وقتی سکسوالیته حقیقت بودن ما میشود
سمانه کوهستانی
دیروز حوالی عصر در خیابانی نزدیک مرکز شهر قدم میزدم؛ سنگینی نگاههای مردان و پسرانی را که با عبور خودم یا زن و دختری از کنارشان گویی موجودی عجیب یا فرازمینی دیدهاند هر لحظه در اطرافم حس میکردم؛ از کنار پسری حدودا ۲۶ ساله عبور کردم، با نگاههای دنبالهدار دختری را ورانداز میکرد و گاهگاهی نیز متلک یا کنایهای نثارش میکرد!!! دختری که تا حدودی هم به سر و وضعش رسیده بود و راه خود را میرفت. عصبانی شدم اما باز به راه خود ادامه دادم؛ این جریان، جریانی کلیشهای و شاید پیشپاافتاده اما قابل تفکریست که بارها و بارها برای خودم، دوستانم و همجنسهای خودم اتفاق افتاده است. ...
این گونه برخوردها در همه جای دنیا نیز قابل وقوع است اما متأسفانه در ایران عمق فاجعه گاهی بیشتر میشود وقتی خبر از تجاوز و تعرض به بانوان شنیده میشود وقتی هنوز هم معیار بسیاری از کارفرمایان برای تصدی مشاغل مختلف، تمایلات جنسی و امثال آن باشد ... وقتی ... ! در جامعة ما باورها و پنداشتها و رفتارهای جنسی متأثر از کمبود دانستهها و آگاهی افراد در این حوزه از یکسو و بمباران اطلاعاتی، تصویری و ... (که حتی در بسیاری از موارد فقط اغراق است و نادرست) از طریق رسانههای ارتباطی نظیر اینترنت، شبکههای اجتماعی، ماهواره و ... از سویی دیگر است. به تعبیری مجراهای مختلف و بیشماری برای یادگیری و آموزش رفتارهای جنسی و ... را در اختیار داریم و از هر کدام چیزی را قرض گرفته و به هم چسبانیدهایم و این ملغمهای از اطلاعات نادرست را در این زمینه در اختیار ما قرار داده است.
هنوز هم بسیاری از نوجوانان و جوانان مسائل مرتبط با بدن خود یا جنس مخالف و ... را از طریق تماشای فیلمهای سرشار از اغراق ماهوارهای و یا آموزشهای غلط و نادرست اینترنت میآموزند، هنوز هم با بسیاری از مسائل این حوزه ناآشنا هستند؛ چون همچنان دانستن این مسائل زشت و ناپسند محسوب میشود و همچنان یک تابو است. در صورتی که آگاهی دادن در این حوزه به افراد، به خصوص نوجوانان و جوانان جامعه میتواند آنان را در برابر بسیاری از تبعات و پیامدهای ناشی از برداشت افراطی از سکسوالیته واکسینه کرده یا حداقل بسیاری از کنجکاویهای مقتضای سنشان را با پاسخی درست و منطقی و علمی و به دور از اغراق روبرو کند.
سکسوالیته به فرانسوی: (sexualité) به معناهای میل جنسی، احساس جنسی، رابطه جنسی، جنسیت، رفتارهای جنسی، غریزه جنسی و غیره است. این اصطلاح شامل پدیده تولید مثل جنسیِ موجودات زنده، آمیزش جنسی، و در نهایت بسیاری از پدیدههای فرهنگی مرتبط با رفتارهای جنسی است. (ویکیپدیای فرانسوی). و با توجه به این تعریف باید انتظار داشت که تلاش دولتها و رسانهها و مردم بیشتر حول محور آموزش و الگوسازی فرهنگی در این زمینه باشد، در غیر این صورت وضع به همین منوال ادامه مییابد تا جایی که ظاهر و تن یک زن و حتی یک مرد به عنوان کالایی در نظر گرفته شده و تفکر "بدن به مثابة کالا" جایگزین تفکر عقلانی و منطقی خواهد شد، به شخصیت زن-مرد به عنوان وجودی مستقل بها و ارزشی داده نمیشود، بلکه به میزان برخورداری از زیبایی و لذت بردن طرف مقابل در هر جایگاه و منصبی، به او امتیاز و امکانات تعلق میگیرد ... !
به جای پاک کردن صورت مسئله باید به فکر راه حل بود، رفتارهای سلبی و صرفاً بازدارنده برای مدتی ممکن است ایجاد ترس و وحشت کند یا حتی ثمربخش به نظر برسد اما به نظر میرسد که در درازمدت میل و حرص به انجام اقدامات منفی و دور زدن قوانین را در این خصوص نزد بسیاری از افراد افزایش میدهد. اما از منظری دیگر، میتوان گفت سکسوالیته جزء تفکیکناپذیر حیات بشری بوده و هست؛ رفتارها و تمایلات جنسی از آغاز آفرینش تا ابد با ما همراه بوده و خواهد بود. اما بشر امروز، مانند سایر حوزهها به این حوزه نیز نگاهی ابزاری و سرمایهدارانه دارد؛ ظهور انواع شوهای لباس و شرکتهای محصولات آرایشی و بهداشتی، انواع مدلینگهای تبلیغ لباس و اجناس و ....بازارهای پررونقی را برای صنایع تبلیغات، زیبایی، پوشاک و...به ارمغان آورده است. در اینجا نیز زنان- مردان به عنوان ابزار فروش بدن خود را مانند یک کالا به مشتریان عرضه کرده و میفروشند.
شاید بتوان این صنایع تبلیغاتی و تجارت در زمینة مد و لباس را نمونة بارز و مصداق "بدن به مثابة کالا" تلقی کرد، امروزه دامنة این تجارتها نیز گسترده شده است، به بدن نگاهی ابزاری و جنسی میشود و این نگاه و طرز تفکر به جای جای جهان پراکنده شده و در بساری از حوزههای دیگر نیز رسوخ کرده است. وقتی با نحوة صحبت کردن یک دختر (با عشوه و اداها و حرکات خاص) میزان توجه از سوی جنس مخالف بیشتر میشود، وقتی بدن یا ظاهر یک زن یا مرد به عنوان کالایی خالی از فکر و ایده به فروش میرسد و زن یا مرد صرفاً با "بدن" و "تمایلات جنسی" است که نمود مییابد نه دیدگاه و عقاید و ...؛ اینجاست که "ازخودبیگانگی مدرن" یا "بیگانگی نسبت به خویشتن" به اوج میرسد، " من نسبت به بدنم آگاهی ندارم و اجازة هر گونه برخورد به آن را به دیگران میدهم و "من کالایی جنسی هستم "... !
راحتتر بگویم به دنبال مقصر در این بین نباید گشت، بلکه باید آگاهی و اطلاعاتمان را افزایش داده و رفتارهای خود را در این حیطه مورد سنجش و بازبینی قرار دهیم تا نگاههای صرفاً ابزاری به بدن تعدیل شود، تا از پوسته و سطح به عمق و کُنه مسئله توجه شود. این مبحث، مبحثی فرهنگی است و علیرغم گفتن این جمله که "سکس یک نیاز است و باید به هر طریق رفع شود" سکس صرفاً جنبة فیزیولوژیک و جسمی ندارد و باورها و پنداشتهایی که در پس آن نهفته است پیشینهای به درازای تاریخ دارد. همانطور که نوع غذا خوردن و یا حتی نوشیدن یک فنجان قهوه یا چای از فرهنگی به فرهنگی دیگر متفاوت است، این مقوله نیز دامنه و گستره وسیع و متفاوتی دارد. نوع برخورد با این مسائل است که آنها را جهت میبخشد. با دیدی عقلانی و علمی میتوانیم سیطرة سکسوالیته بر جنبههای مختلف زندگیمان را تعدیل کنیم نه اینکه چنان اسیر و شیفتهاش شویم که همة امور و فعالیتها و رفتارمان را تحت تسلط خود درآورد.
سیطرة سکسوالیته بر جامعه و افراد، توجه افراطی به بدن به عنوان کالا، چه زن و چه مرد، افراد را از شایستگیهای واقعیشان دور کرده و توجه به امور ظاهری و سطحی را افزایش میدهد، هجوم پسران به باشگاههای پرورش اندام و تزریق آمپول و ... برای خوش هیکل شدن و دختران به آرایشگاهها و اتاقهای عمل و خوشگلی و ... یک شکلی و یکدستی قیافهها، امل خواندن افرادی که ظاهری ساده و طبیعی دارند و ... نمونههایی کوچک از این جریان است! این قبیل مسائل جامعه را به جامعهای بدن محور تبدیل میکند و اینجاست که ناخودآگاه به یاد جملهای معروف میافتم به این مضمون که: "کاش به جای این همه باشگاههای پرورش اندام و سالنهای زیبایی، باشگاههای پرورش افکار داشتیم و دیدگاهها و عقایدمان را تقویت میکردیم! ...
سمانه کوهستانی
کارشناس ارشد جامعه شناسی دانشگاه گیلان
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, سکسوالیته, رفتارهای جنسی
[ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
ده کتاب پربازدید «کتابخانه جامعه شناسی شرقی»
(تا تاریخ دهم تیرماه ۱۳۹۵)
رتبه اول: «ما چگونه ما شدیم؟» - «دکتر صادق زیباکلام» - 43048 بار
رتبه دوم: «جامعه شناسی خودمانی» - «حسن نراقی» - 29742 بار
رتبه سوم: «جامعه شناسی نخبهکشی» - «علی رضاقلی» - 16167
رتبه چهارم: «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟» - «دکتر کاظم علمداری» - 13860 بار
رتبه پنجم: «شهریار» - «نیکلا ماکیاولی» - 11342 بار
رتبه ششم: «چرا عقب ماندیم؟» - «علی محمد ایزدی» - 11258 بار
رتبه هفتم: «کاپیتال (سرمایه) جلد اول» - «کارل مارکس» - 11070 بار
رتبه هشتم: «جامعه شناسی خودکامگی» - «علی رضاقلی» - 9302 بار
رتبه نهم: «خلقیات ما ایرانیان» - «سیدمحمدعلی جمالزاده» - 9233 بار
رتبه دهم: «سازگاری ایرانی» - «مهندس مهدی بازرگان» - 7372 بار
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, کتابخانه جامعه شناسی شرقی, کتاب دیجیتال جامعه شناسی
[ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش هشتم
حسین شیران
در ارتباط با ساختار و سازمان ذهنیمان همیشه باید یک نکتة مهم و اساسی را مدنظر داشته باشیم و آن اینکه در شکلگیری و تحول و تکامل این ساختار و این سازمان همواره نقش «دیگران» به مراتب بیش از نقش «خود» ما و بعد در میان «دیگران» هم نقش «گذشتگان» به مراتب بیش از نقش «معاصران» است. از نقطهنظر جامعه شناسی در این یک نکته هیچ تردیدی نیست!
اگر که هر کدام از ما قدری در هر آنچه که در کسوت «عامل انسانی» در طول و عرض حیات اجتماعیمان از ما سر میزند- اعم از «پندارها» و «گفتارها» و «کردارها»یمان، تحقیق و تدقیق پیشه سازیم سرانجام خود به این نتیجه خواهیم رسید که عموماً چه بخواهیم چه نخواهیم و چه بدانیم چه ندانیم بیشتر مطابق خواست و نظر «دیگران» است که «پندار» و «گفتار» و «کردار» میورزیم و در بهترین حالت تنها بخش کوچکی از این «سهگانههای عاملیت انسانی» ما ناشی از تصمیمات و تأثیرات شخص خود ماست!
در شرح این «دیگران» که میگویم باید بگویم که منظورم عموماً «هرکس غیر از من نوعی» نیست چه خود این «هرکس غیر از من نوعی»ها هم دقیقاً وضعی مشابه وضع من نوعی دارند و آنها هم همچون من نوعی در طول و عرض حیات اجتماعیشان، خواهناخواه مطابق خواست و نظر «دیگران» عمل میکنند! ... پس باید پرسید این «دیگران» کیستند؟ به واقع امر، خلاصه و مفید اینگونه بگویم که این «دیگران» مشخصاً آنهایی هستند که به هر شکل و به هر میزان، در تولید و توزیع و تقریر و تحکیم و تحریض «ارزشها و هنجارهای حاکم بر جامعه» نقش داشته و دارند و به این واسطه جا دارد که ما در وهلة اول از آنها تحت عنوان «دیگران مهم» و بعد در وهلة دوم تحت عنوان «دیگران حاکم» یاد کنیم!
این هر دو عنوان یعنی «مهم» و «حاکم» بودن که من اینجا در وصف این «دیگران» آوردم در حقیقت خود برآمده از «مهم» و «حاکم» بودن «ارزشها و هنجارها»ی جامعه هستند! در شرح اهمیت و ضرورت «ارزشها و هنجارها» برای جامعه همین بس که از نقطهنظر «جامعه شناسی»، اولاً که جامعة بدون «ارزش و هنجار» اصولاً هیچ معنا و مفهومی ندارد و بعد حتی اگر هم بنوعی معنا و مفهومی داشته باشد اساساً هیچ مصداق خارجی نخواهد داشت! این یعنی معنا و مفهوم و موجودیت امر جامعه، مضاف بر «موجودات انسانی» که بدواً «عناصر مادی» تشکیلدهندة جامعه هستند بسته به این «عناصر غیرمادی» یعنی «ارزشها و هنجارها»ست و به واقع امر خود از ترکیب اینهاست که در طی زمان امر جامعه ممکن و محقق میگردد (بحث بیشتر در اینخصوص در مجموعه نوشتار «جامعه شناسیشرقی»).
به این ترتیب اگر که ما بتوانیم، به فرض محال، «ارزشها و هنجارها»ی یک جامعه را به هر شکل ممکن از آن بستانیم اول اینکه باید مطمئن باشیم بدینوسیله کلیت امر جامعه را از معنا و مفهوم و موجودیت ساقط ساختهایم چون جامعه منهای «ارزشها و هنجارها»یش هر چه هم باشد- حتی اگر هزارانهزار انسان، دیگر جامعه نیست همچنانکه انسان منهای روحش دیگر انسان نیست- حتی اگر واجد هزارانهزار یاخته باشد! ...
و بعد با این کار یعنی حذف «ارزشها و هنجارها» از کالبد جامعه باید بدانیم که عملاً مشتی موجود انسانی روی دست خود باقی گذاشتهایم که دیگر در غیاب ساختهای لازم برای برقراری ارتباط و پیگیری حیات، هاج و واج درماندهاند که زینپس چه باید بکنند، دقیقاً مثال آن رایانهای که به علت حذف یا بروز اختلال در برنامه یا کلاً «سیستم عامل»اش در وضعیت ناخوشایند «هنگ» قرار گرفته است! از اَنجاییکه جایگاه «ارزشها و هنجارها» ذهن آدمیست حذف آنها در حقیقت حذف «ذهنیت انسان» است و این خود بزرگترین تهدید است برای نسل آدمی که برای درک و فهم هم و در پی آن کنش و واکنش متقابل در بستر جمعی که درآنند فاقد ذهنیت لازم باشند!
«ارزشها و هنجارها» در حقیقت برنامه و پشتوانة لازم برای ابراز «سهگانههای عاملیت انسانی» یعنی «پندارها و گفتارها و کردارها» هستند؛ این سه از نقطهنظر جامعه شناسی نشانههای روشن حیات اجتماعیاند از اینرو فقدان اینها برابر است با فقدان حیات اجتماعی افراد و فقدان حیات اجتماعی افراد برابر است با فقدان حیات جامعه! به این قرار ما برای رهایی این جمع انسانی از وضعی که پدید آوردهایم در کل سه راه بیشتر پیش روی خود نخواهیم داشت:
نخست اینکه هر چه سریعتر «ارزشها و هنجارها»ی آنها را به خودشان بازگردانیم تا روند عادی زندگی اجتماعیشان را پیبگیرند؛ و اگر نه به هر ترتیب «ارزشها و هنجارها»ی دیگری را در میانشان جاری و ساری سازیم تا خواهناخواه شکل دیگری از زندگی اجتماعی را به آنها تحمیل کرده باشیم؛ و یا اینکه عملاً به حال خودشان رها سازیم تا به جبر حیات دوباره فرآیند باززایی «ارزشها و هنجارها» در نزدشان شکل گیرد و دیر یا زود خود دوباره به «ارزشها و هنجارها»ی لازم برای زندگی اجتماعیشان دست یابند!
در هر حال باید مطمئن باشیم که فقدان دایمی «ارزشها و هنجارها» عملاً امکان نداشته و ندارد و باز نخواهد داشت چرا که جریان حیات اجتماعی بسته به وجود آنهاست؛ این جمع انسانی مورد فرض ما هم اگر که نتواند بهر نوع به «ارزشها و هنجارها»ی لازم دست یابد خواهناخواه در خاموشی بیساختاری و بیبرنامگی و بلاتکلیفی خود به دست خویش فرآیند تخفیف و تحلیل خود را کلید خواهد زد!
پایان بخش هشتم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, ارزشهای اجتماعی, هنجارهای اجتماعی
[ چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش هفتم
حسین شیران
«قارههای آگاهی» ما انسانها پر از سازههای خرد و کلانی هستند که هر کدام در طول سالیان دراز به شکل و شمایلی مختلف پدید آمدهاند و به شکل و شمایلی مختلف هم، پهنة پهناور این قارهها را پرکردهاند! در زندگی اجتماعی ما انسانها این سازهها از اهمیتی حیاتی برخوردارند تا بدان حد که اگر بگوییم جریان زندگی اجتماعی، چه از نقطهنظر جمعی و چه از نقطهنظر فردی، جز به یاری این سازهها ممکن و میسر نمیگردد پربیراه نگفتهایم!
لازمة زیستن در هر اجتماع و فراتر از آن هر جامعهای، فراگرفتن یک سری آموزههاییست که ما در «جامعه شناسی» از آنها تحت عنوان «حقایق جامعوی» (Societal Truths) یاد میکنیم؛ منظور از «حقایق جامعویِ» هر جامعهای، راستیها و درستیهای مورد قبول آن جامعه است که عموماً هم در دو دسته درنظرگرفته میشوند: الف- هنجارهای جامعوی (Societal Norms) و ب- ارزشهای جامعوی (Societal Values)؛ هنجارهای جامعوی هم خود به سه دسته تقسیم میشوند: الف- آداب و رسوم (Folkways) ب- عرف (Mores) و ۳- قوانین (Laws).
این سه دسته هنجارها در کنار ارزشها (در مجموع حقایق جامعوی) همه آموختنی هستند و هر جامعهای به حکم اینکه سابق بر افرادی که در آن متولد میشوند وجود دارد برای حفظ نظم و انضباط و انسجام خود در مرحلة اول تمام تلاش خود را صرف این میدارد که از همان آغاز بنحو احسن همة این آموزهها (حقایق جامعوی: راستیها و درستیهای مورد قبول جامعه) را در قالب سازههای خرد و کلانی که گفتیم در ذهن اعضایش «نهادینه» سازد تا به این ترتیب از این «موهبت» برخوردار گردد که آنها را برای مدتهای مدید و گاه «برای همیشه» (بخصوص در جوامع سنتی) تحت اختیار و کنترل خود درآورد.
این مهم، خود همانطور که مستحضرید طی فرآیند «یادگیری اجتماعی» صورت میپذیرد که نظر به نوع نگاهی که اکنون به این مسأله داریم بهتر است بگوییم «یاددهی اجتماعی»؛ طی این فرآیند اگر که بنحو صحیح و اصولی صورت پذیرد، ساختار ذهنی افراد عملاً آنگونه که جامعه میخواهد آراسته و پیراسته میگردد و بعد آنها خواهناخواه، آگاه یا ناآگاه، آنگونه که جامعه مدّنظر دارد «پندار» میکنند و آنگونه که جامعه انتظار دارد «گفتار» و «کردار» میورزند! و به این ترتیب تقریباً تمام حیات «جامعوی» و «اجتماعی» و حتی «فردی» افراد جامعه عموماً و خصوصاً در چارچوب این سازهها یا آموزهها یا حقایق جامعه (هنجارها و ارزشها) تحت کنترل جامعه درمیآید!
این فرآیند بنوعی به «نصب سیستم عامل» یا نوعاً همان «نصب ویندوز» در رایانه میماند (و البته بسی بیش از آن و پیشرفتهتر از آن)! همانطور که شما با نصب ویندوز در رایانةتان، خواهناخواه، تمام فعالیتهای آن را تنها و تنها تحت این سیستم و بسی برنامههای سازگار با آن درمیآورید جامعه هم طی فرآیند «یاددهی اجتماعی» یک چنین کاری را با اذهان اعضای خود انجام میدهد! ...
در هر حال کم و بیش به این قرار است که «سازههای ذهنی» ما تحت شرایط متفاوت در زندگی اجتماعی به اشکال مختلف در بستر ذهن ما شکل میگیرند و بسته به نوع و مقرّ و موقعیتشان در صفحات مختلف ذهنمان متفرق و متمرکز میشوند و بتدریج «قارههای آگاهی» ما را تشکیل میدهند! اما آیا هر آنچه بدینطریق در ساحت اذهان ما تلنبار میشود همه ساز و سالم و صادقاند و برخوردار از حقیقت و حقانیت و یا اینکه ...؟
پایان بخش هفتم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, جامعه شناسی دین, جنگهای صلیبی
[ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش ششم
حسین شیران
ویرانی همیشه «مایة نابودی» نیست بلکه گاهی خود «مایة آبادانی» است! برای آباد ساختن گاهی ناگزیر باید ویران ساخت! این را کم و بیش همه میدانیم اما «انسان حقیقتجو» انگار که بهتر از ما میداند- «میداند» که چه عرض کنم، به آن «ایمان» دارد و خود در سایة این ایمان است که ناآسوده از تگ توفان، به اشتیاق، تن به تخریب «ذهنلرزه»های بیامان میسپرد!
او خوب میداند که وقوع پیدرپی این «ذهنلرزه»ها، ذهن و روانش را خیلی زود با حجم سنگینی از خرابیها روبرو خواهد ساخت و این خود، خواهناخواه، «عمری خرابْ در خرابه زیستن» را نصیبش خواهد ساخت! ... با این وجود او هیچ ترسی از این تبعات به خود راه نمیدهد چرا که یقین دارد در پشت ابرهای تیره در شب تار این خرابیها لاجرم «خورشید خیر»ی پنهان است که گرچه طلوعش تا به وقت سپری گشتن این تیرگیها به تعویق خواهد افتاد اما زانپس، تا که برآید، گرما و روشنایی تابش بیوقفة آن، مایة آرامش و آبادانی عالمی را بیدریغ به دامانش خواهد ریخت!
درک این معنی خود از توفیقات «انسان حقیقتجو»ست چه به پشتوانة این درک صحیح است که گام به گام امکان پیشرفت در راهی که سراسر آمیخته با خوف و خطر است برایش مهیا میگردد! من و شما هم اگر که ایمان داشته باشیم آنسوی آنچه که شرّ میانگاریم خیری کلان در کار است هر طور که هست ناگواریهای عبور از آن را به خود گوارا خواهیم ساخت تا شاید به آن خیر کلان دست یابیم! در هر حال مطلوب بیمانع، فطیر بیمایه است! این «بازیهای رایانهای»، به باور من، هر خصلت بدی هم که داشته باشند لااقل واجد یک خصلت خوبند و آن اینکه خیلی ماهرانه و حاکمانه میان «طالب و مطلوب»، «موانع» متعدد و متنوع میچینند و به این قرار همیشه و در هر حال، رسیدن به «مطلوب» را منوط به عبور از این «موانع» متعدد و متنوع میسازند! خوانندگان فنآگاه خودآگاهند که «لذت و زیبایی» یک بازی رایانهای اصولا و اساسا به این تعدد و تنوع موانع بستگی دارد و خود همین است که «ارزش و اعتبار» یک بازی را تعیین و تخصیص میدارد!
حال چقدر خوب میبود اگر که این آگاهی و این پذیرش «همبودگی مانع و مطلوب» و این تلاش و تکاپوی عبور از موانع برای رسیدن به مطلوب، به همین شکل و همین مقدار که در دنیای مجازی مطرح است (و نه حالا بیش از آن) به دنیا و زندگی واقعی انسانها هم تسرّی پیدا میکرد آنوقت شاید حال همه، چیزی شبیه حال «انسان حقیقتجو» (تیپ ایدهآل بحث ما) میگشت- همو که وجود موانع متعدد و متنوع در راه رسیدن به مطلوب را نه مایة نومیدی که بسی مایة امید میانگارد چرا که یقین میدارد درست در همان حال که توفانها و زلزلهها سرمستانه از او عبور میکنند او نیز سرسختانه از آنها عبور میکند و خود همین است که تحمل دشواریهای گذار از آنها بر او ممکن و میسر میگردد!
پایان بخش ششم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, جامعه شناسی دین, جنگهای صلیبی
[ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
ایدئولوژی
ایدئولوژی، نافذترین جنبه سیاست است. بدون ایدئولوژی سیاست نیست، بدون سیاست هم ایدئولوژی نیست. ( بنیادهای علم سیاست، عبدالرحمان عالم، تهران، نشر نی، 1388). در این نوشتار سعی بر آن است که تعریفی از واژه " ایدئولوژی " و شرایطی که منجر به وضع این واژه شد و نگاهی خواهیم داشت به معنای این واژه در نزد مبدع آن و همچنین به تعریفی از " ایدئولوژی سیاسی " خواهیم پرداخت. " ایدئولوژی "(Ideology : انگلیسی) (Ideologie : فرانسه)، مرکب از واژه idée به معنای عقیده، رای و logie به معنای شناخت، روشِ شناخت می باشد. در مجموع به معنای " اندیشه شناسی " می باشد. معادل آن در زبان فارسی مسلک، آرمان و مرام آمده است.
این واژه نخستین بار در دوران " انقلاب فرانسه " به وسیله آنتوان دستوت دو تراسی ( Destutt de Tracy) (1754-1836)، متفکر فرانسوی در سال 1796 به کار برده شد. با شروع دوره ی وحشتِ بزرگ 1793-4 او به زندان افتاد. در محبس دست به فرموله کردنِ برخوردی برای مطالعه ی عقاید علمی زد که ان را ایدئولوژی نامید ( مقدمه ای بر ایدئولوژی های سیاسی، رابرت اکلشال و دیگران، ترجمه محمد قائد، مرکز، 1385). این دانشواژه، برای بررسی اندیشه ها در پایان سده ی هجدهم در فرانسه ابداع شد.
منظور از ایدئولوژی نزد دستوت دو تراسی چه بود ؟ مقصود او از ایدئولوژی، « اندیشه شناسی » یا « دانشِ ایده ها » بود. « دانشِ ایده ها » دانشی بود که رسالتی داشت و مقصود از آن خدمت به انسان ها و حتی نجات آنان از جهل با رهاندنِ ذهن های انان از پیشداوری ها و اماده کردن آنان برای پذیرش و فرمانفرمایی عقل بود (آشوری،53:1391). دستوت دو تراسی در پی راهی بود که به طور عینی نشان دهد عقیده ی کاذبِ بگیر و ببند و ایجاد وحشت دقیقا ناقض اصولی حقیقی است که محرک انقلاب بوده است [ منظور انقلاب فرانسه ]. دستوت دو تراسی در پی بسط دادن دانشی برای عقاید بود که ایجاد این تمایز را ممکن کند و کتابش را بر پایه ی چیزی گذاشت که امروز به ان برخورد رفتارگرایانه به روانشناسی می گوییم.
او فکر می کرد اگر " نیوتون " قوانین جاذبه را کشف کرد، چرا نباید کشف قوانین حاکم بر ذهن انسان ها ممکن باشد؟ لازمه کار، " وجود نیوتونِ علم تفکر" بود و او خویشتن را در چنین نقشی می دید. پس از آزادی از زندان کارش را در سمتِ عضو انستیتوی ملی پی گرفت و کوشید نظام آزاد اندیشانه ای برای تعلیم و تربیتِ همگانی ایجاد کند که علم عقایدش را به عمل در آورد (مقدمه ای بر ایدئولوژی های سیاسی، رابرت اکلشال و دیگران، ترجمه ی محمد قائد، تهران: نشر مرکز،1385).
بدین ترتیب، دستوت دو تراسی و " ایدئولوگ " های پیرو او سیستمی از آموزش ملی را بنا نهادند که به گمانشان " فرانسه " را به جامعه یی عقلی و علمی بدل می کرد. آموزه ی آنان ترکیبی از ایمانِ شدید به آزادیِ فرد و برنامه ریزی سنجیده دولتی بود (آشوری،1391،ص 53). امید " دو تراسی "این بود که " ایدئولوژی " هم سرانجام از همان جایگاهی که علومی مانند جانورشناسی و زیست شناسی دارند برخوردار شود.اما در سده ی نوزدهم در نوشته های " کارل مارکس" معنای ماندگاری به این اصطلاح داده شد (سیاست، اندرو هیوود، ترجمه عبدالرحمان عالم، تهران: نشر نی،1389). در قسمت دوم " درباره ایدئولوژی" به دیدگاه کارل مارکس درباره ایدئولوژی خواهیم پرداخت.
تعریف " ایدئولوژی "
به زبان ساده، " ایدئولوژی " سیستمی از اندیشه ها (ایده ها) است که می خواهد جهان را توضیح دهد هم دگرگون کند. به عبارت دیگر، هر ایدئولوژی طرحی آرمانی از جامعه دارد که پدید آوردن آن را از هوادارانِ خود خواستار است(دانشنامه ی سیاسی، داریوش آشوری، مروارید،1391). تعریفی دیگر از آن می تواند به این شکل باشد: روش فکری، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خاص با کلیه نظریات و هدف ها و مسائل مربوط به آن (فرهنگ علوم سیاسی، علی آقا بخشی، مینو افشاری راد، تهران: چاپار،1383). دانشواژه ی ایدئولوژی، هنگامی به کار برده می شود که میان یک رشته از اندیشه ها رابطه ی تنگاتنگی وجود داشته باشد.
" ایدئولوژی " به معنای " سنجیده " و " ناسنجیده "
تمایز میان این دو را " داریوش آشوری " در دانشنانه ی سیاسی این گونه بیان می کند که ایدئولوژی در معنای ناسنجیده در برگیرنده هر نوع نظریه ی متوجه به عمل و یا هر گونه کوشش برای نزدیک شدن به مسائل سیاسی است و منظور معنای سنجیده هم همان معنای مورد نظر دستوت دو تراسی است. ایدئولوژی در معنای ناسنجیده برای هر گونه نظریه هی متوجه به عمل و یا هر کوششی برای نزدیک شدن به مسائل سیاسی در پرتوِ دستگاهی از ایده ها به کار می رود.
اما معنای سنجیده ترآن به همان معنایی است که " دستوت دو تراسی " از آن در نظر داشت و پنج ویژگی می توان بر آن شمرد: (1) شامل نظریه ای کمابیش جامع در مورد انسان و جامعه و جهان خارج است؛ (2) نظریه ای و برنامه ای کلی درباره ی سازمان سیاسی ـ اجتماعی دارد؛ (3) رسیدن به این برنامه مبارزه ای را در بر دارد؛ (4) نه تنها در پیِ انگیزش مردم در جهت هدف های خویش، بلکه به دنبال یافتنِ هوادارِ وفادار است و گاه " سرسپردگی " می طلبد؛ (5) خطاب ان به عامه ی مردم است اما نقش خاصی در رهبری به روشنفکران می دهد ( دانشنامه ی سیاسی، داریوش آشوری،1391، ص53 و 54 ).
پس ایدئولوژی در نظر دستوت دو تراسی یا معنای سنجیده آن از پنج مسیر می گذرد، شروع حرکت با ارائه نظریه ای در مورد انسان و جامعه و جهان خارج و در مسیر دوم داشتن نظریه و برنامه ای کلی درباره سازمان سیاسی و اجتماعی و در گام سوم مبارزه برای همان برنامه که در مرحله دوم تدوین شده بود.در گام چهارم که گام مهمی است ترغیب مردم به اهداف خویش و همچنین پیدا کردن هوادارانی وفادار برای ایدئولوژی و در مرحله آخر دادن نقش خاص از سوی ایدئولوژی به روشنفکران برای رهبری.
ایدئولوژی سیاسی
قبل از توضیح درباره ایده ئولوژی سیاسی، باید این نکته را یادآوری کرد که با تمام اختلافلاتی که در ارائه تعریف دقیق یا معنی ایده ئولوژی در میان دانشمندان سیاسی و اجتماعی وجود دارد، اهمیت ان در علم اجتماع جدید و در " علم سیاست " به طور کلی پذیرفته شده است (بنیادهای علم سیاست، عبدالرحمان عالم، تهران: نشر نی، 1388). رهبران سیاسی به طور معمول دارای نظریاتی اند که برای توضیح رهبری و مشروعیت بخشیدن به حکومت به کار می آیند. به عقیده ی دال، این قبیل نظریات اغلب " ایدئولوژی سیاسی " نامیده می شود ( عبدالرحمان عالم، 1388، ص 84). اما سوال اینجاست که رهبران سیاسی چه نیازی به ایده ئولوژی دارند و هدفشان از ایجاد آن چیست؟ تلاش رهبران به ایجاد ایده ئولوژی بسیار ساده است. آن ها می خواهند به رهبری خود مشروعیت بخشند؛ یعنی بتوانند نفوذ سیاسی خود را به صورت اقتدار در اورند. زیرا حکومت کردن به کمک اقتدار به مراتب با صرافه تر از حکومت کردن به وسیله ی اجبار است (همان منبع).پس کار ویژه اصلی ایده ئولوژی برای رهبران سیاسی، توجیه حکومت و مشروعیت بخشیدن به حکومت خود از طریق آن است.
عصر ایدئولوژی
برخی از تاریخگزارانِ فلسفه، قرن نوزدهم را " عصر ایدئولوژی " نامیده اند و علت آن پراکندگی اندیشه هایی است که می توان آنها را " ایدئولوژیک " نامید، زیرا جهت عمل و تاکید بر عمل در آنها قویتر از نظر آزملیی های فلسفیِ ناب است ( دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری،1391،ص53). اینکه همه ی این " ایسم " ها [ پوزیتویسم، کمونیسم، سوسیالیسم، فاشیسم و نازیسم و...] متعلق به قرن نوزدهم و بیستم هستند، نشان می دهد که هیچ یک از این ایدئولوژی ها قدیمی تر از خود کلمه ایدئولوژی نیستند (همان منبع).
"دستوت دو تراسی" و پیروانش از نگاه " ناپلئون"
با به قدرت رسیدن "ناپلئون" و ظهور طبقه جدیدی از اشراف در "فرانسه"، رژیم که خودکامه تر می شد از برخورد آشکار عقلیِ "دو تراسی" خوشش نیامد. به نظر "ناپلئون" افکار " دو تراسی"، و افکار کسانی که در انستیتوی ملی با او همدلی می کردند تهدیدی بود برای اقتدار دولتش. نزد "ناپلئون" افکار آزادی خواهانه و جمهوری خواهانه آنها عامل " تمام بدبختی هاییست که گریبانگیر میهن عزیز ما گشته " و با حالت رد و انکار به آن متفکران یرچسب " ایدئولوگ" [ Idéologue واژه ای فرانسوی به معنی کسی که در یک ایدئولوژی صاحبنظر است یا در تدوین و ارائه آن نقش دارد] زد (مقدمه ای بر ایدئولوژی های سیاسی،رابرت اکلشال و دیگران، ترجمه ی محمد قائد، تهران: نشر مرکز،1385،ص 13). و در 1812 کار به جایی کشید که گناه شکست نظامی "فرانسه" را به گردن " ایدئولوگها " انداخت و از آنان به خواری یاد کرد (آشوری داریوش،1391،ص 53).
به این ترتیب می بینیم که "ایدئولوژی" از همان بدو تولد دو معنی متضاد داشته است: ایدئولوژی به عنوان علم عقاید ( دو تراسی ) و ایدئولوژی به عنوان مجموعه ی عقاید کاذب و حتی مخل ( ناپلئون) این تقابل تعیین کننده ی طرز برخورد کلاسیک به ایدئولوژی است. اما در تفکر "کارل مارکس" و "فریدریش انگلس" این طرز برخورد چرخش تازه ای یافت [ که در نوشتار بعدی به آرای "کارل مارکس" درباره "ایدئولوژی" خواهیم پرداخت] (مقدمه ای بر ایدئولوژی های سیاسی،رابرت اکلشال و دیگران، ترجمه ی محمد قائد، تهران: نشر مرکز،1385).
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, ایدئولوژی, دستوت دوتراسی
[ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نگاهی به گئورگ زیمل - بخش دوم
جواد شکری
در قسمت دوم درباره "گئورگ زیمل" جامعه شناس و فیلسوف آلمانی، نگاهی خواهیم داشت به نقش او در جامعه شناسی و آثار و آرای مطرح شده از سوی او. در این نوشتار از تاثیر او بر جامعه شناسی آمریکا و آنچه را که او " جامعه شناسی صوری " (Formal Sociology) می نامید سخن خواهیم گفت.
زیمل و مکتب شیکاگو (Chicago School)
"زیمل" در تحول نظریه ی جامعه شناختی امریکا تاثیر عمیقی گذاشت. در حالی که "مارکس" و "وبر" سال ها عموما نادیده گرفته شده بودند. دیگر آنکه کار زیمل به تحول یکی از نخستین کانون های جامعه شناسی آمریکا ـدانشگاه شیکاگو ـ و نظریه ی عمده آن، کنش متقابل نمادین، کمک کرد ( ریتزر،1374،ص39). مکتب شیکاگو(1) و نظریه کنش متقابل نمادین (2) بر جامعه شناسی آمریکا در دهه ی 1920 و اوایل دهه های 1930 حکمفرما شد ( بالمر،1984).فریزبی علت بیشتر نفوذ افکار زیمل بر شیکاگو را اینگونه بیان می کند:افکار زیمل بیشتر برای آن در شیکاگو نفوذ پیدا کرده بود که دو تن از برجسته ترین چهره های نخستین سال های شکلگیری مکتب شیکاگو،" اَلبون اِسمال" و " رابرت پارک " در اواخر سده ی نوزدهم از محضر زیمل در برلین فیض برده بودند.آنها در رساندن افکار زیمل به دانشجویان و هیات علمی شیکاگو، ترجمه ی برخی از آثارش و جلب توجه قشر وسیعی از امریکاییان به زیمل، وسیله ی بسیار موثری بودند.
تاثیر زیمل بر نظریه کنش متقابل نمادین (Social interaction)
زیمل اساسا شناخت کنش متقابل میان آدمها را یکی از وظایف عمده ی جامعه شناسی می دانست. اما بدون نوعی ابزار مفهومی، بررسی انواع گوناگون کنش های متقابل در زندگی اجتماعی، امکان پذیر نبود. از همین جاست که صورت های کنش متقابل و گونه های کنشگران متقابل پدید می آیند.زیمل احساس می کرد می تواند شمار محدودی از صورت های کنش متقابل را متمایز کند که در انواع گوناگون زمینه های کنش متقابل را تحلیل کند و بازشناسد.ساختن تعداد محدودی از گونه های کنشگران متقابل نیز می تواند برای تبیین زمینه های گوناگون کنش متقابل سودند افتد.این کار او تاثیر عمیقی بر نظریه ی کنش متقابل نمادین گذاشت (ریتزر،1379،ص39).
کتاب های او بیشتر مجموعه ی مقالات بود.کتاب " فلسفه پول" از آثار مهم زیمل است. اما بیشتر نوشته های او بصورت مقاله است، مقالاتی در باب موضوعات مختلف از قبیل :اجتماعی بودن، سلطه، وفاداری و عشق، تضاد، راز و جامعه ی راز دار، آدم خسیس و ولخرج، ماجراجو، غریبه ( این مقاله او مشهورترین مقاله ی او در باب سنخ خای اجتماعی است). آثاری را در رابطه با مدرنیته دارد مقالاتی مانند: کلان شهر، و مقالاتی در رابطه با گروه های اجتماعی مانند: فقرا، اعیان و ...
"یان کرایب" مقالات زیمل را چهار گروه تقسیم کرده است. اول آنهایی که درون مایه ی عمده ی آن ها روابط و حفظ روابط در تعامل است ـ جامعه شناسی خرد او. دوم، آن هایی که با سنخ های اجتماعی که چیزی پر اهمیت را درباره ی کل اجتماعی بیان می کند سرو کار دارند ـ خسیس، صرفه جو، ماجراجو و غیره. سوم، مقالاتی که بیشترین تاثیر را بر جامعه شناسی مدرن داشته و درباره ی تحلیل آن چیزی است که ما امروزه مدرنیته می نامیم.[ کلان شهر، مد و ...]. و در نهایت بحث او در باب گروه های متفاوت اجتماعی ـ شامل مقالات او درباره ی زنان، تمایلات جنسی و زنانگی.
او ان چه را جامعه شناسی صوری" می نامید و از علاقه ی او به " کانت " نشات می گرفت پدید آورد. بررسی درباره ی این کهچگونه ادمیان صورت هایی را بر جهان تجربه تحمیل می کنند، آن را سازمان می دهند و می فهمند. این همان ایده آلیستی است اما نه به آن مفهوم که جهان را محصول اندیشه می داند، ان طور که " هگل " می دانست، بلکه اندیشه را سامان دهنده ی جهان می داند.آن صورت های خاصی که زیمل را علاقه مند می کرد صورت های روابط میان افراد و گروه ها بود ( کرایب،1382،ص 51).
زیمل در مباحث خود سه رویكرد عمده را در جامعهشناسی معرفی میكند:
1- جامعهشناسی عمومی؛ كه با تعلق به سطح میانی، به محصولات فرهنگی- اجتماعی تاریخ انسان میپردازد. در این رویكرد، به اموری نظیر گروه، ساختار، تاریخ جوامع و فرهنگها، توجه خاصی صورت میگیرد؛
2- جامعهشناسی فلسفی؛ كه به سطح كلان تعلق دارد و موضوع آن، سرشت و طبیعت نوع بشری است.» ( ریتزر، جورج؛ نظریههای جامعهشناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، علمی، 1379، چاپ چهارم، ص147)
3- جامعهشناسی صوری؛ كه تعلق به سطح خرد دارد و به تركیب متغیرهای روانی، با صورتهای تعامل، كه با انواع (types) افراد درگیر در تعامل، سر و كار دارد، میپردازد؛ نظیر مبادله، تضاد، رقابت، خسّت، ولخرجی، غریبه و ....
صورت و محتوا در جامعه شناسی صوری
برای زیمل مهم بود که اجازه ندهد جامعه شناسی پر اهمیت ترین شاخه ی علوم اجتماعی تلقی گردد، و او تمایز میان صورت (form) و محتوا (content) را، که با پیشینه ی کانتی اش همبستگی داشت، به کار گرفت تا تلاش کند ماهیت جامعه شناسی را همچون یک علم مستقل در میان سایر علوم تثبیت کند. « محتوا»ی جامعه شناسی آن جنبه هایی از زندگی انسانی است که افراد را به سمت معاشرت با دیگران می کشاند، یعنی نیازهای ما، سوائق ما، اهداف و مقاصد ما. شکل ها طرقی هستند که به کمک آنها این روابط را ترکیب کرده هستی هایی اجتماعی بنا می کنیم که فراتر از افرادی هستند که آنها را ایجاد می کنند (کرایب،1382،ص113و114). به عبارت دیگر، منظور از محتوا در جامعهشناسی صوری زیمل، جنبههایی از زندگی انسانی است كه افراد را به سمت معاشرت با دیگران میكشاند؛ نظیر سوائق، اهداف و نیّات كنشگران. صورتها نیز، آن الگوهایی هستند، كه محتویات اجتماعی در قالب آنها نمود و بروز مییابند.
پینوشت:
(1). مکتب جامعهشناسی شیکاگو (Chicago School) مجموعهای از تلاشهای نظری و جامعهشناختی گروهی از جامعهشناسان دانشگاه شیکاگو در فاصلهٔ بین دو جنگ جهانی است که یکی از مهمترین شاخههای جامعهشناسی آمریکا را شکل داد. پیش از آن گروه جامعهشناسی دانشگاه شیکاگو در سال ۱۸۹۲ توسط اَلبیون اسمال پایهگذاری شد و چهرههایی مهم این مکتب عبارت از ویلیام تامِس، رابرت پارک، چارلز هورتن کولی و جورج هربرت مید و هربرت بلومر بودند.
(2). نظریه كنش متقابل نمادین (Social interaction ) نظریهای است كه بر اهمیت ارتباطات نمادین یعنی ژستها و مهمتر از همه زبان در رشد فرد، گروه و جامعه تأكید میكند.
http://orientalsociology.blogfa.com/post/174/گئورگ-زیمل-(-2-)
پایان بخش دوم
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: گئورگ زیمل, جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی صوری
[ پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نگاهی به گئورگ زیمل - بخش اول
جواد شکری
گئورگ زیمل (اول مارس 1858 ـ 27 سپتامبر 1918) جامعه شناس و فیلسوف آلمانی است که به عنوان یکی از پیشگامان جامعه شناسی محسوب می شود. از او و کارل مارکس (زادهٔ ۵ مه ۱۸۱۸ - ۱۴ مارس ۱۸۸۳) و امیل دورکیم (۱۵ آوریل ۱۸۵۸ - ۱۵ نوامبر ۱۹۱۷) و ماکس وبر (۲۱ آوریل ۱۸۶۴ ـ ۱۴ ژوئن ۱۹۲) به عنوان پیشگامان نظریه اجتماعی یاد می شود.
در این بخش بیشتر متمرکز خواهیم شد بر زندگی و تحصیلات و حرفه او و در قسمت های آینده نگاهی خواهیم داشت بر آثار او در زمینه جامعه شناسی و فلسفه. درباره زندگی زیمل می توان تقسیم بندی ساده ای را بدست داد. نخست،زندگی و حرفه او در برلین و دوم، زندگی او در استراسبورگ. "زیمل" در اول مارس 1858 در "برلین" در آلمان زاده شد. زیمل، کوچکترین فرزند در بین هفت فرزند خانواده بود. خانهای که او در آن بزرگ شد، در تقاطع خیابانهای لایپزیگر و فریدریش، در محلهای واقع بود که به قول کوزر، به میدان تایمز در شهر "نیویورک" شباهت داشت (Coser, 1977).
پدربزرگ پدری گئورگ، "ایزاک ایسرائل" که یهودی بود، به علت یهودستیزی، نام فامیل خود را در سال 1812 به "زیمل" تغییر داد تا شهروند "آلمان" شود. پدر "زیمل " بعدها مسیحی شد و به مذهب کاتولیک روآورد و با زنی لوتری مذهب پروتستان ازدواج کرد. گئورگ نیز به مثابه یک پروتستان تعمید داده شد (Pampel, 2000). پدرش تاجری موفق بود و در یکی از کارخانههای معروف شکلات سازی، که امروزه همچنان در آلمان آب نبات چوبی تولید میکند، شریک بود. هنگامی که گئورگ هنوز بسیار جوان بود، پدرش درگذشت. یکی از دوستان خانوادگیشان که مؤسس یک بنگاه بین المللی نشر موسیقی بود، سرپرستی زیمل را به عهده گرفت. با مرگ او، ثروت هنگفتی به زیمل به ارث رسید که او را قادر ساخت به مثابه محققی مستقل زندگی کند (Giddens, 1969).
رابطهی گئورگ با مادرش، که گویا بسیار بداخلاق و مستبد بود (Wolf, 1950)، ظاهراً بسیار غیرصمیمی بوده و به نظر میرسید که او احساس وابستگی به محیط امن خانوادگی نداشت. احساس کم اهمیتی و ناامنی از سالهای اولیهی زندگیاش او را آزار داد (Coser, 1977). گئورگ در دوازده سالگی وارد دبیرستان شد و پس از شش سال، وارد دانشگاه "برلین" شد (Spykman, 1966). در دانشگاه "برلین"، تحصیل عادی را در پیش گرفت و بیشتر به فلسفه، روان شناسی و تاریخ توجه کرد. زیمل موفق شد زیر نظر برخی از برجستهترین شخصیتهای دانشگاهی آن روزگار تحصیل کند. این دانشمندان عبارت بودند از: "تئودور مومزن"، "یوهان درویزن" و "هاینریش فن زوبل، تاریخ دان"؛ "ادوئارت تسلر، فیلسوف"؛ "آدولف باستیان، مردم شناس" و "هرمان گریم، مورخ هنر" (Coser, 1977).
در رابطه با تحصیلات او می توان گفت که ، نخستین کوشش "زیمل" برای تهیه رساله دکتری در سال 1880 توفیقی به همراه نداشت و یکی از استادانش اظهار نظر کرده بود که « اگر بیش از این او را در این جهت تشویق نکنیم، خدمت بزرگی در حقش کردیم» ( فریزبی،1981، ص 123). با وجود این ناکامی در سال بعد ( 1881) با نوشتن رساله ای درباره " ایمانوئل کانت " به درجه دکتری دست یافت. و بدین ترتیب دکترایش را در رشته فلسفه گرفت.
" گئورگ زیمل"، شغل دانشگاهی موفقیت آمیزی نداشت.او تا سال 1914 با سمت اموزشی در دانشگاه برلین باقی ماند. او از سال های 1885 تا 1900 به عنوان سخنرانی که دستمزدش را را دانشجویان می پرداختند، مقام نسبتا دونپایه ای را در این دانشگاه داشت. "زیمل" با وجود حاشیه نشینی، در همین سمت نه چندان مهم به خوبی درخشید، زیرا سخنران برجسته ای بود و دانشجویان بسیاری را به خود جلب کرده بود.( فریزبی، 1981،ص 17).
علت این درخشش را انطور که گفته اند، به سبک درس دادن او بر می گردد که چنان مردم پسند بوده است که بسیاری از فرهیختگان جامعه ی "برلین" را به سخنرانی هایش کشانده بود. مباحث کلاسهای او دربارهی حوزههای بسیار وسیع و نظریه پردازان مختلف بود. این موضوعات عبارت بودند از منطق، اصول فلسفه، تاریخ فلسفه، فلسفهی مدرن، فلسفهی بدبینی، اخلاقیات، روان شناسی، آرای "کانت"، "لوتسه"، "شوپنهاور"، "داروین" و " نیچه ". کلاسهای "زیمل"، با وجود موقعیت شغلی حاشیهاش در دانشگاه، به مثابه استادیاری خصوصی، نه تنها بین دانشجویان، بلکه حتی بین نخبگان فرهنگی "برلین" معروف بود. درسهایش را واضح، منطقی، استادانه و الهام بخش توصیف کردهاند (Spykman, 1966).
در همین دوره است که" زیمل "، به نگارش مقالات گوناگون از قبیل: بیگانه، کلانشهر، و " حیات ذهنی " و کتاب " فلسفه پول " ( درباره این کتاب در بخش های بعد خواهیم پرداخت اما بطور خلاصه می توان گفت که این کتاب شامل دو فصل و هر فصل حاوی سه بخش است .این کتاب جامعه شناسی اقتصادی است که در آن، "زیمل" پول را به هر پدیده اجتماعی قابل تصور مربوط می کند. به علاوه که در مورد ارتباط حل نشدنی بین "پول و فرد" و بالاخره کلیت جامعه مدرن در این کتاب بحث می کند.) می پردازد. از این مقطع است که او در محافل دانشگاهی بلند آوازه می شود و شهرت او از برلین فراتر می رود و در" ایالات متحده" ، آثارش نقش مهمی در پیدایش جامعه شناسی دارد. هر چند او در سال 1900 یک کرسی افتخاری در دانشگاه برلین را صاحب شد اما باز هم او هنوز منزلت کامل دانشگاهی را بدست نیاورده بود. با وجود پشتیبانی افرادی مانند وبر در این زمینه ناکام ماند.
در سال 1914 که می توان آن را آغاز دوره دوم زندگی شخصی و دانشگاهی او عنوان کرد از اینجا اغاز می شود که در سال 1914 در دانشگاه " استراسبورگ " ( شهری در مرز بین فرانسه و آلمان بود) به او یک کرسی فلسفه اعطا شد.اما این دانشگاه، هم دانشگاه کوچک و مهمی هم به حساب نمی آمد.هر آنچه که بود حکایت از آن دارد که او در آنجا احسای رضایت نمی کرده است و در نامه هایی که بین زیمل و همسرش (گرتروت) با همسر ماکس وبر( ماریان وبر) رد و بدل شده است به خوبی نمایان است. همسر زیمل به همسر وبر چنین نوشت " جورج سالن سخنرانیش را با حالت بسیار بدی ترک کرد... دانشجویان بسیار با محبت و دوستدارش بودند... این عزیمتی در اوج شکوفایی زندگیش بود. "(فریزبی،1981،ص 29).
از سوی دیگر خود زیمل به همسر وبر نوشت: چیز جالبی در اینجا و جود ندارد که آن را برایتان بنویسم. ما در اینجا زندگی منزوی، در بسته بی تفاوت و متروکی داریم. فعالیت علمی و دانشگاهی معادل صفر است. مردم در اینجا... غریبه و باطناً دشمن هم هستند (فریزبی،1981،ص 32). این حس سرخوردگی را می توان شاید به این دلایل داسنت که اولا: او در عمل فرصت برگزاری جلسات عمومی برای تدریس به دانشجویان را از دست داده بود. در برلین شبکه ای از هنرمندان و فرهیختگان را، از جمله "ماکس وبر"، "هانری برگسون" فیلسوف، "اشتفان گئورگ" و "راینر ماریا ریکله" شاعر، و " آگوست رودن" پیکرتراش، پدید آورد.
در میان دانشجویان "کارل مانهایم" جامعه شناس و "گئورک لوکاچ" و " ارنست بلوخ" فلاسفه ی مارکسیست بودند.این شبکه را با انتقال به استراسبورگ ترک کرد یا به عبارتی از دست می داد..دوما، ناخرسندی خود را از فقدان زندگی دانشگاهی حقیقی در "استراسبورگ" را در نامه به همسر وبر بیان می کند. سومین دلیل هم آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914 که مصادف است با پذیرفتن کرسی در دانشگاه " استراسبورگ".سالن های سخنرانی به بیمارستان های نظامی تبدیل شد و دانشجویان به جبهه رفته بودند.بدین سان "زیمل" تا سال مرگش ( بر اثر سرطان کبد) در 1918، در محیط دانشگاهی "آلمان"، همچنان چهره ای حاشیه ای باقی ماند. او هرگز از یک کارنامه ی دانشگاهی معمول برخوردار نشد.با این همه، پیروان دانشگاهی بسیاری در زندگی بدست اورده بود و اوازه اش به عنوان یک دانشور، با گذشت سالیان بلندتر شد.
از علل ناکامی و عدم موفقیت زیمل در عرصه دانشگاهی را می توان دلایلی برشمرد از جمله: یهودستیزی، او در آلمانِ سرشار از ضد یهودی گری سده ی نوزدهم، یک یهودی بود ( کاسلر،1985). و دیگر اینکه، نوع کاری بود که او انجام می داد. بسیاری از مقالات "زیمل" در روزنامه ها و مجلات چاپ می شد. این مقالات بیشتر برای مخاطبینی گسترده تر از جامعه شناسان صرفا دانشگاهی نوشته می شد ( ریتزر،1389،ص 41)
یان کرایب ( Ian Craib) در کتاب نظریه اجتماعی کلاسیک ( دکتر شهناز مسمی پرست آن را به فارسی ترجمه کرده اند) درباره علل ناکامی " گئورگ زیمل" اینگونه می نویسد: او به شما فراوان دانشجویانی که می توانست جذب کلاس هایش نماید مباهات می کرد و مدت ها قبل از آن که زنان اجازه یابند دانشجوی تمام وقت باشند او به آنها اجازه می داد که به عنوان میهمان در کلاس حضور یابند. به عقیده ی فریزبی، آمیزه ای از این نوع کنش، به علاوه ی این حقیقت که او دانشجویان را از اروپای شرقی جذب می کرد و با سوسیالیست ها در اوائل حرفه ی استادیش دمخور بود باعث شده بود که جلو پیشرفت دانشگاهی او گرفته شود.ولی همه ی مفسران ظاهرا توافق دارند که بیش از هر چیز یهودی ستیزی، به دلیل حسادت همکارانش به شهرت او، و به دلیل شک و تردید به رشته ی جدید "جامعه شناسی" از موفقیت دانشگاهی محروم ماند.
پایان بخش اول
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: گئورگ زیمل, جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی صوری
[ سه شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]