جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

مشاعات در ایران؛ بینوایان!

حسین شیران

 

تعریف مشاعات
     بخش مشترک و غیرمفروز ملک را مشاع گویند؛ و ما بخشهای مشترک و غیرمفروز جامعه را "مشاعات" Undivided Section Of Society می نامیم؛ "بخش" که می گوییم در واقع به فضاهای مادّی جامعه توجه داریم و "مشترک" که می گوییم به استفادة همه یا بخشی از مردم از آنها؛ پس فضاهایی را که همه یا بخشی از مردم در استفاده از آن آزاد باشند مشاعات جامعه می نامیم. این "همه یا بخشی از مردم" هم که می گوییم بدلیل آنست که مشاعات را در قلمروی وسیعی از زندگی اجتماعی مان در نظر می گیریم و واقعیت امر هم همین است. ما همانقدر که زندگی انفرادی مان در برابر زندگی اجتماعی مان ناچیز است "استفاده های اختصاصی از منابع اختصاصی" مان هم بهمان اندازه ناچیز است؛ باقی هرچه هست "استفاده های مشترک از منابع مشترک" و صحیح تر اگر بگوییم "استفاده های فردی از مشترکات" است.


     اما این مفهوم یعنی "استفاده های فردی از مشترکات" باز جای توضیح دارد؛ چون مشترکات جامعوی ما تنها به "مشترکات مادّی" که "مشاعات" می نامیم محدود نمی شود بلکه در کنار آن "مشترکات معنوی" هم داریم که در واقع همان "حقایق جامعه" هستند که پیشتر درباره اش بحث کرده ایم. عجالتاً آنچه در رابطه با این تقسیم بندی قابل ذکر است اینست که مشترکات معنوی که همان ارزشها و هنجارهای اجتماعی هستند "مورد استناد عموم" واقع می شوند و مشترکات مادّی که دربرگیرندة مشاعات هستند "مورد استفادة عموم". اگرچه در این مورد هنوز جای بحثهای بیشتری وجود دارد اما آنرا به فرصتی دیگر محول کرده و فعلاً بحث مشاعات را پی می گیریم.

 

قلمروی مشاعات
     پس مشاعات عبارت شد از فضاهای غیراختصاصی زندگی اجتماعی مان که در استفاده از آن با دیگران شریک هستیم. اختصاصی در اینجا الزاماً بمفهوم انفرادی و شخصی نیست بلکه اشاره ایست به حریم خصوصی خانواده ها و گرنه با این حساب مشاعات تمام حوزة زندگی اجتماعی ما را در برخواهد گرفت چرا که هیچ بخشی از جامعه که تنها مورد استفادة یک شخص باشد یا وجود ندارد و یا اگر هم داشته باشد بسیار محدود خواهد بود. ما حتی در حوزة اختصاصی زندگی خود هم که حریم خانةمان باشد با اعضای خانه در وضعیت اشتراکی به سر می بریم و از فضاها و اتاقها و اسباب و لوازم خانه همه باهم استفاده می کنیم؛ در واقع از اینهمه مایملک موجود، آنچه مورد استفادة انفرادی و شخصی ما باقی می ماند شاید به یک تخت و حوله و مسواک و کفش و لباسمان خلاصه شود و جالب اینست که حتی این موضوع هم شامل همه نمی شود و همچنانکه می دانیم کم نیستند کسانی که بهر حال- چه از سر ناگاهی و چه از سر ناچاری، از این اسباب کاملاً شخصی هم بصورت اشتراکی استفاده می کنند! اما ما دیگر مفهوم مشاعات را آنچنان وسیع نمی گیریم که به حریم خصوصی خانه هایمان هم تجاوز کند بلکه قلمروی آنرا تا در خانه هایمان می گسترانیم و درست ترش اینست که بگوییم قلمروی مشاعات دقیقاً از دم در خانه هایمان آغاز می شود؛ و از همانجاست که مسئولیت اجتماعی ما در قبال مشاعات هم به هر ترتیب علنی می شود و قابلیت نقد و بحث پیدا می کند!

 

مراتب مشاعات
     بدین ترتیب قلمروی مشاعات عبارت شد از "تمام گسترة جامعه منهای حریم خصوصی افراد یعنی خانه ها و خانواده ها"؛ بر این اساس همینکه از در خانه هایمان خارج می شویم پا به عرصة مشاعات می گذاریم؛ اما این عرصه را مراتبی است که میزان اشتراکش بیانگر رتبة آنست یعنی همچنانکه بر تعداد مشترکین اضافه می شود بر مراتب مشاعات هم افزوده می شود؛ برای درک این موضوع همینکه بدانیم وقتی از خانه پا بیرون می گذاریم و به سمت محل کارمان و یا به مسافرت می رویم در واقع از مراتب مشاعات یک به یک بالا می رویم کفایت می کند! چه اینگونه هم قلمروی مشاعات را شناخته ایم و هم به مراتب آن پی برده ایم. با اینحساب کوچه هایمان نخستین بخش از مشاعات ماست و بعد خیابان و محله و شهر و استان و کشورمان با تمام کوه و در و دشت و طبیعتش! و تازه این مشاعات "محلی" و "ملی" ماست و زانپس است که ما به مشاعات "فراملی" و فرامنطقه ای وارد می شویم یعنی قاره و دنیا و فضا و الی آخر- البته اگر آخری باشد!

 

مشاعات در شهر
     در مناطق شهری حوزة اختصاصی کاملاً فشرده شده است و در مقابل، مشاعات تا حدّ خفقان آور و آزار دهنده ای پیش آمده است! یعنی بجای آنکه مشاعات از کوچه آغاز شود چند مرتبه پیش تر آمده و از راهروی خانة تان آغاز می شود و بعد پارکینگ و حیات و کوچه و الی آخر اکنون همة ما در حال تجربة چنین شرایطی هستیم؛ در شهرهای بزرگ و پرجمعیتی که در نابسامانی محض سطح بالایی از تراکم را تحمل می کنند وسعت خانه های برخی حتی به سی تا چهل متر مربع محدود شده است! حال در این محدودة کوچک کافی است شما سرتان را از پنجره در بیاورید و یا پایتان را از در بیرون بگذارید تا از حریم خصوصی تان خارج شده و وارد قلمروی مشاعات شوید! دیگر نه آستانه ای نه حیاتی نه باغی نه بری! هیچ چیزی جز آن سی چهل متر خالی برای شما باقی نمانده است! کف خانة تان بام خانة یکی و بامتان کف خانة دیگریست؛ در چهار دیوار و گاهی حتی در شش دیوار خانة تان هم با دیگران شریک هستید و تنها پنج یا ده سانتی متر با حریم خصوصی دیگران یا با حریم عمومی فاصله دارید یعنی نصف پهنای دیوارتان! اکنون در شهرها چه بخواهیم و چه نخواهیم زندگی اجتماعی مان به سمتی پیش می رود که چندی بعد ما می شویم ماهیانی محصور در تُنگی شیشه ای شناور در اقیانوسی ناآرام که هر آن ترس شکستنش وجود دارد!

 

قانون مشاعات
     در بحث مشاعات در واقع ما با یک منبع خاصی سروکار داریم که همه یا بخشی از مردم بصورت اشتراکی از آن استفاده می کنند. زمانی هست که شما یک منبعی دارید که تنها اختصاص به خود شما دارد و هر طوری هم که دلتان بخواهد از آن استفاده می کنید؛ اما اگر شما در آن منبع با یکی دیگر شریک باشید چطور؟ آیا باز هم می توانید هرطور که دلتان می خواهد از آن استفاده کنید؟ و اگر با ده نفر شریک باشید چطور؟ و یا صد نفر و یا همچون مشاعات ملی با هزاران بلکه میلیونها نفر چطور؟ بدیهی است که هرچه بر تعداد مشترکین و در نتیجه بر مرتبة مشاعات افزوده شود از دلبخواهی های شما کاسته شده و بر تعهدات شما افزوده می شود چراکه از حق مطلقة شما کاسته شده و بر شمار افراد ذیحق افزوده می شود! زین پس شما چه بخواهید و چه نخواهید باید برای استفادة دیگران هم حقی قائل شوید و در این خصوص از تصمیمات جمع تبعیت کنید و گرنه بتدریج مسبب شرایطی خواهید شد که تحملش برای خود شما و دیگران بسیار دشوار خواهد بود! تجربتاً برای از بین بردن این خواستنها و نخواستنها و بقولی این دلبخواهیهای افراد است که برای استفادة بهینه از هر منبع مشترکی "اصول و قواعدی" معین تعریف می شوند تا در عین استفادة همگان، جلوی هرج و مرجها نیز گرفته شود. این اصول و قواعد در واقع نوعی توافق یا قرارداد اجتماعی بین افراد است و با تحقق آن می توانیم بگوییم که در استفاده از منبع دیگر "قانون" حاکم شده است!

 

فرهنگ مشاعات
     اما این حاکمیت قانون تنها زمانی ارزش پیدا می کنند که همه بدانها استناد جویند و بکار بندند و تنها در اینصورت است که گوییم "فرهنگ" نیز در کنار قانون تحقق یافته است. و"فرهنگ چیزی نیست جز همین اشراف بر قوانین و عمل بدانها"؛ در رهایی از هرج و مرج قانون به تنهایی کفایت نمی کند بلکه تنها و تنها "قانون بعلاوة فرهنگ" است که نجات دهندة انسان و جامعه از بی نظمی و بی قانونی است! از این به بعد ما چیزی نمی گوییم و شما را به وجدان خودتان واگذار می کنیم تا اولاً در مورد قوانین مشاعات رایج در کشورمان و بعد در مورد فرهنگ مشاعات آنچنانکه در واقعیت امر است به داوری بنشینید! ابزار این داوری همان "باورهای مشترک" ایست که از "تجربیات مشابه" و مشترکی در ذهن ما نقش بسته است. بیایید مبتنی بر این "ذهنیات مشترک" هرکس در تنهایی خویش کلاه خویش را قاضی کنیم و ببینیم هر روز خدا در حق مشاعات و مشترکات جامعة مان چه می کنیم و چه باید بکنیم!

 

     ببینیم واقعاً از وقتی که از حریم خصوصی خود پا به مشاعات می گذاریم و در آن تا هرکجای ممکن پیش می رویم تا چه حد به حقوق سایر هموطنانمان احترام می گذاریم و تا چه حد براساس ضوابط قانونی و عرفی مشاعات عمل می کنیم! ببینیم در کوچه ها و خیابانها و پارکها و کوهها و در و دشتهای مملکتی که در آن زندگی می کنیم و چون جان شیرین دوستش می داریم چه می گذرد و رشتة کار از که می گذرد؟ ببینیم از هوایی که مشترکاً از پیر و جوان و سالم و بیمار فرو می بریم تا آبی که همه می خوریم و خاکی که از آن قوّت می گیریم و دره ایکه در آن فرو می رویم و کوهی که از آن بالا می رویم و طبیعتی که در آن می چرخیم و پارکهایی که در آن می گردیم و راههایی که در آنها آمد و شد می کنیم و اتوبوسهایی که بر آنها سوار می شویم و اداراتی که در آنها پراکنده می شویم و مردمانی که با آنها همراه می شویم و در نهایت همسایگانی که در مجتمعهای ساختمانهای سر به سر با آنها زندگی می کنیم با چه مشکلات عدیده ای مواجه هستیم؟!
 

     ببینیم از صبح تا شام با چه معضلات اجتماعی سروکله می زنیم و از چه مسائل ریز و درشتی رنج می بریم! ببینیم چگونه می شود که تحمل برخی از مسائل دیگر برای ما عادی می شود! مگر تا چه حد در این امر پیش رفته ایم که ناگزیر با برخی از بی نظمی ها و نا هنجاریها سازگار شده ایم! و سر آخر ببینیم آیا کسی غیر از خود ما مسبب این مسائل و مشکلات بوده است و یا این خودماییم که در دل اجتماعمان "تنوری از بی نظمیها و ناهنجاریها" روشن ساخته ایم و هر روز بیشتر از دیروز بر آن می دمیم و داغتر و تندترش می کنیم و بعدش هم فریاد "وا فرهنگا"یمان تا هفت عرش بلند می شود و عجب اینکه انگشت اتهام هرکسی هم رو بسوی دیگری نشانه می رود؟! آری اگر دیگران بگویند شاید از آنها نپذیریم و طبق معمول مغرضانه اش خوانیم بهتر اینست که هرکس به وجدان خویش رجوع کنیم و بر اساس تجربیات اجتماعی خویش بی هیچ تعارفی خود بگوییم که اکنون اطلاق کدام واژه مناسب حال ما ایرانیان است: بافرهنگ یا کم فرهنگ یا بی فرهنگ!

 

رنجی همگانی
     وقتی به همه چیز اعم از طبیعت و جنگل و پارک و کوچه و خیابان و اتوبوس و بیت المال و هوا و همسایه و هموطن و غیره و غیره بی خیال و بی توجه و بی تعصب هستیم باید هم همه چیز را درهم و برهم تحویل بگیریم و تا عمر داریم در رنج و عذابی ماندگار بسر بریم! آنهم رنجی همگانی که رشته اش در دستان خود ماست! دست هر تک تک ماها که با ادعا می گوییم ایرانی هستیم و ایرانی شریف است و فهیم است و کوشا و پرتوان و با ایمان! و بعد از این شعار می گیریم می خوابیم و همه چیز را به امان خدا رها می کنیم! انگار که نه ما بلکه خدا باید دستی بجنباند و اوضاع نابسامان جامعه را سروسامانی بخشد و یا پیغمبر مبارکش!

 

     اینگونه اگر باشد دست کمی از بنی اسراییل نداریم که در فتح سرزمین موعودیکه خدا وعده اش را بدانها داده بود سستی ورزیدند و با پررویی محض به موسی گفتند ای موسی تو و خدایت بروید با آنها بجنگید ما اینجا می نشینیم و منتظر شما می مانیم! آنها این را گفتند و سالهای سال بلکه قرنهای متمادی هم چوبش را خوردند و هنوز هم می خورند! اینک اگر ماهم چنان می گوییم و چنان فکر می کنیم تاوانش را می بینیم و بیشتر هم خواهیم دید! می گوییم شریف هستیم و آنوقت هر روز و هر لحظه شرافت همدیگر را زیر سؤال می بریم! می گوییم فهیم هستیم و اما نمی دانیم چرا این را نمی فهمیم که حوزة فرهنگ حوزة احساس تکلیف همگانی است! حوزة عزم عمومی است! حوزة وحدت رویه است! چرا فراموش می کنیم که صاحبان فرهنگ همة ما هستیم و تا ما خود را نسازیم فرهنگ و جامعه مان را نتوانیم ساخت! فرهنگ مال دولت نیست مال حکومت نیست اینها خود همه از مردمند و برخاسته از مردمند! اگر بد باشند از بدی ماست و اگر خوب باشند از خوبی ماست چه بقول معروف هرچه در آشمان ریخته ایم همان در قاشقمان یافته ایم! پس دیگر چه جای گلایه؟! اصلاً گلایه از کی؟! همه چیز از ماست که برماست!
 

     می گوییم کوشا و پرتوان هستیم اما همتی نمی کنیم تا از این عجز فرهنگی خود را و جامعة مان را برهانیم! می گوییم با ایمان هستیم و به خدا و گفته هایش ایمان داریم پس می خوانیم و می شنویم اما انگار که باور نداریم خدایمان خود به تأکید گفته است که هیچ جامعه ای تغییر نخواهد کرد مگر آنکه افراد خودشان تغییر کنند و در آن هم تغییری ایجاد کنند!
 

 

سخن آخر
     دوستان! خواهران! برادران! جای هیچ تعارفی نیست! روح جامعة ما بیمار است و این بیماری بسیار فراگیر است چون از فرهنگ است و فرهنگ هم در همه چیز جاریست! وقتی فرهنگ یک جامعه بیمار باشد در واقع همه چیزش بیمار است! بی فرهنگ چه دینی چه سیاستی چه نظمی چه نظامی چه حکومتی چه برنامه ای چه توسعه ای چه امنیتی چه آرامشی چه رفاهی؟ راز نابسامانیهای اجتماعی ما در "سست فرهنگی" ماست و اینکه روزبروز بیشتر هم می شود بخاطر اینست که درمانش را در بیراهه می گردیم!  علت این سست فرهنگی در درون ماست پس بیهوده اطراف را نگردیم و غیر از خودمان دیگری را متهم نسازیم! فرهنگ را هیچ متصدی خاصی نیست صاحبان فرهنگ خود مردمند!

 

     باری اگر حوزة مشاع و عمومی در کشور ما بشدت نابسامان است بواسطة ظلم و بی مهری فراوانی است که هر تک تک ما در حقش روا می داریم! حوزة مشاع حوزة احساس تکلیف و وظیفة همگانی است! چرا هیچکس به این تکلیف و وظیفة خود پایبند نیست؟ چرا هیچکس این حوزه را از خود نمی داند؟ چرا کسی به فکر پریشانی و بیماری این روح جاویدان (فرهنگ) نیست؟

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]