جمع روحانیون و روشنفکران
بخش دوم
از جمله سؤالاتی که در رابطه با بحث روحانیت و روشنفکری میتوان مطرح کرد اینست که به لحاظ "جامعهشناسی معرفت" اصولا چه عواملی - اعم از ساختاری و غیرساختاری (عاملیتی) - باعث میشوند تا بدوا از میان اعضای یک جامعه برخی به روحانیت بگروند و به اصطلاح روحانی گردند و برخی دگر به روشنفکری رو کنند و به اصطلاح روشنگر گردند؟
اگر که فرض اول و آخرمان بر این باشد که این هر دو - هم روحانی و هم روشنفکر روشنگر - حقیقتا در پی خدمت به خلق خود هستند چرا و چطور میشود که علیالعموم یکی (روحانی) حافظ سنت از آب در میآید و سنتگرایی را مفید خلق میداند و دیگری (روشنفکر) طالب تغییر میگردد و تغییر و تجددگرایی را؟
اصلا چه ملازمتی میان روحانیت و سنتگرایی از یکسو و روشنفکری و تجددگرایی از سوی دیگر است؟ این گریزها و گرایشها از چیست؟ چرا و چگونه گرایش روحانیت به تجددگرایی و روشنفکر به سنتگرایی امری، اگر نه محال، دستکم نامعمول مینماید؟ براستی چه مؤلفههای ناسازگاری در میان است که عملا مانع رواج این گونههای معرفتی در جامعه میشود؟ ...
ادامه در بخش بعد ...
@Hossein_Shiran
https://t.me/orientalsociology
برچسبها: دکتر بیژن عبدالکریمی, شکاف روحانیت و روشنفکری, روزنامه سازندگی, جامعه شناسی معرفت
[ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جمع روحانیون و روشنفکران
بخش اول
جناب آقای دکتر بیژن عبدالکریمی اخیرا طی مطلبی (در روزنامه سازندگی، 25 فروردین 98) از شکاف میان روشنفکران و روحانیت (نظر به واقع امر بهتر بود میگفتند روحانیون) گفته و آن را ناشی از "مواجهۀ سیاسی و ایدئولوژیک" ایندو قشر سردمدار معرفت جامعه با یکدیگر دانسته و "مواجهۀ معرفتی" را تنها راه پر کردن این شکاف قلمداد کرده و مرقوم فرمودهاند:
"اگر روحانیون و روشنفکران ما همدیگر را به عنوان یک امر معرفتشناسانه دریابند مواجهۀشان معرفتی خواهد بود اما متأسفانه هم در روحانیت و هم روشنفکران یک نوع وجهۀ نظر توتالیتر وجود دارد که حاصل نوعی مونیسم معرفتشناختی است ... و همین عامل شده است که بین روشنفکران و روحانیت ما نتواند یک نوع گفتوگو و دیالوگ شکل بگیرد ...".
به این سبب ایشان تأسیس نهادها و رویههایی همچون "وحدت حوزه و دانشگاه" را بینتیجه دانسته و گفتهاند: "... تا زمانی که این دیالوگ واقعی شکل نگیرد بسیاری از بحرانهای جامعۀ ما حل نخواهد شد ..." و در ادامه افزودهاند: "... روحانیت [روحانیون] و روشنفکران ما مانند آب و روغنی که با هم نمیتوانند به یک محلول واحد تبدیل شوند جذب همدیگر نمیشوند لذا ماشین جامعۀ ما به درستی حرکت نمیکند."
بنده بدوا نه در مقام و نه در اندیشۀ نقد یا پاسخگویی به مواضع نظری ایشان در این خصوص نیستم، با این وجود این موضوع و معضل و مخرجی که ایشان، به باور من، همه در کمال صراحت و سادگی پیش پانهادهاند، اگر از منظر جامعهشناختی بویژه جامعهشناسی معرفت پی گرفته شوند، خواهناخواه با به میان آمدن مسائل و سؤالات بسیاری که طبعا پاسخ به آنها مجال فراخ و توان جمعی فراوانی میطلبد به غایت پیچیدهتر خواهند شد.
ادامه در بخش بعد ...
@Hossein_Shiran
https://t.me/orientalsociology
برچسبها: دکتر بیژن عبدالکریمی, شکاف روحانیت و روشنفکری, روزنامه سازندگی, جامعه شناسی معرفت
[ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی شرقی
بخش شانزدهم: همه چیزِ یک علم تابع موضوعش است!
حسین شیران
در ادامة بحث بخش پیش باید گفت علیالاصول حیات و ممات علوم در درجة اول بسته به حیات و ممات موضوعات مورد مطالعةشان است. این را دیگر همه خوب میدانیم که یک علم اساساً زمانی در جهان شناخت ما متولد میشود که در جهان طبیعت، موضوع مورد مطالعة معین و مشخصی برای خود دست و پا کرده باشد. البته این بمعنای این نیست که الزاماً هر علمی باید موضوع مورد مطالعة مجزا و منحصر بفردی برای خود داشته باشد؛ بیتردید جهان پیرامون ما پر از موضوعات متعدد و متنوعیست که علوم مختلف هر کدام بطور خاص میتوانند یکی از آنها را برگزینند و پیرامون آن به مطالعه و تحقیق و تفحص بپردازند؛ با این وجود از نقطهنظر شناخت شناسی هیچ ایرادی ندارد که یک موضوع مشخص به اشتراک مورد مطالعة چندین و چند علم هم واقع گردد.
در اینگونه موارد اساساً و اصولاً دستکم داشتن یک «قلمرو» یا یک «روش مطالعاتی خاص» یا یک «هدف یا غایت خاص» و یا گاه یک «دیدگاه یا طرز نگرش خاص» نسبت به موضوع مشترک برای تمایز علوم از هم کفایت میکند. بر این مبنا، علوم متعددی که ما تحت عناوین مختلف میشناسیمشان در حقیقت امر چیزی بیش از بخشها یا قطعات یا تقسیمات متعدد «جهان شناخت» ما نیستند که هر کدام در درجة اول بر حسب «موضوعی خاص» که برای مطالعة خود برگزیدهاند و در درجة دوم بر حسب «قلمرو» یا «هدف» یا «روش» یا «دیدگاه» خاص خود نسبت به «موضوعی مشترک» از هم سوا گشته و هر کدام نام و عنوانی خاص یافتهاند!
این چند مورد که بر حسب ضرورت و اهمیت در دو سطح یا دو درجه نامی از آنها بردیم ملاکهای چندگانهای هستند که غالباً شناختشناسان برای متمایز ساختن و مستقل دانستن علوم از هم در نظر میگیرند و عملاً با استناد به آنها حدود و ثغور علوم مختلف را در عرصة شناخت بشر معین و مشخص میسازند. البته باید گفت که این کار یعنی مرزبندی میان علوم، بطور مشخص در ارتباط با علوم دستة اول یعنی آنها که از موضوع مورد مطالعة مستقلی برخوردارند به آن صورت دشوار نیست چرا که تفاوت و تمایز موضوعات از هم، خود تا حدود زیادی مبین خط و مرزهای علوم مطالعهکنندة آنها از یکدیگر هم هست اما تعیین خط و مرز میان علوم دستة دوم یعنی آنها که موضوع مورد مطالعةشان مشترک است در واقع امر قدری پیچیدهتر از این حرفهاست.
این دسته از علوم در اقلیم شناخت، همسایگان دیوار به دیوار هم هستند و همه باهم در کنار هم به اصطلاح یک «جرگه علم» میسازند!
برای درک بهتر این مطلب کافیست شما «جهان شناخت بشر» را به «جهان زیست بشر» (کرة زمین) تشبیه کنید؛ در این جهان («جهان شناخت بشر») همانطور که گفتیم مجموعه علومی که «وحدت موضوع» دارند در کنار هم باهم «جرگههای علم» را تشکیل میدهند؛ این «جرگهها» را شما با عنوانهای کلیای همچون علوم ریاضی، علوم طبیعی (تجربی) و علوم انسانی و ... خوب میشناسید؛ این جرگهها در حقیقت «قاره»های جهان شناخت ما هستند که از قضا همچون قارههای زمین تعدادشان زیاد هم نیست! اگر که «پیوستگی در خاک» از تجمع چندین و چند کشور در یک نقطه از زمین یک «قاره» میسازد به همین منوال «پیوستگی در موضوع» هم از علمهای متمرکز در یک حوزه از جهان شناخت ما یک «جرگه علم» میسازد! ...
در راستای این تشبیه، هر یک از «علم»های موجود در هر «جرگه علم» هم دقیقاً در حکم «کشور»های مستقر در هر «قاره» میباشند! آنجا و در آن سطح، اگر که وجه تمایز «جرگه یا قارههای علم» از هم در درجة اول در تفاوت موضوعاتشان بود اینجا و در این سطح، وجوه تمایز علوم متعددِ موجود و مستقر در هر جرگه یا قاره علم از یکدیگر که وحدت موضوع دارند هم در ملاکهای درجة دوم علم بودن یعنی «قلمرو» و «هدف» و «روش» و «طرز نگرش» و شاید برخی دیگر از این قبیل است! وضعی مشابه این را شما در کشورهای موجود و مستقر در یک قاره میبینید؛ این کشورها اگر چه در یک نقطه از زمین، خاکشان که نخستین ملاک موجودیتشان است بهمپیوسته است- و بقولی «وحدت خاک» دارند، با این حال شکی نیست که هر کدام از آنها به استقلال، مرزبندیهای معین و مشخص و از جانب دیگران به رسمیت شناخته شدة خاص خود را دارند و در درون این مرزبندیها هر کدام از قلمرویی با خط مشیها و اسباب و اساس و اهداف و آرمانهای خاص خود برخوردارند!
حالا همانطور که هر یک از این کشورها در قلمروهای خاص خود به «ایالات» و «شهرستان»های متعدد تقسیم میشوند (و گاه حتی به مرور زمان مبتنی بر یکسری شاخصها و ملاکها با انشعاب و استقلال جزئی از جزء دیگر بر تقسیمات و تعداد آنها هم افزوده میشود) یک چنین روال و روندی کم و بیش در جهان شناخت ما در قلمروهای خاص هر علم هم حاکم هست که ما اینجا از باب اجتناب از اطناب کلام از خیر تدقیق در آنها میگذریم و تمام مطالب فوق را در یک بند چنین خلاصه میکنیم که:
از نقطهنظر شناخت شناسی، اشتراک در موضوع هرگز مخل علم بودن نیست و از این حیث هیچ فرقی میان این دو دسته از علوم- علومی که موضوع مورد مطالعةشان مختص است و علومی که موضوع مورد مطالعةشان مشترک است وجود ندارد و در هر حال آنچه در آن تردیدی نیست اینست که در هر دو صورت- چه به اختصاص و چه به اشتراک، «داشتن موضوعی مشخص» برای مطالعه کردن ملاک اول اظهار وجود یا بقولی دیگر گام نخست برای تولد یک علم است و تنها و تنها در صورت محقق شدن این امر است که جا برای طرح ملاکهای تالی و ثانی همچون «قلمرو»، «هدف»، «روش» و «طرز نگرش» که در درجة دوم ضرورت و اهمیت قرار دارند باز میشود و اگر که این کار یعنی تعیین و تخصیص و تصریح موضوع مورد مطالعه بدرستی صورت نپذیرد عملاً و نظراً تولد یک علم ممکن و میسر نخواهد بود!
این نکته بخوبی بیانگر ضرورت و اهمیت موضوع برای علوم است؛ در حقیقت امر، یک علم با یافتن یک موضوع است که پا به عرصة وجود مینهد و بعد مبتنی بر کم و کیف موضوع است که بتدریج در قالب یک علم، اسباب و اساس لازم برای تحقیق و تفحص پیرامون آن فراهم میشود و بعد مبتنی بر سیر و دوام موضوع است که یک علم در طول زمان جریان مییابد و عمر میکند و بعد مشخصاً با مرگ موضوع یک علم است که مرگ علم هم رقم میخورد! از این نظر اگر که در یک جمله بگوییم «همه چیزِ یک علم تابع موضوعش است» پربیراه نگفتهایم!
پایان بخش شانزدهم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, جامعه شناسی معرفت
[ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی شرقی
بخش هشتم: رابطه شناسی در جامعه شناسی - 3
حسین شیران
حالیا عمده بحث ما اینست که جامعه شناسی به عنوان یک علم برای آنکه بتواند به مواجهه با آن دو مساله ی مهم و اساسی (یعنی «عدم یکپارچگی درونی» و «عدم کاربست بیرونی» که گفتیم اکنون از نقطه نظر کلی با آنها روبروست) برخیزد و به حل و فصل مسایل خرد و کلان مربوط به هر کدام از آنها و یا احیانا هر مساله ی مربوط دیگری بپردازد بطور مشخص یک راه پیش رو دارد و آن اینکه به هر ترتیب دیر یا زود خود را به یک بن مایه ی علمی واحد و مستحکم مجهز و مؤید گرداند (چیزی که علیرغم تمام تلاشها هنوز برایش محقق نشده است) و گرنه هیچ بعید نیست در تداوم این ضعف و ناتوانی، آن سرانجامی که کنون منتقدانش بر بوق و کرنا می کنند به همین سادگی روزی چه بسا در همین نزدیکی ها بر سرش بیاید!
برای تحقق این امر (یعنی دست یافتن به یک بن مایه ی علمی واحد و مستحکم) و گریز از این سرنوشت (که منتقدان با اطمینان وعده اش را می دهند)، به باور من، جامعه شناسی هر چه سریعتر باید دست به یک خانه تکانی بزرگ بزند و در این خانه تکانی ضرورتا «نقطه ی اتکا»ی خود را عوض کند؛ این نقطه ی اتکا همچنانکه می دانید تا کنون دو عنصر «انسان» یا «ساختار» بوده است، به این معنی که ما تا به حال در حوزه ی جامعه شناسی و یا کلا در حوزه ی تاریخ تفکر اجتماعی بطور کلی هر آنچه گفته ایم یا شنیده ایم بطور مشخص حول محور ایندو عنصر چرخیده است، واضح تر اگر بگویم ما در مطالعه ی زندگی اجتماعی خود تا کنون همه چیز را بر پایه ی «انسان» یا «ساختار» تبیین کرده ایم و از این جهت است که از ایندو تحت عنوان نقطه ی اتکای مباحث و مکاتب یاد می کنیم.
مشکل قابل تاملی که جامعه شناسی در ارتباط با ایندو نقطه ی اتکا داشته است مشخصا این بوده است که متاسفانه نتوانسته آنگونه که باید در طول این مدت به هیچ یک از ایندو نقطه بنحوی اصولی و اساسی تکیه زند، به بیانی دیگر می توان گفت که اتکایش به ایندو نقطه به تحقیق از ثبات و قرار لازم برخوردار نبوده است بلکه همواره میان ایندو نقطه در نوسان بوده است و این خود مهمترین دلیل بوده است بر این که چرا جامعه شناسی تا کنون نتوانسته است آنسان که شایسته و بایسته ی یک علم است از درون و برون بر وحدت و قوت لازم دست یابد.
هنوز هم که هنوز است شما ملاحظه می کنید که عمده ی تبیین های ما در جامعه شناسی میان دو قطب انسان و ساختار سرگردان اند، به این دلیل که ما در طول این مدت در تجزیه تحلیل های خود از زندگی اجتماعی گاه به تمامی به سمت و سوی عنصر «انسان» غلطیده ایم و همه چیز را بر پایه ی این عنصر تفسیر و تبیین و تعیین تکلیف کرده ایم و گاه به سمت و سوی مقابل یعنی عنصر «ساختار» رو کرده ایم و هر آنچه با عنصر «انسان» طی کرده بودیم را بار دیگر بر پایه ی عنصر «ساختار» طی کرده ایم!
در نهایت امر اگر چه توانسته ایم از این طریق جایی در میان علوم برای خود باز کنیم و به هر ترتیب عمارتی در آن بسازیم و از سر درش عنوان دهان گیر «جامعه شناسی» را بیاویزیم اما این را همه خوب می دانیم که این عمارت نسبتا نوپای ما در اقلیم علم متاسفانه از قوام و استحکام چندان مناسبی برخوردار نیست! حال من نمی خواهم به اطلاق بگویم که این دو نقطه ی اتکایی که برای این عمارت علمی اختیار کرده ایم از اول اشتباه بوده است یا هر آنچه بر پایه ی این نقاط بار نهاده ایم همه ناراست بوده است؛ گیرم که انتخاب ایندو نقطه درست و هر آنچه بر آنها بار نهاده ایم هم همه راست باشند، حتی به این قرار هم هنوز یک نقص یا مشکل عمده متوجه این سازه است و آن «ضعف اتصال» دو پایه به یکدیگر است یعنی حتی اگر هم فرض کنیم که دو ستون یا پایه ای که مبتنی بر این دو نقطه ی اتکا (یعنی انسان و ساختار) بنا شده اند همه راست برپا شده باشند مشکل اینجاست که ایندو پایه آنگونه که لازمه ی یک سازه ی محکم و استوار است خوب در هم تنیده نشده اند!
و اگر در همین خلاصه می شد باز به آنصورت دردی نبود، واقع امر اینست که گاه حتی این پایه ها در نقاط مشخصی از ساختمان خویش علنا و عملا در تضاد و تقابل و یا بهتر است بگویم ناسازگار با یکدیگر بنا گشته اند (برای درک بهتر موضوع، تقابل انسان و ساختار را در مباحث و مکاتب جامعه شناسی در نظر بگیرید)، و این مشکل حال حاضر این عمارت علمی است که اگر هم این دو نقطه ی اتکا درست انتخاب شده باشند ناسازگاری و دوسویگی شان بیش از سازگاری و یکسویگی شان است و خود همین باعث شده است که ما بعد قریب به دو قرن اکنون بنشینیم و به جرات بگوییم که ما متاسفانه با سازه ی ساز و مطمئنی روبرو نیستیم!
با این وضع خود روشن است که نه تنها امید چندانی به توسعه و تکامل این سازه ی ناساز نمی رود بلکه براستی آنگونه که منتقدانش پیشگویی می کنند در طول زمان حتی احتمال از هم فروپاشیدنش هم می رود! به فرض اگر هم این سازه به خودی خود از هم فرونپاشد نظر به ناسازمانی و ناکارآمدی غیرقابل انکاری که در آن سراغ داریم و نیز نظر به رشد و توسعه و تکاملی که به هر ترتیب علوم مجاور از آن برخوردارند و این علم به هر حال به آنصورت از آن برخوردار نیست احتمال اینکه آیندگان بی هیچ ملاحظه ای که امروزیان دربند آنند بی رحمانه آن را فروکوبند و در خاکش فراخور دورانشان سازه یا «سازه های علمی نوبنیادی» بنا نهند بهیچوجه کم نیست و نخواهد بود!
...
پایان بخش یازدهم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, جامعه شناسی معرفت
[ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
سرخوشی خردمندی Joyfulness Of Wisdom
حسین شیران
دوستی در باب اندیشه و در واقع در جواب به اندیشیدن فراخواندنم نومیدانه چنین داد سخن می راند که: بله آزموده ایم به ننگش نمی ارزد! گفتم: کدام ننگ؟! گفت: بالاخره همینکه می خوانی و مطالعه می کنی و بعد مدتها تلاش و کوشش و بقول بعضی ها مجاهدت علمی، روزیکه باورت می شود دیگر برای خودت اندیشمندی شده ای و حالا می توانی در عالم اندیشه تو هم نظری بدهی و به خیال خام خودت دنیا را بترکانی از خوشحالی در پوست خودت نمی گنجی و خرامان از خردمندی، ژست روشنفکری بخودت می گیری و با کلی روز خوابی و شب زنده داری که حالا دیگر مدی شده برای کارهای فکری، کاغذها را یکی پس از دیگری پر می کنی از تفکراتت و یواش یواش خودت را آماده می کنی برای حشر و نشر اندیشه هایی که به خیالت همه دست اولند و ناب، بعد یهو می بینی که ایدریغا! اینها که قبلاً - حالا نمی گویم قرنها پیش، همه گفته شده اند و بگوش دنیا هم رسیده و دیگر جایی برای قیل و قال حضرتعالی نمانده!
آنوقت است که هراسان از بیان تراوشات ناب ذهنی ات باز می ایستی و سخت در خود فرو می روی و دلمرده و سرخورده یاداشتهایت را اگر هم پاره نکنی زود جمعشان می کنی و کنار می گذاری و بعدش هم مدتها تو خلوت و تنهایی های خودت، هم حرص می خوری و هم حسرت که چطور رشته هایت به این سادگی پنبه شدند! تازه این خوبش است و جای شکر دارد که بهرحال زود فهمیده ای و آبرویت پیش در و همسایه، تو کیسه ات مانده! چونکه گاهی هم می شود که بهرحال خامی می کنی و نظریات عالمانه ات را با عجله ای که خاص نواندیش های شهرت طلب است لو می دهی و بعدش می بینی که ایدل غافل! این نظر هم برای خودش صاحبانی داشته و صاحبنظرانی کت و کلفت پایش خوابیده اند و تو حالا چه بخواهی و چه نخواهی باید بپذیری که در این میان هیچکاره ای و باز هم باید کاسه کوزه ات را جمع کنی و در خلوت خود فرو خزی تا خروجی دیگر و فرودی دیگر!
خلاصه هیچی دیگر! "سر سفیه تو و سفره ی سوتی هایت!" حالا هیچکس هم متوجه نشود پیش خودت که بهرحال ذی شخصیتی، سکه ی یک پول می شوی و مدام هول و هراس برت می دارد که ای وای نکند مردم بگویند اله و بله! بارها با خودت می گویی باباجان! قبول کن که این کار، کار تو نیست! اصرار و اراده و پشتکار زیادی هم فایده ای ندارد؛ دنیای ایده و افکار هم مثل دنیای خاکی ماست هر کجایش که دست بگذاری صاحبی دارد؛ زیاد هم پافشاری کنی داد صاحبش هم در نیاید بیداد طرفدارانش در می آید! بعدش هم می دانی که دیگر پیش خلق و خدا و حتی خودت هم جایی نخواهی داشت!
عزیز من مجبور نیستی که خودت را بیخود و بی جهت ضایع کنی! فردا هم همه بگویند که یارو افکار این و آن را پس و پیش می کند و به نام خودش می زند و کلی هم ادعایش می شود! خوبست خودت می دانی که اینکار اسمش "سرقت ادبی" است یا همان "دزدی افکار" به زبانی روشن تر! ... حالا می خواهی چندی دیگر هم پای اینکار بایست و تا دلت می خواهد اراده و پشتکار و پررویی هم خرجش کن! اما یادت باشد آخرش به حرف من می رسی و دلسرد و سرخورده و دست از پا درازتر ملوم و ملول میروی پی کاریکه از اولش هم رها کرده بودی و آمده بودی سراغ اینکار!
بله عزیز من! یکروزی می رسد با خودت می گویی آخر کار فکری هم شد کار؟! مردم سفت و سخت نشستند پای ثانیه هاشون تا به پول تبدیلش کنند آنوقت جنابعالی ساعتها بلکه روزها عمر خودت را صرف مطالعه و تحقیق و تفکر و نگارش می کنی که چی؟ آخرش چی؟ حالا گیرم که کارت هم گرفت و شد کارستان، بعدش چی؟ به کی می خواهی بنویسی؟ از چی می خواهی بنویسی؟ اصلاً تو این دوره و زمانه کی حوصلة تو و امثال تو را دارد؟ مردم هشت شان گروی نه شان است آنوقت تو می خواهی که برایشان چه بگویی یا چه کاری انجام دهی که بدردشان بخورد؟
عمری تلف می کنی و فوق فوقش می شوی روشنفکر!- البته می دانی که ما ایرانی ها روشنفکر بمعنای واقعی کلمه که نداریم یعنی تو کارمون نیست هرچه هم هست شبه روشنفکری است؛ چون برای روشنفکری یا همان منورالفکر بودن باید از خودت روشنایی و نور داشته باشی که ماها نداریم البته نه اینکه اصلاً نوری در کارمان نباشد چرا بودنش که هست الحمدلله، اما "چیزی که هست اینست که نورش از خودمان نیست!" برای همین هم نمی تواند آنچنانکه باید روشنگر راهمان باشد! حالا بگذریم از این حرفها، فرض کنیم خدا خواست و جنابعالی یک شبه شدی "شبه روشنفکر یا همان روشنفکر ایرانی"؛ حالا می خواهی چه کار کنی؟ مطمئن باش هرکاری که بکنی یک امّایی برایش درست می کنند! دهان باز کنی مشرق و مغرب را دشمنت خواهی دید! همیشه یقه ات دست این و آن خواهد بود! چون هرطور هم که حرف بزنی بالاخره کسی پیدا خواهد شد که بهش بربخورد آنوقت خر بیار و بقیه اش را بار کن!
جم بخوری به دادستانت می کشند و جم نخوری به داستانت! نقد که بکنی شاکی می شوند که فلانی ببین کار را به کجا رسانده که مثلاً نشسته به سقراط و افلاطون و ارسطو خرده می گیرد و به مارکس طعنه می زند و عجبا ملاصدرا را هم به نقد می کشد! نقد هم که نکنی خودت مورد نقد قرار می گیری که بله فلانی ترسو تشریف دارد و محافظه کار است و نان به نرخ روز خور است و چه و چه و چه! تازه از اینها هم بدتر اینکه اگر مراقب اندیشه هایت نباشی و حرف آخرت را همان اولش بزنی- آنچنانکه خصلت هر خامی و هر جوان تازه کاریست، سرت را هم بباد خواهی داد! ...
خب برادر! آن از ننگش این هم از خطرش! حال خود دانی! از ما گفتن! گفتم دوست عزیز! اینها که با خودت گفتی در واقع با ما هم گفتی! حال اگر نظر مرا در مورد حرفهایت جویا باشی بدان که اگر نگویم بسیار بیش از آنکه هست و گفتنش ضرورت دارد تیره و تار می نمایی حداقل بگذار بگویم که بسیار مأیوسانه و محذورانه سخن می گویی! در واقع، هم اینچنین است که می گویی و هم آنچنان نیست که می بینی! برای همین یکی بر نعل می زنی و یکی بر میخ! اینکه می فرمایی مدتها کار می کنی و به نکته ای می رسی و بعد می بینی که ایدریغا پیش از تو کسان دیگری هم بدان رسیده اند درست است و بارها برای منهم پیش آمده و ممکنست برای دیگران هم پیش بیاید. اما اینکه ناراحتی و حرص و حسرت خوردن ندارد! بی آبرو شدن دیگر کدام است برادر!
من هرچقدر فکر می کنم جای ننگی در آن نمی بینم هیچ بلکه اتفاقاً بسی هم خوشحال می شوم که به جایی و به ایده ای رسیده ام که بزرگان قبل از من نیز بدان رسیده اند و حالا باید من نواندیش با امید و علاقة بیشتری پیش روم تا هم آنها را نیک دریابم و هم آنچه را که آنها درنیافته اند! اگر دانسته اندیشیده ای از دیگران را به کلک و خامه ی خویش نگاشتی و بنام خویش خواندی که حساب و جوابش معلوم است! و گرنه که باید مسرور باشی از سیر در مدار اندیشه که هم ایده ای یافته ای در عالم اندیشه چون درّ کمیاب که باید خوب بخوانی اش و بفهمی اش که او چه گفته است و تو چه گفته ای و بعد ازین چه باید بگویید!
چه "این نشان بزرگی است که بدانی واقعاً در مدار اندیشه ها افتاده ای!" در حقیقت چراغ سبزیست برای پیش تاختن و پیش رفتن و نه ایستادن! و تو اگر چراغ قرمزش می خوانی و می بینی و باز می ایستی و خطّ خطا می گیری برای خودت و من و امثال ما، باید بدانی که اینها همه معطوف به هدف و منظوریست که از اولش بکار بسته ای! و همین هدف است که تفاوتی ایجاد می کند به اندازه ای که یکی پیش می تازد و یکی پس می افتد! از نظر من "اشتباه تو آنجاست که عالم اندیشه را هم مثل عالم مادّی در نظر می گیری" که برای هر وجبش مالکی هست و یا باید باشد و تو یا من و یا هرکس دیگری که بعدها می آیند چاره ای ندارند جز اینکه دست خالی و ناامید برگردند چون دیگر نه جای بی صاحبی هست که به نامشان بزنند و نه اصولاً اشغال جایی که ملک دیگریست صحیح است که بدان دست یازند!
اما دوست عزیز! من برای دنیای اندیشه هیچ صاحبی نمی شناسم! تمام "آنها که عمر خود را به اندیشه و تفکر صرف کرده اند ایثارگران واقعی دنیای فانی هستند" که در بوستان فناناپذیر اندیشه، گلی یا درختی کاشته اند و گذشته اند تا دیگران بیایند و در سایه اش بنشینند و از میوه اش استفاده کنند! منتهی "تویی که وارد بوستانی می شوی باید بدانی که هر گلی بوی خودش را دارد و هر درختی بار خودش را!" من وقتی به این بوستان وارد می شوم همة گلهایش را می بویم و از همة میوه هایش استفاده می کنم و همین برای من بس است! یعنی این اعتقاد من است که "وقتی جمله ای را از کسی می خوانم اگر عین آن جمله مال او باشد مفهوم آن دیگر نه مال او بلکه بخشی از دانش من است".
یقین بدان که بوستان اندیشه درش به روی همه باز است و هیچ ملک خصوصیی در آن نیست که نتوانی بدان پای بگذاری و از میوه هایش استفاده کنی! اما از طرفی "به این سادگیها هم نیست که کسی نیامده بوستانی شود و بومی آنجا باشد"؛ البته که بسیار باید دود چراغ بخوری تا دری از حکمت بروی تو هم باز شود! آنوقت است که چه بخواهی چه نخواهی نامت بر سر زبانها می افتد و مهرت بر دلها و کلامت می شود مایة دانش دیگران! بیخود نیست که می گویند تفکر عبادت است؛ چه هر دو از یک جنس اند و هر دو یعنی "هم عبادت و هم تفکر راهی باز می کنند از مادّه به معنی"؛ راهی بی بازگشت! و "ماهیت و اصالت این راه هم به همان بی بازگشت بودنش است!" اینست که می بینی هم عبادت کنندگان و هم تفکرکنندگان هر دو روز بروز از دنیای مادّیات دور می شوند و به دنیای معنویات پا می گذارند!
اینجاست که می گویی و می گویند که تفکر و اندیشیدن هم شد کار؟! و راست هم می گویی و می گویند چون در نظر شما کار مساویست با نان! در حالیکه در ایندو نانی نیست نه در عبادت و نه در تفکر! "و تو هر وقت دیدی که عابدی و یا متفکری نانش تو روغن است بدان که آن عبادتش و این تفکرش هیچکدام اصالت ندارند". یعنی آن راه که گفتیم پلی می سازد از مادّه به معنی، در مورد آنها یکسویه و بی بازگشت نبوده است چه هنوز پا در گل مادّه اند و این یعنی یا راهشان از اول مادّه به مادّه بوده است و یا از مادّه به معنی و دوباره از معنی به مادّه! اگر اصالت عبادت و تفکر حفظ شود هر دو یکی خواهند بود؛ عبادت عابد آمیخته با تفکر و تفکر اندیشمند همواره عبادت خواهد بود! و هر دو هم از اندیشة مادّه بدور! اینکه می بینی بسیاری از اندیشمندان بزرگ تاریخ در روزگار خود غریب و بیچاره و بی مایه زیسته اند و رفته اند بدون آنکه کسی درکشان کند و یا در کنارشان باشد از اینروست! آنها تا جسمشان که خاستگاه نیازشان بود از بین نرفت و دست از مادّه نشستند نامشان بلندآوازه نگشت!
اینک به آنها که هرآنچه به سختی و به بهای عمرشان یافتند گذاشتند و رفتند تا من و تو آسان بدستش آوریم حتی یک نام را هم زیاد می بینی؟! ... بر من و توست که قدردان راستین این ایثارگران واقعی دنیای فانی باشیم نه اینکه آرزو کنیم کاش نامشان نبود و نام من و تو جایشان می بود! پس آن ننگ و رنگ و ترس و یأس و حرص و حسرتی هم که می فرمایی هرگز در آن اصالت نیست چه اینها همه هیاهوی دنیای مادّی اند! و تو که راهت از اول به سمت درک معنی باشد به هیچکدام برنخواهی خورد و گرنه بدیهی است که از همان اول غرق آنها خواهی بود! این همان تفاوت اهدافی است که پیشتر گفتم!
این در مورد ننگش! اما در مورد خطرش باز با تو موافقم که همیشه اندیشه را خطراتی بوده و هست و این بخاطر دشمنان بسیاریست که اندیشه- و نه فقط اندیشه بلکه عبادت هم، از همان ابتدا داشته اند؛ چه هر دو یکی اند و از یک جنس اند و چه کنیم که دنیای مادّی همیشه عالم معنی را دشمن خود داشته است و می دارد و این نه از عالم معنی که در ماهیت دنیای مادّیست که با همه سرستیز دارد و اساساً دشمن ساز است و تو در دنیا هیچ نیابی که برسرش جنگ باشد اما از جنس مادّه نباشد! حال با توست که برای خویش مشخص سازی سرانجام پیروزی با کدامیک است همان را بگزینی و به سمتش رهسپار گردی!
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی علم
[ شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]