جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش نهم

حسین شیران

 

     در گذر از اهمیت و ضرورت «ارزش‌ها و هنجارها» که بخش پیش بدان پرداختیم در خصوص «سیطره و حاکمیت» آنها هم هیچ تردیدی نیست. در واقع همان‌طور که جامعة بدون ارزش‌ و هنجار وجود خارجی نداشته و ندارد ارزش و هنجارِ بدون سیطره و حاکمیت هم هیچ وجود و مصداق خارجی نداشته و ندارد و اصولاً نمی‌تواند هم داشته باشد چرا که در حقیقت امر، ارزش و هنجار به شرط سیطره و حاکمیت است که ارزش و هنجار است و اگر به هر دلیل و به هر ترتیب این سیطره و حاکمیت از آن ساقط گردد در واقع ارزش و هنجار بودن از آن ساقط گشته است!

 

     سیطره و حاکمیت برای یک ارزش و هنجار بمثابۀ سایه یا سرسبزی برای یک درخت است! شما اگر که سایه یا سرسبزی را از یک درخت بگیرید در حقیقت درخت بودن را از آن گرفته‌اید! اصولاً و اساساً یک درخت با یک چنین ویژگی‌هایی‌ست که درخت است و ما هرگاه که مفهوم درخت را در نظر می‌گیریم خواه‌ناخواه آن را با سایه و سرسبزی‌اش درنظر می‌گیریم چرا که اینها در حقیقت جزء مفهومی درخت هستند! با این توضیح اگر که فکر می‌کنید جایی ارزش‌ یا هنجاری سراغ دارید (یعنی واجد وجود خارجی‌ست) اما فاقد سیطره و حاکمیت است باید مطمئن باشید یا آنچه که شما ارزش‌ یا هنجارش می‌خوانید مشخصاً جزو ارزش‌ها یا هنجارهای جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید نیست و یا اینکه قبلاً بوده است و حالا به هر دلیل و به هر ترتیب دیگر نیست! این ارزش و هنجار بی‌سیطره و حاکمیتی که شما به آن اشاره می‌کنید درست مثال آن درخت خشکیده‌ایست که دیگر دوران سایه‌ساری و سرسبزی‌اش سپری گشته است! ...

 

     ارزش‌ها و هنجارها چیستند؟ «ارزش‌ها» و «هنجارها» به ترتیب «اصول» و «الگوها»یی هستند که به هر عنوان، جامعه آنها را برای ظهور و ثبوت حیات خود «خوب و صحیح و مطلوب» می‌انگارد و از این جهت اکیداً بر روی آنها حساسیت و تعصب می‌ورزد و همواره از تمام اعضای خود انتظار می‌برد در مقام عاملیت، رسماً به آنها اعتنا داشته و قطعاً موافق آنها پندار، گفتار و کردار بورزند! اساساً «اصول» اعتنا‌کردنی هستند و «الگوها» عمل‌کردنی! به عبارت دیگر به اصول (: ارزش‌ها) باید اعتنا داشت و استناد ورزید مطابق الگوها (: هنجارها) هم عمل کرد! (به باور حقیر همانطور که قبلاً در نوشتار «در ایستگاه فرهنگ» هم اشاره داشته‌ام این درخورترین معنی و مفهوم برای «فرهنگ» است!) به زبان تمثیل، اصول (: ارزش‌ها) برای ما در حکم تابلوهای کنار جاده‌ها هستند که همواره باید به آنها اعتنا داشته باشیم و الگوها (: هنجارها) هم خود آن جاده‌هایی که پیش پای ما کشیده شده‌اند و ما به هر حال اگر که «راهی جامعه» هستیم عیناً و عملاً باید در قالب آنها رفت‌وآمد داشته باشیم!

 

     بطور قطع من و شما خود این جاده‌ها را نکشیده‌ایم تابلوهایش را هم ما خود نصب نکرده‌ایم! این هر دو (که عموماً سازگار و متناسب باهم هستند) بنا به مناسباتی که دیگر اینجا جای بحثش نیست در طول زمان در بستر جامعه پدید آمده‌اند رشد و توسعه و تکامل یافته‌اند و حالا ما چه بخواهیم چه نخواهیم پیش ما گسترده شده‌اند و ما اگر که بخواهیم در «مقام عامل» حرکتی داشته باشیم (مثلاً از تبریز به تهران برویم یا برعکس) ناگزیر باید از راهی که جامعه از پیش در پیش پای ما گذاشته است گذر کنیم! به بهترین شکل این خود مصداق عینی آن سیطره و حاکمیتی است که اینجا موضوع بحث ما بود!

 

پایان بخش نهم

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers

 


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, جامعه شناسی فرهنگ, ارزشها و هنجارهای اجتماعی

[ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مشاعات در ایران؛ بینوایان!

حسین شیران

 

تعریف مشاعات
     بخش مشترک و غیرمفروز ملک را مشاع گویند؛ و ما بخشهای مشترک و غیرمفروز جامعه را "مشاعات" Undivided Section Of Society می نامیم؛ "بخش" که می گوییم در واقع به فضاهای مادّی جامعه توجه داریم و "مشترک" که می گوییم به استفادة همه یا بخشی از مردم از آنها؛ پس فضاهایی را که همه یا بخشی از مردم در استفاده از آن آزاد باشند مشاعات جامعه می نامیم. این "همه یا بخشی از مردم" هم که می گوییم بدلیل آنست که مشاعات را در قلمروی وسیعی از زندگی اجتماعی مان در نظر می گیریم و واقعیت امر هم همین است. ما همانقدر که زندگی انفرادی مان در برابر زندگی اجتماعی مان ناچیز است "استفاده های اختصاصی از منابع اختصاصی" مان هم بهمان اندازه ناچیز است؛ باقی هرچه هست "استفاده های مشترک از منابع مشترک" و صحیح تر اگر بگوییم "استفاده های فردی از مشترکات" است.


     اما این مفهوم یعنی "استفاده های فردی از مشترکات" باز جای توضیح دارد؛ چون مشترکات جامعوی ما تنها به "مشترکات مادّی" که "مشاعات" می نامیم محدود نمی شود بلکه در کنار آن "مشترکات معنوی" هم داریم که در واقع همان "حقایق جامعه" هستند که پیشتر درباره اش بحث کرده ایم. عجالتاً آنچه در رابطه با این تقسیم بندی قابل ذکر است اینست که مشترکات معنوی که همان ارزشها و هنجارهای اجتماعی هستند "مورد استناد عموم" واقع می شوند و مشترکات مادّی که دربرگیرندة مشاعات هستند "مورد استفادة عموم". اگرچه در این مورد هنوز جای بحثهای بیشتری وجود دارد اما آنرا به فرصتی دیگر محول کرده و فعلاً بحث مشاعات را پی می گیریم.

 

قلمروی مشاعات
     پس مشاعات عبارت شد از فضاهای غیراختصاصی زندگی اجتماعی مان که در استفاده از آن با دیگران شریک هستیم. اختصاصی در اینجا الزاماً بمفهوم انفرادی و شخصی نیست بلکه اشاره ایست به حریم خصوصی خانواده ها و گرنه با این حساب مشاعات تمام حوزة زندگی اجتماعی ما را در برخواهد گرفت چرا که هیچ بخشی از جامعه که تنها مورد استفادة یک شخص باشد یا وجود ندارد و یا اگر هم داشته باشد بسیار محدود خواهد بود. ما حتی در حوزة اختصاصی زندگی خود هم که حریم خانةمان باشد با اعضای خانه در وضعیت اشتراکی به سر می بریم و از فضاها و اتاقها و اسباب و لوازم خانه همه باهم استفاده می کنیم؛ در واقع از اینهمه مایملک موجود، آنچه مورد استفادة انفرادی و شخصی ما باقی می ماند شاید به یک تخت و حوله و مسواک و کفش و لباسمان خلاصه شود و جالب اینست که حتی این موضوع هم شامل همه نمی شود و همچنانکه می دانیم کم نیستند کسانی که بهر حال- چه از سر ناگاهی و چه از سر ناچاری، از این اسباب کاملاً شخصی هم بصورت اشتراکی استفاده می کنند! اما ما دیگر مفهوم مشاعات را آنچنان وسیع نمی گیریم که به حریم خصوصی خانه هایمان هم تجاوز کند بلکه قلمروی آنرا تا در خانه هایمان می گسترانیم و درست ترش اینست که بگوییم قلمروی مشاعات دقیقاً از دم در خانه هایمان آغاز می شود؛ و از همانجاست که مسئولیت اجتماعی ما در قبال مشاعات هم به هر ترتیب علنی می شود و قابلیت نقد و بحث پیدا می کند!

 

مراتب مشاعات
     بدین ترتیب قلمروی مشاعات عبارت شد از "تمام گسترة جامعه منهای حریم خصوصی افراد یعنی خانه ها و خانواده ها"؛ بر این اساس همینکه از در خانه هایمان خارج می شویم پا به عرصة مشاعات می گذاریم؛ اما این عرصه را مراتبی است که میزان اشتراکش بیانگر رتبة آنست یعنی همچنانکه بر تعداد مشترکین اضافه می شود بر مراتب مشاعات هم افزوده می شود؛ برای درک این موضوع همینکه بدانیم وقتی از خانه پا بیرون می گذاریم و به سمت محل کارمان و یا به مسافرت می رویم در واقع از مراتب مشاعات یک به یک بالا می رویم کفایت می کند! چه اینگونه هم قلمروی مشاعات را شناخته ایم و هم به مراتب آن پی برده ایم. با اینحساب کوچه هایمان نخستین بخش از مشاعات ماست و بعد خیابان و محله و شهر و استان و کشورمان با تمام کوه و در و دشت و طبیعتش! و تازه این مشاعات "محلی" و "ملی" ماست و زانپس است که ما به مشاعات "فراملی" و فرامنطقه ای وارد می شویم یعنی قاره و دنیا و فضا و الی آخر- البته اگر آخری باشد!

 

مشاعات در شهر
     در مناطق شهری حوزة اختصاصی کاملاً فشرده شده است و در مقابل، مشاعات تا حدّ خفقان آور و آزار دهنده ای پیش آمده است! یعنی بجای آنکه مشاعات از کوچه آغاز شود چند مرتبه پیش تر آمده و از راهروی خانة تان آغاز می شود و بعد پارکینگ و حیات و کوچه و الی آخر اکنون همة ما در حال تجربة چنین شرایطی هستیم؛ در شهرهای بزرگ و پرجمعیتی که در نابسامانی محض سطح بالایی از تراکم را تحمل می کنند وسعت خانه های برخی حتی به سی تا چهل متر مربع محدود شده است! حال در این محدودة کوچک کافی است شما سرتان را از پنجره در بیاورید و یا پایتان را از در بیرون بگذارید تا از حریم خصوصی تان خارج شده و وارد قلمروی مشاعات شوید! دیگر نه آستانه ای نه حیاتی نه باغی نه بری! هیچ چیزی جز آن سی چهل متر خالی برای شما باقی نمانده است! کف خانة تان بام خانة یکی و بامتان کف خانة دیگریست؛ در چهار دیوار و گاهی حتی در شش دیوار خانة تان هم با دیگران شریک هستید و تنها پنج یا ده سانتی متر با حریم خصوصی دیگران یا با حریم عمومی فاصله دارید یعنی نصف پهنای دیوارتان! اکنون در شهرها چه بخواهیم و چه نخواهیم زندگی اجتماعی مان به سمتی پیش می رود که چندی بعد ما می شویم ماهیانی محصور در تُنگی شیشه ای شناور در اقیانوسی ناآرام که هر آن ترس شکستنش وجود دارد!

 

قانون مشاعات
     در بحث مشاعات در واقع ما با یک منبع خاصی سروکار داریم که همه یا بخشی از مردم بصورت اشتراکی از آن استفاده می کنند. زمانی هست که شما یک منبعی دارید که تنها اختصاص به خود شما دارد و هر طوری هم که دلتان بخواهد از آن استفاده می کنید؛ اما اگر شما در آن منبع با یکی دیگر شریک باشید چطور؟ آیا باز هم می توانید هرطور که دلتان می خواهد از آن استفاده کنید؟ و اگر با ده نفر شریک باشید چطور؟ و یا صد نفر و یا همچون مشاعات ملی با هزاران بلکه میلیونها نفر چطور؟ بدیهی است که هرچه بر تعداد مشترکین و در نتیجه بر مرتبة مشاعات افزوده شود از دلبخواهی های شما کاسته شده و بر تعهدات شما افزوده می شود چراکه از حق مطلقة شما کاسته شده و بر شمار افراد ذیحق افزوده می شود! زین پس شما چه بخواهید و چه نخواهید باید برای استفادة دیگران هم حقی قائل شوید و در این خصوص از تصمیمات جمع تبعیت کنید و گرنه بتدریج مسبب شرایطی خواهید شد که تحملش برای خود شما و دیگران بسیار دشوار خواهد بود! تجربتاً برای از بین بردن این خواستنها و نخواستنها و بقولی این دلبخواهیهای افراد است که برای استفادة بهینه از هر منبع مشترکی "اصول و قواعدی" معین تعریف می شوند تا در عین استفادة همگان، جلوی هرج و مرجها نیز گرفته شود. این اصول و قواعد در واقع نوعی توافق یا قرارداد اجتماعی بین افراد است و با تحقق آن می توانیم بگوییم که در استفاده از منبع دیگر "قانون" حاکم شده است!

 

فرهنگ مشاعات
     اما این حاکمیت قانون تنها زمانی ارزش پیدا می کنند که همه بدانها استناد جویند و بکار بندند و تنها در اینصورت است که گوییم "فرهنگ" نیز در کنار قانون تحقق یافته است. و"فرهنگ چیزی نیست جز همین اشراف بر قوانین و عمل بدانها"؛ در رهایی از هرج و مرج قانون به تنهایی کفایت نمی کند بلکه تنها و تنها "قانون بعلاوة فرهنگ" است که نجات دهندة انسان و جامعه از بی نظمی و بی قانونی است! از این به بعد ما چیزی نمی گوییم و شما را به وجدان خودتان واگذار می کنیم تا اولاً در مورد قوانین مشاعات رایج در کشورمان و بعد در مورد فرهنگ مشاعات آنچنانکه در واقعیت امر است به داوری بنشینید! ابزار این داوری همان "باورهای مشترک" ایست که از "تجربیات مشابه" و مشترکی در ذهن ما نقش بسته است. بیایید مبتنی بر این "ذهنیات مشترک" هرکس در تنهایی خویش کلاه خویش را قاضی کنیم و ببینیم هر روز خدا در حق مشاعات و مشترکات جامعة مان چه می کنیم و چه باید بکنیم!

 

     ببینیم واقعاً از وقتی که از حریم خصوصی خود پا به مشاعات می گذاریم و در آن تا هرکجای ممکن پیش می رویم تا چه حد به حقوق سایر هموطنانمان احترام می گذاریم و تا چه حد براساس ضوابط قانونی و عرفی مشاعات عمل می کنیم! ببینیم در کوچه ها و خیابانها و پارکها و کوهها و در و دشتهای مملکتی که در آن زندگی می کنیم و چون جان شیرین دوستش می داریم چه می گذرد و رشتة کار از که می گذرد؟ ببینیم از هوایی که مشترکاً از پیر و جوان و سالم و بیمار فرو می بریم تا آبی که همه می خوریم و خاکی که از آن قوّت می گیریم و دره ایکه در آن فرو می رویم و کوهی که از آن بالا می رویم و طبیعتی که در آن می چرخیم و پارکهایی که در آن می گردیم و راههایی که در آنها آمد و شد می کنیم و اتوبوسهایی که بر آنها سوار می شویم و اداراتی که در آنها پراکنده می شویم و مردمانی که با آنها همراه می شویم و در نهایت همسایگانی که در مجتمعهای ساختمانهای سر به سر با آنها زندگی می کنیم با چه مشکلات عدیده ای مواجه هستیم؟!
 

     ببینیم از صبح تا شام با چه معضلات اجتماعی سروکله می زنیم و از چه مسائل ریز و درشتی رنج می بریم! ببینیم چگونه می شود که تحمل برخی از مسائل دیگر برای ما عادی می شود! مگر تا چه حد در این امر پیش رفته ایم که ناگزیر با برخی از بی نظمی ها و نا هنجاریها سازگار شده ایم! و سر آخر ببینیم آیا کسی غیر از خود ما مسبب این مسائل و مشکلات بوده است و یا این خودماییم که در دل اجتماعمان "تنوری از بی نظمیها و ناهنجاریها" روشن ساخته ایم و هر روز بیشتر از دیروز بر آن می دمیم و داغتر و تندترش می کنیم و بعدش هم فریاد "وا فرهنگا"یمان تا هفت عرش بلند می شود و عجب اینکه انگشت اتهام هرکسی هم رو بسوی دیگری نشانه می رود؟! آری اگر دیگران بگویند شاید از آنها نپذیریم و طبق معمول مغرضانه اش خوانیم بهتر اینست که هرکس به وجدان خویش رجوع کنیم و بر اساس تجربیات اجتماعی خویش بی هیچ تعارفی خود بگوییم که اکنون اطلاق کدام واژه مناسب حال ما ایرانیان است: بافرهنگ یا کم فرهنگ یا بی فرهنگ!

 

رنجی همگانی
     وقتی به همه چیز اعم از طبیعت و جنگل و پارک و کوچه و خیابان و اتوبوس و بیت المال و هوا و همسایه و هموطن و غیره و غیره بی خیال و بی توجه و بی تعصب هستیم باید هم همه چیز را درهم و برهم تحویل بگیریم و تا عمر داریم در رنج و عذابی ماندگار بسر بریم! آنهم رنجی همگانی که رشته اش در دستان خود ماست! دست هر تک تک ماها که با ادعا می گوییم ایرانی هستیم و ایرانی شریف است و فهیم است و کوشا و پرتوان و با ایمان! و بعد از این شعار می گیریم می خوابیم و همه چیز را به امان خدا رها می کنیم! انگار که نه ما بلکه خدا باید دستی بجنباند و اوضاع نابسامان جامعه را سروسامانی بخشد و یا پیغمبر مبارکش!

 

     اینگونه اگر باشد دست کمی از بنی اسراییل نداریم که در فتح سرزمین موعودیکه خدا وعده اش را بدانها داده بود سستی ورزیدند و با پررویی محض به موسی گفتند ای موسی تو و خدایت بروید با آنها بجنگید ما اینجا می نشینیم و منتظر شما می مانیم! آنها این را گفتند و سالهای سال بلکه قرنهای متمادی هم چوبش را خوردند و هنوز هم می خورند! اینک اگر ماهم چنان می گوییم و چنان فکر می کنیم تاوانش را می بینیم و بیشتر هم خواهیم دید! می گوییم شریف هستیم و آنوقت هر روز و هر لحظه شرافت همدیگر را زیر سؤال می بریم! می گوییم فهیم هستیم و اما نمی دانیم چرا این را نمی فهمیم که حوزة فرهنگ حوزة احساس تکلیف همگانی است! حوزة عزم عمومی است! حوزة وحدت رویه است! چرا فراموش می کنیم که صاحبان فرهنگ همة ما هستیم و تا ما خود را نسازیم فرهنگ و جامعه مان را نتوانیم ساخت! فرهنگ مال دولت نیست مال حکومت نیست اینها خود همه از مردمند و برخاسته از مردمند! اگر بد باشند از بدی ماست و اگر خوب باشند از خوبی ماست چه بقول معروف هرچه در آشمان ریخته ایم همان در قاشقمان یافته ایم! پس دیگر چه جای گلایه؟! اصلاً گلایه از کی؟! همه چیز از ماست که برماست!
 

     می گوییم کوشا و پرتوان هستیم اما همتی نمی کنیم تا از این عجز فرهنگی خود را و جامعة مان را برهانیم! می گوییم با ایمان هستیم و به خدا و گفته هایش ایمان داریم پس می خوانیم و می شنویم اما انگار که باور نداریم خدایمان خود به تأکید گفته است که هیچ جامعه ای تغییر نخواهد کرد مگر آنکه افراد خودشان تغییر کنند و در آن هم تغییری ایجاد کنند!
 

 

سخن آخر
     دوستان! خواهران! برادران! جای هیچ تعارفی نیست! روح جامعة ما بیمار است و این بیماری بسیار فراگیر است چون از فرهنگ است و فرهنگ هم در همه چیز جاریست! وقتی فرهنگ یک جامعه بیمار باشد در واقع همه چیزش بیمار است! بی فرهنگ چه دینی چه سیاستی چه نظمی چه نظامی چه حکومتی چه برنامه ای چه توسعه ای چه امنیتی چه آرامشی چه رفاهی؟ راز نابسامانیهای اجتماعی ما در "سست فرهنگی" ماست و اینکه روزبروز بیشتر هم می شود بخاطر اینست که درمانش را در بیراهه می گردیم!  علت این سست فرهنگی در درون ماست پس بیهوده اطراف را نگردیم و غیر از خودمان دیگری را متهم نسازیم! فرهنگ را هیچ متصدی خاصی نیست صاحبان فرهنگ خود مردمند!

 

     باری اگر حوزة مشاع و عمومی در کشور ما بشدت نابسامان است بواسطة ظلم و بی مهری فراوانی است که هر تک تک ما در حقش روا می داریم! حوزة مشاع حوزة احساس تکلیف و وظیفة همگانی است! چرا هیچکس به این تکلیف و وظیفة خود پایبند نیست؟ چرا هیچکس این حوزه را از خود نمی داند؟ چرا کسی به فکر پریشانی و بیماری این روح جاویدان (فرهنگ) نیست؟

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فراخوان عمومی به زبان عموم

حسین شیران

 

پیشتر خواندیم که:
     1- جامعه شناسی شرقی در آسیب شناسی مسائل جامعوی ایران "فرهنگ محور" است یعنی که اعم مشکلات جامعوی کشور را بیش و پیش از هرچیز دیگر از فرهنگ جامعه می داند.

     2- فرهنگ مطابق تعریف جامعه شناسی شرقی عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با حقایق اجتماعی جامعه".

    3- حوزة فرهنگ حوزة مشاع و همگانی است و صاحبانش تمام مردم جامعه اند و نه بخش یا گروهی خاص از آن.

     4-مخاطب جامعه شناسی شرقی هم مطابق با قلمروی حوزه همة مردم ایران است.


اکنون بحث را از اینجا پی می گیریم که چگونه باید به این مهم یعنی ارتباط مؤثر با مردم بپردازیم بطوریکه نه از جان خطبه کاسته شود و نه از جمع مخاطبانش.

 

در آغاز:
     حداقل کاری که بنظر می رسد در این ارتباط می توانیم انجام دهیم اینست که بسیار "معمولانه" سخن بگوییم. بدیهی است بسته به اینکه فرهنگ را "دستمایة عموم" بدانیم یا "دستاورد خواص"- و این خود البته بستگی به تعریفی دارد که از فرهنگ در نظر می گیریم، زبان گفتارمان فرق خواهد کرد؛ در مورد نخست از آنجاکه فرهنگ را ساخته و پرداختۀ عموم مردم می دانیم طبعاً در نقد و بحث و بررسیهای مربوط به آن هم باید که با همه گوییم و به زبان عموم هم گوییم و در مورد دوم که فرهنگ را بعنوان سطحی متعالی از تعاملات و دستاوردهای اجتماعی، درخور و متعلق قشری خاص از جامعه در نظر می گیریم طبعاً زبان بحث هم می تواند که به نسبت تخصصی تر باشد یعنی درخور فهم خواص و اقشار فرهیخته ای که فکر می کنیم تنها دارندگان فرهنگ هستند!

 

نگرش کلی جامعه شناسی شرقی:
     این نگرش کلی در واقع برخاسته از گرایش ما به مورد نخست از اشتقاق فوق الذکر است؛ یعنی که در حوزة فرهنگ به رفتار اجتماعی تمام مردم جامعه نظر داریم و نه فقط بخشی یا قشری از آن؛ در بیان تعریفی از فرهنگ هم که در نظر گرفته ایم دقیقاً همین موضوع را مدّ نظر داشته ایم؛ در این تعریف ما به دو فقره تصفیة مفهومی دست زده ایم: اول خروج عناصر فرهنگی از تعریف فرهنگ و دوم خروج فرهنگ از حوزة خواص (نخبگان و فرهیختگان) و کشیده شدن آن به حوزة عموم! با این تعریف جان فرهنگ از اختلاط مفاهیم گوناگون و در انحصار اقشار وارسته بودن رها می گردد و تنها بعنوان شاخص رفتار اجتماعیِ افراد یک جامعه در برابر حقایق آن جامعه مورد توجه و تأکید قرار می گیرد. نتیجه اینکه با این تعریف دیگر بصورت کلیشه ای به یک استاد دانشگاه، فرهنگی و به یک کارگر یا دهاتی، بی فرهنگ نخواهیم گفت بلکه تنها ملاک فرهنگ در جامعه، پایداری و پایبندی به حقایق جامعه خواهد بود و نه هیچ چیز دیگری!

 

     اکنون بتدریج مشخص می شود که ضرورت بکاربردن یک زبان معمولانه در حوزة فرهنگ از چه روست؛ مبانی مشترک و حقایق مشترک، اتخاذ راهکار و معیاری مشخص و همگانی برای زیستن در فضای اجتماعی یک جامعه را می طلبد و فرهنگ آن معیار مشخص و همگانی است که همه باید بدان استناد جویند و اهتمام ورزند. با این حساب تنها "ملاک اجتماعی بودن افراد، فرهنگی بودنشان خواهد بود" و این شامل تمام افراد جامعه می شود اعم از مقامات و مسئولان و متخصصان و مستخدمان و کارگران و پیشه وران و بیکاران و همه و همه! شرط فرهنگی بودن هر کس رفتار موافق او با ارزشها و هنجارهای جامعه خواهد بود بی هیچ امتیازی به کس و بی هیچ استثنایی از کس! بنابراین در این نوشتارها از فرهنگ گفتن نوعی با همه کس گفتن است و بدیهی است که این "همه گویی" جز به زبان همه گفتن محقق نمی شود؛ اینست که جامعه شناسی شرقی برای نوشتارهای خود در این حوزه "زبان معمولانه" ای بکار می گیرد!

 

زبان معمولانه:
     "معمولانه" سخن گفتن یعنی در سطح "افکار عمومی" یا همان در سطح "شعور عموم" سخن گفتن است. برای اینکار حداقل کاریکه می توانیم انجام دهیم اینست که از "اصطلاح گرایی" و "نام گرایی" و "پیچیده سازی" بیهوده که متأسفانه در مکاتبات و محاورات رسمی ما بسیار رواج دارد پرهیز کنیم و این شاید تمام آن کاری باشد که ما در انجام این مهم باید در پیش بگیریم؛ باقی کار مطمئناً در سطح فهم مردم خواهد بود؛ مردمانی که از سطح درک و شعور بالایی برخوردار هستند و دیگر نشاید و نباید که عوام فرضشان کنیم. و در واقع دلیل اختیار کلمة "معمولانه" هم گریز از بکار بردن کلمة "عامیانه" یا "عوامانه" بمفهوم مصطلح آنست! مفهومی که اغلب با خود درجاتی از بلاهت و نپختگی را تداعی می کند و ما نه هرگز مخاطبان خود را عوام می دانیم و نه به این نام می خوانیم و نه هرگز هم دوست می داریم که جماعت عوام را مخاطب خود قرار دهیم و روی گوش بحرف بودنشان بیش از فهم کردنشان حساب کنیم!

 

عوام یا عموم؟
     حساب این دو واژه را بخصوص در این برهه از زمان باید که خوب از هم جدا سازیم! اکنون دیگر با این نظام ارتباطاتی وسیع و سطح شعور بالایی که بر جهان حاکم گشته است باید اذعان کرد که دورة عوام و عوام گرایی سرآمده است و همینک با تحققی عام "دورة افکار عمومی" در سرتاسر جهان حاکم گردیده است. گذشت آن دوره ایکه مردم توده ای عوام فرض می شدند و گذشت دورة شاهانی چون ناصرالدین شاه قاجار که تنها اصل ملکداری و مردمداریی که خوب بلد بودند این بود که "نباید بگذارند مردم بفهمند!" حیف که آن سلطانِ نیم قرن تاریخ ما که در تهران تنها او بود و در بیکران تنها خدا و خود سایة خدا بود بر روی زمین و لیکن از افتادن سایة فهم عموم بر سردر کاخش می هراسید درگذشت و هیچ ندید که اینک افکار عمومی در جهان چه می کند! آری آندوره گذشت و حالا دیگر با مردمانی بسیار هشیار و فهمیده طرفیم که بسی بیشتر از آنچه که خواص فکر می کنند می بینند و می دانند و می فهمند! و این "فهم عمومی" است که برای هر جامعه ای یک موهبت بی بدیل است و منشاء خیرات فراوان به شمار می رود البته به شرط آنکه با "عمل عمومی" پیوند بخورد و این دو دقیقاً همان چیزی هستند که هر جامعه ای در عصر حاضر برای توسعه و پیشرفت پایدارش بدان نیازمند است!

 

دو بال پرواز!
     آری "فهم عمومی و عمل عمومی" دو بال پروازی هستند که جوامع بشری برای اوج گرفتن سخت بدان نیازمندند! در این راستا باور ما اینست که جامعة ما کم و بیش به زینت "فهم عمومی" آراسته است یعنی که به بال اولش رسیده است و اینک بر همة ماست که به بال دیگرش برسانیم و گرنه، نه فقط در آسمان قرن بیست و یکم بلکه در هر آسمانی دگر همه می دانیم که با یکبال پریدن چه عاقبت شومی می تواند در برداشته باشد! اگر مرغ جامعه را جسمی و روحی واحد باشد- که هست و باید هم باشد، پس تجلی کمال آن هم در پروازی واحد خواهد بود؛ چه در آنِ واحد پروازی چندپاره و چندجانبه به سوی اهدافی چند بر مرغی واحد محال باشد!

 

     پرواز نماد حرکت فرهنگی است و فرهنگ روح جامعه است پس پرواز تجلی روح جامعه است! و فهم عمومی و عمل عمومی دو بال این پروازند که از "مبانی مشترکی" می خیزند و با "حقایق مشترکی" جان می گیرند و به سوی "اهداف مشترکی" پر می کشند! بدیهی است که ضعف و سستی در هر بال به ضعف و سستی در پرواز منجر خواهد شد؛ هستند جوامعی که بال پریدن ندارند و مدتهاست که زمین گیر شده اند و در کنارش هستند جوامعی که گاهگداری به یک بال برمی خیزند و در آسمان نا امن و نا آرام زمان اندکی پرپر می زنند و سپس هیچ برنخاسته بر زمین می نشینند تا تقلای پروازی دگر و چه کوشش بیهوده ای! و در مقابل هستند جوامعی که بدو بال قدرتمندشان شکوهمندانه به پرواز در می آیند و با تمام نا امنی ها و نا آرامیها و نامردمیهای روزگار بر فراز آسمان می گردند و مدام اوج می گیرند! تفاوت یک مرغ ناقص و ناتوان و بیمار را با یک مرغ سالم و پرتوان و هشیار فقط در پرواز می توان دید!

 

پرواز در مسیر کمال:
     آن دو بال از سیر در مسیر بلوغ و کمال برآیند و گرنه با دو بال ساختگی و الصاقی حتی گالیله دانشمند هم روی پرواز را بخود نخواهد دید بلکه تمام سهمش از پرواز سقوط مکررش خواهد بود! پس باید دید که سیر طبیعی یک جامعه در چیست؟ یک بال فهم عمومی است که محصول آگاهی به ارزشها و هنجارهای جامعه است که ما تحت عنوان کلی "حقایق جامعه" از آنها یاد می کنیم؛ و بال دیگر عمل عمومی که خود برخاسته از فهم عمومی است و این مسبوق و مصبوغ بر آنست و ما اگرچه در هردو بالمان هنوز براه کمال ایم اما آنچه مسلم است و نشانش باصطلاح از سر و روی جامعه می بارد اینست که بال عمل به حقایقمان هزار مرتبه از بال دگر سست تر و مفلوج تر است! یعنی که بیشتر از آنچه که در عمل بدان نیازمندیم می فهمیم اما دریغا همیشه کمتر از آنچه که شایستة فهممان است عمل می کنیم! و این مشکل امروزمان نیست و در میان امت و ملت ما سابقه ای دیرینه دارد!
 

 

سخن آخر:
     فرهنگ عرصة آگاهی و عمل همگانی است و این بعد اخیر است که در حوزة فرهنگ حائز اهمیت والایی است؛ هم از اینرو فعالیتهای فرهنگی همه باید معطوف به عمل باشند؛ آنچه که در یک جامعه به چشم می خورد و مورد نقد و تطبیق همه قرار می گیرد همین بعد است. پس بر صاحبنظران است که از جمیع مباحثات نظری بعد عملی اش را هم در نظر داشته باشند یعنی که فاصلة نظریه با عمل را تا حد ممکن کاهش دهند. مگر نه اینکه خاستگاه و جایگاه فرهنگ نزد مردم است پس علم و آگاهی را هم باید به سطح مردم و به نزد مردم برد و بعد از آنها عمل آگاهانه را خواستار شد و این جز به زبان مردمی سخن گفتن میسر نمی شود.

 

     این نه از آن کارتونها و انیمیشن های تبلیغاتی برآید و نه از برنامه های فرهیختگان! که آن خیلی عوامانه است و این بسی عالمانه! اینها هیچکدام نه به درد مردم می خورند و نه به داد فرهنگ می رسند! زبان فرهنگ "زبان معمولانه" است نه عامیانه و نه عالمانه! پس باید که هرچه سریعتر قالبهای کلیشه ای و ناکارآمد دیروز و امروز را بشکنیم و قالب جدیدی برایش بنا کنیم و این کار حساس و بزرگی است و در این کار بزرگ نیازمند هم اندیشی و همیاری همگانی هستیم. جامعه ایکه اساسش به قدرت اکمل ادیان مقوّم و راهش به زیور اهداف غایی متعالی مزیّن است پیوسته باید که به پروازی بلند و اوج گیرانه بیندیشد تا بدان اهداف بلند دست یابد! پس او را بدو بال قدرتمندی نیاز است که نیک از پس این پرواز برآید! اما قدرتمندی ایندو بال به قدرت عموم است! قدرت عموم در چیست؟ در اینکه همه باهم بدانند و همه باهم عمل کنند! پس آنها که به پرواز می اندیشند باید که همه را برای این اوج گیری فراخوانند و این فراخوانش باید که به زبان عموم باشد؛ اینست رسالت خواص یک جامعه در حوزة فرهنگ: "فراخوان عمومی به زبان عموم"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

چرا فرهنگ محوری؟ Why Culturcentrism

حسین شیران

 


     گفتیم که "جامعه شناسی شرقی" در آسیب شناسی مسائل جامعوی ایران "فرهنگ محور" است؛ یعنی که در این زمینه بیش از هر چیز به فرهنگ جامعه توجه دارد و پیش از هر چیزی هم از فرهنگ جامعه آغاز می کند و این خود بیشتر از آنروست که خاستگاه اعم مشکلات کشور را در فرهنگ- البته بدان تعریفی که خویش در نظر دارد، می داند. و دیگر اینکه اگر قرار باشد حرکت و اصلاحی در امور اجتماعی مملکت صورت پذیرد که باید هم بپذیرد آن نیز ترجیحاً باید که در حوزة فرهنگ صورت پذیرد و چون فرهنگ پدیده ای عام و مشترک میان تمام افراد جامعه است ناگزیر در همة مباحث مربوط به آن، روی سخن جامعه شناسی شرقی با تمام مردم ایران خواهد بود.
 

     و این همه گویی در واقع در طبیعت مسائل فرهنگی است چرا که بی گمان صاحبان اصلی فرهنگ هر سرزمینی مردمانش می باشند؛ صنعت و سرمایه و سیاست و اقتصاد هرکدام صاحبان خاص خود را دارند یا واضحتر اگر بگوییم چندان مردمی نیستند و یا حداقل می توانند که نباشند (منظورم متعلق اقشار خاص بودنشان است) اما فرهنگ بعنوان یک پدیدة عام و  فراگیر اجتماعی همیشه از مردم بوده و همیشه هم با مردم خواهد بود؛ بی آنکه هیچ قشربندیی در تملک و تصرف آن وجود داشته باشد و یا هیچ طبقة خاصی مالک و سردمدار آن باشد! پس از فرهنگ هرچه که گوییم باید که با همه گوییم و در فرهنگ هرچه که خواهیم باید که از همه خواهیم!

 

در حوزۀ فرهنگ همه یکسانند؛
     مگر نه اینکه فرهنگ اصولاً در ارتباط با حقایق اجتماعی جامعه تعریف می شود و همه هم در برابر حقایق اجتماعی یکسانند پس همه هم بی هیچ استثنایی موظف به تعهد و عمل به فرهنگِ برخاسته از حقایق اجتماعی جامعه اند! برخلاف حوزه های دیگر در حوزة فرهنگ هیچ انحصار طلبی و امتیازخواهی و رانت خواریی معنا ندارد یعنی که هیچ کس را نسزد که حقایق اجتماعی جامعه اش را دور بزند و در ابراز تعهد و تکلف بدانها سستی بورزد. افراد در هر پست و مقامی که می خواهند باشند- از رفته گر و پیشه ور محل بگیرید تا عالی ترین مقامات یک کشور، همه باید تابع حقایق اجتماعی و فرهنگ برخاسته از آن باشند؛ همه شهروند یک جامعه اند و اصالت یک شهروند هم تنها در همین است و بس! یعنی در تبعیت از حقایق جامعه اش! یعنی در پایبندی بدانها! یعنی در فرهنگش!

 

     هرگز نباید فراموش کرد هرجا که حقی باشد لاجرم وظیفه ای هم هست و این واژة شهروندی توأمان تداعی گر هر دو مفهوم است یعنی هم حق و هم وظیفه؛ همچنانکه همه طالب کوچکترین حقوق خویش از جامعه هستیم باید که در پی ادای بزرگترین وظایف خویش هم در حق جامعه باشیم و این بر آن مقدم است چه این "شرط پایداری" جامعه است و آن "شرط پاسخگویی" اش و پایداری خود شرط پاسخگویی است؛ یعنی که ابتدا باید جامعه ای پایدار و استوار بماند تا بتواند پاسخگوی نیازهای اعضایش باشد. این را همه نیک می دانیم!

 

مردم ایران باهوش و فهیم اند اما؛
     باور ما اینست که اهالی ایران "مردمانی هشیار و فهمیده" اند و این نه از سر اغراق و تعارف است که حقیقتاً نظر واقعی ماست."اغراق و تعارف" بعنوان یک مسأله اجتماعی ناخوشایند که متأسفانه عمیقاً هم در نزد ما ایرانیان رواج دارد خود یکی از موضوعات مورد نقد ماست که در فرصتی دیگر بدان خواهیم پرداخت. آری باور ما همینست که مردم ایران باهوش اند و فهیم! اما حقیقتش این روی خوش باور ماست و بهرحال این باور روی ناخوشی هم دارد و آنهم جز این نیست که این مردم با هوش و فهیم متأسفانه به پای عمل که می رسند بسیار سست عنصر ظاهر می شوند و ناپرهیزگار! و این همان نقطة عطفی است در زندگی اجتماعی ما ایرانیان که دقیقاً و عمیقاً مورد توجه ماست و در واقع فرهنگ محوری ما هم مشخصاً برخاسته از همین مسئله است.

 

     و این مسئله یعنی "دانا بودن و عامل نبودن" و یا "دانستن و عمل نکردن" کم مسئله ای نیست بلکه از نظر ما آنقدر مهم است که آنرا زاینده و مادر تمام مسائل جامعوی کشور خود می دانیم! با خویشتن اگر صادق باشیم و این البته نخستین شرط آگاهی و پیشرفت در هر کاریست باید که بی هیچ طعنه و تقلایی بپذیریم که ما ایرانیان گرچه با هوش و فهیم هستیم اما در زمینة عمل بدانسته هایمان بسیار سست عنصریم! و این یک ضعف فرهنگی آشکار است و مسبب بی نظمی ها و رنجهای فراوان در جامعه که خودمان برای خودمان بوجود می آوریم و برای همین همیشه باهم درگیر هستیم و از هم دلگیر!

 

بزرگترین پند اجتماعی روزگار!
     آری با توجه به ذخایر عظیم دانش و ادب و معرفتی که داریم باید که بگوییم متأسفانه ما ایرانیان در عدم تطابق فکر و قول و فعلمان سرآمد مردمان روزگاریم و این البته یک مسئلة تاریخی است! از چند هزار سال پیش و در واقع از آغاز تاریخمان، زرتشت آن پیام آور راستین ایران باستان، آن پند جاودانیش یعنی "پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک" را آویزة گوشهایمان کرده است اما هنوز هم که هنوز است بعد هزاران سال ما متأسفانه نتوانسته ایم به آنچه که باید برسیم بلکه بر حسب شرایط روزگار اوضاعمان روز بروز بدتر هم شده است! حق آن بزرگوار و این سخن گهروارش یقیناً اینهمه بی مهری نبوده و نیست! و نه فقط حق او که حق سایر بزرگان دین و اندیشة مان و حتی حق خویشتن خویشمان هم این نیست که بعد هزاران سال تجربة زندگی اجتماعی، امروز در جامعه ای لبریز از مسائل اجتماعی بسر بریم و هر روز و شب خدا آه و نالة مان از دست همدیگر تا به عرش خدا اوج بگیرد!

 

     این وضع نابسامان جامعه و فرهنگ ما نه سزاوار تاریخ و تمدن هزارسالة مان است! اگرچه مستیم از خوشی و سرخوشی دانش و ادب و تاریخ و تمدن بی بدیلمان اما دریغا که کم از آن بهره ای در حیات اجتماعی مان به چشم می خورد و در عوض آنچه که می بینیم همه آثار ناموزون آن هزار دانسته و یک نکردة مان است! پس چه فایدتی آن اقیانوس دانایی را که به یک قطره توانایی نینجامد؟! زرتشت اگر تنها همان یک پند را می داد و هیچ چیز دیگری بر آن نمی افزود باز جای آن داشت که او را معمار و پیام آور راستین تمام جوامع بشری بدانیم! چه این فقط یک پند اخلاقی و ادبی نیست بلکه بزرگترین پند اجتماعی روزگار بشر است؛ اگر که در یابیم بقول حافظ درّ یابیم! برای آنکه اهل عمل است یک پند هم کافیست و برای آنکه با عمل بیگانه است هزار پند هم فایدتی نخواهد داشت! جامعه ای که فقط با این یک پند بنا شد اگر چیز زیادی نداشته باشد بی گمان چیز کمی هم نخواهد داشت!
 

     آری رمز برپایی یک جامعة پویا و پایدار تنها در همان شش کلمه و در واقع چهار کلمه نهقته است! و این کلید گنجی است که هزاران سال است در ذهن و فکر ما رها شده است و اگر از همان اول نیک می یافتیمش و سخت بکارش می بستیم امروز مجبور نبودیم بجای اندیشه به فرداهای دور و درازمان به ضعف و سستی و بیماریهای امرز و دیروزمان بیندیشیم! اینست که می گوییم "ما ایرانیان اگرچه بیش از آنچه نیازمان باشد می دانیم اما بسیار کمتر از آنچه بدان نیازمندیم عمل می کنیم!"

 

تعریف شرقی فرهنگ:
     در اندیشة پرداختن به این مسئله تمام تعاریف موجود از فرهنگ را که عموماً برخاسته از تمدن و تفکر غرب اند مرور کردیم اما هیچکدام را آنچنانکه گویای مشکلات جامعة ما باشد نیافتیم. به خود روی آوردیم و در خود اندیشیدیم و شگفتا که گمشدة امروز و بلکه تمام دورانمان را در همان آغاز تاریخمان یافتیم! در زرتشت! در آن پند ساده و الاهی! در آن چهار کلمة کوتاه اما پرمغز و پر محتوا که زادة تفکر ناب و بی بدیل شرق است و در اصل مایة فرهنگ و از اینرو بنیان استوار هر جامعه ای در سراسر دنیا و در سراسر تاریخ! بنابراین از مکتب غیر دل کندیم و در مکتب خود با الهام از آن اصل نامیرای زرتشت به این تعریف از فرهنگ دل بستیم: "فرهنگ عبارتست از پندار، گفتار و کردار مطابق با حقایق اجتماعی جامعه!"

 

یک تفکیک ضروری؛
     همچنانکه مشخص است با این تعریف، عناصر فرهنگ را کلاً از تعریف فرهنگ خارج کرده ایم و تنها تعهد و پایبندی بدانها را در ابعاد سه گانة پندار، گفتار و کردار مورد توجه و تأکید قرار داده ایم. تعاریف ارائه شده از فرهنگ بخصوص تعریف معروف و معمول تیلور از فرهنگ را بیاد آوریم (به نوشتارهای "در ایستگاه فرهنگ" مراجعه شود) که در آن تمام موجودیت و مکتسبات یک جامعه اعم از ارزش و دانش و هنر و اعتقادات و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و غیره را در قالب کل پیچیده ای فرهنگ می خوانند. اما این تعاریف کلی از فرهنگ سازگار با مسائل اجتماعی ما نیست که عموماً ریشة فرهنگی دارند- حداقل ما چنین فکر می کنیم! برای همین با توجه مسائل جامعوی موجود در کشور قائل به تفکیک عناصر آن از همیم: یعنی که عناصر فرهنگی را یکطرف قضیه و تعهد و پایبندی به آنها را طرف دیگر قضیه می گیریم؛ اولی را که شامل ارزشها و هنجارهای جامعه است "حقایق اجتماعی" و دومی را که شاخص عمل به حقایق است "فرهنگ" جامعه می خوانیم. از آنجا که پیشتر در این رابطه بحث کرده ایم از بازگویی آن پرهیز می کنیم.

 

سخن آخر:
     تأمل و تدقیق در ریشة مسائل اجتماعی فراوان کشور ما را به ضعف و سستیهای پنهان و آشکار حوزة فرهنگ جامعه متمرکز ساخت؛ تشخیص ما بر این مسئله بیشتر معطوف و متمرکز بر نقص در سیستم اجرایی افراد جامعه گشت تا ضعف در سیستم آگاهی آنها. یعنی که با وجود عوامل مهم دیگری چون دین و اقتصاد و سیاست و دولت بنیان عمده مشکلات و بی نظمی های روزافزون جامعه را بیش و پیش از هر چیز در فرهنگ جامعه دیدیم.

 

     آنچنان تعریفی از فرهنگ را که پشتیبان و پوشش دهندة این تشخیص باشد در منابع موجود نیافتیم؛ ناگزیر تعریفی خاص و برآمده از اندیشة شرقی را روشنگر راه خویش نهادیم؛ با چنین تعریفی حساب حقایق جامعه را از عمل بدانها جدا کردیم؛ اینگونه حساب آنهایی که نمی دانند و تخلف می کنند با آنهایی که می دانند و تخلف می کنند نیز جدا خواهد بود! اولی یک ضعف ساختاری در اجتماعی کردن افراد است و بیش از آنکه متوجه افراد جامعه باشد متوجه مدیریت جامعه است که باید به نحو احسن تمام اعضای جامعه را به حقایق اجتماعی اش آگاه سازد و دومی یک ضعف فرهنگی است که دقیقاً متوجه افراد جامعه است.
 

     این تعریف کار ما را در بررسیهای آسیب شناختی مسائل جامعوی راحت تر و گویاتر و برّاتر می کند؛ با این حساب وقتی که بگوییم در زمینة رانندگی مردمانی کم فرهنگ هستیم منظورمان در وهلة اول این خواهد بود که میزان تعهد و پایبندی افراد جامعة مان به قوانین راهنمایی و رانندگی در کشور پایین است یعنی افراد قوانین را به نحو مقتضی رعایت نمی کنند! نه اینکه افراد قوانین را نمی شناسند و یا هیچ قانونی در این رابطه نداریم! ایندو موضوع را فرقی اساسی است باهم، چه ما دو نوع هرج و مرج داریم: یکی ناشی از بی قانونی یا نداشتن قانون است که این البته باز تقصیر مردم نیست بلکه یک نقص ساختاریست و خود موضوع بحث دیگریست که در جایی دیگر بدان پرداخته ایم (اجمالاً اینکه حقایق اجتماعی جوامع اگرچه تقریباً ثابت اند و در طول زمان مورد احترام و استناد همه، اما این امر بمعنای ثبات مطلق آنها نیست و لازم است که بصورت دوره ای آنها نیز همپای تحولات زمان و شرایط روزگار بازنگری شوند) و دیگری ناشی از بی تعهدی به قوانین موجود است که همچنانکه گفتیم این دیگر تقصیر مردم است.
 

     نظر جامعه شناسی شرقی بر اینست که اغلب مسائل جامعوی ما در کشور معلول و مسبوق به مورد اخیر است یعنی که همة ما در تعهد و تکلف به حقایق جامعة مان که در واقع همان ارزشها و هنجارهای اجتماعی ما هستند ضعف داریم؛ و این یعنی همة ما به مراتبی از "سست فرهنگی" مبتلاییم! پس بر همة ماست که نسبت به حقایق جامعه ایکه در آن عمر گرانمایة خود را سپری می کنیم در پندار، گفتار و کردارمان تجدید نظر کنیم؛ "به امید پاکی و پیشرفت روزافزون در بستر جامعه ای امن و آگاه"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مخاطبم کیست!

حسین شیران

 

     در آستانة نخستین سالگرد انتشار وب سایت "جامعه شناسی شرقی" و پیش از آغاز مباحث اصلی لازم است که مشخص شود جامعۀ هدف این نوشتارها در اصل چه کسانی هستند یا به بیانی دیگر جامعه شناسی شرقی مخاطبان خود را چه کسانی می داند. پیش از ورود به این بحث ناگزیر از متن یک پیشگفتار عبور می کنیم.

 

پیشگفتار: انواع نویسندگی
     گاهی مراد از نوشتن تنها نوشتن است؛ یعنی برخی می نویسند برای آنکه احساس می کنند که باید بنویسند؛ این همان "زمزمه های نویسندگی" است که در ابتدا هر نویسنده ای با خویشتن سر می دهد؛ این در واقع نوعی محک است؛ نوعی آزمون کردن خویش است؛ البته گاهی هم برای درد دل کردن با خویشتن است که برخی به پر کردن صفحات می پردازند که در اینصورت باید این را هم نوعی "خودارضایی از راه نویسندگی" دانست.

 

     یادداشتهای پراکنده و اغلب ناتمام محصول این مرحله از نویسندگی هستند؛ آنها هرگز منتشر نمی شوند حداقل بدان شاکلة نخستین؛ چرا که اساساً برای انتشار نوشته نمی شوند بلکه نوعی دست گرمی هستند برای نویسندگی حرفه ای که ممکنست بعدها محقق شود و یا هرگز محقق نشود. این نخستین گامی ست که برای نویسنده شدن باید برداشت حتی نویسندگان بزرگ هم کم و بیش این مرحله را از سرگذرانده اند. این مرحله "خود محور" است یعنی نویسنده برای خود می نویسد خود آنرا می خواند و خود به داوری و سنجش آن می پردازد و اگر بواسطۀ این خودسنجی ها به "خود تأییدی" دست یابد به مرحلة بعدی فکر می کند. این مرحله از نویسندگی را که اغلب در خفا و بصورت گاه گداری و غیر رسمی صورت می پذیرد می توان "مرحلة پنهان نویسی" نامید.
 

     گاهی هم مراد از نوشتن تنها خود ارضایی و خودآزمونی نیست بلکه به چیزی فراتر از آن هم اندیشیده می شود؛ یعنی ارتباط با دیگران. با تحقق چنین مرامی است که می توان گفت نویسنده مرحلة خود ارضایی و خود محوری را ترک گفته و به مرحلۀ اصلی از نویسندگی اش وارد شده است که در آن دیگر تنها برای خود نمی نویسد بلکه اساساً با در نظر داشتن دیگران است که مطلب می نویسد؛ برای همین نوشتارهای این دوران قدری هدفمندتر و منسجم تر از پیش از آب در می آیند. از آنجا که نویسنده در این برهه از نویسندگی نیازمند کسب مخاطب و برقراری ارتباط با آنست و اساساً مطابق ذوق و سلیقة مخاطب است که دست به قلم می برد این مرحله از نویسندگی را می توان "مخاطب محور" دانست.
 

     نویسنده با ورود به این مرحله، از حالت پنهان نویسی خارج شده و به "آشکار نویسی" روی می آورد. با آشکار نویسی در حقیقت فرد- حداقل به باور خویش، به جرگة نویسندگان می پیوندد. اما این مرحله را مراتبی ست که از نظر کسب مخاطب (چون مخاطب محور است) می توان به طبقاتی چند تقسیم کرد- طبقه که می گویم منظورم همان مفهوم جامعه شناختی آنست از نظر شغل و شهرت و ثروت و ... ؛ از نویسندة بی مخاطب بگیرید تا کم مخاطب و متوسط مخاطب و پرمخاطب و یا عام مخاطب و خاص مخاطب و یا مراتب دیگر. بهر حال میزان جلب توجه دیگران و برقراری ارتباط با آنها و حتی نوع ارتباط و کیفیت آن نقشی اساسی در تعیین جایگاه و موقعیت نویسنده در این مرحله دارد.
 

     اگر خود تأییدی لازمة ورود به این مرحله باشد "دیگران تأییدی" لازمة حضور و دوام در این مرحله است؛ همان چیزی که اغلب نویسندگان چه بگویند و چه نگویند از آغاز دست به قلم بردن پنهان و آشکار در نظرش دارند. اما ممکنست نویسنده ای با عبور از مرحلة "خود تأییدی" و کسب مراتبی از "مخاطب تأییدی" مراد دیگری در ذهن نداشته باشد که بسوی آن پیش رود؛ "خودارضایی" و "دیگران ارضایی" شاید تمام آن چیزی باشد که او از ابتدا در نظر داشته است و حالا که بدان دست یافته است دلیل دیگری نمی بیند که به نوع دیگرش بیندیشد. حفظ مخاطبان و همچنان بمذاق آنها نوشتن تنها کاریست که زانپس باید انجام دهد. این بمعنای رکود و قناعت نویسنده نیست چه او همیشه به کسب مخاطبان بیشتر و ارتقای رتبة خویش خواهد اندیشید اما این هرگز به تغییر نوع نویسندگی اش نخواهد انجامید چرا که در این مرحله در هر رتبه ای از نویسندگی که باشد بهرحال مخاطب محور است و فی الواقع به تأیید و رضایت مخاطب می اندیشد!
 

     نوع دیگر از نویسندگی هست که اگرچه به کسب مخاطب می اندیشد- چه بی مخاطب نوشتن آب در هاون کوبیدن است و تحققاً منظورِ هیچ نویسنده ای نبوده و نیست و نخواهد بود، اما چیزی که هست بدنبال تأیید مخاطبش نیست بلکه از همان اول به "تغییر مخاطب" می اندیشد! همینجا باید گفت که با این مرام از نویسندگی کار دشواری پیش روی نویسنده است چرا که در واقع اغلب مردم دوست ندارند که تغییر کنند لااقل نه بهر دلیلی که دیگران برایشان تعیین می کنند!
 

     این نوع از نویسندگی ممکنست به مذاق خیلی ها خوش نیاید چرا که برای تغییر وضعیت مخاطب باید که وضعیت موجود او را زیر سؤال بُرد و به نوع دیگری از بودن او را رهنمون شد در حالیکه ممکنست مخاطب هیچکدام از اینها را نپذیرد؛ نه انتقاد از وضع موجودش را و نه انتقال به وضعی دیگر را! در اینصورت نویسنده نه تنها مخاطبان خود را از دست خواهد داد بلکه ممکنست مورد "نقد و نفرت" آنها هم واقع شود؛ پس "مخاطب گریزی" و "مخاطره آمیز" بودن را هم باید جزو ویژگیهای این نوع از نویسندگی قلمداد کرد! ضمن اینکه نویسنده ممکنست خود مخاطب نقد نویسندگان دیگری هم قرار بگیرد که اساساً به تأیید مخاطبان می اندیشند؛ یعنی همان نویسندگان مخاطب محور محافظه کار! همانها که کارشان اساساً توجیه بلکه تعریف و تمجید از وضعیت موجود مخاطبان است!
 

     نویسندگان "تغییر محور" با "تعهد ویژه" ای بکار می آغازند اما بدیهی ست که تنها تعهد ویژه کافی نیست و در کنار آن باید که به "تخصص ویژه" ای هم مجهز بود. لازمۀ ایجاد تغییر حتی اگر به بعد نظریش محدود سازیم نقد وضعیت موجود و وصف وضعیت آتی ست و این کاری نیست که به صرف تعهد میسر شود بلکه در هردو بعد به شناختهای ضروری و دربرگیرنده ای نیاز است. نباید فراموش کرد که "تغییر" (بمفهوم جامعه شناختی آن) هرگز امر کوچکی نبوده و نیست و نخواهد بود بخصوص در بعد اجتماعی اش! واقعیتی که هست اینست که مردم چندان طالب تغییرات نیستند بلکه عموماً  برای تثبیت وضعیت خویش می کوشند. پس برای "انتقاد" از وضعیت موجود و "انتقال" به وضعیت موعود باید علتهای موجه و قدرتمندی ارائه داد تا مخاطب برای تغییر دلایل متقن و نیرومندی در اختیار داشته باشد. خلاصه اینکه برای راهبری باید "راه شناس و راه بلد" بود.
 

     در کل این نوع از نویسندگی بسیار دشوار و پرمخاطره است و این خطر و دشواری خود برخاسته از هدفی ست که نویسنده در برمی گیرد. نمونه های عالی و شایسته ای که می توانم بر این نوع از نویسندگان مثال بیاورم سید جمال الدین اسدآبادی و دکتر شریعتی و استاد مرتضی مطهری هستند؛ مصلحان اجتماعی نامدار! جان سپردگان صالح اصلاح و تغییر! جامعه نویسی از کدام نوع است؟ با این پیشگفتار کوتاه از انواع نویسندگی حال ببینیم نویسندگی در حوزۀ جامعه شناسی مشمول کدام نوع می تواند باشد؛ خود محور؟ تأیید محور؟ و یا تغییر محور؟
 

     ناگفته پیداست که حوزۀ جامعه شناسی "حوزۀ تخصصی" است؛ یعنی که باید با دانش خاصی به سراغ موضوع و مخاطب رفت. "تعهدآور" هم است چه نمی توان بی تعهد در این حوزه قدم برداشت. "مسئولیت اجتماعی" مهمترین تعهدیست که یک جامعه شناس قبل از آنکه در دیگران سراغش را بگیرد خود باید داشته باشد. لاجرم "مخاطب اندیش" هم هست اما در نوع نوشتن می تواند "تأیید محور" باشد و یا "تغییر محور" و این تمایز خود شاخصهای متعددی می تواند داشته باشد؛ در کل اگر در وصف وضعیت موجود بنویسد می توان گفت که تأیید محور است با محافظه کاری خاص و اگر به نقد وضعیت موجود بنشیند می توان گفت که تغییر محور است در چارچوبی خاص. اما هر کدام از اینها باز مراتب و شرایط و انواع خاص خود را دارند که در جاهایی دیگر در رابطه با آنها به بحث خواهیم نشست.

 

و اما جامعه شناسی شرقی!
     عنوانش حکایتگر آنست که از نوع اخیر است پس مشمول ویژگیهای اولیة آن نیز خواهد بود تا برسیم به دوگانگی تأیید محور یا تغییر محور. در اینجا جای آنست که صریحاً اقرار شود که جامعه شناسی شرقی اساساً "تغییر محور" است یعنی در عین حال که دغدغة مخاطبان را دارد- بنا به تعهد و مسئولیت اجتماعیی که در خویش احساس می کند، به تغییر آنها نیز می اندیشد. حال اگر در این تغییر، تأیید مخاطبان را نیز همراه داشته باشد چه بهتر (اگرچه این خود امری نسبی است) و اگرنه، اندیشیدن به وضعی فراتر و بهتر همیشه و در هر شرایطی بعنوان بخشی از اهداف جامعه شناسی شرقی باقی خواهد ماند.

 

     لاجرم "نقدگرا" هم خواهد بود که خود اساس و لازمۀ تغییر محوری است. و این نقدگرایی از اول هم در ذات جامعه شناسی بوده است و چه بهتر که همیشه هم باشد. جامعه شناس بی نقد شیر بی دندانی ست که تنها بدرد محافظه کاری و نوازش شدن می خورد. از نظر جامعه شناسی شرقی جامعه شناس لزوماً باید "تغییر محور" باشد و هیچگاه نباید صرفاً به تأیید مخاطب بیندیشد؛ این شرط بروز اندیشی است؛ وقتی خود جوامع بشری دائماً در تغییر و تحرک اند با محافظه کاری و درجانگری محض کلاه جامعه شناس همیشه پس معرکه خواهد بود. چطور می شود بخصوص در عصر حاضر که همه چیز در حال حرکت و دگرگونی ست جامعه شناس به ایستادن فکر کند! مگر اینکه جامعه شناسی پیدا شود که خصلت حرکت و دگرگونی را از ذات جوامع زدوده باشد تنها در آنصورت است که می تواند در وصف وضعیت موجود چکامه ها بسراید و گرنه با "راهی" از رکود و رخوت گفتن به چه ماند؟!
 

     خلاصه اینکه "تعهد" و "تخصص" و "تغییرمحوری" و "نقدگرایی" بعنوان ملزومات جامعه اندیشی و جامعه نگاری، اساس کار "جامعه شناسی شرقی" بوده و خواهد بود البته با مراتبی از "مخاطب گریزی" و "مخاطره آمیزی" که لاجرم بنا به ماهیت مرامی که در پیش گرفته است همیشه سایه سارش خواهد بود. "جامعه شناسی شرقی" تفکرات جامعوی یک جامعه شناس ایرانی (شرقی) و مسلمان است که "پاکی و پیشرفت روز افزون در بستر جامعه ای امن و آگاه" را شعار خویش قرار داده است (عناصر این شعار خود گویای بخش وسیعی از مرامی است که نویسنده در بردارد). مخاطبان آنهم اساساً اهالی ایران اند؛ مردمانی که در این خاک بی بدیل در فراز و نشیب روزگار می گذرانند؛ آری ایرانی! بی هیچ وصف دیگری! یا هموطن! بی هیچ عنوان دیگری!

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۸ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فرهنگ و حقایق اجتماعی Culture And Social Truths

حسین شیران

 

در نوشتارهای پیشین منظور خود از فرهنگ را مشخص نمودیم؛ فرهنگ عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" . بر این اساس فرهنگ نه تنها شاخصی می شود بر "عمل" به حقايق یک جامعه بلکه در برگیرنده ی "پندار" و "گفتار" نسبت به آن نیز خواهد شد؛ برآیند این سه بعد است که شیوه ی زندگی افراد در جامعه را مشخص می سازد. از نظر جامعه شناسی شرقی نمی توان تنها به کردار فرهنگی بعنوان شاخص مطلق فرهنگ یک جامعه دلخوش کرد؛ چه تنها این مهم نیست که افراد نسبت به حقایق  جامعه چگونه عمل می کنند بلکه در کنار آن باید دانست که نسبت بدانها چه می اندیشند و چه می گویند!
 

     در اثنای این بحث از سه نوع فرهنگ رایج در هر جامعه ای سخن خواهیم راند؛ "فرهنگ حقیقی"- "فرهنگ ظاهری" و "فرهنگ واقعی"! در نوشتارهای پیشین - و مشخصاً نوشتار "حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی" و "اصحاب نقاب"، به دسته بندی افراد یک جامعه بر اساس "ایمان و عمل" به حقایق جامعه پرداختیم و گفتیم که از این نظر افراد چهار دسته اند:


1- اصحاب وفاق: که در هر دو بعد موافق حقایق اجتماعی جامعه اند(+ ، +).
2- اصحاب نقاب: که در ایمان موافقند و در عمل متفاوت و متزلزلند و نه الزاماً مخالف(+ ، -).
3- اصحاب نفاق: که در ایمان مخالف اند و در عمل مصلحتاً و موقتاً موافق رفتار می کنند(- ، +).
4- اصحاب فراق: که در هر دو بعد رسماً مخالفند(- ، -).


     این وضعیت همانست که بطور واقعی در بطن جامعه و افراد پنهان است و در واقع همان "فرهنگ واقعی" جامعه است؛ فرهنگ واقعی بیانگر اینست که مردم یک جامعه در واقعیت امر نسبت به حقایق اجتماعی شان چه می اندیشند و چه می کنند! اما در همانجا گفتیم که این تماماً همان چیزی نیست که مردم در سطح جامعه از خود بروز می دهند! آنها مبتنی بر ماهیتی که سعی کردیم از عنوانی که برایشان انتخاب کرده ایم پیدا باشد طور دیگری عمل می نمایند بنحویکه گویی اکثریت جامعه در ایمان و عمل موافق حقایق اجتماعی شان می باشند؛ این اکثریت که می گوییم منظور تجمیع سه گروه اول است که خود را (+ ، +) نشان می دهند و این همان "فرهنگ ظاهری" جامعه است؛ در واقع یک نوع "وانمود فرهنگی" است.
 

     در اینصورت فرهنگ حقیقی چیست؟ فرهنگ ایده ال و آرمانی است که تحققش اگر هم غیر ممکن نباشد بعید بنظر می رسد! چرا که باید در جامعه تنها یک دسته باشد و آنهم الزاماً از یاران وفاق باشد یعنی همه ی افراد جامعه از سنخ (+ ، +) باشند و این شدنی نیست مگر تحت شرایطی بسیار خاص آنهم به ترفند تظاهر که البته در اینصورت هم فرهنگ حقیقی نخواهد بود بلکه همان وانمود فرهنگی خواهد بود! بنابراین اگر چه حق اینست که همه ی افراد جامعه به حقایق اجتماعی شان پایبند باشند اما عملاً هیچ جامعه ای نیست که چنین بوده باشد و آنچه در واقعیت امر مشاهده می کنیم تنها سطوحی از "توافق و تظاهر و تخالف" است و اینچنین است که رفتارهای "فرهنگی و غیرفرهنگی و ضدفرهنگی" در هر جامعه ای شکل می گیرد.
 

     خوشا جامعه ای که اصحاب نقاب و نفاقش کم باشد چه در اینصورت از ابرهای تیره ی فرهنگ تظاهری کاسته خواهد شد و فرهنگ واقعی در افق فرهنگ حقیقی دیده خواهد شد! حال چرا نمی گوییم اصحاب فراقش کم باشد چون این گروه بهر حال با توجه به جهت گیری مشخصی که در پیش می گیرند از تظاهر بدورند چرا که رسماً موضعشان را اعلام می دارند و مخالفت خود را با حقایق اجتماعی حاکم بر جامعه چه در پندار و چه در گفتار و چه در کردار و چه در جزء و چه در کل روشن می سازند و اگر چنین نبود که با پنهان ساختن بعدی از واقعیتشان در دلق اصحاب نقاب و نفاق ظاهر می شدند!
 

     هیچ جامعه ای از اینکه مخالفانش را بشناسد دوری نمی کند مگر اینکه از واقعیت ها هراس و گریز داشته باشد و هیچ جامعه ای وجود ندارد که به فرهنگ حقیقی اش دست یافته باشد چرا که وقتی نمی توان انتظار داشت که حقایق اجتماعی حاکم بر جوامع از حقانیتی مطلق برخوردار بوده باشند پس چرا باید انتظار داشت که همه تابع آن باشند. این یک واقعیت اجتماعی آشکار است که مردم بدنبال حقایق اجتماعی متفاوت و به تبع آن شیوه ی زندگی متفاوتند و هیچ حقیقتی را نمی یابیم که همه را قانع و راضی کرده باشد. شاید لازم به تکرار باشد که منظور حقایق اجتماعی است و نه حقایق دینی و مذهبی.
 

     در هر جامعه ای همیشه باید باشند و البته هستند گروهی که در قالب نظام موجود و در راستای حقایق حاکم بر جامعه نمی اندیشند و نمی کوشند؛ این گروه از نظر رشد و توسعه اجتماعی ضروری اند چرا که با به چالش کشیدن نظام موجود و حقایق حاکم برآن، خواسته و ناخواسته آن را در مسیر بلوغ و کمال قرار می دهند! البته این مهم هم فرهنگ خاص خود را داراست و بی گمان در قالب آن فرهنگ و در سطحی از بلوغ و ظرفیت سیاسی - اجتماعی به ثمر خواهد رسید و گرنه این اگر به آشوب و تخریب باشد و آن اگر به تکفیر و سرکوب، معلوم است سرانجام کار!
 

     به هر دو سمت و سوی قضیه باید اشراف داشت؛ چه نظامهای اجتماعی باید پایدار باشند تا وظایف خود را در قبال افراد جامعه انجام دهند و صد البته که حقایق اجتماعی باید از ثبات و قدرت و احترام و حمایت اجتماعی برخوردار باشند تا مورد اعتنا و استناد قرار گیرند اما از طرفی هم باید دانست که این وجه، نسبی است و بهیچوجه مطلق نمی باشد و نمی تواند هم باشد! این موضوع باید بویژه برای جوامع دینی ای همچون ما بسیار سریع الجذب و سهل الهضم باشد که اساساً تنها مطلق موجود را خدا می دانیم و سیر همه چیز را هم به سوی او می دانیم و این بدرستی شامل جوامع و حقایق اجتماعی مورد اتکای آنها هم می شود. همه چیز برای انسان جز خدا و ملکوت اولایش در تغییر و تکامل است؛ حتی باور انسان نسبت به خدایش که در قالب دین و مذهبش هویدا می شود.
 

     از اینرو بویژه در عصر حاضر حقایق اجتماعی هر جامعه ای باید از پویشی هرچند حلزون وار در جهت توسعه اجتماعی برخوردار باشند تا پاسخگوی تحولات تندپایی باشند که از هر نظر خواسته و ناخواسته جوامع را در می نوردند. " ایمان مطلق به حقیقت وضعیت موجود تنها وهمی است که انسان و جامعه اش را از رسیدن به وضعیت والای ممکن باز می دارد " .

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش چهارم

 

     بنابراین در آسیب شناسی مسائل اجتماعی- فرهنگی در هر جامعه ای با دو بخش اساسی و دو مسئله ی متفاوت سروکار داریم:
1- اصول اجتماعی ثابت و پایداری که باید باشند تا ملاکی برای رفتار اجتماعی وجود داشته باشد.
2- میزان رعایت و تعهد افراد به آن اصول که ما در اینجا مشخصاً این بخش را بعنوان فرهنگ یک جامعه در نظر می گیریم.
مثلاً رانندگی را بعنوان یک فعل اجتماعی در نظر بگیریم؛ می دانیم که برای سامان دادن به این رفتار و در واقع اجتماعی کردن آن، در هر جامعه ای اصول و قوانینی برپا شده است که ما آنرا تحت عنوان "مقررات راهنمایی و رانندگی" می شناسیم. این مقررات در اغلب جوامع یکسان و بعبارتی جهانی است پس از این جهت جوامع در موقعیت یکسانی هستند چرا که همه ی جوامع برای برقراری نظم اجتماعی این اصول را اختیار کرده اند.

 

     اما در رعایت این اصول و مقررات چطور؟ آیا همه ی جوامع از این نظر در شرایط یکسانی هستند؟ مثلاً در همین جامعه ی خودمان، فرهنگ رانندگی که می گوییم و بسیار بسیار هم از این بابت در رنج و عذاب و خطریم، منظورمان چیست؟ اینکه مقررات خوبی نداریم یا بخوبی به مقررات عمل نمی کنیم؟ ایندو قضیه بسیار باهم متفاوتند. درست است که در بررسیهای تطبیقی فرهنگ به هر دو بعد توجه داریم و همه را فرهنگ می خوانیم اما در واقع یکی معیار عمل است و دیگری خود عمل و ایندو با هم فرق دارند و بدیهی است که معیار یک چیز با خود آن چیز یکی نیست. بنابراین بهتر است بخش دوم را که بیانگر نوع رفتار افراد یک جامعه در قبال اصول اجتماعی آن جامعه است "فرهنگ" بدانیم و بخش نخست را "حقایق اجتماعی" آن جامعه! یعنی هر آنچه که در سطح یک جامعه از حقانیتی هرچند نسبی برخوردار باشد؛ همان ارزشها و باورها و هنجارهای جامعه که طبیعتاً در نقش "معیارهای فرهنگ" ظاهر می شوند.
 

     هر جامعه ای مشخصاً مصمم بر آنست که اعضایش را با حقایق اجتماعی اش آشنا سازد و آنها را پایبند و ملزم به رعایت آن حقایق بار آورد (همان اجتماعی کردن: Socialization) از اینرو فرهنگ هر جامعه ای بیانگر میزان رفتار موافق اعضایش با حقایق اجتماعی اش می باشد و به بیانی دیگر فرهنگ هر جامعه ای "شاخص اجتماعی شدن" آن جامعه می باشد. از اینروست که فرهنگ از بعد ارزشی برخوردار می شود. بنابراین در "جامعه شناسی شرقی" معیارهای فرهنگی را "بعنوان حقایق اجتماعی یک جامعه" از فرهنگ آن "بعنوان نوع واکنش افراد نسبت به حقایق اجتماعی" جدا دانسته، تفاوت می گذاریم بین آسیب شناسی حقایق اجتماعی و آسیب شناسی فرهنگ یک جامعه!
 

     چه در آسیب شناسی حقایق اجتماعی یا همان معیارهای فرهنگی صحبت بر سر نوع باورها و ارزشها و هنجارها و قوانین اجتماعی و توسعه یافتگی و نیافتگی و کفایت و عدم کفایت آنهاست در حالیکه در آسیب شناسی فرهنگ صحبت بر سر چگونگی و میزان عمل و تعهد افراد به حقایق اجتماعی رایج در جامعه است. با نظر به نسبیت فرهنگ، مثلاً وقتی از برتری فرهنگی یک جامعه ای - حال چه در شرق و چه در غرب، سخن می گوییم باید مشخص کنیم که آیا منظورمان اینست که در آن جامعه همه چیز اعم از دانش و ارزش و هنر و قانون و آداب و رسومشان از ما بهتر است که در اینصورت با یک مسئله مواجهیم و یا اینکه معتقدیم میزان توجه و تعهد مردم آن جامعه به حقایق اجتماعی شان بالاست در اینصورت هم با مسئله ای دیگر مواجهیم.
 

     بدیهی است که جوامع بنا بدلایل متعددی از نظر توسعه ی اجتماعی یکسان نیستند و از دین و علم و ایدئولوژی و ارزشها و هنجارهای یکسانی برخوردار نیستند و حتی یک جامعه هم در طول زمان از این نظر در سطح یکسانی نبوده است؛ در یک کلام منظورم اینست که علیرغم هجمه های شدید جهانی شدن وقتی جوامع از نظر حقایق اجتماعی شان از هم متفاوتند در اینصورت چگونه می توان با تعریفی کلی از فرهنگ که در برگیرنده ی حقایق جوامع هم باشد به مقایسه فرهنگی جوامع گوناگون پرداخت و به نظر صائبی رسید؟! وقتی اصول متفاوت باشند فرهنگ هم متفاوت خواهد بود و مطالعه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن بیهوده خواهد بود چه طبیعی است که هر جامعه ای از حقایق اجتماعی اش دفاع و پشتیبانی خواهد کرد (Ethnocentrism) و نتیجه جز تعصب و تنازع فرهنگی چیزی بیش نخواهد بود! اما اگر فرهنگ در معنایی محدود میزان وفاداری افراد یک جامعه به حقایق اجتماعی شان قلمداد شود - حال به هر شکل و به هر نوع که باشد، در اینصورت مقایسه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن موجه بوده و خود ملاکی بنیادی بر مقایسه ی جوامع خواهد بود.
 
* بازتعریف فرهنگ
     طی مباحث گذشته مشخص شد که ما بر آنیم تا حقایق اجتماعی یک جامعه را از تعریف فرهنگ خارج ساخته، فرهنگ را در کليت خود تنها منعکس کننده ي نحوه ي مواجهه افراد جامعه با حقايق اجتماعي حاکم بر آن بدانیم. حقایق اجتماعی همان ارزشها و هنجارهای یک جامعه هستند؛ ارزشها (Values) ممکنست ملی، مذهبی یا مدنی و ... باشند. و هنجارها (Norms) هم که از نظر جامعه شناسی به سه دسته ی عمده ی آداب و رسوم (Folkways)، عرفها (Mores) و قوانین (Laws) تقسیم می شوند. پس فرهنگ مجموعه رفتارهای موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه است که از مقبولیت عام برخوردار باشد. مجموعه رفتارهای تجویز شده ی اجتماعی که انتظار می رود افراد جامعه در جهت تأمین پایداری اجتماع خود به آنها پایبند باشند. و نهایت اینکه "جامعه شناسی شرقی" با الهام از اصل نامیرای پیامبر باستان ایران- زرتشت، فرهنگ را "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" می داند.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش سوم

 

     در همین آغاز برای اینکه ذهن خواننده را نسبت به مطالب آتی روشن سازیم لازم است مشخص کنیم که در طی این نوشتارهای مربوط به فرهنگ، دنبال چه هستیم و چرا؟ نخست اینکه در اینجا درصدد ذکر تعاریف فرهنگ و بیان ویژگیهای آن نیستیم- مگر بحکم ضرورت؛ چه در اغلب منابع کوچک و بزرگ براحتی می توان بدانها دسترسی پیدا کرد و از کم و کیف آن آگاه شد، بلکه مشخصاً بدنبال آن هستیم که با نقد و بحث پیرامون فرهنگ به تعریف و شاید هم "باز تعریفی" از فرهنگ دست یابیم که در راستای پرداختن به مسائل جامعوی ایران از نظر آسیب شناسی اجتماعی - فرهنگی بدرستی دستگیرمان باشد. اما مگر مشکل تعاریف موجود در چیست و چه نیازی به تعریف جدید احساس می شود؟ نخست اینکه تعاریف فرهنگ همچنانکه که پیشتر گفتیم بسیارند و هرکس از دیدگاهی به موضوع پرداخته و این، هم حق و هم وظیفه ی ماست که روشن سازیم که به ضرورت بحث و دیدگاهمان به کدام تعریف از آن اتکا می کنیم و چرا!
 

     در مرحله ی بعد به تصریح این موضوع می پردازیم که اساساً با تعاریف کلی از فرهنگ موافق نیستیم. اغلب تعاریفی که از فرهنگ ارائه شده اند به کلیت آن نظر داشته اند؛ کلیتی دربرگیرنده ی هر آنچه که در بستر جامعه جریان دارد؛ هر آنچه که جامعه ای تا به امروز بدست آورده است؛ هر آنچه که در طول زمان در جامعه ای شکل گرفته است و دست بدست و سینه به سینه انتقال یافته است. حال بهنگام بحث های آسیب شناختی پیرامون پدیده ای با این هویت تاریخی و اجتماعی اصیل و با آن کلیت پیچیده ی عظیم از کجا باید آغاز کنیم؟! چگونه می توان واژه ای با آنهمه مفاهیم و معانی و مصادیق را بدون تصریح و توضیح متناوب، بی ملاحظه و بی مهابا بکاربرد؟!
 

     مسئله ی بعدی هم در واقع ناشی از همین قضیه یعنی "کلیت تعریف" فرهنگ می باشد؛ فرهنگ بعنوان یک کل در برگیرنده ی عناصر اجتماعی متعددی قلمداد می شود (رجوع شود به بخش نخست) و از این باب این شبهه بوجود می آید که آیا این عناصر براستی جزئی از فرهنگ می باشند و یا اینکه باید آنها را جدای از فرهنگ و  مستقل از آن در نظر بگیریم؟ مثلاً دانش یا همان معرفت بشری (Knowledge) خود در برگیرنده ی تمام آن چیزیست که آدمی در ارتباط با طبیعت و ماوراء طبیعت تا بحال آموخته است و در ذهن بشریت انباشته شده است. بر این اساس شاید درستش این باشد که فرهنگ را جزئی از دانش و معرفت بشری بدانیم نه برعکس!
 

     قابل ذکر است که دانش خود از نظر علمی به چهار قلمرو مهم و اساسی دین- فلسفه- علم و ایدئولوژی تقسیم می شود [رجوع شود به جامعه شناسی علم/توکل/1370] که بعدها به تفصیل بدان خواهیم پرداخت و اکنون در اینجا تنها به این نکته بسنده می کنیم که هیچکدام ازین چهار قلمرو زیرمجموعه ی فرهنگ نمی تواند باشد اگرچه فرهنگ هر جامعه ای شدیداً متأثر از آنها شکل می گیرد و سامان می یابد. یا عرف و اخلاق و اعتقادات و قوانین یک جامعه! مسئله اینست که ما هم تمام این عناصر را بعنوان دستاوردهای غیرمادی یک جامعه، "فرهنگ" می نامیم و حتی گاهی دستاوردهای مادی را نیز بر آن می افزاییم - همچنانکه برخی بر این اعتقادند و هم اینکه شیوه ی رفتار و زندگی مردم بر اساس اینها را فرهنگ می خوانیم!
 

     هدف اعلام کشف تناقض در این ارتباط نیست؛ موضوع اینست که وقتی هر دو تصور از فرهنگ را پذیرفتیم در اینصورت باید مشخص سازیم وقتی که از مشکلات و مسائل فرهنگی سخن می رانیم منظورمان مربوط بکدام تصور است؟ آیا مشکل را در دانشها و اعتقادات و اخلاقیات و ارزشها و هنجارهای مردم می دانیم و یا خیر مشکل در نوع رفتار افراد مبتنی بر آن اصول و عناصر است؟ در صورت نخست با یک مسئله ی اساسی و حیاتی روبرو می شویم که در واقع بیشتر مربوط می شود در سطح کلان به جامعه و ارزشها و هنجارهای آن یعنی همان "حقایق اجتماعی" یک جامعه که مردم باید برای نیکو زیستن در آن جامعه آنرا اساس کار خود  قرار دهند و در صورت دوم مسئله را نه در حقایق اجتماعی که در میزان اعتنا و توجه افراد جامعه به آنها می بینیم!
 

     وقتی که یک فرد یا گروهی را به بیان عامه به "بی فرهنگی" متهم می کنیم و یا به زبان جامعه شناختی، فعلی "غیرفرهنگی" و یا "ضدفرهنگی" را بدانها نسبت می دهیم منظورمان چیست؟ اصلاً بر چه اساسی کار آنها را بی فرهنگ و غیر فرهنگ و ضد فرهنگ می خوانیم؟ بدیهی است که ما با در نظر گرفتن اصولی ثابت و عمومی به "رفتاری معین" نظر داشته ایم و از آنجا که آن فرد یا گروه را به جرم آنکه این اصول را نمی شناسند و یا بر اساس آن عمل نکرده اند و یا نخواسته اند که عمل کنند متهم به بی فرهنگی و غیر فرهنگی و ضد فرهنگی کرده ایم! در واقع ما مشخصاً به نوع رفتار افراد اعتراض نشان داده ایم و این اعتراض را مبتنی بر آن اصول عمومی موجه دانسته ایم و گرنه اگر مشکل را در خود اصول اجتماعی می دانستیم دیگر حرجی بر افراد نبود که چرا بر اساس آن عمل نکرده اند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش دوم

 

* فرهنگ در ادبیات فارسی
     فرهنگ علاوه بر آنچه که در ارتباط با واژه ی Culture مطرح می شود در فارسی در معانی دیگری نیز بکار برده شده است مانند عقل و خرد- آموزش و پرورش- شاخه ی درخت خوابانده- کاریز آب- بزرگی و سنجیدگی و حتی کتاب لغت (فرهنگ دهخدا). ضمن اینکه در ادبیات محاوره ای و زبان عامیانه گاهی از بیان واژه ی فرهنگ معانی دیگری نیز قصد می شود و این عمومیت و گستردگی معنا و مفهوم این واژه را می رساند و از اینروست که سعی می شود طی این نوشتار برای عوام و خواص مشخص شود که در آسیب شناسی مسائل اجتماعی با محوریت فرهنگ به کدام تعریف و به کدام مفهوم از آن استناد می ورزیم.

 

* میان گفتار
     بدیهی است که زبان عامیانه و زبان علمی باهم فرق می کنند و بدان راحتی که در آن اقلیم واژگان ظاهر می شوند و جاری می شوند در این یکی نمی شوند. در محیط علمی گاهی در پذیرش یک واژه یا اصطلاح با وجود ضرورتی که به لحاظ تفکیک معنایی و مفهومی بدان احساس می شود با مقاومت و یا حداقل بی اعتنایی دامنه داری مواجه می شویم در حالیکه بواسطه ی اینکه مثلاً شاعر یا سخنوری بر قصد و یا به جهت آنکه کلمه ی بهتری پیدا نکرده یا بضرورت تکمیل قافیه مجبور به استفاده از کلمه ای شده است دیگر آن واژه یا مفهوم ابداعی جزیی از فرهنگ و ادبیات ما می شود. مثلاً در بیتی از سعدی می خوانیم که:
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست                    پنجه با زور آزما افکندن از "فرهنگ" نیست.

 

     در اینجا می بینیم که به رعایت حضور واژه ی جنگ در مصرع اول، واژه ی فرهنگ در مصرع دوم بمعنای "عقل و خرد" اختیار شده است و این مفهوم از فرهنگ دیگر جزئی از ادبیات ما شده است. یا مثلاً ایرج میرزا در شعر "قلب مادر"ش مشخصاً به جهت رعایت قافیه چنین آورده است که:
داد معشوقه به عاشق پیغام                                   که کند مادر تو با من جنگ ...
نشوم یک دل و یک رنگ ترا                                     تا نسازی دل او از خون رنگ ...
رفت و مادر را افکند به خاک                                    سینه بدرید دل آورد به چنگ ...
از قضا خورد دم در به زمین                                     واندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز                              اوفتاد از کف آن "بی فرهنگ"...


     در جامعه شناسی که زبان علم است واژه ی "بی فرهنگ" مورد استفاده و تأیید قرار نمی گیرد در حالیکه می بینیم در این شعر بمناسبت رعایت قافیه استادانه استفاده شده است و از مضمون هم پیداست که فرهنگ در اینجا به معنا و مفهومی متفاوت از آنچه که در بالا ذکر شد بکار برده شده است! البته ما هرگز در مقام ایراد بر اساتید سخن نیستیم موضوع اینست که یک اصطلاح ادبی یا یک مفهومی از آن به آن سادگی که در دنیای شعر و ادبیات ممکن است اختیار گردد و عمومیت یابد در جامعه شناسی و یا هر علم دیگر نمی شود. ما در حوزه ی جامعه شناسی در کاربرد برخی از واژه ها چه در ترجمه و چه در شمول و چه در مضمون و محتوا با مشکل مواجهیم و هنوز به توافق علمی و عمومی مشخصی در آن دست نیافته ایم! و این مسئله که انگار با نوعی بی اهمیتی و بی اعتنایی و یا سازگاری تداوم می یابد(؟!) منجر به برخی ابهامات و نارسایی ها می شود که البته اینطور به نظر می رسد که نسبت بدینها هم بی خیال و بی تفاوتیم!
 

     متاسفانه در این موارد کار ما جز این نیست که در سرزمین اندیشه ها به اصطلاح اسب مراد کج زین کرده و راست می تازیم. البته نباید از حق گذشت که همیشه هم اینطور نیست و گاهی راست زین کرده و کج تاختن هایی هم داریم! این مسئله نه فقط در رابطه با موضوع مورد بحث بلکه در موارد دیگر نیز اذعان شده است. بعنوان نمونه دکتر داور شیخاوندی در مقدمه ی کتاب "جامعه شناسی انحرافات و مسائل جامعتی ایران" (1384) به التقاط مفهومی واژگان "اجتماع" و "جامعه" اشاره کرده و در این ارتباط با دغدغه ی خاطری بلند چنین شکوه سرداده  اند که:
" به رغم درهم آمیزی مفاهیم «اجتماع » و «جامعه»، اغلب جامعه شناسان و روزنامه نگاران ایرانی عنوان «علوم اجتماعی» را هزوارش وار به «علوم جامعوی» اتلاق می کنند تا از «امحای» احتمالی کلمه ی «مُنزل» گذشتگان اجتناب ورزند، تفاوت و تمایز مفهوم «اجتماع» با «جامعه» را نادیده گیرند و از کوشش برای انفکاک این دو مقوله از هم احتراز جویند". قابل ذکر است که ایشان کلمه ی «جامعوی» را برای Social و «جامعتی» را برای Societal پیشنهاد می کنند و همچنانکه می بینیم ایشان این تمایز مفهومی را در عنوان کتابشان هم بکار بسته اند.

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش اول

 

     پیشتر چنین عنوان شد که "جامعه شناسی شرقی" خاستگاه عمده مسائل اجتماعی ایران را از سرچشمه ی درهم و برهم جوشان فرهنگ می بیند و اصلاح امور اجتماعی را هم پیش از هر چیز در اصلاح فرهنگ می داند. اما اینک باید روشن کنیم وقتی که می گوییم "فرهنگ"، منظورمان از بیان این واژه دقیقاً چیست. این مسئله از این لحاظ اهمیت دارد که از فرهنگ بعنوان یک پدیده ی "تاریخی - اجتماعی" تعاریف فراوانی ارائه شده است که گاهی به سیصد چهارصد مورد هم می رسد! علیرغم وجه تشابهات اساسیی که در این تعاریف وجود دارد وجه تمایزات آنها هم کم نیست و از اینرو هر نویسنده یا پژوهشگری که بخواهد در رابطه با فرهنگ بنویسد با انبوهی از تعاریف مواجه می شود که نمی داند کدام را برگزیند و پایه ی کار خود قرار دهد! در نتیجه به اعم و اهم تعاریف ضرورتاً اشاره می کند و درآخر هم ناگزیر عناصر اصلی تمام تعاریف را جمع آوری می کند و یکجا و تیتروار بیان می کند و خلاص!
 

     اما این راهکار اگر هم در طرح موضوع و بحث نظری پیرامون آن مفید باشد در مباحث کاربردی و بخصوص در زمینه ی آسیب شناختی مسائل اجتماعی- فرهنگی چندان کارساز نیست و به لحاظ مصداق و دربرگیرندگی موضوع با مشکل مواجه می شود و این البته از آفات بکارگیری تعاریف و مفاهیم کلی است که در رابطه با هر واژه ی دیگری هم ممکنست پیش آید! "جامعه شناسی شرقی" طی این نوشتار سعی بر آن دارد که در جهت تصریح و خصوصاً تحدید تعریف فرهنگ و برای پرهیز از آمیختگی مفاهیم و جلوگیری از انحراف و اتهام کشیده شدن احتمالی محتوا و منظور، پیشتر مشخص سازد وقتی که گفته می شود فرهنگ! منظور چه هست و چه نیست!

 

* فرهنگ در منابع و مراجع
     آنچه ما تحت عنوان "فرهنگ" در منابع و مراجع می خوانیم در واقع ترجمه ی واژه ی Culture است؛ از ریشه ی لاتینی Cultura که بمعنای مراقبت از گیاهان و مجازاً مراقبت از اندیشه می باشد[فرهنگ آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی،1380، 77]. تعاریف فراوان فرهنگ را که مرور می کنیم ملاحظه می کنیم که این واژه بهنگام تعریف، قبض و بسطهای فراوانی بخود می گیرد بطوریکه گاهی آنچنان وسعت می گیرد که همه چیز اعم از دستاوردهای مادی و معنوی یک جامعه را در بر می گیرد همچنانکه کلارک وایسلر (1922) فرهنگ را "کلیه ی مظاهر و شئون حیات یک ملت" می داند[جامعه شناسی عمومی،محسنی،1362، 411] و گاهی آنقدر محدود می شود که به یک پدیده و مفهوم اجتماعی متمرکز می شود مانند تعریف رالف لینتون مردم شناس آمریکایی که فرهنگ را در" مجموع رفتارهای اعضای یک جامعه" خلاصه می کند [آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی، 1380 ، 78].


     از آنجا که طرح تعاریف گوناگون فرهنگ و بحث پیرامون آنها اساساً هدف این نوشتار نیست تنها با ذکر تعریف کلاسیک ادوارد تایلور (1871) ادامه ی بحث را پی می گیریم: "فرهنگ کل پیچیده ای است شامل دانش و اعتقادات و هنرها و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و هر نوع تواناییها و عادتها که بوسیله ی انسان بعنوان عضوی از جامعه کسب می شود" [مفاهیم اساسی در علوم اجتماعی، نوربخش گلپایگانی، 1381، 79]. این تعریف کلی که اتفاقاً نخستین تعریف علمی ست که از فرهنگ سراغ داریم از این لحاظ مورد بحث و استناد این نوشتار قرار می گیرد که نسبت به تعاریف دیگر بسط مفهوم و ذکر عناصر در آن به چشم می خورد و بعبارت دیگر دقیقاً مشخص می سازد که فرهنگ دربرگیرنده ی چه عناصری است.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]