چرا جامعه شناسی شرقی؟
حسین شیران
چندي پيش خواننده اي گرامي با نام فريده [خانم] نظري داده بودند گویای اینکه عناوین وبلاگهاي جامعه شناسی که بازدید نموده اند بوي بهاييت مي دادند و نگارنده را هم به تدقيق در اين باره دعوت نموده بودند. در گذر از نظر ايشان که تا چه اندازه درست یا نادرست می تواند باشد، حقیقت امر اینکه نظر ایشان مرا برآن داشت تا بسیار پیش از آنکه نوشته ها خود بر هدف و سمت و سوی "جامعه شناسی شرقی" دلالت کنند، براي سد پیشداوریها و سوء انديشيهاي احتمالي، خود به تصریح بگویم که "چرا جامعه شناسي شرقي؟"!
واقعیت اينست که عنوان "جامعه شناسي شرقي Oriental Sociology" در برابر "جامعه شناسي غربي" انتخاب شده است اما اين مقابل گويي نه در جهت مقابله جویی يا انکار و ضديت با جامعه شناسی غربی بلکه تنها ازين باب بوده است که چنین باور دارم که جوامع غیر غربی از جمله ايران بايد جامعه شناسي شان بنوع ديگري از آنچه در غرب جريان دارد رقم بخورد؛ خاص خویش و ساخته و پرداخته ی خویش و درخور و دربرگیرنده ی مسائل اجتماعی گوناگون خویش!
در واقع جامعه شناسی شرقی همان "جامعه شناسی ایران" است و درصدد است به امید خدا و به یاری هم اندیشان دلسوز وطن، مسائل گوناگون جامعه را مورد بحث و بررسی قرار دهد و گذشته از ترویج اندیشه های اجتماعی در جامعه و اندیشیدن ایرانی در رابطه با مسائل اجتماعی خویش، در راستای افزایش قدرت و غنای جامعه شناسی ایران تلاش کند.
ایران هم اکنون کشوریست لبریز از مسائل اجتماعی با منشاء گوناگون و نیاز به توضیح بیشتری در این خصوص نیست؛ چه هرکس که اندک بهره ای از شعور اجتماعی داشته باشد حال در هر کجای این خاک که باشد نیک می داند و بخوبی هم احساس می کند که از سر صبح که بلند می شود تا همان سر صبح روز بعد که دوباره از خواب بیدار می شود با چه مسائلی روبروست و از چه مسائلی رنج می برد! مسائل ریز و درشتی که گاهی تنها گفتنشان تسکین است و توزیع دردهای بی امان اجتماعی و نگفتنشان تحمل است و نوعی سازگاری اجباری!
اکنون در عصری زندگی می کنیم که هر روزش بلکه هر لحظه اش آبستن یک تحول است؛ یک حادثه است؛ یک مسئله است؛ حال اگر مسائل امروز و دیروز و دیرینمان حل نشده باشند چه؟ بدیهی است که مسائل از مسائل زاده می شوند همچنانکه انسان از انسان زاده می شود و مدام بر جمعیت افزوده می شود و فضا پر می شود و برخوردها به شدت افزایش پیدا می کنند و لرزشها و لغزشها و جنبشها اوج می گیرند و اینچنین جامعه می شود لبریز از مسائل و البته سرانجامِ ام المسائل اجتماعی بودن هم می شود همین! سرزمین رنج! رنج از مسائل قابل حلی که خودمان برای خودمان می سازیم و درمانشان هم در خود ماست نه دیگران!
درست است که بشر در چالشهای "جهانی شدن Globallization" بسر می برد و برخی از مسائل از این باب عایدمان می شود؛ منظورم مسائلی است ناشی از دگرگونیهای سریع عصر جدید که بواسطه ی اختراعات و اکتشافات و ابداعات و ارتباطات مدرن بی پرده و بی پروا جوامع را تحت تأثیر خود قرار می دهند و مسبب مسائل اجتماعی گوناگون می شوند (مسائل جهانی). درست است که کشور ما از نظر توسعه ی اجتماعی در دوران گذار بسر می برد و برخی دیگر از مسائل خود در طبیعت این دوران نهفته است و تنها محدود به ایران نمی باشد (مسائل خاص جهان سوم). درست است که در شرایط خاص و حساسی از نظر توسعه اقتصادی و تاریخ سیاسی بسر می بریم و از این جهت هم مسائل متعددی با منشاء بیرونی یا با تحریکات بیرونی در جامعه بروز می دهند و گسترش می یابند (مسائل ناشی از استکبارستیزی).
اما با تمام اینها و بیش از اینها عمده مسائل اجتماعی ایران ما ناشی از قومیت و ملیت و مذهب و فرهنگ مان و بعبارتی گویاتر ناشی از "ویژگیهای خاص ایرانی بودن" مان است و در واقع خاص جامعه ی ما قلمداد می شود. و اینهمه بازاریست بر متفکران و جامعه شناسانمان که به نوع دیگری به مسائل اجتماعی گوناگون جامعه ی شان توجه کنند و به مطالعه ی عینی و تحقیق و تدبر علمی در رابطه با آنها بپردازند؛ ارزشها و هنجارهای اجتماعی جامعه را همپای زمان بازنگری و بازنویسی کنند و به تبع آن کنترلهای اجتماعی را به تناسب تقویت کنند و در راستای ایجاد جامعه ای با ثبات اجتماعی بالا تلاش کنند.
از یکطرف مسائل وامانده ی دیروز و دیرین را بکاوند و بشکافند و از طرف دیگر مسائل روز را دریابند و برگویند و از این راه مدام بر آگاهیهای اجتماعی جامعه بیفزایند که این سطح از دانش و بینش و پویش اجتماعی نه شایسته ی کشوریست که تاریخ هزاره ای دارد و نشاید که ایران زمین با این ریشه ی بلند تاریخی اش در زمینه ی اجتماعی بسیار مسائل حل نشده ای داشته باشد و در مقابل، کشورهای سده ای و حتی دهه ای به چنان ثبات اجتماعیی رسیده باشند که الگوی ما و زبانزد ملت ما باشند! باید ببینیم که تا به امروز چه کردیم شایان تاریخ هزاره ای مان؟ چند کتاب و تحقیق ارزشمند جهانی و چند اندیشمند جهانی به جامعه ی بشریت عرضه کردیم؟ مگر چه مطالعات فراگیری از تاریخ اجتماعی و سیاسی و ادبی و هنری و فرهنگی و مذهبی مان به جهانیان ارائه داده ایم تا خود را بیشتر بشناسانیم؟ اساساً مگر خود و تاریخ هزاره ای مان را چقدر شناخته ایم که به دیگران هم بشناسانیم؟ انصافاً چند اثر جهانی داشته ایم که حداقل همپای سریال کره ای " افسانه جومونگ" توانسته باشد در سطح جهان، مخاطب جمع کند و علم و هنر و فرهنگ سرزمینش را آنچنان تبلیغ کند؟
جامعه شناسی ما با تمام زیر مجموعه هایش باید این تاریخ هزاره ای را سخت بکاود و افسانه ها و داستانها و مذهبها و شخصیتها و پیروزیها و شکستهایش را یکبار دیگر با دانش و بینش اجتماعی بازیابد و بیرون بریزد. از این باب چه تحقیقها و چه مقالات و چه کتابها و چه سمینارها که باید صورت پذیرد و چه کتابخانه ها که پر شود و چه دستاوردها که نصیبمان شود! تا کی از این هزاره ای زیستنمان به چند مجسمه و سنگ نبشته و بز برنزی و شیر سنگی و کوزه ی شکسته و جام و سکه های رنگ باخته ی باستانی دل خوش کنیم که تحفه ی تمدن دیرینمان بوده و شگفتا که اکثر آنها را هم بیگانگان برایمان یافتند و خواندند و نوشتند و گذاشتند و یا بردند و هنوز هم اکثرشان و اعظمشان دست آنهاست و حالا ما باید سالها التماس کنیم که فقط چند روزی هویت تاریخی مان را بدهند با بچه هایمان خوب نگاهش کنیم و دوباره صحیح و سالم بازگردانیمشان!
در این تاریخ هزاره ای اگر چیزی هست که صددرصد هست و بسیار هم هست باید بدستان خودمان بیابیم و برآریم و برملایش سازیم و اگر فکر می کنیم که نیست ساکت باشیم و مثل کشورهای دهه ای از این پس جامعه و تاریخمان را بسازیم!
گمان نگارنده بر اینست که جامعه شناسی در ایران ظرفیت بسیاری دارد برای کارکردن و جای زیادی دارد برای پیشرفت کردن بشرط آنکه خود را از گرد انفعال سنگین "غرب باوری" بتکاند و کفش و کمر و کلاه خود را بازجوید و برگیرد و هم خویش نگهدارد و هم پس بکاود و هم پیش بپاید. تاکی بنشینیم و منتظر مانیم تا در غرب اندیشه و کشفی کنند و کتابی بنگارند و پیش روند و آنگاه ما بعد از سالها آن کتاب را بدستش آوریم و مدتها وقت صرف ترجمه اش کنیم و بعد با افتخار تمام بارها و بارها آنهم بدون حق نشر تکثیرش کنیم و تحویل جامعه ی جویای علممان دهیم و سالهای سال دانشجویان اغلب خواب آلودمان واژگان آن را حفظ کنند و مرتب امتحان دهند و در نهایت فارغ التحصیلان جویای نامی و نانی همچون من و شما تحویل جامعه دهند و ما هم چنان کنیم که دیگران کرده اند و این چنین بگذرد و بگذرد تا نشر کتابی نو در غرب و تکانی در شرق!
ما نباید منتظر باشیم تا مسائل اجتماعی ما را دیگران برایمان روشن سازند و به بحث و گفتگو بکشانندآنهم از دیدگاه خودشان و با اولویتهای خودشان. باید بپذیریم که سنسورهای جامعه شناسان غربی با ویژگیهای خاص خودشان منطبق با مسائل اجتماعی ما نیست؛ بر برخی زیاده حساس اند و بر برخی دگر اصلاً حساس نیستند. این خود ماییم که باید با درک ارزشها و اولویتهای جامعه، مسائل اجتماعی خود را بشناسیم و مطالعه کنیم و راهکار بیندیشیم و کنترل کنیم. حتی غرب نشینان شرق هم نتوانند آنچنانکه خود توانیم به طرح و بحث مسائل اجتماعی ما بپردازند که دور از فضایی بسر می برند که می خواهند مسائلش را بررسی کنند.
بهرحال با این طرز تفکر، جامعه شناسی شرقی برآنست تا به یاری خدا و دوستان هم اندیش، مسائل اجتماعی ایران را از خرد و کلان بتدریج مورد طرح و بحث و بررسی قرار دهد و در این راه متفکران و صاحبنظران را به یاری می طلبد تا بدور از منیّت و مادیّت تنها با تعصب علمی و تعهد ملی به ایران و مسائل اجتماعی آن بیندیشند. مجدداً تصریح می شود "جامعه شناسی شرقی" صرفاً از دیدگاه اجتماعی و آسیب شناسی اجتماعی به مسائل می نگرد و اساساً غیر سیاسی است؛ هرچند سیاست خود بعنوان یک پدیده ی اجتماعی مورد مطالعه ی جامعه شناسی قرار می گیرد اما حتی در آنصورت هم مطالعه ی عینی یک پدیده با دخالت محض در آن تفاوت دارد و این را هر صاحب اندیشه ای نیک می داند.
ضمن اینکه نگارنده با قدرت تمام بر این باور است و بروشنی اعلام می دارد که مهمترین عامل در شکل گیری تمام مسائل اجتماعی کشور ما "فرهنگ" است و باز تأکید می کنم "فرهنگ"! هیچ عامل دیگری به اندازه ی فرهنگ و باز فرهنگ در بروز جمیع مسائل اجتماعی کشور مهم و مؤثر نیست و جامعه شناسی شرقی با محوریت این موضوع یعنی علت العلل قرار دادن فرهنگ در تمامی زمینه ها به بررسی مسائل اجتماعی ایران خواهد پرداخت و در این راستا هر بحثی که پیش آید چه خوشایند و چه ناخوشایند مربوط به خودمان خواهد بود و هر نقدی هم که شود بر خودمان روا خواهد بود.
اما اینکه ویژگیهای جامعه شناسی شرقی چیست و چه می تواند باشد و متکی به چه عناصری خواهد بود بمرور زمان و در حد توان در این وبلاگ بدان پرداخته خواهد شد و اینکه ام المسائل بودن جامعه ی ما در چیست و چگونه است هم طی نوشتارهای پسین بویژه نوشتارهای زنجیره ای "یادت باشه!" که نقدی خواهد بود بر فرهنگ اجتماعی مان مشخص خواهد شد.
در نهایت جامعه شناسی شرقی اگر چه امروز می تواند تنها یک عنوان قلمداد شود و در برابر جامعه شناسی غربی بر چیزی دلالت نکند جز آرزویی مقبول، اما یقین دارم که اگر آگاهی حاصل گردد و این آرزو هدف واقع گردد و در راستای آن برنامه ریزی شود و دوستان اندیشمند بما پیوندند و تلاش و کوشش پیوسته صورت گیرد روزی در همین نزدیکیها زیر همین عنوان، دستاوردهای قابل توجهی عرضه خواهد شد. آنها که درازکش آسمان را می نگرند تنها بهره ی شان از عصر جدید شاید دیدن هواپیمایی باشد که از بالای سرشان می گذرد، اما آنها که هشیارند و بیدار و برخاسته جهان را می نگرند همانها هستند که با هواپیما از بالای سر آرمیدگان می گذرند!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
این ثانیه ها
گاهی ثانیه ها می گذرند بی آنکه نفسی کشیده باشیم!
و گاهی چه نفسها که می کشیم بی آنکه گامی به جلو نهاده باشیم!
و بهر حال آرام آرام سایه ی سبز حیات از سرمان می گذرد! ...
کاش این ساده ی سخت را همه باور داریم؛
عمر جز پویش پوشالی " این ثانیه ها" نیست که نیست! ...
نگرانم که اگر عمر حسابش سر " اندیشیدن" بود
یا به اندازه ی " فهمیدن" بود
سرلوحه ی ما " کودک یکروزه" نگارند!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ادبیات, حسین شیران
[ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش چهارم
مطابق آنچه در نوشتارهای پیشین آمد واقعیت اینست که انسانها در زندگی اجتماعی خود سعی می کنند در وهله ی نخست بر اساس ادراکات منظم و دائمی که از محیط دارند به یک "شناخت کلی" و در مرحله ی بعدی بر اساس مقایسات اجتماعی متنوع و متوالی که با دیگران انجام می دهند به یک "تعادل شناختی" نسبت به فضای اجتماعی پیرامون خود دست یابند. این شناخت و تعادل که حقیقتاً لازمه ی زیستن در هر اجتماعی است بینشها و نگرشها و داوریهای آنها را نسبت به جامعه شکل می دهد؛ رفتارها و واکنشها و عملکردهای آنها هم بنوبه ی خود مبتنی بر این بینشها و نگرشها بروز می کنند؛ بنابراین همچنانکه در دیاگرام زیر نشان داده شده است می توان گفت که رفتار و کردار افراد در جامعه تابع درک و فهمی است که از وضعیت و عملکرد نظام اجتماعی در اذهان آنها نقش می بندد.
ادراکات و برداشتها از اجتماع ← شکل گیری ایده ها و نگرشها ← بروز واکنشها و عملکردها
حال اگر با هر موضوعیتی بازتاب ماوقع فضای اجتماعی در اذهان عمومی مثبت نباشد بدیهی است که نگرش افراد نیز در حداقلّ خود به آن موضوع و در حداکثرِ خود به نظام اجتماعی مثبت نخواهد بود و این طبعاً در رفتار و کردارشان نیز چه اظهار دارند و چه ندارند تأثیر سوئی بجای خواهد گذاشت. خواسته ی طبیعی افراد اینست که نسبت به شرایط بیرونی- از دولت و حکومت بگیرید تا محل کار و همکاران و حتی همسایگان، در شرایط تعادل و امنیت پایدار بسر برند و تلاش آنها برای کسب تعادل شناختی هم دقیقاً در همین راستاست. وقتی که ساختار شناختی آنها به هر دلیل در حالت عدم تعادل و یا تهدید به این حالت قرار گیرد نیروهایی در ذهن آنها دست بکار می شوند تا نخست شرایط جدید را تحلیل و تفسیر کنند و بر اساس اصل "اِسناد Attribution" در این مرحله سعی بر اینست که با نسبت دادن موضوع به علت یا عللی مشخص، ماوقع را برای خود معنی کنند و بعد در رابطه با جابجایی یا واکنش مناسب نسبت به آن تصمیم بگیرند.
این واکنش ممکنست در عالم بیرون رخ دهد یعنی متوجه عوامل تغییر دهنده یا تهدید کننده باشد و یا ممکنست در درون رخ دهد و معطوف به ترمیم و تنظیم مجدد فضای ذهنی براساس شرایط جدید گردد. یعنی افراد چه به مقابله و مدافعه با شرایط بیرونی برخیزند و چه به انفعال و تسلیم و تغییر ذهنیات خویش برآیند در هر دو وضعیت اقدام آنها در راستای دستیابی دوباره به تعادل شناختی و بازسازی مجدد فضای ذهنی شان خواهد بود. با عبور از این تمهیدات و پیش گفتارها سرانجام به این مسئله ی اجتماعی مهم و اساسی می رسیم که مردم و بعبارت دموکراتیک شهروندان بطور طبیعی تمایل و انتظار دارند در جامعه ای که در آن بسر می برند در تمام زمینه ها با آنها به عدالت رفتار شود یعنی همانطور که پیشتر گفتیم مطابق تفاوتهایشان به آنها نگریسته شود و برابر استحقاقشان به آنها داده شود. اعطای حق اساساً فرآیندیست که مبتنی بر برخی اصول و موازین صورت گرفتنی است و بعبارت دیگر در اصل مبتنی بر ضوابط است؛ بر خلاف جود و بخشش که عموماً مبتنی بر روابط و محدود به اطرافیان است و اینجا باز می رسیم به آن گفتار نامیرای 1400 ساله که در نوشتار پیشین از آن عارف فرزانه نقل شد.
ضابطه تعریف شاخص ها و معیارها و ملاکهایی است در جهت اعطای حق به صاحبان حق؛ از این رو دربرگیرنده ی عموم و ماهیتاً و حقیقتاً یک مسئله ی کاملاً اجتماعی است. مثلاً همینکه دولت یا هر کارفرمای دیگری میزان حقوق و پاداش همه ی کارکنان خود را بر اساس تفاوتهای معینی مانند مدرک، مهارت، تخصص، تأهل و متغیرهای دیگری تعیین می کند و بدون هیچگونه تبعیضی پرداخت می کند می گوییم که اعطای حق بر اساس ضوابط صورت گرفته است و عدالت اجتماعی و به تبع آن اصل برابری رعایت شده است. اما اگر هرگونه رفتار تبعیض آمیزی در تعیین و تخصیص و پرداخت حقوق میان کارکنان مشاهده شود می توان گفت که روابط بر ضوابط تسری و تسلط یافته است فلذا شرط عدالت و اصل برابری اجتماعی در عمل تحقق نیافته است و همچنانکه پیشتر گفتیم عدم رعایت عدالت در بیرون (فضای اجتماعی) به عدم تعادل شناختی در درون ( اذهان عمومی ) می انجامد و به تبع آن نگرشها و اعتقادات افراد تحت تأثیر قرار می گیرند و واکنشهای بعدی رخ می دهند.
باید در نظر داشت - و این یک واقعیت اجتماعی است، که افراد در فرآیند اعطای حق یا همان اجرای عدالت، تنها به سازمان یا دولت و یا کلاً نظام اجتماعی بسنده و باصطلاح دل خوش نمی کنند بلکه خود نیز مرتباً پیدا و پنهان به محاسبه و نقد فرآیند مزبور می پردازند و بدقت روند امور را کنترل می کنند. آنها اینکار را همچنانکه در مقدمات گفتیم مبتنی بر اصل مقایسه ی اجتماعی انجام می دهند بدین معنا که شرایط ( همان داشته ها و برداشته های ) خود را با شرایط دیگران مقایسه می کنند و اینکار را نه یکبار بلکه بصورت مرتب انجام می دهند؛ اگر در این سنجشگری مشکلی ببینند ذاتاً آرامش درونی آنها بهم می ریزد و در صورت عدم رفع مشکل، در طول زمان وضعیت نامتعادلی در اذهان عمومی برقرار می شود و اینجاست که می گوییم افکار عمومی درگیر یک مسئله (ی نابرابری اجتماعی) است.
تا اینجا تلاش شده است چگونگی شکل گیری یک موضوع مانند ادراک نابرابریهای اجتماعی در افکار عمومی روشن شود؛ با تذکر مجدد آن اصل جامعه شناختی که باید به ادراک نابرابریهای اجتماعی بیشتر از مصادیق یا واقعیت نابرابریهای اجتماعی در جامعه اهمیت داده شود اینک ادامه ی بحث را از منظر مقابل پی می گیریم. واکنش یا وظیفه ی نظام اجتماعی حاکم بر جامعه در برابر افکار عمومی چیست و یا چه می تواند باشد؟ جریان یک مسأله اجتماعی در بستر افکار عمومی چنین نیست که بلافاصله منجر به عمل یا عکس العمل گردد؛ بعبارت دیگر از زمان شکل گیری یک مسئله ی اجتماعی در افکار عمومی تا بروز واکنشهای اجتماعی ناشی از آن ممکنست زمان زیادی صرف شود و این به ظرفیت افکار عمومی یا باصطلاح "شکیبایی اجتماعی" در هر جامعه، نوع و شدت عوامل بوجود آورنده، شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه اعم از اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و غیره و نیز چگونگی رهبری افکار عمومی، وقوع حوادث جانبی محرک و مساعد کننده و عوامل متعدد دیگر بستگی دارد.
بنابراین اگرچه وجود یک جریان اجتماعی در بستر افکار عمومی تظاهرات عام خود را دارد اما بروز تظاهرات خاص در گروی تحقق شرایط و عوامل متعددیست که ممکنست به وقوع زودرس یا دیررس بینجامد و گاهی هم ممکنست علیرغم التهابات درونی هیچ واقعه ای از جانب افکار عمومی رخ ندهد. آنچه مهم است تکلیف نظام اجتماعی در برابر افکار عمومی است. لازم به ذکر است که در کلیت این نوشتار شرط دموکراسی مفروض بوده است و بدیهی است که در شرایط غیر دموکراتیک توجه به مردم و افکار عمومی مدنظر نیست و مورد انتظار نیز نمی باشد. پیشتر گفته ایم که شکل گیری افکار عمومی و اهمیت یافتن آن در معادلات سیاسی - اجتماعیِ عصر حاضر، ساخته و پرداخته ی تحولات اجتماعی قرون جدید است و با توجه به گسترش فلسفه ی اجتماعی و حکومتهای دموکراتیک در سرتاسر جهان امروز دیگر توجه به مردم و افکار عمومی یک مسئله ی روشن و اساسی است. سخن بر سر اینست که چطور این مسئله در نظامهای اجتماعی تحقق می یابد؟ تحلیل فرآیند شکل گیری افکار عمومی خود در این مسئله راهگشاست.
از آنجا که فرآیند ادراک نابرابریهای اجتماعی در مرحله ی نخست پدیده ای نیست که قابل مشاهده و کنترل باشد- چراکه نمی توان از افراد انتظار داشت یا وادار کرد که نبینند و نشنوند آنها بهر حال می بینند و می شنوند و بر آن اساس به یک برداشت کلی از شرایط موجود می رسند و درست یا نادرست آن را ملاک اندیشه و عمل خود قرار می دهند؛ نظام اجتماعی با پی گیری عکس فرآیند فوق می تواند به اصل قضیه نائل گردد. بدین معنی که در تمام سطوح از نوع رفتار و واکنش افراد به طرز تلقی و نگرش آنها پی ببرد و از نوع نگرش آنها نحوه ی ادراک و برداشت شان از موضوع را استنباط کند. وقتی به این باور رسیدیم که بین ادراکات و نگرشها و واکنشهای افراد رابطه ی مستقیم وجود دارد توجه به یک بعد و ندیده گرفتن ابعاد دیگر در بررسی واقعیتهای اجتماعی نارسا و ابتر خواهد ماند.
بررسی واکنشها و عملکردها ← رد گیری ایده ها و نگرشها ← استنباط ادراکات و برداشتها
افکار عمومی "آیینه بی زنگار روزگار" است؛ یعنی علیرغم بازتابش انوار گوناگون و اصیل و غیر اصیل و مستقیم و غیر مستقیم از جهات مختلف، تصویری که آخر سر از واقعیتها در آن باقی می ماند معرفی ناب و بی غل و غش از حوادث روزگار است؛ مگر نه اینکه بسیاری از وقایع تاریخ جهان بر اساس این تصاویر بازمانده در اذهان عمومی بازسازی شده اند و سر از خاک اغفال و تحریف بر آورده اند. در هر جامعه ای که "حرمت و سلامت" این آینه پابرجا باشد حقایق زمان تحریف نخواهند شد و وقایع زمان پنهان نخواهند ماند.
زبان گویای افکار عمومی همان مطبوعات و رسانه ها هستند که بعنوان رکنی اساسی در برقراری دموکراسی، رابط میان مردم و حاکمیت در نظر گرفته شده اند. از طرفی باید در نظر داشت که گسترش و ترویج عنصر آگاهی در نزد مردم در افزایش توان ذهنی آنها در ادراک و تحلیل و تفسیر مسائل گوناگون نیز از مسائل بسیار ضروری است. مردم جامعه ای که در سطح بالایی از آگاهی اجتماعی به سر برند با فهم متعالی از شرایط جامعه، می توانند از بازتاب ادراکات و برداشتهای غیر اصیل و غیر واقعی بر آینه ی افکار عمومی بکاهند و از زایش هیجانات کاذب جلوگیر ی کنند و پاسبان صداقت و امنیت اجتماعیای باشند که خود طبیعتاً طالب آنند.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش سوم
از عارفی فرزانه پرسیدند کدام برتر است: به اندازه بخشیدن یا بی حساب بخشیدن؟ و در کمال شگفتی از وی که خود خدای بی حساب بخشیدن بود شنیدند: به اندازه بخشیدن! بی حساب بخشیدن همه چیز را از مسیر اصلی خود خارج می کند اما به اندازه بخشیدن همه چیز را به جایگاه واقعی خویش باز می گرداند. این گفته به مذاق علمای اخلاق خوش نیامد و دل بر پذیرش آن ننهادند. حتی مریدان و معتقدان وی هم چون آنچه شنیدند را با آنکه از او شنیدند همخوان ندیدند دم نزدند و لاجرم سکوت اختیار کردند! سکوتی تاریخی به درازای قرنها بلکه چهارده قرن! بله چهارده قرن! چون آن عارف فرزانه که مورد این سؤال واقع شد کسی نبود مگر علی امیر مؤمنان!
و بر این تقدیر بود که آن گفته ی نغز در روزگارانیکه عرفان و اخلاق بر زندگی بشریت سیطره داشت و عرفا و علمای اخلاق جز به خودسازی و حداکثر نجات فرد به فرد نمی اندیشیدند چهارده قرن در دل تاریخ مسکوت و معلق ماند و حتی عارف و عالمی چون سید رضی که خود از سلاله ی صالح آن عارف فرزانه بود سر از سرّ آن درنیاورد و جزو سخنان عجیب و غریب وی که نیاز به تفسیر دارد در آخر آخرهای نهج البلاغه جایش داد! بله بسی عجیب بود بر علمای اخلاق که چطور می شود آنکه از حق خویش می گذرد و هر چه دارد را به یک نگاه می بخشد با آنکه هر چه می دهد به صد حساب می کشد و به صد تراز می نهد نه به یک مقام بلکه در مقامی پایین تر هم باشد؟! و بر مریدان و معتقدان وی هم بسی عجیب تر که چطور می توان پذیرفت از کسی که خود استاد مسلم جود و بخشش باشد و بر برتری بی شائبه ی عدل بر جود فرمان دهد!
اما اکنون که فلسفه اجتماعی جا افتاده است و علوم اجتماعی یکی پس از دیگری رونق گرفته اند و عدالت اجتماعی مطلوب عالم گشته است می بینیم که چطور این سخن شگفت چون درّی درخشان که در دل شب پرده در شود از سینه ی تاریخ برون فتاده است و بر آفاق عقول و معرفت بشری درخشیدن گرفته است. امروز که اساس جوامع بشری بر قوانین و مقررات اجتماعی استوار است و فریاد برابری طلبی و برابر انگاری از هر گوشه ای از جهان به گوش می خورد ارزش و مفهوم این گفته و گوینده اش بمراتب روشن تر و مشخص تر می شود چرا که اساس همه ی آن مطلوب و مطالبات، خود بر عدالت Equity است و این عدالت مفهومی است کاملاً اجتماعی، ناظر بر همه ی افراد و دربرگیرنده عموم مردم. هم ایشان در ادامه ی آن گفتار نغز چنین افزوده اند که "عدالت اداره کننده ی عموم است و جود پدیده ای خاص"؛ یعنی با عدالت می توان جامعه ای را اداره کرد و با جود تنها می توان عده ای را شاد کرد.
عدالت دربرگیرنده ی همه است و جود فراخور عده ای خاص و در یک کلام عدالت پدیده ای اجتماعی است و جود پدیده ای انفرادی. و این تمام آن چیزیست که سالهای سال است دنیا با تمام توانش به خیال آن می جوشد و به کمال آن می کوشد! و اینچنین گفتار آن فیلسوف ناشناس در زمان خویش بعد از چهارده قرن تعبیر می شود و تحقق می یابد! پس چه خرده ای بر آنها که سر از گفتار فیلسوفی در نیاوردند که در حد فهم 1400 سال بعدش سخن می گفت و چه تأسفی بر تعلیق و تأخیر گفته ای که 1400 سال پیش از زمان خود عقول علمای زمان را به بازی گرفته است! "مردم دشمن آنند که نمی دانند [و نمی فهمند]" ! و این گفته ی بلند اقبال هم همسایه ی دیوار بدیوار آن گفته ی بلندمنظر است هم در نهج البلاغه و هم در عالم معنی! و دیگر عجب نیست حداقل آنها که دغدغه ی جامعه و زندگی اجتماعی دارند دیگر نهج البلاغه را از آخر و از آن سخنان عجیب و غریبش که شاید همه امروزی باشند مورد مطالعه قرار دهند و با روشنی دانش امروزی در سطر به سطرش تدقیق و تفحص کنند!
این میان گفتار را از آن جهت آوردیم که در بحث از نابرابریهای اجتماعی که موضوع این سلسله نوشتارهاست اساس بر برابریست و اساس برابری خود بر عدالت است؛ و عدالت یعنی به هرکس به اندازه ی استحقاقش دادن؛ آنچه در گفتار پسین می آید در ادامه ی همین بحث خواهد بود.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش دوم
در جامعه شناسی اصل بر اینست که ادراک نابرابری، از موضوعِ ادراک نابرابری مهمتر انگاشته شود یعنی باید به ادراک نابرابری نسبت به خود نابرابری اهمیت بیشتری داده شود. از این اصل نباید چنین برداشت شود که جامعه شناسی به واقعیتهای نابرابری اجتماعی کم محلی می کند؛ هرگز چنین نبوده و نیست اتفاقاً موضوع مورد مطالعه ی جامعه شناسی همین واقعیتهای اجتماعی است و از نظر اجتماعی، همه چیز و در این میان خود ادراک نابرابری هم برآمده از واقعیتهای اجتماعی هستند. این اصل تنها بیانگر اینست که صرفنظر از درستی یا نادرستی امر، باید به ادراک و انعکاس آن در اذهان عمومی هم توجه ویژه داشت چرا که بازتاب وقایع در افکار عمومی اگر هم مبتنی بر سوء برداشت باشد باز هم تبعات قابل تصور خود را خواهد داشت و در بستر جامعه مسئله ساز خواهد بود. پس لازم است واقعیت نابرابری با ادراک نابرابری دو چیز جدای از هم تصور شوند. ممکنست در اصل واقعیت نابرابری وجود نداشته باشد اما در افکار عمومی چنان انگاشته شود و یا واقعیت بنحوی دگر باشد و بنوعی دیگر منعکس گردد. از طرفی ممکنست مضامین و مصادیق متعددی از نابرابریهای اجتماعی در جامعه وجود داشته باشد و روح افکار عمومی از آن خبر نداشته باشد. از اینروی نباید بین واقعیت نابرابری و ادراک نابرابری پیوستگی قطعی در نظر داشت.
حقیقت اینست که درک و فهم یک واقعیت اجتماعی بسته به شرایط متعددی است که واقعاً تحقق همه ی آنها برای درک حقیقی یک واقعیت بندرت فراهم می شود. آنچه مسلم است اینست که قدرت و توانایی ذهنی افراد در درک واقعیت یکسان نیست و از یک موضوع واحد، ممکنست ادراکات متفاوت و حتی متناقضی حاصل گردد. چرا که اولاً ماهیت مسائل اجتماعی بنحویست که به تمامی قابل انتقال به مخیله ی افراد نمی باشد؛ از طرفی قابلیت افراد هم به حدی نیست که موضوع را به تمامی دریافت کنند فلذا آنچه در عمل تحقق می یابد اینست که افراد به گزیده هایی از موضوع دست می یابند و بر اساس آن در رابطه با کلیت موضوع داوری می کنند. اگر بخواهیم کلی تر در رابطه با علل تفاوتهای ادراکی در افراد از یک موضوع خاص بحث کنیم باید سه دسته از عوامل را در نظر داشته باشیم:
الف- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک کننده (مدرِک)
ب- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک شونده (مدرَک)
ج- عوامل مربوط به فضای اجتماعی وقوع ادراک (زمینه ی ادراک).
از آنجاییکه عوامل مربوط به مدرِک و مدرَک و زمینه ی ادراک نوعاً متغیر می باشند پس باید انتظار داشته باشیم که با ادراکات و برداشتهای متنوع و متعددی از یک موضوع روبرو شویم و همینطور هم است. در اینصورت این پروسه ی ذهنی و درونی که به شکل گیری تصورات گوناگون از یک موضوع واحد می انجامد و قابل کنترل هم نیست حتی برای خود افراد چون به هرحال اگر هم نتوانند تظاهر کنند نمی توانند که نبینند و نشنوند و نیندیشند، از نظر اجتماعی چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ واقعیت اینست که افراد در این حد که نمی مانند؛ طبق "نظریه تعادل شناختی" که در نوشتار پیشین مورد اشاره واقع گردید و طبق "اصل مقایسه اجتماعی" که این نیز در حوزه روانشناسی اجتماعی و توسط "لئون فستینگر Leon Festinger" ارائه شده است، انسانها بصورت دائمی برداشتها و پنداشته های خود را با دیگران مقایسه می کنند ( و بیشتر با افراد مشابه خود تا به نقطه نظرات مشابهی برسند) و با ارزیابی شخصی عقاید و تصورات خویش سعی می کنند به یک باور کلی متعادل از خویش و غیر خویش دست یابند. و دقیقاً بواسطه ی چنین ارتباطات و مقایسات و ارزیابی هاست که افکار عمومی در جامعه شکل می گیرد و جریان می یابد. از این پس آنچه در افکار عمومی جریان دارد نمی تواند نادیده انگاشته شود و کم اهمیت جلوه داده شود.
افکار عمومی مظهر تعدیل شده ی فراز و فرودهای ادراکات و برداشتهای تک تک افراد جامعه است. افکار عمومی چکیده ی تصفیه شده ی تراوشهای ذهنی افراد جامعه است. افکار عمومی یک واقعیت عینی است از تصورات و ذهنیات مردم درباره نظام اجتماعیی که در آن به سر می برند. افکار عمومی برخاسته از همه افراد جامعه است در عین اینکه متعلق به هیچ کس هم نیست؛ نفَسی است که در جان جامعه جریان دارد؛ بیخود نیست که حکومتها همیشه دغدغه ی کنترل این نفس را داشته اند. معروف است که ناصرالدین شاه قاجار آنگاه که در هوای زنان و دختران زرین ساچ و سیمین ساق غرب اروپا را گشت و در کنار آن، تمدن و فرهنگ غرب نیز خواسته یا ناخواسته به چشمان مبارکشان خورد آنگاه که به ایران برگشت تنها تحفه اش از غرب را در قالب سفارشی به عواملش چنین ابراز فرمودند که "نباید گذاشت مردم بفهمند" و گرنه دیگر نمی توان بر آنها حکومت راند! البته این سفر شاهنشاه ایران زمین بر غرب را دستکم از نظر این نوشتار نباید چندان هم خالی از افاده دانست که حداقل دستاورد همایونی اش این بود که شاه با قدرت افکار عمومی آشنا شد و بر اهمیت آن واقف گردید!
تصور می کنم و بیش از آن امیدوارم که این نوشتار کوتاه توانسته باشد در توضیح آن اصل جامعه شناختی که ادراک نابرابری های اجتماعی از خود واقعیت نابرابریهای اجتماعی مهمتر است مؤید بوده باشد با این نتیجه مجمل که ادراکات اجتماعیِ پراکنده از نابرابریهای اجتماعی در اذهان مردم در نهایت در کانون افکار عمومی جامعه تعدیل و تقویت می شوند و در سطح جامعه جریان می یابند؛ کنار گذاشتن یا کم توجهی به آنها در واقع کنار گذاشتن مردم از صحنه ی جامعه یا بی اهمیت جلوه دادن آن است؛ چه حذف یا طرد نظر کل در رابطه با کل نمی تواند در سرانجام خودِ کل عاری از عوارض ناخوشایند باشد! ادامه ی بحث را در نوشتار بعدی پی خواهیم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش اول
مقدمه
در رابطه با نابرابريهای اجتماعي تا به امروز تعریفها و بحثهای مبسوط و فراوانی صورت گرفته است اما ما در این نوشتار بجای پرداختن به آنها به آنچه در این ارتباط بصورت عامیانه در ذهن مخاطبان وجود دارد اکتفا و اتکا نموده و بحث خود را از آن نقطه آغاز مي کنيم. يعني بجاي اينکه بگوييم خواص- حال از افلاطون بگیرید تا همين گيدنز که هنوز هم زنده است، در اين باب چه فرموده اند به اين موضوع مي پردازيم که عوام در اين باره چه مي بينند و چه مي انديشند و در واقع انعکاس نابرابریهای اجتماعی در آیینه ی افکار عمومی چگونه است؟ برای ورود به موضوع لازم است پیشتر به چند پیش گفتار کوتاه اشاره شود.
برابری و نابرابری
همچنانکه مي دانيم مفهوم نابرابري Inequality خود موقوفست بر تعريف برابري Equality و اين در نزد عوام بمعناي برخورد و رفتار يکسان و عاري از تبعيض مي باشد از اینرو نابرابری را هم بطور ساده و عامه فهم "برخورد و رفتار غیر یکسان و تبعیض آمیز" با افراد قلمداد می کنیم. بدیهی است که این تعریف از دیدگاه اجتماعی مد نظر قرار می گیرد.
برابری طلبی و برابری انگاری
در همين ابتدا بهتر است جهت مشخص تر شدن روند بحث به تمايزي اساسي در اين رابطه اشاره کنيم و آن تمايز و حتی تباینی مفهومي است ميان برابري طلبي و برابري انگاري Egalitarianism . در بیان این وجه تمایز بطور خیلی خلاصه می توان گفت که در برابر انگاري به افراد صرفنظر از تفاوتهايشان به چشم يکساني نگريسته مي شود در حاليکه در برابري طلبي اتفاقاً افراد از منظر تفاوتهايشان نگريسته مي شوند. به بياني ديگر برابر انگارها عليرغم تفاوتهاي آشکاري که ميان انسانها هست همه ي آنها را برابر و يکسان مي دانند و اين مساوات طلبی البته بيشتر در مسائل حقوقی و مدنی و حقوق بشر مطرح است و در جاي خود از ارزشهاي والايي هم برخوردار است اما در برابري طلبي به تفاوتهاي معيني ميان انسانها استناد مي شود و نظر بر اينست که به هرکس به اندازه ي استحقاقش داده شود و آن بيان معروف افلاطون يعني "برابر انگاشتن نابرابرها خود نوعي نابرابريست" ناظر بر همين مقصود از برابري است. شاید اطلاق انصاف طلبی در این باره مفید بر معنی واقع شود.
افکار عمومی: آیینه ی بی زنگار روزگار
می دانیم که نابرابري اجتماعي پدیده ای امروزی و دیروزی نیست و از آغاز تاریخ زندگی اجتماعی بشر همزاد وی و بومي جوامع بشری بوده است اما ادراک و تحليل و تفسير نابرابریها در بستر حوزه ي عمومي را بايد از دستاوردهاي نوين بشريت بحساب آورد. واقعيت اينست که تاچندي پيش افکار عمومي يا همان کلیت برداشت مردم از شرايط اجتماعي هيچ محلي از اعراب نداشت و حتي خود مردم هم در معادلات سياسي و اجتماعي عددي بحساب نمي آمدند. ميزان، اراده و خواست سلطان بود و مردم جز بندگاني بي زيان و رعايايي بي زبان چیزی بیش براي سلاطین نبودند و بودند چون بايد تعدادي می بودند تا قبلگان عالم بر آنها سروري کنند.
اما از زماني که رعيت به شهروند تبديل شده است شرايط اجتماعي جوامع بشری به تمامي دگرگون شده است و امروز توجه به مردم و خواستهاي آنها از ارزشهاي مقبول و متعارف جهان نوين بشمار می رود و اینهمه تلاش رسانه ای و گسترش ارتباطات و توسعه ی فناوریها حکایت از محوريت افکار عمومي در عصر حاضر دارد و مدتهاست که این پديده ی نوظهور رسماً بعنوان يک واقعيت اجتماعي در سرتاسر جهان مورد پذیرش واقع شده است و بطوريکه مي بينيم حتي حاکمان توتاليتر هم خود را ملزم و مفتخر به توجه و خدمت به مردم مي دانند و يا حداقل چنین مي نمايانند. اين کلمات معترضه ی "تنوير افکار عمومي" و "تشويش اذهان عمومي" که در دنیای ارتباطات امروزین مرتب به گوش مي خورد بیانگر حساسيت و اهميت باور عموم در روزگارانيست که حکومتها داعيه ي مردمسالاري را به سختي با خود به يدک مي کشند.
اکنون افکار عمومي بواسطه ي آگاهي و بينش اجتماعي و ارتباطات و امکانات متعددي که کسب کرده است دائماً تحولات اجتماعي جامعه و حتي جهان را زير نظر دارد و سخت به تجزيه و تحليل آنها مي پردازد و در این " آیینه ی بی زنگار روزگار" حالا دیگر آن تفاوتها و نابرابريهاي اجتماعي که ديروز و در دوران بنده و رعيت پروري بعنوان مقدراتی طبيعي و بديهي به راحتي مورد پذيرش عموم قرار مي گرفت امروز در دوران شهروندی و مردم سالاري به سختي مورد ترديد و تحديد و انتقاد واقع می شوند و هر چگونگي کوچکي با چرايي بزرگ روبرو می گردد!
تعادل شناختی
در روانشناسی اجتماعی نظریه ای هست بنام "نظریه شناختی Cognitive Theory" که در حقیقت پرورده ی دامان مکتب گشتالیستها از جمله "فرایتز هایدر Fritz Heider" می باشد. در این نظریه چنین آمده است که انسانها در جستجوی دائمی تعادل شناختی هستند یعنی در پی آنند که به شناخت کلی منظم و منسجمی از محیط زیست اجتماعی خود دست یابند و برای همین خواسته یا ناخواسته دائماً فضای پیرامون خود را می پایند و تغییرات و تحولات آنرا رصد می کنند و به نقد و بررسی آنها می پردازند. در این میان اگر مسئله ای پیش آید که با شناخت کلی آنها که از همین راه یعنی ادراک دائمی پیرامون خود بدست آورده اند همخوانی نداشته باشد فضای روانی شان متشنج می شود و بعبارتی تعادل شناختی آنها بهم می خورد و مادامیکه این "تنافر شناختی Dissonance Cognitive" به هر ترتیب مرتفع نشده باشد آنها در وضعیت چالش به سر خواهند برد و رفتار و پندار و داوری شان تحت تأثیر این بهم ریختگی خواهد بود تا اینکه دوباره به تعادل درونی خود نائل گردند.
ادراک نابرابری
ادراک Perception در لغت همچنانکه می دانیم بمعنای دریافتن، پی بردن و فهمیدن است. و در مطالعات روانشناسی اجتماعی به فرایندی درونی اطلاق می شود که در ارتباط با محیط اجتماعی ( اعم از انسانها و ارگانها و کلاً هر چیز دیگری که موضوع آن واقع شود ) در ذهن افراد شکل می گیرد و سازمان می یابد. ما در این نوشتار ادراک را بطور ساده برداشت و پنداشت افراد از محیط زیست اجتماعی شان در نظر می گیریم. بر این اساس ادراک نابرابری عبارت خواهد بود از برداشتها و پنداشتهای افراد از برخوردها و رفتارهای تبعیض آمیز در سطح جامعه و آنگاه که از ادراک نابرابریهای اجتماعی عام سخن می گوییم در واقع انعکاس مضامین و مصادیق نابرابریهای اجتماعی در اذهان و افکار عمومی منظورمان است.
موضوع ادراک نابرابری هر چیزی می تواند باشد اما بیش از آنکه موضوع ادراک نابرابری مهم باشد این خود ادراک نابرابری است که بشدت اهمیت می یابد و با انعکاس در اذهان عمومی و پردازش و گسترش در افکار عمومی بطور جدی مسئله ساز می گردد. بدلیل اهمیت موضوع در نوشتار پسین این موضوع را پی خواهیم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه و جامعه شناس Society and Sociologist
حسین شیران
حدود 170 سال از زمانيکه اصطلاح جامعه شناسي بر زبان "اگوست کنت" جاري شد مي گذرد. در اين مدت نه چندان دراز اين علم جوان از فراز و نشيبهاي نظري و عملي بسياري گذشت تا توانست در ميان و بلکه در مقابل رقيبان قدرتمند و پرمدعا، موضوع و قلمرو و هدف خود را مشخص سازد و با کسب وجهه ي علمي براي خويش، در مدت زماني کوتاه از رسميت و مقبوليتي عام در سطح جهان برخوردار شود. اکنون ديگر نه در علميت جامعه شناسي ترديدي هست و نه در ضرورت آن و اينک مي توان گفت که هرجا جامعه اي رسماً به حدود و ثغور و باصطلاح بلوغ خويش نائل و واقف گشته است جامعه شناسي هم بعنوان يکي از ضروريات در آن پا گرفته است و در اين ميان کشور ما نيز در اين عصر شتاب، از قافله ي تيزپاي بشريت عقب نمانده است و به هر حال مي بينيم که جامعه شناسي در ايران بيش از پنجاه سال ( از 1336 که نخستين بار رشته ي علوم اجتماعي در دانشگاه تهران تأسيس شد ) سابقه دارد و اينک در هر گوشه اي از اين خاک عزيز در گرايشهاي مختلف تدريس مي شود.
اما مسئله اي که مطرح است اينست که هنوز بنظر مي رسد جامعه شناسي به جايگاه حقيقي خود در جامعه و در ارتباط با ساير علوم دست نيافته است فلذا به تبع آن مسائل و امور اجتماعي ما آنچنان که بايد، از دیدگاه اجتماعي مورد بحث و بررسي علمي قرار نمي گيرند و از اينروست که مي بينيم جامعه لبريز از مسائل اجتماعي مستور و مغفول مانده و حل نشده ايست که در ژرفا و پهناي تن ستبر اجتماعمان جريان دارند و آثار و تبعاتشان در جان نزار فرهنگ مان پراکنده اند و مدتهاي مديدي هم است که دست و پاگير اهالي ايران زمين بوده اند و دريغا ديگر نوعي سازگاري و يا بي اعتنايي هم نسبت به آنها در جامعه بچشم مي خورد! در اين باب چندان بر علوم ديگر خرده اي نيست که آنچه اينجا اينچنين به امان خدا وامانده است بر عهده ي علم جامعه شناسي بوده است که متأسفانه خود از همپايي با جامعه جامانده است!
اينکه آيا جامعه شناسي ايران با اين نيم قرن سابقه (بقول تبليغاتچي ها)، بحدي از توان و بلوغ رسيده است که حداقل پاسخگوي مسائل اجتماعي خودش باشد (حال مسائل جهاني پيش کش!) يا بحدي از زايندگي و باروري رسيده که بر بنيان مشخصاً غربي آن شاخ و برگي هرچند کوچک بيفزايد، خود مسئله اي ديگرست که طبعاً پاسخي از نقطه نظر تحقيق و تدقيق مي طلبد نه تئوريک و ما در اين نوشتار نه بدان بلکه در مرحله ي نخست به بررسي اين موضوع مي پردازيم که جايگاه حقيقي علم جامعه شناسي در جامعه کجاست؟ و يک جامعه شناس در چه موضعي بايد قرار گيرد و از چه ديدگاهي به بررسي مسائل اجتماعي جامعه در سطوح مختلف بپردازد؟
مي دانيم که زندگي اجتماعي انسان در ابعاد گسترده و گوناگوني جريان دارد و هر بعدي از آن موضوع شاخه اي از علوم و دانش بشري واقع شده است و مورد مطالعه قرار مي گيرد. در اين ميان جامعه شناسي هم عليرغم همپوشانيها و اشتراکاتي چند با علوم ديگر، موضوع و قلمرو و هدف خاص خود را يافته است و در اين راستا حيات علمي خود را پي مي گيرد. اما حيات علمي در اندرونيِ خواص يک چيز است و ورود علم به متن جامعه چيزي ديگر؛ به بياني ديگر بردن حيات اجتماعي به دانشگاه يک مقوله است و آوردن دانشگاه به حيات اجتماعي مقوله اي ديگر. علمي که تنها در حصار دانشگاهها و در انحصار اساتيد و صرفاً در خدمت دانشجو پروري و توليد چند کتاب و مقاله و پژوهش باشد در بهترين شرايط چيزي جز مصداق عيني "علم براي علم" نخواهد بود. جامعه شناسي ما هم بيشتر ( اگر نگوييم کلاً ) در دانشگاههايمان جريان داشته است و دارد و در عرصه ي اجتماع بسيار کمرنگ تر از علوم ديگر ظاهر شده است و مي شود و اين واقعيتي است غير قابل انکار و مسائل اجتماعي گوناگونِ مطرح نشده و بحث نشده و حل نشده در کشور خود گوياي اين نارسايي علمي و عملي در اين حوزه است!
جامعه شناسي نبايد تنها در چارچوب تئوريک محصور بماند و فارغ از گيرودار زندگي اجتماعي در کنج دنج عافيت به حيات علمي خويش بپردازد. اگر واقعيت علم جامعه شناسي را پذيرفتيم ( که فکر هم نمي کنم ديگر کسي پيدا شود - حداقل در کشور ما، که با پذيرش اين مسئله مشکلي داشته باشد و احياناً اگر هم داشت بايد ابتدا به تاريخ جامعه شناسي بازگردد و آنهمه کش و قوسِ تئوريک صرف شده در اين رابطه را مطالعه کند و اگر با دست پر بازگشت مطرح سازد) بايد اين حقيقت را هم بپذيريم که موضوع مطالعه ي جامعه شناسي در کليت خود همچنانکه از عنوانش هم برمي آيد "جامعه" است و از آنجا که جامعه در تماميت خود در برگيرنده ي همه ي امور و پديده هاي اجتماعي است که در آن شکل مي گيرند و جريان مي يابند و بر آن تأثير مي گذارند و از آن تأثير مي پذيرند؛
پس جامعه شناسي لاجرم بايد در موضعي قرار گيرد که بتواند کليت وقايع و امور اجتماعي گوناگون را در ارتباط با جامعه در نظر بگيرد و ميزان تأثير و تأثرپذيري آنها از جامعه را مورد مطالعه ي علمي قرار دهد؛ لازمه ي اين امر مهم و ضروري هم اينست که جامعه شناسي در یک کلام باصطلاح در رأس علوم ديگر قرار گيرد. اما اين گفته از آن جهت که مستعد ايجاد سوء تفاهم مي باشد و از طرفي ممکنست تداعي گر آن نظريه ي امپرياليستي معروف کنت و قائلين ديگرش باشد به توضيح بيشتري نياز دارد که ذيلاً مختصر و مفيد و البته در حد توان به آن مي پردازيم.
قبل از هر چيز بايد گفت که در رأس قرار گرفتن يک علم نبايد بمفهوم اهميت و حاکميت و تعيين کنندگي بيشتر آن علم نسبت به علوم ديگر قلمداد شود بلکه تنها به مفهوم "سرانجام رساننده" يا "تمام کننده" بايد مطرح باشد. اگر همه ي علوم را بر جامعه فايدتي مترتب باشد که هست، جامعه بعنوان يک کل بايد تمام کننده اي داشته باشد تا کارکرد همه ي تخصصها را در سطح کلي نسبت به جامعه در نظر گيرد و در راستاي اهداف والاي آن تنظيم کند؛ اين تمام کنندگي مي تواند تمام علوم از جمله خود جامعه شناسي را از لبه ي پرتگاه "علم براي علم" دور کند و بدامان گسترده ي جامعه باز گرداند. جامعه شناسي نمي تواند آنچنانکه در نظريه ي امپرياليستي مطرح بود علوم ديگر را تحت سيطره و سلطه ي خويش بگيرد. گذشت آنزماني که سايه ي شوم تحويل گرايي بر سر علوم حتي خود جامعه شناسي گسترده بود. اکنون ديگر عصر تخصص گرايي است و هر شاخه از علوم جايگاه حقيقي خود را تثبيت شده مي بيند فلذا در رأس قرار گرفتن جامعه شناسي هم نمي تواند ضرورت وجودي علوم (انساني) ديگر را انکار کند؛ در واقع اين امر نه ممکنست و نه مطلوب؛ چون اگر جامعه شناسي بخواهد مطابق نظريه ي امپرياليستي هر رشته ي علمي ديگري مثلاً روانشناسي را نفي و در خود مستحيل سازد و در واقع کارکرد آنرا خود به عهده بگيرد لاجرم بايد از آن رأس فرود آيد و اين به سقوط خويش و نفي خود ادعا خواهد انجاميد.
ديگر اينکه تمام کنندگي جامعه شناسي بمعناي وابستگي و نياز مطلق ساير علوم به آن نيست. يعني علوم ديگر در سير رشد و تکامل و حيات علمي خود بطور مطلق نيازي به جامعه شناسي ندارند. مسئله اينست که جامعه شناسي به حکم اينکه آن علوم و يا هر چيز ديگر مانند گروهها و هنجارها و ساختارها و نهادهاي اجتماعي را بعنوان يک واقعيت اجتماعي در جامعه تشخيص مي دهد بايد به بررسي و شناخت آنها در ارتباط با جامعه و ساير واقعيتهاي ديگر بپردازد و اين کار و وظيفه ي مقدر جامعه شناسي است که در کليت امر تأثير هر چيز را نسبت به جامعه مورد سنجش و مطالعه قرار دهد. بنابراين جامعه شناسي درصدد انکار يا دخالت در علوم ديگر نيست و اصولاً در مقام نفي هيچ يک از واقعيتهاي اجتماعي جامعه که خود وظيفه ي مطالعه ي آنها را دارد نيست و نمي تواند باشد چه در آنصورت به نفي خود اقدام نموده است نه نفع خود.
پس در رأس قرار يافتن جامعه شناسي را بايد تنها بمفهوم تمام کننده ي ساير علوم در نظر گرفت و نه چيز ديگر! همانطور که در فوتبال (مثالي ملموس براي اکثريت) به ثمر رساننده ي گل، تنها تمام کننده ي تلاشها و تمرينها و برنامه ها و استراتژيهاي کل تيم مي باشد و از نظر عقل و منطق هيچ برتریي بر ساير اعضاي تيم- مثلاً دروازه بان که بر روي خط نخست ايستاده است، ندارد.
يا يک جراح متخصص که در حوزه ي سلامت و درمان با اتکا به حاصل زحمات و دانش بقيه ي پرسنل پزشکي متخصص در اموري ديگر مانند آزمايشگاه و راديولوژي و اتاق عمل و پرستاري و داروسازي و ابزار سازي و غيره تلاش مي کند، تخصصش هرگز نفي کننده ي آنهمه تلاشها و تخصصها نيست و در رأس قرار گرفتنش بمعناي زير سايه و سلطه گرفتن آنها نمي تواند باشد و اصولاً يک جراح، در امور ديگر پزشکي متخصص نمي باشد و چيزي بيش از يک آشنايي کلي از تخصصهاي ديگر نمي داند اما آنچه مشخص است اينست که رابطه ها و ضابطه هاي آنها را در ارتباط با بيمار و نسبت به يکديگر نيک مي داند و از اين راه تخصص خود را در کنار تخصص ديگران بکار مي گيرد و تشخيص و درمان ضايعات و بيماريها را به سرانجام مي رساند. اتفاقاً در بيان مقام و موقعيت و کارکرد يک جامعه شناس، اغلب به مقام و موقعيت و کارکرد يک پزشک متخصص استناد مي شود که در نوشتار بعدي ادامه ي بحث را از اين منظر پي خواهيم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
اصحاب نقاب Men of Veil
حسین شیران
بخش دوم
در نوشتار پيشين در رابطه با بعد عقيدتي اصحاب نقاب گفتيم که آنها بواسطه ي اينکه با حقايق اجتماعي حاکم سازگارند و حتي در ظاهر سنگ آن را بيشتر و بهتر از اصحاب وفاق بر سينه مي زنند از نظر حاکميت مشکل ساز محسوب نمي شوند و در کمال همزيستي با آن بسر مي برند. حال در اين بخش به بررسي بعد عملکردي اين گروه در جامعه مي پردازيم. همچنانکه در نوشتار "حقايق اجتماعي و وقايع اجتماعي" گفتيم اين گروه اگرچه حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه را مي پذيرند اما در بعد عمل خود را محدود بر آن نمي دانند و از اينرو در رفتارشان ناسازگاريهاي زيادي بچشم مي خورد. شايد بيان يک مسئله به زبان ادبي با رعايت همه ي جوانب امر نتواند بدرستي حق مطلب را ادا کند اما اگر خوانندگان را به مشاهدات خودشان ارجاع دهيم کار کمي آسانتر شود.
همه ما در زندگي اجتماعي خود بکرات با افرادي مواجه مي شويم که قول و فعلشان يکي نيست و يا قول و فعلشان در موقعيتهاي مختلف فرق مي کند؛ مثلاً در محيط کار يک نوع قول و فعلي را در پيش مي گيرند اما بقول معروف «چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند»! و اين مسئله را هرچه به بدنه ي دولت و حاکميت که ساپورت کننده ي حقايق اجتماعي مي باشد نزديکتر مي شويم فراگيرتر و حادتر احساس مي کنيم و هرچه از آن دورتر مي شويم خفيف تر و کمرنگ تر مي بينيم! شايد اين موضوع در خاطر شما تداعي گر صفاتي مانند "نان به نرخ روز خور"، "حزب باد"، "بوقلمون صفت" و عناوين ديگر باشد اما ما در اينجا بصورت کلي در مقام بيان اوصاف "اصحاب نقاب" هستيم نه منحصراً آنها؛ هرچند که آنها هم جزو اين گروه مي باشند اما ما اين عنوان را بر عناوين ديگر ترجيح مي دهيم چرا که بر آنها ثبات کمتر و بار منفي بيشتري مترتب است و از آنجا که اين گروه طيف وسيعي از افراد را در برمي گيرد قيد آن عناوين شايان همه نخواهد بود.
بله در واقع امر و نه در ظاهر آن، ساکنان نقاط آغازين اين طيف آنگونه هستند و در واقع هم مرز اصحاب نفاق و فراق مي باشند و بواسطه ي نزديکي بحالت خنثي يعني نقطه ي صفر هميشه احتمال سقوط آنها در يکي از آندو گروه وجود دارد. اما اينها فقط جزئي از طيف اصحاب نقاب مي باشند و در حرکت به سمت انتهاي مثبت طيف به افرادي با باورها و اعتقادات بيشتر و واقعي تر هم برمي خوريم که همانطورکه گفتيم سزاوار اطلاق آن عناوين نيستند. آنچه در کليت اين گروه مصداق و عموميت دارد اينست که به نوبت در روابط اجتماعي خود نقاب عوض مي کنند و درخور آن نقش بازي مي کنند! اين عوض کردن نقاب در مراتب پايين تر ممکنست در رابطه با هرکس صورت بگيرد و در مراتب بالاتر فقط در پيشگاه حاکميت و يا در شرايط اضطرار رخ دهد؛ بنابراين همه را نمي توان باصطلاح به يک چوب راند اما وجه مشترک همه ي اصحاب نقاب را به بياني روشن تر مي توان در يک نکته خلاصه کرد و آن عدم تطابق عقيده و عملشان مي باشد و از نظر فرهنگ و اجتماع مسئله ي آسيب شناختي اساسي هم بيشتر متوجه همين نکته است.
توسل و تمسک به حقايق اجتماعي جامعه و تقديس آن در جلوي صحنه - بقول گافمن (جامعه شناس آمريکايي/82-1922)، و عدم پايبندي به آن در پشت صحنه، به تضعيف و تخريب تدريجي فرهنگ جامعه منجر مي شود و همچون ويروسي در پيکره ي اجتماع (و يا مثلاً رايانه) عمل مي کند که در ظاهر پنهان است اما در واقع وجود دارد و در برهه هايي از زمان خود را نشان مي دهد و مسبب مشکلات کارکردي متعددي مي شود. حال اينکه با کدام پادزهر يا آنتي ويروس بايد اين ويروسها را آشکار و برطرف سازيم و تن نزار فرهنگ جامعه را از هجوم گاه و بي گاه آنها عافيت بخشيم از نظر اجتماعي خود مسئله ي بنيادي ديگريست و تدقيق و تدبيري بنيادي نيز مي طلبد.
در ادامه جهت آشنايي بيشتر با بعد عملکردي اصحاب نفاق، به مثالهايي چند از تضاد و تقابل فکر و عمل آنها در سطح جامعه اشاره مي کنيم با قيد اين تذکر که اگرچه مثالهاي بکار برده شده در اين قسمت مبتني بر تجربيات و واقعيات اجتماعي مي باشند اما تعميم آنها به همه و يا تجميع آنها در يک نفر مد نظر نمي باشند:
اصحاب نقاب آنهايي هستند که دنيا را دار مکافات مي دانند و حجاب ديده و ممرّ آخرت و خلاصه آنچه که نبايد به آن پرداخت، در حاليکه از آنطرف شب و روز در کار دنيا ويل اند و ويلان، فرصت يک کار خير هم پيدا نمي کنند! مال و اموال دنيا را فتنه و فريب مي دانند و بار گران و مايه ي دغدغه ي جان و خلاصه اسباب دنيا که بايد گذاشت و گذشت، از آنطرف هي مي بُرند و مي بَرند و مي اندوزند و هتل مي سازند و قصر مي سازند و عزيز تر از ديده و جان مي دارند و سخت سرگرم تجمل گرايي اند و شيک پرستي و چشم و هم چشمي و الي آخر! پست و مقام را مرتبه ي دنيوي مي دانند که به درد سرش نيرزد و جز احساس مسئوليت و خدمت به مردم انگيزه ي ديگري نمي طلبد و قابليت مي خواهد و تجربه و تخصص و تعهد، از آنطرف زير خاکي زير آب مي زنند و توطئه مي کنند و تخريب و ترور شخصيتي و تهديد و تهمت و افترا و چاپلوسيِ مافوق و چهره سازي و صحنه سازي و هزار تر و ترفند که من شايسته ترم، نوبتي هم باشه نوبت منست، اگر من باشم چنان شود و چنان کنم و الباقي ماجرا!
نماز را ستون دين مي دانند و کليد بهشت و ارتباط با خالق و "تنهي عن الفحشاء و المنکر" و واجب تر از کار و صدها حقيقت ديگر اما از آنطرف بي نمازي و فوت وقت و فرار از جماعات و احاله و تکاهل و خانواده هاي بي نماز و نمازهاي بي طهارت و تهيت و درگير شبهات و شکيات و مبطلات جزيي از وقايعشان است! نظام حاکم را مي ستايند و حکومت عدل و انصاف و آزادي و امام زمان مي دانند و از نان شب واجب تر، از آنطرف حقايقش را مي شکنند و عقايدش را زير پا مي گذارند و متهم به خفقان و تخطئه و بخور بخور و بکش بکش مي کنند و خلاصه هيکله اش را خرد مي کنند و نقل مجالس شبانه مي سازند!
آمريکا را شيطان بزرگ و ام الفساد و مستکبر و جهانخوار و توطئه گر و سرزمين فتنه و فساد مي خوانند و کمي آنطرفتر آمريکا مي شود مهد تمدن و آزادي و دموکراسي و علم و صنعت و تکنولوژي و خدمت به شهروندان و کلاً بشريت، خلاصه بهشت زمين که لابد حيف هم است که آدم بميرد و آنجا را نبيند يا حداقل بچه اش آنجا تحصيل نکند! اينترنت و ماهواره و ويدئو و سي دي پلاير و امثالهم را آلت فساد و خطا و انحراف و جرم و جنايت و توأمان ابزار استکبار و سياست و ذهن شويي و تبليغات مسموم مي دانند اما عجبا که در اين روزگار کمتر خانه اي بي آن آلات فساد پيدا مي شود مگر آنکه توان داشتنش را نداشته باشد! آقا و خانم و بچه ها آنلاين و آفلاين با تمام نقاط دنيا در ارتباطند و رسيور دو بشقابه و سه ال ان بي هم کفاف نمي دهد و يک موتور هم پشتش مي بندند و خلاصه سر از همه چيز در مي آورند و آخرش هم گردن بي چيزها مي اندازند!
خدمت به مردم را وظيفه مي دانند و افتخار و شرط اسلام و سازندگي و مردمسالاري، آنوقت سر ارباب رجوع داد مي زنند و منت مي گذارند و به هر ترتيب که شده از کار و وظيفه و تخصص و تعهد و مدنيت و اهليت و اسلاميت مي بُرند و مزدش را بي کم و کاست بلکه با اضافات عيان و نهان مي برند و مي ريزند حلقوم زن و بچه، آخر سر هم پاک شويي و مالشويي! زنان و دختران بي حجاب و بدحجاب را آفت و مايه ي ننگي براي خانه و خانواده و اخلاق و فرهنگ و جامعه و دين مي دانند و تير دشمن و بازار شيطان، از آنطرف خدا داند که پنهان و آشکار و مستقيم و غير مستقيم و از پس و از پيش چنان مستغرق سير و تماشا مي شوند و چنان به به و چه چه و احسن الخالقين و اگر هم پايش بيفتد ... استغفرالله!
کتاب را غذاي روح مي دانند و خانه هايشان يک قفسه ي کتابخانه ي کوچولو ندارند! در حمايت از توليد داخلي شعار مي دهند و خانه هايشان پر از اجناس خارجي و فيلمهاي کپي شده است! شهر را خانه ي خودشان مي دانند و همچون سطل آشغال از آن استفاده مي کنند! غيبت کنندگان را گوشتخواران آخرت مي دانند و پشت سر عالم و آدم صفحه مي گذارند! و صدها آنگويه و اينگونه هايي که بيانشان تنها بازگويي و بازنويسي است و خوانندگان فرهيخته خود همه را مي دانند و مي بينند. بله اينها و همانها که خود مي دانيد همه واقعيتهايي اجتماعي در رابطه با عدم تطابق قول (جلوي صحنه و يا درحقيقت امر) و فعل (پشت صحنه و در واقعيت امر) گروهي موسوم به اصحاب نقاب است؛ آنها که به حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه اشراف و اعتقاد دارند اما نوع عملکردشان در آن راستا نيست! اينها همه براي همه نيست! همه براي يکي هم نيست! بلکه همه براي جامعه است! اينها وقايع اجتماعي جامعه هستند! وقايعي که نبايد انکار شوند! اعتراف به واقعيتهاي جامعه نخستين گام در مواجهه ي اصولي با آنهاست! آنها که بايد نخست مورد پذيرش واقع شوند تا بعد بدرستي مورد توجه و مطالعه و بررسيهاي آسيب شناختي قرار بگيرند.
شايد هيچگاه نتوان جامعه اي فارغ از اين خصوصيات داشت اما حداقل مي توان آنها را هر چه بيشتر در اقليت قرار داد و بر اين مهم همانند هر پديده اجتماعي ديگري نبايد يک بعدي انديشيده شود و همه تنها از شرّ سر اصحاب نقاب دانسته شوند. عوامل ديگري از جمله ساختار حقايق اجتماعي حاکم و شرايط اجتماعي خود جامعه هم در اين رابطه دخيلند که در نوشتارهاي بعدي به آن خواهيم پرداخت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ جمعه ۲ بهمن ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]