جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists 

بخش دوم

اگوست کنت Auguste Comte 

حسین شیران


     آشنایی کنت با سن سیمون بعد از حادثة بسته شدن مدرسه پلی تکنیک که منجر به ترک تحصیل او گردید دومین رخداد مهم زندگی اگوست کنت محسوب می شود؛ کلود هنری دو سن سیمون (1760- 1825) Claude Henrie Saint Simon فیلسوف و اندیشمند مشهور سالهای پس از انقلاب فرانسه، نزدیک به چهل سال بزرگتر از کنت بود و بسی بیشتر از کنت جوان که در آن روزها هنوز بیست سالش هم تمام نشده بود در جریان تحولات و تفکرات زمان قرار داشت؛ و این فرصت بسیار مغتنمی بود برای کنت تا دقیقاً در راستای رسیدن به آنچه که در ذهن داشت قرار بگیرد. او می خواست در آن سالها به کمال عقل راه یابد و بنوعی روی "بنجامین فرانکلین" Benjamin Franklin را کم کند! البته او با بنجامین مشکلی نداشت اتفاقاً شیفتة او هم بود و "سقراط عصر"ش می خواند؛ مسئله این بود که بنجامین در بیست و پنج سالگی به کمال عقل راه یافته بود و کنت می خواست در بیست سالگی به آن مقام دست یابد! ...
 

     از اینرو آشنایی با سن سیمون از دو جهت به نفع کنت تمام شد: اول اینکه کنت در "سمت منشی گری" به استخدام وی در آمد و این واقعه که در ماه اوت 1817 رخ داد تا حدودی خیال کنت را از هزینه های گذران زندگی در بازگشت دوباره اش به پاریس راحت کرد؛ و بعد اینکه کنت بسیار بیش از آنکه در دانشگاه می توانست بیاموزد به تحقیق از همکاری و همپایی با سن سیمون آموخت! در واقع دست روزگار در کوتاه مدت اینگونه به جبران مافات کنت در ماجرای مدرسة پلی تکنیک پرداخت؛ بدین ترتیب او در عین حال که بعنوان یک شهرستانی خیالش از بابت امرار معاشش در پاریس راحت شد همزمان به دانشگاه و استاد خصوصیی هم دست یافت که برای محقق ساختن آنچه که در دل می پروراند می توانست بنحوی مؤثر یاریگر او باشد.
 

     کنت هفت سال در این دانشگاه ماند و از نزدیک در جریان نوع و سطح تفکرات و تلاشهای یک فیلسوف پرتلاش قرار گرفت؛ این در واقع یک کارآموزی بی بدیل بود برای او و در همین دوران بود که مبانی فکری او برای تحولاتی که در آینده رقم زد بنحو احسن در ذهن او شکل گرفت؛ کنت از این بابت شدیداً خود را وامدار سن سیمون می دانست و این از اعترافی که او بعدها بر زبان جاری ساخت بخوبی پیداست: "من از نظر فکری بی گمان مدیون سن سیمون هستم ... او در کشاندنم به مسیری فلسفی که امروزه خودم برای خودم خلق کردم و بدون تردید تا پایان زندگی دنبالش خواهم کرد نقش مؤثری داشت".

 

     بهرحال سن سیمون در آن روزگار کم کسی نبود و در کش و قوسهای عصر روشنگری سری در میان سرها داشت؛ او هم همانند خیلیهای دیگر در کوران بی نظمیهای آنروزهای فرانسه خواستار برقراری نظم بود و برای پیشرفت در امور، به تقویت رکن اقتصادی و توسعة صنعت اعتقاد داشت؛ شهره گشتن او به "فیلسوف صنعت" هم از اینرو بود! ... این او بود که "شور و هیجان اصلاح طلبی تورگو Turgot و کندرسه Condorcet را به کنت منتقل ساخت و به او تلقین کرد که اجتماع باید همانند امور طبیعی تحت قوانین علمی درآید و هدف اصلی هر فلسفه باید پیشرفت و ترقی سیاسی و اخلاقی بشریت باشد." مبتنی بر همین آموخته ها بود که کنت نبوغ ذاتی اش را بکار گرفت و هم مبنای علمی جامعه شناسی را پایه گذاری کرد و هم اصول و اساس فلسفه تحصلی اش را.
 

     اگرچه کنت از این دوران نهایت استفاده را برد اما این دوران پایان خوشی برای هیچکدام یا حداقل او نداشت! کنت در شرایطی به همکاری هفت ساله اش با سن سیمون پایان داد که به شدت از او ناراحت بود! آغاز رابطة ایندو بنحوی گرم و صمیمی بود که سن سیمون کنت را پسرخواندة خود خواند! اما اینکه چه شد این صمیمیت و نزدیکی در نهایت با ناراحتی شدید طرفین جایگزین شد و در ادامة کار حتی به مرحلة نفرت و دشمنی رسید بنحویکه کنت سن سیمون را "شیاد منحط" و "داور فاسد" خواند خود حدیث مفصلی است که بیشتر از حس "استقلال طلبی فکری" کنت نشأت می گرفت تا هر مسئلة دیگری!
 

     حقیقت آنست که نبوغ ذاتی کنت طی این سالها بحدی رسیده بود که او بخواهد یا بتواند خود را از زیر سایة سنگین سن سیمون رها سازد؛ او دیگر خود را یک متفکر صاحب سبک می دانست که زانپس می بایست مستقلاً بر روی پاهای خود بایستد! اما هرچه بود او هنوز منشی سن سیمون بود و زیر نظر او کار می کرد  و در واقع ذهنیت برخاسته از همین مسئله بود که در نهایت تحمل وضع موجود را برای هر دو طرف دشوارتر کرد! بهر حال زیر یک سقف زیستن دو فیلسوف از محالات روزگار است چه برسد به اینکه یکی زیر دست دیگری هم باشد! ...
 

     در اواخر این دوران کنت بتدریج به این نتیجه رسید که سن سیمون به مشارکت علمی او در کارهایش چندان بهایی نمی دهد و به استقلال فکری او اعتبار قائل نیست! او از این مسئله می رنجید اما همچنان دم نمی زد و تحمل می کرد تا اینکه در ماه آوریل 1824 که در واقع آغازگر پایان دوران همکاری اش با سن سیمون بود کتاب "نظام سیاست اثباتی"  the System of Positive Polity اش را به او عرضه داشت؛ این کتاب در نشریة "شرعیات اهل صنعت" منتشر شد بی آنکه نامی از کنت در میان باشد! این مسئله سرانجام کاسة صبر کنت را لبریز کرد و مسببات عصبانیت و اعتراض شدید او را فراهم ساخت؛

 

     در حقیقت حق با کنت بود؛ او دیگر نمی توانست ساکت بنشیند و دست روی دست بگذارد تا کتابی را که بسی رویش زحمت کشیده بود و جلد اول فلسفه اثباتگرایی می دانست سن سیمون بعنوان بخش سوم نظریاتش در تشریح نظام نوین صنعتی در نشریه اش به چاپ برساند! اینجا بود که او به سیم آخر زد و سن سیمون را علیرغم اینکه پدرخوانده اش بود و در طی این سالها در حقش لطف کرده بود "داور فاسد" نامید و رابطه اش را برای همیشه با او قطع کرد! او بعدها از این ماجرا تحت عنوان "رابطه ای شوم" یاد کرد و آنرا "درسی تلخ" از یک "شیاد منحط" قلمداد کرد! ... اما این پایان بهم ریختگی های کنت نبود بلکه خود آغازی بود برای گرفتاری ها و مشغله های ذهنی و فکری فراوان او که قرار بود در آیندة نزدیک یک به یک گریبانگیر او شود!
                                       

                                                                                                  پایان بخش دوم

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت

[ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists 

بخش اول

اگوست کنت Auguste Comte 

حسین شیران


     اگوست کنت نامی پرآوازه در میان جامعه شناسان است؛ او بنیانگذار و واضع اصطلاح جامعه شناسی (Sociology) در فرهنگ علوم اجتماعی و انسانی است؛ اگرچه امروز او را بیشتر بخاطر همین دو کار بزرگش می شناسیم تا متفکری بزرگ که در حد این روزگار حرفی برای گفتن داشته باشد اما باید گفت که همین دو مورد کافی است تا نام او برای همیشه در تاریخ جامعه شناسی و در خاطر جامعه شناسان به یادگار بماند! بی انصافی است از مؤسسان چیزی بیش از این خواستن! ما نباید انتظار داشته باشیم آنها یکبار برای همیشه فکر همه چیز را هم کرده باشند! باقی رسالت آیندگان است! ...
 

     ضمن اینکه ارزش و اهمیت کنت تنها در جامعه شناسی خلاصه نمی شود؛ او بمثابة اغلب متفکران دیروز و امروز در فلسفه هم پایی داشت؛ او بعنوان "نخستین فیلسوف علم" بمعنای نوین کلمه شناخته شده است؛ مکتب بزرگی در فلسفه هم تحت عنوان "پوزیتیویسم" (Positivism) یا همانکه ما "فلسفه تحققی" یا "اثباتگرایی" اش می خوانیم به سختی با نام کنت آمیخته است! حال بگذریم از اینکه او اواخر عمرش پا را از اینهم فراتر گذاشت و در کنار و بلکه در امتداد مکتب به تبلیغ مذهب هم پرداخت- مذهبی که "دین انسانیت" اش می نامید و خود آورده بود و بنوعی هم خدایش بود و هم پیامبر و  هم کشیشش! در هر صورت آنچه اینجا گفتیم فارغ از هر چیز از باب پاس داشتن ارزش و حرمت ایشان بعنوان یک متفکر و متقدم بود و گرنه بدیهی است که پاس داشتن حرمت یک کس الزاماً بمعنای پذیرش مطلق او نیست!
 

     ایزیدور اگوست ماری فرانسوا کزاویه کنت (Isidore Auguste Marie François Xavier Comte) معروف به اگوست کنت در نوزدهم ژانویه سال 1798 میلادی ( 1177 شمسی) در شهر مون پلیه Montpellier در جنوب فرانسه چشم بدنیا گشود؛ پدر و مادرش از نظر مذهبی کاتولیک و از نظر سیاسی طرفدار نظام سلطنتی بودند! قابل ذکر است که در آن روزگار، فرانسه نهمین سال پس از انقلاب کبیرش را می گذراند و شش سال هم از سرنگونی نظام سلطنتی و اعدام لویی شانزدهم و همسر نامدارش ماری آنتوانت می گذشت؛ اما طرفدار سلنطت بودن خانوادة کنت از این باب بود که در دوران پس از انقلاب، هنوز کشمکش میان گروههای سیاسی به سختی جریان داشت که یکی از آنها هم همین سلطنت خواهان بودند؛ بقولی اگرچه سلطان مرده بود اما سلطنت خواهان هنوز زنده بودند! ... از گروههای دیگر درگیر می توان به دو گروه جریانساز آن روزهای فرانسه یعنی ژیروندنها Girondins و ژاکوبنها Jacobins اشاره کرد که دوش بدوش سلطنت خواهان در کش و قوس تحولات بعد از انقلاب کبیر فرانسه روزگار سپری می کردند. ...
 

     در هر صورت کنت در شرایطی چشمانش را بدنیا باز کرد که زادگاهش تقریباً در هیچکدام از ابعاد جامعوی حال و روز خوبی نداشت؛ روزهای ناآرام قبل از انقلاب و حین انقلاب و بعد از انقلاب، به سختی نفس فرانسه را بریده بود؛ و هنوز جامعة فرانسه آبستن حوادث بزرگ و کوچک بسیاری بود که زینپس می بایست مقابل چشمان کنت یک به یک زاده می شدند و پیش می رفتند؛ کنت هنوز یکسالش تمام نشده بود که اعجوبة آسمان تاریک سیاست، "ناپلئون بناپارت" در عرشة کشتی پرتلاطم و طوفان زدة تاریخ  فرانسه ظاهر شد (1799)؛ او با نیروی قهریه آمد و با همان هم رفت! این آمد و شد که پانزده سال طول کشید (از کودتای 1799 تا تبعید به جزیره سنت هلن در سال 1814) تمام دوران کودکی و نوجوانی کنت را در خود فرو برد! ...
 

     در این مدت تاریخ فرانسه همانند سالهای پیش از آن توأمان آمیخته به حادثه و حماسه بود! و مردمان فرانسه هاج و واج میان مرگ و زندگی، شکست و پیروزی، امید و ناامیدی، غم و شادی، خنده و گریه در آبادی و ناآبادی یک به یک روزگار سپری می کردند! ... اهمیت و وسعت حوادث و تحولاتی که ناپلئون در همین پانزده سال در فرانسه بلکه در اروپا و حتی جهان خلق کرد آنچنان عظیم بود که این دوران با تمام کوتاهی اش به "عصر ناپلئون" معروف گشت! ... پایان دوران امپراتوری ناپلئون برابر شد با پایان تحصیلات متوسطة کنت در مون پلیه؛ همچنین پایان دینداری او؛ چه در همین دوران وی از مذهب کاتولیک به آرامی دل برید و بتدریج به افکار آزادیخواهانه و انقلابی بست! ... در همین سال یعنی 1814 کنت در مدرسة پلی تکنیک پاریس با رتبة بسیار خوبی پذیرفته شد؛ او در میان داوطلبان جنوب فرانسه رتبة اول و در کل رتبة چهارم را کسب کرد و این نوید سالهای طلایی تحصیل وی در پلی تکنیک را می داد اما در کمال تأسف روزگار اینگونه بر وفق مراد کنت نچرخید و چندی بعد وی با نخستین تجربة تلخ و ناامید کنندة زندگی اش یعنی "تخته شدن در مدرسة پلی تکنیک" روبرو شد؛ چیزی که سالهای سال در آزردن خاطر کنت ذره ای کوتاهی نکرد! ...
 

     این حادثه در ماه آوریل 1816 اتفاق افتاد؛ با شکست و سقوط ناپلئون دول متفق اروپایی بر فرانسه غالب آمدند و بعد از 22 سال (از سال 1792 که لویی شانزدهم اعدام شد) دوباره خاندان سلطنتی بوربون را بر سر کار آوردند. نظام سلطنتی که اینگونه بر سر کار آمد مطابق میل و ذات معمول سیاست و همانند هر گروه غالب دیگری برآن شد تا مخالفین اش را سرکوب کند و جلوی رشد و نشر افکار آنها را بگیرد؛ مدرسة پلی تکنیک هم دقیقاً گرفتار همین روند شد! این مدرسه متهم به ترویج عقاید ژاکوبنها شد و همین مسئله باعث تعطیلی آن گردید؛ ژاکوبنها همان جمهوریخواهان افراطی بودند و چون در صومعه ژاکوبن در پاریس دور هم جمع می شدند به این نام خوانده می شدند. ... با تعطیلی مدرسة پلی تکنیک کنت ناگزیر به مون پلیه بازگشت؛ این حادثه در سیر پیشرفت کنت نقطة منفی و سیاه بزرگی بود؛ هرچند سیر زمان سالهای سال کنت را از آن حادثة ناگوار دورتر کرد اما هیچگاه آن نقطة شوم در نظر او ناپدید نشد چرا که همین مسئله باعث شد کنت در اوج جوانی و علاقه و انرژی ترک تحصیل کند و برای همیشه از دریافت مدرک دانشگاهی باز بماند! در سالهای بعد او بهمین دلیل نتوانست به موقعیتهای دانشگاهی دست یابد! ...
 

     بهر حال با وقوع این حادثه او دست از پا درازتر به زادگاهش بازگشت و در آنجا به "پزشکی و فیزیولوژی" روی آورد؛ اما این درسها و این نوع زندگی هرگز نتوانست او را به ماندن در آنجا راضی کند و چند ماه بعد او دوباره به پاریس بازگشت. بازگشت دوباره به پاریس او را با شرایطی متفاوت از قبل مواجه کرد؛ او دیگر برای گذران زندگی در شهری به بزرگی و شلوغی پاریس با آنهمه تب و تاب و تحولات زمان باید کار می کرد برای همین ناگزیر به "تدریس ریاضیات" پرداخت! ... چندی بعد دست روزگار او را با "سن سیمون" آشنا کرد و این اتفاق بزرگی در زندگی او بود! با این اتفاق او در مسیری از زندگی قرار گرفت که باید از آن می رفت تا به جایی برسد که ما امروز بنشینیم و در موردش با شما سخن بگوییم!

                                                                                                     پایان بخش اول

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت

[ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش دوم

حسین شیران

 


هیچ کس تمام حقیقت را نمی گوید

و هیچکس آنجا که دروغ می گوید تنها نیست!


 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۹ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش سوم 

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

نکتة سوم:
     حال فرض کنیم که واقعاً در ایران آزادی نباشد! یعنی بعنوان یک شق این ادعا را از جمع طرفدارانش چه در داخل و چه در خارج بپذیریم که در ایران بطور قطع- و نه حالا نسبی(اشاره به نکتة دوم)، خبری از آزادی نیست! باز در برابر این ادعا این پرسش پرسیدنی است که این قطعی گویی اساساً معطوف به کدام بعد از جامعه است؟ یعنی در کدام بعد یا ابعاد فقدان آزادی در ایران وجود دارد؟ این همان مسئلۀ محوری مورد بحث ما در این نوشتارهاست که اینک بجایی رسیده ایم که می توانیم در مورد آن صحبت کنیم.

 

     در واقع صحبت ما در این بخش پیرامون این قضیه دور خواهد زد که "حد و حدود آزادی در ابعاد مختلف جامعه یکسان نیست؛ ممکنست در یک بعد آزادی شدیداً محدود شده باشد اما در بعدی دیگر مردم تقریباً آزاد باشند!" در همینجا بلافاصله باید این نکته را یادآور شد که این هردو البته که نشانة ناسلامتی بوده و بعبارتی هر دو امری خارج از اعتدال می باشند؛ چرا که از نظر کارکردشناسی هیچ فرقی نمی کند نظام جامعوی گرفتار افراط بوده باشد یا تفریط؛ شرط سالم و پویا بودن هر جامعه ای بی گمان در اینست که همة ابعادش در اعتدال باشند و نه فقط یکی یا برخی؛ بسی جای تأسف است که تحقق این مهم برای جامعة ما تا بحال که یک آرزو بوده است و اینگونه هم که از سر و وضع جامعه برمی آید حالا حالاها همچنان در هیبت یک آرزو باقی خواهد ماند! مگر اینکه بست بنشینیم و کاری بکنیم! و این البته شرایط خاص خود را دارد! ...
 

     در هر صورت داشتم عرض می کردم که حد و حدود آزادی نسبت به ابعاد مختلف جامعوی متفاوت است؛ بر این اساس هرگاه که بگوییم در ایران آزادی هست یا نیست باید مشخص کنیم که منظورمان معطوف به کدام بعد یا ابعاد است! این درست که در نهایت، ابعاد متعدد جامعه در ارتباط باهم هستند و طبعاً بدلیل وابستگی به یک نظام از هم تأثیر می گیرند و بر هم تأثیر می گذارند اما بهرحال حساب هر کدام از آنها جدای از دیگریست و نمی توان کم و کیف یکی را به پای همه یا یکی را به پای دیگری نوشت! ... آزادی برای افراد یک جامعه تنها در یک بعد خلاصه نمی شود؛ مردم در ابعاد مختلف زندگی جامعوی خویش مانند سیاسی، اجتماعی، مذهبی، اقتصادی و فرهنگی می توانند آزاد باشند و یا نباشند! بنابراین این درست نیست که در زمینة آزادی ذهنمان معطوف به بعدی باشد و از ابعاد دیگر باز بماند! ...
 

     دلیل یادآوری این نکته خود معطوف به مسئله ایست که از همین باب گریبانگیرمان شده است؛ ما طی نکتة نخست این نوشتار گفتیم که آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه به معنا و مفهوم آن پرداخته شود از "مصادیق و موانع" آن گفته می شود؛ بر این اساس هرگاه که از بود و نبود آزادی سخن به میان می آید غالباً موانع و مصادیقی از آن در نظر گرفته می شود که در ارتباط مستقیم با حاکمیت هستند؛ از آنجا که ارزش و اهمیت و اولویت مسائل در چشم حکومتها یکسان نیست فلذا میزان توجه و حساسیت آنها به مسائل مختلف هم یکسان نخواهد بود؛ برخی ممکنست شدیداً مورد پیگیری و پیگرد واقع شوند و در مقابل برخی دیگر چندان مورد توجه قرار نگیرند! ...
 

     به تحقیق از این طریق است که مردم بمرور مصادیق و موانع آزادی شان را در جامعه ای که در آن زندگی می کنند می شناسند و رفتار جامعوی خود را بر اساس این شناخت تنظیم می کنند؛ آنها می دانند که هر فعل و خواسته ای که از نظر حکومت مجاز باشد مظهر آزادی است و هر فعل و خواسته ای که در برابرش مخالفت و مقاومت حکومت مسلم باشد مصداقی از نبود آزادی است! آنها هم که نمی دانند دیر یا زود این قضیه را می فهمند! و حب و بغض حکومت خود ضامن این فهمیدن است! ...
 

     اما باید گفت که حکومت تنها مدافع مصالح خود نیست؛ اگر چه این امر در اولویت کارهای آن قرار دارد اما در کنار آن و یا بهتر بگوییم بعد از تحقق آن، به مصالح دیگری هم می اندیشد و مطابق ایدئولوژی حاکم بر جامعه خود را ضامن آنها نیز می داند! اما از آنجا که الزاماً مصالح ملت و دولت و حکومت یکی نیست و نمونه های روشنی از آنها را در تحولات امروز جهان مشاهده می کنیم برخی - حالا نمی توان گفت کل ملت، ملاحظات این مصالح را هم در کنار مصالح حکومت موانع آزادی خویش بر می شمارند و در برابر آن موضع می گیرند! ...
 

     بر این اساس در ایران هم اگر بخواهیم موانع آزادی  را از نقطه نظر معترضان بشماریم باید بگوییم که اینها عموماً در سه بعد خلاصه می شوند؛ یا دین یا سیاست یا انقلاب! یعنی اگر ته ته ادعا را بخوانی متوجه می شوی که یا دین، یا سیاست، یا انقلاب، یا همه یا ترکیبی از آنها مانع آزادی تصور می شوند! ... این انقلاب هم که می گوییم بخاطر اینست که بعنوان یک واقعیت جامعوی مهم خودش یکپا بعد است! از یکطرف بنوعی هردو بعد قبلی را در برمی گیرد- در واقع برآمده از هردوی آنهاست (منظور دین و سیاست)، از طرف دیگر هم کلاً حسابش از هردوی آنها جداست! ... از این مسئله می گذریم که فی الحال از موضوع بحث ما بسیار دور است! ...
 

     در واقع تصور من براینست که ما اکنون در نقطه ای در مرز میان سیاست و جامعه شناسی گام بر می داریم؛ راستش هیچگاه ما تا به این اندازه به حریم سیاست نزدیک نشده بودیم! اما چه کنیم که اشتراکات موضوعی میان ما و آنها کم نیست و این خواسته ناخواسته لحن و حتی سنخ گفتگوها را بسیار بهم نزدیک و شبیه هم می کند! ... اما خوشبختانه دغدغه های یک جامعه شناس و یک سیاستمدار یکی نیستند و این می تواند ما را از این نقطة مرزی بسی دورتر سازد! در واقع از این نقطه می توان در جهات گوناگون قدم برداشت و این کاملاً بستگی دارد به نوع دیدگاه و قصد و غرضی که از پیش هر فرد می تواند داشته باشد! ... ما در آغاز این نوشتارها در این خصوص با شما سخن گفتیم فلذا از این نقطة حساس به همان سمتی می پیچیم که آنجا باهم طی کرده بودیم و آن چیزی نبود جز بررسی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مقولة آزادی از دیدگاه جامعه شناسی!
 

     این پیچش برای ما براحتی با یک پرسش برخاسته از موضع و دیدگاهمان میسر خواهد شد و ما را در مسیری که از پیش تعیین کرده بودیم قرار خواهد داد؛ گفتیم که موانع آزادی عموماً در سه بعد خلاصه می شوند؛ یا دین یا سیاست یا انقلاب! حال پرسش ما اینست: واقعاً چرا اینگونه است؟ یعنی حالیا در جامعة ما چرا کم و کیف همه چیز تنها ختم به این سه بعد می شود؟ چرا خوب و بد هر چیزی عموماً نسبت به این سه بعد سنجیده می شود؟ مثلاً گفته می شود که این مسئله با مبانی دین سازگار نیست؛ یا با مبادی سیاست سازگار نیست؛ و یا با آرمانهای انقلاب سازگار نیست! ... اما چرا کسی نمی گوید این مسئله با روح اجتماع سازگار نیست و یا با فرهنگ جامعه همخوان نیست؟! ...
 

     چرا و چگونه است که مردم کاملاً حواسشان به حد و حدود آزادی در زمینه های فوق هست اما هیچ کس چندان بهایی به حد و حدود آزادی در ابعاد اجتماعی و فرهنگی نمی دهد؟! مگر نه اینکه اجتماع ظرف است و مابقی مظروف؟! مگر نه اینکه هر چه عزیز است را لاجرم باید در این ظرف ریخت و پاسش داشت؟! ... مگر نه اینکه فرهنگ روح جامعه است و هرچقدر روح تعالی یابد قالب ارج می یابد و اوج می گیرد؟! پس چرا اینهمه بی توجهی را در حق ایندو بعد روا می داریم؟! ... چرا هیچ کس در این دو بعد مانعی در برابر خویش نمی شناسد؟! چرا هرچه در آن سه بعد دست و بال مردم بسته است (حال بهر نحو؛ خواسته یا ناخواسته) در رابطه با ایندو بعد باز است؟! چرا مردم در خصوص ایندو بعد تقریباً هیچ محدودیتی نمی شناسند و گاهی حتی در حد مطلق آزادند؟! بله آزادی در حد مطلق! باور نمی کنید؟! پس من شما را به مرور این آزادیها در نوشتار بعد دعوت می کنم!
 

     فعلاً همینقدر بگویم که اینها همه آنهایی هستند که من و شما و دیگران هر روز شاهدشان هستیم! اینها همه آنهایی هستند که روزگارمان با آنها گذشته و باز می گذرد! همه باهم و دست در دست هم مشغول بازآفرینی آنها هستیم! آری اینها همه آشنای ما هستند! امکان ندارد شما با آنها غریبه بوده باشید! شاید حواستان نبوده است! و این تنها تقصیر شما نیست! آنها هرگز در حد و حدود حواسمان نبوده اند! ...

 

 

ادامه دارد ...

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - 1

حسین شیران

 


جرمها در جریان هستند

اگر چه شما در جریان جرمها نیستید!


 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش دوم

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

نکتة دوم:    
     حالا مفهوم و مصداق و موانع آزادی هرچه که باشد (اشاره به نکتة اول) در این گفته که "ایران آزادی هست یا نیست!" باید گفت که مسئله بسی جای بحث دارد؛ یعنی باید دید آیا واقعاً قضیه به آن قطعیتی که طرفین می گویند می باشد و یا نه بهر صورت می تواند مراتبی از ضعف و قوّت نیز در آن مطرح و مکتوم باشد.


     پیش از هر چیز بگذارید ما موضع خویش را در خصوص این مسئله مشخص سازیم و آن اینکه نه فقط در مورد این قضیه بلکه در سایر امور جامعوی نیز باور ما بر اینست که قضایا همیشه بدان قوّت و قطعیت و مطلقیتی که در "عالم سیاست" اظهار می شود نمی باشند؛ حداقل به این خاطر که در این عالم برخی ملاحظات آشکار و نهانی وجود دارند که درست یا نادرست، خواسته یا ناخواسته، بهرحال نمی گذارند واقعیات جامعوی آنگونه که هستند نمایانده شوند! از اینروست که ما در مقام يك جامعه شناس در تمام مسائل جامعویی که از زبان سیاست بیان می شوند شرط تردید و تأمل را روا داشته همواره تلاش می کنیم بدور از قطع گرایی های این عالم، تنها با گرایش و دیدگاهی "واقع گرا" تا آنجا که می شود به حقیقت امور جامعوی نزدیک و نزدیکتر گردیم و این را در حقیقت، تنها راه اصولی مواجهه با مسائل جامعوی و حل و فصل آنها می دانیم.


     بر این اساس و در اين خصوص بواقع نقطه نظر جامعه شناسي بر اينست كه در ایران آزادی هم هست و هم نیست! شاید از نظر فلسفی "بود و نبود" همزمان یک مسئله ممکن نباشد یا از نظر سیاست حتی کوتاه آمدن جزئی در قطعیت موضوع هم جرمی نابخشودنی باشد، اما باید گفت که مسائل جامعوی ذاتاً از نوع مسائل فلسفی یا سیاسی نیستند که در آن واحد بود و نبودشان محال باشد و یا حدّ واقعشان با مبانی ایدئولوژیک سازگار نباشد! ... آزادی پیش از آنکه یک مسئله سیاسی و یا فلسفی باشد یک مسئله اجتماعی و جامعویست و مانند هر مسئله جامعوی دیگر لاجرم باید در ابعاد گوناگون-  و نه یک بعد غالب که همان سیاست باشد، مورد بحث و بررسی قرار بگیرد تا امکان داوری راستین در مورد آن محقق گردد. ...


     و این البته وظیفة جامعه شناس است که بنحو احسن از پس این قضیه برآید و گرنه اگر به سیاست باشد که تنها از نقطه نظر خویش به موضوع خواهد پرداخت و همه چیز را در ارتباط با خیر و صلاح خویش به پیش خواهد برد و نه "الزاماً" خير و صلاح جامعه! در اینصورت آنچه بر زمین خواهد ماند واقعیتهای ریز و درشت جامعه خواهد بود؛ چه بر خلاف جامعه شناسی که کلاً اساسش پرداختن به امور واقع است سیاست چندان بسته به امور واقع نیست و عموماً هر آنچه ایدئولوژی گفت بگو می گوید! ... در این امتداد ما در واقع به بحث پیرامون تفاوت دیدگاههای سیاسی و جامعه شناختی در مسائل جامعوی نزدیک می شویم اما از آنجا که در این خصوص در نوشتاری مجزا به بحث خواهیم پرداخت حالیا اینجا برای هرچه بیشتر روشن شدن این مسئله و تصریح و تبیین هر چه بهتر آن بحث خود را با یک مثال پیش می بریم؛
 

     فرض کنیم همین امروز اعتصابی در یک شرکت یا کارخانة داخلی حالا بهر دلیل رخ دهد؛ فردا- البته اگر دیر نباشد، این قضیه برای آنوریها خوراک ویژه ای خواهد بود برای "مشت نمونة خروار گرفتن" و وضعیت کشور را قرمز و اوضاع مملکت را سیاه نشان دادن! ... اما در مقابل، اینور ممکنست هیچ اشاره ای به این قضیه نشود، تو گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است! ... این نوع واکنش نسبت به یک واقعه در واقع همان سیاسی کردن مسئله است؛ در حالیکه همه می دانیم- حتی خود طرفین در گیر قضیه، که مسئلة جامعوی اعتصاب در یک شرکت در حقیقت امر و یا حداقل در وهلة اول یک مسئلة اقتصادی است و نه سیاسی؛ یعنی کارگران آن شرکت بر علیه نظام دست از کار نکشیده اند که جنبش آنها را سیاسی قلمداد کنیم؛ بلکه مبتنی بر دغدغه هایی که در خصوص حقوق یا مزایا و یا شرایط کاری خود داشته اند دست به اعتراضاتی زده اند و اگر خواسته های آنها مورد توجه قرار گیرد بلافاصله بر سر کار خویش برخواهند گشت! ...
 

     وانگهی گیرم که به فرضی بعید اعتصاب کارگران سیاسی بوده باشد (فرض بعید که می گویم بخاطر این باور است که بغیر از برخی نوادر روزگار بعید است- بویژه از انسان حسابگر امروز، که نانش تو روغن باشد و بعد دست به اعتصاب بزند! یعنی اگر نان شب کارگر تأمین باشد او حتی چشم سرکارگرش را هم فوت نمی کند چه برسد به صاحب شرکتش! حالا سران مملکت که جای خود دارند!) حالا اینکه اعتصاب و اعتراض در یک شرکت تا کجا می تواند مصداق نبودن آزادی در کل کشور تلقی گردد باید آنوریها پاسخ دهند! و یا انکار وقوع چنین امری تا کجا می تواند وضعیت کشور را آرام و نرمال نشان دهد باید اینوریها جواب بدهند! ... این هردو اطلاق گویی و دگرنمایی به یک ابزار و به یک شیوه شکل می گیرد(برخورد سیاسی) اما چون در میان تقابل ایدئولوژیک وجود دارد(تضاد سیاسی) در نتیجه پویش در دو سمت متفاوت نمود پیدا می کند(تظاهر سیاسی)!


     این مثال نمونه ای ملموس از کم و بیش سازیها و یا بهتر بگوییم هست و نیست سازیهای گوناگونی است که به انحاء مختلف در عالم پر تب و تاب و تنش سیاست رخ می دهد! محدود به اینجا و آنجا هم نمی شود! امری عادی و عمومی در سرتاسر دنیای سیاست است! ... اما در پاسخ به اینکه چرا اینگونه می شود- یعنی کار از واقع گویی می گذرد و به دگرگویی می رسد، همینقدر بگوییم که ملاحظات سیاسی مختلف، بدیهی است که انعکاسات متفاوت بلکه متقابلی از یک موضوع می آفرینند! به بیانی دیگر انعکاس یک قضیه در چشم گروههای مختلف سیاست الزاماً همانی نیست که در واقع امر اتفاق افتاده است؛ عموماً هرکس از جبهة عقیدتی خویش به مسائل می نگرد و مبتنی بر آن نظر می دهد! در نهایت هم اینگونه می شود که یک مسئله جامعوی از حد واقع و معمول خود خارج شده، بنوعی گرفتار "قضیة همه یا هیچ" می شود! ...
 

     حالا ما اینجا به یک نمونة خنثی اشاره کردیم اما خوانندگان آگاه حتماً در زمانها و زمینه های مختلف به مسائلی از این نوع برخورد کرده اند و تأثیر آشکار ملاحظات سیاسی بر انعکاس متفاوت یک واقعیت جامعوی را بکرّات تجربه کرده اند! ... بطور کلی می توان گفت که در عالم سیاست امور واقع چندان مبنا نیستند بلکه این ایده ها و ایدئولوژیها هستند که مبنا و مرجع و مقیاس هر عملی هستند و چون اینها غالباً قطعی و جزمی هستند چندان مجالی به طرح اصل نسبیت نمی دهند! اظهارات اطلاقگرایی همچون "آزادی هست" یا "نیست" را هم باید نتیجة چنین روندی دانست! در حالیکه کانون توجه جامعه شناسی دقیقاً بر وقایع جامعویست و نه الزاماً تفاسیری که به تبعیت از ایدئولوژیها از آن ارائه می شود! از این نظر می توان گفت که هم آن کس که از آنور داد می زند:"هیچ چیز بر وفق مراد نیست!" و هم این کس که از اینور ادعا می کند:"نه! همه چیز بر وفق مراد است!" هر دو به یک اندازه از واقعیت دورند! ...
 

     واقعیت چیست؟ با در نظر گرفتن جمیع جهات واقعیت اینست که نه به تمامی آنگونه است که آنها می گویند (سیاه سیاه) و نه به تمامی اینگونه است که اینها می گویند (سفید سفید)! ... در نهایت باید گفت که همه چیز نسبی نسبی است و هیچ چیز مطلقی در زندگی جامعوی انسان جز ذوات فراانسانی وجود ندارد! پس چه نیکوست در شرایطی که همه چیز بطور نسبی در شرف تغییر است و بهرحال دوره ها یکی پس از دیگری دورشان تمام می شود و داوری شان به آیندگان محول می شود، با خویش و خلق و جامعه و جهان راست بودن و از هرگونه مطلق گویی و اطلاق گرایی پرهیز کردن و واقعیت را آنگونه که هست دیدن و پذیرفتن و بر اساس آن عمل کردن! و نه چشم بر وقایع بستن و هر آنچه خواست ایدئولوژیهاست داد زدن! ...
 

     شاید اين خواسته بزرگي باشد از سياست و سیاستمداران، چه متأسفانه سیاست را چشمان سیاه و سفید بینی است متأثر از ایدئولوژیها که چندان مجال آن نمی دهد طیفی وسیع از وقایعِ میان ایندو هم به چشم آید! (البته امیدوارم این حرف بین خودمان باشد و به گوش اهالی سیاست نرسد و موجب آزردگی خاطرشان نشود! آنوقت ممکنست ما هم مصداق آن سیاه و سفید بینی شویم! ... گفتم که رابطة ما با سیاست کلاً شکر آب است! ...) اما حداقل از خويشتن خويش كه مي توانيم چنين انتظاری داشته باشيم که در دنیای نابسامانی که احتمال هرچیزی می رود در هرحال "چشم بر طیفها داشته باشیم و نه تنها بر قطبها"!! ...
 

     دلیل اصلی تأکید ما بر "حقیقت گرایی و واقع گویی" و پرهیز از هرگونه "عقیده گرایی و دگرگویی" در مسائل جامعوی خود متکی بر این اصل است که در جدالهای عقیدتی و ایدئولوژیکی اصولاً نمی توان و نباید هم به این سادگیها به تقاعد و توافق خوش بین بود! چه به تحقیق، تاریخ با تمام هیکل سرخ و سیاه خویش خود گواه ماست که تا حالا هیچ کجا اینگونه آنگونه نمایی ها جواب نداده است و به یقین باز هم نخواهد داد! از روابط میان افراد بگیرید تا روابط میان اقوام و احزاب و مذاهب و ملل و دول مختلف، هیچ کجا از اینکار نتیجه ای عاید نشده است مگر کش دادن قضیه و بالا گرفتن کشمکش و جنجال و هیاهو و جنگ و خونریزی و خلاصه مسائل و مصائبی از این قبیل که تا جا داشته از این باب بر سر بشریت فرود آمده است! ...
 

     در اینگونه مسائل تا حالا نوعاً نه زن تسلیم شوهر شده است، نه چپ تسلیم راست شده است، نه شیعه تسلیم سنی شده است، نه ایران تسلیم آمریکا شده است و یا کلاً برعکس! ... شما فراز و نشیب و افت و خیز و حتی ترک مخاصمه و یا از بین رفتن یک طرف را هرگز به حساب تسلیم و تابع شدن او مگذارید! خاموش کردن و یا خاموش شدن یک طرف به معنای قانع کردن و یا قانع شدن او نیست! میان اینها تفاوت بسیار است! حتی گاهی بیشتر از تفاوت دیدگاههایی که خود منجر به تقابل می شوند! ...

 

ادامه دارد ...

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

نقدی بر نوشتار "كوروش كبير و پان تركيسم"

حسین شیران

 

     آنچه در ادامه خواهید خواند نقطه نظراتی است در خصوص  نوشتاری با عنوان "کوروش کبیر و پان ترکیسم" از نویسنده ای ناشناس که اخیراً در یکی از پایگاههای نشر کتاب الکترونیک۱ برای برداشت و تبادل نظر مراجعین گذاشته شده است. قابل ذکر است که نوشتار حاضر اساساً برای آن پایگاه نوشته شده و در آن نیز درج شده است اما از باب اهمیت موضوع اینجا نیز برای مطالعه خوانندگان محترم "جامعه شناسی شرقی" درج می گردد- البته با اندکی تغییر که لازمه تکمیل بحث احساس می شد. همراهان بزرگوار "جامعه شناسی شرقی" می توانند علاوه بر ارائه نظرات خویش در این خصوص، برای مشاهده این اثر و شرکت در مباحثات مربوط به آن به آدرس اینترنتی درج شده در پایین صفحه مراجعه کنند و دیدگاه خویش را با دیگران در میان بگذارند.

 

بنام او که با تمام بی مهریها باز تنهایمان نمی گذارد!
دربارة نوشتار "كوروش كبير و پان تركيسم"۲و برخی نظراتی که پای آن نگاشته شده است سخن بسیار است اما بنده سعی می کنم فراتر از هر چیز بعنوان یک ایرانی و فروتر از هرکس بعنوان یک جامعه شناس نقطه نظرات خود را در دو بخش خلاصه کنم تا مصداق زیاده گویی نگردد: بخش اول عرائضم مربوط به مدیریت وبسایت است و بخش دوم آن خطاب به نگارندة ناشناس این نوشتار. اما در هر دو مورد روی خطابم با شما خوانندة محترم خواهد بود. در مورد مديريت محترم وبسايت البته که باید به پاس فعاليتهاي علمي- فرهنگي شان و نیز فراهم ساختن این گفت و شنودها نهایت امتنان را داشت اما حقیقتاً اهمیت موضوعی که بدان پرداخته اند ایجاب می کند که با حفظ حرمتها به ایشان یادآور شویم که به بحث كشانيدن مسائلي از اين قبيل بخصوص در نزد ما ایرانیان بيش از آنكه جلوه اي از آزادي بيان باشد به مزايده گذاشتن نزاع و ناسزاگویی است؛ من واقعاً نمی دانم دوستانِ "صاحب نظر" از مفهوم آزادی بیان چه برداشتی دارند اما حقیقتِ این مفهوم کریمه هرچه که باشد مطمئناً آزادیِ نابجاگویی و ناسزاگویی نخواهد بود! ...

 

     و بعد اینکه به اشتراک گذاشتن نوشته اي از نويسنده اي "ناشناس"، درج عنوان جذب كننده و تهييج كنندة "جنجالي" در لينك آن و بالاتر از همه درج "نخستين نظر"۳در قالبي بسيار احساساتي و غير عقلاني آنهم "منتسب" به هموطني ترك برای شروع بحث، همه نوعی بالا بردن نرخ این نزاع می باشد ... همة اینها اگر چه می توانند نمادي از مهارت ایشان در گستردن فضایی باز برای گفت و شنود در مورد موضوعاتی داغ باشند اما قضیه فقط به همینجا ختم نمی شود چه باید ایشان گوشه چشمی هم به نتایج و دستاوردها داشته باشند! ...
 

     اینکه می گویم منتسب به هموطنی ترك بخاطر اینست که ایشان بهتر از هرکس دیگری می دانند که در دنیای مجازی شناسه ها خود محل تردید هستند چه برسد به ناشناسه ها! ... یعنی که آن نظر همانقدر که می تواند از یک هموطن ترک باشد بهمان اندازه "می تواند" از جانب خود ایشان یا من یا هر هموطن غیرترک دیگری هم باشد! ... در هر صورت ما حالا خوش بینانه فرض می کنیم که آن نظرِ نومید کننده واقعاً از یک هموطن ترک باشد، آیا ایشان (منظور مدیریت محترم وبسایت) تصور نمی کنند که آغاز گفت و شنودها با چنان نظر ناسنجیده ای تا چه حدّ می تواند در ایراد نظرات بعدی "اثر سوء" داشته باشد! ... اگر ایشان به جنس نظراتی که در همین مدت کوتاه در پای این نوشتار آمده است توجه کنند خود متوجه خواهند شد که دستاورد این مباحثه چندان بر وفق مراد نیست ... مگر آنکه منظورشان چیز دیگری باشد در آنصورت شرایط کلاً فرق خواهد کرد! ...
 

     ایشان نباید فراموش کنند ارزش کارشان زمانی بر همه روشن خواهد شد که موضوعاتی که برای مباحثه انتخاب می کنند در کل باعث تهییج "عقلانیت" افراد شود و نه "احساسات و تعصب" آنها! چه لابد خود می دانند آنچه که ما سخت بدان نیازمندیم همانا عقلانیت است و نه احساسات و تعصب! چه در این زمینه نه تنها هیچ کم و کسری نداریم بلکه همچنانکه ملاحظه می فرمایید از بس زیاده داریم که در هر فرصتی هم که پیش بیاید بلاتأمل به صادر کردن آن می پردازیم! ... به تصور حقیر نقطة سیاه محاورات و مباحثات ما و به تبع آن علیل و ابتر ماندن روابط اجتماعی ما ایرانیان در اینست که هرگاه بخواهیم نظر بدهیم سریعاً آنچه را که سر زبانمان است بیان می داریم ... سر زبان چه می تواند باشد جز نیک پرورده ای از حب و بغضهایمان که زودتر از هر چیز دیگری هم بذهنمان خطور می کند! ... در حقیقت نظر باید مسبوق به فکر و اندیشه باشد تا ارزش گفت و شنود و بحث و بررسی داشته باشد! و گرنه در مورد کسی که خیلی راحت کوروش باستانی را بی شعور خطاب می کند- انگار که لات محلة شان را خطاب قرار می دهد، و یا کسی که ترکها را اقوام سرگردانی می خواند۴- انگار که خود ساکن و مرکز عالم است، و یا آنکسی که ترکها را غیرعاقل می شناسد۵- انگار که خود عقل کل است، چه می توان گفت؟! ...
 

     ما نه! خود ایشان در نظراتی که پای این نوشتار چیده اند قدری تأمل کنند و بعد بفرمایند اصولاً در برابر آنگونه اظهار نظراتی که تعصب و تنفر در آنها موج می زند چه می توان گفت جز مقابله به مثل؟! ... و بعد خود قضاوت کنند اینکه برخی زبانشان آنگونه چرخیده است تا چه حدّش بخاطر اینست که از همان راهی رفته اند که ایشان پیش پایشان گذاشته اند! باز اگر ایشان فکر می کنند که از این نوع گفت و شنودها چیز قابلی عاید ما و فرهنگ ما می شود تصریح کنند به چه ترتیبی تا دیگران نیز روشن شوند؟ ... اما من به گواهی تاریخ به ایشان اطمینان می دهم که "جنگ بر سر تعصب و عقيده هيچگاه پاياني نخواهد داشت اما تماشايش چرا!" ...
 

     حال به بخش دوم عرائضم می پردازم که مربوط است به نویسندة ناشناس این نوشتار "جنجالی"؛ ایشان آنسان که روشن نموده اند این نوشتار را در نقد و ردّ نوشته ای از "آیتان تبریزلی" نگاشته اند- کسی که حرفها و طرز تلقی هایش مشخصاً خاطر ایشان را آزرده و سخت خشمشان را برافروخته است! ... من اصلاً قصد ندارم وارد مناقشات ایندو و یا امثال آنها شوم بدلایلی چند از جمله اینکه تحققاً از هر چه "پان" و "ايسم" است گریزانم؛ و بعد اینکه اصولاً ايسمها را بمثابة بند و بستهایی می دانم که چشم و گوش انسانها را مي بندند و آنها را در مسيرهايي از پيش تعيين شده هدايت مي كنند ... هم از اینرو خدا می داند که نمی خواهم- بلکه در اصل روا نمی دانم، هیچ انسانی پیدا شود که عقلش را مغلوب حس و تعصبش سازد و در این دنياي درندشت با چشم و گوشی بسته راه سپارد! ... چه یقین دارم که از اینگونه انسانها هیچ نفعی عاید علم و ادب و فرهنگ و جامعه و بشریت و حتی خود خودشان نمی شود! ... 
 

     و بعد اینکه اساساً ورود به میدان کشمکش ایسمها را ازبرای قانع کردن یک طرف یا هر دو طرف امری بیهوده می دانم و برای همین شما خوانندگان محترم را خطاب قرار می دهم و با شما سخن می گویم و مدیریت محترم وبسایت را نیز به یاری می طلبم تا دست در دست یکدیگر در دنیایی که روزبروز کوچکتر می شود و همه بهم نزدیکتر می شوند به همایی بیندیشیم و به همپایی و همسازی و از این افکار بچگانه و نابارورانه عمیقاً بپرهیزیم! ... نه اینکه زمینه ای فراهم سازیم برای آتش افروزی چند ناآگاه از شرایط جامعه و جهان تا زیر سایة فریبندة آزادی ابراز عقیده، هرکدام هرچه می خواهند بار هم کنند! ... هر آدم عاقلی می داند که بسیاری از امورات عالم جبری اند و در آنباره ها آدمی واجد هیچ اختیاری نیست! بهرحال یکی در قلب نیویورک چشم بدنیا باز می کند و دیگری در بطن سومالی! یکی در توکیو یکی در تهران یکی هم در طرابلس! یکی ترک بدنیا می آید و دیگری لر و کرد و بلوچ و عرب و هندی و ... یکی سفید و یکی سیاه و زرد و قرمز و ...
 

     اصالت هرکس در آنی است که هست و هرآنکس که دوران کودکی و جهالت را بسلامت پشت سر گذاشته است به این راحتی ها به خود اجازه نمی دهد که به اصالت دیگری توهین بکند چرا که می داند نه او نه خودش و نه هیچ فرد دیگری اساساً در کسب اصالتی که بدان افتخار می کنند دخیل نبوده اند و بر تَرک آن هم اختیاری ندارند و حتی اگر هم داشتند اینکار نه تنها فایده ای برای آنها نداشت بلکه آنها را به "هیچ اندر هیچ" تبدیل می کرد! ... خلاصه در رابطه با امثال ایشان و آیتان حرفهای زیادی برای گفتن وجود دارد اما نه الزاماً با خود آنها که متأسفانه چشم و گوش بسته گرفتار "ایسم" هستند بلکه با آنها که نظراً و عملاً از هر بند و بستی آزادند! هم برای بیش شنیدن جا دارند و هم برای بیش دیدن! ... به گمان حقیر آنها که فکر می کنند تنها آنچه آنها می گویند درست است و لاغیر، در عالم اندیشه، حکم پیرمردانی را دارند که روزگار چشم و گوشهایشان را بسته و فقط امکان فک زدن را برای آنها باقی گذاشته است! ...
 

     همچنین آنهایی که فکر می کنند همه چیز را می دانند و نیازی به بیش آموختن ندارند خود با زبان خود اعتراف می کنند که ظرف وجودشان آنقدر کوچک بوده است که با نخستین قطرات دانش لبریز شده است و دیگر امکان بیش افزودن ندارند! و گرنه کیست که نداند علم عالم را نهایتی نیست! ... این را به خودم به ایشان به آیتان و به هرکس دیگری که می خواهد در عالم اندیشه راهرو باشد گوشزد می کنم تا اندکی هم برای نیوشیدن حرفهای دیگران تحمل و تأمل بخرج دهیم! ...
 

     نگارندة "کوروش کبیر و پان ترکیسم" که در قالب منتقدی متعصب ظاهر شده اند اما هیچ نام و نشانی از خود بجای نگذاشته اند خوبست بدانند- و مطمئن باشند که دانستن، هیچ ضرری ندارد و ایشان هم اگر غیر از این تراوشات ایسم زده، دانسته ای دیگر دارند مبادا که از ما دریغ فرمایند، نقد نوشتن آدابی دارد که بر منتقد است آنها را نیک بجای بیاورد تا از اصول و اساس خارج نشود؛ قلم زدن در حوزة نقد کار آسانی نیست! ... آثار انتقادی بدلیل لحن كلامي که در آنها بکار می رود، اغلب براحتی جهت حق و حقانیت را بجانب منتقد منحرف می سازند و از این لحاظ تقریباً دست رقیب را خالی می گذارند! ... از بزرگتر مثال می زنم تا ایشان خود حساب کوچکترها را بکنند! ما مسلمانان از قرآن محکمتر دیگر نوشته ای نداریم، چه آنرا از خالق آسمانها و زمین می دانیم که علمش فوق تصور ماست؛ اما شما ببینید وقتی یکی از همین پیرمردها یا ظرف پرشده هایی که بالاتر توصیفشان رفت پیدا می شوند و نقدهایی بر آن می نویسند چقدر بر آدم تأثیر می گذارند؛ آنسانکه- از گوش خدا دور، با اینهمه ایمان و اعتقادی  که به آن داریم آدم وسوسه می شود آنرا برای همیشه بربندد و از ردیف کتابهایش خارج کند! همچنانکه خیلی ها اینگونه کردند و بی تحقیق و تفحص شتابان افتادند پی آن پیرمردها! ...
 

     حال ایشان بفرمایند در اینگونه موارد درستش چیست؟ با یک کتاب از راه بدر شدن یا با چندی گرفتار ایسم شدن؟ ... وقتی در مورد قطعیاتی مانند خدا و قرآن چنین اتفاقی می افتد دیگر نوشته های امثال من و ایشان و آیتان که بسی جای خود دارند! ... باید در نظر داشت که در اینگونه موارد ممکنست یک حق تنومند تنها با یک فوت کوچک بر باد رود! و اگر منتقد بی توجه به حق و حقوق دیگران، تنها به پاس حقوق خویش قلم زند که دیگر منتقد نیست منتقم است! ... آنجا که می گویند نقد هنر است نظر به این مسائل می گویند و گرنه مشتی بد و بیراه نثار مخالف کردن که هنر نیست! ...
 

     می خواهم بگویم که این نوع "تأثیرگذاریهای نامتعادل" در ذات نقد است برای همین بر نقد، اصولی چند معین کرده اند تا منتقدان با رعایت کردن آنها خواسته یا ناخواسته از اوج هنروری بر حضیض غرض ورزی سقوط نکنند!  البته که این مجال نه جای کلاس گذاشتن است و نه بنده جواز و صلاحیت چنین کاری را دارم؛ اما همینقدر در حد آموخته هایم با ایشان بگویم که پیش از هر چیز بر منتقد است که اثر مورد نقدش را هم ضمیمة کارش بکند و اینگونه شرط انصاف را بجای آورد و در نهایت پس از ارائة نظراتش، امر خطیر قضاوت و حکم کردن را به خوانندگانش محول سازد و نه اینکه طرح و بسط و بند آنرا یک تنه خود بعهده بگیرد و با قبول این زحمات، خوانندگانش را یک عمر مرهون درایت و دانایی خویش سازد! ... مگر آنکه مورد انتقاد چیزی شناخته شده باشد در اینصورت البته که ایشان با ارجاع خوانندگان به آن می توانند از این مهم معاف گردند! و گرنه انتقاد از یک اثر در نبود آن، کم از نکوهش یک فرد در غیاب او نیست (غیبت ادبی)! ایشان فکر می کنند چه تعداد از این جماعت آیتان مورد نقدشان را می شناسند یا آثار او را بر روی طاقچه هایشان دارند؟ این لطف را ایشان باید در حق ما می کردند که نکرده اند! ...
 

     و بعد اینکه بر منتقد است که با صداقت تمام اثرش را مزیّن به نام و عنوان خویش سازد ... اينكار غير از اينكه نشانة جرأت و جسارت منتقد است مضافاً حرفه اي بودن او را مي رساند! با اين شرايط اثر در مورد هرچه كه باشد از ارزش و احترام نسبي برخوردار خواهد بود چه بطور مشخص بيانگر نظرات نگارنده اش خواهد بود و از آنجا که نقدِ هیچ کس آخرین نقد نخواهد بود منتقدان دیگر این امکان را خواهند داشت که بدانند نقدشان مشخصاً متوجه کیست و در رابطه با چه چیز با چه کس مباحثه می کنند! ... وگرنه نقدی که در آن از منتقدش خبری نباشد در بهترین حالت چيزي بيش از یک شب نامه نيست! همه هم مي دانيم كه اساساً شب نامه چيست و به چه كار مي آيد! ...
 

     کلاً کلام یا می باید متکی به ذات خویش باشد و این خود البته شرایطی دارد که حالا حالاها فراتر از دسترس من و امثال ایشانست؛ و براستی تنها در اینگونه موارد است که می توان مستقل از متکلم به خود کلام پرداخت! ... و یا باید منتسب به گوینده اش باشد تا بتواند از ارزش بحث برخوردار باشد! ... وقتی اینجا ما نمی دانیم این اثر متعلق به چه کسی است و از هویت و نام و نشان او هم هیچ اطلاعی در دست نداریم چگونه می توانیم در مورد او و اثرش بحث و گفتگو کنیم و نظر بدهیم! ... این اثر رهاشده ایست در میان! بی نام و نشان! اما توفنده و کوبنده! گاهی اعتراض! گاهی فریاد! گاهی فحش! و گاهی توهین! ... همه همچون تیرهایی از بطن تاریکی به روشنای محفل اصحاب نظر! ...
 

     از اینرو این اثر اگرچه با همت مدیریت این پایگاه به جایگاهی نه شایستة خویش ارتقا یافته است اما در حقیقت چندان شایستگی آنرا ندارد که بطور جدی مورد نقد واقع شود! با اینحال از آنجا که بهرحال این اتفاق افتاده است و موضوع هم کاملاً واجد اهمیت می باشد در ادامه بطور خلاصه به نکاتی چند اشاره می کنم و از سر بحث می گذرم!
 

     1- پیش از هر چیز دوست دارم این نکته را به خویش و به آیتان و به آن ناشناس و به هرکس دیگری که در این میان زبان به سخن می گشاید یادآور شوم که اساساً  این بازي با نام و نشان بزرگان نیست که بزرگي مي آورد! سرّ بزرگ گشتن را هرچه که هست انگار که بزرگان دانند و گرنه هر رهروی، به راه نیفتاده می توانست بزرگ گردد و به بزرگان پیوندد! ... بازی با نام بزرگان به ننگ می انجامد نه نام! از اين لحاظ همانقدر برخورد عقيدتي آيتان با كوروش اشتباه است كه برخورد ناشناس با بابك! ... ممکنست آنها ناراحت شوند اما خوبست بدانند اساساً این خصلت کودکان و افراد نابالغ است وقتی که باهم درگیر می شوند بلافاصله تلاش می کنند پای بزرگان را هم وسط بکشند! ... در واقع کار اینها نوعی "یارگیری از بزرگان" است! فرانگران هم کوروش و هم بابک و هم امثال آنها را در یک نظر ایرانی می دانند و به ایرانی بودن خود هم افتخار می کنند اما فرونگران به یارکشی از آنها می پردازند و هم خود را خسته می کنند هم نام بزرگان را به خستگی هایشان می آلایند! ... "وقتی در صلح می توان همه چیز داشت چرا برای بدست آوردن یک چیز باید به جنگ برخاست؟!" ...

 

      2- ناشناس در نخستین سطر زبان گشایی شان به نقد آیتان، نوشتار وی را فاقد "ساختار علمی" قلمداد می کنند؛ ما که آن نوشتار را ندیده ایم و نمی توانیم قضاوت کنیم؛ اما در مورد خودشان احتمالش بیشتر است که این واژه را ناسفته در بیاناتشان آورده باشند و گرنه می بایست جلوه های علم بودن یا حداقل شمه ای از علم نمودن را خود در نوشتار خویش به نمایش می گذاشتند تا عیار کار دست آیتان بیاید! اما چه کنیم که ایشان بهر دلیل متأسفانه از چنین نمایشی دوری گزیده اند! ... بهرحال اگرکه بپذیرند ما این را به حساب فروتنی ایشان می گذاریم! ...


     3- باز در ارتباط با بند فوق، امثال من و آیتان و ناشناس باید حواسمان باشد همینکه چهار تا سند تاریخی و چند نقل قول که "بی گمان از هر نوعش پیدا می شود" در نوشتارهایمان آوردیم خیال نکنیم که ساختار علمی را رعایت کرده ایم و حق تحقیق را نیک بجای آورده ایم! ... رعایت اصول علم به تعدد نقل قولها نیست بلکه به سیر نتیجه گیری و نوع استدلالیست که در آن بکار می رود! ... به این مسئله دوباره باز خواهم گشت!
 

     4- و بعد امثال من و آیتان و ناشناس از عادتهای ناپسندی که داریم یکی هم اینست که تا یک چیز را از یک کسی یا یک جایی یاد می گیریم فوراً با قوت و اطمینان هرچه تمامتر آنرا فریاد زنان به کل تعمیم می دهیم! ... اینکه خود را هم جزو این قماش می دانم مبادا فکر کنید که در فاز شکسته نفسی هستم! ابداً، همین نوشتار مرا هم اگر یک کاربلدی بخواند چه بسا سخت مصداق این گفته گرداند! در واقع این تقریباً یک معضل عمومی میان ماهاست! اینکه در صحبتها و نوشته های ما اظهاراتی از قبیل "هیچ کجا چنین چیزی نوشته نشده است! ... در هیچ سندی ندیده ام چنین باشد! ... شما اگر می توانید یک سند به من نشان بدهید! ... کجای دنیا چنین چیزی وجود دارد! ... " بکرّات بچشم می خورد نشانه ای از این امر است! ما باید بکوشیم همیشه و در هرجایی در حد دانش خود سخن بگوییم و گرنه قطعی گویی های آنچنانی اغلب به سطح سواد ما نمی خورد! ... بیایید باور کنیم اینگونه گویشها آنهم در حوزة علوم انسانی بنوبة خود نوبر است! آنها که عمرشان را صرف مطالعة آثار بدیع جهان کرده اند بدان قطعیتی که ما سخن می گوییم نمی گویند! ... بهرحال باید نشست و دید چرا بزرگانی همچون ویل دورانت که تنها فهرست منابعی که از آن استفاده کرده اند خود یک کتاب قطور می شود به آن قطعیتی که ما نوقلمها سخن می گوییم سخن نمی گویند! ...
 

     5- ناشناس در کمال تعجب و تأسف از مسیری حرکت می کنند و در آن گرد و خاک بپا می کنند که آیتان را بدلیل رفتن از آن محکوم و منفور می دارند! در واقع کار ایشان به این می ماند که آیتان را بدلیل پتکی که در دست دارد و با آن همه را می کوبد توبیخ و تکفیر می کنند بعد خودشان آن پتک را از دست ایشان گرفته و بهمان شدت بلکه محکمتر از آن- چون بهرحال منتقد ایشان هستند، بر سر او و دیگران می کوبند! کار آیتان اگر سیاه کردن فارسها و سفید داشتن ترکان باشد کار ناشناس هم درست عکس آن اما بسی فراگیرتر از آن، سیاه کردن همه و سفید داشتن فارسها می باشد! و البته که هیچکدام به ذات خویش تقصیر ندارند چه این خود در ذات تخاصم ایسمهاست ... با اینحال تنها گناه ایشان اینست که چشم و گوششان را بسته و "فقط آنچه را که ایسمهایشان بهشان یاد داده یا از آنها می خواهد داد می زنند!" ... اما برای آنها که از هرچه ایسم هست گریزانند چه فرقی می کند یکی برآید و ایسمی را براندازد و پرچم ایسم خود را برافرازد! از اینرو ما بنوبة خود پان ترکیسم را همان مقدار مطرود می دانیم که پان فارسیسم را! ... ما بهر طریق از آنها که بسی عاقلتر از ما بوده اند یاد گرفته ایم که "محکوم کردن ایسم با ایسم خود محکومترین محکومهاست!" ...
 

     6- در تأیید و تکمیل بندهای فوق حالا که نوشتار آیتان را نداریم بی آنکه طرف او را بگیریم تنها برای به تصویر کشیدن سست بودن استدلالات ایسم زده ها به نوشتار ناشناس استناد می کنیم که اینک پیش رو داریم! ایشان چنین استدلال می کنند که: - چون نام بابک ترکی نیست پس بابک ترک نبوده است! در نتیجه ایشان پارسی بوده اند! (لطفاً به سیر استدلال توجه فرمایید!) با اینحساب من که نامم حسین است باید عرب باشم! یا اینکه حالا دارم با شما فارسی صحبت می کنم و فارسی می نویسم باید فارس باشم! عذر می خواهم اما نوع شناختی که ایشان به خوانندة شان می دهند چیزی بیش از این نیست که هر مردی که روسری سرش بگذارد زن است یا هر زنی که سبیل بگذارد مرد است! ...
 

     - چون خارجی ها در آثارشان بابک را ایرانی= پارسی قلمداد کرده اند پس بابک نه ترک بلکه پارسی بوده است! با اینحساب هرگاه یک خارجی پیدا شد و مطابق عرف بین الملل به یک تبریزی یا سنندجی یا ایلامی یا اهوازی یا سیستانی یا مشهدی یا گلستانی یا رشتی گفت "ایرانی"، همة آنها می شوند ایرانی= پارسی= تهرانی و قومیتشان در یک چشم بهم زدن بر باد می رود! ... با این استدلال آیا نباید گفت ایشان یا در درک دو مفهوم "قومیت و ملیت" مشکل دارند و یا اینکه ایندو مفهوم را بهر نحو در تقابل با یکدیگر می بینند! ...
 

     - چون نامهای جغرافیایی زمان بابک ترکی نبوده اند پس زمان بابک ترکها در آذربایجان سکونت نداشته اند! با اینحساب هم حالا که سرتاسر ایران نامهای شهرها و کوچه ها و خیابانها و میدانها و پارکها و جنگلها و ... یا عربی هستند یا فارسی، لابد همة کشور یا عرب اصیل عربستانی است یا فارس اصیل تهرانی! ... ایشان باید بدانند که از همین طرز تلقی هاست که برخی در قومیتهای مختلف کشور می رنجند و سراغ پانها و ایسمها می روند! ...
 

     - چون معتصم خلیفة عباسی ترکزاد بوده است پس قیام بابک بر علیه اعراب نبوده است بلکه بر علیه ترکها بوده است! با اینحساب آیتان که به گواهی ایشان پان ترکیسم است و فکر می کند بر علیه شوونیسم فارسی مبارزه می کند خبر ندارد که در واقع دارد بر علیه خود ترکها فعالیت می کند چون حالیا رهبر ایران خود ترک است! ... با این نوع استدلالات است که ایشان در نتیجه ایکه آخر سر در چند سطر می گیرند هرچه علم و تحقیق و تفحص است را یکجا شرمندة خویش می سازند و یک تنه هرچه "تناقض" است را رو می کنند و هرچه شک و شبهه است را کنار می زنند و آخر سر می فرمایند "بابک ایرانی است!" من نمی دانم چه کسی و با چه رویی در مورد این قضیه شک داشته است که ایشان بخودشان این زحمت را داده اند! اگر آیتان بابک را غیر ایرانی دانسته اند باید بدانند که در ذات خویش مشکلاتی دارند که ابتدا باید به رفع و رجوع آنها بپردازند و بعد به رفع و رجوع مسائل تاریخ و جامعه همت بگمارند! اصلاً من نمی دانم ایشان یا هرکس دیگر می خواهند بابک و قلعة به آن استواری و عظمتش را بردارند و کجا تشریف ببرند!

 

     بابک اگر بابک است بخاطر جایگاه واقعی خویش است که بابک است! حالا اینکه آیتان می خواهد او را به باکو یا آنکارا ببرد و ناشناس می خواهد او را به تهران بیاورد هر دو به یک اندازه اشتباه می کنند! من به هر دو اطمینان می دهم که بهرنحو زیر فشار این قلعة سر بفلک کشیده له و لورده خواهند شد! ... قلعه بابک همیشه در کلیبر آذربایجان ایران بوده و باز هم خواهد ماند! ... اما اینکه یک تبریزی دوآتشه بابک را اصالتاً ترک بداند و در شرایطی که حکومت پارسی فعلیِ ایران، بابک را بعنوان یک دلاور ایرانی اصلاً تحویل نمی گیرد و حتی نام قلعة بابک را به "قلعة جمهوری"(؟!) تغییر می دهد تا نام بابک از زبانها بیفتد، به ایستادگی و دلاورمردی بابک در مقابل فسق و فجورهای اعراب در ایران افتخار کند و پنهان از چشم حکومت برای او جشن زادروز بگیرد بعد ناشناس=کارشناس محترم برآشوبند و بر آن ایراد بگیرند و بگویند اینکار تناقض است و مصداق "بیگانه پرستی" است (؟! کدام بیگانه؟!) و بعد با درایت و سنجشگری تام قیاس بفرمایند که اینکار به این می ماند که یکروز یک اسرائیلی برای یاسر عرفات جشن زادروز بگیرد(؟!) چه می توان گفت جز اینکه از کشته مرده های پانها و ایسمها جز این برنیاید؛ چشم و گوش بسته پا به میدان اندیشه گذاشتن! لوای تعصب را علَم کردن و تعقل را سر به سنگ احساسات کوفتن! کوروش را باختن و بابک را آویختن! ...
 

     من نمی دانم ایشان منطبق بر کدام چیدمانهای نظری به این نتیجه رسیده اند که نسبت یک ترک تبریزی با بابک را با نسبت یک اسرائیلی با یاسر عرفات قیاس کنند (آنهم اسرائیلی با فلسطینی و نه بالعکس) و بعد منظورشان از ترکیب "ارتودکس یهودی" چیست (چه بنده تا آنجایی که می دانم ارتودکس یکی از سه شاخة عمدة مسیحیت است نه یهودیت! مگر اینکه ناشناس منظور دیگری داشته باشند! یا من در اشتباه باشم!) اما هرچه هست همچنانکه پیشتر گفتم من هرگز قصد ورود به بحث و جانبداری از یک طرف را ندارم ... چرا که می دانم چه به آیتان رو کنم چه به ناشناس در هردو حال بازنده ای بیش نیستم چه وقتی راهی هست که می توانم از آن همه چیز داشته باشم چرا برای بدست آوردن یک چیز به جنگ برخیزم! ... اینکه به نوشتار ناشناس هم استناد کردم اولاً بخاطر این بود که نوشتار آیتان را نداشتم و بعد اینکه مستند به نوشتار ناشناس می خواستم نشان دهم که استدلالهای مبتنی بر ایسمها غالباً بدلیل خاموش ساختن چراغ عقلانیت آنقدر سست از آب در می آیند که حتی ارزش گفت و شنود را هم ندارند! بویژه آنجا که پردازندگانشان هم ناشناس باشند! اینگونه استدلالات هیچگاه راه بجایی نخواهند برد! چه اگر یکی هم درست از آب درآید ایسمهای مقابل، استدلالات چندی مقابل آن خواهند نشاند! ...  فراموش نکنیم که در این دنیای کهنه و ایسم مدار برای هر عقیده ای می توان صدها شاهد دور و نزدیک آورد اما آنچه مهم است در این میان، اینست که اساساً در کشمکش میان ایسمها هیچ گوش شنوا و هیچ ذهن پذیرایی وجود ندارد! و این همان سرّ پایان ناپذیری جدال ایسمها با یکدیگر است! 

 

پانوشتها:
1- منظور وبسایت پربار "تاریخ ما" یا همان "کتابخانه انی" می باشد. دوستداران کتاب الکترونیک بخصوص کتابهای تاریخ باستان بد نیست به این وبسایت سری بزنند.

2- برای برداشت این نوشتار و مشاهده نظرات ارائه شده در مورد آن به آدرس اینترنتی سایت فوق مراجعه کنید.

3- نخستین نظر اینست: "کورش بی شعوری بیش نیست که شما احمقها اونو بزرگ کردین بزرگان واقعی ترکان غیور هستند که شما رو محافظت کردند و شما حالا دارین اونا رو به سخره می گیرید." !

4- خطاب به این نظر: "با عرض سلام لازم به ذکر است ترک ها اقوام سرگردانی بودن که همراه مغول ها دست به کشتار های زیادی زدند" !

5- خطاب به این نظر: "خب البته ترکن دیگه نباید انتظار داشت کوروش رو بشناسن عقلشون هنوز اونقدر بزرگ نشده." !

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, کوروش کبیر, مسائل اجتماعی ایران

[ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش اول 

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

      اندر احوالات جامعه حالا دیگر کمتر کسی را می توان یافت که از اینهمه همهمه و هیاهویی که پیرامونش برپاست چیزی به گوشش نرسیده باشد! ... این هیاهوها که گهگاهی هم به هلهله تبدیل می شوند عموماً ازآن "آنوریها" هستند و این همهمه ها هم که بیشتر در قالب زمزمه جاری هستند و البته گاهگداری هم تبدیل به هیاهو می شوند کلاً ازآن "اینوریها"! ... آنوریها که "مترصّدانه" چشم دوخته اند به اینور و هر اتفاقی که اینجا بیفتد زود در بوق و کرنایش می کنند که بله ال است و بل است و خلاصة خلاصه اش اینکه "ایران آزادی نیست!" ... اینوریها هم که- بخصوص از نوع خوش باورهایش، "متوقّعانه" چشم دوخته اند به آنوریها و مدام تو گوش همدیگر و علی الخصوص سخت باورها، زمزمه می کنند که: دیدی! دیدی! خوب راست می گویند دیگر! (منظور آنوریها)، بفرما! آن از ال و این از بلش! ...


     اینکه می گویم ال است و بل است و به مصادیقش اشاره نمی کنم اولش بخاطر اینست که همه چیز معرف حضور است و حقیر چه بگوید که جناب نشنیده باشد؛ با این سلطة سنگین صنعت ارتباطات بر جوامع بشری و با این نشانه گیریهای رسانه ای دقیق و گسترده، حالا دیگر گوش همه پر است از این همهمه ها و هیاهوها! ... حالا اگر کسی در این میان پیدا شد و نسبت به همه چیز اظهار بی اطلاعی کرد باید گفت که یا خیلی خیلی زرنگ است از آن نوع خاصّ ایرانی اش و یا کلاً از مرحله پرت است باز از نوع خاصّ ایرانی اش! ... و این هردو نه بدرد همصحبتی ما می خورند که برایشان اندر احوالات جامعه یا هر چیز دیگر سخن بگوییم و نه بدرد جامعه می خورند و نه حتی در اصل خودشان بدرد خودشان می خورند! ... اینها را که بگذاریم کنار، باقی همه، خدا را شکر، بسی آگاه و فهمیده اند و کلاً خوب می دانند که خودشان و جامعة شان کجای کارند و دور و برشان چه می گذرد! ... 
 

     بعدش هم- باور بفرمایید این حال راستین درونم است که بیان می دارم، بیشترش بخاطر اینست که حوصلة بازگویی این گونه مکرّرات را ندارم! چه کنم که حالم از هرچه سیاست و سیاست بازیست بهم می خورد! راستش را بخواهید (این را آرام تو گوشتان "زمزمه" می کنم؛ چه در  اجتماعِ انسانها نه همیشه راست گفتن به سرانجام خوب منجر می شود و نه همیشه دروغ گفتن به سرانجام بد! ...) "حالیا آرزوی دنیایی را در سر می پرورانم که در آن سیاست نباشد و اختیار هیچ چیزی در این دنیای درندشت دست سیاست بازان و سیاستمداران نباشد!" ... حالا با این چنبرة سنگینی که این غول بی شاخ و دم قرنهای متمادی بر سر جوامع بشری زده است آیا چنین امر فرخنده ای اساساً ممکن خواهد بود یا نه، بماند برای بعد! ... بهرحال نمی دانم این چه سرّیست که اغلب جامعه شناسان با سیاست میانه ای نداشته اند و ندارند و خوب البته سیاست هم با آنها میانه ای نداشته است و حالا هم ندارد! پس می شود گفت که یکجورهایی این به آن در! اما از آنجا که حالیا بحثمان بر سر چیز دیگریست این سخن نیز می گذاریم تا وقتی دگر!
 

     اما اینکه تو این وسط- یعنی میان اینهمه همهمه و هیاهویی که بر سر آزادی جاریست، حرف ما چیست عرض می کنم خدمتتان! منتهی پیشتر باید این نکته را یادآور شوم که نقطه نظر ما- نه فقط در این نوشتار بلکه در سایر نوشتارهایی که در وبسایت "جامعه شناسی شرقی" منتشر می شوند، اساساً جامعه شناختی است؛ یعنی اینکه ما بمناسبت حرفه و تخصصی که در چارچوب آن فعالیت می کنیم و تعهدی که در این زمینه بر خود محوّل و مسجّل می داریم "همه چیز را در ارتباط با نفس جامعه مورد طرح و نقد و بررسی و سنجش قرار می دهیم و نه برعکس"؛ بر این اساس "آنچه برای ما مهم است به یقین وحدت و سلامت و پیشرفت کلیت جامعه است"؛ از همین رو آنچه در نظر ما خوب و عزیز و زیباست طبعاً هر آن چیزیست که سیر و صیرورتش در این راستا باشد و آنچه از نظر ما زشت و منفور و مطرود است قطعاً هر آن چیزیست که سیر و صیرورتش در خلاف این راستا باشد و یا مانع این پویش باشد! حالا هرچیز و هرکسی که می خواهد باشد! ...
 

     در کل ما هرچه خواستنی است اعم از قدرت و ثروت و صحت و سلامت و زیبایی و نیکی و پاکی و پیشرفت و ... برای جامعه می خواهیم؛ چرا که "ایمان ما بر اینست که هر آنچه ازآن افراد است الزاماً برای جامعه نیست اما هر آنچه ازآن جامعه است در کل برای همة افراد است!" و با این باور متقن در عین حال که خود را مکلّف می داریم، از دیگران نیز تقاضا بلکه در اصل انتظار داریم همه باهم در کنار اینکه (و نه الزاماً بجای اینکه) شب و روز بفکر قدرت و ثروت و پست و مقام و منصب خویش و راحتی و آسایش خانوادة خویش باشیم اندکی هم بفکر اعتلای نام ایران و ایرانی باشیم؛ آنهم تنها بعنوان "سرزمین ادب و فرهنگ و رفاه اجتماعی"  و نه چیزی دگر! ...
 

     چرا که خوب می دانیم آنگاه که از ایران و ایرانی به نیکی یاد نشود ما هرچه که باشیم مصداق مشت نمونة خروار خواهیم بود؛ مگر اینکه کلاً ایرانی بودن خود را انکار کنیم که در اینصورت به یقین به "هیچ اندر هیچ" تبدیل خواهیم شد! اما اگر در سرسرای تاریخ و در سراسر دنیا ذکر خیر ایران و ایرانی باشد ما حتی اگر هیچ چیزی هم نداشته باشیم تنها به صرف اینکه ایرانی هستیم خیلی چیزها خواهیم داشت! ... خنک آنروز که "همه باهم و در کنار هم" به "درک" این مهم نائل گردیم! اما حالیا موانع بسیاری بر سر راهمان است که تا آنها را یک به یک نشناسیم و بر آنها فائق نگردیم تنها یادی از این خواسته آنهم در قالب آرزویی دیرین بر قلبها و ذهنهایمان سنگینی خواهد کرد! ... و چه بسیار خواسته هایی از این قبیل که سالهای سال تنها و تنها یادی از آنها در میان ما بوده است! همچون حرفها و حدیثهای کلان در میان لبهای همیشه جنبان و همچون بادهای وزان در میان برگهای همیشه لرزان! ... تا بوده چنین بوده اما بسی جای امیدواریست که با آگاهی و عمل و شکیبایی زینپس نه اینچنین بلکه آنچنان گردد! ...
 

     این نکته ذکرش از این باب ضروری بود که شما خوانندة محترم از پیش تا آنجا که می شود از موضع فکری ما آگاه گردید و تا برگرفتن مقصود اصلی نوشتار، از این منظر به مباحث مطروحه نظر بیفکنید، یعنی که همواره در نظر داشته باشيد كه در اين نوشتارها در نهایت امر، کم و کیف هر چیزی با تمامیت جامعه سنجيده مي شود و ارج و قرب و منزلت آن هم تنها با این محک مشخص مي گردد و نه در هیچ مرتبه ای پایین تر از آن با منافع بخش یا بخشهایی از آن! ... و گرنه با کوچکترین بیان نارسا و کمترین واژة نابجایی که بهر دلیل ممکنست در لابلای نوشتارهایمان پیدا شود- حال از سر خامی و ناآزمودگی و کم دانشی و یا هر چیز دیگری که شما تصورش را بکنید، و یا با اولین نشانه ای که به هر چیز پیش ساخته ای بخورد- بخصوص در شرایط فعلی جامعه، ممکنست که خواسته یا ناخواسته راه بجایی ببرید که ما را هیچ نشانی از آن نبوده و نیست! در اینصورت حاصل کار جز عقیم ماندن ارتباط اجتماعی حاضر و دور افتادن از اهداف آن چیز دیگری نخواهد بود! ...
 

      بهر حال آنچه مسلّم است ما در این وبسایت کوچک و نوپا- که البته حداکثر تریبونی است که در حال حاضر می توانیم داشته باشیم و در بهترین حالتش جز ستارة کوچک و سوسوزنی نیست که در آسمان پرستاره و بی کران دنیای مجازی جایی برای خود دست و پا کرده است، چه راست و چه ناراست تنها حرفهای خودمان را می زنیم و از موضع و نظرات خودمان دفاع می کنیم! ... در هیچ کجا هیچ کدام از طرفین تخاصمات نه به فکر و ذکر و خطاب و عتاب ما احساس نیازی دارند، نه اهمیتی می دهند و نه اصلاً می دانند و می شناسند که ما که هستیم و کجا هستیم و چه می گوییم و از چه می گوییم! آنها بی توجه به حرفهای من و امثال من سخت گرم کار خویش اند و اسب مراد خویش می رانند! ...
 

     پس چه اهمیتی دارد که ما حتی اگر بخواهیم هم طرف یکی را بگیریم! طرف ما همچنانکه گفتیم تا باشد و باشیم تنها جامعه است! جامعه است که اگر خوش باشد ما هم خوشیم و اگر ناخوش باشد ماهم ناخوشیم! همچنانکه اکنون چنین است! و از اینروست که ماهم ناآرامیم و ناآرام هم باقی خواهیم ماند تا جامعه در ساحل امن آرام بگیرد! و این به زمان نیاز دارد و اما نه صرفاً گذشت زمان بلکه زمانی آمیخته با کار و کار و کار توأم با شکیبایی و شکیبایی و شکیبایی! ...
 

     نظر به روحیة غیر سیاسی مان  هم قصد در آمیختن با هیچ کس و هیچ فرقه و هیچ ارگانی را نداریم! در واقع نه زور چنین کاری را داریم و نه حال و حوصله اش را! اتفاقاً با چنین روندی از بن و بیخ هم مخالفیم! چه این هرگز با نوع فکر و عقیده و هدفی که اختیارش نموده ایم سر سوزنی هم همخوانی ندارد! ... ما طالب همکاری عمومی هستیم یعنی که به "همراهی و همیاری همگان" اعتقاد داریم چرا که بعقیدة ما این تنها راهی است که می تواند ما را به آن خواسته ای که در پیشش گرفته ایم یعنی "پاکی و پیشرفت همگانی در بستر جامعه ای امن و آگاه" رهنمون سازد! و این چیزی نیست که همینک و بمناسبت موضوع و یا احیاناً از باب سجاده به آب کشیدن به ذهنمان رسیده باشد! این همان خواسته ایست که از اول طلایه دار راه ما بوده و است و اگر اندکی سر فراگیرید ملاحظه خواهید فرمود که متن این خواسته از همان ابتدا در قسمت سر این وبسایت بلاوقفه در حال رژه رفتن است تا هم بر ما و هم بر دیگران کاملاً مشخص باشد که چه می گوییم و بدنبال چه هستیم! ...
 

     بنابراین بر شماست که هر آنچه در این نوشتارها می خوانید را تنها با تمامیت و کلیت جامعه بسنجید و نه هیچ چیزی فروتر از آن! و احیاناً اگر ما نیز از سر غفلت و یا عادت از آن منحرف شده باشیم بلاعفو و بلادرنگ بر ما متذکر شوید! چه اين خود جزو اركان باور ماست كه اساس همه چیز بر انعکاس است؛ هم دیدن و هم شنیدن و هم شناختن و هم درک کردن! ما هر اندازه که می گوییم علاقه مندیم تا چند برابر آن بشنویم! بنیادِ "هم اندیشی و بازاندیشی" خود بر همین گفت و شنودهاست، پس تردید نکنید که نظرات و تذکرات عالمانة شما در هر صورت مایة بازاندیشی و باروری افکار و اندیشه های ما خواهد بود! ...
 

     حال که این نکات را باهم طی کردیم اکنون بر سر موضوع اصلی خویش یعنی بحث پیرامون مقولة آزادی در ایران باز می گردیم؛ صورت کلی مسئله ای که در این نوشتار مورد بحث ماست اینست: "آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟" بدیهی است که بررسی جامع و واقع این مسئله نه با یکی دو نوشتار ممکن خواهد بود و نه اساساً کار یکی دو نفر می باشد؛ بهرحال مقولة آزادی تا به امروز بحثهای زیادی را مصروف خود داشته است و هنوز هم که هنوز است توافق چندانی بر روی مفهوم و مصادیق و موانع آن در جوامع بشری به چشم نمی خورد! "جامعه شناسی شرقی" هم ادعای چندانی در این خصوص ندارد جز اینکه در این خصوص چند نکته قابل ذکر می داند که در ادامه یک به یک بدانها می پردازد.

 

نکتة اول:
     آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه در مورد معنا و مفهوم آن صحبتی شود و توافقی حاصل گردد به مصادیق و موانع آن پرداخته می شود؛ بخصوص در عالم سیاست! آنچه که ما در قالب جنبشهای آزادیخواهانه در بستر جوامع بشری مشاهده می کنیم خود مؤید این امر است که بیشتر به ابعاد عینی و تجربی و عملی مقولة آزادی توجه می شود تا به ابعاد فکری و ذهنی و نظری آن! از این مسئله شاید بتوان به این نتیجه رسید که "هرگاه افراد به مانع یا موانعی در برابر تحقق خواسته هایشان برخورد می کنند مصداقی از فقدان آزادی در می یابند و فریاد آزادی خواهی سر می دهند!" ... این گفته اگرچه برآمده از واقعیتهای جامعوی است اما همیشه نمی تواند دربرگیرندة حقیقت باشد؛ حداقل به این دلیل مبرهن که خواسته های افراد ممکن است هرچیزی باشند، حتّی خلاف آنچه حقایق جامعوی (منظور ارزشها و هنجارهای مورد استناد جامعه) تعیین و تأیید و تکلیف می کنند! اگرچه مبتنی بر این تصور که خودِ حقایق جامعوی هم مطلق نیستند و نمی توانند هم باشند، گاهی می بینیم که مردم عملاً برعلیه کل و یا بخشی از حقایق مورد استناد جامعة شان نيز قیام می کنند- آنچنانکه این روزها در خیلی از کشورهای منطقه حتی دنیا این مسئله را بچشم می بینیم! در واقع آنها حالا دیگر حقایق موجود جامعه را بعنوان مانعی بالفعل در برابر خواسته های خود تصور می کنند! ...

 

      بهرحال این نکته توقفکده و تأملگاه مهمّی بوده و است در مسیر آزادی خواهی که واقعاً تا کجا می توان به خواسته های آزادیخواهان بها و مجال داد! در برابر این مسئله صف بندیهای عمده ای از جانب اندیشمندان شکل گرفته است که در دو قطب مقابلش،گروهی طرف افراد را گرفته اند و به نفع آزادیهای فردی رأی داده اند و گروهی دیگر جانب جامعه را گرفته اند و در برابر آزادیهای فردی حد و حصرهای معینی مشخص کرده اند! ... اما همچنانکه گفتیم مبارزان و آزادیخواهان در سراسر دنیا کمتر به این مباحث نظری می اندیشند و بیشتر در بعد عینی و عملی آن و در ارتباط با مصادیق و موانعی که به چشم می بینند تلاش می کنند! در میانِ این همهمه و هیاهویی که در سراسر دنیا بر سر آزادی برپاست، اگر از تک تک افرادی که گاهی تا سرحد خشم و از جان گذشتگی در راه آزادی می جنگند بپرسید "مفهوم آزادی چیست؟" شاید اغلب نتوانند در بیان، پاسخ قانع کننده ای به شما و حتی خودشان بدهند! دلیلش هم اینست که آنها عملگرند و بیشتر به آنچه که عملاً در زندگی اجتماعی شان حس و تجربه می کنند توجه دارند تا به آنچه که از نظر من و شما باید فکرش را می کردند و لابد نکرده اند؛ اساساً آنها کاری هم به اینکه من و شما و یا دیگران چه می اندیشیم ندارند! ... آنها شاید در پاسخ به سؤال شما مشت گره کردة شان را نشان بدهند، یا اسلحة شان را، یا قطره خونی را که بر پیراهنشان و یا بر زمین ریخته! یا هر چیز ملموس دیگری را و با جرأت و شهامت بگویند آزادی یعنی این! ...
 

     این یعنی که در آن برهه آنها بیشتر ترجیح می دهند عمل کنند تا فکر، و به بیانی دیگر مبارزه کنند تا مذاکره! حتی اگر مذاکره ای هم باشد قطعاً بر سر مصادیق و موانع آزادی خواهد بود و نه معنا و مفهوم آن! ... با این حساب بهترین زمان برای گفتگو دربارة آزادی- آنهم در همة ابعادش اعم از معنا و مفهوم و مصادیق و موانعش، انگار که پیش از بپا خاستنهاست! در این شرایط است که اهمیت جامعوی فکر و اندیشه و تدبیر در بهترین شکل، خودش را نشان می دهد و گرنه آنگاه که مبارز برخاست- حال چه بحق و چه به ناحق، شاید دیگر برای اندیشه و گفتار و گفتگو اندکی دیر شده باشد! ... نتیجة نكتة اول اینکه عموماً هرجا که هیاهویی بر سر آزادی بالا گرفت باید که حواسهايمان بیشتر معطوف به مصادیق و موانع آن باشد تا معنا و مفهوم آن! چه ممکنست در این شرایط هیچ صحبتی از مفهوم خود آزادی در میان نباشد و یا اساساً هیچ ایده و انديشه ای از آن دیگر قانع کننده و آرام کننده نباشد- شاید به این دلیل که ديگر موسم باور گذشته باشد، درحالیکه بطور قطع در آن میان وجود مانع یا موانعی بر سر تحقق خواسته یا خواسته هایی مطرح است که برای اقدامات بعدی باید به دقت مورد شناسایی و آسیب شناسی جامعوی قرار گیرند؛ با اندکی تسامح شاید بتوان گفت که در اینگونه موارد "صحبت، بیشتر بر سر آزاد بودن است تا آزادی!" و در آزاد بودن بیشتر "بود و نبودِ" یک مانع مطرح است تا معنا و مفهوم آن! پس ما هم در ادامة بحث خویش به این بعد از آزادی توجه داریم یعنی مصادیق و موانع آزادی و نه الزاماً معنا و مفهوم تئوریک آن!

 

ادامه دارد

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]