کوتاه نمی آیند و اینگونه عرصه را هم بر خود و هم بر دیگران تنگتر می سازند!
 

     و مسئله ای بازهم مهمتر از آن اینکه حتی متأخّران هم که می آیند یک به یک خواسته و ناخواسته بر این گود نابسامان می لغزند و سرانجام در معرکة گریزگری، یا جانب اینرا می گیرند یا جانب آنرا و یا هیچکدام و یا هر دو را! در این میان تنها این کش و قوس است که بسی زیادتر می شود و این حرف و حدیث است که بسی درازتر می شود! از اینروست که می بینیم جامعه شناسی بجای آنکه "قد برافرازد" و بالغتر گردد تنها شکمش پر می شود و روزبروز "چاقتر" و خپلتر می شود! اگرچه اگوست کنت بعنوان بنیانگذار علم جامعه شناسی آنرا آخرین علمی قلمداد کرد که ظهور می کند و بعنوان "پیچیده ترین" دانش بشری بر پیچیده ترین جلوه های حیات بشری دلالت خواهد کرد- البته با طرح و توانی برخاسته از "اثباتگرایی او"، اما در ادامه دیدیم که جامعه شناسی تنها در حصار و انحصار دانش پوزیتیویستی او باقی نماند و بعدها متفکرانی دگر با اندیشه ها و طرحهایی دگر به میان برخاستند و هریک بنحوی بازهم بر پیچیدگی پیچیده ترین موضوع معرفت بشری افزودند آنگونه که اینک ما در حوزة نظری جامعه شناسی عملاً با شناختهایی پاره پاره و پراکنده مواجه هستیم که چندان هم زیر یک سقف بردنی نیستند و عجب اینکه هرکدام با "گامهایی استوار" رو بسویی دگر می تازند و با "دستانی تفرقه ساز"، ساز ناکوک خویش را می نوازند!
 

     برخی سنگ "کنشگر" را به سینه می زنند و خانة "ساختار" را خراب می خواهند! برخی دگر از سختی ساختار می گویند و چوب کنشگر را به حراج می گذارند! برخی هم از سر "آشتی خواهی" دست هردو را می گیرند و آخرش روی یکی را می بوسند! برخی هم همچو هومنز از هردو می زنند و خویش می برند و خویش می دوزند! برخی به کل می گرایند و برخی به جزء! برخی از جبر می گویند و برخی از آزادی! برخی از تبیین می گویند و برخی از تفهیم! برخی از روش می گویند و برخی از ارزش! از اینروست که ناگزیر با نهایت خویش آزاری و دل ناخواهی اطلاق استعارة "پیکره ای چندپاره" در مورد جامعه شناسی را روا می دارم!
 

     تازه این از بطن و متنش و آن از نمود علمی اش که حتی بر سر تعریف خود جامعه شناسی هم توافق چندانی میان صاحبنظران بچشم نمی خورد و اگرچه می دانم که بحق این عدم توافق را به ماهیت چند بعدی و کیفیت چندگانة خود موضوع مورد مطالعه یعنی "حیات اجتماعی انسان" ربط می دهند و در هر صورت آبی بر آتش فروزان خویش می ریزند و تسکینی بهر دل سوزان خویش می جویند اما واقعیت اینست که نه فقط بر سر تعریف جامعه شناسی بلکه بر سر موضوع و قلمرو و هدف و حتی روش آنهم توافق کلی وجود ندارد! و جز اینها چه هستند که علم بودن و یا نبودن یک مجموعه شناخت را تعیین می کنند؟!
 

     اینست که جامعه شناسی که بهرترتیب از زیر بار سنگین بحثهای کلان فلسفی و معرفت شناسانۀ دیروز که بشدت بر سر هر کدام از موارد فوق جاری بود وارسته است همچنان با این چالش روبروست که تبیین گری اش هنوز از سطح نظریه فراتر نرفته است! براستی اینها همه نشان از چه دارند؟ آیا راهی که برگرفته ایم درست بر گرفته ایم؟ آیا تا اینجا که از آن راه پیش آمده ایم درست آمده ایم؟ آیا زینپس هم باید از آن راهی برویم که پیشینیان از آن آمده اند؟ آیا هر آن اصلی که باید می گرفتیم برگرفته ایم؟ آیا این موضوع به تمامی همانیست که باید می گرفتیم و این راه همانیست که باید در پیش می گرفتیم؟ آیا در این راهی که آمده ایم جانب همه چیز و همه کس را گرفته ایم؟ آیا بهتر آن نیست که از این "کورمال کاویدن" حیات جمعی خویش اندکی دست نگهداریم و تأمل پیشه سازیم و در بود و نمود خویش باز اندیشیم؟
 

     بهرحال هرچه است مسلّم اینست که آن "روشنی تمام تابی" که باید برآید و برکلیت موضوع بتابد هنوز از مشعل نسبتاً نوفروزان جامعه شناسی ساطع نمی شود و آن شاه دانه ای که باید پیدا شود و این دانه های پراکندة تسبیح را گرد هم آورد هنوز نمایان نشده است و اینک ناگزیر با این دانش پاره پاره و با آن دانه های پراکنده اش می سازیم تا آن زمان فرا رسد و آن پاره ها سوی هم آیند و در قالب یک روح و تن، پیکری رشید و رعنا سازند بر فراز دانش امروزی و مسلط بر نابسامانیهای روزافزون جوامع بشری!
 

     ما حالیا در حوزة جامعه شناسی در گیرودار آن "پیل آزمایی" معروف هستیم که مولوی در دفتر سوم مثنوی به شرح منظومش همت گماشته است؛ چه در دیرکرد آن "نور تمام تاب" و فقدان آن "دیدة دریانگر" که دیر یا زود باید از راه برسد و هنوز نرسیده است، موضوعی پیل آسا برگرفته ایم که بسی بر گُردة اندیشة حال و حاضرمان سنگینی می کند و لاجرم بر زمینش نهاده ایم و در تاریکی ناخواستة امروزمان هر یک بر گوشه ای از آن دست می گذاریم و خیال بافانه از تمامیت آن سخن می گوییم و قاطعانه بر کلیت آن حکم می رانیم؛ نظری بر این منظومه بیفکینم تا بعد! (در متن منظومه تأکیدها از نگارنده است):

 

پـیــلی انــدر خــانـة "تــاریک" بــود                 عــرضه را آورده بـــودنـدش هــنود
از بــــرای دیــدنـش مـــردم بــسی                انــدر آن ظـلمت هـمی شد هر کـسی
دیــدنش با چـشم چـون ممکن نبـــود             انـدر آن تـاریـکیَش "کـف" می نـمود
آن یــکی را کـف به خـرطـوم اوفــتاد               گـفت چـون نـاودان اسـت این نــهاد!
آن یــکی را دست بـر گـوشـش رسـید            آن بـر او چـون بادبیــزن شــد پدید!
آن یــکی را کـف چـو بـر پایـش بسود              گـفت شکل پـیـل دیدم چون عــمود!
آن یــکی بــر پـشت او بـنـهاد دسـت              گفت خود این پیل چون تختی بُـدست!
هـمچـنین هرکـس به جـزوی که رسـید           فـهم آن می کـرد هـرجـا می شـنـیـد
از "نـظرگه" گـفـتشان شـد "مختـلف"              آن یــکی دالـش لـقـب داد این الــف
در کـف هـرکـس اگر "شـمـعی" بُـدی              اخــتـلاف از گـفـتـشان بـیرون شـدی
چشم حسّ همچون کف دستست و بس         نـیست کـف را بر هـمه ی او دستـرس
چـشـم دریـا دیـگـرسـت و کـف دگـر                کـف بـهـل وز "دیـدة دریــا" نـــگر!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی جامعه شناسی

[ سه شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی در تنوره داغ ارزیابی   Sociology In The Hot Flue Of Evaluation

حسین شیران

 

     برخی بر این باورند که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد نظریه است و بر این نظر چنین اصرار و استدلال می ورزند که در تاریخ صد و هفتاد و چند سالة این علم- یعنی دقیقاً از زمانیکه واژة جامعه شناسی بر زبان اگوست کنت جاری شد تاکنون، چیزی بیش از چند نظریه و مکتب از این علم دیده نشده است. راستش را بخواهید تاحدودی راست هم می گویند! جامعه شناسی - دستکم تاکنون، جز مجموعه ای از نظریات و مکاتب چیزی بیش نبوده و هنوز هم نیست! تازه این یک روی قضیه است و روی دیگرش که بسی شنیدنش از آنهم ناگوارتر است اینست که حتی بین این چند نظریه هم- که خوشبختانه یا بدبختانه از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمی کنند، آن اتحاد و وفاق لازم برای علم بودن و یا حداقل علم نمودن بطور مشخص بچشم نمی خورد! این دیگر چیزیست که ما اندرونی ها بخوبی از آن آگاهیم و هیچ جای نفی و انکاری هم در این میان وجود ندارد.
 

     در زبان آذری ضرب المثل پرمغزی وجود دارد بدین مضمون که "چشم مردم ترازوست" (Elin Gozi Tarazidir)؛ در خود جامعه شناسی هم چیزی نزدیک به این مثل داریم و آن مفهوم خود آیینه سان کولی می باشد؛ مطابق ایندو مفهوم ما دیگر می دانیم که برای اینکه خود را بهتر بشناسیم و در واقع تصوری نزدیک به حقیقت از خود داشته باشیم بهتر است که به انعکاس خویشتن در چشم دیگران نیز بیندیشیم و به بیانی دیگر حداقل گاهگداری هم که شده، بود و نمود خویش را از بیرون نیز به تماشا بنشینیم! پس چه نیکوست که در مورد و در حوزة خویش هم این دانستة ارزشمند خود را بکار ببندیم و با دست زدن بچنین عمل بابرکتی شاید که درک صحیحی از وجود و موجودیت خویش بدست بیاوریم!
 

     بله، جامعه شناسی از سال 1839 که رسماً عنوانش بر سر زبانها افتاد تاکنون جز همان چند نظریة انگشت شماری که می گویند چیزی بیش نیندوخته است و چندان ببار علمی خویش هم نیفزوده است! پوزیتیویسم - مارکسیسم - ساختارگرایی - کارکردگرایی - کنش متقابل نمادین - نظریه تبادل - جامعه شناسی پدیده شناختی و روش شناسی مردمنگارانه و حتی فمینیسم آن چند نظریة مورد اشاره می باشند که دیگر همة آنها که سری در جامعه شناسی دارند آنها را خوب می شناسند؛ چرا که تاریخِ نه چندان دراز جامعه شناسی کلاً صرف شرح ظهور و فراز و نشیبهای این چند نظریه و نظریه پردازان و موافقان و مخالفان آنها گشته است و بر این اساس اگر که بگوییم بیشتر با "تاریخ ادبیات" یا "تاریخ تذکرة جامعه شناسی" مواجهیم تا تاریخِ خود جامعه شناسی چندان بیراه نگفته ایم! چه هرآنچه تحت عنوان جامعه شناسی رخ داده است بیشتر حول و حوش این نظریه ها بوده است و از اینروست که چه بخواهیم و چه نخواهیم علم جامعه شناسی در نظریه ها و تاریخ جامعه شناسی هم در "تاریخ نظریه ها" خلاصه می شود و یا بهتر بگوییم خلاصه می کنند!
 

     تازه این چند نظریه هم مختص و محدود به خود جامعه شناسی نمی باشند و حتی برخی مانند مارکسیسم و فمینیسم را بجرأت می توان نظریه ای در چارچوب جامعه شناسی قلمداد کرد و همچنانکه برخی بدرستی اقرار کرده اند اصولاً اینها را بهتر است که نظریاتی در کنار جامعه شناسی بحساب بیاوریم تا در متن آن. ضمن اینکه برخی دیگر از آنها هم از خاستگاهی دیگر به جامعه شناسی راه یافته اند و در بستر آن رشد و توسعه یافته اند مانند کارکردگرایی که از مردمشناسی وام گرفته شده است یا ساختارگرایی که در اصل از زبان شناسی نشأت گرفته است؛ اگرچه مبانی نظری هردو را می توان در کارهای کنت و دورکیم پیدا کرد. همچنین می توان به جامعه شناسی پدیده شناختی اشاره کرد که شوتس بر پایة پدیده شناسی فلسفی هوسرل به بنای نظری آن توفیق یافت و حتی روش شناسی مردمنگارانه که آنهم بنحوی ریشه در کارهای هوسرل داشت چه گارفینگل بعنوان بنیانگذار این نظریه بطور غیر مستقیم یعنی بواسطة شوتس از افکار هوسرل بهره برد و یا نظریة تبادل که ارتباطش با نظریة رفتارگرایی اسکینر بر هیچ کس پوشیده نیست.


     در اینجا هدف خرده گرفتن بر این روند و یا غیر اصیل جلوه دادن تفکرات جامعه شناسی بعنوان یک علم تقریباً نوپا نیست؛ هرگز! بده بستان علمی و میان رشته ای شرطی است اساسی در تداوم حیات اندیشه ها و در این عرصه همانند عرصة واقعی زندگی اجتماعی هیچکس بی نیاز از دیگری نبوده و نخواهد بود و هیچ کس را توان اینکه در هر دو حوزه یعنی نظر و عمل به تنهایی راه بجایی ببرد وجود ندارد. مادامیکه افراد بهم بسته و وابسته باشند افکار هم بهم بسته و وابسته خواهند بود! نه از این منوال گریزی هست و نه اصلاً بنفع انسان است که از آن بگریزد و اسپنسروار در اوج عزلت خویش بی نیاز از اندیشة دیگران به تفکر بپردازد!
 

     حیات و رونق اندیشه ها بی گمان در دست بدست شدن آنهاست همچون "مشعل المپیک" که مدام دست بدست می شود تا مبادا با رفتن و یا افتادن یکی، گرمی و روشنی اش فرو کشیده شود! همه اندیشة هم را می خوانند و از همدیگر الهام و نیرو می گیرند و این مسئله تنها بموارد فوق محدود نمی شود و در مورد کسان دیگری هم صدق می کند؛ چه مارکس هم در تأسیس مکتب مارکسیسم از اندیشه های هگل و فوئرباخ و برخی دیگر الهام گرفت؛ یا هومنز به تأثر از مید و وی با الهام از فلسفة عملگرایانی چون جان دیوئی بود که نظریه کنش متقابل نمادین را عرضه کرد! و یا خود کنت تحت تأثیر طبیعت گرایان و علم گرایان متقدم بر خویش بود که هم پوزیتیویسم و هم جامعه شناسی را پایه گذاری کرد.
 

     پس در این نکته نه ضعفی هست و نه تردیدی! بعبارتی صحبت بر سر وام گرفتن اندیشه یا باصطلاح دست بدست شدن مشعل نیست بلکه بر سر پیشبرد آنست یعنی که باید دید از وقتی که این مشعل در دستان جامعه شناسی جای گرفته است تاکنون، کار تا کجا پیشرفته است و گرمی و روشنی مشعل تا کجا فراکشیده شده است! این یک مسئله است و مسئلة دیگر در مورد تضاد و تقابل موجود در میان این چند نظریه و به اصطلاح "مشعلداران" می باشد! می دانیم که نظریات جامعه شناسی اغلب در نقد و گاهی هم در ردّ نظریات دیگر بوجود آمده اند؛ مثلاً نظریة کنش متقابل نمادین با اتکا به الگوهای منظم و مشترک ذهنی در نقد و طرد نظریات الزام آور و کلان نگری همچون ساختارگرایی و کارکردگرایی و یا حتی مارکسیسم بپا خاسته است و یا نظریة تبادل در نقد و ردّ مبانی هر دو طرف یعنی هم ذهنگرایان و هم عینگرایان پا بعرصة وجود نهاده است و تمام اینها یعنی که یک گام مقدم بر ظهور این نظریه ها ما در حوزة اندیشه و نظر با خیل متفکرانی مواجهیم که درکل، وجوه اختلافشان بمراتب بیش از وجوه اشتراکشان می باشد!
 

     البته صرف وجود این نقدها و طردها و اختلاف نظرها هم چندان جای ایراد ندارد و حتی از یک نظر امری مغتنم است چه از این رهگذر گاهی تبعات مثبتی هم عاید علم می شود؛ همچنانکه می دانیم ماکس وبر کلاً افکارش را در واکنش به نظرات مارکس ارزانی ما داشته است تا آنجاکه گفته شده است سنگینی "شبح مارکس" بر سر تمام آثار او احساس می شود! در عالم اندیشه این یک روند طبیعی بلکه الزامی است که نظریات در تعامل و تقابل باهم باشند و با نقد و ارزیابی متقابل یکدیگر نه تنها به رشد و توسعة هم کمک کنند بلکه زمینة ظهور نظریه یا نظریات تکامل یافته تری را هم فراهم سازند.
 

     موضوع اینست که دقیقاً همین امر یعنی تبدیل "همسایی" ها به "همسازی" ها و ظهور نظریه ای کاملتر و فراگیرتر بهر دلیل هنوز در حوزة جامعه شناسی رخ نداده است و این چند نظریه همچنان در وضعیت تقابل و گاهاً تضاد بسر می برند و در نتیجه هنوز آن "شاه نظریه"ی جامعی که بتواند بنحو اکمل موضوع مورد مطالعه را از هر نظر مورد پوشش تئوریک قرار دهد ظهور نکرده است و همین مسئله زبان منتقدان را بلند و زبان ما را کوتاه کرده است که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد نظریه است! در ارتباط با این موضوع جبهه گیریهای مختلفی بروز کرده است؛ برخی سازگارانه این تعدّد و تفرّق جهتگیریها را ناشی از ماهیت موضوع مورد مطالعه یعنی پدیده های جامعوی می دانند و در نتیجه آنرا امری عادی و اجتناب ناپذیر می شمارند و لاجرم نوعی تحمل و سازش را در پیش می گیرند! برخی دگر نومیدانه چنین اعتراف می نمایند که شکافهای میان رویکردهای نظری در جامعه شناسی گاهی چنان عظیم است که شاید هرگز از میان برداشتنی نباشند! و در مقابل برخی دگر امیدوارانه از دوران گذار می گویند و از ظهور نظریه ای قدرتمند در آینده ای نه چندان دور خبر می دهند!
 

     اینک در این برهه بکدام سو باید گروید؟ آیا چاره اینست که با چندپارگی پیکرة جامعه شناسی یعنی همان چند رویکرد نظری بسازیم و بسوزیم و هر روز همانند دیروز منتهی با جمع بیشتری آن چند رویکرد نظریمان را فرا گیریم و فرا دهیم تا مبادا آن کمینه نور و گرمی چراغ جامعه شناسی هم خاموش گردد؟ آیا براستی تقابل و تضاد میان نظریات موجود در جامعه شناسی از میان بردنی نیست و نخواهد بود؟ بر این اساس آیا اینجا "پایان پیشرفت جامعه شناسی" است یا اساساً می توان امیدی داشت که جامعه شناسی بزودی به آن شاه نظریه موعود دست یابد؟

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

سرخوشی خردمندی Joyfulness Of Wisdom

حسین شیران

 

     دوستی در باب اندیشه و در واقع در جواب به اندیشیدن فراخواندنم نومیدانه چنین داد سخن می راند که: بله آزموده ایم به ننگش نمی ارزد! گفتم: کدام ننگ؟! گفت: بالاخره همینکه می خوانی و مطالعه می کنی و بعد مدتها تلاش و کوشش و بقول بعضی ها مجاهدت علمی، روزیکه باورت می شود دیگر برای خودت اندیشمندی شده ای و حالا می توانی در عالم اندیشه تو هم نظری بدهی و به خیال خام خودت دنیا را بترکانی از خوشحالی در پوست خودت نمی گنجی و خرامان از خردمندی، ژست روشنفکری بخودت می گیری و با کلی روز خوابی و شب زنده داری که حالا دیگر مدی شده برای کارهای فکری، کاغذها را یکی پس از دیگری پر می کنی از تفکراتت و یواش یواش خودت را آماده می کنی برای حشر و نشر اندیشه هایی که به خیالت همه دست اولند و ناب، بعد یهو می بینی که ایدریغا! اینها که قبلاً - حالا نمی گویم قرنها پیش، همه گفته شده اند و بگوش دنیا هم رسیده و دیگر جایی برای قیل و قال حضرتعالی نمانده!

     آنوقت است که هراسان از بیان تراوشات ناب ذهنی ات باز می ایستی و سخت در خود فرو می روی و دلمرده و سرخورده یاداشتهایت را اگر هم پاره نکنی زود جمعشان می کنی و کنار می گذاری و بعدش هم مدتها تو خلوت و تنهایی های خودت، هم حرص می خوری و هم حسرت که چطور رشته هایت به این سادگی پنبه شدند! تازه این خوبش است و جای شکر دارد که بهرحال زود فهمیده ای و آبرویت پیش در و همسایه، تو کیسه ات مانده! چونکه گاهی هم می شود که بهرحال خامی می کنی و نظریات عالمانه ات را با عجله ای که خاص نواندیش های شهرت طلب است لو می دهی و بعدش می بینی که ایدل غافل! این نظر هم برای خودش صاحبانی داشته و صاحبنظرانی کت و کلفت پایش خوابیده اند و تو حالا چه بخواهی و چه نخواهی باید بپذیری که در این میان هیچکاره ای و باز هم باید کاسه کوزه ات را جمع کنی و در خلوت خود فرو خزی تا خروجی دیگر و فرودی دیگر!
 

     خلاصه هیچی دیگر! "سر سفیه تو و سفره ی سوتی هایت!" حالا هیچکس هم متوجه نشود پیش خودت که بهرحال ذی شخصیتی، سکه ی یک پول می شوی و مدام هول و هراس برت می دارد که ای وای نکند مردم بگویند اله و بله! بارها با خودت می گویی باباجان! قبول کن که این کار، کار تو نیست! اصرار و اراده و پشتکار زیادی هم فایده ای ندارد؛ دنیای ایده و افکار هم مثل دنیای خاکی ماست هر کجایش که دست بگذاری صاحبی دارد؛ زیاد هم پافشاری کنی داد صاحبش هم در نیاید بیداد طرفدارانش در می آید! بعدش هم می دانی که دیگر پیش خلق و خدا و حتی خودت هم جایی نخواهی داشت!
 

     عزیز من مجبور نیستی که خودت را بیخود و بی جهت ضایع کنی! فردا هم همه بگویند که یارو افکار این و آن را پس و پیش می کند و به نام خودش می زند و کلی هم ادعایش می شود! خوبست خودت می دانی که اینکار اسمش "سرقت ادبی" است یا همان "دزدی افکار" به زبانی روشن تر! ... حالا می خواهی چندی دیگر هم پای اینکار بایست و تا دلت می خواهد اراده و پشتکار و پررویی هم خرجش کن! اما یادت باشد آخرش به حرف من می رسی و دلسرد و سرخورده و دست از پا درازتر ملوم و ملول میروی پی کاریکه از اولش هم رها کرده بودی و آمده بودی سراغ اینکار!
 

     بله عزیز من! یکروزی می رسد با خودت می گویی آخر کار فکری هم شد کار؟! مردم سفت و سخت نشستند پای ثانیه هاشون تا به پول تبدیلش کنند آنوقت جنابعالی ساعتها بلکه روزها عمر خودت را صرف مطالعه و تحقیق و تفکر و نگارش می کنی که چی؟ آخرش چی؟ حالا گیرم که کارت هم گرفت و شد کارستان، بعدش چی؟ به کی می خواهی بنویسی؟ از چی می خواهی بنویسی؟ اصلاً تو این دوره و زمانه کی حوصلة تو و امثال تو را دارد؟ مردم هشت شان گروی نه شان است آنوقت تو می خواهی که برایشان چه بگویی یا چه کاری انجام دهی که بدردشان بخورد؟
 

     عمری تلف می کنی و فوق فوقش می شوی روشنفکر!- البته می دانی که ما ایرانی ها روشنفکر بمعنای واقعی کلمه که نداریم یعنی تو کارمون نیست هرچه هم هست شبه روشنفکری است؛ چون برای روشنفکری یا همان منورالفکر بودن باید از خودت روشنایی و نور داشته باشی که ماها نداریم البته نه اینکه اصلاً نوری در کارمان نباشد چرا بودنش که هست الحمدلله، اما "چیزی که هست اینست که نورش از خودمان نیست!" برای همین هم نمی تواند آنچنانکه باید روشنگر راهمان باشد! حالا بگذریم از این حرفها، فرض کنیم خدا خواست و جنابعالی یک شبه شدی "شبه روشنفکر یا همان روشنفکر ایرانی"؛ حالا می خواهی چه کار کنی؟ مطمئن باش هرکاری که بکنی یک امّایی برایش درست می کنند! دهان باز کنی مشرق و مغرب را دشمنت خواهی دید! همیشه یقه ات دست این و آن خواهد بود! چون هرطور هم که حرف بزنی بالاخره کسی پیدا خواهد شد که بهش بربخورد آنوقت خر بیار و بقیه اش را بار کن!
 

     جم بخوری به دادستانت می کشند و جم نخوری به داستانت! نقد که بکنی شاکی می شوند که فلانی ببین کار را به کجا رسانده که مثلاً نشسته به سقراط و افلاطون و ارسطو خرده می گیرد و به مارکس طعنه می زند و عجبا ملاصدرا را هم به نقد می کشد! نقد هم که نکنی خودت مورد نقد قرار می گیری که بله فلانی ترسو تشریف دارد و محافظه کار است و نان به نرخ روز خور است و چه و چه و چه! تازه از اینها هم بدتر اینکه اگر مراقب اندیشه هایت نباشی و حرف آخرت را همان اولش بزنی- آنچنانکه خصلت هر خامی و هر جوان تازه کاریست، سرت را هم بباد خواهی داد! ...
 

     خب برادر! آن از ننگش این هم از خطرش! حال خود دانی! از ما گفتن! گفتم دوست عزیز! اینها که با خودت گفتی در واقع با ما هم گفتی! حال اگر نظر مرا در مورد حرفهایت جویا باشی بدان که اگر نگویم بسیار بیش از آنکه هست و گفتنش ضرورت دارد تیره و تار می نمایی حداقل بگذار بگویم که بسیار مأیوسانه و محذورانه سخن می گویی! در واقع، هم اینچنین است که می گویی و هم آنچنان نیست که می بینی! برای همین یکی بر نعل می زنی و یکی بر میخ! اینکه می فرمایی مدتها کار می کنی و به نکته ای می رسی و بعد می بینی که ایدریغا پیش از تو کسان دیگری هم بدان رسیده اند درست است و بارها برای منهم پیش آمده و ممکنست برای دیگران هم پیش بیاید. اما اینکه ناراحتی و حرص و حسرت خوردن ندارد! بی آبرو شدن دیگر کدام است برادر!
 

     من هرچقدر فکر می کنم جای ننگی در آن نمی بینم هیچ بلکه اتفاقاً بسی هم خوشحال می شوم که به جایی و به ایده ای رسیده ام که بزرگان قبل از من نیز بدان رسیده اند و حالا باید من نواندیش با امید و علاقة بیشتری پیش روم تا هم آنها را نیک دریابم و هم آنچه را که آنها درنیافته اند! اگر دانسته اندیشیده ای از دیگران را به کلک و خامه ی خویش نگاشتی و بنام خویش خواندی که حساب و جوابش معلوم است! و گرنه که باید مسرور باشی از سیر در مدار اندیشه که هم ایده ای یافته ای در عالم اندیشه چون درّ کمیاب که باید خوب بخوانی اش و بفهمی اش که او چه گفته است و تو چه گفته ای و بعد ازین چه باید بگویید!
 

     چه "این نشان بزرگی است که بدانی واقعاً در مدار اندیشه ها افتاده ای!" در حقیقت چراغ سبزیست برای پیش تاختن و پیش رفتن و نه ایستادن! و تو اگر چراغ قرمزش می خوانی و می بینی و باز می ایستی و خطّ خطا می گیری برای خودت و من و امثال ما، باید بدانی که اینها همه معطوف به هدف و منظوریست که از اولش بکار بسته ای! و همین هدف است که تفاوتی ایجاد می کند به اندازه ای که یکی پیش می تازد و یکی پس می افتد! از نظر من "اشتباه تو آنجاست که عالم اندیشه را هم مثل عالم مادّی در نظر می گیری" که برای هر وجبش مالکی هست و یا باید باشد و تو یا من و یا هرکس دیگری که بعدها می آیند چاره ای ندارند جز اینکه دست خالی و ناامید برگردند چون دیگر نه جای بی صاحبی هست که به نامشان بزنند و نه اصولاً اشغال جایی که ملک دیگریست صحیح است که بدان دست یازند!
 

     اما دوست عزیز! من برای دنیای اندیشه هیچ صاحبی نمی شناسم! تمام "آنها که عمر خود را به اندیشه و تفکر صرف کرده اند ایثارگران واقعی دنیای فانی هستند" که در بوستان فناناپذیر اندیشه، گلی یا درختی کاشته اند و گذشته اند تا دیگران بیایند و در سایه اش بنشینند و از میوه اش استفاده کنند! منتهی "تویی که وارد بوستانی می شوی باید بدانی که هر گلی بوی خودش را دارد و هر درختی بار خودش را!" من وقتی به این بوستان وارد می شوم همة گلهایش را می بویم و از همة میوه هایش استفاده می کنم و همین برای من بس است! یعنی این اعتقاد من است که "وقتی جمله ای را از کسی می خوانم اگر عین آن جمله مال او باشد مفهوم آن دیگر نه مال او بلکه بخشی از دانش من است".
 

     یقین بدان که بوستان اندیشه درش به روی همه باز است و هیچ ملک خصوصیی در آن نیست که نتوانی بدان پای بگذاری و از میوه هایش استفاده کنی! اما از طرفی "به این سادگیها هم نیست که کسی نیامده بوستانی شود و بومی آنجا باشد"؛ البته که بسیار باید دود چراغ بخوری تا دری از حکمت بروی تو هم باز شود! آنوقت است که چه بخواهی چه نخواهی نامت بر سر زبانها می افتد و مهرت بر دلها و کلامت می شود مایة دانش دیگران! بیخود نیست که می گویند تفکر عبادت است؛ چه هر دو از یک جنس اند و هر دو یعنی "هم عبادت و هم تفکر راهی باز می کنند از مادّه به معنی"؛ راهی بی بازگشت! و "ماهیت و اصالت این راه هم به همان بی بازگشت بودنش است!" اینست که می بینی هم عبادت کنندگان و هم تفکرکنندگان هر دو روز بروز از دنیای مادّیات دور می شوند و به دنیای معنویات پا می گذارند!
 

     اینجاست که می گویی و می گویند که تفکر و اندیشیدن هم شد کار؟! و راست هم می گویی و می گویند چون در نظر شما کار مساویست با نان! در حالیکه در ایندو نانی نیست نه در عبادت و نه در تفکر! "و تو هر وقت دیدی که عابدی و یا متفکری نانش تو روغن است بدان که آن عبادتش و این تفکرش هیچکدام اصالت ندارند". یعنی آن راه که گفتیم پلی می سازد از مادّه به معنی، در مورد آنها یکسویه و بی بازگشت نبوده است چه هنوز پا در گل مادّه اند و این یعنی یا راهشان از اول مادّه به مادّه بوده است و یا از مادّه به معنی و دوباره از معنی به مادّه! اگر اصالت عبادت و تفکر حفظ شود هر دو یکی خواهند بود؛ عبادت عابد آمیخته با تفکر و تفکر اندیشمند همواره عبادت خواهد بود! و هر دو هم از اندیشة مادّه بدور! اینکه می بینی بسیاری از اندیشمندان بزرگ تاریخ در روزگار خود غریب و بیچاره و بی مایه زیسته اند و رفته اند بدون آنکه کسی درکشان کند و یا در کنارشان باشد از اینروست! آنها تا جسمشان که خاستگاه نیازشان بود از بین نرفت و دست از مادّه نشستند نامشان بلندآوازه نگشت!
 

     اینک به آنها که هرآنچه به سختی و به بهای عمرشان یافتند گذاشتند و رفتند تا من و تو آسان بدستش آوریم حتی یک نام را هم زیاد می بینی؟! ... بر من و توست که قدردان راستین این ایثارگران واقعی دنیای فانی باشیم نه اینکه آرزو کنیم کاش نامشان نبود و نام من و تو جایشان می بود! پس آن ننگ و رنگ و ترس و یأس و حرص و حسرتی هم که می فرمایی هرگز در آن اصالت نیست چه اینها همه هیاهوی دنیای مادّی اند! و تو که راهت از اول به سمت درک معنی باشد به هیچکدام برنخواهی خورد و گرنه بدیهی است که از همان اول غرق آنها خواهی بود! این همان تفاوت اهدافی است که پیشتر گفتم!
 

     این در مورد ننگش! اما در مورد خطرش باز با تو موافقم که همیشه اندیشه را خطراتی بوده و هست و این بخاطر دشمنان بسیاریست که اندیشه- و نه فقط اندیشه بلکه عبادت هم، از همان ابتدا داشته اند؛ چه هر دو یکی اند و از یک جنس اند و چه کنیم که دنیای مادّی همیشه عالم معنی را دشمن خود داشته است و می دارد و این نه از عالم معنی که در ماهیت دنیای مادّیست که با همه سرستیز دارد و اساساً دشمن ساز است و تو در دنیا هیچ نیابی که برسرش جنگ باشد اما از جنس مادّه نباشد! حال با توست که برای خویش مشخص سازی سرانجام پیروزی با کدامیک است همان را بگزینی و به سمتش رهسپار گردی!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی علم

[ شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

توهم تغییر

حسین شیران

 

در بامداد تاریخ
در نخستین تظاهر آن "شاه جریان"۱
زمین با تمام وسعت و نعماتش
تنها ازآن آندو بود و هردو هم عجبا
زادة بلافصل شاهکار خدا-آدم،
که می بینیم یکی می زند آن دیگری می میرد!
و اینچنین نخستین صفحة "سرخ و سیاه" تاریخ رقم می خورد!
سرخی بخاطر خون و سیاهی بخاطر ظلم!

 

به گمانم اگر تاریخ در همان نقطه می ایستاد و پیشتر هم نمی آمد
باز هم گزارش تاریخ همان سرخیّ و سیاهی می بود!
آنکس که نمی داند کشتن چیست و مردن چیست،
تسلیم "سلطه خواهی" خویش می شود و می زند و می کشد و
اولین کشتة تاریخ را نقش زمین می سازد!
چگونه این واقعه را تفسیر کنیم که بکار بقیه هم بخورد؟
آیا این قابیل است که خون می ریزد؟
یا زمین است که خون می طلبد؟
و یا این اجتماع آدمیان است که سلطه ساز است و جفاپیشه؟

و از آن جلوة نخستین تا حال-
که نسل آدمی چو مورچه پا می گیرد و در زمین پخش می شود و
تاریخ نزار هم به وصف حال و روز بشر جان گرفته و
با سلطة بی چون و چرای آن "شاه جریان" پیش می آید،
اوضاع همانست که بود! و بسی تیره تر و تاریکتر!
چه اینبار آدمی می داند که کشتن چیست و مردن چیست امّا
باز می کشد و باز می میراند!

حکایت این تکرار،
از تکرار آن حکایت شوم است!
چه امروز هم همانند دیروز
و دیروز هم همانند آنروز که هابیل بر زمین افتاد،
انسانها نه یک به یک که چند به چند و گاهی قوم به قوم نقش زمین می شوند و
هرگز هم برنمی خیزند! ...

گوش هوش اگر بنهیم بر سینة روزگاران
صدای تیشه های بی وقفة قابیل را خواهیم شنید۲
که هنوز هم که هنوز است از آن تارک تاریخ
مدام بر پیکر بشریت نواخته می شوند و در دل دوران فرو می پیچند؛
و اینک از تواتر امواج آن است
که کشته هایش اینچنین از دُم تاریخ بیرون می جهند!

پس اگر تنها با چند واژه بگوییم که:
"تاریخ بشریت از قائن تا به فرعون،
 از فرعون تا به نرون
 و از نرون تا به شارون
 جز تکرار آن واقعه هیچ نبوده است"
در حقیقتِ تاریخ نه بیش گفته ایم و نه کم!
شاید این تنها روایت ممکن از حقیقت تاریخ باشد!
چه از روایت این یک حقیقت است که
دل تاریخ پرخون است
و هرگز این دل خونین به روشنی نگراییدست!

آری آن سایة شومی که بر افتاد به پیش
تا چنین می دمد از پشت آفتاب زمین
بر چهرة بخت برگشتة تاریخ روان خواهد بود!
و تا چشمة نحسِ سلطه خوش می جوشد
دریای پلیدِ ظلم، طوفان زده باقی خواهد ماند!

پس کیست که فریاد زند: ای انسان!
بازآی۳ و از تلاطم گرداب این جریان برگیر دامن خویش!
تو در اسارت تکراری و این تکرار جز سرمدی سلطة قابیلی نیست!
بازآی که در توهّم تغییری و تنها تو در توهّم تغییری!
خدا، فرشته و خورشید و آسمان، همه چیز ثابت است!
غریبة خونین! تنها تویی و تو که دور خودت می چرخی!
تنها توئی و اینهمه دلبستگی هایت که با تو می چرخند! ...

گوئیا فریب مرگ گرگ و گراز را خورده ای!
فریب افتادن برگ درخت را خورده ای!
اینها همه اجزای باورند لیکن تراست که بیاد آوری
تنها توئی که در این گرداب بی پایان
در برابر هر چیز مسئولی؛
کس را به باز دریدن گرگی حساب نیست! ...

یکی خردی زیر بار خرمنی خرکوب،
و دیگری خبرآوردگان خون خفته،
تا گرد از این دو چشم خاک خوردة هستی نزدودی
نه خویشتن از خویش شناسی و نه آن خاطر خویش آزردة خویش! ...
این خویش که اینک تو درآنی نه خویش توست؛
اینست که هیچش نمی شناسی و خویشتن را بدست خویش می کشی و پیش می روی!
چه اگر خویش خویشتن را می شناختی
نیک می دانستی که هیچ پیشرفتی به بهای سقوط یک انسان نمی ارزد!
پس باید که گفت تصور تو از خرد هم "شاه اشتباه" توست
که پیامبرت را پیام بُرش ساخته ای و زمین گیرتر شده ای!
دریاب آینه ای را که سیمای پریشان ترا باز نماید ...

و اینک از پس اینهمه فریاد با صدایی گرفته می گویم
با آنکه عقلها همه تیزند و روزگاران همه لبریز از پند
افسوس و صد افسوس که عبرت آموزی انسان همه وهم است!
چه اگر عبرتی بودش از آن فاجعه هایی که برفت
هرگز این قرن اخیر بعنوان وحشی ترین و خونبارترین دوران حیات بشری رقم نمی خورد! ...

و با هزار حسرت و آه می نویسم
افسوس و صد افسوس که امروز
با تمام تلاشی که آسمان داشته است
تاریخ بشر "زمین گیرترین" دوران خود را سپری می کند؛
چرا که انسانِ سقوط کرده اینک
به سقوط خدا می اندیشد!
به سقوط
                خدا
                         می اندیشد!

 


۱- این مطلب در ادامة مطالب پیشین آمده است.
۲- البته اگر صدای تیشه های فرهادها بگذارد!
۳- انسان نیازمند "بازآیی" است و نه "بازگشت". بازگشت به کجا که دیروز هم همچو امروز بوده است.
 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

شاه جریان تاریخ

حسین شیران

 

     اما داستان دارالاماره تنها حکایت خونین روزگار که نبود! نه اولش و نه آخرش! هرچه بیشتر تاریخ را ورق زدم بیشتر بوی خون بمشامم خورد و هرچه بیشتر تأمل کردم دنیا بیشتر پیش چشمانم "سرخ و سیاه" تر گشت! بر آن شدم که تا می شود از طغرلها و طغیانهایش سند گیرم و گواه درک خویش سازم اما دیدم اینگونه باید که تاریخ را دوباره بنویسم و حقیقتاً چه نیازی به اینکار که تاریخ خود با تمام پیکره اش در دسترس همگان بوده و هست! و چه گواهی بالاتر از خود تاریخ بر حال و روز حقیقی تاریخ!
 

     از فصل نخست که آدمی گرفتار زمین می شود تا فصل اخیر که زمین گرفتار آدمی است به هر کجای تاریخ که سر زدم جز "خدعه و خون" بیش ندیدم! گویی که روزگار یا به تمامی همین بوده است و یا تنها همین را نگاشته اند! بر این گمانم اگر تاریخ را آنچنانکه یک فیلم اکشن را می بینیم نبینیم- عارضه ای که اغلب در مطالعة تاریخ گریبانگیرمان می شود آنسان که زد و خوردها و قتل و کشتارهایش نه فقط عادی بلکه عجبا مورد انتظار نیز واقع می شود، خواهیم دید که آسمان تاریخ همه جا به یک رنگ است! و چندان فرقی نمی کند که از کجایش بیاغازیم و در کجایش بایستیم!
 

     هزاران هزار وقایع گوناگون و هزاران هزار نام و نامدار از هر زمان و از هر کجای جهان، نیک اگر بیندیشیم کم و بیش همه بازگو کنندة یک حقیقت اند! یک جریان پایدار! یک پدیدة غالب! و یک بازی بی پایان! بازیگران بازی ایّام را اگر از پهنة تاریخ کنار بگذاریم با قدری تأمل بر بستر تاریخِ چندین هزار سالة مان جریانات پراکنده ای خواهیم دید که همه از یک چشمه آب می خورند و با تظاهرات گوناگون همه هم به یک دریا می ریزند! بی هیچ طفره ای اگر که جویای ماهیت آن چشمه و دریا باشیم باید که بدانیم آن چشمه بجز "سلطه پرستی بشر" و آن دریا جز "ظلم بشر بر بشر" چیز دیگری نبوده و نیست! 
 

     تا جهان بوده و هست ایدریغا که آن چشمه، همیشه جوشان بوده و این دریا همیشه خروشان بوده است! و این در حقیقت جریانِ غالب تاریخ بوده است؛ جریانی که سایة شومش پیوسته بر سر تاریخ پایور بوده و هرگز هم از سر آن کم نگشته است! وقایع روزگاران همه از گردش پیوستة آن رقم خورده اند و صفحات تاریخ همه در گزارش جولان آن پر شده است! سرّ اینکه هیچ دورانی از تاریخ بشریت بی کشتار نگردیده است را بی هیچ تردیدی در بطن همین جریان باید جست چه این جریان، پاشنه آشیل تاریخ بوده است و بی گمان شایستگی آنرا دارد که "شاه جریان تاریخ" قلمداد شود!
 

     اما آیا این بدبینی محض به پیش زیستة انسان نیست که سراسر خدعه و خون یا سرخ و سیاهش خوانیم؟ آیا تاریخ هیچ صفحة سبزی نداشته است؟ بی شک که چرا! اما همچنانکه معلوم است اینجا صحبت از یک پدیدة غالب است که همواره بر بستر تاریخ جاری بوده است! آری بی هیچ تردیدی تاریخ، صفحات سبزی هم داشته است؛ اما اگر از تاریخ چندین هزارسالة بشریت هرآنچه مربوط به خون و خونریزیش را کنار بگذاریم جز یک جلد خاکستری و چند صفحة پراکنده از آن چیزی بیش نخواهد ماند!


     "تاریخ سبز" ما اینگونه به دهانی خواهد ماند که مع الاسف دندانهایش همه جز یکی دو تا افتاده اند! و بسی سبز خواندن تاریخ با این دهان اندکی سخت می نماید! از اوراق سبز تاریخ بی گمان نهضت های انبیا و اولیاست. اما همه نیک می دانیم که خود اینها هم همه عمر در مبارزه با این "شاه جریان" بوده اند و یکسره درگیر فتنه ها و توطئه هایش! واحسرتا که چه انبیا و چه اولیای الاهی اسیر این "شاه جریان" گشتند و به خون پاک خویش غلطیدند! تاریخ خود گواه است که سبزیهایش همه در بستر خون بوده اند و محاط در حلقة آتش!
 

     تاریخ خود گواه است که برکدام پایه چرخیده ست و بر صفحات بی شمارش چه رنگی نقش بسته است بویژه در قبال اندک سبزه های خویش! وانگهی توفیر است میان واقعیت و حقانیت! و تاریخ گزارش واقعیتهاست (واقعیت بمعنای آنچه در عالم بیرون اتفاق افتاده است؛ واقعه ها؛ و نه حقیقتها؛ به نوشتارهای حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی رجوع شود) و از این روست که می گوییم شاه جریان تاریخ تا به امروز تنها همین بوده است: "سلطه پرستی و ظلم بشر بر بشر"! اکنون بر ماست که سنگینی و رنج این پرسش وامانده را همواره بر اندیشة خویش روا داریم که آیا هیچ راه گریزی هست از سایه و سیطرة شوم این شاه جریان؟
 

     آیا هیچ می توان امید آن داشت روزگارانی برسد که آن چشمة منحوس از جوشش برافتد و آن دریای پلید از تلاطم امواج آرام گیرد و از تابش بی وقفة خورشید همسانی هر روز بیشتر از دیروز به خشکی گراید؟

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

داستان دارالاماره

حسین شیران

 

     واقعاً که شگفت شهری بوده است این کوفه! بیخود هم نبوده که همپای مشاهیر دگر در بلاد گستردة تاریخ دکّان درندشتی زده و در قرون متمادی در وصف خویش نامداری نموده است! گذشته از آن حادثة دلخراش عاشورا که شوم آوازه اش در همه جا پیچید و هنوز هم که هنوزست نقد بی وفاییش در کوچه خیابان های ما هم به گوش می رسد، انگار که بعد از آن هم خاکش به هیچ کس وفا نداشت! آنگونه که در گزارش حوادث پس از واقعة کربلا آورده اند عبدالملک مروان حاکم اموی در سال 72 ه. ق. با سپاهی عظیم از شام به کوفه لشگر کشید و مصعب بن زبیر را که پس از سرکوب مختاربن ثقفی حاکم کوفه گشته بود به خاک سیاه نشاند.
 

     گویند بر دارالامارة کوفه بود که سر بریدة مصعب بن زبیر را آوردند و در مقابلش به میان انداختند! همهمه ای برپا شد و در این میان مردی از اهالی کوفه که در آنجا حاضر بود پیش آمد و خطاب به امیر فاتح چنین گفت: [جای غریبی است این مکان که اکنون امیر در آن ایستاده اند!]
همینجا بود که دیدم سر بریدة "حسین بن علی" را جلوی ابن زیاد نهادند! و چندی بعد دیدم سر بریدة "ابن زیاد" را که جلوی مختار  انداختند!
و مدتی نگذشت که دیدم سر بریدة "مختار" را جلوی مصعب بن زبیر گذاشتند! و اینک می بینم سر بریدة "مصعب" را که در مقابل شما انداخته اند! خدا امیر عبدالملک را از تکرار این واقعه محفوظ بدارد! گویند که عبدالملک هراسان برخاست و از آن تالار برون شد و دستور داد که آن تالار و آن قبه را فرو ریزند! ( اصل این روایت را می توانید در مروج الذهب مسعودی بخوانید.)

 

     از سالها پیش که به این روایت غریب و تأمل برانگیز برخورده ام- در واقع خیلی پیش تر از آنکه افکار و مطالعات و تحصیلات جامعه شناختی داشته باشم، ذهنم در ابتدا با تعصبی مذهبی درگیر این مسئله بود که چگونه است مردم ناآگاه آن روزگار امام زمان خویش را که ما اینچنین اش می شناسیم آنچنان نشناسند و چنان بلایی هم سر او و یارانش بیاورند که ماوقعش بعد قرنها هم از سر زبانها نیفتد؟ اینها مگر که بودند و چه می خواستند که عین آب خوردن سر می بریدند؟ آنهم سر چه کسی؟! امام زمان خویش! (حال با بقیه کاری نداشتم).
 

     بعدها این پرسشم اندکی عامتر شد که از چه روست در بلاد اسلام اوضاع مسلمانی چنان آشفته می شود که در عرض ده دوازده سال تنها در کوفه چنان آمد و شدهای خونینی رقم می خورد؟ این جنگهای خودی از سر چیست و تقصیر که می تواند باشد؟ اما بمرور مشغلة ذهنی ام در این حدّ هم نماند و بسی فراگیرتر شد که اساساً چگونه است که چنین وقایع خونینی در جامعة بشری رخ می دهند؟! آنهم با چنان شدت و حدّتی که انگار مردمان هیچ مردمیّ نمی شناسند؟!
 

     اکنون بعد سالها هنوز هم بر سر داستان دارالاماره ایستاده ام و هنوز هم که هنوز است مدام از خودم می پرسم واقعاً این چه بازیست که خدا و غیر خدا نمی شناسد؟
این چه بازیست که انبیا و غیر انبیا نمی شناسد؟
این چه بازیست که اولیا و غیر اولیا نمی شناسد؟
این چه بازیست که پاک و ناپاک نمی شناسد؟
این چه بازیست که پیر و جوان و زن و بچه و بیمار نمی شناسد؟
این چه بازیست که زمان و مکان نمی شناسد؟
این چه بازیست که رحم و مروّت سرش نمی شود؟
آیا هیچ راه گریزی از این بازی هست؟

 

     بنابراین داستان دارالاماره تنها روایت سرهای بریده نیست! تنها حکایت بی وفایی کوفه و کوفیان هم نیست! تنها گزارش یک عبرت تاریخی هم نیست که بسی فاصله بوده است میان انسان و عبرت آموزی او! داستان دارالاماره حرف آغازین است از یک جریان شوم تاریخی ! یک "شاه جریان"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲ مهر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت دو آخوند و یک ده بی نمازگزار

حسین شیران

 

     " گویند آخوندی را راه به دهی افتاد که در آن مردمانش نماز نمی گزاردند. در احوال آنها دقیق شد و آنها را مردمانی سخت کوش و نیک سیرت یافت! در شگفت ماند که چگونه است مردمانی چنین، هرگز به نماز گزاردن خو نگرفته اند! روزی بر جمع مردمان در آمد و پرسید: ای مردم! من چندیست که شما را زیر نظر دارم و خارج از عرف و شرع چیزی از شما ندیدم! شما که قائل به دین خدا هستید چگونه است که نماز بجای نمی آورید؟! گفتند: ای شیخ همانست که می گویی؛ ما به دین خدا هستیم و برون از آن نکنیم؛ اما می بینی که ما مردمان تلاشگری هستیم و از سحر تا شامگاهان هر کدام در گوشه ای بدنبال لقمه ای نان حلالیم؛ اینست که مجال نماز گزاردن نمی یابیم. خدا خویش بدرستی بر حالمان آگاه است!
 

     آخوند گفت: اینکه نمی شود عزیزان من! کسب روزی حلال شرط دین است شرطی اساسی هم است اما نماز که ستون دین است. مگر می شود که به فکر درِ خانه بود اما دغدغه ی ستونش نداشت؟! خانه بی ستون چگونه شود؟! هیچ است هیچ! بی ستون چه دری چه پنجره ای؟! همینست که درِ مسجدتان همیشه بسته است! گفتند که درست است اما می بینی که اهالی تلاشگرند؛ روزی اگر پنج بار به مسجد بر آیند و اینهمه بند بگشایند و چارق در آورند و وضو سازند و نماز بگزارند کار از کار گذشته است! ما آزمودیم نمی شود برادر! نمی شود! خدا خویش آگاه است! آخوند که آنها را در عزمشان استوار می دید و ترک عادتشان را دشوار، زیرکانه گفت: حق با شماست بسی دشوار است باز کردن آنهمه بند و باز بستنشان! اما بهرحال نباید اصل دین را فروگذاشت؛ می دانیدکه نماز در هیچ شرایطی از انسان ساقط نمی شود؛ باشد شما همان سه نوبت بیایید چارق هم از پا در نیاورید!
 

     گفتند: پس چگونه وضو سازیم؟! گفت: از روی همان چارقهایتان مسح بکشید و نماز بگزارید! گفتند: چگونه شود! گفت: جایی که اصل دین فدای فرعش می شود، شود خوب هم شود! بهرحال آخوند زیرکانه راه بر محذورات و معذورات خلق بست و هرطور شده آنها را به مسجد متروکه کشاند! در مسجد گشودند و گرد و غبار از آن گرفتند و زانپس سه وعده به اذان می آمدند و ناگزیر از روی چارقهایشان وضو می ساختند و نماز می گزاردند و زود به سر کارهایشان بر می گشتند. چنین شد که مسجد و اذان و نماز در ده بتدریج رونق گرفت و روزگاری چند اینگونه گذشت. تا اینکه آخوند از آن ده رفت و آخوندی دیگر جایش آمد و احوال را چنین دید که مردم از روی چارق وضو می سازند و به نماز می ایستند و بی خطبه و منبر با شتاب می روند!
 

     تا دید که این کار هر روزشان است زود برآشفت و نهیب زد و فریاد برآورد که ای مردم! این چه وضعی است؟ این چه وضویی است؟ این چه نمازی است؟ مگر شما بدین اسلام نیستید؟ اسلام دنیا را گرفته است و به شما نرسیده است؟ والله که این نوع عبادت هیچ از شما پذیرفته نشود! مردم هراسان گفتند که این شیوه را شیخ پیش از شما نهاد و بهرحال چنان بودیم و چنین گشتیم! گفت: بدعت است! بدعت است! دین برای خودش آداب دارد اصول دارد دل بخواه کسی نیست که اینگونه یا آنگونه نهند! فعل اگر از روی آداب و اصولش نهاده نشود باطل است مطرود است! حال نماز که ستون دین است جای خود دارد! ...
 

     اینگونه آخوند نو رسیده به تکفیر آخوند پیشین پرداخت و حکمش را بدعتی در دین خواند و سخت مردم را از آن برحذر داشت. به اینجا که رسید مردم از کار خویش جا خوردند و در کار کیش وا ماندند! برخی به راه جدید روی آوردند و برخی به راه پیش ماندند و برخی هم به راه قدیم بازگشتند! روزی آن آخوند را باز به ده راه افتاد و جماعت را اینگونه پریشان و پراکنده که دید چرایش پرسید و جوابش گفتند و نگران به پیش آخوند ده رفت و او نیز گفتش: یا شیخ! این چه بدعتی است که در کار دین نهادی و رفتی؟! هیچ کجا و هیچ زمانی من مسح بر جوراب ندیدم تو بر چارق روا می سازی؟! از خدا نمی ترسی که خلق خدا به خطا وا می داری؟ می دانی حکم بدعت در دین چیست؟ قیامت پیش خدای عالم و سید عالم جوابت چیست؟
 

     آهی کشید و آرام جوابش گفت: ای مرد! آنروز که من بدین ده پای نهادم خانه ی خدا که اینک تو درآنی و اینگونه حکم میرانی سالهای سال درش بسته بود و خلق خدا که اینک نگران رد و قبول عبادتشانی هیچ یک نماز نمی گزاردند و به مسجد نمی آمدند به عذر اینکه از کار حلال وقت نمی کنند که چارق از پا درآورند و وضو سازند و نماز گزارند! من به صد هنر به مسجد و به اذان و به وضو و به نمازشان واداشتم تو هم یک هنر می کردی و آن چارق از پایشان می کندی و کار تمام می کردی! دیگر چه جای تکفیر و فسق و فجور است این میان!"
 

     مایه ی این حکایت بسیار آموزنده را مدتها پیش از همصحبتی عوام شنیدم و اینجا برایتان بازنویسی کردم که اگرچه از یک نظر تداعی گر این بیت معروف است که:


سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل           بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران


     همچنین حاوی آموزه های ارزشمند دیگری نیز هست که در روزگار کنونی بخصوص در کالبدشکافی فرهنگ مان بسیار بدردمان می خورد و در نوشتارهای پسین نیک بدانها خواهیم پرداخت. از آنجا که در حوزه ی آسیب شناسی مسائل اجتماعی ایران،  اساساً صحبت از "درد" است و البته "درمان نیز هم"، با کسب رخصت از شیخ اجل بگذار چنین بگیریم:


سعدی به روزگاران "دردی" نشسته در دل           "درمان" نمی توان کرد الا به روزگاران. 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فرهنگ و حقایق اجتماعی Culture And Social Truths

حسین شیران

 

در نوشتارهای پیشین منظور خود از فرهنگ را مشخص نمودیم؛ فرهنگ عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" . بر این اساس فرهنگ نه تنها شاخصی می شود بر "عمل" به حقايق یک جامعه بلکه در برگیرنده ی "پندار" و "گفتار" نسبت به آن نیز خواهد شد؛ برآیند این سه بعد است که شیوه ی زندگی افراد در جامعه را مشخص می سازد. از نظر جامعه شناسی شرقی نمی توان تنها به کردار فرهنگی بعنوان شاخص مطلق فرهنگ یک جامعه دلخوش کرد؛ چه تنها این مهم نیست که افراد نسبت به حقایق  جامعه چگونه عمل می کنند بلکه در کنار آن باید دانست که نسبت بدانها چه می اندیشند و چه می گویند!
 

     در اثنای این بحث از سه نوع فرهنگ رایج در هر جامعه ای سخن خواهیم راند؛ "فرهنگ حقیقی"- "فرهنگ ظاهری" و "فرهنگ واقعی"! در نوشتارهای پیشین - و مشخصاً نوشتار "حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی" و "اصحاب نقاب"، به دسته بندی افراد یک جامعه بر اساس "ایمان و عمل" به حقایق جامعه پرداختیم و گفتیم که از این نظر افراد چهار دسته اند:


1- اصحاب وفاق: که در هر دو بعد موافق حقایق اجتماعی جامعه اند(+ ، +).
2- اصحاب نقاب: که در ایمان موافقند و در عمل متفاوت و متزلزلند و نه الزاماً مخالف(+ ، -).
3- اصحاب نفاق: که در ایمان مخالف اند و در عمل مصلحتاً و موقتاً موافق رفتار می کنند(- ، +).
4- اصحاب فراق: که در هر دو بعد رسماً مخالفند(- ، -).


     این وضعیت همانست که بطور واقعی در بطن جامعه و افراد پنهان است و در واقع همان "فرهنگ واقعی" جامعه است؛ فرهنگ واقعی بیانگر اینست که مردم یک جامعه در واقعیت امر نسبت به حقایق اجتماعی شان چه می اندیشند و چه می کنند! اما در همانجا گفتیم که این تماماً همان چیزی نیست که مردم در سطح جامعه از خود بروز می دهند! آنها مبتنی بر ماهیتی که سعی کردیم از عنوانی که برایشان انتخاب کرده ایم پیدا باشد طور دیگری عمل می نمایند بنحویکه گویی اکثریت جامعه در ایمان و عمل موافق حقایق اجتماعی شان می باشند؛ این اکثریت که می گوییم منظور تجمیع سه گروه اول است که خود را (+ ، +) نشان می دهند و این همان "فرهنگ ظاهری" جامعه است؛ در واقع یک نوع "وانمود فرهنگی" است.
 

     در اینصورت فرهنگ حقیقی چیست؟ فرهنگ ایده ال و آرمانی است که تحققش اگر هم غیر ممکن نباشد بعید بنظر می رسد! چرا که باید در جامعه تنها یک دسته باشد و آنهم الزاماً از یاران وفاق باشد یعنی همه ی افراد جامعه از سنخ (+ ، +) باشند و این شدنی نیست مگر تحت شرایطی بسیار خاص آنهم به ترفند تظاهر که البته در اینصورت هم فرهنگ حقیقی نخواهد بود بلکه همان وانمود فرهنگی خواهد بود! بنابراین اگر چه حق اینست که همه ی افراد جامعه به حقایق اجتماعی شان پایبند باشند اما عملاً هیچ جامعه ای نیست که چنین بوده باشد و آنچه در واقعیت امر مشاهده می کنیم تنها سطوحی از "توافق و تظاهر و تخالف" است و اینچنین است که رفتارهای "فرهنگی و غیرفرهنگی و ضدفرهنگی" در هر جامعه ای شکل می گیرد.
 

     خوشا جامعه ای که اصحاب نقاب و نفاقش کم باشد چه در اینصورت از ابرهای تیره ی فرهنگ تظاهری کاسته خواهد شد و فرهنگ واقعی در افق فرهنگ حقیقی دیده خواهد شد! حال چرا نمی گوییم اصحاب فراقش کم باشد چون این گروه بهر حال با توجه به جهت گیری مشخصی که در پیش می گیرند از تظاهر بدورند چرا که رسماً موضعشان را اعلام می دارند و مخالفت خود را با حقایق اجتماعی حاکم بر جامعه چه در پندار و چه در گفتار و چه در کردار و چه در جزء و چه در کل روشن می سازند و اگر چنین نبود که با پنهان ساختن بعدی از واقعیتشان در دلق اصحاب نقاب و نفاق ظاهر می شدند!
 

     هیچ جامعه ای از اینکه مخالفانش را بشناسد دوری نمی کند مگر اینکه از واقعیت ها هراس و گریز داشته باشد و هیچ جامعه ای وجود ندارد که به فرهنگ حقیقی اش دست یافته باشد چرا که وقتی نمی توان انتظار داشت که حقایق اجتماعی حاکم بر جوامع از حقانیتی مطلق برخوردار بوده باشند پس چرا باید انتظار داشت که همه تابع آن باشند. این یک واقعیت اجتماعی آشکار است که مردم بدنبال حقایق اجتماعی متفاوت و به تبع آن شیوه ی زندگی متفاوتند و هیچ حقیقتی را نمی یابیم که همه را قانع و راضی کرده باشد. شاید لازم به تکرار باشد که منظور حقایق اجتماعی است و نه حقایق دینی و مذهبی.
 

     در هر جامعه ای همیشه باید باشند و البته هستند گروهی که در قالب نظام موجود و در راستای حقایق حاکم بر جامعه نمی اندیشند و نمی کوشند؛ این گروه از نظر رشد و توسعه اجتماعی ضروری اند چرا که با به چالش کشیدن نظام موجود و حقایق حاکم برآن، خواسته و ناخواسته آن را در مسیر بلوغ و کمال قرار می دهند! البته این مهم هم فرهنگ خاص خود را داراست و بی گمان در قالب آن فرهنگ و در سطحی از بلوغ و ظرفیت سیاسی - اجتماعی به ثمر خواهد رسید و گرنه این اگر به آشوب و تخریب باشد و آن اگر به تکفیر و سرکوب، معلوم است سرانجام کار!
 

     به هر دو سمت و سوی قضیه باید اشراف داشت؛ چه نظامهای اجتماعی باید پایدار باشند تا وظایف خود را در قبال افراد جامعه انجام دهند و صد البته که حقایق اجتماعی باید از ثبات و قدرت و احترام و حمایت اجتماعی برخوردار باشند تا مورد اعتنا و استناد قرار گیرند اما از طرفی هم باید دانست که این وجه، نسبی است و بهیچوجه مطلق نمی باشد و نمی تواند هم باشد! این موضوع باید بویژه برای جوامع دینی ای همچون ما بسیار سریع الجذب و سهل الهضم باشد که اساساً تنها مطلق موجود را خدا می دانیم و سیر همه چیز را هم به سوی او می دانیم و این بدرستی شامل جوامع و حقایق اجتماعی مورد اتکای آنها هم می شود. همه چیز برای انسان جز خدا و ملکوت اولایش در تغییر و تکامل است؛ حتی باور انسان نسبت به خدایش که در قالب دین و مذهبش هویدا می شود.
 

     از اینرو بویژه در عصر حاضر حقایق اجتماعی هر جامعه ای باید از پویشی هرچند حلزون وار در جهت توسعه اجتماعی برخوردار باشند تا پاسخگوی تحولات تندپایی باشند که از هر نظر خواسته و ناخواسته جوامع را در می نوردند. " ایمان مطلق به حقیقت وضعیت موجود تنها وهمی است که انسان و جامعه اش را از رسیدن به وضعیت والای ممکن باز می دارد " .

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش چهارم

 

     بنابراین در آسیب شناسی مسائل اجتماعی- فرهنگی در هر جامعه ای با دو بخش اساسی و دو مسئله ی متفاوت سروکار داریم:
1- اصول اجتماعی ثابت و پایداری که باید باشند تا ملاکی برای رفتار اجتماعی وجود داشته باشد.
2- میزان رعایت و تعهد افراد به آن اصول که ما در اینجا مشخصاً این بخش را بعنوان فرهنگ یک جامعه در نظر می گیریم.
مثلاً رانندگی را بعنوان یک فعل اجتماعی در نظر بگیریم؛ می دانیم که برای سامان دادن به این رفتار و در واقع اجتماعی کردن آن، در هر جامعه ای اصول و قوانینی برپا شده است که ما آنرا تحت عنوان "مقررات راهنمایی و رانندگی" می شناسیم. این مقررات در اغلب جوامع یکسان و بعبارتی جهانی است پس از این جهت جوامع در موقعیت یکسانی هستند چرا که همه ی جوامع برای برقراری نظم اجتماعی این اصول را اختیار کرده اند.

 

     اما در رعایت این اصول و مقررات چطور؟ آیا همه ی جوامع از این نظر در شرایط یکسانی هستند؟ مثلاً در همین جامعه ی خودمان، فرهنگ رانندگی که می گوییم و بسیار بسیار هم از این بابت در رنج و عذاب و خطریم، منظورمان چیست؟ اینکه مقررات خوبی نداریم یا بخوبی به مقررات عمل نمی کنیم؟ ایندو قضیه بسیار باهم متفاوتند. درست است که در بررسیهای تطبیقی فرهنگ به هر دو بعد توجه داریم و همه را فرهنگ می خوانیم اما در واقع یکی معیار عمل است و دیگری خود عمل و ایندو با هم فرق دارند و بدیهی است که معیار یک چیز با خود آن چیز یکی نیست. بنابراین بهتر است بخش دوم را که بیانگر نوع رفتار افراد یک جامعه در قبال اصول اجتماعی آن جامعه است "فرهنگ" بدانیم و بخش نخست را "حقایق اجتماعی" آن جامعه! یعنی هر آنچه که در سطح یک جامعه از حقانیتی هرچند نسبی برخوردار باشد؛ همان ارزشها و باورها و هنجارهای جامعه که طبیعتاً در نقش "معیارهای فرهنگ" ظاهر می شوند.
 

     هر جامعه ای مشخصاً مصمم بر آنست که اعضایش را با حقایق اجتماعی اش آشنا سازد و آنها را پایبند و ملزم به رعایت آن حقایق بار آورد (همان اجتماعی کردن: Socialization) از اینرو فرهنگ هر جامعه ای بیانگر میزان رفتار موافق اعضایش با حقایق اجتماعی اش می باشد و به بیانی دیگر فرهنگ هر جامعه ای "شاخص اجتماعی شدن" آن جامعه می باشد. از اینروست که فرهنگ از بعد ارزشی برخوردار می شود. بنابراین در "جامعه شناسی شرقی" معیارهای فرهنگی را "بعنوان حقایق اجتماعی یک جامعه" از فرهنگ آن "بعنوان نوع واکنش افراد نسبت به حقایق اجتماعی" جدا دانسته، تفاوت می گذاریم بین آسیب شناسی حقایق اجتماعی و آسیب شناسی فرهنگ یک جامعه!
 

     چه در آسیب شناسی حقایق اجتماعی یا همان معیارهای فرهنگی صحبت بر سر نوع باورها و ارزشها و هنجارها و قوانین اجتماعی و توسعه یافتگی و نیافتگی و کفایت و عدم کفایت آنهاست در حالیکه در آسیب شناسی فرهنگ صحبت بر سر چگونگی و میزان عمل و تعهد افراد به حقایق اجتماعی رایج در جامعه است. با نظر به نسبیت فرهنگ، مثلاً وقتی از برتری فرهنگی یک جامعه ای - حال چه در شرق و چه در غرب، سخن می گوییم باید مشخص کنیم که آیا منظورمان اینست که در آن جامعه همه چیز اعم از دانش و ارزش و هنر و قانون و آداب و رسومشان از ما بهتر است که در اینصورت با یک مسئله مواجهیم و یا اینکه معتقدیم میزان توجه و تعهد مردم آن جامعه به حقایق اجتماعی شان بالاست در اینصورت هم با مسئله ای دیگر مواجهیم.
 

     بدیهی است که جوامع بنا بدلایل متعددی از نظر توسعه ی اجتماعی یکسان نیستند و از دین و علم و ایدئولوژی و ارزشها و هنجارهای یکسانی برخوردار نیستند و حتی یک جامعه هم در طول زمان از این نظر در سطح یکسانی نبوده است؛ در یک کلام منظورم اینست که علیرغم هجمه های شدید جهانی شدن وقتی جوامع از نظر حقایق اجتماعی شان از هم متفاوتند در اینصورت چگونه می توان با تعریفی کلی از فرهنگ که در برگیرنده ی حقایق جوامع هم باشد به مقایسه فرهنگی جوامع گوناگون پرداخت و به نظر صائبی رسید؟! وقتی اصول متفاوت باشند فرهنگ هم متفاوت خواهد بود و مطالعه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن بیهوده خواهد بود چه طبیعی است که هر جامعه ای از حقایق اجتماعی اش دفاع و پشتیبانی خواهد کرد (Ethnocentrism) و نتیجه جز تعصب و تنازع فرهنگی چیزی بیش نخواهد بود! اما اگر فرهنگ در معنایی محدود میزان وفاداری افراد یک جامعه به حقایق اجتماعی شان قلمداد شود - حال به هر شکل و به هر نوع که باشد، در اینصورت مقایسه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن موجه بوده و خود ملاکی بنیادی بر مقایسه ی جوامع خواهد بود.
 
* بازتعریف فرهنگ
     طی مباحث گذشته مشخص شد که ما بر آنیم تا حقایق اجتماعی یک جامعه را از تعریف فرهنگ خارج ساخته، فرهنگ را در کليت خود تنها منعکس کننده ي نحوه ي مواجهه افراد جامعه با حقايق اجتماعي حاکم بر آن بدانیم. حقایق اجتماعی همان ارزشها و هنجارهای یک جامعه هستند؛ ارزشها (Values) ممکنست ملی، مذهبی یا مدنی و ... باشند. و هنجارها (Norms) هم که از نظر جامعه شناسی به سه دسته ی عمده ی آداب و رسوم (Folkways)، عرفها (Mores) و قوانین (Laws) تقسیم می شوند. پس فرهنگ مجموعه رفتارهای موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه است که از مقبولیت عام برخوردار باشد. مجموعه رفتارهای تجویز شده ی اجتماعی که انتظار می رود افراد جامعه در جهت تأمین پایداری اجتماع خود به آنها پایبند باشند. و نهایت اینکه "جامعه شناسی شرقی" با الهام از اصل نامیرای پیامبر باستان ایران- زرتشت، فرهنگ را "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" می داند.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش سوم

 

     در همین آغاز برای اینکه ذهن خواننده را نسبت به مطالب آتی روشن سازیم لازم است مشخص کنیم که در طی این نوشتارهای مربوط به فرهنگ، دنبال چه هستیم و چرا؟ نخست اینکه در اینجا درصدد ذکر تعاریف فرهنگ و بیان ویژگیهای آن نیستیم- مگر بحکم ضرورت؛ چه در اغلب منابع کوچک و بزرگ براحتی می توان بدانها دسترسی پیدا کرد و از کم و کیف آن آگاه شد، بلکه مشخصاً بدنبال آن هستیم که با نقد و بحث پیرامون فرهنگ به تعریف و شاید هم "باز تعریفی" از فرهنگ دست یابیم که در راستای پرداختن به مسائل جامعوی ایران از نظر آسیب شناسی اجتماعی - فرهنگی بدرستی دستگیرمان باشد. اما مگر مشکل تعاریف موجود در چیست و چه نیازی به تعریف جدید احساس می شود؟ نخست اینکه تعاریف فرهنگ همچنانکه که پیشتر گفتیم بسیارند و هرکس از دیدگاهی به موضوع پرداخته و این، هم حق و هم وظیفه ی ماست که روشن سازیم که به ضرورت بحث و دیدگاهمان به کدام تعریف از آن اتکا می کنیم و چرا!
 

     در مرحله ی بعد به تصریح این موضوع می پردازیم که اساساً با تعاریف کلی از فرهنگ موافق نیستیم. اغلب تعاریفی که از فرهنگ ارائه شده اند به کلیت آن نظر داشته اند؛ کلیتی دربرگیرنده ی هر آنچه که در بستر جامعه جریان دارد؛ هر آنچه که جامعه ای تا به امروز بدست آورده است؛ هر آنچه که در طول زمان در جامعه ای شکل گرفته است و دست بدست و سینه به سینه انتقال یافته است. حال بهنگام بحث های آسیب شناختی پیرامون پدیده ای با این هویت تاریخی و اجتماعی اصیل و با آن کلیت پیچیده ی عظیم از کجا باید آغاز کنیم؟! چگونه می توان واژه ای با آنهمه مفاهیم و معانی و مصادیق را بدون تصریح و توضیح متناوب، بی ملاحظه و بی مهابا بکاربرد؟!
 

     مسئله ی بعدی هم در واقع ناشی از همین قضیه یعنی "کلیت تعریف" فرهنگ می باشد؛ فرهنگ بعنوان یک کل در برگیرنده ی عناصر اجتماعی متعددی قلمداد می شود (رجوع شود به بخش نخست) و از این باب این شبهه بوجود می آید که آیا این عناصر براستی جزئی از فرهنگ می باشند و یا اینکه باید آنها را جدای از فرهنگ و  مستقل از آن در نظر بگیریم؟ مثلاً دانش یا همان معرفت بشری (Knowledge) خود در برگیرنده ی تمام آن چیزیست که آدمی در ارتباط با طبیعت و ماوراء طبیعت تا بحال آموخته است و در ذهن بشریت انباشته شده است. بر این اساس شاید درستش این باشد که فرهنگ را جزئی از دانش و معرفت بشری بدانیم نه برعکس!
 

     قابل ذکر است که دانش خود از نظر علمی به چهار قلمرو مهم و اساسی دین- فلسفه- علم و ایدئولوژی تقسیم می شود [رجوع شود به جامعه شناسی علم/توکل/1370] که بعدها به تفصیل بدان خواهیم پرداخت و اکنون در اینجا تنها به این نکته بسنده می کنیم که هیچکدام ازین چهار قلمرو زیرمجموعه ی فرهنگ نمی تواند باشد اگرچه فرهنگ هر جامعه ای شدیداً متأثر از آنها شکل می گیرد و سامان می یابد. یا عرف و اخلاق و اعتقادات و قوانین یک جامعه! مسئله اینست که ما هم تمام این عناصر را بعنوان دستاوردهای غیرمادی یک جامعه، "فرهنگ" می نامیم و حتی گاهی دستاوردهای مادی را نیز بر آن می افزاییم - همچنانکه برخی بر این اعتقادند و هم اینکه شیوه ی رفتار و زندگی مردم بر اساس اینها را فرهنگ می خوانیم!
 

     هدف اعلام کشف تناقض در این ارتباط نیست؛ موضوع اینست که وقتی هر دو تصور از فرهنگ را پذیرفتیم در اینصورت باید مشخص سازیم وقتی که از مشکلات و مسائل فرهنگی سخن می رانیم منظورمان مربوط بکدام تصور است؟ آیا مشکل را در دانشها و اعتقادات و اخلاقیات و ارزشها و هنجارهای مردم می دانیم و یا خیر مشکل در نوع رفتار افراد مبتنی بر آن اصول و عناصر است؟ در صورت نخست با یک مسئله ی اساسی و حیاتی روبرو می شویم که در واقع بیشتر مربوط می شود در سطح کلان به جامعه و ارزشها و هنجارهای آن یعنی همان "حقایق اجتماعی" یک جامعه که مردم باید برای نیکو زیستن در آن جامعه آنرا اساس کار خود  قرار دهند و در صورت دوم مسئله را نه در حقایق اجتماعی که در میزان اعتنا و توجه افراد جامعه به آنها می بینیم!
 

     وقتی که یک فرد یا گروهی را به بیان عامه به "بی فرهنگی" متهم می کنیم و یا به زبان جامعه شناختی، فعلی "غیرفرهنگی" و یا "ضدفرهنگی" را بدانها نسبت می دهیم منظورمان چیست؟ اصلاً بر چه اساسی کار آنها را بی فرهنگ و غیر فرهنگ و ضد فرهنگ می خوانیم؟ بدیهی است که ما با در نظر گرفتن اصولی ثابت و عمومی به "رفتاری معین" نظر داشته ایم و از آنجا که آن فرد یا گروه را به جرم آنکه این اصول را نمی شناسند و یا بر اساس آن عمل نکرده اند و یا نخواسته اند که عمل کنند متهم به بی فرهنگی و غیر فرهنگی و ضد فرهنگی کرده ایم! در واقع ما مشخصاً به نوع رفتار افراد اعتراض نشان داده ایم و این اعتراض را مبتنی بر آن اصول عمومی موجه دانسته ایم و گرنه اگر مشکل را در خود اصول اجتماعی می دانستیم دیگر حرجی بر افراد نبود که چرا بر اساس آن عمل نکرده اند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش دوم

 

* فرهنگ در ادبیات فارسی
     فرهنگ علاوه بر آنچه که در ارتباط با واژه ی Culture مطرح می شود در فارسی در معانی دیگری نیز بکار برده شده است مانند عقل و خرد- آموزش و پرورش- شاخه ی درخت خوابانده- کاریز آب- بزرگی و سنجیدگی و حتی کتاب لغت (فرهنگ دهخدا). ضمن اینکه در ادبیات محاوره ای و زبان عامیانه گاهی از بیان واژه ی فرهنگ معانی دیگری نیز قصد می شود و این عمومیت و گستردگی معنا و مفهوم این واژه را می رساند و از اینروست که سعی می شود طی این نوشتار برای عوام و خواص مشخص شود که در آسیب شناسی مسائل اجتماعی با محوریت فرهنگ به کدام تعریف و به کدام مفهوم از آن استناد می ورزیم.

 

* میان گفتار
     بدیهی است که زبان عامیانه و زبان علمی باهم فرق می کنند و بدان راحتی که در آن اقلیم واژگان ظاهر می شوند و جاری می شوند در این یکی نمی شوند. در محیط علمی گاهی در پذیرش یک واژه یا اصطلاح با وجود ضرورتی که به لحاظ تفکیک معنایی و مفهومی بدان احساس می شود با مقاومت و یا حداقل بی اعتنایی دامنه داری مواجه می شویم در حالیکه بواسطه ی اینکه مثلاً شاعر یا سخنوری بر قصد و یا به جهت آنکه کلمه ی بهتری پیدا نکرده یا بضرورت تکمیل قافیه مجبور به استفاده از کلمه ای شده است دیگر آن واژه یا مفهوم ابداعی جزیی از فرهنگ و ادبیات ما می شود. مثلاً در بیتی از سعدی می خوانیم که:
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست                    پنجه با زور آزما افکندن از "فرهنگ" نیست.

 

     در اینجا می بینیم که به رعایت حضور واژه ی جنگ در مصرع اول، واژه ی فرهنگ در مصرع دوم بمعنای "عقل و خرد" اختیار شده است و این مفهوم از فرهنگ دیگر جزئی از ادبیات ما شده است. یا مثلاً ایرج میرزا در شعر "قلب مادر"ش مشخصاً به جهت رعایت قافیه چنین آورده است که:
داد معشوقه به عاشق پیغام                                   که کند مادر تو با من جنگ ...
نشوم یک دل و یک رنگ ترا                                     تا نسازی دل او از خون رنگ ...
رفت و مادر را افکند به خاک                                    سینه بدرید دل آورد به چنگ ...
از قضا خورد دم در به زمین                                     واندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز                              اوفتاد از کف آن "بی فرهنگ"...


     در جامعه شناسی که زبان علم است واژه ی "بی فرهنگ" مورد استفاده و تأیید قرار نمی گیرد در حالیکه می بینیم در این شعر بمناسبت رعایت قافیه استادانه استفاده شده است و از مضمون هم پیداست که فرهنگ در اینجا به معنا و مفهومی متفاوت از آنچه که در بالا ذکر شد بکار برده شده است! البته ما هرگز در مقام ایراد بر اساتید سخن نیستیم موضوع اینست که یک اصطلاح ادبی یا یک مفهومی از آن به آن سادگی که در دنیای شعر و ادبیات ممکن است اختیار گردد و عمومیت یابد در جامعه شناسی و یا هر علم دیگر نمی شود. ما در حوزه ی جامعه شناسی در کاربرد برخی از واژه ها چه در ترجمه و چه در شمول و چه در مضمون و محتوا با مشکل مواجهیم و هنوز به توافق علمی و عمومی مشخصی در آن دست نیافته ایم! و این مسئله که انگار با نوعی بی اهمیتی و بی اعتنایی و یا سازگاری تداوم می یابد(؟!) منجر به برخی ابهامات و نارسایی ها می شود که البته اینطور به نظر می رسد که نسبت بدینها هم بی خیال و بی تفاوتیم!
 

     متاسفانه در این موارد کار ما جز این نیست که در سرزمین اندیشه ها به اصطلاح اسب مراد کج زین کرده و راست می تازیم. البته نباید از حق گذشت که همیشه هم اینطور نیست و گاهی راست زین کرده و کج تاختن هایی هم داریم! این مسئله نه فقط در رابطه با موضوع مورد بحث بلکه در موارد دیگر نیز اذعان شده است. بعنوان نمونه دکتر داور شیخاوندی در مقدمه ی کتاب "جامعه شناسی انحرافات و مسائل جامعتی ایران" (1384) به التقاط مفهومی واژگان "اجتماع" و "جامعه" اشاره کرده و در این ارتباط با دغدغه ی خاطری بلند چنین شکوه سرداده  اند که:
" به رغم درهم آمیزی مفاهیم «اجتماع » و «جامعه»، اغلب جامعه شناسان و روزنامه نگاران ایرانی عنوان «علوم اجتماعی» را هزوارش وار به «علوم جامعوی» اتلاق می کنند تا از «امحای» احتمالی کلمه ی «مُنزل» گذشتگان اجتناب ورزند، تفاوت و تمایز مفهوم «اجتماع» با «جامعه» را نادیده گیرند و از کوشش برای انفکاک این دو مقوله از هم احتراز جویند". قابل ذکر است که ایشان کلمه ی «جامعوی» را برای Social و «جامعتی» را برای Societal پیشنهاد می کنند و همچنانکه می بینیم ایشان این تمایز مفهومی را در عنوان کتابشان هم بکار بسته اند.

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش اول

 

     پیشتر چنین عنوان شد که "جامعه شناسی شرقی" خاستگاه عمده مسائل اجتماعی ایران را از سرچشمه ی درهم و برهم جوشان فرهنگ می بیند و اصلاح امور اجتماعی را هم پیش از هر چیز در اصلاح فرهنگ می داند. اما اینک باید روشن کنیم وقتی که می گوییم "فرهنگ"، منظورمان از بیان این واژه دقیقاً چیست. این مسئله از این لحاظ اهمیت دارد که از فرهنگ بعنوان یک پدیده ی "تاریخی - اجتماعی" تعاریف فراوانی ارائه شده است که گاهی به سیصد چهارصد مورد هم می رسد! علیرغم وجه تشابهات اساسیی که در این تعاریف وجود دارد وجه تمایزات آنها هم کم نیست و از اینرو هر نویسنده یا پژوهشگری که بخواهد در رابطه با فرهنگ بنویسد با انبوهی از تعاریف مواجه می شود که نمی داند کدام را برگزیند و پایه ی کار خود قرار دهد! در نتیجه به اعم و اهم تعاریف ضرورتاً اشاره می کند و درآخر هم ناگزیر عناصر اصلی تمام تعاریف را جمع آوری می کند و یکجا و تیتروار بیان می کند و خلاص!
 

     اما این راهکار اگر هم در طرح موضوع و بحث نظری پیرامون آن مفید باشد در مباحث کاربردی و بخصوص در زمینه ی آسیب شناختی مسائل اجتماعی- فرهنگی چندان کارساز نیست و به لحاظ مصداق و دربرگیرندگی موضوع با مشکل مواجه می شود و این البته از آفات بکارگیری تعاریف و مفاهیم کلی است که در رابطه با هر واژه ی دیگری هم ممکنست پیش آید! "جامعه شناسی شرقی" طی این نوشتار سعی بر آن دارد که در جهت تصریح و خصوصاً تحدید تعریف فرهنگ و برای پرهیز از آمیختگی مفاهیم و جلوگیری از انحراف و اتهام کشیده شدن احتمالی محتوا و منظور، پیشتر مشخص سازد وقتی که گفته می شود فرهنگ! منظور چه هست و چه نیست!

 

* فرهنگ در منابع و مراجع
     آنچه ما تحت عنوان "فرهنگ" در منابع و مراجع می خوانیم در واقع ترجمه ی واژه ی Culture است؛ از ریشه ی لاتینی Cultura که بمعنای مراقبت از گیاهان و مجازاً مراقبت از اندیشه می باشد[فرهنگ آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی،1380، 77]. تعاریف فراوان فرهنگ را که مرور می کنیم ملاحظه می کنیم که این واژه بهنگام تعریف، قبض و بسطهای فراوانی بخود می گیرد بطوریکه گاهی آنچنان وسعت می گیرد که همه چیز اعم از دستاوردهای مادی و معنوی یک جامعه را در بر می گیرد همچنانکه کلارک وایسلر (1922) فرهنگ را "کلیه ی مظاهر و شئون حیات یک ملت" می داند[جامعه شناسی عمومی،محسنی،1362، 411] و گاهی آنقدر محدود می شود که به یک پدیده و مفهوم اجتماعی متمرکز می شود مانند تعریف رالف لینتون مردم شناس آمریکایی که فرهنگ را در" مجموع رفتارهای اعضای یک جامعه" خلاصه می کند [آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی، 1380 ، 78].


     از آنجا که طرح تعاریف گوناگون فرهنگ و بحث پیرامون آنها اساساً هدف این نوشتار نیست تنها با ذکر تعریف کلاسیک ادوارد تایلور (1871) ادامه ی بحث را پی می گیریم: "فرهنگ کل پیچیده ای است شامل دانش و اعتقادات و هنرها و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و هر نوع تواناییها و عادتها که بوسیله ی انسان بعنوان عضوی از جامعه کسب می شود" [مفاهیم اساسی در علوم اجتماعی، نوربخش گلپایگانی، 1381، 79]. این تعریف کلی که اتفاقاً نخستین تعریف علمی ست که از فرهنگ سراغ داریم از این لحاظ مورد بحث و استناد این نوشتار قرار می گیرد که نسبت به تعاریف دیگر بسط مفهوم و ذکر عناصر در آن به چشم می خورد و بعبارت دیگر دقیقاً مشخص می سازد که فرهنگ دربرگیرنده ی چه عناصری است.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت مجنون و شتر

حسین شیران

 

     در کتاب فیه مافیه مولوی حکایتی خواندم که دریغم آمد به لحاظ بار معنایی چند بعدی ایکه دارد بی هوده از آن بگذرم. ابتدا حکایت را بخوانیم تا بعد:
مجنون که قصد دیار لیلی می کرد شتری را سوار می شد و تا هوش با او بود بدان سمت می راند. اما چون مستغرق لیلی می گشت خود و شتر را فراموش می کرد و شتر به ده باز می گشت چه او را در ده بچه ای بود ...
مجنون چو بخود می آمد خود را و شتر را در همان جای اولش می دید... اینگونه سه ماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که این شتر بلای جان من است. شتر را رها کرد و تنها روان شد!
این حکایت رمانتیک و سمبولیک بسیار جای بحث دارد. البته این حکایت را مولوی با طبع عارفانه ی خویش اندر باب "پروردن تن که روح را از سیر باز دارد" آورده است و در جای دیگری در همان اثر منثور خویش در همین ارتباط آورده است که " دو مرغ زنده را بهم ببندی هیچکدام نتوانند که بپرند اما اگر یک مرغ مرده ای را بر مرغ زنده ای ببندی بپرّد چون دویی از میان برخاسته است."
از دیدگاه عرفان و سیر و سلوک که بیشتر به رهایی و نجات فردی یا فوقش نجات فرد به فرد از راه پاکسازی درونی توجه و تمرکز دارد آن حکایت و این تمثیل البته بجا و آموزنده است.
اما از دیدگاه اجتماعی که بیشتر همگان را در نظر می گیرد و به پاکسازی برونی می اندیشد و بویژه از نظر جامعه شناسی شرقی که "رهایی و رستگاری همگانی در بستر جامعه ای امن و آرام"  را خواستار است قضیه اساساً فرق می کند. از این نظر نه اینکه فقط نیل و نجات مجنون مهم باشد که هم لیلی و هم مجنون و هم شتر و هم بچه اش، هم ده و هم راه و هم رابطه ها همه اهمیت پیدا می کنند؛ رابطه ی عاشقانه ی لیلی با مجنون، رابطه ی انتفاعی مجنون و شتر، رابطه ی غریزی شتر با بچه اش، ارتباط عشق و اجتماع، ارتباط عشق و انتفاع، ارتباط عشق و غریزه و از همه مهمتر ارتباط "معنویت و مسئولیت اجتماعی"؛ خلاصه از این دیدگاه همه ی عناصر و روابط جای بحث دارند و این ارزش و اهمیت و در عین حال سنگینی و پیچیدگی دیدگاه  اجتماعی را می رساند!  

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ادبیات, فیه مافیه مولوی

[ جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

چرا جامعه شناسی شرقی؟

حسین شیران

 

     چندي پيش خواننده اي گرامي با نام فريده [خانم] نظري داده بودند گویای اینکه عناوین وبلاگهاي جامعه شناسی که بازدید نموده اند بوي بهاييت مي دادند و نگارنده را هم به تدقيق در اين باره دعوت نموده بودند. در گذر از نظر ايشان که تا چه اندازه درست یا نادرست می تواند باشد، حقیقت امر اینکه نظر ایشان مرا برآن داشت تا بسیار پیش از آنکه نوشته ها خود بر هدف و سمت و سوی "جامعه شناسی شرقی" دلالت کنند، براي سد پیشداوریها و سوء انديشيهاي احتمالي، خود به تصریح بگویم که "چرا جامعه شناسي شرقي؟"!
 

     واقعیت اينست که عنوان "جامعه شناسي شرقي Oriental Sociology" در برابر "جامعه شناسي غربي" انتخاب شده است اما اين مقابل گويي نه در جهت مقابله جویی يا انکار و ضديت با جامعه شناسی غربی بلکه تنها ازين باب بوده است که چنین باور دارم که جوامع غیر غربی از جمله ايران بايد جامعه شناسي شان بنوع ديگري از آنچه در غرب جريان دارد رقم بخورد؛ خاص خویش و ساخته و پرداخته ی خویش و درخور و دربرگیرنده ی مسائل اجتماعی گوناگون خویش!
 

     در واقع جامعه شناسی شرقی همان "جامعه شناسی ایران" است و درصدد است به امید خدا و به یاری هم اندیشان دلسوز وطن، مسائل گوناگون جامعه را مورد بحث و بررسی قرار دهد و گذشته از ترویج اندیشه های اجتماعی در جامعه و اندیشیدن ایرانی در رابطه با مسائل اجتماعی خویش، در راستای افزایش قدرت و غنای جامعه شناسی ایران تلاش کند.
 

     ایران هم اکنون کشوریست لبریز از مسائل اجتماعی با منشاء گوناگون و نیاز به توضیح بیشتری در این خصوص نیست؛ چه هرکس که اندک بهره ای از شعور اجتماعی داشته باشد حال در هر کجای این خاک که باشد نیک می داند و بخوبی هم احساس می کند که از سر صبح که بلند می شود تا همان سر صبح روز بعد که دوباره از خواب بیدار می شود با چه مسائلی روبروست و از چه مسائلی رنج می برد! مسائل ریز و درشتی که گاهی تنها گفتنشان تسکین است و توزیع دردهای بی امان اجتماعی و نگفتنشان تحمل است و نوعی سازگاری اجباری!
 

     اکنون در عصری زندگی می کنیم که هر روزش بلکه هر لحظه اش آبستن یک تحول است؛ یک حادثه است؛ یک مسئله است؛ حال اگر مسائل امروز و دیروز و دیرینمان حل نشده باشند چه؟ بدیهی است که مسائل از مسائل زاده می شوند همچنانکه انسان از انسان زاده می شود و مدام بر جمعیت افزوده می شود و فضا پر می شود و برخوردها به شدت افزایش پیدا می کنند و لرزشها و لغزشها و جنبشها اوج می گیرند و اینچنین جامعه می شود لبریز از مسائل و البته سرانجامِ ام المسائل اجتماعی بودن هم می شود همین! سرزمین رنج! رنج از مسائل قابل حلی که خودمان برای خودمان می سازیم و درمانشان هم در خود ماست نه دیگران!
 

     درست است که بشر در چالشهای "جهانی شدن Globallization" بسر می برد و برخی از مسائل از این باب عایدمان می شود؛ منظورم مسائلی است ناشی از دگرگونیهای سریع عصر جدید که بواسطه ی اختراعات و اکتشافات و ابداعات و ارتباطات مدرن بی پرده و بی پروا جوامع را تحت تأثیر خود قرار می دهند و مسبب مسائل اجتماعی گوناگون می شوند (مسائل جهانی). درست است که کشور ما از نظر توسعه ی اجتماعی در دوران گذار بسر می برد و برخی دیگر از مسائل خود در طبیعت این دوران نهفته است و تنها محدود به ایران نمی باشد (مسائل خاص جهان سوم). درست است که در شرایط خاص و حساسی از نظر توسعه اقتصادی و تاریخ سیاسی بسر می بریم و از این جهت هم مسائل متعددی با منشاء بیرونی یا با تحریکات بیرونی در جامعه بروز می دهند و گسترش می یابند (مسائل ناشی از استکبارستیزی).
 

     اما با تمام اینها و بیش از اینها عمده مسائل اجتماعی ایران ما ناشی از قومیت و ملیت و مذهب و فرهنگ مان و بعبارتی گویاتر ناشی از "ویژگیهای خاص ایرانی بودن" مان است و در واقع خاص جامعه ی ما قلمداد می شود. و اینهمه بازاریست بر متفکران و جامعه شناسانمان که به نوع دیگری به مسائل اجتماعی گوناگون جامعه ی شان توجه کنند و به مطالعه ی عینی و تحقیق و تدبر علمی در رابطه با آنها بپردازند؛ ارزشها و هنجارهای اجتماعی جامعه را همپای زمان بازنگری و بازنویسی کنند و به تبع آن کنترلهای اجتماعی را به تناسب تقویت کنند و در راستای ایجاد جامعه ای با ثبات اجتماعی بالا تلاش کنند.
 

     از یکطرف مسائل وامانده ی دیروز و دیرین را بکاوند و بشکافند و از طرف دیگر مسائل روز را دریابند و برگویند و از این راه مدام بر آگاهیهای اجتماعی جامعه بیفزایند که این سطح از دانش و بینش و پویش اجتماعی نه شایسته ی کشوریست که تاریخ هزاره ای دارد و نشاید که ایران زمین با این ریشه ی بلند تاریخی اش در زمینه ی اجتماعی بسیار مسائل حل نشده ای داشته باشد و در مقابل، کشورهای سده ای و حتی دهه ای به چنان ثبات اجتماعیی رسیده باشند که الگوی ما و زبانزد ملت ما باشند! باید ببینیم که تا به امروز چه کردیم شایان تاریخ هزاره ای مان؟ چند کتاب و تحقیق ارزشمند جهانی و چند اندیشمند جهانی به جامعه ی بشریت عرضه کردیم؟ مگر چه مطالعات فراگیری از تاریخ اجتماعی و سیاسی و ادبی و هنری و فرهنگی و مذهبی مان به جهانیان ارائه داده ایم تا خود را بیشتر بشناسانیم؟ اساساً مگر خود و تاریخ هزاره ای مان را چقدر شناخته ایم که به دیگران هم بشناسانیم؟ انصافاً چند اثر جهانی داشته ایم که حداقل همپای سریال کره ای " افسانه جومونگ" توانسته باشد در سطح جهان، مخاطب جمع کند و علم و هنر و فرهنگ سرزمینش را آنچنان تبلیغ کند؟
 

     جامعه شناسی ما با تمام زیر مجموعه هایش باید این تاریخ هزاره ای را سخت بکاود و افسانه ها و داستانها و مذهبها و شخصیتها و پیروزیها و شکستهایش را یکبار دیگر با دانش و بینش اجتماعی بازیابد و بیرون بریزد. از این باب چه تحقیقها و چه مقالات و چه کتابها و چه سمینارها که باید صورت پذیرد و چه کتابخانه ها که پر شود و چه دستاوردها که نصیبمان شود! تا کی از این هزاره ای زیستنمان به چند مجسمه و سنگ نبشته و بز برنزی و شیر سنگی و کوزه ی شکسته و جام و سکه های رنگ باخته ی باستانی دل خوش کنیم که تحفه ی تمدن دیرینمان بوده و شگفتا که اکثر آنها را هم بیگانگان برایمان یافتند و خواندند و نوشتند و گذاشتند و یا بردند و هنوز هم اکثرشان و اعظمشان دست آنهاست و حالا ما باید سالها التماس کنیم که فقط چند روزی هویت تاریخی مان را بدهند با بچه هایمان خوب نگاهش کنیم و دوباره صحیح و سالم بازگردانیمشان!
 

     در این تاریخ هزاره ای اگر چیزی هست که صددرصد هست و بسیار هم هست باید بدستان خودمان بیابیم و برآریم و برملایش سازیم و اگر فکر می کنیم که نیست ساکت باشیم و مثل کشورهای دهه ای از این پس جامعه و تاریخمان را بسازیم!
گمان نگارنده بر اینست که جامعه شناسی در ایران ظرفیت بسیاری دارد برای کارکردن و جای زیادی دارد برای پیشرفت کردن بشرط آنکه خود را از گرد انفعال سنگین "غرب باوری" بتکاند و کفش و کمر و کلاه خود را بازجوید و برگیرد و هم خویش نگهدارد و هم پس بکاود و هم پیش بپاید. تاکی بنشینیم و منتظر مانیم تا در غرب اندیشه و کشفی کنند و کتابی بنگارند و پیش روند و آنگاه ما بعد از سالها آن کتاب را بدستش آوریم و مدتها وقت صرف ترجمه اش کنیم و بعد با افتخار تمام بارها و بارها آنهم بدون حق نشر تکثیرش کنیم و تحویل جامعه ی جویای علممان دهیم و سالهای سال دانشجویان اغلب خواب آلودمان واژگان آن را حفظ کنند و مرتب امتحان دهند و در نهایت فارغ التحصیلان جویای نامی و نانی همچون من و شما تحویل جامعه دهند و ما هم چنان کنیم که دیگران کرده اند و این چنین بگذرد و بگذرد تا نشر کتابی نو در غرب و تکانی در شرق!

 

     ما نباید منتظر باشیم تا مسائل اجتماعی ما را دیگران برایمان روشن  سازند و به بحث و گفتگو بکشانندآنهم از دیدگاه خودشان و با اولویتهای خودشان. باید بپذیریم که سنسورهای جامعه شناسان غربی با ویژگیهای خاص خودشان منطبق با مسائل اجتماعی ما نیست؛ بر برخی زیاده حساس اند و بر برخی دگر اصلاً حساس نیستند. این خود ماییم که باید با درک ارزشها و اولویتهای جامعه، مسائل اجتماعی خود را بشناسیم و مطالعه کنیم و راهکار بیندیشیم و کنترل کنیم. حتی غرب نشینان شرق هم نتوانند آنچنانکه خود توانیم به طرح و بحث مسائل اجتماعی ما بپردازند که دور از فضایی بسر می برند که می خواهند مسائلش را بررسی کنند.
 

     بهرحال با این طرز تفکر، جامعه شناسی شرقی برآنست تا به یاری خدا و دوستان هم اندیش، مسائل اجتماعی ایران را از خرد و کلان بتدریج مورد طرح و بحث و بررسی قرار دهد و در این راه متفکران و صاحبنظران را به یاری می طلبد تا بدور از منیّت و مادیّت تنها با تعصب علمی و تعهد ملی به ایران و مسائل اجتماعی آن بیندیشند. مجدداً تصریح می شود "جامعه شناسی شرقی" صرفاً از دیدگاه اجتماعی و آسیب شناسی اجتماعی به مسائل می نگرد و اساساً غیر سیاسی است؛ هرچند سیاست خود بعنوان یک پدیده ی اجتماعی مورد مطالعه ی جامعه شناسی قرار می گیرد اما حتی در آنصورت هم مطالعه ی عینی یک پدیده با دخالت محض در آن تفاوت دارد و این را هر صاحب اندیشه ای نیک می داند.
 

     ضمن اینکه نگارنده با قدرت تمام بر این باور است و بروشنی اعلام می دارد که مهمترین عامل در شکل گیری تمام مسائل اجتماعی کشور ما "فرهنگ" است و باز تأکید می کنم "فرهنگ"! هیچ عامل دیگری به اندازه ی فرهنگ و باز فرهنگ در بروز جمیع مسائل اجتماعی کشور مهم و مؤثر نیست و جامعه شناسی شرقی با محوریت این موضوع یعنی علت العلل قرار دادن فرهنگ در تمامی زمینه ها به بررسی مسائل اجتماعی ایران خواهد پرداخت و در این راستا هر بحثی که پیش آید چه خوشایند و چه ناخوشایند مربوط به خودمان خواهد بود و هر نقدی هم که شود بر خودمان روا خواهد بود.
 

     اما اینکه ویژگیهای جامعه شناسی شرقی چیست و چه می تواند باشد و متکی به چه عناصری خواهد بود بمرور زمان و در حد توان در این وبلاگ بدان پرداخته خواهد شد و اینکه ام المسائل بودن جامعه ی ما در چیست و چگونه است هم طی نوشتارهای پسین بویژه نوشتارهای زنجیره ای "یادت باشه!" که نقدی خواهد بود بر فرهنگ اجتماعی مان مشخص خواهد شد.
 

     در نهایت جامعه شناسی شرقی اگر چه امروز می تواند تنها یک عنوان قلمداد شود و در برابر جامعه شناسی غربی بر چیزی دلالت نکند جز آرزویی مقبول، اما یقین دارم که اگر آگاهی حاصل گردد و این آرزو هدف واقع گردد و در راستای آن برنامه ریزی شود و دوستان اندیشمند بما پیوندند و تلاش و کوشش پیوسته صورت گیرد روزی در همین نزدیکیها زیر همین عنوان، دستاوردهای قابل توجهی عرضه خواهد شد. آنها که درازکش آسمان را می نگرند تنها بهره ی شان از عصر جدید شاید دیدن هواپیمایی باشد که از بالای سرشان می گذرد، اما آنها که هشیارند و بیدار و برخاسته جهان را می نگرند همانها هستند که با هواپیما از بالای سر آرمیدگان می گذرند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

 

نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities

حسین شیران

بخش چهارم

 

 

     مطابق آنچه در نوشتارهای پیشین آمد واقعیت اینست که انسانها در زندگی اجتماعی خود سعی می کنند در وهله ی نخست بر اساس ادراکات منظم و دائمی که از محیط دارند به یک "شناخت کلی" و در مرحله ی بعدی بر اساس مقایسات اجتماعی متنوع و متوالی که با دیگران انجام می دهند به یک "تعادل شناختی" نسبت به فضای اجتماعی پیرامون خود دست یابند. این شناخت و تعادل که حقیقتاً لازمه ی زیستن در هر اجتماعی است بینشها و نگرشها و داوریهای آنها را نسبت به جامعه شکل می دهد؛ رفتارها و واکنشها و عملکردهای آنها هم بنوبه ی خود مبتنی بر این بینشها و نگرشها بروز می کنند؛ بنابراین همچنانکه در دیاگرام زیر نشان داده شده است می توان گفت که رفتار و کردار افراد در جامعه تابع درک و فهمی است که از وضعیت و عملکرد نظام اجتماعی در اذهان آنها نقش می بندد.

ادراکات و برداشتها از اجتماع ← شکل گیری ایده ها و نگرشها ← بروز واکنشها و عملکردها

 

     حال اگر با هر موضوعیتی بازتاب ماوقع فضای اجتماعی در اذهان عمومی مثبت نباشد بدیهی است که نگرش افراد نیز در حداقلّ خود به آن موضوع و در حداکثرِ خود به نظام اجتماعی مثبت نخواهد بود و این طبعاً در رفتار و کردارشان نیز چه اظهار دارند و چه ندارند تأثیر سوئی بجای خواهد گذاشت. خواسته ی طبیعی افراد اینست که نسبت به شرایط بیرونی- از دولت و حکومت بگیرید تا محل کار و همکاران و حتی همسایگان، در شرایط تعادل و امنیت پایدار بسر برند و تلاش آنها برای کسب تعادل شناختی هم دقیقاً در همین راستاست. وقتی که ساختار شناختی آنها به هر دلیل در حالت عدم تعادل و یا تهدید به این حالت قرار گیرد نیروهایی در ذهن آنها دست بکار می شوند تا نخست شرایط جدید را تحلیل و تفسیر کنند و بر اساس اصل "اِسناد Attribution" در این مرحله سعی بر اینست که با نسبت دادن موضوع به علت یا عللی مشخص، ماوقع را برای خود معنی کنند و بعد در رابطه با جابجایی یا واکنش مناسب نسبت به آن تصمیم بگیرند.

 

     این واکنش ممکنست در عالم بیرون رخ دهد یعنی متوجه عوامل تغییر دهنده یا تهدید کننده باشد و یا ممکنست در درون رخ دهد و معطوف به ترمیم و تنظیم مجدد فضای ذهنی براساس شرایط جدید گردد. یعنی افراد چه به مقابله و مدافعه با شرایط بیرونی برخیزند و چه به انفعال و تسلیم و تغییر ذهنیات خویش برآیند در هر دو وضعیت اقدام آنها در راستای دستیابی دوباره به تعادل شناختی و بازسازی مجدد فضای ذهنی شان خواهد بود. با عبور از این تمهیدات و پیش گفتارها سرانجام به این مسئله ی اجتماعی مهم و اساسی می رسیم که مردم و بعبارت دموکراتیک شهروندان بطور طبیعی تمایل و انتظار دارند در جامعه ای که در آن بسر می برند در تمام زمینه ها با آنها به عدالت رفتار شود یعنی همانطور که پیشتر گفتیم مطابق تفاوتهایشان به آنها نگریسته شود و برابر استحقاقشان به آنها داده شود. اعطای حق اساساً فرآیندیست که مبتنی بر برخی اصول و موازین صورت گرفتنی است و بعبارت دیگر در اصل مبتنی بر ضوابط است؛ بر خلاف جود و بخشش که عموماً مبتنی بر روابط و محدود به اطرافیان است و اینجا باز می رسیم به آن گفتار نامیرای 1400 ساله که در نوشتار پیشین از آن عارف فرزانه نقل شد.

 

     ضابطه تعریف شاخص ها و معیارها و ملاکهایی است در جهت اعطای حق به صاحبان حق؛ از این رو دربرگیرنده ی عموم و ماهیتاً و حقیقتاً یک مسئله ی کاملاً اجتماعی است. مثلاً همینکه دولت یا هر کارفرمای دیگری میزان حقوق و پاداش همه ی کارکنان خود را بر اساس تفاوتهای معینی مانند مدرک، مهارت، تخصص، تأهل و متغیرهای دیگری تعیین می کند و بدون هیچگونه تبعیضی پرداخت می کند می گوییم که اعطای حق بر اساس ضوابط صورت گرفته است و عدالت اجتماعی و به تبع آن اصل برابری رعایت شده است. اما اگر هرگونه رفتار تبعیض آمیزی در تعیین و تخصیص و پرداخت حقوق میان کارکنان مشاهده شود می توان گفت که روابط بر ضوابط تسری و تسلط یافته است فلذا شرط عدالت و اصل برابری اجتماعی در عمل تحقق نیافته است و همچنانکه پیشتر گفتیم عدم رعایت عدالت در بیرون (فضای اجتماعی) به عدم تعادل شناختی در درون ( اذهان عمومی ) می انجامد و به تبع آن نگرشها و اعتقادات افراد تحت تأثیر قرار می گیرند و واکنشهای بعدی رخ می دهند.

 

     باید در نظر داشت - و این یک واقعیت اجتماعی است، که افراد در فرآیند اعطای حق یا همان اجرای عدالت، تنها به سازمان یا دولت و یا کلاً نظام اجتماعی بسنده و باصطلاح دل خوش نمی کنند بلکه خود نیز مرتباً پیدا و پنهان به محاسبه و نقد فرآیند مزبور می پردازند و بدقت روند امور را کنترل می کنند. آنها اینکار را همچنانکه در مقدمات گفتیم مبتنی بر اصل مقایسه ی اجتماعی انجام می دهند بدین معنا که شرایط ( همان داشته ها و برداشته های ) خود را با شرایط دیگران مقایسه می کنند و اینکار را نه یکبار بلکه بصورت مرتب انجام می دهند؛ اگر در این سنجشگری مشکلی ببینند ذاتاً آرامش درونی آنها بهم می ریزد و در صورت عدم رفع مشکل، در طول زمان وضعیت نامتعادلی در اذهان عمومی برقرار می شود و اینجاست که می گوییم افکار عمومی درگیر یک مسئله (ی نابرابری اجتماعی) است.

 

     تا اینجا تلاش شده است چگونگی شکل گیری یک موضوع مانند ادراک نابرابریهای اجتماعی در افکار عمومی روشن شود؛ با تذکر مجدد آن اصل جامعه شناختی که باید به ادراک نابرابریهای اجتماعی بیشتر از مصادیق یا واقعیت نابرابریهای اجتماعی در جامعه اهمیت داده شود اینک ادامه ی بحث را از منظر مقابل پی می گیریم. واکنش یا وظیفه ی نظام اجتماعی حاکم بر جامعه در برابر افکار عمومی چیست و یا چه می تواند باشد؟ جریان یک مسأله اجتماعی در بستر افکار عمومی چنین نیست که بلافاصله منجر به عمل یا عکس العمل گردد؛ بعبارت دیگر از زمان شکل گیری یک مسئله ی اجتماعی در افکار عمومی تا بروز واکنشهای اجتماعی ناشی از آن ممکنست زمان زیادی صرف شود و این به ظرفیت افکار عمومی یا باصطلاح "شکیبایی اجتماعی" در هر جامعه، نوع و شدت عوامل بوجود آورنده، شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه اعم از اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و غیره و نیز چگونگی رهبری افکار عمومی، وقوع حوادث جانبی محرک و مساعد کننده و عوامل متعدد دیگر بستگی دارد.

 

     بنابراین اگرچه وجود یک جریان اجتماعی در بستر افکار عمومی تظاهرات عام خود را دارد اما بروز تظاهرات خاص در گروی تحقق شرایط و عوامل متعددیست که ممکنست به وقوع زودرس یا دیررس بینجامد و گاهی هم ممکنست علیرغم التهابات درونی هیچ واقعه ای از جانب افکار عمومی رخ ندهد. آنچه مهم است تکلیف نظام اجتماعی در برابر افکار عمومی است. لازم به ذکر است که در کلیت این نوشتار شرط دموکراسی مفروض بوده است و بدیهی است که در شرایط غیر دموکراتیک توجه به مردم و افکار عمومی مدنظر نیست و مورد انتظار نیز نمی باشد. پیشتر گفته ایم که شکل گیری افکار عمومی و اهمیت یافتن آن در معادلات سیاسی - اجتماعیِ عصر حاضر، ساخته و پرداخته ی تحولات اجتماعی قرون جدید است و با توجه به گسترش فلسفه ی اجتماعی و حکومتهای دموکراتیک در سرتاسر جهان امروز دیگر توجه به مردم و افکار عمومی یک مسئله ی روشن و اساسی است. سخن بر سر اینست که چطور این مسئله در نظامهای اجتماعی تحقق می یابد؟ تحلیل فرآیند شکل گیری افکار عمومی خود در این مسئله راهگشاست.

 

     از آنجا که فرآیند ادراک نابرابریهای اجتماعی در مرحله ی نخست پدیده ای نیست که قابل مشاهده و کنترل باشد- چراکه نمی توان از افراد انتظار داشت یا وادار کرد که نبینند و نشنوند آنها بهر حال می بینند و می شنوند و بر آن اساس به یک برداشت کلی از شرایط موجود می رسند و درست یا نادرست آن را ملاک اندیشه و عمل خود قرار می دهند؛ نظام اجتماعی با پی گیری عکس فرآیند فوق می تواند به اصل قضیه نائل گردد. بدین معنی که در تمام سطوح از نوع رفتار و واکنش افراد به طرز تلقی و نگرش آنها پی ببرد و از نوع نگرش آنها نحوه ی ادراک و برداشت شان از موضوع را استنباط کند. وقتی به این باور رسیدیم که بین ادراکات و نگرشها و واکنشهای افراد رابطه ی مستقیم وجود دارد توجه به یک بعد و ندیده گرفتن ابعاد دیگر در بررسی واقعیتهای اجتماعی نارسا و ابتر خواهد ماند.

بررسی واکنشها و عملکردها ← رد گیری ایده ها و نگرشها ← استنباط ادراکات و برداشتها

 

     افکار عمومی "آیینه بی زنگار روزگار" است؛ یعنی علیرغم بازتابش انوار گوناگون و اصیل و غیر اصیل و مستقیم و غیر مستقیم از جهات مختلف، تصویری که آخر سر از واقعیتها در آن باقی می ماند معرفی ناب و بی غل و غش از حوادث روزگار است؛ مگر نه اینکه بسیاری از وقایع تاریخ جهان بر اساس این تصاویر بازمانده در اذهان عمومی بازسازی شده اند و سر از خاک اغفال و تحریف بر آورده اند. در هر جامعه ای که "حرمت و سلامت" این آینه پابرجا باشد حقایق زمان تحریف نخواهند شد و وقایع زمان پنهان نخواهند ماند.

 

     زبان گویای افکار عمومی همان مطبوعات و رسانه ها هستند که بعنوان رکنی اساسی در برقراری دموکراسی، رابط میان مردم و حاکمیت در نظر گرفته شده اند. از طرفی باید در نظر داشت که گسترش و ترویج عنصر آگاهی در نزد مردم در افزایش توان ذهنی آنها در ادراک و تحلیل و تفسیر مسائل گوناگون نیز از مسائل بسیار ضروری است. مردم جامعه ای که در سطح بالایی از آگاهی اجتماعی به سر برند با فهم متعالی از شرایط جامعه، می توانند از بازتاب ادراکات و برداشتهای غیر اصیل و غیر واقعی بر آینه ی افکار عمومی بکاهند و از زایش هیجانات کاذب جلوگیر ی کنند و پاسبان صداقت و امنیت اجتماعی‌ای باشند که خود طبیعتاً طالب آنند.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی

[ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

 

نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities

حسین شیران

بخش سوم

 

 

     از عارفی فرزانه پرسیدند کدام برتر است: به اندازه بخشیدن یا بی حساب بخشیدن؟ و در کمال شگفتی از وی که خود خدای بی حساب بخشیدن بود شنیدند: به اندازه بخشیدن! بی حساب بخشیدن همه چیز را از مسیر اصلی خود خارج می کند اما به اندازه بخشیدن همه چیز را به جایگاه واقعی خویش باز می گرداند. این گفته به مذاق علمای اخلاق خوش نیامد و دل بر پذیرش آن ننهادند. حتی مریدان و معتقدان وی هم چون آنچه شنیدند را با آنکه از او شنیدند همخوان ندیدند دم نزدند و لاجرم سکوت اختیار کردند! سکوتی تاریخی به درازای قرنها بلکه چهارده قرن! بله چهارده قرن! چون آن عارف فرزانه که مورد این سؤال واقع شد کسی نبود مگر علی امیر مؤمنان!

 
     و بر این تقدیر بود که آن گفته ی نغز در روزگارانیکه عرفان و اخلاق بر زندگی بشریت سیطره داشت و عرفا و علمای اخلاق جز به خودسازی و حداکثر نجات فرد به فرد نمی اندیشیدند چهارده قرن در دل تاریخ مسکوت و معلق ماند و حتی عارف و عالمی چون سید رضی که خود از سلاله ی صالح آن عارف فرزانه بود سر از سرّ آن درنیاورد و جزو سخنان عجیب و غریب وی که نیاز به تفسیر دارد در آخر آخرهای نهج البلاغه جایش داد! بله بسی عجیب بود بر علمای اخلاق که چطور می شود آنکه از حق خویش می گذرد و هر چه دارد را به یک نگاه می بخشد با آنکه هر چه می دهد به صد حساب می کشد و به صد تراز می نهد نه به یک مقام بلکه در مقامی پایین تر هم باشد؟! و بر مریدان و معتقدان وی هم بسی عجیب تر که چطور می توان پذیرفت از کسی که خود استاد مسلم جود و بخشش باشد و بر برتری بی شائبه ی عدل بر جود فرمان دهد!

 

     اما اکنون که فلسفه اجتماعی جا افتاده است و علوم اجتماعی یکی پس از دیگری رونق گرفته اند و عدالت اجتماعی مطلوب عالم گشته است می بینیم که چطور این سخن شگفت چون درّی درخشان که در دل شب پرده در شود از سینه ی تاریخ برون فتاده است و بر آفاق عقول و معرفت بشری درخشیدن گرفته است. امروز که اساس جوامع بشری بر قوانین و مقررات اجتماعی استوار است و فریاد برابری طلبی و برابر انگاری از هر گوشه ای از جهان به گوش می خورد ارزش و مفهوم این گفته و گوینده اش بمراتب روشن تر و مشخص تر می شود چرا که اساس همه ی آن مطلوب و مطالبات، خود بر عدالت Equity است و این عدالت مفهومی است کاملاً اجتماعی، ناظر بر همه ی افراد و دربرگیرنده عموم مردم. هم ایشان در ادامه ی آن گفتار نغز چنین افزوده اند که "عدالت اداره کننده ی عموم است و جود پدیده ای خاص"؛ یعنی با عدالت می توان جامعه ای را اداره کرد و با جود تنها می توان عده ای را شاد کرد.

 

     عدالت دربرگیرنده ی همه است و جود فراخور عده ای خاص و در یک کلام عدالت پدیده ای اجتماعی است و جود پدیده ای انفرادی. و این تمام آن چیزیست که سالهای سال است دنیا با تمام توانش به خیال آن می جوشد و به کمال آن می کوشد! و اینچنین گفتار آن فیلسوف ناشناس در زمان خویش بعد از چهارده قرن تعبیر می شود و تحقق می یابد! پس چه خرده ای بر آنها که سر از گفتار فیلسوفی در نیاوردند که در حد فهم 1400 سال بعدش سخن می گفت و چه تأسفی بر تعلیق و تأخیر گفته ای که 1400 سال پیش از زمان خود عقول علمای زمان را به بازی گرفته است! "مردم دشمن آنند که نمی دانند [و نمی فهمند]" ! و این گفته ی بلند اقبال هم همسایه ی دیوار بدیوار آن گفته ی بلندمنظر است هم در نهج البلاغه و هم در عالم معنی! و دیگر عجب نیست حداقل آنها که دغدغه ی جامعه و زندگی اجتماعی دارند دیگر نهج البلاغه را از آخر و از آن سخنان عجیب و غریبش که شاید همه امروزی باشند مورد مطالعه قرار دهند و با روشنی دانش امروزی در سطر به سطرش تدقیق و تفحص کنند!

 

     این میان گفتار را از آن جهت آوردیم که در بحث از نابرابریهای اجتماعی که موضوع این سلسله نوشتارهاست اساس بر برابریست و اساس برابری خود بر عدالت است؛ و عدالت یعنی به هرکس به اندازه ی استحقاقش دادن؛ آنچه در گفتار پسین می آید در ادامه ی همین بحث خواهد بود.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی

[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities

حسین شیران

بخش دوم

 

     در جامعه شناسی اصل بر اینست که ادراک نابرابری، از موضوعِ ادراک نابرابری مهمتر انگاشته شود یعنی باید به ادراک نابرابری نسبت به خود نابرابری اهمیت بیشتری داده شود. از این اصل نباید چنین برداشت شود که جامعه شناسی به واقعیتهای نابرابری اجتماعی کم محلی می کند؛ هرگز چنین نبوده و نیست اتفاقاً موضوع مورد مطالعه ی جامعه شناسی همین واقعیتهای اجتماعی است و از نظر اجتماعی، همه چیز و در این میان خود ادراک نابرابری هم برآمده از واقعیتهای اجتماعی هستند. این اصل تنها بیانگر اینست که صرفنظر از درستی یا نادرستی امر، باید به ادراک و انعکاس آن در اذهان عمومی هم توجه ویژه داشت چرا که بازتاب وقایع در افکار عمومی اگر هم مبتنی بر سوء برداشت باشد باز هم تبعات قابل تصور خود را خواهد داشت و در بستر جامعه مسئله ساز خواهد بود. پس لازم است واقعیت نابرابری با ادراک نابرابری دو چیز جدای از هم تصور شوند. ممکنست در اصل واقعیت نابرابری وجود نداشته باشد اما در افکار عمومی چنان انگاشته شود و یا واقعیت بنحوی دگر باشد و بنوعی دیگر منعکس گردد. از طرفی ممکنست مضامین و مصادیق متعددی از نابرابریهای اجتماعی در جامعه وجود داشته باشد و روح افکار عمومی از آن خبر نداشته باشد. از اینروی نباید بین واقعیت نابرابری و ادراک نابرابری پیوستگی قطعی در نظر داشت.

 

     حقیقت اینست که درک و فهم یک واقعیت اجتماعی بسته به شرایط متعددی است که واقعاً تحقق همه ی آنها برای درک حقیقی یک واقعیت بندرت فراهم می شود. آنچه مسلم است اینست که قدرت و توانایی ذهنی افراد در درک واقعیت یکسان نیست و از یک موضوع واحد، ممکنست ادراکات متفاوت و حتی متناقضی حاصل گردد. چرا که اولاً ماهیت مسائل اجتماعی بنحویست که به تمامی قابل انتقال به مخیله ی افراد نمی باشد؛ از طرفی قابلیت افراد هم به حدی نیست که موضوع را به تمامی دریافت کنند فلذا آنچه در عمل تحقق می یابد اینست که افراد به گزیده هایی از موضوع دست می یابند و بر اساس آن در رابطه با کلیت موضوع داوری می کنند. اگر بخواهیم کلی تر در رابطه با علل تفاوتهای ادراکی در افراد از یک موضوع خاص بحث کنیم باید سه دسته از عوامل را در نظر داشته باشیم:

     الف- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک کننده (مدرِک)

     ب- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک شونده (مدرَک)

     ج- عوامل مربوط به فضای اجتماعی وقوع ادراک (زمینه ی ادراک).

 

     از آنجاییکه عوامل مربوط به مدرِک و مدرَک و زمینه ی ادراک نوعاً متغیر می باشند پس باید انتظار داشته باشیم که با ادراکات و برداشتهای متنوع و متعددی از یک موضوع روبرو شویم و همینطور هم است. در اینصورت این پروسه ی ذهنی و درونی که به شکل گیری تصورات گوناگون از یک موضوع واحد می انجامد و قابل کنترل هم نیست حتی برای خود افراد چون به هرحال اگر هم نتوانند تظاهر کنند نمی توانند که نبینند و نشنوند و نیندیشند، از نظر اجتماعی چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ واقعیت اینست که افراد در این حد که نمی مانند؛ طبق "نظریه تعادل شناختی" که در نوشتار پیشین مورد اشاره واقع گردید و طبق "اصل مقایسه اجتماعی" که این نیز در حوزه روانشناسی اجتماعی و توسط "لئون فستینگر Leon Festinger" ارائه شده است، انسانها بصورت دائمی برداشتها و پنداشته های خود را با دیگران مقایسه می کنند ( و بیشتر با افراد مشابه خود تا به نقطه نظرات مشابهی برسند) و با ارزیابی شخصی عقاید و تصورات خویش سعی می کنند به یک باور کلی متعادل از خویش و غیر خویش دست یابند. و دقیقاً بواسطه ی چنین ارتباطات و مقایسات و ارزیابی هاست که افکار عمومی در جامعه شکل می گیرد و جریان می یابد. از این پس آنچه در افکار عمومی جریان دارد نمی تواند نادیده انگاشته شود و کم اهمیت جلوه داده شود.

 

     افکار عمومی مظهر تعدیل شده ی فراز و فرودهای ادراکات و برداشتهای تک تک افراد جامعه است. افکار عمومی چکیده ی تصفیه شده ی تراوشهای ذهنی افراد جامعه است. افکار عمومی یک واقعیت عینی است از تصورات و ذهنیات مردم درباره نظام اجتماعیی که در آن به سر می برند. افکار عمومی برخاسته از همه افراد جامعه است در عین اینکه متعلق به هیچ کس هم نیست؛ نفَسی است که در جان جامعه جریان دارد؛ بیخود نیست که حکومتها همیشه دغدغه ی کنترل این نفس را داشته اند. معروف است که ناصرالدین شاه قاجار آنگاه که در هوای زنان و دختران زرین ساچ و سیمین ساق غرب اروپا را گشت و در کنار آن، تمدن و فرهنگ غرب نیز خواسته یا ناخواسته به چشمان مبارکشان خورد آنگاه که به ایران برگشت تنها تحفه اش از غرب را در قالب سفارشی به عواملش چنین ابراز فرمودند که "نباید گذاشت مردم بفهمند" و گرنه دیگر نمی توان بر آنها حکومت راند! البته این سفر شاهنشاه ایران زمین بر غرب را دستکم از نظر این نوشتار نباید چندان هم خالی از افاده دانست که حداقل دستاورد همایونی اش این بود که شاه با قدرت افکار عمومی آشنا شد و بر اهمیت آن واقف گردید!

 

     تصور می کنم و بیش از آن امیدوارم که این نوشتار کوتاه توانسته باشد در توضیح آن اصل جامعه شناختی که ادراک نابرابری های اجتماعی از خود واقعیت نابرابریهای اجتماعی مهمتر است مؤید بوده باشد با این نتیجه مجمل که ادراکات اجتماعیِ پراکنده از نابرابریهای اجتماعی در اذهان مردم در نهایت در کانون افکار عمومی جامعه تعدیل و تقویت می شوند و در سطح جامعه جریان می یابند؛ کنار گذاشتن یا کم توجهی به آنها در واقع کنار گذاشتن مردم از صحنه ی جامعه یا بی اهمیت جلوه دادن آن است؛ چه حذف یا طرد نظر کل در رابطه با کل نمی تواند در سرانجام خودِ کل عاری از عوارض ناخوشایند باشد! ادامه ی بحث را در نوشتار بعدی پی خواهیم گرفت.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی

[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities

حسین شیران

بخش اول

 

مقدمه

     در رابطه با نابرابريهای اجتماعي تا به امروز تعریفها و بحثهای مبسوط و فراوانی صورت گرفته است اما ما در این نوشتار بجای پرداختن به آنها به آنچه در این ارتباط بصورت عامیانه در ذهن مخاطبان وجود دارد اکتفا و اتکا نموده و بحث خود را از آن نقطه آغاز مي کنيم. يعني بجاي اينکه بگوييم خواص- حال از افلاطون بگیرید تا همين گيدنز که هنوز هم زنده است، در اين باب چه فرموده اند به اين موضوع مي پردازيم که عوام در اين باره چه مي بينند و چه مي انديشند و در واقع انعکاس نابرابریهای اجتماعی در آیینه ی افکار عمومی چگونه است؟ برای ورود به موضوع لازم است پیشتر به چند پیش گفتار کوتاه اشاره شود.
 

برابری و نابرابری
     همچنانکه مي دانيم مفهوم نابرابري Inequality خود موقوفست بر تعريف برابري Equality و اين در نزد عوام بمعناي برخورد و رفتار يکسان و عاري از تبعيض مي باشد از اینرو نابرابری را هم بطور ساده و عامه فهم "برخورد و رفتار غیر یکسان و تبعیض آمیز" با افراد قلمداد می کنیم. بدیهی است که این تعریف از دیدگاه اجتماعی مد نظر قرار می گیرد.

 

برابری طلبی و برابری انگاری
     در همين ابتدا بهتر است جهت مشخص تر شدن روند بحث به تمايزي اساسي در اين رابطه اشاره کنيم و آن تمايز و حتی تباینی مفهومي است ميان برابري طلبي و برابري انگاري Egalitarianism . در بیان این وجه تمایز بطور خیلی خلاصه می توان گفت که در برابر انگاري به افراد صرفنظر از تفاوتهايشان به چشم يکساني نگريسته مي شود در حاليکه در برابري طلبي اتفاقاً افراد از منظر تفاوتهايشان نگريسته مي شوند. به بياني ديگر برابر انگارها عليرغم تفاوتهاي آشکاري که ميان انسانها هست همه ي آنها را برابر و يکسان مي دانند و اين مساوات طلبی البته بيشتر در مسائل حقوقی و مدنی و حقوق بشر مطرح است و در جاي خود از ارزشهاي والايي هم برخوردار است اما در برابري طلبي به تفاوتهاي معيني ميان انسانها استناد مي شود و نظر بر اينست که به هرکس به اندازه ي استحقاقش داده شود و آن بيان معروف افلاطون يعني "برابر انگاشتن نابرابرها خود نوعي نابرابريست" ناظر بر همين مقصود از برابري است. شاید اطلاق انصاف طلبی در این باره مفید بر معنی واقع شود.

 

افکار عمومی: آیینه ی بی زنگار روزگار
     می دانیم که نابرابري اجتماعي پدیده ای امروزی و دیروزی نیست و از آغاز تاریخ زندگی اجتماعی بشر همزاد وی و بومي جوامع بشری بوده است اما ادراک و تحليل و تفسير نابرابریها در بستر حوزه ي عمومي را بايد از دستاوردهاي نوين بشريت بحساب آورد. واقعيت اينست که تاچندي پيش افکار عمومي يا همان کلیت برداشت مردم از شرايط اجتماعي هيچ محلي از اعراب نداشت و حتي خود مردم هم در معادلات سياسي و اجتماعي عددي بحساب نمي آمدند. ميزان، اراده و خواست سلطان بود و مردم جز بندگاني بي زيان و رعايايي بي زبان چیزی بیش براي سلاطین نبودند و بودند چون بايد تعدادي می بودند تا قبلگان عالم بر آنها سروري کنند.

 

     اما از زماني که رعيت به شهروند تبديل شده است شرايط اجتماعي جوامع بشری به تمامي دگرگون شده است و امروز توجه به مردم و خواستهاي آنها از ارزشهاي مقبول و متعارف جهان نوين بشمار می رود و اینهمه تلاش رسانه ای و گسترش ارتباطات و توسعه ی فناوریها حکایت از محوريت افکار عمومي در عصر حاضر دارد و مدتهاست که این پديده ی نوظهور رسماً بعنوان يک واقعيت اجتماعي در سرتاسر جهان مورد پذیرش واقع شده است و بطوريکه مي بينيم حتي حاکمان توتاليتر هم خود را ملزم و مفتخر به توجه و خدمت به مردم مي دانند و يا حداقل چنین مي نمايانند. اين کلمات معترضه ی "تنوير افکار عمومي" و "تشويش اذهان عمومي" که در دنیای ارتباطات امروزین مرتب به گوش مي خورد بیانگر حساسيت و اهميت باور عموم در روزگارانيست که حکومتها داعيه ي مردمسالاري را به سختي با خود به يدک مي کشند.


     اکنون افکار عمومي بواسطه ي آگاهي و بينش اجتماعي و ارتباطات و امکانات متعددي که کسب کرده است دائماً تحولات اجتماعي جامعه و حتي جهان را زير نظر دارد و سخت به تجزيه و تحليل آنها مي پردازد و در این " آیینه ی بی زنگار روزگار" حالا دیگر آن تفاوتها و نابرابريهاي اجتماعي که ديروز و در دوران بنده و رعيت پروري بعنوان مقدراتی طبيعي و بديهي به راحتي مورد پذيرش عموم قرار مي گرفت امروز در دوران شهروندی و مردم سالاري به سختي مورد ترديد و تحديد و انتقاد واقع می شوند و هر چگونگي کوچکي با چرايي بزرگ روبرو می گردد!

تعادل شناختی
     در روانشناسی اجتماعی نظریه ای هست بنام "نظریه شناختی Cognitive Theory" که در حقیقت پرورده ی دامان مکتب گشتالیستها از جمله "فرایتز هایدر Fritz Heider" می باشد. در این نظریه چنین آمده است که انسانها در جستجوی دائمی تعادل شناختی هستند یعنی در پی آنند که به شناخت کلی منظم و منسجمی از محیط زیست اجتماعی خود دست یابند و برای همین خواسته یا ناخواسته دائماً فضای پیرامون خود را می پایند و تغییرات و تحولات آنرا رصد می کنند و به نقد و بررسی آنها می پردازند. در این میان اگر مسئله ای پیش آید که با شناخت کلی آنها که از همین راه یعنی ادراک دائمی پیرامون خود بدست آورده اند همخوانی نداشته باشد فضای روانی شان متشنج می شود و بعبارتی تعادل شناختی آنها بهم می خورد و مادامیکه این "تنافر شناختی Dissonance Cognitive" به هر ترتیب مرتفع نشده باشد آنها در وضعیت چالش به سر خواهند برد و رفتار و پندار و داوری شان تحت تأثیر این بهم ریختگی خواهد بود تا اینکه دوباره به تعادل درونی خود نائل گردند.

ادراک نابرابری
     ادراک Perception در لغت همچنانکه می دانیم بمعنای دریافتن، پی بردن و فهمیدن است. و در مطالعات روانشناسی اجتماعی به فرایندی درونی اطلاق می شود که در ارتباط با محیط اجتماعی ( اعم از انسانها و ارگانها و کلاً هر چیز دیگری که موضوع آن واقع شود ) در ذهن افراد شکل می گیرد و سازمان می یابد. ما در این نوشتار ادراک را بطور ساده برداشت و پنداشت افراد از محیط زیست اجتماعی شان در نظر می گیریم. بر این اساس ادراک نابرابری عبارت خواهد بود از برداشتها و پنداشتهای افراد از برخوردها و رفتارهای تبعیض آمیز در سطح جامعه و آنگاه که از ادراک نابرابریهای اجتماعی عام سخن می گوییم در واقع انعکاس مضامین و مصادیق نابرابریهای اجتماعی در اذهان و افکار عمومی منظورمان است.

     موضوع ادراک نابرابری هر چیزی می تواند باشد اما بیش از آنکه موضوع ادراک نابرابری مهم باشد این خود ادراک نابرابری است که بشدت اهمیت می یابد و با انعکاس در اذهان عمومی و پردازش و گسترش در افکار عمومی بطور جدی مسئله ساز می گردد. بدلیل اهمیت موضوع در نوشتار پسین این موضوع را پی خواهیم گرفت.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی

[ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]