جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

جامعه شناسی شرقی

بخش ششم: انسان، ساختار و جامعه ۱

حسین شیران

 

     ما در بخش قبل با نظر به واقعیت امر، انسان و ساختار را دو عنصر اصلی و اساسی جامعه یافتیم و بر این مبنا گفتیم به همین گونه که در عالم واقع این دو عنصر در بنای جامعه نقش کلیدی دارند در تعریف یا بیان حقیقت آن هم باید واجد نقش باشند. با این حساب تا بدین حد از بحث، ضرورت وجودی انسان و ساختار در امر جامعه بر ما معلوم شده است؛ اما از آنجا که بحث بر روی ضرورت خود یک ضرورت به شمار می رود ما پیش از آنکه با اتکاء به ایندو جزء، مبحث تعریف جامعه را پی بگیریم اینجا و در این بخش قدری بیشتر بر روی این وجه ضرورت درنگ می کنیم.
 

     کلیت مسئله ای که می خواهیم رویش بحث کنیم اینست: انسان و ساختار دو جزء ضروری جامعه هستند و اساساً بدون استناد به این دو، نه در عالم واقع و نه در عالم ذهن هرگز نمی توانیم تصویری روشن از امر جامعه داشته باشیم. برای درک حقیقت این مسئله کافی است تصویری از یک جامعۀ واقعی با توده ای از انسان ها و انواع مختلفی از ساختارهایش را در نظر داشته باشید و بعد به ترتیب بود و نبود هر عنصر را در آن مورد ارزیابی قرار بدهید.
 

     در وهلۀ اول، از این تصویر بطور همزمان هر دو عنصر انسان و ساختار را حذف کنید؛ آیا دیگر از آن چیزی باقی می ماند که اطلاق واژۀ جامعه بر آن ممکن و یا مجاز باشد؟ پاسخ کاملاً روشن است؛ جامعه منهای انسان و ساختار برابر است با هیچ! همچنانکه بیست منهای ده و ده برابر است با صفر. در وهلۀ دوم به ترتیب یکی از این دو عنصر را حذف و دیگری را حفظ کنید؛ با حذف عنصر انسان از جامعه بی گمان با انباشته ای از ساختارها روبرو خواهید شد که به هر حال اطلاق واژۀ جامعه را بر آن روا نخواهید دانست؛ مطمئن باشید نه فقط شما بلکه هیچ کس دیگری هم در وصف تصویر یا فضای فاقد انسان از واژۀ جامعه استفاده نخواهد کرد۱. ...
 

     و بعد با حذف عنصر ساختار از جامعه هم حجم عظیمی از انسان ها روی دست تان باقی خواهد ماند که بسته به تعداد و نوع ارتباط و نوع اشتراکشان، هر عنوانی اعم از جماعت و توده و یا حتی امت هم که به آن بدهید باز اینجا هم از کاربرد واژۀ جامعه معذور خواهید بود؛ چه همانطور که قبلاً هم گفتیم عنوان جامعه صرفاً به تجمع انسان ها در یک نقطه یا فضا تعلق نمی گیرد. خلاصه اینکه در هر دو حال اخیر اگرچه نتیجۀ کار هیچ یا صفر نخواهد بود اما به یقین هر آنچه که باقی بماند مشمول اطلاق واژۀ جامعه نخواهد بود.
 

     اگر که هنوز تصور روشن و معینی از ساختارها ندارید، در خصوص وضعیت «جامعه منهای انسان»، یک شهر یا کشور آباد و برقرار را در نظر بگیرید با تمام سازمان ها و ساختمان ها و کوچه ها و خیابان هایش که به هر دلیلی هیچ خبری از نوع انسان در آن نیست۲! و برای تصور وضعیت «جامعه منهای ساختار» هم یک کویر یا یک «بیابان برهوت» را در نظر بگیرید با شماری از انسان ها که به هر عنوان و به هر تعداد و به هر ترتیب در آن جمع شده اند؛
 

     مسئله اینست که هیچ یک از این دو تصویر- نه آن کشور آباد بدون آدمی و نه این بیابان برهوت لبریز از آدمی، به تحقیق برآورندۀ مفهوم جامعه نمی باشند. جامعه آنگاه جامعه است که دستکم دو عنصر انسان و ساختار در آن وجود داشته باشند و گرنه ما مطابق برداشتی که از واقعیت و حقیقت این امر داریم به هیچ وجهی از وجوه نه به انسان بدون ساختار جامعه می گوییم و نه به ساختار بدون انسان. نتیجۀ این بحث همانست که در بالا بدان اشاره کردیم: هر دو عنصر انسان و ساختار در شکل گیری عینی و ذهنی جامعه ضرورت دارند و هر کس که بخواهد هر دو و یا یکی از این دو را از واقعیت و یا مفهوم جامعه حذف کند در واقع خود به دست خویش شمول عنوان جامعه را از آن بازستانده است.
 

     اما در این میان نکتۀ باریکی وجود دارد که به هر ترتیب نظر به مباحث آتی باید اشاره ای هر چند گذرا به آن داشت؛ این نکتۀ باریک و در عین حال مهم مربوط می شود به تفاوت نقش و ضرورت این دو عنصر در امر جامعه؛ در بیان این نکته باید گفت درست است که هر دو عنصر انسان و ساختار در تحقق امر جامعه ضرورت دارند و با حذف هر کدام از آنها اطلاق واژۀ جامعه بر آنچه باقی می ماند از اعتبار می افتد اما در واقع امر میان ضرورت عنصر انسان و ضرورت عنصر ساختار یک تفاوت اساسی وجود دارد؛ به بیانی دیگر این دو عنصر در تحقق امر جامعه از وزن و ارزش یکسانی برخوردار نیستند. این تفاوت را دست کم در دو جنبه می توان آشکار ساخت: یکی به لحاظ تقدم ضرورت و دیگری به لحاظ ضرورت معنایی.
 

     از نقطه نظر اول می گوییم که در تشکیل امر جامعه ضرورت انسان بر ضرورت ساختار مقدم است یعنی ابتدا باید انسانی موجود باشد تا بعد مبتنی بر آن اساس جامعه ای شکل بگیرد؛ به بیانی دیگر انسان نسبت به ساختار «پیش باشنده» است و ساختار نسبت به انسان «پس آینده»؛ بدین معنی که اگر شما عنصر انسان را داشته باشید دیر یا زود عنصر ساختار را هم خواهید داشت اما عکس این قابل تصور و تحقق نیست، چون در اصل، ساختار عنصری است که از تکاپو و تعامل انسان زاده می شود پس تصور و تحقق ساختار قبل از تصور و تحقق انسان عقلاً و عملاً محال است. شما هزاران سال هم اگر انتظار بکشید از میان پیشرفته ترین ساختارها هم هیچ انسانی ظهور نخواهد کرد اما اگر انسان را در یک پهنۀ بی ساختار هم رها کنید بزودی شاهد تظاهر ساختارها در آن خواهید بود و این آن همان مسیری است که تاریخ بشریت به تحقیق پیموده و پیش آمده است!
 

     و بعد، از نقطه نظر دوم، اساساً معنا و مفهوم موضوعی که در مورد آن بحث می کنیم یعنی «جامعه» در همان عنصر انسان نهفته است، به بیانی دیگر جامعه عیناً و ذهناً معنا و مفهومش را پیش و بیش از هر چیز دیگری از عنصر انسان می گیرد و تنها به شرط حضور این عنصر است که اطلاق واژۀ جامعه ممکن و معتبر می گردد.
 

     نتیجۀ مباحث فوق اینکه شما اگر عنصر انسان را از جامعه حذف کنید برای همیشه باید قید موجودیتی به اسم جامعه را بزنید چون دیگر امکان ندارد که بدون انسان جامعه ای برای شما ساخته شود اما در خصوص حذف ساختار اینگونه نیست، در واقع اینجا دیگر بحث ناممکنی نیست بلکه بحث ناتمامی و ناکاملی مطرح است؛ با حذف عنصر ساختار از جامعه تصور جامعه ناممکن نمی شود- چون عنصر اصلی که همان انسان است حاضر است و بنوعی اساس کار شکل گرفته است، بلکه ناکامل می شود چون بخشی از حقیقت امر جامعه از بین می رود. خلاصه اینکه تصور جامعه با عنصر انسان ممکن می گردد و با عنصر ساختار تکمیل می گردد. از این نکته بخوبی اهمیت و اولویت عنصر انسان نسبت به عنصر ساختار آشکار می شود.
 

     اگر چه درک مطلب فوق دشوار نیست اما برای فهم عموم اجازه بدهید در قالب یک تمثیل بحث را پی بگیریم. در این راستا مفاهیمی همچون اقیانوس و یا جنگل را در نظر بگیرید؛ بهتر از من می دانید که عیناً و ذهناً یعنی هم در عالم وجود و هم در عالم ذهن، درک حقیقت این مفاهیم به ترتیب بسته به عنصر آب و درخت است؛ همانطور که در عالم بیرون وجود اقیانوس بدون عنصر آب ممکن نیست و نیز وجود جنگل بدون عنصر درخت، همینطور در عالم ذهن هم تصور اقیانوس بدون آب و جنگل بدون درخت معنی ندارد. با حذف عنصر آب، چه در عالم عین و چه در عالم ذهن، بلافاصله مفهوم اقیانوس، دریا، دریاچه و حتی برکه و رود فاقد معنا و مفهوم می شوند و بنوعی از اعتبار می افتند؛ همینطور است اگر درخت را از جنگل حذف کنید. نتیجه اینکه درک حقیقت این دو مفهوم یعنی اقیانوس و جنگل موقوف بر درک عنصر آب و درخت است و بدون ایندو نه وجود و نه تصور آن دو مفهوم بهیچوجه ممکن نمی شود.
 

     اما از طرفی تنها به صِرف حضور یا تصور عناصر آب و درخت درک حقیقت اقیانوس و جنگل تمام نمی شود، برای تکمیل واقعیت این امور در عالم بیرون و حقیقت این مفاهیم در عالم ذهن- که بسته به یکدیگر هستند، عنصر یا عناصر دیگری می باید که به آن افزوده شوند تا موضوع مورد تصور به آنچه در واقع امر است نزدیک تر شود. به بیانی دیگر اگر چه می توان به شرط حضور آب، اقیانوس را تصور کرد، اما حقیقت امر اقیانوس تنها در آب خلاصه نمی شود، دست کم در این آب ده ها و صدها گونه از موجودات دیگری می باید تا تصور اقیانوس به حقیقت گراید. همینطور است درک حقیقت امر جنگل؛ جنگل با حضور عنصر درخت موجود و تصورش ممکن می گردد اما با تصور انبوه جانوران است که حقیقت این امر به کمال می گراید.
 

     نسبت عنصر انسان به جامعه، نسبت عنصر آب به اقیانوس و درخت به جنگل است؛ با حذف این سه عنصر موجودیت این مفاهیم از بین می رود و کلاً مشاهده و تجربه و درک و توصیف و تعریف آنها هم غیر ممکن می شود. اما به همان اندازه که تصور اقیانوس بدون آبزی و جنگل بدون جانور تصویری ناقص از آنچه هست را ارائه می دهد همینطور تصور جامعه بدون ساختار هم تصوری ناقص و ناکامل از حقیقت امر خواهد بود.

پی نوشت ها:

۱- البته برخی کاربرد واژۀ جامعه را محدود و منحصر به انسان نمی دانند و در این میان اجتماع موجودیت های غیرانسانی را هم مشمول آن می دانند اما ما نه قائل به چنین نظری هستیم و نه آن را درست می دانیم. بطور مسلم و مشخص ما وقتی از جامعه شناسی سخن می گوییم هرگز مطالعۀ جوامعی اعم از درخت و درنا و مور و ملخ و آهو را در حوزۀ کاری خود تصور نمی کنیم! 
 

۲- البته می دانم تصور چنین چیزی برای نوع انسان که اساساً به حذف خویش عادت ندارد در کل چندان راحت نیست؛ از او بخواه همه چیز- حتی خدای به این بزرگی را در یک چشم بهم زدن از تمام معادلاتش حذف کند، اما اینکه اوضاع و شرایطی باشد و در آن خبری از او نباشد حتی تصورش هم برای او به این سادگی ها نیست! با اینحال شاید بتوان چنین تصوری را هر چند در مقیاس نسبی و کوچک خود در نزد یک پنتاگونیست افراطی و یا یک سناتور امپریالیست آن دیار دریافت، مشخصاً آنگاه که در ذهن خیال پرورش بمب های بیولوژیکی اش را بر سر یک کشور متخاصم رها ساخته و بعد از حذف تمام جاندارانش از جمله انسان، سرزمینی صاحبمرده اما آباد و برقرار را صاحب شده است! ...


پایان بخش ششم

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, پایان جامعه شناسی

[ چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]