نبرد خدايان The Battle Of Gods
حسین شیران
چند سال پيش بصورت اتفاقي فيلم Kingdom of Heaven اثر Ridley Scott را ديدم. صحنه اي در اين فيلم هست که تا به امروز هزاران بار در ذهن من تکرار شده است و حقيقتاً تمام افکار و انديشه هاي مرا سخت تحت تأثير خود قرار داده است. موضوع اين فيلم جنگهاي صليبي است؛ همانطور که مي دانيد اين جنگها به مدت دويست سال (690 - 490 هجري/1291- 1096 م) ميان مسلمانان و مسيحيان جريان داشت و در اين دوره ي طولاني هزاران هزار مسيحي و مسلمان را بيهوده بکام مرگ فرستاد!
ماجراي فيلم بر مي گردد به سال 583 هجري که سردار نامدار مسلمانان "صلاح الدين ايوبي" بعد از فتح و فتوحات پراکنده بالاخره سپاه قدرتمند خود را تا به اورشليم کشاند تا اين شهر را به تقاص سال 493 هجري که در آغاز جنگهاي صليبي به دست صليبيان سقوط کرده و قتل و کشتار فجيعي از مسلمانان را بخود ديده بود باز پس گيرد و همان بلا را بر سر مسيحيان آورد که آنها بر سر مسلمانان آورده بودند!. درون اورشليم جمعيت انبوه مسيحيان که از اطراف و اکناف به آنجا پناه آورده بودند به رهبري "کنت باليان" تدابيري انديشيده بودند و سرسختانه مقاومت مي کردند بطوريکه تسخير شهر چندين روز طول کشيد اما سرانجام کار را همه مي دانيد؛ صليبيان بالاخره تسليم شدند و اورشليم پس از 90 سال بدست مسلمانان افتاد و نيز مي دانيد که شرايطي پيش آمد که صلاح الدين نيز از انتقام صرفنظر کرد و مسيحيان را با عفو عمومي مواجه کرد و در ازاي دريافت فديه ي ناچيزي اجازه داد از شهر خارج شوند.
اما سخن من بر سر چگونگي اين زاييده ي دراز اذهان سياه و دستان گناه نيست؛ تمام سخن من در رابطه با آن صحنه از فيلم است که طبعاً زاييده ي انديشه ي روشن کارگردان نامدارش که خودش مسيحي است مي باشد و نه تاريخ! آنجا که بخشي از ديوار قلعه ي اورشليم سقوط کرده است و جنگ سخت و تمام عياري بر سر خرابه هاي آن درگرفته است! دوربين پس از به تصوير کشيدن لحظاتي از جنگ تن به تن، دو نفر- يکي مسيحي و يکي مسلمان، را نشان مي دهد که بر خاک و خون هم غلطيده اند و با دستان خونين چشمان همديگر را در مي آورند! سپس دوربين از موقعيت مجاور به حرکت در مي آيد و آرام آرام بيننده را با خود بالا و بالاتر مي برد! و از آن بالا انبوهي از انسانها را نشان مي دهد که بر خرابه ي شهر سخت در هم رفته اند و بخاطر دين و خدا و پيام آورش!!! بر قتل و کشتار هم پيشي مي گيرند! شهري مقدس! که يکي آرامگاه پيام آورش را در آن مي داند و مي رزمد و ديگري معراجگاه پيام آورش را در آن مي بيند و مي خواهد! جاي شکر دارد که هنوز از آن ديگري خبري نبود و الا خدا مي داند چه فاجعه اي توسط مدعيان دينداري خلق مي شد!
آري! سخن من همين جاست! ايکاش همه مي توانستند آن صحنه را ببينند و از چشم آن دوربينِ اوج گرفته از آنطرف و اينطرف، پايين را نظاره کنند و هميشه آن موقعيت را براي خود حفظ کنند و از آن موقعيت به همه چيز بنگرند و بينديشند! موقعيتي که خدا بسيار بالاتر و والاتر از آن هميشه بندگانش را به نظاره ايستاده است و بدرستي مي داند و مي بيند که اين معرکه ها و اين همهمه ها از بهر چه چيز است! براستي چرا؟ ذهن من هنوز از هجمه هاي خطور اين سوال رهايي نيافته است! چرا بايد پيروان دو دين بزرگ الهي اينچنين سالهاي دراز بجان هم بيفتند و آن فاجعه هاي هولناک بشري را بيافرينند؟! دو قرن جنگ و غارت و خونريزي؟! جنگي که آغازگرانش نياکان باشند و پايان دهندگانش نوادگان؟! جنگي ميان دو دين بزرگ الهي و توحيدي و نه انساني و غير الهي؟! يعني جنگ بر سر خداست؟! يا دين خدا؟! يا پيامبر خدا؟! و يا بهشت؟! آنچنانکه از نام فيلم بر مي آيد!
براستي چطور مي شود هر دو طرف بخاطر اينها بجنگند و آن ديگري را کافر و دشمن خود بدانند؟! حقيقت اينست که نمي شود و نبايد چنين تقابل اديان و مذاهب و پيروانشان آنهم بدين شدت و حدت رخ دهد اما واقعيت چيز ديگريست! حال مبتني بر واقعيات که همه مي دانيم و تاريخ گواه آنست، اين سوال مطرح است که در اين ميان اينهمه ماجرا تقصير که مي تواند باشد؟ بندگان ؟ اديان؟ پيامبران؟ خدا يا خدايان؟ يا که و چه؟ اينکه مي گويم خدايان، چون اگر پاي تبرئه و تطهير بندگان پيش آيد ناچار بايد به وجود بيش از يک خدا قائل شويم! خداياني دو بهم زن و آشوب طلب و خونخواه و خونريز که ديگر نشايد که خدايش ناميد! شبيه خدايان يوناني! نظر شما هم انديشان چيست؟ تقصير که مي تواند باشد؟
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, صلاح الدین ایوبی, جنگهای صلیبی
[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
اندر حکايت شرق و غرب
حسین شیران
در اين رابطه گفته ها و شنيده ها بسيار است از اينرو تنها به بازنويسي حکايتي شفاهي بسنده مي شود به اين اميد که اين تمثيل در ترسيم آن رابطه ي پر رمز و راز کارگر افتد:
آورده اند که روزي ملانصرالدين در اندرون خانه خلوت گزيده بود و با خداي خويش راز و نياز مي کرد. همسايه اش که از پشت بام او را مي پاييد شنيد که ملا طلبکارانه با خدا مي گويد: تو دارا هستي و من ندار! از حال و روز من خبر داري و دستي نمي جنباني! آخر رواست که بعد عمري هنوز محتاج ديناري باشم؟ نه واقعاً رواست؟ ... به جلّ و جلالت سوگند تا هزار دينار تمام وکمال به من عطا نکني دست از طلب ندارم و از جاي خويش نجنبم! به جان عزيزت اگر يک دينار آن هم کم باشد نستانم و بازت دهم! ...
همسايه که اين ماجرا را شنيد في الفور بخانه شد و با 999 دينار برگشت و از باجه کيسه ي دينار به اندرون افکند و به گمان اينکه ملا با خدا عناد کند و کيسه را پس دهد منتظر ماند. اما ملا که باور نداشت به اين زودي دعايش مستجاب شود، شادمان کيسه را برداشت و شمرد؛ 999
دينار! اندکي تأمل کرد و سپس روي به آسمان کرد و گفت: الحق که شوخ خدايي هستي! با تو چه مي شود کرد! باشد! عجالتاً اين را مي پذيرم تا آن يک دينار را هم برساني!
ملا کيسه را در ميان بست و باز گفت: پس يک دينار طلب من!
آن مرد که اوضاع را چنين ديد سخت برآشفت و زود بر در زد که هاي! کيسه ام را پس بده!
ملا در را گشود: کيستي؟ چه مي خواهي؟ کدام کيسه؟
- کتمان نکن! همان 999 دينار را مي گويم! چه شد! تو که گفتي هزار يکي کم باشد نپذيرم! هان! چه شد دروغ مي گفتي؟
- ياوه نگو مردک! کي گفتم؟ به که گفتم؟
- به خدا ! شنيدم که چه مي گفتي!
- به خدا گفتم به تو چه؟!
- آن کيسه را من انداختم! خدا دينارش کجا بود؟! نکند فکر مي کني در حقت معجزه شده باشد؟!
- مي خواستي نيندازي! ترا چه که بين من و خداي من واسطه مي شوي؟ وانگهي از کجا معلوم؟ شايد هم تو وسيله ي خدا بوده باشي تا دعاي من مستجاب شود! حال اگر نمي خواهي وسيله شوي برو يقه ي خدا را بگير! ترا با من چه کار؟ ها؟ چه مي گويي؟ يک بار هم که دعايمان مستجاب شده تو نمي گذاري مردک؟!
اما مرد دست بردار نبود و داد و بيداد مي کرد که الا بالله يا بايد کيسه را پس دهي و يا به نزد قاضي مي برمت تا او حکم دهد!
ملا که ديد کار به آبروريزي مي کشد اندکي تأمل کرد و گفت: باشد به نزد قاضي مي رويم تا او حکم دهد! اما من لباسم ناجور است و محال است که با آن به پيش قاضي روم!
مرد زود گفت: باشد! باشد! بيا ! لباسمان را عوض مي کنيم. ملا گفت: کفشهايم هم که خودت مي بيني بسيار ناجور است! مرد گفت: آن را هم عوض مي کنيم حال در آي تا برويم. تا خواستند راه بيفتند ملا باز گفت: کو؟
- چه؟ - من پيرمرد را مي خواهي پياده ببري پيش قاضي؟! محال است! - باشد! پياده نمي برمت! گاري ام را هم مي آورم بشرط آنکه ديگر بهانه اي نشنوم!
ملا پذيرفت و هردو نزد قاضي حاضر شدند. مرد ماجرا را به قاضي شرح داد و خواستار بازگرداندن کيسه اش شد. قاضي نگاهي به ملا انداخت که با لباسهاي فاخر، بي آشوب به اظهارات شاکي گوش مي کرد: بسيار خوب! تو چه جوابي داري؟
ملا گفت: اين مرد ژنده پوش هذيان مي گويد جناب قاضي! مرا چه به اين حرفها؟! قطعاً دچار توهم شده است! کيسه که هيچ! اگر از او بپرسي
اين لباس مرا هم از آن خود داند! مرد فرياد زد: چه مي گويي مگر مال من نيست؟! ملا گفت: کفشهايم چطور؟ مرد گفت: آنها هم مال منست! ملا گفت:
ملاحظه فرموديد جناب قاضي! کم مانده است که بگويد آن گاري دم در هم مال من است! مرد فرياد زد: معلوم است آن هم مال من است!
قاضي گفت: بس است! مردک ژنده پوش ترا چه به گاري داشتن؟!
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
بعد رو به عواملش کرد و گفت: زود او را ببريد حبس و تا عقلش بجا نيامده رهايش نکنيد!
آخر سر قاضي يک دينار به ملا انعام داد که چنين مرد شيادي را به دست قانون سپرده است. ملا دينار را به کف گرفت وگفت: بسيار خوب! حالا شد هزار دينار! خدايا شکر! حالا چه عجله اي بود! کارم در گروي آن يک دينار که نبود!
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, ملا نصرالدین
[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
آيين هم انديشي
حسین شیران
تابلوي معروف رافائل را ديده ايد؟ دو فيلسوف يوناني که در حين راه رفتن هم انديشي مي کنند؛ اين تابلو بخوبي نمايانگر زيربناي آن کاخ عظيم حکمت يونان باستان است که هنوز هم همچون الماسي درخشان در درج انديشه ي بشريت چشمان هر صاحب خردي را بخود خيره مي سازد. کمتر نکته ي تاريکي از معرفت بشري مي توان يافت که نور اين الماس بر آن نتابيده باشد! اين درخشندگي جاودانه وامدار آن هم انديشيهاي بي حد و حصريست که چنان نخهاي نازک انديشه را بهم بافته و ريسمان بلندي از معرفت بشري ساخته که قرنهاي متماديست خردهاي پراکنده از آن آويزانند و در هر گوشه از جهان تاب مي خورند. اين حبل المتين عقول بشريت، زاده ي مشروع فلسفيدن است و فلسفه خود زاده ي آن و ما شرقيان ايراني - با بقيه کاري ندارم، هنوز هم که هنوز است نه به تکميل اين را مي فهميم و نه به تقريب آن را مي شناسيم!
آنچه نزد ما ايرانيان است و بس، الحق که هنر است در زمينه هاي گوناگون که يکي اش هم نوع خاص فلسفيدنمان است که "با دل به سراغ انديشه ها مي رويم وبا خرد دنبال دل"! و اين به رواج نوعي از هم انديشي منجر شده است که شايد اطلاق عنوان "مخالف انديشي" برآن برازنده تر باشد! اين نوع خاص فلسفيدن از ديرباز به شدت در فرهنگمان بومي شده است و عرصه را سخت بر انديشه و انديشمندانمان تنگ نموده است. اين يک واقعيت است که ما قرنهاست که با آيين هم انديشي بيگانه ايم و فرسنگها از آن دور افتاده ايم! نه اينکه اهل انديشه نباشيم اتفاقاً بر عکس! مسئله اينست که ما ايرانيان يا اصول هم انديشي را نمي دانيم و يا ارجي بر آن نمي نهيم! براي همينست که کانون هم انديشي در ميان ما شکل نمي گيرد و طبيعتاً هيچ انديشه ي نابي هم در آن شکل نمي گيرد و يا چنان سست شکل مي گيرد که انديشه هاي ما به کمال نمي گرايد و ابتر مي ماند!
هم انديشي در دو نوع و يا بهتر بگويم در دو مرحله تحقق مي يابد: يکي "موافق انديشي" است که به تجميع و تقويت افکار پراکنده و ضعيف در يک سو مي انجامد و ديگري "مقابل انديشي" است که در کوتاه مدت به نقد و بررسي وجوه گوناگون يک قضيه و در طول زمان به تصحيح و تقريب متقابل افکار مي انجامد. حقيقتاً ما در هردو مرحله اش مانده ايم! به موافق انديشي اهميت نمي دهيم و از اينرو نخهاي نازک انديشه هايمان بجاي آنکه برهم تنيده شوند و استوار گردند زود از هم مي گسلند و بر باد مي روند. مقابل انديشي هايمان نيز به مخالف انديشي تبديل مي شوند و کار به جاهاي باريک کشيده مي شود و اين چنين از خير آن يکي مي گذريم و بر شرّ اين يکي مي تازيم! و نهايت انديشه هايمان خام و نشکفته پرپر مي شوند و نخبگانمان هم بدست خودمان از بين مي روند و زحمتش به گردن بيگانگان نمي افتد! تاريخ خود گواه همه چيز است؛ از همان علي بگيريم تا همين سيد جمال و اميرکبير و کسروي و شريعتي و مطهري و ديگران! کداميک بدست بيگانه کشته شده؟! و با اين قبله که ما گرفته ايم سرانجام کار هم جز اين نباشد که هست؛ هيچ به هيچ و باخت به باخت!
چرا اينچنين است و بايد باشد؟ آيا مشکل اساسي در همان "حاکميت قلبها و تبعيت عقلها" نيست؟ آيا وقتي در عرصه ي هم انديشي قلبهايمان در صف مقدم باشند و عقلهايمان معاف از رزم در پشت جبهه تدارکاتچي آنها باشند، هر آنکه از مقابل مي آيد غير خودي قلمداد نمي شود؟ و انديشه هايش هم بجاي آنکه عقلهايمان را تحريک کند و خواب سنگينشان را برهم زند، همچون تيري زهردار تصور نمي شود که قلبها و عقيده هايمان را نشانه رفته است؟ (اينکه مي گويم عقيده بخاطر اينست که ما ايرانيها عقايدمان در قلبهايمان است)؛ اينجاست که ديگر اهميت ندارد طرف چه مي گويد مهم اينست که نگذاريم او حرفش را به کرسي بنشاند چه اين نشانه ي تباه و بطلان ما خواهد بود! در حاليکه خرد سالم از هيچ انديشه اي نهراسد و با هيچ مقابله اي از بين نرود مگر آنکه در جايگاه واقعي خويش نباشد!
و اينچنين است که هم انديشي هاي ما تبديل مي شود به رزم انديشي آنهم نه فقط امروز که از همان ديروز ديروز! براي همين تاريخ ما يا خالي است از انديشه هاي ناب و يا پر است از تک انديشي ها و تک نوايي هاي پراکنده اي که دو راه بيش نرفته اند: يا همچون بادي نهان در گوشه اي وزيده اند و از بين رفته اند و يا همچون باري گران، زمخت و خشن بر دوش تاريخ افتاده اند و اينهمه راه آمده اند! و بدين منوال تا وارد گود هم انديشي نشوند و به صيقل مقابل انديشي جلا نيابند و درخشش نگيرند اگر صدسال هم بگذرد جز به اندازه ي يک روز نيارزند و اگر صد صفحه از تاريخ را هم پرکرده باشند جز به اندازه ي يک صفحه نيارزند! اکنون که به ميمنت گسترش ارتباطات و فناوري اندکي مجال هم انديشي فراهم شده است ماراست که به جبران گذشته، با ايجاد فضا و فرهنگ هم انديشي بستري مهيا سازيم تا جويهاي کوچک انديشه هايمان از نهان به ميان آيند و چون رود روان گردند و به دريا گروند! انديشيدن که جاري گشت بزودي سبد قرنها خاليمان پر از انديشه هاي سبز نوين خواهد بود.
و در اين راه بر ماست که بدانيم:
1- انديشيدن در سراسر هستي از خدا گرفته تا مخلوق و ملکوت، تنها منحصر بر انسان است و بس! پس بر ماست که بر نماد انسانيت خويش هرگز غفلت نورزيم.
2- حکمت و معرفت زاده ي انديشيدن است و تنها در دوره کوتاه عمر در دسترس بشر قرار مي گيرد. پس بر ماست که بر گذر برق آساي عمر خود و همنوعان خود محتاط باشيم.
3- سير حکمت به سمت خداست و اوست که پايگاه و جايگاه عالي حکمت است. در چشم انسان همه چيز معما قرار داده شده است و ازينرو منحصراً اوست که به قدرت انديشيدن مجهز شده است تا با چراغ خرد تاريکي هاي جهل را روشن سازد.
4- معيار حکمت و معرفت هيچ کس نيست و نمي تواند باشد. از اينرو نمي توان و نبايد به سادگي انديشه اي را درست يا غلط ناميد و شايد هم انديشه ي درست يا غلط وجود نداشته باشد. انديشه ي مخالف و طرد يا حذف مخالف، مسبوق بر همين درست يا غلط دانستن انديشه هاست.
5- انديشيدن بر انديشه ها برتري مطلق دارد. مطالعه ي بي جهت و بي هدف انبوه انديشه ها هيچ کس را انديشمند نساخته است ( اگر چه ممکن است انديشه شناس و انديشه دان ساخته باشد همچنانکه بسياري از بزرگان را ساخته است!) پس لازمست بقول معروف انديشيدن را بياموزيم و آيين آن را گسترش دهيم تا انديشه ها را! درخشش ستاره ها از انفجار دروني آنهاست و سايه روشن سياره ها از انعکاس نور ديگران!
6- تک انديشي هاي گسسته تنها جرقه هاي سوسوزن پراکنده در دنياي بي کران حکمت است و درخششهاي عظيم در آن جز در بستر هم انديشيهاي گسترده و پيوسته ميسر نگردد.
7- هم انديشي در دو مرحله محقق مي شود: موافق انديشي و مقابل انديشي. انديشه ها يا موافق همند و يا مقابل هم؛ شق ديگري وجود ندارد؛ در جهان انديشه بي طرفي حمل بر بي نظري است.
8- شرط هم انديشيست که به هرکسي جرأت بيان نظرش داده شود و بر هم انديشان است که در بيان انديشه ها يکديگر را ياري کنند. شايد هرکسي نتواند پرورده و گويا و منطقي و مستند به تاريخ به بيان انديشه هايش بپردازد اما بايد بدانيم که هميشه بايد موضوعي مطرح شود تا مورد بحث و بررسي قرار گيرد حتي اگر بسيار ابتدايي مطرح شده باشد؛ اتفاقاً در آنصورت کارکرد بيشتري در هم انديشي خواهد داشت و به رونق آن خواهد انجاميد چرا که کمي ها و کاستي هايش اذهان بيشتري را تحريک خواهد کرد و مباحثه ي بيشتري صورت خواهد گرفت و مطالب بيشتري مبادله خواهد شد. بنابراين از هيچ نظر خام و هيچ رخداد ساده اي نبايد گذشت! در حل معماها چه بسا نکته هاي بي اهميت به اندازه ي نکته هاي مهم راه گشا باشند. هر چيزي ممکن است آميخته با راز و آبستن حکمت باشد! مگر از " افتادن يک سيب" نبود که جهان اينگونه دگرگون گرديد!
9- در هم انديشي موضع فکري صاحب انديشه بايد براي خود او و ديگران مشخص باشد. اظهار صادقانه ي موضع فعلي و دفاع منطقي از آن از سوي هم انديشان به شفافيت انديشه ها کمک خواهد کرد و از ابهام و ايهام و دوگانه گويي ها بشدت خواهد کاست. موضع گيريهاي خردمندانه ي مختلف لازمه ي پيشرفت است و موضع گيريهاي غرض ورزانه مانع آن!
10 - در هم انديشي کارکرد مقابل انديشي از موافق انديشي بيشتر است و موضع فکري مخالف بايد کنار گذاشته شود. مخالف انديش به نفي نظر و انديشه رأي مي دهد بي بحث و بي گفتگو و بي جايگزين اما بر مقابل انديش است که انديشه را با انديشه پاسخ دهد و با منطق آن را به نقد بکشاند. مقابل انديش آنگاه که انديشه و منطق را کنار بگذارد تبديل مي شود به مخالف انديش!
11- با توجه به سير تکاملي افکار و انديشه ها تمام مطالب عنوان شده از سوي هم انديشان تنها يک طرح نظر براي بحث و گفتگو خواهد بود نه قطع نظر؛ بعبارت ديگر حرف اول خواهد بود نه حرف آخر. خوشبختانه دانش بشري از خصلت هم انباشتي برخوردار است و انديشه ها قابل انتقال به غير هستند؛ با پويا نمودن انديشيدن، انديشه ها پي گيري خواهند شد. بسياري از انديشيده هاي متفکران نامدار ديروز، امروز با سطح معرفت کنوني بروشني رد مي شوند اما به يقين کارکرد موثر خود را ايفا نموده اند. نقيصه ي پستيها و بلنديهاي انديشه ها در طول زمان مرتفع خواهد شد.
12- در هم انديشي قدرت واقعي، معنوي و متعلق به افکار است و قدرت مادي و موقعيت دنيوي و نفوذ اجتماعي صاحب نظران را در اين اقليم جايي و مقامي نيست. تنها از موضع خرد سخن گفتن، هنوز امري غريب و نافراگير در نزد ما ايرانيان است."هم انديشي مجازي" (اينترنتي) از اين نظر که نوعاً بي حضور جسمي افراد صورت مي پذيرد و بر "محدوديتهاي نامي و مکاني و زماني و بياني" فائق مي آيد و بشدت از سوء تأثير آنها مي کاهد و از طرفي مجال تأمل و تفکر مي دهد، عرصه ي مناسبي را براي تقابل اذهان و ترکتازي محض خردها فراهم مي سازد. البته "هم انديشي حضوري" را هم کمالاتي هست اما با توجه به خصوصيات فرهنگي و رواني ما ايرانيها و اعمال حسادتها و حساسيتهاي کذايي فراوان نسبت به يکديگر که هنوز بعنوان يک واقعيت اجتماعي ملموس آفت هم انديشي بحساب مي رود، در حال حاضر اين را اگر توفيقي معيّن نيست آن را توجيهي مبيّن هست.
13- رعايت ادب و اخلاق در هر چيزي شرط است و در هم انديشي يک اصل اساسي! توهين، تهمت، تعصب و پيشداوري از آفات هم انديشي است و البته نقض خردورزي و عين غرض ورزيست. هم انديشي، تمرين خردورزي و هدف آن باروري انديشه هاست نه تجويز غرض ورزي و تبليغ صاحب نظران. بعيد است که صاحب قلمي در عرصه ي حکمت و معرفت، غافل از اين اصل اساسي باشد مگر آنکه خردش را تکلّفي باشد و لاجرم در هيبت مخالف انديش ظاهر شود.
14- يکي ديگر از آفات هم انديشي، بازي با کلمات است- همان "سفسطه" که شگرد کج انديشان است و متأسفانه از همان آغاز انديشمندي، رواج داشته است و همپاي آن رشد يافته است. مخالف انديش ممکن است مخالفِ انديشه و انديشيدن باشد و حتي اهل انديشه نباشد اما مخالف حقايق نباشد اما سفسطه گر که شايد واژه ي "خلاف انديش" در مورد آن گوياتر باشد، اهل انديشه و استدلال است اما چون در سمت و سوي حقايق نيست بلکه به انکار حقايق مي انجامد اساساً غير از مخالف انديشي است. مخالف انديش مانعي است در برابر انديشه و انديشيدن اما خلاف انديش انحرافي است در انديشه و انديشيدن!
15- اصولاً استناد به کليات کارگشاتر از پرداختن به جزئيات ظاهر مي شود. بنابراين توافق در کليات بي هيچ آسيبي مرکب انديشه را مي راند و تا فرسنگها پيش مي برد. بقول پائولو کوئيلو ماندن در جزئيات کار ابليس است. مي توانيم از صفر شروع کنيم و يک- دو - سه بشماريم و تا به صد برسيم. نيز مي توانيم از صفر شروع کنيم و جزء جزء با اعشار جلو برويم و زمان زيادي تلف کنيم تا به يک برسيم. تازه اگر به پارادوکس زنون برنخوريم در آنصورت هرگز به يک نخواهيم رسيد! پس جز به ضرورت آنهم در جهت سير انديشه نبايد وارد جزئيات شد. نبايد کليات فداي جزئيات شوند و مفاهيم فداي کلمات؛ چه بسا يک کلمه ماهها و سالها انديشه اي را از مسير صحيح خود خارج سازد! تاريخ خلاف انديشي ثابت کرده است که اگر هشيار نباشيم هرگز به مقصد و معني نمي رسيم! پارادوکس زنون بهترين گواه آنست!
16- و بالاخره اينکه ورود به عرصه ي هم انديشي، لازمه اش تلاش و کوشش و مطالعه و پژوهش و تفهيم و تفهم هاي مستمر است- فعاليتهايي تماماً انساني که قطعاً از ضروريات زندگي اجتماعي به سرعت در حال تغيير و دگرگوني امروزيست تا افهام از افعال عقب نمانند.
هدفي که نگارنده در اين نوشته در پي آنست اينست که بايد به هم انديشي به عنوان يک اصل ضروري در نيل به حکمت و معرفت که مبدأ فعل است و عمل، اهميت و مجال ويژه اي داد و از امکانات و فرصتهاي بي سابقه ي عصر جديد بهره جست و بساط هم انديشي براه انداخت. کانون هم انديشي هر چه داغتر باشد بر تيزي خردها فزوده خواهد شد و بزودي هر آنچه تاکنون بدليل مواجهه ي نادرست در پشت دروازه درک و فهم رها مانده به اندرون خواهد شد. از اين کانون کسي را آسيب و تهديدي نرسد و اساساً انديشه و حکمت و معرفت واقعي را زياني نباشد.
ترديدي نيست که اين تمام آنچه نيست که بايد در مورد انديشه و هم انديشي گفته شود و بديهي ست که خرد تنها راه بجايي نبرد و از همين روست که به هم انديشي روي مي آوريم و هم انديش مي طلبيم.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
پشت پرده ي اين وبسایت (جامعه شناسی شرقی) کسي نيست جز نويسنده اي تنها و مستقل که به دنبال هم انديش به تالار خرد آمده است! در اين روزگار پر خم و چم که همه چيز در قالب بازار است نگارنده به شدت از آن بيزار است! نه مشتاق سياست ورزيست که آن را جز اين التماس نمي داند که در کشاکش قدرت "مرا هم سهمي بدهيد"! و نه دنبال بيزينس است که در ببُر ببَر اقتصاد روز نو کيسه شود! نه قوّتي بجز قلم دارد که در بزن بکوب بهادران شهر قاطي شود و باجي طلبد! و نه آنقدر تهي از انديشه است که قلچماق کسي گردد!
و براي همين است بجاي آنکه سراغ آنها بگردد و به نان و نوايي برسد به هزار سختي- البته از سر شوق و نه بر حسب حادثه، به جامعه شناسي گراييده و اجتماعي ديدن و اجتماعي شنيدن و اجتماعي انديشيدن را فرا گرفته است! و "اجتماع" با تمام فراز و نشيبها و غم و شاديهايش همچون آينه اي در مقابلش نهاده و او همچون شيفته اي آشفته مدام بر هيبت آن مي نگرد و با هر موج و گرد و غباري که بر آن بنشيند خود را شکسته و درهم مي بيند و سخت بهم مي ريزد!
اجتماع! گول غول پيکري و پيچيدگي اش را نبايد خورد! ساده است و شکننده! مظلوم است و صبور! زخمهاي عميق بر تن دارد و دردهاي غريب بر جان! بي رنگ است و هزار رنگش از سوداهاست! بي منت است و منتش از هزار روياهاست! همه چيز همه کس در آنست و هيچ کس با آن نيست! هميشه در معرض آسيب است و مدام در گروي اين و آن! همه از آن مي بُرند و مي برند و مي خورند و مي ريزند و مي پاشند و منتي هم بر گردنش مي نهند! همه کس را توان آن باشد که برهم زندش؛ ديوانه به نعره اي و بي مايه به بهره اي! اما هرکس نتواند که بسازدش و به سرمنزل مقصودش برد! آن کيست که جامعه اش را از خودش بداند نه براي خودش! آن کيست که پاره پاره هاي جامه اش رفو کند و بر زخمهاي ريز و درشتش مرهم نهد بي آنکه نامي و ناني طلبد؟ من بدنبال همان مي گردم! اينجا آبادي آنهاست اگر مي آيند!
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
مديريت و مسئوليت اين وبسایت (جامعه شناسی شرقی) از انتخاب عنوان و طراحي لوگو گرفته تا کليه مطالب مندرج در آن تنها بعده ي يک نفر مي باشد: "حسين شيران" که درصدد است از نقطه نظر جامعه شناختي و از جايگاه خرد و خردورزي به طرح و بررسي سوالات و مسائل اجتماعي گوناگون کشور بپردازد و در اين راستا با ايمان مسلم به ارزشها و اصول هم انديشي و با محوريت قرار دادن آن، با متفکران کوچک و بزرگ اين مرز و بوم هم فکري نمايد؛ آنها که معتقد به اصول هم انديشي و متعهد به جامعه ي بشري اند. تنها اميدمان آبادي ايران زمين و سرسبزي بي خزان بوستان انديشه هاي ايراني و ظهور و درخشش ستاره هاي بي افول انديشه ي ايراني در پهناي بي کران آسمان حکمت و معرفت بشري است!
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]

