جامعه شناسی شرقی منتشر کرد:
"مرگ جامعه شناسی؛ آری یا نه"
مجموعه ای از مقالات، سخنرانی ها، مصاحبه ها و مناظرات
گردآورده و ویراستۀ:
حسین شیران
در عید نوروز ۱۳۹۲ تقدیم به جامعه شناسان و جامعه اندیشان ایران عزیز
برای دانلود رایگان این کتاب از لینک زیر استفاده کنید:
لینک دانلود رایگان کتاب "مرگ جامعه شناسی؛ آری یا نه - حسین شیران"
نوع فایل : PDF
حجم فایل: MB ۳.۳۱
تعداد صفحات: ۲۴۷
واژه های کلیدی: دکتر حسین کچویان + دانشکده علوم اجتماعی + دانشگاه علامه طباطبایی + مرگ جامعه شناسی + پایان جامعه شناسی The End Of Sociology + تولد مطالعات فرهنگی + میشل فوکو + والرشتاین + هوروویتز Horowitz + دورکیم Durkheim + ماکس وبر Max Veber + کارل مارکس Karl Marx + پست مدرن Postmodern + ترنر Turner + پساجامعه شناسی + The Decomposition of Sociology + اولریک بک Ulrich Beck + ضدعلم Counterscience + علم ناممکن The Impossible Science + نظم اشیاء The Order Of Things
برچسبها: مرگ جامعه شناسی, جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, هوروویتز فوکو ترنر
[ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
دزدان سرزمین یا سرزمین دزدان؟
حسین شیران
بخش پنجم
انسان ها همیشه و در هر حال، از همان آغاز تاریخ تا به اکنونش، به عنوان یک واقعیت مسلّم و نه الزاماً یک حقیقت مطلق- یعنی صرف نظر از راست و دروغ بودنش، جزئاً و کلاً و فرداً و جمعاً در خصوص همدیگر قضاوت ها کرده اند و هنوز هم می کنند و مبتنی بر این قضاوت ها هم ابراز عقیده ها نموده اند و باز هم می کنند؛ این ابراز عقیده ها همچنانکه خوب و بد داشته اند و دارند راست و دروغ هم داشته اند و دارند و این ناشی از این حقیقت کتمان ناپذیر است که در این فرآیندِ ناایستا و پایان ناپذیر اگر چه عموماً دیده ها و شنیده ها و تجربیات افراد مبنا قرار داده می شوند اما همین طور علایق، سلایق و احساسات آنها هم به صورت روزافزون دخالت داده می شوند و مشخصاً از همین طریق است که به تدریج راست و دروغ در هم می آمیزند و پیش می روند!
بر این اساس تکلیف ما در مواجهه با اظهار نظرها و ابراز عقیده ها کاملاً روشن است؛ به عنوان یک اصل همواره باید در برابر آنها محتاط باشیم؛ نه شرط عقل است که هر اظهار نظری را عین حقیقت دانیم و نه شرط انصاف است که آن را عاری از حقیقت شمریم! حساب هر اظهار نظری جدا از دیگریست؛ در یکی ممکنست کفۀ راستی اش سنگین تر باشد- یعنی که بیشتر برآمده از واقعیت باشد، و در دیگری کفۀ ناراستی اش- یعنی که بیش تر برآمده از علایق و سلایق و احساسات گوینده یا گویندگانش باشد؛ در این میان، ما اگر عاقل و منصف و در عین حال طالب حق و حقیقت باشیم باید که به هر نوع میان راست و دروغ اش تمایزی بنهیم و این جز با کسب شناخت و اطلاعات لازم و ضروری از وقایع و حقایق مرتبط با مسئله و هر آنچه که پیرامون آن مطرح است میسر نخواهد بود.
در همین قضیۀ مستشار ما برای آنکه راست یا دروغ را از هم تشخیص بدهیم باید که مجهز و مؤیّد به شناخت های لازم و ضروری پیرامون این قضیه باشیم؛ هم واقعیت های مربوط به آن را بشناسیم و هم حقیقت های معطوف به آن را؛ هم از خودمان شناخت داشته باشیم که چه هستیم و چه نیستیم، و هم از طرف مقابل که کیست و چه می گوید و از چه رو می گوید؛ و بعد مبتنی بر این شناخت ها راست یا ناراست بودن آن را مشخص سازیم؛ و گرنه به راه میانه رفتن و به عدل و به انصاف رفتار کردن ما جز خیالی بیش نخواهد بود!
با این مقدمه در مورد این قضیه که در آن به طور مشخص همه ایرانیان دزد خطاب شده اند، می توان گفت که در کل قضیه از دو حال خارج نیست: یا "نیستیم می گویند" و یا اینکه "هستیم می گویند"؛ (همچنانکه در بالا توضیح دادیم تشخیص این مسئله تنها با حاکمیت عقل و انصاف (و نه احساس و تعصب) و توسل به شناخت های ضروری ممکن خواهد بود؛) اگر به هر ترتیب تشخیص دادیم که "نیستیم می گویند"، در این صورت، چندان مسئله ای متوجه ما نیست و این گویندگان هستند که باید متوجه و مسئول اعمال خود باشند. ... البته این به معنای رفع تکلیف و سلب مسئولیت و کلاً بی خیال و بی تفاوت بودن در برابر مسئله نیست؛ همچنانکه پیش تر گفتیم از باب احتیاط که مسلماً شرط عقل است، بهتر آن است که هیچ قضیه ای را عاری از حقیقت نشمریم؛ درست است که "تشدید و اغراق" در اظهار نظرهایی از این قبیل همواره بُعدی از قضیه است (همان یک کلاغ چهل کلاغ) اما از طرف دیگر این قول معروف را هم باید در کنار آن در نظر گرفت که "تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها"! به عبارت دیگر اگر چه امکان دارد قضیه به آن صورت و شدت و حدتی که دیگران اظهار می دارند در نزد ما نباشد اما به احتمال زیاد دستکم به قدر یک کلاغ در ما مسئله بوده است که تبدیل به چهل کلاغ شده است؛
بر این اساس صحیح نیست که با اطلاق گرایی خاصی کلاً خود را از قضیه مبرّا و دیگران را مغرض و محکوم بشماریم؛ بفرض حتی اگر کلاً و جزئاً مسئله ای هم متوجه ما نبوده باشد به باور من باز هم درست نیست که از کنار آن ساده بگذریم؛ از آنجا که به هر ترتیب آن شائبه یا شایعه مشخصاً در مورد ما مطرح شده است بهتر آنست که عالمانه و عاقلانه بنشینیم و ببینیم که این داستان چگونه و از کجا و از کدام واقعیت آب می خورد تا صحیح ترین تدبیر را در خصوص آن اتخاذ کنیم؛ به هر حال نباید از نظر دور داشت که رفع کردن شبهات در کم کردن شایعات نمی تواند بی تأثیر باشد.
حالت دوم اینست که "ما هستیم آنها هم می گویند"؛ در این صورت دیگر کلیت قضیه فرق می کند، چه اگر "هستیم می گویند" ضرورتاً کنش هایمان هم باید متفاوت از حالت اول باشد؛ طبیعی است آنجا که مشکل از خودمان است سمت و سوی کنش هایمان هم باید معطوف به خودمان باشد و نه غیر؛ اینجا دیگر گریز از معرکه یا انکار مسئله یا توجیه واقعه و یا متهم کردن طرف مقابل به کینه توزی و دشمنی و حتی تاختن بر او و هزار های و هوی دیگر هیچ کدام راه حل اصولی نخواهد بود و باز تأکید می کنم راه حل اصولی نخواهد بود و باز هم تکرار و تأکید می کنم راه حل اصولی نخواهد بود!
دلیل این همه تأکید من خود برخاسته از دردی بزرگتر و فراگیرتر است که فکر نمی کنم در همه عمرم از هیچ مسئله ای به اندازۀ این یکی رنج برده باشم و آن اینکه در کمال شوربختی همۀ این ترفندها که برشمردم و بسی بیش از این ها همه در حوزۀ تخصّص ما ایرانیان قرار دارند و بی پرده بگویم ما ایرانیان اگر نتوان گفت همه، به جرأت می توان گفت قریب به اکثریت مان استاد مسلّم این ترفندها در سرتاسر دنیا هستیم؛ از کوچک تا بزرگ مان، از معروف تا غیر معروف مان و از مسئول تا غیر مسئول مان با فراترین و فوق تصورترین فنون فرافکنی آشنا هستیم و با به کار بستن بی وقفۀ آنها هر روز خدا به خوبی از پسِ رد گم کردن و ماست مالی کردن خط و خطاهایمان برمی آییم! و جالب این که نه فقط هیچ شرم و دلهره ای از این بابت به خود راه نمی دهیم بلکه هزار مرتبه از این فوق هنرپیشگی به خود می بالیم که هرگزش نمی گذاریم آبی از آب تکان بخورد! ...
اما این به باور من گچ گرفتن بر کجی ها و راست نشاندن ناراستی هاست و چون این کار معمول جامعۀ ماست از این جهت است که شما می بینید هیچ کجای دنیا به اندازۀ ایران راست را ناراست و ناراست را راست انجام نمی دهند! ... خطا یک چیز است و خطا بر خطا چیزی دیگر؛ شما ممکنست در ارتکاب خطای نخست جایی برای دفاع کردن از وجهۀ انسانی و اجتماعی خود داشته باشید، چه به قول معروف، "انسان جایزالخطاست" را برای همین موقع ها گذاشته اند، اما زمانی که بجای اعتراف و اذعان به خطایتان که خود می تواند از دید خدا و دیگران اقدامی پسندیده و جبران کننده و بازگرداننده تلقی شود، با تمام توان خودخواهانه به توجیه اعمال و گفتارتان می پردازید در واقع مرتکب خطای دوم یا همان خطا در خطا می شوید؛ از نشانه های آشکار خطا در خطا همین تحریف و توجیه و فرافکنی است و چون هیچ نشانی از ندامت و پشیمانی در این کار نیست مشخصاً نوعی اصرار و تأکید بر خطا قلمداد می شود و چون با این ترفندها شما عملاً در خلاف جهت بازگشت حرکت می کنید از این رو هیچ جایی برای دفاع از وجهۀ انسانی و اجتماعی خود باقی نمی گذارید! ...
من نمی خواهم در این مورد زیاد صحبت بکنم، تنها یک چیز را بگویم و رد شوم و آن اینکه به هر حال شما ممکنست که مشک سوراخ سوراخ تان را با مهارتی بی نظیر کاملاً با دست و بال خود بپوشانید و نگذارید که هیچ آبی از آن بچکد، اما بی گمان خود فریبی محض خواهد بود اگر که این را بحساب زرنگی و پیروزی خود بگذارید؛ این نهایت کوته فکریست، چرا که شما فراموش می کنید مادامی که در این وضعیت قرار دارید- یعنی دست هایتان همه دربند پنهان داشتن سوراخهاست، از هزار کار مفید دیگر که می توانید در این برهه انجامش بدهید باز می مانید! و این بزرگترین ضرر و زیان در طول زمان است برای آنکه خوب می فهمد! ...
رفتارهای نابجایی از این قبیل از نظر فردی بزرگترین خیانت به خویشتن است؛ از نظر اجتماعی بزرگترین توهین به شعور مخاطب است، چرا که توجیه بعلاوۀ فرافکنی مساویست با تحمیق دیگران؛ در واقع امر هیچ کس به توجیه و فرافکنی نمی پردازد مگر آنکه از پیش، دیگران را احمق و بی شعور فرض کرده باشد! ... و از نظر جامعوی بزرگترین جرم و جنایت است هم در حق وقایع و هم در حق حقایق جامعه؛ تمام آن ترفندها اسباب مدفون ساختن یکجای واقعیت ها و حقیقت های جامعه اند؛ چه با هر واقعیتی که دفن می شود یک حقیقت گم و گور می شود؛ اما باید مطمئن بود که این دو هرگز از بین نمی روند چه هر آنچه دفن می شود روزی کشف می شود! پشتوانۀ این حقیقت، خود تاریخ با تمام طول و تفسیرش! ...
در هر صورت در خصوص حالت دوم راه یکی است و غیر از آن نیست؛ آنجا که مشکل از خودمان است باید که به خود بازگردیم و مشکل خودمان را در خودمان و با خودمان حل کنیم؛ همه می دانیم که این ترفندها تنها کارکردشان گیج کردن و رد گم کردن است و در واقع امر هیچ کدام از آنها فی نفسه و یا در معیّت هم، نه باعث حل گشتن مسئله می شوند و نه باعث محو گشتن آن! "خطا خود کردن و در دیگری جستن" و یا "خطا خود کردن و لب دیگری را دوختن" چه از نظر فردی، چه از نظر اجتماعی و چه از نظر جامعوی به گواهی تاریخ هرگز راهکار بجایی نبوده و نیست!
اگر که به عقل و به انصاف به این نتیجه رسیدیم که آنچه دیگران در رابطه با ما اظهار نظر می کنند ریشه در واقعیت دارد- یعنی برخاسته از اعمال خودمان است، اصولاً نباید از غیر گله داشته باشیم که صاف در مقابل ما ایستاده اند و ناراستی ما می نمایند! اتفاقاً اگر قومی عقل گرا و ملتی عاقبت اندیش باشیم- که گاه هستیم و گاه نیستیم، حقیقتاً جای آن دارد که از هر آنکه آینه وار در مقابل ما ایستاده است و راست و ناراست ما می نماید آگاهانه سپاسگزار هم باشیم۱! مگر نه این جمله بخشی از فرهنگ غنی ماست، "آینه گر عیب تو بنمود راست / خود شکن آیینه شکستن خطاست"؟! ...
اینجا دیگر جای پیشدستی کردن و جار و جنجال بپا کردن و طلبکار گشتن و محکوم ساختن دیگران نیست که بله این دروغ است و اینجا به شخصیت والای ما توهین شده است، اتفاقاً اگر که توهینی هم در کار باشد مشخصاً از جانب ما به دیگران است که هم خطا را مرتکب می شویم و هم با احمق فرض کردن دیگران گستاخانه به تحریف و توجیه و فرافکنی می پردازیم و از این طریق شعور انسانی و اجتماعی و جامعوی دیگران را هم به بازی می گیریم! ...
پی نوشت:
1- به نزد من آن کس نکوخواه تست که گوید فلان چاه در راه تست
به گمراه گفتن نکو میروی جفائی تمام است و جوری قوی
هر آن کس که عیبش نگویند پیش هنرداند از جاهلی عیب خویش (بوستان سعدی)
پایان بخش پنجم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, بررسی مسائل اجتماعی
[ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی شرقی
بخش چهارم: جامعه شناسی چیست؟
حسین شیران
اگر بخش های پیشین این نوشتار را خوانده باشید باید تا حالا از برنامه و تکلیف ما آگاه شده باشید؛ با اینحال یکبار دیگر اینجا به آن اشاره می کنیم و بحث خود را پی می گیریم؛ برنامه و تکلیف ما در طی این نوشتارها اینست: به زبان خویش می پرسیم "جامعه شناسی چیست" و به زبان خویش هم تلاش می کنیم که به این پرسش مهم و اساسی پاسخ بدهیم؛ در این راستا و در پاسخ به این پرسش، ابتدا ببینیم برداشت اولیۀ ما از این عنوان چیست.
همانطور که می دانیم و می بینیم واژۀ «جامعه شناسی» از دو جزء تشکیل شده است: ۱- «جامعه» و ۲- «شناسی»؛ در نگاه اول، از معنا و مفهوم جزء دومِ این عنوان یعنی پسوند "شناسی" به راحتی پی می بریم که ما با یک ترکیب شناختی و معرفتی روبرو هستیم، به این ترتیب آنچه که ما در مورد آن صحبت می کنیم باید علم یا دانشی بوده باشد؛ بر این اساس جزء اول آن یعنی «جامعه» هم ناگزیر باید موضوع این شناخت و معرفت و یا علم و دانش بوده باشد؛ مبتنی بر ایندو یافته، خیلی زود می توانیم به این نتیجه دست یابیم که جامعه شناسی یعنی «علم یا دانش شناخت جامعه»؛ این تمام آن چیزی است که ما می توانیم در نگاه اول از عنوان جامعه شناسی دریابیم.
اما این هرگز یک یافتۀ قابل توجه و قابل عرضه ای نیست، چه خود ناگفته از ظاهر عنوان هم پیداست که جامعه شناسی یعنی علم شناخت جامعه؛ همانطور که زمین شناسی یعنی علم شناخت زمین، جانورشناسی یعنی علم شناخت جانور، یا روان شناسی یعنی علم شناخت روان و قس علیهذا! در واقع این نوعی "این همانگویی" است؛ ما به صرف گفتن "جامعه شناسی یعنی علم شناخت جامعه"، جز جابجا کردن کلمات کار دیگری انجام نمی دهیم و هیچ شناختی مزید بر آنچه که شنونده خود از عنوان جامعه شناسی درمی یابد به او نمی دهیم! بنابراین این گام اگر چه از باب شروع بحث یک گام ضروری و مفید است- به عبارت دیگر گام نخست ماست، اما از این جهت که مصداق روشن "همانگویی" است، بهیچوجه در بیان مقصود کافی به نظر نمی رسد؛ و این یعنی که ما در راستای تعریفِ هرچه بیشتر و بهترِ جامعه شناسی باید که گام های بعدی را هم در پی آن برداریم.
البته این را هم بگویم که از عنوان یک چیز نمی توان انتظاری بیش از این داشت؛ عموماً در جهان زیستی ما، عناوین از این جهت به کاربرد برده می شوند که مخاطب در وهلۀ نخست به محض شنیدن آن به یک شناخت کلی و اولیه از موضوع دست یابد؛ جامعه شناسی هم از این قاعده مستثنی نیست! با اینحال ما برای اینکه از این همانگویی خارج شویم و اطلاعات بیشتری به خواننده یا شنوندۀ خود بدهیم لاجرم باید قدری دقیق تر و عمیق تر بر روی مسئله متمرکز شویم؛ برای اینکار ما باید مفهوم یا مفاهیم محوری آشکار و نهان در این عنوان را دریابیم و با شکافتن هر چه بیشتر آنها در راستای تعریف هر چه بهتر و کاملتر جامعه شناسی پیش برویم.
مفاهیم اساسی آشکار و نهان در عنوان جامعه شناسی
در گام اول، برداشت اولیۀ ما از عنوان جامعه شناسی به "جامعه شناسی یعنی علم شناخت جامعه" ختم شد؛ با این توصیف، ما در اینجا بطور مشخص با دو عنصر مفهومی روبرو هستیم، یکی "علم" و دیگری "جامعه"؛ در مورد "علم" که نوعی از انواع سه گانه یا چهارگانۀ شناخت یا دانش یا معرفت بشری است بعداً در جای خود صحبت خواهیم کرد؛ حالیا به مفهوم "جامعه" می پردازیم که اینجا بعنوان موضوع مطالعه و شناخت، عنصر اصلی و اساسی ماست و گفتن ندارد که بار مفهومیِ عنوان جامعه شناسی عمدتاً بر دوش این عنصر قرار دارد؛ اما عجب اینکه در جامعه شناسی، یا اصلاً به این موضوع یا مفهوم پرداخته نمی شود و یا اگر هم پرداخته می شود بقدری گذرا این امر صورت می پذیرد که آنگونه که باید و شاید حق مطلب ادا نمی شود! شما کافی است به منابع متعدد موجود از جامعه شناسی مراجعه کنید تا خودتان دریابید که عموماً و اصولاً با چه مفاهیمی شروع می کنند و با چه مفاهیمی پیش می روند و چقدر کمتر در مورد معنا و مفهوم خود جامعه بحث می کنند! ...
در هر صورت من نمی خواهم بگویم که این موضوع برای جامعه شناسان اهمیت نداشته، یا از دید آنها پنهان مانده و یا هیچ اشاره ای به آن صورت نگرفته است، می خواهم بگویم احساس و بلکه باور من اینست که این موضوع بنوعی مورد تسامح و تساهل واقع شده است؛ جامعه شناسان و جامعه اندیشان تا حد زیادی تعریف جامعه را از پیش دانسته تلقی کرده و از سر موضوع گذشته اند! به عبارت دیگر شنیده اند جامعه و گفته اند جامعه شناسی! حالا دیگر اینکه دقیقاً این جامعه چه هست و چه نیست چندان مورد بحث و بررسی شان واقع نشده است! ...
به باور من مهمترین دلیل اینکه ما تا امروز نتوانسته ایم به تعریف واحد و معین و مشخصی از جامعه شناسی دست یابیم خود همینست که قبلاً تعریف واحد و معین و مشخصی از خود جامعه در دست نداشته ایم! ما چگونه می توانیم بطور دقیق به سؤال "جامعه شناسی چیست" پاسخ بگوییم در حالیکه پیشتر به سؤال "جامعه چیست" دقیقاً پاسخ نداده ایم؟! ما ابتدا باید در نزد خود و دیگران، تعریف معین و مشخصی از جامعه بعنوان موضوع مورد مطالعۀ مان داشته باشیم تا وقتی که می گوییم "جامعه شناسی یعنی علم مطالعۀ جامعه"، هم خود و هم دیگران به شکل تقریباً واحدی دانسته باشیم که چه می گوییم! و این یعنی، تعریف جامعه شناسی از نظر منطقی بسته یا موقوف بر تعریف جامعه است؛ به بیانی دیگر پرسش "جامعه چیست" مقدم بر پرسش "جامعه شناسی چیست" است؛ پس ما ابتدا باید به این پرسش بپردازیم و بعد به سراغ پرسش "جامعه شناسی چیست" برویم.
پایان بخش چهارم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, پایان جامعه شناسی
[ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی شرقی منتشر کرد:
.
.
"به کدام نظریه اجتماعی گرایش دارید؟"
.
(ابزاری مشتمل بر سی گویه برای سنجش میزان گرایش فکری شما به نظریات مختلف جامعه شناسی)
.
ترجمه و تألیف: حسین شیران
.
.
.
.
بخشی از پیشگفتار مترجم:
در اینکه انسان ها هر کدام به نوع متمایزی از هم می اندیشند و به نوع مشخصی از اندیشه ها هم گرایش دارند هیچ شکی نیست؛ دلیل اینکه اینهمه ایده و عقیده و نظریه در زمینه های فکری گوناگون پدید آمده است خود همین مسئله است. ... حالیا ما هستیم و انواع ایده ها و اندیشه هایی که در قالب نظریات مختلف در دریای اندیشۀ بشریت موج می زنند و در دامن بادهای موافق یا مخالفی که در برهه برهه های زمان به شدت های متفاوت برمی خیزند و بر می افتند، گاه پیش می آیند و گاه پس می روند.
آنچه مسلم است واکنش انسان ها در مقابل این دریا و این امواج، هرگز به یک شکل نبوده و نیست و همچنان هم نخواهد بود؛ برخی تنها به موجی از این امواج دل می بندند و با آمد و شد آن، پیش می آیند و پس می روند و با خیزش و فروکش آن، می خیزند و فرو می نشینند! ... برخی از این انسانها هم به هیچ حال دلبستۀ هیچ موجی نیستند و در کشاکش امواج، مدام از این موج به آن موج می پرند و در همه حال تلاش می کنند که پیش بتازند و هیچ پس ننشینند! ...
دسته ای دیگر از انسانها که شمارشان هم کم نیست عموماً آنهایی هستند که در ساحل نسبتاً امن دریا به سر می برند و با اشتیاق وافری نظاره گر تلاطم دریا و خیزش و فروکش امواج آن هستند؛ اینها البته خود دو دسته اند: آنها که در اندیشۀ موج بازی اند و برای شروع هم که شده، بی صبرانه به دنبال موج دلخواه شان می گردند؛ و آنها که چندان دل و دماغ به آب زدن را ندارند و به هر حال ماندن و نظاره کردن از ساحل را بر افت و خیز و یا آمد و شد با امواج ترجیح می دهند. ...
اما در این دنیای درندشت بالاخره کسانی هم هستند که بهر حال نه موج بازند و نه ساحل باز و نه حتی دریادوست! اینها را هم در دو دسته در نظر می گیریم و می گذریم: آنها که صراحتاً می دانند که چنین دریایی وجود دارد اما اساساً اهل دریا نیستند یا بهر دلیل فرصت کارهایی از این قبیل را ندارند؛ و آنها که اصلاً نمی دانند ممکنست چنین دریایی هم وجود داشته باشد و فارغ از دریا و امواجش، همواره در خشکی محض می زیند! ...
ابزار سنجشی که همینک در پیش رویش دارید اساساً به درد آنهایی می خورد که در گروه سوم بحث ما قرار دارند؛ یعنی آنها که در ساحل دریای افکار و اندیشه های بشری قرار گرفته اند و با اشتیاق فراوان نظاره گر جوش و خروش امواج آن هستند و به تحقیق می کوشند که برای آغاز هم که شده، موجی از آن امواج را برگزینند و همچون همه پیشگامانِ دل به دریا زده، عالمانه به موج سواری و موج بازی بپردازند.
اما مسلم است که برای برگزیدن هر چیزی، در کنار عوامل متعدد بیرونی، باید که در درون هم گرایشی به آن چیز وجود داشته باشد، این سنجه وسیلۀ خوبی است برای این کار، چه اساساً به این منظور پدید آمده است؛ دریای گستردۀ این سنجه، دریای پر تلاطم جامعه شناسی و امواجش، امواج پر افت و خیز نظریه های جامعه شناسی و ناظران مشتاقش هم عموماً دانشجویان و پژوهشگران علوم اجتماعی هستند که در ساحل نه چندان آرامِ مشرف به این دریا در تب و تاب موج بازی به سر می برند. این سنجه به این دسته از افراد کمک می کند که تا حدود زیادی از گرایشات درونی خود نسبت به امواج متعدد و مختلف نظریات جامعه شناسی باخبر شوند.
اما این تنها دانشجویان و پژوهشگران جامعه شناسی و علوم اجتماعی نیستند که می توانند از این سنجه استفاده کنند؛ چون دریا، دریای علم زندگی اجتماعی بشر است حتی آنها که با نظریات جامعه شناسی آشنا نیستند هم می توانند از این ابزار استفاده کنند و از گرایشات درونی خود نسبت به آنها باخبر شوند. اتفاقاً استفاده از این ابزار برای این دسته از افراد جالب تر و جذاب تر و در عین حال مفیدتر از بقیه خواهد بود، چه در انتها، بی آنکه از پیش دانسته باشند، متوجه خواهند شد که عقاید و باورهایشان به کدام نظریۀ جامعه شناسی شبیه تر و نزدیکتر است و این انگیزه ای بزرگ می شود برای آنها که به سراغ آن نظریه یا نظریات بروند و در مورد اساس و اصول آن که آراء و عقاید خودشان هم در آن نهفته است بیشتر و بهتر بیاموزند و این خود می تواند فتح بابی باشد برای مطالعۀ سایر نظریات موجود که همه و همه در اندیشۀ تبیین زندگی اجتماعی بشر پدید آمده اند.
در هر صورت این شما و این سنجه؛ سعی کنید بنحوی اصولی که در ادامه شرح آن خواهد آمد از آن استفاده کنید و از میزان گرایش درونی خود به نظریات مختلف جامعه شناسی باخبر شوید. فراموش نکنید که این سنجه تنها یک وسیله است برای تهییج و هدایت شما به سمت مطالعات بیشتر و گسترده تر در زمینۀ نظریات جامعه شناسی، پس سعی کنید پایان این ارزیابی، نه پایان بلکه آغاز کار شما باشد.
.
.
برای دانلود رایگان این کتاب جامعه شناسی از لینک زیر استفاده کنید:
👇👇👇
لینک دانلود رایگان کتاب "به کدام نظریه اجتماعی گرایش دارید؟"
نوع فایل : PDF
حجم فایل: ۵۵۸ KB
تعداد صفحات: ۲۱
.
برچسبها: نظریه اجتماعی, نظریات جامعه شناسی, حسین شیران, جامعه شناسی شرقی
[ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی شرقی
بخش سوم: دربارۀ امکان، ضرورت و اهمیت جامعه شناسی خودمانی
حسین شیران
طبق توافقی که در بخش اول این نوشتار با هم نمودیم عجالتاً فرض می کنیم که "جامعه شناسی مرده است" و ما اکنون همه در مجلس ختمش نشسته ایم و آن دسته از مردم بی اطلاع یا کم اطلاع از کم و کیف و چند و چون جامعه شناسی هم در این جمع حضور دارند و ما اینک می خواهیم در وصف این فقید با آنها (و در واقع خودمان) صحبت بکنیم؛ بدیهی است اگر که خواسته باشیم صحبتمان از نظم و ترتیبی منطقی برخوردار باشد باید که ابتدا از چیستی آن سخن آغاز کنیم و بعد در مورد هستی و نیستی اش اندیشه کنیم! بنابراین نخست به این مسئله می پردازیم که "جامعه شناسی چیست؟" (و یا چه بود؟) و بعد می پردازیم به اینکه از کجا آمده بود و به کجا می رفت و اصلاً برای چه آمده بود و چه کرد و چه نکرد تا اینکه عاقبت کارش بدینجا رسید که حالیا مجلس ختمش برپاست! پس اکنون مسئلۀ اصلی برای ما و شما و آنها همه یک چیز است و آن اینکه "جامعه شناسی چیست؟"
مسئلۀ اول: جامعه شناسی چیست؟
آنچه مسلم است در این صد و هفتاد هشتاد سالی که از ابداع این واژه و مفهوم می گذرد متأسفانه بر روی تعریف واحد و مشخصی از جامعه شناسی توافق حاصل نشده است که ما هم اینجا به سرعت به آن اشاره کنیم و بگذریم! در واقع تا به امروز هرکس هرطور که خواسته بر روی این مسئله اندیشیده، و در نهایت تعریفی ارائه کرده و از سر موضوع گذشته است؛ همینجا بگویم که این یکی از نخستین و در عین حال مهمترین مسائل و مشکلاتی است که جامعه شناسی از آغاز تا کنون با آن مواجه بوده است و هنوز هم مواجه است!
البته برخی به این باور یا بهانه که علم یا دستکم جامعه شناسی را در سرآغازش هیچ نیازی به تعریف نیست از زیر بار سنگین این مسئله شانه خالی کرده اند و خیلی راحت به سر وقت مسائل بعدی خزیده اند! اما برخی دیگر علیرغم اقرار به سخت و دشوار بودن امر، بهر صورت دست بکار شده اند و سرانجام تعریفی از خود بجای گذاشته اند؛ تعاریف متعددی از جامعه شناسی هم که ما اینک با آنها سروکار داریم در واقع همه محصول تفکر این دسته از متفکران می باشند؛ منتهی مسئله ای که وجود دارد اینست که از میان اینهمه تعریف که از جامعه شناسی ارائه شده است، بجرأت می توان گفت که نه هیچ یک به تنهایی کامل بوده اند و نه همه باهم کافی! و این یعنی تکلیف مسئله آنگونه که باید، تا به امروز مشخص نشده است! و این صورت کلی آن مشکلی است که نه فقط ما، بلکه هر آنکس دیگری که می خواهد اندیشه در مورد جامعه شناسی را آغاز کند در گام نخست با آن مواجه می شود!
در هر صورت ما اینجا به این تعاریف نخواهیم پرداخت- اولاً به این دلیل که در اغلب منابع قابل دسترسی هستند؛ ثانیاً مشخصاً قصد تجزیه و تحلیل آنها را هم نداریم- چه اگر داشتیم ناگزیر از پرداختن به آنها بودیم؛ و ثالثاً قبلاً در نوشتار دیگری (تحت عنوان "دربارۀ تعاریف جامعه شناسی"، در همین وبسایت) بدان پرداخته ایم؛ با اینحال بدون تعریف هم از این مرحله نخواهیم گذشت، با این تذکر که تلاش ما در این راستا مطابق اصولی که پیشتر از آنها یاد کردیم بیشتر مبتنی بر "خوداندیشی" خواهد بود تا تقریر محض قول و قرائت دیگران؛ حاصل اگر که خوب بود فبه المراد، و گرنه که ما هم یکی از آن دهها بلکه صدها متفکری که در این راه کوشیده اند اما نتیجۀ تلاششان آنگونه که باید گرهی از کارها نگشوده است! این مسئله اگر که به برخی از خودیها برنخورد مسلماً به غیرخودیها هیچ برنخواهد خورد!
با ذکر این پیش آگهی، با تمام توان متمرکز می شویم بر روی مسئله ای که هم اینک پیش روی ماست، و آن چیزی نیست جز مسئلۀ تعریف جامعه شناسی؛ ابتدا بهتر است ببینیم خود این واژۀ "تعریف" به چه معنا و مفهومی است؛ خود تعریف را اگر که بخواهیم تعریف کنیم خیلی ساده و راحت می توانیم بگوییم تعریف یعنی "حقیقت امری را برای کسی بیان داشتن" (فرهنگ عمید)؛ با این حساب تکلیف ما در خصوص تعریف جامعه شناسی کاملاً روشن است؛ نخست باید "حقیقت امر جامعه شناسی" را دریابیم- دستکم در نزد خویش، و بعد عالمانه و آگاهانه بیاییم آنرا با دیگران در میان بگذاریم، و گرنه میان ما که به تصریح نمی دانیم حقیقت جامعه شناسی چیست و آنکه بالکل نمی داند جامعه شناسی چیست توفیر چندانی نخواهد بود! اما حقیقت امر جامعه شناسی چیست؟
میان گفتار
معمولاً وقتی که کار به اینجا می رسد یعنی پای تعریف و تشریح مسئله به میان می آید از معنا و ریشۀ لغوی اصطلاح شروع می کنند و بعد به تاریخچه و یا شرح مفهوم یا مفاهیم مرتبط با آن می پردازند و در نهایت برخی از تعاریف ممتاز موجود را بیان می کنند؛ کم و بیش، کار ما هم جز این نخواهد بود، یعنی بعنوان سرآغاز از معنای لغوی اصطلاح شروع خواهیم کرد و بعد به مفهوم یا مفاهیم مرتبط با آن خواهیم پرداخت و در نهایت هم تلاش خواهیم کرد بر روی تعریف مشخصی از جامعه شناسی اتفاق کنیم و یا احیاناً تعریف جدیدی از آن ارائه دهیم؛ با این تفاوت که در طی این طریق کلاً هر کجا که اسمی از جامعه شناسی ببریم همین عنوان خودمانی اش را در نظر خواهیم داشت و نه مشخصاً عنوان خارجی اش یعنی همان "Sociology" را، و بعد در مراحل بعدی هم به معانی و مفاهیم مرتبط با همین عنوان استناد خواهیم کرد و نه الزاماً مفاهیم مرتبط با واژۀ Sociology ، یا بعنوان مثال مفاهیمی که اگوست کنت یا بنیانگذاران دیگر به هنگام ابداع این واژه یا گسترش این علم در نظر داشتند.
اگرچه می توان گفت که این هر دو عنوان مشخصاً معادل و مترادف هم هستند و تقریباً به یک معنا و مفهوم بکار می روند و مفاهیم مرتبط با آنها هم کم و بیش یکی هستند، اما حتی اگر هم چنین باشد ما می خواهیم این راهی را که در پیش داریم با معارف، معانی و مفاهیم خودمان سپری کنیم؛ چه اشکالی دارد برای یکبار هم که شده، فارغ از معانی و مفاهیم و مصطلحات غیر، خود به زبان خویش بیندیشیم و با واژه ها و مصطلحات و معانی و مفاهیم خویش بگوییم که جامعه شناسی چه هست و چه نیست.
باز می دانم و پیش از این هم اشاره کردم که در این روزگار هر چه بحثها و گفتگوها با اعلام و واژه ها و مصلحات خارجی بیشتری آمیخته شوند بهمان اندازه سطح کلاسشان بالاتر و افتخارشان بیشتر و شنوندگانشان هم افزون تر خواهد بود! اما ما اینجا در واقع امر، نه به دنبال کلاس گذاشتن هستیم و نه کسب افتخار! ما به این گفته که "اندیشیدن بهتر از بیان صرف اندیشه هاست" ایمان داریم و از طرفی هم، اندیشیدن به زبان خویش و با واژه ها و معانی و مفاهیم خویش را بهتر و مفیدتر از اندیشیدن با واژه ها و معانی و مفاهیم غیر می دانیم؛ اینها همه ابزار اندیشه هستند و بدیهی است ما هر چه بر ابزاری که با آن سروکار داریم بیشتر تسلط داشته باشیم به همان اندازه نتیجۀ کارمان هم بهتر و با کیفیت تر خواهد بود.
مسئله گریز از غرب نیست.
اینجا باز هم تأکید می کنم که در پیش گرفتن این روند ناشی از غرب گریزی ما نیست؛ بهرحال در اینکه جامعه شناسی زاده و پروردۀ غرب است هیچ شکی نیست؛ و در اینکه غربیان جزئاً و کلاً بار رشد و توسعۀ این رشته را در سرتاسر جهان بدوش داشته اند و هنوز هم دارند هم هیچ تردیدی وجود ندارد؛ یکبار دیگر حسب ضرورت تکرار می کنم که کار ما اینجا نه مخالفت با غرب است نه مقابله با آنها و نه گریز از آنها؛ اینکار به باور ما نه اهمیتی دارد و نه ضرورتی و نه هیچ فایده ای مترتب بر آنست؛ جهان امروز دیگر جهان جدا زیستن و جدا اندیشیدن نیست؛ علم هم اینجا و آنجا کشیدن ندارد، هرکس مبتنی بر اساس و اصول آن پیش برود به آن دست خواهد یافت و گرنه بی بهره خواهد ماند و یا ناچار خواهد بود که به یافته های دیگران تمکین و به دستاوردهای آنها اکتفا کند. ...
ما در هر صورت، جامعه شناسی را بعنوان یک محصول معرفتی غرب، با آغوش باز پذیرفته ایم؛ به آن اعتقاد یافته ایم؛ در آن تحصیل کرده ایم و هم اکنون هم در آن فعالیت می کنیم؛ این یک واقعیت مسلم است و انکار آن هم نه ممکن است و نه اصلاً به صلاح است چون در واقع به انکار خود ما هم می انجامد! با این حال در این میان یک مسئلۀ مهمی وجود دارد و آن اینکه آیا جامعه شناسیای که ما داریم و یا می خواهیم که داشته باشیم الزاماً باید به همان روال و قرار و قوامی باشد که هم اکنون در غرب حاکم است؟ و یا می تواند به شکل دیگری هم باشد؟ پاسخ روشن به این سؤال می تواند تا حدود زیادی تکلیف ما را در مورد این علم مشخص سازد؛ البته ما اینجا قصد پرداختن به این مسئله را نداریم چه خود بحث کلانی است و مجال و مقال دیگری می طلبد، اما حسب ضرورت با توجه به بحثی که پیش آمد تنها به یک وجه از وجوه متعدد این قضیه اشاره می کنیم و می گذریم.
اهمیت، امکان و ضرورت "جامعه شناسی خودمانی"
حقیقت اینست که جامعه شناسی و یا کلاً علوم انسانی همانند علوم تجربی و طبیعی نیستند که اینجا و آنجایشان هیچ فرقی باهم نداشته باشد! من فکر نمی کنم که رسیدن به این نتیجه برای آنکه اهل فکر و اندیشه است کار سخت و دشواری باشد، هر کس اندکی پیرامون این مسئله بیندیشد بسیاری از ابعاد قضیه برایش روشن خواهد شد، آنوقت تصور و باور اینکه در جهان یک علم جامعه شناسی جامعی وجود داشته باشد که همچون علم فیزیک یا شیمی یا ریاضیات یا نجوم جهانشمول باشد و بتواند پاسخگوی نیازهای همۀ جوامع بشری باشد دیگر برایش آسان نخواهد بود!
ما اغلب می شنویم که جامعه شناسان خود را "پزشکان متخصص جامعه" قلمداد می کنند؛ باید گفت که این قیاس از جهاتی درست و از جهاتی دیگر نادرست است؛ از جهات نادرستش اینکه ما وقتی می گوییم "تن انسان"، در واقع در قالب یک کل، نوعاً به موجودات همسانی نظر داریم که هم از نظر ساختاری و هم از نظر کارکردی هیچ تفاوتی باهم ندارند؛ اما وقتی می گوییم "جامعۀ انسانی" چطور؟ آیا می توانیم همۀ جوامع موجود در جهان را کلاً و جزئاً موجودات همسانی در نظر بگیریم و از نظر ساختاری و کارکردی و سایر جهات نسخۀ واحدی بر آنها بپیچیم و یا حکم جهانشمولی بر آنها صادر کنیم؟ ...
آیا تا بحال فکر کرده اید که چرا یک پزشک آمریکایی یا چینی بخوبی و براحتی می تواند در ایران یا هر کشور دیگری طبابت کند (و برعکس)، اما یک جامعه شناس متخصص جامعه آمریکایی یا چینی نمی تواند به آن راحتی ها که در جامعۀ خودش کار می کند در ایران و یا هر کشور و هر جامعۀ دیگری فعالیت کند؟ مسئله کاملاً روشن است، بخاطر اینکه جسم انسان اینجا و آنجایش هیچ فرقی باهم ندارد و احکام صادره بر آنها واحد و جهانشمول است، در حالیکه گاهی تفاوت یک جامعه با جامعۀ دیگر از زمین تا آسمان است؛ و این خود یک واقعیت انکار ناپذیر است و جامعه شناسی هم که کار و وظیفۀ خود را پرداختن به واقعیت های زندگی اجتماعی می داند هرگز نمی تواند نسبت به این تفاوتها بی تفاوت باشد یا آنها را نادیده بگیرد.
یا مثلاً می بینید که یک پزشک- حالا در هر کجای این کرۀ خاکی که باشد، می تواند دارویی را که مثلاً در کشورهای متمدن و صنعتی جهان ساخته شده است بدون هیچ نگرانی استفاده کند و نتیجه هم بگیرد؛ و حتی این دارو ممکنست از داروی مشابهی که خودِ آنجا و یا هر جای دیگر ساخته می شود بهتر و مفیدتر باشد- همچنانکه در اغلب موارد هم هست؛ فکر می کنید چرا؟ بخاطر اینکه فرمول ساخت آن دارو متناسب با ساختار و کارکرد تن انسان می باشد و تن انسان هم در هر کجای جهان از ساخت و ترکیب و کارکرد مشابهی برخوردار است؛ اما آیا فرمولهای جامعه شناختی را هم می توان به چنین راحتی و سادگی و اطمینانی در هر کجای جهان بکار برد؟ ...
همسانی ها و ناهمسانی های جامعوی
البته مسلم است که جوامع بشری هم از جهات متعدد همسانی هایی دارند؛ در این نکته هیچ شکی نیست، اینها همان "ویژگیهای جهانشمول" هستند که خود را در قالب فرهنگ بمعنای کلی اش نشان می دهند؛ در واقع آن بخشی از جامعه شناسی هم که یکسان و جهانشمول است و از این رو در هر کجای جهان می تواند مطرح باشد و کارگر افتد، معطوف به مطالعۀ همین همسانی ها و ویژگیهای جهانشمول است؛ اما همه می دانیم که در کنار این همسانی ها، ناهمسانی هایی هم وجود دارند که ما هرگز نمی توانیم آنها را نادیده بگیریم، اتفاقاً طی فرآیندی پیچیده و شاید مرموز معمولاً این همسانی ها و مشابهت ها هستند که بدلیل همه جا بودنشان، نادیده گرفته می شوند و این ناهمسانیها هستند که بدلیل نقش تعیین کننده ای که در رقم خوردن وقایع جامعوی و حتی جهانی بازی می کنند بیشتر مورد توجه قرار می گیرند!
من فکر نمی کنم کسی پیدا شود که بخواهد یا بتواند این ناهمسانیها را انکار کند و یا نقش تعیین کنندۀ آنها را در امور جامعوی و جهانی نادیده بگیرد؛ آنها فارغ از اینکه ما با آنها چه کنیم- انکارشان کنیم یا قبولشان کنیم، در نفس خود وجود دارند و بنوبۀ خود هم در تحولات جامعه و جهان تأثیرگذار هستند؛ پس حالا که چنین است لاجرم باید جزو برنامه های مطالعاتی جامعه شناسان هم قرار بگیرند، و چه چیز از این بهتر که جامعه شناسانِ هر جامعه ای خود با بینش های علمی خاص خودشان، در کنار ویژگیهای عام، ویژگیهای خاص جامعۀ خود را هم مورد مطالعه قرار بدهند و امور جامعۀ خود را خود در راستای اهداف جامعوی عام و خاصشان تقریر و تنظیم کنند! ...
هر چند قضیه ابعاد مختلفی هم دارد اما دستکم از این نظر مسئله کاملاً روشن است و من نمی خواهم اینجا بیش از این بر روی این مسئله بحث کنم. از این جهت است که من نیز همچون خیلی های دگر معتقدم که جوامع مختلف، باید هم جامعه شناس مخصوص بخود داشته باشند و هم حتی علم جامعه شناسی مخصوص بخود. البته این به این معنا نیست که جامعه شناسی هر جامعه ای باید از بیخ و بن متفاوت تر از هر جای دیگری باشد! به همان اندازه که تشابه کامل صحیح نیست تفاوت کامل هم نه تنها صحیح نیست بلکه ممکن هم نیست، چون اساس و اصول کار یکیست لاجرم مقدمات کار هم یکی خواهد بود؛ مگر اینکه شما بخواهید اساس و اصول دیگری بیافرینید که در آن صورت محصول کار شما غیر از جامعه شناسی خواهد بود! ...
تمرین خوداندیشی
در هر صورت اگر که به اهمیت و امکان و ضرورتِ داشتن جامعه شناسی خودمانی اعتقاد داشته باشیم باید بدانیم که یکی از الزامات دست یافتن به چنین دستاورد مهمی، پیش و بیش از هر چیز دیگری "تمرین خوداتکایی" و "تمرین خوداندیشی" است؛ کار ما هم اینجا جز این نبوده و نیست! ما خوداندیشی را گذشته از آنکه یک تکلیف انسانی می دانیم، مضافاً در راستای اهدافی که پیش رویش داریم یک ضرورت اجتماعی و جامعوی هم می انگاریم.
البته مسلم است که ما در این خوداندیشی بی نیاز از اندیشه های دیگران نیستیم و نمی توانیم هم باشیم؛ محفوظات ذهنی ما همه محصول اندیشه های دیگران است و این خود خاصیت بارز علم اندوزی است؛ در عالم اندیشه قطع نظر از دیگران اندیشیدن هرگز ممکن نیست، ما حتی اگر هم بتوانیم با هزاران ساعت خوداندیشی، خود به اندیشه ای دست یابیم باز هم این اندیشه، مستقل از اندیشۀ دیگران نخواهد بود؛ بقول نیوتن ما نباید فراموش کنیم اینکه امروز توان بهتر دیدن چیزها را داریم از این جهت است که بر شانه های غولهای بزرگ ایستاده ایم! وقتی این را از زبان کسی می شنویم که خود در غول بودن دست کمی از غولهایی که بر دوششان ایستاده بود نداشت، ماها دیگر باید مقام و موقعیت خویش را در مواردی از این قبیل هرگز از یاد نبریم!
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, پایان جامعه شناسی
[ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
دزدان سرزمین یا سرزمین دزدان؟
حسین شیران
بخش چهارم
ما بحث خود را در مطلع این گفتار با نقل قولی از یک مستشار آمریکایی آغازیدیم؛ همو که در اواخر دوران قاجار بعنوان مشاور در امور اقتصادی به ایران دعوت می شود- لابد به این امید که به لطف دانش و همت او اصلاحاتی در امور مملکت حاصل گردد (؟!)، و بعد که وی پس از مدتی آب در هاون کوفتن دست از پا درازتر به کشور خویش باز می گردد در یک گفتگوی رسانه ای در تعلیل و شاید هم توجیه ناکامیهای خود بنحوی از انحاء ایرانیان را "همه دزد" می خواند و اساساً اصلاح ایران و ایرانی را "امری دشوار" و حتی غیر ممکن قلمداد می کند! ...
ما با پیش کشیدن مجدد این موضوع در واقع می خواهیم پیرو واپسین نکتۀ نوشتار پیشین، پیرامون انواع واکنشهایی که تصوراً می توانیم در مواجهه با چنین اظهارنظرهایی داشته باشیم گفتگو کنیم به این امید که در نهایت به اتفاق هم بتوانیم به منطقی ترین و اصولی ترین نوع آن دست یابیم! بهرحال دریای اذهان عالمیان پر است از اظهار نظرها و ابراز عقیده های جزئی و کلّی ای که مدام از جانب قومیتها و ملیتهای مختلف همچون موجهای ریز و درشتی نسبت بهم شکل می گیرند و به سوی هم جریان می یابند؛ در این میان ما هم از اینگونه امواج در امان نیستیم؛ از همان آوان تاریخ تا به امروزش بهر عنوان جریانهایی از این قبیل از سوی ملل و نحل مختلف به سمت ما هم جاری بوده است و باز هم خواهد بود و علی الظاهر هیچ گریزی هم از آن وجود ندارد! اگرچه گریز راه حل اصولی آن نیست و به باور من باید ایستاد و تن به امواج داد تا بدرستی دریافت اساساً از کدام سو و با کدام بادهاست که چنین امواجی شکل می گیرند و خود را به ساحل احساس ما می رسانند! در هر صورت مهم بود و نبود این امواج نیست بلکه مهم نوع برخورد ما با آنهاست.
با این مقدمه حالا فرض می کنیم که آن مستشار هم اکنون در تالار آبگینه ای تاریخ، حیّ و حاضر در مقابل چشمان ما ایستاده است و بی هیچ رودربایستی ای صاف و پوست کنده ما را اینگونه خطاب می دهد که: « شما ایرانی ها همه دزد هستید! شب و روز همه از هم می دزدید! از بیت المال خود می دزدید! از جامعۀ خود می دزدید! ... و من خود دیدم که چنین هستید و چنان می کنید! و تا چنین هستید و چنان می کنید مطمئن باشید که نه خود و نه جامعۀ تان راه بجایی نخواهید برد! ... ».
در برابر این مسئله و در مواجهه با این موج ویرانگر که به تحقیق از آنسوی دنیا برخاسته و بهر ترتیب خود را به ساحل احساس ما رسانده است و اکنون سخت بر در و دیوار آن می کوبد اصولاً چه واکنشی داشته باشیم بهتر است؟ (منظور از بهتر، منطقی بودن و ختم به خیر و فایده گشتن است.) حالیا آنچه مسلم است اینست که رفتار ما همه در برابر این مسئله یکسان نخواهد بود چه اساساً دیدگاههایمان در برابر آن یکسان نمی باشد.
بهر دلیل در جمع ما موضع برخی اگر هم "گریز" نباشد لاجرم "بی محلی محض" خواهد بود! و این چندان دور از انتظار نیست، چه بهرحال در هر جامعه ای همیشه افرادی وجود دارند که ترجیح می دهند در برابر مسائلی از این قبیل هیچ واکنشی از خود نشان ندهند؛ این افراد اصولاً اغلبِ مسائل پیش آمده را «انگار که نبود» تلقی می کنند و خیلی راحت از کنار آنها می گذرند و به اصطلاحِ نه چندان شایسته هیچ ککشان هم نمی گزد! در بهترین حالت واکنش آنها شاید تنها به گفتن "جواب ابلهان خاموشی است!" ختم گردد و این در حقیقت سقف واکنش آنهاست! در هر حال از آنجا که در نهایت امر هیچ فعل و انفعالی از جانب آنها در حق هیچ قضیه ای صورت نمی پذیرد بدیهی است که هیچ تغییری هم در امور جامعه دستکم از جانب آنها ایجاد نخواهد شد! طبیعت این افراد ایجاب می کند که آنها را در زمرۀ «بی تفاوت» های جامعه جا بدهیم!
در مقابل این گروه برخی هم به سرعت بر مرکب احساس و تعصب سوار خواهند شد و با سردادن این شعار که "جوابِ های هوی است" یا "کلوخ انداز را پاداش سنگ است" با شدّت و حدّتی دوچندان سخت بر طرف مقابل خواهند تاخت تا بقول خودشان حقش را کف دستش بگذارند! اینها هم مشخصاً «تندروهای جامعه» هستند که در هر حال بسی بیش از آنچه که باید، واکنش نشان می دهند و با اینکار به باور خود، جور دستۀ اول را هم می کشند! اگر آنها «زبان کند» جامعه باشند اینها «زبان تند» آن هستند و اصولاً در هر مسئله ای هر های و هویی هم که برخیزد عموماً از چشمۀ اینها آب می خورد! در کل، این دسته از افراد استاد فعل و انفعال اند اما از آنجا که کنش و واکنشهای آنها شدیداً آمیخته با "احساس و تعصب" است طبعاً خط و خطاهای فراوانی هم در آنها به چشم خواهد خورد!
ایندو گروه در واقع همان افراط گران و تفریط گران جامعه هستند چه تحققاً در ارتباط با آنچه که باید بکنند گروهی کسری دارند و گروهی دیگر مازاد، و این یعنی که راه صواب را نه در اینها باید جست! به باور من همان اندازه که ندیده و نشنیده گرفتن این امر درست نیست، بد دیدن و بد شنیدن و سخت گرفتن آن هم درست نیست؛ نباید فراموش کرد که همیشه و در همه حال راههای میانه ای هم وجود دارند که بیش از هر راه دیگری رسیدن رهرو به مقصدش را تضمین می کنند، منتهی مسئله ای که وجود دارد اینست که همیشه این راهها بخودی خود نمایان نیستند. برای یافتن این راهها اندکی تکان و تکاپو و تدارکی می باید؛ مثلاً در رابطه با این مسئله پیش از هر چیزی باید که نشسته ها برخیزند و سواره ها هم پیاده شوند؛ و بعد باید در نظر داشت که نه با سکوت و سکون و نه با خروش و خروج هرگز به راه میانه نمی توان دست یافت؛ اینها و بسی بیش از اینها همه شرط اعتدال هستند و آنگاه که بدرستی برآورده شوند راه میانه تا حدود زیادی خود نمایان خواهد شد!
براستی که شرط پایداری هر چیزی قرار گرفتنش در مدار عدل و انصاف است؛ افراط گران و تفریط گران را از آنروی توان و توفیق رسیدن و یا رساندن به این مقصد نیست که خود با کم و بیشِ خود تحققاً خارج از مدار اعتدال قرار دارند! وقتی شما چشم بربسته و خود را به خواب زده اید چگونه می خواهید راههایی را که پیش پای شماست از هم باز شناسید؟! و یا وقتی سوار بر مرکب احساس و تعصب سخت می تازید چگونه می خواهید و یا می توانید از میان گرد و غباری که خود بپا کرده اید حدود و ثغور نازک عدل و انصاف را که زیر پایش نهاده اید بدرستی تشخیص بدهید؟!
کافی است که خفتگان از خواب برخیزند و سواره ها هم از مرکبشان پیاده شوند؛ این خود نیمی از اعتدال است، و بعد همه در کنار هم قرار گیرند و در اندیشۀ فعلی مثبت پیش را بنگرند آنگاه راهی که در برابرشان ظاهر خواهد شد جز راه میانه هیچ نخواهد بود و مرکبشان جز مرکب راهوار عدل و انصاف نتواند بود! هیچ چیز به اندازۀ "خواب" و "خشم" آدمی را از سبیل "عدل" و "انصاف" که براستی همان سبیل حقیقت است دور نمی سازد؛ آنگاه که آندو فرو افتند ایندو بروشنی مجال ظهور خواهند یافت!
پس ما در قضیۀ مستشار و کلاً قضایایی از این قبیل نه خود را به خواب می زنیم و نه بر مرکب خشم سوار می شویم بلکه سعی می کنیم همه باهم از سبیل عدل و انصاف با قضیه روبرو شویم.
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, بررسی مسائل اجتماعی
[ شنبه ۹ دی ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناسی شرقی
بخش دوم: دربارۀ سبک و سیاق بحث
حسین شیران
این بخش مطابق آنچه که پیشتر وعده کرده بودیم به ذکر نکاتی چند پیرامون سبک و سیاق و سمت و سوی بحثی که در پیش رو داریم سپری خواهد شد؛ نخستین نکته از این نکات اینکه، در سرتاسر این بحث سعی ما بر این خواهد بود تا آنجا که بتوانیم مطالب و مباحث خود را از خرد تا کلان بنحوی "ساده و روان" بیان کنیم؛ نکتۀ دوم اینکه سبک بیان ما "تأمّلی" و سیر بیان ما "تکاملی" خواهد بود؛ یعنی که با درنگی معقول، از مباحث پایه و مقدماتی شروع خواهیم کرد و به سمت مباحث پیشرفته تر و پیچیده تر حرکت خواهیم کرد. و نکتۀ سوم اینکه در طرح و شرح مباحث تا آنجا که بشود یا بتوانیم بنا را بر "خوداندیشی و نواندیشی" خواهیم گذاشت؛ حاصل کارمان اگر هم لایق تحسین نباشد بهرحال مایۀ تمرین که خواهد بود!
نکتۀ چهارم که تا حدود زیادی برخاسته از نکتۀ سوم است اینکه شاید در خلال مباحث ما چندان خبری از اَعلام و اندیشه های غربی نباشد مگر بقدر نیاز و بقدر ضرورت؛ این را از هم اکنون بعنوان یک پیش آگهی به طالبان و عاشقان این اعلام و اندیشه ها گوشزد می کنم که اگر واقعاً چنان است که بی ذکری از آنها کلام نمی چسبد و یا خالی از لطف می نماید وقت گرانبهای خویش را با خواندن این نوشتارها که در آن چندان خبری از دنیای غرب و اندیشه های غربیان و نام آوران آنها نخواهد بود تلف نکنند.
البته خوب می دانم در روزگارانی که مدام از غرب گفتن و دم به دم نام غربیان بردن نشان والای دانایی است این پرهیز، دستکم در باور برخی، بسی ناشیانه و یا احمقانه جلوه خواهد کرد و خود مشخصاً نشان جاماندگی و واماندگی خواهد بود؛ با اینحال بنا به دلایلی که در پی خواهم گفت عامدانه و آگاهانه تا آنجا که بتوانم از چنین روال و روندی پرهیز خواهم کرد مگر آنکه براستی از آن ناگزیر گردم! (این را به حساب ناآگاهی و ناتوانی حقیر در این خصوص بگذارید بهتر است از اینکه نوعی گریز و ستیز را در این میان تصور و تجسم کنید).
در واقع امر، هر چهار نکتۀ فوق، بیش و پیش از هر چیز دیگری، خود حاصل اعتقاد و التزام نگارنده به نوعی از بحث و گفت و شنود است که اینجا تحت عنوان «بحث سلسلهای و فهم پلهپلهای» از آن یاد می کنم؛ این عنوان، خود تا حدود زیادی مبیّن ویژگیها و یا الزاماتی است که این نوع از مباحثه دارد و یا باید که داشته باشد؛ "ساده و روان گفتن" که در ابتدای بحث بدان اشاره کردم یکی از این الزامات است؛ و در این راستا "پرهیز از بیان و تکرار هر آنچه که ناآشنای مخاطب است" خود شرطی اساسی است؛ البته این پرهیز بمعنای گریز مطلق یا صرف نظر کردن دائمی از آنها نیست؛ نهی طالب علم از طلب هم نیست؛ بهرحال هر آنکه وارد حوزه ای مشخص می گردد لاجرم باید با مفاهیم و اصطلاحات رایج آن هم آشنا گردد و هیچ گریزی هم از آن وجود ندارد؛ در واقع این پرهیز که می گویم متوجه گوینده است و نه شنونده؛ به بیانی کاملتر ملازمه ایست بر گوینده از باب ملاحظۀ شنونده، تا در بیان هر آنچه که ممکنست سبب سردرگمی او گردد جانب احتیاط را نگهدارد.
بعنوان یک تجربه، چه در تدریس و چه در تحصیل، خود به تحقیق دریافته ام که مدام نام بردن از کسی یا چیزی که چندان معرّف حضور مخاطب نیست جز گیج کردن او هیچ ثمر دیگری ندارد و نمی تواند هم داشته باشد؛ در واقع هر کدام از آن واژه های نامأنوس در نقش چراغی پرنور ظاهر می شوند که چون بر چشم ذهن تابانده می شوند دستکم چندی آن را بخود مشغول می دارند و آنرا از سیر معمولی اش باز می دارند! به تمثیلی دیگر، هر واژۀ ناآشنا در چشم آنکه طالب فهم است بسان گلوله ای می ماند که از جانب گوینده به سوی او شلیک می شود و ذهن او را سوراخ می کند و جز حیرت و حسرتی محسوس- از باب آنچه نامفهوم واقع گشته است، چیز دیگری از خود بجای نمی گذارد! این را گفتم تا اگر شما هم احیاناً جزو آنهایی هستید که بهر ملاحظه ای بی هیچ مهابایی در افاضات و بیانات خویش مدام از واژه های علمی و تخصصی استفاده می کنید- حتی برای آنها که فکر می کنید اهالی آن حوزه اند، حواستان باشد که ممکنست آخر سر شما باشید و ذهنی سوراخ سوراخ و فهمی پاره پاره از سوی مخاطبانتان! ...
ناگفته پیداست که توجه به این الزامات زمانی مطرح خواهد بود که اساساً فهم مخاطب برای متکلم مهم بوده باشد، و واقعتر اگر بگویم مراعات این موضوع کاملاً بستگی دارد به اهداف و اغراض آشکار و نهانی که گوینده یا نویسنده دارد و یا می تواند که داشته باشد؛ گاهی هدف از بحث تنها "بیان یکجانبۀ اندیشه" است، در اینصورت بدیهی است که گوینده یا نویسنده را چندان مجال رعایت حال مخاطب نخواهد بود؛ گاهی هم هدف از بحث بنوعی "رونمایی از توان علمی" است، در این مورد هم چندان نباید از گوینده یا نویسنده توقع داشت که از کاربرد مکرر اصطلاحات علمی و تخصصی ابایی داشته باشد و احیاناً در اندیشۀ تفهیم مخاطب باشد؛ و گاهی هم هدف از بحث مشخصاً مقهور ساختن و مغلوب ساختن طرف مقابل می باشد، درست آنگونه که در مجادله ها و مناظره ها رایج است، اینجا دیگر کلاً نباید از طرفین انتظار داشت که گوشه چشمی هم به مخاطب داشته باشند! ...
اما در «بحث سلسله ای و فهم پله پله ای» "توجه ویژه به مخاطب" و به اصطلاح "رعایت احوال او" از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ در این نوع، برخلاف انواع فوق که بسی فارغ از احوال مخاطب پیش می روند، گوینده یا نویسنده در عین حال که تلاش می کند افکار و اندیشه های خود را بنحو اکمل بیان کند در عالم ذهن، گوشه چشمی هم به مخاطبانش دارد تا مبادا از همراهی او جامانده باشند، به بیانی دیگر با در نظر داشتن توان علمی و سطح آگاهیهای مخاطبانش پیش می رود و سعی می کند که آنها را هم با خود پیش ببرد؛ در کل در این نوع از گفت و شنود هدف تنها بیان اندیشه ها نیست بلکه کمک به اندیشیدن هم است؛ ساده و روان گویی و تأملی و تکاملی پیش رفتن هم از این باب است و دقیقاً از همین روست که از این نوع از مباحثه می توان بعنوان بهترین نوع "هم اندیشی" بلکه تنها مصداق "باهم اندیشی" یاد کرد.
نظر به مباحث فوق ذکر چند نکتۀ دیگر هم الزامی است؛ نخست اینکه شاید در این میان برای برخی این سؤال مطرح باشد که گوینده یا نویسنده چطور می خواهد و یا می تواند از اوضاع و احوال مخاطب خود باخبر شود تا مبتنی بر آن حرکت بکند؟ این دیگر آن مسئلۀ مهم و اساسی است که به توان و تبحر خود گوینده یا نویسنده بستگی دارد؛ بهرحال هر آنکه جرأت می کند و دست به قلم می برد و یا سینه صاف می کند و در پشت تریبون قرار می گیرد بعنوان یک ضرورت باید هم از مخاطبان خود شناخت داشته باشد و گرنه کاری که او در پیش می گیرد چیزی جز رها کردن تیر در تاریکی نخواهد بود! البته که دست یافتن به چنین شناختی امر ساده ای نیست اما هرچه هست کلیت کار هم بسته به این است و این خود مؤیّد ارزش والای آن می باشد.
اصولاً و عموماً سه ویژگی هست که در حکم سه منبع قدرت برای گوینده یا نویسنده مطرح می شوند: اول میزان دانش او، دوم نحوۀ گویش او، و سوم میزان شناخت او از مخاطبانش؛ بر خلاف دو مورد اول که بنوعی می توانند ویژگی شخصی گوینده یا نویسنده قلمداد شوند ویژگی سوم یک ویژگی کاملاً اجتماعی است چرا که مبداء و منشاء آن مشخصاً دیگران می باشد و کسب آن هم از این طریق میسر خواهد بود؛ دو منبع نخستِ قدرت تنها در صورتی مجال بروز می یابند که به منبع قدرت سوم متصل گردند، بنابراین هر گوینده یا نویسنده ای که می خواهد در کار خود موفق باشد مضاف بر دو ویژگی نخست، باید تا آنجا که می تواند خود را به این ویژگی مزیّن و مؤیّد سازد.
و اما نکتۀ بعد اینکه، بهرحال برخی ممکنست در کل با این نوع از بحث و گفت و شنود موافق نباشند و آن را در عالم اندیشه نوعی پس خزیدن و پس افتادن و اتلاف وقت بدانند و یا بدلیل اتکای بیش از حدّش بر مخاطب خطا بشمارند و مفید خام پروری قلمداد کنند و جدّ و جهد خودجوشِ مخاطب را برای رساندن خود به سطح متکلم صحیح و پرثمرتر بدانند؛ ... در پاسخ به این افراد می توان گفت که ممکنست چنین باشد و یا چنین نباشد، و این بستگی دارد به اینکه از کدام دیدگاه به قضیه نگاه کنیم؛ آنجا که هدف از کسب علم و یا بحث و جدل تنها پیشتازی شخص عالم و پیگیری منافع شخصی اوست، بله، درست است، نه فقط دست گرفتن از پشت سریها بلکه حتی نگریستن به پشت سر هم عامل تأخیر و توقف خواهد بود! ... اما آنجا که هدف، افزایش آگاهی افراد جامعه یا تغییر اندیشه یا تولید علم باشد چاره ای جز این نیست که به این نوع از مباحثه و گفت و شنود اتّکاء کنیم، چرا که بیش از هر نوع دیگری این به حال ما مفید خواهد بود؛ اینجا دیگر توجه به مخاطب یا تأکید بر تفهیم او یک وظیفۀ انسانی و جامعوی خواهد بود نه اتلاف کردن وقت؛ رفتن برای آوردن دیگران خواهد بود نه پس رفتن و افتادن در قهقرا؛ خم شدن برای گرفتن دستان اندیشۀ همنوعان خواهد بود نه تا شدن در برابر مشتی عوام!
وانگهی این نوع از بحث و گفت و شنود علیرغم عنوانش که تازه می نماید هیچ هم تازه نیست؛ بهیچوجه ابداع شخص نگارنده هم نیست؛ این همانیست که فلسفه با آن آغاز شده است و با آن هم دوران را درنوردیده است و به زمان ما رسیده است، اما نمی دانم دنیا را چه شده است که دیگر فلاسفه از آن گریزانند! شما اگر که کتابها و رسالات سقراط و افلاطون و ارسطو را بخوانید، با اینکه با افکار و اندیشه های سلاطین فکر و فلسفه سروکار دارید، وانگهی آنچه در دست گرفته اید ترجمۀ افکار و اندیشه های آنهاست نه عین نوشته های آنها (یعنی با آنکه نقش عنصر ثالث یعنی مترجم هم در میان است)، اما شما تا حدود زیادی خوب می فهمید که چه می گویند و یا دستکم اینکه از چه می گویند! اما کافی است که کتاب برخی از این متفکران مؤخّر را بدست بگیرید تا بینید براستی با فکر و ذهن شما چه می کنند! ...
و اما نکتۀ آخر؛ مبتنی بر اساس و اصولی که ذکرشان رفت باید بگویم که این نوشتارها اساساً برای آنهایی نوشته شده است یا عمدتاً برای آنهایی مفید خواهد بود که مشخصاً طالب این نوع از گفت و شنود یعنی "بحث سلسله ای و فهم پله پله ای" هستند- همچون دانشجویان عزیز یا نواندیشان گرامی و یا قشر خاصی از مخاطبان، و نه الزاماً آنها که قائل به انواع دیگرند، چه این نوع بدلیل تأنی و تأملی که در آن نهفته است بهرحال قدری بیشتر از بقیه صبر و حوصله می طلبد و این ممکنست مایۀ آزار آنهایی گردد که طالب شتاب بیشتری در بیان مطالب هستند؛ و یا بدلیل آغازیدنش از بحثهای مقدماتی که بهرحال لازمۀ سیر تکاملی است، خارج از حوصلۀ آنهایی باشد که بهر ترتیب از سر چنین مباحثی گذشته اند و کنون در مراتبی فراتر هستند. ...
البته همانطور که یک مخاطب نوشته های مورد علاقۀ خود را انتخاب می کند یک نوشته هم خود بنوعی مخاطبان خویش را انتخاب می کند، بر این اساس خواه ناخواه مخاطبان این مجموعه نوشتارها هم در آنهایی که باید، خلاصه خواهند شد! با اینحال ما خود نیز در قالب این نکته عمده مخاطبان این نوشتارها را مشخص ساختیم تا احیاناً نظر به ویژگیهای آشکار و نهانِ این نوع از بحث و گفت و شنود، در نزد سایر اقسام مخاطبان این تصور ایجاد نشود که نگارنده با مخاطب دانستن آنها گرفتار نوعی توهم بوده است که خود را بسی پیشتر و برتر و داناتر و دلسوزتر از آنها تصور کرده است!
در نهایت شاید که ذکر نکات فوق در نظر برخی مرا عوامگرای و خودمحور و غرب گریز یا مواردی از این قبیل جلوه دهد؛ شاید که چنین باشد و شاید هم نباشد؛ حالیا دغدغۀ من این چیزها نیست! مهم رسیدن به آن نقطه ایست که از هم اکنون چون آرمانی بلند در پیش رویش داریم و برای رسیدن به آنجا به یک آگاهی و توافق میان ذهنی نیازمندیم و این مهم جز از طریق هم اندیشی ها و باهم اندیشی هایی از این قبیل میسّر نخواهد شد.
پایان بخش دوم
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, پایان جامعه شناسی
[ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
جامعه شناس شرق می گوید - بخش هفتم
حسین شیران
اگر به ترس و به اندیشۀ مرگ است
که من اینگونه به موجودی چون خدا قائل می شوم و قرار می گیرم
پس مرا در همه عمر هیچ بی ایندو مباد!
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]