🌓 حکایت بازی آن کودک ضعیف
🌓 حکایت جهانشمول مردمان و مردمسالاریها
📝 حسین شیران
کودکی ضعیف را کودکان قلدر بازی نمیدادند! تا بود او تماشاگر بازی بود و جز آن هیچ کار دیگری از دستش برنمیآمد یعنی نمیگذاشتند که بیاید! او در اصل جزئی از اهالی آن محل بود با این وجود به هر ترتیبی که بود از ابتدا فرصت بازی نیافته بود حالا هم به هر دلیل دیگر نمییافت!
هر روز موعد بازی که سرمیرسید او حتی زودتر از سایر کودکان در زمین بازی حاضر میشد به این امید که شاید با مدام در صحنه بودن روی او هم حساب شود اما بازی که شروع میشد او باز خودش را خارج از میدان مییافت و بناچار همچون همیشه، دست از همه جا کوتاه، غرق حسرت و اندوه، تنها به تماشای بازی کفایت میکرد!
گاهگداری هم از در خوشخدمتی وارد میشد؛ کودکان داخل بازی را به اسم تشویق میکرد، برایشان بالا پایین میپرید، موقع گل زدنهایشان کف و سوت میزد و هورا میکشید و هر وقت هم که توپشان از زمین بازی خارج میشد زود میدوید و برایشان بازمیآورد و اگر هم فرصتی دست میداد از انجام چند حرکت ورزشی هیچ دریغ نمیکرد تا شاید بدینوسیله توجه آنها را به خود و مهارتهایش جلب کند و گشایشی از این طرق در کارش پدید آید که نمیآمد!
بتدریج شرایط طوری رقم خورد که دیگر تحمل این وضع برایش دشوار افتاد؛ حرفها و توصیههای پدر و مادرش مبنی بر اینکه باید بر سر خواستههایش بجنگد هم او را مجاب میکرد که هر طور شده بر ضعف موضع خود غالب آید و با جرأت و جسارت جایی در میانۀ میدان برای خود باز کند. با این تفکر او چندی با کودکان به تندی تا کرد تا او را هم بازی دهند اما این جز تندی و طرد باخشونت از جانب آنها چیزی برای او بار نیاورد! در چند مورد هم کار او تا مرز سخت کتکخوردن از آنها پیش رفت!
در روزی از روزها که او بعد کتککاری با صورت خونین به خانه بازگشت دیگر تحمل وضع موجود برای پدر و مادرش هم دشوار گشت! آنها تمام و کمال ناراحتی خود را به صحن محل کشاندند و با هزار هایوهوی پای پدران و مادران سایر کودکان را هم به محل و در واقع به اصل مسأله بازکردند و بدین ترتیب در یک تلاش دستهجمعی سرانجام موفق شدند نظر کودکان را در باب بازی دادن به او تغییر دهند!
روزهای بعد کودک از زمین بازی شاد و خرم بازمیگشت و این خیال پدر و مادرش را راحت میساخت که مشکل بازی نکردن کودکشان حل گشته است؛ چندی به این وضع گذشت تا اینکه یک روز پدرش در راه بازگشت به خانه دید که کودکش باز کنار زمین ایستاده و بازی را تماشا میکند ولی از ناراحتی و نارضایتی هیچ نشانهای در چهرهاش پیدا نیست بلکه برعکس خوشحال هم است!
نزدیک شد و پرسید: "پسرجان، تو که باز کنار زمین ایستادی! پس چرا بازی نمیکنی؟ نکند باز بازیات نمیدهند؟!" کودک اما خرامان گفت: "نه پدرجان، من مشغول بازیام! مگر نمیبینید؟ خیالتان راحت، شما بفرمایید!" پدر با تعجب پرسید: "یعنی چه؟! تو که بیرون وایستادی چطور میگویی مشغول بازی هستی؟! پسر در حالی که حواسش به داخل زمین بود با عجله گفت: "گفتم که، من حالم خوبست پدر، میشود بروید بگذارید من کارم را انجام بدهم؟!"
پدر به تندی از شانۀ بچهاش گرفت و بسوی خودش بازگرداند و گفت: "درست حرف بزن بببینم چه میگویی؟ تو بیرون زمین وایستادی و میگویی داخل بازی هستی؟! ..." پسر گفت: "خب پدر! من مربیام، مربی هم جایش بیرون زمین است دیگر!" پدر با تعجب گفت: مربی؟! کی گفته تو مربی اینها هستی؟!" پسر با تعلل گفت: "خودشان! همانروز که شما با اینها دعوا کردید بعد شما خودشان به من گفتند که از امروز تو مربی ما هستی، میتوانی هر روز بیایی بنشینی کنار زمین و ما را هدایت بکنی! خب، من هم دارم همین کار را انجام میدهم! ندهم؟...
پدر آه عمیقی کشید و گفت: "نه پسرم بده! به کارت ادامه بده! این هم یکجورش است دیگر!" و بعد او را به حال خود رها کرد و از آنجا دور شد. چند قدمی که رفت برگشت و از دور باز به زمین بازی خیره شد؛ پسرش با ذوق و شوق تمام در کنار زمین داشت ادای مربیها را درمیآورد بیآنکه از داخل زمین کسی اهمیتی به او بدهد! با خود گفت: این بازی، بازیِ بازیندادن است پسرم! اگر که نخواهند بازیات بدهند نمیدهند! اما همین که تو فکر میکنی داخل بازی هستی و خوش هستی فعلاً به همین قدر کفایت میکند! مهم حس و حال توست که شکر خدا روبراهست! ...
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی سیاست, جامعه شناسی شرقی
[ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]