جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

پیرامون آزمون دکترا

حسین شیران

 

     بعد از حرف و حدیثهای فراوان و شکوه و شکایتهای بی پایانی که بر سر نحوة پذیرش دانشجو در مقطع دکترا برپا بود بالاخره بر خلاف ضرب المثل معروفی که می گفت "عاقبت آنچه بجایی نرسد فریاد است"، اگرچه دیر اما بهرحال انگار که " فریادها بجایی رسیدند" و در میان همهمه ها و زمزمه های شاکی از بی توجهی ها و بی عدالتی هایی که دیگر داشت از در و دیوار نهادهایی که باید می شنیدند و کاری می کردند بالا می رفت، نرم نرمک در گوش خیل منتظرانِ جلوه های "عدالت اجتماعی" صدای پای به نسبت عدالت پیشة سازمان سنجش بپاخاست و بتدریج همانند سایر مقاطع، صحبت از تمرکزگرایی در آزمون دکترا هم به میان آمد و در نهایت پس از کش و قوسهای چندی که رخ داد بالاخره شکر خدا نخستین آزمون دکترا در سال 90 البته نه بشکل کاملاً متمرکز که بصورتی "نیمه متمرکز" همزمان در سراسر کشور برگزار شد.


      اگرچه هنوز بسیار زود است که در مورد این پدیدة میمون به قضاوتی صائب بنشنیم چه استقلال عمل دانشگاهها در مراتبی معیّن همچنان محفوظ است و در نهایت این دانشگاهها هستند که باید گزینش نهایی را از میان منتخبین انجام دهند آنهم بدون توجه به نمرة علمی دانشجو، چه مطابق روند اعلام شده "نمره اولية داوطلب در پذيرش نهايي تأثير نخواهد داشت"، اما همین نیمه متمرکز شدن آزمون دکترا را هم بفال نیک می گیریم و به امید آنکه شرایط در آینده بگونه ای رقم بخورد که چه توسط خود دانشگاهها و چه بواسطة سازمان سنجش واقعاً آنهایی که براستی توان و شایستگی و لیاقتش را دارند بی هیچ قید و بندی و بی هیچ حد و حصری مگر بحکم "ضوابطی همه نگر و عدل محور" پذیرفته شوند و بی هیچ قید و بندی و بی هیچ حد و حصری هم تمام نبوغ و شایستگی شان را در راه پیشرفت و تعالی وطن بکار گیرند، به طرح نکاتی چند پیرامون آزمون دکترای 90 می پردازیم.


     نکتة بسیار مهم و قابل توجهی که در این آزمون به چشم خورد تعداد زیاد شرکت کنندگان در آن بود که خود نشان از خیل متقاضیان تحصیلات تکمیلی و آموزش عالی در کشور دارد. بنا به اعلام رسمی سازمان سنجش کشور این آزمون حدود 130 هزار و 980 نفر متقاضی داشت که در 107 كد رشتة امتحاني در 9 گروه آزمايشي به رقابت پرداختند. این استقبال بحدی بالا بود که خود سازمان سنجش را هم غافلگیر کرد چه مجبور شدند بلافاصله بعد از اتمام مهلت ثبت نام و مشخص شدن میزان بالای شرکت کنندگان، حوزه های امتحانی را از 12 مرکز که در ابتدا اعلام کرده بودند به 32 مرکز یعنی تمام استانها گسترش بدهند.
 

     اینکه چگونه تاکنون این رقم واقعی پنهان مانده بود را باید بحساب فرایندهای ناکارآمد و نامناسبی گذاشت که سالهای سال در مقطع دکترا در کشور در جریان بود. برگزاری غیر متمرکز آزمون در سالهای گذشته باعث می شد که بسیاری بدلیل متفرقه و محدود و مستقل عمل کردن دانشگاهها از زمان آزمونها و درج آگهی آنها حتی باخبر هم نشوند! مضافاً اینکه روند گزینش هم بنحوی بود و یا می نمود که حتی آنها هم که بهر طریق از درج آگهی باخبر می شدند طی حسابگریها و القائات پیرامونی که دریافت می کردند چنان صلاح می دیدند که زحمت بیهودة شرکت کردن در آنها را بخود ندهند؛ بر این اساس بسیاری حتی فکر شرکت در آزمونهای دکترا را هم برای همیشه از سرشان پرانده بودند!
 

     در نتیجه تنها افراد اندکی که اغلب در آن حول و حوش حضور داشتند از برد محدود اطلاعیه ها باخبر و متنفع می شدند و رقابت تنها میان آنها شکل می گرفت و بقیة متقاضیان هم که در گوشه و کنار کشور پراکنده بودند بدلیل موانع گفته یا ناگفته ای سرشان بی کلاه می ماند! بدیهی است که با حاکمیت چنان شرایطی و برگزاری چنان آزمونهایی نمی توانست آمار واقعی متقاضیان تحصیل در مقطع دکترا در کشور مشخص گردد. برگزاری نخستین آزمون نیمه متمرکز دکترا با تجمیع و تمرکز آزمون و اطلاع رسانی صحیح و فراگیر سازمان سنجش، خود بخوبی این ظرفیت پنهان متقاضیان تحصیلات تکمیلی در کشور را روشن ساخت و بار دیگر نشان داد که انفعال و تحمل افراطی اغلب ایرانیان در مواجهه با مصادیق نابرابری و از طرفی عادی شدن قانون گریزی در سطح کشور تا چه حد باعث می شود که میزان حدّت و شدّت مسائل جامعوی آنچنانکه در واقعیت امر وجود دارد احساس نشود و در نتیجه راه و کارهای مناسب هم در رفع و رجوع آنها اتخاذ نشود.


     یکی دیگر از دلایل افزایش شرکت کنندگان در این آزمون برداشتن شرط مدرک تافل بود و این واقعاً یکی از سنجیده ترین و مؤثرترین حرکتهایی بود که در فرایند تحصیلات تکمیلی در مقابل محکمترین مانعها در کشور صورت می پذیرفت. الزامی بودن مدرک تافل برای شرکت در آزمون و جدا بودن و مستقل بودن آزمون آن از آزمون دکترا خود یک مسئله بود و مسئلة مهمتر از آن اعتبار دو سالة مدرک تافل بود و این خود شرایط را بسیار دشوارتر می کرد چه درصورتیکه شما طی دو سال نمی توانستید در آزمون دکترا با آن روال خاص گرایی و خاص محوری که پیشتر ذکرش رفت قبول شوید باید دوباره (؟) با هزار زحمت تافل می گرفتید تا بتوانید مجدداً آزمون بدهید و این جز هزارلا کردن دسترسی به مقطع دکترا برای عوام چیز دیگری نبود در حالیکه همه می دانیم خواص با چه رانتها و چه حیله ها و چه ترفندهایی بسادگی این خانها را پشت سر می گذاشتند و صاحب مدرک دکترا می شدند البته مدرک دکترا و نه لزوماً دانش دکترا.
 

     هیچ تردیدی مبنی بر اینکه دانشجوی مقطع دکترا باید در سطح بسیار بالایی با زبان انگلیسی آشنایی داشته باشد وجود ندارد؛ بخصوص در عصر حاضر که عصر ارتباطات است و دانستن زبان و کامپیوتر جزو الزامات این عصر بشمار می رود و عموم مردم با سواد هم در سطح وسیعی به فراگیری ایندو همت می گمارند چه برسد به محصلین و متقاضیان تحصیلات عالیه؛ در واقع سخن بر سر این الزام نیست بلکه بر سر نحوة بکار بستن این الزام است تا مبادا ابزاری که صرفاً باید برای سنجش دانش بکار رود تبدیل به سدّی بلند و مانعی استوار بر سر راه سیل متقاضیان تحصیلات تکمیلی گردد!
 

     بهرحال دومین علت حضور پررنگ شرکت کنندگان در نخستین آزمون دکترای نیمه متمرکز هم براستی همین بود که شرط مدرک تافل از میان برداشته شد و بدرستی سنجشگری زبان خارجه در خود آزمون گنجانده شد. اما پیرامون آزمون دکترای 90 در کنار نفحات فوق می توان به نقماتی چند هم اشاره کرد. بهرحال از آنجا که این آزمون نخستین تجربه برگزاریش به شکل متمرکز بود بد نیست که به نکاتی چند جهت تأمل بیشتر در این خصوص استناد شود.
 

     نخستین مسئله به نحوه برگزاری آزمون و مشخصاً مدت زمان آن مربوط می شود؛ انجام آزمون در دو نوبت صبح و عصر و در کل بمدت هفت هشت ساعت بعلاوة زمانهایی که طبعاً جهت رفت و آمد برای دوبار بر سر جلسه آمدن صرف می شود در کل یک روز سخت و پر التهابی را برای شرکت کنندگان بخصوص برای شهرستانی ها- آنها که در غیر از شهر خود آزمون می دهند رقم می زند. در هر صورت این یکجانشینی طولانی بر روی صندلی چوبی و مدام تست زدن و با سوالات متنوع کلنجار رفتن خودش بعنوان یک اصل گزینشی در تعیین نتیجه آزمون عمل می کند چه خواسته یا ناخواسته در کنار ماراتن ذهنی، یک نوع ماراتن فیزیکی هم برگزار می شود؛ بنابراین در آزمونهایی از این نوع که بوفور در کشور ما برگزار می شوند تنها رقابت ذهنی مطرح نمی باشد و در کنار آن خود بخود نوعی رقابت جسمی هم بوجود می آید تا در کنار انتخاب شایسته ترین از نظر فکری قدرتمندترین هم از نظر جسمی انتخاب شود!
 

     مسئلة دیگر در این خصوص اینکه از نظر سایکوبیولوژی انجام آزمون در ساعات اولیه عصر که معمولاً ساعات رکود بدن محسوب می شود بطوریکه رانندگی هم در آن توصیه نمی شود، بنظر می رسد که برای امتحان دادن خالی از اشکال نمی باشد؛ تا نظر دیگران در این خصوص چه باشد! مسئله دیگر مربوط می شود به ترکیب سوالات آزمون؛ آزمون صبح مشخصاً برای پاسخ دادن به سوالات استعداد تحصیلی و زبان خارجی اختصاص داده شده بود و آزمون عصر به سوالات اختصاصی هر رشته. گنجاندن سوالات هوش و استعداد تحصیلی در مقطع دکترا موافقان و مخالفان خاص خود را دارد. برخی بر این باورند که سنجش هوش و استعداد تحصیلی شرطی اساسی برای باصطلاح دکتر شدن است و یک دکتر طبعاً باید از هوش و استعداد بالایی برخوردار باشد تا بتواند در حرفه خود بنحو احسن کارساز باشد.
 

     اما در مقابل برخی دیگر این مسئله را یک شرط ضمنی می دانند که خود در عمل محقق می شود و نیازی به گفتن ندارد چه برسد بکار بستن! آنکس که از هفت خان رستم گذشته و تا سطح دکترا پیش آمده است- البته بصورت واقعی، لابد از ویژگی مذکور برخوردار بوده است و دیگر چه نیازی هست که با سوالاتی نابهنگام و نامربوط فکر و ذهن شرکت کنندگان را بدان مشغول بداریم و از روند اصلی که سنجش در حوزة تخصصی شان است منحرف سازیم. از نظر نگارنده هم استدلال گروه دوم از قوّت بالایی برخوردار است. در حقیقت این سنجش اگر بعد از مقطع دبیرستان و پیش از ورود به دانشگاه اجرا شود باز جای توجیه دارد اما در مقطع دکترا که آخرین مقطع تحصیلی است واقعیتش هیچ توجیه قابل قبولی ندارد. در نتیجه اگر این سوالات انحرافی که لاجرم وقت و انرژی فراوانی هم از شرکت کننده می گیرند (چه برای هر سوال استعداد تحصیلی سه دقیقه زمان بود و این بیش از دو برابر زمان داده شده برای تستهای تخصص بود) حذف شوند خود بخود نوبت صبح هم حذف خواهد شد و متقاضیان از یک طرح تجمیع و تمرکز دیگر نیز برخوردار خواهند شد چه خواهند توانست در یک نوبت به سوالات تخصصی و زبان یکجا پاسخ دهند!
 

     مسئلة دیگر در مورد "کمیت و کیفیت سوالات تخصصی" است! بنظر نگارنده تعداد سوالات تخصصی کم و سطح سوالات هم پایین بود؛ حداقل در مورد جامعه شناسی اینگونه بود چه جامعه شناسی با این گستردگی حوزه و تنوع دروس، صرف نظر از 30 سوال روش تحقیق که با رشته های دیگر علوم انسانی مشترک می باشد تنها سی سوال تخصصی داشت آنهم نه منحصراً جامعه شناسی که توام با جمعیت شناسی! و این برای یک متقاضی مقطع دکترا واقعاً بسیار کم است که مطالعات فراگیری در تمام جوانب، آنهم بدون هیچ منبع مشخصی داشته باشد اما در عمل یک از هزار آن پرسیده شود و از بعضی حوزه ها م اصلاً هیچ پرسیده نشود!
 

     آیا بهتر نیست که حداقل در مقطع دکترا بجای طرح سوالات غیر ضروری مانند سوالات هوش و استعداد تحصیلی (که درستش آنست که بگوییم "استعداد دکتر شدن" چه تا آن سطح، تحصیلات خود تحقق یافته است و تنها این گام آخرش می باشد) تنها سوالات تخصصی بنحوی مورد توجه قرار گیرند و در هر رشته حوزه های مختلف آن بنحو احسن مورد آزمون قرار گیرند تا یک سنجشگری واقعی از رشته ای که متقاضی می خواهد در آن تخصص گیرد صورت پذیرد! توجه شود که هدف از طرح مطالب فوق هرگز ساده و آسان گرفتن آزمون دکترا برای متقاضیان نیست بلکه صحبت بر سر اصولی گرفتن آزمون است بدین معنی که بجای آنکه یک پنجم سوالات تخصصی باشند همة سوالات تخصصی باشند و ملاک سنجشگری هم در مقطع دکترا تنها متمرکز بر تخصص شرکت کنندگان باشد و نه چیزی دیگر!
 

     چه کنیم که مسئلة اخیر یعنی پرداختن افراطی به فرع و فرو گذاشتن آگاهانه از اصل یک پدیدة نامبارک در ایران گشته است و خدا کند که این معضل فراگیر که متأسفانه هم در تحصیل و هم در آزمون و هم در استخدام رسمیت یافته است هم روزی مورد توجه آن نهادهایی که باید بشنوند و کاری بکنند قرار گیرد و این تأکیدات بیهوده بر مسائل غیر تخصصی از میان برداشته شود. براستی بهتر آنست که هر کس تمام همّ و غمّ خود را صرف آموختن رشتة تخصصی خویش کند نه اینکه مدام از آن بکاهد و صرف مسائل غیر تخصصی بکند. این نکتة روشنی است در تحلیل این مسئله که چرا امورات ما ایرانیان آنچنانکه باید و شاید نمی چرخد و پیش نمی رود و در هر کاری نقاط ضعف و قصورمان بمراتب بیشتر از نقاط قوّت و نوآوریهایمان بچشم می خورد.
 

     مسئلة آخر "ناچیز بودن تعداد پذیرش دانشجو در مقطع دکترا" می باشد. واقعاً در مقابل این همه خیل متقاضی چگونه می شود که یک دانشگاه تنها و تنها در یک سال تحصیلی یک نفر دانشجو بپذیرد!. من نمی توانم تصور صحیحی از یک کلاس یا یک ترم داشته باشم که در آن تنها یک دانشجو و یک استاد بر سر کار باشند و دیگر جایی و امکانی برای حضور و استفادة دیگران وجود نداشته باشد! شاید تاکنون بدلیل سازوکارهای ناکارآمد و ناسالمی که داشته ایم از میزان واقعی متقاضیان تحصیلات عالی که پشت درهای بی خبری و بی کسی مانده بودند اطلاع دقیقی نداشته ایم که پذیرشها محدود به یکی دو نفر می شدند اما حالا که در میدانی واقعی و با سازوکاری نسبتاً حقیقی کثرت متقاضیان مقطع دکترا مشخص گردیده است امیدواریم که در مراحل بعدی در پذیرش تعداد دانشجو در مقطع دکترا هم تجدید نظری بشود تا هرچه بیشتر بر تعداد نیروهای متخصص کشور در هر حوزه ای افزوده شود! چه در این مقطع تنها مسئله اشتغال و کارآفرینی مطرح نیست و در کنار آن باید به مسئله "تولید علم و پژوهش"  هم توجهی ویژه معطوف گردد همانکه اینک نیاز امروز جامعة ما بشمار می رود و اینروزها هم در هر دو مورد توصیه ها و تأکیدات فراوانی به گوش می رسد.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

تابلوي معروف رافائل را ديده ايد؟ دو فيلسوف يوناني که در حين راه رفتن هم انديشي مي کنند؛ اين تابلو بخوبي نمايانگر زيربناي آن کاخ عظيم حکمت يونان باستان است که هنوز هم همچون الماسي درخشان در دُرج انديشه ي بشريت چشمان هر صاحب خردي را بخود خيره مي سازد. کمتر نکته ي تاريکي از معرفت بشري مي توان يافت که نور اين الماس بر آن نتابيده باشد!
اين درخشندگي جاودانه وامدار آن هم انديشيهاي بي حد و حصريست که چنان نخهاي نازک انديشه را بهم بافته و ريسمان بلندي از معرفت بشري ساخته که قرنهاي متماديست خردهاي پراکنده از آن آويزانند و در هر گوشه از جهان تاب مي خورند. اين حبل المتين عقول بشريت، زاده ي مشروع فلسفيدن است و فلسفه خود زاده ي آن و ما شرقيان ايراني - با بقيه کاري ندارم، هنوز هم که هنوز است نه به تکميل اين را مي فهميم و نه به تقريب آن را مي شناسيم!
آنچه نزد ما ايرانيان است و بس، الحق که هنر است در زمينه هاي گوناگون که يکي اش هم نوع خاص فلسفيدنمان است که "با دل به سراغ انديشه ها مي رويم و با خرد دنبال دل"! و اين به رواج نوعي از هم انديشي منجر شده است که شايد اطلاق عنوان "مخالف انديشي" برآن برازنده تر باشد!
اين نوع خاص فلسفيدن از ديرباز به شدت در فرهنگمان بومي شده است و عرصه را سخت بر انديشه و انديشمندانمان تنگ نموده است. اين يک واقعيت است که ما قرنهاست که با آيين هم انديشي بيگانه ايم و فرسنگها از آن دور افتاده ايم! نه اينکه اهل انديشه نباشيم اتفاقاً بر عکس! مسئله اينست که ما ايرانيان يا اصول هم  انديشي را نمي دانيم و يا ارجي بر آن نمي نهيم! براي همينست که کانون هم انديشي در ميان ما شکل نمي گيرد و طبيعتاً هيچ انديشه ي نابي هم در آن شکل نمي گيرد و يا چنان سست شکل مي گيرد که انديشه هاي ما به کمال نمي گرايد و ابتر مي ماند!
هم انديشي در دو نوع و يا بهتر بگويم در دو مرحله تحقق مي يابد: يکي "موافق انديشي" است که به تجميع و تقويت افکار پراکنده و ضعيف در يک سو مي انجامد و ديگري "مقابل انديشي" است که در کوتاه مدت به نقد و بررسي وجوه گوناگون يک قضيه و در طول زمان به تصحيح و تقريب متقابل افکار مي انجامد.
حقيقتاً ما در هردو مرحله اش مانده ايم! به موافق انديشي اهميت نمي دهيم و از اينرو نخهاي نازک انديشه هايمان بجاي آنکه برهم تنيده شوند و استوار گردند زود از هم مي گسلند و بر باد مي روند. مقابل انديشي هايمان نيز به مخالف انديشي تبديل مي شوند و کار به جاهاي باريک کشيده مي شود و اين چنين از خير آن يکي مي گذريم و بر شرّ اين يکي مي تازيم! و نهايت انديشه هايمان خام و نشکفته پرپر مي شوند و نخبگانمان هم بدست خودمان از بين مي روند و زحمتش به گردن بيگانگان نمي افتد! تاريخ خود گواه همه چيز است؛ از همان علي بگيريم تا همين سيد جمال و اميرکبير و شريعتي و مطهري و ديگران! کداميک بدست بيگانه کشته شده؟! و با اين قبله که ما گرفته ايم سرانجام کار هم جز اين نباشد که هست؛ هيچ به هيچ و باخت به باخت!
چرا اينچنين است و بايد باشد؟ آيا مشکل اساسي در همان "حاکميت قلبها و تبعيت عقلها" نيست؟ آيا وقتي در عرصه ي هم انديشي قلبهايمان در صف مقدم باشند و عقلهايمان معاف از رزم در پشت جبهه تدارکاتچي آنها باشند، هر آنکه از مقابل مي آيد غير خودي قلمداد نمي شود؟ و انديشه هايش هم بجاي آنکه عقلهايمان را تحريک کند و خواب سنگينشان را برهم زند، همچون تيري زهردار تصور نمي شود که قلبها و عقيده هايمان را نشانه رفته است؟ ( اينکه مي گويم عقيده بخاطر اينست که ما ايرانيها عقايدمان در قلبهايمان است)؛ اينجاست که ديگر اهميت ندارد طرف چه مي گويد مهم اينست که نگذاريم او حرفش را به کرسي بنشاند چه اين نشانه ي تباه و بطلان ما خواهد بود! در حاليکه خرد سالم از هيچ انديشه اي نهراسد و با هيچ مقابله اي از بين نرود مگر آنکه در جايگاه واقعي خويش نباشد!
و اينچنين است که هم انديشي هاي ما تبديل مي شود به رزم انديشي آنهم نه فقط امروز که از همان ديروز ديروز! براي همين تاريخ ما يا خالي است از  انديشه هاي ناب و يا پر است از تک انديشي ها و تک نوايي هاي پراکنده اي که دو راه بيش نرفته اند: يا همچون بادي نهان در گوشه اي وزيده اند و از بين رفته اند و يا همچون باري گران،  زمخت و خشن بر دوش تاريخ افتاده اند و اينهمه راه آمده اند! و بدين منوال تا وارد گود هم انديشي نشوند و به صيقل مقابل انديشي جلا نيابند و درخشش نگيرند اگر صدسال هم بگذرد جز به اندازه ي يک روز نيارزند و اگر صد صفحه از تاريخ را هم پرکرده باشند جز به اندازه ي يک صفحه نيارزند!
اکنون که به ميمنت گسترش ارتباطات و فناوري اندکي مجال هم انديشي فراهم شده است ماراست که به جبران گذشته، با ايجاد فضا و فرهنگ هم انديشي بستري مهيا سازيم تا جويهاي کوچک انديشه هايمان از نهان به ميان آيند و چون رود روان گردند و به دريا گروند! انديشيدن که جاري گشت بزودي سبد قرنها خاليمان پر از انديشه هاي سبز نوين خواهد بود.
و در اين راه بر ماست که بدانيم:
1- انديشيدن در سراسر هستي از خدا گرفته تا مخلوق و ملکوت، تنها منحصر بر انسان است و بس! پس بر ماست که بر نماد انسانيت خويش هرگز غفلت نورزيم.
2- حکمت و معرفت زاده ي انديشيدن است و تنها در دوره کوتاه عمر در دسترس بشر قرار مي گيرد. پس بر ماست که بر گذر برق آساي عمر خود و همنوعان خود محتاط باشيم.
3- سير حکمت به سمت خداست و اوست که پايگاه و جايگاه عالي حکمت است. در چشم انسان همه چيز معما قرار داده شده است و ازينرو منحصراً اوست که به قدرت انديشيدن مجهز شده است تا با چراغ خرد تاريکي هاي جهل را روشن سازد.
4- معيار حکمت و معرفت هيچ کس نيست و نمي تواند باشد. از اينرو نمي توان و نبايد به سادگي انديشه اي را درست يا غلط ناميد و شايد هم انديشه ي درست يا غلط وجود نداشته باشد. انديشه ي مخالف و طرد يا حذف مخالف، مسبوق بر همين درست يا غلط دانستن انديشه هاست.
5- انديشيدن بر انديشه ها برتري مطلق دارد. مطالعه ي بي جهت و بي هدف انبوه انديشه ها هيچ کس را انديشمند نساخته است ( اگر چه ممکن است انديشه شناس و انديشه دان ساخته باشد همچنانکه بسياري از بزرگان را ساخته است!) پس لازمست بقول معروف انديشيدن را بياموزيم و آيين آن را گسترش دهيم تا انديشه ها را! درخشش ستاره ها از انفجار دروني آنهاست و سايه روشن سياره ها از انعکاس نور ديگران!
6- تک انديشي هاي گسسته تنها جرقه هاي سوسوزن پراکنده در دنياي بي کران حکمت است و درخششهاي عظيم در آن جز در بستر هم انديشيهاي گسترده و پيوسته ميسر نگردد.
7- هم انديشي در دو مرحله محقق مي شود: موافق انديشي و مقابل انديشي. انديشه ها يا موافق همند و يا مقابل هم؛ شق ديگري وجود ندارد؛ در جهان انديشه بي طرفي حمل بر بي نظري است.
8- شرط هم انديشيست که به هرکسي جرأت بيان نظرش داده شود و بر هم انديشان است که در بيان انديشه ها يکديگر را ياري کنند. شايد هرکسي نتواند پرورده و گويا و منطقي و مستند به تاريخ به بيان انديشه هايش بپردازد اما بايد بدانيم که هميشه بايد موضوعي مطرح شود تا مورد بحث و بررسي قرار گيرد حتي اگر بسيار ابتدايي مطرح شده باشد؛ اتفاقاً در آنصورت کارکرد بيشتري در هم انديشي خواهد داشت و به رونق آن خواهد انجاميد چرا که کمي ها و کاستي هايش اذهان بيشتري را تحريک خواهد کرد و مباحثه ي بيشتري صورت خواهد گرفت و مطالب بيشتري مبادله خواهد شد. بنابراين از هيچ نظر خام و هيچ رخداد ساده اي نبايد گذشت! در حل معماها چه بسا نکته هاي بي اهميت به اندازه ي نکته هاي مهم راه گشا باشند. هر چيزي ممکن است آميخته با راز و آبستن حکمت باشد! مگر از " افتادن يک سيب" نبود که جهان اينگونه دگرگون گرديد!
9- در هم انديشي موضع فکري صاحب انديشه بايد براي خود او و ديگران مشخص باشد. اظهار صادقانه ي موضع فعلي و دفاع منطقي از آن از سوي هم انديشان به شفافيت انديشه ها کمک خواهد کرد و از ابهام و ايهام و دوگانه گويي ها بشدت خواهد کاست. موضع گيريهاي خردمندانه ي مختلف لازمه ي پيشرفت است و موضع گيريهاي غرض ورزانه مانع آن!
10 - در هم انديشي کارکرد مقابل انديشي از موافق انديشي بيشتر است و موضع فکري مخالف بايد کنار گذاشته شود. مخالف انديش به نفي نظر و انديشه رأي مي دهد بي بحث و بي گفتگو و بي جايگزين اما بر مقابل انديش است که انديشه را با انديشه پاسخ دهد و با منطق آن را به نقد بکشاند. مقابل انديش آنگاه که انديشه و منطق را کنار بگذارد تبديل مي شود به مخالف انديش!
11- با توجه به سير تکاملي افکار و انديشه ها تمام مطالب عنوان شده از سوي هم انديشان تنها يک طرح نظر براي بحث و گفتگو خواهد بود نه قطع نظر؛ بعبارت ديگر حرف اول خواهد بود نه حرف آخر. خوشبختانه دانش بشري از خصلت هم انباشتي برخوردار است و انديشه ها قابل انتقال به غير هستند؛ با پويا نمودن انديشيدن، انديشه ها پي گيري خواهند شد. بسياري از انديشيده هاي متفکران نامدار ديروز، امروز با سطح معرفت کنوني بروشني رد مي شوند اما به يقين کارکرد موثر خود را ايفا نموده اند. نقيصه ي پستيها و بلنديهاي انديشه ها در طول زمان مرتفع خواهد شد.
12- در هم انديشي قدرت واقعي، معنوي و متعلق به افکار است و قدرت مادي و موقعيت دنيوي و نفوذ اجتماعي صاحب نظران را در اين اقليم جايي و مقامي نيست. تنها از موضع خرد سخن گفتن، هنوز امري غريب و نافراگير در نزد ما ايرانيان است."هم انديشي مجازي" (اينترنتي) از اين نظر که نوعاً بي حضور جسمي افراد صورت مي پذيرد و بر "محدوديتهاي نامي و مکاني و زماني و بياني" فائق مي آيد و بشدت از سوء تأثير آنها مي کاهد و از طرفي مجال تأمل و تفکر مي دهد، عرصه ي مناسبي را براي تقابل اذهان و ترکتازي محض خردها فراهم مي سازد. البته "هم انديشي حضوري" را هم کمالاتي هست اما با توجه به خصوصيات فرهنگي و رواني ما ايرانيها و اعمال حسادتها و حساسيتهاي کذايي فراوان نسبت به يکديگر که هنوز بعنوان يک واقعيت اجتماعي ملموس آفت هم انديشي بحساب مي رود، در حال حاضر اين را اگر توفيقي معيّن نيست آن را توجيهي مبيّن هست.
13- رعايت ادب و اخلاق در هر چيزي شرط است و در هم انديشي يک اصل اساسي! توهين، تهمت، تعصب و پيشداوري از آفات هم انديشي است و البته نقض خردورزي و عين غرض ورزيست. هم انديشي، تمرين خردورزي و هدف آن باروري انديشه هاست نه تجويز غرض ورزي و تبليغ صاحب نظران. بعيد است که صاحب قلمي در عرصه ي حکمت و معرفت، غافل از اين اصل اساسي باشد مگر آنکه خردش را تکلّفي باشد و لاجرم در هيبت مخالف انديش ظاهر شود.
14- يکي ديگر از آفات هم انديشي، بازي با کلمات است- همان "سفسطه" که شگرد کج انديشان است و متأسفانه از همان آغاز انديشمندي، رواج داشته است و همپاي آن رشد يافته است. مخالف انديش ممکن است مخالفِ انديشه و انديشيدن باشد و حتي اهل انديشه نباشد اما مخالف حقايق نباشد اما سفسطه گر که شايد واژه ي "خلاف انديش" در مورد آن گوياتر باشد، اهل انديشه و استدلال است اما چون در سمت و سوي حقايق نيست بلکه به انکار حقايق مي انجامد اساساً غير از مخالف انديشي است. مخالف انديش مانعي است در برابر انديشه و انديشيدن اما خلاف انديش انحرافي است در انديشه و انديشيدن!
15- اصولاً استناد به کليات کارگشاتر از پرداختن به جزئيات ظاهر مي شود. بنابراين توافق در کليات بي هيچ آسيبي مرکب انديشه را مي راند و تا فرسنگها پيش مي برد. بقول پائولو کوئيلو ماندن در جزئيات کار ابليس است. مي توانيم از صفر شروع کنيم و يک- دو - سه بشماريم و تا به صد برسيم. نيز مي توانيم از صفر شروع کنيم و جزء جزء با اعشار جلو برويم و زمان زيادي تلف کنيم تا به يک برسيم. تازه اگر به پارادوکس زنون برنخوريم در آنصورت هرگز  به يک نخواهيم رسيد! پس جز به ضرورت آنهم در جهت سير انديشه نبايد وارد جزئيات شد. نبايد کليات فداي جزئيات شوند و مفاهيم فداي کلمات؛ چه بسا يک کلمه ماهها و سالها انديشه اي را از مسير صحيح خود خارج سازد! تاريخ خلاف انديشي ثابت کرده است که اگر هشيار نباشيم هرگز به مقصد و معني نمي رسيم! پارادوکس زنون بهترين گواه آنست!
16- و بالاخره اينکه ورود به عرصه ي هم انديشي، لازمه اش تلاش و کوشش و مطالعه و پژوهش و تفهيم و تفهم هاي مستمر است- فعاليتهايي تماماً انساني که قطعاً از ضروريات زندگي اجتماعي به سرعت در حال تغيير و دگرگوني امروزيست تا افهام از افعال عقب نمانند.
هدفي که نگارنده در اين نوشته در پي آنست اينست که بايد به هم انديشي به عنوان يک اصل ضروري در نيل به حکمت و معرفت که مبدأ فعل است و عمل، اهميت و مجال ويژه اي داد و از امکانات و فرصتهاي بي سابقه ي عصر جديد بهره جست و بساط هم انديشي براه انداخت. کانون هم انديشي هر چه داغتر باشد بر تيزي خردها فزوده خواهد شد و بزودي هر آنچه تاکنون بدليل مواجهه ي نادرست در پشت دروازه درک و فهم رها مانده به اندرون خواهد شد. از اين کانون کسي را آسيب و تهديدي نرسد و اساساً انديشه و حکمت و معرفت واقعي را زياني نباشد.
ترديدي نيست که اين تمام آنچه نيست که بايد در مورد انديشه و هم انديشي گفته شود و بديهي ست که خرد تنها راه بجايي نبرد و از همين روست که به هم انديشي روي مي آوريم و هم انديش مي طلبيم.


  كد نوشتار در جامعه شناسي شرقي: 100045//

[ پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]