حکایت دو آخوند و یک ده بی نمازگزار
حسین شیران
" گویند آخوندی را راه به دهی افتاد که در آن مردمانش نماز نمی گزاردند. در احوال آنها دقیق شد و آنها را مردمانی سخت کوش و نیک سیرت یافت! در شگفت ماند که چگونه است مردمانی چنین، هرگز به نماز گزاردن خو نگرفته اند! روزی بر جمع مردمان در آمد و پرسید: ای مردم! من چندیست که شما را زیر نظر دارم و خارج از عرف و شرع چیزی از شما ندیدم! شما که قائل به دین خدا هستید چگونه است که نماز بجای نمی آورید؟! گفتند: ای شیخ همانست که می گویی؛ ما به دین خدا هستیم و برون از آن نکنیم؛ اما می بینی که ما مردمان تلاشگری هستیم و از سحر تا شامگاهان هر کدام در گوشه ای بدنبال لقمه ای نان حلالیم؛ اینست که مجال نماز گزاردن نمی یابیم. خدا خویش بدرستی بر حالمان آگاه است!
آخوند گفت: اینکه نمی شود عزیزان من! کسب روزی حلال شرط دین است شرطی اساسی هم است اما نماز که ستون دین است. مگر می شود که به فکر درِ خانه بود اما دغدغه ی ستونش نداشت؟! خانه بی ستون چگونه شود؟! هیچ است هیچ! بی ستون چه دری چه پنجره ای؟! همینست که درِ مسجدتان همیشه بسته است! گفتند که درست است اما می بینی که اهالی تلاشگرند؛ روزی اگر پنج بار به مسجد بر آیند و اینهمه بند بگشایند و چارق در آورند و وضو سازند و نماز بگزارند کار از کار گذشته است! ما آزمودیم نمی شود برادر! نمی شود! خدا خویش آگاه است! آخوند که آنها را در عزمشان استوار می دید و ترک عادتشان را دشوار، زیرکانه گفت: حق با شماست بسی دشوار است باز کردن آنهمه بند و باز بستنشان! اما بهرحال نباید اصل دین را فروگذاشت؛ می دانیدکه نماز در هیچ شرایطی از انسان ساقط نمی شود؛ باشد شما همان سه نوبت بیایید چارق هم از پا در نیاورید!
گفتند: پس چگونه وضو سازیم؟! گفت: از روی همان چارقهایتان مسح بکشید و نماز بگزارید! گفتند: چگونه شود! گفت: جایی که اصل دین فدای فرعش می شود، شود خوب هم شود! بهرحال آخوند زیرکانه راه بر محذورات و معذورات خلق بست و هرطور شده آنها را به مسجد متروکه کشاند! در مسجد گشودند و گرد و غبار از آن گرفتند و زانپس سه وعده به اذان می آمدند و ناگزیر از روی چارقهایشان وضو می ساختند و نماز می گزاردند و زود به سر کارهایشان بر می گشتند. چنین شد که مسجد و اذان و نماز در ده بتدریج رونق گرفت و روزگاری چند اینگونه گذشت. تا اینکه آخوند از آن ده رفت و آخوندی دیگر جایش آمد و احوال را چنین دید که مردم از روی چارق وضو می سازند و به نماز می ایستند و بی خطبه و منبر با شتاب می روند!
تا دید که این کار هر روزشان است زود برآشفت و نهیب زد و فریاد برآورد که ای مردم! این چه وضعی است؟ این چه وضویی است؟ این چه نمازی است؟ مگر شما بدین اسلام نیستید؟ اسلام دنیا را گرفته است و به شما نرسیده است؟ والله که این نوع عبادت هیچ از شما پذیرفته نشود! مردم هراسان گفتند که این شیوه را شیخ پیش از شما نهاد و بهرحال چنان بودیم و چنین گشتیم! گفت: بدعت است! بدعت است! دین برای خودش آداب دارد اصول دارد دل بخواه کسی نیست که اینگونه یا آنگونه نهند! فعل اگر از روی آداب و اصولش نهاده نشود باطل است مطرود است! حال نماز که ستون دین است جای خود دارد! ...
اینگونه آخوند نو رسیده به تکفیر آخوند پیشین پرداخت و حکمش را بدعتی در دین خواند و سخت مردم را از آن برحذر داشت. به اینجا که رسید مردم از کار خویش جا خوردند و در کار کیش وا ماندند! برخی به راه جدید روی آوردند و برخی به راه پیش ماندند و برخی هم به راه قدیم بازگشتند! روزی آن آخوند را باز به ده راه افتاد و جماعت را اینگونه پریشان و پراکنده که دید چرایش پرسید و جوابش گفتند و نگران به پیش آخوند ده رفت و او نیز گفتش: یا شیخ! این چه بدعتی است که در کار دین نهادی و رفتی؟! هیچ کجا و هیچ زمانی من مسح بر جوراب ندیدم تو بر چارق روا می سازی؟! از خدا نمی ترسی که خلق خدا به خطا وا می داری؟ می دانی حکم بدعت در دین چیست؟ قیامت پیش خدای عالم و سید عالم جوابت چیست؟
آهی کشید و آرام جوابش گفت: ای مرد! آنروز که من بدین ده پای نهادم خانه ی خدا که اینک تو درآنی و اینگونه حکم میرانی سالهای سال درش بسته بود و خلق خدا که اینک نگران رد و قبول عبادتشانی هیچ یک نماز نمی گزاردند و به مسجد نمی آمدند به عذر اینکه از کار حلال وقت نمی کنند که چارق از پا درآورند و وضو سازند و نماز گزارند! من به صد هنر به مسجد و به اذان و به وضو و به نمازشان واداشتم تو هم یک هنر می کردی و آن چارق از پایشان می کندی و کار تمام می کردی! دیگر چه جای تکفیر و فسق و فجور است این میان!"
مایه ی این حکایت بسیار آموزنده را مدتها پیش از همصحبتی عوام شنیدم و اینجا برایتان بازنویسی کردم که اگرچه از یک نظر تداعی گر این بیت معروف است که:
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
همچنین حاوی آموزه های ارزشمند دیگری نیز هست که در روزگار کنونی بخصوص در کالبدشکافی فرهنگ مان بسیار بدردمان می خورد و در نوشتارهای پسین نیک بدانها خواهیم پرداخت. از آنجا که در حوزه ی آسیب شناسی مسائل اجتماعی ایران، اساساً صحبت از "درد" است و البته "درمان نیز هم"، با کسب رخصت از شیخ اجل بگذار چنین بگیریم:
سعدی به روزگاران "دردی" نشسته در دل "درمان" نمی توان کرد الا به روزگاران.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
فرهنگ و حقایق اجتماعی Culture And Social Truths
حسین شیران
در نوشتارهای پیشین منظور خود از فرهنگ را مشخص نمودیم؛ فرهنگ عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" . بر این اساس فرهنگ نه تنها شاخصی می شود بر "عمل" به حقايق یک جامعه بلکه در برگیرنده ی "پندار" و "گفتار" نسبت به آن نیز خواهد شد؛ برآیند این سه بعد است که شیوه ی زندگی افراد در جامعه را مشخص می سازد. از نظر جامعه شناسی شرقی نمی توان تنها به کردار فرهنگی بعنوان شاخص مطلق فرهنگ یک جامعه دلخوش کرد؛ چه تنها این مهم نیست که افراد نسبت به حقایق جامعه چگونه عمل می کنند بلکه در کنار آن باید دانست که نسبت بدانها چه می اندیشند و چه می گویند!
در اثنای این بحث از سه نوع فرهنگ رایج در هر جامعه ای سخن خواهیم راند؛ "فرهنگ حقیقی"- "فرهنگ ظاهری" و "فرهنگ واقعی"! در نوشتارهای پیشین - و مشخصاً نوشتار "حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی" و "اصحاب نقاب"، به دسته بندی افراد یک جامعه بر اساس "ایمان و عمل" به حقایق جامعه پرداختیم و گفتیم که از این نظر افراد چهار دسته اند:
1- اصحاب وفاق: که در هر دو بعد موافق حقایق اجتماعی جامعه اند(+ ، +).
2- اصحاب نقاب: که در ایمان موافقند و در عمل متفاوت و متزلزلند و نه الزاماً مخالف(+ ، -).
3- اصحاب نفاق: که در ایمان مخالف اند و در عمل مصلحتاً و موقتاً موافق رفتار می کنند(- ، +).
4- اصحاب فراق: که در هر دو بعد رسماً مخالفند(- ، -).
این وضعیت همانست که بطور واقعی در بطن جامعه و افراد پنهان است و در واقع همان "فرهنگ واقعی" جامعه است؛ فرهنگ واقعی بیانگر اینست که مردم یک جامعه در واقعیت امر نسبت به حقایق اجتماعی شان چه می اندیشند و چه می کنند! اما در همانجا گفتیم که این تماماً همان چیزی نیست که مردم در سطح جامعه از خود بروز می دهند! آنها مبتنی بر ماهیتی که سعی کردیم از عنوانی که برایشان انتخاب کرده ایم پیدا باشد طور دیگری عمل می نمایند بنحویکه گویی اکثریت جامعه در ایمان و عمل موافق حقایق اجتماعی شان می باشند؛ این اکثریت که می گوییم منظور تجمیع سه گروه اول است که خود را (+ ، +) نشان می دهند و این همان "فرهنگ ظاهری" جامعه است؛ در واقع یک نوع "وانمود فرهنگی" است.
در اینصورت فرهنگ حقیقی چیست؟ فرهنگ ایده ال و آرمانی است که تحققش اگر هم غیر ممکن نباشد بعید بنظر می رسد! چرا که باید در جامعه تنها یک دسته باشد و آنهم الزاماً از یاران وفاق باشد یعنی همه ی افراد جامعه از سنخ (+ ، +) باشند و این شدنی نیست مگر تحت شرایطی بسیار خاص آنهم به ترفند تظاهر که البته در اینصورت هم فرهنگ حقیقی نخواهد بود بلکه همان وانمود فرهنگی خواهد بود! بنابراین اگر چه حق اینست که همه ی افراد جامعه به حقایق اجتماعی شان پایبند باشند اما عملاً هیچ جامعه ای نیست که چنین بوده باشد و آنچه در واقعیت امر مشاهده می کنیم تنها سطوحی از "توافق و تظاهر و تخالف" است و اینچنین است که رفتارهای "فرهنگی و غیرفرهنگی و ضدفرهنگی" در هر جامعه ای شکل می گیرد.
خوشا جامعه ای که اصحاب نقاب و نفاقش کم باشد چه در اینصورت از ابرهای تیره ی فرهنگ تظاهری کاسته خواهد شد و فرهنگ واقعی در افق فرهنگ حقیقی دیده خواهد شد! حال چرا نمی گوییم اصحاب فراقش کم باشد چون این گروه بهر حال با توجه به جهت گیری مشخصی که در پیش می گیرند از تظاهر بدورند چرا که رسماً موضعشان را اعلام می دارند و مخالفت خود را با حقایق اجتماعی حاکم بر جامعه چه در پندار و چه در گفتار و چه در کردار و چه در جزء و چه در کل روشن می سازند و اگر چنین نبود که با پنهان ساختن بعدی از واقعیتشان در دلق اصحاب نقاب و نفاق ظاهر می شدند!
هیچ جامعه ای از اینکه مخالفانش را بشناسد دوری نمی کند مگر اینکه از واقعیت ها هراس و گریز داشته باشد و هیچ جامعه ای وجود ندارد که به فرهنگ حقیقی اش دست یافته باشد چرا که وقتی نمی توان انتظار داشت که حقایق اجتماعی حاکم بر جوامع از حقانیتی مطلق برخوردار بوده باشند پس چرا باید انتظار داشت که همه تابع آن باشند. این یک واقعیت اجتماعی آشکار است که مردم بدنبال حقایق اجتماعی متفاوت و به تبع آن شیوه ی زندگی متفاوتند و هیچ حقیقتی را نمی یابیم که همه را قانع و راضی کرده باشد. شاید لازم به تکرار باشد که منظور حقایق اجتماعی است و نه حقایق دینی و مذهبی.
در هر جامعه ای همیشه باید باشند و البته هستند گروهی که در قالب نظام موجود و در راستای حقایق حاکم بر جامعه نمی اندیشند و نمی کوشند؛ این گروه از نظر رشد و توسعه اجتماعی ضروری اند چرا که با به چالش کشیدن نظام موجود و حقایق حاکم برآن، خواسته و ناخواسته آن را در مسیر بلوغ و کمال قرار می دهند! البته این مهم هم فرهنگ خاص خود را داراست و بی گمان در قالب آن فرهنگ و در سطحی از بلوغ و ظرفیت سیاسی - اجتماعی به ثمر خواهد رسید و گرنه این اگر به آشوب و تخریب باشد و آن اگر به تکفیر و سرکوب، معلوم است سرانجام کار!
به هر دو سمت و سوی قضیه باید اشراف داشت؛ چه نظامهای اجتماعی باید پایدار باشند تا وظایف خود را در قبال افراد جامعه انجام دهند و صد البته که حقایق اجتماعی باید از ثبات و قدرت و احترام و حمایت اجتماعی برخوردار باشند تا مورد اعتنا و استناد قرار گیرند اما از طرفی هم باید دانست که این وجه، نسبی است و بهیچوجه مطلق نمی باشد و نمی تواند هم باشد! این موضوع باید بویژه برای جوامع دینی ای همچون ما بسیار سریع الجذب و سهل الهضم باشد که اساساً تنها مطلق موجود را خدا می دانیم و سیر همه چیز را هم به سوی او می دانیم و این بدرستی شامل جوامع و حقایق اجتماعی مورد اتکای آنها هم می شود. همه چیز برای انسان جز خدا و ملکوت اولایش در تغییر و تکامل است؛ حتی باور انسان نسبت به خدایش که در قالب دین و مذهبش هویدا می شود.
از اینرو بویژه در عصر حاضر حقایق اجتماعی هر جامعه ای باید از پویشی هرچند حلزون وار در جهت توسعه اجتماعی برخوردار باشند تا پاسخگوی تحولات تندپایی باشند که از هر نظر خواسته و ناخواسته جوامع را در می نوردند. " ایمان مطلق به حقیقت وضعیت موجود تنها وهمی است که انسان و جامعه اش را از رسیدن به وضعیت والای ممکن باز می دارد " .
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران
[ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture
حسین شیران
بخش چهارم
بنابراین در آسیب شناسی مسائل اجتماعی- فرهنگی در هر جامعه ای با دو بخش اساسی و دو مسئله ی متفاوت سروکار داریم:
1- اصول اجتماعی ثابت و پایداری که باید باشند تا ملاکی برای رفتار اجتماعی وجود داشته باشد.
2- میزان رعایت و تعهد افراد به آن اصول که ما در اینجا مشخصاً این بخش را بعنوان فرهنگ یک جامعه در نظر می گیریم.
مثلاً رانندگی را بعنوان یک فعل اجتماعی در نظر بگیریم؛ می دانیم که برای سامان دادن به این رفتار و در واقع اجتماعی کردن آن، در هر جامعه ای اصول و قوانینی برپا شده است که ما آنرا تحت عنوان "مقررات راهنمایی و رانندگی" می شناسیم. این مقررات در اغلب جوامع یکسان و بعبارتی جهانی است پس از این جهت جوامع در موقعیت یکسانی هستند چرا که همه ی جوامع برای برقراری نظم اجتماعی این اصول را اختیار کرده اند.
اما در رعایت این اصول و مقررات چطور؟ آیا همه ی جوامع از این نظر در شرایط یکسانی هستند؟ مثلاً در همین جامعه ی خودمان، فرهنگ رانندگی که می گوییم و بسیار بسیار هم از این بابت در رنج و عذاب و خطریم، منظورمان چیست؟ اینکه مقررات خوبی نداریم یا بخوبی به مقررات عمل نمی کنیم؟ ایندو قضیه بسیار باهم متفاوتند. درست است که در بررسیهای تطبیقی فرهنگ به هر دو بعد توجه داریم و همه را فرهنگ می خوانیم اما در واقع یکی معیار عمل است و دیگری خود عمل و ایندو با هم فرق دارند و بدیهی است که معیار یک چیز با خود آن چیز یکی نیست. بنابراین بهتر است بخش دوم را که بیانگر نوع رفتار افراد یک جامعه در قبال اصول اجتماعی آن جامعه است "فرهنگ" بدانیم و بخش نخست را "حقایق اجتماعی" آن جامعه! یعنی هر آنچه که در سطح یک جامعه از حقانیتی هرچند نسبی برخوردار باشد؛ همان ارزشها و باورها و هنجارهای جامعه که طبیعتاً در نقش "معیارهای فرهنگ" ظاهر می شوند.
هر جامعه ای مشخصاً مصمم بر آنست که اعضایش را با حقایق اجتماعی اش آشنا سازد و آنها را پایبند و ملزم به رعایت آن حقایق بار آورد (همان اجتماعی کردن: Socialization) از اینرو فرهنگ هر جامعه ای بیانگر میزان رفتار موافق اعضایش با حقایق اجتماعی اش می باشد و به بیانی دیگر فرهنگ هر جامعه ای "شاخص اجتماعی شدن" آن جامعه می باشد. از اینروست که فرهنگ از بعد ارزشی برخوردار می شود. بنابراین در "جامعه شناسی شرقی" معیارهای فرهنگی را "بعنوان حقایق اجتماعی یک جامعه" از فرهنگ آن "بعنوان نوع واکنش افراد نسبت به حقایق اجتماعی" جدا دانسته، تفاوت می گذاریم بین آسیب شناسی حقایق اجتماعی و آسیب شناسی فرهنگ یک جامعه!
چه در آسیب شناسی حقایق اجتماعی یا همان معیارهای فرهنگی صحبت بر سر نوع باورها و ارزشها و هنجارها و قوانین اجتماعی و توسعه یافتگی و نیافتگی و کفایت و عدم کفایت آنهاست در حالیکه در آسیب شناسی فرهنگ صحبت بر سر چگونگی و میزان عمل و تعهد افراد به حقایق اجتماعی رایج در جامعه است. با نظر به نسبیت فرهنگ، مثلاً وقتی از برتری فرهنگی یک جامعه ای - حال چه در شرق و چه در غرب، سخن می گوییم باید مشخص کنیم که آیا منظورمان اینست که در آن جامعه همه چیز اعم از دانش و ارزش و هنر و قانون و آداب و رسومشان از ما بهتر است که در اینصورت با یک مسئله مواجهیم و یا اینکه معتقدیم میزان توجه و تعهد مردم آن جامعه به حقایق اجتماعی شان بالاست در اینصورت هم با مسئله ای دیگر مواجهیم.
بدیهی است که جوامع بنا بدلایل متعددی از نظر توسعه ی اجتماعی یکسان نیستند و از دین و علم و ایدئولوژی و ارزشها و هنجارهای یکسانی برخوردار نیستند و حتی یک جامعه هم در طول زمان از این نظر در سطح یکسانی نبوده است؛ در یک کلام منظورم اینست که علیرغم هجمه های شدید جهانی شدن وقتی جوامع از نظر حقایق اجتماعی شان از هم متفاوتند در اینصورت چگونه می توان با تعریفی کلی از فرهنگ که در برگیرنده ی حقایق جوامع هم باشد به مقایسه فرهنگی جوامع گوناگون پرداخت و به نظر صائبی رسید؟! وقتی اصول متفاوت باشند فرهنگ هم متفاوت خواهد بود و مطالعه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن بیهوده خواهد بود چه طبیعی است که هر جامعه ای از حقایق اجتماعی اش دفاع و پشتیبانی خواهد کرد (Ethnocentrism) و نتیجه جز تعصب و تنازع فرهنگی چیزی بیش نخواهد بود! اما اگر فرهنگ در معنایی محدود میزان وفاداری افراد یک جامعه به حقایق اجتماعی شان قلمداد شود - حال به هر شکل و به هر نوع که باشد، در اینصورت مقایسه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن موجه بوده و خود ملاکی بنیادی بر مقایسه ی جوامع خواهد بود.
* بازتعریف فرهنگ
طی مباحث گذشته مشخص شد که ما بر آنیم تا حقایق اجتماعی یک جامعه را از تعریف فرهنگ خارج ساخته، فرهنگ را در کليت خود تنها منعکس کننده ي نحوه ي مواجهه افراد جامعه با حقايق اجتماعي حاکم بر آن بدانیم. حقایق اجتماعی همان ارزشها و هنجارهای یک جامعه هستند؛ ارزشها (Values) ممکنست ملی، مذهبی یا مدنی و ... باشند. و هنجارها (Norms) هم که از نظر جامعه شناسی به سه دسته ی عمده ی آداب و رسوم (Folkways)، عرفها (Mores) و قوانین (Laws) تقسیم می شوند. پس فرهنگ مجموعه رفتارهای موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه است که از مقبولیت عام برخوردار باشد. مجموعه رفتارهای تجویز شده ی اجتماعی که انتظار می رود افراد جامعه در جهت تأمین پایداری اجتماع خود به آنها پایبند باشند. و نهایت اینکه "جامعه شناسی شرقی" با الهام از اصل نامیرای پیامبر باستان ایران- زرتشت، فرهنگ را "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" می داند.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران
[ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture
حسین شیران
بخش سوم
در همین آغاز برای اینکه ذهن خواننده را نسبت به مطالب آتی روشن سازیم لازم است مشخص کنیم که در طی این نوشتارهای مربوط به فرهنگ، دنبال چه هستیم و چرا؟ نخست اینکه در اینجا درصدد ذکر تعاریف فرهنگ و بیان ویژگیهای آن نیستیم- مگر بحکم ضرورت؛ چه در اغلب منابع کوچک و بزرگ براحتی می توان بدانها دسترسی پیدا کرد و از کم و کیف آن آگاه شد، بلکه مشخصاً بدنبال آن هستیم که با نقد و بحث پیرامون فرهنگ به تعریف و شاید هم "باز تعریفی" از فرهنگ دست یابیم که در راستای پرداختن به مسائل جامعوی ایران از نظر آسیب شناسی اجتماعی - فرهنگی بدرستی دستگیرمان باشد. اما مگر مشکل تعاریف موجود در چیست و چه نیازی به تعریف جدید احساس می شود؟ نخست اینکه تعاریف فرهنگ همچنانکه که پیشتر گفتیم بسیارند و هرکس از دیدگاهی به موضوع پرداخته و این، هم حق و هم وظیفه ی ماست که روشن سازیم که به ضرورت بحث و دیدگاهمان به کدام تعریف از آن اتکا می کنیم و چرا!
در مرحله ی بعد به تصریح این موضوع می پردازیم که اساساً با تعاریف کلی از فرهنگ موافق نیستیم. اغلب تعاریفی که از فرهنگ ارائه شده اند به کلیت آن نظر داشته اند؛ کلیتی دربرگیرنده ی هر آنچه که در بستر جامعه جریان دارد؛ هر آنچه که جامعه ای تا به امروز بدست آورده است؛ هر آنچه که در طول زمان در جامعه ای شکل گرفته است و دست بدست و سینه به سینه انتقال یافته است. حال بهنگام بحث های آسیب شناختی پیرامون پدیده ای با این هویت تاریخی و اجتماعی اصیل و با آن کلیت پیچیده ی عظیم از کجا باید آغاز کنیم؟! چگونه می توان واژه ای با آنهمه مفاهیم و معانی و مصادیق را بدون تصریح و توضیح متناوب، بی ملاحظه و بی مهابا بکاربرد؟!
مسئله ی بعدی هم در واقع ناشی از همین قضیه یعنی "کلیت تعریف" فرهنگ می باشد؛ فرهنگ بعنوان یک کل در برگیرنده ی عناصر اجتماعی متعددی قلمداد می شود (رجوع شود به بخش نخست) و از این باب این شبهه بوجود می آید که آیا این عناصر براستی جزئی از فرهنگ می باشند و یا اینکه باید آنها را جدای از فرهنگ و مستقل از آن در نظر بگیریم؟ مثلاً دانش یا همان معرفت بشری (Knowledge) خود در برگیرنده ی تمام آن چیزیست که آدمی در ارتباط با طبیعت و ماوراء طبیعت تا بحال آموخته است و در ذهن بشریت انباشته شده است. بر این اساس شاید درستش این باشد که فرهنگ را جزئی از دانش و معرفت بشری بدانیم نه برعکس!
قابل ذکر است که دانش خود از نظر علمی به چهار قلمرو مهم و اساسی دین- فلسفه- علم و ایدئولوژی تقسیم می شود [رجوع شود به جامعه شناسی علم/توکل/1370] که بعدها به تفصیل بدان خواهیم پرداخت و اکنون در اینجا تنها به این نکته بسنده می کنیم که هیچکدام ازین چهار قلمرو زیرمجموعه ی فرهنگ نمی تواند باشد اگرچه فرهنگ هر جامعه ای شدیداً متأثر از آنها شکل می گیرد و سامان می یابد. یا عرف و اخلاق و اعتقادات و قوانین یک جامعه! مسئله اینست که ما هم تمام این عناصر را بعنوان دستاوردهای غیرمادی یک جامعه، "فرهنگ" می نامیم و حتی گاهی دستاوردهای مادی را نیز بر آن می افزاییم - همچنانکه برخی بر این اعتقادند و هم اینکه شیوه ی رفتار و زندگی مردم بر اساس اینها را فرهنگ می خوانیم!
هدف اعلام کشف تناقض در این ارتباط نیست؛ موضوع اینست که وقتی هر دو تصور از فرهنگ را پذیرفتیم در اینصورت باید مشخص سازیم وقتی که از مشکلات و مسائل فرهنگی سخن می رانیم منظورمان مربوط بکدام تصور است؟ آیا مشکل را در دانشها و اعتقادات و اخلاقیات و ارزشها و هنجارهای مردم می دانیم و یا خیر مشکل در نوع رفتار افراد مبتنی بر آن اصول و عناصر است؟ در صورت نخست با یک مسئله ی اساسی و حیاتی روبرو می شویم که در واقع بیشتر مربوط می شود در سطح کلان به جامعه و ارزشها و هنجارهای آن یعنی همان "حقایق اجتماعی" یک جامعه که مردم باید برای نیکو زیستن در آن جامعه آنرا اساس کار خود قرار دهند و در صورت دوم مسئله را نه در حقایق اجتماعی که در میزان اعتنا و توجه افراد جامعه به آنها می بینیم!
وقتی که یک فرد یا گروهی را به بیان عامه به "بی فرهنگی" متهم می کنیم و یا به زبان جامعه شناختی، فعلی "غیرفرهنگی" و یا "ضدفرهنگی" را بدانها نسبت می دهیم منظورمان چیست؟ اصلاً بر چه اساسی کار آنها را بی فرهنگ و غیر فرهنگ و ضد فرهنگ می خوانیم؟ بدیهی است که ما با در نظر گرفتن اصولی ثابت و عمومی به "رفتاری معین" نظر داشته ایم و از آنجا که آن فرد یا گروه را به جرم آنکه این اصول را نمی شناسند و یا بر اساس آن عمل نکرده اند و یا نخواسته اند که عمل کنند متهم به بی فرهنگی و غیر فرهنگی و ضد فرهنگی کرده ایم! در واقع ما مشخصاً به نوع رفتار افراد اعتراض نشان داده ایم و این اعتراض را مبتنی بر آن اصول عمومی موجه دانسته ایم و گرنه اگر مشکل را در خود اصول اجتماعی می دانستیم دیگر حرجی بر افراد نبود که چرا بر اساس آن عمل نکرده اند!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران
[ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture
حسین شیران
بخش دوم
* فرهنگ در ادبیات فارسی
فرهنگ علاوه بر آنچه که در ارتباط با واژه ی Culture مطرح می شود در فارسی در معانی دیگری نیز بکار برده شده است مانند عقل و خرد- آموزش و پرورش- شاخه ی درخت خوابانده- کاریز آب- بزرگی و سنجیدگی و حتی کتاب لغت (فرهنگ دهخدا). ضمن اینکه در ادبیات محاوره ای و زبان عامیانه گاهی از بیان واژه ی فرهنگ معانی دیگری نیز قصد می شود و این عمومیت و گستردگی معنا و مفهوم این واژه را می رساند و از اینروست که سعی می شود طی این نوشتار برای عوام و خواص مشخص شود که در آسیب شناسی مسائل اجتماعی با محوریت فرهنگ به کدام تعریف و به کدام مفهوم از آن استناد می ورزیم.
* میان گفتار
بدیهی است که زبان عامیانه و زبان علمی باهم فرق می کنند و بدان راحتی که در آن اقلیم واژگان ظاهر می شوند و جاری می شوند در این یکی نمی شوند. در محیط علمی گاهی در پذیرش یک واژه یا اصطلاح با وجود ضرورتی که به لحاظ تفکیک معنایی و مفهومی بدان احساس می شود با مقاومت و یا حداقل بی اعتنایی دامنه داری مواجه می شویم در حالیکه بواسطه ی اینکه مثلاً شاعر یا سخنوری بر قصد و یا به جهت آنکه کلمه ی بهتری پیدا نکرده یا بضرورت تکمیل قافیه مجبور به استفاده از کلمه ای شده است دیگر آن واژه یا مفهوم ابداعی جزیی از فرهنگ و ادبیات ما می شود. مثلاً در بیتی از سعدی می خوانیم که:
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست پنجه با زور آزما افکندن از "فرهنگ" نیست.
در اینجا می بینیم که به رعایت حضور واژه ی جنگ در مصرع اول، واژه ی فرهنگ در مصرع دوم بمعنای "عقل و خرد" اختیار شده است و این مفهوم از فرهنگ دیگر جزئی از ادبیات ما شده است. یا مثلاً ایرج میرزا در شعر "قلب مادر"ش مشخصاً به جهت رعایت قافیه چنین آورده است که:
داد معشوقه به عاشق پیغام که کند مادر تو با من جنگ ...
نشوم یک دل و یک رنگ ترا تا نسازی دل او از خون رنگ ...
رفت و مادر را افکند به خاک سینه بدرید دل آورد به چنگ ...
از قضا خورد دم در به زمین واندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز اوفتاد از کف آن "بی فرهنگ"...
در جامعه شناسی که زبان علم است واژه ی "بی فرهنگ" مورد استفاده و تأیید قرار نمی گیرد در حالیکه می بینیم در این شعر بمناسبت رعایت قافیه استادانه استفاده شده است و از مضمون هم پیداست که فرهنگ در اینجا به معنا و مفهومی متفاوت از آنچه که در بالا ذکر شد بکار برده شده است! البته ما هرگز در مقام ایراد بر اساتید سخن نیستیم موضوع اینست که یک اصطلاح ادبی یا یک مفهومی از آن به آن سادگی که در دنیای شعر و ادبیات ممکن است اختیار گردد و عمومیت یابد در جامعه شناسی و یا هر علم دیگر نمی شود. ما در حوزه ی جامعه شناسی در کاربرد برخی از واژه ها چه در ترجمه و چه در شمول و چه در مضمون و محتوا با مشکل مواجهیم و هنوز به توافق علمی و عمومی مشخصی در آن دست نیافته ایم! و این مسئله که انگار با نوعی بی اهمیتی و بی اعتنایی و یا سازگاری تداوم می یابد(؟!) منجر به برخی ابهامات و نارسایی ها می شود که البته اینطور به نظر می رسد که نسبت بدینها هم بی خیال و بی تفاوتیم!
متاسفانه در این موارد کار ما جز این نیست که در سرزمین اندیشه ها به اصطلاح اسب مراد کج زین کرده و راست می تازیم. البته نباید از حق گذشت که همیشه هم اینطور نیست و گاهی راست زین کرده و کج تاختن هایی هم داریم! این مسئله نه فقط در رابطه با موضوع مورد بحث بلکه در موارد دیگر نیز اذعان شده است. بعنوان نمونه دکتر داور شیخاوندی در مقدمه ی کتاب "جامعه شناسی انحرافات و مسائل جامعتی ایران" (1384) به التقاط مفهومی واژگان "اجتماع" و "جامعه" اشاره کرده و در این ارتباط با دغدغه ی خاطری بلند چنین شکوه سرداده اند که:
" به رغم درهم آمیزی مفاهیم «اجتماع » و «جامعه»، اغلب جامعه شناسان و روزنامه نگاران ایرانی عنوان «علوم اجتماعی» را هزوارش وار به «علوم جامعوی» اتلاق می کنند تا از «امحای» احتمالی کلمه ی «مُنزل» گذشتگان اجتناب ورزند، تفاوت و تمایز مفهوم «اجتماع» با «جامعه» را نادیده گیرند و از کوشش برای انفکاک این دو مقوله از هم احتراز جویند". قابل ذکر است که ایشان کلمه ی «جامعوی» را برای Social و «جامعتی» را برای Societal پیشنهاد می کنند و همچنانکه می بینیم ایشان این تمایز مفهومی را در عنوان کتابشان هم بکار بسته اند.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران
[ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture
حسین شیران
بخش اول
پیشتر چنین عنوان شد که "جامعه شناسی شرقی" خاستگاه عمده مسائل اجتماعی ایران را از سرچشمه ی درهم و برهم جوشان فرهنگ می بیند و اصلاح امور اجتماعی را هم پیش از هر چیز در اصلاح فرهنگ می داند. اما اینک باید روشن کنیم وقتی که می گوییم "فرهنگ"، منظورمان از بیان این واژه دقیقاً چیست. این مسئله از این لحاظ اهمیت دارد که از فرهنگ بعنوان یک پدیده ی "تاریخی - اجتماعی" تعاریف فراوانی ارائه شده است که گاهی به سیصد چهارصد مورد هم می رسد! علیرغم وجه تشابهات اساسیی که در این تعاریف وجود دارد وجه تمایزات آنها هم کم نیست و از اینرو هر نویسنده یا پژوهشگری که بخواهد در رابطه با فرهنگ بنویسد با انبوهی از تعاریف مواجه می شود که نمی داند کدام را برگزیند و پایه ی کار خود قرار دهد! در نتیجه به اعم و اهم تعاریف ضرورتاً اشاره می کند و درآخر هم ناگزیر عناصر اصلی تمام تعاریف را جمع آوری می کند و یکجا و تیتروار بیان می کند و خلاص!
اما این راهکار اگر هم در طرح موضوع و بحث نظری پیرامون آن مفید باشد در مباحث کاربردی و بخصوص در زمینه ی آسیب شناختی مسائل اجتماعی- فرهنگی چندان کارساز نیست و به لحاظ مصداق و دربرگیرندگی موضوع با مشکل مواجه می شود و این البته از آفات بکارگیری تعاریف و مفاهیم کلی است که در رابطه با هر واژه ی دیگری هم ممکنست پیش آید! "جامعه شناسی شرقی" طی این نوشتار سعی بر آن دارد که در جهت تصریح و خصوصاً تحدید تعریف فرهنگ و برای پرهیز از آمیختگی مفاهیم و جلوگیری از انحراف و اتهام کشیده شدن احتمالی محتوا و منظور، پیشتر مشخص سازد وقتی که گفته می شود فرهنگ! منظور چه هست و چه نیست!
* فرهنگ در منابع و مراجع
آنچه ما تحت عنوان "فرهنگ" در منابع و مراجع می خوانیم در واقع ترجمه ی واژه ی Culture است؛ از ریشه ی لاتینی Cultura که بمعنای مراقبت از گیاهان و مجازاً مراقبت از اندیشه می باشد[فرهنگ آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی،1380، 77]. تعاریف فراوان فرهنگ را که مرور می کنیم ملاحظه می کنیم که این واژه بهنگام تعریف، قبض و بسطهای فراوانی بخود می گیرد بطوریکه گاهی آنچنان وسعت می گیرد که همه چیز اعم از دستاوردهای مادی و معنوی یک جامعه را در بر می گیرد همچنانکه کلارک وایسلر (1922) فرهنگ را "کلیه ی مظاهر و شئون حیات یک ملت" می داند[جامعه شناسی عمومی،محسنی،1362، 411] و گاهی آنقدر محدود می شود که به یک پدیده و مفهوم اجتماعی متمرکز می شود مانند تعریف رالف لینتون مردم شناس آمریکایی که فرهنگ را در" مجموع رفتارهای اعضای یک جامعه" خلاصه می کند [آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی، 1380 ، 78].
از آنجا که طرح تعاریف گوناگون فرهنگ و بحث پیرامون آنها اساساً هدف این نوشتار نیست تنها با ذکر تعریف کلاسیک ادوارد تایلور (1871) ادامه ی بحث را پی می گیریم: "فرهنگ کل پیچیده ای است شامل دانش و اعتقادات و هنرها و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و هر نوع تواناییها و عادتها که بوسیله ی انسان بعنوان عضوی از جامعه کسب می شود" [مفاهیم اساسی در علوم اجتماعی، نوربخش گلپایگانی، 1381، 79]. این تعریف کلی که اتفاقاً نخستین تعریف علمی ست که از فرهنگ سراغ داریم از این لحاظ مورد بحث و استناد این نوشتار قرار می گیرد که نسبت به تعاریف دیگر بسط مفهوم و ذکر عناصر در آن به چشم می خورد و بعبارت دیگر دقیقاً مشخص می سازد که فرهنگ دربرگیرنده ی چه عناصری است.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران
[ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
حکایت مجنون و شتر
حسین شیران
در کتاب فیه مافیه مولوی حکایتی خواندم که دریغم آمد به لحاظ بار معنایی چند بعدی ایکه دارد بی هوده از آن بگذرم. ابتدا حکایت را بخوانیم تا بعد:
مجنون که قصد دیار لیلی می کرد شتری را سوار می شد و تا هوش با او بود بدان سمت می راند. اما چون مستغرق لیلی می گشت خود و شتر را فراموش می کرد و شتر به ده باز می گشت چه او را در ده بچه ای بود ...
مجنون چو بخود می آمد خود را و شتر را در همان جای اولش می دید... اینگونه سه ماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که این شتر بلای جان من است. شتر را رها کرد و تنها روان شد!
این حکایت رمانتیک و سمبولیک بسیار جای بحث دارد. البته این حکایت را مولوی با طبع عارفانه ی خویش اندر باب "پروردن تن که روح را از سیر باز دارد" آورده است و در جای دیگری در همان اثر منثور خویش در همین ارتباط آورده است که " دو مرغ زنده را بهم ببندی هیچکدام نتوانند که بپرند اما اگر یک مرغ مرده ای را بر مرغ زنده ای ببندی بپرّد چون دویی از میان برخاسته است."
از دیدگاه عرفان و سیر و سلوک که بیشتر به رهایی و نجات فردی یا فوقش نجات فرد به فرد از راه پاکسازی درونی توجه و تمرکز دارد آن حکایت و این تمثیل البته بجا و آموزنده است.
اما از دیدگاه اجتماعی که بیشتر همگان را در نظر می گیرد و به پاکسازی برونی می اندیشد و بویژه از نظر جامعه شناسی شرقی که "رهایی و رستگاری همگانی در بستر جامعه ای امن و آرام" را خواستار است قضیه اساساً فرق می کند. از این نظر نه اینکه فقط نیل و نجات مجنون مهم باشد که هم لیلی و هم مجنون و هم شتر و هم بچه اش، هم ده و هم راه و هم رابطه ها همه اهمیت پیدا می کنند؛ رابطه ی عاشقانه ی لیلی با مجنون، رابطه ی انتفاعی مجنون و شتر، رابطه ی غریزی شتر با بچه اش، ارتباط عشق و اجتماع، ارتباط عشق و انتفاع، ارتباط عشق و غریزه و از همه مهمتر ارتباط "معنویت و مسئولیت اجتماعی"؛ خلاصه از این دیدگاه همه ی عناصر و روابط جای بحث دارند و این ارزش و اهمیت و در عین حال سنگینی و پیچیدگی دیدگاه اجتماعی را می رساند!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ادبیات, فیه مافیه مولوی
[ جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
چرا جامعه شناسی شرقی؟
حسین شیران
چندي پيش خواننده اي گرامي با نام فريده [خانم] نظري داده بودند گویای اینکه عناوین وبلاگهاي جامعه شناسی که بازدید نموده اند بوي بهاييت مي دادند و نگارنده را هم به تدقيق در اين باره دعوت نموده بودند. در گذر از نظر ايشان که تا چه اندازه درست یا نادرست می تواند باشد، حقیقت امر اینکه نظر ایشان مرا برآن داشت تا بسیار پیش از آنکه نوشته ها خود بر هدف و سمت و سوی "جامعه شناسی شرقی" دلالت کنند، براي سد پیشداوریها و سوء انديشيهاي احتمالي، خود به تصریح بگویم که "چرا جامعه شناسي شرقي؟"!
واقعیت اينست که عنوان "جامعه شناسي شرقي Oriental Sociology" در برابر "جامعه شناسي غربي" انتخاب شده است اما اين مقابل گويي نه در جهت مقابله جویی يا انکار و ضديت با جامعه شناسی غربی بلکه تنها ازين باب بوده است که چنین باور دارم که جوامع غیر غربی از جمله ايران بايد جامعه شناسي شان بنوع ديگري از آنچه در غرب جريان دارد رقم بخورد؛ خاص خویش و ساخته و پرداخته ی خویش و درخور و دربرگیرنده ی مسائل اجتماعی گوناگون خویش!
در واقع جامعه شناسی شرقی همان "جامعه شناسی ایران" است و درصدد است به امید خدا و به یاری هم اندیشان دلسوز وطن، مسائل گوناگون جامعه را مورد بحث و بررسی قرار دهد و گذشته از ترویج اندیشه های اجتماعی در جامعه و اندیشیدن ایرانی در رابطه با مسائل اجتماعی خویش، در راستای افزایش قدرت و غنای جامعه شناسی ایران تلاش کند.
ایران هم اکنون کشوریست لبریز از مسائل اجتماعی با منشاء گوناگون و نیاز به توضیح بیشتری در این خصوص نیست؛ چه هرکس که اندک بهره ای از شعور اجتماعی داشته باشد حال در هر کجای این خاک که باشد نیک می داند و بخوبی هم احساس می کند که از سر صبح که بلند می شود تا همان سر صبح روز بعد که دوباره از خواب بیدار می شود با چه مسائلی روبروست و از چه مسائلی رنج می برد! مسائل ریز و درشتی که گاهی تنها گفتنشان تسکین است و توزیع دردهای بی امان اجتماعی و نگفتنشان تحمل است و نوعی سازگاری اجباری!
اکنون در عصری زندگی می کنیم که هر روزش بلکه هر لحظه اش آبستن یک تحول است؛ یک حادثه است؛ یک مسئله است؛ حال اگر مسائل امروز و دیروز و دیرینمان حل نشده باشند چه؟ بدیهی است که مسائل از مسائل زاده می شوند همچنانکه انسان از انسان زاده می شود و مدام بر جمعیت افزوده می شود و فضا پر می شود و برخوردها به شدت افزایش پیدا می کنند و لرزشها و لغزشها و جنبشها اوج می گیرند و اینچنین جامعه می شود لبریز از مسائل و البته سرانجامِ ام المسائل اجتماعی بودن هم می شود همین! سرزمین رنج! رنج از مسائل قابل حلی که خودمان برای خودمان می سازیم و درمانشان هم در خود ماست نه دیگران!
درست است که بشر در چالشهای "جهانی شدن Globallization" بسر می برد و برخی از مسائل از این باب عایدمان می شود؛ منظورم مسائلی است ناشی از دگرگونیهای سریع عصر جدید که بواسطه ی اختراعات و اکتشافات و ابداعات و ارتباطات مدرن بی پرده و بی پروا جوامع را تحت تأثیر خود قرار می دهند و مسبب مسائل اجتماعی گوناگون می شوند (مسائل جهانی). درست است که کشور ما از نظر توسعه ی اجتماعی در دوران گذار بسر می برد و برخی دیگر از مسائل خود در طبیعت این دوران نهفته است و تنها محدود به ایران نمی باشد (مسائل خاص جهان سوم). درست است که در شرایط خاص و حساسی از نظر توسعه اقتصادی و تاریخ سیاسی بسر می بریم و از این جهت هم مسائل متعددی با منشاء بیرونی یا با تحریکات بیرونی در جامعه بروز می دهند و گسترش می یابند (مسائل ناشی از استکبارستیزی).
اما با تمام اینها و بیش از اینها عمده مسائل اجتماعی ایران ما ناشی از قومیت و ملیت و مذهب و فرهنگ مان و بعبارتی گویاتر ناشی از "ویژگیهای خاص ایرانی بودن" مان است و در واقع خاص جامعه ی ما قلمداد می شود. و اینهمه بازاریست بر متفکران و جامعه شناسانمان که به نوع دیگری به مسائل اجتماعی گوناگون جامعه ی شان توجه کنند و به مطالعه ی عینی و تحقیق و تدبر علمی در رابطه با آنها بپردازند؛ ارزشها و هنجارهای اجتماعی جامعه را همپای زمان بازنگری و بازنویسی کنند و به تبع آن کنترلهای اجتماعی را به تناسب تقویت کنند و در راستای ایجاد جامعه ای با ثبات اجتماعی بالا تلاش کنند.
از یکطرف مسائل وامانده ی دیروز و دیرین را بکاوند و بشکافند و از طرف دیگر مسائل روز را دریابند و برگویند و از این راه مدام بر آگاهیهای اجتماعی جامعه بیفزایند که این سطح از دانش و بینش و پویش اجتماعی نه شایسته ی کشوریست که تاریخ هزاره ای دارد و نشاید که ایران زمین با این ریشه ی بلند تاریخی اش در زمینه ی اجتماعی بسیار مسائل حل نشده ای داشته باشد و در مقابل، کشورهای سده ای و حتی دهه ای به چنان ثبات اجتماعیی رسیده باشند که الگوی ما و زبانزد ملت ما باشند! باید ببینیم که تا به امروز چه کردیم شایان تاریخ هزاره ای مان؟ چند کتاب و تحقیق ارزشمند جهانی و چند اندیشمند جهانی به جامعه ی بشریت عرضه کردیم؟ مگر چه مطالعات فراگیری از تاریخ اجتماعی و سیاسی و ادبی و هنری و فرهنگی و مذهبی مان به جهانیان ارائه داده ایم تا خود را بیشتر بشناسانیم؟ اساساً مگر خود و تاریخ هزاره ای مان را چقدر شناخته ایم که به دیگران هم بشناسانیم؟ انصافاً چند اثر جهانی داشته ایم که حداقل همپای سریال کره ای " افسانه جومونگ" توانسته باشد در سطح جهان، مخاطب جمع کند و علم و هنر و فرهنگ سرزمینش را آنچنان تبلیغ کند؟
جامعه شناسی ما با تمام زیر مجموعه هایش باید این تاریخ هزاره ای را سخت بکاود و افسانه ها و داستانها و مذهبها و شخصیتها و پیروزیها و شکستهایش را یکبار دیگر با دانش و بینش اجتماعی بازیابد و بیرون بریزد. از این باب چه تحقیقها و چه مقالات و چه کتابها و چه سمینارها که باید صورت پذیرد و چه کتابخانه ها که پر شود و چه دستاوردها که نصیبمان شود! تا کی از این هزاره ای زیستنمان به چند مجسمه و سنگ نبشته و بز برنزی و شیر سنگی و کوزه ی شکسته و جام و سکه های رنگ باخته ی باستانی دل خوش کنیم که تحفه ی تمدن دیرینمان بوده و شگفتا که اکثر آنها را هم بیگانگان برایمان یافتند و خواندند و نوشتند و گذاشتند و یا بردند و هنوز هم اکثرشان و اعظمشان دست آنهاست و حالا ما باید سالها التماس کنیم که فقط چند روزی هویت تاریخی مان را بدهند با بچه هایمان خوب نگاهش کنیم و دوباره صحیح و سالم بازگردانیمشان!
در این تاریخ هزاره ای اگر چیزی هست که صددرصد هست و بسیار هم هست باید بدستان خودمان بیابیم و برآریم و برملایش سازیم و اگر فکر می کنیم که نیست ساکت باشیم و مثل کشورهای دهه ای از این پس جامعه و تاریخمان را بسازیم!
گمان نگارنده بر اینست که جامعه شناسی در ایران ظرفیت بسیاری دارد برای کارکردن و جای زیادی دارد برای پیشرفت کردن بشرط آنکه خود را از گرد انفعال سنگین "غرب باوری" بتکاند و کفش و کمر و کلاه خود را بازجوید و برگیرد و هم خویش نگهدارد و هم پس بکاود و هم پیش بپاید. تاکی بنشینیم و منتظر مانیم تا در غرب اندیشه و کشفی کنند و کتابی بنگارند و پیش روند و آنگاه ما بعد از سالها آن کتاب را بدستش آوریم و مدتها وقت صرف ترجمه اش کنیم و بعد با افتخار تمام بارها و بارها آنهم بدون حق نشر تکثیرش کنیم و تحویل جامعه ی جویای علممان دهیم و سالهای سال دانشجویان اغلب خواب آلودمان واژگان آن را حفظ کنند و مرتب امتحان دهند و در نهایت فارغ التحصیلان جویای نامی و نانی همچون من و شما تحویل جامعه دهند و ما هم چنان کنیم که دیگران کرده اند و این چنین بگذرد و بگذرد تا نشر کتابی نو در غرب و تکانی در شرق!
ما نباید منتظر باشیم تا مسائل اجتماعی ما را دیگران برایمان روشن سازند و به بحث و گفتگو بکشانندآنهم از دیدگاه خودشان و با اولویتهای خودشان. باید بپذیریم که سنسورهای جامعه شناسان غربی با ویژگیهای خاص خودشان منطبق با مسائل اجتماعی ما نیست؛ بر برخی زیاده حساس اند و بر برخی دگر اصلاً حساس نیستند. این خود ماییم که باید با درک ارزشها و اولویتهای جامعه، مسائل اجتماعی خود را بشناسیم و مطالعه کنیم و راهکار بیندیشیم و کنترل کنیم. حتی غرب نشینان شرق هم نتوانند آنچنانکه خود توانیم به طرح و بحث مسائل اجتماعی ما بپردازند که دور از فضایی بسر می برند که می خواهند مسائلش را بررسی کنند.
بهرحال با این طرز تفکر، جامعه شناسی شرقی برآنست تا به یاری خدا و دوستان هم اندیش، مسائل اجتماعی ایران را از خرد و کلان بتدریج مورد طرح و بحث و بررسی قرار دهد و در این راه متفکران و صاحبنظران را به یاری می طلبد تا بدور از منیّت و مادیّت تنها با تعصب علمی و تعهد ملی به ایران و مسائل اجتماعی آن بیندیشند. مجدداً تصریح می شود "جامعه شناسی شرقی" صرفاً از دیدگاه اجتماعی و آسیب شناسی اجتماعی به مسائل می نگرد و اساساً غیر سیاسی است؛ هرچند سیاست خود بعنوان یک پدیده ی اجتماعی مورد مطالعه ی جامعه شناسی قرار می گیرد اما حتی در آنصورت هم مطالعه ی عینی یک پدیده با دخالت محض در آن تفاوت دارد و این را هر صاحب اندیشه ای نیک می داند.
ضمن اینکه نگارنده با قدرت تمام بر این باور است و بروشنی اعلام می دارد که مهمترین عامل در شکل گیری تمام مسائل اجتماعی کشور ما "فرهنگ" است و باز تأکید می کنم "فرهنگ"! هیچ عامل دیگری به اندازه ی فرهنگ و باز فرهنگ در بروز جمیع مسائل اجتماعی کشور مهم و مؤثر نیست و جامعه شناسی شرقی با محوریت این موضوع یعنی علت العلل قرار دادن فرهنگ در تمامی زمینه ها به بررسی مسائل اجتماعی ایران خواهد پرداخت و در این راستا هر بحثی که پیش آید چه خوشایند و چه ناخوشایند مربوط به خودمان خواهد بود و هر نقدی هم که شود بر خودمان روا خواهد بود.
اما اینکه ویژگیهای جامعه شناسی شرقی چیست و چه می تواند باشد و متکی به چه عناصری خواهد بود بمرور زمان و در حد توان در این وبلاگ بدان پرداخته خواهد شد و اینکه ام المسائل بودن جامعه ی ما در چیست و چگونه است هم طی نوشتارهای پسین بویژه نوشتارهای زنجیره ای "یادت باشه!" که نقدی خواهد بود بر فرهنگ اجتماعی مان مشخص خواهد شد.
در نهایت جامعه شناسی شرقی اگر چه امروز می تواند تنها یک عنوان قلمداد شود و در برابر جامعه شناسی غربی بر چیزی دلالت نکند جز آرزویی مقبول، اما یقین دارم که اگر آگاهی حاصل گردد و این آرزو هدف واقع گردد و در راستای آن برنامه ریزی شود و دوستان اندیشمند بما پیوندند و تلاش و کوشش پیوسته صورت گیرد روزی در همین نزدیکیها زیر همین عنوان، دستاوردهای قابل توجهی عرضه خواهد شد. آنها که درازکش آسمان را می نگرند تنها بهره ی شان از عصر جدید شاید دیدن هواپیمایی باشد که از بالای سرشان می گذرد، اما آنها که هشیارند و بیدار و برخاسته جهان را می نگرند همانها هستند که با هواپیما از بالای سر آرمیدگان می گذرند!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش چهارم
مطابق آنچه در نوشتارهای پیشین آمد واقعیت اینست که انسانها در زندگی اجتماعی خود سعی می کنند در وهله ی نخست بر اساس ادراکات منظم و دائمی که از محیط دارند به یک "شناخت کلی" و در مرحله ی بعدی بر اساس مقایسات اجتماعی متنوع و متوالی که با دیگران انجام می دهند به یک "تعادل شناختی" نسبت به فضای اجتماعی پیرامون خود دست یابند. این شناخت و تعادل که حقیقتاً لازمه ی زیستن در هر اجتماعی است بینشها و نگرشها و داوریهای آنها را نسبت به جامعه شکل می دهد؛ رفتارها و واکنشها و عملکردهای آنها هم بنوبه ی خود مبتنی بر این بینشها و نگرشها بروز می کنند؛ بنابراین همچنانکه در دیاگرام زیر نشان داده شده است می توان گفت که رفتار و کردار افراد در جامعه تابع درک و فهمی است که از وضعیت و عملکرد نظام اجتماعی در اذهان آنها نقش می بندد.
ادراکات و برداشتها از اجتماع ← شکل گیری ایده ها و نگرشها ← بروز واکنشها و عملکردها
حال اگر با هر موضوعیتی بازتاب ماوقع فضای اجتماعی در اذهان عمومی مثبت نباشد بدیهی است که نگرش افراد نیز در حداقلّ خود به آن موضوع و در حداکثرِ خود به نظام اجتماعی مثبت نخواهد بود و این طبعاً در رفتار و کردارشان نیز چه اظهار دارند و چه ندارند تأثیر سوئی بجای خواهد گذاشت. خواسته ی طبیعی افراد اینست که نسبت به شرایط بیرونی- از دولت و حکومت بگیرید تا محل کار و همکاران و حتی همسایگان، در شرایط تعادل و امنیت پایدار بسر برند و تلاش آنها برای کسب تعادل شناختی هم دقیقاً در همین راستاست. وقتی که ساختار شناختی آنها به هر دلیل در حالت عدم تعادل و یا تهدید به این حالت قرار گیرد نیروهایی در ذهن آنها دست بکار می شوند تا نخست شرایط جدید را تحلیل و تفسیر کنند و بر اساس اصل "اِسناد Attribution" در این مرحله سعی بر اینست که با نسبت دادن موضوع به علت یا عللی مشخص، ماوقع را برای خود معنی کنند و بعد در رابطه با جابجایی یا واکنش مناسب نسبت به آن تصمیم بگیرند.
این واکنش ممکنست در عالم بیرون رخ دهد یعنی متوجه عوامل تغییر دهنده یا تهدید کننده باشد و یا ممکنست در درون رخ دهد و معطوف به ترمیم و تنظیم مجدد فضای ذهنی براساس شرایط جدید گردد. یعنی افراد چه به مقابله و مدافعه با شرایط بیرونی برخیزند و چه به انفعال و تسلیم و تغییر ذهنیات خویش برآیند در هر دو وضعیت اقدام آنها در راستای دستیابی دوباره به تعادل شناختی و بازسازی مجدد فضای ذهنی شان خواهد بود. با عبور از این تمهیدات و پیش گفتارها سرانجام به این مسئله ی اجتماعی مهم و اساسی می رسیم که مردم و بعبارت دموکراتیک شهروندان بطور طبیعی تمایل و انتظار دارند در جامعه ای که در آن بسر می برند در تمام زمینه ها با آنها به عدالت رفتار شود یعنی همانطور که پیشتر گفتیم مطابق تفاوتهایشان به آنها نگریسته شود و برابر استحقاقشان به آنها داده شود. اعطای حق اساساً فرآیندیست که مبتنی بر برخی اصول و موازین صورت گرفتنی است و بعبارت دیگر در اصل مبتنی بر ضوابط است؛ بر خلاف جود و بخشش که عموماً مبتنی بر روابط و محدود به اطرافیان است و اینجا باز می رسیم به آن گفتار نامیرای 1400 ساله که در نوشتار پیشین از آن عارف فرزانه نقل شد.
ضابطه تعریف شاخص ها و معیارها و ملاکهایی است در جهت اعطای حق به صاحبان حق؛ از این رو دربرگیرنده ی عموم و ماهیتاً و حقیقتاً یک مسئله ی کاملاً اجتماعی است. مثلاً همینکه دولت یا هر کارفرمای دیگری میزان حقوق و پاداش همه ی کارکنان خود را بر اساس تفاوتهای معینی مانند مدرک، مهارت، تخصص، تأهل و متغیرهای دیگری تعیین می کند و بدون هیچگونه تبعیضی پرداخت می کند می گوییم که اعطای حق بر اساس ضوابط صورت گرفته است و عدالت اجتماعی و به تبع آن اصل برابری رعایت شده است. اما اگر هرگونه رفتار تبعیض آمیزی در تعیین و تخصیص و پرداخت حقوق میان کارکنان مشاهده شود می توان گفت که روابط بر ضوابط تسری و تسلط یافته است فلذا شرط عدالت و اصل برابری اجتماعی در عمل تحقق نیافته است و همچنانکه پیشتر گفتیم عدم رعایت عدالت در بیرون (فضای اجتماعی) به عدم تعادل شناختی در درون ( اذهان عمومی ) می انجامد و به تبع آن نگرشها و اعتقادات افراد تحت تأثیر قرار می گیرند و واکنشهای بعدی رخ می دهند.
باید در نظر داشت - و این یک واقعیت اجتماعی است، که افراد در فرآیند اعطای حق یا همان اجرای عدالت، تنها به سازمان یا دولت و یا کلاً نظام اجتماعی بسنده و باصطلاح دل خوش نمی کنند بلکه خود نیز مرتباً پیدا و پنهان به محاسبه و نقد فرآیند مزبور می پردازند و بدقت روند امور را کنترل می کنند. آنها اینکار را همچنانکه در مقدمات گفتیم مبتنی بر اصل مقایسه ی اجتماعی انجام می دهند بدین معنا که شرایط ( همان داشته ها و برداشته های ) خود را با شرایط دیگران مقایسه می کنند و اینکار را نه یکبار بلکه بصورت مرتب انجام می دهند؛ اگر در این سنجشگری مشکلی ببینند ذاتاً آرامش درونی آنها بهم می ریزد و در صورت عدم رفع مشکل، در طول زمان وضعیت نامتعادلی در اذهان عمومی برقرار می شود و اینجاست که می گوییم افکار عمومی درگیر یک مسئله (ی نابرابری اجتماعی) است.
تا اینجا تلاش شده است چگونگی شکل گیری یک موضوع مانند ادراک نابرابریهای اجتماعی در افکار عمومی روشن شود؛ با تذکر مجدد آن اصل جامعه شناختی که باید به ادراک نابرابریهای اجتماعی بیشتر از مصادیق یا واقعیت نابرابریهای اجتماعی در جامعه اهمیت داده شود اینک ادامه ی بحث را از منظر مقابل پی می گیریم. واکنش یا وظیفه ی نظام اجتماعی حاکم بر جامعه در برابر افکار عمومی چیست و یا چه می تواند باشد؟ جریان یک مسأله اجتماعی در بستر افکار عمومی چنین نیست که بلافاصله منجر به عمل یا عکس العمل گردد؛ بعبارت دیگر از زمان شکل گیری یک مسئله ی اجتماعی در افکار عمومی تا بروز واکنشهای اجتماعی ناشی از آن ممکنست زمان زیادی صرف شود و این به ظرفیت افکار عمومی یا باصطلاح "شکیبایی اجتماعی" در هر جامعه، نوع و شدت عوامل بوجود آورنده، شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه اعم از اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و غیره و نیز چگونگی رهبری افکار عمومی، وقوع حوادث جانبی محرک و مساعد کننده و عوامل متعدد دیگر بستگی دارد.
بنابراین اگرچه وجود یک جریان اجتماعی در بستر افکار عمومی تظاهرات عام خود را دارد اما بروز تظاهرات خاص در گروی تحقق شرایط و عوامل متعددیست که ممکنست به وقوع زودرس یا دیررس بینجامد و گاهی هم ممکنست علیرغم التهابات درونی هیچ واقعه ای از جانب افکار عمومی رخ ندهد. آنچه مهم است تکلیف نظام اجتماعی در برابر افکار عمومی است. لازم به ذکر است که در کلیت این نوشتار شرط دموکراسی مفروض بوده است و بدیهی است که در شرایط غیر دموکراتیک توجه به مردم و افکار عمومی مدنظر نیست و مورد انتظار نیز نمی باشد. پیشتر گفته ایم که شکل گیری افکار عمومی و اهمیت یافتن آن در معادلات سیاسی - اجتماعیِ عصر حاضر، ساخته و پرداخته ی تحولات اجتماعی قرون جدید است و با توجه به گسترش فلسفه ی اجتماعی و حکومتهای دموکراتیک در سرتاسر جهان امروز دیگر توجه به مردم و افکار عمومی یک مسئله ی روشن و اساسی است. سخن بر سر اینست که چطور این مسئله در نظامهای اجتماعی تحقق می یابد؟ تحلیل فرآیند شکل گیری افکار عمومی خود در این مسئله راهگشاست.
از آنجا که فرآیند ادراک نابرابریهای اجتماعی در مرحله ی نخست پدیده ای نیست که قابل مشاهده و کنترل باشد- چراکه نمی توان از افراد انتظار داشت یا وادار کرد که نبینند و نشنوند آنها بهر حال می بینند و می شنوند و بر آن اساس به یک برداشت کلی از شرایط موجود می رسند و درست یا نادرست آن را ملاک اندیشه و عمل خود قرار می دهند؛ نظام اجتماعی با پی گیری عکس فرآیند فوق می تواند به اصل قضیه نائل گردد. بدین معنی که در تمام سطوح از نوع رفتار و واکنش افراد به طرز تلقی و نگرش آنها پی ببرد و از نوع نگرش آنها نحوه ی ادراک و برداشت شان از موضوع را استنباط کند. وقتی به این باور رسیدیم که بین ادراکات و نگرشها و واکنشهای افراد رابطه ی مستقیم وجود دارد توجه به یک بعد و ندیده گرفتن ابعاد دیگر در بررسی واقعیتهای اجتماعی نارسا و ابتر خواهد ماند.
بررسی واکنشها و عملکردها ← رد گیری ایده ها و نگرشها ← استنباط ادراکات و برداشتها
افکار عمومی "آیینه بی زنگار روزگار" است؛ یعنی علیرغم بازتابش انوار گوناگون و اصیل و غیر اصیل و مستقیم و غیر مستقیم از جهات مختلف، تصویری که آخر سر از واقعیتها در آن باقی می ماند معرفی ناب و بی غل و غش از حوادث روزگار است؛ مگر نه اینکه بسیاری از وقایع تاریخ جهان بر اساس این تصاویر بازمانده در اذهان عمومی بازسازی شده اند و سر از خاک اغفال و تحریف بر آورده اند. در هر جامعه ای که "حرمت و سلامت" این آینه پابرجا باشد حقایق زمان تحریف نخواهند شد و وقایع زمان پنهان نخواهند ماند.
زبان گویای افکار عمومی همان مطبوعات و رسانه ها هستند که بعنوان رکنی اساسی در برقراری دموکراسی، رابط میان مردم و حاکمیت در نظر گرفته شده اند. از طرفی باید در نظر داشت که گسترش و ترویج عنصر آگاهی در نزد مردم در افزایش توان ذهنی آنها در ادراک و تحلیل و تفسیر مسائل گوناگون نیز از مسائل بسیار ضروری است. مردم جامعه ای که در سطح بالایی از آگاهی اجتماعی به سر برند با فهم متعالی از شرایط جامعه، می توانند از بازتاب ادراکات و برداشتهای غیر اصیل و غیر واقعی بر آینه ی افکار عمومی بکاهند و از زایش هیجانات کاذب جلوگیر ی کنند و پاسبان صداقت و امنیت اجتماعیای باشند که خود طبیعتاً طالب آنند.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش سوم
از عارفی فرزانه پرسیدند کدام برتر است: به اندازه بخشیدن یا بی حساب بخشیدن؟ و در کمال شگفتی از وی که خود خدای بی حساب بخشیدن بود شنیدند: به اندازه بخشیدن! بی حساب بخشیدن همه چیز را از مسیر اصلی خود خارج می کند اما به اندازه بخشیدن همه چیز را به جایگاه واقعی خویش باز می گرداند. این گفته به مذاق علمای اخلاق خوش نیامد و دل بر پذیرش آن ننهادند. حتی مریدان و معتقدان وی هم چون آنچه شنیدند را با آنکه از او شنیدند همخوان ندیدند دم نزدند و لاجرم سکوت اختیار کردند! سکوتی تاریخی به درازای قرنها بلکه چهارده قرن! بله چهارده قرن! چون آن عارف فرزانه که مورد این سؤال واقع شد کسی نبود مگر علی امیر مؤمنان!
و بر این تقدیر بود که آن گفته ی نغز در روزگارانیکه عرفان و اخلاق بر زندگی بشریت سیطره داشت و عرفا و علمای اخلاق جز به خودسازی و حداکثر نجات فرد به فرد نمی اندیشیدند چهارده قرن در دل تاریخ مسکوت و معلق ماند و حتی عارف و عالمی چون سید رضی که خود از سلاله ی صالح آن عارف فرزانه بود سر از سرّ آن درنیاورد و جزو سخنان عجیب و غریب وی که نیاز به تفسیر دارد در آخر آخرهای نهج البلاغه جایش داد! بله بسی عجیب بود بر علمای اخلاق که چطور می شود آنکه از حق خویش می گذرد و هر چه دارد را به یک نگاه می بخشد با آنکه هر چه می دهد به صد حساب می کشد و به صد تراز می نهد نه به یک مقام بلکه در مقامی پایین تر هم باشد؟! و بر مریدان و معتقدان وی هم بسی عجیب تر که چطور می توان پذیرفت از کسی که خود استاد مسلم جود و بخشش باشد و بر برتری بی شائبه ی عدل بر جود فرمان دهد!
اما اکنون که فلسفه اجتماعی جا افتاده است و علوم اجتماعی یکی پس از دیگری رونق گرفته اند و عدالت اجتماعی مطلوب عالم گشته است می بینیم که چطور این سخن شگفت چون درّی درخشان که در دل شب پرده در شود از سینه ی تاریخ برون فتاده است و بر آفاق عقول و معرفت بشری درخشیدن گرفته است. امروز که اساس جوامع بشری بر قوانین و مقررات اجتماعی استوار است و فریاد برابری طلبی و برابر انگاری از هر گوشه ای از جهان به گوش می خورد ارزش و مفهوم این گفته و گوینده اش بمراتب روشن تر و مشخص تر می شود چرا که اساس همه ی آن مطلوب و مطالبات، خود بر عدالت Equity است و این عدالت مفهومی است کاملاً اجتماعی، ناظر بر همه ی افراد و دربرگیرنده عموم مردم. هم ایشان در ادامه ی آن گفتار نغز چنین افزوده اند که "عدالت اداره کننده ی عموم است و جود پدیده ای خاص"؛ یعنی با عدالت می توان جامعه ای را اداره کرد و با جود تنها می توان عده ای را شاد کرد.
عدالت دربرگیرنده ی همه است و جود فراخور عده ای خاص و در یک کلام عدالت پدیده ای اجتماعی است و جود پدیده ای انفرادی. و این تمام آن چیزیست که سالهای سال است دنیا با تمام توانش به خیال آن می جوشد و به کمال آن می کوشد! و اینچنین گفتار آن فیلسوف ناشناس در زمان خویش بعد از چهارده قرن تعبیر می شود و تحقق می یابد! پس چه خرده ای بر آنها که سر از گفتار فیلسوفی در نیاوردند که در حد فهم 1400 سال بعدش سخن می گفت و چه تأسفی بر تعلیق و تأخیر گفته ای که 1400 سال پیش از زمان خود عقول علمای زمان را به بازی گرفته است! "مردم دشمن آنند که نمی دانند [و نمی فهمند]" ! و این گفته ی بلند اقبال هم همسایه ی دیوار بدیوار آن گفته ی بلندمنظر است هم در نهج البلاغه و هم در عالم معنی! و دیگر عجب نیست حداقل آنها که دغدغه ی جامعه و زندگی اجتماعی دارند دیگر نهج البلاغه را از آخر و از آن سخنان عجیب و غریبش که شاید همه امروزی باشند مورد مطالعه قرار دهند و با روشنی دانش امروزی در سطر به سطرش تدقیق و تفحص کنند!
این میان گفتار را از آن جهت آوردیم که در بحث از نابرابریهای اجتماعی که موضوع این سلسله نوشتارهاست اساس بر برابریست و اساس برابری خود بر عدالت است؛ و عدالت یعنی به هرکس به اندازه ی استحقاقش دادن؛ آنچه در گفتار پسین می آید در ادامه ی همین بحث خواهد بود.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش دوم
در جامعه شناسی اصل بر اینست که ادراک نابرابری، از موضوعِ ادراک نابرابری مهمتر انگاشته شود یعنی باید به ادراک نابرابری نسبت به خود نابرابری اهمیت بیشتری داده شود. از این اصل نباید چنین برداشت شود که جامعه شناسی به واقعیتهای نابرابری اجتماعی کم محلی می کند؛ هرگز چنین نبوده و نیست اتفاقاً موضوع مورد مطالعه ی جامعه شناسی همین واقعیتهای اجتماعی است و از نظر اجتماعی، همه چیز و در این میان خود ادراک نابرابری هم برآمده از واقعیتهای اجتماعی هستند. این اصل تنها بیانگر اینست که صرفنظر از درستی یا نادرستی امر، باید به ادراک و انعکاس آن در اذهان عمومی هم توجه ویژه داشت چرا که بازتاب وقایع در افکار عمومی اگر هم مبتنی بر سوء برداشت باشد باز هم تبعات قابل تصور خود را خواهد داشت و در بستر جامعه مسئله ساز خواهد بود. پس لازم است واقعیت نابرابری با ادراک نابرابری دو چیز جدای از هم تصور شوند. ممکنست در اصل واقعیت نابرابری وجود نداشته باشد اما در افکار عمومی چنان انگاشته شود و یا واقعیت بنحوی دگر باشد و بنوعی دیگر منعکس گردد. از طرفی ممکنست مضامین و مصادیق متعددی از نابرابریهای اجتماعی در جامعه وجود داشته باشد و روح افکار عمومی از آن خبر نداشته باشد. از اینروی نباید بین واقعیت نابرابری و ادراک نابرابری پیوستگی قطعی در نظر داشت.
حقیقت اینست که درک و فهم یک واقعیت اجتماعی بسته به شرایط متعددی است که واقعاً تحقق همه ی آنها برای درک حقیقی یک واقعیت بندرت فراهم می شود. آنچه مسلم است اینست که قدرت و توانایی ذهنی افراد در درک واقعیت یکسان نیست و از یک موضوع واحد، ممکنست ادراکات متفاوت و حتی متناقضی حاصل گردد. چرا که اولاً ماهیت مسائل اجتماعی بنحویست که به تمامی قابل انتقال به مخیله ی افراد نمی باشد؛ از طرفی قابلیت افراد هم به حدی نیست که موضوع را به تمامی دریافت کنند فلذا آنچه در عمل تحقق می یابد اینست که افراد به گزیده هایی از موضوع دست می یابند و بر اساس آن در رابطه با کلیت موضوع داوری می کنند. اگر بخواهیم کلی تر در رابطه با علل تفاوتهای ادراکی در افراد از یک موضوع خاص بحث کنیم باید سه دسته از عوامل را در نظر داشته باشیم:
الف- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک کننده (مدرِک)
ب- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک شونده (مدرَک)
ج- عوامل مربوط به فضای اجتماعی وقوع ادراک (زمینه ی ادراک).
از آنجاییکه عوامل مربوط به مدرِک و مدرَک و زمینه ی ادراک نوعاً متغیر می باشند پس باید انتظار داشته باشیم که با ادراکات و برداشتهای متنوع و متعددی از یک موضوع روبرو شویم و همینطور هم است. در اینصورت این پروسه ی ذهنی و درونی که به شکل گیری تصورات گوناگون از یک موضوع واحد می انجامد و قابل کنترل هم نیست حتی برای خود افراد چون به هرحال اگر هم نتوانند تظاهر کنند نمی توانند که نبینند و نشنوند و نیندیشند، از نظر اجتماعی چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ واقعیت اینست که افراد در این حد که نمی مانند؛ طبق "نظریه تعادل شناختی" که در نوشتار پیشین مورد اشاره واقع گردید و طبق "اصل مقایسه اجتماعی" که این نیز در حوزه روانشناسی اجتماعی و توسط "لئون فستینگر Leon Festinger" ارائه شده است، انسانها بصورت دائمی برداشتها و پنداشته های خود را با دیگران مقایسه می کنند ( و بیشتر با افراد مشابه خود تا به نقطه نظرات مشابهی برسند) و با ارزیابی شخصی عقاید و تصورات خویش سعی می کنند به یک باور کلی متعادل از خویش و غیر خویش دست یابند. و دقیقاً بواسطه ی چنین ارتباطات و مقایسات و ارزیابی هاست که افکار عمومی در جامعه شکل می گیرد و جریان می یابد. از این پس آنچه در افکار عمومی جریان دارد نمی تواند نادیده انگاشته شود و کم اهمیت جلوه داده شود.
افکار عمومی مظهر تعدیل شده ی فراز و فرودهای ادراکات و برداشتهای تک تک افراد جامعه است. افکار عمومی چکیده ی تصفیه شده ی تراوشهای ذهنی افراد جامعه است. افکار عمومی یک واقعیت عینی است از تصورات و ذهنیات مردم درباره نظام اجتماعیی که در آن به سر می برند. افکار عمومی برخاسته از همه افراد جامعه است در عین اینکه متعلق به هیچ کس هم نیست؛ نفَسی است که در جان جامعه جریان دارد؛ بیخود نیست که حکومتها همیشه دغدغه ی کنترل این نفس را داشته اند. معروف است که ناصرالدین شاه قاجار آنگاه که در هوای زنان و دختران زرین ساچ و سیمین ساق غرب اروپا را گشت و در کنار آن، تمدن و فرهنگ غرب نیز خواسته یا ناخواسته به چشمان مبارکشان خورد آنگاه که به ایران برگشت تنها تحفه اش از غرب را در قالب سفارشی به عواملش چنین ابراز فرمودند که "نباید گذاشت مردم بفهمند" و گرنه دیگر نمی توان بر آنها حکومت راند! البته این سفر شاهنشاه ایران زمین بر غرب را دستکم از نظر این نوشتار نباید چندان هم خالی از افاده دانست که حداقل دستاورد همایونی اش این بود که شاه با قدرت افکار عمومی آشنا شد و بر اهمیت آن واقف گردید!
تصور می کنم و بیش از آن امیدوارم که این نوشتار کوتاه توانسته باشد در توضیح آن اصل جامعه شناختی که ادراک نابرابری های اجتماعی از خود واقعیت نابرابریهای اجتماعی مهمتر است مؤید بوده باشد با این نتیجه مجمل که ادراکات اجتماعیِ پراکنده از نابرابریهای اجتماعی در اذهان مردم در نهایت در کانون افکار عمومی جامعه تعدیل و تقویت می شوند و در سطح جامعه جریان می یابند؛ کنار گذاشتن یا کم توجهی به آنها در واقع کنار گذاشتن مردم از صحنه ی جامعه یا بی اهمیت جلوه دادن آن است؛ چه حذف یا طرد نظر کل در رابطه با کل نمی تواند در سرانجام خودِ کل عاری از عوارض ناخوشایند باشد! ادامه ی بحث را در نوشتار بعدی پی خواهیم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities
حسین شیران
بخش اول
مقدمه
در رابطه با نابرابريهای اجتماعي تا به امروز تعریفها و بحثهای مبسوط و فراوانی صورت گرفته است اما ما در این نوشتار بجای پرداختن به آنها به آنچه در این ارتباط بصورت عامیانه در ذهن مخاطبان وجود دارد اکتفا و اتکا نموده و بحث خود را از آن نقطه آغاز مي کنيم. يعني بجاي اينکه بگوييم خواص- حال از افلاطون بگیرید تا همين گيدنز که هنوز هم زنده است، در اين باب چه فرموده اند به اين موضوع مي پردازيم که عوام در اين باره چه مي بينند و چه مي انديشند و در واقع انعکاس نابرابریهای اجتماعی در آیینه ی افکار عمومی چگونه است؟ برای ورود به موضوع لازم است پیشتر به چند پیش گفتار کوتاه اشاره شود.
برابری و نابرابری
همچنانکه مي دانيم مفهوم نابرابري Inequality خود موقوفست بر تعريف برابري Equality و اين در نزد عوام بمعناي برخورد و رفتار يکسان و عاري از تبعيض مي باشد از اینرو نابرابری را هم بطور ساده و عامه فهم "برخورد و رفتار غیر یکسان و تبعیض آمیز" با افراد قلمداد می کنیم. بدیهی است که این تعریف از دیدگاه اجتماعی مد نظر قرار می گیرد.
برابری طلبی و برابری انگاری
در همين ابتدا بهتر است جهت مشخص تر شدن روند بحث به تمايزي اساسي در اين رابطه اشاره کنيم و آن تمايز و حتی تباینی مفهومي است ميان برابري طلبي و برابري انگاري Egalitarianism . در بیان این وجه تمایز بطور خیلی خلاصه می توان گفت که در برابر انگاري به افراد صرفنظر از تفاوتهايشان به چشم يکساني نگريسته مي شود در حاليکه در برابري طلبي اتفاقاً افراد از منظر تفاوتهايشان نگريسته مي شوند. به بياني ديگر برابر انگارها عليرغم تفاوتهاي آشکاري که ميان انسانها هست همه ي آنها را برابر و يکسان مي دانند و اين مساوات طلبی البته بيشتر در مسائل حقوقی و مدنی و حقوق بشر مطرح است و در جاي خود از ارزشهاي والايي هم برخوردار است اما در برابري طلبي به تفاوتهاي معيني ميان انسانها استناد مي شود و نظر بر اينست که به هرکس به اندازه ي استحقاقش داده شود و آن بيان معروف افلاطون يعني "برابر انگاشتن نابرابرها خود نوعي نابرابريست" ناظر بر همين مقصود از برابري است. شاید اطلاق انصاف طلبی در این باره مفید بر معنی واقع شود.
افکار عمومی: آیینه ی بی زنگار روزگار
می دانیم که نابرابري اجتماعي پدیده ای امروزی و دیروزی نیست و از آغاز تاریخ زندگی اجتماعی بشر همزاد وی و بومي جوامع بشری بوده است اما ادراک و تحليل و تفسير نابرابریها در بستر حوزه ي عمومي را بايد از دستاوردهاي نوين بشريت بحساب آورد. واقعيت اينست که تاچندي پيش افکار عمومي يا همان کلیت برداشت مردم از شرايط اجتماعي هيچ محلي از اعراب نداشت و حتي خود مردم هم در معادلات سياسي و اجتماعي عددي بحساب نمي آمدند. ميزان، اراده و خواست سلطان بود و مردم جز بندگاني بي زيان و رعايايي بي زبان چیزی بیش براي سلاطین نبودند و بودند چون بايد تعدادي می بودند تا قبلگان عالم بر آنها سروري کنند.
اما از زماني که رعيت به شهروند تبديل شده است شرايط اجتماعي جوامع بشری به تمامي دگرگون شده است و امروز توجه به مردم و خواستهاي آنها از ارزشهاي مقبول و متعارف جهان نوين بشمار می رود و اینهمه تلاش رسانه ای و گسترش ارتباطات و توسعه ی فناوریها حکایت از محوريت افکار عمومي در عصر حاضر دارد و مدتهاست که این پديده ی نوظهور رسماً بعنوان يک واقعيت اجتماعي در سرتاسر جهان مورد پذیرش واقع شده است و بطوريکه مي بينيم حتي حاکمان توتاليتر هم خود را ملزم و مفتخر به توجه و خدمت به مردم مي دانند و يا حداقل چنین مي نمايانند. اين کلمات معترضه ی "تنوير افکار عمومي" و "تشويش اذهان عمومي" که در دنیای ارتباطات امروزین مرتب به گوش مي خورد بیانگر حساسيت و اهميت باور عموم در روزگارانيست که حکومتها داعيه ي مردمسالاري را به سختي با خود به يدک مي کشند.
اکنون افکار عمومي بواسطه ي آگاهي و بينش اجتماعي و ارتباطات و امکانات متعددي که کسب کرده است دائماً تحولات اجتماعي جامعه و حتي جهان را زير نظر دارد و سخت به تجزيه و تحليل آنها مي پردازد و در این " آیینه ی بی زنگار روزگار" حالا دیگر آن تفاوتها و نابرابريهاي اجتماعي که ديروز و در دوران بنده و رعيت پروري بعنوان مقدراتی طبيعي و بديهي به راحتي مورد پذيرش عموم قرار مي گرفت امروز در دوران شهروندی و مردم سالاري به سختي مورد ترديد و تحديد و انتقاد واقع می شوند و هر چگونگي کوچکي با چرايي بزرگ روبرو می گردد!
تعادل شناختی
در روانشناسی اجتماعی نظریه ای هست بنام "نظریه شناختی Cognitive Theory" که در حقیقت پرورده ی دامان مکتب گشتالیستها از جمله "فرایتز هایدر Fritz Heider" می باشد. در این نظریه چنین آمده است که انسانها در جستجوی دائمی تعادل شناختی هستند یعنی در پی آنند که به شناخت کلی منظم و منسجمی از محیط زیست اجتماعی خود دست یابند و برای همین خواسته یا ناخواسته دائماً فضای پیرامون خود را می پایند و تغییرات و تحولات آنرا رصد می کنند و به نقد و بررسی آنها می پردازند. در این میان اگر مسئله ای پیش آید که با شناخت کلی آنها که از همین راه یعنی ادراک دائمی پیرامون خود بدست آورده اند همخوانی نداشته باشد فضای روانی شان متشنج می شود و بعبارتی تعادل شناختی آنها بهم می خورد و مادامیکه این "تنافر شناختی Dissonance Cognitive" به هر ترتیب مرتفع نشده باشد آنها در وضعیت چالش به سر خواهند برد و رفتار و پندار و داوری شان تحت تأثیر این بهم ریختگی خواهد بود تا اینکه دوباره به تعادل درونی خود نائل گردند.
ادراک نابرابری
ادراک Perception در لغت همچنانکه می دانیم بمعنای دریافتن، پی بردن و فهمیدن است. و در مطالعات روانشناسی اجتماعی به فرایندی درونی اطلاق می شود که در ارتباط با محیط اجتماعی ( اعم از انسانها و ارگانها و کلاً هر چیز دیگری که موضوع آن واقع شود ) در ذهن افراد شکل می گیرد و سازمان می یابد. ما در این نوشتار ادراک را بطور ساده برداشت و پنداشت افراد از محیط زیست اجتماعی شان در نظر می گیریم. بر این اساس ادراک نابرابری عبارت خواهد بود از برداشتها و پنداشتهای افراد از برخوردها و رفتارهای تبعیض آمیز در سطح جامعه و آنگاه که از ادراک نابرابریهای اجتماعی عام سخن می گوییم در واقع انعکاس مضامین و مصادیق نابرابریهای اجتماعی در اذهان و افکار عمومی منظورمان است.
موضوع ادراک نابرابری هر چیزی می تواند باشد اما بیش از آنکه موضوع ادراک نابرابری مهم باشد این خود ادراک نابرابری است که بشدت اهمیت می یابد و با انعکاس در اذهان عمومی و پردازش و گسترش در افکار عمومی بطور جدی مسئله ساز می گردد. بدلیل اهمیت موضوع در نوشتار پسین این موضوع را پی خواهیم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی
[ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه و جامعه شناس Society and Sociologist
حسین شیران
حدود 170 سال از زمانيکه اصطلاح جامعه شناسي بر زبان "اگوست کنت" جاري شد مي گذرد. در اين مدت نه چندان دراز اين علم جوان از فراز و نشيبهاي نظري و عملي بسياري گذشت تا توانست در ميان و بلکه در مقابل رقيبان قدرتمند و پرمدعا، موضوع و قلمرو و هدف خود را مشخص سازد و با کسب وجهه ي علمي براي خويش، در مدت زماني کوتاه از رسميت و مقبوليتي عام در سطح جهان برخوردار شود. اکنون ديگر نه در علميت جامعه شناسي ترديدي هست و نه در ضرورت آن و اينک مي توان گفت که هرجا جامعه اي رسماً به حدود و ثغور و باصطلاح بلوغ خويش نائل و واقف گشته است جامعه شناسي هم بعنوان يکي از ضروريات در آن پا گرفته است و در اين ميان کشور ما نيز در اين عصر شتاب، از قافله ي تيزپاي بشريت عقب نمانده است و به هر حال مي بينيم که جامعه شناسي در ايران بيش از پنجاه سال ( از 1336 که نخستين بار رشته ي علوم اجتماعي در دانشگاه تهران تأسيس شد ) سابقه دارد و اينک در هر گوشه اي از اين خاک عزيز در گرايشهاي مختلف تدريس مي شود.
اما مسئله اي که مطرح است اينست که هنوز بنظر مي رسد جامعه شناسي به جايگاه حقيقي خود در جامعه و در ارتباط با ساير علوم دست نيافته است فلذا به تبع آن مسائل و امور اجتماعي ما آنچنان که بايد، از دیدگاه اجتماعي مورد بحث و بررسي علمي قرار نمي گيرند و از اينروست که مي بينيم جامعه لبريز از مسائل اجتماعي مستور و مغفول مانده و حل نشده ايست که در ژرفا و پهناي تن ستبر اجتماعمان جريان دارند و آثار و تبعاتشان در جان نزار فرهنگ مان پراکنده اند و مدتهاي مديدي هم است که دست و پاگير اهالي ايران زمين بوده اند و دريغا ديگر نوعي سازگاري و يا بي اعتنايي هم نسبت به آنها در جامعه بچشم مي خورد! در اين باب چندان بر علوم ديگر خرده اي نيست که آنچه اينجا اينچنين به امان خدا وامانده است بر عهده ي علم جامعه شناسي بوده است که متأسفانه خود از همپايي با جامعه جامانده است!
اينکه آيا جامعه شناسي ايران با اين نيم قرن سابقه (بقول تبليغاتچي ها)، بحدي از توان و بلوغ رسيده است که حداقل پاسخگوي مسائل اجتماعي خودش باشد (حال مسائل جهاني پيش کش!) يا بحدي از زايندگي و باروري رسيده که بر بنيان مشخصاً غربي آن شاخ و برگي هرچند کوچک بيفزايد، خود مسئله اي ديگرست که طبعاً پاسخي از نقطه نظر تحقيق و تدقيق مي طلبد نه تئوريک و ما در اين نوشتار نه بدان بلکه در مرحله ي نخست به بررسي اين موضوع مي پردازيم که جايگاه حقيقي علم جامعه شناسي در جامعه کجاست؟ و يک جامعه شناس در چه موضعي بايد قرار گيرد و از چه ديدگاهي به بررسي مسائل اجتماعي جامعه در سطوح مختلف بپردازد؟
مي دانيم که زندگي اجتماعي انسان در ابعاد گسترده و گوناگوني جريان دارد و هر بعدي از آن موضوع شاخه اي از علوم و دانش بشري واقع شده است و مورد مطالعه قرار مي گيرد. در اين ميان جامعه شناسي هم عليرغم همپوشانيها و اشتراکاتي چند با علوم ديگر، موضوع و قلمرو و هدف خاص خود را يافته است و در اين راستا حيات علمي خود را پي مي گيرد. اما حيات علمي در اندرونيِ خواص يک چيز است و ورود علم به متن جامعه چيزي ديگر؛ به بياني ديگر بردن حيات اجتماعي به دانشگاه يک مقوله است و آوردن دانشگاه به حيات اجتماعي مقوله اي ديگر. علمي که تنها در حصار دانشگاهها و در انحصار اساتيد و صرفاً در خدمت دانشجو پروري و توليد چند کتاب و مقاله و پژوهش باشد در بهترين شرايط چيزي جز مصداق عيني "علم براي علم" نخواهد بود. جامعه شناسي ما هم بيشتر ( اگر نگوييم کلاً ) در دانشگاههايمان جريان داشته است و دارد و در عرصه ي اجتماع بسيار کمرنگ تر از علوم ديگر ظاهر شده است و مي شود و اين واقعيتي است غير قابل انکار و مسائل اجتماعي گوناگونِ مطرح نشده و بحث نشده و حل نشده در کشور خود گوياي اين نارسايي علمي و عملي در اين حوزه است!
جامعه شناسي نبايد تنها در چارچوب تئوريک محصور بماند و فارغ از گيرودار زندگي اجتماعي در کنج دنج عافيت به حيات علمي خويش بپردازد. اگر واقعيت علم جامعه شناسي را پذيرفتيم ( که فکر هم نمي کنم ديگر کسي پيدا شود - حداقل در کشور ما، که با پذيرش اين مسئله مشکلي داشته باشد و احياناً اگر هم داشت بايد ابتدا به تاريخ جامعه شناسي بازگردد و آنهمه کش و قوسِ تئوريک صرف شده در اين رابطه را مطالعه کند و اگر با دست پر بازگشت مطرح سازد) بايد اين حقيقت را هم بپذيريم که موضوع مطالعه ي جامعه شناسي در کليت خود همچنانکه از عنوانش هم برمي آيد "جامعه" است و از آنجا که جامعه در تماميت خود در برگيرنده ي همه ي امور و پديده هاي اجتماعي است که در آن شکل مي گيرند و جريان مي يابند و بر آن تأثير مي گذارند و از آن تأثير مي پذيرند؛
پس جامعه شناسي لاجرم بايد در موضعي قرار گيرد که بتواند کليت وقايع و امور اجتماعي گوناگون را در ارتباط با جامعه در نظر بگيرد و ميزان تأثير و تأثرپذيري آنها از جامعه را مورد مطالعه ي علمي قرار دهد؛ لازمه ي اين امر مهم و ضروري هم اينست که جامعه شناسي در یک کلام باصطلاح در رأس علوم ديگر قرار گيرد. اما اين گفته از آن جهت که مستعد ايجاد سوء تفاهم مي باشد و از طرفي ممکنست تداعي گر آن نظريه ي امپرياليستي معروف کنت و قائلين ديگرش باشد به توضيح بيشتري نياز دارد که ذيلاً مختصر و مفيد و البته در حد توان به آن مي پردازيم.
قبل از هر چيز بايد گفت که در رأس قرار گرفتن يک علم نبايد بمفهوم اهميت و حاکميت و تعيين کنندگي بيشتر آن علم نسبت به علوم ديگر قلمداد شود بلکه تنها به مفهوم "سرانجام رساننده" يا "تمام کننده" بايد مطرح باشد. اگر همه ي علوم را بر جامعه فايدتي مترتب باشد که هست، جامعه بعنوان يک کل بايد تمام کننده اي داشته باشد تا کارکرد همه ي تخصصها را در سطح کلي نسبت به جامعه در نظر گيرد و در راستاي اهداف والاي آن تنظيم کند؛ اين تمام کنندگي مي تواند تمام علوم از جمله خود جامعه شناسي را از لبه ي پرتگاه "علم براي علم" دور کند و بدامان گسترده ي جامعه باز گرداند. جامعه شناسي نمي تواند آنچنانکه در نظريه ي امپرياليستي مطرح بود علوم ديگر را تحت سيطره و سلطه ي خويش بگيرد. گذشت آنزماني که سايه ي شوم تحويل گرايي بر سر علوم حتي خود جامعه شناسي گسترده بود. اکنون ديگر عصر تخصص گرايي است و هر شاخه از علوم جايگاه حقيقي خود را تثبيت شده مي بيند فلذا در رأس قرار گرفتن جامعه شناسي هم نمي تواند ضرورت وجودي علوم (انساني) ديگر را انکار کند؛ در واقع اين امر نه ممکنست و نه مطلوب؛ چون اگر جامعه شناسي بخواهد مطابق نظريه ي امپرياليستي هر رشته ي علمي ديگري مثلاً روانشناسي را نفي و در خود مستحيل سازد و در واقع کارکرد آنرا خود به عهده بگيرد لاجرم بايد از آن رأس فرود آيد و اين به سقوط خويش و نفي خود ادعا خواهد انجاميد.
ديگر اينکه تمام کنندگي جامعه شناسي بمعناي وابستگي و نياز مطلق ساير علوم به آن نيست. يعني علوم ديگر در سير رشد و تکامل و حيات علمي خود بطور مطلق نيازي به جامعه شناسي ندارند. مسئله اينست که جامعه شناسي به حکم اينکه آن علوم و يا هر چيز ديگر مانند گروهها و هنجارها و ساختارها و نهادهاي اجتماعي را بعنوان يک واقعيت اجتماعي در جامعه تشخيص مي دهد بايد به بررسي و شناخت آنها در ارتباط با جامعه و ساير واقعيتهاي ديگر بپردازد و اين کار و وظيفه ي مقدر جامعه شناسي است که در کليت امر تأثير هر چيز را نسبت به جامعه مورد سنجش و مطالعه قرار دهد. بنابراين جامعه شناسي درصدد انکار يا دخالت در علوم ديگر نيست و اصولاً در مقام نفي هيچ يک از واقعيتهاي اجتماعي جامعه که خود وظيفه ي مطالعه ي آنها را دارد نيست و نمي تواند باشد چه در آنصورت به نفي خود اقدام نموده است نه نفع خود.
پس در رأس قرار يافتن جامعه شناسي را بايد تنها بمفهوم تمام کننده ي ساير علوم در نظر گرفت و نه چيز ديگر! همانطور که در فوتبال (مثالي ملموس براي اکثريت) به ثمر رساننده ي گل، تنها تمام کننده ي تلاشها و تمرينها و برنامه ها و استراتژيهاي کل تيم مي باشد و از نظر عقل و منطق هيچ برتریي بر ساير اعضاي تيم- مثلاً دروازه بان که بر روي خط نخست ايستاده است، ندارد.
يا يک جراح متخصص که در حوزه ي سلامت و درمان با اتکا به حاصل زحمات و دانش بقيه ي پرسنل پزشکي متخصص در اموري ديگر مانند آزمايشگاه و راديولوژي و اتاق عمل و پرستاري و داروسازي و ابزار سازي و غيره تلاش مي کند، تخصصش هرگز نفي کننده ي آنهمه تلاشها و تخصصها نيست و در رأس قرار گرفتنش بمعناي زير سايه و سلطه گرفتن آنها نمي تواند باشد و اصولاً يک جراح، در امور ديگر پزشکي متخصص نمي باشد و چيزي بيش از يک آشنايي کلي از تخصصهاي ديگر نمي داند اما آنچه مشخص است اينست که رابطه ها و ضابطه هاي آنها را در ارتباط با بيمار و نسبت به يکديگر نيک مي داند و از اين راه تخصص خود را در کنار تخصص ديگران بکار مي گيرد و تشخيص و درمان ضايعات و بيماريها را به سرانجام مي رساند. اتفاقاً در بيان مقام و موقعيت و کارکرد يک جامعه شناس، اغلب به مقام و موقعيت و کارکرد يک پزشک متخصص استناد مي شود که در نوشتار بعدي ادامه ي بحث را از اين منظر پي خواهيم گرفت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
اصحاب نقاب Men of Veil
حسین شیران
بخش دوم
در نوشتار پيشين در رابطه با بعد عقيدتي اصحاب نقاب گفتيم که آنها بواسطه ي اينکه با حقايق اجتماعي حاکم سازگارند و حتي در ظاهر سنگ آن را بيشتر و بهتر از اصحاب وفاق بر سينه مي زنند از نظر حاکميت مشکل ساز محسوب نمي شوند و در کمال همزيستي با آن بسر مي برند. حال در اين بخش به بررسي بعد عملکردي اين گروه در جامعه مي پردازيم. همچنانکه در نوشتار "حقايق اجتماعي و وقايع اجتماعي" گفتيم اين گروه اگرچه حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه را مي پذيرند اما در بعد عمل خود را محدود بر آن نمي دانند و از اينرو در رفتارشان ناسازگاريهاي زيادي بچشم مي خورد. شايد بيان يک مسئله به زبان ادبي با رعايت همه ي جوانب امر نتواند بدرستي حق مطلب را ادا کند اما اگر خوانندگان را به مشاهدات خودشان ارجاع دهيم کار کمي آسانتر شود.
همه ما در زندگي اجتماعي خود بکرات با افرادي مواجه مي شويم که قول و فعلشان يکي نيست و يا قول و فعلشان در موقعيتهاي مختلف فرق مي کند؛ مثلاً در محيط کار يک نوع قول و فعلي را در پيش مي گيرند اما بقول معروف «چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند»! و اين مسئله را هرچه به بدنه ي دولت و حاکميت که ساپورت کننده ي حقايق اجتماعي مي باشد نزديکتر مي شويم فراگيرتر و حادتر احساس مي کنيم و هرچه از آن دورتر مي شويم خفيف تر و کمرنگ تر مي بينيم! شايد اين موضوع در خاطر شما تداعي گر صفاتي مانند "نان به نرخ روز خور"، "حزب باد"، "بوقلمون صفت" و عناوين ديگر باشد اما ما در اينجا بصورت کلي در مقام بيان اوصاف "اصحاب نقاب" هستيم نه منحصراً آنها؛ هرچند که آنها هم جزو اين گروه مي باشند اما ما اين عنوان را بر عناوين ديگر ترجيح مي دهيم چرا که بر آنها ثبات کمتر و بار منفي بيشتري مترتب است و از آنجا که اين گروه طيف وسيعي از افراد را در برمي گيرد قيد آن عناوين شايان همه نخواهد بود.
بله در واقع امر و نه در ظاهر آن، ساکنان نقاط آغازين اين طيف آنگونه هستند و در واقع هم مرز اصحاب نفاق و فراق مي باشند و بواسطه ي نزديکي بحالت خنثي يعني نقطه ي صفر هميشه احتمال سقوط آنها در يکي از آندو گروه وجود دارد. اما اينها فقط جزئي از طيف اصحاب نقاب مي باشند و در حرکت به سمت انتهاي مثبت طيف به افرادي با باورها و اعتقادات بيشتر و واقعي تر هم برمي خوريم که همانطورکه گفتيم سزاوار اطلاق آن عناوين نيستند. آنچه در کليت اين گروه مصداق و عموميت دارد اينست که به نوبت در روابط اجتماعي خود نقاب عوض مي کنند و درخور آن نقش بازي مي کنند! اين عوض کردن نقاب در مراتب پايين تر ممکنست در رابطه با هرکس صورت بگيرد و در مراتب بالاتر فقط در پيشگاه حاکميت و يا در شرايط اضطرار رخ دهد؛ بنابراين همه را نمي توان باصطلاح به يک چوب راند اما وجه مشترک همه ي اصحاب نقاب را به بياني روشن تر مي توان در يک نکته خلاصه کرد و آن عدم تطابق عقيده و عملشان مي باشد و از نظر فرهنگ و اجتماع مسئله ي آسيب شناختي اساسي هم بيشتر متوجه همين نکته است.
توسل و تمسک به حقايق اجتماعي جامعه و تقديس آن در جلوي صحنه - بقول گافمن (جامعه شناس آمريکايي/82-1922)، و عدم پايبندي به آن در پشت صحنه، به تضعيف و تخريب تدريجي فرهنگ جامعه منجر مي شود و همچون ويروسي در پيکره ي اجتماع (و يا مثلاً رايانه) عمل مي کند که در ظاهر پنهان است اما در واقع وجود دارد و در برهه هايي از زمان خود را نشان مي دهد و مسبب مشکلات کارکردي متعددي مي شود. حال اينکه با کدام پادزهر يا آنتي ويروس بايد اين ويروسها را آشکار و برطرف سازيم و تن نزار فرهنگ جامعه را از هجوم گاه و بي گاه آنها عافيت بخشيم از نظر اجتماعي خود مسئله ي بنيادي ديگريست و تدقيق و تدبيري بنيادي نيز مي طلبد.
در ادامه جهت آشنايي بيشتر با بعد عملکردي اصحاب نفاق، به مثالهايي چند از تضاد و تقابل فکر و عمل آنها در سطح جامعه اشاره مي کنيم با قيد اين تذکر که اگرچه مثالهاي بکار برده شده در اين قسمت مبتني بر تجربيات و واقعيات اجتماعي مي باشند اما تعميم آنها به همه و يا تجميع آنها در يک نفر مد نظر نمي باشند:
اصحاب نقاب آنهايي هستند که دنيا را دار مکافات مي دانند و حجاب ديده و ممرّ آخرت و خلاصه آنچه که نبايد به آن پرداخت، در حاليکه از آنطرف شب و روز در کار دنيا ويل اند و ويلان، فرصت يک کار خير هم پيدا نمي کنند! مال و اموال دنيا را فتنه و فريب مي دانند و بار گران و مايه ي دغدغه ي جان و خلاصه اسباب دنيا که بايد گذاشت و گذشت، از آنطرف هي مي بُرند و مي بَرند و مي اندوزند و هتل مي سازند و قصر مي سازند و عزيز تر از ديده و جان مي دارند و سخت سرگرم تجمل گرايي اند و شيک پرستي و چشم و هم چشمي و الي آخر! پست و مقام را مرتبه ي دنيوي مي دانند که به درد سرش نيرزد و جز احساس مسئوليت و خدمت به مردم انگيزه ي ديگري نمي طلبد و قابليت مي خواهد و تجربه و تخصص و تعهد، از آنطرف زير خاکي زير آب مي زنند و توطئه مي کنند و تخريب و ترور شخصيتي و تهديد و تهمت و افترا و چاپلوسيِ مافوق و چهره سازي و صحنه سازي و هزار تر و ترفند که من شايسته ترم، نوبتي هم باشه نوبت منست، اگر من باشم چنان شود و چنان کنم و الباقي ماجرا!
نماز را ستون دين مي دانند و کليد بهشت و ارتباط با خالق و "تنهي عن الفحشاء و المنکر" و واجب تر از کار و صدها حقيقت ديگر اما از آنطرف بي نمازي و فوت وقت و فرار از جماعات و احاله و تکاهل و خانواده هاي بي نماز و نمازهاي بي طهارت و تهيت و درگير شبهات و شکيات و مبطلات جزيي از وقايعشان است! نظام حاکم را مي ستايند و حکومت عدل و انصاف و آزادي و امام زمان مي دانند و از نان شب واجب تر، از آنطرف حقايقش را مي شکنند و عقايدش را زير پا مي گذارند و متهم به خفقان و تخطئه و بخور بخور و بکش بکش مي کنند و خلاصه هيکله اش را خرد مي کنند و نقل مجالس شبانه مي سازند!
آمريکا را شيطان بزرگ و ام الفساد و مستکبر و جهانخوار و توطئه گر و سرزمين فتنه و فساد مي خوانند و کمي آنطرفتر آمريکا مي شود مهد تمدن و آزادي و دموکراسي و علم و صنعت و تکنولوژي و خدمت به شهروندان و کلاً بشريت، خلاصه بهشت زمين که لابد حيف هم است که آدم بميرد و آنجا را نبيند يا حداقل بچه اش آنجا تحصيل نکند! اينترنت و ماهواره و ويدئو و سي دي پلاير و امثالهم را آلت فساد و خطا و انحراف و جرم و جنايت و توأمان ابزار استکبار و سياست و ذهن شويي و تبليغات مسموم مي دانند اما عجبا که در اين روزگار کمتر خانه اي بي آن آلات فساد پيدا مي شود مگر آنکه توان داشتنش را نداشته باشد! آقا و خانم و بچه ها آنلاين و آفلاين با تمام نقاط دنيا در ارتباطند و رسيور دو بشقابه و سه ال ان بي هم کفاف نمي دهد و يک موتور هم پشتش مي بندند و خلاصه سر از همه چيز در مي آورند و آخرش هم گردن بي چيزها مي اندازند!
خدمت به مردم را وظيفه مي دانند و افتخار و شرط اسلام و سازندگي و مردمسالاري، آنوقت سر ارباب رجوع داد مي زنند و منت مي گذارند و به هر ترتيب که شده از کار و وظيفه و تخصص و تعهد و مدنيت و اهليت و اسلاميت مي بُرند و مزدش را بي کم و کاست بلکه با اضافات عيان و نهان مي برند و مي ريزند حلقوم زن و بچه، آخر سر هم پاک شويي و مالشويي! زنان و دختران بي حجاب و بدحجاب را آفت و مايه ي ننگي براي خانه و خانواده و اخلاق و فرهنگ و جامعه و دين مي دانند و تير دشمن و بازار شيطان، از آنطرف خدا داند که پنهان و آشکار و مستقيم و غير مستقيم و از پس و از پيش چنان مستغرق سير و تماشا مي شوند و چنان به به و چه چه و احسن الخالقين و اگر هم پايش بيفتد ... استغفرالله!
کتاب را غذاي روح مي دانند و خانه هايشان يک قفسه ي کتابخانه ي کوچولو ندارند! در حمايت از توليد داخلي شعار مي دهند و خانه هايشان پر از اجناس خارجي و فيلمهاي کپي شده است! شهر را خانه ي خودشان مي دانند و همچون سطل آشغال از آن استفاده مي کنند! غيبت کنندگان را گوشتخواران آخرت مي دانند و پشت سر عالم و آدم صفحه مي گذارند! و صدها آنگويه و اينگونه هايي که بيانشان تنها بازگويي و بازنويسي است و خوانندگان فرهيخته خود همه را مي دانند و مي بينند. بله اينها و همانها که خود مي دانيد همه واقعيتهايي اجتماعي در رابطه با عدم تطابق قول (جلوي صحنه و يا درحقيقت امر) و فعل (پشت صحنه و در واقعيت امر) گروهي موسوم به اصحاب نقاب است؛ آنها که به حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه اشراف و اعتقاد دارند اما نوع عملکردشان در آن راستا نيست! اينها همه براي همه نيست! همه براي يکي هم نيست! بلکه همه براي جامعه است! اينها وقايع اجتماعي جامعه هستند! وقايعي که نبايد انکار شوند! اعتراف به واقعيتهاي جامعه نخستين گام در مواجهه ي اصولي با آنهاست! آنها که بايد نخست مورد پذيرش واقع شوند تا بعد بدرستي مورد توجه و مطالعه و بررسيهاي آسيب شناختي قرار بگيرند.
شايد هيچگاه نتوان جامعه اي فارغ از اين خصوصيات داشت اما حداقل مي توان آنها را هر چه بيشتر در اقليت قرار داد و بر اين مهم همانند هر پديده اجتماعي ديگري نبايد يک بعدي انديشيده شود و همه تنها از شرّ سر اصحاب نقاب دانسته شوند. عوامل ديگري از جمله ساختار حقايق اجتماعي حاکم و شرايط اجتماعي خود جامعه هم در اين رابطه دخيلند که در نوشتارهاي بعدي به آن خواهيم پرداخت.
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ جمعه ۲ بهمن ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]

