نگاهی به گئورگ زیمل - بخش اول
جواد شکری
گئورگ زیمل (اول مارس 1858 ـ 27 سپتامبر 1918) جامعه شناس و فیلسوف آلمانی است که به عنوان یکی از پیشگامان جامعه شناسی محسوب می شود. از او و کارل مارکس (زادهٔ ۵ مه ۱۸۱۸ - ۱۴ مارس ۱۸۸۳) و امیل دورکیم (۱۵ آوریل ۱۸۵۸ - ۱۵ نوامبر ۱۹۱۷) و ماکس وبر (۲۱ آوریل ۱۸۶۴ ـ ۱۴ ژوئن ۱۹۲) به عنوان پیشگامان نظریه اجتماعی یاد می شود.
در این بخش بیشتر متمرکز خواهیم شد بر زندگی و تحصیلات و حرفه او و در قسمت های آینده نگاهی خواهیم داشت بر آثار او در زمینه جامعه شناسی و فلسفه. درباره زندگی زیمل می توان تقسیم بندی ساده ای را بدست داد. نخست،زندگی و حرفه او در برلین و دوم، زندگی او در استراسبورگ. "زیمل" در اول مارس 1858 در "برلین" در آلمان زاده شد. زیمل، کوچکترین فرزند در بین هفت فرزند خانواده بود. خانهای که او در آن بزرگ شد، در تقاطع خیابانهای لایپزیگر و فریدریش، در محلهای واقع بود که به قول کوزر، به میدان تایمز در شهر "نیویورک" شباهت داشت (Coser, 1977).
پدربزرگ پدری گئورگ، "ایزاک ایسرائل" که یهودی بود، به علت یهودستیزی، نام فامیل خود را در سال 1812 به "زیمل" تغییر داد تا شهروند "آلمان" شود. پدر "زیمل " بعدها مسیحی شد و به مذهب کاتولیک روآورد و با زنی لوتری مذهب پروتستان ازدواج کرد. گئورگ نیز به مثابه یک پروتستان تعمید داده شد (Pampel, 2000). پدرش تاجری موفق بود و در یکی از کارخانههای معروف شکلات سازی، که امروزه همچنان در آلمان آب نبات چوبی تولید میکند، شریک بود. هنگامی که گئورگ هنوز بسیار جوان بود، پدرش درگذشت. یکی از دوستان خانوادگیشان که مؤسس یک بنگاه بین المللی نشر موسیقی بود، سرپرستی زیمل را به عهده گرفت. با مرگ او، ثروت هنگفتی به زیمل به ارث رسید که او را قادر ساخت به مثابه محققی مستقل زندگی کند (Giddens, 1969).
رابطهی گئورگ با مادرش، که گویا بسیار بداخلاق و مستبد بود (Wolf, 1950)، ظاهراً بسیار غیرصمیمی بوده و به نظر میرسید که او احساس وابستگی به محیط امن خانوادگی نداشت. احساس کم اهمیتی و ناامنی از سالهای اولیهی زندگیاش او را آزار داد (Coser, 1977). گئورگ در دوازده سالگی وارد دبیرستان شد و پس از شش سال، وارد دانشگاه "برلین" شد (Spykman, 1966). در دانشگاه "برلین"، تحصیل عادی را در پیش گرفت و بیشتر به فلسفه، روان شناسی و تاریخ توجه کرد. زیمل موفق شد زیر نظر برخی از برجستهترین شخصیتهای دانشگاهی آن روزگار تحصیل کند. این دانشمندان عبارت بودند از: "تئودور مومزن"، "یوهان درویزن" و "هاینریش فن زوبل، تاریخ دان"؛ "ادوئارت تسلر، فیلسوف"؛ "آدولف باستیان، مردم شناس" و "هرمان گریم، مورخ هنر" (Coser, 1977).
در رابطه با تحصیلات او می توان گفت که ، نخستین کوشش "زیمل" برای تهیه رساله دکتری در سال 1880 توفیقی به همراه نداشت و یکی از استادانش اظهار نظر کرده بود که « اگر بیش از این او را در این جهت تشویق نکنیم، خدمت بزرگی در حقش کردیم» ( فریزبی،1981، ص 123). با وجود این ناکامی در سال بعد ( 1881) با نوشتن رساله ای درباره " ایمانوئل کانت " به درجه دکتری دست یافت. و بدین ترتیب دکترایش را در رشته فلسفه گرفت.
" گئورگ زیمل"، شغل دانشگاهی موفقیت آمیزی نداشت.او تا سال 1914 با سمت اموزشی در دانشگاه برلین باقی ماند. او از سال های 1885 تا 1900 به عنوان سخنرانی که دستمزدش را را دانشجویان می پرداختند، مقام نسبتا دونپایه ای را در این دانشگاه داشت. "زیمل" با وجود حاشیه نشینی، در همین سمت نه چندان مهم به خوبی درخشید، زیرا سخنران برجسته ای بود و دانشجویان بسیاری را به خود جلب کرده بود.( فریزبی، 1981،ص 17).
علت این درخشش را انطور که گفته اند، به سبک درس دادن او بر می گردد که چنان مردم پسند بوده است که بسیاری از فرهیختگان جامعه ی "برلین" را به سخنرانی هایش کشانده بود. مباحث کلاسهای او دربارهی حوزههای بسیار وسیع و نظریه پردازان مختلف بود. این موضوعات عبارت بودند از منطق، اصول فلسفه، تاریخ فلسفه، فلسفهی مدرن، فلسفهی بدبینی، اخلاقیات، روان شناسی، آرای "کانت"، "لوتسه"، "شوپنهاور"، "داروین" و " نیچه ". کلاسهای "زیمل"، با وجود موقعیت شغلی حاشیهاش در دانشگاه، به مثابه استادیاری خصوصی، نه تنها بین دانشجویان، بلکه حتی بین نخبگان فرهنگی "برلین" معروف بود. درسهایش را واضح، منطقی، استادانه و الهام بخش توصیف کردهاند (Spykman, 1966).
در همین دوره است که" زیمل "، به نگارش مقالات گوناگون از قبیل: بیگانه، کلانشهر، و " حیات ذهنی " و کتاب " فلسفه پول " ( درباره این کتاب در بخش های بعد خواهیم پرداخت اما بطور خلاصه می توان گفت که این کتاب شامل دو فصل و هر فصل حاوی سه بخش است .این کتاب جامعه شناسی اقتصادی است که در آن، "زیمل" پول را به هر پدیده اجتماعی قابل تصور مربوط می کند. به علاوه که در مورد ارتباط حل نشدنی بین "پول و فرد" و بالاخره کلیت جامعه مدرن در این کتاب بحث می کند.) می پردازد. از این مقطع است که او در محافل دانشگاهی بلند آوازه می شود و شهرت او از برلین فراتر می رود و در" ایالات متحده" ، آثارش نقش مهمی در پیدایش جامعه شناسی دارد. هر چند او در سال 1900 یک کرسی افتخاری در دانشگاه برلین را صاحب شد اما باز هم او هنوز منزلت کامل دانشگاهی را بدست نیاورده بود. با وجود پشتیبانی افرادی مانند وبر در این زمینه ناکام ماند.
در سال 1914 که می توان آن را آغاز دوره دوم زندگی شخصی و دانشگاهی او عنوان کرد از اینجا اغاز می شود که در سال 1914 در دانشگاه " استراسبورگ " ( شهری در مرز بین فرانسه و آلمان بود) به او یک کرسی فلسفه اعطا شد.اما این دانشگاه، هم دانشگاه کوچک و مهمی هم به حساب نمی آمد.هر آنچه که بود حکایت از آن دارد که او در آنجا احسای رضایت نمی کرده است و در نامه هایی که بین زیمل و همسرش (گرتروت) با همسر ماکس وبر( ماریان وبر) رد و بدل شده است به خوبی نمایان است. همسر زیمل به همسر وبر چنین نوشت " جورج سالن سخنرانیش را با حالت بسیار بدی ترک کرد... دانشجویان بسیار با محبت و دوستدارش بودند... این عزیمتی در اوج شکوفایی زندگیش بود. "(فریزبی،1981،ص 29).
از سوی دیگر خود زیمل به همسر وبر نوشت: چیز جالبی در اینجا و جود ندارد که آن را برایتان بنویسم. ما در اینجا زندگی منزوی، در بسته بی تفاوت و متروکی داریم. فعالیت علمی و دانشگاهی معادل صفر است. مردم در اینجا... غریبه و باطناً دشمن هم هستند (فریزبی،1981،ص 32). این حس سرخوردگی را می توان شاید به این دلایل داسنت که اولا: او در عمل فرصت برگزاری جلسات عمومی برای تدریس به دانشجویان را از دست داده بود. در برلین شبکه ای از هنرمندان و فرهیختگان را، از جمله "ماکس وبر"، "هانری برگسون" فیلسوف، "اشتفان گئورگ" و "راینر ماریا ریکله" شاعر، و " آگوست رودن" پیکرتراش، پدید آورد.
در میان دانشجویان "کارل مانهایم" جامعه شناس و "گئورک لوکاچ" و " ارنست بلوخ" فلاسفه ی مارکسیست بودند.این شبکه را با انتقال به استراسبورگ ترک کرد یا به عبارتی از دست می داد..دوما، ناخرسندی خود را از فقدان زندگی دانشگاهی حقیقی در "استراسبورگ" را در نامه به همسر وبر بیان می کند. سومین دلیل هم آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914 که مصادف است با پذیرفتن کرسی در دانشگاه " استراسبورگ".سالن های سخنرانی به بیمارستان های نظامی تبدیل شد و دانشجویان به جبهه رفته بودند.بدین سان "زیمل" تا سال مرگش ( بر اثر سرطان کبد) در 1918، در محیط دانشگاهی "آلمان"، همچنان چهره ای حاشیه ای باقی ماند. او هرگز از یک کارنامه ی دانشگاهی معمول برخوردار نشد.با این همه، پیروان دانشگاهی بسیاری در زندگی بدست اورده بود و اوازه اش به عنوان یک دانشور، با گذشت سالیان بلندتر شد.
از علل ناکامی و عدم موفقیت زیمل در عرصه دانشگاهی را می توان دلایلی برشمرد از جمله: یهودستیزی، او در آلمانِ سرشار از ضد یهودی گری سده ی نوزدهم، یک یهودی بود ( کاسلر،1985). و دیگر اینکه، نوع کاری بود که او انجام می داد. بسیاری از مقالات "زیمل" در روزنامه ها و مجلات چاپ می شد. این مقالات بیشتر برای مخاطبینی گسترده تر از جامعه شناسان صرفا دانشگاهی نوشته می شد ( ریتزر،1389،ص 41)
یان کرایب ( Ian Craib) در کتاب نظریه اجتماعی کلاسیک ( دکتر شهناز مسمی پرست آن را به فارسی ترجمه کرده اند) درباره علل ناکامی " گئورگ زیمل" اینگونه می نویسد: او به شما فراوان دانشجویانی که می توانست جذب کلاس هایش نماید مباهات می کرد و مدت ها قبل از آن که زنان اجازه یابند دانشجوی تمام وقت باشند او به آنها اجازه می داد که به عنوان میهمان در کلاس حضور یابند. به عقیده ی فریزبی، آمیزه ای از این نوع کنش، به علاوه ی این حقیقت که او دانشجویان را از اروپای شرقی جذب می کرد و با سوسیالیست ها در اوائل حرفه ی استادیش دمخور بود باعث شده بود که جلو پیشرفت دانشگاهی او گرفته شود.ولی همه ی مفسران ظاهرا توافق دارند که بیش از هر چیز یهودی ستیزی، به دلیل حسادت همکارانش به شهرت او، و به دلیل شک و تردید به رشته ی جدید "جامعه شناسی" از موفقیت دانشگاهی محروم ماند.
پایان بخش اول
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: گئورگ زیمل, جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی صوری
[ سه شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]