جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

جامعه شناسی شرقی

بخش هشتم: رابطه شناسی در جامعه شناسی - 2

حسین شیران

 

     به واقع امر (من نیز همچون هر کس دیگری) براستی که نمی دانم واپسین دیدگاهی که در این خصوص (یا هر خصوص دیگری) خواهم داشت چه سان خواهد بود و واپسین کلامی که از آن دیدگاه خواهم نوشت چه چیز خواهد بود! و نیز براستی که نمی دانم آنچه در این باره (و یا هر باره ی دیگری) گفته ام و یا می گویم آیا بطور قطع مرا (و یا هر آنکه همراه من است را) به آن نقطه که حالا تصورش را می کنم و تصویرش را می کشم راهنمون خواهد شد یا نه! ...
 

     اما حقیقت اینست در حد سواد و سطح فکری که هم اکنون دارم و از پهنا و بلندای پنجره ای که حال حاضر از آن به موضوع می نگرم از سه عنصر اصلی و اساسی موجود در امر جامعه، نه «انسان» و نه «ساختار» بلکه بطور مشخص عنصر «رابطه» را از تاب و توان لازم برای حل و فصل مسائل خرد و کلان جامعه شناسی برخوردار می بینم و خود از این جهت است که می گویم اگر قرار باشد یک چیز و فقط یک چیز در «کانون مباحث جامعه شناسی» قرار بگیرد آن یک چیز باید و یا بهتر است که عنصر «رابطه» باشد تا عنصر «انسان» و یا «ساختار» و یا هر چیز دیگری!
 

     البته روشن است که این بیان در وهله ی اول در بهترین حالت خود تنها یک عقیده و نظر است و عقاید دیگر بخصوص آنها که قائل به محوریت انسان یا ساختار و یا هر دو یا هیچکدام هستند البته از این حق برخوردارند که به مجادله برخیزند و قاطعانه بپرسند که چرا، چگونه و از چه بابت است که چنین چیزی مطرح می شود؟ مگر عنصر «رابطه» چیست و در قیاس با عناصر انسان و ساختار و یا هر عنصر دیگری از چه ویژگی خاصی برخوردار است که آن را شایسته ی چنین جایگاه شامخی می سازد؟ ...
 

     ما در بخش پیش تا حدی در خصوص ارزش و اهمیت و ضرورت عنصر «رابطه» در تکوین و تداوم و تکامل «امر جامعه» صحبت کردیم، به هر حال این خود می تواند دستکم بخشی از پاسخ پرسش فوق را در برداشته باشد. در بخش دیگرش اینجا ما سعی می کنیم به بحث پیرامون ارزش و اهمیت و ضرورت این عنصر در «علم جامعه شناسی» بپردازیم به این امید که بتوانیم در قیاس با دو رقیب اصلی دیگر یعنی انسان و ساختار، وجه ممتاز و متمایز آن را برای قرار گرفتن در کانون مباحث جامعه شناسی مشخص سازیم.
 

     به هر حال صرفنظر از پرسش فوق، در این تردیدی نیست که اگر این عنصر واقعا از شایستگی لازم برای تصاحب چنین جایگاهی برخوردار بوده باشد در راه دور و درازی که پیش رو دارد باید از پیچ و خم های زیادی بگذرد تا به سر منزل مقصود برسد؛ پیچ و خم هایی که در رأس هر کدامشان سال های سال بلکه قرن هاست پرسش های قدر قلدری جاخوش کرده اند و در همه حال بی هیچ ملاحظه ای بی رحمانه راه را برای عبور هر رهرویی سخت و نفس گیر می سازند! ...
 

     و لابد این را رهروی پابرهنه ی ما که بسی دیرتر از دیگران به راه افتاده است خوب می داند که برای رسیدن به آنجا که در نظر دارد یک به یک باید از پس این پرسش ها برآید و راه خود را به پیش باز کند و گرنه چه دلیلی دارد در این شب تاری که از هر گوشه صدایی به گوش می رسد و برخی از آنها حتی خبر از مرگ موضوع می دهند چنین پیاده به راه افتد و با اشتیاقی وافر رنج راهی دور و دراز را به جان بخرد، بخصوص اگر که بداند به فرجام کار جز آنکه به هر ترتیب به جمع مدعیان ناتوان یک ناتوان دیگر هم بیفزاید هیچ فایده ی دیگری عاید این علم و عالمانش نخواهد کرد! ...
 

     کم و بیش همه می دانیم که جامعه شناسی در این صد و هفتاد هشتاد سالی که از عمر نه چندان بابرکتش می گذرد با مشکلات درونی و بیرونی بسیاری مواجه بوده است و در این مدت جامعه شناسان- از آن متقدمان بگیرید تا این متاخران، هر یک بنوعی فراخور مسائل عصر خویش خواه ناخواه در چالش های خرد و کلانی فرو رفته و با چالشگران قدر قدرتی سر و کله زده اند تا که این کاروان همواره به پا باشد و منزل به منزل به راه پر فراز و نشیب خویش در تاریخ ادامه دهد!
 

     بطور واقع آنگاه که «جامعه شناسی» در نیمه ی اول قرن نوزده در خانواده ی پراولاد علم چشم به جهان گشود در آغاز همچون «نوزادی ناخوانده» با او رفتار شد و چندی به نحو اشد مورد بی مهری اهالی آن خانه و خانواده بخصوص برادر بزرگترش «روانشناسی» واقع شد که خیلی زود منکر اصالت او گشت و علنا علم بودن آنرا به زیر سوال برد! ... امروزه روز هم که می دانید هنوز دوصدسال از عمر این علم نگذشته زمزمه ی مرگ آن از گوشه و کنار به گوش می رسد! ... اگر که انکار موجودیت جامعه شناسی بعنوان یک علم را «بزرگترین مشکل تاریخ جامعه شناسی» بخوانیم که به هر ترتیب تحملش به گرده ی قدرتمند جامعه شناسان متقدم افتاد، این زمزمه ی جوانمرگ شدن جامعه شناسی را هم باید «بزرگترین درد تاریخ جامعه شناسی» بدانیم که حالیا چون خوره بر جان جامعه شناسان معاصر افتاده است!
 

     با اینحال به باور من نه آن و نه این هیچ یک مشکل واقعی این علم نبوده و نیستند؛ اگر چه هر دو، نظر به برخی از مسائل موجود در متن این علم بیان شده اند و یا می شوند اما از این جهت که بن مایه ی شان بیشتر آمیخته با احساس است تا تعقل و تفکر، بطور مسلم در برابر سیر هر چند بطئی این علم کاری از پیش نبرده و باز نخواهند برد و دقیقاً همانگونه که «منکران علم بودن»ِ جامعه شناسی امروز از سر راهش کنار رفته اند فردا «منکران زنده بودن»ِ آن هم خود با مشاهده ی سیر جهنده ی این علم کنار خواهند رفت!
 

     به باور من اکنون جامعه شناسی بطور عمده با دو مسئله ی مهم و اساسی مرتبط بهم روبروست: یکی «عدم یکپارچگی درونی» و دیگری «عدم کاربست بیرونی»؛ در ارتباط با مسئله ی اول می توان گفت اگر چه حالا دیگر کسی از علم نبودن جامعه شناسی سخن به میان نمی آورد و یا اگر هم بیاورد دیگر کسی به آن صورت خریدار این حرفها نیست چون تاریخ تاثیرشان گذشته است، اما واقعیت اینست که این مسئله هنوز بنوعی دیگر گریبانگیر این علم است و همچنان چون دردی نهان هستی آن را از درون و برون می کاهد و این دیگر نه یک افسانه یا یک بیان آمیخته با احساس بلکه خود یک واقعیت مسلم است و چون یک واقعیت مسلم است جبهه گرفتن در برابر آن امری بی فایده خواهد بود، بخصوص آنجا که تنها سلاح موجود برای مقابله سلاح «احساس» بوده باشد!
 

     اگر قدری واقع بینانه با این مسئله برخورد کنیم به واقع امر خواهیم دید که این ایراد بر جامعه شناسی وارد است؛ این علم علیرغم آنکه نزدیک به دو سده از عمرش می گذرد متاسفانه هنوز به بن مایه ی علمی واحدی دست نیافته است و از این جهت منتقدانش پر بیراه نمی گویند آنجا که تحت عنوان ایذایی «علم چندپاره» یا «پاره پاره» از آن یاد می کنند! با این عنوان اگر چه علم بودن جامعه شناسی بنوعی مورد تایید واقع می گردد اما صفتی که به آن افزوده می شود حکایت از این دارد که این علم عملا برای آنکه به یک علم تمام عیار تبدیل شود هنوز با مشکلاتی خاص روبروست!
 

     حالیا تصویری که ما از علم جامعه شناسی در ذهن داریم در بهترین حالت خویش چیزی بیش از یک «قفسه ی کتاب چند لایه» نیست که هر لایه از آن با نام یک مکتب یا نظریه ی جامعه شناختی خاصی آراسته شده است و جالب اینکه هر لایه اصول و مبانی و حتی خوانندگان و طرفداران خاص خودش را داراست و از این جهت تا حدی مستقل از لایه های دیگر به رشد و توسعه ی خویش می کوشد! حالا اگر قضیه به اینجا ختم می شد دردی نبود چرا که می توانستیم بگوییم این وضعیت گذراست و چندی بعد با بهم پیوستن این لایه ها سرانجام جامعه شناسی هیبت یکپارچه ی خود را بازخواهد یافت و یا حداقل ادعا می کردیم این چند لایگی برای علمی که موضوع مورد مطالعه اش یعنی جامعه خود لایه لایه است امری طبیعی است و هیچ مشکل خاصی پدید نمی آورد! ...
 

     اما مسئله اینجاست که برخی از این لایه ها یا بهتر بگوییم «پاره های تن علم جامعه شناسی» نظر به اصول و مبانیِ تقریبا آشتی ناپذیری که هر یک برای خود اتخاذ کرده اند چندان با هم سازگار نمی نمایند و از این جهت متاسفانه یکپارچه کردن آنها با این وضع اگر نه غیرممکن دستکم بسیار دشوار می نماید! و این آن درد دیرینی است که در این سال های دراز همواره قرین جان جامعه شناسی بوده و همچنان هم است و همین درد بوده است که در طول این دوران، هم رسیدن به یک «انسجام درونی» را برای جامعه شناسی و جامعه شناسان در حد یک آرزو باقی گذاشته است (مسئله ی اول) و هم اینکه «کاربست جامعوی» آن را تا حد اقل پایین آورده است (مسئله ی دوم)؛ حق هم همینست، چگونه می توان از کسی یا چیزی که خود از ناسازمانی و ناسازوارگی رنج می برد انتظار نظم و نظام و سازمان داشت؟!

 

 پایان بخش دهم

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, پایان جامعه شناسی

[ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]