جامعه شناسی ایران - بخش اول Sociology Of Iran
حسین شیران
اگر میخواهید بدانید که جامعه شناسی در ایران کی و کجا و توسط چه کسی یا کسانی آغاز شد - در حد پیگیریهایی که در این خصوص داشتم - باید بگویم که نخستین بار توسط یک جامعه شناس آلمانی بنام «ویل هاس Will Hass» بود که تدریس جامعه شناسی در ایران آغاز گردید. این اتفاق میمون و مبارک در سال 1313 شمسی اتفاق افتاد. این سال، سال تأسیس «دانشگاه تهران» است.به این اعتبار میتوان گفت که «جامعه شناسی» در ایران سابقهای همپای «دانشگاه» در ایران دارد. البته در این زمان هنوز عنوان «جامعه شناسی» وضع نشده بود و درسی که «ویل هاس» داشت تحت عنوان «علمالاجتماع» آن هم در «دانشکدۀ ادبیات» تدریس میشد. بنا به گزارش دکتر «منوچهر محسنی» (1362) در کتاب «جامعه شناسی عمومی»اش این درس بعد از خروج «ویل هاس» از ایران به دکتر «اسدالله بیژن» واگذار شد. بعد از این بود که بتدریج زمینه برای وقوع اتفاقات اساسی در خصوص علم جامعه شناسی در ایران فراهم گشت.
نتیجه: سال 1313 را بعنوان سال آغازین برای شروع علم «جامعه شناسی» در ایران در نظر داشته باشیم.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ایران, ویل هاس اسدالله بیژن
[ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش سیزدهم
حسین شیران
«محمد برتر است یا بایزید بسطامی؟»! شما خود در برابر یک چنین پرسشی قرار بگیرید چه پاسخی به آن میدهید؟ اصلاً آیا چنین پرسشی را شایستۀ پاسخ دادن میدانید یا نه؟ و بعد با صاحب پرسش چه میکنید؟ بویژه اگر که طرف، پیرمردی ناشناس باشد و از قضا شما هم «شیخالاسلام» شهر باشید و دهها مرید پیر و جوان هم دور و برتان، همه هم دهانباز چشم بردوخته بر دهان مبارکتان که ببینند سرانجام در مقام مرادشان چه پاسخی دارید که به این پیر و پرسش بیملاحظهاش بدهید؟ ...
روز شنبه بیستوششم جمادیالآخر سال 642 هجری، «مولانا جلالالدین محمد بلخی» دقیقاً در یک چنین موقعیتی گیر افتاد! او همچون همیشه داشت به همراه اعوان و انصارش با دبدبه و کبکبه از راستهبازار شهر به خانه باز میگشت که ناگهان پیرمردی درویشاحوال در برابرش ایستاد و بیهیچ مقدمهای این پرسش توفانی را به او خطاب داشت؛ «محمد برتر است یا بایزید بسطامی؟» ...
آن زمان قونیه تختگاه سلاجقۀ روم بود و شیخالاسلام - بعد سلطان - دومین شخص شخیص این شهر بود! حال اینکه کسی پیدا شده بود اینگونه در ملاءعام بیاعتنا به خیل مریدان و عابران و کاسبان محل، راه را بر او بربسته - و حال این به کنار - گستاخانه در محضر او محمد (ص) سرور کائنات را با هرکس دیگری جز خود او به قیاس گذاشته بود لابد که آدم با دل و جرأت و ماجراجویی بود! براستی او که بود؟ از کجا آمده بود؟ و به این قرار که پا پیش گذاشته بود از جان شیخ چه میخواست؟ ذهن شیخ بیشتر درگیر این مسأله بود تا پرسشی که از او شده بود! با این وجود، هم پیر که در حلقۀ حاضران راست ایستاده بود و فارغ از همه چشم در چشم او دوخته بود و هم مردمانی که لحظهبهلحظه بر تعدادشان افزوده میشد همه بیصبرانه منتظر پاسخ او بودند!
البته او میتوانست با استناد به مقام و موقعیت خود به بهانۀ طرفیت با یک پیرمرد ژاژگوی ژندهپوش و مهمتر از آن پرسش بیربطی که از دهان او خارج شده بود و یا به هر دلیل دیگر از پاسخ دادن به پیر طفره رود و باقی ماجرا را به مریدان متعصباش بسپارد تا با او آنگونه تا کنند که از اول بنا داشتند! اما هر چه بود او این چنین نکرد! قدری در حال پیر نظر کرد و بعد آهسته گفت: «محمد سرحلقۀ انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت»! این پاسخ او بود به پیر- پاسخی که پیر از پیش در برداشت، انگار که خوب میدانست از کسی یا کسانی چون او چه پاسخی باید انتظار داشته باشد! پس تا شیخ چنین گفت او بیوقفه پرسش بعدی را هم مطرح ساخت: اگر چنین است که گفتی پس چرا محمد «سبحانک ما عرفناک» گفت و بایزید «سبحانی ما أعظم شأنی»؟ ...
اگر نه پرسش اول که این پرسش دوم حساب کار را بخوبی به دست مولوی داد تا بداند که با کم کسی طرف نیست! آری، او «شمس تبریزی» بود! شیر پیری که از راه دور بهر شکار شیخ آمده بود. چند روزی به کمین نشسته بود تا سرانجام سربزنگاه در یک چنین فرصتی کار را بر او و بر خود تمام کند! دو تیر بیشتر هم در بر نداشت که هر دو را هم انداخته بود و حال منتظر ایستاده بود تا شکارش خود بر زمین افتد! اما شکار همچنان سرپا بود و تلاش میکرد در مقام یک شیخالاسلام، مغلوب یک شیر پیر نگردد! البته حاضران در دانایی و توانایی او هیچ تردیدی نداشتند. او در عین حال که عالم فقه زمان بود حاذق و حاضرجواب هم بود. کار او صبح تا شام پاسخ دادن به خیل پرسشهایی بود که مردم از هر در از او میپرسیدند و او بیهیچ وقفه و بیهیچ زحمتی به پشتوانۀ دانش کمنظیری که داشت از پس آنها برمیآمد! اما هر چه بود در این مخمصه این دانش بینظیر نمیتوانست به فریاد شیخ برسد!
او خود دانست که پاسخ به این پرسش هیچ ساده نیست چون پرسش یک سادهلوح نیست با اینحال از آنجایی که هنوز در احاطه - و بگذار راحت بگویم - اسارت بیقید و بند مریدان قرار داشت نمیتوانست به این سادگیها میدان را به نفع حریف ناشناس خالی کند پس باز به زبان آمد تا حاضران نگویند که شیخ نتوانست از پس یک دو پرسش یک غریبه برآید: «بایزید تنگحوصله بود به یک جرعه عربده کرد محمد اما دریانوش بود به یک جام عقل و سکون خود از دست نداد»!
این پاسخ دوم شیخ بود به پیر! پاسخی که هم او و هم پیر، هر دو دانستند که در اصل، پاسخ پرسش نیست بلکه واکنشیست از جنس کلام از برای مصرف تودهای! چاره چه بود؟ درست به همان اندازه که «شیخ و شاه» بر «پندار و گفتار و کردار»ِ عوام رعشه میافکنند عوام هم بر این سهگانههای عاملیت انسانیِ «شیخ و شاه» سایه میافکنند! (جمله شاهان بندۀ بندۀ خودند / جمله خلقان مردۀ مردۀ خودند)! مولوی در مقام شیخالاسلام شهر، سالها بود که قدرت و شهرتی کلان بهم زده بود؛ همه حتی خود شاه هم از او حساب میبردند! حال چگونه میتوانست در عرض چند دقیقه در مقابل دیدگان حاضران، قافیه را به پیر ببازد و هر چه تا آن زمان اندوخته را به باد دهد!
اما این پوستۀ بیرونی ماجرا بود؛ در زیر این پوسته او دیگر نه قافیه، که در کمال شگفتی، خود را هم باخته بود! آن دو پرسش توفانی براستی کار او را ساخته بودند و حال او داشت در آن حال که آرامآرام پیر را در بر میگرفت درنوردیده شدن با توفانی غیرمنتظره را تجربه میکرد! توفانی که در نهایت به دگرگون گشتن بینظیر او منجر شد و سرانجام از او چیزی ساخت که بخش پیش از آن تحت عنوان «خورشید مولوی» یاد کردیم! آری، «خورشید مولوی» - که حتی شنیدن نامش هم گرمی و انرژی و انگیزه به آدم ارزانی میدارد!
آنگونه که گفتهاند چیزی بیش از این میان مولوی و شمس رد و بدل نگشته است. اما برای «اهل حقیقت» همین هم بس است که «در خانه اگر کس است یک حرف بس است»! هر چه بود با همین گفتگوی کوچک بود که مولوی دربست تسلیم شمس شد انگار که بقول خود راهی جز این نداشت:
ای رفیقان راهها را بست یار / آهوی لنگیم و او شیر شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای / در کف شیر نری خونخوارهای!
و این البته تنها بیانگر آگاهی و اقتدار «شیر شکار» نیست، اینجا به حق باید به احترام شکاری که با یک اشاره میتوانست شکارچی خویش را از میان بردارد و برنداشت و با کمال میل راضی شد که «خویش» از میان برداشته شود هم همه از سر کلاه برداریم! آری او خود خواست که به دندان تیز شیر شمس سپرده شود تا او هر آنطور که میخواهدش بدرد، چه به حکم فطرت حقجویی که داشت خوب دریافت که این شیر پیر انگار که با او کارها دارد! و همین هم بود.
شمس «استاد درون» بود. با آنکه همه هستی بیرونیاش انگار به یک پول سیاه هم نمیارزید اما این «قدرت بینش» بیبدیل مولوی بود که تشخیص داد او گرچه از قبیلۀ ناداران است اما هرگز از قماش نادانان نیست! پس به هر سختی که بود از مال و منال و مریدش دل کند و از این میان تنها «خود» را برداشت و همان یک «خود» را هم مشتاقانه تن به تیغ تیز نقادی او سپرد و به این قرار که اکنون همه میدانیم سزای اعتمادش را هم دید و چشید! شمس میدانست که او آبستن خورشید است پس هر طور که بود - به حکم «رسالت انسانی و اجتماعی» که داشت - خود را به او رساند تا به هر شکل زایش این خورشید را محقق سازد! او نه با بایزید کاری داشت و نه با محمد! اینها بهانهای بود برای درافتادن با «شیخ خوشاحوالی» که خود نه میدید و نه میدانست که واجد خورشیدیست بیبدیل که از بدحادثه در زیر «دیو ملولی» که سخت بر احوالاش حاکم بود مدفون است! پس چارۀ کار را در آن دید که هر دو را بدرد تا که «خورشید مولوی» آزاد شود! دنیا به قدر زایش این خورشید، تا هست مدیون اوست!
پایان بخش سیزدهم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
Hossein_shiran
OrientalSociology@
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, مولوی شمس تبریزی, بایزید بسطامی
[ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
«نوربرت الیاس و میشل فوکو Norbert Elias and Michel Foucault»
نوشته: دنیس اسمیت Dennis Smith
بازگردان: حسین شیران Hossein Shiran
بخش اول
فرار بزرگ
در دوم دسامبر 1970 پلیس ضد شورش فرانسه در مقابل لفت بانک پاریس در حال عملیات بود. در این هنگام «میشل فوکو» در دانشگاه سوربن در مقام استاد تاریخ نظامهای اندیشه سخنرانی داشت. هر کس که برای شنیدن سخنرانی او میرفت مجبور بود که از محاصرۀ افسران یونیفورمپوش و ماشینهای پلیس عبور کند. سرانجام فوکو در پشت کرسی خطابه ظاهر شد. او مردی چهل، چهل و پنج ساله بنظر میرسید با سری کاملا تراشیده. توصیف خبرنگار لوموند از او چنین بود: «شخصیتی بیمو، با رنگی استخوانی، منِشی بودایی، نگاهی اهریمنی، ... . سخنرانی او همچون کار یک بندباز، بسیار خیرهکننده بود (میلر 1993، 183).
آن روز در پاریس یک مسألۀ دانشجویی هم اتفاق افتاده بود. البته حضور پلیس بخاطر سخنرانی فوکو نبود با این وجود همه سعی داشتند میان سخنرانی او در داخل تالار و حضور پلیس و صحنههای پر سر و صدایی که از خارج تالار به گوش میرسید ارتباطی پیدا کنند. فوکو سابقۀ مواجهه با پلیس و گاز اشکآورش را داشت. حدود یک سال پیش زمانی که او به همراه تعدادی دیگر در محوطۀ اصلی ساختمان دانشگاه وینسنس در حومۀ پاریس تجمع کرده بودند وقتی پلیس تلاش کرد آنها را از آنجا بیرون کند، فوکو و چند تن دیگر به پشت بام ساختمان اداری گریختند و بعد از آنجا بر سر افسران پلیس آجر پایین انداختند. ...
فوکو یک متفکر و یک مجری عملگرا بود. در تمامی این نقشها او استاد مسلم به چالش کشیدن و توطئه کردنهای غیرمنتظره بود. او یک بار صحنۀ سخنرانی خود را با صحنۀ یک نمایش قیاس کرد و گفت: "نسبت من با شنوندگان شبیه نسبت یک بازیگر و یا آکروبات است". افزون بر این میتوان او را یک فراری حرفهای هم دانست. میان او و «هری هودینی» شباهتهای زیادی وجود دارد. او و هودینی هر دو در گردآوردن جمعیت دور خود بسیار حرفهای بودند. هر دو مشتاق راهانداختن هلهله و هیاهو بودند. هر دو هم در پنجاه سالگی و در اوج شهرت خود از دنیا رفتند.
و فقط این نبود؛ فوکو و هودینی هر دو دلبستگی عمیقی به فنون فرار داشتند: هودینی فرارهای فیزیکی و فوکو فرارهای روحی و روانی! شصت سال پیش، تنها چندصد متر دور از جایی که فوکو حالا داشت سخنرانی میکرد، هودینی در حالی که فقط یک لباس شنا بر تن داشت با یک جفت دستبند آهنی که با زنجیر به گردنش بسته بودند توانسته بود یهو خیز بردارد و از میان در رود و بطور معجزهآسایی، آنگونه که بعدها معلوم شد، جان سالم هم بدر ببرد. با این کار، هودینی به دنیا نشان داد که میتوان از دست دستبند هم فرار کرد و حال فوکو میخواست به مخاطبانش بفهماند که آنها هم میتوانند از دست زندان جامعه فرار کنند!
ضرورت «فرار بزرگ» از «زندان بزرگ» در قلب دیدگاه فوکو قرار دارد. این زندان یک زندان فیزیکی نیست، شبیه تیمارستانهای قرن هجدهمی هم نیست بلکه یک زندان ذهنی و روانی است که در آن انسان در قبضۀ قلادۀ تنگی از جنس «خود» گرفتار است! میدانید این قلادۀ تنگ کی و کجا دور گردن ما ساخته و پرداخته میشود؟ درست در لحظاتی که مثلاً ما در یک رستوران هستیم و به منوی غذا مینگریم یا در یک زمین بازی هستیم یا بر سر کلاس درس یا محیط کار و یا هر جای دیگری نظیر این و بعد در همۀ اینها به این میاندیشیم که چه چیز درست و شایسته است!
در واقع این مطالبۀ نظم و انضباط است که ما را در قالب یک کودک، یک شاگرد، یک بیمار، یک سرباز، یک رفاهطلب و یا چیزی شبیه اینها درمیآورد. در زمان آموختن تمامی این نقشها ما به این میکوشیم تا شیوههای گفتمانی و روالهای معینی را برای تفسیر و مواجهه با جهان در گفتار و پندار خود پذیرا باشیم. زمانی که جامعه به ما یک «خود» (یک هویت، یک احساس که بودن) عطا میکند دیگر متفاوت و غیر از آن بودن بسیار دشوار میگردد. زانپس این مفروضات و این عادات جاسازی شده در گفتار و پندار ما هستند که احساسات و ادراکات ما از واقعیت را بشدت تحت تأثیر خود قرار میدهند.
هدف فوکو به چالش کشیدن این فرآیند بود. او میگفت که ما با کمی تهییج شدن و قدری خطر کردن میتوانیم «خود»های تحمیلشده از سوی جامعه را پس بزنیم و به این ترتیب قلادههای دور گردنمان را بشکافیم و انرژی انفجاری و غیرقابل پیشبینی محبوس در زیر آن را آزاد سازیم و به خودهای حقیقیمان اجازۀ سخن گفتن بدهیم. این شکل از گفتار میتواند چالشگر، خلاق، خشونتبار، غیرمنتظره و مخل و یا به عبارت دیگر، یک تهدید برای نظم باشد. در نظر فوکو این تهدید باعث ترس همۀ افراد و مؤسسات و تمایل آنها به حفظ نظم میشود و خود اینچنین میشود که گفتمان، همچنان در قید زنجیرها باقی میماند.
ما مجبور هستیم که از قواعد دستور زبان تبعیت کنیم، با سبکهای خاص استدلال انطباق داشته باشیم، به دنبال موضوعات تحقیقاتی خاص بگردیم، از دیگران دوری کنیم و مواردی از این قبیل. تحت سلطۀ این رژیم، هر متن و مرجع منتشر شده باید بوضوح نویسندۀ مشخص خود را داشته باشد و مستقیماً در مقابل آن مسئول باشد و در صورت لزوم مورد مجازات هم قرار بگیرد. مأموریت فوکو این بود که بر علیه این اجبارها جنگی بیفروزد، فرار از زندان فرهنگ را تبلیغ و توصیه کند و قدرت خطرناک و رام نشدنیای را به گفتمان بازگرداند. این بود پیام آن سخنرانی!
پایان بخش اول
Norbert Elias and Michel Foucault
Hossein Shiran
:From
Norbert Elias and Modern Theory
Professor Dennis Smith , 2001
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: کتاب جامعه شناسی, الیاس فوکو اسمیت, نظریه اجتماعی مدرن, حسین شیران
[ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
سکولار، سکولاریسم و سکولاریزاسیون - بخش اول
پریسا نقیپور
واژه سکولار Secular در لغت، به صورت وصفی (و نیز اسمی) به کار میرود و در این حالت به دو معنا استعمال میشود: معنای اول: وصف سکولار به معنای دنیوی و یا مربوط به دنیا و متعلق به دنیا اطلاق میشود. در این معنا، واژه سکولار، وصف امور زیر قرار میگیرد:
الف) روحانیون: روحانیون سکولار در مقابل روحانیون «معمولی» یا «دینی» قرار دارند و مراد از آن، روحانیونی هستند که در انزوای راهبانه و یا پارسامنشانه به سر نمیبرند، بلکه دارای یک زندگی دنیایی و زمینی هستند و به اصطلاح «در این جهان» زندگی میکنند. [مقصود این است که این روحانیون در جزئیات زندگی خود، دغدغه رعایت اهداف و ارزشهای دینی را ندارند] به خلاف روحانیون دینی که دارای سلوک روحانی و زندگی پارسامنشانه بوده و به تعهدات دینی ـ صنفی روحانیت پایبند میباشند.
ب) اموری که از کلیسا و دین فاصله دارند: در این معنا، امر سکولار به معنای عرفی (civil)، غیرروحانی (Lay) و ناسوتی و گذرا (temporal) به کار میرود، و چون در این استعمال، عمدتا از واژه «امر سکولار» جنبۀ سلبی آن اراده میگردد، این واژه مفید معانی زیر است: نادینی یا ناکلیسایی (non-ecciestical)، نامذهبی (non-religious) و نامقدس (non-sacred).
ج) ادبیات، تاریخ و هنر: مراد از ادبیات، تاریخ و هنر ـ بویژه هنر موسیقی ـ سکولار، این است که نویسندگان آنها هیچگونه دغدغه دینی نداشته و در صدد خدمت به دین نیستند.
د) آموزش و پرورش: آموزش و پرورش سکولار، آموزش و پرورشی است که دارای محتوا و برنامههای غیرمذهبی است.
ه) مدارس و مؤسسات آموزشی: مدارس و مؤسساتی که در مقام ترویج محتوای آموزش و پرورش سکولار به خدمت گرفته میشوند مدارس و مؤسسات سکولار نامیده میشوند.
معنای دوم: وصف سکولار، به معنای «عصر یا دوره طولانی» نیز استعمال میشود.
تعریف اصطلاحی:
در مباحث مدرنیته، اصطلاح سکولار به معنای «دنیوی» است؛ و مراد از سکولار، امری است که به صورت کامل از امور سنتی و دینی بریده شده و محدود به دنیای مادی و طبیعی حاضر است. «لاک ابرسول» Luke Ebersol در توضیح معنی اصطلاحی سکولار مینویسد: اولاً: در علوم اجتماعی، این اصطلاح در کلیترین کاربرد خود، حاکی از امور دنیوی، مدنی یا غیرمذهبی است که با امور معنوی و روحانی تفاوت دارند، و امر دنیوی آن امری است که به هدفها و رسوم دینی اختصاص نداشته باشد. ثانیا: دنیایی به گونهای به کار برده شده است که فقط در مقابل امر مذهبی قرار نمیگیرد.
در تأیید این کاربرد، «هووارد بکر» Howard Becker مینویسد:
«... دنیایی، با نامقدس، کافر، بیخدا، بیدین، رافضی، بیتقدس، بیایمان یا اصطلاحاتی از این دست مترادف نیست، این اصطلاح همه آنها را در بر دارد، اما ... چیزی بسیار بیشتر از آنها را شامل میشود». در این مفهوم، دنیایی (سکولار) متضاد با کل معنی مقدّس است؛ یعنی، متضاد با معزّز و منزّه است. بنابراین، فرهنگ، هنگامی دنیایی و سکولار است که پذیرش آن بیشتر مبتنی بر ملاحظات عقلی و سودگرایانه باشد تا بر حرمت و تکریم.(2)
«هووارد بکر» در توضیح اصطلاح سکولار در کاربردش نسبت به جامعه سکولار مینویسد:
جامعه مادی (سکولار) یا جامعه عرفی را میتوان جامعهای دانست که با تمام وسائل، آمادگی تغییر در جهتگیری مرسوم در ارزشها را در افراد جامعه پدید میآورد، و یا تغییر جهتگیری در تعریف ارزشهایی که در آن جامعه ضروری انگاشته میشود را حاصل میکند. با دقت در معانی لغوی و اصطلاحی واژه سکولار، به دست میآید که این واژه، به معنای دنیوی، زمینی و این جهانی است و میتواند صفت فرهنگ، تمدن، جامعه و افراد انسانی قرار گیرد. به عنوان مثال، مقصود از فرهنگ و تمدن سکولار، فرهنگ و تمدنی است که محصول انسان به عنوان یک موجود این جهانی و زمینی است؛ انسانی که خود برآمده از عقل و خردی است که کاملاً بینیاز از وحی و الهام و هر آنچه ورای عقل است، میباشد.
فرهنگ و تمدن سکولار به نیازهای نقد و این جهانی انسان توجه دارد و به امور معنوی و اخروی او نظری نمیکند. همچنین، سنتها و آداب رایج و متداول، ارزشها و هنجارهای ثابت و پایدار را تکریم و تقدیس نکرده و به آنها ارج نمینهد و در هر شرایطی به نقد و ارزیابی سنتهای دینی و غیردینی و ترک آنها میپردازد و با رویی گشاده به استقبال هر آنچه که «نو» است میرود. از طرف دیگر، بر اساس این فرهنگ، معیار نقد و ارزیابی، فقط عقل بشری، آن هم عقل حسابگر سوداندیش مبتنی بر حس و تجربه است و هیچ معیار دیگری پذیرفته نیست. مصلحت و غایت این فرهنگ، صرفا مصلحت و غایت مادی و دنیوی است.
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, سکولار سکولاریسم, سکولاریزاسیون, جامعه شناسی شرقی
[ یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
موقعیت فراز، موقعیت فرود - بخش دوازدهم
حسین شیران
به باور من، تمام طول تاریخ را که بگردی در جمع «دگرگونگشته»هایش شاید کسی والاتر و اعلاتر از «مولانا جلالالدین محمد بلخی» باز نتوانی یافت! خورشید بیبدیل آسمان علم و عشق و ادب و معرفت که ای عجب طلوع و غروبش هم بسان یک خورشید بود! چه از شرق در سال 604 هجری قمری، از بلخ - سرزمینی در شمال افغانستان - برخاست و در غرب در سال 672 هجری قمری، در قونیه - سرزمینی در جنوب آسیای صغیر (ترکیۀ امروزی) - به غروب گرایید!
اما چه غروبی که در حقیقت امر، اطلاق این واژه به خورشیدها، خود اجحافیست در حق آنها! چه «خورشیدها هرگز غروب نمیکنند» بلکه این «تغییر موقعیت» و «تغییر انگاشت» ناشی از آن در نزد ماست که باعث میشود طلوع و غروبهای خود را به خورشیدها نسبت دهیم! و این ناگفته پیداست که تا چه حد خطاست! با این وجود، ای عجب که ما لحظهای از تکرار این خطا بازنمیمانیم، انگار که اذهان ما، فهمینفهمی، همچنان در حال و هوای دورانی به سر میبرند که به اشتباه، «زمین» را «مرکز» و «انسان» را «محور» عالم میدانستیم!
در هر حال، در این هیچ تردیدی نیست که خورشیدها به هر کجا و به هر مقیاس که باشند همواره مشغول تابشاند و هیچ از آن باز نمیمانند و خود این بیوقفه و بیدریغ تابیدن است خاصیت بیبدیل هر خورشیدی، «خورشید مولوی» هم از این قاعده مستثنی نیست! با آنکه عمر او به هفتاد سال هم نرسید اما خورشید او قریب هشتصد سال است که بیوقفه و بیدریغ بر «فراز» آسمان علم و عشق و معرفت در حال تابش است بیهیچ غروبی، و اگر که کسی غیر از این فکر میکند باید بداند که نه او بلکه خود نسبت به این خورشید، در حالت غروب قرار دارد!
در طول این هشتصد سال و بسی پیش از آن، البته که از میان آمد و شدهای هزارانهزار انسان، بودند خورشیدهای دیگری که به هر شکل از «بوم زمین» برخاستند و بر «بام زمان» بنشستند اما به باور همگان، تا به این دوران، کم پیدا شده است خورشیدی که یارای آن داشته باشد تا به اریکۀ بارگاه بلندی که «خورشید مولوی» اینک بر آن تکیه کرده است دست یازد! او این «جایگاه شامخ بیشامگاه» را به این سادگیها بدست نیاورده است که به این سادگیها هم از دست بدهد! این بیگمان «هدیۀ هستی» به اوست؛ اویی که با همت بیبدیل خود توانست آن دگرگونی بینظیر را از سر گذراند! «سعدی» که خود از تابندگان آسمان علم و ادب است گویی این سروده را خطاب به او سروده است: «صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را / تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید»!
زندگانی او بیش از شصتوهشت سال طول نکشید. او این شصتوهشت سال را به دو گونه زیست؛ حد فاصل این دو گونه زیست، آن دگرگونی بینظیر بود که کمی بیش از میانههای عمر او رخ داد! درست در سیوهشت سالگیاش! پیش از این، او خود در حالت «غروب» قرار داشت و بسی در موقعیت «فرود» و حتی آنگونه که خود اعتراف میکند «فرودتر از فرود»: «در بن چاهی همی بودم نگون / در همه عالم نمیگنجم کنون»!
حال براستی چه شد که این همه فاصله یکباره آب شد و او خود «خورشید عالمتاب» شد؟ اگر از من بپرسید خواهم گفت که آن «پرسش توفانی»! و اگر از خود مولانا، خواهد گفت که «آن یار وفادار»! و هر دو البته یکیست؛ باری، آن «یار وفادار» که با «پرسش تاریخی» خود، توفانی در اندرون او راه انداخت و عاقبت از جان بیتاب او خورشید ساخت! اما مگر این «یار وفادار» که بود که این همه یارایی داشت تا او را بدانسان زیرورو سازد؟ باز هم اگر از من پرسید خواهم گفت: از شانس او، پیرمردی بیهمهچیز به اسم «شمس»! و اگر از خود او، خواهد گفت: «جان جهان»، «شاه نهان»، ...، «شهنشه شمس تبریزی»!
پایان بخش دوازدهم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, جلالالدین محمد مولوی, شمس تبریزی
[ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
عنوان مقاله: مقدمهای بر فراتحلیل Introduction to Meta-Analysis
نوشته: ناظم چوغالتای و انگین کاراداغ Nazım Cogaltay and Engin Karadag
بازگردان: حسین شیران Hossein Shiran
چکیده
توسعۀ روش «فراتحلیل Meta-Analysis» بعنوان یک وسیله برای ترکیب نتایج مطالعات متعدد، به لحاظ زمانی همپای انواع تعاریف در ادبیات تحقیق میباشد. فراتحلیل را میتوان به طرق مختلف تعریف کرد: نخست بعنوان یک «ابزار» برای خلاصه و ترکیب کردن نتایج کمّی تحقیقات و بعد بمثابۀ یک «روش» برای دستیافتن به «اندازۀ اثر کمّی» مبتنی بر مطالعات منفرد. «فراتحلیل» هنگام تجمیع یافتههای پژوهشهای متعدد از رویکردهای کمّی و فرمولهای محاسبۀ بسیاری بهره میبرد. البته این به این معنا نیست که محقق در تمام انواع فراتحلیلها و فرمولهای محاسبۀ لازم برای آنها الزاماً یک متخصص باشد، با این وجود اگر که محقق فاقد آشنایی لازم با حداقل برخی از مفاهیم اصلی فراتحلیل باشد ممکن است در نهایت نتواند به نتایج صحیح دست یابد. این نوشتار قصد دارد به توضیح برخی از این مفاهیم اصلی در فراتحلیل بپردازد.
1. پیشگفتار
این پرسش که چگونه باید به گردآوری و تفسیر مطالعات تحقیقاتی که مستقل از یکدیگر انجام پذیرفتهاند پرداخت یک مسألۀ اساسی و مهم در تمامی علوم است. از این رو، عدم توانایی در انجام مطالعات تحقیقاتی با حجم نمونههای بزرگ- آنسان که نمایانندۀ یک جمعیت گستردهتر باشد، بدلیل موانعی همچون محدودیت زمان و هزینه و پژوهشگران متخصص و نیز بحث در مورد اینکه اساساً یافتههای یک مطالعۀ منفرد تا چه حد میتواند مفید و مؤثر باشد ترکیب نتایج مطالعات متعدد را ضروری ساخته است. این عدم کفایت نتایج حاصل از مطالعات منفرد و نیز این ضرورت ترکیب یافتهها، دانشمندان را به سمت تولید و توسعۀ روشهایی هدایت کرده است که بواسطۀ آنها امکان ترکیب نتایج حاصل از چندین مطالعۀ مستقل فراهم گردد.
تاکنون روشهای زیادی برای ترکیب یافتههای مطالعات متعدد بکار برده شده است. نخستین تلاشها برای تجمیع و ترکیب یافتههای مطالعات را میتوان در رشتههای علمی «نجوم astronomy» و «فیزیک physics» مشاهده کرد. پس از آن، این کارشناسان رشتۀ «کشاورزی agriculture» بودند که شروع کردند به تولید و توسعۀ روشهای آماری بنحوی که به آنها امکان تجمیع اندازهگیریهای مکرر را بدهد (Hedges - 1985 و Olkin). «تلفیق دادهها» از مطالعات متعدد با استفاده از «تلفیق روایات» انجام میشود. یک فرد متخصص در این زمینه، بدواً یک تحقیق با یک موضوع خاص را مطالعه میکند، بعد یافتهها را خلاصه میکند و در نهایت با استناد به این خلاصهها به ارائۀ یک نتیجهگیری میپردازد.
اما، این روش بدلیل محدودیتهایی از قبیل ذهنیت متفاوت محققان مختلف (معیار criteria ، پایایی reliability و روایی validity) و نیز این واقعیت که تنها مطالعات با «اندازۀ اثر effect size» پایدار قابل مقایسه هستند غیرمؤثر تلقی میشد. این محدودیتها در روش «تلفیق روایات»، دانشمندان را برانگیخت تا به دنبال یک روش متفاوت باشند و در نتیجه، روشهای «بازنگری منظم یا مرور نظام مند» (بررسی سیستماتیک Systematic review) و «فراتحلیل meta-analysis» پدید آمدند (Borenstein, Hedges, Higgins, & Rothstein,2009).
ایندو روش یعنی «بازنگری منظم» و «فراتحلیل» دو رویکردی هستند که هدفشان ترکیب مطالعات مختلفی است که مستقل از یکدیگر هستند ولی در عین حال باهم سازگاری دارند. زمانی که هر دو روش باهم استفاده میشوند، تلفیق شواهد کمّی، تجزیه و تحلیلها و در کل رویکردهای علمی ممکن میشود. این رویکرد، بدست آوردن یک حجم نمونۀ بزرگ و ارائه دیدگاههای جدید در رویّههای اجتماعی در حال رشد را ممکن میسازد.
با این حال، این دو رویکرد مترادف هم نیستند بلکه نشانگر دو رویکرد مختلفاند. بسیاری از مطالعات فراتحلیلی، بازنگریهای سیستماتیک نیستند. مطالعات فراتحلیلی میتواند بخشی از یک بازنگری سیستماتیک باشد، اما این در ارتباط با همۀ فراتحلیلها نمیتواند صحیح باشد (Littel, Corcoran, & Pillai,2008). باور عموم بر این است که اولین مطالعۀ فراتحلیلی در سال 1904 توسط «کارل پیرسون Karl Pearson» انجام شد زمانی که او تلاش داشت چندین مطالعۀ مستقل مربوط به واکسن تیفوئید (حصبه) را باهم ترکیب کند (Littel et al., 2008). با این حال، در سالهای بعدی هیچ خبری از فراتحلیل نبود تا دهۀ 1970 که دانشمندان علوم اجتماعی و رفتاری استفاده از آن را شروع کردند.
در سال 1976 گلس Glass چند اصطلاح آماری برای ترکیب نتایج مطالعات متعدد (بیش از یک مورد) ابداع کرد. از این دوره به بعد، تحقیقات متعددی انجام شد با هدف ترکیب نتایج حاصل از مطالعات مستقل در موضوعاتی مانند اثرات رواندرمانی (Smith & Glass, 1977)، اثرات کلاس جمعیت بر موفقیت (Glass & Smith,1978)، اثر میانفردی انتظارات (Rosenthal & Rubin,1979) و اعتبار آزمونهای استخدامی نژادمحور (Hunter, Schmidt, & Hunter, 1979).
پس از دهۀ 1980، دانشمندان شروع به توسعۀ روشهای آماری در زمینۀ فراتحلیل کردند (Cooper,1998; Cooper & Hedges, 1994; Hedges & Olkin, 1985; Light & Pillemer, 1984)، و در نتیجه، فراتحلیل سرانجام به یک فن آماری تبدیل شد. توسعۀ روش فراتحلیل بعنوان یک وسیله برای ترکیب نتایج مطالعات متعدد، به لحاظ زمانی به موازات توسعۀ انواع تعاریف در ادبیات تحقیق بود. گلس (1976)، کسی که برای اولین بار مفهوم فراتحلیل را ارائه داد، از مفاهیمی همچون «تحلیل اولیه primary analysis»، «تحلیل ثانویه secondary analysis» و «فراتحلیل meta-analysis» سخن گفت و تأکید کرد که این نوع از تحلیلها نباید با یکدیگر اشتباه گرفته شوند. او «تحلیل اولیه» را تحلیل انجام شده در پژوهش اصلی و اولیه تعریف کرد، «تحلیل ثانویه» را معطوف به کاربرد آمار برای درک بهتر مسألۀ مطرح شده در پژوهش اصلی یا استفاده از دادهها برای یافتن پاسخ به مسایل جدید دانست، و «فراتحلیل» را «تحلیل تحلیلها» تعریف کرد.
البته فراتحلیل را میتوان به طرق گوناگون تعریف کرد: بعنوان وسیلهای برای خلاصه و ترکیب کردن نتایج کمّی پژوهشها (Glass, McGaw, & Smith,1981) یا بعنوان یک روش کاربردی برای رسیدن به اندازه اثر کمّی مبتنی بر مطالعات منفرد (Durlak، 1995). روش فراتحلیل از دیگر روشهای بررسی کمّی که به آزمون صحت فرضیهها میکوشند متفاوت است (Littel et al.,2008). فراتحلیل عبارتست از روش انجام تحلیل آماری بر روی یافتههای چندین پژوهش مستقل از هم که همه در مورد یک موضوع خاص انجام شدهاند (Borenstein et al.,2009; Cohen, Manion, & Morrison,2007; Glass, 1976; Hedges & Olkin, 1985; Littel et al., 2008; Petitti, 2000).
«فراتحلیل» هنگام تجمیع یافتههای پژوهشهای متعدد از رویکردهای کمّی و فرمولهای محاسبۀ بسیاری بهره میبرد. البته این به این معنا نیست که محقق در تمام انواع فراتحلیلها و فرمولهای محاسبۀ لازم برای آنها الزاماً باید یک متخصص باشد، با این حال اگر که محقق فاقد آشنایی لازم با حداقل برخی از مفاهیم اصلی فراتحلیل باشد ممکن است در نهایت نتواند به نتایج صحیح دست یابد. این نوشتار قصد دارد به توضیح برخی از این مفاهیم اصلی در فراتحلیل بپردازد.
پایان بخش اول
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, فراتحلیل یا متاآنالیز, روش تحقیق, جامعه شناسی شرقی
[ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی شرقی تقدیم میکند:
کتاب «مفاهیم اساسی در جامعه شناسی» Essential Concepts in Sociology
نوشته: آنتونی گیدنز و فیلیپ ساتن Anthony Giddens & Philip w. Sutton
ترجمه: حسین شیران Hossein Shiran
بزودی در وبسایت جامعه شناسی شرقی و کانال جامعه شناسان شرق
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, کتاب جامعه شناسی, آنتونی گیدنز, حسین شیران
[ سه شنبه ۷ دی ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
فرهنگ جامعه شناسی پزشکی Dictionary of Medical Sociology
نوشتۀ ویلیام سی. کاکرهام William C. Cockerham و فریس جی. ریتچی Ferris J. Ritchey
ترجمۀ حسین شیران Hossein Gh. Shiran
****************************************************
مقدمه: مروری بر جامعه شناسی پزشکی
«جامعه شناسی پزشکی» اگرچه بعنوان زیرشاخهای از «جامعه شناسی عمومی» رشتهای نسبتاً جدید محسوب میشود اما حالا دیگر به مرحلهای از رشد و توسعة خود رسیده است که یک فرهنگ لغت برای کمک به تعریف اصطلاحات و زمینههای مطالعاتیاش به یک ضرورت تبدیل شده باشد. امروزه جامعهشناسان پزشکی یکی از بزرگترین گروههای جامعهشناسان جهان را تشکیل میدهند؛ بعنوان مثال، در «انجمن جامعه شناسی» انگلیس و آلمان بخش «جامعه شناسی پزشکی» بزرگترین بخش تخصصی است؛ در میان جامعهشناسان آمریکایی هم جامعهشناسان پزشکی در ردة دوم قرار دارند. ضمن اینکه انجمنهای «جامعه شناسی پزشکی و سلامت» سایر کشورهای اروپایی و نیز ژاپنی هم وجود دارند که باید آنها را هم در نظر داشت.
از زمان پیدایش «جامعه شناسی پزشکی» در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، این رشته نه تنها توانسته است تعداد زیادی از پزشکان را به خود جلب کند بلکه توانسته است اعتبار مالی قابل توجهی برای پژوهشهای خود جذب کند، فرصتهای شغلی مهمی در داخل و خارج دانشگاهها فراهم سازد، کتابهای متعدد ارائه دهد و حجم بالایی از مقالات مندرج در مجلات تخصصی و عمومی را به خود اختصاص دهد.
«جامعه شناسی پزشکی» در ابتدا با گرایشی متفاوت نسبت به زمینههای محوری «جامعه شناسی» کار خود را آغاز کرد (Ruderman : 1981). برخلاف دین، حقوق، سیاست، شیوههای تولید اقتصادی و فرآیندهای اساسی اجتماعی، «علم پزشکی» به این دلیل که یک نهاد شکلدهنده به اجتماع بشری نبود از جانب نظریهپردازان پیشگام جامعه شناسی نادیده انگاشته شد. از این جهت سن «جامعه شناسی پزشکی» به پیش از اواخر دهة 1940 قد نمیدهد و تنها از اوایل دهة 1950 بود که یک فضای فکری بسیار متفاوت از تخصصهای سنتی «جامعه شناسی» که بطور مستقیم ریشه در تفکر اجتماعی قرن نوزدهم داشت بوجود آمد؛ در نتیجه، «جامعه شناسی پزشکی» در شرایطی بیشباهت به بسیاری دیگر از زیرشاخههای «جامعه شناسی» رشد و نمو پیدا کرد.
مهمترین وجه این بیشباهتی در این اصل است که «جامعه شناسی پزشکی» در آغاز از سوی کارگزاران و سیاستگزاران مالی و اعتباری بود که احساس نیاز شد [و نه فیلسوفان و متفکران و نظریهپردازان جامعهاندیش] و در حقیقت امر نخست اینها بودند که در زمینههای کاربردی چشم انتظار دانشی اجتماعی بودند که بتواند در حرفة پزشکی، کمپینهای سلامت عمومی و تدوین سیاستهای سلامت بکار بسته شود؛ در حالیکه سایر تخصصهای جامعهشناختی در ارتباط با قشربندی اجتماعی، گروهها، سازمانها، کار، سیاست و مانند آن زمینهساز نظریهها شدند و مطالعات کلاسیک برجستهای توسط چهرههای بزرگ «جامعه شناسی» در این زمینهها صورت پذیرفت.
با این حال، رشد فوقالعادة «جامعه شناسی پزشکی»، هم در ایالات متحده و هم در اروپا در سالهای اخیر به احتمال زیاد نمیتوانست بدون حمایتهای مالی قابل توجهی که برای مطالعات کاربردی از سوی دولتهای متبوع فراهم شد محقق شود. بعنوان مثال، در ایالات متحده، که «جامعه شناسی پزشکی» به حد اعلای رشد و توسعة خود رسیده است، پیدایش این علم تا حد زیادی نتیجة توسعة «موسسة ملی سلامت» (NIH) در اواخر دهة 1940 بوده است؛ علیالخصوص تأسیس «موسسة ملی سلامت روان» (NIMH) که مطابق نظر «اگوست هالینگزهد۱» (1973) که خود در برخی از برنامههای تحقیقاتی اولیه شرکت داشته است، در ترغیب و تأمین بودجة پروژههای اجتماعی و پزشکی مشترک بسیار مؤثر بوده است.
بقول «ملکم جانسون2» (1975) «با تزریق این پولها بود که نیروی محرک برای انجام کارها فراهم شد و جامعهشناسان و پزشکان کمکم علایق خود را تغییر دادند و با آغوش باز رشتة «جامعه شناسی پزشکی» را پذیرا شدند». زمانی «آلوین گولدنر۳» (1970) گفت که علوم اجتماعی در واقع تلاشهای دولتی خوبْتامینمالی شده برای کمک به حریف شدن با مسایل جامعة صنعتی و مشکلات دولت رفاه در غرب در دوران پس از جنگ جهانی دوم هستند؛ نخستین نمونه از این نوع علم اجتماعی «جامعه شناسی پزشکی» بود که در سایة این تلاشها پا به عرصة وجود گذاشت.
وضعیتی مشابه آنچه که در آمریکا رخ داد در اروپا هم پیش آمد. مطالعة انجام شده در اوایل دهة 1980 در نهایت چنین نتیجه گرفت که از نقطه نظر اغلب پاسخدهندگان، حمایتهای مالی دولت از تحقیقات، عامل اصلی کشش و جذابیت این رشته بوده است. این تحقیق تنها بخش کمی از این کشش و جذابیت را در ارتباط با دپارتمانهای «جامعه شناسی» دانشگاهها دانست و در کل پیوستگی ضعیفی میان این رشته و رشتة «جامعه شناسی عمومی» به تصویر کشید.
در تعیین تشخص و هویت یک فرد به عنوان جامعهشناس پزشکی علایق و پیوستگیهای کاری بیشتر از پیش نیازهای حرفهای و تخصصی ترجیح داده شد و طرح اشتغال غالب در این تحقیق، کار در یک موسسة پزشکی در نقشهای کاربردی و عملیاتی همچون پژوهشگری بود. علاوه بر این، تنها حدود یکچهارم از پاسخدهندگان درجة دکتری در «جامعه شناسی» داشتند و حدوداً یکسوم از آنها که خود را جامعهشناسان پزشکی معرفی کرده بودند در طول تحصیلشان هیچگونه آموزش رسمی در زمینة «جامعه شناسی پزشکی» (اگرچه بمدت یک دوره / سمینار / کارگاه مصوب) دریافت نکرده بودند (Claus : 1982).
1- August Hollingshead
2- Malcolm Johnson
3- Alvin Gouldner
پایان بخش دوم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی پزشکی, ویلیام سی کاکرهام, حسین شیران
[ دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]