جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

دزدان سرزمین یا سرزمین دزدان؟

حسین شیران

بخش یازدهم

 

     غالبا ما ملت ایران در مواجهه با مساله ی دزدی، حال چه در اشکال عادی و عامیانه اش و چه در اشکال فنی و سازمان یافته اش، بنا به عادت تحلیلی ناخوشایندی که داریم در وهله ی اول نخستین واکنشی که از خود نشان می دهیم اینست که «دولت» (و در مرتبه ای فراتر از آن «حکومت») را مقصرِ هر چه که هست قلمداد می کنیم! البته بلافاصله باید گفت که این عادت تحلیلی تنها محدود به مساله ی دزدی نمی شود بلکه به عنوان یک راهبرد پرکاربرد در مواجهه با هر مساله ی جامعوی دیگری هم کم و بیش مطرح است!

 

     بر این منوال ما علی العموم هرگاه در هر کجای جامعه هر کجی و ناراستی و هر کمی و کاستی که به چشم می بینیم یا به گوش می شویم- صرف نظر از اینکه ناشی از اعمال خود ما باشد (مسایل مردمی) و یا دست دولت یا حکومت خود در آن دخیل باشد (مسایل دولتی یا حکومتی)، کم و بیش همه را به پای دولت یا حکومت می نویسیم و مشخصا با مقصر یا بی عرضه قلمداد کردن ایندو با ناپرهیزی خاصی که داریم سعی می کنیم هر کاسه کوزه ای که دم دست هست را سر ایندو یعنی دولت و حکومت بشکنیم (البته بیشتر به حرف نه عمل، آنهم از جنس حرف های پشت سری)!

 

     اما این که گفتم، هرگز به منزله ی «ظالم نمایی ملت» نیست که لاجرم روی دیگرش «مظلوم نمایی دولت یا حکومت» باشد؛ و اساسا چه ظلمی که هر دو سو سخت شایسته و بایسته ی هم هستند و چه ظالم و مظلومی آنجا که هر دو طرف به یک اندازه به هم ظلم می کنند غافل از اینکه هر دو از هم اند و با هم اند و بخشی از یک کل بنام «جامعه» اند! وانگهی، عادت تحلیلی فوق از هر جهت به خطا یا عاری از حقیقت نیست که بگوییم ملت بدینوسیله بالکل به دولت یا حکومت ظلم می کند؛ این تحلیل دستکم از این جهت که در ارتباط با هر مساله ای که در بستر جامعه رخ می دهد عامل «دولت و حکومت» را یک پای ثابت ماجرا می داند راه صوابی در پیش می گیرد و این یعنی اساس تحلیل فوق، اساس درست و بجایی به نظر می رسد.

 

     به هر صورت از ایندو نهاد که مستقیما اداره و هدایت و راهبری جامعه را به عهده دارند علی الاصول این انتظار می رود که به هر حال مراقب اوضاع و احوال جامعه باشند و نظر به برخورداری انحصاری از ابزارهای لازم برای مواجهه و مداخله، تا حد ممکن از وقوع مسایل در جامعه جلوگیری کنند و یا در صورت وقوع، هر طور شده از پس آنها برآیند و خلاصه به هر شکل ممکن امور جامعه را سر و سامان بخشند. مشخصا این انتظار کاملا موجهی است که در هر کجای جهان از نهاد «دولت و حکومت» می رود و در کلیت امر هم هیچ خدشه ای بر آن وارد نیست. 

 

     ما مشخصا با استناد به این طرز تلقی ست که می گوییم اساس تحلیل فوق، اساس درستی است و در این حد مشکلی متوجه این تحلیل نمی باشد؛ به واقع امر، مشکل زمانی پیش می آید که این «اساس درست» با «بساط نادرست» در هم آمیخته می شود و خود در هیبت یک مساله ی جامعوی جدید در بستر جامعه ظاهر می شود؛ این درست که همیشه و در هر حال می توان بخشی از مسئولیت بروز مسایل و نابسامانی های موجود در جامعه را مشخصا به پای نهادهای حاکم بر آن نوشت- حتی اگر خود آنها مستقیما هیچ نقشی در رخ دادنشان نداشته باشند، اما این باید به قدر سهم شان باشد (یعنی به قدر ضعف یا قصورشان در نظارت و مدیریت و راهبری جامعه) نه اینکه با «فرافکنی محض» کم و بیش هر آنچه هست به پای آنها نوشته شود!

 

     بنابراین مشکل اصلی و اساسی تحلیل هایی از جنس تحلیل فوق را می توان در یک عبارت خلاصه کرد و آن «عدم رعایت حد و سهم عوامل در تجزیه و تحلیل مسایل جامعوی» ست و این خود البته از خصلت عام ما ایرانیان ناشی می شود که در تمام امور متاسفانه  مردمانی «از حد درگذرنده» هستیم! این خصلت خود به ذات ناخالص خویش پدیده ی بسیار ناگوار و نایمنی ست که به تنهایی در سطحی گسترده امور جامعه را از اعتدال خویش خارج می سازد؛ حال تصور کنید که این پدیده ی منحوس با پدیده ی منحوس دیگری همچون «فرافکنی» یا «از زیر بار مسئولیت گریختن» که به تحقیق، اساس غالب رفتارهای ما در مواجهه با مسایل جامعوی است قرین گردد آنوقت است که اوضاع جامعه نابسامان که بود ناپاک تر هم می شود چون بر هر چه از اعتدال خود خارج است رنگ ریا و نیرنگ و دروغ و تهمت و افترا و چندین خاصیت ناگوار دیگر هم افزوده می شود! و از نظر جامعه شناختی هیچ چیز بدتر از این نیست که جامعه لبریز از بی اعتدالیِ آمیخته با ناپاکی باشد اما هیچ کس اعم از ملت و دولت و حکومت آنگونه که باید و شاید خود را در برابر آن مسئول نداند! 

 

     آری، چه بپذیریم چه نپذیریم به عنوان یک واقعیت جامعه شناختی، ما در سرزمینی زندگی می کنیم که در آن هر کار خوب، هزار مدعی پیدا می کند بی آنکه دست همه ی آنها که ادعا می کنند در کار بوده باشد! و این بنوبه ی خود درد بزرگی ست، اما درد بزرگتر از آن اینست که در همان حال در آن، هزار کار بد هم رخ می دهد اما در کمال شگفتی برای هیچ یک از آنها یک صاحب درست و حسابی پیدا نمی شود با آنکه خود مشخص است دست خیلی ها در آن کار است! ... حالیا ما کاری نداریم به اینکه چرا و چگونه و از کی این عارضه ی ناگوار دامنگیر جامعه ی ما گشته است و از طریق چه فرآیندهایی در آن رشد و شیوع یافته است و حالا دیگر نه فقط در اعماق وجود هر یک از ما ریشه دوانده و در سطح خرد وجه بارز شخصیت اجتماعی ما شده است- حال چه بدانیم چه ندانیم، بلکه با هزار تاسف باید گفت در سطح کلان هم دیگر بخشی از فرهنگ جامعه ی ما گشته است- حال چه بخواهیم چه نخواهیم، اما به هر حال در اینکه چنین جوی بر جامعه حاکم است نمی توان تردید داشت!

 

     اما اگر احیانا کسی هست که در آن تردید دارد کافیست فقط یک ماه و فقط یک ماه، چشم و گوش و هوش و حواس خود را بر این کار بسیج کند تا خود ببیند در عرض این مدت کوتاه اولا چه مسایل ریز و درشتی در بستر جامعه رخ می دهند و یا حداقلش اینست که رو می شوند و بعد مهمتر از آن اینست که تعقیب کند ببیند نهایتا تکلیف این مسایل چه می شود؛ آیا بمثابه ی «سرزمین آفتاب» کسی یا کسانی پیدا می شوند که خود به پای خویش پیش بیایند و اگر چه کم به قدر ذره ای ناچیز، مسئولیت بخشی از مسایل را به عهده بگیرند؟! و حالا این پیشکش (که براستی امکان تحقق چنین امری در جامعه ی ما اگر نه در حد صفر لااقل به قدر یافتن سوزن در کاهدان است!)، آیا نهایتا کسی یا کسانی پیدا می شوند که به هر ترتیب مسئول مسایل پیش آمده معرفی شوند تا بالاخره یک از هزار مسایل ما به سرانجامی برسد؟! ...

 

     علی العموم هرگاه در جامعه ی ما مساله ای پیش می آید واکنش هایی که در برابر آن ابراز می شوند کم و بیش قابل پیش بینی هستند؛ در وهله ی اول همانطور که گفتیم ملت به محض دیدن یا شنیدن آن بدون اینکه به نقش خود در بروز آن مساله توجهی داشته باشد با شتاب عادت شده ی خاصی دولت و حکومت را مقصر امر می شمارد؛ البته این قصور به دو صورت مستقیم یا غیر مستقیم می تواند متوجه دولت باشد: «قصور مستقیم» در ارتباط با آندسته از مسایلی ست که دولت خود در بروز آنها نقش دارد و «قصور غیرمستقیم» در ارتباط با آندسته از مسایلی ست که ملت مسبب آنهاست و دولت خود مستقیما در بروز آنها نقشی ندارد. 

 

     به واقع امر حساب ایندو از هم جداست اما ما غالبا هر دو را به یک چشم می بینیم و برای هر دو هم یک دلیل عمده در نظر می گیریم: «ضعف دولت»؛ این طرز تلقی اگر چه از یک نقطه نظر درست است (همان که در بالا گفتیم) اما از یک نقطه نظر اساسی هم جای نقد دارد و آن اینکه ما وقتی اینگونه می اندیشیم غالبا فراموش می کنیم که «دولت خود بخشی از ملت است» (یعنی همین من و شماها هستیم که کالبد دولت را تشکیل می دهیم) و این یعنی «هر چه در دولت است، خوب یا بد، همه از ملت است»؛ پس به جرات می توان گفت ملت هر آن خرده ای که بر دولت می گیرد در واقع به خود می گیرد! ...

 

     در هر صورت در وهله ی دوم، واکنش دولت قرار دارد که غالبا دیر یا زود بعد از واکنش مردم شکل می گیرد؛ طی این واکنش، دولت در آغاز تا آنجا که بتواند با اطمینان ناشی از «خودپاک انگاری» هر دو آستین خود را به شدت می تکاند یعنی که در این بین هیچ خطا و قصوری متوجه او نیست! و بعد اگر که چاره ای جز پذیرش قصور نباشد فاز دوم واکنش دولت آغاز می شود که طی آن اولا سعی می شود بخش اعظم یا اگر که جا داشته باشد تمام مسئولیت امر به خارج از مرزهای کشور رانده شود به عبارت دیگر متوجه «دشمن» گردد و در نهایت امر اگر که جزئا یا کلا تحقق چنین چیزی ممکن نباشد بطور مشخص بخشی از مسئولیت بروز مسایل به خود مردم بازگردانده می شود (که در اغلب موارد هم به حق این کار صورت می گیرد) و سرآخر آنچه به ناچار به عهده ی خود دولت می ماند میان بخش های متعدد آن تقسیم می شود یا به عبارت صحیح تر پاسکاری می شود به نحوی که آخر سر هیچ کس متوجه نمی شود که بالاخره در بروز این مساله کدام بخش از دولت کوتاهی داشته یا خدایی نکرده به خطا گراییده است!  

 

     باری، اینگونه است که بطور کلی سه عامل «ملت»، «دولت» و «دشمن» همیشه و در هر حال سه زاویه ی «مثلث فرافکنی» در ایران را تشکیل می دهند اگر چه بسته به نوع مسایل ممکنست اضلاع و زاویه ها متغیر باشند و در نتیجه مثلث اشکال متعددی به خود بگیرد! آری، تا بوده چنین بوده، و ما مسئولیت مسایل جامعه ی مان را میان سه ضلع و سه زاویه ی این مثلث در نوسان دیده ایم، ضمن اینکه کم نبوده مسایلی که مسئولیت شان برای همیشه در اندرون این مثلث معلق و سرگردان مانده است! ...

 

     و این البته از نقطه نظر کلی است، در سطح جزء، عامل سوم یعنی «دشمن» به اندرون دو عامل دیگر کشیده می شود و ملت و دولت، هم از درون و هم از بیرون به جان هم می افتند و هر کس و یا هر جزء در عین حال که خود را مبرا از همه چیز جلوه می دهد مشخصا دیگری و دیگران را مقصر و مجرم ماجراها قلمداد می کند! دیگر گفتن ندارد که هر چه میزان بروز مسایل در سطح جامعه بالا باشد به همان اندازه و حتی بیشتر از آن میزان بروز این کنش و واکنش ها هم بالا می گیرد! ...

 

     حال تصور کنید یک «پژوهشگر بی طرف = بی کس» بخواهد روی یکی از این مسایل تحقیق کند (بی طرف = بی کس یعنی که به صورت مشخص یا نامشخص به هیچ گروه و یا بهتر بگویم جبهه ای از جبهه ها وابسته نباشد در نتیجه به جزای چنین جسارتی هیچ گروه یا جبهه ای هم پشتیبان او نباشد)؛ چنین پژوهشگری چون جبهه اش از پیش مشخص نیست (و اصولا نباید هم باشد چون مشخصا خلاف اصل عینیت گرایی در پژوهش است) و عامل یا عواملِ از پیش تعیین شده ای را دخیل در مساله نمی داند (چه اگر بداند نیازی به پژوهش نمی ماند و خود دلیل اینکه در این جامعه نیاز چندانی به پژوهش (منظورم مشخصا پژوهش در مسایل اجتماعی ست نه مسایل دیگر) نمی رود همینست که بی هیچ نیازی به کندوکاو بصورت ایدئولوژیک دلیل یا دلایل اغلب مسایل از پیش مشخص است) با این وضع راه و کار بسیار دشواری در پیش دارد!

 

     پژوهش یعنی به اتکای مدارک و شواهد مورد اطمینان، راهِ هر چه صحیح تر به سوی عامل یا عوامل موثر بر مسایل را یافتن؛ اما آیا هیچ فکر کرده اید در این سرزمین («سرزمین بادها») که همه چیز تحت الشعاع طوفان فرافکنی هاست چقدر سخت است که یک پژوهشگر بتواند به تمامی چشم خود را باز کند و راه صحیح را از هر چه غیرصحیح است بازشناسد و بازنماید؟ هیچ فکر کرده اید آنجا که انگشت ها هر کدام سویی را نشانه رفته اند پژوهشگر باید به کدامیک اعتماد کند و به کدام سو گراید؟ ...

 

     عوامل و مسایل علوم اجتماعی همچون عوامل و مسایل علوم دیگر مانند ریاضی و نجوم و فیزیک و شیمی و زیست شناسی و حتی روانشناسی نیستند که فارغ از این حرف ها (یعنی فرافکنی ها) مورد پژوهش قرار بگیرند! اینجا عوامل موثر بر مسایل، خود همین فرافکن ها هستند که یا بدرستی تن به پژوهش نمی دهند و یا اگر هم بدهند راه درست را نشان نمی دهند! با این وضع یک پژوهشگر اجتماعی بی طرف = بی کس چگونه می تواند بی آنکه خود اسیر این فرافکنی ها بشود بدرستی به کنه یک مساله راه یابد و عوامل دخیل بر آن را مشخص سازد؟!

 

     باز بنوبه ی خود جای بسی خوشوقتی ست که پژوهشگرانی از این دست بنا به دلایلی خیلی کم پیدا می شوند و البته تا حدی از حدود حق هم دارند چون در این طوفان یا حتی سونامی ای که فرافکن ها در بستر جامعه راه انداخته اند اگر نه محال دستکم بسی دشوار است که پژوهشگری بتواند براستی به سمت و سوی عامل یا عوامل موثر بر مسایل شنا کند و این یعنی پژوهش در این شرایط از شانس بسیار اندکی برای موفقیت برخوردار است! وانگهی با این وضع متاسفانه عاقبت خوشی هم در انتظار آنها نیست چون اگر هم از این باب که موی دماغ فرافکن ها هستند سر به نیست نشوند احتمال اینکه از فرط سرگیجگی و سرگردانی سر به بیابان نهند بسیار است! ... 

 

     در پایان ذکر یک نکته را ضروری می دانم و آن اینکه اگر ما در اینجا یا هر جای دیگر از این مجموعه نوشتار غالبا به «عمده گویی» می پردازیم نظر به وسعت و شدت برخی مسایل است که در وجهی غالب، تمامیت جامعه را تحت الشعاع خود قرار داده اند و خود مشخص است که در تحقق آنها دست بخش اعظمی از افراد جامعه در کار است، اما این «عمده گویی» بهیچوجه بمنزله ی «مطلق گویی» نیست در نتیجه کوچکترین خدشه ای بر این اصل وارد نمی سازد که همیشه و در هر حال در این «خاک عزیزتر از جان» کم نیستند کسانی که ساحت نفس شان بسی بلندتر و پاک تر از این جریان هایی است که در بستر جامعه جاریست!

 

پایان بخش یازدهم

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, بررسی مسائل اجتماعی

[ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]