جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش سوم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
هنوز چندی از بهمریختگی رابطة اگوست کنت با سن سیمون و جدایی پر حرف و حدیث آنها از هم نگذشته بود که کنت گرفتار یک "رابطة شوم" و ناگوار دیگر شد و آن چیزی نبود جز آشنایی و ازدواج او با زنی بنام کارولین ماسین (Caroline Massin)؛ این قضیه که در سال 1825 برای کنت رخ داد سالهای بعدی زندگی او را بشدت تحت تأثیر قرار داد.
کارولین ماسین، صادقانه اگر بگوییم، یک روسپی تمام عیار بود و خود کنت هم از این قضیه کاملاً باخبر بود! در واقع او با آگاهی کامل از این مسئله به ازدواج با کارولین روی آورده بود! راستش او فکر می کرد که با این مسئله هرگز مشکلی نخواهد داشت و حتی آنرا یک "اقدام جوانمردانه" در حق یک فاحشة بدنام می دانست با این امید که بتواند با قابلیتی که در خود سراغ داشت مسببات اصلاح او را فراهم سازد و هر طور شده او را بر سر زندگی با خویش بیاورد! اما گذشت زمان ثابت کرد که کنت در این مورد بسی به خطا رفته بود! ...
در واقع کارولین هیچگاه آن زنی نشد که کنت ساده لوحانه از او انتطار می داشت! او مطابق رویه ای که از قبل در پیش گرفته بود هرگز نتوانست رابطة خود را تنها به یک مرد محدود سازد، حتی اگر آن مرد، فیلسوف جوانی بنام کنت بوده باشد که جسورانه و جوانمردانه حاضر شده بود آوازة نیمچه تحقق یافته اش را با شهرت فاحشه ای همچون او بهم بیامیزد! ... بر این منوال او چند بار کانون زندگی هرگز به گرمی نگراییده اش با کنت را ترک گفت و در هربار ضربات سخت و جبران ناپذیری را بر قامت روح و روان او وارد کرد. ...
از بد حادثه، این اتفاقات در زمانی رخ می داد که کنت جوان بعد از درگیری و جدایی اش از سن سیمون، از نظر فکری و کاری در موقعیت خاصی قرار گرفته بود و باصطلاح می رفت که ره صدساله اش را به یک شب بپیماید! اگرچه تلخی درسی که کنت از سن سیمون آموخته بود هنوز در ذهنش جاری بود و بر قلبش سنگینی می کرد اما همین مسئله از جهتی دیگر زمینة مساعدی را برای رشد و پیشرفت او مهیا ساخته بود؛ آن توان و آن غرور علمی و آن ادعای استقلال فکریی که او را از زیر سایة سنگین سن سیمون رها ساخته بود، همو بزودی (1826) او را با جرأت و طمأنینه خاصی پای تدریس "دروس فلسفة اثباتی" The Course on Positive Philosophy نشانده بود و از این باب خیلی زود نامدارانی همچون فوریه (Fourier)، هومبول (Humbolt)، کارنو (Carnot)، بلنویل (Blainville) و پوانسو (Poinsot) را به گرد او جمع کرده بود. و این برای او بسیار مغتنم بود که در همان آغاز کارش، شنوندگانی از این نوع داشت. ...
اما درست در همین روزگار که کنت داشت باصطلاح روی دور می افتاد، سریال آبرو ریزی های کارولین شروع شد و با طوفان سهمگینی که در ذهن و زندگانی کنت برپا کرد او را در بحران فرو برد و سرانجام از دوری که در آن افتاده بود خارج کرد! آغاز بحران کارولین و توسعه و تداوم غیر قابل کنترل آن، بیش از هر چیز مؤید این قضیه بود که تیر کنت در مورد این زن رسماً به سنگ خورده بود! این مسئله که یادآوری آن تا آخر عمر برای کنت عذاب آور باقی ماند، هرگز مسئلة کوچکی برای او محسوب نمی شد؛ او دانسته به زنی بدکاره دل بسته و با او ازدواج کرده بود به این امید که بین او و خویش، مهری و قیدی و بندی بیافریند و او را پایبند زندگی خویش سازد اما او با گسستن و گذشتن از همه اینها، همچنان بر پیشه پیشین خود استوار مانده بود و در این میان، این فقط نام و آوازه کنت بیچاره بود که همراه با بدکارگی های او مکان به مکان بر سر زبانها می گشت! ...
و این البته همان چاهی بود که کنت با غرور ناشی از جوانی و وهم جوانمردی اش، خود به دستان خویش پیش پای پیشرفت خویش کنده بود و اکنون در بهترین فرصت از زندگی خویش، چاره ای نداشت جز اینکه در آن چاه فرو افتد و اینگونه جور کار خویش را خود بکشد! در ماجرای تعطیلی پلی تکنیک همچنین در ماجرای درگیری اش با سن سیمون اگر هم او مقصر نبود در این ماجرا او خود دستی بر آتش داشت و خود مسئول مستقیم وضعیت پیش آمده برای خویش بود! ...
در هر صورت با درگیر شدن کنت در این ماجرا و اشتغال عمیق فکر و ذهنش به آن و جریحه دار شدن شدید غرور و حیثیتش در نزد عموم، بدلیل ناتوانی مفرط او برای ادامه و اداره کار، دروس فلسفه اثباتی در همان آوان توسعه اش متوقف شد و جمع مشتاقان پر و پا قرص آن با حسرتی وصف ناپذیر از پیرامون او پراکنده شدند! از نظر کاری این بزرگترین ضربه ای بود که کنت از این ماجرا می خورد. ...
اما ماجرای کنت با کارولین تنها به اینجا ختم نشد؛ او علاوه بر آسیبهایی که به لحاظ کاری از این ماجرا متحمل شد از نظر روحی و جسمی هم بطور مضاعف آسیب دید بنحویکه کارش در ادامه به "آسایشگاه روانی" کشید! او بمدت هشت ماه در آسایشگاه بستری شد اما هرگز نتوانست سلامتی از دست رفته اش را باز بیابد؛ بیش از آن هم نتوانست در آنجا بماند و در حالیکه هنوز با بهبودی کامل فاصله داشت آنجا را ترک کرد. اما شرایطی که او در آن قرار داشت نه فقط برای از سر گرفتن تدریس و تداوم کارهایش، بلکه برای گذران زندگی هم مناسب نبود؛ در نتیجه اوضاع او رفته رفته بدتر شد و کار بجاهای باریکتر کشید! و آن جای باریک هنگامی بود که دنیا با تمام وسعتش، روز بروز پیش چشمان کنت کوچک و کوچکتر گشت، تا آنجا که از آن، چیزی جز پلی باریک بر روی رودخانه سن، پیش پای او باقی نماند که بالاخره کنت جوان تصمیم گرفت آن تکه کوچک از دنیا را هم درنوردد و خود را به انتهای هرچه هست برساند! ...
آری! باور کردنش سخت بود و است، اما بهر ترتیب کنت با آنهمه تقلا و ادعا و آرزویی که در سر داشت سرانجام از ادامة زندگی انصراف داد و هنوز سی سالش تمام نشده، در روزی دلگیر که سرمای هوا بر تمام هیبت پاریس سنگینی می کرد، بر روی پل حاضر شد تا به زندگی نکبت بار خویش خاتمه بدهد! و چنین هم کرد! او برای ترک دنیا، آن آخرین قدم را هم برداشت و با تمام وجود، هستی خویش را به رودخانة سن انداخت! اما دست روزگار یکبار دیگر بداد او رسید و هستی رها شده اش را به او بازگرداند تا هر طور شده بر سر مابقی زندگی اش بازگردد! ...
فرایند نجات یافتن کنت اینگونه رقم خورد که خوشبختانه در آنروز و در آن لحظه و البته در آن سرما، کسی در آن دور و بر حضور داشت که به نیت شوم کنت پی برده بود و او را از پیش زیر نظر گرفته بود؛ پس همینکه کنت خودش را به آب انداخت بلافاصله او دست بکار شد و قبل از اینکه روح و جان آزرده اش به امواج رود سن بپیوندد او را از آب بیرون کشید! ...
راستش نمی دانم اگر آنروز آن مرد فداکار آنجا نبود و در آن سرمای سوزناک، کنت جوان را نجات نمی داد امروز وضعیت جامعه شناسی چگونه بود! بود و یا اصلاً نبود! در هر صورت ایکاش تاریخ طوری خوانده می شد که نقش افرادی از این قبیل هم به چشم می آمد! چه همانگونه که می دانیم این فقط کنت نبود که توسط آن مرد نجات پیدا کرد! ... در هر صورت پس از این ماجرا بحران عصبی کنت اندکی فرو نشست؛ انگار که سقوط آزادش در آبهای سن نه جان او که جرم سنگینی از روح و روانش را در خود شسته و با خود فرو برده بود! خوشبختانه با گذشت زمان وضعیت کنت بطور نسبی رو به بهبودی گذاشت و او بتدریج بر سر کارهای وامانده اش بازگشت؛ او برای جلوگیری از بحرانهای احتمالی بعدی، شکل و شیوة زندگی خویش را تا آنجا که می توانست عوض کرد، با اینحال هیچگاه نتوانست آنچنانکه باید حتی به مرز سلامتی از دست رفته اش بازگردد و تا آخر عمر با مراتبی از "عصبانیت و جنون" زندگی خود را سپری کرد. ...
بهرحال این همان تحفه ای بود که کنت از آشنایی با کارولین بر بسته بود؛ بعدها او از این رابطه تحت عنوان "تنها اشتباه حقیقتاً مهم زندگی اش" یاد کرد. جالب اینجاست که کارولین 17 سال بی آنکه بیش از چند ماه با کنت مانده باشد، زن او ماند و این در سال 1842 بود که کنت توانست رسماً او را طلاق بدهد و بالاخره از شر او راحت شود! ماجرای کارولین شاید تنها صفحه ننگین زندگی پر فراز و نشیب کنت بوده باشد؛ اگر چه این ماجرا به یاری تقدیر و فداکاری آن مرد، منجر به نابودی کنت نشد اما بهر نحو که بود با قدرت هرچه تمامتر توانست که طلوع خورشید اقبال او را برای مدتی چند به تعویق بیندازد.
پایان بخش سوم
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناس شرق می گوید - بخش سوم
حسین شیران
ایکاش اینگونه که یکریز بر شمار حاجیان جامعه افزوده می شود
بر اصالت معنویات آن هم افزوده شود.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
درباره آزادی؛ بخش چهارم
آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟!
بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران
تا اینجا ما تحت این عنوان سه بخش از این مجموعه نوشتار را سپری کرده ایم که هر کدام معطوف به نکته ای بودند؛ آن سه نکته را بار دیگر باهم مرور می کنیم و بعد ادامة بحث را پی می گیریم:
نکتة اول: آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه به معنا و مفهوم آن پرداخته شود از "مصادیق و موانع" آن گفته می شود.
نکتة دوم: حالا مفهوم و مصداق و موانع آزادی هرچه که باشد این قضیه که "ایران آزادی هست یا نیست!" همیشه بدان قوّت و قطعیت و مطلقیتی که طرفین در "عالم سیاست" اظهار می کنند نمی باشد.
نکتة سوم: حتی اگر بود و نبود آزادی در ایران مطلق انگاشته شود باز این اطلاق عموماً معطوف به بعد یا ابعاد خاصی است و قابل تعمیم به ابعاد دیگر نمی باشد.
اینها را همه گفتیم تا برسیم به آنجا که از اول اساس بحث ما بود و آن چیزی نبود جز "مسئلة توجه افراطی به بعدی و غفلت افراطی از ابعاد دیگر!" و در این امتداد در نوشتار پیش گفتیم اگرچه در سه بعد سیاست و دین و انقلاب که بسی مورد توجه و حساسیت حاکمیت اند مردم بالطبع دچار محدودیتهایی هستند و عموماً کلیت مقولة آزادی هم از هر نظر محدود و محصور در این ابعاد است اما عوضش در ابعاد دیگر بویژه دو بعد اجتماعی و فرهنگی، سراسر ایران تقریباً غرق در آزادی است- البته اگر که حواسها از سیر و اسارت آن روی رها گردند و اندکی هم بر این روی بگسترند و هر آنچه در آن رخ می دهد را نیک ببینند!
مطابق آنچه که در نکته اول گفتیم اگر بود و نبود آزادی معطوف به بود و نبود موانع باشد، که هست، بجرأت می توان گفت که "ایرانیان از نقطه نظر اجتماعی و فرهنگی، تکرار می کنم "اجتماعی و فرهنگی"، آزادترین مردمان روی زمین هستند!" و باز تکرار می کنم: "آزادترین مردمان روی زمین!" و این تمام آن چیزی است که از ابتدا در نظر داشتم بگویم! حالا اینکه چرا اینگونه است با نهایت تأسف باید گفت که مردم ایران بعنوان یک واقعیت عینی و غیر قابل انکار، اگر هم در ابعاد دیگر بطور نسبی بوده باشد در ایندو بعد بطور کلی، هیچ مانع و محدودیتی نمی شناسند و به انحاء مختلف در بستر بینوای این جامعه، هرکس هرچه دلش خواست انجام می دهد! ...
این دیگر مسئله ایست که نشستن و هزار صفحه نوشتن ندارد چرا که کار هر روز و شب ما و تجربه یک عمر زندگی اجتماعی هر کدام از ماست! پس کافی است پیش از رد یا قبول این مسئله، به ذهن خود رجوع کنید و برگ برگ تجربیات زندگی اجتماعی خویش را ورق بزنید و بعد ببینید تا چه حد با این مسئله توافق دارید! و یا اگر تاکنون به هر دلیل به این مسئله توجه نداشته اید- که البته از نظر من امری بعید است، همین حالا در هر کجا که هستید- چون خوشبختانه و یا در اصل بدبختانه فرقی نمی کند که در کجای این خاک ذلت کش بوده باشید، با تمرکز بر روی این قضیه، اوضاع و احوال پیرامون خود را رصد کنید و بینید تا چه حد هنجارهای شفاهاً مورد توافق جامعه، عملاً مورد استناد مردم قرار می گیرند! ...
و یا نه، اگر که فکر می کنید اوضاع نه چنان است که ما می نماییم، و یا خدایی نکرده از آنهایی هستید که تنها خود را دلسوز این میهن و مردم و مرز و بومش می دانید و بقیه، هر آنکس که نظری غیر از نظر شما داشته باشد، را مغرض و مزدور و مجنون می انگارید، هیچ مشکلی نیست، در آزمودن میزان تطبیق وقایع با حقایق و یا همان رفتارها با هنجارهای حاکم بر جامعه، خودتان همت بخرج بدهید و با درستی و دلسوزی خاصی که لابد برپایه ادعایی که می کنید دارید، در هر کجای این سرزمین بزرگ که هستید بپا خیزید و آرام آرام به سمت حوزه های درونی جامعه پیش بروید و از اول تا آخر مشاهدات عینی خویش را دستکم از یک روز زندگی اجتماعی خویش و یا حتی یک ساعت آن یادداشت کنید (چون هیچ فرقی نمی کند یک ساعت با یک روز یا یک ماه یا یک سال آن، کلاً یک تاریخ پشت این ماجراست) و بعد مستند به هر آنچه که خود دیده اید و دریافته اید تنها و تنها از برای خاطر خویش داوری کنید! ...
در هر سه صورت اگر به این نتیجه نرسیدید که "ایرانیان از هنجارگریزترین مخلوقات روی زمین هستند" مسلمان نیستید اگر ارشادم نکنید و انسان نیستم اگر پیش پایتان سجده نکنم! تنها شاهد میان من و شما "خدا" و تنها شرط میان من و شما هم، "هنجارشناسی و واقع نگری" است! یعنی ابتدا شناختن هنجارهای حاکم بر جامعه و سپس بطور واقعی مطابقت دادن رخدادها با آنها؛ بر این پایه بر هر کجا و بر هر بعدی از ابعاد مختلف زندگی اجتماعی که می خواهید دست بگذارید- حالا من بدلایلی که قبلاً عرض کرده ام بویژه بر دو بعد اجتماعی و فرهنگی اش تأکید خاصی دارم، و بعد بر هر بخشی از آن، بر اساس میزان تطبیق رفتارها با هنجارها، نمره ای بدهید، سپس میان من و خویش حکمی صادر کنید! هرچه باشد من بر آن تابع خواهم بود! ...
پایان
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران
[ شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
درباره تعاریف جامعه شناسی On The Definitions Of The Sociology
حسین شیران
در خصوص اینکه "تعریف جامعه شناسی چیست؟" در همین ابتدا باید گفت که ما در پاسخ به این پرسش هرگز راه آسانی را در پیش رو نخواهیم داشت! و این دشواری خود رسماً از مسئله ای بر می خیزد که ما مدتهاست در پیش رویش داریم و آن اینکه اگر هزار جامعه شناس و جامعه اندیش را، البته اگر که بتوانیم، یکجا بنشانیم، آنگاه که برخیزند، با کمال تأسف، خواهیم دید که بر سر تعریف واحد و مشخصی از جامعه شناسی توافق ندارند! اما اینکه خود این ماجرا از چه روست که چنین جلوه گر می شود مسئله ای دیگر است که بسی جای بحث دارد و ما البته صحبت در خصوص آنرا به فرصتی دیگر محول می سازیم! ...
تعریف (Definition) یعنی "حقیقت امری را برای کسی بیان داشتن" (فرهنگ عمید)؛ با این حساب تعریف جامعه شناسی هم باید چیزی باشد برای فهماندن حقیقت آن به دیگران؛ بدیهی است هرآنکس که به تعریف و یا همان فهماندن حقیقت امری به دیگران برمی آید لاجرم خود باید بیش و پیش از هر کس از کم و کیف آن آگاه باشد؛ اما حالا که خود جامعه شناسان بر سر تعریف واحدی از علم مورد مطالعه شان به توافق روشنی دست نیافته اند ما در پاسخ به هرآنکس که از ما بپرسد "این جامعه شناسی که شما از آن حرف می زنید چیست؟" چه باید بگوییم و یا چه می توانیم بگوییم تا حقیقت آن را بنحو احسن روشن کرده باشیم؟! ...
و این آن مسئله ایست که ما، البته نه از امروز و دیروز، بلکه از همان ابتدا درگیر آن بوده ایم و هنوز هم هستیم! البته نه اینکه هیچ تلاشی در این خصوص صورت نگرفته است، مشکل اینجاست که هیچ توافقی در این خصوص حاصل نشده است! اتفاقاً در مورد تعریف جامعه شناسی تاکنون اظهار نظرات متعدد و متنوعی در طول عمر نه چندان دراز این علم ارائه شده است و این خود نشان همت بلند پیشگامان جامعه شناسی برای رفع این مشکل می باشد؛ ما در ادامه اعم و اهم این تعاریف را از نظر خواهیم گذراند اما قبل از آن، بهتر است بدانیم که در برابر این مسئله (منظور نفس تعریف جامعه شناسی است) ما عمدتاً با سه گروه از متفکران روبرو هستیم که هر یک بنوعی به این پرسش پاسخ داده اند و بهر نحو از سر آن گذشته اند؛ در این بخش ابتدا اندکی با طرز تفکر این سه گروه آشنا می شویم و بعد بحث تعاریف را در بخش بعدی پی می گیریم؛
گروه اول از این سه گروه آنهایی هستند که اساساً هیچ اعتقادی به تعریف جامعه شناسی ندارند و در واقع با صراحت کامل اعلام کرده اند که دست اندرکاران جامعه شناسی برای اینکه رسالت علمی خویش را پی بگیرند و به تعقیب اهداف تعیین شده بپردازند، نیازی به تعریف واحد و مشخصی از جامعه شناسی ندارند! از معتقدان به این نظر می توان به رابرت هیجدرون (Robert Hagedorn) و سانفورد لبوویتز (Sanford Labovitz) و هانری مندراس (Henry Mendras) اشاره کرد. اگر بر این عقیده باشید که بهر نوع شده حتی با اصرار، از زیر زبان این گروه از متفکران، تعریفی مشخص برای جامعه شناسی بیرون بکشید، در بهترین حالت چیزی بیش از این نخواهید شنید که "جامعه شناسی همان چیزی است که جامعه شناسان بدان مشغول اند"! والسلام! ناگفته پیداست که چنین اظهار نظری نه یک تعریف، بلکه نوعی توتولوژی (Tautology) یا همانگویی است تنها به قصد دست به سر کردن آنها که مشخصاً طالب تعریف هستند! ...
البته باید افزود که مشمولین این گروه به لحاظ برد عقیده شان همسان نیستند و خود دستکم به دو دسته تقسیم می شوند: برخی کلاً به ارائه تعریف در آغاز هر علم، و نه فقط جامعه شناسی، اعتقادی ندارند و برخی دیگر صرفاً آنرا در مورد جامعه شناسی ممکن نمی دانند؛ در دسته اخیر هم برخی چنین امری را فعلاً برای جامعه شناسی که مراحل آغازینش را سپری می کند ممکن نمی دانند و برخی دیگر در همه حال، ایراد یک تعریف معین از جامعه شناسی را اساساً با ذات و ویژگیهای این علم سازگار نمی یابند! ...
گروه دوم آنهایی هستند که از موضعی نزدیک به گروه اول بخصوص دسته اخیر آن، دشواری تعریف برای جامعه شناسی را بدلیل وسعت و پیچیدگی موضوع آن، پذیرفته و اعتراف نموده اند ولی با وجود این، بهر ترتیب خود نیز تعریفی از آن ارائه کرده اند؛ ژرژ گورویچ (George Gurvitch) بعنوان نامدارترین عضو این گروه، بر این منوال در کتابی تحت عنوان "موضوع و روش جامعه شناسی" با دقت خاصی تعاریف موجود از جامعه شناسی را مورد نقد و بررسی قرار داده و با ذکر ایرادات هر کدام، آخر سر خود نیز تعریفی از جامعه شناسی ارائه داده است که در کل، احتیاط محض از سر و روی آن می بارد! البته کم شباهت نبودن تعریف ایشان به تعریف دیگران، خود ناشی از این مسئله است که مشخصاً سعی کرده اند نقاط مورد قبولشان از تعاریف دیگران را بعنوان تأیید در متن تعریف خود بگنجانند! ...
اما گروه سوم را عموماً آنهایی تشکیل می دهند که قاطعانه به ضرورت ارائه تعریف از جامعه شناسی قائل بوده اند و بر این اساس، قرص و محکم به ایراد تعریفی مشخص از آن پرداخته اند؛ اینها بر این باورند که ضرورت تعریف برای یک علم، ضرورتی منطقی و روش شناختی است و جامعه شناسی هم از این قاعده مستثنی نمی باشد؛ این گروه در سیر استدلال خویش، از مخالفان خود که عموماً متعلق به گروه اول اند، می پرسند که چگونه می توان رسالت علمی خویش در جامعه شناسی را آغاز کرد و به تعقیب اهداف آن پرداخت بدون آنکه تعریف معین و مشخصی از آن در ذهن داشت؟! و یا اساساً چگونه می توان بدون در نظر داشتن تعریفی مشخص از جامعه شناسی، حد و حریم مسائل آن را از مسائل علوم دیگر مشخص کرد و به مطالعه و بررسی دقیق و اصولی آنها پرداخت؟! ... خلاصه اینکه این گروه تعریف را آغاز کار می دانند و هیچ دلیلی را هم برای گریز از آن موجه نمی شمارند! ...
در هر صورت این بود آن سه گروه و در واقع سه جبهه گیری، که متفکران علم الاجتماع تاکنون در برابر مسئله "تعریف جامعه شناسی" از خود بروز داشته اند.
* در این نوشتار به منابع زیر رجوع شده است:
- مبانی جامعه شناسی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، نشر سمت
- جامعه شناس عمومی، دکتر منوچهر محسنی، نشر طهوری
- مبانی جامعه شناسی، هانری مندراس، ترجمه باقر پرهام، نشر سیمرغ
- فرهنگ عمید، حسن عمید، نشر امیرکبیر
- طرح مسائل جامعه شناسی امروز، ژرژ گورویچ و دیگران، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، نشر پیام
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی چیست, تعریف جامعه شناسی
[ شنبه ۷ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists
بخش دوم
اگوست کنت Auguste Comte
حسین شیران
آشنایی کنت با سن سیمون بعد از حادثة بسته شدن مدرسه پلی تکنیک که منجر به ترک تحصیل او گردید دومین رخداد مهم زندگی اگوست کنت محسوب می شود؛ کلود هنری دو سن سیمون (1760- 1825) Claude Henrie Saint Simon فیلسوف و اندیشمند مشهور سالهای پس از انقلاب فرانسه، نزدیک به چهل سال بزرگتر از کنت بود و بسی بیشتر از کنت جوان که در آن روزها هنوز بیست سالش هم تمام نشده بود در جریان تحولات و تفکرات زمان قرار داشت؛ و این فرصت بسیار مغتنمی بود برای کنت تا دقیقاً در راستای رسیدن به آنچه که در ذهن داشت قرار بگیرد. او می خواست در آن سالها به کمال عقل راه یابد و بنوعی روی "بنجامین فرانکلین" Benjamin Franklin را کم کند! البته او با بنجامین مشکلی نداشت اتفاقاً شیفتة او هم بود و "سقراط عصر"ش می خواند؛ مسئله این بود که بنجامین در بیست و پنج سالگی به کمال عقل راه یافته بود و کنت می خواست در بیست سالگی به آن مقام دست یابد! ...
از اینرو آشنایی با سن سیمون از دو جهت به نفع کنت تمام شد: اول اینکه کنت در "سمت منشی گری" به استخدام وی در آمد و این واقعه که در ماه اوت 1817 رخ داد تا حدودی خیال کنت را از هزینه های گذران زندگی در بازگشت دوباره اش به پاریس راحت کرد؛ و بعد اینکه کنت بسیار بیش از آنکه در دانشگاه می توانست بیاموزد به تحقیق از همکاری و همپایی با سن سیمون آموخت! در واقع دست روزگار در کوتاه مدت اینگونه به جبران مافات کنت در ماجرای مدرسة پلی تکنیک پرداخت؛ بدین ترتیب او در عین حال که بعنوان یک شهرستانی خیالش از بابت امرار معاشش در پاریس راحت شد همزمان به دانشگاه و استاد خصوصیی هم دست یافت که برای محقق ساختن آنچه که در دل می پروراند می توانست بنحوی مؤثر یاریگر او باشد.
کنت هفت سال در این دانشگاه ماند و از نزدیک در جریان نوع و سطح تفکرات و تلاشهای یک فیلسوف پرتلاش قرار گرفت؛ این در واقع یک کارآموزی بی بدیل بود برای او و در همین دوران بود که مبانی فکری او برای تحولاتی که در آینده رقم زد بنحو احسن در ذهن او شکل گرفت؛ کنت از این بابت شدیداً خود را وامدار سن سیمون می دانست و این از اعترافی که او بعدها بر زبان جاری ساخت بخوبی پیداست: "من از نظر فکری بی گمان مدیون سن سیمون هستم ... او در کشاندنم به مسیری فلسفی که امروزه خودم برای خودم خلق کردم و بدون تردید تا پایان زندگی دنبالش خواهم کرد نقش مؤثری داشت".
بهرحال سن سیمون در آن روزگار کم کسی نبود و در کش و قوسهای عصر روشنگری سری در میان سرها داشت؛ او هم همانند خیلیهای دیگر در کوران بی نظمیهای آنروزهای فرانسه خواستار برقراری نظم بود و برای پیشرفت در امور، به تقویت رکن اقتصادی و توسعة صنعت اعتقاد داشت؛ شهره گشتن او به "فیلسوف صنعت" هم از اینرو بود! ... این او بود که "شور و هیجان اصلاح طلبی تورگو Turgot و کندرسه Condorcet را به کنت منتقل ساخت و به او تلقین کرد که اجتماع باید همانند امور طبیعی تحت قوانین علمی درآید و هدف اصلی هر فلسفه باید پیشرفت و ترقی سیاسی و اخلاقی بشریت باشد." مبتنی بر همین آموخته ها بود که کنت نبوغ ذاتی اش را بکار گرفت و هم مبنای علمی جامعه شناسی را پایه گذاری کرد و هم اصول و اساس فلسفه تحصلی اش را.
اگرچه کنت از این دوران نهایت استفاده را برد اما این دوران پایان خوشی برای هیچکدام یا حداقل او نداشت! کنت در شرایطی به همکاری هفت ساله اش با سن سیمون پایان داد که به شدت از او ناراحت بود! آغاز رابطة ایندو بنحوی گرم و صمیمی بود که سن سیمون کنت را پسرخواندة خود خواند! اما اینکه چه شد این صمیمیت و نزدیکی در نهایت با ناراحتی شدید طرفین جایگزین شد و در ادامة کار حتی به مرحلة نفرت و دشمنی رسید بنحویکه کنت سن سیمون را "شیاد منحط" و "داور فاسد" خواند خود حدیث مفصلی است که بیشتر از حس "استقلال طلبی فکری" کنت نشأت می گرفت تا هر مسئلة دیگری!
حقیقت آنست که نبوغ ذاتی کنت طی این سالها بحدی رسیده بود که او بخواهد یا بتواند خود را از زیر سایة سنگین سن سیمون رها سازد؛ او دیگر خود را یک متفکر صاحب سبک می دانست که زانپس می بایست مستقلاً بر روی پاهای خود بایستد! اما هرچه بود او هنوز منشی سن سیمون بود و زیر نظر او کار می کرد و در واقع ذهنیت برخاسته از همین مسئله بود که در نهایت تحمل وضع موجود را برای هر دو طرف دشوارتر کرد! بهر حال زیر یک سقف زیستن دو فیلسوف از محالات روزگار است چه برسد به اینکه یکی زیر دست دیگری هم باشد! ...
در اواخر این دوران کنت بتدریج به این نتیجه رسید که سن سیمون به مشارکت علمی او در کارهایش چندان بهایی نمی دهد و به استقلال فکری او اعتبار قائل نیست! او از این مسئله می رنجید اما همچنان دم نمی زد و تحمل می کرد تا اینکه در ماه آوریل 1824 که در واقع آغازگر پایان دوران همکاری اش با سن سیمون بود کتاب "نظام سیاست اثباتی" the System of Positive Polity اش را به او عرضه داشت؛ این کتاب در نشریة "شرعیات اهل صنعت" منتشر شد بی آنکه نامی از کنت در میان باشد! این مسئله سرانجام کاسة صبر کنت را لبریز کرد و مسببات عصبانیت و اعتراض شدید او را فراهم ساخت؛
در حقیقت حق با کنت بود؛ او دیگر نمی توانست ساکت بنشیند و دست روی دست بگذارد تا کتابی را که بسی رویش زحمت کشیده بود و جلد اول فلسفه اثباتگرایی می دانست سن سیمون بعنوان بخش سوم نظریاتش در تشریح نظام نوین صنعتی در نشریه اش به چاپ برساند! اینجا بود که او به سیم آخر زد و سن سیمون را علیرغم اینکه پدرخوانده اش بود و در طی این سالها در حقش لطف کرده بود "داور فاسد" نامید و رابطه اش را برای همیشه با او قطع کرد! او بعدها از این ماجرا تحت عنوان "رابطه ای شوم" یاد کرد و آنرا "درسی تلخ" از یک "شیاد منحط" قلمداد کرد! ... اما این پایان بهم ریختگی های کنت نبود بلکه خود آغازی بود برای گرفتاری ها و مشغله های ذهنی و فکری فراوان او که قرار بود در آیندة نزدیک یک به یک گریبانگیر او شود!
پایان بخش دوم
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت
[ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]

