جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

جامعه شناسی کار و شغل  Sociology of Work and Occupations 

بخش اول

حسین شیران

 

«همانگونه که زندگی و آزمون گدازان آن می آموزد پیشرفت از کار و کوشش است!» زرتشت پیامبر (یسنا 32 بند 7)

     
     حیات اجتماعی ما انسان ها پر از پدیده های خرد و کلانی است که در طول زمان، بی آنکه از پیش بوده باشند، هر کدام به نوعی پدید آمده- و دقیقاً از این جهت است که «پدیده» نامیده می شوند، و هر یک به شکل و شدت خاصی زندگی ما را تحت تأثیر خود قرار می دهند- و مشخصاً از این جهت هم است که مهم و درخور مطالعه و تحقیق تلقی می شوند. این پدیده ها از جهات مختلف با هم متفاوت هستند؛ نه همه را از یک دست می توان دانست و نه همه را با یک چشم می توان دید؛ برخی را همه می شناسند و برخی را نه همه؛ برخی همه جا پیدا می شوند و برخی نه هر جایی؛ برخی همه را تحت تأثیر قرار می دهند و برخی فقط برخی را؛ برخی خود به دنبال افرادند و برخی، افراد به دنبال آنها؛ و بالاخره برخی مفید حال جامعه هستند و برخی وبال گردن آن؛ و در کل از این جهات است که هرگز نمی توان تمام پدیده های موجود در جامعه را از کارکرد و ارزش و اهمیت یکسانی برخوردار دانست.

 

     در هر حال از میان این پدیده ها آنچه در این دفتر مورد توجه و بحث و بررسی ما واقع شده است پدیدۀ بسیار مهم و اساسی «کار» است. کار آنسان پدیدۀ نادیده و ناشناخته ای نیست که ما در وصفش ساعت ها داد سخن سر دهیم و صفحات را یکی پس از دیگری از واژه ها پر کنیم؛ از سوی دیگر آنسان پدیدۀ کم ارج و بهایی هم نیست که خیلی ساده و سطحی از کنارش بگذریم. در ناشناخته نبودنش سخن کوتاه که سخت نام آشنای همه است؛ شاید هیچ پدیده ای به اندازۀ این پدیده در طول و عرض حیات اجتماعی انسان، معرف عام نبوده و نباشد، و اگر نه، در فهرست نام آشناترین واژه های عالم بطور قطع یکی هم این واژه را باید جا دارد. در واقع امر شاید نتوان یافت کسی را که زبان آدمیزاد بلد باشد اما واژۀ «کار» که به گوشش می خورد هیچ تصوری از آن نداشته باشد! حتی کودکان ما هم در حد خود تصوری هر چند ابتدایی از این واژه را در ذهن دارند، چرا که به هر حال از آنجا که این پدیده بخش قابل توجهی از زندگانی بزرگانشان را در برمی گیرد هر روز به هر مناسبتی چندین بار این واژۀ را از زبان این و آن می شنوند. ...
 

     اما در ارزش و اهمیت آن همین بس که زندگی اجتماعی بشر با تمام پیچ و خم ها و پیچیدگی هایش خود در سایۀ کار بی وقفۀ بشر بر روی طبیعت فراهم شده است و هنوز هم که هنوز است این زندگی با تمام توسعه و پیشرفت هایش شدیداً بسته به کار است و اگر تنها یک ساعت و فقط یک ساعت و یا بسی کمتر از آن، بشر از کار معمول خود دست بکشد نه فقط نظم دنیا بلافاصله برهم خواهد خورد بلکه در کوتاه مدت هر آنچه در طول زمان اندوخته هم به باد فنا خواهد رفت! ... پس بی تردید باید گفت اگر که دنیای آدمی آباد و برقرار است بر چهار ستون کار است و باز هم اگر قرار بر آبادی و آبادانی باشد بی هیچ وقفه و تردیدی این امر دوام می باید. کار در دنیای آدمی بمثابۀ خون در کالبد انسان است و دقیقاً به همان سان که خون پیوسته در رگ های بدن می گردد و تن و جان آدمی را حیات و نشاط می بخشد کار هم همچون آن، بی وقفه در مجاری گوناگون حیات اجتماعی بشر جریان دارد و پیوسته هستی آن را تمدید می کند و تضمین می بخشد!
 

     پس در کلیت امر می توان گفت که با کار بوده و است و خواهد بود هر آنچه بشر تاکنون داشته و دارد و خواهد داشت و جز این هیچ طریق دیگری که بشر با آن بتواند خواسته هایش را در عرصۀ هستی به منصّۀ ظهور برساند مسلماً نه وجود داشته، نه دارد و نه خواهد داشت! از این رو به قول «مارک تواین» «باید سپاسگزار [حضرت] آدم ولی نعمت خود باشیم که ما را از موهبت بیکاری و بطالت نجات داد و مصیبت کار کردن را به ما ارزانی داشت!*». باری، در اینکه کار جز زحمت و تلاش و کوشش بی پایان نیست شکی نیست اما این در واقع ظاهر قضیه است و در باطن امر وقتی که می بینیم تمام آسایش و آرامش بشر توأم با تمام آمال و آرزوهایش تنها و تنها در گروی این زحمت و تلاش و کوشش بی پایان است آنگاه اگر هم به میل و اختیار خویش نخواهیم، چاره ای جز این نمی یابیم که به این زحمت و تلاش و کوشش بی پایان تن در دهیم!
 

     هم از این جهت است که شما هیچ ملت و قوم و قبیله ای را در این پهنۀ دنیا پیدا نمی کنید که در آن کار رواج نداشته باشد و یا در فرهنگ و ادبیاتش به هر نوع و به هر عنوان بر نقش بی بدیل کار در سازندگی توأمان انسان و اجتماع تأکید نشده باشد و اساساً این نقطۀ مقابل آن یعنی پدیدۀ «بی کاری» بوده و است که در هر کجای زمین و در هر دوره از زمان امری ناپسند و نامطلوب به شمار رفته است.
از این قاعده، فرهنگ و ادبیات ما هم نه فقط مستثنی نبوده است بلکه به لطف هزاران سال تجربۀ تاریخی و تکامل اجتماعی و ادبی خویش در

     مواردی حتی بسی بهتر و شیواتر از هر فرهنگ دیگری به این موضوع پرداخته است که اغلب آنها در قالب شعر یا ضرب المثل سر زبان مردم می چرخند و لابد به گوش شما هم خورده اند؛ نمونه اش این یک توصیۀ اخلاقی و ادبی، که بنوعی هم بیانگر تعریف کار است، هم روشنگر تکلیف ما در برابر آن و هم اینکه به غیر از کارکرد دنیوی کار گوشه چشمی هم به کارکرد اُخروی آن دارد:

«برو کار می کن مگو چیست کار              که سرمایۀ جاودانی است کار».

 

* Mark Twain (1835-1910) : Let us be grateful to Adam, our benefactor; He cut us out of the "blessing" of idleness and won for us the "curse" of labor. (quoted from the Narcis Dictionary)

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی کار

[ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی شرقی

بخش هشتم: رابطه شناسی در جامعه شناسی - 2

حسین شیران

 

     به واقع امر (من نیز همچون هر کس دیگری) براستی که نمی دانم واپسین دیدگاهی که در این خصوص (یا هر خصوص دیگری) خواهم داشت چه سان خواهد بود و واپسین کلامی که از آن دیدگاه خواهم نوشت چه چیز خواهد بود! و نیز براستی که نمی دانم آنچه در این باره (و یا هر باره ی دیگری) گفته ام و یا می گویم آیا بطور قطع مرا (و یا هر آنکه همراه من است را) به آن نقطه که حالا تصورش را می کنم و تصویرش را می کشم راهنمون خواهد شد یا نه! ...
 

     اما حقیقت اینست در حد سواد و سطح فکری که هم اکنون دارم و از پهنا و بلندای پنجره ای که حال حاضر از آن به موضوع می نگرم از سه عنصر اصلی و اساسی موجود در امر جامعه، نه «انسان» و نه «ساختار» بلکه بطور مشخص عنصر «رابطه» را از تاب و توان لازم برای حل و فصل مسائل خرد و کلان جامعه شناسی برخوردار می بینم و خود از این جهت است که می گویم اگر قرار باشد یک چیز و فقط یک چیز در «کانون مباحث جامعه شناسی» قرار بگیرد آن یک چیز باید و یا بهتر است که عنصر «رابطه» باشد تا عنصر «انسان» و یا «ساختار» و یا هر چیز دیگری!
 

     البته روشن است که این بیان در وهله ی اول در بهترین حالت خود تنها یک عقیده و نظر است و عقاید دیگر بخصوص آنها که قائل به محوریت انسان یا ساختار و یا هر دو یا هیچکدام هستند البته از این حق برخوردارند که به مجادله برخیزند و قاطعانه بپرسند که چرا، چگونه و از چه بابت است که چنین چیزی مطرح می شود؟ مگر عنصر «رابطه» چیست و در قیاس با عناصر انسان و ساختار و یا هر عنصر دیگری از چه ویژگی خاصی برخوردار است که آن را شایسته ی چنین جایگاه شامخی می سازد؟ ...
 

     ما در بخش پیش تا حدی در خصوص ارزش و اهمیت و ضرورت عنصر «رابطه» در تکوین و تداوم و تکامل «امر جامعه» صحبت کردیم، به هر حال این خود می تواند دستکم بخشی از پاسخ پرسش فوق را در برداشته باشد. در بخش دیگرش اینجا ما سعی می کنیم به بحث پیرامون ارزش و اهمیت و ضرورت این عنصر در «علم جامعه شناسی» بپردازیم به این امید که بتوانیم در قیاس با دو رقیب اصلی دیگر یعنی انسان و ساختار، وجه ممتاز و متمایز آن را برای قرار گرفتن در کانون مباحث جامعه شناسی مشخص سازیم.
 

     به هر حال صرفنظر از پرسش فوق، در این تردیدی نیست که اگر این عنصر واقعا از شایستگی لازم برای تصاحب چنین جایگاهی برخوردار بوده باشد در راه دور و درازی که پیش رو دارد باید از پیچ و خم های زیادی بگذرد تا به سر منزل مقصود برسد؛ پیچ و خم هایی که در رأس هر کدامشان سال های سال بلکه قرن هاست پرسش های قدر قلدری جاخوش کرده اند و در همه حال بی هیچ ملاحظه ای بی رحمانه راه را برای عبور هر رهرویی سخت و نفس گیر می سازند! ...
 

     و لابد این را رهروی پابرهنه ی ما که بسی دیرتر از دیگران به راه افتاده است خوب می داند که برای رسیدن به آنجا که در نظر دارد یک به یک باید از پس این پرسش ها برآید و راه خود را به پیش باز کند و گرنه چه دلیلی دارد در این شب تاری که از هر گوشه صدایی به گوش می رسد و برخی از آنها حتی خبر از مرگ موضوع می دهند چنین پیاده به راه افتد و با اشتیاقی وافر رنج راهی دور و دراز را به جان بخرد، بخصوص اگر که بداند به فرجام کار جز آنکه به هر ترتیب به جمع مدعیان ناتوان یک ناتوان دیگر هم بیفزاید هیچ فایده ی دیگری عاید این علم و عالمانش نخواهد کرد! ...
 

     کم و بیش همه می دانیم که جامعه شناسی در این صد و هفتاد هشتاد سالی که از عمر نه چندان بابرکتش می گذرد با مشکلات درونی و بیرونی بسیاری مواجه بوده است و در این مدت جامعه شناسان- از آن متقدمان بگیرید تا این متاخران، هر یک بنوعی فراخور مسائل عصر خویش خواه ناخواه در چالش های خرد و کلانی فرو رفته و با چالشگران قدر قدرتی سر و کله زده اند تا که این کاروان همواره به پا باشد و منزل به منزل به راه پر فراز و نشیب خویش در تاریخ ادامه دهد!
 

     بطور واقع آنگاه که «جامعه شناسی» در نیمه ی اول قرن نوزده در خانواده ی پراولاد علم چشم به جهان گشود در آغاز همچون «نوزادی ناخوانده» با او رفتار شد و چندی به نحو اشد مورد بی مهری اهالی آن خانه و خانواده بخصوص برادر بزرگترش «روانشناسی» واقع شد که خیلی زود منکر اصالت او گشت و علنا علم بودن آنرا به زیر سوال برد! ... امروزه روز هم که می دانید هنوز دوصدسال از عمر این علم نگذشته زمزمه ی مرگ آن از گوشه و کنار به گوش می رسد! ... اگر که انکار موجودیت جامعه شناسی بعنوان یک علم را «بزرگترین مشکل تاریخ جامعه شناسی» بخوانیم که به هر ترتیب تحملش به گرده ی قدرتمند جامعه شناسان متقدم افتاد، این زمزمه ی جوانمرگ شدن جامعه شناسی را هم باید «بزرگترین درد تاریخ جامعه شناسی» بدانیم که حالیا چون خوره بر جان جامعه شناسان معاصر افتاده است!
 

     با اینحال به باور من نه آن و نه این هیچ یک مشکل واقعی این علم نبوده و نیستند؛ اگر چه هر دو، نظر به برخی از مسائل موجود در متن این علم بیان شده اند و یا می شوند اما از این جهت که بن مایه ی شان بیشتر آمیخته با احساس است تا تعقل و تفکر، بطور مسلم در برابر سیر هر چند بطئی این علم کاری از پیش نبرده و باز نخواهند برد و دقیقاً همانگونه که «منکران علم بودن»ِ جامعه شناسی امروز از سر راهش کنار رفته اند فردا «منکران زنده بودن»ِ آن هم خود با مشاهده ی سیر جهنده ی این علم کنار خواهند رفت!
 

     به باور من اکنون جامعه شناسی بطور عمده با دو مسئله ی مهم و اساسی مرتبط بهم روبروست: یکی «عدم یکپارچگی درونی» و دیگری «عدم کاربست بیرونی»؛ در ارتباط با مسئله ی اول می توان گفت اگر چه حالا دیگر کسی از علم نبودن جامعه شناسی سخن به میان نمی آورد و یا اگر هم بیاورد دیگر کسی به آن صورت خریدار این حرفها نیست چون تاریخ تاثیرشان گذشته است، اما واقعیت اینست که این مسئله هنوز بنوعی دیگر گریبانگیر این علم است و همچنان چون دردی نهان هستی آن را از درون و برون می کاهد و این دیگر نه یک افسانه یا یک بیان آمیخته با احساس بلکه خود یک واقعیت مسلم است و چون یک واقعیت مسلم است جبهه گرفتن در برابر آن امری بی فایده خواهد بود، بخصوص آنجا که تنها سلاح موجود برای مقابله سلاح «احساس» بوده باشد!
 

     اگر قدری واقع بینانه با این مسئله برخورد کنیم به واقع امر خواهیم دید که این ایراد بر جامعه شناسی وارد است؛ این علم علیرغم آنکه نزدیک به دو سده از عمرش می گذرد متاسفانه هنوز به بن مایه ی علمی واحدی دست نیافته است و از این جهت منتقدانش پر بیراه نمی گویند آنجا که تحت عنوان ایذایی «علم چندپاره» یا «پاره پاره» از آن یاد می کنند! با این عنوان اگر چه علم بودن جامعه شناسی بنوعی مورد تایید واقع می گردد اما صفتی که به آن افزوده می شود حکایت از این دارد که این علم عملا برای آنکه به یک علم تمام عیار تبدیل شود هنوز با مشکلاتی خاص روبروست!
 

     حالیا تصویری که ما از علم جامعه شناسی در ذهن داریم در بهترین حالت خویش چیزی بیش از یک «قفسه ی کتاب چند لایه» نیست که هر لایه از آن با نام یک مکتب یا نظریه ی جامعه شناختی خاصی آراسته شده است و جالب اینکه هر لایه اصول و مبانی و حتی خوانندگان و طرفداران خاص خودش را داراست و از این جهت تا حدی مستقل از لایه های دیگر به رشد و توسعه ی خویش می کوشد! حالا اگر قضیه به اینجا ختم می شد دردی نبود چرا که می توانستیم بگوییم این وضعیت گذراست و چندی بعد با بهم پیوستن این لایه ها سرانجام جامعه شناسی هیبت یکپارچه ی خود را بازخواهد یافت و یا حداقل ادعا می کردیم این چند لایگی برای علمی که موضوع مورد مطالعه اش یعنی جامعه خود لایه لایه است امری طبیعی است و هیچ مشکل خاصی پدید نمی آورد! ...
 

     اما مسئله اینجاست که برخی از این لایه ها یا بهتر بگوییم «پاره های تن علم جامعه شناسی» نظر به اصول و مبانیِ تقریبا آشتی ناپذیری که هر یک برای خود اتخاذ کرده اند چندان با هم سازگار نمی نمایند و از این جهت متاسفانه یکپارچه کردن آنها با این وضع اگر نه غیرممکن دستکم بسیار دشوار می نماید! و این آن درد دیرینی است که در این سال های دراز همواره قرین جان جامعه شناسی بوده و همچنان هم است و همین درد بوده است که در طول این دوران، هم رسیدن به یک «انسجام درونی» را برای جامعه شناسی و جامعه شناسان در حد یک آرزو باقی گذاشته است (مسئله ی اول) و هم اینکه «کاربست جامعوی» آن را تا حد اقل پایین آورده است (مسئله ی دوم)؛ حق هم همینست، چگونه می توان از کسی یا چیزی که خود از ناسازمانی و ناسازوارگی رنج می برد انتظار نظم و نظام و سازمان داشت؟!

 

 پایان بخش دهم

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, پایان جامعه شناسی

[ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

دزدان سرزمین یا سرزمین دزدان؟

حسین شیران

بخش دهم


     «دزدی» در چشم یک جامعه شناس یک «امر هزارچهره ی منحوس» است که چون «میمون زشت و بدقواره» ای در جای جای جنگل جامعه می چرخد و می گردد و با جدیت و پشتکاری مثال زدنی- که ای کاش در امور دیگر جامعه هم جاری بود، با بکار بستن انواع فن ها و ترفندها شاد و قبراق و چست و چالاک از شاخی به شاخ دیگر می جهد و می رود و بی هیچ واهمه ای به هر جا که بخواهد سر می کشد و بی هیچ ملاحظه ای از هر جا که بخواهد سر در می آورد و در این میان تقریبا می توان گفت که هیچ مانع جدی ای هم در برابر خویش نمی بیند!
 

     البته نه اینکه واقعا هیچ مانعی در برابر او نبوده نباشد، چرا هست! در وهله ی اول جنگل خود به تمامی با تک تک درختانش در اصل همه مانعی است در برابر او! در این جنگل به ظاهر هم که شده، نه کسی او را دوست می دارد و نه حتی او را می شناسد چه برسد به اینکه با او سر و سرّی هم داشته باشد! در کل همه از او گریزانند و بنحو اشدّ طالب دستگیری و از بین بردن او هستند؛ اما مسئله اینجاست که او بخوبی راه و رسم عبور از آنها را می داند و در این راه حتی خواه ناخواه از خود آنها هم کمک می گیرد! از این جهت در کل می توان گفت که نه فقط درخت چندان مانعی در برابر این میمون نیست بلکه اغلب خود وسیله ایست برای بیشتر و بهتر جهیدن او! ...
 

     و باز نه اینکه جنگل به این بزرگی را هیچ مراقب و محافظی نبوده باشد، چرا آن هم هست که اگر نبود می گفتیم نیست؛ بطور مسلم این جنگل هم مثل هر جنگل دیگری برای خود نگهبانی و جنگلبانی دارد، اتفاقا از نوع تنومندش هم دارد! آن هم نه یکی دو تا و نه یک جا و دو جا؛ آنها به آن قرار که لااقل خود ادعا می کنند با تمام قوت در جای جای این جنگل انبوه حضور دارند و در همه حال با چشمانی تیز و همیشه بیدار همه چیز را می پایند آنگونه که باد از لابلای برگ درختان عبور کند زود باخبر می شوند و تند به بندش می کشند!
 

     اما اگر واقعا اینگونه است علی الاصول در جنگل دیگر نباید دستکم از بابت میمون هیچ مشکلی وجود داشته باشد در حالیکه می بینیم بهیچوجه اینگونه نیست و بعنوان یک واقعیت غیر قابل انکار همچنان جنگل با تمام بزرگی اش کم و بیش زیر پای این میمون است و او در هر حال با وجود تمام موانعی که در پیش رو دارد به گشت و گذار خویش در آن ادامه می دهد و از این قرار تقریبا هیچ روزی نیست که رد پایی از او اینجا و آنجا به چشم نخورد یا خبر حضور نحس او از گوشه و کنار به گوش نرسد!
 

     بر این اساس اینجا به حق مجال پرسیدن یک پرسش است و آن اینکه چگونه است در جنگلی که حتی عبور باد از لابلای درختان هم رصد می شود میمونی به این قد و قواره آزادانه در آن می چرخد و می گردد و از هر جای آن که بخواهد سر درمی آورد؟ براستی این نشانه ی چیست؟ آیا او زرنگ تر از آنست که به دام جنگلبانان بیفتد یا جنگلبانان ضعیف تر از آنند که او را به بند بکشند؟
 

     در پاسخ به این پرسش تا حدی از حدود می توان گفت که هم این است و هم آن؛ یعنی هم «زرنگی میمون» و هم «ضعف جنگلبان» (البته به صورت موردی و نه هرگز کلی) هر یک به اندازه ی خویش در تحقق این ماجرا دخیل اند، پس بی تردید بر هر پژوهشگریست اگر که در پی شرح دلایل این امر است هرگز از نقش ایندو عامل غافل نشود، چه این نهایت ساده لوحی و خوش باوریست که فکر کنیم دزدان همه افرادی کم ذهن و کم شعور و عقب مانده اند و محافظان و مراقبان همه افرادی زبر و زرنگ و مجرب و متعهد، که در همه حال با وجدانی آگاه و چشمانی بیدار از موضعی کاملاً برتر و پیشرفته تر در مقابل آنها صف کشیده اند آنسان که اگر کسی دست از پا خطا کند زود دست بکار می شوند و دستانش را به زیور دستبند می آرایند! ...
 

     بطور قطع باید گفت در مواجهه با این جریان نه فقط چنین تصوری اصلا صحیح و مفید نیست بلکه حتی مضر و مسئله ساز هم است چرا که به واقع امر در هر دو بال آن رخنه ایست که مانع از پوشش کامل مسئله می گردد و دزدان دقیقا از این رخنه هاست که ماهرانه وارد عمل می شوند و به اصطلاح رودست می زنند! از این نظر من فکر می کنم دستکم در این خصوص اگر دزد را یک گام جلوتر از داروغه بدانیم بیشتر به نفعمان تمام می شود تا اینکه همواره داروغه را از دزد جلوتر بدانیم! حداقل اینگونه هوش و حواسمان را بیشتر جمع می کنیم و این خود اصلی اساسی در مقابله با این مسئله است.
 

     با این حال به باور من هیچ یک از ایندو عامل (زرنگی میمون و ضعف جنگلبان)، نه به تنهایی و نه در معیت هم، دلیل اصلی اینکه چرا و چگونه این میمون به این شکل همه جای جنگل را به زیر پا دارد نیستند؛ بطور قطع در این میان دلایل دیگری هم در کارند که یکی از آنها و به نظر من مهمترین آنها «ناشناختگی ابعاد هویتی» این میمون است که چون «تاریکی» در مقابل دیدگان جنگل و جنگلبان جاریست و خود در این «تاریکی ناشناختگی»ست که این میمون با «روشنایی بی حد و حصر زرنگی های خاص خود» براحتی می تواند از سد موانع موجود در جامعه بگذرد و همه جای آن را به زیر پا گیرد!
 

     اما «تاریکی ناشناختگی» بنوبه ی خود نتیجه ی مستقیم فقدان «روشنایی شناخت و آگاهی»ست؛ به این شرح که در کلیت امر، جنگل و جنگلبانان «آگاهی» چندانی از «هزارچهرگی» این موجود ندارند، آنها همه «یک چهره» از او را می شناسند و با تمام توان سخت مراقب اند تا آنجا که ممکن است از آن «یک چهره» رودست نخورند در حالیکه سخت غافل اند از اینکه این میمون به ذات خویش هزارچهره است و در هر بار به لطف هوشمندی و راه دانی و فن شناسی خویش با یک چهره از هزارچهره ی خویش از در درآمده و کار و بار خویش پیش می برد! و اغلب هم بطور دقیق از همان دری وارد می شود که دیگران «ناآگاهانه» به رویش باز می کنند! ...
 

     اینجا دیگر اگر چه هم «زرنگی میمون» و هم «ضعف جنگلبان» هر دو به هر حال در وقوع امر دخالت دارند اما به واقع هیچ یک را نمی توان دلیل اصلی این امر دانست. «زرنگی میمون» در بهترین حالت خود تنها یک وسیله است در خدمت هدف! و «ضعف جنگلبان» در بدترین حالت خود یک «خطای فردی و موردی»ست! اصلاً فرض کنیم که یکی دو تن از جنگلبانان همواره به خواب اند یا به هر دلیل گاهگداری خود را به خواب می زنند و یا اساساً خود از آن دسته میمون بازان حرفه ای هستند که حالا به هر ترتیب در ردیف میمون گیران جا گرفته اند! آیا پدیده ای به این گستردگی را می توان با این یکی دو یا چند خطای فردی و موردی به تمامی تعلیل و تبیین کرد؟
 

     اما فقدان شناخت از ماهیت میمون نه یک «ضعف موردی» بلکه یک «ضعف ساختاری» است و خطای حاصل از آن هم نه یک «خطای فردی» که یک «خطای سیستمی» است. اینکه جنگل از یک موجود هزارچهره یک چهره در نظر دارد و با احتیاط مراقب آن یک چهره است و اینکه جنگلبانان همه تصویری از آن یک چهره در دست دارند و دربدر دنبال آن تک چهره اند غافل از اینکه آن موجود در همه حال با چهره ای متفاوت از آنچه که آنها از او دارند درست در مقابل دیدگانشان چپ و راست می رود به معنای واقعی کلمه یک «ضعف ساختاری» است نه «ضعف فردی و موردی»! یعنی که هر چه هست به کل نظام ساختاری جنگل مربوط می شود نه یکی یا دو نفر!
 

     پس مشکل اصلی ما اینجا در وهله ی اول نه میمون نه جنگلبان که نوع تصور ما از ماهیت میمون است؛ ما بطور مشخص با یک چهره از هزارچهره ی او آشنا هستیم و هرچه می بینیم و هرچه می گوییم از همان یک چهره است، مابقی را نه می بینیم و نه می گوییم! آری، به باور من، در ارتباط با این موضوع بیش و پیش از هر دلیل دیگری این «یک از هزار دیدن و گفتن» و یا «هزار چهره را به یک چهره شناختن» است که به میمون امکان جولان دادن در سراسر جنگل را می دهد و اگر روزی برسد که به هر ترتیب این «عدم تعادل شناختی» از بین برود آن روز دیگر عرصه برای گشتن او در جنگل بسیار بسیار تنگ تر خواهد بود و بعد اگر جایی از جنگل دیده شد آنوقت است که می توان آن را مشخصا به زرنگی خویش یا خطای فردی و موردی چند جنگلبان نسبت داد!
 

     خارج از زبان تمثیل باید گفت که چتر تعریف ها و طرزتلقی های ما از دزدی آنقدر کوچک و کوتاه است که تنها بخش ناچیزی از هزارچهرگی های آن را به زیر پوشش خود در می آورد و مابقی به لطف کم بینی ها و کوته اندیشی های ما به راحتی در جای جای جامعه پخش می گردند و در هر قشر و هر طبقه ای از آن نفوذ می کنند و آنجا انگل وار به حیات نامبارک خود ادامه می دهند و سرخوش از اینکه نه کس رویشان می شناسد، نه کس نامشان می داند و نه کس سراغشان می آید قاه قاه زنان قدح قدح از می سرمایۀ ملت و دولت را سر می کشند و ذره ذره از تن و جان جامعه می کاهند و پیوسته به سازوارۀ ناساز خویش می افزایند! و این البته خاصیت هر خورنده و مکنده ایست مادام که کس به سرّش پی نبرده با حاشیه ای امن که خود ناشی از «ناشناختگی»ست در عافیت محض می خورد و می خوابد!
 

     اما اگر «ناشناختگی» ناشی از «ناآگاهی» است پس علاج کار هم مشخص است؛ جامعه باید برای مقابله با آن هرچه سریعتر خود را به بهترین شکل ممکن با آگاهی های لازم مسلح کند و گرنه در برابر آن همیشه کلاهش پس معرکه خواهد بود، چرا که هیچ چیز به اندازه ی «ناآگاهی» بحال دزدی و دزدان مفید واقع نمی شود! بعنوان یک اصل باید در نظر داشت که دزدان همواره از دریچه ی «ناآگاهی» مردم وارد می شوند با این حساب خود روشن است هرچه این دریچه وسیعتر باشد رفت و آمد دزدان از آن راحت تر و روان تر خواهد بود!
 

           پایان بخش دهم

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, بررسی مسائل اجتماعی

[ جمعه ۱ آذر ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]