جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

جامعه شناسی شرقی

بخش هجدهم: جریانات معطوف به جامعه شناسی در جامعه ۱ : «جریان نیچه‌ای»

حسین شیران

 

     اینکه گفتیم عنوانی که ما در زبان خود برای این علم درنظرگرفته‌ایم (یعنی «جامعه شناسی») در مقایسه با عنوان اصلیش (یعنی Sociology) در ایفاد «معنی و مفهوم و موضوع»، الحق والانصاف، از صراحت و بلاغت بالایی برخوردار بوده و است و این یعنی علی‌الاصول زمینه‌ای مناسب و مساعد برای درک و فهم و حشر و نشر این علم (: جامعه شناسی) در نزد ما فراهم بوده و است حقیقتاً ایجاب می‌کرد که در این هشتاد سالی که از زمان ورود این علم به ایران گذشته۱ و یا لااقل این شصت سالی که از زمان رواج رسمی آن در ایران می‌گذرد۲ ما در آن از همه عالم پیش باشیم و یا حداقل اینکه از همه سردرگمی‌هایی که در ارتباط با معنی و مفهوم و موضوع آن در غرب و شرق وجود داشته و ای عجب هنوزم دارد بدور باشیم اما واقعیت اینست که نه فقط هیچ چنان پیش‌افتادنی در کار نبوده است- که حال این فدای سرمان، بلکه علیرغم کارها و تلاش‌ها و البته مقاومت‌های مفیدی که انجام شده است- که اگر انجام نمی‌شد شاید ما حالا کلیت صحبت‌مان در ارتباط با یک متوفی می‌بود، از قضا از قافلة علمی عالم هم بسی عقب افتاده‌ایم!!!

 

     و این یک واقعیت غیرقابل انکار است! در حال حاضر ما نه فقط از میان تمام جریانات موجود در جامعه تقریباً هیچ چیز بخصوصی به نفع درک و فهم و حشر و نشر این علم (: جامعه شناسی) لااقل در نزد خود- که حال اندیشة فتح جهان به کنار، به چشم و گوشمان نمی‌خورد بلکه برعکس هر آنچه می‌بینیم و می‌شنویم، با مراتبی از نومیدکنندگی، دقیقاً نقطة مقابل اینست! بهرحال اینکه می‌بینید برخی به روشنی در گوش جامعه بی‌وقفه غروب خورشید عمر «جامعه شناسی» را جار می‌زنند و «بی‌ملاحظه» از لحظه لحظه‌های آخر این رو به احتضار داستان‌ها می‌سرایند و یا حتی مرحله‌ای پیش‌تر از آن، با یک «جریان پیش‌جهنده» در فقدان نسبی «جریان‌های جان‌دهنده به کالبد نیم‌جان جامعه شناسی» بسی به خود جرأت می‌دهند و رسماً از پایان کار و یا واضح‌تر بگویم از مرگ و از دفن و کفن «جامعه شناسی» و حتی از جایگزین‌هایش سخن می‌گویند۳ البته که تنها بخشی از آن جریانات ناگوار مربوط به «جامعه شناسی» در جامعه هستند! ...

 

     این «بی‌ملاحظه» که می‌گویم البته از این باب است که این حضرات در شرایطی از مرگ این علم نوباوة نوساز (: جامعه شناسی) سخن می‌گویند که خود خوب می‌دانند و می‌بینند که هنوز تعداد کثیری از جهانیان رسماً در این رشتة پر رمز و راز مشغول تدریس و تحصیل‌اند و با حرارت خاصی اگر نه همه، دستکم بخشی از آنها به هر شکل به امید اعتلای این علم می‌کوشند!!! به این جهت اینجا من، جسارتاً، از این «جریان بی‌گدار به آب‌زده» با عنوان «جریان نیچه‌ای» یاد می‌کنم، چه این حضرات اگرچه در ارتباط با این موضوع پیش افتاده‌اند اما هرگز در این خصوص (: انکار وجود یک موجود) طلایه‌دار این جریان نبوده و نیستند بلکه با تمام توان، خود تالیان راه «پدر و پیشوای منکران جهان» «نیچه» هستند- این «ارباب لامکان و زمان»، «سلطان ناباوران»، که بسی پیش‌تر از اینها با یک چنین توهّم توفنده‌ای تمام خداباوران جهان را خطاب قرار داده و با اعتماد بنفس تمام گفته است: این خداباوران که اینگونه غرق باور خویشند و خود را برای خدا می‌کشند (این اصطلاح از من است نه «نیچه») گویی خبر ندارند که دیگر «خدا مرده است۴»!!!

 

     و جالب اینجاست که او‌ (: نیچه؛ شاعر حکمت‌سُرای) این را در کتاب معروفش «چنین گفت زرتشت» از زبان «پیامبر باستان و راستین ما» «زرتشت» گفته است۵ با این توضیح که او (: نیچه) هر آنچه که در «چنین گفت زرتشت» ‌گفته است در واقع از زبان خود ‌گفته است؛ به عبارت دیگر اینجا «زرتشت» خود او بوده است که ‌گفته است «خدا مرده است» و گرنه «زرتشت» «پیامبر باستان و راستین ما» کی و کجا از انکار خدا گفته است که این بار دومش باشد!‌ برعکس هر آنچه او (: زرتشت) گفته است- تا آنجاییکه به گوش ما خورده است، همه در راستای «خداشناسی و اخلاق‌باوری» بوده است! ...

 

     حال اینکه چرا او (: نیچه) اینجا اینگونه از زبان «زرتشت» ما سخن گفته است «شاید» بخاطر این باشد که او (: نیچه) «زرتشت» را بعنوان «نخستین اندیشه‌گر بزرگ تاریخ جهان»۶ بسیار می‌ستود و پادشاهی او را «پادشاهیِ هزاره‌ای» می‌دانست و انگار که دوست می‌داشت خود اگر قرار است که کسی باشد چه بهتر که کسی چون «زرتشت» باشد تا هر کس دیگری! البته با ذکر این نکته که او (: نیچه) هرگز نمی‌خواست تمام و کمال همچو «زرتشت» باشد چرا که علیرغم علاقه‌ای که به شخصیت والای «زرتشت» داشت و البته بسیار شایستة احترامش می‌دید۷ «به یک دلیل» نمی‌خواست یا که نمی‌توانست به تمامی کسی چون او باشد!

 

     آن یک دلیل چه بود؟ آن یک دلیل این بود که «نیچه» «زرتشت» را با وجود اذعان به راستگو بودن و با فضیلت زیستنش، در باور خود مرتکب یک «خطای بزرگ» می‌دانست!! «زرتشت» و «خطای بزرگ»؟! آری! «نیچه» «زرتشت» را واجد این «خطای بزرگ» می‌دانست که نخست او بود (یا از جمله نخستین‌ها بود) که به «تبلیغ و ترویج آیین خداشناسی و اخلاق‌باوری» در جهان پرداخته بود و به هر شکل این «پرانتز منحوس» (: خداشناسی و اخلاق‌باوری) را در بستر دفتر تاریخ بازگذاشته بود۸!

 

     و صد البته که باز بودن این پرانتز، آنهم به «روزگار روشنگری» که هر کس‌اش از جا برمی‌خاست «نخست تیپایی به توپ دین می‌زد تا مباد متهم به نادانی و ناتوانی گردد»، هرگز آن چیزی نبود که تحملش برای کسی چون «نیچه» آسان باشد! و سرانجام این خود او - «فرزند رشید روشنگران»، بود که در برابر آن «خطای بزرگ» خود را واجد این «رسالت بزرگ» دانست که هر چه زودتر این پرانتز بازمانده از تارک تاریخ را با تمام توان بربندد و بدینوسیله هم زمین و زمینیان را برای همیشه از دست شرّها و شیطنت‌های آن رها سازد۹ و هم اینکه چهرة محبوب یار دیرین خود «زرتشت» را از گرد و غبار غلیظ آن خطای بزرگ پاک سازد!

 

     منتهی چون او «زرتشت» را قلباً دوست می‌داشت هیچ دلش نمی‌آمد خودْ نام او (: نیچه) پایانی بر نام «زرتشت پیامبر» باشد از این جهت بود که ترجیح داد بربستن این پرانتز را هم با نام و یاد «زرتشت» محبوب و بزرگوارش انجام دهد۱۰، باشد که آیندگان خود در برابر عنوان شامخ «زرتشت باستان» با عناوینی همچون «زرتشت ثانی» یا «زرتشت واپسین» از او یاد کنند! ... در هر صورت چنین شد که «نیچه» با گفتن شاه‌بیت دیوان الحادی‌اش (: «خدا مرده است») خود خدای خداانکاری و اخلاق‌ناباوری در پهنة این جهان بی‌فرجام شد!

 

     حال این حضرات هم برآنند تا شبیه چنین سرنوشتی را که «نیچه» بر سر «زرتشت» و پرانتز بازمانده‌اش «خداشناسی» و «اخلاق‌باوری» آورد، هر طور که هست، بر سر «اگوست کنت» و پرانتز بازمانده‌اش «جامعه‌شناسی» و «جامعه‌باوری» بیاورند؛ منتهی با این تفاوت که پرانتز بازماندة «کنت» (: «جامعه شناسی») برخلاف پرانتز بازماندة «زرتشت» (: خداشناسی) که سبقه‌ای «هزاره‌ای» داشت (و البته هنوزم دارد) سبقه‌ای «سده‌ای» دارد و بطور دقیق از سال ۱۸۳۷ (کمتر از دوصدسال پیش) به این سوست که در جریدة تاریخ علم باز گذاشته شده است؛ و بعد اینکه این حضرات هیچ تعهد و تعلق خاطری به «کنت» ندارند (نظیر آنچه که «نیچه» به «زرتشت» داشت) تا در بربستن این پرانتز، اندکی هم که شده، ملاحظة نام و نشان او را داشته باشند!

 

     در هر حال این حضرات، فارغ از این مباحثات، عزم خود را جزم کرده‌اند تا هرچه زودتر این پرانتز بی‌هوده بازماندة «کنت»‌ را بربندند و اگر که نه، دستکم‌اش رایت بی‌رنگ و رویش را به حالت نیم‌افراشته درآرند تا بعد؛ و هیچ کاری به اینکه ممکنست در اطراف و اکناف جهان، جمعی به گرد نور شمع نوشعلة آن نشسته باشند هم ندارند و نباید هم داشته باشند چرا که در آیین این جریان، هیچ قصوری متوجه آنها که انکار می‌کنند نیست بلکه دربست هر چه هست متوجه آنهاییست که به هر شکل خود را مشغول محبوب و مطلوبی داشته‌اند که ای عجب، خبر ندارند که دیگر نیست!

 

     به این قرار حکمی که از جانب این حضرات در حق «جامعه‌شناسان» صادر می‌شود در حقیقت همان حکمی‌ست که از جانب «امیرالمنکرین» «نیچه» در حق «خداشناسان» صادر شده است؛ این هر دو قوم (جامعه‌شناسان و خداشناسان) به باور اینها، به یک دلیل مشمول حکم واحدند که هیچ یک متوجه نیستند آنچه قائل و شاغل به آنند چندیست موضوع انکار این حضرات واقع شده است! از این جهت هر دو قوم سزاوار آنند به جرم اینکه نخواسته‌اند و یا نتوانسته‌اند بموقع از خبر مرگ مطلوب خود آگاه شوند عمری غرق در غفلت و گمراهی به سر برند!!!

 


 پانوشت‌ها:

۱- مبنا ورود «ویل هاس Will Hass» جامعه شناس آلمانی به ایران در سال ۱۳۱۳ و شروع تدریس نخستین درس‌های «جامعه شناسی» در «دانشگاه تهران» در نخستین سال تأسیسش (محسنی، منوچهر؛ جامعه شناسی عمومی؛ نشر کتابخانة طهوری؛ فصل ۱۲؛ پیدایش و رشد جامعه شناسی در ایران).

۲- از مبدأ تأسیس رشتة «علوم اجتماعی» در «دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران» در سال ۱۳۳۶ و پذیرش دانشجو در مقطع لیسانس در این رشته (همان).

۳- رجوع کنید به کتاب «مرگ جامعه شناسی؛ آری یا نه» در «وبسایت جامعه شناسی شرقی» بخش «کتابخانة جامعه شناسی شرقی».

۴- به باور من همه حرف‌های نیچه در تمام کتاب‌هایش و نه فقط در کتاب «چنین گفت زرتشت»اش همه در لفافه و در پرده است بجز این یک حرفش که بسی بی‌پرده است!

۵- «زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچة زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت. اینجا با جان و تنهایی خویش سرخوش بود و ده سال از آن نیازرد. اما سرانجام دلش دگر گشت و ... از کوه به زیر آمد ... چون به جنگل‌ها پای نهاد ناگاه خود را با پیرمردی [قدّیس] رویارو دید ... پیرمرد با زرتشت چنین گفت: ... زرتشت دگر گشته است! اکنون ترا با خفتگان چکار؟ ... تو در تنهایی چنان می‌زیستی که گفتی در دریایی و دریا ترا می کِشد. دریغا می‌خواهی [باز] به کرانه برآیی؟ ... زرتشت پاسخ داد: من آدمیان را دوست می‌دارم. قدّیس گفت: ... اما اکنون خدای را دوست می‌دارم نه آدمیان را. آدمی نزد من چیزی‌ست بس ناکامل. عشق به آدمی مرا مرگ‌آور است. ... زرتشت چون تنها شد با دل خود چنین گفت: چه بسا این قدّیس پیر در جنگل‌اش هنوز چیزی از آن نشنیده باشد که خدا مرده است!» (نیچه، فریدریش ویلهلم؛ چنین گفت زرتشت (کتابی برای همه کس و هیچ کس)؛ نشر آگه؛ ترجمة داریوش آشوری)

۶- براستی «نیچه» «زرتشت» را نخستین اندیشه‌گر تاریخ بشریت می‌دانست. او در آغاز باقتضای رشته‌ای که در پیش گرفته بود (فیلولوژی کلاسیک: علم مطالعة تاریخی زبان‌های باستان) به یونان باستان و متفکرانش روی داشت، انگار هم از آنجا بود که به ایران باستان و بزرگ اندیشه‌گرش «زرتشت» روی آورد چرا که تأثیر اندیشه های زرتشت را در آنها یافت؛ به این قرار او حتی جایی از نوشته‌هایش (رجوع کنید به کتاب «فلسفه در عصر تراژیک یونانیان» ترجمة‌ «مجید شریف») «هراکلیتوس» یکی از معدود فیلسوفان پیش از «سقراط» را شاگرد «زرتشت» قلمداد کرده است!

۷- «نیچه»: من می‌باید به یک ایرانی- «زرتشت»، ادای احترام کنم! (به نقل از «داریوش آشوری»، مقالة «‌نیچه و ایران»)

۸- همان

۹- «نیچه» در کتاب «غروب بتان» که «شامگاه بتان» هم ترجمه شده است رسماً اندیشه و تصور خدا- بخصوص خدای مسیحیت، را دشمن زندگی دانسته است!

10- به باور من همین‌که او نام مهم‌ترین کتابش (بقول خودش و بقول دیگران) را «چنین گفت زرتشت» نامیده است خود مؤید این نکته است! این کتاب رسماً بنام نامی «زرتشت» آراسته شده است اما همانطور که خود می‌دانید سراسر با سخنان «نیچه» آکنده است!


پایان بخش هجدهم

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جریان نیچه‌ای

[ چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه‌شناسی سیاسی Political Sociology

 

     مفهوم جامعه‌شناسی سیاسی "Political Sociology" ترکیب یافته از دو مفهوم جامعه "society" و سیاست "politics" است. همین ترکیب است که بر جذابیت "جامعه‌شناسی سیاسی" افزوده است زیرا تلاش "جامعه‌شناسی سیاسی" آن است که دو شاخه مهم از علوم اجتماعی "social sciences" را تحت سیطره خود در آورد و رابطه و پیوند میان جامعه و سیاست را مطالعه کند. بدینسان جامعه‌شناسی آن چیزیست که "جیووانی سارتوری Giovanni Sartori,1969,19" آن را یک "دورگه میان‌رشته‌ای Inter Disciplinary Hybrid" نامیده است. برای شناخت این شاخه از جامعه‌شناسی دانستن مفاهیم "جامعه و سیاست" بسیار کلیدی می‌باشد و بدون دانستن این دو نمی‌توانیم به رابطه بین آنها بپردازیم.

 

1- جامعه‌شناسی سیاست:

     آگوست کنت Auguste comte" اصطلاح جامعه‌شناسی "Sociology" را وضع کرد. جامعه را می‌توان "گروه‌های انسانی Human groups" تعریف کرد و جامعه‌شناسی مطالعه رفتار انسانها در زمینه اجتماعی است، بنابراین جامعه واحد اساسی تحلیل است (راش:1992،3). اما در رابطه با سیاست تعریف آن مشکل است و نمی‌توان تعریفی ارائه داد که مورد قبول همگان باشد و تعاریف درباره آن فراوانند. سیاست، حل تضادهای انسانی و علم حکومت بر کشور و توزیع آمرانه ارزش‌ها و ... تعریف شده است.

 

2- تحول و تکامل جامعه‌شناسی سیاسی:

     ریشه "جامعه‌شناسی سیاسی" به عنوان شاخه‌ای از دانش سیاسی امروزی را باید در تحولات فکری قرن 19 یافت. "آگوست کنت Auguste Comte" موسس مکتب "اثبات گرایی Positivism" و واضع واژه "جامعهشناسی" معتقد است که تکامل و فکر بشر در طول تاریخ بعد از دو مرحله "ربانی" و "فلسفی" وارد مرحله جدیدی شده است که مرحله "علمی" است. این مرحله "اثبات‌گرایی" (عدم اتکا به احکام مابعدالطبیعه برای توضیح سیاست و اجتماع (Community) و لزوم مشاهده و تجربه و بکارگیری داده‌های عینی و در یک رابطه علی در پی توضیح آنها) است.

 

     بطور خلاصه، "علم اثباتی" علمی است که اعتبار احکام آن مبتنی بر شواهد عینی و تجربی قابل اثبات باشد. مکتب اثبات گرایی در قرن نوزدهم شرایط و لوازم را برای بحث های نظری در حوزه "علوم اجتماعی" فراهم ساخت و موجبات هر چه بیشتر مطالعه "جامعه و سیاست" را فراهم آورد و به تکامل "جامعه شناسی" و پیدایش "جامعه شناسی سیاسی" یاری رساند.

 

3- تعریف جامعه شناسی سیاسی:

     "جامعه شناسی سیاسی" بیشتر نگرشی است از "پایین به بالا"(بررسی تاثیر جامعه بر سیاست) و حال آنکه علم سیاست بیشتر نگرشی است از "بالا به پایین"(بررسی ساختار قدرت و تاثیر آن بر روابط اجتماعی).جامعه شناسی سیاسی به بررسی محیط اجتماعی "سیاست" می پردازد؛ که زندگی سیاسی را به وسیله متغیرهای اجتماعی توضیح می دهد. اگر بخواهیم تعریف ساده و آسانی از "جامعه شناسی سیاسی" بدست دهیم آنست که نخست در کوشش برای شناخت "جامعه و حکومت" و سپس رابطه بین این دو را در محدوده "دولت ملی" مورد بررسی قرار می دهد. یعنی که ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی تاثیرگذار بر آنهاست.پس "جامعه شناسی سیاسی" آن چیزیست که به بررسی و تبیین رابطه بین "جامعه و سیاست" می پردازد.

 

4- موضوعات مورد مطالعه،گرایش و سطح تحلیل:

     مهم ترین موضوعات مورد مطالعه در این رشته (جامعه شناسی سیاسی) عبارتند از:مسائل نخبگان، مشروعیت و کارایی،رابطه توسعه اقتصادیبا توسعه سیاسی، شرایط دموکراسی و دیکتاتوری، شرایط انقلاب ها، نقش سیاسی گروههای گوناگون اجتماعی،علت ها و پیامدهای چگونگی تخصیص قدرت می انجامد.(آقابخشی،1389،525).بطور کلی در "جامعه شناسی سیاسی" میتوان از "سه" گرایش و سطح تحلیل نام برد:

     سه گرایش رفتاری،گرایش تاثیر نیروهای اجتماعیبر زندگی سیاسی و گرایش ساختاری نام برد.از نقطه نظری دیگر این سه گرایش به سه سطح تحلیل در "جامعه شناسی سیاسی اشاره دارند.1-سطح تحلیل فرد و رفتارهای او 2-سطح تحلیل گروهها و نیروهای اجتماعی و تاثیر آنها بر سیاست 3-سطح تحلیل ساختار دولت و عوامل تعیین کننده آن(جامعه شناسی سیاسی،دکتر بشیریه،21)

 

5- بنیانگذار جامعه شناسی سیاسی:

     چه کسی بنیان گذار جامعه شناسی سیاسی می باشد؟پاسخ به این سوال را باید در مطلبی جداگانه مورد بررسی قرار داد زیرا در این مورد،عده ای "کارل مارکس"،"Karl Marx" و عده ای "ماکس وبر"،"Max Webber" و کسانی هم "منتسکیو"،"Montesquieu" به عنوان بنیانگذار "جامعه شناسی سیاسی" نام برده اند.این موضوعرا در بخش های بعد مورد بررسی قرار خواهیم داد. 

 

پایان بخش اول


🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
 


برچسب‌ها: جامعه شناسی سیاسیPolitical Sociology, سیاستPolitics, جامعهSociety, جواد شکریJavad Shokri

[ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فلسفه دین Philosophy of Religion

 

     همانطور که می‌دانید فلسفه دین، تحقیق فلسفی درباره مسائل اساسی راجع به دین است؛ مسائلی چون حقیقت صفات خدا، چگونگی ارتباط دین با اخلاق و شطحیات (بیانات متناقض‌نما) که در اعتقاد دینی وجود دارد ( لنگهاوزن، 1389، 512 ). برخلاف بسیاری از شاخه‌های فلسفه که شاید ربط مستقیمی به زندگی روزمره انسانها پیدا نکنند، "فلسفه دین" دلمشغول موضوعاتی است که اتخاذ هر موضعی در برابر آنها تاثیری بس بزرگ در زندگی روزمره انسان‌ها خواهد داشت. با توجه به محوریت دین و معنویت آن که مهمترین رویکرد همگرایی در بین انسانها هم محسوب می‌شود، می‌پردازیم به حوزه دین که دغدغه اصلی جوامع و انسانها در نگاه به آینده است.
 

     برخی از محقین پیدایش "فلسفه دین" را به «فردریش ویلهلم هگل» (friedrich wilhelm hegel) فیلسوف پرآوازه آلمانی (1831) بر می‌گردانند و حتی «اریک شارپ» و «سیمورکین» دو تن از پژوهندگان مباحث فلسفه دین معتقدند که "هگل نخستین کسی بود که اصطلاح فلسفه دین را بکار برد" (شهریار زرشناس، واژه‌نامه فرهنگی سیاسی، 1383). اما اولین بار عنوان "فلسفه دین" در ادبیات فلسفی، در قرن هفدهم و توسط «رالف کادورث» ( Ralph Cudworth) بکار رفت، بنابراین می‌توان آغاز "فلسفه دین" را نیمه قرن هفدهم دانست. اما اگر چه این عنوان بسیار متاخر است و حتی آثاری که ما امروزه تحت عنوان فلسفه دین می‌شناسیم عمدتا بسیار دیرتر از این تاریخ، و بیشتر در قرن بیستم پدید آمده‌اند، مباحث "فلسفه دین" قدمتی به درازای تاریخ فلسفه دارند و حتی می‌توان ادعا کرد که اکثریت فلاسفه بزرگ تاریخ هر یک بنوعی و البته از موضع خاصِ خویش به بحث در باب دین، نفیا یا اثباتا پرداخته‌اند.
"

     فلسفه دین" آنگونه که گفته شد در «عصر روشنگری» و پس از آن پدید آمده است، البته بحث عقلی در مقولات دینی از دیر باز وجود داشته است و اساسا "کلام عقلی" وظیفه "دفاع عقلانی" از دین در مقابل شبهات ملحدین و پیروان ادیان دیگر و نیز تبیین عقلانی مفاهیم دینی را برعهده داشته است (شهریار زرشناس، واژه‌نامه فرهنگی سیاسی،1383).
"

     محمد لنگهاوزن" (mohammad legenhaus) متفکر معاصر مسلمان معتقد است که پیش‌فرض ها و مفروضات و انتظاراتی که فلسفه دین برپایه آنها قرار گرفته است، عمیقا متاثر از رنگ و بوی فلسفه جدید غربی هستند. اما "فلسفه دین" در معنایی که در غرب مدرن پیدا شده است را باید نحوی "پرسش عقلانی از دین" و یا حتی "سنجش عقلانی دین" نامید. بنابراین بسته به تعریفی که از عقل وجود خواهد داشت، صورت کار دگرگون می‌شود. بررسی بعد عقلانی دین (یعنی اعتقاد اساسی آن) وقتی کاملا مفید است که آگاهانه و برنامه‌ریزی شده باشد. فلسفه رشته‌ای است که اعتقادات را بدقت مورد بررسی قرار می‌دهد و لذا می‌توانیم به حق از آن متوقع باشیم که در مطالعه اعتقادات دینی ما را یاری دهد. تحقیق در اینباره که آیا فلان اعتقادات، معنادار، منسجم و معقول هستند یا نه، کاری کاملا فلسفی است. رشته‌ای دانشگاهی که بعد "عقلی دین" را بررسی می‌کند، تحت عنوان "فلسفه دین" شناخته می‌شود.
 

     فلسفه دین به یک معنا، دنبال تمایل فطری انسان به تفکر جدّی در باب موضوعات بسیار مهم است. فلسفه دین، به عنوان یک موضوع دانشگاهی، این تمایل فطری نسبت به پرسیدن، فهمیدن را تنقیح می کند و برای این منظور، تکنیک ها و نکته یابی های نظامات صوری فلسفه را در میان می آورد و بر اعتقادات دین اطلاق می کند ( عقل و اعتقاد، 1387، 23 و 24 ).
 

     فلسفه، فرهنگ، سیاست و اجتماع در سده حاضر تحت تاثیر دین بوده و تاملات در حوزه دین، بیشترین و نیرومندترین تاثیرات را بر جوامع، فرهنگ ها و انسانها خواهد داشت. از این رو هدف دین، رستگاری انسان در دنیا و آخرت و رسیدن به "سعادت" همیشگی است، اما فلسفه تنها به دنبال آن است تا با استفاده از "عقل" و "تفکر" موضوعات و مسائل مهمی را که انسان با آنها مواجه است را حل کند. فلاسفه می خواهند آنچه را که در عالم تحقق دارد، به همان نحوی که تحقق دارد، بفهمند و به طور کلی عالم را بشناسند. در دین معرفت و شناخت متکی بر "وحی" الهی است، حقایق اصلی و نهایی عالم با وحی دانسته می شود نه با تفکر بشری. در واقع پذیرفتن این حقایق نیازی به برهان و دلیل ندارد و اساسا، اعتقاد دینی اعتنایی به اثبات "منطقی" ندارد و دنبال آن نیست تا مطالب خود را مستدل عرضه کند هر چند با این امر (دلیل و برهان) مخالفتی هم ندارد. در همین راستا «جان هاسپرز» هم از موضعی ایجابی به مقوله ی "فلسفه دین" نگاه کرده و معتقد است کار فلسفه در حوزه ی دین برهانی کردن اعتقاد است.
 

     فلسفه و دین با هم تفاوت کلی و اساسی دارند، به این سبب که "ماهیت" آنها با هم تفاوت دارد. مهم ترین تفاوت میان آن دو این است که "فلسفه مجموعه ای از حقایق و نتایج نیست بلکه بیشتر، راه و روش و تفکر است در حالیکه دین مجموعه ای از حقایق و نتایج به هم پیوسته است." دین بر یک منبع مافوق بشری تکیه دارد و بیان می کند که آنچه می گوید، درست است و همگان باید به آن ایمان آورند، در حالیکه فلسفه چنین چیزی نمی گوید و احتمال خطا را در مطالب خود رد نمی کند. فلسفه قدم به قدم جلو می رود و هیچ گاه ادعای دانستن همه حقایق را ندارد.
 

     "فلسفه" در پی آن نیست تا کسی را به ایمان آوردن و اعتقاد داشتن به یک سلسله اصول و مبانی ترغیب و تشویق کند (مانند دین)، بلکه می کوشد که فقط نتایجی را بپذیرد که اثبات پذیر و قابل استدلال باشند و حتی عمده تهمت ها و مخالفت ها با فلسفه و فیلسوفان، از این نشات می گرفت که فلسفه "دین" و "وحی" را به نوعی انکار می کند و فلاسفه نمی توانند به طور کامل به دین و دعاوی آن ایمان داشته باشند. به هر حال آنچه مسلم است اینکه "فلسفه دین" در معنای عصر روشنگری و پس از آن گر چه با کلام عقلی بی نسبت نیست، اما این تفاوت عمده را با آن دارد که متکلم فردی ملتزم به وحی است و قصد تبیین عقلانی مفاهیم دینی و پاسخ گویی به شبهات را دارد، اما "فلسفه دین" نوعی "فلسفه مضاف1" است ( نظیر فلسفه سیاست، فلسفه هنر، فلسفه اخلاق و ... ) که هیچ نوع التزام و اعتقاد دینی ای را از فیلسوف دین طلب نمی کند.
 

     شاید بتوان ریشه های پیدایی فلسفه دین را در این باور «ایمانوئل کانت» (immanuel kant) فیلسوف معروف عصر روشنگری دانست که معتقد بود "وظیفه فیلسوف تامل عقلانی- انتقادی در خصوص همه احکام هنری، اخلاقی، دینی و سیاسی است." در فلسفه دین معاصر که پیوندهای نزدیک با "کلام جدید2" دارد از مقولاتی چون "سرشت تجربه دینی" ، "معنای ایمان" ، "رابطه علم و دین" ، "ماهیت وحی در نسبت با تفکرات بشری" ، "جایگاه دین در مجموعه فرهنگ بشری" ، "تحلیل منطقی و زبان شناسانه ی احکام دینی" و نظایر اینها پرسش می شود و دین چونان "ابژه3" مورد پرسش فلسفی قرار می گیرد غالبا مبنای این پرسش از دین، عقل مدرن و فلسفه جدید است (شهریار زرشناس، واژه نامه فرهنگی سیاسی، 1383).
 

     همانطور که می دانیم و مسلم است موضوع دین، پرستش خدا و اعتقاد به یک سلسله امور غیر دنیایی و غیر "مادی" است. در حالیکه موضوع فلسفه عبارت است از "مسائل اساسی" که در زندگی و در جهان، با آنها رو به رو هستیم، مانند مسائل مرتبط با وجود، زیبایی، شناخت بشری، اخلاق، مرگ و زندگی، روح و غیره ... . موضوعات فلسفه دین آنقدر گسترده است که یقینا هیچ‌ ‌کدام از فلاسفه فرصت و ظرفیت و توانایی بحث در باب آن را ندارند و لاجرم ناگزیر دست به انتخاب می‌ ‌زنند و به همین دلیل مسائل و موضوعاتی که ذیل عنوان فلسفه دین از آنها بحث می‌ ‌شود بسیار متنوع و شاید حتی غیرقابل احصا باشند. اما شاید بتوان همصدا با برخی محققین در این زمینه (بنگرید به: کلیاتی در باب فلسفه دین، ارغنون 6/5) فیلسوفان دین را به دو دسته بزرگ تقسیم کرد: از یک طرف کسانی در تایید دین و اعتقادات دینی مانند وجود خدا و جاودانگی نفس و حیات پس از مرگ سخن می‌ ‌گویند، کسانی مانند «آلوین پلنتینگا»،(alvin plantingaویلیام آلستون»(william alston) و «ویلیام لین کریگ»(william lane craig) را می‌ ‌توان در این دسته جای داد.
 

     گروه دومی نیز وجود دارند که به دنبال رد این اعتقادات و به طور کلی دین هستند، از میان این افراد می‌ ‌توان به «جی. ال. مکی» اشاره کرد. البته شاید نتوان این تقسیم‌ ‌بندی را به طور کامل قبول کرد، زیرا کسانی مانند ناواقعگرایان دینی ـ افرادی نظیر «فوئرباخ»،(feurbach) «کیوپیت»(cupitt) و «سانتایانا»(santayana) ـ را بسختی می‌ ‌توان ذیل یکی از این دو گروه تعریف کرد. با توجه به این‌که دین را رد نمی‌ ‌کنند و به دینی منهای انتولوژی (هستی شناسی) قائل‌ ‌اند نه در دسته اولی که ذکر شد جای می‌ ‌گیرند و نه در دسته دوم. اما تمام مسائلی که ذکر شد به معنای این نیست که نمی‌ ‌توان موضوعات عمده‌ ‌ای که بیشترین توجه را به خود جلب کرده‌ ‌اند احصا کرد.
 

     پر واضح است که جامعه دینی، در مقام استنباط و فهم و تعلیم گزاره های دینی از عقل بهره می جوید. "عقل" و "دین" دو موهبت و نعمت گران بهای الهی برای بشرند.کرامت آدمی در تکریم و تنظیم این دو ارزش الهی است. روی کردن به یکی و پشت کردن به دیگری و جداانگاری و افتراق میان آنها پیامدهای خسارت بار و جبران ناپذیری را به دنبال دارد. تکیه بر عقل صرف و پرهیز از دین، باعث طغیان انسان و افسار گسیختگی نفس می شود.بی هویتی و سر گشتگی و بحران انسان معاصر نیز زاییده خردورزی افراطی جهان معاصر است.از طرف دیگر، دین فارغ از عقل، یا گرفتار بی فهمی می شود و یا در انواع خرافه ها و تحریف ها آلوده می گردد و در نهایت در چنبره جمود و تحجر و تعصب گرفتار می شود؛ بنابراین دفاع معقول از دین، تنها طریق صحیح است که هم نشینی و تعاون دو خورشید الهی یعنی "عقل" و "دین" را طلب می کند.

 

پانوشت‌ها:
1- فلسفه مضاف: دانش فرانگر که به توصیف و تحلیل یک علم، یک پدیده خارجی می پردازد.
2- کلام جدید: "کلام جدید ( New Theology ) یکی از شاخه های دین پژوهی است که در غرب با عنوان "الهیات نوین" مطرح شده است."
3- ابژه: "در لاتین ( objcere ) به معنای خود را در برابر چیزی گذاشتن، یک اصطلاح در فلسفه نوین که معمولا در برابر " سوژه " به کار می رود."

پایان


🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
 


برچسب‌ها: فلسفه دین, جامعه شناسی دین, جامعه شناسی شرقی, مریم فتحی

[ جمعه ۱ آبان ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]