🌓 باز توفان!
✍️ حسین شیران
.
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، ذهن مرا توفانیست که هر از گاه بیمهابا برمیخیزد و هر آن امید و انگیزه و انرژیای که با هزار جهد و جهاد در وجودم اندوختهام را میروبد و با خود میبرد! من او را خوب میشناسم و او هم مرا. سالهاست که باهم در تعاملایم و با وجود همه درگیریها بسی بهم خو گرفتهایم. چه وقتها که او تا دم در آمده اما مراعات حال دل گاها خوش مرا کرده تو نیامده است و چه وقتها که من خود از سر خستگی و دلتنگی در را به رویش باز کرده و بیرون به انتظارش نشستهام تا که از راه رسد و تمام ذهن و زندگیام را درنوردد!
.
پیشآگهی و پیشدرآمد این توفان، پرسش سخت و سنگین و در عین حال سوزناکیست که هرگاه کوبهی در چوبی ذهنم به صدا درمیآید میدانم که باز او به سراغم آمده و دیگر به این راحتیها دست از سرم برنخواهد داشت. چه کنم؟ از وقتی یادم میآید کتاب در دست گرفته و با عطشی سیریناپذیر مدام خواندهام و خواندهام و خواندهام و همیشه هم در هر چه خواندهام تور تحقیق و تأمل درانداختهام اما زور که نیست تمامی آموختهها و اندوختهها و اندیشههایم را هم که رویهم میگذارم باز پاسخ درخوری برایش نمییابم! ناگزیر وامیدهم او هم پا میدهد تا توفان از راه رسد و نه فقط ذهن که تمام وجودم را زیرگیرد.
.
امروز هم از آنروزهاست که در سکوت سنگین حاکم بر ذهنام یهو صدای کوبه میپیچد، در را که باز میکنم او را باز پشت در میبینم؛ تا چشم در چشم هم میشویم بیهیچ حرف و حدیثی کولهبارش را زمین میگذارد و خردهپرسشهایش را جلوی چشمانم میگسترد و بعد با اشارهی سر مرا به سیرشان دعوت میکند: "بالاخره نگفتی تو کیستی و چیستی و چه کارهای و چه میکنی و چه میخواهی و از که میخواهی و برای چه و که میخواهی؟ با کدام انگیزه و امید میخواهی؟ این وسط چه به تو میرسد؟ چه به خانه و خانوادهات؟ تا کنون این همه از عمر گرانمایه مایه گذاشتی کجا رسیدی؟ کجا را گرفتی؟ بعد از این میخواهی کجا را بگیری؟ ..."
.
از خواندن بقیهی پرسشها منصرف میشوم، بارها خوانده و دیگر همه را حفظام! چشم از کوله بازمیگیرم و آرام به افق میدوزم! او هم همچو همیشه کولهاش را جمع میکند و کنار میکشد. هیچ حرفی برای گفتن نیست. با حال و روزی پریشان به در تکیه میکنم و به گردبادی که آرامآرام در دوردست شکل میگیرد و گرد و خاکها را بالا میبرد خیره میشوم. در را باز میگذارم و تو میآیم. این بار هم پناهگاه امنی برای انگیزه و انرژی و امید و آرزوهایم ندارم. سر و صدای بیرون مدام بیشتر و نزدیکتر میشود. سرم را پایین میاندازم و تنها به این میاندیشم که این توفان از کدام رخنه بر وجود من میتوفد و من آیا روزی خواهد رسید بتوانم از پس آن برآیم؟! ...
.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran (Author)
🌓 https://t.me/orientalsociology (Channel)
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (Group)
برچسبها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی علم, جامعه شناسی شرقی
[ سه شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]