موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش پنجم
حسین شیران
و بعد، «انسان حقیقتجو» خوب میداند که خیزش «پرسشهای توفانزا» هیچ پایان کارش نیست بلکه خود پیشدرآمدیست بر وقوع حوادث بعدی که البته یکبهیک باید رخ دهند تا مواهب موعود در مراتب موجودشان آرام آرام رخ بنمایند! از جملة این حوادث که از قضا مهمترین و کارسازترین آنها هم هست «ذهنلرزه»های پیدرپیایست که در نتیجة تجربة ممتد و مستقیم توفان و توفانیشدنها سرانجام در «قارههای آگاهی» انسان به وقوع میپیوندد! همچون خیزش توفانها، «انسان حقیقتجو» را از وقوع این «ذهنلرزه»ها هم هیچ باکی نیست! چرا که او خواهناخواه با تجربة «کارکرد مثبت» توفانها، کارکردی نظیر آن را از وقوع «ذهنلرزه»ها هم انتظار میکشد! او خوب میداند که اگر قرار است تغییر و تحولی در کار باشد مشخصاً این «ذهنلرزه»ها اسباب و اساس بیبدیل آن خواهند بود! هم از اینروست که با پایداری در مرحلۀ «پرسشهای توفانزا» و تحمل تبعات گوناگون آن، با اشتیاقی دوچندان، پای در مرحلة وقوع «ذهنلرزه»ها مینهد و به این قرار هرچه بیشتر در راهی که خود میداند لحظهبهلحظهاش آمیخته با خوف و خطر است پیشتر و پیشتر میرود!
واقعتر اگر بگویم، در قاموس «انسان حقیقتجو»، تمدید عمر آدمی روزبهروز و حتی لحظهبهلحظهاش، فقط از باب همین «پیشرفت» است! در این قاموس، «پسرفت» که هیچ- خود حسابش معلوم است، حتی «درجازدن» هم به نوعی «اسراف عمر» تلقی میشود! و خود با درک این معنیست که «انسان حقیقتجو» تنها راه پیش روی خود را «راه پیشرفت» میداند و جز این، هر طیّ طریقی را بلاتردید «حیف عمر» میانگارد! اما «پیشرفت» در راه «حقیقتجویی»- که گفتیم عین «ماجراجویی»ست، نه فقط بیهراس و بیهزینه نیست بلکه حتی هراس و هزینهاش بسی بیش از «پیشرفت» در هر راه دیگریست! پیش از عزم جزم بر پویش این راه، «انسان حقیقتجو» بخوبی از این نکته آگاه است و از این رو در تمام طول مسیر، هم «منتظر حادثه» هم «فکر خطر» است؛ با اینحال در هیچ مرحلة دیگری به اندازة مرحلة «ذهنلرزه»های پیدرپی تجربه و تحمل این هراس و هزینه دشوار و ناگوار نمیافتد!
«ذهنلرزه» مایة ویرانیست و این هیچ چیز خوبی نیست! کیست که از فروریختن و ویرانگشتن راضی و خرسند باشد؟ «انسان حقیقتجو» هم از این قاعده مستثنی نیست! او هم انسان است و بالطبع از درهمشکستنها و باخاکیکسانشدنهای سازههای ساحت ذهنش که عمری صرف بپاداشتنشان داشته، سنگین و غمگین میشود! با این وجود، او هیچ به پاپسکشیدن نمیاندیشد و با ویرانه پیشرفتن را به پسافتادن و درجازدن در ناکجاآبادها ترجیح میدهد!
پایان بخش پنجم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, جنگهای صلیبی
[ شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
آنارشیسم (2) Anarchism
در قسمت اول درباره آنارشیسم از نظر لغوی و معنای آن و دیدگاه های آنارشیست های معروف درباره حکومت و پیشنهادات انان صحبت شد. در قسمت دوم هدف نگاهی است به روش های آنارشیست ها و گونه های مختلف آنارشیسم. در حالی که آنارشیست ها در نظریه " بگذار بکنند"1 هم نظر هستند اما با این حال در همه چیز با هم یک رای نیستند. آنان از نظر روش های عملی به دو دسته آرامش خواه و انقلابی تقسیم می شوند.برای دستیابی به جامعه مطلوب دو شیوه وجود دارد.انقلابی ها آشوب گری, اعتصاب, ترور و واژگون کردن ناگهانی دولت و به عبارتی روش های براندازنه و خشونت امیز را پیشنهاد می کنند و این دسته در طول قرن نوزدهم گروهی از سیاستمداران و پادشاهان و رئیس جمهورها را کشتند و به ویژه در ایتالیا و اسپانیا فعالیت گستردهای داشتند (2). از ترورهای مشهور آنها میتوان از قتل کارنو رئیس جمهور فرانسه، هومبرت پادشاه ایتالیا، الیزابت ملکه اتریش، مکنلی رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و... نام برد..
روش دیگر دستیابی به جامعه مورد نظر را آنارشیست های مسالمت جو پیشنهاد می کنند که متنی است بر روش های مسالمت امیز از قبیل گفت و گو و ترغیب و تبلیغ و در کل خواهان تغییر دادن جامعه به صورت آرام می باشند. آنارشیستهای مسالمت جو مانند" لئو تولستوی"، طرفدار عدم خشونت هستند. آنارشیسم از جهات دیگر مانند مالكیت یا عدم آن و عقیده به فردگرایی و جمعگرایی نیز قابل تقسیم است. صورتبندی مدرن نظریهٔ آنارشیسم با اثر ویلیام گادوین در سال ۱۷۹۳ با نام تفحصی پیرامون عدالت سیاسی و تأثیرش بر شادمانی و فضیلت عام آغاز شد. بسیاری چون پرودون، باکونین، اشتیرنر، تاکر، تولستوی و کروپوتکین دنبالهٔ کار وی را گرفتند.
نظریهپردازان آنارشیسم معمولاً پیرو یکی از پنج شاخهٔ زیرند که ما در اینجا به سه شاخه غالب می پردازیم:
1- آنارشیسم كمونیستی ( جمع گرا ) : "پطر کروپوتکین" از شخصیتهای محوری این نحله و واضع اصطلاح «کمونیسم آنارشیست» است. کانون توجه نظریه آنارشیسم کمونیستی, اقتصاد کشاورزی و صنایع روستایی است و مدافع نوعی بازگشت به طبیعت و در عین حال خواستار رفع نیازهای عمومی افراد و در دسترس بودن کالا برای همگان است[3]. بنیاد این نظریه جمع گرایانه است ( یعنی که تصور بر این است که فرد در درون اجتماع و مروادات گروهی است که به شکوفایی دست می یابد.)
2- آنارشیسم سندیکالیستی: آنارشیسم سندیکاگرا رستگاری را در نزاع اقتصادی و نه نزاع سیاسی طبقهٔ کارگر میجوید.در این نوع انارشیسم, هسته اصلی سازماندهی فدراسیون های مستقل صنفی و نظارت کارگران و ایجاد هماهنگی بین فدراسیون ها به صورت داوری استوار است.[4]کوشش به عمل می اید تا با توسل به مبارزه اقتصادی و نفی مبارزه متشکل سیاسی, دولت و دموکراسی پارلمانی محو شود و بجای آن جامعه ای مبتنی بر رهبری اتحادیه های کارگری یعنی سندیکاها ایجاد شود.[ 5].
3- آنارشیسم فردگرا: بنیاد نظری آنارشیسم فردگرا را در آثار "ماکس اشتیرنر" آلمانی و"بنیامین تاکر" آمریکایی میتوان پیدا کرد.بر خلاف دو گونه قبلی ( کمونیستی و سندیکالیستی) که فرد در بطن اجتماع مطرح می شود این گونه سوم, فرد محور است. اشتیرنر در کتاب "شخص و داراییاش" [Der Einzige und sein Eigentum] (چاپ نخست ۱۸۴۴) عقایدش را تشریح کردهاست. به اعتقاد وی انسان حق دارد هر آنچه میخواهد انجام دهد؛ و هر چه آزادی وی را سلب کند نابود باید گردد. اشتیرنر نه تنها با قانون و مالکیت خصوصی سر مخالفت میدارد بلکه با مفاهیم خدا و کشور و خانواده و عشق هم بنای ناسازگاری میگذارد. منتها مخالفت وی با این مفاهیم به معنی فتوا به نابودی آنها نیست. بلکه از نظر وی انسان هر گاه بخواهد به این مفاهیم تن تواند دادن اگر باعث شادمانیاش شود ولی سرسپردگی به این مفاهیم وظیفهٔ شخص نیست. "تاکر" در نظریهپردازیهای خویش از دارایی چیست؟ پرودون اثر پذیرفت. او با هرگونه اعمال قدرت از سوی دولت مخالف بود و آن را غیراخلاقی میدانست. تاکر و پیروانش با چهار انحصار اصلیای که آبشخورشان وجود دولت میبود به مخالفت پرداختند: زمین، پول، دادوستد و حقوق پدیدآورندگان. نابودی این انحصارات را مایهٔ از میان رفتن فقر میدانستند.
پانوشتها:
[1]. laissez fair: رویکردی اقتصادی است که طبق ان تراکنش میان افراد خالی از هرگونه دخالت حکومت باید بود. لودویک فن میزس در کتاب کنش انسانی می نویسد: " لسه فر یعنی, بگذار تا انسان عادی خود انتخاب و عمل کند.مجبورش مکن گردن به خواست دیکتاتور نهد"
[2]. آشوری، داریوش؛ دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، چاپ بیست ویکم، 1393، ص 42.
[3]. قادری, حاتم, اندیشه های سیاسی در قرن بیستم, تهران, سمت, چاپ چهاردهم, 1392
[4]. قادری, حاتم, پیشین
[5]. آقا بخشی, علی, افشاری راد, مینو, فرهنگ علوم سیاسی, تهران, نشر چاپار,چاپ سوم, 1389, ص 27
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, جامعه شناسی سیاست, آنارشیسم اقتدارگریزی
[ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش چهارم
حسین شیران
«جنگهای صلیبی» بهترین و در عین حال بدترین نمونة جنگ «اخیار با اخیار» است! جنگ «اخیار با اخیار» که میگویم در این مورد بخصوص یعنی جنگ میان مؤمنان و پیروان دو دین اسلام و مسیحیت! یعنی جنگ میان مؤمنان و پیروان دو دین توحیدی! یعنی جنگ میان مؤمنان و پیروان دو دین ابراهیمی! یعنی جنگ میان مؤمنان و پیروان دو دین دو دوست، دو برادر، دو همخون و دو همخوان- عیسی روحالله و محمد رسولالله! ... به باور من، همواره باید که این سیل اوصاف را- و بسی بیش از اینها را، در هر کجا که صحبت «جنگهای صلیبی» در میان است بهجایْ یا دستکم پابهپای این عنوان نارسایی که مطرح است جاری ساخت چرا که حقیر معتقدم درک بهتر این ماوقع، به درک تکتک این اوصاف بستگی دارد! کافیست هر آن انسان اندیشمندی یکی دوبار این صف اوصاف را موشکافانه در ذهن خود سان بیند آنگاه بسیار به دور خواهد بود اگر که عرصة آرام ذهنش را، دیر یا زود، در گیرودار خیزش «پرسشهای توفانزا» مغشوش نیابد!
البته که انسان حقیقتجو را هیچ باکی از خیزش این توفانها نیست و نباید هم باشد، چه او خوب میداند «حقیقتجویی عین ماجراجوییست» و هیچ شایستة ماجراجو نیست خوف توفان داشتن، بخصوص آنجا که خود از پیش میداند در راهی که خود به میل خود در آن پانهاده است خیزش توفانهای سهمگین امری بسیار طبیعیست! وانگهی او خوب واقف است که توفان هیچ مانع ماجراجویی نیست بلکه برعکس مایة ماجراجوییست و از این نظر بغایت مهم و ضروری!
چگونه ممکن است راه رسیدن به حق و حقیقت ساده و آسان باشد و اساساً چرا باید باشد؟! سهلالوصول گشتن یک چیز همان و بیارزش شدنش همان! تمام ارزش و اعتبار و افتخار راهیِ این راه بودنها در همین تن به توفان دادنها و توفانی شدنهایش نهفته است و گرنه چه ارزش و اعتباری و افتخاری به رهرو راهی که هیچ تب و تاب و اضطرابی بر آن حاکم نیست! و خود همین است سرّ اینکه راهیان راغب این راه نه فقط هیچ از برابر توفانهایش نمیگریزند بلکه با کمال میل، خود به استقبال آنها رفته و با اشتیاق، تن به توفندگیهای بیپایانشان میسپارند!
با این کار آنها ایمان و آگاهی خود را به این نکته نمایان میسازند که توفانها اگرچه همواره از جای برمیکَنند اما همیشه از راه به در نمیکُنند بلکه گاهگداری هم در کمال خضوع، راهیان را در مسیر صحیح رسیدن به مطلوبشان قرار میدهند! این بقول ما جامعهشناسان به بهترین شکل بیانگر «کارکرد مثبت» توفانهاست!
پایان بخش چهارم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, جنگهای صلیبی
[ دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش سوم
حسین شیران
اما باز اگر که جنگها یا همان «بیمهابا به دنبال شرّ گشتنها» همه محدود به «اشرار عالم» بود چندان حرفی نبود، چه به هر شکل میشد چنین «توجیه» داشت که به هر حال «جهان خالی از جنگ نیست چون خالی از اشرار نیست»! اینگونه آن مایة ننگ و تأسفی هم که لاجرم در کار است تا حد زیادی تعدیل و تلطیف میگشت و تنها در «اشرار عالم» خلاصه میشد! البته این «اشرار» که میگویم میدانم که میدانید بهر حال، خود نسبیتی در این میان جاریست و به حکم این نسبیت، اینگونه نیست که بالذّات گروهی همیشه «اشرار» عالم باشند و گروهی دیگر همیشه «اخیار» آن! لااقل این را همه در هر سطحی از فهم و شعور، خوب میدانیم که در هر جنگ و نزاعی، بیبرو برگرد، هر گروه و هر مبارزی طرف مقابل خود را فارغ از هر چیزی تنها به جرم اینکه در برابر او قد علم کرده و یا حرفی مخالف حرفش زده است «شرور» خوانده و باز میخواند!
حال اینکه براستی چه کسانی «اشرار» و چه کسانی «اخیار» هستند را به این سادگیها نمیتوان تشخیص داد- بخصوص از «موقعیت فرود»؛ برای داوری صحیح در این خصوص بطور قطع باید خود را تا آنجا که امکانش هست تا به «موقعیت فراز» بالا کشید؛ موقعیتی که در بالاترین و والاترین سطح آن، خود «خدا» جای گرفته است و از این رو بالطّبع «داوری نهایی» هم با خود اوست! ... با این وجود، اینجا ما با قدری جانبداری به نفع دینداران، اصلاً و اساساً از بدو تاریخ تا به اکنون، تمام دینداران عالم را همه «اخیار» فرض میکنیم و وجود مبارکشان را هم بسی برای جهان و جهانیان مغتنم میشماریم و بعد در مقابل اینها تمام غیردینداران عالم را هم بیردخور در زمرة «اشرار عالم» قرار میدهیم. با این تعریف و تمهید اگر که عاملان جنگهای تاریخ بشر را همه اشرار دانیم- البته باز با قدری تسامح و این بار هم به نفع دینداران، در اینصورت در طول تاریخ علیالاصول ما نباید بیش از دو نوع جنگ میداشتیم: 1- «جنگ اشرار با اشرار» و 2- «جنگ اشرار با اخیار».
آیا واقعاً چنین بوده است؟ یعنی که جنگهای عالم همه در دو نوع فوق خلاصه گشته است؟ متأسفانه باید گفت که نه! هرگز! با تاریخ که همراه میشویم به وسعت آن با نوع سومی از جنگها هم مواجه میشویم: جنگهای دینی و مذهبی! یا با استناد به بحث فوق، «جنگ اخیار با اخیار»! اینجاست که ما ناگزیر میشویم بپذیریم که در نهایت تأسف تنها این «اشرار عالم» نبودهاند که مسبب جنگها و غارتها و خونریزیهای طول تاریخ بشر بودهاند، بلکه در واقع امر، به گواهی خود تاریخ، به همان اندازه که پای اشرار در میان بوده و است، به هر شکل، پای اخیار هم در میان بوده و است!
و خود اینجاست که کار تحلیل و تفسیر بر هر محقق بیطرفی دشوار میگردد، چه علیالقاعده آنجا که یک پا یا هر دو پای جنگ، «اشرار» است (منظورم دو نوع «اشرار با اشرار» و «اشرار با اخیار» است) در نهایت میتوان تمام مسئولیت امر را به هر شکل ممکن به پای عامل «اشرار» نوشت و دفتر تحلیل را بست! اما در ارتباط با جنگ «اخیار با اخیار» چطور؟ اینجا که دیگر علیالظاهر از «عنصر اشرار» («شاهکلید شرح شرارتهای عالم») خبری نیست بطور مشخص باید به کدام عنصر دیگر استناد کرد و واقعه را تحلیل کرد!
پایان بخش سوم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, جنگهای صلیبی
[ پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش دوم
حسین شیران
راستش حقیر از وقتی که «معنا و مفهوم حقیقی دین» را (به ظنّ خود البته) دریافتهام (در اینخصوص به وقت خود در جای دگر مبسوط سخن خواهم گفت) همواره در نزد خویش از «جنگهای صلیبی» (و یا کلاً جنگهای دینی و مذهبی) با عنوان «تأسفبارترین» و «ننگآمیزترین»ِ جنگهای طول تاریخ بشریت یاد کردهام! البته نظر به حقیقت امر، باید اذعان داشت که هر جنگی به هر شکل و دلیلی که رخ دهد بیگمان ننگی است بر پیشانی بشریت! چه هیچ شایستة ابناء بشر نیست که خود را به عنوان تنها موجود «ذیعقل و ذیشعور» کرة خاکی بلکه کل کائنات، «جانشین خدا» بر روی زمین بداند و به این حکم از همه برتر و سرتر، اما آنچنانکه باید و شاید نتواند «آیین همدوستی و همزیستی» را لااقل در حد یک وجب از خاک خدا بجای آورد و مدام کارش بجایی برسد که تن به جنگها و خونریزیهای بیشمار بدهد!
به باور من، بنیآدم اگر آدم باشد بخاطر این همه جنگهایی که بلاانقطاع در طول تاریخ به راه انداخته است و هنوز هم راه میاندازد و بسی بدترش هم راه میاندازد، جای آن دارد که هرگز سرش را میان سایر موجودات بالا نگیرد! چه این موجودات با آنکه عقل و شعور ندارند- و هیچ ادعایش را هم ندارند، همواره آنچه از آنها انتظار میرود را انجام میدهند اما آدمی با اینکه عقل و شعور دارد- کلی ادعایش هم میشود، با اینحال علیالدوام آنچه از او انتظار نمیرود را انجام میدهد! و اما تن به جنگ دادن چیست جز بیهوده از خیر سایة سبز و سفید صلح و صفا گذشتن و بیمهابا خریدار سایة سرخ و سیاه شرّ گشتن! کل کائنات را هم که بگردی سودایی از این بدتر نخواهی یافت که کسی خود به دست خویش خیر و صلاح خود را بگذارد و با اشتیاق شرّ آنچه سزاوارش نیست را به جان بخرد! و خود همین است که جای «تأسف» دارد! بسیار هم جای تأسف دارد!
با این نگاه، به حق، جای آن خواهد بود که «تاریخ بشر» را همه «تاریخ تأسف» دانیم! چه از آغاز تا به انجامش هیچگاه خالی از جنگ نبوده است! و تا بوده چنین بوده است! دل تاریخ پر جنگ و حرفش هم حرف جنگ بوده است؛ حرف جنگ دو برادر، دو قبیله، دو روستا، دو شهر، دو کشور، دو ابرقدرت! ... و نه همواره دو به دو که گاهی هم چند به چند! مگر نه شرح همین واقعهها بوده است که صفحات تاریخ را پر کرده است؟! در اینصورت آیا این خود بمنزلة این نیست که تا بحال جنگ- از هر نوع و در هر سطحش که باشد، خواهناخواه تمام ابعاد زندگی اجتماعی بشر را تحت تأثیر خود قرار داده و تاریخش را هر آنگونه که خود خاسته است ساخته است! و بعد با این حساب آیا واقعاً پربیراه خواهد بود اگر که بگوییم در کل این جنگ بوده است که نیروی محرک تاریخ بشر بوده است؟ بخصوص آنجا که تاریخ خود با تمام طول و تفسیرش مؤید اینست که تا به اینجایش هیچ برگی از آن ورق نخورده است اگر که جنگی رقم نخورده است!!! ...
پایان بخش دوم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, جنگهای صلیبی
[ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش اول
حسین شیران
در اثنای بحثهایی که در گروه1 با دوستان داشتیم تا آنجا که یادم هست تا بحال چندین بار از «موقعیت فراز» و «موقعیت فرود» سخن گفتهام! اکنون در این فرصت از محضر «دوستان هماندیش» اجازه میطلبم که قدری بیشتر پیرامون این عنوانی که بکار بردهام و میبرم توضیح دهم!
براستی نمیدانم آیا این عنوان را غیر از من حقیر، کسی هم بکار برده و میبرد یا نه! و اگر که برده و میبرد بطور مشخص چه معنا و مفهومی از آن ایفاد داشته و میدارد! در هر حال، فارغ از این مسأله، من به راه خود میروم و در طی این راه در قالب سطوری که در پی خواهم نگاشت تلاشم بر این خواهد بود که هم دلیل خطور این عنوان به ذهنم را با شما باز بگویم و هم، مهمتر از این، معنا و مفهومی که از آن ایفاد میدارم را و بعد مهمتر از هر دو، کاربرد و یا بقول «جامعه شناسان»، کارکردی که در حین اندیشیدن از آن میتوان انتظار داشت را!
حالا دیگر چند سالی میشود که این ایده و عنوان به ذهنم خطور کرده و رسماً ملکة بیبدیل آن گشته است و دقیقتر اگر بگویم کمی بیش از «شش سال» (قبل از آنکه بخواهم در زمستان سال 1388 وبسایت «جامعه شناسی شرقی» را راه بیندازم، چه به این موضوعی که میخواهم اینجا اشاره کنم پیشتر آنجا در قالب نخستین مطالب وبسایت اشاره داشتهام) و درست زمانی که بصورت اتفاقي فیلم تاریخی «پادشاهی بهشت Kingdom of Heaven» اثر «ریدلی اسکات Ridley Scott» را، خلاف روال معمولی که دارم، به نظاره نشستم!
بطور واقع، در اين فيلم صحنهاي کمنظیر هست که ماندگاری این ایده و عنوان در ذهن من، خودْ یادگاریِ بینظیر تکرار آن یک صحنه است، چه از آن روز تا بحال، بارها و بارها آن یک صحنه در تالار حقیر ذهن من اکران شده است و باز میشود و در این مدت، بجرأت میگویم که هیچ فکر و اندیشهای در آن جریان نداشته است مگر اینکه تأثیر ادراک بیوقفة این اکران را در خود به عیان یافته باشد! اگر که بتوانم این یک صحنه را از متن این فیلم که بعدها به زحمت برای دوباره دیدنش بدست آوردم سوا کنم قول میدهم که از همینجا2 برای شما بزرگواران به نمایش بگذارم- البته جسارت نشود، اگر که تا حالا ملاحظه نفرموده باشید!
موضوع این فيلم «جنگهاي صليبي» است؛ جنگهایی که در اواخر قرن یازده میان مسلمانان و مسیحیان درگرفت و در کمال تأسف، قریب به دویست سال- از 1096 الی 1291 میلادی برابر با 490 الی 690 هجري، طول کشید و در این دورة بس طولانی، هزاران هزار از سپاهیان هر دو طرف را- و بگذار بهتر بگویم هزاران هزار از پیروان هر دو دین را، به بدترین شکل ممکن بدست یکدیگر از میان برداشت! و جالب اینکه هر دو سو، با ایمان و امید مشترک و مشابهی بدست هم از بین رفتند، چه قطع یقین در هر دو سو باورشان داشته بودند که اگر در طی این جنگها بمیرند هیچ زیانی نیست، بطور قطع «پادشاهی بهشت» با آنها خواهد بود! روی دیگر این سکه یعنی سرنوشت طرف مقابل هم، شتر بر بام، بر هر دو طرف معلوم بود: از سران سپاه مقابل بگیر تا آشخورترین سربازشان همه بیتردید بمحض مرگ به «درک» واصل میشوند و به جرم عنادی که با «سپاه حق» میورزند تا دار دنیا هست «جاوید جهنم» خواهند بود!!! ...
جای تأملبرانگیز این داستان اینکه آنها که این وعده را میدادند همه از جانب «خدا» میدادند و هیچ کس از هر دو سو نمیپرسید که چگونه چنین چیزی ممکن است! و جای تأسفبارش اینکه هیچ کس از هر دو سو از آنها نمیپرسید اگر که زنده بمانند چطور؟ آیا اجازه خواهند یافت، شده قدر یک روز و یا حتی یک ساعت به قدر «پادشاهی بهشت» به «پادشاهی اورشلیم» هم بیندیشند؟! ...
پایان بخش اول
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
پانوشتها:
1. گروه تلگرام «جامعه شناسانشرق».
2. منظور گروه تلگرام است.
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, پادشاهی بهشت, جنگهای صلیبی
[ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی شرقی
بخش هجدهم: جریانات معطوف به جامعه شناسی در جامعه 2
حسین شیران
افزون بر «جریان نیچهای» که بخش پیش به شرح اجمالی آن پرداختیم البته که برخی جریانات خرد و میان و کلان دیگری هم هستند که هر یک به شکل و شتابی خاص در بستر جامعه جاری هستند و هر کدام به قدر و سهم خود، کم و کیف جریان علم «جامعه شناسی» در کشور را در این عمر نه چندان درازش متأثر ساخته و باز میسازند. شناخت و شناساندن این جریانات اگر چه بجای خود یک امر مهم و ضروری است با این حال باید اعتراف کنم که پرداختن بدانها در این برهه از بحث هیچ مقصود ما نبود، با این وجود، حال که به اقتضای سیر بحث، کار به اینجا کشید بد نیست یک مرور کلی به چند و چون این جریانات داشته باشیم و بعد بلافاصله بر سر بحث اصلی خود باز گردیم.
در کل نظر به نوع «دیدگاه» یا نوع «جهت» یا «جبههگیری» افراد یا جریانات مختلف موجود در کشور نسبت به علم «جامعه شناسی»، با یک تقسیمبندی ساده اما نسبتاً جامع میتوان آنها را در سه دستة «موافقان»، «منتقدان» و «مخالفان» در نظر گرفت. توضیح واضحات خواهد بود اینکه بگوییم اینجا این «جامعه شناسی» که میگوییم منظورمان «جامعه شناسی» به شکل و شمایل غربیاش است و این دستهبندیها که برشمردیم همه در واکنش به این شکل و شمایل غربی آن است، چه در حال حاضر هیچ شکل و شمایل دیگری غیر از این سراغ نداریم که به آن استناد کنیم! فیالحال هرچه هست- کم و بیش یا خوب و بد یا مفید و مضر، همه از غرب و غربیان است و تا آنجا که حقیر خبر دارد در طی این یکی دو قرنی که از عمر این علم در جهان میگذرد هیچ چیز خاصی از جانب هیچ غیرغربیی بر حجم و هستی آن افزوده نشده است که لااقل خردهبهانهای باشد دست ما که از خداخواسته کلیت آنچه که گفتیم را زیر سؤال ببریم! ...
با این توضیح بپردازیم به شرح اجمالی سه دستهای که فوقاً برشمردیم؛ دستة نخست یعنی موافقان علم «جامعه شناسی» مشخصاً آنهایی هستند و یا خواهند بود که بنوعی با کلیت این علم بنحوی که اکنون از غرب و در غرب مطرح هست موافق هستند و عملاً و نظراً نه فقط خود تابع و پیرو آن هستند بلکه رسماً خواستار تسرّی و تسلّط آن با تمام مبانی و مفاهیم و مباحث و ملازماتش در جامعه هستند! منظور از ملازمات، آن دسته خصوصیات و ویژگیهاییست که مشخصاً جوامع غربی بخصوص در حال حاضر بنحو بارز واجد آن هستند، همچون علمگرایی1، فنگرایی (فنسالاری)2، فردگرایی3، صنعتگرایی4، انسانگرایی (اومانیسم)5، آزادیگرایی (لیبرالیسم6 در اشکال مختلفش) و مهمتر از همه دنیاگرایی (سکولاریسم)7 که اصلیترین وجه تمایز بلکه وجه تقابل «جامعة آخرتگرای ما» با «جوامع دنیاگرای غربی» است!
این یعنی که این جریان در عین حال که موافق و طرفدار «جامعه شناسی غربی»ست همچنین، خواهناخواه و یا گفتهناگفته، موافق و طرفدار «جوامع غربی» هم است، چه از نقطهنظر این جریان، ایندو یعنی «جوامع غربی» و «جامعه شناسی غربی» بنوعی «لازم و ملزوم» هم بوده و هستند؛ مگر نه اینکه این «جوامع غربی» (با خصوصیات فوقالذکر) بودهاند که بستر لازم برای ظهور و ثبوت «جامعه شناسی» در جهان را فراهم ساختهاند؟ و در مقابل، مگر نه اینکه «جامعه شناسی» هم، بخصوص از جانب بنیانگذاران و پیشگامانش، بنوعی «علم مطالعة جوامع صنعتی و مدرن» و البته «سکولار» تعریف و توصیف گشته است؟ آیا این تعریف و توصیف از «جامعه شناسی» بطور مشخص مربوط و معطوف به «جوامع غربی» نیست؟ و بعد آیا بنحو احسن بیانگر تناسب و سازگاری آن با شرایط محیطی خاصی که در آن متولد و رشد و توسعه یافته است نیست؟ ...
از این روست که موافقان علم «جامعه شناسی» عمدتاً بر این باورند که این «وجه التزام» (جامعة مدرن - جامعه شناسی مدرن) یک اصل مهم و اساسیست که همواره باید مدّ نظر قرار بگیرد! جامعة ما در حال حاضر در بهترین حالت خود یک «جامعة در حال گذار8» است، یعنی که از جهاتی عملاً و نظراً یک «جامعة بسته9» است و از جهاتی دیگر اگر چه جسته گریخته اما به هر حال جلوههایی از یک «جامعة باز10» را از خود به نمایش میگذارد! جسماً «آمیخته» با مظاهر «مدرنیته11» است اما روحاً هنوز «آویخته» از مبادی «سنت12» است! از این جهت است که گاه «خرامان» پیش میتازد و گاه «گریان» پس میافتد! ... خلاصه اینکه تکلیف جامعة ما در این «وضعیت سایهروشن» آنچنانکه باید و شاید هنوز با خودش مشخص نیست!!!
در یک چنین وضعی، «جامعه شناسی» ما هم چیزی بیش از یک «چراغ سوسوزن» نیست که گاه «روشن» است و انگار راه مینماید و گاه «خاموش» است و عملاً در راه میگذارد و یا بقول برخیها از راه به در میسازد! این یعنی که تکلیف «جامعه شناسی» ما هم با خودش مشخص نیست! ... به این ترتیب ملاحظه میفرمایید که در نزد ما هم بنوعی میان «جامعةمان و «جامعه شناسی»مان وجه تناسبی برقرار است و آن اینکه تکلیف هردوشان با خودشان روشن نیست! و چون در درجة اول تکلیفشان با خودشان روشن نیست طبعاً در درجة دوم تکلیفشان با یکدیگر هم روشن نیست و این هر دو حالت ناشی از اینست که هر دوشان از آن «وجه التزام» (جامعة مدرن - جامعهشناسی مدرن) به دور ماندهاند!
حال چاره چیست؟ از نقطهنظر این جریان، بقول معروف «شترسواری دولا دولا نمیشود»! «یا زنگی زنگی یا رومی روم»! ما یک نوع «جامعه شناسی» بیشتر نداریم و آن «جامعه شناسی غربی» است! در این یک نکته هیچ تردیدی نیست و نباید هم باشد! از این جهت «دو راه» بیشتر پیشرو نداریم: نخست اینکه اگر بنا داریم همچون سایر جوامع به علم «جامعه شناسی» مجهز و مؤید گردیم، که البته نظر به ضرورت شناخت امر «جامعه» خود یک ضرورت بشمار میرود، ناگزیر باید این «وجه التزام» را پذیرفته و عملی سازیم به این معنی روشن و واضح که به هر ترتیب راه را برای «مدرن ساختن» هر دو (هم «جامعه» و هم «جامعه شناسی») باز کنیم! ناگفته پیداست که گزینة پیشنهادی این جریان مشخصاً خود همین است و بس.
راه دوم بر خلاف راه نخست که مشخصاً از خصلت «ایجابی» برخوردار است کاملاً «سلبی» است! اگر که بنا نداریم راه فوق را بپیماییم همان به که یکبار برای همیشه از هر دو هدف دست بشوییم، یعنی که هم قید «جامعة مدرن» را بزنیم و هم از خیر علم «جامعه شناسی» که لاجرم از غرب و غربی است بگذریم و به همان «جامعة غیرمدرن - جامعه شناسی غیرمدرن» خود کفایت کنیم و گرنه غیر از این وجه و البته وجه اولای «جامعة مدرن - جامعه شناسی مدرن» وجوهات دیگر اعم از «جامعة غیرمدرن - جامعه شناسی مدرن» یا «جامعة مدرن - جامعه شناسی غیرمدرن» و حتی وجهی که تصور میرود «وجه غالب» در نزد ماست یعنی وجه «جامعة نیممدرن - جامعه شناسی نیممدرن»، نه فقط عاری از هر گونه فایدتی خواهد بود بلکه عملاً و نظراً مشکلآفرین هم خواهد بود!
البته راه سومی هم هست: خلاصه و مفید، «ادا درآوردن»! راهی که از چندی پیش تقریباً در هر زمینهای در کشور در پیش گرفتهایم و شکر خدا خوب هم از پساش برآمدهایم! مطابق این راه و روش، ما چه بدانیم چه ندانیم که چه داریم چه نداریم، ادای داشتن آن را درمیآوریم؛ مثلاً در ارتباط با موضوع بحث، تحققاً «ادای داشتن یک جامعة مدرن و جامعه شناسی مدرن» را درمیآوریم! نظر به اینکه این داستان در نزد ما هیچ داستان غریبی نیست که به توضیح بیشتر نیاز داشته باشد از بحث بیشتر در این خصوص پرهیز نموده و مرکب بحث را در این بخش به همین دار بلند بند میکنیم!
پایان بخش نوزدهم
1- Scientism
2- Technocracy
3- Individualism
4- Industrialism
5- Humanism
6- Libertarianism - Liberalism
7- Secularism
8- Society in Transition
9- Closed society
10- Open Society
11- Modernity
12- Tradition
پایان بخش نوزدهم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جریان نیچهای
[ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
پلورالیسم دینی Religional Pluralism
پیشتر از این در بخش قبلی در مورد "پلورالیسم Pluralism" مختصری سخن گفتیم. حال در این مجال، در مورد صورتی دیگر از پلورالیسم، یعنی "پلورالیسم دینی Religional Pluralism" مختصری از گزیده مطالب مورد مطالعه باز نشر می شود. پلورالیسم دینی بدین معناست که حقیقت و رستگاری منحصر در دین ویژه ای نبوده، و همه ادیان بهره ای از حقیقت دارند. در نتیجه پیروی از برنامه های هر یک از آنها می تواند مایه نجات و رستگاری انسان باشد؛ بنابراین مبنا، نزاع حق و باطل از میان ادیان رخت بربسته، خصومت و نزاع و مجادلات دینی، جای خود را به همسویی و همدلی می دهد.1
پلورالیسم دینی فاقد معنا و تعریف مشخص و معین است اما مروّجین پلورالیسم دینی غالبا این مفهوم را در سه تعریف بکار برده اند:2 1. پلورالیسم دینی بمعنای بهره مندی یکسان ادیان از حق و باطل. 2. پلورالیسم دینی بمعنای اینکه ادیان همگی راههایی بسوی حق هستند. 3. تعریف پلورالیسم دینی بر پایه پوزیتیویسم. در پلورالیسم دینی در معنای اول، مدعی شده اند که همه ادیان از عناصر و معنای حق و باطل به یکسان بهره مند هستند. بنابراین در هر دین و آیینی هم حق وجود دارد و هم باطل. روشن است که این معنای پلورالیسم دینی از نظر قرآن و تفکر اسلامی قابل قبول نیست؛ زیرا بنا به تعبیر قرآن شریف در سوره نساء آیه 15 کسانی که می خواهند بین خدا و پیامبرانش جدایی بیندازند و می گویند به برخی ایمان می آوریم و به برخی کافر می شویم، اینان در حقیقت کافرانند.
در معنای دوم پلورالیسم دینی به این معنی که ادیان همگی و به یکسان راههایی بسوی حق هستند و از این نظر فرقی با همدیگر ندارند، نیز ایرادهای تئوریک و تناقضاتی وجود دارد؛ چگونه می توان آیین مسیحیت معتقد به تثلیث را که در قرآن کریم صراحتا مورد نفی قرار گرفته و حتی معتقدان به آن کافر دانسته شده اند _ سوره مائده، آیه 73_ می توان با دین اسلام یکسان و برابر شمرد؟ در حالیکه مقصد آیین مسیحیت کنونی شرک آلود است و مقصد اسلام تماما توحیدی است.
به لحاظ احکام نیز تفاوت هایی در حد تناقض میان دو آیین وجود دارد که نمی توان آنها را مصداق مسیرهایی مختلف به راهی واحد و لذا یکسان دانست؛ مثلا در آیین بودیسم اساسا وجود خدا نفی می گردد، حال چگونه می توان اسلام و بودیسم را راههایی به سمت یک مقصد واحد دانست؟ این سخن بیشتر به درد خیالبافی های شاعرانه میخورد تا واقعیت قابل بحث و نقد و بررسی.
رویکرد سوم، بر پایه این نگرش پوزیتیویستی بنا شده است که "قضایای غیرتجربی و غیرحسی (یعنی قضایای دینی و فلسفی) یا یکسره بی معنی هستند و یا اگر بی معنا نباشند راهی برای تحقیق در صحت و سقم آنها وجود ندارد"؛ به عبارت دیگر احکام و باورهای دینی متباین و گاه حتی متناقض ادیان مختلف، به یکسان غیرقابل پذیرش یا غیرقابل ابطال است و راهی برای فهم درستی و حقانیت آنها وجود ندارد، لذا در خصوص همه آنها باید بر پایه شکاکیت و نسبی انگاری قضاوت کرد.
یکی از انگیزه های مطرح شدن بحث پلورالیسم دینی در جهان مسیحیت این بود که آیا غیر مسیحیان که اعمال نیک انجام می دهند نیز وارد بهشت می شوند یا بهشت فقط مختص مسیحیان است؟ در عالم مسیحیت، با این پرسش به دو گونه برخورد شد؛ یکی انحصارگرایان که قائل شدند: تنها کسانی که دین مسیحیت را پذیرفته اند، وارد بهشت میشوند. دیگری شمول گرایان که درِ بهشت را کمی بازتر کردند و کسانی را که براساس ضوابط مسیحیت عمل می کنند ولو مسیحی نباشند نیز مسیحی قلمداد کردند و به اصطلاح "کارل ریشر" اینان "مسیحیان گمنام" هستند. اما "جان هیک John Hick" پا را فراتر نهاد و همه ی متدینین به ادیان مختلف را نجات یافته قلمداد کرد؛ حتی ابایی نداشت که طرفداران مکاتبی چون کمونیسم را نیز اهل نجات بداند.3
"جان هیک John Hick" آمریکایی(متولد 1922) را می توان پرآوازه ترین نماینده ی "پلورالیسم دینی" در قرن بیستم دانست. هیک مدعی است که هر دینی، خود را به منزله مرکز و زمینه و مبنای اعتقادی فرض کرده و عقاید دیگر ادیان را با آن می سنجد؛در حالیکه او مدعی یک "انقلاب کپرنیکی در الهیات" است که بر پایه آن، عناصر مشترک ادیان یعنی صرف اعتقاد بوجود خداوند، مرکز و مبنا فرض می گردد و بقیه بحث های اعتقادی و کلامی ادیان، امور عارضی و جنبی فرض میگردد. همین نظریه را "عبدالکریم سروش Abdolkarim Soroush" در ایران تحت عنوان "ذاتی و عرضی ادیان" مطرح کرد و بسیاری از اعتقادات و احکام را بعنوان "عَرَضیات دین" مطرح نمود.4
برخی عناصر "کثرت گرایی دینی" را می توان در نوشته های "فردریک شلایر ماخر Friedrich Schleiermacher" بنیانگذار پروتستانتیسم لیبرال در قرن نوزدهم یافت. بنظر او همه ادیان در بردارنده حقیقت الهی هستند. پروتستانتیسم لیبرال تعبیرهای غیرمتعارف از کتاب مقدس و دیگر اعتقادات دینی را براحتی می پذیرفت. چنانکه "پروفسور محمد لنگهاوزن Mohammad Legenhausen" نو مسلمان آمریکایی گفته: بحث پلورالیسم در اروپا بصورت رسمی هنگامی آغاز شد که پس از جنگ جهانی دوم و در نیمه دوم قرن بیستم گروههایی از کشورهای مختلف به اروپا مهاجرت کردند و حاضر به پذیرش مسیحیت نشدند. فرقه های گوناگون مسیحی اینان را اهل دوزخ و شایسته هرگونه رفتاری می دانستند، ولی برخی متکلمان مسیحی، در میان غیر مسیحیان نیز افراد خوبی را می دیدند، از این رو به تعالیم کلیسا بدگمان شدند و برای طرد آن، پیشنهادهایی از جمله "پلورالیسم دینی" را مطرح کردند.
با توجه به ادعاهای مدعیان پلورالیسم، میتوان گفت که پلورالیسم خود ویران ساز است؛ زیرا پذیرش این نظریه مستلزم حق پنداشتن مرامهای رقیب است که آنها پلورالیسم را نقض می کنند.5 پلورالیسم در حوزه ها و زمینه های مختلفی مطرح شده است. "پلورالیسم اجتماعی_سیاسی" که گرایش به کثرت، تعدد و افزایش کمی و کیفی احزاب، جمعیتها، انجمنها و تنوع آراء و عقاید، در جهت مصالح جامعه است. "پلورالیسم فرهنگی" بمعنای تعدد تکثر فرهنگها، بویژه در آداب و رسوم اجتماعی و تمایز آشکار آن با فرهنگهای دیگر است. به عبارت متفاوت، میتوانند در یک جامعه بصورت صلح آمیز زندگی کنند. فرهنگ آکسفورد اینگونه از پلورالیزم را چنین معنی میکند: "زندگی در جامعه ایی که از گروههای نژادی مختلف تشکیل یافته، یا گروههایی که دارای زندگی سیاسی_دینی مختلف میباشند. و پذیرش این اصل که گروههای مختلف یاد شده می توانند در یک جامعه بصورت صلح آمیز زندگی کنند".6
چنانکه دیدیم پلورالیسم دینی بمعنای نسبی انگاری و شکاکیت در اعتقاد دینی و مترادفِ یکسان پنداشتن ادیان به لحاظ اعتقادات حق و باطل است و از منظر تفکر اسلامی عین کفر است. مروَجان اصلی پلورالیسم دینی در ایران، گروهی از روشنفکران به اصطلاح دینی بوده اند که همیشه کوشیده اند تا دین اسلام را بر مبنای باورهای مدرنیستی تعریف و تفسیر نمایند. در غرب نیز متکلمانی مثل جان هیک JohnHick، هانس کونگ Hans Kung سوئیسی و "هاینتز رابرت Heintz Robert" و "کارل راینر Carl Reiner" به صور مختلف پلورالیسم دینی معتقدند.
سابقه طرح مباحث نسبی انگارانه "پلورالستیک دینی" در ایران به حدود یکصد سال قبل بر می گردد، هر چند که در آن دوران از اصطلاحاتی مثل "پلورالیسم استفاده نمی شد، اما همان معنای نسبی انگارانه ترویج می شد. از این افراد می توان "کیوان قزوینی" را نام برد که در بحث از تعدد ادیان مایه های پلورالیستی را مطرح می کرد و همان زمان مرحوم "شیخ مجتبی قزوینی خراسانی" به نقد آن ادعاها پرداختند. در سال 1341 شمسی نیز "کانون یکتاپرستی جهانی" در ایران تاسیس گردید و پس از آن کتابی از "رادها کریشنان" تحت عنوان "مذهب در شرق و غرب" در همین مباحث منتشر گردید.
در ایران پس از انقلاب اسلامی، "عبدالکریم سروش" به تقلید از آرای "جان هیک" و منطق هرمنوتیکی "هانس گادامر Hans Gadamer" نظریه ایی پلورالیستی و نسبی انگارانه مطرح ساخته که دین را حاصل تجربه و شخصیت نبی _ و نه وحی مشخص الهی_ می داند و بدینسان براساس کثرت تجربه های نبوی، قائل به تکثر و پلورالیسم ادیان گردیده و بحث دینِ کامل و دین اکمل را اساسا منتفی اعلام میکند. بر این اساس، دین عبارت است از تجربه پیامبر از تجلی خداوند و هر پیامبری هم این تجلی را به نحوی تجربه کرده است و لذا همه این تجارب، الهی و درست است هر چند با هم تفاوت دارند و جالب اینکه "عبدالکریم سروش" حتی معتقد است که تجربه دینی نبی قابل بسط است و براساس "بسط تجربه نبوی"، عرفا و صاحبدلان و دیگران هم می توانند صاحب تجربه نبوی(وحی) باشند و لذا براین اساس معرفت دینی را کمال بخشند.7
چنانکه مشهود است این سخنان عین نسبی انگاری و پلورالیسم و بلکه زمینی کردن حقیقت وحی الهی است و به آشکارا بر بهره مندی ادیان مختلف به یک میزان از حق و باطل تاکید دارد . جریان روشنفکری _ به اصطلاح دینی_ ایران که خواهان تفسیر دین بر پایه مشهورات متجددانه است، در کلیت خود تابع و پیرو پلورالیسم دینی است و این کثرت بینی در تلازم با لیبرالیسم قرار دارد. نظریه "پلورالیسم دینی" برای اولین بار به طور فرموله و صریح در مقاله "صراط های مستقیم" نوشته "عبدالکریم سروش" در "مجله کیان" شماره 36 مطرح گردید.
پانوشت ها:
1. ربانی گلپایگانی، علی، تحلیل و نقد پلورالیسم دینی، ص 20
2. زرشناس، شهریار / واژه نامه فرهنگی _ سیاسی
3. حسین زاده، محمد، مبانی معرفت دینی، قم، مؤسسه امام خمینی(ره)
4. زرشناس، شهریار / واژه نامه فرهنگی _ سیاسی، ص 89
5. لوازم فلسفی_کلامی پلورالیسم دینی، علی اکبر رشاد، مجله کتاب نقد، ش4، ص89
6. فرهنگ آکسفورد، ص644، به نقل از فصلنامه کتاب نقد، سال اول، پائیز76، ش4، ص132
7. زرشناس، شهریار / واژه نامه فرهنگی_سیاسی
8. همان، ص 90
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: پلورالیسم دینی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, جان هیک
[ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]