جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists 

بخش اول

اگوست کنت Auguste Comte 

حسین شیران


     اگوست کنت نامی پرآوازه در میان جامعه شناسان است؛ او بنیانگذار و واضع اصطلاح جامعه شناسی (Sociology) در فرهنگ علوم اجتماعی و انسانی است؛ اگرچه امروز او را بیشتر بخاطر همین دو کار بزرگش می شناسیم تا متفکری بزرگ که در حد این روزگار حرفی برای گفتن داشته باشد اما باید گفت که همین دو مورد کافی است تا نام او برای همیشه در تاریخ جامعه شناسی و در خاطر جامعه شناسان به یادگار بماند! بی انصافی است از مؤسسان چیزی بیش از این خواستن! ما نباید انتظار داشته باشیم آنها یکبار برای همیشه فکر همه چیز را هم کرده باشند! باقی رسالت آیندگان است! ...
 

     ضمن اینکه ارزش و اهمیت کنت تنها در جامعه شناسی خلاصه نمی شود؛ او بمثابة اغلب متفکران دیروز و امروز در فلسفه هم پایی داشت؛ او بعنوان "نخستین فیلسوف علم" بمعنای نوین کلمه شناخته شده است؛ مکتب بزرگی در فلسفه هم تحت عنوان "پوزیتیویسم" (Positivism) یا همانکه ما "فلسفه تحققی" یا "اثباتگرایی" اش می خوانیم به سختی با نام کنت آمیخته است! حال بگذریم از اینکه او اواخر عمرش پا را از اینهم فراتر گذاشت و در کنار و بلکه در امتداد مکتب به تبلیغ مذهب هم پرداخت- مذهبی که "دین انسانیت" اش می نامید و خود آورده بود و بنوعی هم خدایش بود و هم پیامبر و  هم کشیشش! در هر صورت آنچه اینجا گفتیم فارغ از هر چیز از باب پاس داشتن ارزش و حرمت ایشان بعنوان یک متفکر و متقدم بود و گرنه بدیهی است که پاس داشتن حرمت یک کس الزاماً بمعنای پذیرش مطلق او نیست!
 

     ایزیدور اگوست ماری فرانسوا کزاویه کنت (Isidore Auguste Marie François Xavier Comte) معروف به اگوست کنت در نوزدهم ژانویه سال 1798 میلادی ( 1177 شمسی) در شهر مون پلیه Montpellier در جنوب فرانسه چشم بدنیا گشود؛ پدر و مادرش از نظر مذهبی کاتولیک و از نظر سیاسی طرفدار نظام سلطنتی بودند! قابل ذکر است که در آن روزگار، فرانسه نهمین سال پس از انقلاب کبیرش را می گذراند و شش سال هم از سرنگونی نظام سلطنتی و اعدام لویی شانزدهم و همسر نامدارش ماری آنتوانت می گذشت؛ اما طرفدار سلنطت بودن خانوادة کنت از این باب بود که در دوران پس از انقلاب، هنوز کشمکش میان گروههای سیاسی به سختی جریان داشت که یکی از آنها هم همین سلطنت خواهان بودند؛ بقولی اگرچه سلطان مرده بود اما سلطنت خواهان هنوز زنده بودند! ... از گروههای دیگر درگیر می توان به دو گروه جریانساز آن روزهای فرانسه یعنی ژیروندنها Girondins و ژاکوبنها Jacobins اشاره کرد که دوش بدوش سلطنت خواهان در کش و قوس تحولات بعد از انقلاب کبیر فرانسه روزگار سپری می کردند. ...
 

     در هر صورت کنت در شرایطی چشمانش را بدنیا باز کرد که زادگاهش تقریباً در هیچکدام از ابعاد جامعوی حال و روز خوبی نداشت؛ روزهای ناآرام قبل از انقلاب و حین انقلاب و بعد از انقلاب، به سختی نفس فرانسه را بریده بود؛ و هنوز جامعة فرانسه آبستن حوادث بزرگ و کوچک بسیاری بود که زینپس می بایست مقابل چشمان کنت یک به یک زاده می شدند و پیش می رفتند؛ کنت هنوز یکسالش تمام نشده بود که اعجوبة آسمان تاریک سیاست، "ناپلئون بناپارت" در عرشة کشتی پرتلاطم و طوفان زدة تاریخ  فرانسه ظاهر شد (1799)؛ او با نیروی قهریه آمد و با همان هم رفت! این آمد و شد که پانزده سال طول کشید (از کودتای 1799 تا تبعید به جزیره سنت هلن در سال 1814) تمام دوران کودکی و نوجوانی کنت را در خود فرو برد! ...
 

     در این مدت تاریخ فرانسه همانند سالهای پیش از آن توأمان آمیخته به حادثه و حماسه بود! و مردمان فرانسه هاج و واج میان مرگ و زندگی، شکست و پیروزی، امید و ناامیدی، غم و شادی، خنده و گریه در آبادی و ناآبادی یک به یک روزگار سپری می کردند! ... اهمیت و وسعت حوادث و تحولاتی که ناپلئون در همین پانزده سال در فرانسه بلکه در اروپا و حتی جهان خلق کرد آنچنان عظیم بود که این دوران با تمام کوتاهی اش به "عصر ناپلئون" معروف گشت! ... پایان دوران امپراتوری ناپلئون برابر شد با پایان تحصیلات متوسطة کنت در مون پلیه؛ همچنین پایان دینداری او؛ چه در همین دوران وی از مذهب کاتولیک به آرامی دل برید و بتدریج به افکار آزادیخواهانه و انقلابی بست! ... در همین سال یعنی 1814 کنت در مدرسة پلی تکنیک پاریس با رتبة بسیار خوبی پذیرفته شد؛ او در میان داوطلبان جنوب فرانسه رتبة اول و در کل رتبة چهارم را کسب کرد و این نوید سالهای طلایی تحصیل وی در پلی تکنیک را می داد اما در کمال تأسف روزگار اینگونه بر وفق مراد کنت نچرخید و چندی بعد وی با نخستین تجربة تلخ و ناامید کنندة زندگی اش یعنی "تخته شدن در مدرسة پلی تکنیک" روبرو شد؛ چیزی که سالهای سال در آزردن خاطر کنت ذره ای کوتاهی نکرد! ...
 

     این حادثه در ماه آوریل 1816 اتفاق افتاد؛ با شکست و سقوط ناپلئون دول متفق اروپایی بر فرانسه غالب آمدند و بعد از 22 سال (از سال 1792 که لویی شانزدهم اعدام شد) دوباره خاندان سلطنتی بوربون را بر سر کار آوردند. نظام سلطنتی که اینگونه بر سر کار آمد مطابق میل و ذات معمول سیاست و همانند هر گروه غالب دیگری برآن شد تا مخالفین اش را سرکوب کند و جلوی رشد و نشر افکار آنها را بگیرد؛ مدرسة پلی تکنیک هم دقیقاً گرفتار همین روند شد! این مدرسه متهم به ترویج عقاید ژاکوبنها شد و همین مسئله باعث تعطیلی آن گردید؛ ژاکوبنها همان جمهوریخواهان افراطی بودند و چون در صومعه ژاکوبن در پاریس دور هم جمع می شدند به این نام خوانده می شدند. ... با تعطیلی مدرسة پلی تکنیک کنت ناگزیر به مون پلیه بازگشت؛ این حادثه در سیر پیشرفت کنت نقطة منفی و سیاه بزرگی بود؛ هرچند سیر زمان سالهای سال کنت را از آن حادثة ناگوار دورتر کرد اما هیچگاه آن نقطة شوم در نظر او ناپدید نشد چرا که همین مسئله باعث شد کنت در اوج جوانی و علاقه و انرژی ترک تحصیل کند و برای همیشه از دریافت مدرک دانشگاهی باز بماند! در سالهای بعد او بهمین دلیل نتوانست به موقعیتهای دانشگاهی دست یابد! ...
 

     بهر حال با وقوع این حادثه او دست از پا درازتر به زادگاهش بازگشت و در آنجا به "پزشکی و فیزیولوژی" روی آورد؛ اما این درسها و این نوع زندگی هرگز نتوانست او را به ماندن در آنجا راضی کند و چند ماه بعد او دوباره به پاریس بازگشت. بازگشت دوباره به پاریس او را با شرایطی متفاوت از قبل مواجه کرد؛ او دیگر برای گذران زندگی در شهری به بزرگی و شلوغی پاریس با آنهمه تب و تاب و تحولات زمان باید کار می کرد برای همین ناگزیر به "تدریس ریاضیات" پرداخت! ... چندی بعد دست روزگار او را با "سن سیمون" آشنا کرد و این اتفاق بزرگی در زندگی او بود! با این اتفاق او در مسیری از زندگی قرار گرفت که باید از آن می رفت تا به جایی برسد که ما امروز بنشینیم و در موردش با شما سخن بگوییم!

                                                                                                     پایان بخش اول

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت

[ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش دوم

حسین شیران

 


هیچ کس تمام حقیقت را نمی گوید

و هیچکس آنجا که دروغ می گوید تنها نیست!


 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۹ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش سوم 

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

نکتة سوم:
     حال فرض کنیم که واقعاً در ایران آزادی نباشد! یعنی بعنوان یک شق این ادعا را از جمع طرفدارانش چه در داخل و چه در خارج بپذیریم که در ایران بطور قطع- و نه حالا نسبی(اشاره به نکتة دوم)، خبری از آزادی نیست! باز در برابر این ادعا این پرسش پرسیدنی است که این قطعی گویی اساساً معطوف به کدام بعد از جامعه است؟ یعنی در کدام بعد یا ابعاد فقدان آزادی در ایران وجود دارد؟ این همان مسئلۀ محوری مورد بحث ما در این نوشتارهاست که اینک بجایی رسیده ایم که می توانیم در مورد آن صحبت کنیم.

 

     در واقع صحبت ما در این بخش پیرامون این قضیه دور خواهد زد که "حد و حدود آزادی در ابعاد مختلف جامعه یکسان نیست؛ ممکنست در یک بعد آزادی شدیداً محدود شده باشد اما در بعدی دیگر مردم تقریباً آزاد باشند!" در همینجا بلافاصله باید این نکته را یادآور شد که این هردو البته که نشانة ناسلامتی بوده و بعبارتی هر دو امری خارج از اعتدال می باشند؛ چرا که از نظر کارکردشناسی هیچ فرقی نمی کند نظام جامعوی گرفتار افراط بوده باشد یا تفریط؛ شرط سالم و پویا بودن هر جامعه ای بی گمان در اینست که همة ابعادش در اعتدال باشند و نه فقط یکی یا برخی؛ بسی جای تأسف است که تحقق این مهم برای جامعة ما تا بحال که یک آرزو بوده است و اینگونه هم که از سر و وضع جامعه برمی آید حالا حالاها همچنان در هیبت یک آرزو باقی خواهد ماند! مگر اینکه بست بنشینیم و کاری بکنیم! و این البته شرایط خاص خود را دارد! ...
 

     در هر صورت داشتم عرض می کردم که حد و حدود آزادی نسبت به ابعاد مختلف جامعوی متفاوت است؛ بر این اساس هرگاه که بگوییم در ایران آزادی هست یا نیست باید مشخص کنیم که منظورمان معطوف به کدام بعد یا ابعاد است! این درست که در نهایت، ابعاد متعدد جامعه در ارتباط باهم هستند و طبعاً بدلیل وابستگی به یک نظام از هم تأثیر می گیرند و بر هم تأثیر می گذارند اما بهرحال حساب هر کدام از آنها جدای از دیگریست و نمی توان کم و کیف یکی را به پای همه یا یکی را به پای دیگری نوشت! ... آزادی برای افراد یک جامعه تنها در یک بعد خلاصه نمی شود؛ مردم در ابعاد مختلف زندگی جامعوی خویش مانند سیاسی، اجتماعی، مذهبی، اقتصادی و فرهنگی می توانند آزاد باشند و یا نباشند! بنابراین این درست نیست که در زمینة آزادی ذهنمان معطوف به بعدی باشد و از ابعاد دیگر باز بماند! ...
 

     دلیل یادآوری این نکته خود معطوف به مسئله ایست که از همین باب گریبانگیرمان شده است؛ ما طی نکتة نخست این نوشتار گفتیم که آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه به معنا و مفهوم آن پرداخته شود از "مصادیق و موانع" آن گفته می شود؛ بر این اساس هرگاه که از بود و نبود آزادی سخن به میان می آید غالباً موانع و مصادیقی از آن در نظر گرفته می شود که در ارتباط مستقیم با حاکمیت هستند؛ از آنجا که ارزش و اهمیت و اولویت مسائل در چشم حکومتها یکسان نیست فلذا میزان توجه و حساسیت آنها به مسائل مختلف هم یکسان نخواهد بود؛ برخی ممکنست شدیداً مورد پیگیری و پیگرد واقع شوند و در مقابل برخی دیگر چندان مورد توجه قرار نگیرند! ...
 

     به تحقیق از این طریق است که مردم بمرور مصادیق و موانع آزادی شان را در جامعه ای که در آن زندگی می کنند می شناسند و رفتار جامعوی خود را بر اساس این شناخت تنظیم می کنند؛ آنها می دانند که هر فعل و خواسته ای که از نظر حکومت مجاز باشد مظهر آزادی است و هر فعل و خواسته ای که در برابرش مخالفت و مقاومت حکومت مسلم باشد مصداقی از نبود آزادی است! آنها هم که نمی دانند دیر یا زود این قضیه را می فهمند! و حب و بغض حکومت خود ضامن این فهمیدن است! ...
 

     اما باید گفت که حکومت تنها مدافع مصالح خود نیست؛ اگر چه این امر در اولویت کارهای آن قرار دارد اما در کنار آن و یا بهتر بگوییم بعد از تحقق آن، به مصالح دیگری هم می اندیشد و مطابق ایدئولوژی حاکم بر جامعه خود را ضامن آنها نیز می داند! اما از آنجا که الزاماً مصالح ملت و دولت و حکومت یکی نیست و نمونه های روشنی از آنها را در تحولات امروز جهان مشاهده می کنیم برخی - حالا نمی توان گفت کل ملت، ملاحظات این مصالح را هم در کنار مصالح حکومت موانع آزادی خویش بر می شمارند و در برابر آن موضع می گیرند! ...
 

     بر این اساس در ایران هم اگر بخواهیم موانع آزادی  را از نقطه نظر معترضان بشماریم باید بگوییم که اینها عموماً در سه بعد خلاصه می شوند؛ یا دین یا سیاست یا انقلاب! یعنی اگر ته ته ادعا را بخوانی متوجه می شوی که یا دین، یا سیاست، یا انقلاب، یا همه یا ترکیبی از آنها مانع آزادی تصور می شوند! ... این انقلاب هم که می گوییم بخاطر اینست که بعنوان یک واقعیت جامعوی مهم خودش یکپا بعد است! از یکطرف بنوعی هردو بعد قبلی را در برمی گیرد- در واقع برآمده از هردوی آنهاست (منظور دین و سیاست)، از طرف دیگر هم کلاً حسابش از هردوی آنها جداست! ... از این مسئله می گذریم که فی الحال از موضوع بحث ما بسیار دور است! ...
 

     در واقع تصور من براینست که ما اکنون در نقطه ای در مرز میان سیاست و جامعه شناسی گام بر می داریم؛ راستش هیچگاه ما تا به این اندازه به حریم سیاست نزدیک نشده بودیم! اما چه کنیم که اشتراکات موضوعی میان ما و آنها کم نیست و این خواسته ناخواسته لحن و حتی سنخ گفتگوها را بسیار بهم نزدیک و شبیه هم می کند! ... اما خوشبختانه دغدغه های یک جامعه شناس و یک سیاستمدار یکی نیستند و این می تواند ما را از این نقطة مرزی بسی دورتر سازد! در واقع از این نقطه می توان در جهات گوناگون قدم برداشت و این کاملاً بستگی دارد به نوع دیدگاه و قصد و غرضی که از پیش هر فرد می تواند داشته باشد! ... ما در آغاز این نوشتارها در این خصوص با شما سخن گفتیم فلذا از این نقطة حساس به همان سمتی می پیچیم که آنجا باهم طی کرده بودیم و آن چیزی نبود جز بررسی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مقولة آزادی از دیدگاه جامعه شناسی!
 

     این پیچش برای ما براحتی با یک پرسش برخاسته از موضع و دیدگاهمان میسر خواهد شد و ما را در مسیری که از پیش تعیین کرده بودیم قرار خواهد داد؛ گفتیم که موانع آزادی عموماً در سه بعد خلاصه می شوند؛ یا دین یا سیاست یا انقلاب! حال پرسش ما اینست: واقعاً چرا اینگونه است؟ یعنی حالیا در جامعة ما چرا کم و کیف همه چیز تنها ختم به این سه بعد می شود؟ چرا خوب و بد هر چیزی عموماً نسبت به این سه بعد سنجیده می شود؟ مثلاً گفته می شود که این مسئله با مبانی دین سازگار نیست؛ یا با مبادی سیاست سازگار نیست؛ و یا با آرمانهای انقلاب سازگار نیست! ... اما چرا کسی نمی گوید این مسئله با روح اجتماع سازگار نیست و یا با فرهنگ جامعه همخوان نیست؟! ...
 

     چرا و چگونه است که مردم کاملاً حواسشان به حد و حدود آزادی در زمینه های فوق هست اما هیچ کس چندان بهایی به حد و حدود آزادی در ابعاد اجتماعی و فرهنگی نمی دهد؟! مگر نه اینکه اجتماع ظرف است و مابقی مظروف؟! مگر نه اینکه هر چه عزیز است را لاجرم باید در این ظرف ریخت و پاسش داشت؟! ... مگر نه اینکه فرهنگ روح جامعه است و هرچقدر روح تعالی یابد قالب ارج می یابد و اوج می گیرد؟! پس چرا اینهمه بی توجهی را در حق ایندو بعد روا می داریم؟! ... چرا هیچ کس در این دو بعد مانعی در برابر خویش نمی شناسد؟! چرا هرچه در آن سه بعد دست و بال مردم بسته است (حال بهر نحو؛ خواسته یا ناخواسته) در رابطه با ایندو بعد باز است؟! چرا مردم در خصوص ایندو بعد تقریباً هیچ محدودیتی نمی شناسند و گاهی حتی در حد مطلق آزادند؟! بله آزادی در حد مطلق! باور نمی کنید؟! پس من شما را به مرور این آزادیها در نوشتار بعد دعوت می کنم!
 

     فعلاً همینقدر بگویم که اینها همه آنهایی هستند که من و شما و دیگران هر روز شاهدشان هستیم! اینها همه آنهایی هستند که روزگارمان با آنها گذشته و باز می گذرد! همه باهم و دست در دست هم مشغول بازآفرینی آنها هستیم! آری اینها همه آشنای ما هستند! امکان ندارد شما با آنها غریبه بوده باشید! شاید حواستان نبوده است! و این تنها تقصیر شما نیست! آنها هرگز در حد و حدود حواسمان نبوده اند! ...

 

 

ادامه دارد ...

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]