جامعه شناسی شرقی
بخش هجدهم: جریانات معطوف به جامعه شناسی در جامعه ۱ : «جریان نیچهای»
حسین شیران
اینکه گفتیم عنوانی که ما در زبان خود برای این علم درنظرگرفتهایم (یعنی «جامعه شناسی») در مقایسه با عنوان اصلیش (یعنی Sociology) در ایفاد «معنی و مفهوم و موضوع»، الحق والانصاف، از صراحت و بلاغت بالایی برخوردار بوده و است و این یعنی علیالاصول زمینهای مناسب و مساعد برای درک و فهم و حشر و نشر این علم (: جامعه شناسی) در نزد ما فراهم بوده و است حقیقتاً ایجاب میکرد که در این هشتاد سالی که از زمان ورود این علم به ایران گذشته۱ و یا لااقل این شصت سالی که از زمان رواج رسمی آن در ایران میگذرد۲ ما در آن از همه عالم پیش باشیم و یا حداقل اینکه از همه سردرگمیهایی که در ارتباط با معنی و مفهوم و موضوع آن در غرب و شرق وجود داشته و ای عجب هنوزم دارد بدور باشیم اما واقعیت اینست که نه فقط هیچ چنان پیشافتادنی در کار نبوده است- که حال این فدای سرمان، بلکه علیرغم کارها و تلاشها و البته مقاومتهای مفیدی که انجام شده است- که اگر انجام نمیشد شاید ما حالا کلیت صحبتمان در ارتباط با یک متوفی میبود، از قضا از قافلة علمی عالم هم بسی عقب افتادهایم!!!
و این یک واقعیت غیرقابل انکار است! در حال حاضر ما نه فقط از میان تمام جریانات موجود در جامعه تقریباً هیچ چیز بخصوصی به نفع درک و فهم و حشر و نشر این علم (: جامعه شناسی) لااقل در نزد خود- که حال اندیشة فتح جهان به کنار، به چشم و گوشمان نمیخورد بلکه برعکس هر آنچه میبینیم و میشنویم، با مراتبی از نومیدکنندگی، دقیقاً نقطة مقابل اینست! بهرحال اینکه میبینید برخی به روشنی در گوش جامعه بیوقفه غروب خورشید عمر «جامعه شناسی» را جار میزنند و «بیملاحظه» از لحظه لحظههای آخر این رو به احتضار داستانها میسرایند و یا حتی مرحلهای پیشتر از آن، با یک «جریان پیشجهنده» در فقدان نسبی «جریانهای جاندهنده به کالبد نیمجان جامعه شناسی» بسی به خود جرأت میدهند و رسماً از پایان کار و یا واضحتر بگویم از مرگ و از دفن و کفن «جامعه شناسی» و حتی از جایگزینهایش سخن میگویند۳ البته که تنها بخشی از آن جریانات ناگوار مربوط به «جامعه شناسی» در جامعه هستند! ...
این «بیملاحظه» که میگویم البته از این باب است که این حضرات در شرایطی از مرگ این علم نوباوة نوساز (: جامعه شناسی) سخن میگویند که خود خوب میدانند و میبینند که هنوز تعداد کثیری از جهانیان رسماً در این رشتة پر رمز و راز مشغول تدریس و تحصیلاند و با حرارت خاصی اگر نه همه، دستکم بخشی از آنها به هر شکل به امید اعتلای این علم میکوشند!!! به این جهت اینجا من، جسارتاً، از این «جریان بیگدار به آبزده» با عنوان «جریان نیچهای» یاد میکنم، چه این حضرات اگرچه در ارتباط با این موضوع پیش افتادهاند اما هرگز در این خصوص (: انکار وجود یک موجود) طلایهدار این جریان نبوده و نیستند بلکه با تمام توان، خود تالیان راه «پدر و پیشوای منکران جهان» «نیچه» هستند- این «ارباب لامکان و زمان»، «سلطان ناباوران»، که بسی پیشتر از اینها با یک چنین توهّم توفندهای تمام خداباوران جهان را خطاب قرار داده و با اعتماد بنفس تمام گفته است: این خداباوران که اینگونه غرق باور خویشند و خود را برای خدا میکشند (این اصطلاح از من است نه «نیچه») گویی خبر ندارند که دیگر «خدا مرده است۴»!!!
و جالب اینجاست که او (: نیچه؛ شاعر حکمتسُرای) این را در کتاب معروفش «چنین گفت زرتشت» از زبان «پیامبر باستان و راستین ما» «زرتشت» گفته است۵ با این توضیح که او (: نیچه) هر آنچه که در «چنین گفت زرتشت» گفته است در واقع از زبان خود گفته است؛ به عبارت دیگر اینجا «زرتشت» خود او بوده است که گفته است «خدا مرده است» و گرنه «زرتشت» «پیامبر باستان و راستین ما» کی و کجا از انکار خدا گفته است که این بار دومش باشد! برعکس هر آنچه او (: زرتشت) گفته است- تا آنجاییکه به گوش ما خورده است، همه در راستای «خداشناسی و اخلاقباوری» بوده است! ...
حال اینکه چرا او (: نیچه) اینجا اینگونه از زبان «زرتشت» ما سخن گفته است «شاید» بخاطر این باشد که او (: نیچه) «زرتشت» را بعنوان «نخستین اندیشهگر بزرگ تاریخ جهان»۶ بسیار میستود و پادشاهی او را «پادشاهیِ هزارهای» میدانست و انگار که دوست میداشت خود اگر قرار است که کسی باشد چه بهتر که کسی چون «زرتشت» باشد تا هر کس دیگری! البته با ذکر این نکته که او (: نیچه) هرگز نمیخواست تمام و کمال همچو «زرتشت» باشد چرا که علیرغم علاقهای که به شخصیت والای «زرتشت» داشت و البته بسیار شایستة احترامش میدید۷ «به یک دلیل» نمیخواست یا که نمیتوانست به تمامی کسی چون او باشد!
آن یک دلیل چه بود؟ آن یک دلیل این بود که «نیچه» «زرتشت» را با وجود اذعان به راستگو بودن و با فضیلت زیستنش، در باور خود مرتکب یک «خطای بزرگ» میدانست!! «زرتشت» و «خطای بزرگ»؟! آری! «نیچه» «زرتشت» را واجد این «خطای بزرگ» میدانست که نخست او بود (یا از جمله نخستینها بود) که به «تبلیغ و ترویج آیین خداشناسی و اخلاقباوری» در جهان پرداخته بود و به هر شکل این «پرانتز منحوس» (: خداشناسی و اخلاقباوری) را در بستر دفتر تاریخ بازگذاشته بود۸!
و صد البته که باز بودن این پرانتز، آنهم به «روزگار روشنگری» که هر کساش از جا برمیخاست «نخست تیپایی به توپ دین میزد تا مباد متهم به نادانی و ناتوانی گردد»، هرگز آن چیزی نبود که تحملش برای کسی چون «نیچه» آسان باشد! و سرانجام این خود او - «فرزند رشید روشنگران»، بود که در برابر آن «خطای بزرگ» خود را واجد این «رسالت بزرگ» دانست که هر چه زودتر این پرانتز بازمانده از تارک تاریخ را با تمام توان بربندد و بدینوسیله هم زمین و زمینیان را برای همیشه از دست شرّها و شیطنتهای آن رها سازد۹ و هم اینکه چهرة محبوب یار دیرین خود «زرتشت» را از گرد و غبار غلیظ آن خطای بزرگ پاک سازد!
منتهی چون او «زرتشت» را قلباً دوست میداشت هیچ دلش نمیآمد خودْ نام او (: نیچه) پایانی بر نام «زرتشت پیامبر» باشد از این جهت بود که ترجیح داد بربستن این پرانتز را هم با نام و یاد «زرتشت» محبوب و بزرگوارش انجام دهد۱۰، باشد که آیندگان خود در برابر عنوان شامخ «زرتشت باستان» با عناوینی همچون «زرتشت ثانی» یا «زرتشت واپسین» از او یاد کنند! ... در هر صورت چنین شد که «نیچه» با گفتن شاهبیت دیوان الحادیاش (: «خدا مرده است») خود خدای خداانکاری و اخلاقناباوری در پهنة این جهان بیفرجام شد!
حال این حضرات هم برآنند تا شبیه چنین سرنوشتی را که «نیچه» بر سر «زرتشت» و پرانتز بازماندهاش «خداشناسی» و «اخلاقباوری» آورد، هر طور که هست، بر سر «اگوست کنت» و پرانتز بازماندهاش «جامعهشناسی» و «جامعهباوری» بیاورند؛ منتهی با این تفاوت که پرانتز بازماندة «کنت» (: «جامعه شناسی») برخلاف پرانتز بازماندة «زرتشت» (: خداشناسی) که سبقهای «هزارهای» داشت (و البته هنوزم دارد) سبقهای «سدهای» دارد و بطور دقیق از سال ۱۸۳۷ (کمتر از دوصدسال پیش) به این سوست که در جریدة تاریخ علم باز گذاشته شده است؛ و بعد اینکه این حضرات هیچ تعهد و تعلق خاطری به «کنت» ندارند (نظیر آنچه که «نیچه» به «زرتشت» داشت) تا در بربستن این پرانتز، اندکی هم که شده، ملاحظة نام و نشان او را داشته باشند!
در هر حال این حضرات، فارغ از این مباحثات، عزم خود را جزم کردهاند تا هرچه زودتر این پرانتز بیهوده بازماندة «کنت» را بربندند و اگر که نه، دستکماش رایت بیرنگ و رویش را به حالت نیمافراشته درآرند تا بعد؛ و هیچ کاری به اینکه ممکنست در اطراف و اکناف جهان، جمعی به گرد نور شمع نوشعلة آن نشسته باشند هم ندارند و نباید هم داشته باشند چرا که در آیین این جریان، هیچ قصوری متوجه آنها که انکار میکنند نیست بلکه دربست هر چه هست متوجه آنهاییست که به هر شکل خود را مشغول محبوب و مطلوبی داشتهاند که ای عجب، خبر ندارند که دیگر نیست!
به این قرار حکمی که از جانب این حضرات در حق «جامعهشناسان» صادر میشود در حقیقت همان حکمیست که از جانب «امیرالمنکرین» «نیچه» در حق «خداشناسان» صادر شده است؛ این هر دو قوم (جامعهشناسان و خداشناسان) به باور اینها، به یک دلیل مشمول حکم واحدند که هیچ یک متوجه نیستند آنچه قائل و شاغل به آنند چندیست موضوع انکار این حضرات واقع شده است! از این جهت هر دو قوم سزاوار آنند به جرم اینکه نخواستهاند و یا نتوانستهاند بموقع از خبر مرگ مطلوب خود آگاه شوند عمری غرق در غفلت و گمراهی به سر برند!!!
پانوشتها:
۱- مبنا ورود «ویل هاس Will Hass» جامعه شناس آلمانی به ایران در سال ۱۳۱۳ و شروع تدریس نخستین درسهای «جامعه شناسی» در «دانشگاه تهران» در نخستین سال تأسیسش (محسنی، منوچهر؛ جامعه شناسی عمومی؛ نشر کتابخانة طهوری؛ فصل ۱۲؛ پیدایش و رشد جامعه شناسی در ایران).
۲- از مبدأ تأسیس رشتة «علوم اجتماعی» در «دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران» در سال ۱۳۳۶ و پذیرش دانشجو در مقطع لیسانس در این رشته (همان).
۳- رجوع کنید به کتاب «مرگ جامعه شناسی؛ آری یا نه» در «وبسایت جامعه شناسی شرقی» بخش «کتابخانة جامعه شناسی شرقی».
۴- به باور من همه حرفهای نیچه در تمام کتابهایش و نه فقط در کتاب «چنین گفت زرتشت»اش همه در لفافه و در پرده است بجز این یک حرفش که بسی بیپرده است!
۵- «زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچة زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت. اینجا با جان و تنهایی خویش سرخوش بود و ده سال از آن نیازرد. اما سرانجام دلش دگر گشت و ... از کوه به زیر آمد ... چون به جنگلها پای نهاد ناگاه خود را با پیرمردی [قدّیس] رویارو دید ... پیرمرد با زرتشت چنین گفت: ... زرتشت دگر گشته است! اکنون ترا با خفتگان چکار؟ ... تو در تنهایی چنان میزیستی که گفتی در دریایی و دریا ترا می کِشد. دریغا میخواهی [باز] به کرانه برآیی؟ ... زرتشت پاسخ داد: من آدمیان را دوست میدارم. قدّیس گفت: ... اما اکنون خدای را دوست میدارم نه آدمیان را. آدمی نزد من چیزیست بس ناکامل. عشق به آدمی مرا مرگآور است. ... زرتشت چون تنها شد با دل خود چنین گفت: چه بسا این قدّیس پیر در جنگلاش هنوز چیزی از آن نشنیده باشد که خدا مرده است!» (نیچه، فریدریش ویلهلم؛ چنین گفت زرتشت (کتابی برای همه کس و هیچ کس)؛ نشر آگه؛ ترجمة داریوش آشوری)
۶- براستی «نیچه» «زرتشت» را نخستین اندیشهگر تاریخ بشریت میدانست. او در آغاز باقتضای رشتهای که در پیش گرفته بود (فیلولوژی کلاسیک: علم مطالعة تاریخی زبانهای باستان) به یونان باستان و متفکرانش روی داشت، انگار هم از آنجا بود که به ایران باستان و بزرگ اندیشهگرش «زرتشت» روی آورد چرا که تأثیر اندیشه های زرتشت را در آنها یافت؛ به این قرار او حتی جایی از نوشتههایش (رجوع کنید به کتاب «فلسفه در عصر تراژیک یونانیان» ترجمة «مجید شریف») «هراکلیتوس» یکی از معدود فیلسوفان پیش از «سقراط» را شاگرد «زرتشت» قلمداد کرده است!
۷- «نیچه»: من میباید به یک ایرانی- «زرتشت»، ادای احترام کنم! (به نقل از «داریوش آشوری»، مقالة «نیچه و ایران»)
۸- همان
۹- «نیچه» در کتاب «غروب بتان» که «شامگاه بتان» هم ترجمه شده است رسماً اندیشه و تصور خدا- بخصوص خدای مسیحیت، را دشمن زندگی دانسته است!
10- به باور من همینکه او نام مهمترین کتابش (بقول خودش و بقول دیگران) را «چنین گفت زرتشت» نامیده است خود مؤید این نکته است! این کتاب رسماً بنام نامی «زرتشت» آراسته شده است اما همانطور که خود میدانید سراسر با سخنان «نیچه» آکنده است!
پایان بخش هجدهم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جریان نیچهای
[ چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]