نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش سوم
از عارفی فرزانه پرسیدند کدام برتر است: به اندازه بخشیدن یا بی حساب بخشیدن؟ و در کمال شگفتی از وی که خود خدای بی حساب بخشیدن بود شنیدند: به اندازه بخشیدن! بی حساب بخشیدن همه چیز را از مسیر اصلی خود خارج می کند اما به اندازه بخشیدن همه چیز را به جایگاه واقعی خویش باز می گرداند. این گفته به مذاق علمای اخلاق خوش نیامد و دل بر پذیرش آن ننهادند. حتی مریدان و معتقدان وی هم چون آنچه شنیدند را با آنکه از او شنیدند همخوان ندیدند دم نزدند و لاجرم سکوت اختیار کردند! سکوتی تاریخی به درازای قرنها بلکه چهارده قرن! بله چهارده قرن! چون آن عارف فرزانه که مورد این سؤال واقع شد کسی نبود مگر علی امیر مؤمنان!
و بر این تقدیر بود که آن گفته ی نغز در روزگارانیکه عرفان و اخلاق بر زندگی بشریت سیطره داشت و عرفا و علمای اخلاق جز به خودسازی و حداکثر نجات فرد به فرد نمی اندیشیدند چهارده قرن در دل تاریخ مسکوت و معلق ماند و حتی عارف و عالمی چون سید رضی که خود از سلاله ی صالح آن عارف فرزانه بود سر از سرّ آن درنیاورد و جزو سخنان عجیب و غریب وی که نیاز به تفسیر دارد در آخر آخرهای نهج البلاغه جایش داد! بله بسی عجیب بود بر علمای اخلاق که چطور می شود آنکه از حق خویش می گذرد و هر چه دارد را به یک نگاه می بخشد با آنکه هر چه می دهد به صد حساب می کشد و به صد تراز می نهد نه به یک مقام بلکه در مقامی پایین تر هم باشد؟! و بر مریدان و معتقدان وی هم بسی عجیب تر که چطور می توان پذیرفت از کسی که خود استاد مسلم جود و بخشش باشد و بر برتری بی شائبه ی عدل بر جود فرمان دهد!
اما اکنون که فلسفه اجتماعی جا افتاده است و علوم اجتماعی یکی پس از دیگری رونق گرفته اند و عدالت اجتماعی مطلوب عالم گشته است می بینیم که چطور این سخن شگفت چون درّی درخشان که در دل شب پرده در شود از سینه ی تاریخ برون فتاده است و بر آفاق عقول و معرفت بشری درخشیدن گرفته است. امروز که اساس جوامع بشری بر قوانین و مقررات اجتماعی استوار است و فریاد برابری طلبی و برابر انگاری از هر گوشه ای از جهان به گوش می خورد ارزش و مفهوم این گفته و گوینده اش بمراتب روشن تر و مشخص تر می شود چرا که اساس همه ی آن مطلوب و مطالبات، خود بر عدالت Equity است و این عدالت مفهومی است کاملاً اجتماعی، ناظر بر همه ی افراد و دربرگیرنده عموم مردم. هم ایشان در ادامه ی آن گفتار نغز چنین افزوده اند که "عدالت اداره کننده ی عموم است و جود پدیده ای خاص"؛ یعنی با عدالت می توان جامعه ای را اداره کرد و با جود تنها می توان عده ای را شاد کرد.
عدالت دربرگیرنده ی همه است و جود فراخور عده ای خاص و در یک کلام عدالت پدیده ای اجتماعی است و جود پدیده ای انفرادی. و این تمام آن چیزیست که سالهای سال است دنیا با تمام توانش به خیال آن می جوشد و به کمال آن می کوشد! و اینچنین گفتار آن فیلسوف ناشناس در زمان خویش بعد از چهارده قرن تعبیر می شود و تحقق می یابد! پس چه خرده ای بر آنها که سر از گفتار فیلسوفی در نیاوردند که در حد فهم 1400 سال بعدش سخن می گفت و چه تأسفی بر تعلیق و تأخیر گفته ای که 1400 سال پیش از زمان خود عقول علمای زمان را به بازی گرفته است! "مردم دشمن آنند که نمی دانند [و نمی فهمند]" ! و این گفته ی بلند اقبال هم همسایه ی دیوار بدیوار آن گفته ی بلندمنظر است هم در نهج البلاغه و هم در عالم معنی! و دیگر عجب نیست حداقل آنها که دغدغه ی جامعه و زندگی اجتماعی دارند دیگر نهج البلاغه را از آخر و از آن سخنان عجیب و غریبش که شاید همه امروزی باشند مورد مطالعه قرار دهند و با روشنی دانش امروزی در سطر به سطرش تدقیق و تفحص کنند!
این میان گفتار را از آن جهت آوردیم که در بحث از نابرابریهای اجتماعی که موضوع این سلسله نوشتارهاست اساس بر برابریست و اساس برابری خود بر عدالت است؛ و عدالت یعنی به هرکس به اندازه ی استحقاقش دادن؛ آنچه در گفتار پسین می آید در ادامه ی همین بحث خواهد بود.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش دوم
در جامعه شناسی اصل بر اینست که ادراک نابرابری، از موضوعِ ادراک نابرابری مهمتر انگاشته شود یعنی باید به ادراک نابرابری نسبت به خود نابرابری اهمیت بیشتری داده شود. از این اصل نباید چنین برداشت شود که جامعه شناسی به واقعیتهای نابرابری اجتماعی کم محلی می کند؛ هرگز چنین نبوده و نیست اتفاقاً موضوع مورد مطالعه ی جامعه شناسی همین واقعیتهای اجتماعی است و از نظر اجتماعی، همه چیز و در این میان خود ادراک نابرابری هم برآمده از واقعیتهای اجتماعی هستند. این اصل تنها بیانگر اینست که صرفنظر از درستی یا نادرستی امر، باید به ادراک و انعکاس آن در اذهان عمومی هم توجه ویژه داشت چرا که بازتاب وقایع در افکار عمومی اگر هم مبتنی بر سوء برداشت باشد باز هم تبعات قابل تصور خود را خواهد داشت و در بستر جامعه مسئله ساز خواهد بود. پس لازم است واقعیت نابرابری با ادراک نابرابری دو چیز جدای از هم تصور شوند. ممکنست در اصل واقعیت نابرابری وجود نداشته باشد اما در افکار عمومی چنان انگاشته شود و یا واقعیت بنحوی دگر باشد و بنوعی دیگر منعکس گردد. از طرفی ممکنست مضامین و مصادیق متعددی از نابرابریهای اجتماعی در جامعه وجود داشته باشد و روح افکار عمومی از آن خبر نداشته باشد. از اینروی نباید بین واقعیت نابرابری و ادراک نابرابری پیوستگی قطعی در نظر داشت.
حقیقت اینست که درک و فهم یک واقعیت اجتماعی بسته به شرایط متعددی است که واقعاً تحقق همه ی آنها برای درک حقیقی یک واقعیت بندرت فراهم می شود. آنچه مسلم است اینست که قدرت و توانایی ذهنی افراد در درک واقعیت یکسان نیست و از یک موضوع واحد، ممکنست ادراکات متفاوت و حتی متناقضی حاصل گردد. چرا که اولاً ماهیت مسائل اجتماعی بنحویست که به تمامی قابل انتقال به مخیله ی افراد نمی باشد؛ از طرفی قابلیت افراد هم به حدی نیست که موضوع را به تمامی دریافت کنند فلذا آنچه در عمل تحقق می یابد اینست که افراد به گزیده هایی از موضوع دست می یابند و بر اساس آن در رابطه با کلیت موضوع داوری می کنند. اگر بخواهیم کلی تر در رابطه با علل تفاوتهای ادراکی در افراد از یک موضوع خاص بحث کنیم باید سه دسته از عوامل را در نظر داشته باشیم:
الف- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک کننده (مدرِک)
ب- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک شونده (مدرَک)
ج- عوامل مربوط به فضای اجتماعی وقوع ادراک (زمینه ی ادراک).
از آنجاییکه عوامل مربوط به مدرِک و مدرَک و زمینه ی ادراک نوعاً متغیر می باشند پس باید انتظار داشته باشیم که با ادراکات و برداشتهای متنوع و متعددی از یک موضوع روبرو شویم و همینطور هم است. در اینصورت این پروسه ی ذهنی و درونی که به شکل گیری تصورات گوناگون از یک موضوع واحد می انجامد و قابل کنترل هم نیست حتی برای خود افراد چون به هرحال اگر هم نتوانند تظاهر کنند نمی توانند که نبینند و نشنوند و نیندیشند، از نظر اجتماعی چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ واقعیت اینست که افراد در این حد که نمی مانند؛ طبق "نظریه تعادل شناختی" که در نوشتار پیشین مورد اشاره واقع گردید و طبق "اصل مقایسه اجتماعی" که این نیز در حوزه روانشناسی اجتماعی و توسط "لئون فستینگر Leon Festinger" ارائه شده است، انسانها بصورت دائمی برداشتها و پنداشته های خود را با دیگران مقایسه می کنند ( و بیشتر با افراد مشابه خود تا به نقطه نظرات مشابهی برسند) و با ارزیابی شخصی عقاید و تصورات خویش سعی می کنند به یک باور کلی متعادل از خویش و غیر خویش دست یابند. و دقیقاً بواسطه ی چنین ارتباطات و مقایسات و ارزیابی هاست که افکار عمومی در جامعه شکل می گیرد و جریان می یابد. از این پس آنچه در افکار عمومی جریان دارد نمی تواند نادیده انگاشته شود و کم اهمیت جلوه داده شود.
افکار عمومی مظهر تعدیل شده ی فراز و فرودهای ادراکات و برداشتهای تک تک افراد جامعه است. افکار عمومی چکیده ی تصفیه شده ی تراوشهای ذهنی افراد جامعه است. افکار عمومی یک واقعیت عینی است از تصورات و ذهنیات مردم درباره نظام اجتماعیی که در آن به سر می برند. افکار عمومی برخاسته از همه افراد جامعه است در عین اینکه متعلق به هیچ کس هم نیست؛ نفَسی است که در جان جامعه جریان دارد؛ بیخود نیست که حکومتها همیشه دغدغه ی کنترل این نفس را داشته اند. معروف است که ناصرالدین شاه قاجار آنگاه که در هوای زنان و دختران زرین ساچ و سیمین ساق غرب اروپا را گشت و در کنار آن، تمدن و فرهنگ غرب نیز خواسته یا ناخواسته به چشمان مبارکشان خورد آنگاه که به ایران برگشت تنها تحفه اش از غرب را در قالب سفارشی به عواملش چنین ابراز فرمودند که "نباید گذاشت مردم بفهمند" و گرنه دیگر نمی توان بر آنها حکومت راند! البته این سفر شاهنشاه ایران زمین بر غرب را دستکم از نظر این نوشتار نباید چندان هم خالی از افاده دانست که حداقل دستاورد همایونی اش این بود که شاه با قدرت افکار عمومی آشنا شد و بر اهمیت آن واقف گردید!
تصور می کنم و بیش از آن امیدوارم که این نوشتار کوتاه توانسته باشد در توضیح آن اصل جامعه شناختی که ادراک نابرابری های اجتماعی از خود واقعیت نابرابریهای اجتماعی مهمتر است مؤید بوده باشد با این نتیجه مجمل که ادراکات اجتماعیِ پراکنده از نابرابریهای اجتماعی در اذهان مردم در نهایت در کانون افکار عمومی جامعه تعدیل و تقویت می شوند و در سطح جامعه جریان می یابند؛ کنار گذاشتن یا کم توجهی به آنها در واقع کنار گذاشتن مردم از صحنه ی جامعه یا بی اهمیت جلوه دادن آن است؛ چه حذف یا طرد نظر کل در رابطه با کل نمی تواند در سرانجام خودِ کل عاری از عوارض ناخوشایند باشد! ادامه ی بحث را در نوشتار بعدی پی خواهیم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش اول
مقدمه
در رابطه با نابرابريهای اجتماعي تا به امروز تعریفها و بحثهای مبسوط و فراوانی صورت گرفته است اما ما در این نوشتار بجای پرداختن به آنها به آنچه در این ارتباط بصورت عامیانه در ذهن مخاطبان وجود دارد اکتفا و اتکا نموده و بحث خود را از آن نقطه آغاز مي کنيم. يعني بجاي اينکه بگوييم خواص- حال از افلاطون بگیرید تا همين گيدنز که هنوز هم زنده است، در اين باب چه فرموده اند به اين موضوع مي پردازيم که عوام در اين باره چه مي بينند و چه مي انديشند و در واقع انعکاس نابرابریهای اجتماعی در آیینه ی افکار عمومی چگونه است؟ برای ورود به موضوع لازم است پیشتر به چند پیش گفتار کوتاه اشاره شود.
برابری و نابرابری
همچنانکه مي دانيم مفهوم نابرابري Inequality خود موقوفست بر تعريف برابري Equality و اين در نزد عوام بمعناي برخورد و رفتار يکسان و عاري از تبعيض مي باشد از اینرو نابرابری را هم بطور ساده و عامه فهم "برخورد و رفتار غیر یکسان و تبعیض آمیز" با افراد قلمداد می کنیم. بدیهی است که این تعریف از دیدگاه اجتماعی مد نظر قرار می گیرد.
برابری طلبی و برابری انگاری
در همين ابتدا بهتر است جهت مشخص تر شدن روند بحث به تمايزي اساسي در اين رابطه اشاره کنيم و آن تمايز و حتی تباینی مفهومي است ميان برابري طلبي و برابري انگاري Egalitarianism . در بیان این وجه تمایز بطور خیلی خلاصه می توان گفت که در برابر انگاري به افراد صرفنظر از تفاوتهايشان به چشم يکساني نگريسته مي شود در حاليکه در برابري طلبي اتفاقاً افراد از منظر تفاوتهايشان نگريسته مي شوند. به بياني ديگر برابر انگارها عليرغم تفاوتهاي آشکاري که ميان انسانها هست همه ي آنها را برابر و يکسان مي دانند و اين مساوات طلبی البته بيشتر در مسائل حقوقی و مدنی و حقوق بشر مطرح است و در جاي خود از ارزشهاي والايي هم برخوردار است اما در برابري طلبي به تفاوتهاي معيني ميان انسانها استناد مي شود و نظر بر اينست که به هرکس به اندازه ي استحقاقش داده شود و آن بيان معروف افلاطون يعني "برابر انگاشتن نابرابرها خود نوعي نابرابريست" ناظر بر همين مقصود از برابري است. شاید اطلاق انصاف طلبی در این باره مفید بر معنی واقع شود.
افکار عمومی: آیینه ی بی زنگار روزگار
می دانیم که نابرابري اجتماعي پدیده ای امروزی و دیروزی نیست و از آغاز تاریخ زندگی اجتماعی بشر همزاد وی و بومي جوامع بشری بوده است اما ادراک و تحليل و تفسير نابرابریها در بستر حوزه ي عمومي را بايد از دستاوردهاي نوين بشريت بحساب آورد. واقعيت اينست که تاچندي پيش افکار عمومي يا همان کلیت برداشت مردم از شرايط اجتماعي هيچ محلي از اعراب نداشت و حتي خود مردم هم در معادلات سياسي و اجتماعي عددي بحساب نمي آمدند. ميزان، اراده و خواست سلطان بود و مردم جز بندگاني بي زيان و رعايايي بي زبان چیزی بیش براي سلاطین نبودند و بودند چون بايد تعدادي می بودند تا قبلگان عالم بر آنها سروري کنند.
اما از زماني که رعيت به شهروند تبديل شده است شرايط اجتماعي جوامع بشری به تمامي دگرگون شده است و امروز توجه به مردم و خواستهاي آنها از ارزشهاي مقبول و متعارف جهان نوين بشمار می رود و اینهمه تلاش رسانه ای و گسترش ارتباطات و توسعه ی فناوریها حکایت از محوريت افکار عمومي در عصر حاضر دارد و مدتهاست که این پديده ی نوظهور رسماً بعنوان يک واقعيت اجتماعي در سرتاسر جهان مورد پذیرش واقع شده است و بطوريکه مي بينيم حتي حاکمان توتاليتر هم خود را ملزم و مفتخر به توجه و خدمت به مردم مي دانند و يا حداقل چنین مي نمايانند. اين کلمات معترضه ی "تنوير افکار عمومي" و "تشويش اذهان عمومي" که در دنیای ارتباطات امروزین مرتب به گوش مي خورد بیانگر حساسيت و اهميت باور عموم در روزگارانيست که حکومتها داعيه ي مردمسالاري را به سختي با خود به يدک مي کشند.
اکنون افکار عمومي بواسطه ي آگاهي و بينش اجتماعي و ارتباطات و امکانات متعددي که کسب کرده است دائماً تحولات اجتماعي جامعه و حتي جهان را زير نظر دارد و سخت به تجزيه و تحليل آنها مي پردازد و در این " آیینه ی بی زنگار روزگار" حالا دیگر آن تفاوتها و نابرابريهاي اجتماعي که ديروز و در دوران بنده و رعيت پروري بعنوان مقدراتی طبيعي و بديهي به راحتي مورد پذيرش عموم قرار مي گرفت امروز در دوران شهروندی و مردم سالاري به سختي مورد ترديد و تحديد و انتقاد واقع می شوند و هر چگونگي کوچکي با چرايي بزرگ روبرو می گردد!
تعادل شناختی
در روانشناسی اجتماعی نظریه ای هست بنام "نظریه شناختی Cognitive Theory" که در حقیقت پرورده ی دامان مکتب گشتالیستها از جمله "فرایتز هایدر Fritz Heider" می باشد. در این نظریه چنین آمده است که انسانها در جستجوی دائمی تعادل شناختی هستند یعنی در پی آنند که به شناخت کلی منظم و منسجمی از محیط زیست اجتماعی خود دست یابند و برای همین خواسته یا ناخواسته دائماً فضای پیرامون خود را می پایند و تغییرات و تحولات آنرا رصد می کنند و به نقد و بررسی آنها می پردازند. در این میان اگر مسئله ای پیش آید که با شناخت کلی آنها که از همین راه یعنی ادراک دائمی پیرامون خود بدست آورده اند همخوانی نداشته باشد فضای روانی شان متشنج می شود و بعبارتی تعادل شناختی آنها بهم می خورد و مادامیکه این "تنافر شناختی Dissonance Cognitive" به هر ترتیب مرتفع نشده باشد آنها در وضعیت چالش به سر خواهند برد و رفتار و پندار و داوری شان تحت تأثیر این بهم ریختگی خواهد بود تا اینکه دوباره به تعادل درونی خود نائل گردند.
ادراک نابرابری
ادراک Perception در لغت همچنانکه می دانیم بمعنای دریافتن، پی بردن و فهمیدن است. و در مطالعات روانشناسی اجتماعی به فرایندی درونی اطلاق می شود که در ارتباط با محیط اجتماعی ( اعم از انسانها و ارگانها و کلاً هر چیز دیگری که موضوع آن واقع شود ) در ذهن افراد شکل می گیرد و سازمان می یابد. ما در این نوشتار ادراک را بطور ساده برداشت و پنداشت افراد از محیط زیست اجتماعی شان در نظر می گیریم. بر این اساس ادراک نابرابری عبارت خواهد بود از برداشتها و پنداشتهای افراد از برخوردها و رفتارهای تبعیض آمیز در سطح جامعه و آنگاه که از ادراک نابرابریهای اجتماعی عام سخن می گوییم در واقع انعکاس مضامین و مصادیق نابرابریهای اجتماعی در اذهان و افکار عمومی منظورمان است.
موضوع ادراک نابرابری هر چیزی می تواند باشد اما بیش از آنکه موضوع ادراک نابرابری مهم باشد این خود ادراک نابرابری است که بشدت اهمیت می یابد و با انعکاس در اذهان عمومی و پردازش و گسترش در افکار عمومی بطور جدی مسئله ساز می گردد. بدلیل اهمیت موضوع در نوشتار پسین این موضوع را پی خواهیم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه و جامعه شناس Society and Sociologist
حسین شیران
حدود 170 سال از زمانيکه اصطلاح جامعه شناسي بر زبان "اگوست کنت" جاري شد مي گذرد. در اين مدت نه چندان دراز اين علم جوان از فراز و نشيبهاي نظري و عملي بسياري گذشت تا توانست در ميان و بلکه در مقابل رقيبان قدرتمند و پرمدعا، موضوع و قلمرو و هدف خود را مشخص سازد و با کسب وجهه ي علمي براي خويش، در مدت زماني کوتاه از رسميت و مقبوليتي عام در سطح جهان برخوردار شود. اکنون ديگر نه در علميت جامعه شناسي ترديدي هست و نه در ضرورت آن و اينک مي توان گفت که هرجا جامعه اي رسماً به حدود و ثغور و باصطلاح بلوغ خويش نائل و واقف گشته است جامعه شناسي هم بعنوان يکي از ضروريات در آن پا گرفته است و در اين ميان کشور ما نيز در اين عصر شتاب، از قافله ي تيزپاي بشريت عقب نمانده است و به هر حال مي بينيم که جامعه شناسي در ايران بيش از پنجاه سال ( از 1336 که نخستين بار رشته ي علوم اجتماعي در دانشگاه تهران تأسيس شد ) سابقه دارد و اينک در هر گوشه اي از اين خاک عزيز در گرايشهاي مختلف تدريس مي شود.
اما مسئله اي که مطرح است اينست که هنوز بنظر مي رسد جامعه شناسي به جايگاه حقيقي خود در جامعه و در ارتباط با ساير علوم دست نيافته است فلذا به تبع آن مسائل و امور اجتماعي ما آنچنان که بايد، از دیدگاه اجتماعي مورد بحث و بررسي علمي قرار نمي گيرند و از اينروست که مي بينيم جامعه لبريز از مسائل اجتماعي مستور و مغفول مانده و حل نشده ايست که در ژرفا و پهناي تن ستبر اجتماعمان جريان دارند و آثار و تبعاتشان در جان نزار فرهنگ مان پراکنده اند و مدتهاي مديدي هم است که دست و پاگير اهالي ايران زمين بوده اند و دريغا ديگر نوعي سازگاري و يا بي اعتنايي هم نسبت به آنها در جامعه بچشم مي خورد! در اين باب چندان بر علوم ديگر خرده اي نيست که آنچه اينجا اينچنين به امان خدا وامانده است بر عهده ي علم جامعه شناسي بوده است که متأسفانه خود از همپايي با جامعه جامانده است!
اينکه آيا جامعه شناسي ايران با اين نيم قرن سابقه (بقول تبليغاتچي ها)، بحدي از توان و بلوغ رسيده است که حداقل پاسخگوي مسائل اجتماعي خودش باشد (حال مسائل جهاني پيش کش!) يا بحدي از زايندگي و باروري رسيده که بر بنيان مشخصاً غربي آن شاخ و برگي هرچند کوچک بيفزايد، خود مسئله اي ديگرست که طبعاً پاسخي از نقطه نظر تحقيق و تدقيق مي طلبد نه تئوريک و ما در اين نوشتار نه بدان بلکه در مرحله ي نخست به بررسي اين موضوع مي پردازيم که جايگاه حقيقي علم جامعه شناسي در جامعه کجاست؟ و يک جامعه شناس در چه موضعي بايد قرار گيرد و از چه ديدگاهي به بررسي مسائل اجتماعي جامعه در سطوح مختلف بپردازد؟
مي دانيم که زندگي اجتماعي انسان در ابعاد گسترده و گوناگوني جريان دارد و هر بعدي از آن موضوع شاخه اي از علوم و دانش بشري واقع شده است و مورد مطالعه قرار مي گيرد. در اين ميان جامعه شناسي هم عليرغم همپوشانيها و اشتراکاتي چند با علوم ديگر، موضوع و قلمرو و هدف خاص خود را يافته است و در اين راستا حيات علمي خود را پي مي گيرد. اما حيات علمي در اندرونيِ خواص يک چيز است و ورود علم به متن جامعه چيزي ديگر؛ به بياني ديگر بردن حيات اجتماعي به دانشگاه يک مقوله است و آوردن دانشگاه به حيات اجتماعي مقوله اي ديگر. علمي که تنها در حصار دانشگاهها و در انحصار اساتيد و صرفاً در خدمت دانشجو پروري و توليد چند کتاب و مقاله و پژوهش باشد در بهترين شرايط چيزي جز مصداق عيني "علم براي علم" نخواهد بود. جامعه شناسي ما هم بيشتر ( اگر نگوييم کلاً ) در دانشگاههايمان جريان داشته است و دارد و در عرصه ي اجتماع بسيار کمرنگ تر از علوم ديگر ظاهر شده است و مي شود و اين واقعيتي است غير قابل انکار و مسائل اجتماعي گوناگونِ مطرح نشده و بحث نشده و حل نشده در کشور خود گوياي اين نارسايي علمي و عملي در اين حوزه است!
جامعه شناسي نبايد تنها در چارچوب تئوريک محصور بماند و فارغ از گيرودار زندگي اجتماعي در کنج دنج عافيت به حيات علمي خويش بپردازد. اگر واقعيت علم جامعه شناسي را پذيرفتيم ( که فکر هم نمي کنم ديگر کسي پيدا شود - حداقل در کشور ما، که با پذيرش اين مسئله مشکلي داشته باشد و احياناً اگر هم داشت بايد ابتدا به تاريخ جامعه شناسي بازگردد و آنهمه کش و قوسِ تئوريک صرف شده در اين رابطه را مطالعه کند و اگر با دست پر بازگشت مطرح سازد) بايد اين حقيقت را هم بپذيريم که موضوع مطالعه ي جامعه شناسي در کليت خود همچنانکه از عنوانش هم برمي آيد "جامعه" است و از آنجا که جامعه در تماميت خود در برگيرنده ي همه ي امور و پديده هاي اجتماعي است که در آن شکل مي گيرند و جريان مي يابند و بر آن تأثير مي گذارند و از آن تأثير مي پذيرند؛
پس جامعه شناسي لاجرم بايد در موضعي قرار گيرد که بتواند کليت وقايع و امور اجتماعي گوناگون را در ارتباط با جامعه در نظر بگيرد و ميزان تأثير و تأثرپذيري آنها از جامعه را مورد مطالعه ي علمي قرار دهد؛ لازمه ي اين امر مهم و ضروري هم اينست که جامعه شناسي در یک کلام باصطلاح در رأس علوم ديگر قرار گيرد. اما اين گفته از آن جهت که مستعد ايجاد سوء تفاهم مي باشد و از طرفي ممکنست تداعي گر آن نظريه ي امپرياليستي معروف کنت و قائلين ديگرش باشد به توضيح بيشتري نياز دارد که ذيلاً مختصر و مفيد و البته در حد توان به آن مي پردازيم.
قبل از هر چيز بايد گفت که در رأس قرار گرفتن يک علم نبايد بمفهوم اهميت و حاکميت و تعيين کنندگي بيشتر آن علم نسبت به علوم ديگر قلمداد شود بلکه تنها به مفهوم "سرانجام رساننده" يا "تمام کننده" بايد مطرح باشد. اگر همه ي علوم را بر جامعه فايدتي مترتب باشد که هست، جامعه بعنوان يک کل بايد تمام کننده اي داشته باشد تا کارکرد همه ي تخصصها را در سطح کلي نسبت به جامعه در نظر گيرد و در راستاي اهداف والاي آن تنظيم کند؛ اين تمام کنندگي مي تواند تمام علوم از جمله خود جامعه شناسي را از لبه ي پرتگاه "علم براي علم" دور کند و بدامان گسترده ي جامعه باز گرداند. جامعه شناسي نمي تواند آنچنانکه در نظريه ي امپرياليستي مطرح بود علوم ديگر را تحت سيطره و سلطه ي خويش بگيرد. گذشت آنزماني که سايه ي شوم تحويل گرايي بر سر علوم حتي خود جامعه شناسي گسترده بود. اکنون ديگر عصر تخصص گرايي است و هر شاخه از علوم جايگاه حقيقي خود را تثبيت شده مي بيند فلذا در رأس قرار گرفتن جامعه شناسي هم نمي تواند ضرورت وجودي علوم (انساني) ديگر را انکار کند؛ در واقع اين امر نه ممکنست و نه مطلوب؛ چون اگر جامعه شناسي بخواهد مطابق نظريه ي امپرياليستي هر رشته ي علمي ديگري مثلاً روانشناسي را نفي و در خود مستحيل سازد و در واقع کارکرد آنرا خود به عهده بگيرد لاجرم بايد از آن رأس فرود آيد و اين به سقوط خويش و نفي خود ادعا خواهد انجاميد.
ديگر اينکه تمام کنندگي جامعه شناسي بمعناي وابستگي و نياز مطلق ساير علوم به آن نيست. يعني علوم ديگر در سير رشد و تکامل و حيات علمي خود بطور مطلق نيازي به جامعه شناسي ندارند. مسئله اينست که جامعه شناسي به حکم اينکه آن علوم و يا هر چيز ديگر مانند گروهها و هنجارها و ساختارها و نهادهاي اجتماعي را بعنوان يک واقعيت اجتماعي در جامعه تشخيص مي دهد بايد به بررسي و شناخت آنها در ارتباط با جامعه و ساير واقعيتهاي ديگر بپردازد و اين کار و وظيفه ي مقدر جامعه شناسي است که در کليت امر تأثير هر چيز را نسبت به جامعه مورد سنجش و مطالعه قرار دهد. بنابراين جامعه شناسي درصدد انکار يا دخالت در علوم ديگر نيست و اصولاً در مقام نفي هيچ يک از واقعيتهاي اجتماعي جامعه که خود وظيفه ي مطالعه ي آنها را دارد نيست و نمي تواند باشد چه در آنصورت به نفي خود اقدام نموده است نه نفع خود.
پس در رأس قرار يافتن جامعه شناسي را بايد تنها بمفهوم تمام کننده ي ساير علوم در نظر گرفت و نه چيز ديگر! همانطور که در فوتبال (مثالي ملموس براي اکثريت) به ثمر رساننده ي گل، تنها تمام کننده ي تلاشها و تمرينها و برنامه ها و استراتژيهاي کل تيم مي باشد و از نظر عقل و منطق هيچ برتریي بر ساير اعضاي تيم- مثلاً دروازه بان که بر روي خط نخست ايستاده است، ندارد.
يا يک جراح متخصص که در حوزه ي سلامت و درمان با اتکا به حاصل زحمات و دانش بقيه ي پرسنل پزشکي متخصص در اموري ديگر مانند آزمايشگاه و راديولوژي و اتاق عمل و پرستاري و داروسازي و ابزار سازي و غيره تلاش مي کند، تخصصش هرگز نفي کننده ي آنهمه تلاشها و تخصصها نيست و در رأس قرار گرفتنش بمعناي زير سايه و سلطه گرفتن آنها نمي تواند باشد و اصولاً يک جراح، در امور ديگر پزشکي متخصص نمي باشد و چيزي بيش از يک آشنايي کلي از تخصصهاي ديگر نمي داند اما آنچه مشخص است اينست که رابطه ها و ضابطه هاي آنها را در ارتباط با بيمار و نسبت به يکديگر نيک مي داند و از اين راه تخصص خود را در کنار تخصص ديگران بکار مي گيرد و تشخيص و درمان ضايعات و بيماريها را به سرانجام مي رساند. اتفاقاً در بيان مقام و موقعيت و کارکرد يک جامعه شناس، اغلب به مقام و موقعيت و کارکرد يک پزشک متخصص استناد مي شود که در نوشتار بعدي ادامه ي بحث را از اين منظر پي خواهيم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]

