جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

اومانیسم Humanism

 

     واژه‌ای را که امروزه با عنوان اومانیسم (Humanism) به کار می‌بریم واژه‌ایست که هم رویکردی در علم‌گرایی تجربی و انسانی دارد و هم زمینه‌ای در معرفت و هم بیان‌کننده توصیفی است برای جهت‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی و نیز صبغه‌ای دارد در فلسفه و نظام آموزشی و اسکولاستیک1 از قرن یازدهم تا بحال. این مکتب انسان را محور ارزش‌ها قرار می‌دهد یعنی اصالت به اراده و خواست او داده می‌شود. در این نظریه همه چیز از انسان شروع شده و به انسان نیز ختم می‌شود و هیچ حقیقتی برتر از انسان وجود ندارد و در اصل همانطور که پیداست اومانیسم در مقابل دین که براساس خدا محوری می‌باشد قرار گرفته است. پیداست که چنین واژه‌ای را نمی‌توان بدون در نظر گرفتن تاریخچۀ استعمال و تکوین مورد تحلیل قرار داد و اگر بخواهیم به سابقه کاربرد واژه "اومانیسم" نظر داشته باشیم و از نظر تاریخی به رواج این مفهوم بپردازیم ریشه تاریخی این واژه را میتوان در نظام زبانی یونان باستان جستجو کرد. 

 

     "اومانیسم" به اعتبارهای مختلف، تعاریف متعددی نیز دارد. به اعتبار ادبی، "اومانیسم" نام جنبش ادبی_هنری گسترده ای بود که با رنسانس در ایتالیا و بعدها در اروپای مرکزی و شمالی پدید آمد و خواهان احیای میراث ادبی و هنری یونان و روم باستان در مقابل میراث ادبیات قرون وسطای مسیحی بود. جنبش ادبی_هنری "اومانیسم" حوالی قرون چهارده و پانزده در اروپا ظاهر گردید و گسترش یافت. نویسندگان اومانیست به آثار ادبی "ویرژیل"،"Virgile" و "هومر"،"Homeros" و دیگر نویسندگان روم و یونان باستان توجه می کردند.

 

     اما "اومانیسم" معنایی گسترده تر و مهمتر نیز دارد که آن را میتوان تعریف تاریخی_فرهنگی "اومانیسم" دانست. در این معنا، "اومانیسم" یا انسان مداری فراتر از یک جنبش ادبی_هنری بوده و صورت نوعی یک دوره تاریخی است. بر این اساس، عصر جدید یا عصر مدرن که از حدود نیمه ی قرن چهاردهم میلادی به بعد ظهور کرده است را "دورانِ اومانیسم" به معنای بشرمداری یا انسان سالاری می نامند. در این دوره، مفهوم نفسانی بشر بعنوان مدار و معیار همه ی امور در نظر گرفته می شود.

 

     در عصر جدید یا "اومانیسم" آدمی با نیازها و خواستها و آرمانها و تمایلات ناسوتی اش بعنوان مبنا و معیار و مدار همه چیز پنداشته می شود و به تعبیری، انسان، خدا می شود. "مارتین فوئرباخ"،"Martin Feurbach" فیلسوف آلمانی ماتریالیست قرن نوزدهم، شان و مقام بشر را مقام و مرتبه الهی می داند و می نویسد: "برای بشر، خدا همان بشر است". "مارتین هایدگر"،"Martin Heidegger" در تعریف عصر جدید (عصر مدرن) که دوران سیطره "اومانیسم" است؛چنین می نویسد: "دورانی که ما آن را مدرن می خوانیم،با این حقیقت تعریف می شود که انسان،مرکز و ملاک تمامی هستندگان است."2

 

     در دوران "اومانیسم" حقیقت بشر به صور مختلف بعنوان موجودی قائم به خود و خودبنیاد تعریف می شود."اومانیسم" را اصالت بشر نیز تعریف کرده اند اما آن را در مقابل اصالت خدا قرار داده اند.در اندیشه اسلامی، بشر، محترم و دارای کرامت وجودی و حقوق انسانی است اما آدمی این کرامت و حقوق را ذیل مقام بندگی الهی بدست می آورد؛ حال آنکه در "اومانیسم" بشر،اصل و دائر مدار عالم فرض می گردد و عقل او که روحی خودبنیاد و منقطع از وحی دارد بعنوان راهنما و معلک زندگی بشری تعیین می گردد.به این دلیل، "اومانیسم" در این معنا، در مقابل خداگرایی است.

 

     البته در تاریخ عصر جدید غرب، اومانیست هایی هم بوده اند که داعیه دینداری داشته اند؛افرادی مثل "مارتین لوتر"،"Martin Luther" یا "اراسموس"،"Erasmus" حتی کشیش بوده اند، اما اینان و دیگر اومانیست های به اصطلاح مذهبی،در واقع دین و حقیقت تفکر وحیانی را ذیلِ خودبنیادی بشر معنا می کرده اند و تفسیری از نسبت دین و بشر ارائه می کردند که بر پایه ی آن،مبانی و ارکانِ تفکر دینی،بر پایه اغراض و اهوای بشر مورد دخل و تصرف قرار می گرفت و تاویل و حتی تحریف می شد. اساسا اومانیسم،چون آدمی را مبنا و معیار حقیقت و حق قرار می دهد،نه خداوند را و نیز چون آدمی را با ساحت ناسوتی و نفسانی اش تعریف می کند،بالذات غیر دینی و حتی ضد دینی است.

 

     بر پایه تفکر اسلامی، خداوند، خالق و رب و قادر متعادل است و اعتقاد به توحید در وجوبِ وجود خدا، توحید در خالقیّت خداوند و نیز توحید در ربوبیت تکوینی و توحید در ربوبیت تشریعی و توحید در پرستش خداوند، حد نصاب توحید و تمیزدهندهء موحّد از مشرک است؛ در حایکه اومانیستهای ملحد نظیر "کارل پوپر"،"Karl Popper" و "برتراند راسل"،"Bertrand Russell" که به هیچیک از شوون توحیدی معتقد نبوده و نیستند و اومانیستهای به اصطلاح دیندار غربی نظیر "مارتین لوتر"،"Martin Luther" و "ژان کالون"،"Jean Calvin" و بسیاری دیگر نیز حتی اگر به توحید در وجوبِ وجود و خالقیت، معتقد بوده باشند؛به توحید در ربوبیت تکوینی و بویژه توحید در ربوبیت تشریعی معتقد نیستند.

 

     اساسا اندیشه "اومانیستی" با قائل شدن حق و شان قانونگذاری برای آدمی و حق دخالت در شرایع الهی و قوانین آسمانی،عملا و حتی نظرا منکر توحید در ربوبیت تشریعی خداوند میگردد. اندیشه اومانیستی از زمان ظهور آن در اروپا از دهه های پایانی قرن چهاردهم میلادی تا امروز،دو شاخه و جریان اصلی داشته است: 1.اومانیسم الحادی؛ 2.اومانیسم بظاهر دینی که معتقد به دخل و تصرف عقل بشری در شرایع الهی و یا اداره ی زندگی بشر بر پایه قوانین ساخته خود آدمی و نه وحی آسمانی بود.

 

     "پروتاگوراس"،"Protagoras" سوفسطایی معروف یونانی در قرن پنجم قبل از میلاد،عبارتی را بیان کرده است که آنرا میتوان فرموله جوهر "اومانیسم" دانست. پروتاگوراس در دوران یونان باستان کرد که خودبنیادی، صورتِ پنهان و مستور داشته است، در حالیکه در عصر جدید، "اومانیسم" صورتی ظاهر و حاکم دارد. پروتاگوراس گفته است: "انسان،مقیاس هر چیز است؛ هر آنچه که وجود دارد و هر آنچه که وجود ندارد". این عبارت پروتاگوراس، بیان خلاصه معرفت شناسی اومانیستی است.3

 

     "اومانیسم" خود را در هیات ایدئولوژی های مختلفی ظاهر کرده است؛ لیبرالیسم، سوسیالیسم و سوسیالیسم مارکسیستی، ناسیونالیسم، فاشیسم، ناسیونال سوسیالیسم، آنارشیسم و فمنیسم همگی ایدئولوژی های مختلف اومانیستی هستند که علیرغم تفاوتها و اختلافات گاه بسیار زیاد تئوریک و یک ایدئولوژیک، همگی در مبادی و غایات مشترک بوده و از آبشخور فلسفه پس از "رنسانس غرب"4 تغذیه می کنند. از این رو علیرغم همه تضاد منافع و اختلافات، پیوستگی های مبنایی بسیاری میان این ایدئولوژی ها وجود دارد. "تئودور آدورنو"،"Theodor Adorno" نویسنده قرن بیستمی آلمان در عبارتی جالب می گوید: "منطق درونی انسان گرایی(لیبرالیسم) لیبرال غربی، فاشیسم است". این سخن به خوبی پیوندهای مبنایی دو ایدئولوژی بظاهر متضاد، یعنی فاشیسم و لیبرالیسم را نشان می دهد، همین پیوند و ارتباط در خصوص دیگر ایدئولوژی های اومانیستی نیز وجود دارد.

 

     از پیامدها و مولفه های اومانیسم میتوان به سکولاریسم، آزادی خواهی، تجربه گرایی، تساهل و تسامح و دست آخر خردگرایی اشاره نمود.5 تضاد ماهوی غرب مدرن با اسلام، در همین جوهر اومانیستیِ مدرنیته نهفته است. غرب مدرن در همه شوون و وجوه و جنبه های خود،اومانیستی و بشرانگار و لذا غیر دینی و بله ضد دینی است. "اومانیسم" اصلی ترین شاخص تفکر و تمدن مدرن است و چنانکه دیدیم خصلتی شرک آلود دارد. اومانیسم، خواه ناخواه و آشکارا یا پنهان به معنای سیطره ساحت نفسانی و ناسوتیِ وجود آدمی، بر ساحت روحانی وجود او و به معنای اسارت در قلمرو نفس اماره است و با انکار بندگی خداوند و طغیان نسبت به او و اغراض از حق، به اثبات بردگی نفس اماره می پردازد.

 

پانوشت ها:

1. شعبه ای از فلسفه که در دوران قرون وسطی در مدرسه ها و دیرهای وابسته به کلیسا تدریس می شد.

2. مارتین هایدگر/نیچه/ج 4/ص28/چاپ نیویورک

3. شهریار زرشناس/واژه نامه فرهنگی_سیاسی

4. نهضت فرهنگی بزرگ اروپا بعد از قرون وسطی و شروع عصر مدرن تقریبا در قرون 14 تا 17 میلادی می باشد که منجر به پیدایش تمدن سرمایه داری بر ویرانه های تمدن فئودالی_کلیسایی قرون وسطی شد.

5. کتاب آشنایی با مکاتب و اصطلاحات عقیدتی و سیاسی/نویسنده: دفتر برنامه ریزی و کتب درسی/ص 3

پایان بخش هفدهم


🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, اومانیسم Humanism

[ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]