جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

درباره آزادی؛ بخش چهارم 

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

     تا اینجا ما تحت این عنوان سه بخش از این مجموعه نوشتار را سپری کرده ایم که هر کدام معطوف به نکته ای بودند؛ آن سه نکته را بار دیگر باهم مرور می کنیم و بعد ادامة بحث را پی می گیریم: 
     نکتة اول: آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه به معنا و مفهوم آن پرداخته شود از "مصادیق و موانع" آن گفته می شود.
     نکتة دوم: حالا مفهوم و مصداق و موانع آزادی هرچه که باشد این قضیه که "ایران آزادی هست یا نیست!" همیشه بدان قوّت و قطعیت و مطلقیتی که طرفین در "عالم سیاست" اظهار می کنند نمی باشد.
     نکتة سوم: حتی اگر بود و نبود آزادی در ایران مطلق انگاشته شود باز این اطلاق عموماً معطوف به بعد یا ابعاد خاصی است و قابل تعمیم به ابعاد دیگر نمی باشد.

 

     اینها را همه گفتیم تا برسیم به آنجا که از اول اساس بحث ما بود و آن چیزی نبود جز "مسئلة توجه افراطی به بعدی و غفلت افراطی از ابعاد دیگر!" و در این امتداد در نوشتار پیش گفتیم اگرچه در سه بعد سیاست و دین و انقلاب که بسی مورد توجه و حساسیت حاکمیت اند مردم بالطبع دچار محدودیتهایی هستند و عموماً کلیت مقولة آزادی هم از هر نظر محدود و محصور در این ابعاد است اما عوضش در ابعاد دیگر بویژه دو بعد اجتماعی و فرهنگی، سراسر ایران تقریباً غرق در آزادی است- البته اگر که حواسها از سیر و اسارت آن روی رها گردند و اندکی هم بر این روی بگسترند و هر آنچه در آن رخ می دهد را نیک ببینند!
 

     مطابق آنچه که در نکته اول گفتیم اگر بود و نبود آزادی معطوف به بود و نبود موانع باشد، که هست، بجرأت می توان گفت که "ایرانیان از نقطه نظر اجتماعی و فرهنگی، تکرار می کنم "اجتماعی و فرهنگی"، آزادترین مردمان روی زمین هستند!" و باز تکرار می کنم: "آزادترین مردمان روی زمین!" و این تمام آن چیزی است که از ابتدا در نظر داشتم بگویم! حالا اینکه چرا اینگونه است با نهایت تأسف باید گفت که مردم ایران بعنوان یک واقعیت عینی و غیر قابل انکار، اگر هم در ابعاد دیگر بطور نسبی بوده باشد در ایندو بعد بطور کلی، هیچ مانع و محدودیتی نمی شناسند و به انحاء مختلف در بستر بینوای این جامعه، هرکس هرچه دلش خواست انجام می دهد! ...
 

     این دیگر مسئله ایست که نشستن و هزار صفحه نوشتن ندارد چرا که کار هر روز و شب ما و تجربه یک عمر زندگی اجتماعی هر کدام از ماست! پس کافی است پیش از رد یا قبول این مسئله، به ذهن خود رجوع کنید و برگ برگ تجربیات زندگی اجتماعی خویش را ورق بزنید و بعد ببینید تا چه حد با این مسئله توافق دارید! و یا اگر تاکنون به هر دلیل به این مسئله توجه نداشته اید- که البته از نظر من امری بعید است، همین حالا در هر کجا که هستید- چون خوشبختانه و یا در اصل بدبختانه فرقی نمی کند که در کجای این خاک ذلت کش بوده باشید، با تمرکز بر روی این قضیه، اوضاع و احوال پیرامون خود را رصد کنید و بینید تا چه حد هنجارهای شفاهاً مورد توافق جامعه، عملاً مورد استناد مردم قرار می گیرند! ...
 

     و یا نه، اگر که فکر می کنید اوضاع نه چنان است که ما می نماییم، و یا خدایی نکرده از آنهایی هستید که تنها خود را دلسوز این میهن و مردم و مرز و بومش می دانید و بقیه، هر آنکس که نظری غیر از نظر شما داشته باشد، را مغرض و مزدور و مجنون می انگارید، هیچ مشکلی نیست، در آزمودن میزان تطبیق وقایع با حقایق و یا همان رفتارها با هنجارهای حاکم بر جامعه، خودتان همت بخرج بدهید و با درستی و دلسوزی خاصی که لابد برپایه ادعایی که می کنید دارید، در هر کجای این سرزمین بزرگ که هستید بپا خیزید و آرام آرام به سمت حوزه های درونی جامعه پیش بروید و از اول تا آخر مشاهدات عینی خویش را دستکم از یک روز زندگی اجتماعی خویش و یا حتی یک ساعت آن یادداشت کنید (چون هیچ فرقی نمی کند یک ساعت با یک روز یا یک ماه یا یک سال آن، کلاً یک تاریخ پشت این ماجراست) و بعد مستند به هر آنچه که خود دیده اید و دریافته اید تنها و تنها از برای خاطر خویش داوری کنید! ...
 

     در هر سه صورت اگر به این نتیجه نرسیدید که "ایرانیان از هنجارگریزترین مخلوقات روی زمین هستند" مسلمان نیستید اگر ارشادم نکنید و انسان نیستم اگر پیش پایتان سجده نکنم! تنها شاهد میان من و شما "خدا" و تنها شرط میان من و شما هم، "هنجارشناسی و واقع نگری" است! یعنی ابتدا شناختن هنجارهای حاکم بر جامعه و سپس بطور واقعی مطابقت دادن رخدادها با آنها؛ بر این پایه بر هر کجا و بر هر بعدی از ابعاد مختلف زندگی اجتماعی که می خواهید دست بگذارید- حالا من بدلایلی که قبلاً عرض کرده ام بویژه بر دو بعد اجتماعی و فرهنگی اش تأکید خاصی دارم، و بعد بر هر بخشی از آن، بر اساس میزان تطبیق رفتارها با هنجارها، نمره ای بدهید، سپس میان من و خویش حکمی صادر کنید! هرچه باشد من بر آن تابع خواهم بود! ...
      
                                                                                                            پایان

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره تعاریف جامعه شناسی On The Definitions Of The Sociology

حسین شیران

 

     در خصوص اینکه "تعریف جامعه شناسی چیست؟" در همین ابتدا باید گفت که ما در پاسخ به این پرسش هرگز راه آسانی را در پیش رو نخواهیم داشت! و این دشواری خود رسماً از مسئله ای بر می خیزد که ما مدتهاست در پیش رویش داریم و آن اینکه اگر هزار جامعه شناس و جامعه اندیش را، البته اگر که بتوانیم، یکجا بنشانیم، آنگاه که برخیزند، با کمال تأسف، خواهیم دید که بر سر تعریف واحد و مشخصی از جامعه شناسی توافق ندارند! اما اینکه خود این ماجرا از چه روست که چنین جلوه گر می شود مسئله ای دیگر است که بسی جای بحث دارد و ما البته صحبت در خصوص آنرا به فرصتی دیگر محول می سازیم! ...
 

     تعریف (Definition) یعنی "حقیقت امری را برای کسی بیان داشتن" (فرهنگ عمید)؛ با این حساب تعریف جامعه شناسی هم باید چیزی باشد برای فهماندن حقیقت آن به دیگران؛ بدیهی است هرآنکس که به تعریف و یا همان فهماندن حقیقت امری به دیگران برمی آید لاجرم خود باید بیش و پیش از هر کس از کم و کیف آن آگاه باشد؛ اما حالا که خود جامعه شناسان بر سر تعریف واحدی از علم مورد مطالعه شان به توافق روشنی دست نیافته اند ما در پاسخ به هرآنکس که از ما بپرسد "این جامعه شناسی که شما از آن حرف می زنید چیست؟" چه باید بگوییم و یا چه می توانیم بگوییم تا حقیقت آن را بنحو احسن روشن کرده باشیم؟! ...
 

     و این آن مسئله ایست که ما، البته نه از امروز و دیروز، بلکه از همان ابتدا درگیر آن بوده ایم و هنوز هم هستیم! البته نه اینکه هیچ تلاشی در این خصوص صورت نگرفته است، مشکل اینجاست که هیچ توافقی در این خصوص حاصل نشده است! اتفاقاً در مورد تعریف جامعه شناسی تاکنون اظهار نظرات متعدد و متنوعی در طول عمر نه چندان دراز این علم ارائه شده است و این خود نشان همت بلند پیشگامان جامعه شناسی برای رفع این مشکل می باشد؛ ما در ادامه اعم و اهم این تعاریف را از نظر  خواهیم گذراند اما قبل از آن، بهتر است بدانیم که در برابر این مسئله (منظور نفس تعریف جامعه شناسی است) ما عمدتاً با سه گروه از متفکران روبرو هستیم که هر یک بنوعی به این پرسش پاسخ داده اند و بهر نحو از سر آن گذشته اند؛ در این بخش ابتدا اندکی با طرز تفکر این سه گروه آشنا می شویم و بعد بحث تعاریف را در بخش بعدی پی می گیریم؛
 

     گروه اول از این سه گروه آنهایی هستند که اساساً هیچ اعتقادی به تعریف جامعه شناسی ندارند و در واقع با صراحت کامل اعلام کرده اند که دست اندرکاران جامعه شناسی برای اینکه رسالت علمی خویش را پی بگیرند و به تعقیب اهداف تعیین شده بپردازند، نیازی به تعریف واحد و مشخصی از جامعه شناسی ندارند! از معتقدان به این نظر می توان به رابرت هیجدرون (Robert Hagedorn) و سانفورد لبوویتز (Sanford Labovitz) و هانری مندراس (Henry Mendras) اشاره کرد. اگر بر این عقیده باشید که بهر نوع شده حتی با اصرار، از زیر زبان این گروه از متفکران، تعریفی مشخص برای جامعه شناسی بیرون بکشید، در بهترین حالت چیزی بیش از این نخواهید شنید که "جامعه شناسی همان چیزی است که جامعه شناسان بدان مشغول اند"! والسلام! ناگفته پیداست که چنین اظهار نظری نه یک تعریف، بلکه نوعی توتولوژی (Tautology) یا همانگویی است تنها به قصد دست به سر کردن آنها که مشخصاً طالب تعریف هستند! ...
 

     البته باید افزود که مشمولین این گروه به لحاظ برد عقیده شان همسان نیستند و خود دستکم به دو دسته تقسیم می شوند: برخی کلاً به ارائه تعریف در آغاز هر علم، و نه فقط جامعه شناسی، اعتقادی ندارند و برخی دیگر صرفاً آنرا در مورد جامعه شناسی ممکن نمی دانند؛ در دسته اخیر هم برخی چنین امری را فعلاً برای جامعه شناسی که مراحل آغازینش را سپری می کند ممکن نمی دانند و برخی دیگر در همه حال، ایراد یک تعریف معین از جامعه شناسی را اساساً با ذات و ویژگیهای این علم سازگار نمی یابند! ...
 

     گروه دوم آنهایی هستند که از موضعی نزدیک به گروه اول بخصوص دسته اخیر آن، دشواری تعریف برای جامعه شناسی را بدلیل وسعت و پیچیدگی موضوع آن، پذیرفته و اعتراف نموده اند ولی با وجود این، بهر ترتیب خود نیز تعریفی از آن ارائه کرده اند؛ ژرژ گورویچ (George Gurvitch) بعنوان نامدارترین عضو این گروه، بر این منوال در کتابی تحت عنوان "موضوع و روش جامعه شناسی" با دقت خاصی تعاریف موجود از جامعه شناسی را مورد نقد و بررسی قرار داده و با ذکر ایرادات هر کدام، آخر سر خود نیز تعریفی از جامعه شناسی ارائه داده است که در کل، احتیاط محض از سر و روی آن می بارد! البته کم شباهت نبودن تعریف ایشان به تعریف دیگران، خود ناشی از این مسئله است که مشخصاً سعی کرده اند نقاط مورد قبولشان از تعاریف دیگران را بعنوان تأیید در متن تعریف خود بگنجانند! ...
 

     اما گروه سوم را عموماً آنهایی تشکیل می دهند که  قاطعانه به ضرورت ارائه تعریف از جامعه شناسی قائل بوده اند و بر این اساس، قرص و محکم به ایراد تعریفی مشخص از آن پرداخته اند؛ اینها بر این باورند که ضرورت تعریف برای یک علم، ضرورتی منطقی و روش شناختی است و جامعه شناسی هم از این قاعده مستثنی نمی باشد؛ این گروه در سیر استدلال خویش، از مخالفان خود که عموماً متعلق به گروه اول اند، می پرسند که چگونه می توان رسالت علمی خویش در جامعه شناسی را آغاز کرد و به تعقیب اهداف آن پرداخت بدون آنکه تعریف معین و مشخصی از آن در ذهن داشت؟! و یا اساساً چگونه می توان بدون در نظر داشتن تعریفی مشخص از جامعه شناسی، حد و حریم مسائل آن را از مسائل علوم دیگر مشخص کرد و به مطالعه و بررسی دقیق و اصولی آنها پرداخت؟! ... خلاصه اینکه این گروه تعریف را آغاز کار می دانند و هیچ دلیلی را هم برای گریز از آن موجه نمی شمارند! ...


در هر صورت این بود آن سه گروه و در واقع سه جبهه گیری، که متفکران علم الاجتماع تاکنون در برابر مسئله "تعریف جامعه شناسی" از خود بروز داشته اند.

 

 * در این نوشتار به منابع زیر رجوع شده است:

- مبانی جامعه شناسی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، نشر سمت

- جامعه شناس عمومی، دکتر منوچهر محسنی، نشر طهوری

- مبانی جامعه شناسی، هانری مندراس، ترجمه باقر پرهام، نشر سیمرغ

- فرهنگ عمید، حسن عمید، نشر امیرکبیر

طرح مسائل جامعه شناسی امروز، ژرژ گورویچ و دیگران، ترجمه عبدالحسین نیک گهر،  نشر پیام   

                                                                 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی چیست, تعریف جامعه شناسی

[ شنبه ۷ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists 

بخش دوم

اگوست کنت Auguste Comte 

حسین شیران


     آشنایی کنت با سن سیمون بعد از حادثة بسته شدن مدرسه پلی تکنیک که منجر به ترک تحصیل او گردید دومین رخداد مهم زندگی اگوست کنت محسوب می شود؛ کلود هنری دو سن سیمون (1760- 1825) Claude Henrie Saint Simon فیلسوف و اندیشمند مشهور سالهای پس از انقلاب فرانسه، نزدیک به چهل سال بزرگتر از کنت بود و بسی بیشتر از کنت جوان که در آن روزها هنوز بیست سالش هم تمام نشده بود در جریان تحولات و تفکرات زمان قرار داشت؛ و این فرصت بسیار مغتنمی بود برای کنت تا دقیقاً در راستای رسیدن به آنچه که در ذهن داشت قرار بگیرد. او می خواست در آن سالها به کمال عقل راه یابد و بنوعی روی "بنجامین فرانکلین" Benjamin Franklin را کم کند! البته او با بنجامین مشکلی نداشت اتفاقاً شیفتة او هم بود و "سقراط عصر"ش می خواند؛ مسئله این بود که بنجامین در بیست و پنج سالگی به کمال عقل راه یافته بود و کنت می خواست در بیست سالگی به آن مقام دست یابد! ...
 

     از اینرو آشنایی با سن سیمون از دو جهت به نفع کنت تمام شد: اول اینکه کنت در "سمت منشی گری" به استخدام وی در آمد و این واقعه که در ماه اوت 1817 رخ داد تا حدودی خیال کنت را از هزینه های گذران زندگی در بازگشت دوباره اش به پاریس راحت کرد؛ و بعد اینکه کنت بسیار بیش از آنکه در دانشگاه می توانست بیاموزد به تحقیق از همکاری و همپایی با سن سیمون آموخت! در واقع دست روزگار در کوتاه مدت اینگونه به جبران مافات کنت در ماجرای مدرسة پلی تکنیک پرداخت؛ بدین ترتیب او در عین حال که بعنوان یک شهرستانی خیالش از بابت امرار معاشش در پاریس راحت شد همزمان به دانشگاه و استاد خصوصیی هم دست یافت که برای محقق ساختن آنچه که در دل می پروراند می توانست بنحوی مؤثر یاریگر او باشد.
 

     کنت هفت سال در این دانشگاه ماند و از نزدیک در جریان نوع و سطح تفکرات و تلاشهای یک فیلسوف پرتلاش قرار گرفت؛ این در واقع یک کارآموزی بی بدیل بود برای او و در همین دوران بود که مبانی فکری او برای تحولاتی که در آینده رقم زد بنحو احسن در ذهن او شکل گرفت؛ کنت از این بابت شدیداً خود را وامدار سن سیمون می دانست و این از اعترافی که او بعدها بر زبان جاری ساخت بخوبی پیداست: "من از نظر فکری بی گمان مدیون سن سیمون هستم ... او در کشاندنم به مسیری فلسفی که امروزه خودم برای خودم خلق کردم و بدون تردید تا پایان زندگی دنبالش خواهم کرد نقش مؤثری داشت".

 

     بهرحال سن سیمون در آن روزگار کم کسی نبود و در کش و قوسهای عصر روشنگری سری در میان سرها داشت؛ او هم همانند خیلیهای دیگر در کوران بی نظمیهای آنروزهای فرانسه خواستار برقراری نظم بود و برای پیشرفت در امور، به تقویت رکن اقتصادی و توسعة صنعت اعتقاد داشت؛ شهره گشتن او به "فیلسوف صنعت" هم از اینرو بود! ... این او بود که "شور و هیجان اصلاح طلبی تورگو Turgot و کندرسه Condorcet را به کنت منتقل ساخت و به او تلقین کرد که اجتماع باید همانند امور طبیعی تحت قوانین علمی درآید و هدف اصلی هر فلسفه باید پیشرفت و ترقی سیاسی و اخلاقی بشریت باشد." مبتنی بر همین آموخته ها بود که کنت نبوغ ذاتی اش را بکار گرفت و هم مبنای علمی جامعه شناسی را پایه گذاری کرد و هم اصول و اساس فلسفه تحصلی اش را.
 

     اگرچه کنت از این دوران نهایت استفاده را برد اما این دوران پایان خوشی برای هیچکدام یا حداقل او نداشت! کنت در شرایطی به همکاری هفت ساله اش با سن سیمون پایان داد که به شدت از او ناراحت بود! آغاز رابطة ایندو بنحوی گرم و صمیمی بود که سن سیمون کنت را پسرخواندة خود خواند! اما اینکه چه شد این صمیمیت و نزدیکی در نهایت با ناراحتی شدید طرفین جایگزین شد و در ادامة کار حتی به مرحلة نفرت و دشمنی رسید بنحویکه کنت سن سیمون را "شیاد منحط" و "داور فاسد" خواند خود حدیث مفصلی است که بیشتر از حس "استقلال طلبی فکری" کنت نشأت می گرفت تا هر مسئلة دیگری!
 

     حقیقت آنست که نبوغ ذاتی کنت طی این سالها بحدی رسیده بود که او بخواهد یا بتواند خود را از زیر سایة سنگین سن سیمون رها سازد؛ او دیگر خود را یک متفکر صاحب سبک می دانست که زانپس می بایست مستقلاً بر روی پاهای خود بایستد! اما هرچه بود او هنوز منشی سن سیمون بود و زیر نظر او کار می کرد  و در واقع ذهنیت برخاسته از همین مسئله بود که در نهایت تحمل وضع موجود را برای هر دو طرف دشوارتر کرد! بهر حال زیر یک سقف زیستن دو فیلسوف از محالات روزگار است چه برسد به اینکه یکی زیر دست دیگری هم باشد! ...
 

     در اواخر این دوران کنت بتدریج به این نتیجه رسید که سن سیمون به مشارکت علمی او در کارهایش چندان بهایی نمی دهد و به استقلال فکری او اعتبار قائل نیست! او از این مسئله می رنجید اما همچنان دم نمی زد و تحمل می کرد تا اینکه در ماه آوریل 1824 که در واقع آغازگر پایان دوران همکاری اش با سن سیمون بود کتاب "نظام سیاست اثباتی"  the System of Positive Polity اش را به او عرضه داشت؛ این کتاب در نشریة "شرعیات اهل صنعت" منتشر شد بی آنکه نامی از کنت در میان باشد! این مسئله سرانجام کاسة صبر کنت را لبریز کرد و مسببات عصبانیت و اعتراض شدید او را فراهم ساخت؛

 

     در حقیقت حق با کنت بود؛ او دیگر نمی توانست ساکت بنشیند و دست روی دست بگذارد تا کتابی را که بسی رویش زحمت کشیده بود و جلد اول فلسفه اثباتگرایی می دانست سن سیمون بعنوان بخش سوم نظریاتش در تشریح نظام نوین صنعتی در نشریه اش به چاپ برساند! اینجا بود که او به سیم آخر زد و سن سیمون را علیرغم اینکه پدرخوانده اش بود و در طی این سالها در حقش لطف کرده بود "داور فاسد" نامید و رابطه اش را برای همیشه با او قطع کرد! او بعدها از این ماجرا تحت عنوان "رابطه ای شوم" یاد کرد و آنرا "درسی تلخ" از یک "شیاد منحط" قلمداد کرد! ... اما این پایان بهم ریختگی های کنت نبود بلکه خود آغازی بود برای گرفتاری ها و مشغله های ذهنی و فکری فراوان او که قرار بود در آیندة نزدیک یک به یک گریبانگیر او شود!
                                       

                                                                                                  پایان بخش دوم

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت

[ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسان ناآرام Unrestfull Sociologists 

بخش اول

اگوست کنت Auguste Comte 

حسین شیران


     اگوست کنت نامی پرآوازه در میان جامعه شناسان است؛ او بنیانگذار و واضع اصطلاح جامعه شناسی (Sociology) در فرهنگ علوم اجتماعی و انسانی است؛ اگرچه امروز او را بیشتر بخاطر همین دو کار بزرگش می شناسیم تا متفکری بزرگ که در حد این روزگار حرفی برای گفتن داشته باشد اما باید گفت که همین دو مورد کافی است تا نام او برای همیشه در تاریخ جامعه شناسی و در خاطر جامعه شناسان به یادگار بماند! بی انصافی است از مؤسسان چیزی بیش از این خواستن! ما نباید انتظار داشته باشیم آنها یکبار برای همیشه فکر همه چیز را هم کرده باشند! باقی رسالت آیندگان است! ...
 

     ضمن اینکه ارزش و اهمیت کنت تنها در جامعه شناسی خلاصه نمی شود؛ او بمثابة اغلب متفکران دیروز و امروز در فلسفه هم پایی داشت؛ او بعنوان "نخستین فیلسوف علم" بمعنای نوین کلمه شناخته شده است؛ مکتب بزرگی در فلسفه هم تحت عنوان "پوزیتیویسم" (Positivism) یا همانکه ما "فلسفه تحققی" یا "اثباتگرایی" اش می خوانیم به سختی با نام کنت آمیخته است! حال بگذریم از اینکه او اواخر عمرش پا را از اینهم فراتر گذاشت و در کنار و بلکه در امتداد مکتب به تبلیغ مذهب هم پرداخت- مذهبی که "دین انسانیت" اش می نامید و خود آورده بود و بنوعی هم خدایش بود و هم پیامبر و  هم کشیشش! در هر صورت آنچه اینجا گفتیم فارغ از هر چیز از باب پاس داشتن ارزش و حرمت ایشان بعنوان یک متفکر و متقدم بود و گرنه بدیهی است که پاس داشتن حرمت یک کس الزاماً بمعنای پذیرش مطلق او نیست!
 

     ایزیدور اگوست ماری فرانسوا کزاویه کنت (Isidore Auguste Marie François Xavier Comte) معروف به اگوست کنت در نوزدهم ژانویه سال 1798 میلادی ( 1177 شمسی) در شهر مون پلیه Montpellier در جنوب فرانسه چشم بدنیا گشود؛ پدر و مادرش از نظر مذهبی کاتولیک و از نظر سیاسی طرفدار نظام سلطنتی بودند! قابل ذکر است که در آن روزگار، فرانسه نهمین سال پس از انقلاب کبیرش را می گذراند و شش سال هم از سرنگونی نظام سلطنتی و اعدام لویی شانزدهم و همسر نامدارش ماری آنتوانت می گذشت؛ اما طرفدار سلنطت بودن خانوادة کنت از این باب بود که در دوران پس از انقلاب، هنوز کشمکش میان گروههای سیاسی به سختی جریان داشت که یکی از آنها هم همین سلطنت خواهان بودند؛ بقولی اگرچه سلطان مرده بود اما سلطنت خواهان هنوز زنده بودند! ... از گروههای دیگر درگیر می توان به دو گروه جریانساز آن روزهای فرانسه یعنی ژیروندنها Girondins و ژاکوبنها Jacobins اشاره کرد که دوش بدوش سلطنت خواهان در کش و قوس تحولات بعد از انقلاب کبیر فرانسه روزگار سپری می کردند. ...
 

     در هر صورت کنت در شرایطی چشمانش را بدنیا باز کرد که زادگاهش تقریباً در هیچکدام از ابعاد جامعوی حال و روز خوبی نداشت؛ روزهای ناآرام قبل از انقلاب و حین انقلاب و بعد از انقلاب، به سختی نفس فرانسه را بریده بود؛ و هنوز جامعة فرانسه آبستن حوادث بزرگ و کوچک بسیاری بود که زینپس می بایست مقابل چشمان کنت یک به یک زاده می شدند و پیش می رفتند؛ کنت هنوز یکسالش تمام نشده بود که اعجوبة آسمان تاریک سیاست، "ناپلئون بناپارت" در عرشة کشتی پرتلاطم و طوفان زدة تاریخ  فرانسه ظاهر شد (1799)؛ او با نیروی قهریه آمد و با همان هم رفت! این آمد و شد که پانزده سال طول کشید (از کودتای 1799 تا تبعید به جزیره سنت هلن در سال 1814) تمام دوران کودکی و نوجوانی کنت را در خود فرو برد! ...
 

     در این مدت تاریخ فرانسه همانند سالهای پیش از آن توأمان آمیخته به حادثه و حماسه بود! و مردمان فرانسه هاج و واج میان مرگ و زندگی، شکست و پیروزی، امید و ناامیدی، غم و شادی، خنده و گریه در آبادی و ناآبادی یک به یک روزگار سپری می کردند! ... اهمیت و وسعت حوادث و تحولاتی که ناپلئون در همین پانزده سال در فرانسه بلکه در اروپا و حتی جهان خلق کرد آنچنان عظیم بود که این دوران با تمام کوتاهی اش به "عصر ناپلئون" معروف گشت! ... پایان دوران امپراتوری ناپلئون برابر شد با پایان تحصیلات متوسطة کنت در مون پلیه؛ همچنین پایان دینداری او؛ چه در همین دوران وی از مذهب کاتولیک به آرامی دل برید و بتدریج به افکار آزادیخواهانه و انقلابی بست! ... در همین سال یعنی 1814 کنت در مدرسة پلی تکنیک پاریس با رتبة بسیار خوبی پذیرفته شد؛ او در میان داوطلبان جنوب فرانسه رتبة اول و در کل رتبة چهارم را کسب کرد و این نوید سالهای طلایی تحصیل وی در پلی تکنیک را می داد اما در کمال تأسف روزگار اینگونه بر وفق مراد کنت نچرخید و چندی بعد وی با نخستین تجربة تلخ و ناامید کنندة زندگی اش یعنی "تخته شدن در مدرسة پلی تکنیک" روبرو شد؛ چیزی که سالهای سال در آزردن خاطر کنت ذره ای کوتاهی نکرد! ...
 

     این حادثه در ماه آوریل 1816 اتفاق افتاد؛ با شکست و سقوط ناپلئون دول متفق اروپایی بر فرانسه غالب آمدند و بعد از 22 سال (از سال 1792 که لویی شانزدهم اعدام شد) دوباره خاندان سلطنتی بوربون را بر سر کار آوردند. نظام سلطنتی که اینگونه بر سر کار آمد مطابق میل و ذات معمول سیاست و همانند هر گروه غالب دیگری برآن شد تا مخالفین اش را سرکوب کند و جلوی رشد و نشر افکار آنها را بگیرد؛ مدرسة پلی تکنیک هم دقیقاً گرفتار همین روند شد! این مدرسه متهم به ترویج عقاید ژاکوبنها شد و همین مسئله باعث تعطیلی آن گردید؛ ژاکوبنها همان جمهوریخواهان افراطی بودند و چون در صومعه ژاکوبن در پاریس دور هم جمع می شدند به این نام خوانده می شدند. ... با تعطیلی مدرسة پلی تکنیک کنت ناگزیر به مون پلیه بازگشت؛ این حادثه در سیر پیشرفت کنت نقطة منفی و سیاه بزرگی بود؛ هرچند سیر زمان سالهای سال کنت را از آن حادثة ناگوار دورتر کرد اما هیچگاه آن نقطة شوم در نظر او ناپدید نشد چرا که همین مسئله باعث شد کنت در اوج جوانی و علاقه و انرژی ترک تحصیل کند و برای همیشه از دریافت مدرک دانشگاهی باز بماند! در سالهای بعد او بهمین دلیل نتوانست به موقعیتهای دانشگاهی دست یابد! ...
 

     بهر حال با وقوع این حادثه او دست از پا درازتر به زادگاهش بازگشت و در آنجا به "پزشکی و فیزیولوژی" روی آورد؛ اما این درسها و این نوع زندگی هرگز نتوانست او را به ماندن در آنجا راضی کند و چند ماه بعد او دوباره به پاریس بازگشت. بازگشت دوباره به پاریس او را با شرایطی متفاوت از قبل مواجه کرد؛ او دیگر برای گذران زندگی در شهری به بزرگی و شلوغی پاریس با آنهمه تب و تاب و تحولات زمان باید کار می کرد برای همین ناگزیر به "تدریس ریاضیات" پرداخت! ... چندی بعد دست روزگار او را با "سن سیمون" آشنا کرد و این اتفاق بزرگی در زندگی او بود! با این اتفاق او در مسیری از زندگی قرار گرفت که باید از آن می رفت تا به جایی برسد که ما امروز بنشینیم و در موردش با شما سخن بگوییم!

                                                                                                     پایان بخش اول

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسان ناآرام, اگوست کنت

[ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش دوم

حسین شیران

 


هیچ کس تمام حقیقت را نمی گوید

و هیچکس آنجا که دروغ می گوید تنها نیست!


 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۹ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش سوم 

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

نکتة سوم:
     حال فرض کنیم که واقعاً در ایران آزادی نباشد! یعنی بعنوان یک شق این ادعا را از جمع طرفدارانش چه در داخل و چه در خارج بپذیریم که در ایران بطور قطع- و نه حالا نسبی(اشاره به نکتة دوم)، خبری از آزادی نیست! باز در برابر این ادعا این پرسش پرسیدنی است که این قطعی گویی اساساً معطوف به کدام بعد از جامعه است؟ یعنی در کدام بعد یا ابعاد فقدان آزادی در ایران وجود دارد؟ این همان مسئلۀ محوری مورد بحث ما در این نوشتارهاست که اینک بجایی رسیده ایم که می توانیم در مورد آن صحبت کنیم.

 

     در واقع صحبت ما در این بخش پیرامون این قضیه دور خواهد زد که "حد و حدود آزادی در ابعاد مختلف جامعه یکسان نیست؛ ممکنست در یک بعد آزادی شدیداً محدود شده باشد اما در بعدی دیگر مردم تقریباً آزاد باشند!" در همینجا بلافاصله باید این نکته را یادآور شد که این هردو البته که نشانة ناسلامتی بوده و بعبارتی هر دو امری خارج از اعتدال می باشند؛ چرا که از نظر کارکردشناسی هیچ فرقی نمی کند نظام جامعوی گرفتار افراط بوده باشد یا تفریط؛ شرط سالم و پویا بودن هر جامعه ای بی گمان در اینست که همة ابعادش در اعتدال باشند و نه فقط یکی یا برخی؛ بسی جای تأسف است که تحقق این مهم برای جامعة ما تا بحال که یک آرزو بوده است و اینگونه هم که از سر و وضع جامعه برمی آید حالا حالاها همچنان در هیبت یک آرزو باقی خواهد ماند! مگر اینکه بست بنشینیم و کاری بکنیم! و این البته شرایط خاص خود را دارد! ...
 

     در هر صورت داشتم عرض می کردم که حد و حدود آزادی نسبت به ابعاد مختلف جامعوی متفاوت است؛ بر این اساس هرگاه که بگوییم در ایران آزادی هست یا نیست باید مشخص کنیم که منظورمان معطوف به کدام بعد یا ابعاد است! این درست که در نهایت، ابعاد متعدد جامعه در ارتباط باهم هستند و طبعاً بدلیل وابستگی به یک نظام از هم تأثیر می گیرند و بر هم تأثیر می گذارند اما بهرحال حساب هر کدام از آنها جدای از دیگریست و نمی توان کم و کیف یکی را به پای همه یا یکی را به پای دیگری نوشت! ... آزادی برای افراد یک جامعه تنها در یک بعد خلاصه نمی شود؛ مردم در ابعاد مختلف زندگی جامعوی خویش مانند سیاسی، اجتماعی، مذهبی، اقتصادی و فرهنگی می توانند آزاد باشند و یا نباشند! بنابراین این درست نیست که در زمینة آزادی ذهنمان معطوف به بعدی باشد و از ابعاد دیگر باز بماند! ...
 

     دلیل یادآوری این نکته خود معطوف به مسئله ایست که از همین باب گریبانگیرمان شده است؛ ما طی نکتة نخست این نوشتار گفتیم که آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه به معنا و مفهوم آن پرداخته شود از "مصادیق و موانع" آن گفته می شود؛ بر این اساس هرگاه که از بود و نبود آزادی سخن به میان می آید غالباً موانع و مصادیقی از آن در نظر گرفته می شود که در ارتباط مستقیم با حاکمیت هستند؛ از آنجا که ارزش و اهمیت و اولویت مسائل در چشم حکومتها یکسان نیست فلذا میزان توجه و حساسیت آنها به مسائل مختلف هم یکسان نخواهد بود؛ برخی ممکنست شدیداً مورد پیگیری و پیگرد واقع شوند و در مقابل برخی دیگر چندان مورد توجه قرار نگیرند! ...
 

     به تحقیق از این طریق است که مردم بمرور مصادیق و موانع آزادی شان را در جامعه ای که در آن زندگی می کنند می شناسند و رفتار جامعوی خود را بر اساس این شناخت تنظیم می کنند؛ آنها می دانند که هر فعل و خواسته ای که از نظر حکومت مجاز باشد مظهر آزادی است و هر فعل و خواسته ای که در برابرش مخالفت و مقاومت حکومت مسلم باشد مصداقی از نبود آزادی است! آنها هم که نمی دانند دیر یا زود این قضیه را می فهمند! و حب و بغض حکومت خود ضامن این فهمیدن است! ...
 

     اما باید گفت که حکومت تنها مدافع مصالح خود نیست؛ اگر چه این امر در اولویت کارهای آن قرار دارد اما در کنار آن و یا بهتر بگوییم بعد از تحقق آن، به مصالح دیگری هم می اندیشد و مطابق ایدئولوژی حاکم بر جامعه خود را ضامن آنها نیز می داند! اما از آنجا که الزاماً مصالح ملت و دولت و حکومت یکی نیست و نمونه های روشنی از آنها را در تحولات امروز جهان مشاهده می کنیم برخی - حالا نمی توان گفت کل ملت، ملاحظات این مصالح را هم در کنار مصالح حکومت موانع آزادی خویش بر می شمارند و در برابر آن موضع می گیرند! ...
 

     بر این اساس در ایران هم اگر بخواهیم موانع آزادی  را از نقطه نظر معترضان بشماریم باید بگوییم که اینها عموماً در سه بعد خلاصه می شوند؛ یا دین یا سیاست یا انقلاب! یعنی اگر ته ته ادعا را بخوانی متوجه می شوی که یا دین، یا سیاست، یا انقلاب، یا همه یا ترکیبی از آنها مانع آزادی تصور می شوند! ... این انقلاب هم که می گوییم بخاطر اینست که بعنوان یک واقعیت جامعوی مهم خودش یکپا بعد است! از یکطرف بنوعی هردو بعد قبلی را در برمی گیرد- در واقع برآمده از هردوی آنهاست (منظور دین و سیاست)، از طرف دیگر هم کلاً حسابش از هردوی آنها جداست! ... از این مسئله می گذریم که فی الحال از موضوع بحث ما بسیار دور است! ...
 

     در واقع تصور من براینست که ما اکنون در نقطه ای در مرز میان سیاست و جامعه شناسی گام بر می داریم؛ راستش هیچگاه ما تا به این اندازه به حریم سیاست نزدیک نشده بودیم! اما چه کنیم که اشتراکات موضوعی میان ما و آنها کم نیست و این خواسته ناخواسته لحن و حتی سنخ گفتگوها را بسیار بهم نزدیک و شبیه هم می کند! ... اما خوشبختانه دغدغه های یک جامعه شناس و یک سیاستمدار یکی نیستند و این می تواند ما را از این نقطة مرزی بسی دورتر سازد! در واقع از این نقطه می توان در جهات گوناگون قدم برداشت و این کاملاً بستگی دارد به نوع دیدگاه و قصد و غرضی که از پیش هر فرد می تواند داشته باشد! ... ما در آغاز این نوشتارها در این خصوص با شما سخن گفتیم فلذا از این نقطة حساس به همان سمتی می پیچیم که آنجا باهم طی کرده بودیم و آن چیزی نبود جز بررسی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مقولة آزادی از دیدگاه جامعه شناسی!
 

     این پیچش برای ما براحتی با یک پرسش برخاسته از موضع و دیدگاهمان میسر خواهد شد و ما را در مسیری که از پیش تعیین کرده بودیم قرار خواهد داد؛ گفتیم که موانع آزادی عموماً در سه بعد خلاصه می شوند؛ یا دین یا سیاست یا انقلاب! حال پرسش ما اینست: واقعاً چرا اینگونه است؟ یعنی حالیا در جامعة ما چرا کم و کیف همه چیز تنها ختم به این سه بعد می شود؟ چرا خوب و بد هر چیزی عموماً نسبت به این سه بعد سنجیده می شود؟ مثلاً گفته می شود که این مسئله با مبانی دین سازگار نیست؛ یا با مبادی سیاست سازگار نیست؛ و یا با آرمانهای انقلاب سازگار نیست! ... اما چرا کسی نمی گوید این مسئله با روح اجتماع سازگار نیست و یا با فرهنگ جامعه همخوان نیست؟! ...
 

     چرا و چگونه است که مردم کاملاً حواسشان به حد و حدود آزادی در زمینه های فوق هست اما هیچ کس چندان بهایی به حد و حدود آزادی در ابعاد اجتماعی و فرهنگی نمی دهد؟! مگر نه اینکه اجتماع ظرف است و مابقی مظروف؟! مگر نه اینکه هر چه عزیز است را لاجرم باید در این ظرف ریخت و پاسش داشت؟! ... مگر نه اینکه فرهنگ روح جامعه است و هرچقدر روح تعالی یابد قالب ارج می یابد و اوج می گیرد؟! پس چرا اینهمه بی توجهی را در حق ایندو بعد روا می داریم؟! ... چرا هیچ کس در این دو بعد مانعی در برابر خویش نمی شناسد؟! چرا هرچه در آن سه بعد دست و بال مردم بسته است (حال بهر نحو؛ خواسته یا ناخواسته) در رابطه با ایندو بعد باز است؟! چرا مردم در خصوص ایندو بعد تقریباً هیچ محدودیتی نمی شناسند و گاهی حتی در حد مطلق آزادند؟! بله آزادی در حد مطلق! باور نمی کنید؟! پس من شما را به مرور این آزادیها در نوشتار بعد دعوت می کنم!
 

     فعلاً همینقدر بگویم که اینها همه آنهایی هستند که من و شما و دیگران هر روز شاهدشان هستیم! اینها همه آنهایی هستند که روزگارمان با آنها گذشته و باز می گذرد! همه باهم و دست در دست هم مشغول بازآفرینی آنها هستیم! آری اینها همه آشنای ما هستند! امکان ندارد شما با آنها غریبه بوده باشید! شاید حواستان نبوده است! و این تنها تقصیر شما نیست! آنها هرگز در حد و حدود حواسمان نبوده اند! ...

 

 

ادامه دارد ...

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - 1

حسین شیران

 


جرمها در جریان هستند

اگر چه شما در جریان جرمها نیستید!


 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش دوم

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

نکتة دوم:    
     حالا مفهوم و مصداق و موانع آزادی هرچه که باشد (اشاره به نکتة اول) در این گفته که "ایران آزادی هست یا نیست!" باید گفت که مسئله بسی جای بحث دارد؛ یعنی باید دید آیا واقعاً قضیه به آن قطعیتی که طرفین می گویند می باشد و یا نه بهر صورت می تواند مراتبی از ضعف و قوّت نیز در آن مطرح و مکتوم باشد.


     پیش از هر چیز بگذارید ما موضع خویش را در خصوص این مسئله مشخص سازیم و آن اینکه نه فقط در مورد این قضیه بلکه در سایر امور جامعوی نیز باور ما بر اینست که قضایا همیشه بدان قوّت و قطعیت و مطلقیتی که در "عالم سیاست" اظهار می شود نمی باشند؛ حداقل به این خاطر که در این عالم برخی ملاحظات آشکار و نهانی وجود دارند که درست یا نادرست، خواسته یا ناخواسته، بهرحال نمی گذارند واقعیات جامعوی آنگونه که هستند نمایانده شوند! از اینروست که ما در مقام يك جامعه شناس در تمام مسائل جامعویی که از زبان سیاست بیان می شوند شرط تردید و تأمل را روا داشته همواره تلاش می کنیم بدور از قطع گرایی های این عالم، تنها با گرایش و دیدگاهی "واقع گرا" تا آنجا که می شود به حقیقت امور جامعوی نزدیک و نزدیکتر گردیم و این را در حقیقت، تنها راه اصولی مواجهه با مسائل جامعوی و حل و فصل آنها می دانیم.


     بر این اساس و در اين خصوص بواقع نقطه نظر جامعه شناسي بر اينست كه در ایران آزادی هم هست و هم نیست! شاید از نظر فلسفی "بود و نبود" همزمان یک مسئله ممکن نباشد یا از نظر سیاست حتی کوتاه آمدن جزئی در قطعیت موضوع هم جرمی نابخشودنی باشد، اما باید گفت که مسائل جامعوی ذاتاً از نوع مسائل فلسفی یا سیاسی نیستند که در آن واحد بود و نبودشان محال باشد و یا حدّ واقعشان با مبانی ایدئولوژیک سازگار نباشد! ... آزادی پیش از آنکه یک مسئله سیاسی و یا فلسفی باشد یک مسئله اجتماعی و جامعویست و مانند هر مسئله جامعوی دیگر لاجرم باید در ابعاد گوناگون-  و نه یک بعد غالب که همان سیاست باشد، مورد بحث و بررسی قرار بگیرد تا امکان داوری راستین در مورد آن محقق گردد. ...


     و این البته وظیفة جامعه شناس است که بنحو احسن از پس این قضیه برآید و گرنه اگر به سیاست باشد که تنها از نقطه نظر خویش به موضوع خواهد پرداخت و همه چیز را در ارتباط با خیر و صلاح خویش به پیش خواهد برد و نه "الزاماً" خير و صلاح جامعه! در اینصورت آنچه بر زمین خواهد ماند واقعیتهای ریز و درشت جامعه خواهد بود؛ چه بر خلاف جامعه شناسی که کلاً اساسش پرداختن به امور واقع است سیاست چندان بسته به امور واقع نیست و عموماً هر آنچه ایدئولوژی گفت بگو می گوید! ... در این امتداد ما در واقع به بحث پیرامون تفاوت دیدگاههای سیاسی و جامعه شناختی در مسائل جامعوی نزدیک می شویم اما از آنجا که در این خصوص در نوشتاری مجزا به بحث خواهیم پرداخت حالیا اینجا برای هرچه بیشتر روشن شدن این مسئله و تصریح و تبیین هر چه بهتر آن بحث خود را با یک مثال پیش می بریم؛
 

     فرض کنیم همین امروز اعتصابی در یک شرکت یا کارخانة داخلی حالا بهر دلیل رخ دهد؛ فردا- البته اگر دیر نباشد، این قضیه برای آنوریها خوراک ویژه ای خواهد بود برای "مشت نمونة خروار گرفتن" و وضعیت کشور را قرمز و اوضاع مملکت را سیاه نشان دادن! ... اما در مقابل، اینور ممکنست هیچ اشاره ای به این قضیه نشود، تو گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است! ... این نوع واکنش نسبت به یک واقعه در واقع همان سیاسی کردن مسئله است؛ در حالیکه همه می دانیم- حتی خود طرفین در گیر قضیه، که مسئلة جامعوی اعتصاب در یک شرکت در حقیقت امر و یا حداقل در وهلة اول یک مسئلة اقتصادی است و نه سیاسی؛ یعنی کارگران آن شرکت بر علیه نظام دست از کار نکشیده اند که جنبش آنها را سیاسی قلمداد کنیم؛ بلکه مبتنی بر دغدغه هایی که در خصوص حقوق یا مزایا و یا شرایط کاری خود داشته اند دست به اعتراضاتی زده اند و اگر خواسته های آنها مورد توجه قرار گیرد بلافاصله بر سر کار خویش برخواهند گشت! ...
 

     وانگهی گیرم که به فرضی بعید اعتصاب کارگران سیاسی بوده باشد (فرض بعید که می گویم بخاطر این باور است که بغیر از برخی نوادر روزگار بعید است- بویژه از انسان حسابگر امروز، که نانش تو روغن باشد و بعد دست به اعتصاب بزند! یعنی اگر نان شب کارگر تأمین باشد او حتی چشم سرکارگرش را هم فوت نمی کند چه برسد به صاحب شرکتش! حالا سران مملکت که جای خود دارند!) حالا اینکه اعتصاب و اعتراض در یک شرکت تا کجا می تواند مصداق نبودن آزادی در کل کشور تلقی گردد باید آنوریها پاسخ دهند! و یا انکار وقوع چنین امری تا کجا می تواند وضعیت کشور را آرام و نرمال نشان دهد باید اینوریها جواب بدهند! ... این هردو اطلاق گویی و دگرنمایی به یک ابزار و به یک شیوه شکل می گیرد(برخورد سیاسی) اما چون در میان تقابل ایدئولوژیک وجود دارد(تضاد سیاسی) در نتیجه پویش در دو سمت متفاوت نمود پیدا می کند(تظاهر سیاسی)!


     این مثال نمونه ای ملموس از کم و بیش سازیها و یا بهتر بگوییم هست و نیست سازیهای گوناگونی است که به انحاء مختلف در عالم پر تب و تاب و تنش سیاست رخ می دهد! محدود به اینجا و آنجا هم نمی شود! امری عادی و عمومی در سرتاسر دنیای سیاست است! ... اما در پاسخ به اینکه چرا اینگونه می شود- یعنی کار از واقع گویی می گذرد و به دگرگویی می رسد، همینقدر بگوییم که ملاحظات سیاسی مختلف، بدیهی است که انعکاسات متفاوت بلکه متقابلی از یک موضوع می آفرینند! به بیانی دیگر انعکاس یک قضیه در چشم گروههای مختلف سیاست الزاماً همانی نیست که در واقع امر اتفاق افتاده است؛ عموماً هرکس از جبهة عقیدتی خویش به مسائل می نگرد و مبتنی بر آن نظر می دهد! در نهایت هم اینگونه می شود که یک مسئله جامعوی از حد واقع و معمول خود خارج شده، بنوعی گرفتار "قضیة همه یا هیچ" می شود! ...
 

     حالا ما اینجا به یک نمونة خنثی اشاره کردیم اما خوانندگان آگاه حتماً در زمانها و زمینه های مختلف به مسائلی از این نوع برخورد کرده اند و تأثیر آشکار ملاحظات سیاسی بر انعکاس متفاوت یک واقعیت جامعوی را بکرّات تجربه کرده اند! ... بطور کلی می توان گفت که در عالم سیاست امور واقع چندان مبنا نیستند بلکه این ایده ها و ایدئولوژیها هستند که مبنا و مرجع و مقیاس هر عملی هستند و چون اینها غالباً قطعی و جزمی هستند چندان مجالی به طرح اصل نسبیت نمی دهند! اظهارات اطلاقگرایی همچون "آزادی هست" یا "نیست" را هم باید نتیجة چنین روندی دانست! در حالیکه کانون توجه جامعه شناسی دقیقاً بر وقایع جامعویست و نه الزاماً تفاسیری که به تبعیت از ایدئولوژیها از آن ارائه می شود! از این نظر می توان گفت که هم آن کس که از آنور داد می زند:"هیچ چیز بر وفق مراد نیست!" و هم این کس که از اینور ادعا می کند:"نه! همه چیز بر وفق مراد است!" هر دو به یک اندازه از واقعیت دورند! ...
 

     واقعیت چیست؟ با در نظر گرفتن جمیع جهات واقعیت اینست که نه به تمامی آنگونه است که آنها می گویند (سیاه سیاه) و نه به تمامی اینگونه است که اینها می گویند (سفید سفید)! ... در نهایت باید گفت که همه چیز نسبی نسبی است و هیچ چیز مطلقی در زندگی جامعوی انسان جز ذوات فراانسانی وجود ندارد! پس چه نیکوست در شرایطی که همه چیز بطور نسبی در شرف تغییر است و بهرحال دوره ها یکی پس از دیگری دورشان تمام می شود و داوری شان به آیندگان محول می شود، با خویش و خلق و جامعه و جهان راست بودن و از هرگونه مطلق گویی و اطلاق گرایی پرهیز کردن و واقعیت را آنگونه که هست دیدن و پذیرفتن و بر اساس آن عمل کردن! و نه چشم بر وقایع بستن و هر آنچه خواست ایدئولوژیهاست داد زدن! ...
 

     شاید اين خواسته بزرگي باشد از سياست و سیاستمداران، چه متأسفانه سیاست را چشمان سیاه و سفید بینی است متأثر از ایدئولوژیها که چندان مجال آن نمی دهد طیفی وسیع از وقایعِ میان ایندو هم به چشم آید! (البته امیدوارم این حرف بین خودمان باشد و به گوش اهالی سیاست نرسد و موجب آزردگی خاطرشان نشود! آنوقت ممکنست ما هم مصداق آن سیاه و سفید بینی شویم! ... گفتم که رابطة ما با سیاست کلاً شکر آب است! ...) اما حداقل از خويشتن خويش كه مي توانيم چنين انتظاری داشته باشيم که در دنیای نابسامانی که احتمال هرچیزی می رود در هرحال "چشم بر طیفها داشته باشیم و نه تنها بر قطبها"!! ...
 

     دلیل اصلی تأکید ما بر "حقیقت گرایی و واقع گویی" و پرهیز از هرگونه "عقیده گرایی و دگرگویی" در مسائل جامعوی خود متکی بر این اصل است که در جدالهای عقیدتی و ایدئولوژیکی اصولاً نمی توان و نباید هم به این سادگیها به تقاعد و توافق خوش بین بود! چه به تحقیق، تاریخ با تمام هیکل سرخ و سیاه خویش خود گواه ماست که تا حالا هیچ کجا اینگونه آنگونه نمایی ها جواب نداده است و به یقین باز هم نخواهد داد! از روابط میان افراد بگیرید تا روابط میان اقوام و احزاب و مذاهب و ملل و دول مختلف، هیچ کجا از اینکار نتیجه ای عاید نشده است مگر کش دادن قضیه و بالا گرفتن کشمکش و جنجال و هیاهو و جنگ و خونریزی و خلاصه مسائل و مصائبی از این قبیل که تا جا داشته از این باب بر سر بشریت فرود آمده است! ...
 

     در اینگونه مسائل تا حالا نوعاً نه زن تسلیم شوهر شده است، نه چپ تسلیم راست شده است، نه شیعه تسلیم سنی شده است، نه ایران تسلیم آمریکا شده است و یا کلاً برعکس! ... شما فراز و نشیب و افت و خیز و حتی ترک مخاصمه و یا از بین رفتن یک طرف را هرگز به حساب تسلیم و تابع شدن او مگذارید! خاموش کردن و یا خاموش شدن یک طرف به معنای قانع کردن و یا قانع شدن او نیست! میان اینها تفاوت بسیار است! حتی گاهی بیشتر از تفاوت دیدگاههایی که خود منجر به تقابل می شوند! ...

 

ادامه دارد ...

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

نقدی بر نوشتار "كوروش كبير و پان تركيسم"

حسین شیران

 

     آنچه در ادامه خواهید خواند نقطه نظراتی است در خصوص  نوشتاری با عنوان "کوروش کبیر و پان ترکیسم" از نویسنده ای ناشناس که اخیراً در یکی از پایگاههای نشر کتاب الکترونیک۱ برای برداشت و تبادل نظر مراجعین گذاشته شده است. قابل ذکر است که نوشتار حاضر اساساً برای آن پایگاه نوشته شده و در آن نیز درج شده است اما از باب اهمیت موضوع اینجا نیز برای مطالعه خوانندگان محترم "جامعه شناسی شرقی" درج می گردد- البته با اندکی تغییر که لازمه تکمیل بحث احساس می شد. همراهان بزرگوار "جامعه شناسی شرقی" می توانند علاوه بر ارائه نظرات خویش در این خصوص، برای مشاهده این اثر و شرکت در مباحثات مربوط به آن به آدرس اینترنتی درج شده در پایین صفحه مراجعه کنند و دیدگاه خویش را با دیگران در میان بگذارند.

 

بنام او که با تمام بی مهریها باز تنهایمان نمی گذارد!
دربارة نوشتار "كوروش كبير و پان تركيسم"۲و برخی نظراتی که پای آن نگاشته شده است سخن بسیار است اما بنده سعی می کنم فراتر از هر چیز بعنوان یک ایرانی و فروتر از هرکس بعنوان یک جامعه شناس نقطه نظرات خود را در دو بخش خلاصه کنم تا مصداق زیاده گویی نگردد: بخش اول عرائضم مربوط به مدیریت وبسایت است و بخش دوم آن خطاب به نگارندة ناشناس این نوشتار. اما در هر دو مورد روی خطابم با شما خوانندة محترم خواهد بود. در مورد مديريت محترم وبسايت البته که باید به پاس فعاليتهاي علمي- فرهنگي شان و نیز فراهم ساختن این گفت و شنودها نهایت امتنان را داشت اما حقیقتاً اهمیت موضوعی که بدان پرداخته اند ایجاب می کند که با حفظ حرمتها به ایشان یادآور شویم که به بحث كشانيدن مسائلي از اين قبيل بخصوص در نزد ما ایرانیان بيش از آنكه جلوه اي از آزادي بيان باشد به مزايده گذاشتن نزاع و ناسزاگویی است؛ من واقعاً نمی دانم دوستانِ "صاحب نظر" از مفهوم آزادی بیان چه برداشتی دارند اما حقیقتِ این مفهوم کریمه هرچه که باشد مطمئناً آزادیِ نابجاگویی و ناسزاگویی نخواهد بود! ...

 

     و بعد اینکه به اشتراک گذاشتن نوشته اي از نويسنده اي "ناشناس"، درج عنوان جذب كننده و تهييج كنندة "جنجالي" در لينك آن و بالاتر از همه درج "نخستين نظر"۳در قالبي بسيار احساساتي و غير عقلاني آنهم "منتسب" به هموطني ترك برای شروع بحث، همه نوعی بالا بردن نرخ این نزاع می باشد ... همة اینها اگر چه می توانند نمادي از مهارت ایشان در گستردن فضایی باز برای گفت و شنود در مورد موضوعاتی داغ باشند اما قضیه فقط به همینجا ختم نمی شود چه باید ایشان گوشه چشمی هم به نتایج و دستاوردها داشته باشند! ...
 

     اینکه می گویم منتسب به هموطنی ترك بخاطر اینست که ایشان بهتر از هرکس دیگری می دانند که در دنیای مجازی شناسه ها خود محل تردید هستند چه برسد به ناشناسه ها! ... یعنی که آن نظر همانقدر که می تواند از یک هموطن ترک باشد بهمان اندازه "می تواند" از جانب خود ایشان یا من یا هر هموطن غیرترک دیگری هم باشد! ... در هر صورت ما حالا خوش بینانه فرض می کنیم که آن نظرِ نومید کننده واقعاً از یک هموطن ترک باشد، آیا ایشان (منظور مدیریت محترم وبسایت) تصور نمی کنند که آغاز گفت و شنودها با چنان نظر ناسنجیده ای تا چه حدّ می تواند در ایراد نظرات بعدی "اثر سوء" داشته باشد! ... اگر ایشان به جنس نظراتی که در همین مدت کوتاه در پای این نوشتار آمده است توجه کنند خود متوجه خواهند شد که دستاورد این مباحثه چندان بر وفق مراد نیست ... مگر آنکه منظورشان چیز دیگری باشد در آنصورت شرایط کلاً فرق خواهد کرد! ...
 

     ایشان نباید فراموش کنند ارزش کارشان زمانی بر همه روشن خواهد شد که موضوعاتی که برای مباحثه انتخاب می کنند در کل باعث تهییج "عقلانیت" افراد شود و نه "احساسات و تعصب" آنها! چه لابد خود می دانند آنچه که ما سخت بدان نیازمندیم همانا عقلانیت است و نه احساسات و تعصب! چه در این زمینه نه تنها هیچ کم و کسری نداریم بلکه همچنانکه ملاحظه می فرمایید از بس زیاده داریم که در هر فرصتی هم که پیش بیاید بلاتأمل به صادر کردن آن می پردازیم! ... به تصور حقیر نقطة سیاه محاورات و مباحثات ما و به تبع آن علیل و ابتر ماندن روابط اجتماعی ما ایرانیان در اینست که هرگاه بخواهیم نظر بدهیم سریعاً آنچه را که سر زبانمان است بیان می داریم ... سر زبان چه می تواند باشد جز نیک پرورده ای از حب و بغضهایمان که زودتر از هر چیز دیگری هم بذهنمان خطور می کند! ... در حقیقت نظر باید مسبوق به فکر و اندیشه باشد تا ارزش گفت و شنود و بحث و بررسی داشته باشد! و گرنه در مورد کسی که خیلی راحت کوروش باستانی را بی شعور خطاب می کند- انگار که لات محلة شان را خطاب قرار می دهد، و یا کسی که ترکها را اقوام سرگردانی می خواند۴- انگار که خود ساکن و مرکز عالم است، و یا آنکسی که ترکها را غیرعاقل می شناسد۵- انگار که خود عقل کل است، چه می توان گفت؟! ...
 

     ما نه! خود ایشان در نظراتی که پای این نوشتار چیده اند قدری تأمل کنند و بعد بفرمایند اصولاً در برابر آنگونه اظهار نظراتی که تعصب و تنفر در آنها موج می زند چه می توان گفت جز مقابله به مثل؟! ... و بعد خود قضاوت کنند اینکه برخی زبانشان آنگونه چرخیده است تا چه حدّش بخاطر اینست که از همان راهی رفته اند که ایشان پیش پایشان گذاشته اند! باز اگر ایشان فکر می کنند که از این نوع گفت و شنودها چیز قابلی عاید ما و فرهنگ ما می شود تصریح کنند به چه ترتیبی تا دیگران نیز روشن شوند؟ ... اما من به گواهی تاریخ به ایشان اطمینان می دهم که "جنگ بر سر تعصب و عقيده هيچگاه پاياني نخواهد داشت اما تماشايش چرا!" ...
 

     حال به بخش دوم عرائضم می پردازم که مربوط است به نویسندة ناشناس این نوشتار "جنجالی"؛ ایشان آنسان که روشن نموده اند این نوشتار را در نقد و ردّ نوشته ای از "آیتان تبریزلی" نگاشته اند- کسی که حرفها و طرز تلقی هایش مشخصاً خاطر ایشان را آزرده و سخت خشمشان را برافروخته است! ... من اصلاً قصد ندارم وارد مناقشات ایندو و یا امثال آنها شوم بدلایلی چند از جمله اینکه تحققاً از هر چه "پان" و "ايسم" است گریزانم؛ و بعد اینکه اصولاً ايسمها را بمثابة بند و بستهایی می دانم که چشم و گوش انسانها را مي بندند و آنها را در مسيرهايي از پيش تعيين شده هدايت مي كنند ... هم از اینرو خدا می داند که نمی خواهم- بلکه در اصل روا نمی دانم، هیچ انسانی پیدا شود که عقلش را مغلوب حس و تعصبش سازد و در این دنياي درندشت با چشم و گوشی بسته راه سپارد! ... چه یقین دارم که از اینگونه انسانها هیچ نفعی عاید علم و ادب و فرهنگ و جامعه و بشریت و حتی خود خودشان نمی شود! ... 
 

     و بعد اینکه اساساً ورود به میدان کشمکش ایسمها را ازبرای قانع کردن یک طرف یا هر دو طرف امری بیهوده می دانم و برای همین شما خوانندگان محترم را خطاب قرار می دهم و با شما سخن می گویم و مدیریت محترم وبسایت را نیز به یاری می طلبم تا دست در دست یکدیگر در دنیایی که روزبروز کوچکتر می شود و همه بهم نزدیکتر می شوند به همایی بیندیشیم و به همپایی و همسازی و از این افکار بچگانه و نابارورانه عمیقاً بپرهیزیم! ... نه اینکه زمینه ای فراهم سازیم برای آتش افروزی چند ناآگاه از شرایط جامعه و جهان تا زیر سایة فریبندة آزادی ابراز عقیده، هرکدام هرچه می خواهند بار هم کنند! ... هر آدم عاقلی می داند که بسیاری از امورات عالم جبری اند و در آنباره ها آدمی واجد هیچ اختیاری نیست! بهرحال یکی در قلب نیویورک چشم بدنیا باز می کند و دیگری در بطن سومالی! یکی در توکیو یکی در تهران یکی هم در طرابلس! یکی ترک بدنیا می آید و دیگری لر و کرد و بلوچ و عرب و هندی و ... یکی سفید و یکی سیاه و زرد و قرمز و ...
 

     اصالت هرکس در آنی است که هست و هرآنکس که دوران کودکی و جهالت را بسلامت پشت سر گذاشته است به این راحتی ها به خود اجازه نمی دهد که به اصالت دیگری توهین بکند چرا که می داند نه او نه خودش و نه هیچ فرد دیگری اساساً در کسب اصالتی که بدان افتخار می کنند دخیل نبوده اند و بر تَرک آن هم اختیاری ندارند و حتی اگر هم داشتند اینکار نه تنها فایده ای برای آنها نداشت بلکه آنها را به "هیچ اندر هیچ" تبدیل می کرد! ... خلاصه در رابطه با امثال ایشان و آیتان حرفهای زیادی برای گفتن وجود دارد اما نه الزاماً با خود آنها که متأسفانه چشم و گوش بسته گرفتار "ایسم" هستند بلکه با آنها که نظراً و عملاً از هر بند و بستی آزادند! هم برای بیش شنیدن جا دارند و هم برای بیش دیدن! ... به گمان حقیر آنها که فکر می کنند تنها آنچه آنها می گویند درست است و لاغیر، در عالم اندیشه، حکم پیرمردانی را دارند که روزگار چشم و گوشهایشان را بسته و فقط امکان فک زدن را برای آنها باقی گذاشته است! ...
 

     همچنین آنهایی که فکر می کنند همه چیز را می دانند و نیازی به بیش آموختن ندارند خود با زبان خود اعتراف می کنند که ظرف وجودشان آنقدر کوچک بوده است که با نخستین قطرات دانش لبریز شده است و دیگر امکان بیش افزودن ندارند! و گرنه کیست که نداند علم عالم را نهایتی نیست! ... این را به خودم به ایشان به آیتان و به هرکس دیگری که می خواهد در عالم اندیشه راهرو باشد گوشزد می کنم تا اندکی هم برای نیوشیدن حرفهای دیگران تحمل و تأمل بخرج دهیم! ...
 

     نگارندة "کوروش کبیر و پان ترکیسم" که در قالب منتقدی متعصب ظاهر شده اند اما هیچ نام و نشانی از خود بجای نگذاشته اند خوبست بدانند- و مطمئن باشند که دانستن، هیچ ضرری ندارد و ایشان هم اگر غیر از این تراوشات ایسم زده، دانسته ای دیگر دارند مبادا که از ما دریغ فرمایند، نقد نوشتن آدابی دارد که بر منتقد است آنها را نیک بجای بیاورد تا از اصول و اساس خارج نشود؛ قلم زدن در حوزة نقد کار آسانی نیست! ... آثار انتقادی بدلیل لحن كلامي که در آنها بکار می رود، اغلب براحتی جهت حق و حقانیت را بجانب منتقد منحرف می سازند و از این لحاظ تقریباً دست رقیب را خالی می گذارند! ... از بزرگتر مثال می زنم تا ایشان خود حساب کوچکترها را بکنند! ما مسلمانان از قرآن محکمتر دیگر نوشته ای نداریم، چه آنرا از خالق آسمانها و زمین می دانیم که علمش فوق تصور ماست؛ اما شما ببینید وقتی یکی از همین پیرمردها یا ظرف پرشده هایی که بالاتر توصیفشان رفت پیدا می شوند و نقدهایی بر آن می نویسند چقدر بر آدم تأثیر می گذارند؛ آنسانکه- از گوش خدا دور، با اینهمه ایمان و اعتقادی  که به آن داریم آدم وسوسه می شود آنرا برای همیشه بربندد و از ردیف کتابهایش خارج کند! همچنانکه خیلی ها اینگونه کردند و بی تحقیق و تفحص شتابان افتادند پی آن پیرمردها! ...
 

     حال ایشان بفرمایند در اینگونه موارد درستش چیست؟ با یک کتاب از راه بدر شدن یا با چندی گرفتار ایسم شدن؟ ... وقتی در مورد قطعیاتی مانند خدا و قرآن چنین اتفاقی می افتد دیگر نوشته های امثال من و ایشان و آیتان که بسی جای خود دارند! ... باید در نظر داشت که در اینگونه موارد ممکنست یک حق تنومند تنها با یک فوت کوچک بر باد رود! و اگر منتقد بی توجه به حق و حقوق دیگران، تنها به پاس حقوق خویش قلم زند که دیگر منتقد نیست منتقم است! ... آنجا که می گویند نقد هنر است نظر به این مسائل می گویند و گرنه مشتی بد و بیراه نثار مخالف کردن که هنر نیست! ...
 

     می خواهم بگویم که این نوع "تأثیرگذاریهای نامتعادل" در ذات نقد است برای همین بر نقد، اصولی چند معین کرده اند تا منتقدان با رعایت کردن آنها خواسته یا ناخواسته از اوج هنروری بر حضیض غرض ورزی سقوط نکنند!  البته که این مجال نه جای کلاس گذاشتن است و نه بنده جواز و صلاحیت چنین کاری را دارم؛ اما همینقدر در حد آموخته هایم با ایشان بگویم که پیش از هر چیز بر منتقد است که اثر مورد نقدش را هم ضمیمة کارش بکند و اینگونه شرط انصاف را بجای آورد و در نهایت پس از ارائة نظراتش، امر خطیر قضاوت و حکم کردن را به خوانندگانش محول سازد و نه اینکه طرح و بسط و بند آنرا یک تنه خود بعهده بگیرد و با قبول این زحمات، خوانندگانش را یک عمر مرهون درایت و دانایی خویش سازد! ... مگر آنکه مورد انتقاد چیزی شناخته شده باشد در اینصورت البته که ایشان با ارجاع خوانندگان به آن می توانند از این مهم معاف گردند! و گرنه انتقاد از یک اثر در نبود آن، کم از نکوهش یک فرد در غیاب او نیست (غیبت ادبی)! ایشان فکر می کنند چه تعداد از این جماعت آیتان مورد نقدشان را می شناسند یا آثار او را بر روی طاقچه هایشان دارند؟ این لطف را ایشان باید در حق ما می کردند که نکرده اند! ...
 

     و بعد اینکه بر منتقد است که با صداقت تمام اثرش را مزیّن به نام و عنوان خویش سازد ... اينكار غير از اينكه نشانة جرأت و جسارت منتقد است مضافاً حرفه اي بودن او را مي رساند! با اين شرايط اثر در مورد هرچه كه باشد از ارزش و احترام نسبي برخوردار خواهد بود چه بطور مشخص بيانگر نظرات نگارنده اش خواهد بود و از آنجا که نقدِ هیچ کس آخرین نقد نخواهد بود منتقدان دیگر این امکان را خواهند داشت که بدانند نقدشان مشخصاً متوجه کیست و در رابطه با چه چیز با چه کس مباحثه می کنند! ... وگرنه نقدی که در آن از منتقدش خبری نباشد در بهترین حالت چيزي بيش از یک شب نامه نيست! همه هم مي دانيم كه اساساً شب نامه چيست و به چه كار مي آيد! ...
 

     کلاً کلام یا می باید متکی به ذات خویش باشد و این خود البته شرایطی دارد که حالا حالاها فراتر از دسترس من و امثال ایشانست؛ و براستی تنها در اینگونه موارد است که می توان مستقل از متکلم به خود کلام پرداخت! ... و یا باید منتسب به گوینده اش باشد تا بتواند از ارزش بحث برخوردار باشد! ... وقتی اینجا ما نمی دانیم این اثر متعلق به چه کسی است و از هویت و نام و نشان او هم هیچ اطلاعی در دست نداریم چگونه می توانیم در مورد او و اثرش بحث و گفتگو کنیم و نظر بدهیم! ... این اثر رهاشده ایست در میان! بی نام و نشان! اما توفنده و کوبنده! گاهی اعتراض! گاهی فریاد! گاهی فحش! و گاهی توهین! ... همه همچون تیرهایی از بطن تاریکی به روشنای محفل اصحاب نظر! ...
 

     از اینرو این اثر اگرچه با همت مدیریت این پایگاه به جایگاهی نه شایستة خویش ارتقا یافته است اما در حقیقت چندان شایستگی آنرا ندارد که بطور جدی مورد نقد واقع شود! با اینحال از آنجا که بهرحال این اتفاق افتاده است و موضوع هم کاملاً واجد اهمیت می باشد در ادامه بطور خلاصه به نکاتی چند اشاره می کنم و از سر بحث می گذرم!
 

     1- پیش از هر چیز دوست دارم این نکته را به خویش و به آیتان و به آن ناشناس و به هرکس دیگری که در این میان زبان به سخن می گشاید یادآور شوم که اساساً  این بازي با نام و نشان بزرگان نیست که بزرگي مي آورد! سرّ بزرگ گشتن را هرچه که هست انگار که بزرگان دانند و گرنه هر رهروی، به راه نیفتاده می توانست بزرگ گردد و به بزرگان پیوندد! ... بازی با نام بزرگان به ننگ می انجامد نه نام! از اين لحاظ همانقدر برخورد عقيدتي آيتان با كوروش اشتباه است كه برخورد ناشناس با بابك! ... ممکنست آنها ناراحت شوند اما خوبست بدانند اساساً این خصلت کودکان و افراد نابالغ است وقتی که باهم درگیر می شوند بلافاصله تلاش می کنند پای بزرگان را هم وسط بکشند! ... در واقع کار اینها نوعی "یارگیری از بزرگان" است! فرانگران هم کوروش و هم بابک و هم امثال آنها را در یک نظر ایرانی می دانند و به ایرانی بودن خود هم افتخار می کنند اما فرونگران به یارکشی از آنها می پردازند و هم خود را خسته می کنند هم نام بزرگان را به خستگی هایشان می آلایند! ... "وقتی در صلح می توان همه چیز داشت چرا برای بدست آوردن یک چیز باید به جنگ برخاست؟!" ...

 

      2- ناشناس در نخستین سطر زبان گشایی شان به نقد آیتان، نوشتار وی را فاقد "ساختار علمی" قلمداد می کنند؛ ما که آن نوشتار را ندیده ایم و نمی توانیم قضاوت کنیم؛ اما در مورد خودشان احتمالش بیشتر است که این واژه را ناسفته در بیاناتشان آورده باشند و گرنه می بایست جلوه های علم بودن یا حداقل شمه ای از علم نمودن را خود در نوشتار خویش به نمایش می گذاشتند تا عیار کار دست آیتان بیاید! اما چه کنیم که ایشان بهر دلیل متأسفانه از چنین نمایشی دوری گزیده اند! ... بهرحال اگرکه بپذیرند ما این را به حساب فروتنی ایشان می گذاریم! ...


     3- باز در ارتباط با بند فوق، امثال من و آیتان و ناشناس باید حواسمان باشد همینکه چهار تا سند تاریخی و چند نقل قول که "بی گمان از هر نوعش پیدا می شود" در نوشتارهایمان آوردیم خیال نکنیم که ساختار علمی را رعایت کرده ایم و حق تحقیق را نیک بجای آورده ایم! ... رعایت اصول علم به تعدد نقل قولها نیست بلکه به سیر نتیجه گیری و نوع استدلالیست که در آن بکار می رود! ... به این مسئله دوباره باز خواهم گشت!
 

     4- و بعد امثال من و آیتان و ناشناس از عادتهای ناپسندی که داریم یکی هم اینست که تا یک چیز را از یک کسی یا یک جایی یاد می گیریم فوراً با قوت و اطمینان هرچه تمامتر آنرا فریاد زنان به کل تعمیم می دهیم! ... اینکه خود را هم جزو این قماش می دانم مبادا فکر کنید که در فاز شکسته نفسی هستم! ابداً، همین نوشتار مرا هم اگر یک کاربلدی بخواند چه بسا سخت مصداق این گفته گرداند! در واقع این تقریباً یک معضل عمومی میان ماهاست! اینکه در صحبتها و نوشته های ما اظهاراتی از قبیل "هیچ کجا چنین چیزی نوشته نشده است! ... در هیچ سندی ندیده ام چنین باشد! ... شما اگر می توانید یک سند به من نشان بدهید! ... کجای دنیا چنین چیزی وجود دارد! ... " بکرّات بچشم می خورد نشانه ای از این امر است! ما باید بکوشیم همیشه و در هرجایی در حد دانش خود سخن بگوییم و گرنه قطعی گویی های آنچنانی اغلب به سطح سواد ما نمی خورد! ... بیایید باور کنیم اینگونه گویشها آنهم در حوزة علوم انسانی بنوبة خود نوبر است! آنها که عمرشان را صرف مطالعة آثار بدیع جهان کرده اند بدان قطعیتی که ما سخن می گوییم نمی گویند! ... بهرحال باید نشست و دید چرا بزرگانی همچون ویل دورانت که تنها فهرست منابعی که از آن استفاده کرده اند خود یک کتاب قطور می شود به آن قطعیتی که ما نوقلمها سخن می گوییم سخن نمی گویند! ...
 

     5- ناشناس در کمال تعجب و تأسف از مسیری حرکت می کنند و در آن گرد و خاک بپا می کنند که آیتان را بدلیل رفتن از آن محکوم و منفور می دارند! در واقع کار ایشان به این می ماند که آیتان را بدلیل پتکی که در دست دارد و با آن همه را می کوبد توبیخ و تکفیر می کنند بعد خودشان آن پتک را از دست ایشان گرفته و بهمان شدت بلکه محکمتر از آن- چون بهرحال منتقد ایشان هستند، بر سر او و دیگران می کوبند! کار آیتان اگر سیاه کردن فارسها و سفید داشتن ترکان باشد کار ناشناس هم درست عکس آن اما بسی فراگیرتر از آن، سیاه کردن همه و سفید داشتن فارسها می باشد! و البته که هیچکدام به ذات خویش تقصیر ندارند چه این خود در ذات تخاصم ایسمهاست ... با اینحال تنها گناه ایشان اینست که چشم و گوششان را بسته و "فقط آنچه را که ایسمهایشان بهشان یاد داده یا از آنها می خواهد داد می زنند!" ... اما برای آنها که از هرچه ایسم هست گریزانند چه فرقی می کند یکی برآید و ایسمی را براندازد و پرچم ایسم خود را برافرازد! از اینرو ما بنوبة خود پان ترکیسم را همان مقدار مطرود می دانیم که پان فارسیسم را! ... ما بهر طریق از آنها که بسی عاقلتر از ما بوده اند یاد گرفته ایم که "محکوم کردن ایسم با ایسم خود محکومترین محکومهاست!" ...
 

     6- در تأیید و تکمیل بندهای فوق حالا که نوشتار آیتان را نداریم بی آنکه طرف او را بگیریم تنها برای به تصویر کشیدن سست بودن استدلالات ایسم زده ها به نوشتار ناشناس استناد می کنیم که اینک پیش رو داریم! ایشان چنین استدلال می کنند که: - چون نام بابک ترکی نیست پس بابک ترک نبوده است! در نتیجه ایشان پارسی بوده اند! (لطفاً به سیر استدلال توجه فرمایید!) با اینحساب من که نامم حسین است باید عرب باشم! یا اینکه حالا دارم با شما فارسی صحبت می کنم و فارسی می نویسم باید فارس باشم! عذر می خواهم اما نوع شناختی که ایشان به خوانندة شان می دهند چیزی بیش از این نیست که هر مردی که روسری سرش بگذارد زن است یا هر زنی که سبیل بگذارد مرد است! ...
 

     - چون خارجی ها در آثارشان بابک را ایرانی= پارسی قلمداد کرده اند پس بابک نه ترک بلکه پارسی بوده است! با اینحساب هرگاه یک خارجی پیدا شد و مطابق عرف بین الملل به یک تبریزی یا سنندجی یا ایلامی یا اهوازی یا سیستانی یا مشهدی یا گلستانی یا رشتی گفت "ایرانی"، همة آنها می شوند ایرانی= پارسی= تهرانی و قومیتشان در یک چشم بهم زدن بر باد می رود! ... با این استدلال آیا نباید گفت ایشان یا در درک دو مفهوم "قومیت و ملیت" مشکل دارند و یا اینکه ایندو مفهوم را بهر نحو در تقابل با یکدیگر می بینند! ...
 

     - چون نامهای جغرافیایی زمان بابک ترکی نبوده اند پس زمان بابک ترکها در آذربایجان سکونت نداشته اند! با اینحساب هم حالا که سرتاسر ایران نامهای شهرها و کوچه ها و خیابانها و میدانها و پارکها و جنگلها و ... یا عربی هستند یا فارسی، لابد همة کشور یا عرب اصیل عربستانی است یا فارس اصیل تهرانی! ... ایشان باید بدانند که از همین طرز تلقی هاست که برخی در قومیتهای مختلف کشور می رنجند و سراغ پانها و ایسمها می روند! ...
 

     - چون معتصم خلیفة عباسی ترکزاد بوده است پس قیام بابک بر علیه اعراب نبوده است بلکه بر علیه ترکها بوده است! با اینحساب آیتان که به گواهی ایشان پان ترکیسم است و فکر می کند بر علیه شوونیسم فارسی مبارزه می کند خبر ندارد که در واقع دارد بر علیه خود ترکها فعالیت می کند چون حالیا رهبر ایران خود ترک است! ... با این نوع استدلالات است که ایشان در نتیجه ایکه آخر سر در چند سطر می گیرند هرچه علم و تحقیق و تفحص است را یکجا شرمندة خویش می سازند و یک تنه هرچه "تناقض" است را رو می کنند و هرچه شک و شبهه است را کنار می زنند و آخر سر می فرمایند "بابک ایرانی است!" من نمی دانم چه کسی و با چه رویی در مورد این قضیه شک داشته است که ایشان بخودشان این زحمت را داده اند! اگر آیتان بابک را غیر ایرانی دانسته اند باید بدانند که در ذات خویش مشکلاتی دارند که ابتدا باید به رفع و رجوع آنها بپردازند و بعد به رفع و رجوع مسائل تاریخ و جامعه همت بگمارند! اصلاً من نمی دانم ایشان یا هرکس دیگر می خواهند بابک و قلعة به آن استواری و عظمتش را بردارند و کجا تشریف ببرند!

 

     بابک اگر بابک است بخاطر جایگاه واقعی خویش است که بابک است! حالا اینکه آیتان می خواهد او را به باکو یا آنکارا ببرد و ناشناس می خواهد او را به تهران بیاورد هر دو به یک اندازه اشتباه می کنند! من به هر دو اطمینان می دهم که بهرنحو زیر فشار این قلعة سر بفلک کشیده له و لورده خواهند شد! ... قلعه بابک همیشه در کلیبر آذربایجان ایران بوده و باز هم خواهد ماند! ... اما اینکه یک تبریزی دوآتشه بابک را اصالتاً ترک بداند و در شرایطی که حکومت پارسی فعلیِ ایران، بابک را بعنوان یک دلاور ایرانی اصلاً تحویل نمی گیرد و حتی نام قلعة بابک را به "قلعة جمهوری"(؟!) تغییر می دهد تا نام بابک از زبانها بیفتد، به ایستادگی و دلاورمردی بابک در مقابل فسق و فجورهای اعراب در ایران افتخار کند و پنهان از چشم حکومت برای او جشن زادروز بگیرد بعد ناشناس=کارشناس محترم برآشوبند و بر آن ایراد بگیرند و بگویند اینکار تناقض است و مصداق "بیگانه پرستی" است (؟! کدام بیگانه؟!) و بعد با درایت و سنجشگری تام قیاس بفرمایند که اینکار به این می ماند که یکروز یک اسرائیلی برای یاسر عرفات جشن زادروز بگیرد(؟!) چه می توان گفت جز اینکه از کشته مرده های پانها و ایسمها جز این برنیاید؛ چشم و گوش بسته پا به میدان اندیشه گذاشتن! لوای تعصب را علَم کردن و تعقل را سر به سنگ احساسات کوفتن! کوروش را باختن و بابک را آویختن! ...
 

     من نمی دانم ایشان منطبق بر کدام چیدمانهای نظری به این نتیجه رسیده اند که نسبت یک ترک تبریزی با بابک را با نسبت یک اسرائیلی با یاسر عرفات قیاس کنند (آنهم اسرائیلی با فلسطینی و نه بالعکس) و بعد منظورشان از ترکیب "ارتودکس یهودی" چیست (چه بنده تا آنجایی که می دانم ارتودکس یکی از سه شاخة عمدة مسیحیت است نه یهودیت! مگر اینکه ناشناس منظور دیگری داشته باشند! یا من در اشتباه باشم!) اما هرچه هست همچنانکه پیشتر گفتم من هرگز قصد ورود به بحث و جانبداری از یک طرف را ندارم ... چرا که می دانم چه به آیتان رو کنم چه به ناشناس در هردو حال بازنده ای بیش نیستم چه وقتی راهی هست که می توانم از آن همه چیز داشته باشم چرا برای بدست آوردن یک چیز به جنگ برخیزم! ... اینکه به نوشتار ناشناس هم استناد کردم اولاً بخاطر این بود که نوشتار آیتان را نداشتم و بعد اینکه مستند به نوشتار ناشناس می خواستم نشان دهم که استدلالهای مبتنی بر ایسمها غالباً بدلیل خاموش ساختن چراغ عقلانیت آنقدر سست از آب در می آیند که حتی ارزش گفت و شنود را هم ندارند! بویژه آنجا که پردازندگانشان هم ناشناس باشند! اینگونه استدلالات هیچگاه راه بجایی نخواهند برد! چه اگر یکی هم درست از آب درآید ایسمهای مقابل، استدلالات چندی مقابل آن خواهند نشاند! ...  فراموش نکنیم که در این دنیای کهنه و ایسم مدار برای هر عقیده ای می توان صدها شاهد دور و نزدیک آورد اما آنچه مهم است در این میان، اینست که اساساً در کشمکش میان ایسمها هیچ گوش شنوا و هیچ ذهن پذیرایی وجود ندارد! و این همان سرّ پایان ناپذیری جدال ایسمها با یکدیگر است! 

 

پانوشتها:
1- منظور وبسایت پربار "تاریخ ما" یا همان "کتابخانه انی" می باشد. دوستداران کتاب الکترونیک بخصوص کتابهای تاریخ باستان بد نیست به این وبسایت سری بزنند.

2- برای برداشت این نوشتار و مشاهده نظرات ارائه شده در مورد آن به آدرس اینترنتی سایت فوق مراجعه کنید.

3- نخستین نظر اینست: "کورش بی شعوری بیش نیست که شما احمقها اونو بزرگ کردین بزرگان واقعی ترکان غیور هستند که شما رو محافظت کردند و شما حالا دارین اونا رو به سخره می گیرید." !

4- خطاب به این نظر: "با عرض سلام لازم به ذکر است ترک ها اقوام سرگردانی بودن که همراه مغول ها دست به کشتار های زیادی زدند" !

5- خطاب به این نظر: "خب البته ترکن دیگه نباید انتظار داشت کوروش رو بشناسن عقلشون هنوز اونقدر بزرگ نشده." !

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, کوروش کبیر, مسائل اجتماعی ایران

[ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش اول 

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

      اندر احوالات جامعه حالا دیگر کمتر کسی را می توان یافت که از اینهمه همهمه و هیاهویی که پیرامونش برپاست چیزی به گوشش نرسیده باشد! ... این هیاهوها که گهگاهی هم به هلهله تبدیل می شوند عموماً ازآن "آنوریها" هستند و این همهمه ها هم که بیشتر در قالب زمزمه جاری هستند و البته گاهگداری هم تبدیل به هیاهو می شوند کلاً ازآن "اینوریها"! ... آنوریها که "مترصّدانه" چشم دوخته اند به اینور و هر اتفاقی که اینجا بیفتد زود در بوق و کرنایش می کنند که بله ال است و بل است و خلاصة خلاصه اش اینکه "ایران آزادی نیست!" ... اینوریها هم که- بخصوص از نوع خوش باورهایش، "متوقّعانه" چشم دوخته اند به آنوریها و مدام تو گوش همدیگر و علی الخصوص سخت باورها، زمزمه می کنند که: دیدی! دیدی! خوب راست می گویند دیگر! (منظور آنوریها)، بفرما! آن از ال و این از بلش! ...


     اینکه می گویم ال است و بل است و به مصادیقش اشاره نمی کنم اولش بخاطر اینست که همه چیز معرف حضور است و حقیر چه بگوید که جناب نشنیده باشد؛ با این سلطة سنگین صنعت ارتباطات بر جوامع بشری و با این نشانه گیریهای رسانه ای دقیق و گسترده، حالا دیگر گوش همه پر است از این همهمه ها و هیاهوها! ... حالا اگر کسی در این میان پیدا شد و نسبت به همه چیز اظهار بی اطلاعی کرد باید گفت که یا خیلی خیلی زرنگ است از آن نوع خاصّ ایرانی اش و یا کلاً از مرحله پرت است باز از نوع خاصّ ایرانی اش! ... و این هردو نه بدرد همصحبتی ما می خورند که برایشان اندر احوالات جامعه یا هر چیز دیگر سخن بگوییم و نه بدرد جامعه می خورند و نه حتی در اصل خودشان بدرد خودشان می خورند! ... اینها را که بگذاریم کنار، باقی همه، خدا را شکر، بسی آگاه و فهمیده اند و کلاً خوب می دانند که خودشان و جامعة شان کجای کارند و دور و برشان چه می گذرد! ... 
 

     بعدش هم- باور بفرمایید این حال راستین درونم است که بیان می دارم، بیشترش بخاطر اینست که حوصلة بازگویی این گونه مکرّرات را ندارم! چه کنم که حالم از هرچه سیاست و سیاست بازیست بهم می خورد! راستش را بخواهید (این را آرام تو گوشتان "زمزمه" می کنم؛ چه در  اجتماعِ انسانها نه همیشه راست گفتن به سرانجام خوب منجر می شود و نه همیشه دروغ گفتن به سرانجام بد! ...) "حالیا آرزوی دنیایی را در سر می پرورانم که در آن سیاست نباشد و اختیار هیچ چیزی در این دنیای درندشت دست سیاست بازان و سیاستمداران نباشد!" ... حالا با این چنبرة سنگینی که این غول بی شاخ و دم قرنهای متمادی بر سر جوامع بشری زده است آیا چنین امر فرخنده ای اساساً ممکن خواهد بود یا نه، بماند برای بعد! ... بهرحال نمی دانم این چه سرّیست که اغلب جامعه شناسان با سیاست میانه ای نداشته اند و ندارند و خوب البته سیاست هم با آنها میانه ای نداشته است و حالا هم ندارد! پس می شود گفت که یکجورهایی این به آن در! اما از آنجا که حالیا بحثمان بر سر چیز دیگریست این سخن نیز می گذاریم تا وقتی دگر!
 

     اما اینکه تو این وسط- یعنی میان اینهمه همهمه و هیاهویی که بر سر آزادی جاریست، حرف ما چیست عرض می کنم خدمتتان! منتهی پیشتر باید این نکته را یادآور شوم که نقطه نظر ما- نه فقط در این نوشتار بلکه در سایر نوشتارهایی که در وبسایت "جامعه شناسی شرقی" منتشر می شوند، اساساً جامعه شناختی است؛ یعنی اینکه ما بمناسبت حرفه و تخصصی که در چارچوب آن فعالیت می کنیم و تعهدی که در این زمینه بر خود محوّل و مسجّل می داریم "همه چیز را در ارتباط با نفس جامعه مورد طرح و نقد و بررسی و سنجش قرار می دهیم و نه برعکس"؛ بر این اساس "آنچه برای ما مهم است به یقین وحدت و سلامت و پیشرفت کلیت جامعه است"؛ از همین رو آنچه در نظر ما خوب و عزیز و زیباست طبعاً هر آن چیزیست که سیر و صیرورتش در این راستا باشد و آنچه از نظر ما زشت و منفور و مطرود است قطعاً هر آن چیزیست که سیر و صیرورتش در خلاف این راستا باشد و یا مانع این پویش باشد! حالا هرچیز و هرکسی که می خواهد باشد! ...
 

     در کل ما هرچه خواستنی است اعم از قدرت و ثروت و صحت و سلامت و زیبایی و نیکی و پاکی و پیشرفت و ... برای جامعه می خواهیم؛ چرا که "ایمان ما بر اینست که هر آنچه ازآن افراد است الزاماً برای جامعه نیست اما هر آنچه ازآن جامعه است در کل برای همة افراد است!" و با این باور متقن در عین حال که خود را مکلّف می داریم، از دیگران نیز تقاضا بلکه در اصل انتظار داریم همه باهم در کنار اینکه (و نه الزاماً بجای اینکه) شب و روز بفکر قدرت و ثروت و پست و مقام و منصب خویش و راحتی و آسایش خانوادة خویش باشیم اندکی هم بفکر اعتلای نام ایران و ایرانی باشیم؛ آنهم تنها بعنوان "سرزمین ادب و فرهنگ و رفاه اجتماعی"  و نه چیزی دگر! ...
 

     چرا که خوب می دانیم آنگاه که از ایران و ایرانی به نیکی یاد نشود ما هرچه که باشیم مصداق مشت نمونة خروار خواهیم بود؛ مگر اینکه کلاً ایرانی بودن خود را انکار کنیم که در اینصورت به یقین به "هیچ اندر هیچ" تبدیل خواهیم شد! اما اگر در سرسرای تاریخ و در سراسر دنیا ذکر خیر ایران و ایرانی باشد ما حتی اگر هیچ چیزی هم نداشته باشیم تنها به صرف اینکه ایرانی هستیم خیلی چیزها خواهیم داشت! ... خنک آنروز که "همه باهم و در کنار هم" به "درک" این مهم نائل گردیم! اما حالیا موانع بسیاری بر سر راهمان است که تا آنها را یک به یک نشناسیم و بر آنها فائق نگردیم تنها یادی از این خواسته آنهم در قالب آرزویی دیرین بر قلبها و ذهنهایمان سنگینی خواهد کرد! ... و چه بسیار خواسته هایی از این قبیل که سالهای سال تنها و تنها یادی از آنها در میان ما بوده است! همچون حرفها و حدیثهای کلان در میان لبهای همیشه جنبان و همچون بادهای وزان در میان برگهای همیشه لرزان! ... تا بوده چنین بوده اما بسی جای امیدواریست که با آگاهی و عمل و شکیبایی زینپس نه اینچنین بلکه آنچنان گردد! ...
 

     این نکته ذکرش از این باب ضروری بود که شما خوانندة محترم از پیش تا آنجا که می شود از موضع فکری ما آگاه گردید و تا برگرفتن مقصود اصلی نوشتار، از این منظر به مباحث مطروحه نظر بیفکنید، یعنی که همواره در نظر داشته باشيد كه در اين نوشتارها در نهایت امر، کم و کیف هر چیزی با تمامیت جامعه سنجيده مي شود و ارج و قرب و منزلت آن هم تنها با این محک مشخص مي گردد و نه در هیچ مرتبه ای پایین تر از آن با منافع بخش یا بخشهایی از آن! ... و گرنه با کوچکترین بیان نارسا و کمترین واژة نابجایی که بهر دلیل ممکنست در لابلای نوشتارهایمان پیدا شود- حال از سر خامی و ناآزمودگی و کم دانشی و یا هر چیز دیگری که شما تصورش را بکنید، و یا با اولین نشانه ای که به هر چیز پیش ساخته ای بخورد- بخصوص در شرایط فعلی جامعه، ممکنست که خواسته یا ناخواسته راه بجایی ببرید که ما را هیچ نشانی از آن نبوده و نیست! در اینصورت حاصل کار جز عقیم ماندن ارتباط اجتماعی حاضر و دور افتادن از اهداف آن چیز دیگری نخواهد بود! ...
 

      بهر حال آنچه مسلّم است ما در این وبسایت کوچک و نوپا- که البته حداکثر تریبونی است که در حال حاضر می توانیم داشته باشیم و در بهترین حالتش جز ستارة کوچک و سوسوزنی نیست که در آسمان پرستاره و بی کران دنیای مجازی جایی برای خود دست و پا کرده است، چه راست و چه ناراست تنها حرفهای خودمان را می زنیم و از موضع و نظرات خودمان دفاع می کنیم! ... در هیچ کجا هیچ کدام از طرفین تخاصمات نه به فکر و ذکر و خطاب و عتاب ما احساس نیازی دارند، نه اهمیتی می دهند و نه اصلاً می دانند و می شناسند که ما که هستیم و کجا هستیم و چه می گوییم و از چه می گوییم! آنها بی توجه به حرفهای من و امثال من سخت گرم کار خویش اند و اسب مراد خویش می رانند! ...
 

     پس چه اهمیتی دارد که ما حتی اگر بخواهیم هم طرف یکی را بگیریم! طرف ما همچنانکه گفتیم تا باشد و باشیم تنها جامعه است! جامعه است که اگر خوش باشد ما هم خوشیم و اگر ناخوش باشد ماهم ناخوشیم! همچنانکه اکنون چنین است! و از اینروست که ماهم ناآرامیم و ناآرام هم باقی خواهیم ماند تا جامعه در ساحل امن آرام بگیرد! و این به زمان نیاز دارد و اما نه صرفاً گذشت زمان بلکه زمانی آمیخته با کار و کار و کار توأم با شکیبایی و شکیبایی و شکیبایی! ...
 

     نظر به روحیة غیر سیاسی مان  هم قصد در آمیختن با هیچ کس و هیچ فرقه و هیچ ارگانی را نداریم! در واقع نه زور چنین کاری را داریم و نه حال و حوصله اش را! اتفاقاً با چنین روندی از بن و بیخ هم مخالفیم! چه این هرگز با نوع فکر و عقیده و هدفی که اختیارش نموده ایم سر سوزنی هم همخوانی ندارد! ... ما طالب همکاری عمومی هستیم یعنی که به "همراهی و همیاری همگان" اعتقاد داریم چرا که بعقیدة ما این تنها راهی است که می تواند ما را به آن خواسته ای که در پیشش گرفته ایم یعنی "پاکی و پیشرفت همگانی در بستر جامعه ای امن و آگاه" رهنمون سازد! و این چیزی نیست که همینک و بمناسبت موضوع و یا احیاناً از باب سجاده به آب کشیدن به ذهنمان رسیده باشد! این همان خواسته ایست که از اول طلایه دار راه ما بوده و است و اگر اندکی سر فراگیرید ملاحظه خواهید فرمود که متن این خواسته از همان ابتدا در قسمت سر این وبسایت بلاوقفه در حال رژه رفتن است تا هم بر ما و هم بر دیگران کاملاً مشخص باشد که چه می گوییم و بدنبال چه هستیم! ...
 

     بنابراین بر شماست که هر آنچه در این نوشتارها می خوانید را تنها با تمامیت و کلیت جامعه بسنجید و نه هیچ چیزی فروتر از آن! و احیاناً اگر ما نیز از سر غفلت و یا عادت از آن منحرف شده باشیم بلاعفو و بلادرنگ بر ما متذکر شوید! چه اين خود جزو اركان باور ماست كه اساس همه چیز بر انعکاس است؛ هم دیدن و هم شنیدن و هم شناختن و هم درک کردن! ما هر اندازه که می گوییم علاقه مندیم تا چند برابر آن بشنویم! بنیادِ "هم اندیشی و بازاندیشی" خود بر همین گفت و شنودهاست، پس تردید نکنید که نظرات و تذکرات عالمانة شما در هر صورت مایة بازاندیشی و باروری افکار و اندیشه های ما خواهد بود! ...
 

     حال که این نکات را باهم طی کردیم اکنون بر سر موضوع اصلی خویش یعنی بحث پیرامون مقولة آزادی در ایران باز می گردیم؛ صورت کلی مسئله ای که در این نوشتار مورد بحث ماست اینست: "آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟" بدیهی است که بررسی جامع و واقع این مسئله نه با یکی دو نوشتار ممکن خواهد بود و نه اساساً کار یکی دو نفر می باشد؛ بهرحال مقولة آزادی تا به امروز بحثهای زیادی را مصروف خود داشته است و هنوز هم که هنوز است توافق چندانی بر روی مفهوم و مصادیق و موانع آن در جوامع بشری به چشم نمی خورد! "جامعه شناسی شرقی" هم ادعای چندانی در این خصوص ندارد جز اینکه در این خصوص چند نکته قابل ذکر می داند که در ادامه یک به یک بدانها می پردازد.

 

نکتة اول:
     آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه در مورد معنا و مفهوم آن صحبتی شود و توافقی حاصل گردد به مصادیق و موانع آن پرداخته می شود؛ بخصوص در عالم سیاست! آنچه که ما در قالب جنبشهای آزادیخواهانه در بستر جوامع بشری مشاهده می کنیم خود مؤید این امر است که بیشتر به ابعاد عینی و تجربی و عملی مقولة آزادی توجه می شود تا به ابعاد فکری و ذهنی و نظری آن! از این مسئله شاید بتوان به این نتیجه رسید که "هرگاه افراد به مانع یا موانعی در برابر تحقق خواسته هایشان برخورد می کنند مصداقی از فقدان آزادی در می یابند و فریاد آزادی خواهی سر می دهند!" ... این گفته اگرچه برآمده از واقعیتهای جامعوی است اما همیشه نمی تواند دربرگیرندة حقیقت باشد؛ حداقل به این دلیل مبرهن که خواسته های افراد ممکن است هرچیزی باشند، حتّی خلاف آنچه حقایق جامعوی (منظور ارزشها و هنجارهای مورد استناد جامعه) تعیین و تأیید و تکلیف می کنند! اگرچه مبتنی بر این تصور که خودِ حقایق جامعوی هم مطلق نیستند و نمی توانند هم باشند، گاهی می بینیم که مردم عملاً برعلیه کل و یا بخشی از حقایق مورد استناد جامعة شان نيز قیام می کنند- آنچنانکه این روزها در خیلی از کشورهای منطقه حتی دنیا این مسئله را بچشم می بینیم! در واقع آنها حالا دیگر حقایق موجود جامعه را بعنوان مانعی بالفعل در برابر خواسته های خود تصور می کنند! ...

 

      بهرحال این نکته توقفکده و تأملگاه مهمّی بوده و است در مسیر آزادی خواهی که واقعاً تا کجا می توان به خواسته های آزادیخواهان بها و مجال داد! در برابر این مسئله صف بندیهای عمده ای از جانب اندیشمندان شکل گرفته است که در دو قطب مقابلش،گروهی طرف افراد را گرفته اند و به نفع آزادیهای فردی رأی داده اند و گروهی دیگر جانب جامعه را گرفته اند و در برابر آزادیهای فردی حد و حصرهای معینی مشخص کرده اند! ... اما همچنانکه گفتیم مبارزان و آزادیخواهان در سراسر دنیا کمتر به این مباحث نظری می اندیشند و بیشتر در بعد عینی و عملی آن و در ارتباط با مصادیق و موانعی که به چشم می بینند تلاش می کنند! در میانِ این همهمه و هیاهویی که در سراسر دنیا بر سر آزادی برپاست، اگر از تک تک افرادی که گاهی تا سرحد خشم و از جان گذشتگی در راه آزادی می جنگند بپرسید "مفهوم آزادی چیست؟" شاید اغلب نتوانند در بیان، پاسخ قانع کننده ای به شما و حتی خودشان بدهند! دلیلش هم اینست که آنها عملگرند و بیشتر به آنچه که عملاً در زندگی اجتماعی شان حس و تجربه می کنند توجه دارند تا به آنچه که از نظر من و شما باید فکرش را می کردند و لابد نکرده اند؛ اساساً آنها کاری هم به اینکه من و شما و یا دیگران چه می اندیشیم ندارند! ... آنها شاید در پاسخ به سؤال شما مشت گره کردة شان را نشان بدهند، یا اسلحة شان را، یا قطره خونی را که بر پیراهنشان و یا بر زمین ریخته! یا هر چیز ملموس دیگری را و با جرأت و شهامت بگویند آزادی یعنی این! ...
 

     این یعنی که در آن برهه آنها بیشتر ترجیح می دهند عمل کنند تا فکر، و به بیانی دیگر مبارزه کنند تا مذاکره! حتی اگر مذاکره ای هم باشد قطعاً بر سر مصادیق و موانع آزادی خواهد بود و نه معنا و مفهوم آن! ... با این حساب بهترین زمان برای گفتگو دربارة آزادی- آنهم در همة ابعادش اعم از معنا و مفهوم و مصادیق و موانعش، انگار که پیش از بپا خاستنهاست! در این شرایط است که اهمیت جامعوی فکر و اندیشه و تدبیر در بهترین شکل، خودش را نشان می دهد و گرنه آنگاه که مبارز برخاست- حال چه بحق و چه به ناحق، شاید دیگر برای اندیشه و گفتار و گفتگو اندکی دیر شده باشد! ... نتیجة نكتة اول اینکه عموماً هرجا که هیاهویی بر سر آزادی بالا گرفت باید که حواسهايمان بیشتر معطوف به مصادیق و موانع آن باشد تا معنا و مفهوم آن! چه ممکنست در این شرایط هیچ صحبتی از مفهوم خود آزادی در میان نباشد و یا اساساً هیچ ایده و انديشه ای از آن دیگر قانع کننده و آرام کننده نباشد- شاید به این دلیل که ديگر موسم باور گذشته باشد، درحالیکه بطور قطع در آن میان وجود مانع یا موانعی بر سر تحقق خواسته یا خواسته هایی مطرح است که برای اقدامات بعدی باید به دقت مورد شناسایی و آسیب شناسی جامعوی قرار گیرند؛ با اندکی تسامح شاید بتوان گفت که در اینگونه موارد "صحبت، بیشتر بر سر آزاد بودن است تا آزادی!" و در آزاد بودن بیشتر "بود و نبودِ" یک مانع مطرح است تا معنا و مفهوم آن! پس ما هم در ادامة بحث خویش به این بعد از آزادی توجه داریم یعنی مصادیق و موانع آزادی و نه الزاماً معنا و مفهوم تئوریک آن!

 

ادامه دارد

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات: نقدی بر تبلیغات صدا و سیما - بخش ششم 

حسین شیران

 

و اما سطور طولانی آیاها!
     حال بعد از این حرفها و کنایه ها که هرچقدر هم کش بدهی الحمدلله کش می آید آنقدر که آخرسر ممکنست دست و پا گیرمان هم شود، می رسیم به بست بلند آیاها! به اين قرار كه: آیا کسی هست که حکمت و فلسفه اینهمه تبلیغات و تغییرات را بدرستی برای ما روشن سازد؟ آیا کسی هست که حواسش به اینهمه ذهن گرایی و ذهن بازی و ذهن سازی تبلیغات باشد؟ آیا کسی هست که از پس اینهمه رد گم کردنها نگران مسخ ذهنیت بشر باشد؟ نگران فراموش گشتن آن "چهار عنصر اصلی حیات یعنی خدا و خلق و خویش و طبیعت"؟ نگران بخاک سپردن آنها در ذهن و ذات بشر؟
     آیا براستی در این روزگار کسی هست که دقیقاً بما بگوید جامعه اینک به چه سمتی رانده می شود؟ آیا کسی هست که نگران سلطه و سیطرة تدریجي الهیات جدید بر اذهان وارفتة انسان امروزی باشد؟ آیا کسی هست که این خیزش بلند بانکها- این نمادهای بی چون و چرای سرمایه داری دیروز و این معابد سر بفلک کشیدة امروز را زیر نظر داشته باشد؟ آیا کسی هست که حواسش به نیم خیزی خدای یا خدایان جدید بوده باشد؟ ...
     آیا کسی هست که حواسش به افزایش روزافزون قسطوندان جامعه باشد؟ کلاً آیا کسی هست که چون ما بندگان مفلس خداوند کهن که لاجرم بندگان مخلصی خواهیم بود برای خداوند نوین، حواسش جمع تبلیغات بانکها نبوده نباشد و در اینهمه همهمه و هیاهوی زمان گوشه چشمی هم بر این تغییر و تحولها داشته باشد؟ بله! آیا کسی هست که چون ماها ریتم تند سرمایه داری بر استخوانش رخنه نکرده باشد و او بدور از رقص و آواز زمان حساب همه چیز دستش باشد؟! ...
     و آیا کسی هست که حداقل یکبار هم که شده تکلیف ما را با این مسئلة نامیمون بخت آزماییها و قرعه کشیها مشخص سازد؟ که دیروز مکروه بود و حرام و خلاف شرع! چه راههای غیر متعارف پولدار شدن آنهم با پول بقیة مردم را در جامعه تبلیغ می نمود؛ اما امروز مباح گشته است و حلال! با شرع مقدس اسلام هم مو نمی زند! ...
     آیا کسی هست که نگران آسیبهای نه فقط دینی و سیاسی و انقلابی این پدیدها بلکه نگران آسیبهای اجتماعی و فرهنگی آنها نیز باشد؟ چه اینها همه پایه های یک چیزند و اگر ضعف و سستی و کوتاهی در یکی و فقط یکی از آنها باشد بنیاد همه چیز همیشه در لرزش و لغزش خواهد بود! ...
     آیا در این میان هیچ به "کارکردهای جانبی و پنهان" هر آنچه که بطور گسترده در بستر عمومیت رسانة ملی پخش می شود اندیشیده می شود یا نه اساساً این مقولة کارکردهای جانبی و پنهان، امری موهوم و خیالی است که جامعه شناسی و جامعه شناسان مدام سنگش را به سینه می زنند؟! ... آیا تحمیل اینهمه تبلیغات بر مردم تنها بخاطر خود آنهاست و در این میان هیچ سودآوریش برای صدا و سیما مطرح نیست؟ اگر چنین است چرا به ابعاد مختلف این مردمداری توجه کافی نمی شود تا مبادا از جوانب پنهان کار آسیب بینند؟! نکند این اندیشه ها به دنیای تبلیغات هنوز نرسیده است؟ یا نباید هم برسد چه ممکنست ریشة ثانیه ثانیه سودآوری را بسوزاند و بخشکاند! در اینصورت آیا این خود در حکم همپایی با افکار حاکم بر عصر سرمایه داری که تنها و  تنها به سود می اندیشد و لاغیر جلوه گر نخواهد شد؟!
     آیا فقط این اقتصاد است که باید پویا و سر و مر و گنده و رنگ برخسار باشد؟! بقیه چیزها حالا نشد هم نشد؟! در اینصورت چه فرقی هست میان این ایده و ایدة مارکسیستها و ماتریالیستها و سودگرایان و فایده انگارها که آنها هم اصالت را به اقتصاد و سود و سرمایه و در کل ماده می دهند و به بقیة چیزها یا پشیزی ارزش قائل نمی شوند یا اگر هم شدند همه را بسته و تابع اینها می دانند؟! همانها که همه می دانیم مطابق احکام و اصول و عقاید حاکم بر جامعه هرکدام از ما- بظاهر هم که شده، آنها را کوفته و کنار گذاشته و  خود را تا هر آنجا که ایستاده ایم پیش کشیده ایم!
     آیا واقعاً این درست است که رقابت مادی و تجاری صنایع و کارخانجات و محصولاتشان بجای آنکه بطور عینی و واقعی در حوزة تکنولوژی و صنعت و اقتصاد جامعه باشد اینگونه با تسامح افراطی رسانة ملی به حوزة ذهنی و فرهنگی و اجتماعی جامعه کشیده شود؟! آیا اینگونه آرامش ذهنی مردم همیشه بر گردة لرزان و لغزان طوفان تبلیغات نخواهد بود تا هر کجا که دلش خواست ببرد یا بیندازد؟!
     آیا نیت ترویج نوپرستی و مدپرستی و در کل "برون آراییِ" افراطی در پشت طنز و نغز و رنگ و لعاب پیامهای بازرگانی بالعینه هویدا نیست؟! آیا با این رویه از مردم "آدمواره هایی ماده گرا و اقتصادزده" ساخته نمی شود که تنها باید به فکر پول باشند و به سود بیندیشند و رویاهایشان را تنها در سایة قرعه کشیهای بانکها و تولیدیهای دیگر و تازگیها هم در قرعه کشیهای مخابرات و فلان شرکت ببینند؟! شما قضاوت کنید آدمواره هایی با این خصوصیات، مستعد بندگی کدامین خدا خواهند بود؟ خدای کهن که بسی نسیه است و بری از ماده یا خدای نوین که نقد نقد است و عین ماده! ...
     آیا حقیقتاً اینها راهِ غلط نشانِ مردم دادن نیست؟! آیا اینها همپایی و همآوایی با همان چیزها و کسهایی نیست که با هزار دعوی و ادعا تا امروز ردّشان کرده ایم و باز هم می کنیم؟! آیا کسی هست که عاقلانه برخیزد و تفاوت اینها را با آن القائات ماتریالیستی و مارکسیستی مطرود و مکروه بما بنمایاند؟ آیا کسی هست که از جریانات واقعی حاکم بر تبلیغات در عصر حاضر پرده بردارد؟ و بالاخره اینکه آیا کسی هست که حواسش به این طوفان مادی گرایی بوده باشد که حالیا دارد زمین و زمان را در خود می بلعد؟ ...
   
حکایت خرگوش و تازی
     در این میان مسئله ای هست که نمی توانم ناگفته از کنار آن بگذرم! و آن "دوگونه نمایی" در خصوص این قضایاست! این قضیه به عمد بوده باشد یا از سر سهو بهرحال جای گفتنش اینجاست! البته از انصاف نباید گذشت که دنیا دیگر دنیای "چندگویی و چندگونه نمایی" هاست اما فعلاً روی سخن ما با صدا و سیماست و با دنیا و بقیه دنیاوندان کاری نداریم؛ آن مسئله اینست: آیا بهرحال میان اینهمه تبلیغ شکمبارگی و نوگرایی و مدگرایی و سودجویی و بهره خواری و پولپرستی و مادیگرایی و اقتصادزدگی که مدام از منحصربفردترین رسانة کشور پخش می شود و آنهمه دزدی و فساد و قاچاق و رباخواری و کلاه برداری و چک برگشتی و رشوه و اختلاس و چه و چه که هر روز در گوشه کنار کشور برملا می شود و اعم و اهم اخبارش هم از طریق همین رسانه در گوش عالم می پیچد هیچ رابطه ای وجود ندارد تا این نهاد سه وجهی بدلیل حساسیت کارش مراقب و متوجه آن باشد؟!
     وقتی خبرهای ناگوار و دلسردکننده ای از تخلفات مالی و مادی بالاترین مقامات کشور که مطلقاً دغدغة نان شبشان را نداشته اند اما برخلاف ادعاهایی که بماند از سر چه، مدام در گوش مردم می خواندند، اسیر تجمل پرستی و مال اندوزی و مادی اندیشی شده و حالا خدا می داند از کی مشغول پنهان خواری بوده اند و حالا یک به یک آوای تیشه هایشان از خفا بر می آید و در فضای ملتهب جامعه پخش می شود و بگوش خیل مردمان کوشا اما همیشه گرسنه و نگران جامعه می رسد- حالا بگذریم از اینکه حق و حرمتشان باز هم بر گردن ماست که نامهایشان را که خودشان حرمتش را نگه نداشتند ما نگهداریم و بر خلق فاش نکنیم، آیا نمی تواند اشاعه گر این پیام ویران کننده در بستر جامعه و در میان مردم باشد که اینها هم بعد از این به تقاص آن بالاخوریها و عمده خوریها در این پایین پایینها هرکس هرطور که می خواهد و می تواند از خجالت جامعه درآید؟! ...
     وقتی چندی از مدعیان و کارگزاران صدیق و متعهد و وفادار جامعه اینگونه اسیر مال و منال گردند و کوس رسوایی شان در گوش عالم نواخته شود، دیگر از بیکاران و کارگریزان جامعه چه انتظار که فوج فوج بدان سمت نگرایند و موج به موج بر تلاطم دریای طوفانی اجتماع نیفزایند! ...
     حال در این بحبوحه چگونه باید قضاوت کرد؟! انگشت اتهام را بکدام سو باید گرفت؟ آنها که دانه دانه از آن بالا بر این ورطه می افتند؟ یا آنها که دسته دسته از این پایین به ورطه کشیده می شوند؟ و یا آنها که در این میان بهر ترتیب با تبلیغهای نسنجیده بازار ورطه را گرم می کنند؟ و یا آنها که همچون من و شما و خیلیهای دیگر بهر دلیل دامن از ورطه برکشیده و بی خیال از دور به تماشای ماوقع می پردازند و احیاناً در خاطر مبارک خویش کیف هم می کنند که بله: آن افتاد و این افتاد و آنها هم خواهند افتاد اما ما در این ورطه نیفتادیم و نمی افتیم پس ببینید و بسنجید توان و تقوا و شهامت و دیانت ما را؟ ...
     بهرحال آنچه از نظر جامعوی مسلم است هیچکدام از این نوع قضاوت کردنها به تنهایی راه اصولی مواجهه با جامعه و مسائل آن نبوده و نیستند و نخواهند بود؟! "تا کسی فراتر از سطحی که در آن آشوب است به تعمیق و تحقیق و تدبیر نپردازد در این خصوص کاری از پیش نخواهد برد!" تنها در این صورت است که حساب هرکس از کس دیگر و از زمینة اجتماعی جدا می گردد! تنها در این صورت است که هرکس به اندازة خویش مقصر اوضاع قلمداد می شود! نه بیش نه کم! تنها در این صورت است که در ارتباط با هر کس و هر چیز مشخص خواهد شد که دم خروسش را باید باور کنیم یا قسم حضرت عباسش را! آن سوی که می نماید را یا آن سوی که خود در آنست را!
     بهرحال جای آن دارد که در این میان صدا و سیمای ما هم بنا به رسالت بزرگی که بر عهده دارد در جوانب اجتماعی و فرهنگی کار خویش هم بیندیشد و در این خصوص حساب خویش را از حساب بقیه جدا سازد تا مصداق از یکسو تبلیغ و تشویق کردن و از سوی دیگر به تحذیر و تصنیف و تأسف پرداختن نگردد! یا اگر خاطر مبارک کسی را نیازارد مصداق این ضرب المثل روح آزار که "به خرگوش می گوید بدو به تازی می گوید بگیر"!

 

"فروگذاشتن اصل" و "فراگرفتن فرع"
          جای آن دارد که به این مسئله بنحو شایان توجه شود که بطور آشکار انسان امروزی علایق و سلایقش بلکه تمام هستی و آرمانهایش مدام بر سندان گرم تبلیغات رسانه ها چکش کاری می شود تا آنسان که مناسب افکاریست که از پی می آید شکل پذیرد و سخت گردد! اگر چنین شود دیگر توقع صاف ایستادن و توان بروز انسانیت راستین از بشر بیهوده خواهد نمود! حالیا نرم نرمک صدای خرد شدن استخوان هنجارها و ارزشها و آرمانهای اجتماعی بشر زیر بار فشار بی وقفة تبلیغاتی که از زمین و زمان می بارد بگوش می رسد! برای خوب دیدن این ماوقع و خوب شنیدن آن صدا لاجرم باید از آن سطحی که این ماجرا در آن جاریست فراتر رفت! و این همان کاریست که از بزرگان و برگزیدگان جامعه انتظار می رود!
     در تاریخ فرهنگ و ادبیات ما کلام پرمغزی وجود دارد که بسیار فراخور بحثی است که ما همینک در گرماگرم آن بسر می بریم؛ آن کلام بی بدیل که بی گمان می باید آشنای همه ایرانیان هم بوده باشد اینست که "مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید"؛ ما مبتنی بر ریشة تاریخی و قدرت فرهنگی این کلام و نوع دیدگاه جامعه شناختی و انسان شناختی خویش، در کل تبلیغ و تغییر و تحولات فوق را در حکم "فروگذاشتن اصل" و "فراگرفتن فرع" می انگاریم!
     در کل ما را بر پیامهای آگاهی بخش و مفید صدا و سیما نقدی نیست؛ چه نقد بستن بر آنچه خوب و مفید است عین غرض ورزی و مصداق دیوانگی است! اینک تبر زدن بر قامت بلند ارتباطات مدرن همانا دریا به کفچه پیمودن است! یعنی که نمی توان چشم بر فایدت گوناگون ارتباطات و تبلیغات بست؛ اما این دلیل نمی شود که از انواع غیر مفید و مخرب و انحرافی اش نیز ساده بگذریم! "خوب" هرآنست که جای خود باشد اما امان از آن "بد" که جای خوب لمیده باشد! همیشه از اینروست و در این بستر است که تا یک پیام خوب جا بیفتد هزار نوع بدش جا افتاده است! بی جهت نیست که یک بچه کار بد را زود فرا می گیرد اما کار خوب آموختنش بسی زور می برد! پس نباید گفت اگر اینها هستند آنها هم هستند! آنچه در این بین هرگز نباید فراموش شود عمومیت و اهمیت و حساسیت کار رسانة ملی است! حتی در موارد نادر!
     اساساً تبلیغ یک چیز با آگاهی دادن در مورد آن چیز متفاوت است؛ بنیاد این غرض است و بنیاد آن علم! و بین ایندو فاصله است از زمین تا آسمان! همچنانکه بین خبر دادن یک چیز و طرفداری از آن توفیر است! پس باید حواسمان باشد که بکدام سو می گرویم! مهم تمایز بین ایندو است که چندان مورد توجه قرار نمی گیرد! چه بسیارند آنها که می خواهند هر آنچه از اصالت تولید کم گذاشته اند را با جسارت در تبلیغ جبران کنند! اگر به عقل سلیم باشد که خوب می فهمد "این از نقد کاستن و بر نسیه افزودن است" اما همچنانکه در نوشتارهای پیش هم گفتیم اساس تبلیغات با اینهمه ضرب و شتاب بر فروگذاشتن عقل و فراگرفتن احساس است و خود عاقبت این کار معلوم است؛ با این روندی که هم اکنون بر جهان حاکم است روزبروز از هرچه اصالت و حقیقت دارد و معقول است فاصله خواهیم گرفت و در هرچه مجازی و مشابه و مجعول است فرو خواهیم رفت!

کلام آخر
     بهرحال طرح این مسئله را هرگز نباید اخطاری دانست از بهر اسائه؛ حتی اسبابی از بهر افاده؛ بلکه باید اخباری دانست تنها از سر گلایه بر مسئولان امر که چندان به ابعاد اجتماعی و فرهنگی آن توجه کافی مبذول نمی دارند! و اگر می داشتند چگونه ما شاهد پخش پیامهایی می بودیم که در آن آنکه باید با دستانی نشُسته سر سفره حاضر شود یک پیرمرد باشد و آنکه به او تذکر دهد و آداب بیاموزد یک بچه؟! یا در یکی دیگر در تقابل ارزشها یک بسته زیتون از یک خلبان جلو بزند! یا بشر سکوت کند و گاو حرف بزند! یا پرنده از پرواز بیفتد و پول به پرواز درآید! و نمونه های فراوان دیگر که هرکدام به نحوی جای بحث دارند!
     براستی چرا باید عمده تبلیغات ما در صدا و سیما مربوط به بانکها و مؤسسات مالی باشد؟! چرا نباید شرایط بگونه ای دیگر رقم بخورد تا مثلاً پای تبلیغ کتابها و نشریات علمی و امثال آن هم به صدا و سیما کشیده شود؟! آیا تنها مسئله اینست که آنها پول دارند و اینها ندارند؟! آنها طرفدار دارند و اینها ندارند؟! اصلاً چرا باید شرایط جامعه بنحوی باشد که در آن نفس کتاب به اندازة یک چیپس یا پفک یا شامپو ارزش و طرفدار نداشته باشد تا کسانی هم پیدا شوند که به پشتیبانی از آنها برخیزند؟! آنگاه چگونه رویمان می شود که کارشناسانه و دردآگاهانه با ژستی متألم و متأسف، از تریبونهای نه چندان فراوان جامعه آنگونه اشاعه فرهنگ و ادب بکنیم که مثلاً سرانة مطالعة کتاب در کشور افتضاح است و اوضاع فرهنگ نابسامان است و چه و چه و چه؟!
     وقتی جامعه ایکه خود را کشته مردة ارزشهای متعالی انسانی نشان می دهد اما در رسانه ملی اش بطور نمادین مدام این پول و چک و جایزه های آنچنانی است که از زمین و زمان می بارد و مدام اشیاء و کالا و اسباب و اساس است که یکی پس از دیگری از فرط اعجاز پر درمی آورند و پرواز می کنند و ذهن بیننده را از اصل و اصالت منحرف می کنند و به اعجاز و مجاز می کشند، وقتی یکریز این مظاهر مال اندیشی و سودجویی و تجمل پرستی است که در جامعه تبلیغ می شود باید هم خاطر کتاب عزیز باشد اما کسی سراغ این عزیز نرود! وقتی که این بانک است که سر بفلک می کشد و نه دانشگاه، باید هم مسائل جامعوی از سروکول جامعه بالا بروند! وقتی که از مردم خواسته می شود که حتماً فکر و هوش و حواسشان جمع بانکها باشد و نه برعکس- انگار که بغیر از بانک هیچ چیز دیگری در جامعه وجود ندارد! البته که عاقبت کار جز این نمی شود که کنونست! ...
     اینگونه می شود که مردم- چه آنکس که دارد و خرج می کند چه آنکس که ندارد و آنگونه می نماید، مدام به برون آرایی می پردازند و از سر رقابت و چشم همچشمی هم که شده کلی پای خریدن ماشینها و مبلها و فرشها و لوسترها و لباسهای آنچنانی هزینه می کنند که البته هیچکدام هم قیمت درج شده رویشان ندارند و هرکس هرطورکه دلش خواست رویش می کشد و بدانها می فروشد و چون تبلیغ مکرر هم پشت سرش خوابیده است مردم قانع می شوند و می خرند تا از قافلة پر هیاهوی تشریفات و تجملات روزگار گامی عقب نیفتند اما هرگز دلشان نمی آید یک جلد کتاب که "غذای روح" می خوانندش بخرند که قیمتش هم دقیقاً رویش درج شده است و اغلب کمتر از هزینة یک ساندویچ و نوشابه و پیتزا و یا یک بسته سیگار درست و حسابی شان است تا خدایی نکرده به ناشر یا مؤلفی که سرمایه و عمرش را پای آن گذاشته است تا پیامی درخور زندگی را  بگوششان برساندکمکی کرده باشند! ...
     بهرحال سخن را با این تذکر تمام می کنیم که قطعاً بر خوانندگان محترم روشن است که نگارنده بعنوان یک جامعه شناس که لاجرم باید جامع اندیش باشد- یعنی که دغدغة کلیت جامعه را داشته باشد و مفتون یک بعد گشته و مغفول از ابعاد دیگر نباشد، در جامعه ایکه لبریز از مسائل جامعوی ریز و درشتی است که رویهم انباشته شده اند و حالا به "مشک پاره پاره" ای می ماند که هر جایش را بگیری از جای دیگرش می ریزد چه دغدغه هایی دارد و از چه ها می گوید و از چه ها می رنجد و فریادش از چه روست!
     می دانم و می دانید که تنها این من نیستم که این دغدغه ها را دارم و در واقع تنها منِ بقول بعضیها "تازه اندیش"، جامعه شناس و صلاح اندیش این خاک پهناور نیستم که در زیر بار مسئولیت اجتماعی خفه شده باشم! اما وقتی می بینم که پدیدهایی از این قبیل با اتکا به اصولی ظاهراً مطرود از جانب هرکس، همچنان بی توجه به ابعاد اجتماعی و فرهنگی کار، چست و چابک در جامعه می تازند و همه چیز را زیر پا می گیرند و صدای اعتراض آنچنانی هم از کسی بگوش نمی رسد حق بدهید که به خود حق بدهم اینگونه بیندیشم و اینگونه نتیجه بگیرم که یا از این راه بر بزرگان قوم هیچ ملالی نیست و یا بزرگان را بر این اسباب هیچ التفاتی نیست!
     خلاصه هر چه بود از اینرو بود که بخود اجازه دادم با وجود سایة بلند بزرگان این مرز و بوم وصف حال خویش در طی این مقالها بجوشم و بخروشم! حالیا بر هر آن خواننده و مخاطب محترم است که ناملایمات این عرض حال را بر حقیر ببخشند!


                                                                                                    پایان

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات: نقدی بر تبلیغات صدا و سیما - بخش پنجم

حسین شیران

 

     تا اینجا سخن بر سر این بود که در تبلیغات منتشره از صدا و سیما کنترل و بازبینی در برخی از ابعاد مانند "دینی و سیاسی و انقلابی"- که "ابعاد عزیز داشته" خواندیمشان، بنحو احسن و اکمل صورت می گیرد آنسان که موارد نقض در این ابعاد بندرت پیش می آید؛ اما در ابعاد "اجتماعی و فرهنگی" که "ابعاد غریب انگاشته" قلمدادشان کردیم و اینجا هم عنوان شایان "ابعاد ضعیف داشته" را برآن اضافه می کنیم بهرنحو که است چندان جوانب امر سنجیده نمی شود! هم از اینروست که تاکنون شاهد مصادیق متعددی از پیامهای بازرگانی بوده ایم که مشخصاً از نظر اجتماعی و فرهنگی بسی جای بحث داشته اند اما بی هیچ نقد و نظری بکرّات از تلویزیون پخش شده اند! و گفتیم که این ادعا بطور مستند برخاسته از هرآن چیزیست که رسماً از جانب صدا و سیما بروی آنتن فرستاده شده است و در این خصوص در مرحلة اول خوانندگان را بمشاهدات عینی و اشتراکات ذهنی خودشان ارجاع دادیم و بعد بعنوان نمونه بمواردی از آن هم اشاره کردیم؛ حال ادامة بحث را بر این منوال پی می گیریم.
 

 

و اما بانکها!
     بانکها را که باید الحق و الانصاف"سلطان تبلیغات" خواند! شاید تا بحال روزی نبوده باشد که درآن پیامهای بازرگانی پخش شده باشد اما بانکها و مؤسسات مالی درآن حضور چشمگیری نداشته باشند! به تصور ما اگر تبلیغات گستردة بانکها نبود شاید می شد امید آن داشت که بغیر از ایام وفات نیز روزی "بدون تبلیغ" در صدا و سیما سپری شود اما با این حجم وسیع تبلیغات و با آن سطح پیشرفتة رقابتی که در عمل در نزد آنها دیده می شود وقوع چنین امری بنظر بعید می نماید! کاش می شد که همه از هم یا دستکم از خویش می پرسیدیم که اینهمه تبلیغات از جانب بانکها واقعاً برای چیست! اساساً چرا ما باید هر روز و هر شب بطور دائم در معرض تبلیغات متنوع بانکها قرار بگیریم! اما از آنجا که دیگر پدیده هایی از این قبیل برای مردم امری روزمره شده است و یا بهتر بگوییم روزمره اش کرده اند مصداق آنکه "در امور روزمره کنکاش نمی کنند" مردم نیز کمتر ذهن خود را با چنین مسائلی درگیر می کنند چه هزار گرفتاری و مشغلة دیگر دارند که ترجیح می دهند تمام همّ و غمّ خود را صرف رفع و رجوع آنها سازند! اما این نادیده انگاشتن را ما هرگز بحساب نابوده انگاشتن نمی گذاریم!

 

میان گفتار
     روزگارانی نه چندان دور که بر جوامع انسانی فئودالیسم حاکم بود و دنیای مردمان بسیار کوچک بود- گاهی به اندازة دهکوره ای که در آن می زیستند یا اندکی بیشتر از آن، و گرمی و رونق حیات اجتماعی بیشتر در روستاها بود و در زمینهای سرسبز کشاورزی، اندر این "محدودکده" مردم در کل یک خدا داشتند و یک خان! یکی آن بالا یکی این پایین! بندة آن بالایی بودند و غلام و "رعیت" این پایینی! بهر نحو تابع و مطیع هر دو هم بودند؛ حداقل بدین فلسفه ساده که زمین را از الطاف این یکی می دانستند و باران را از الطاف آن یکی! و هر دو لازمة کشاورزی بودند! و کشاورزی اساس فئودالیسم بود و فئودالیسم تنها نظام حاکم بر جوامع! ...

 

     فئودالیسم که بهرشکل فرو ریخت و کاپیتالیسم قرص و محکم جایش نشست دنیای مردمان هم فراختر و پر زد و خوردتر و پرخبرتر شد؛ چه در کنار خرابه های خشک و خالی و بی خبر از همه جای دهکوره ها که دیگر آخرین سنگر فئودالهای فرسوده و پریشان و از نفس افتاده محسوب می شد  دنیای پر زرق و برق و پر هیاهوی شهرها جان گرفت که در آن هیچ خبری از کشاورزی نبود! و این خود حکایتگر پایان سلطة طولانی فئودالها و آغاز دورة ترکتازی خرده بورژواهای جوان بر جوامع بشری بود ... با ورود به این دنیای جدید که دیگر چشم و گوش و هوش حتی رهگذران را هم سخت می گرفت و پاگیرشان می کرد مردم بهرحال چیزهایی دادند و چیزهایی هم گرفتند که یک صورتش هم این بود که به تعجیل ردای کهنه و فرسودة "رعیتی" در انداختند و خوشحال و خرامان و مفتخر جامة فاخر "شهروندی" به تن کردند! ...
 

     اکنون که چندی از آن دوران گذشته است بتحقيق حال و هوای مردم و فکر و ذکرشان نسبت بدان روزگاران کلاً عوض شده است! حالا دیگر مردم رعیت بودن خویش را فراموش کرده اند و مدام از مدنیّت و شهروندی و حقوق اجتماعی خویش دم می زنند! باشد! این هرگز چیز بدی نبوده و نیست! اما مسئله اینست که مبادا در کنار آن بتدریج چیزهای دیگری را هم فراموش کنند! چیزهای مهم و مهمتری همچون خدا و خلق و خویش و طبیعت را! و این یعنی همه چیز با اصالت را! و این خود خاصیت شهر است که به هیچ چیز با اصالتی جز پول و سرمایه نه احساس نیاز می کند و نه می اندیشد! ... در هر صورت این روزها دوران زود بزود عوض می شود و مردمان زود بزود حال بحال می شوند! قرنها طول کشید تا مردم از "کسوت رعیتی" بدرآیند و در "هیبت شهروندی" فرو روند؛ اما زود باشد که مردم از هیبت شهروندی هم بدرآیند و یا نه در همان هیبت، در "قالب قسطوندی" فرو خشکند! در این پدیدة مدرن که اکنون دورنمایش نیز بتدریج پیدا شده است "پول" خداست و "بانک" معبد و "شهر" پایگاه آن! 
   

     مردم نباید برای فرارسیدن و دربرگرفتن این پدیده منتظر تحولات تند و سریعی باشند! هرگز چنين نخواهد شد! چه این پدیده همچون مه رقیق آرام آرام پیش خواهد آمد و بمرور همه چیز را در برخواهد گرفت! ... هم اکنون نیز مراتبی از این پدیده تحقق یافته است؛ همينكه همة هوشها و حواسها جمع بانکهاست! همينكه بتدریج حیاتها و مماتها بدستان قدرتمند اما نامرئی بانکها می افتد! همينكه بانكها بي محدوديت در رقابت باهم سربفلك مي كشند و روز بروز هم بر تعدادشان افزوده مي شود و حتی به کوره دهها هم راه باز می کنند! همينكه شهروندان همه مدهوش و مدیون این معبدهای بلند و زیبای شهر گشته اند و اگر هم کسی در این میان سرش بی کلاه مانده است قطعاً مجال و توفیق آن نیافته است تا خاک این معبد را توتیای چشمش سازد! و بی گمان همة آنها پشت دروازة معبد جمع شده اند و به التماس اذن دخول می طلبند! و زود باشد که آنها هم همچون دگران در قالب قسطوندان فرو خشکند! ... آري اينها همه نشانه هايي از ظهور و سیطرة اين پديدة نوین است! ...

 

پیامهای بازرگانی پیام آوران قسطوندی و "بانک بندگی"
      باز می گرديم به بحث اصلي خويش با این استفاده که امروز طلایه داران این تحول و "پیام آوران" این بندگی حالیا تبلیغات هستند؛ همان پیامهای بازرگانی که بیگمان معرف حضور همه است! آري این پیامها همه را مدام به بندگی این "خدای جدید" فرا می خوانند! به درآویختن از در و دروازة آن معبدهای سرافراشته بر آسمان! ... آری اینگونه و از این راه فرا می رسد آرام آرام آنروز که در آن شهروندان جز پول و بانک اصالت دیگری در شهر نشناسند و نيابند! ... در غرب مدتهاست که کوس رحلت آن خدا را نواخته اند و این خدا جای آن خدا را گرفته است! و اینک در شرق هم با مراتبی از تأخیر این امر می رود که تحقق یابد! بیخود نیست که در "شهر" اینهمه همهمه است!

 

بازار اشکال نمادین
     بهرحال تبلیغات بانکها بدلیل آنکه حجم وسیعی از پیامهای بازرگانی را تشکیل می دهند و این خود بخوبی بیانگر حجم بالای رقابتی است که در میان خود دارند و نمونة کوچکش را هم بطور آشکار در مبحث افتتاح حساب برای واریز نقدی یارانه ها دیدیم، با تک و پوی فوق العاده ای که برای پیش افتادن در این مسیر و مسابقه یعنی سیطره بر اذهان عمومی دارند لاجرم اشکال نمادین متنوعی را بخود می گیرند؛ حال در این آشفته بازارِ نمادین سازیِ پیامهای اقتصادی، حضرات هر اندازه که از نظر ابعاد عزیز داشته در محدودیت قرار دارند از نظر "ابعاد ضعیف داشته" دستشان باز است تا هر آنسان که دلشان خواست پیام و دعوت خویش را بگوش مردم برسانند!

 

     این همان مسئله ایست که تا اینجا بارها تکرارش کرده ایم و اینبار هم بدین شکل بیانش می کنیم؛ در کل انگار که موضوع اینست: اصلآ بدانور چیزی نخورَد حتی شبهه و سایه ای هم اندازة دانه ای ارزن بروی آنها نیفتد، بدینور هر چه خورد خورد! ملالی نیست! حتی کُلّهم زیر سایة بي توجهي هم رفت رفت! اشکالی ندارد! کو در این عرصه کارآگاه؟! کو مدعی؟! کو فدایی؟! کو هوادار؟! کو بچهار میخ کش؟! ... حال با این اوصاف تو ای بانک که مأمن و مأوای خداوند جدیدی! تنها مراقب باش به این خط و خطوط نزدیک نشوی بعدش هرکاری دلت خواست آزادی! برو انجام بده! می خواهی با پیامهای پر طمطراقت آرامش ذهنی مردم را هر روز خدا بهم ریزی؟ خب بریز! می خواهی عرف و روال و هنجار زمان را درهم شکنی و هر آنسان که عشقت مي کشد متری!!! و کیلویی!!! و فله ای!!! پول به رخ مردم بینوا بکشی و اینگونه بر اذهان کوچک و بزرگ جامعه مسلط گردی و همه را مفتون و مجذوب و مريد خویش سازی خب بساز! باکی نیست! کی از پول بدش می آید؟ مگر همه از کلة سحر تا نصفه های شب دنبال همین پول سگ دو نمی زنند؟ چه اشکال دارد مدام "حواسشان جمع این باشد" که می توانند از راههای ساده تری!؟ هم به پول و پله برسند! آنهم نه یکی دو بسته پول تاخورده و وارفته و چرکمال شده و کثیف از دست این و آن! بلکه کیسه ای و فله ای و کیلومتری و کیلوگرمی پول دست نخورده و تا نخورده و شیک از دست بانك! که دلت نیاید اصلاً خرجش کنی بعد دوباره برگردانی بانک که برایت نگه دارد! که امین است و معتمد! و این بيگمان خصلت هر کارگزار الهی است! ...

 

مروری بر آیات دین جدید
     آری اینهمه تبلیغات از بهر اینست که مردم بدانند تا بانکها را دارند غم ندارند! بدانند که براستی هرکس از در و دروازة این معابد آویخت از آتش و آشوب و هیاهوی زمان در امان ماند! کلید رستگاری مردم در این روزگارِ بی ملاحظه و بخیل صفت و بی مروت، بی گمان در دستان سخاوتمند بانکهاست! چه در این معبدها خدا لانه کرده است! باشد که مردم این پیامها را بگوش جان گیرند و فوج فوج از این درگه بیاویزند؛ چه اینها ریسمانهای الهی هستند تا مردمان سخت برگیرند و صاف برخیزند تا زود گره اندر گره از کارهایشان باز شود! ... این وعدة خلل ناپذیر الهی است! هرکس باور ندارد آزمایشش کند! ... تنها حرکت و اراده از شما و برکت و اجابت از آنها! ... و تو ای بی ایمان! که دورتر ایستاده ای و هنوز بقول نیچه بخدای مرده ات چسبیده ای! تا ملول و ملوم نگشته ای باز آی و بدر کوب! که بیگمان بروی تو در باز خواهد شد! ... اگر دست و بالت تنگ است محزون مباش! تراست که تنها اراده کنی و دو سطر درخواست بنویسی تا برایت روشن شود که چگونه دو سوت برایت قرض الحسنه می دهند تا خرامان بروی گرهی از آنهمه گرههای کور زندگیت را باز کنی! هرگز هم غصة باز پس دادنش را مخوری! چه هر وقت داشتی می بری پس می دهی! نه جریمه ای نه دیرکردی نه اخطاری نه تذکری نه تهدیدی نه توهینی! بانک که فلان نزول خوار سر بازار نیست که مدام روی قرضت بکشد! بانک که گدا و گشنة چندرغاز پول نیست که ....!

 

     غصه بروبچه هایت را هم نخور! بانکها بفکر آنها هم هستند! تو فقط "شرط بندگی" را ادا کن بقیه با بانک! یعنی هرچه پول بدستت رسید سریع ببر بریز بانک که هر روز و هر ساعتش برای تو امتیاز دارد! بعدش چون با دست خالی هیچ دلخوشی دیگری نخواهی داشت برو با اهل و عیال خوش باش و احیاناً تا می توانی بچه بزای که اینروزها بچه پشت بچه زادن محاسن عدیده ای هم دارد؛ مثلاً هم جیرة ماهانه ات که ماه بماه از دولت می گیری بالا می رود هم به ازای هر نوزاد و آینده سازی که تحویل جامعه می دهی یک "حساب آتیه" برایش باز می کنند که درش یک میلیون تومن موجودی باشد! فکرش را بکن! یک میلیون تومن! وجهی که توی سی چهل پنجاه ساله هیچگاه یکجا تو حسابت نداشتی! ... می بینی همه چیز چقدر ساده و آسان حل می شود! این از برکات ایمان بخدای جدید است! پس پیامهای الهی را دریاب و در این راه بر برادران دینی ات سبقت بگیر! ...

 

در پرانتز: بشتابید فرزندهایتان را غلام و قسطوند معابد سازید!
     یکی از آشنایان- از اهالی همین ایران خودمان، می گفت رفتم بانک بلکه بتوانم وامی برای خرج تحصیل بچه ام جور کنم گفتند از این وامها چیزی دستگیر تو نمی شود یعنی شرایطش را نداری! تازه این وامها چیزی نیست که! برو یک حساب پس انداز طولانی مدت باز کن 18 سال بعد بیا برای آن یکی بچه ات یک وام درست و حسابی بگیر! ... خلاصه کلی از این وضع ناراحت بود! ... گفتم بندة خدا! از چه ناراحتی؟! اولاً با این وضعی که حضرتعالی به بانک می روی همینکه کسی حاضر شده با تو صحبت کند برو خدایت را شکر کن! ... بعد از این یادت باشد هر وقت خواستی بروی بانک اول حسابی دستی بسر و رویت بکشی و بهترین لباسهایت را بپوشی و عطر و ادکلن بزنی و آراسته و متین پشت پیشخوان حاضر بشوی! انگار که به میهمانی می روی! ...


     من نمی دانم چرا ما در همه چیزش از غرب تقلید می کنیم الا در نظم و نظافت و پاکیزگی شان! آقاجان! مگر نمی بینی آنها چطور شسته و رفته به معابدشان پای می گذارند؟! خوب بانک هم معبد عصر جدید است دیگر! چه مي شود تو هم هر وقت آنجا میروی پاک و آراسته بروی! اين مسئله خيلي مهم است؛ چون اول از همه آنها به ریختت نگاه می کنند و حساب ویژه و جداگانه ای برای آن باز می کنند! اما تو که از این حساب خبردار نمی شوی! چه این حساب مخفی تمام مشتریهاست که بانکها برایشان باز می کنند! ...
 

     بعدش هم در مسجد را بخاطر یکی دو بی نماز که گل نمی گیرند برادر من! گیرم که به تو وام نمی دهند به بقیه که می دهند! خیلی هم راحت می دهند! هرچقدر هم که دلشان خواست می دهند! تازه به آنها هم مثل تو حتي بسی بيشتر از تو اطمینان می دهند که مبادا غصة باز پس دادنش را بخورند! اصلاً هر وقت داشتند یا عشقشان کشید بیاورند پس بدهند! نیاوردند هم که نیاوردند! دست بانک که با اینهمه دعوت و تبلیغ و مرحمت روز افزون خداوند متعال خالی نمی ماند! مگر نمی بینی این اقبال بلند را؟! مردم فوج فوج به سمت بانکها می روند و کرور کرور پولهايشان را در آن به امانت مي گذارند! اینگونه مگر بانک در وام دادن به بزرگان پول کم می آورد؟! ...
 

     وانگهی راست می گویند دیگر برادر! بخاطر چندرغاز وام که وقت بانک را نمی گیرند! درِ معبد را از جا می کنی بخاطر یک کاسه گندم؟! فراموش نکن اینها کارگزاران خدای عصر سرمایه داری اند! تا تو کاری برایشان نکنی آنها هم کاری برایت نمی کند! درستش همان است که گفته اند؛ برو یک حساب طولانی مدت باز کن غائله را بخوابان! بعد 18 سال برو وامت را بگیر! تو این مدت هم طبق قرارداد هرچه که بدستت رسید سریع حواله اش کن به بانک تا کمی حسابت جان بگیرد! اینست کاریکه تو باید در حق بانک انجامش بدهی! همه چیز حساب کتاب دارد! بالاخره کسیکه یک شبه معادل 18 سالِ تو بلکه چند برابرش را به حسابش می خواباند نباید انتظار داشته باشی هم سنگ تو بهش بها بدهند! کمی واقع بین باش برادر! ...
 

     بهرحال علاج تو همان حساب 18 ساله است كه گفتند! حالا تو این 18 سال اگر دنیا عوض شد و چند تا ریس جمهور یا کلاً نظام سرکار آمد و رفت تو یکی نگران نباش! مطمئن باش هرچه و هرکس هم که برود و بیاید بانک سرجایش هست! چون اصالت دارد! برخلاف همه چیز دیگر که مطابق وعدة خداوند مدرن بي ترديد روزبروز از هستی و اصالت و اعتبار ساقط خواهند شد و یک به یک پی کارشان خواهند رفت! ...
 

     نگران عمرت هم مباش! حالا عمر تو کفاف نداد ورثه ات که هستند! میروند پس اندازت را می گیرند و خرجش می کنند! اصلاً این وام برای تو نیست که رویش حساب باز کنی و پیشخورش کنی! این برای آیندة بچه هایت است تا تو که سرت را گذاشتی زمین بچه هایت سر بندگی پیش هرکس و ناکسی خم نکنند! یکراست بروند در معبدیکه از پیش، تو برایشان در آن حساب باز کرده ای و عمری بندگی و قسطوندی را برای فرزندانت پیش خرید کرده ای! آنوقت، هم پس انداز مرحوم بابا دستشان می رسد که "مدبرانه و مؤمنانه" یک جای امن گذاشته و رفته، هم یک عمر در پناه و سایة معبد مرهون و مدیون می مانند که در حق هر دو یعنی هم پدر و هم فرزند خوبی کرده است!! ... این هم از آیندة بچه هایت! دیگر چه می خواهی! کافیست تو نگران امروزشان باشی این خدا نگران فردایشان خواهد بود! و فراموش نکن وعدة خدا تحقق یافتنی است! دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد! پس یادت باشد پیامهای همچون روز آشکار خدای نوینت را جدی بگیری و سخت بکارشان بندی! ....

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات:

نقدی بر تبلیغات صدا و سیما - بخش چهارم

حسین شیران

 

گریزی بر مطالب پیشین
     پیش از این سه بخش پیرامون جوانب قضیه ای که اکنون به بحث اصلی اش رسیده ایم نوشتیم تا هرچه بیشتر بر روشنتر کردن ابعاد موضوع مورد بحث یعنی تبلیغات و یا مشخصاً آنچه که تحت عنوان "پیامهای بازرگانی" از صدا و سیما بویژه تلویزیون پخش می شود پرداخته باشیم. در آن بخشها تا حدودی از ماهیت و اساس و اصول و سازوکارهای "صنعت تبلیغات" گفتیم و در این ارتباط از "عمومیت و اهمیت رسانه ها" و سپس از اهمیت و حساسیت فوق العادة کار صدا و سیما که گفتیم این خود ناشی از رسالت سه بعدی اش در قبال ملت و دولت و حکومت می باشد، و برخی مطالب دیگر تا رسیدیم به ادعاي اصلي این نوشتارها!
 

 

خاستگاه ادعا
     این ادعا اساساً برخاسته از مشاهدات عینی و تجزیه و تحلیل همان آگهی هاییست که رسماً از صدا و سیما آنهم بصورت مکرر پخش شده است و من و شما و دیگران بواسطة همین تکرار، کم و بیش آنها را دیده ایم چه این هدف و خاصیت تبلیغات است که تا آنجا که می شود کسی را نشنیده و ندیده نگذارد! از این جهت صحبت ما مسلماً بر سر پدیده ای شناخته شده برای همه است و این بنوبة خود امری بسیار مغتنم است چه فضای ذهنی مشترکی را برای بحث و برررسیهای بعدی فراهم می سازد.

 

طرح ادعا
     و اما آن ادعا این بود که گفتیم بی گمان تبلیغات منتشره از صدا و سیما از منظر ارزشهای "دینی و سیاسی و انقلابی" مورد کنترل و نظارت ویژه قرار می گیرند اما انگار که به ابعاد "اجتماعی و فرهنگی" و در نهایت انسانی آن توجه چندانی مبذول نمی گردد! و در این خصوص افزودیم که یا نظارت بر این ابعاد چندان در دستور کار نیست و یا اگر هم هست در عمل چندان بکار بسته نمی شود! و گفتیم که این هر دو جای بحث دارد چه اگر در این ابعاد نظارتی نیست باید گفت که چرا نیست و اگر هست باید مشخص کرد پس چرا به قوّت ابعاد دیگر نیست! در این میان نکته ای که در قالب فرض مطرح است و حتي تصورش هم بسی ناراحت کننده و آزار دهنده است اینست که مبادا تصور شود كه کم و کیف کار یا کم و بیش آن از این جهات به کسی یا بجایی بر نمی خورد! این نوع ناصوابِ تفکر از جانب هرکس و هر ارگانی هم که منظور شود خواسته یا ناخواسته ابعاد اجتماعی و فرهنگی را در برابر ابعاد دینی و سیاسی و انقلابی در درجة دوم اهمیت قرار می دهد و این بنظر نگارنده که در حوزة جامعه شناسی قلم می زند مسلماً نوعی اجحاف در حق این ابعاد خواهد بود چه در حقیقت این ابعاد هستند که زمینه و بستر لازم برای تحقق ابعاد دیگر را فراهم می سازند!

 

ابعاد "عزیز داشته" و ابعاد "غریب انگاشته"
     در ارتباط با مسئلة فوق نمی توانم تصور خود را نگفته بگذارم و بگذرم و آن اینکه در كل در حوزة عمومي جامعه به ابعاد مختلف، همسنگ هم بها داده نمي شود (منظورم در عمل است و نه در حرف) بطوريكه برخي زياده از حد مورد توجه قرار مي گيرند و برخي زياده از حد مورد غفلت واقع مي شوند؛ مثلاً در اين ميان، ابعاد مذهبي و سياسي و انقلابي بسی "عزیز داشته" و محترم انگاشته می شوند و در مقابل ابعاد اجتماعي و فرهنگي بسیار "غریب انگاشته" و مهجور داشته می شوند! بعد اقتصادي هم كه جاي خاص خود را دارد و از وضعيت بينابيني ویژه ای برخوردار است؛ آنگونه که در عمل همه آواره و دربند آنند اما در ظاهر، اغلب اينگونه وانمود مي كنند كه اين بعد در برابر ابعاد دیگر چندان برايشان مهم نيست! اینهم از عجایب آدمیان بلکه ما ایرانیان است!

 

لرزش اندر لرزش
     بهر حال "غیر همسنگ داشتن ابعاد جامعوی" خود امر غریب و نامیمونی است و به نابرابر و نامیزان ساختن پایه های یک میز می ماند؛ بدیهی است که با این وضعیت نه خود میز پایدار می ماند و نه آنچه که بر روی آن گذاشته شده است! درک این نکته هرگز دشوار نمی نماید که این وضعیتِ "لرزش اندر لرزش" همیشه مسئله ساز خواهد بود و در این ارتباط حفظ پایداری هر آنچه که مهم و حياتي هم انگاشته شود اگر هم غیر ممکن نباشد توان زیادی خواهد برد! ابعاد یک موضوع بسان پایه های میز می باشند؛ همپایی و همسانی آنها استقرار اصولی آن و هر آنچه بر آن استوار است را ممکن خواهد ساخت و گرنه حتی با یک پای لنگ هم همه چیز در معرض لرزش و لغزش و افتادگی خواهد بود. با اين تصور و استنباط است که ریشة اين حقيقت كه "اعم و اهم مسائل جامعوی کشور از نوع اجتماعی و فرهنگی هستند" را در مسئلة فوق یعنی کم بها دادن به ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسائل جامعوی می دانم و در این راستا از وقتي هم كه در اين حوزه به انديشيدن و قلم زدن پرداخته ام همچنان بر سر اين باور ايستاده ام كه "اگر در هیبت حیات بلند جامعه لرزشی هست که هست از لنگی این دو پای چلاق است که هست!"

 

كو مراقبي و مدافعي بر اين ابعاد! 
     در کل، ابعاد عزیز داشته را ملازمان و مراقبان بسیاریست در جامعه؛ با آگاهی از این امر اولاً که در خصوص این ابعاد کار از دست کسی در نمی رود و اگر هم بهر دلیل در رود آن دیگریها سخت و سفت و سریع بجایش می آورند و این خوب عبرتی می شود برای دیگران تا نيك بدانند كه در ارتباط با این امور همیشه باید حواسشان جمع باشد! اما ابعاد غریب انگاشته چندان از موهبت چنین سازوکارهایی برخوردار نیستند! يعني كه این ابعاد، ملازمان و مراقبان و مدافعان مشخص و پروپاقرصی در جامعه ندارند حداقل بدان قدرت و قوّتی که در ابعاد عزیز داشته وجود دارد! و باز تاكيد مي كنم كه اینرا در عمل می گویم و نه در حرف! چه ملاك در كم و بيش عمل است و گرنه حرف را كم و بيشش حساب نيست!


     اگر یادتان باشد در همین اواخر آگهیی از تلویزیون پخش می شد که در آن اسم منادای "حسن" تکیه کلام گویندگانش بود؛ آنطور که شنیدم بر این تبلیغ در صحن علنی مجلس چنین انتقاد شد و تذکر رفت که این کلمه نام مبارکی است و نباید اینگونه با مایة طنز و فکاهی بهم آمیخته شود؛ این مسئله بروشنی عمق حساسیت و توجه ویژه بر ابعاد عزیز داشته را نشان می دهد؛ بسیار خوب! حالا چرا نباید کسی یا کسانی و یا نه، نهاد مشخصی در جامعه باشد تا همينگونه با دقت و حساسیت بر ابعاد اجتماعی و فرهنگی امور جامعه هم توجه و تأکید داشته باشد؟چرا وقتی در تبلیغی چنان می بینیم که انسانی را پای بدست آوردن یک فرآوردة غذایی یا هر چیز قطعاً مادّی دیگری بطور نمادين نفله می کنند هیچ در فضاي عمومی جامعه آب از آب تکان نمی خورد و هیچ صداي اعتراضی از کس برنمي خيزد؟! آیا اساس و پایة هر آنچه که اینک بر ارزش و اهمیت والای آن استناد می کنیم در کل وابسته به مفهوم و ارزش همین انسان نیست که اینگونه در قالب تبلیغی به طنز گرفته می شود؟!
 

     بدیهی است كه هيچ برنامه اي به روی آنتن فرستاده نمی شود مگر آنكه پيشتر از هفت خان بازبینی و تصدیق و تأیید گذشته و مجوز پخش گرفته باشد؛ بر این اساس هرگاه مسئله اي در آگهی ها مشاهده شد آيا جای آن ندارد چنین انگاشته شود كه يا اين مسئله از نظر نظارتي مهم نبوده است و يا اينكه عمدي و سهوي در كار بوده است كه آنگونه از صافي بازبین ها گذشته است؟! البته چنین موارد نقضي در رابطه با ابعاد عزیز داشته بندرت اتفاق می افتد چه هم نظارت دقیق بر این ابعاد بسته می شود و هم تصور بازخورد تند و تيز آن مانع وقوع هرگونه عمد و سهوی در فضای عمومی جامعه مي شود و اين البته برمي گردد به حساسیت ویژه ای كه در این ابعاد در بطن جامعه موج می زند. اما در مورد ابعاد غریب انگاشته چطور؟ كم نبوده است آيتمهاي مورد دار از نظر اجتماعي و فرهنگي كه بهر شكل از زير ذره بين بازبينها درگذشته و در ابعاد وسيع در جامعه پخش گشته است! ما در ادامه با اشاره به برخي از اين موارد نقض، قضاوت نهايي را در این خصوص به خود خوانندگان ذي شعور محول مي كنيم!

 

نمونة نخست: جانها فدای زیتون!
     من از شما خوانندة بر من محترم و یا هر آن مقام عالی رسانه ای اگر که صدای جوش و خروش قلمم به گوشش برسد و یا هر انسان ذی شعور و ذی عقلی که دیدة عنایت بر این سطور گسترده است بعنوان یک نمونه از هزار آنچه خود دیده اید و شنیده اید و اینجا هم قابل ذکر و استناد است می پرسم که بنظر شما آن "آگهی پرش خلبان از هواپیمایش" به بیرون آنهم بدنبال یک بسته "زیتون فلان شرکت" که این روزها به تناوب از تلویزیون پخش می شود اساساً پیامش به مخاطب چه می تواند باشد؟ یا نه، پرش یک فرد از بالای ساختمانی بلند به پایین برای گرفتن فرآورده ای دیگر از شرکتی دیگر را و یا موارد مشابهی از این قبيل را که لابد بسیار دیده اید و شنیده اید عموماً و خصوصاً واجد چه پیام یا پیامهایی برای بینندگان می دانید؟

 

بازشناسی ابعاد پیام
     همچنانکه پیشتر گفتیم اصولاً هر ارتباط اجتماعی که برقرار می شود و هر پیامی هم که از این طریق رد و بدل می شود نه فقط از بعد غالب بلکه از ابعاد دیگر نیز باید مورد بحث و بررسی قرار بگیرد بخصوص در عصر حاضر که عصر "طغیان ایدئولوژیها" و "سیطرة ارتباطات نمادین" است! بر این اساس گفتیم که صرفنظر از ابعاد دیگری که نمی خواهیم پای آنها را در این بحث باز کنیم یک پیام بازرگانی را حداقل از سه بعد "اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی" می توانیم مورد بحث و بررسی قرار بدهیم. بعد اقتصادی که بعد روشن و غالب هر آگهی تجاری و یا پیام بازرگانی است و هیچ بحثی هم در ارجحیت و محوریت آن نیست؛ هرچقدر هم که این بعد با مایه هایی از هنر به انحاء مختلف آراسته شود و در زیر رنگ و لعاب و طنز و موسیقی پنهان گردد باز هم شتر بر بام روشن است که مطامع اقتصادی پشت این قضیه خوابیده است؛ اگرچه "عنصر تکرار" با عادی ساختن آن در چشم مردم مسلماً از تندی و تیزی تجلّی آن "پشت خوابیده" می کاهد!

 

     اما نکته خود همینجاست! وقتی که این مطامع اقتصادی در صنعت تبلیغات در اشکال گوناگون با هنر مدرن (و نه الزاماً هنر فاخر) هم آمیخته می شود تا مطابق "اصول پارتویی" که در بخش اول صحبتش را کردیم در قالب تقاضایی تعدیل یافته و منطقی و خوشایند با مراتبی از تکرار به مخاطبان عرضه شود دیگر به اینکه این قالب نمادین ممکنست واجد ابعاد و پیامهای دیگری هم برای بیننده باشد توجه چندانی نمی شود! این دقیقاً همان موضوعی است که در این نوشتارها محور اصلی بحث ما را تشکیل می دهد.

 

پیام در پیام
     در مورد آگهی فوق پیام اول و اصلی آن به بیننده در مرحلة نخست چیست؟ مسلماً تبلیغ زیتون! (البته زیتون را از باب مثال می گویم و در واقع نمایندة سایر چیزها می گیرم و گرنه صحبت من اصلاً بر سر سوژة تبلیغ نیست)؛ این همان بعد تجاری و اقتصادی آنست؛ این پیام در فضای واقعی بازار اگر بود با قول متعارف جز این نبود که: "ای مردم! زیتون دارم زیتون! بشتابید از این زیتون بخرید!" اما وقتی این پیام روشن و شفاف در دنیای مجازی پخش می شود و مطابق سنتی که بهرحال باب شده است در هاله ای از طنز و هنر آمیخته می شود و بصورت نمادین در قالب "رفتاری معین" (مثلاً در اینجا پرش غیر منتظرة خلبان از هواپیما) نمایش داده می شود خواسته یا ناخواسته پیامش تعابیر و تفاسیر دیگری هم بخود می گیرد؛

 

     بعنوان مثال شما می توانید پیام فوق را اینگونه در نظر بگیرید که: آهای مردم! این زیتون دیگر آن زیتونی نیست که شما تا دیروز می شناختید و می خریدید و می خوردید! این زیتون حالا دیگر آنقدر ارزش دارد که شما حتی "جانتان" را هم در پای بدست آوردن آن بگذارید! تازه این برداشت "مستقیم" از محتوای آگهی است؛ یعنی همان چیزیست که خود پیام رسماً نشان می دهد! حال اگر کسی پیام شناسانه به کدگشایی آن بپردازد و کارشناسانه در ابعاد مختلف آن غوص نماید ممکنست برداشتهای دیگری هم از آن ارائه دهد که اصلاً جزو اهداف سازندگانش نبوده است و حتی روحشان هم از آن خبر نداشته است!
 

     مثلاً اگر کسی از بعد انسانی به تحلیل محتوای این آگهی بپردازد آنگاه که ببیند کسی در آن خود را بدنبال یک بسته زیتون از هواپیما به بیرون پرت می کند- آنهم بدون چتر نجات که اگر می بود حداقل نیمی از آه و افسوس مرا را با خود فرو می برد، ممکنست به این برداشت از موضوع برسد که در واقع در "میدان تلاقی و تقابل ارزشها" این زیتون نیست که بر ارزشش بسی افزوده شده بلکه این انسان است که روزبروز از ارزش افتاده و باز هم می افتد! در اینصورت او مجاز است که پیام آگهی را اینگونه تفسیر کند که: ای انسان! تو دیگر آنقدر از ارزش افتاده ای که بتوانی جانت را پای یک بسته زیتون یا امثال آن هم فدا کنی؟!

 

نمونة دوم: نصیحت خردسالان و تربیت بزرگسالان!
     بی گمان این آگهی را هم دیده اید که یک بچه کوچولو که چه بسا هنوز خوب شستن خود را هم نیک نیاموخته است یک پیرمرد و در واقع بزرگ خانواده و بلکه خاندانش را سر سفره راه نمی دهد چراکه اول باید برود دستهایش را با "فلان مایع دست شویی" بشوید و بعد شسته و رفته سر سفره حاضر شود! در تجزیه و تحلیل اجتماعی و فرهنگی این یکی چه می توان گفت؟! آیا پیام این آگهی- حال با فرض صحیح بودنش، فقط اینست که ای مردم! این مایع دست شویی بهتر از موارد مشابهی است که تا بحال بکار برده اید! پس بشتابید و از هم سبقت بگیرید و تا می توانید از این مایع خریداری کنید!؟ آیا غیر از این پیام تجاری- اقتصادی هیچ مضمون دیگری ندارد؟ مثلاً اینکه در محتوای آن یک بچه به بزرگترش دستور می دهد و رفتار غیر بهداشتی و نابهنجار او را یادآور می شود! آیا این موضوع از نظر فرهنگی و اجتماعی هیچ اشکالی ندارد؟!

 

     اگر بفرمایید حرکت نمادین است تا در قالب یک آگهی تجاری یک پیام بهداشتی هم به گوش مردم رسانده شود چرا در این حرکت نمادین باید یک بزرگسال نماد آن کسی باشد که هنوز یاد نگرفته است پیش از صرف غذا دستهایش را بشوید؟! آیا حقیقتاً این بزرگان و پیرمردان و سالمندان ما هستند که نیاز به آموزش و بازآموزی و تربیت شدن دارند؟! آیا آنها خود نماد بارز و گویای عرف و فرهنگ و آداب و رسوم یک جامعه نیستند؟! آیا الگوهای زنده و اجتماعی شده و هنجار شناس و بلکه هنجارفرست هر جامعه ای بزرگان آن جامعه نیستند؟ پس چطور در مورد جامعة ما این اصل مهم فرو شکسته می شود و با مواردی از این قبیل نقض می شود؟! آیا اینگونه مهار امور بدستان هنوز "ناخویش شناس" بچه ها نمی افتد؟!

 

وارونه کردن اصول
     درست است که دنیا بالکل عوض شده است و باز دارد می شود اما دیگر نه آنقدر که جای بزرگ و کوچک و موقعیت اجتماعی شان در این میان اشتباه گرفته شود! آنهم از جانب کی؟! رسانه ای ملی که اتفاقاً اصل رسالتش حفظ ارزشها و هنجارهای انسانی و اجتماعی و جا انداختن آنها در بستر جامعه است و نه الزاماً سرگرم کردن و خنداندن مردم به هر طریق! آیا این و یا نمونه هایی از این قبیل معکوس گرفتن آن روندهای طبیعیی نیست که تا بحال دنیا بر رویشان چرخیده است؟ اعتقاد به این اصل حیاتی که "اساس هر جامعه ای مبتنی بر حقیقتها و ارزشها و هنجارهایی است که همه باید از آنها آگاه و بدانها پایبند باشند تا جامعه برقرار بماند" که دیگر دیروز و امروز و آنجا و اینجا ندارد! "بهر وسیله و با هر بهانه ای که خدشه بر این اصل حیاتی افتد دیر یا زود رعشه بر ارکان کل جامعه خواهد افتاد!" مگر اینکه خود طالب جامعه ای آنارشیست باشیم که در اینصورت از بن قضایا فرق خواهد کرد! آنوقت نه کسی حق آن خواهد داشت که از حقیقت و هنجار و اصل و اساس دم بزند و نه کسی دغدغة آن خواهد داشت که از موارد نقض آنها سخن بگوید!

 

     نباید فراموش کرد که برخی از حقایق و اصول جامعوی همیشه ثابت اند و تا زندگی اجتماعی پایدار است آنها هم برقرار خواهند بود؛ البته برخی هم در طول زمان در معرض تغییر و تحول تدریجی اند و این خود امری طبیعی است و هیچ کس هم توان آنرا ندارد که جلوی این تغییرات را بگیرد؛ اما نه تغییر نه تحول بلکه "وارونه کردن اصول" دیگر آن صیغة مکروه و منحوسی است که متأسفانه در جامعة ما ابداع شده است و بدینوسیله هم که پای صدا و سیما در میان است بسیار گسترده هم تبلیغ می شود!
 

     هرچقدر هم که زمان پیش برود و اوضاع دگرگون شود و هر آن نظام و سیاست و حاکمیت و حکومتی هم که تصورش را بکنید مسلط شود حتی آنارشیسم، باز بی شک در آن بزرگترها پرورندة کوچکترها خواهند بود و نه بالعکس! والدین بچه ها را تأدیب و تربیت خواهند کرد و نه برعکس! حال چه شده است و دنیا به کجا رسیده است و به چه برخورده است که بچه باید به بزرگترش بیاموزد که چه کار باید بکند و چه آداب و اصولی را برآورده سازد حداقل من یکی نمی دانم! اما اینرا مسلم می دارم که با آسیب شناسی جامعه شناختی تنها و تنها همین موضوع می توان کتاب یا کتابهایی متعدد نوشت چه همچنانکه بارها اشاره و تأکید نموده ام اینها هرگز نه پدیده هایی تک بعدی بلکه قطعاً چند بعدی هستند و در نهایت با فعل و انفعالاتی چند به اشکال گوناگون در روابط اجتماعی حاکم بر جامعه تأثیر می گذارند.

 

نمونة سوم: همیاران پلیس؛ بزرگبانان کوچک!
     این پدیدة نوین و نمادین "همیاران پلیس" هم تاحدودی اینچنین است! اینکه می خواهیم کودکانمان را با هنجارها و مقررات حاکم بر جامعه آشنا سازیم و در سنین پایین اجتماعی شدن آنها را بیاغازیم از نظر جامعوی امری درست و بجا و بلکه ضروری است؛ اما آنجا که گرایش پیدا می کنیم به اینکه از طریق بچه ها بزرگسالان خودمان را تأدیب و تهذیب کنیم باز مصداق مقال فوق می شویم! گیرم که اغلب بزرگترها متخلف باشند که البته نیستند آیا راهش اینست که بچه ها را به نصیحت و تنبیه آنها بگماریم! یعنی آنقدر از هنجارشکنی بزرگترهایمان ناامید شده ایم که با رها کردن و یا پایکوب کردن آنها از بچه ها می خواهیم که قوانین و مقررات حاکم بر جامعه را به بزرگترها گوشزد کنند؟! بدون آنکه خود از نفس عمل و جوانب کاریکه از آنها می خواهیم انجام دهند بدرستی آگاه باشند؟!

 

     اینکه در جامعه قانون گریزی و هنجار شکنی رایج است درست! اینکه در جامعة ما از حد هشدار هم گذشته است هم درست! این خود یک واقعیت جامعوی روشن و آشکاریست و همانند هر واقعیت دیگر باید بطور اصولی و روشمند مورد مطالعة علمی واقع شود و راهکارهای اساسی در مورد آن بکار بسته شوند! اما در همین مواجهه با "وقایع جامعوی" و قضاوت در مورد آنها ما به چه استناد می کنیم؟ ملاک کارمان چیست؟ یعنی کج و راست و درست یا نادرست و بجا یا نابجا بودن آنها را از روی چه می سنجیم؟ لابد از روی "حقایق جامعوی" یا همان ارزشها و هنجارهای حاکم بر جامعه که در قوانین و آداب و رسوم و عرف خلاصه می شوند! حال اگر در این بحبوحه آن حقایق و ارزشها و هنجارهای مورد استناد، از جانب خود ما بهر شکل خواسته یا ناخواسته مطرود و مخدوش واقع شده باشند چطور؟! آیا کار ما در این خصوص مصداق "از قضا سرکنگبین صفرا فزود" نخواهد بود؟!

 

بکدام بهانه و چه بهایی؟
     ما می خواهیم جلوی تخلفات بزرگانمان را بگیریم؛ باشد! از سوی دیگر می خواهیم کودکانمان را با هنجارهای اجتماعی جامعه و در این مورد با مقررات راهنمایی و رانندگی آشنا سازیم و بنوعی در آنها احساس مسئولیت بیافرینیم؛ بسیار خوب! اما این هردو را به چه بهایی می خواهیم انجام دهیم؟ به بهای زیر پا گرفتن حقایق اجتماعی و فرهنگی جامعه؟! به بهای وارونه کردن اصول اساسی؟! یا به بهای متمرد و خلافکار و نابفرمان نشان دادن بزرگترهایمان؟! و یا خدایی نکرده به بهای گستاختر کردن کودکان بر بزرگانمان؟!


     در مجموع می گویم حالا چون ما گرفتار برخی وقایع جامعوی شده ایم که البته هیچکدام هم بی دلیل نیستند و اصولاً نمی توانند هم باشند و ضرورتاً هم باید ریشه یابی صحیح در این مورد صورت بگیرد تا مبادا دارویی که بکار می بریم درمان واقعی دردی نباشد که بی صبرانه تحمل می کنیم، درست نیست که پا بر برخی از اصول و ارزشهای دیرین خویش بگذاریم به بهانة اینکه می خواهیم تسکینی بر آلام امروز خویش بیابیم! آیا می شود دست روی دست گذاشت تا هرکس هرطور که دلش می خواهد آگاهانه و ناآگاهانه حتی از سر دلسوزی و صدق تبر بر ساقة بلند حقایق جامعه برزند به بهانة آنکه می خواهد مثلاً برای بچه ای روروکی درست کند یا برای پیرمردی عصایی بسازد؟! آیا می ارزد اینکه یک تبلیغ به هدفش حالا هرچه که می خواهد باشد برسد اما جامعه یک گام و فقط یک گام از اهداف و حقایقش متعالی اش دور شود؟! پاسخ شما هرچه که باشد من که می گویم: "هزاران تبلیغ فدای یک حقیقت جامعه!"  آنگاه که به ماه اشارتی می رود حواسها نباید به نوک انگشت ختم شود و یا در فرم ناخن اشارتگر گم و گور گردد!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات:

نقدی بر تبلیغات صدا و سیما - بخش سوم

حسین شیران

 

عمومیت تلویزیون
     شاید طرح این موضوع در چهل پنجاه سال پیش اصلاً موضوعیت نداشت چه در همین ایران ما نه فقط تلویزیون بلکه سایر ابزارهای ارتباطیی که اکنون در سطحی جهانگیر مطرح هستند یا عمومیت نداشتند و یا اصلاً وجود خارجی نداشتند! اما حالا دیگر تصور اینکه در شهر یا حتی روستا خانه ای بدون تلویزیون پیدا شود واقعاً برای ما دشوار است! خوشبختانه یا بدبختانه اکنون دیگر شرایط و مناسبات اجتماعی طوری رقم خورده است که مردم، شده از نان شبشان می زنند اما هرطور که هست یک دستگاه تلویزیون حداقل برای استفادة بچه هایشان تهیه می کنند و با احتیاط و احترام فراوان گوشه ای در صدر خانةشان می نشانند!

 

     عمومیت تلویزیون بعنوان یک ابزار ارتباطاتی و اهمیت چند بعدی آن بعنوان یک رسانة توده ای دیگر چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد؛ بی هیچ شبهه ای امروزه تلویزیون در میان رسانه ها مقام و موقعیت برجسته و بی نظیری دارد و تحققاً در میان اقشار مختلف جامعه نیز از ارج و قرب فوق العاده ای برخوردار است! اکنون چه بخواهیم و چه نخواهیم تلویزیون دیگر بخشی از زندگی ما شده است و در واقع بهتر است اینگونه بگوییم که مردم عمرشان را با تلویزیون می گذارند! هر روز طیف وسیعی از مخاطبان از کودک بگیرید تا بزرگسال هرکدام با علائق و سلائق گوناگون ساعاتی چند در پای تلویزیون بست می نشینند و برنامه های آنرا دنبال می کنند!
 

     تازه این امر یعنی ارتباط با تلویزیون تنها محدود به خانه نمی شود بلکه در میهمانی در سفر در ترمینال در فرودگاه در فروشگاه در رستوران در بانک تازگیها هم در ماشین در موبایل و حتی بر سر کار، خلاصه در هر کجا و بهر صورت مردم خواسته یا ناخواسته گوششان به صدای پرطنین تلویزیون و چشمشان به سیمای پرتلألو آنست! این "خواهندگی" توده ای و این "دربرگیرندگی" وسیع بیانگر "عمومیت" بی رقیب تلویزیون در جامعه است و این عمومیت در واقع یک نوع "امتیاز اجتماعی" ویژه است برای تلویزیون نسبت به سایر رسانه ها که طیف بمراتب محدودی از مخاطبان را در بر می گیرند!

 

عمومیت در عمومیت
     اما در کنار این عمومیت و در واقع در بستر آن، ما با عمومیت دیگری هم مواجهیم که مشخصاً موضوع بحث ما را تشکیل می دهد و آن پخش گستردة "تبلیغات" می باشد-آنچه که ما اغلب به لطف تلاشهای شبانه روزی صدا و سیما بیشتر بنام "پیامهای بازرگانی" اش می شناسیم!این عمومیت از آنجا که بسته به عمومیت دیگریست می تواند "عمومیت تالی یا تبعی یا وابسته" و یا کلاً نوعی "عمومیت در عمومیت" قلمداد شود! این عمومیت اگرچه از دربرگیرندگی لازم برخوردار است- چون با عمومیت تلویزیون پیوند خورده است، اما چندان از خواهندگی عمومی برخوردار نیست؛ یعنی اینگونه نیست که مردم برای دیدن تبلیغات پای تلویزیون بنشینند بلکه ناگزیر لابلای برنامه های مختلفی که از آن پخش می شود با مراتبی از تحمل و سازگاری دقایقی چند به دیدن آن نیز تن درمی دهند!

 

      از اینرو این عمومیت در واقع بصورت "پیوستی و تحمیلی" با مخاطبان ارتباط برقرار مي كند! نمونه هایی از این نوع در جامعه بسیار است؛ همانگونه که شما مجبورید برای مصرف روزانة خانوادةتان شیر يارانه اي بخرید اما در کنارش تحمیلاً به شما پنیرخامه ای یا هر چیز دیگری هم فروخته می شود در مورد برنامه های تلویزیون هم همینطور! شما بهر نوع خواهان برنامه های آموزنده و سرگرم کنندة تلویزیون هستید از اینرو هرگاه که فرصت می کنید پای دیدن آنها می نشینید؛ از آنطرف تلویزیون هم در هر فرصتی که پیدا بکند چه اوّل و چه آخر و چه بکرّات میان برنامه هایی که می داند شما طالب آنها هستید و پای دیدنش نشسته اید پیوسته به پخش پیامهای بازرگانی اقدام می نماید و شما بعنوان یک اصل جا افتاده و معمول برای آنکه بتوانید برنامة مورد نظر خودتان را تماشا کنید اینگونه مجبور می شوید از سنگلاخهایی که مدام پیش پای چشمانتان می چینند عبور کنید! اين بيان روشن آن تصوريست كه اغلب از ديدن پيامهاي بازرگاني به آدم دست مي دهد!
 

      این روال نه فقط در صدا و سیمای ما که ديگر در تمام رسانه هاي جهان بهر شكل معمول گشته است؛ همچنانکه در بخشهای پیشین گفتیم این دیگر پدیده ای جهانی است و اینجا و آنجا ندارد اتفاقاً در جاهای دیگر بسی بیشتر از آنچه که در صدا و سیمای ما معمول است به چشم می خورد و از نظر محتوايي هم انصافاً در كشور ما اين پديده با محدوديتها و كنترلهاي زيادي مواجه است؛ اما هنوز آنچه كه تحت عنوان پيامهاي بازرگاني از صدا و سيما پخش مي شود از نظر محتوايي و شكل نماديني كه در قالب آن ارائه مي شود جاي بحث دارد؛ اهميت اين بحث هم در اينست كه در اينجا پاي صدا و سيما در ميان است؛ رسانه اي ملی كه بنا به رسالتی که در قبال ملت و دولت و حکومت و در کل جامعه بر عهده دارد حسابش از بقیه جداست!

 

اهمیت موضوع
     حال تصور کنید که با آن عمومیتي كه گفتيم یک پیام یا یک خبر چه خوب چه بد از تلویزیون منتشر شود؛ ببینید چه حجم وسیعی از جمعیت در معرض انتشار اولیه و مستقیم آن قرار می گیرند! حال اگر آن پیام بارها و بارها پخش شود چطور؟ و اگر آن پیام احیاناً حاوی تأثیرات سوء بر جامعه باشد چطور؟ اهمیت موضوع دوچندان می شود وقتی که در نظر داشته باشیم که گیرندگان پیام هرگز همپا و همگون و همنواخت نیستند بلکه ما در عمل با توده ای عظیم از مخاطبان کوچک و بزرگ و دور و نزدیک و دارا و ندار مواجه هستیم که هر کدام قشریت و قومیت و درک و شعور و ارزشها و آداب و رسوم و سلائق و علایق خاص خودشان را دارا می باشند و با تمام يكسان سازيها و جهاني شدنها هركدام بنوعي دگر مي انديشند.

 

     اینجاست که باید قدری تأمل کنیم و بر اهمیت موضوع خوب بیندیشیم. عمومیت تلویزیون و هر آنچه که به پشتوانة این عمومیت از آن پخش می شود هرگز مسئله ای کوچک و کم اهمیت نیست چرا که تلویزیون رسانه ای توده ای است و توده ای عمل می کند و توده ای هم اثر می گذارد! هرگز نباید فراموش کرد که با این عمومیت، مردم در سرتاسر کشور بلکه جهان، شبکه وار بهم مربوط می شوند و در برابر هر پیامی که از آن پخش می شود توده ای از مخاطبان را شکل می دهند و توده ای از کنشها و واکنشها را پدید می آورند و با بحثها و نقدها و تفسیرهایی که ارائه می دهند فضای ذهنی مشترکی بوجود می آورند و به انحاء مختلف بر افکار عمومی تأثیر می گذارند و در نهایت مسببات تغییرات و دگرگونیهای اجتماعی ریز و درشتی را در بستر جامعه بوجود می آورند. اما از آنجا که بازخورد بسیار کمتری از این فعل و انفعالات توسط فرستندگان دریافت می شود انگار که توجه کمتری هم به این ابعاد معطوف می گردد.

 

تعامل رسانه ای
     برخلاف ارتباطات سنتی که اغلب از نوع "تعاملات رودررو و مستقیم" بود و طرفین از "اشتراک مکانی- زمانی" برخوردار بودند بنحویکه فرستنده و گیرندة پیام هر دو بصورت همزمان در یک مکان حضور داشتند و با مشاهدة یکدیگر و با شناختهای کافی از هم باصطلاح تمام وجه وارد تعامل با یکدیگر می شدند و عکس العمل و بازخورد رفتار خود را هم آناً و عیناً مشاهده و دریافت می کردند اکنون بواسطة توسعه و تکامل ارتباطات دوربرد، دیگر شرط همبودی مکانی- زمانی از میان برداشته شده و در عمل بافت فرستنده از بافت گیرنده جدا گشته است.

 

     در ارتباط تلویزیونی که نوعی تعامل رسانه ای با دربرگیرندگی توده ای است هرگز شناخت فرستندگان از گیرندگان کامل نیست بلکه کلی است یعنی که پیامها با تصوری عمومی از مخاطبان پخش می گردد و نه با شناختهایی جزئی و شخصی از دریافت کنندگان؛ عکس العمل مخاطبان و در واقع بازخورد پیامها هم جز در "مواردی خاص آنهم با ابزارهایی محدود" عموماً از چشم فرستندگان دور می مانند! روشنتر اگر بگوییم ما در مورد تلویزیون با نوعی "ارتباط یکطرفه" مواجه هستیم فلذا اوضاع و احوال دریافت کنندگان آنچنانکه باید و شاید برای فرستندگان معلوم نمی گردد!
 

     اگرچه در مواردی قرار فرستندگان بر رصد اوضاع و احوال گیرندگان است اما با آن سازوکارهایی که در عمل معمول است چندان به صحت و سلامت و عمومیت داده ها نمی توان یقین داشت؛ آن دوربینها و میکروفونهایی که بمیان مردم می روند چندان بیانگر راستین اوضاع نمی باشند و یافته هایشان قابل تعمیم به کل نمی باشد؛ بدو دلیل مشخص که یکی بدینسو و دیگری بدانسو مربوط است؛ اول اینکه بهرحال این مصاحبه ها و نظرسنجی ها از جانب خود صدا و سیما انجام می پذیرند فلذا آن یکطرفگی همچنان پابرجا باقی می ماند؛ دوم اینکه یک معضل عمومی و تقریباً صعب العلاجی در نزد ما ایرانیان وجود دارد که کم و بیش پیش پای هر پژوهشگری و نظر سنجی با قدرت قد علم می کند و کمتر مجال آن می دهد که یافته ای بتواند از سایة سنگین و بلند آن جان سالم بدر ببرد!

 

معضل عمومی ما ایرانیان
     و آن معضل عمومی و تقریباً صعب العلاج اینست که متأسفانه "سرزبان ما ایرانیان چندان گزارشگر احوال اندرونمان نیست!" هزارگونه می اندیشیم و یک گونه سخن می گوییم! عجب اینکه یک گونه هم سخن می گوییم و هزار نوع عمل می کنیم! در یک چنین شرایطی، بسیار سخت است که شما بتوانید با مراتبی از صحت و صلح و سلامت به کنه یک مطلب یا واقعه ای پی ببرید! از اینرو اگر هم دوربین شما مصلحت اندیش نباشد کافیست آنرا به سمت منِ هزار نوع اندیش بگردانید و میکروفونِ انشاءلله حقیقت یابتان را پیش دهان هزارآوای من بگیرید تا بینید که چگونه سرزبان من بلافاصله بكار می افتد و آن هزار در هزار من بلافاصله یکی می گردد و آن یکی هم از قضا همانی می شود که شما می خواهید یا همه از همه می خواهند و یا همه باهم می گویند!

 

     با این "میکروفون گرفتگی و دوربین زدگی" چطور می خواهید و یا می توانید از احوال راستین تودة هزاراندیش و هزارآوای مردم در مورد یک چیز و یا هر چیز باخبر شوید؛ ضمن اینکه همیشه شرایط و اوضاع و احوالی هم هست که می تواند کلاً از تصور و تحلیل افراد یا معدود مصاحبه شوندگان بدور باشد؛ اینجاست که پای تخصص و متخصصین هر امری پیش می آید. مثلاً بیماری اگرچه در نزد بیمار است و اوست که در واقع با آن سخت درگیر است و مستقیماً آنرا تجربه می کند اما این تنها پزشک مربوطه است که قاعدتاً می داند در حقیقت چی به چی است و اوست که می داند چگونه می باید در این میان حال از حال تشخیص دهد و دیگران و حتی خود بیمار را هم از آن آگاه کند.
 

     بله صحبت از مطالعه و بررسیهای علمی است آنهم از ابعاد گوناگون و نه فقط از نقطه نظر عاملان بلکه عالمان و محققان هر امر! جامعه شناسان هم بنا به تعهد و تخصص و وظیفه ای که بر عهده دارند لاجرم "واقعیت" هر چیز را در ارتباط با کلیت جامعه در نظر می گیرند و نه با هزار بار در هم شکستن و بازآرایی آن با منافع و معایش گروه یا صنف یا سازمانی خاص! ما مسلماً هرگز این آموخته را دستکم نمی گیریم که "در کل هرچه به نفع جامعه است در عمل به نفع همه است!" در واقع آنچه برای ما مهم است صلح و صلاح و سلامت کلیت جامعه است با تمام افراد اندرونیش و نه ثروت و سعادت و مصلحت قشر یا گروهی خاص!
 

     در این راستا اصولاً میزان تأثیر و تأثراتی که هر پدیده ای در ارتباط با کلیت جامعه و یا پدیده های جامعوی دیگر می پذیرد و یا از خود بجای می گذارد مورد توجه و بحث و بررسی قرار می گیرد؛ پدیدة عالمگیر تبلیغات یا به همان عنوان مصطلحش پیامهای بازرگانی هم از این قاعده مستثنی نمی باشد. جامعه به اشکال گوناگون بطور پیوسته در معرض انتشار گستردة تبلیغات است؛ تبلیغاتی که اهداف و اصولش مشخص است و ما در نوشتارهای پیشین تا حدودی در این مورد سخن گفتیم حال برآنیم تا اندکی هم در خصوص تأثیراتی که این پدیده در جامعه ایجاد می کند سخن بگوییم.

 

کم و کیف موضوع
     موضوع بحث بخوبی معرف حضور همه است و نیازی به مستندات آماری نیست تا مثلاً روشن سازیم که در یک شبانه روز تبلیغات صدا و سیما چه مقدار است و چند درصد از برنامه هایش را شامل می شود و در چه ساعاتی اوج می گیرد و یا مثلاً از نظر محتوایی سهم انواع تبلیغات پخش شده را مشخص کرده و بصورت جدول و نمودار دسته بندی کرده و رتبه بندی کنیم؛ چه برخلاف اغلب سنجشگریهای اجتماعی، موضوع سنجش خود سخت به جلوه گری مشغول است و روشن و آشکار حتی ثانیه ثانیه هایش هم قابل احصاء و آشکارسازیست چه اساسش خود بر همین منوال است اما بحکم آنکه برای همه امری روشن و نمایان است و در واقع دیگر بنوعی روزمره گشته است مصداق قول معروف "آنرا که عیان است چه حاجت به بیان است" از استعانت آماری در گذشته و به مشترکات ذهنی و ادراکات عمومی مردم اتکا می کنیم!

 

     چه دیگر پاسخ یک فرد عادی حتی یک بچه به این سؤال که "تلویزیون هر روز چه چیزهایی را تبلیغ می کند؟" هم کم و بیش اساس و اسباب بحث ما را فراهم می سازد! تبلیغات بانکها که یک پای ثابت تبلیغات است؛ همچنانکه روزی نیست که از عراق و فلسطین و افغانستان پیامی به جهان مخابره نشود همینطور روزی هم نیست که در آن به کرّات تبلیغاتی از بانکها و مؤسسات مالی از صدا و سیما روی آنتن نرود! در کنار این جزء ثابت، تبلیغات دیگری هم کم و بیش از ثبات نسبی برخوردارند؛ تبلیغات فراوان صنایع غذایی که عموماً در چیپس و پفک و نوشیدنیهای خنک و بستنی و ترشی و زیتون و از این قبیل خلاصه می شوند، تبلیغات لوازم بهداشتی و آرایشی اگرچه بند دومش با محدودیتهایی مواجه است، تبلیغات لوازم خانگی و لوازم الکترونیکی و مصالح ساختمانی و صنایع خودرو و لوازم یدکی و بیمه و فیلمهای سینمایی و ... پیامهایی هستند که من و شما هر روز خدا چه بخواهیم چه نخواهیم از طریق رادیو و تلویزیون می شنویم و می بینیم!  
 

     این پیامها اگرچه عموماً تحت عنوان پیامهای بازرگانی پخش می شوند و در اصل ماهیتی اقتصادی دارند اما این تنها یک بعد قضیه است و ضرورتاً لازم است که از ابعاد دیگر هم مورد بحث و بررسی قرار بگیرند. آن هدفی هم که این نوشتارها در راستای آن پیش می روند در واقع معطوف به همین ابعاد است.

 

ابعاد موضوع
     عنوان "پیامهای بازرگانی" در راستای اهداف این بخش خود گویاتر از عنوان کلی "تبلیغات" می باشد چه دو جزء آن (یعنی پیام + بازرگانی) حداقل دو بعد از قضیه را روشن می سازند؛ نخست اینکه ما ماهیتاً با "پیام" روبرو هستیم؛ بطور معمول مفهوم پیام دیگر برای همه روشن است؛ این مفهوم اصولاً دربرگیرندة چهار عنصر فرستنده، گیرنده، محتوا و وسیله می باشد؛ از آنجا که وسیلة ارتباطی ما در این بحث یک رسانه می باشد فلذا اطلاق عنوان "پیامهای رسانه ای" نیز خود روشنگر بعدی از ماجرا خواهد بود.

 

     این پیام رسانه ای دستکم از سه نظر قابل بحث و بررسی می باشد: 1- اقتصادی 2- اجتماعی و 3- فرهنگی؛ در اقتصادی بودن این پیامها که هیچ شکی نیست؛ جزء دوم عنوان یعنی کلمة "بازرگانی" خود مؤید امر است؛ نیازی به تصریح و تنقیح هم نیست که در وهلة اول پیامهای بازرگانی آن تبلیغات تجاریی هستند که با مطامع اقتصادی مشخص از سوی مراجعی خاص از رسانه پخش می شوند. اما در عین حال از آنجاکه این پیامها بصورت گسترده در راستای برقراری ارتباط مؤثر با تودة فراگیر مخاطبان در سطح جامعه پخش می شوند ذاتاً "پیامهای اجتماعی" هستند و از آنجاکه مستقیماً ذهن مخاطب را هدف قرار می دهند و بنوعی درصدد تاثیر و به تبع آن تغییر و در اصل تحمیل رفتاری معین در جامعه برمی آیند مضافاً "پیامهای فرهنگی" هم می باشند!
 

     بنابراین نباید اینگونه تصور کنیم که یک پیام بازرگانی تنها یک پیام بازرگانی یا اقتصادی است! پیامی که از رسانه ای توده ای برای مخاطبانی عام منتشر می شود یک پدیده ای واقعی و در واقع یک رفتار اجتماعی کامل است با پندار، گفتار و کرداری معین! از این جهت ما با پدیده ای الگودار و مشخص روبرو هستیم که همانند هر پدیدة اجتماعی دیگری باید از ابعاد گوناگون مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد. قاعدتاً در زندگی اجتماعی نباید هیچ پدیده ای را از یک بعد در نظر گرفت؛ اصلاً هیچ پدیدة یک بعدیی در جامعه وجود ندارد؛ وقتی حتی رفتار یک فرد با خودش هم تک بعدی نیست و اصولاً نمی تواند هم باشد چطور رفتار جمعی با جمعی دیگر با این گستردگی و عمومیت می تواند تک بعدی باشد! آنهم در عصر پر رمز و راز حاضر که عصر سلطة بی وقفة ارتباطات "نمادین" و طغیان بی چون و چرای "ایدئولوژی" هاست!
 

       هیچ یادم نمی رود گفتار و در حقیقت پیام آن دوست فرهیخته و محجوب سالهای دورم (خداوند هرجا که هست سالم و پاینده داردش) که با دوستی دگر که بسی اهل عیش و طرب بود (امید که در طی این سالها خداوند هدایتش کرده باشد) می گفت من نیز چون تو با زنان و دختران غریبه سلام می گویم اما میان سلام من و تو تفاوت است از زمین تا آسمان! گفتش که چطور؟ گفت: در کوچه و محل اگر تنها من باشم و یک جنس مخالف که از مقابل من برآید سریع سر فرو افکنده و از آن دور بر او سلام می کنم؛ این سلام من یعنی که خواهرم! "حداقل" از جانب من شما در امنیت کامل هستید!
 

     آری آن هردو در یک کلمه سلام می گفتند اما سلام هر کدام واجد پیامی متفاوت و در واقع متضاد و متقابل بود! بر این سیاق وقتی یک سلام تنها یک سلام نیست بلکه پیامی است با تفاسیر متفاوت و تعاملات مختلف، چگونه یک پیام بازرگانی با اين عموميت می تواند صرفاً یک پیام بازرگانی و اقتصادی باشد و هیچ پیام دیگری برای مخاطبان بی شمارش نداشته باشد! این آن نکته ایست که بنظر من توجه چندانی به آن نمی شود چون تفاوت چندانی در عمل مشاهده نمی شود!

 

نظارت رسانه ای
     بدیهی است که بر امر تولید و پخش پیامهای بازرگانی از رسانه ای همچون رسانة ملی باید که نظارت ویژه ای اعمال شود که طبعاً هم می شود چه امکان ندارد در این سطح عالی با این عمومیت بی رقیب به عاقبت امری اندیشه نشود؛ اما بنظر می رسد که در این نظارتها و بازبینیها تنها و در واقع الزاماً به "ارزشهای دینی - انقلابی" بعنوان خطوط قرمز نظام توجه می شود و در عمل آنگونه که شایستة جامعة در حال گذار و لبریز از مسائل جامعوی ایران است به "ابعاد فرهنگی و اجتماعی و نهايتاً انسانی" کار توجه شاياني نمی شود! اینرا از این باب می گویم که متأسفانه آیتمهایی در تبلیغات منتشره از صدا و سیما بچشم می خورد که بسي امر نظارت كامل در این ابعاد را زیر سؤال می برد!

 

     بر این منوال کلیت ماجرا از دو حالت خارج نیست؛ یا توجه به اين ابعاد در دستور كار نيست و این یعنی کم و کیف کار از این جهت به جایی برنمی خورد و یا اینکه توجه کافی بدآنچه از رسانه پخش می شود مبذول نمی گردد و این هردو امری غریب می نماید! اگر بر این ابعاد نظارتی هست پس اینگونه چرا؟ و اگر نیست چرا نیست! در نوشتار بعد بصورت مصداقی بر برخی از اینگونه ها اشاره و پیرامون آنها بحث خواهیم کرد (اگر خدا بخواهد!)

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات: نقدی بر تبلیغات صدا و سیما

حسین شیران

بخش دوم

 

     به بهانة این عنوان مقدمتاً در نوشتار پیش چنین گفتیم که تبلیغات اصولاً "هزار مرکب" است و "هر دم یک شکل"! همه خواه است و همه گیر! دنیا با تمام هیبت و حیثیتش یکپارچه زیر پای او رها گشته است و او بی ملاحظه و بی پروا یکتاخت بر پیکر آن می تازد! از باب حضورش نه حریم می شناسد و نه روز و نه شب!  هرجا که دلش بخواهد سر می کشد و از هرجا که بخواهد سر در می آورد! اکنون جای آنست که از خود بپرسیم واقعاً هدف از نشر اینهمه تبلیغات چیست و اصولاً چه چیز باعث شده است این پدیده تا بدین حدّ گسترش یابد و در کوتاه مدت دنیا را به تسخیر خویش درآورد و اینگونه بر اذهان بشر مستولی گردد؟ در واقع از این باب می خواهیم به آسیب شناسی جامعه شناختی نحوة تأثیر و نیز آثار تبلیغات بر جامعه بپردازیم. همچنانکه پیشتر هم اشاره کرده ایم ما این مسئله را با مراتبی از تحدید، تنها در حوزة تجارت و بازرگانی و از رهگذر صدا و سیما به بحث و نقد خواهیم کشاند و نه فی الحال در حوزه های دگر و رسانه های دگر.

 

تجارت و تبلیغات      
     بله در اینکه در دنیای امروزی تبلیغات شرط تجارت است و تجارت پایة اقتصاد و اقتصاد مایة توسعه و توسعه خواستة هر ملت و دولتی دستکم بلحاظ تئوریک هیچ مشکلی نیست! و در اینکه تبلیغات بقول تبلیغاتچیان هزینه نیست و بلکه در جای خود نوعی سرمایه گذاریست هم شکی وجود ندارد! چه شتر بر بام معلوم است که تبلیغاتگر با آنهمه طوفان تبلیغاتی که بپا می کند از همان ابتدا تنها بفکر بازگشت سرمایة خویش می باشد آنهم نه اصل آن که لزوماً مطابق میل باطنی هر سرمایه گذاری چندین برابر سرمایه ای که نهاده است! و گرنه هیچ عقل سلیمی در روزگاریکه سایة بلند سودگرایی و سرمایه داری بر هرآنچه که اینک تصورش بر شما میسر باشد گسترده است حاضر نمی شود که "با اختیار یکی بگذارد و با احتراب همان یکی را بردارد!" همچنانکه همه نیک می دانیم دیگر گذشتة دورة گندم دادن و جو گرفتن؛ در عصر سرمایه داری بدون تردید اصل بر "یکی گذاشتن و چند برداشتن" است!


     بنابراین در این روی قضیه هیچ شکی وجود ندارد که سرمایه گذار اگر هم رویمان نشود که بگوییم تنها، دستکم می توانیم بگوییم که در ابتدا به سود خویش می اندیشد و نه نفع خریدار؛ به بیانی دیگر اصل در این رابطه بر بازگشت چندین برابر سرمایه است و نه الزاماً نفع و یا آسایش مردم! بنابراین از رویة این استدلال بروشنی می توانیم دریابیم که اساساً اینهمه تبلیغات از برای چیست! سودش برای کیست و زیانش برای چیست! در مورد نقش انکارناپذیر رسانه ها و فناوری ارتباطات نوین در عالمگیری تبلیغات هم هیچ تردیدی وجود ندارد و ما هم هیچ بحثی در این باب نمی آغازیم؛ چه دیگر نیازی به گفتن ندارد که رسانه و ارتباطات و درکل فناوری و مدرنیته، تمام وقت و تمام قوا همچو آن اسب رهواریست زبان بسته و زین کرده در خدمت انسان، آنسان که هر کس آنگونه که می خواهد بر گرده اش سوار می شود و به هرآنسو و هرآنجا که عشقش بکشد می راند! ظاهراً بدین روال هم که دنیا در پیش گرفته و پیشتر می تازد به این زودیها از دست هیچ کس و هیچ نهادی هم کاری در این خصوص برنمی آید! بهرحال از این نیز بگذریم که بحث ما حکماً بعد ابزارگرایی تبلیغات را در برنخواهد گرفت.
 

     در واقع بحث ما بر سر این نیست که تبلیغات چگونه و با چه ابزار و واسطه هایی به جهد و جولانگریش می پردازد که پاسخ آن خود بسی روشن است؛ بحث ما مشخصاً بر سر اینست که تبلیغاتگران این ابزارها را در چه راستایی بکار می گیرند و هدفشان از این همه ترکتازی و عالمگیری چیست و بعد اینکه چگونه اهداف خویش را از این راه برآورده می سازند؟ اینست تمام آنچه که من با دانش ابتر و زبان الکن خویش اینسان تلاش می کنم آنرا در اینجا مطرح سازم! آری صحبت من بروشنی اینست که تبلیغات سوار بر اسباب پیدا و امواج ناپیدا چو پیوسته بر وجود آدمی می تازد از جان او چه می خواهد؟ در او چه دیده است که اینچنین شتابان شب و روز بر پیکر او می بارد؟ مگر نه اینکه اینهمه صنایع و کارخانه و تولیدی و در کل مؤسسات تجاری و بازرگانی لاجرم بنا به ماهیت کارشان و اهداف ساختاریشان همه دنبال سود و بهرة خویشند و از این رو هرکدام هرگونه که می خواهند مدام بر "طبل تبلیغات" که از زمین و زمان بلکه از آسمانش آویخته اند شب و روز می کوبند و در گستره ای هرچه فراختر آوای نابهنجار و ناخوشایند آنرا تا آنجا که می توانند از سر هنر و ذوق و شوق و نبوغ، کلی با شور و شادی و شیرینی اش می آلایند و در قالبی ظاهراً عقلانی و بهنجار و خوشایند بگوش پر از همهمة مردمان پریشان روزگار می رسانند، حالا واقعاً چگونه و از کدام چرخه به این سود و بهرة خویش نائل می شوند؟


     براستی چگونه و از کدام رخنه در وجود بشر نفوذ می کنند و بر او تسلط می یابند و اینگونه خواسته های خودخواهانة خویش را محقق می سازند؟ آنسان که برخی چندان گل از گلشان می شکفد که نه فقط مدام پای تبلیغات گسترده ای که می کنند هزینه می کنند بلکه گاهی به پای هزینة قرعه کشیهای آنچنانی خود هم می ایستند! آری آنها چگونه و از چه طریقی به این مهم دست می یابند؟

 

رقابت در عرصة ذهن
     "رقابت" بعنوان عنصری پایا و پویا از همان آغاز در زندگی اجتماعی بشر در هر زمینه و در هر شکل جان گرفته است و جریان یافته است و همینک نیز با شدتی هرچه تمامتر در ابعاد مختلف حیات اجتماعی بشر جریان دارد! در این میان هر سنخ رقابتی که تصور کنید، میدان مخصوص بخویش را داشته است و هنوز هم دارد؛ میدان رقابت در حوزة تجارت نیز همچنانکه همه می دانیم عرصة "بازار" بوده و است: محلی برای عرضه و رقابت عینی محصولات تجاری مختلف تا خریدار آنگاه که واقعاً نیاز به کالایی داشته باشد بطور طبیعی و واقعی با پای خویش در آن حضور یابد و با انتخابی منطقی و عقلانی خواستة خویش را تأمین کند. در این روال متعارف آنگونه که می دانیم و باز هم می بینیم همه چیز از احساس نیاز بگیرید تا حضور در بازار و انتخاب و تأمین کالا بطور"طبیعی و عینی و واقعی" صورت می پذیرد.

 

     اما اینک به یمن فناوریهای پیشرفته و ارتباطات گسترده، اتفاق مهمی که در این "معرکه یعنی حیات اجتماعی بشر" رخ داده اینست که میدان اصلی رقابت نه فقط در تجارت که در تمام زمینه ها تغییر کرده است! اکنون رقابتگران بجای آنکه مشخصاً بر سر کالا و محصولات خویش رقابت کنند و در تقابل با یکدیگر به افزایش کیفیت و مزایای فرآورده های خود بکوشند تا از این راه بلکه نفعی هم به خریدار برسد، بیشتر بر سر جذب مشتری از هم پیشی می گیرند و در واقع در نوع و نحوة گستردن تورهای رنگارنگ برای بدام انداختن مردم باهم به رقابت می پردازند! از آنجا که این رقابت بواسطة تبلیغات صورت می گیرد و در واقع تبلیغات، نماد روشن و بارز این تغییر و دگرگونی می باشد، از این نظر می توان گفت که میدان رقابت عموماً از "عرصة تولید" به "عرصة تبلیغ" انتقال یافته است و یا بهتر بگوییم "اصالت تولید" جای خود را به "اصالت تبلیغ" داده است! و از آنجا که نقطة هدف و اثرگذاری تبلیغات هم مشخصاً ذهن بشر است در نهایت می توان گفت که بدین ترتیب رقابت در "عرصة عین" تحققاً به رقابت در "عرصة ذهن" تبدیل شده است و این یعنی محل نزاع بهر شکل ممکن یک گام جلوتر کشیده شده است!

 

     بر این منوال حالا دیگر رقیبان دست روی دست بگذاشته و منتظر نمی نشینند که شما روزی روزگاری عزم خرید نمایید و نرم نرمک به سمت بازار گرایید و اسباب نیاز خویش را تجربتاً آنگونه که "خود تعیین کننده باشید" برآورده سازید! حالا دیگر رقابت از عرصة تنگ و تار بازار برون جسته و بر عرصة فراختری پانهاده است! اینک رقیبان بذر رقابت خویش را در زمین و زمان پراکنده اند و عالم و آدم را اسیر جلوه گریهای خویش نموده اند! دیگر برای آنها مهم نیست که شما برای خرید بیرون آمده باشید و یا برای اموری دیگر؛ اصلاً مهم نیست که شما به چیزی نیاز داشته باشید یا نداشته باشید! مهم نیست که در منزل باشید و یا بر سرکار! به استراحت بوده باشید یا گرم کاری دگر! دیگر هیچکدام از اینها مهم نیست! مهم اینست که در هر حال و در هر شرایط و در هر موقعیتی و با هر وسیله و ابزاری تبلیغاتشان به کرّات پیش چشمانتان جلوه گر شود و بر ذهن شما نفوذ کند و بر افکار شما مسلط باشد!
 

     کافیست چشمانتان را ببندید و اندکی پیرامون این مسئله بیندیشید تا ببینید چقدر ذهن شما انباشته از اشکال و انواع گوناگون تبلیغات است که هرکدام را به یک شکل خاص و بدیع آمیخته با هنر و طنز و شعر و موسیقی در وجود شما رخنه داده اند! ببینید چقدر در قالب همین تبلیغات به ذهن شما مطلب القا شده است! به بچه هایتان بنگرید و ببینید چگونه مدام سوره سوره های آنرا ازبر می شوند و ناخودآگاه باز می سرایند! این بازسرایی و بازآفرینی و بازچشیدن طنز و شیرینی تبلیغات را که بی گمان با حکیمانه افزودنشان جذب و هضمشان را برایتان آسانتر نموده اند، شما به حساب رسوخ و رسوب پنهانی آن در ذهنتان بگذارید! و اینکه دیگر خواه ناخواه تحمل و تقبل آنرا امری روزمره و عادی می انگارید به حساب نهادینه شدنش در وجودتان بگذارید!
 

     حال ببینیم نتیجة این تغییر و تحول یعنی انتقال عرصة رقابت از عین به ذهن و جلوه گریهایش در قالب تبلیغات چیست؟ نتیجة روشن آن اینست که شما بجای آنکه در میدان واقعی بازار بطور ملموس و عینی و تجربی انتخاب خود را بکنید و کالای مورد نیاز خود را تأمین کنید زیر بمباران تبلیغات وسیعی که پیوسته از زمین و آسمان بر سرتان می بارد بسیار پیش از آنکه پای به بازار بگزارید و حتی پیش از آنکه بطور طبیعی احساس نیاز به چیزی در نزد شما پدید آمده باشد بنحوی "تحمیلی و القائی" هم به اشیاء گوناگون شدیداً احساس نیاز می کنید و هم در مورد هر چیز انتخاب خود را از پیش انجام می دهید! در واقع این آن چیزیست که تبلیغات با تمام وجود از شما می خواهد! اصل نانوشته ای که مهر تأییدش را در شعور عام می باید جست اینست که "وصف مکرر از خوبی یک چیز عاقبت آدمی را به پای آن می نشاند" و این آن کاریست که تبلیغات با قدرت هرچه تمامتر شب و روز عامدانه عهده دار و ماهرانه مشغول آنست؛ چه با تکرار پیوستة محاسن یک چیز تلاش می کند تا سخت بر ذهن مردم اثر بگذارد و نیروی "احساسات" آنها را تحریک و تشدید کند و بالاخره بهر یکبار آزمودن هم که شده تک تک آنها را به پای آن اوصاف بکشاند و بنشاند!

 

افکار پارتو پر پرواز تبلیغات
     اینجاست که می بینیم چگونه آندو اصل بی بدیل پارتو یعنی "منطقی و عقلانی جلوه دادن" و "تکرار بی وقفة این جلوه گریها" اینبار در حوزة اقتصاد و تجارت تنگ بهم برآمده و سخت "قوة عقلانیت" بشر را در خواب دیده و یا نموده و آنسان که او حکیمانه راه می نمود با حق جلوه دادن و تکرار این جلوه گریها، یکراست "چشمة جوشان احساسات" بشر را هدف گرفته و با هزار طنازی و تردستی و ترفند اینگونه بر عالم و آدمی سروری می کند! اینجاست که می بینیم با ایندو بال گسترده و قدرتمند چگونه تبلیغات بر فراز انسانها و جوامع بشری با اشتیاق پر پرواز گشوده و بر حریم شعور و عقلانیت بشر سایه ای بوسعت احساساتش فرو انداخته است و در این سایه سار روزافزونش بی رقیب یک نفس اسب مراد خویش را می راند و مدام از وجیزة مردمانِ در سایه فرو رفته می کاهد و بر غنای جزیرة آفتابی تبلیغاتگران می افزاید! البته در سایه روشن این رهگذر تبلیغاتچیان هم چندان بی بهره نمی مانند چه بنوعی کارگذار این سلطان هستند و بهرنحو راه را برای عبور مرکب سلطان هموار می کنند! و اینها را همه تنها به این بهانه بر مردم روا می دارند که "تبلیغات شرط تجارت است و تجارت پایة اقتصاد و اقتصاد مایة توسعه و توسعه خواستة هر ملت و دولتی!"
     

 

دو نکتة پایانی
     قبل از آنکه این بخش را به پایان برسانم و در بخش واپسین به اصل موضوع بپردازم لازم می دانم که بدو نکته نیز اشاره کوتاهی داشته باشم! یکی اینکه مطالب فوق بمعنای تصویرگری انفعال محض مردم و رفتار غیرمنطقی و بی حسابگرانة آنها در برابر هر آنچه که تبلیغ می شود دستکم از جانب ما نیست؛ مشخصاً این همان راهی است که آن حکیم یا امثال آن روشنش نموده و جمعی بکار بسته اند! و گرنه ما نیز بر این باوریم که انسان بصورت فطری و ذاتی عقل دارد و بواسطة آن می تواند بسی حسابگرانه رفتار نماید و در نهایت همین عنصر است که به انسان توان اینرا می دهد که مراتب تمایزات خود با حیوان را باز نمایاند؛ اما در کنار این دانسته این را نیز می دانیم که "داشتن"، یک مسئله است و "بکار بستن" مسئله ای دیگر و نیز "درست بکار بستن" یک چیز است و "نادرست بکار بستن چیزی دیگر"! اینها بازگو کنندة ابعاد متعدد یک مسئله اند و هر کدام احکام خاص خود را دارند!

 

     حتی پارتو هم نمی گوید که انسان عقل ندارد! او می گوید که انسان بسی بیش از آنکه تحت تأثیر عقلانیت خود عمل کند تحت تأثیر احساساتش عمل می کند؛ و این یک واقعیت است نه حقیقت! در مورد تفاوت مفهومی ایندو در حوزة جامعه شناسی ما در نوشتارهای دوگانة "حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی" در همین وبسایت به تفصیل سخن گفته ایم و دیگر بدان نمی پردازیم؛ بر این مبنا اینکه انسان موجودی عقلانی است یک حقیقت است اما اینکه انسان چندان از عقلانیتش استفاده نمی کند یک واقعیت! گرچه ایده ال آنست که وقایع اجتماعی با حقایق اجتماعی همخوان باشند اما در واقع همیشه اینگونه نیستند و ما در عمل با واقعیات اجتماعی گوناگونی روبرو هستیم که هر کدام ممکنست بهره ای از حقیقت برده باشند و یا هیچ نبرده باشند!
 

     بر این مبنا ما در طول حیات اجتماعی مان با جلوه های متکثری از هستی انسان روبرو می شویم که نمی توانیم به حکم ناهمخوانی با حقایقی که گواه می گیریم انکارشان بکنیم؛ "اصالت احساسات" در افکار پارتو نمونه ای از این جلوه های گوناگونست؛ اگر در پذیرش و حتی شنیدن اوصاف این جلوه مطابق حقایقی که می شناسیم بر ما حرجی باشد امثال پارتو را از بیان آن هیچ باکی نیست و ما بحکم اینکه احکامش اشاره بر واقعیات دارد نمی توانیم بگوییم که دروغ می گوید و مهمل می بافد و گفتارش در یک جو واقعیت از اینهمه واقعیات جهان مصداق نمی یابد وقتی که می بینیم دنیا بسان یک از هزار، با چشمانی خون گرفته، کسی چون هیتلر- این ستارة درخشان آسمان تاریک سیاست را بخود دیده که چگونه تنها با همین شناخته که "با تبلیغ و تکرار بی وقفه می توان چراغ سوسوزن عقلانیت بشر را تا ابد خاموش کرد و شعلة احساسات او را تا بیکران شعله ور ساخت" توانسته است میلیونها سرباز جان برکف آلمانی را به گرد خویش آورد و با تزریق ایده و افکاری آنچنانی که کم و بیش همه از آن آگاهیم سخت بر علیه دنیا بشوراند و آنگونه که عالم و آدم گواه آنست جهان را بهم ریزد!
 

     بنابراین صحبت از واقعیات اجتماعی که در واقع موضوع محوری جامعه شناسی است الزاماً بمفهوم تأیید آنها و یا طرد و انکار حقایق نیست؛ حقیقت بمثابة قانون است که هرگونه تخلف از آن بعنوان واقعیاتی که بکرّات در هر جامعه ای رخ می دهد هرگز کلیت و اصالت آنرا خدشه دار نمی کند! انسان هم بحکم حقیقت همیشه موجودی عقلانی است اگرچه هرگز از عقل خویش استفاده نکند! در ذیل همین نکته باید گفت که منظور ما از عقلانیت در این بحث مطابق معارف و حقایقی که عموماً بدان استناد می کنیم همان "قوة راه شناس و راه یاب" ایست که از برای همین امر فطرتاً در وجود انسان نهاده شده است و نه "برداشتهای کاهشگرایانه" ای که از این مفهوم بویژه در غرب در سایه هایی از پوزیتیویسم و ساینتیسم و یا سکولاریسم ارائه می شود.
 

     و اما نکتة دوم؛ بحث ما تا اینجا تقریباً معطوف بود به اینکه تبلیغات بر چه اساس و با چه اهدافی تولید و منتشر می شوند و چگونه و با چه سازوکارهایی اسباب توسعه و عالمگیری خویش را فراهم می سازند؛ اکنون ما بهرحال از این بحثها گذشته و در ادامه به بحث پیرامون تأثیراتی که تبلیغات می تواند نوعاً بر افراد و در کل بر جامعه بگذارد خواهیم پرداخت.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی ارتباطات: نقدی بر تبلیغات صدا و سیما

حسین شیران

بخش اول

 

پیشگفتار
     مدتها پیشتر از آنکه هیتلر و موسولینی نیک دریابند که با "تکرار بی وقفه"ی یک چیز حتی بی آنکه ذره ای حقیقت در آن نهفته باشد می توانند بسادگی آنرا به مردم بقبولانند و با همین حربه دستگاه مهیبی از ایده و ادوات بسازند و آزمندانه درصدد بلع دنیا برآیند، "ویلفردو پارتو" اندیشمند ایتالیایی (1923- 1848) خود بارها تکرار کرده بود که "تکرار مداوم یک مطلب، مؤثرترین وسیله در اقناع دیگران می باشد!" و در این راستا راه نمایانه تأکید کرده بود که برای اینکار "مهم نیست که عقلانی و منطقی باشید مهم اینست که اینگونه جلوه دهید!"

     او برخلاف اغلب پیشینیان خود که معتقد بودند "انسان موجودی عقلانی است" و عاقلانه رفتار می کند، بی آنکه هیچ تردیدی بخود راه دهد رسماً ابراز می داشت که "بشر موجودی نابخرد اما استدلالگر است"! تحت "احساسات" خود رفتار می کند اما مدام می کوشد برای آن "توجیهی" منطقی و عقلانی ارائه دهد! او که نیک می دانست با این افکاری که عرضه می کند روزی تحت عنوان "مشهور ملعون" از او یاد خواهند کرد فیلسوفانه بر آن می افزود: "انگیزة عمل افراد، عاطفه و احساسات است و همین احساسات یا عواطف اند که سبب می شوند تا افراد چنان عمل کنند که جامعه برقرار بماند." برای همین هم بود که قاطعانه می گفت "تکرار اگر ذره ای هم ارزش منطقی نداشته باشد از بهترین استدلالهای منطقی معتبرتر است!" چرا که تکرار مستقیماً بر احساسات تأثیر می گذارد- چیزیکه در کل اساس رفتار بشر است، در حالیکه استدلال بر عقل کارگر می افتد- چیزیکه بشر بندرت از آن بهره می جوید!
 

     باری با این خط دادن و راه نمودنها اگر هم نتوان افکار پارتو را همپای ماکیاولیسم، مادر نازیسم و فاشیسم قلمداد کرد دستکم می توان دایة مهربان آندو قلمدادش کرد! چه حربة هیتلر هم جز این نبود؛ آنجا که در کتاب معروفش "نبرد من" در کمال وضوح می گوید "باید کار تبلیغات را به چند فکر معین محدود کرد و همانها را دائماً در گوش مردم تکرار کرد!" دقیقاً به این اصل بنیادی اشاره دارد و اساساً بدون توجه به این اصل، کار تبلیغات را عبث و بیهوده می شمارد! آری او با درک نبوغ آمیز این ترفند ساده اما کارساز بود که توانست با جهشی خیره کننده از جوانکی فقیر و بی سرپناه و سرگردان در خیابانهای وین، در کوتاه مدت تبدیل شود به صدراعظم و پیشوای آلمانها و حتی پروردگار آنها!
 

     اینرا دیگر همه خوب می دانند که این سخنرانیهای مهیج و بی نظیر هیتلر بود که او را از آن ناشناختگی محض تا بدان جایگاه عظیم بالا کشاند! راز تأثیرگذاریهای کم نظیر سخنرانیهایش را هم، آنگونه که خود نیز از آن پرده برداشته است باید در آن اصل ساده اما اساسیی جست که سخت بدان معتقد و پایبند بود؛ یعنی همان "تکرار بی وقفة یک چیز در گوش مردم!" اگرچه او این قاعده را بسیار زیرکانه و استادانه در حوزة قدرت و سیاست بکار بست اما مهم که حوزه نیست مهم اینست که "همه چیز در هر شکل در ارتباط با انسانهاست که مطرح می شود!" خواه در سیاست باشد و خواه در تجارت باشد و خواه در دین و در فرهنگ!
 

     بهرحال پارتو اگرچه با ظهور فاشیسم در ایتالیا (در سال 1922) برقی منحوس در چشمانش درخشیدن گرفت اما زود درگذشت و ندید که این مسلک و همزادش نازیسم با آنهمه دبدبه و کبکبه ای که براه انداختند دولتشان مستعجل بود و با آنکه دنیا را سخت بهم ریختند اما عاقبت کارشان بجایی نرسید و آخرش هم نتواستند دنیا را آنگونه که می خواستند ببلعند و اندکی هم که شده روح او را شاد گردانند! حالا او بعد یک قرن در یکی از همین روزها اگر زنده می بود شاید برای همیشه خوشحال باقی می ماند که چگونه افکارش بی آنکه هیچ نامی از او در میان باشد در بستری دیگر این بار در حوزة تجارت و اقتصاد و در قالب "تبلیغات تجاری" دوباره جان گرفته و بی آنکه هیچ خونی از دماغ کسی بیرون بریزد فاتحانه سراسر دنیا را زیر پا گرفته است!
 

     پارتو و هیتلر و موسولینی و خیلیهای دیگر باید امروز می بودند و خود درمی یافتند که اگر موضوع فقط فتح جهان بود و سیطره بر آن، دیگر خون و خونریزی تنها راه آن نبود!- اینجاست که باید گفت "پس حیف آنهمه خونی که در این راه ریخته شد" و البته باز هم ریخته می شود! چه بنظر می رسد وضعیت دنیا هنوز در برابر این مسئله کاملاً "سایه روشن" است؛ برخی انگار که می دانند و برخی انگار که نمی دانند!

 

تبلیغات پدیده ای عالمگیر
    این روزها دیگر تبلیغات پدیده ای بیگانه و مهجور نیست که بست در وصف آن به گفتگو بنشینیم! اتفاقاً برعکس! ما دیگر با امری بسیار روزمره و عادی روبرو هستیم که کم و بیش تمام حوزه های زندگی اجتماعی ما را در برگرفته است و حالا دیگر کمتر کسی را می توان یافت که حقیقتاً با این امر غریبه بوده باشد! کافیست که هرکس اندکی به پیرامون خود بنگرد تا از حضور گسترده و بی وقفة آن باخبر شود! پرچمها و پوسترها و پلاکاردها و پیامها و اطلاعیه ها و آگهی های متنوع و رنگارنگ در کوچه ها و خیابانها و بر در و دیوار شهرها و بر روی وسایل نقلیه و از دل رادیو و تلویزیون و اینترنت و کانالهای بی شمار ماهواره و حتی بر روی پیراهن فوتبالیستها و داورها و خلاصه در یک کلام از زیرپوش زنان بگیرید تا روپوش بزرگترین سفینه های فضایی هرجا که بنگرید نشان او خواهید یافت! حتی گاهی آنجاها که فکرش را هم نمی کنید و به عقل جن هم نمی رسد!

 

     آری اینک تبلیغات- این "بچة شرور و گستاخ و بی ملاحظة مدرنیته و سرمایه داری" را هیچ حدّ ممنوعه و هیچ خط قرمزی نیست! دنیا با تمام هیبت و حیثیتش یکپارچه زیر پای این بچه رها گشته است! برایش اینجا و آنجا هیچ فرقی نمی کند! حضورش بسته به اذن دخول نیست! شب و روز هم که نمی شناسد! موذیانه و بی پروا هرجا که دلش بخواهد سر می کشد و از هرجا که بخواهد سر در می آورد! همه خواه است و همه گیر! از در که برانی از پنجره می آید! از پنجره هم که برانی از آسمان می بارد؛ چه دیگر سوار بر مرکب نامرئی امواج خروشان الکترومنیتیک در گرداگرد گیتی پهناور مدام می چرخد و "آفتاب پرست وار" هر دم به یک شکل می گردد و همچون باران یکریز بر سر جوامع بی دفاع بشری می ریزد!
 

     آری اصولاً این بچه "هزار مرکب" است و "هر دم یک شکل"! هم از اینرو چابک و چست مدام شکل عوض می کند و از مرکبی به مرکبی دیگر می جهد و بسی رها در زمان و مکان پیش می تازد؛ بی آنکه هیچ از نفس بیفتد و یک آن از تک و پوی باز ایستد! براستی راز عالمگیری تبلیغات در چیست؟ از چه روست که به این پدیده تا به این حد بها و تا بدان حدّ فرجه داده می شود؟ اصولاً هدف از بکار بستن اینهمه تبلیغات چیست؟ پایه و اساس آن در چیست؟

 

تبلیغات و رسانه
     پیش از هر چیز باید گفت که هدف از این نوشتار مطلقاً نفی کل پدیده و نقد کل عمل نیست؛ بدیهی است که تبلیغات هم همانند هر پدیدة دیگری در حیات اجتماعی بشر خوب و بدش یا نفع و زیانش نسبی است! باختصار اگرکه بگوییم باید بگوییم بهرحال آنچه روشن است اینست که امروزه تبلیغات شرط تجارت قلمداد می شود و تجارت پایة اقتصاد و اقتصاد مایة توسعه و توسعه خواستة آشکار هر ملت و دولتی! اگرچه تحقق هرکدام از اینها اصولاً مطابق ارزشها و اعتقادات بنیادینی که بر جامعه حاکم است هرگز بخودی خود هدف قلمداد نمی شود اما حقیقت اینست که  اغلب برخلاف همة تبلیغات و ادعاها، واقعیات موجود در جامعه حکایت از چیزهای دیگری دارند! اما از آنجا که فی الحال سخن بر سر هیچکدام از اینها نیست از آنها می گذریم تا بعد.

 

     و بعد روشن است که تبلیغات را به یقین بهر تبلیغاتچی فایدتی هست! رسانه ها هم که در انواع گوناگون خویش اصلی ترین و گاه تنهاترین ابزار تبلیغات می باشند لاجرم میهمان دائمی این سفرة گسترده هستند و عموماً با بهره بردن از این فایدتها رسالت خود را در زمینه های دیگری که بعهده گرفته اند پی می گیرند و گاه برخی منحصراً از این راه به حیات پر نوسان خویش تداوم می بخشند! صدا و سیمای ما هم بعنوان یک رسانه از این قاعده مستثنی نبوده و حتی بحکم انحصاری که در آن برپا گشته، خود در رأس این فایدت بران قرار دارد و سود سرشاری هم از این منبع عایدش می شود آنسانکه بر سر ثانیه ثانیه های تبلیغاتی که می کند هم حساب می رود! اگرچه می دانیم این درآمدهای بی پایان که از راه تبلیغات بی پایان بدست می آیند حساب و کتابی دارند و بی آنکه هیچ سایه ای از بدبینیها هم بمیان بکشیم چنین می انگاریم که در نهایت، این سودها و فایدتها به انحاء مختلف بسوی مردم باز می گردند- مثلاً اینکه در توسعة کمی و کیفی صدا و سیما و تولید برنامه های با محتوا و با کیفیت بکار بسته می شوند و از این باب مردم نیز متنفع می شوند، اما چون قصد ورود بر این عرصه ها را هم نداریم تنها با قید اشاره ای کوتاه در باب اهمیت پدیدة تبلیغات در عصر حاضر بر سر سخن خویش باز می گردیم.
 

     البته اینجا از باب اینکه جانب انصاف را هم گرفته باشیم باید این نکته را نیز بیفزاییم که در این میان تنها نفع ملت مطرح نبوده و نیست و در واقع ره بصواب نرفته ایم اگرکه بگوییم اینهمه کار در عرصة صدا و سیما صرفاً برای خاطر مردم است که اینگونه انجام می شود؛ بی آنکه هیچ فصلی در این میان نهاده باشیم بنا به ماهیت و تمایز مفهومی هر کدام باید که بگوییم سود و منفعت دولت و حکومت نیز در این میان مطرح است چه بهره ای که دولت و حکومت از این راه یعنی توسعة صدا و سیما و تولیدات و تبلیغات آن عایدشان می شود اگر بیشتر از بهرة ملت نباشد بهیچوجه کمتر از آن نیست! این مسئله ما را به نکتة بعدی رهنمون می سازد و آن ماهیت چند بعدی صدا و سیمای ماست!
     

 

صدا و سیما رسانه ای سه وجهی
     حالا دیگر این روتین بین الملل است که هر دولت و هر حکومتی از برای نشر افکار و ترویج ایده ها و تحکیم ارزشها و هنجارهای مورد اتکایش از شمار ابزارهایی که سخت در اختیار می گیرد یکی هم رسانه ها و البته مهمترینش تلویزیون می باشد؛ خلاصه کنیم که با این ابزارِ در نوع خود بی بدیل، مردم در عین حال که از برنامه های گوناگون استفاده می کنند و سرگرم می شوند همزمان مطابق ارزشها و هنجارهای حاکم بر جامعه باصطلاح جامعه شناسان اجتماعی می شوند!

 

     در کشور ما نیز نه تنها چنین بلکه منحصراً اینچنین است؛ در فقدان تلویزیونهای غیردولتی و غیرحکومتی در کشور پهناوری چون ایران با جمعیتی بالغ بر 80 میلیون نفر حالیا ماییم و این یک صدا و سیما که کم و بیش سخنگوی هر سه نهاد است یعنی در عین اینکه یک "رسانه ملی" است همزمان "رسانة دولت" و "رسانة حکومت" نیز است! بنابراین طبعاً در قالب برنامه های متنوع و گوناگونی که شب و روز ارائه می دهد لاجرم باید در تلاش باشد تا منظور نظر هر سه طرف را برآورده سازد و این امر یعنی "رسالت سه بعدی" و "تجمیع خواسته های همزمان ملت و دولت و حکومت در یک رسانه" که شاید در نوع خود در جهان نادر و نمونه باشد البته بشرط برآوردن هر سه و نه فرو گذاشتن و یا کم گذاشتن در حق یکی و پرداختن به دیگری، اگر هم غیرممکن نباشد واقعاً بسی حساس و دشوار خواهد بود!
 

     اینجاست که ما به اهمیت و حساسیت هر آنچه که از بستر صدا و سیما اشاعه می شود بروشنی پی می بریم! چرا که بخاطر "سه وجهی بودن اهداف ساختاری آن" که لاجرم پاسخگو بودنش در برابر هر سه را بر او ملزم و واجب می دارد، هر برنامه ای که از آن پخش می شود توأمان باید در ارتباط با هر سه یعنی "هم ملت و هم دولت و هم حکومت" مورد سنجش و نقد و ارزیابی قرار بگیرد! با این مقدمه ما ابتدا فراخور عنوانی که برگرفته ایم شمول و تنوع موضوع را دستکم در دو مرتبه تحدید کرده و در چارچوب آن ادامة بحث را در نوشتار پسین پی می گیریم؛ در مرتبة نخست دامن بحث در گسترة وسیع تبلیغات در حوزه های جامعوی گوناگون را برگرفته و تنها در حوزة تجارت و بازرگانی اش می گستریم؛ در مرتبة دوم از ابزارها و شیوه های گوناگون تبلیغات در حوزة تجارت و بازرگانی هم تنها به تبلیغات منتشره از صدا و سیما استناد می کنیم و اینگونه از هزار مرکب و هر دم یک شکلی آن، تنها جلوه گریهای او بر مرکب رهوار صدا و سیما را به نظاره و نقد می نشینیم!

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی ارتباطات

[ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی پیکره ای چندپاره

حسین شیران

 

     در نوشتار پیشین چنین آمد که برخی بر این گمانند که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد و یا علم بنماید مجموعه ای از نظریات است؛ آنهم نه نظریاتی همسو و همیار بلکه نظریاتی مختلف المنظر و غیر همسو که اغلب در وضعیت تقابل و گاهاً تضاد با یکدیگر بسر می برند و در یک کلام اگر که خلاصه کنیم باید که بگوییم در مجموع همگریزی شان از هم آیی شان بیشتر است! بهرحال چه بپذیریم و چه نپذیریم این خرده ایست که بر جامعه شناسی گرفته می شود! در توضیح این خرده که بعقیدة من بحق هم بر جامعه شناسی وارد می شود همینقدر بگویم که عموماً تصور ما از علم (Science) مجموعه شناختهایی منظم و دقیق و البته "موافق باهم" است که فراتر از "سطح افراد" و گروهها باشد و درکل اصول و چارچوبی معین را برای مطالعه و تبیین موضوعی مشخص ارائه دهد.
 

     در حوزة جامعه شناسی می دانیم که از این نظر چندان در وضعیت مطلوبی بسر نمی بریم چه هنوز به آن نظم و دقت و توافق لازم در تبیین موضوع مورد نظر خویش دست نیافته ایم و هنوز شناختهای ما با مراتبی از تأخّر بسته به افراد و گروهها می باشد و هم از اینروست که مدام از نظریه و نظریه پرداز و مکاتب مختلف سخن می گوییم و البته این چیز غریبی نیست و در محاورات و ارتباطات روزمره هم بکرّات با چنین روالی مواجهیم؛ آنجا که راستی و قطعیت خبری در حد بالایی باشد با اطمینان خاطر می گوییم که فلان واقعه اتفاق افتاده است و با ارائة شواهد و دلایلی خویشتن به تصدیق و تبیین آن می کوشیم اما اگر خبر از قطعیت لازم برخوردار نباشد متزلزل و "پاپس کشانه" می گوییم که واقعاً نمی دانیم! "فلانی" می گوید که آن واقعه اتفاق افتاده است! یعنی اینگونه توافق و اطمینان خود را از پشت خبر بر می داریم و در هر صورت راست و دروغش را به پای گوینده اش می گذاریم!
 

     در حوزة علم هم چنین است؛ شناختهای با قطعیت بالا بهرحال از سطح فرد و گروه بالا می روند چه با مراتبی از تواتر مورد توافق عموم واقع شده و در نهایت جزو اصول قلمداد می شوند اما شناختهای با قطعیت و توافق پایین همچنان در سطح فرد یا گروه باقی می مانند تا با "شناختهای تکمیلی" که همیشه از راه می رسند یا به سطح اصول فرا خیزند و یا از سطح گمان نیز فرو غلطند!


علم را دو پر، گمان را یک پر است                ناقص آمد ظنّ، به پرواز ابـتر است
چون ز ظنّ وارست علمش رو نمود               شد دو پر آن مرغ یک پر، پرگشود (مثنوی دفتر سوم)


     عموم تبیینهای ما در جامعه شناسی از جانب نظریاتی است که هنوز از سطح افراد فراتر نرفته اند و این همچنانکه گفتیم بخاطر آنست که به آن قدرت و قطعیت لازم برای تبیین گری واقعیت هنوز دست نیافته اند؛ اینست که می بینیم مثلاً روش شناسی مردمنگارانه همچنان بسته بنام گارفینگل است یا در جامعه شناسی پدیده شناسی مدام صحبت از شوتس است و یا در نظریه تبادل هنوز هم که هنوز است می گوییم که هومنز چنین گفت و چنان می گوید! و یا مصادیق دیگر حتی در حوزه های دگر! بی گمان این رویکردهای نظری عاری از حقیقت نیستند چه هرگز در برابر اندیشه های انتقادی و استدلالی که روزبروز قدرتمندتر و کوبنده تر می شوند دیری دوام نمی آوردند! اما مسئله ای که هست اینست که در هرحال اینها هرکدام تنها بخشی از موضوع را فرا گرفته و بخشی دیگر را فرو گذاشته اند و دقیقتر اگر بگوییم تنها بخشی کوچک از موضوع را گرفته و بخشی بزرگ را وانهاده اند! و مسئله ای مهمتر از آن اینکه هرکدام سخت بر موضع خویش پافشاری می کنند و از گفتة خویش کوتاه نمی آیند و اینگونه عرصه را هم بر خود و هم بر دیگران تنگتر می سازند!
 

     و مسئله ای بازهم مهمتر از آن اینکه حتی متأخّران هم که می آیند یک به یک خواسته و ناخواسته بر این گود نابسامان می لغزند و سرانجام در معرکة گریزگری، یا جانب اینرا می گیرند یا جانب آنرا و یا هیچکدام و یا هر دو را! در این میان تنها این کش و قوس است که بسی زیادتر می شود و این حرف و حدیث است که بسی درازتر می شود! از اینروست که می بینیم جامعه شناسی بجای آنکه "قد برافرازد" و بالغتر گردد تنها شکمش پر می شود و روزبروز "چاقتر" و خپلتر می شود! اگرچه اگوست کنت بعنوان بنیانگذار علم جامعه شناسی آنرا آخرین علمی قلمداد کرد که ظهور می کند و بعنوان "پیچیده ترین" دانش بشری بر پیچیده ترین جلوه های حیات بشری دلالت خواهد کرد- البته با طرح و توانی برخاسته از "اثباتگرایی او"، اما در ادامه دیدیم که جامعه شناسی تنها در حصار و انحصار دانش پوزیتیویستی او باقی نماند و بعدها متفکرانی دگر با اندیشه ها و طرحهایی دگر به میان برخاستند و هریک بنحوی بازهم بر پیچیدگی پیچیده ترین موضوع معرفت بشری افزودند آنگونه که اینک ما در حوزة نظری جامعه شناسی عملاً با شناختهایی پاره پاره و پراکنده مواجه هستیم که چندان هم زیر یک سقف بردنی نیستند و عجب اینکه هرکدام با "گامهایی استوار" رو بسویی دگر می تازند و با "دستانی تفرقه ساز"، ساز ناکوک خویش را می نوازند!
 

     برخی سنگ "کنشگر" را به سینه می زنند و خانة "ساختار" را خراب می خواهند! برخی دگر از سختی ساختار می گویند و چوب کنشگر را به حراج می گذارند! برخی هم از سر "آشتی خواهی" دست هردو را می گیرند و آخرش روی یکی را می بوسند! برخی هم همچو هومنز از هردو می زنند و خویش می برند و خویش می دوزند! برخی به کل می گرایند و برخی به جزء! برخی از جبر می گویند و برخی از آزادی! برخی از تبیین می گویند و برخی از تفهیم! برخی از روش می گویند و برخی از ارزش! از اینروست که ناگزیر با نهایت خویش آزاری و دل ناخواهی اطلاق استعارة "پیکره ای چندپاره" در مورد جامعه شناسی را روا می دارم!
 

     تازه این از بطن و متنش و آن از نمود علمی اش که حتی بر سر تعریف خود جامعه شناسی هم توافق چندانی میان صاحبنظران بچشم نمی خورد و اگرچه می دانم که بحق این عدم توافق را به ماهیت چند بعدی و کیفیت چندگانة خود موضوع مورد مطالعه یعنی "حیات اجتماعی انسان" ربط می دهند و در هر صورت آبی بر آتش فروزان خویش می ریزند و تسکینی بهر دل سوزان خویش می جویند اما واقعیت اینست که نه فقط بر سر تعریف جامعه شناسی بلکه بر سر موضوع و قلمرو و هدف و حتی روش آنهم توافق کلی وجود ندارد! و جز اینها چه هستند که علم بودن و یا نبودن یک مجموعه شناخت را تعیین می کنند؟!
 

     اینست که جامعه شناسی که بهرترتیب از زیر بار سنگین بحثهای کلان فلسفی و معرفت شناسانۀ دیروز که بشدت بر سر هر کدام از موارد فوق جاری بود وارسته است همچنان با این چالش روبروست که تبیین گری اش هنوز از سطح نظریه فراتر نرفته است! براستی اینها همه نشان از چه دارند؟ آیا راهی که برگرفته ایم درست بر گرفته ایم؟ آیا تا اینجا که از آن راه پیش آمده ایم درست آمده ایم؟ آیا زینپس هم باید از آن راهی برویم که پیشینیان از آن آمده اند؟ آیا هر آن اصلی که باید می گرفتیم برگرفته ایم؟ آیا این موضوع به تمامی همانیست که باید می گرفتیم و این راه همانیست که باید در پیش می گرفتیم؟ آیا در این راهی که آمده ایم جانب همه چیز و همه کس را گرفته ایم؟ آیا بهتر آن نیست که از این "کورمال کاویدن" حیات جمعی خویش اندکی دست نگهداریم و تأمل پیشه سازیم و در بود و نمود خویش باز اندیشیم؟
 

     بهرحال هرچه است مسلّم اینست که آن "روشنی تمام تابی" که باید برآید و برکلیت موضوع بتابد هنوز از مشعل نسبتاً نوفروزان جامعه شناسی ساطع نمی شود و آن شاه دانه ای که باید پیدا شود و این دانه های پراکندة تسبیح را گرد هم آورد هنوز نمایان نشده است و اینک ناگزیر با این دانش پاره پاره و با آن دانه های پراکنده اش می سازیم تا آن زمان فرا رسد و آن پاره ها سوی هم آیند و در قالب یک روح و تن، پیکری رشید و رعنا سازند بر فراز دانش امروزی و مسلط بر نابسامانیهای روزافزون جوامع بشری!
 

     ما حالیا در حوزة جامعه شناسی در گیرودار آن "پیل آزمایی" معروف هستیم که مولوی در دفتر سوم مثنوی به شرح منظومش همت گماشته است؛ چه در دیرکرد آن "نور تمام تاب" و فقدان آن "دیدة دریانگر" که دیر یا زود باید از راه برسد و هنوز نرسیده است، موضوعی پیل آسا برگرفته ایم که بسی بر گُردة اندیشة حال و حاضرمان سنگینی می کند و لاجرم بر زمینش نهاده ایم و در تاریکی ناخواستة امروزمان هر یک بر گوشه ای از آن دست می گذاریم و خیال بافانه از تمامیت آن سخن می گوییم و قاطعانه بر کلیت آن حکم می رانیم؛ نظری بر این منظومه بیفکینم تا بعد! (در متن منظومه تأکیدها از نگارنده است):

 

پـیــلی انــدر خــانـة "تــاریک" بــود                 عــرضه را آورده بـــودنـدش هــنود
از بــــرای دیــدنـش مـــردم بــسی                انــدر آن ظـلمت هـمی شد هر کـسی
دیــدنش با چـشم چـون ممکن نبـــود             انـدر آن تـاریـکیَش "کـف" می نـمود
آن یــکی را کـف به خـرطـوم اوفــتاد               گـفت چـون نـاودان اسـت این نــهاد!
آن یــکی را دست بـر گـوشـش رسـید            آن بـر او چـون بادبیــزن شــد پدید!
آن یــکی را کـف چـو بـر پایـش بسود              گـفت شکل پـیـل دیدم چون عــمود!
آن یــکی بــر پـشت او بـنـهاد دسـت              گفت خود این پیل چون تختی بُـدست!
هـمچـنین هرکـس به جـزوی که رسـید           فـهم آن می کـرد هـرجـا می شـنـیـد
از "نـظرگه" گـفـتشان شـد "مختـلف"              آن یــکی دالـش لـقـب داد این الــف
در کـف هـرکـس اگر "شـمـعی" بُـدی              اخــتـلاف از گـفـتـشان بـیرون شـدی
چشم حسّ همچون کف دستست و بس         نـیست کـف را بر هـمه ی او دستـرس
چـشـم دریـا دیـگـرسـت و کـف دگـر                کـف بـهـل وز "دیـدة دریــا" نـــگر!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی جامعه شناسی

[ سه شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی در تنوره داغ ارزیابی   Sociology In The Hot Flue Of Evaluation

حسین شیران

 

     برخی بر این باورند که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد نظریه است و بر این نظر چنین اصرار و استدلال می ورزند که در تاریخ صد و هفتاد و چند سالة این علم- یعنی دقیقاً از زمانیکه واژة جامعه شناسی بر زبان اگوست کنت جاری شد تاکنون، چیزی بیش از چند نظریه و مکتب از این علم دیده نشده است. راستش را بخواهید تاحدودی راست هم می گویند! جامعه شناسی - دستکم تاکنون، جز مجموعه ای از نظریات و مکاتب چیزی بیش نبوده و هنوز هم نیست! تازه این یک روی قضیه است و روی دیگرش که بسی شنیدنش از آنهم ناگوارتر است اینست که حتی بین این چند نظریه هم- که خوشبختانه یا بدبختانه از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمی کنند، آن اتحاد و وفاق لازم برای علم بودن و یا حداقل علم نمودن بطور مشخص بچشم نمی خورد! این دیگر چیزیست که ما اندرونی ها بخوبی از آن آگاهیم و هیچ جای نفی و انکاری هم در این میان وجود ندارد.
 

     در زبان آذری ضرب المثل پرمغزی وجود دارد بدین مضمون که "چشم مردم ترازوست" (Elin Gozi Tarazidir)؛ در خود جامعه شناسی هم چیزی نزدیک به این مثل داریم و آن مفهوم خود آیینه سان کولی می باشد؛ مطابق ایندو مفهوم ما دیگر می دانیم که برای اینکه خود را بهتر بشناسیم و در واقع تصوری نزدیک به حقیقت از خود داشته باشیم بهتر است که به انعکاس خویشتن در چشم دیگران نیز بیندیشیم و به بیانی دیگر حداقل گاهگداری هم که شده، بود و نمود خویش را از بیرون نیز به تماشا بنشینیم! پس چه نیکوست که در مورد و در حوزة خویش هم این دانستة ارزشمند خود را بکار ببندیم و با دست زدن بچنین عمل بابرکتی شاید که درک صحیحی از وجود و موجودیت خویش بدست بیاوریم!
 

     بله، جامعه شناسی از سال 1839 که رسماً عنوانش بر سر زبانها افتاد تاکنون جز همان چند نظریة انگشت شماری که می گویند چیزی بیش نیندوخته است و چندان ببار علمی خویش هم نیفزوده است! پوزیتیویسم - مارکسیسم - ساختارگرایی - کارکردگرایی - کنش متقابل نمادین - نظریه تبادل - جامعه شناسی پدیده شناختی و روش شناسی مردمنگارانه و حتی فمینیسم آن چند نظریة مورد اشاره می باشند که دیگر همة آنها که سری در جامعه شناسی دارند آنها را خوب می شناسند؛ چرا که تاریخِ نه چندان دراز جامعه شناسی کلاً صرف شرح ظهور و فراز و نشیبهای این چند نظریه و نظریه پردازان و موافقان و مخالفان آنها گشته است و بر این اساس اگر که بگوییم بیشتر با "تاریخ ادبیات" یا "تاریخ تذکرة جامعه شناسی" مواجهیم تا تاریخِ خود جامعه شناسی چندان بیراه نگفته ایم! چه هرآنچه تحت عنوان جامعه شناسی رخ داده است بیشتر حول و حوش این نظریه ها بوده است و از اینروست که چه بخواهیم و چه نخواهیم علم جامعه شناسی در نظریه ها و تاریخ جامعه شناسی هم در "تاریخ نظریه ها" خلاصه می شود و یا بهتر بگوییم خلاصه می کنند!
 

     تازه این چند نظریه هم مختص و محدود به خود جامعه شناسی نمی باشند و حتی برخی مانند مارکسیسم و فمینیسم را بجرأت می توان نظریه ای در چارچوب جامعه شناسی قلمداد کرد و همچنانکه برخی بدرستی اقرار کرده اند اصولاً اینها را بهتر است که نظریاتی در کنار جامعه شناسی بحساب بیاوریم تا در متن آن. ضمن اینکه برخی دیگر از آنها هم از خاستگاهی دیگر به جامعه شناسی راه یافته اند و در بستر آن رشد و توسعه یافته اند مانند کارکردگرایی که از مردمشناسی وام گرفته شده است یا ساختارگرایی که در اصل از زبان شناسی نشأت گرفته است؛ اگرچه مبانی نظری هردو را می توان در کارهای کنت و دورکیم پیدا کرد. همچنین می توان به جامعه شناسی پدیده شناختی اشاره کرد که شوتس بر پایة پدیده شناسی فلسفی هوسرل به بنای نظری آن توفیق یافت و حتی روش شناسی مردمنگارانه که آنهم بنحوی ریشه در کارهای هوسرل داشت چه گارفینگل بعنوان بنیانگذار این نظریه بطور غیر مستقیم یعنی بواسطة شوتس از افکار هوسرل بهره برد و یا نظریة تبادل که ارتباطش با نظریة رفتارگرایی اسکینر بر هیچ کس پوشیده نیست.


     در اینجا هدف خرده گرفتن بر این روند و یا غیر اصیل جلوه دادن تفکرات جامعه شناسی بعنوان یک علم تقریباً نوپا نیست؛ هرگز! بده بستان علمی و میان رشته ای شرطی است اساسی در تداوم حیات اندیشه ها و در این عرصه همانند عرصة واقعی زندگی اجتماعی هیچکس بی نیاز از دیگری نبوده و نخواهد بود و هیچ کس را توان اینکه در هر دو حوزه یعنی نظر و عمل به تنهایی راه بجایی ببرد وجود ندارد. مادامیکه افراد بهم بسته و وابسته باشند افکار هم بهم بسته و وابسته خواهند بود! نه از این منوال گریزی هست و نه اصلاً بنفع انسان است که از آن بگریزد و اسپنسروار در اوج عزلت خویش بی نیاز از اندیشة دیگران به تفکر بپردازد!
 

     حیات و رونق اندیشه ها بی گمان در دست بدست شدن آنهاست همچون "مشعل المپیک" که مدام دست بدست می شود تا مبادا با رفتن و یا افتادن یکی، گرمی و روشنی اش فرو کشیده شود! همه اندیشة هم را می خوانند و از همدیگر الهام و نیرو می گیرند و این مسئله تنها بموارد فوق محدود نمی شود و در مورد کسان دیگری هم صدق می کند؛ چه مارکس هم در تأسیس مکتب مارکسیسم از اندیشه های هگل و فوئرباخ و برخی دیگر الهام گرفت؛ یا هومنز به تأثر از مید و وی با الهام از فلسفة عملگرایانی چون جان دیوئی بود که نظریه کنش متقابل نمادین را عرضه کرد! و یا خود کنت تحت تأثیر طبیعت گرایان و علم گرایان متقدم بر خویش بود که هم پوزیتیویسم و هم جامعه شناسی را پایه گذاری کرد.
 

     پس در این نکته نه ضعفی هست و نه تردیدی! بعبارتی صحبت بر سر وام گرفتن اندیشه یا باصطلاح دست بدست شدن مشعل نیست بلکه بر سر پیشبرد آنست یعنی که باید دید از وقتی که این مشعل در دستان جامعه شناسی جای گرفته است تاکنون، کار تا کجا پیشرفته است و گرمی و روشنی مشعل تا کجا فراکشیده شده است! این یک مسئله است و مسئلة دیگر در مورد تضاد و تقابل موجود در میان این چند نظریه و به اصطلاح "مشعلداران" می باشد! می دانیم که نظریات جامعه شناسی اغلب در نقد و گاهی هم در ردّ نظریات دیگر بوجود آمده اند؛ مثلاً نظریة کنش متقابل نمادین با اتکا به الگوهای منظم و مشترک ذهنی در نقد و طرد نظریات الزام آور و کلان نگری همچون ساختارگرایی و کارکردگرایی و یا حتی مارکسیسم بپا خاسته است و یا نظریة تبادل در نقد و ردّ مبانی هر دو طرف یعنی هم ذهنگرایان و هم عینگرایان پا بعرصة وجود نهاده است و تمام اینها یعنی که یک گام مقدم بر ظهور این نظریه ها ما در حوزة اندیشه و نظر با خیل متفکرانی مواجهیم که درکل، وجوه اختلافشان بمراتب بیش از وجوه اشتراکشان می باشد!
 

     البته صرف وجود این نقدها و طردها و اختلاف نظرها هم چندان جای ایراد ندارد و حتی از یک نظر امری مغتنم است چه از این رهگذر گاهی تبعات مثبتی هم عاید علم می شود؛ همچنانکه می دانیم ماکس وبر کلاً افکارش را در واکنش به نظرات مارکس ارزانی ما داشته است تا آنجاکه گفته شده است سنگینی "شبح مارکس" بر سر تمام آثار او احساس می شود! در عالم اندیشه این یک روند طبیعی بلکه الزامی است که نظریات در تعامل و تقابل باهم باشند و با نقد و ارزیابی متقابل یکدیگر نه تنها به رشد و توسعة هم کمک کنند بلکه زمینة ظهور نظریه یا نظریات تکامل یافته تری را هم فراهم سازند.
 

     موضوع اینست که دقیقاً همین امر یعنی تبدیل "همسایی" ها به "همسازی" ها و ظهور نظریه ای کاملتر و فراگیرتر بهر دلیل هنوز در حوزة جامعه شناسی رخ نداده است و این چند نظریه همچنان در وضعیت تقابل و گاهاً تضاد بسر می برند و در نتیجه هنوز آن "شاه نظریه"ی جامعی که بتواند بنحو اکمل موضوع مورد مطالعه را از هر نظر مورد پوشش تئوریک قرار دهد ظهور نکرده است و همین مسئله زبان منتقدان را بلند و زبان ما را کوتاه کرده است که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد نظریه است! در ارتباط با این موضوع جبهه گیریهای مختلفی بروز کرده است؛ برخی سازگارانه این تعدّد و تفرّق جهتگیریها را ناشی از ماهیت موضوع مورد مطالعه یعنی پدیده های جامعوی می دانند و در نتیجه آنرا امری عادی و اجتناب ناپذیر می شمارند و لاجرم نوعی تحمل و سازش را در پیش می گیرند! برخی دگر نومیدانه چنین اعتراف می نمایند که شکافهای میان رویکردهای نظری در جامعه شناسی گاهی چنان عظیم است که شاید هرگز از میان برداشتنی نباشند! و در مقابل برخی دگر امیدوارانه از دوران گذار می گویند و از ظهور نظریه ای قدرتمند در آینده ای نه چندان دور خبر می دهند!
 

     اینک در این برهه بکدام سو باید گروید؟ آیا چاره اینست که با چندپارگی پیکرة جامعه شناسی یعنی همان چند رویکرد نظری بسازیم و بسوزیم و هر روز همانند دیروز منتهی با جمع بیشتری آن چند رویکرد نظریمان را فرا گیریم و فرا دهیم تا مبادا آن کمینه نور و گرمی چراغ جامعه شناسی هم خاموش گردد؟ آیا براستی تقابل و تضاد میان نظریات موجود در جامعه شناسی از میان بردنی نیست و نخواهد بود؟ بر این اساس آیا اینجا "پایان پیشرفت جامعه شناسی" است یا اساساً می توان امیدی داشت که جامعه شناسی بزودی به آن شاه نظریه موعود دست یابد؟

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

پیرامون آزمون دکترا

حسین شیران

 

     بعد از حرف و حدیثهای فراوان و شکوه و شکایتهای بی پایانی که بر سر نحوة پذیرش دانشجو در مقطع دکترا برپا بود بالاخره بر خلاف ضرب المثل معروفی که می گفت "عاقبت آنچه بجایی نرسد فریاد است"، اگرچه دیر اما بهرحال انگار که " فریادها بجایی رسیدند" و در میان همهمه ها و زمزمه های شاکی از بی توجهی ها و بی عدالتی هایی که دیگر داشت از در و دیوار نهادهایی که باید می شنیدند و کاری می کردند بالا می رفت، نرم نرمک در گوش خیل منتظرانِ جلوه های "عدالت اجتماعی" صدای پای به نسبت عدالت پیشة سازمان سنجش بپاخاست و بتدریج همانند سایر مقاطع، صحبت از تمرکزگرایی در آزمون دکترا هم به میان آمد و در نهایت پس از کش و قوسهای چندی که رخ داد بالاخره شکر خدا نخستین آزمون دکترا در سال 90 البته نه بشکل کاملاً متمرکز که بصورتی "نیمه متمرکز" همزمان در سراسر کشور برگزار شد.


      اگرچه هنوز بسیار زود است که در مورد این پدیدة میمون به قضاوتی صائب بنشنیم چه استقلال عمل دانشگاهها در مراتبی معیّن همچنان محفوظ است و در نهایت این دانشگاهها هستند که باید گزینش نهایی را از میان منتخبین انجام دهند آنهم بدون توجه به نمرة علمی دانشجو، چه مطابق روند اعلام شده "نمره اولية داوطلب در پذيرش نهايي تأثير نخواهد داشت"، اما همین نیمه متمرکز شدن آزمون دکترا را هم بفال نیک می گیریم و به امید آنکه شرایط در آینده بگونه ای رقم بخورد که چه توسط خود دانشگاهها و چه بواسطة سازمان سنجش واقعاً آنهایی که براستی توان و شایستگی و لیاقتش را دارند بی هیچ قید و بندی و بی هیچ حد و حصری مگر بحکم "ضوابطی همه نگر و عدل محور" پذیرفته شوند و بی هیچ قید و بندی و بی هیچ حد و حصری هم تمام نبوغ و شایستگی شان را در راه پیشرفت و تعالی وطن بکار گیرند، به طرح نکاتی چند پیرامون آزمون دکترای 90 می پردازیم.


     نکتة بسیار مهم و قابل توجهی که در این آزمون به چشم خورد تعداد زیاد شرکت کنندگان در آن بود که خود نشان از خیل متقاضیان تحصیلات تکمیلی و آموزش عالی در کشور دارد. بنا به اعلام رسمی سازمان سنجش کشور این آزمون حدود 130 هزار و 980 نفر متقاضی داشت که در 107 كد رشتة امتحاني در 9 گروه آزمايشي به رقابت پرداختند. این استقبال بحدی بالا بود که خود سازمان سنجش را هم غافلگیر کرد چه مجبور شدند بلافاصله بعد از اتمام مهلت ثبت نام و مشخص شدن میزان بالای شرکت کنندگان، حوزه های امتحانی را از 12 مرکز که در ابتدا اعلام کرده بودند به 32 مرکز یعنی تمام استانها گسترش بدهند.
 

     اینکه چگونه تاکنون این رقم واقعی پنهان مانده بود را باید بحساب فرایندهای ناکارآمد و نامناسبی گذاشت که سالهای سال در مقطع دکترا در کشور در جریان بود. برگزاری غیر متمرکز آزمون در سالهای گذشته باعث می شد که بسیاری بدلیل متفرقه و محدود و مستقل عمل کردن دانشگاهها از زمان آزمونها و درج آگهی آنها حتی باخبر هم نشوند! مضافاً اینکه روند گزینش هم بنحوی بود و یا می نمود که حتی آنها هم که بهر طریق از درج آگهی باخبر می شدند طی حسابگریها و القائات پیرامونی که دریافت می کردند چنان صلاح می دیدند که زحمت بیهودة شرکت کردن در آنها را بخود ندهند؛ بر این اساس بسیاری حتی فکر شرکت در آزمونهای دکترا را هم برای همیشه از سرشان پرانده بودند!
 

     در نتیجه تنها افراد اندکی که اغلب در آن حول و حوش حضور داشتند از برد محدود اطلاعیه ها باخبر و متنفع می شدند و رقابت تنها میان آنها شکل می گرفت و بقیة متقاضیان هم که در گوشه و کنار کشور پراکنده بودند بدلیل موانع گفته یا ناگفته ای سرشان بی کلاه می ماند! بدیهی است که با حاکمیت چنان شرایطی و برگزاری چنان آزمونهایی نمی توانست آمار واقعی متقاضیان تحصیل در مقطع دکترا در کشور مشخص گردد. برگزاری نخستین آزمون نیمه متمرکز دکترا با تجمیع و تمرکز آزمون و اطلاع رسانی صحیح و فراگیر سازمان سنجش، خود بخوبی این ظرفیت پنهان متقاضیان تحصیلات تکمیلی در کشور را روشن ساخت و بار دیگر نشان داد که انفعال و تحمل افراطی اغلب ایرانیان در مواجهه با مصادیق نابرابری و از طرفی عادی شدن قانون گریزی در سطح کشور تا چه حد باعث می شود که میزان حدّت و شدّت مسائل جامعوی آنچنانکه در واقعیت امر وجود دارد احساس نشود و در نتیجه راه و کارهای مناسب هم در رفع و رجوع آنها اتخاذ نشود.


     یکی دیگر از دلایل افزایش شرکت کنندگان در این آزمون برداشتن شرط مدرک تافل بود و این واقعاً یکی از سنجیده ترین و مؤثرترین حرکتهایی بود که در فرایند تحصیلات تکمیلی در مقابل محکمترین مانعها در کشور صورت می پذیرفت. الزامی بودن مدرک تافل برای شرکت در آزمون و جدا بودن و مستقل بودن آزمون آن از آزمون دکترا خود یک مسئله بود و مسئلة مهمتر از آن اعتبار دو سالة مدرک تافل بود و این خود شرایط را بسیار دشوارتر می کرد چه درصورتیکه شما طی دو سال نمی توانستید در آزمون دکترا با آن روال خاص گرایی و خاص محوری که پیشتر ذکرش رفت قبول شوید باید دوباره (؟) با هزار زحمت تافل می گرفتید تا بتوانید مجدداً آزمون بدهید و این جز هزارلا کردن دسترسی به مقطع دکترا برای عوام چیز دیگری نبود در حالیکه همه می دانیم خواص با چه رانتها و چه حیله ها و چه ترفندهایی بسادگی این خانها را پشت سر می گذاشتند و صاحب مدرک دکترا می شدند البته مدرک دکترا و نه لزوماً دانش دکترا.
 

     هیچ تردیدی مبنی بر اینکه دانشجوی مقطع دکترا باید در سطح بسیار بالایی با زبان انگلیسی آشنایی داشته باشد وجود ندارد؛ بخصوص در عصر حاضر که عصر ارتباطات است و دانستن زبان و کامپیوتر جزو الزامات این عصر بشمار می رود و عموم مردم با سواد هم در سطح وسیعی به فراگیری ایندو همت می گمارند چه برسد به محصلین و متقاضیان تحصیلات عالیه؛ در واقع سخن بر سر این الزام نیست بلکه بر سر نحوة بکار بستن این الزام است تا مبادا ابزاری که صرفاً باید برای سنجش دانش بکار رود تبدیل به سدّی بلند و مانعی استوار بر سر راه سیل متقاضیان تحصیلات تکمیلی گردد!
 

     بهرحال دومین علت حضور پررنگ شرکت کنندگان در نخستین آزمون دکترای نیمه متمرکز هم براستی همین بود که شرط مدرک تافل از میان برداشته شد و بدرستی سنجشگری زبان خارجه در خود آزمون گنجانده شد. اما پیرامون آزمون دکترای 90 در کنار نفحات فوق می توان به نقماتی چند هم اشاره کرد. بهرحال از آنجا که این آزمون نخستین تجربه برگزاریش به شکل متمرکز بود بد نیست که به نکاتی چند جهت تأمل بیشتر در این خصوص استناد شود.
 

     نخستین مسئله به نحوه برگزاری آزمون و مشخصاً مدت زمان آن مربوط می شود؛ انجام آزمون در دو نوبت صبح و عصر و در کل بمدت هفت هشت ساعت بعلاوة زمانهایی که طبعاً جهت رفت و آمد برای دوبار بر سر جلسه آمدن صرف می شود در کل یک روز سخت و پر التهابی را برای شرکت کنندگان بخصوص برای شهرستانی ها- آنها که در غیر از شهر خود آزمون می دهند رقم می زند. در هر صورت این یکجانشینی طولانی بر روی صندلی چوبی و مدام تست زدن و با سوالات متنوع کلنجار رفتن خودش بعنوان یک اصل گزینشی در تعیین نتیجه آزمون عمل می کند چه خواسته یا ناخواسته در کنار ماراتن ذهنی، یک نوع ماراتن فیزیکی هم برگزار می شود؛ بنابراین در آزمونهایی از این نوع که بوفور در کشور ما برگزار می شوند تنها رقابت ذهنی مطرح نمی باشد و در کنار آن خود بخود نوعی رقابت جسمی هم بوجود می آید تا در کنار انتخاب شایسته ترین از نظر فکری قدرتمندترین هم از نظر جسمی انتخاب شود!
 

     مسئلة دیگر در این خصوص اینکه از نظر سایکوبیولوژی انجام آزمون در ساعات اولیه عصر که معمولاً ساعات رکود بدن محسوب می شود بطوریکه رانندگی هم در آن توصیه نمی شود، بنظر می رسد که برای امتحان دادن خالی از اشکال نمی باشد؛ تا نظر دیگران در این خصوص چه باشد! مسئله دیگر مربوط می شود به ترکیب سوالات آزمون؛ آزمون صبح مشخصاً برای پاسخ دادن به سوالات استعداد تحصیلی و زبان خارجی اختصاص داده شده بود و آزمون عصر به سوالات اختصاصی هر رشته. گنجاندن سوالات هوش و استعداد تحصیلی در مقطع دکترا موافقان و مخالفان خاص خود را دارد. برخی بر این باورند که سنجش هوش و استعداد تحصیلی شرطی اساسی برای باصطلاح دکتر شدن است و یک دکتر طبعاً باید از هوش و استعداد بالایی برخوردار باشد تا بتواند در حرفه خود بنحو احسن کارساز باشد.
 

     اما در مقابل برخی دیگر این مسئله را یک شرط ضمنی می دانند که خود در عمل محقق می شود و نیازی به گفتن ندارد چه برسد بکار بستن! آنکس که از هفت خان رستم گذشته و تا سطح دکترا پیش آمده است- البته بصورت واقعی، لابد از ویژگی مذکور برخوردار بوده است و دیگر چه نیازی هست که با سوالاتی نابهنگام و نامربوط فکر و ذهن شرکت کنندگان را بدان مشغول بداریم و از روند اصلی که سنجش در حوزة تخصصی شان است منحرف سازیم. از نظر نگارنده هم استدلال گروه دوم از قوّت بالایی برخوردار است. در حقیقت این سنجش اگر بعد از مقطع دبیرستان و پیش از ورود به دانشگاه اجرا شود باز جای توجیه دارد اما در مقطع دکترا که آخرین مقطع تحصیلی است واقعیتش هیچ توجیه قابل قبولی ندارد. در نتیجه اگر این سوالات انحرافی که لاجرم وقت و انرژی فراوانی هم از شرکت کننده می گیرند (چه برای هر سوال استعداد تحصیلی سه دقیقه زمان بود و این بیش از دو برابر زمان داده شده برای تستهای تخصص بود) حذف شوند خود بخود نوبت صبح هم حذف خواهد شد و متقاضیان از یک طرح تجمیع و تمرکز دیگر نیز برخوردار خواهند شد چه خواهند توانست در یک نوبت به سوالات تخصصی و زبان یکجا پاسخ دهند!
 

     مسئلة دیگر در مورد "کمیت و کیفیت سوالات تخصصی" است! بنظر نگارنده تعداد سوالات تخصصی کم و سطح سوالات هم پایین بود؛ حداقل در مورد جامعه شناسی اینگونه بود چه جامعه شناسی با این گستردگی حوزه و تنوع دروس، صرف نظر از 30 سوال روش تحقیق که با رشته های دیگر علوم انسانی مشترک می باشد تنها سی سوال تخصصی داشت آنهم نه منحصراً جامعه شناسی که توام با جمعیت شناسی! و این برای یک متقاضی مقطع دکترا واقعاً بسیار کم است که مطالعات فراگیری در تمام جوانب، آنهم بدون هیچ منبع مشخصی داشته باشد اما در عمل یک از هزار آن پرسیده شود و از بعضی حوزه ها م اصلاً هیچ پرسیده نشود!
 

     آیا بهتر نیست که حداقل در مقطع دکترا بجای طرح سوالات غیر ضروری مانند سوالات هوش و استعداد تحصیلی (که درستش آنست که بگوییم "استعداد دکتر شدن" چه تا آن سطح، تحصیلات خود تحقق یافته است و تنها این گام آخرش می باشد) تنها سوالات تخصصی بنحوی مورد توجه قرار گیرند و در هر رشته حوزه های مختلف آن بنحو احسن مورد آزمون قرار گیرند تا یک سنجشگری واقعی از رشته ای که متقاضی می خواهد در آن تخصص گیرد صورت پذیرد! توجه شود که هدف از طرح مطالب فوق هرگز ساده و آسان گرفتن آزمون دکترا برای متقاضیان نیست بلکه صحبت بر سر اصولی گرفتن آزمون است بدین معنی که بجای آنکه یک پنجم سوالات تخصصی باشند همة سوالات تخصصی باشند و ملاک سنجشگری هم در مقطع دکترا تنها متمرکز بر تخصص شرکت کنندگان باشد و نه چیزی دیگر!
 

     چه کنیم که مسئلة اخیر یعنی پرداختن افراطی به فرع و فرو گذاشتن آگاهانه از اصل یک پدیدة نامبارک در ایران گشته است و خدا کند که این معضل فراگیر که متأسفانه هم در تحصیل و هم در آزمون و هم در استخدام رسمیت یافته است هم روزی مورد توجه آن نهادهایی که باید بشنوند و کاری بکنند قرار گیرد و این تأکیدات بیهوده بر مسائل غیر تخصصی از میان برداشته شود. براستی بهتر آنست که هر کس تمام همّ و غمّ خود را صرف آموختن رشتة تخصصی خویش کند نه اینکه مدام از آن بکاهد و صرف مسائل غیر تخصصی بکند. این نکتة روشنی است در تحلیل این مسئله که چرا امورات ما ایرانیان آنچنانکه باید و شاید نمی چرخد و پیش نمی رود و در هر کاری نقاط ضعف و قصورمان بمراتب بیشتر از نقاط قوّت و نوآوریهایمان بچشم می خورد.
 

     مسئلة آخر "ناچیز بودن تعداد پذیرش دانشجو در مقطع دکترا" می باشد. واقعاً در مقابل این همه خیل متقاضی چگونه می شود که یک دانشگاه تنها و تنها در یک سال تحصیلی یک نفر دانشجو بپذیرد!. من نمی توانم تصور صحیحی از یک کلاس یا یک ترم داشته باشم که در آن تنها یک دانشجو و یک استاد بر سر کار باشند و دیگر جایی و امکانی برای حضور و استفادة دیگران وجود نداشته باشد! شاید تاکنون بدلیل سازوکارهای ناکارآمد و ناسالمی که داشته ایم از میزان واقعی متقاضیان تحصیلات عالی که پشت درهای بی خبری و بی کسی مانده بودند اطلاع دقیقی نداشته ایم که پذیرشها محدود به یکی دو نفر می شدند اما حالا که در میدانی واقعی و با سازوکاری نسبتاً حقیقی کثرت متقاضیان مقطع دکترا مشخص گردیده است امیدواریم که در مراحل بعدی در پذیرش تعداد دانشجو در مقطع دکترا هم تجدید نظری بشود تا هرچه بیشتر بر تعداد نیروهای متخصص کشور در هر حوزه ای افزوده شود! چه در این مقطع تنها مسئله اشتغال و کارآفرینی مطرح نیست و در کنار آن باید به مسئله "تولید علم و پژوهش"  هم توجهی ویژه معطوف گردد همانکه اینک نیاز امروز جامعة ما بشمار می رود و اینروزها هم در هر دو مورد توصیه ها و تأکیدات فراوانی به گوش می رسد.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

بزودی در جامعه شناسی شرقی خواهید خواند:

 

دنیای سکس و سیاست
داستان سلطه
انسان در جامعه
نقدی جامعه شناختی بر تبلیغات بازرگانی صدا و سیما
دوستداران سیاست نخوانند!
موقعیت فراز- موقعیت فرود
آواز زر (سیری ادبی- تاریخی بر پیدایش صهیونیسم)
در چهارراه شناخت
خداوندان توجیه
سرنوشت خدا در غرب و شرق
وقتی امپراتور بیمار است!
ساختار شناسی ما
مقیاس خداسنجی
پادشاهی اعداد
چرا دین و نه سیاست؟
زخم زمین
جامعه شناسی پیام و پیامبری
و مطالب جامعه شناختی دیگر ...

 

     جامعه شناسی شرقی با تفکر و هویتی شرقی و موضعی مطلقاً مستقل، در راستای ترویج هم اندیشی در نزد نویسندگان دنیای مجازی برای طرح و نقد و بررسی مسائل جامعوی گوناگون کشور از دوستان صاحب نظر در زمینه های گوناگون (جامعه شناسی- روانشناسی- دین- فرهنگ- سیاست- فلسفه- تاریخ- علوم اسلامی و ... ) دعوت به هم اندیشی می نماید. دوستداران هم اندیشی می توانند مطالب مورد توجه خویش را جهت هم اندیشی با سایر دوستان به جامعه شناسی شرقی ارسال کنند. در ضمن در صورت تمایلِ دوستان، نام و وبسایت آنها در بخش " اسامی هم اندیشان" و "وبسایت هم اندیشان" درج خواهد شد.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

آمار برای علوم اجتماعی

حسین شیران

 

     شاید شما نیز از جمله کسانی باشید که با شنیدن نام آمار مو بر تنشان سیخ می شود. راستش را بخواهید من نیز پیشتر چنان بودم اما به شما اطمینان می دهم که اگر این پیش تصور غیرواقعی و هراس انگیز را کنار بگذارید و با حوصله و با ذهن باز و البته پشتکار و پیگیری به سراغ آمار بروید بزودی برای خودتان آماردان خوبی خواهید شد. این را به تجربه می گویم؛ زمانی که ما دوران دبیرستان را (در رشته علوم تجربی نظام قدیم) سپری می کردیم هرگز درس آمار نخواندیم بنابراین وقتی من بعد سالها تغییر رشته دادم و در سطح ارشد وارد رشتة جامعه شناسی شدم حتی یک کلمه هم آمار نمی دانستم و براستی از شنیدن نام آمار، هول و هراس تمام وجودم را در بر می گرفت. واقعیتش را اگر بگویم در آمار مقدماتی اگر استاد کمکم نمی کرد باصطلاح دانشجویی با کله پس می افتادم. اما در یک فاصله کوتاهی دیدگاهم نسبت به آمار عوض شد و به پشتوانة این تغییر نگرش شروع کردم از اول به آموختن اصولی علم آمار.


     بتدریج کار بجایی رسید که دیگر نه تنها از نام آمار نمی هراسیدم بلکه با خواندن آمار احساس خوشی و لذت مضاعفی به من دست می داد؛ هر روز بیشتر از دیروز به آموختن آمار گرایش پیدا می کردم تا آنکه منی که در نوع مقدماتی اش مانده بودم به لطف خدا توانستم در نوع تخصصی و پیشرفته اش نمره الف بگیرم. بگذارید اینرا هم اضافه کنم که بر این اساس، قوّت کارهای آماری پایان نامه ام هم در حدی بود که استاد داورم روز دفاع به تصریح گفتند که پیشتر تصورشان این بود که من می بایست لیسانس آمار داشته باشم. خوبست بدانید که این مراحل را بصورت خودخوان گذراندم و تنها به کمک منابع موجود - تقریباً همانها که شما هم در دسترس دارید، توانستم به سرعت ضعف مفرط خود در آمار را جبران کنم تا امروز براحتیِ هرچه تمامتر کارهای آماری خودم را خودم انجام دهم و حتی به دیگران هم در این خصوص کمک کنم.
 

     دوست عزیز دلیل آنکه این تجربه را با شما در میان می گذارم تنها بخاطر اینست که به شما اطمینان بدهم که شما هم می توانید چنان بکنید که من کردم. یقین بدانید در آغاز هرچقدر اطلاعات آماری شما کم بوده باشد بی شک از اطلاعات آماری آغازین من کمتر نخواهد بود چون من در آغاز کار حتی یک کلمه هم آمار نمی دانستم. پس حتی اگر شما هم اینگونه هستید و یک کلمه هم از آمار نمی دانید باز نگران نباشید چون همینک در موقعیتی هستید که من پیشتر بودم. و من به امید خدا شما را از این موقعیت تا به آنجایی همراهی خواهم کرد که حداقل کارهای آماری خود را در هر سطحی هم که باشد با قوّت هرچه تمامتر خودتان انجام بدهید و به اصطلاح در تجزیه و تحلیلهای آماری از استقلال فکری و ذهنی لازم برخوردار باشید!
 

     تنها کاری که باید بکنید اینست که با حوصله و با انگیزه مطالب را به ترتیب یاد بگیرید و هرگز مطلبی را نافهمیده پشت سر نگذارید؛ اول بخاطر اینکه اگر شما انگیزة لازم برای آموختن یک چیزی را در خود نداشته باشید ذهن شما بصورت خودکار مفاهیم مربوط به آن چیز را مورد بی مهری تام قرار خواهد داد و به بیانی دیگر در پذیرش آنها مقاومت خواهد کرد. پس اگر فاقد این شرط هستید اول با تغییر نگرشی اساسی این انگیزه را در خود ایجاد کنید. و دوم اینکه مطالب اولیه سنگ زیرین مطالب بعدی هستند و اگر شما این پایه و پی را درست و استوار نچینید قطعاً در چینش سنگهای بعدی دچار مشکل خواهید شد. لابد می دانید که در این خصوص چه گفته اند؛ بله! "خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج". حال این معمار می خواهد استاد شما باشد یا خود شما؛ مهم اینست که این خشتها در ذهن شما چیده می شوند و شما قطعاً از این حق مسلم برخوردار هستید که مراقب باشید تا دیوارهایی که قطعاً از آن شماست کج و نااستوار بنا نشوند!


     در آخر این پیشگفتار و اول کار اکیداً به شما توصیه می کنم که در آموختن آمار هرگز از فرمولها و ضریبها و جدولها و نمودارها و کلاً هرچه شکل و شمایل ریاضی دارد آغاز نکنید چون اینها قطعاً باعث هراس و استرس و سردرگمی شما خواهند شد. بهتر و اصولی تر آنست که از مفاهیم شروع کنید! مفاهیم همان سنگهای زیرین بنای ذهنی شما هستند که باید خوب فرا بگیرید و ملکة ذهنتان سازید وگرنه هیچ فرمولی که مفاهیم بنیادینش را خوب نیاموخته باشید یقین بدانید که در ذهن شما بیش باقی نخواهد ماند.
 

    یادتان باشد که فرمولها برآمده از مفاهیم هستند و نه برعکس! شما اگر خوب مفهوم یک چیزی را درگرفته باشید فرمولش را هم خوب درخواهید یافت و حتی اگر از دانش و اعتماد بنفس لازم برخوردار بوده باشید بجرأت می توان گفت که ممکن است خود به فرمولی جدید دست یابید! چه این همان راهی است که دانشمندان هر علمی مدام پیموده اند و باز می پیمایند. فراموش نکنید فرمولها و ضریبها و جدولها و نمودارها همه خروجی کار هستند و نه ورودی آن! پس این شرط است که همیشه مراقب باشیم به هرکجا که وارد می شویم یا در بهر هرچه که فرو می رویم از ورودی و راه اصلی و اصولی اش وارد شویم. اصول کار ما هم چنین است و از اینرو در ابتدا مفاهیم علم آمار را باهم مرور می کنیم!

 

                                                                                        ادامه دارد ...


موضوع: مقدمه ای بر آمار در علوم اجتماعی - آمار در پژوهشهای اجتماعی - آمار به زبان ساده -  روش آسان برای یاد گرفتن آمار در علوم اجتماعی

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, آمار علوم اجتماعی

[ یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

سرخوشی خردمندی Joyfulness Of Wisdom

حسین شیران

 

     دوستی در باب اندیشه و در واقع در جواب به اندیشیدن فراخواندنم نومیدانه چنین داد سخن می راند که: بله آزموده ایم به ننگش نمی ارزد! گفتم: کدام ننگ؟! گفت: بالاخره همینکه می خوانی و مطالعه می کنی و بعد مدتها تلاش و کوشش و بقول بعضی ها مجاهدت علمی، روزیکه باورت می شود دیگر برای خودت اندیشمندی شده ای و حالا می توانی در عالم اندیشه تو هم نظری بدهی و به خیال خام خودت دنیا را بترکانی از خوشحالی در پوست خودت نمی گنجی و خرامان از خردمندی، ژست روشنفکری بخودت می گیری و با کلی روز خوابی و شب زنده داری که حالا دیگر مدی شده برای کارهای فکری، کاغذها را یکی پس از دیگری پر می کنی از تفکراتت و یواش یواش خودت را آماده می کنی برای حشر و نشر اندیشه هایی که به خیالت همه دست اولند و ناب، بعد یهو می بینی که ایدریغا! اینها که قبلاً - حالا نمی گویم قرنها پیش، همه گفته شده اند و بگوش دنیا هم رسیده و دیگر جایی برای قیل و قال حضرتعالی نمانده!

     آنوقت است که هراسان از بیان تراوشات ناب ذهنی ات باز می ایستی و سخت در خود فرو می روی و دلمرده و سرخورده یاداشتهایت را اگر هم پاره نکنی زود جمعشان می کنی و کنار می گذاری و بعدش هم مدتها تو خلوت و تنهایی های خودت، هم حرص می خوری و هم حسرت که چطور رشته هایت به این سادگی پنبه شدند! تازه این خوبش است و جای شکر دارد که بهرحال زود فهمیده ای و آبرویت پیش در و همسایه، تو کیسه ات مانده! چونکه گاهی هم می شود که بهرحال خامی می کنی و نظریات عالمانه ات را با عجله ای که خاص نواندیش های شهرت طلب است لو می دهی و بعدش می بینی که ایدل غافل! این نظر هم برای خودش صاحبانی داشته و صاحبنظرانی کت و کلفت پایش خوابیده اند و تو حالا چه بخواهی و چه نخواهی باید بپذیری که در این میان هیچکاره ای و باز هم باید کاسه کوزه ات را جمع کنی و در خلوت خود فرو خزی تا خروجی دیگر و فرودی دیگر!
 

     خلاصه هیچی دیگر! "سر سفیه تو و سفره ی سوتی هایت!" حالا هیچکس هم متوجه نشود پیش خودت که بهرحال ذی شخصیتی، سکه ی یک پول می شوی و مدام هول و هراس برت می دارد که ای وای نکند مردم بگویند اله و بله! بارها با خودت می گویی باباجان! قبول کن که این کار، کار تو نیست! اصرار و اراده و پشتکار زیادی هم فایده ای ندارد؛ دنیای ایده و افکار هم مثل دنیای خاکی ماست هر کجایش که دست بگذاری صاحبی دارد؛ زیاد هم پافشاری کنی داد صاحبش هم در نیاید بیداد طرفدارانش در می آید! بعدش هم می دانی که دیگر پیش خلق و خدا و حتی خودت هم جایی نخواهی داشت!
 

     عزیز من مجبور نیستی که خودت را بیخود و بی جهت ضایع کنی! فردا هم همه بگویند که یارو افکار این و آن را پس و پیش می کند و به نام خودش می زند و کلی هم ادعایش می شود! خوبست خودت می دانی که اینکار اسمش "سرقت ادبی" است یا همان "دزدی افکار" به زبانی روشن تر! ... حالا می خواهی چندی دیگر هم پای اینکار بایست و تا دلت می خواهد اراده و پشتکار و پررویی هم خرجش کن! اما یادت باشد آخرش به حرف من می رسی و دلسرد و سرخورده و دست از پا درازتر ملوم و ملول میروی پی کاریکه از اولش هم رها کرده بودی و آمده بودی سراغ اینکار!
 

     بله عزیز من! یکروزی می رسد با خودت می گویی آخر کار فکری هم شد کار؟! مردم سفت و سخت نشستند پای ثانیه هاشون تا به پول تبدیلش کنند آنوقت جنابعالی ساعتها بلکه روزها عمر خودت را صرف مطالعه و تحقیق و تفکر و نگارش می کنی که چی؟ آخرش چی؟ حالا گیرم که کارت هم گرفت و شد کارستان، بعدش چی؟ به کی می خواهی بنویسی؟ از چی می خواهی بنویسی؟ اصلاً تو این دوره و زمانه کی حوصلة تو و امثال تو را دارد؟ مردم هشت شان گروی نه شان است آنوقت تو می خواهی که برایشان چه بگویی یا چه کاری انجام دهی که بدردشان بخورد؟
 

     عمری تلف می کنی و فوق فوقش می شوی روشنفکر!- البته می دانی که ما ایرانی ها روشنفکر بمعنای واقعی کلمه که نداریم یعنی تو کارمون نیست هرچه هم هست شبه روشنفکری است؛ چون برای روشنفکری یا همان منورالفکر بودن باید از خودت روشنایی و نور داشته باشی که ماها نداریم البته نه اینکه اصلاً نوری در کارمان نباشد چرا بودنش که هست الحمدلله، اما "چیزی که هست اینست که نورش از خودمان نیست!" برای همین هم نمی تواند آنچنانکه باید روشنگر راهمان باشد! حالا بگذریم از این حرفها، فرض کنیم خدا خواست و جنابعالی یک شبه شدی "شبه روشنفکر یا همان روشنفکر ایرانی"؛ حالا می خواهی چه کار کنی؟ مطمئن باش هرکاری که بکنی یک امّایی برایش درست می کنند! دهان باز کنی مشرق و مغرب را دشمنت خواهی دید! همیشه یقه ات دست این و آن خواهد بود! چون هرطور هم که حرف بزنی بالاخره کسی پیدا خواهد شد که بهش بربخورد آنوقت خر بیار و بقیه اش را بار کن!
 

     جم بخوری به دادستانت می کشند و جم نخوری به داستانت! نقد که بکنی شاکی می شوند که فلانی ببین کار را به کجا رسانده که مثلاً نشسته به سقراط و افلاطون و ارسطو خرده می گیرد و به مارکس طعنه می زند و عجبا ملاصدرا را هم به نقد می کشد! نقد هم که نکنی خودت مورد نقد قرار می گیری که بله فلانی ترسو تشریف دارد و محافظه کار است و نان به نرخ روز خور است و چه و چه و چه! تازه از اینها هم بدتر اینکه اگر مراقب اندیشه هایت نباشی و حرف آخرت را همان اولش بزنی- آنچنانکه خصلت هر خامی و هر جوان تازه کاریست، سرت را هم بباد خواهی داد! ...
 

     خب برادر! آن از ننگش این هم از خطرش! حال خود دانی! از ما گفتن! گفتم دوست عزیز! اینها که با خودت گفتی در واقع با ما هم گفتی! حال اگر نظر مرا در مورد حرفهایت جویا باشی بدان که اگر نگویم بسیار بیش از آنکه هست و گفتنش ضرورت دارد تیره و تار می نمایی حداقل بگذار بگویم که بسیار مأیوسانه و محذورانه سخن می گویی! در واقع، هم اینچنین است که می گویی و هم آنچنان نیست که می بینی! برای همین یکی بر نعل می زنی و یکی بر میخ! اینکه می فرمایی مدتها کار می کنی و به نکته ای می رسی و بعد می بینی که ایدریغا پیش از تو کسان دیگری هم بدان رسیده اند درست است و بارها برای منهم پیش آمده و ممکنست برای دیگران هم پیش بیاید. اما اینکه ناراحتی و حرص و حسرت خوردن ندارد! بی آبرو شدن دیگر کدام است برادر!
 

     من هرچقدر فکر می کنم جای ننگی در آن نمی بینم هیچ بلکه اتفاقاً بسی هم خوشحال می شوم که به جایی و به ایده ای رسیده ام که بزرگان قبل از من نیز بدان رسیده اند و حالا باید من نواندیش با امید و علاقة بیشتری پیش روم تا هم آنها را نیک دریابم و هم آنچه را که آنها درنیافته اند! اگر دانسته اندیشیده ای از دیگران را به کلک و خامه ی خویش نگاشتی و بنام خویش خواندی که حساب و جوابش معلوم است! و گرنه که باید مسرور باشی از سیر در مدار اندیشه که هم ایده ای یافته ای در عالم اندیشه چون درّ کمیاب که باید خوب بخوانی اش و بفهمی اش که او چه گفته است و تو چه گفته ای و بعد ازین چه باید بگویید!
 

     چه "این نشان بزرگی است که بدانی واقعاً در مدار اندیشه ها افتاده ای!" در حقیقت چراغ سبزیست برای پیش تاختن و پیش رفتن و نه ایستادن! و تو اگر چراغ قرمزش می خوانی و می بینی و باز می ایستی و خطّ خطا می گیری برای خودت و من و امثال ما، باید بدانی که اینها همه معطوف به هدف و منظوریست که از اولش بکار بسته ای! و همین هدف است که تفاوتی ایجاد می کند به اندازه ای که یکی پیش می تازد و یکی پس می افتد! از نظر من "اشتباه تو آنجاست که عالم اندیشه را هم مثل عالم مادّی در نظر می گیری" که برای هر وجبش مالکی هست و یا باید باشد و تو یا من و یا هرکس دیگری که بعدها می آیند چاره ای ندارند جز اینکه دست خالی و ناامید برگردند چون دیگر نه جای بی صاحبی هست که به نامشان بزنند و نه اصولاً اشغال جایی که ملک دیگریست صحیح است که بدان دست یازند!
 

     اما دوست عزیز! من برای دنیای اندیشه هیچ صاحبی نمی شناسم! تمام "آنها که عمر خود را به اندیشه و تفکر صرف کرده اند ایثارگران واقعی دنیای فانی هستند" که در بوستان فناناپذیر اندیشه، گلی یا درختی کاشته اند و گذشته اند تا دیگران بیایند و در سایه اش بنشینند و از میوه اش استفاده کنند! منتهی "تویی که وارد بوستانی می شوی باید بدانی که هر گلی بوی خودش را دارد و هر درختی بار خودش را!" من وقتی به این بوستان وارد می شوم همة گلهایش را می بویم و از همة میوه هایش استفاده می کنم و همین برای من بس است! یعنی این اعتقاد من است که "وقتی جمله ای را از کسی می خوانم اگر عین آن جمله مال او باشد مفهوم آن دیگر نه مال او بلکه بخشی از دانش من است".
 

     یقین بدان که بوستان اندیشه درش به روی همه باز است و هیچ ملک خصوصیی در آن نیست که نتوانی بدان پای بگذاری و از میوه هایش استفاده کنی! اما از طرفی "به این سادگیها هم نیست که کسی نیامده بوستانی شود و بومی آنجا باشد"؛ البته که بسیار باید دود چراغ بخوری تا دری از حکمت بروی تو هم باز شود! آنوقت است که چه بخواهی چه نخواهی نامت بر سر زبانها می افتد و مهرت بر دلها و کلامت می شود مایة دانش دیگران! بیخود نیست که می گویند تفکر عبادت است؛ چه هر دو از یک جنس اند و هر دو یعنی "هم عبادت و هم تفکر راهی باز می کنند از مادّه به معنی"؛ راهی بی بازگشت! و "ماهیت و اصالت این راه هم به همان بی بازگشت بودنش است!" اینست که می بینی هم عبادت کنندگان و هم تفکرکنندگان هر دو روز بروز از دنیای مادّیات دور می شوند و به دنیای معنویات پا می گذارند!
 

     اینجاست که می گویی و می گویند که تفکر و اندیشیدن هم شد کار؟! و راست هم می گویی و می گویند چون در نظر شما کار مساویست با نان! در حالیکه در ایندو نانی نیست نه در عبادت و نه در تفکر! "و تو هر وقت دیدی که عابدی و یا متفکری نانش تو روغن است بدان که آن عبادتش و این تفکرش هیچکدام اصالت ندارند". یعنی آن راه که گفتیم پلی می سازد از مادّه به معنی، در مورد آنها یکسویه و بی بازگشت نبوده است چه هنوز پا در گل مادّه اند و این یعنی یا راهشان از اول مادّه به مادّه بوده است و یا از مادّه به معنی و دوباره از معنی به مادّه! اگر اصالت عبادت و تفکر حفظ شود هر دو یکی خواهند بود؛ عبادت عابد آمیخته با تفکر و تفکر اندیشمند همواره عبادت خواهد بود! و هر دو هم از اندیشة مادّه بدور! اینکه می بینی بسیاری از اندیشمندان بزرگ تاریخ در روزگار خود غریب و بیچاره و بی مایه زیسته اند و رفته اند بدون آنکه کسی درکشان کند و یا در کنارشان باشد از اینروست! آنها تا جسمشان که خاستگاه نیازشان بود از بین نرفت و دست از مادّه نشستند نامشان بلندآوازه نگشت!
 

     اینک به آنها که هرآنچه به سختی و به بهای عمرشان یافتند گذاشتند و رفتند تا من و تو آسان بدستش آوریم حتی یک نام را هم زیاد می بینی؟! ... بر من و توست که قدردان راستین این ایثارگران واقعی دنیای فانی باشیم نه اینکه آرزو کنیم کاش نامشان نبود و نام من و تو جایشان می بود! پس آن ننگ و رنگ و ترس و یأس و حرص و حسرتی هم که می فرمایی هرگز در آن اصالت نیست چه اینها همه هیاهوی دنیای مادّی اند! و تو که راهت از اول به سمت درک معنی باشد به هیچکدام برنخواهی خورد و گرنه بدیهی است که از همان اول غرق آنها خواهی بود! این همان تفاوت اهدافی است که پیشتر گفتم!
 

     این در مورد ننگش! اما در مورد خطرش باز با تو موافقم که همیشه اندیشه را خطراتی بوده و هست و این بخاطر دشمنان بسیاریست که اندیشه- و نه فقط اندیشه بلکه عبادت هم، از همان ابتدا داشته اند؛ چه هر دو یکی اند و از یک جنس اند و چه کنیم که دنیای مادّی همیشه عالم معنی را دشمن خود داشته است و می دارد و این نه از عالم معنی که در ماهیت دنیای مادّیست که با همه سرستیز دارد و اساساً دشمن ساز است و تو در دنیا هیچ نیابی که برسرش جنگ باشد اما از جنس مادّه نباشد! حال با توست که برای خویش مشخص سازی سرانجام پیروزی با کدامیک است همان را بگزینی و به سمتش رهسپار گردی!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, جامعه شناسی علم

[ شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

راهنمای پایان نامه نویسی در علوم اجتماعی

حسین شیران

 

     انجام هرکاری هول و هراسهای خاص خود را دارد و پایان نامه نویسی هم هینطور! شما از همان ابتدا که وارد دانشگاه می شوید ته ذهنتان خواسته یا ناخواسته به پایان نامه نویسی می اندیشید و هرچه پیشتر می آیید این اندیشة خوف انگیز بیشتر و بیشتر می شود تا اینکه ترمهای آخر همچون کوهی پیش می آید و تمام قد در مقابل چشمانتان می ایستد! خدایا چطور خواهد شد؟ از کجا باید شروع کنم؟ پیش چه کسی باید بروم؟ با چه کسی کار کنم بهتر است؟ چه موضوعی باید انتخاب کنم؟ آیا از پسش برخواهم آمد؟ منکه آمار نمی دانم! منکه کامپیوتر نمی دانم اصلاً کامپیوتر ندارم ! روش تحقیق هم که خوب نمی دانم؟ هرچه هم تا حالا خوانده ام انگار باد هوا بوده است و حالا هم هیچ چیزی در چنته ندارم؟ پس چطور خواهد شد؟ و ...
 

     کارهای انجام شده و پایان نامه های صحافی شدة دیگران را که می بینی- بخصوص جداول و نمودارها و بخشهای آماری آنرا، ناخواسته نگرانی در تمام وجودت موج می زند که خدایا یعنی من هم می توانم در این حد کار کنم! یعنی می شود روزی من هم کارم را اینطوری صحافی شده در دست بگیرم! ... بله! اینها ترسها و دلهره ای واقعی هستند که کم و بیش بر هر پژوهشگر تازه کاری مستولی می شوند و مدتها در ذهن و وجود او آشوب بپا می کنند! اما باید دانست که منشاء همة این ترسها و دلهره ها نادانستنها و ناآگاهی هایی است که باید هرچه سریعتر با عنصر دانایی و آگاهی جایگزین شوند.
 

     پس شما وجود آنها را به حساب ضعفی استوار در وجود خود نگذارید حتی لازم نیست نگران مبارزه با آنها و غلبه بر آنها باشید؛ هیچ نیازی به این کارها نیست شما همینکه به دانسته ها و آگاهیهای لازم برسید آنها ناگزیر ذهن شما را ترک خواهند گفت. در حقیقت اینجا قضیة «دیو چو بیرون رود فرشته برآید» نیست، بلکه دقیقاً برعکس است یعنی فرشته که آید دیگر جایی برای دیو نخواهد بود. در واقع آنچه شما را می ترساند "ناآگاهی است و نه نالایقی" پس ناشیانه انرژی خود را با نبرد در دو جبهه هدر ندهید بلکه ماهرانه تمام توان خود را در آنجا که باید، متمرکز کنید و نتیجه بگیرید؛ یعنی در جبهة کسب دانش و آگاهی! این یک استراتژی تحصیلی است!
 

     مجموعه نوشتارهایی که تحت عنوان "راهنمای پایان نامه نویسی" در این وبسایت به دوستداران علم و پژوهش ارائه خواهد شد در واقع تلاشی است در این راستا تا با ارائة دانسته ها و آگاهیهای لازم شما را از شّر ترسها و دلهره های واقعی اما بیهوده رها ساخته، راهی روشن و مطمئن برای انجام پژوهشهایی بمراتب اصولی تر پیش پایتان پهن سازد. در این راستا به تمام مراحل کار پژوهشی توجه شده است پس این راهنما از اول تا آخر گام به گام شما را در امر خطیر پایان نامه نویسی همراهی خواهد کرد. به این ترتیب شما "روش تحقیق" یا "روش پژوهش" در علوم اجتماعی را که به سبکی جدید ارائه می شود به آسانی فرا خواهید گرفت البته به شرط آنکه اطلاعات زمینه ای لازم را در این خصوص دارا بوده باشید و در پیگیری و آموختن دقیق تمام مطالب جدّی بوده باشید!
 

     با اینحال این راهنما هرگز شما را از مطالعات بیشتر در این زمینه بی نیاز نخواهد کرد؛ اگرچه تلاش بر اینست که تا حد ممکن مطالب و مفاهیم مورد نیاز شما به زبانی ساده و کاربردی بیان شوند اما این بمعنای این نیست که شما تضمیناً همه چیز را از این طریق فرا بگیرید! فراموش نکنید که هرگز نمی توان همه چیز را از یک منبع بدست آورد اصلاً ماهیت دانشجویی و پژوهشگری ایجاب می کند که شما همیشه در جستجوی منابع بیشتری برای افزایش کیفیت کارتان باشید. در هر صورت این راهنما هم تنها بعنوان یکی از آن منابع در دسترسی شما قرار می گیرد تا همراهی مطمئن باشد برای شما که با قوّت قلب به سراغ کارهای پژوهشی خویش بروید و با تسلط کافی از بهینه انجام دادنش لذت ببرید. مطمئن باشید اگر خوب از این راهنما استفاده کنید بتدریج نقاط ضعف شما یعنی آن بخشهایی که روزی برایتان حتی بخاطر آوردنش هم هولناک بود به نقاط قوت شما تبدیل خواهند شد.
 

     مطالب این راهنما در سه بخش جداگانه ارائه می شوند: 1- بخش بحثهای ضروری 2- بخش پژوهشی 3- بخش نگارشی. توصیه می شود هیچ بخشی از نوشتارها را نخوانده رها نکنید چه در هر بخش اهداف خاصی نهاده شده است تا حد ممکن نقاط ضعف احتمالی شما در هر بعد مورد پوشش قرار بگیرد. سعی بر این بوده است که بدلیل نشر الکترونیکی مطالب، نوشتارها کوتاه باشند تا موجب خستگی و آزردگی خاطر خواننده نگردند. توصیه می کنم از مطالعة آنلاین نوشتارها پرهیز کنید؛ شما می توانید نوشتارها را که به ترتیب اضافه خواهند شد ذخیره کنید و در سر فرصت به مطالعة آنها بپردازید.
 

     و بالاخره اینکه تمامی مطالب این راهنما مدام در معرض بازنویسی و بازنگری و احیاناً تغییرات لازم خواهند بود تا هرچه بیشتر از موارد ضعف و مصادیق خطا پیراسته گردیده و با یاری خداوند و به تذکرات صائب دوستان صاحبنظر بر کمالات آن افزوده گردد. نشر در دنیای مجازی بدلیل شرایط خاص خود هیچگاه از نقص و خطا بدور نخواهد بود پس آنگاه که ضعفی مشاهده کردید متذکر شوید و آنگاه که توصیه ای به ذهنتان رسید حتماً با ما در میان بگذارید.

 


موضوع: روش پژوهش در علوم اجتماعی - روش تحقیق در علوم اجتماعی - راهنمای پایان نامه نویسی در علوم اجتماعی - راهنمای پژوهش در علوم اجتماعی

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, روش تحقیق

[ یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مشاعات در ایران؛ بینوایان!

حسین شیران

 

تعریف مشاعات
     بخش مشترک و غیرمفروز ملک را مشاع گویند؛ و ما بخشهای مشترک و غیرمفروز جامعه را "مشاعات" Undivided Section Of Society می نامیم؛ "بخش" که می گوییم در واقع به فضاهای مادّی جامعه توجه داریم و "مشترک" که می گوییم به استفادة همه یا بخشی از مردم از آنها؛ پس فضاهایی را که همه یا بخشی از مردم در استفاده از آن آزاد باشند مشاعات جامعه می نامیم. این "همه یا بخشی از مردم" هم که می گوییم بدلیل آنست که مشاعات را در قلمروی وسیعی از زندگی اجتماعی مان در نظر می گیریم و واقعیت امر هم همین است. ما همانقدر که زندگی انفرادی مان در برابر زندگی اجتماعی مان ناچیز است "استفاده های اختصاصی از منابع اختصاصی" مان هم بهمان اندازه ناچیز است؛ باقی هرچه هست "استفاده های مشترک از منابع مشترک" و صحیح تر اگر بگوییم "استفاده های فردی از مشترکات" است.


     اما این مفهوم یعنی "استفاده های فردی از مشترکات" باز جای توضیح دارد؛ چون مشترکات جامعوی ما تنها به "مشترکات مادّی" که "مشاعات" می نامیم محدود نمی شود بلکه در کنار آن "مشترکات معنوی" هم داریم که در واقع همان "حقایق جامعه" هستند که پیشتر درباره اش بحث کرده ایم. عجالتاً آنچه در رابطه با این تقسیم بندی قابل ذکر است اینست که مشترکات معنوی که همان ارزشها و هنجارهای اجتماعی هستند "مورد استناد عموم" واقع می شوند و مشترکات مادّی که دربرگیرندة مشاعات هستند "مورد استفادة عموم". اگرچه در این مورد هنوز جای بحثهای بیشتری وجود دارد اما آنرا به فرصتی دیگر محول کرده و فعلاً بحث مشاعات را پی می گیریم.

 

قلمروی مشاعات
     پس مشاعات عبارت شد از فضاهای غیراختصاصی زندگی اجتماعی مان که در استفاده از آن با دیگران شریک هستیم. اختصاصی در اینجا الزاماً بمفهوم انفرادی و شخصی نیست بلکه اشاره ایست به حریم خصوصی خانواده ها و گرنه با این حساب مشاعات تمام حوزة زندگی اجتماعی ما را در برخواهد گرفت چرا که هیچ بخشی از جامعه که تنها مورد استفادة یک شخص باشد یا وجود ندارد و یا اگر هم داشته باشد بسیار محدود خواهد بود. ما حتی در حوزة اختصاصی زندگی خود هم که حریم خانةمان باشد با اعضای خانه در وضعیت اشتراکی به سر می بریم و از فضاها و اتاقها و اسباب و لوازم خانه همه باهم استفاده می کنیم؛ در واقع از اینهمه مایملک موجود، آنچه مورد استفادة انفرادی و شخصی ما باقی می ماند شاید به یک تخت و حوله و مسواک و کفش و لباسمان خلاصه شود و جالب اینست که حتی این موضوع هم شامل همه نمی شود و همچنانکه می دانیم کم نیستند کسانی که بهر حال- چه از سر ناگاهی و چه از سر ناچاری، از این اسباب کاملاً شخصی هم بصورت اشتراکی استفاده می کنند! اما ما دیگر مفهوم مشاعات را آنچنان وسیع نمی گیریم که به حریم خصوصی خانه هایمان هم تجاوز کند بلکه قلمروی آنرا تا در خانه هایمان می گسترانیم و درست ترش اینست که بگوییم قلمروی مشاعات دقیقاً از دم در خانه هایمان آغاز می شود؛ و از همانجاست که مسئولیت اجتماعی ما در قبال مشاعات هم به هر ترتیب علنی می شود و قابلیت نقد و بحث پیدا می کند!

 

مراتب مشاعات
     بدین ترتیب قلمروی مشاعات عبارت شد از "تمام گسترة جامعه منهای حریم خصوصی افراد یعنی خانه ها و خانواده ها"؛ بر این اساس همینکه از در خانه هایمان خارج می شویم پا به عرصة مشاعات می گذاریم؛ اما این عرصه را مراتبی است که میزان اشتراکش بیانگر رتبة آنست یعنی همچنانکه بر تعداد مشترکین اضافه می شود بر مراتب مشاعات هم افزوده می شود؛ برای درک این موضوع همینکه بدانیم وقتی از خانه پا بیرون می گذاریم و به سمت محل کارمان و یا به مسافرت می رویم در واقع از مراتب مشاعات یک به یک بالا می رویم کفایت می کند! چه اینگونه هم قلمروی مشاعات را شناخته ایم و هم به مراتب آن پی برده ایم. با اینحساب کوچه هایمان نخستین بخش از مشاعات ماست و بعد خیابان و محله و شهر و استان و کشورمان با تمام کوه و در و دشت و طبیعتش! و تازه این مشاعات "محلی" و "ملی" ماست و زانپس است که ما به مشاعات "فراملی" و فرامنطقه ای وارد می شویم یعنی قاره و دنیا و فضا و الی آخر- البته اگر آخری باشد!

 

مشاعات در شهر
     در مناطق شهری حوزة اختصاصی کاملاً فشرده شده است و در مقابل، مشاعات تا حدّ خفقان آور و آزار دهنده ای پیش آمده است! یعنی بجای آنکه مشاعات از کوچه آغاز شود چند مرتبه پیش تر آمده و از راهروی خانة تان آغاز می شود و بعد پارکینگ و حیات و کوچه و الی آخر اکنون همة ما در حال تجربة چنین شرایطی هستیم؛ در شهرهای بزرگ و پرجمعیتی که در نابسامانی محض سطح بالایی از تراکم را تحمل می کنند وسعت خانه های برخی حتی به سی تا چهل متر مربع محدود شده است! حال در این محدودة کوچک کافی است شما سرتان را از پنجره در بیاورید و یا پایتان را از در بیرون بگذارید تا از حریم خصوصی تان خارج شده و وارد قلمروی مشاعات شوید! دیگر نه آستانه ای نه حیاتی نه باغی نه بری! هیچ چیزی جز آن سی چهل متر خالی برای شما باقی نمانده است! کف خانة تان بام خانة یکی و بامتان کف خانة دیگریست؛ در چهار دیوار و گاهی حتی در شش دیوار خانة تان هم با دیگران شریک هستید و تنها پنج یا ده سانتی متر با حریم خصوصی دیگران یا با حریم عمومی فاصله دارید یعنی نصف پهنای دیوارتان! اکنون در شهرها چه بخواهیم و چه نخواهیم زندگی اجتماعی مان به سمتی پیش می رود که چندی بعد ما می شویم ماهیانی محصور در تُنگی شیشه ای شناور در اقیانوسی ناآرام که هر آن ترس شکستنش وجود دارد!

 

قانون مشاعات
     در بحث مشاعات در واقع ما با یک منبع خاصی سروکار داریم که همه یا بخشی از مردم بصورت اشتراکی از آن استفاده می کنند. زمانی هست که شما یک منبعی دارید که تنها اختصاص به خود شما دارد و هر طوری هم که دلتان بخواهد از آن استفاده می کنید؛ اما اگر شما در آن منبع با یکی دیگر شریک باشید چطور؟ آیا باز هم می توانید هرطور که دلتان می خواهد از آن استفاده کنید؟ و اگر با ده نفر شریک باشید چطور؟ و یا صد نفر و یا همچون مشاعات ملی با هزاران بلکه میلیونها نفر چطور؟ بدیهی است که هرچه بر تعداد مشترکین و در نتیجه بر مرتبة مشاعات افزوده شود از دلبخواهی های شما کاسته شده و بر تعهدات شما افزوده می شود چراکه از حق مطلقة شما کاسته شده و بر شمار افراد ذیحق افزوده می شود! زین پس شما چه بخواهید و چه نخواهید باید برای استفادة دیگران هم حقی قائل شوید و در این خصوص از تصمیمات جمع تبعیت کنید و گرنه بتدریج مسبب شرایطی خواهید شد که تحملش برای خود شما و دیگران بسیار دشوار خواهد بود! تجربتاً برای از بین بردن این خواستنها و نخواستنها و بقولی این دلبخواهیهای افراد است که برای استفادة بهینه از هر منبع مشترکی "اصول و قواعدی" معین تعریف می شوند تا در عین استفادة همگان، جلوی هرج و مرجها نیز گرفته شود. این اصول و قواعد در واقع نوعی توافق یا قرارداد اجتماعی بین افراد است و با تحقق آن می توانیم بگوییم که در استفاده از منبع دیگر "قانون" حاکم شده است!

 

فرهنگ مشاعات
     اما این حاکمیت قانون تنها زمانی ارزش پیدا می کنند که همه بدانها استناد جویند و بکار بندند و تنها در اینصورت است که گوییم "فرهنگ" نیز در کنار قانون تحقق یافته است. و"فرهنگ چیزی نیست جز همین اشراف بر قوانین و عمل بدانها"؛ در رهایی از هرج و مرج قانون به تنهایی کفایت نمی کند بلکه تنها و تنها "قانون بعلاوة فرهنگ" است که نجات دهندة انسان و جامعه از بی نظمی و بی قانونی است! از این به بعد ما چیزی نمی گوییم و شما را به وجدان خودتان واگذار می کنیم تا اولاً در مورد قوانین مشاعات رایج در کشورمان و بعد در مورد فرهنگ مشاعات آنچنانکه در واقعیت امر است به داوری بنشینید! ابزار این داوری همان "باورهای مشترک" ایست که از "تجربیات مشابه" و مشترکی در ذهن ما نقش بسته است. بیایید مبتنی بر این "ذهنیات مشترک" هرکس در تنهایی خویش کلاه خویش را قاضی کنیم و ببینیم هر روز خدا در حق مشاعات و مشترکات جامعة مان چه می کنیم و چه باید بکنیم!

 

     ببینیم واقعاً از وقتی که از حریم خصوصی خود پا به مشاعات می گذاریم و در آن تا هرکجای ممکن پیش می رویم تا چه حد به حقوق سایر هموطنانمان احترام می گذاریم و تا چه حد براساس ضوابط قانونی و عرفی مشاعات عمل می کنیم! ببینیم در کوچه ها و خیابانها و پارکها و کوهها و در و دشتهای مملکتی که در آن زندگی می کنیم و چون جان شیرین دوستش می داریم چه می گذرد و رشتة کار از که می گذرد؟ ببینیم از هوایی که مشترکاً از پیر و جوان و سالم و بیمار فرو می بریم تا آبی که همه می خوریم و خاکی که از آن قوّت می گیریم و دره ایکه در آن فرو می رویم و کوهی که از آن بالا می رویم و طبیعتی که در آن می چرخیم و پارکهایی که در آن می گردیم و راههایی که در آنها آمد و شد می کنیم و اتوبوسهایی که بر آنها سوار می شویم و اداراتی که در آنها پراکنده می شویم و مردمانی که با آنها همراه می شویم و در نهایت همسایگانی که در مجتمعهای ساختمانهای سر به سر با آنها زندگی می کنیم با چه مشکلات عدیده ای مواجه هستیم؟!
 

     ببینیم از صبح تا شام با چه معضلات اجتماعی سروکله می زنیم و از چه مسائل ریز و درشتی رنج می بریم! ببینیم چگونه می شود که تحمل برخی از مسائل دیگر برای ما عادی می شود! مگر تا چه حد در این امر پیش رفته ایم که ناگزیر با برخی از بی نظمی ها و نا هنجاریها سازگار شده ایم! و سر آخر ببینیم آیا کسی غیر از خود ما مسبب این مسائل و مشکلات بوده است و یا این خودماییم که در دل اجتماعمان "تنوری از بی نظمیها و ناهنجاریها" روشن ساخته ایم و هر روز بیشتر از دیروز بر آن می دمیم و داغتر و تندترش می کنیم و بعدش هم فریاد "وا فرهنگا"یمان تا هفت عرش بلند می شود و عجب اینکه انگشت اتهام هرکسی هم رو بسوی دیگری نشانه می رود؟! آری اگر دیگران بگویند شاید از آنها نپذیریم و طبق معمول مغرضانه اش خوانیم بهتر اینست که هرکس به وجدان خویش رجوع کنیم و بر اساس تجربیات اجتماعی خویش بی هیچ تعارفی خود بگوییم که اکنون اطلاق کدام واژه مناسب حال ما ایرانیان است: بافرهنگ یا کم فرهنگ یا بی فرهنگ!

 

رنجی همگانی
     وقتی به همه چیز اعم از طبیعت و جنگل و پارک و کوچه و خیابان و اتوبوس و بیت المال و هوا و همسایه و هموطن و غیره و غیره بی خیال و بی توجه و بی تعصب هستیم باید هم همه چیز را درهم و برهم تحویل بگیریم و تا عمر داریم در رنج و عذابی ماندگار بسر بریم! آنهم رنجی همگانی که رشته اش در دستان خود ماست! دست هر تک تک ماها که با ادعا می گوییم ایرانی هستیم و ایرانی شریف است و فهیم است و کوشا و پرتوان و با ایمان! و بعد از این شعار می گیریم می خوابیم و همه چیز را به امان خدا رها می کنیم! انگار که نه ما بلکه خدا باید دستی بجنباند و اوضاع نابسامان جامعه را سروسامانی بخشد و یا پیغمبر مبارکش!

 

     اینگونه اگر باشد دست کمی از بنی اسراییل نداریم که در فتح سرزمین موعودیکه خدا وعده اش را بدانها داده بود سستی ورزیدند و با پررویی محض به موسی گفتند ای موسی تو و خدایت بروید با آنها بجنگید ما اینجا می نشینیم و منتظر شما می مانیم! آنها این را گفتند و سالهای سال بلکه قرنهای متمادی هم چوبش را خوردند و هنوز هم می خورند! اینک اگر ماهم چنان می گوییم و چنان فکر می کنیم تاوانش را می بینیم و بیشتر هم خواهیم دید! می گوییم شریف هستیم و آنوقت هر روز و هر لحظه شرافت همدیگر را زیر سؤال می بریم! می گوییم فهیم هستیم و اما نمی دانیم چرا این را نمی فهمیم که حوزة فرهنگ حوزة احساس تکلیف همگانی است! حوزة عزم عمومی است! حوزة وحدت رویه است! چرا فراموش می کنیم که صاحبان فرهنگ همة ما هستیم و تا ما خود را نسازیم فرهنگ و جامعه مان را نتوانیم ساخت! فرهنگ مال دولت نیست مال حکومت نیست اینها خود همه از مردمند و برخاسته از مردمند! اگر بد باشند از بدی ماست و اگر خوب باشند از خوبی ماست چه بقول معروف هرچه در آشمان ریخته ایم همان در قاشقمان یافته ایم! پس دیگر چه جای گلایه؟! اصلاً گلایه از کی؟! همه چیز از ماست که برماست!
 

     می گوییم کوشا و پرتوان هستیم اما همتی نمی کنیم تا از این عجز فرهنگی خود را و جامعة مان را برهانیم! می گوییم با ایمان هستیم و به خدا و گفته هایش ایمان داریم پس می خوانیم و می شنویم اما انگار که باور نداریم خدایمان خود به تأکید گفته است که هیچ جامعه ای تغییر نخواهد کرد مگر آنکه افراد خودشان تغییر کنند و در آن هم تغییری ایجاد کنند!
 

 

سخن آخر
     دوستان! خواهران! برادران! جای هیچ تعارفی نیست! روح جامعة ما بیمار است و این بیماری بسیار فراگیر است چون از فرهنگ است و فرهنگ هم در همه چیز جاریست! وقتی فرهنگ یک جامعه بیمار باشد در واقع همه چیزش بیمار است! بی فرهنگ چه دینی چه سیاستی چه نظمی چه نظامی چه حکومتی چه برنامه ای چه توسعه ای چه امنیتی چه آرامشی چه رفاهی؟ راز نابسامانیهای اجتماعی ما در "سست فرهنگی" ماست و اینکه روزبروز بیشتر هم می شود بخاطر اینست که درمانش را در بیراهه می گردیم!  علت این سست فرهنگی در درون ماست پس بیهوده اطراف را نگردیم و غیر از خودمان دیگری را متهم نسازیم! فرهنگ را هیچ متصدی خاصی نیست صاحبان فرهنگ خود مردمند!

 

     باری اگر حوزة مشاع و عمومی در کشور ما بشدت نابسامان است بواسطة ظلم و بی مهری فراوانی است که هر تک تک ما در حقش روا می داریم! حوزة مشاع حوزة احساس تکلیف و وظیفة همگانی است! چرا هیچکس به این تکلیف و وظیفة خود پایبند نیست؟ چرا هیچکس این حوزه را از خود نمی داند؟ چرا کسی به فکر پریشانی و بیماری این روح جاویدان (فرهنگ) نیست؟

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فراخوان عمومی به زبان عموم

حسین شیران

 

پیشتر خواندیم که:
     1- جامعه شناسی شرقی در آسیب شناسی مسائل جامعوی ایران "فرهنگ محور" است یعنی که اعم مشکلات جامعوی کشور را بیش و پیش از هرچیز دیگر از فرهنگ جامعه می داند.

     2- فرهنگ مطابق تعریف جامعه شناسی شرقی عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با حقایق اجتماعی جامعه".

    3- حوزة فرهنگ حوزة مشاع و همگانی است و صاحبانش تمام مردم جامعه اند و نه بخش یا گروهی خاص از آن.

     4-مخاطب جامعه شناسی شرقی هم مطابق با قلمروی حوزه همة مردم ایران است.


اکنون بحث را از اینجا پی می گیریم که چگونه باید به این مهم یعنی ارتباط مؤثر با مردم بپردازیم بطوریکه نه از جان خطبه کاسته شود و نه از جمع مخاطبانش.

 

در آغاز:
     حداقل کاری که بنظر می رسد در این ارتباط می توانیم انجام دهیم اینست که بسیار "معمولانه" سخن بگوییم. بدیهی است بسته به اینکه فرهنگ را "دستمایة عموم" بدانیم یا "دستاورد خواص"- و این خود البته بستگی به تعریفی دارد که از فرهنگ در نظر می گیریم، زبان گفتارمان فرق خواهد کرد؛ در مورد نخست از آنجاکه فرهنگ را ساخته و پرداختۀ عموم مردم می دانیم طبعاً در نقد و بحث و بررسیهای مربوط به آن هم باید که با همه گوییم و به زبان عموم هم گوییم و در مورد دوم که فرهنگ را بعنوان سطحی متعالی از تعاملات و دستاوردهای اجتماعی، درخور و متعلق قشری خاص از جامعه در نظر می گیریم طبعاً زبان بحث هم می تواند که به نسبت تخصصی تر باشد یعنی درخور فهم خواص و اقشار فرهیخته ای که فکر می کنیم تنها دارندگان فرهنگ هستند!

 

نگرش کلی جامعه شناسی شرقی:
     این نگرش کلی در واقع برخاسته از گرایش ما به مورد نخست از اشتقاق فوق الذکر است؛ یعنی که در حوزة فرهنگ به رفتار اجتماعی تمام مردم جامعه نظر داریم و نه فقط بخشی یا قشری از آن؛ در بیان تعریفی از فرهنگ هم که در نظر گرفته ایم دقیقاً همین موضوع را مدّ نظر داشته ایم؛ در این تعریف ما به دو فقره تصفیة مفهومی دست زده ایم: اول خروج عناصر فرهنگی از تعریف فرهنگ و دوم خروج فرهنگ از حوزة خواص (نخبگان و فرهیختگان) و کشیده شدن آن به حوزة عموم! با این تعریف جان فرهنگ از اختلاط مفاهیم گوناگون و در انحصار اقشار وارسته بودن رها می گردد و تنها بعنوان شاخص رفتار اجتماعیِ افراد یک جامعه در برابر حقایق آن جامعه مورد توجه و تأکید قرار می گیرد. نتیجه اینکه با این تعریف دیگر بصورت کلیشه ای به یک استاد دانشگاه، فرهنگی و به یک کارگر یا دهاتی، بی فرهنگ نخواهیم گفت بلکه تنها ملاک فرهنگ در جامعه، پایداری و پایبندی به حقایق جامعه خواهد بود و نه هیچ چیز دیگری!

 

     اکنون بتدریج مشخص می شود که ضرورت بکاربردن یک زبان معمولانه در حوزة فرهنگ از چه روست؛ مبانی مشترک و حقایق مشترک، اتخاذ راهکار و معیاری مشخص و همگانی برای زیستن در فضای اجتماعی یک جامعه را می طلبد و فرهنگ آن معیار مشخص و همگانی است که همه باید بدان استناد جویند و اهتمام ورزند. با این حساب تنها "ملاک اجتماعی بودن افراد، فرهنگی بودنشان خواهد بود" و این شامل تمام افراد جامعه می شود اعم از مقامات و مسئولان و متخصصان و مستخدمان و کارگران و پیشه وران و بیکاران و همه و همه! شرط فرهنگی بودن هر کس رفتار موافق او با ارزشها و هنجارهای جامعه خواهد بود بی هیچ امتیازی به کس و بی هیچ استثنایی از کس! بنابراین در این نوشتارها از فرهنگ گفتن نوعی با همه کس گفتن است و بدیهی است که این "همه گویی" جز به زبان همه گفتن محقق نمی شود؛ اینست که جامعه شناسی شرقی برای نوشتارهای خود در این حوزه "زبان معمولانه" ای بکار می گیرد!

 

زبان معمولانه:
     "معمولانه" سخن گفتن یعنی در سطح "افکار عمومی" یا همان در سطح "شعور عموم" سخن گفتن است. برای اینکار حداقل کاریکه می توانیم انجام دهیم اینست که از "اصطلاح گرایی" و "نام گرایی" و "پیچیده سازی" بیهوده که متأسفانه در مکاتبات و محاورات رسمی ما بسیار رواج دارد پرهیز کنیم و این شاید تمام آن کاری باشد که ما در انجام این مهم باید در پیش بگیریم؛ باقی کار مطمئناً در سطح فهم مردم خواهد بود؛ مردمانی که از سطح درک و شعور بالایی برخوردار هستند و دیگر نشاید و نباید که عوام فرضشان کنیم. و در واقع دلیل اختیار کلمة "معمولانه" هم گریز از بکار بردن کلمة "عامیانه" یا "عوامانه" بمفهوم مصطلح آنست! مفهومی که اغلب با خود درجاتی از بلاهت و نپختگی را تداعی می کند و ما نه هرگز مخاطبان خود را عوام می دانیم و نه به این نام می خوانیم و نه هرگز هم دوست می داریم که جماعت عوام را مخاطب خود قرار دهیم و روی گوش بحرف بودنشان بیش از فهم کردنشان حساب کنیم!

 

عوام یا عموم؟
     حساب این دو واژه را بخصوص در این برهه از زمان باید که خوب از هم جدا سازیم! اکنون دیگر با این نظام ارتباطاتی وسیع و سطح شعور بالایی که بر جهان حاکم گشته است باید اذعان کرد که دورة عوام و عوام گرایی سرآمده است و همینک با تحققی عام "دورة افکار عمومی" در سرتاسر جهان حاکم گردیده است. گذشت آن دوره ایکه مردم توده ای عوام فرض می شدند و گذشت دورة شاهانی چون ناصرالدین شاه قاجار که تنها اصل ملکداری و مردمداریی که خوب بلد بودند این بود که "نباید بگذارند مردم بفهمند!" حیف که آن سلطانِ نیم قرن تاریخ ما که در تهران تنها او بود و در بیکران تنها خدا و خود سایة خدا بود بر روی زمین و لیکن از افتادن سایة فهم عموم بر سردر کاخش می هراسید درگذشت و هیچ ندید که اینک افکار عمومی در جهان چه می کند! آری آندوره گذشت و حالا دیگر با مردمانی بسیار هشیار و فهمیده طرفیم که بسی بیشتر از آنچه که خواص فکر می کنند می بینند و می دانند و می فهمند! و این "فهم عمومی" است که برای هر جامعه ای یک موهبت بی بدیل است و منشاء خیرات فراوان به شمار می رود البته به شرط آنکه با "عمل عمومی" پیوند بخورد و این دو دقیقاً همان چیزی هستند که هر جامعه ای در عصر حاضر برای توسعه و پیشرفت پایدارش بدان نیازمند است!

 

دو بال پرواز!
     آری "فهم عمومی و عمل عمومی" دو بال پروازی هستند که جوامع بشری برای اوج گرفتن سخت بدان نیازمندند! در این راستا باور ما اینست که جامعة ما کم و بیش به زینت "فهم عمومی" آراسته است یعنی که به بال اولش رسیده است و اینک بر همة ماست که به بال دیگرش برسانیم و گرنه، نه فقط در آسمان قرن بیست و یکم بلکه در هر آسمانی دگر همه می دانیم که با یکبال پریدن چه عاقبت شومی می تواند در برداشته باشد! اگر مرغ جامعه را جسمی و روحی واحد باشد- که هست و باید هم باشد، پس تجلی کمال آن هم در پروازی واحد خواهد بود؛ چه در آنِ واحد پروازی چندپاره و چندجانبه به سوی اهدافی چند بر مرغی واحد محال باشد!

 

     پرواز نماد حرکت فرهنگی است و فرهنگ روح جامعه است پس پرواز تجلی روح جامعه است! و فهم عمومی و عمل عمومی دو بال این پروازند که از "مبانی مشترکی" می خیزند و با "حقایق مشترکی" جان می گیرند و به سوی "اهداف مشترکی" پر می کشند! بدیهی است که ضعف و سستی در هر بال به ضعف و سستی در پرواز منجر خواهد شد؛ هستند جوامعی که بال پریدن ندارند و مدتهاست که زمین گیر شده اند و در کنارش هستند جوامعی که گاهگداری به یک بال برمی خیزند و در آسمان نا امن و نا آرام زمان اندکی پرپر می زنند و سپس هیچ برنخاسته بر زمین می نشینند تا تقلای پروازی دگر و چه کوشش بیهوده ای! و در مقابل هستند جوامعی که بدو بال قدرتمندشان شکوهمندانه به پرواز در می آیند و با تمام نا امنی ها و نا آرامیها و نامردمیهای روزگار بر فراز آسمان می گردند و مدام اوج می گیرند! تفاوت یک مرغ ناقص و ناتوان و بیمار را با یک مرغ سالم و پرتوان و هشیار فقط در پرواز می توان دید!

 

پرواز در مسیر کمال:
     آن دو بال از سیر در مسیر بلوغ و کمال برآیند و گرنه با دو بال ساختگی و الصاقی حتی گالیله دانشمند هم روی پرواز را بخود نخواهد دید بلکه تمام سهمش از پرواز سقوط مکررش خواهد بود! پس باید دید که سیر طبیعی یک جامعه در چیست؟ یک بال فهم عمومی است که محصول آگاهی به ارزشها و هنجارهای جامعه است که ما تحت عنوان کلی "حقایق جامعه" از آنها یاد می کنیم؛ و بال دیگر عمل عمومی که خود برخاسته از فهم عمومی است و این مسبوق و مصبوغ بر آنست و ما اگرچه در هردو بالمان هنوز براه کمال ایم اما آنچه مسلم است و نشانش باصطلاح از سر و روی جامعه می بارد اینست که بال عمل به حقایقمان هزار مرتبه از بال دگر سست تر و مفلوج تر است! یعنی که بیشتر از آنچه که در عمل بدان نیازمندیم می فهمیم اما دریغا همیشه کمتر از آنچه که شایستة فهممان است عمل می کنیم! و این مشکل امروزمان نیست و در میان امت و ملت ما سابقه ای دیرینه دارد!
 

 

سخن آخر:
     فرهنگ عرصة آگاهی و عمل همگانی است و این بعد اخیر است که در حوزة فرهنگ حائز اهمیت والایی است؛ هم از اینرو فعالیتهای فرهنگی همه باید معطوف به عمل باشند؛ آنچه که در یک جامعه به چشم می خورد و مورد نقد و تطبیق همه قرار می گیرد همین بعد است. پس بر صاحبنظران است که از جمیع مباحثات نظری بعد عملی اش را هم در نظر داشته باشند یعنی که فاصلة نظریه با عمل را تا حد ممکن کاهش دهند. مگر نه اینکه خاستگاه و جایگاه فرهنگ نزد مردم است پس علم و آگاهی را هم باید به سطح مردم و به نزد مردم برد و بعد از آنها عمل آگاهانه را خواستار شد و این جز به زبان مردمی سخن گفتن میسر نمی شود.

 

     این نه از آن کارتونها و انیمیشن های تبلیغاتی برآید و نه از برنامه های فرهیختگان! که آن خیلی عوامانه است و این بسی عالمانه! اینها هیچکدام نه به درد مردم می خورند و نه به داد فرهنگ می رسند! زبان فرهنگ "زبان معمولانه" است نه عامیانه و نه عالمانه! پس باید که هرچه سریعتر قالبهای کلیشه ای و ناکارآمد دیروز و امروز را بشکنیم و قالب جدیدی برایش بنا کنیم و این کار حساس و بزرگی است و در این کار بزرگ نیازمند هم اندیشی و همیاری همگانی هستیم. جامعه ایکه اساسش به قدرت اکمل ادیان مقوّم و راهش به زیور اهداف غایی متعالی مزیّن است پیوسته باید که به پروازی بلند و اوج گیرانه بیندیشد تا بدان اهداف بلند دست یابد! پس او را بدو بال قدرتمندی نیاز است که نیک از پس این پرواز برآید! اما قدرتمندی ایندو بال به قدرت عموم است! قدرت عموم در چیست؟ در اینکه همه باهم بدانند و همه باهم عمل کنند! پس آنها که به پرواز می اندیشند باید که همه را برای این اوج گیری فراخوانند و این فراخوانش باید که به زبان عموم باشد؛ اینست رسالت خواص یک جامعه در حوزة فرهنگ: "فراخوان عمومی به زبان عموم"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حرمت عشق

حسین شیران

*به مناسبت روزهای محرم الحرام و شهادت جانسوز سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)

 

چو ســر افــتاد که بــــینم رخ بی کــینه ی دوست *** مست بود عالم از آن جلوه ی رخــــسار حسین
هرکه دل داشت که نه هرچه که جان داشت که نه *** هـمه ذرات جــهان جـمله عـــــزادار حسین
شــرمم آمد به چنین بیش پس افـــــــتادگی ام *** که چه بربستم از این گـــــرمی بـازار حسین
دل ندا کـــرد برآی از غـــم دلبــــــستگی ات *** وام بگــــذار مـرا بر ســر نیــــــزار حسین
گـفتم این دیــــده تر از دیــــده ی یار است چنین *** سیـنه درگـــیرتر از آنـچه ســــزاوار حسین
گفت افـــسرده ســـخن می بری از عالم عــشق *** این بر آن کن بفـــدا دلـقک دربـــار حسین
گفتم این نیــــمه کم از خاک فـــرا درگه اوست *** نیـــم دیگــر بــرسان از کـــرم بـار حسین
بی حضور دل از این مـــرحله نتــوان که گذشت *** خوشتـــر آنگـونه شـوم زائـر گلـــزار حسین
رایت سبـــز و ســیاه آینــه ی "حـــرمت عـشق" *** من و او جان به کف آن دلـشده سردار حسین
«بعـد از این دست من و زلف چو زنجیـر نــگار» *** باقـی عمــر شـوم یکـــسره در کــار حسین

(فروردین 1382 - تبریز)

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

چرا فرهنگ محوری؟ Why Culturcentrism

حسین شیران

 


     گفتیم که "جامعه شناسی شرقی" در آسیب شناسی مسائل جامعوی ایران "فرهنگ محور" است؛ یعنی که در این زمینه بیش از هر چیز به فرهنگ جامعه توجه دارد و پیش از هر چیزی هم از فرهنگ جامعه آغاز می کند و این خود بیشتر از آنروست که خاستگاه اعم مشکلات کشور را در فرهنگ- البته بدان تعریفی که خویش در نظر دارد، می داند. و دیگر اینکه اگر قرار باشد حرکت و اصلاحی در امور اجتماعی مملکت صورت پذیرد که باید هم بپذیرد آن نیز ترجیحاً باید که در حوزة فرهنگ صورت پذیرد و چون فرهنگ پدیده ای عام و مشترک میان تمام افراد جامعه است ناگزیر در همة مباحث مربوط به آن، روی سخن جامعه شناسی شرقی با تمام مردم ایران خواهد بود.
 

     و این همه گویی در واقع در طبیعت مسائل فرهنگی است چرا که بی گمان صاحبان اصلی فرهنگ هر سرزمینی مردمانش می باشند؛ صنعت و سرمایه و سیاست و اقتصاد هرکدام صاحبان خاص خود را دارند یا واضحتر اگر بگوییم چندان مردمی نیستند و یا حداقل می توانند که نباشند (منظورم متعلق اقشار خاص بودنشان است) اما فرهنگ بعنوان یک پدیدة عام و  فراگیر اجتماعی همیشه از مردم بوده و همیشه هم با مردم خواهد بود؛ بی آنکه هیچ قشربندیی در تملک و تصرف آن وجود داشته باشد و یا هیچ طبقة خاصی مالک و سردمدار آن باشد! پس از فرهنگ هرچه که گوییم باید که با همه گوییم و در فرهنگ هرچه که خواهیم باید که از همه خواهیم!

 

در حوزۀ فرهنگ همه یکسانند؛
     مگر نه اینکه فرهنگ اصولاً در ارتباط با حقایق اجتماعی جامعه تعریف می شود و همه هم در برابر حقایق اجتماعی یکسانند پس همه هم بی هیچ استثنایی موظف به تعهد و عمل به فرهنگِ برخاسته از حقایق اجتماعی جامعه اند! برخلاف حوزه های دیگر در حوزة فرهنگ هیچ انحصار طلبی و امتیازخواهی و رانت خواریی معنا ندارد یعنی که هیچ کس را نسزد که حقایق اجتماعی جامعه اش را دور بزند و در ابراز تعهد و تکلف بدانها سستی بورزد. افراد در هر پست و مقامی که می خواهند باشند- از رفته گر و پیشه ور محل بگیرید تا عالی ترین مقامات یک کشور، همه باید تابع حقایق اجتماعی و فرهنگ برخاسته از آن باشند؛ همه شهروند یک جامعه اند و اصالت یک شهروند هم تنها در همین است و بس! یعنی در تبعیت از حقایق جامعه اش! یعنی در پایبندی بدانها! یعنی در فرهنگش!

 

     هرگز نباید فراموش کرد هرجا که حقی باشد لاجرم وظیفه ای هم هست و این واژة شهروندی توأمان تداعی گر هر دو مفهوم است یعنی هم حق و هم وظیفه؛ همچنانکه همه طالب کوچکترین حقوق خویش از جامعه هستیم باید که در پی ادای بزرگترین وظایف خویش هم در حق جامعه باشیم و این بر آن مقدم است چه این "شرط پایداری" جامعه است و آن "شرط پاسخگویی" اش و پایداری خود شرط پاسخگویی است؛ یعنی که ابتدا باید جامعه ای پایدار و استوار بماند تا بتواند پاسخگوی نیازهای اعضایش باشد. این را همه نیک می دانیم!

 

مردم ایران باهوش و فهیم اند اما؛
     باور ما اینست که اهالی ایران "مردمانی هشیار و فهمیده" اند و این نه از سر اغراق و تعارف است که حقیقتاً نظر واقعی ماست."اغراق و تعارف" بعنوان یک مسأله اجتماعی ناخوشایند که متأسفانه عمیقاً هم در نزد ما ایرانیان رواج دارد خود یکی از موضوعات مورد نقد ماست که در فرصتی دیگر بدان خواهیم پرداخت. آری باور ما همینست که مردم ایران باهوش اند و فهیم! اما حقیقتش این روی خوش باور ماست و بهرحال این باور روی ناخوشی هم دارد و آنهم جز این نیست که این مردم با هوش و فهیم متأسفانه به پای عمل که می رسند بسیار سست عنصر ظاهر می شوند و ناپرهیزگار! و این همان نقطة عطفی است در زندگی اجتماعی ما ایرانیان که دقیقاً و عمیقاً مورد توجه ماست و در واقع فرهنگ محوری ما هم مشخصاً برخاسته از همین مسئله است.

 

     و این مسئله یعنی "دانا بودن و عامل نبودن" و یا "دانستن و عمل نکردن" کم مسئله ای نیست بلکه از نظر ما آنقدر مهم است که آنرا زاینده و مادر تمام مسائل جامعوی کشور خود می دانیم! با خویشتن اگر صادق باشیم و این البته نخستین شرط آگاهی و پیشرفت در هر کاریست باید که بی هیچ طعنه و تقلایی بپذیریم که ما ایرانیان گرچه با هوش و فهیم هستیم اما در زمینة عمل بدانسته هایمان بسیار سست عنصریم! و این یک ضعف فرهنگی آشکار است و مسبب بی نظمی ها و رنجهای فراوان در جامعه که خودمان برای خودمان بوجود می آوریم و برای همین همیشه باهم درگیر هستیم و از هم دلگیر!

 

بزرگترین پند اجتماعی روزگار!
     آری با توجه به ذخایر عظیم دانش و ادب و معرفتی که داریم باید که بگوییم متأسفانه ما ایرانیان در عدم تطابق فکر و قول و فعلمان سرآمد مردمان روزگاریم و این البته یک مسئلة تاریخی است! از چند هزار سال پیش و در واقع از آغاز تاریخمان، زرتشت آن پیام آور راستین ایران باستان، آن پند جاودانیش یعنی "پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک" را آویزة گوشهایمان کرده است اما هنوز هم که هنوز است بعد هزاران سال ما متأسفانه نتوانسته ایم به آنچه که باید برسیم بلکه بر حسب شرایط روزگار اوضاعمان روز بروز بدتر هم شده است! حق آن بزرگوار و این سخن گهروارش یقیناً اینهمه بی مهری نبوده و نیست! و نه فقط حق او که حق سایر بزرگان دین و اندیشة مان و حتی حق خویشتن خویشمان هم این نیست که بعد هزاران سال تجربة زندگی اجتماعی، امروز در جامعه ای لبریز از مسائل اجتماعی بسر بریم و هر روز و شب خدا آه و نالة مان از دست همدیگر تا به عرش خدا اوج بگیرد!

 

     این وضع نابسامان جامعه و فرهنگ ما نه سزاوار تاریخ و تمدن هزارسالة مان است! اگرچه مستیم از خوشی و سرخوشی دانش و ادب و تاریخ و تمدن بی بدیلمان اما دریغا که کم از آن بهره ای در حیات اجتماعی مان به چشم می خورد و در عوض آنچه که می بینیم همه آثار ناموزون آن هزار دانسته و یک نکردة مان است! پس چه فایدتی آن اقیانوس دانایی را که به یک قطره توانایی نینجامد؟! زرتشت اگر تنها همان یک پند را می داد و هیچ چیز دیگری بر آن نمی افزود باز جای آن داشت که او را معمار و پیام آور راستین تمام جوامع بشری بدانیم! چه این فقط یک پند اخلاقی و ادبی نیست بلکه بزرگترین پند اجتماعی روزگار بشر است؛ اگر که در یابیم بقول حافظ درّ یابیم! برای آنکه اهل عمل است یک پند هم کافیست و برای آنکه با عمل بیگانه است هزار پند هم فایدتی نخواهد داشت! جامعه ای که فقط با این یک پند بنا شد اگر چیز زیادی نداشته باشد بی گمان چیز کمی هم نخواهد داشت!
 

     آری رمز برپایی یک جامعة پویا و پایدار تنها در همان شش کلمه و در واقع چهار کلمه نهقته است! و این کلید گنجی است که هزاران سال است در ذهن و فکر ما رها شده است و اگر از همان اول نیک می یافتیمش و سخت بکارش می بستیم امروز مجبور نبودیم بجای اندیشه به فرداهای دور و درازمان به ضعف و سستی و بیماریهای امرز و دیروزمان بیندیشیم! اینست که می گوییم "ما ایرانیان اگرچه بیش از آنچه نیازمان باشد می دانیم اما بسیار کمتر از آنچه بدان نیازمندیم عمل می کنیم!"

 

تعریف شرقی فرهنگ:
     در اندیشة پرداختن به این مسئله تمام تعاریف موجود از فرهنگ را که عموماً برخاسته از تمدن و تفکر غرب اند مرور کردیم اما هیچکدام را آنچنانکه گویای مشکلات جامعة ما باشد نیافتیم. به خود روی آوردیم و در خود اندیشیدیم و شگفتا که گمشدة امروز و بلکه تمام دورانمان را در همان آغاز تاریخمان یافتیم! در زرتشت! در آن پند ساده و الاهی! در آن چهار کلمة کوتاه اما پرمغز و پر محتوا که زادة تفکر ناب و بی بدیل شرق است و در اصل مایة فرهنگ و از اینرو بنیان استوار هر جامعه ای در سراسر دنیا و در سراسر تاریخ! بنابراین از مکتب غیر دل کندیم و در مکتب خود با الهام از آن اصل نامیرای زرتشت به این تعریف از فرهنگ دل بستیم: "فرهنگ عبارتست از پندار، گفتار و کردار مطابق با حقایق اجتماعی جامعه!"

 

یک تفکیک ضروری؛
     همچنانکه مشخص است با این تعریف، عناصر فرهنگ را کلاً از تعریف فرهنگ خارج کرده ایم و تنها تعهد و پایبندی بدانها را در ابعاد سه گانة پندار، گفتار و کردار مورد توجه و تأکید قرار داده ایم. تعاریف ارائه شده از فرهنگ بخصوص تعریف معروف و معمول تیلور از فرهنگ را بیاد آوریم (به نوشتارهای "در ایستگاه فرهنگ" مراجعه شود) که در آن تمام موجودیت و مکتسبات یک جامعه اعم از ارزش و دانش و هنر و اعتقادات و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و غیره را در قالب کل پیچیده ای فرهنگ می خوانند. اما این تعاریف کلی از فرهنگ سازگار با مسائل اجتماعی ما نیست که عموماً ریشة فرهنگی دارند- حداقل ما چنین فکر می کنیم! برای همین با توجه مسائل جامعوی موجود در کشور قائل به تفکیک عناصر آن از همیم: یعنی که عناصر فرهنگی را یکطرف قضیه و تعهد و پایبندی به آنها را طرف دیگر قضیه می گیریم؛ اولی را که شامل ارزشها و هنجارهای جامعه است "حقایق اجتماعی" و دومی را که شاخص عمل به حقایق است "فرهنگ" جامعه می خوانیم. از آنجا که پیشتر در این رابطه بحث کرده ایم از بازگویی آن پرهیز می کنیم.

 

سخن آخر:
     تأمل و تدقیق در ریشة مسائل اجتماعی فراوان کشور ما را به ضعف و سستیهای پنهان و آشکار حوزة فرهنگ جامعه متمرکز ساخت؛ تشخیص ما بر این مسئله بیشتر معطوف و متمرکز بر نقص در سیستم اجرایی افراد جامعه گشت تا ضعف در سیستم آگاهی آنها. یعنی که با وجود عوامل مهم دیگری چون دین و اقتصاد و سیاست و دولت بنیان عمده مشکلات و بی نظمی های روزافزون جامعه را بیش و پیش از هر چیز در فرهنگ جامعه دیدیم.

 

     آنچنان تعریفی از فرهنگ را که پشتیبان و پوشش دهندة این تشخیص باشد در منابع موجود نیافتیم؛ ناگزیر تعریفی خاص و برآمده از اندیشة شرقی را روشنگر راه خویش نهادیم؛ با چنین تعریفی حساب حقایق جامعه را از عمل بدانها جدا کردیم؛ اینگونه حساب آنهایی که نمی دانند و تخلف می کنند با آنهایی که می دانند و تخلف می کنند نیز جدا خواهد بود! اولی یک ضعف ساختاری در اجتماعی کردن افراد است و بیش از آنکه متوجه افراد جامعه باشد متوجه مدیریت جامعه است که باید به نحو احسن تمام اعضای جامعه را به حقایق اجتماعی اش آگاه سازد و دومی یک ضعف فرهنگی است که دقیقاً متوجه افراد جامعه است.
 

     این تعریف کار ما را در بررسیهای آسیب شناختی مسائل جامعوی راحت تر و گویاتر و برّاتر می کند؛ با این حساب وقتی که بگوییم در زمینة رانندگی مردمانی کم فرهنگ هستیم منظورمان در وهلة اول این خواهد بود که میزان تعهد و پایبندی افراد جامعة مان به قوانین راهنمایی و رانندگی در کشور پایین است یعنی افراد قوانین را به نحو مقتضی رعایت نمی کنند! نه اینکه افراد قوانین را نمی شناسند و یا هیچ قانونی در این رابطه نداریم! ایندو موضوع را فرقی اساسی است باهم، چه ما دو نوع هرج و مرج داریم: یکی ناشی از بی قانونی یا نداشتن قانون است که این البته باز تقصیر مردم نیست بلکه یک نقص ساختاریست و خود موضوع بحث دیگریست که در جایی دیگر بدان پرداخته ایم (اجمالاً اینکه حقایق اجتماعی جوامع اگرچه تقریباً ثابت اند و در طول زمان مورد احترام و استناد همه، اما این امر بمعنای ثبات مطلق آنها نیست و لازم است که بصورت دوره ای آنها نیز همپای تحولات زمان و شرایط روزگار بازنگری شوند) و دیگری ناشی از بی تعهدی به قوانین موجود است که همچنانکه گفتیم این دیگر تقصیر مردم است.
 

     نظر جامعه شناسی شرقی بر اینست که اغلب مسائل جامعوی ما در کشور معلول و مسبوق به مورد اخیر است یعنی که همة ما در تعهد و تکلف به حقایق جامعة مان که در واقع همان ارزشها و هنجارهای اجتماعی ما هستند ضعف داریم؛ و این یعنی همة ما به مراتبی از "سست فرهنگی" مبتلاییم! پس بر همة ماست که نسبت به حقایق جامعه ایکه در آن عمر گرانمایة خود را سپری می کنیم در پندار، گفتار و کردارمان تجدید نظر کنیم؛ "به امید پاکی و پیشرفت روزافزون در بستر جامعه ای امن و آگاه"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مخاطبم کیست!

حسین شیران

 

     در آستانة نخستین سالگرد انتشار وب سایت "جامعه شناسی شرقی" و پیش از آغاز مباحث اصلی لازم است که مشخص شود جامعۀ هدف این نوشتارها در اصل چه کسانی هستند یا به بیانی دیگر جامعه شناسی شرقی مخاطبان خود را چه کسانی می داند. پیش از ورود به این بحث ناگزیر از متن یک پیشگفتار عبور می کنیم.

 

پیشگفتار: انواع نویسندگی
     گاهی مراد از نوشتن تنها نوشتن است؛ یعنی برخی می نویسند برای آنکه احساس می کنند که باید بنویسند؛ این همان "زمزمه های نویسندگی" است که در ابتدا هر نویسنده ای با خویشتن سر می دهد؛ این در واقع نوعی محک است؛ نوعی آزمون کردن خویش است؛ البته گاهی هم برای درد دل کردن با خویشتن است که برخی به پر کردن صفحات می پردازند که در اینصورت باید این را هم نوعی "خودارضایی از راه نویسندگی" دانست.

 

     یادداشتهای پراکنده و اغلب ناتمام محصول این مرحله از نویسندگی هستند؛ آنها هرگز منتشر نمی شوند حداقل بدان شاکلة نخستین؛ چرا که اساساً برای انتشار نوشته نمی شوند بلکه نوعی دست گرمی هستند برای نویسندگی حرفه ای که ممکنست بعدها محقق شود و یا هرگز محقق نشود. این نخستین گامی ست که برای نویسنده شدن باید برداشت حتی نویسندگان بزرگ هم کم و بیش این مرحله را از سرگذرانده اند. این مرحله "خود محور" است یعنی نویسنده برای خود می نویسد خود آنرا می خواند و خود به داوری و سنجش آن می پردازد و اگر بواسطۀ این خودسنجی ها به "خود تأییدی" دست یابد به مرحلة بعدی فکر می کند. این مرحله از نویسندگی را که اغلب در خفا و بصورت گاه گداری و غیر رسمی صورت می پذیرد می توان "مرحلة پنهان نویسی" نامید.
 

     گاهی هم مراد از نوشتن تنها خود ارضایی و خودآزمونی نیست بلکه به چیزی فراتر از آن هم اندیشیده می شود؛ یعنی ارتباط با دیگران. با تحقق چنین مرامی است که می توان گفت نویسنده مرحلة خود ارضایی و خود محوری را ترک گفته و به مرحلۀ اصلی از نویسندگی اش وارد شده است که در آن دیگر تنها برای خود نمی نویسد بلکه اساساً با در نظر داشتن دیگران است که مطلب می نویسد؛ برای همین نوشتارهای این دوران قدری هدفمندتر و منسجم تر از پیش از آب در می آیند. از آنجا که نویسنده در این برهه از نویسندگی نیازمند کسب مخاطب و برقراری ارتباط با آنست و اساساً مطابق ذوق و سلیقة مخاطب است که دست به قلم می برد این مرحله از نویسندگی را می توان "مخاطب محور" دانست.
 

     نویسنده با ورود به این مرحله، از حالت پنهان نویسی خارج شده و به "آشکار نویسی" روی می آورد. با آشکار نویسی در حقیقت فرد- حداقل به باور خویش، به جرگة نویسندگان می پیوندد. اما این مرحله را مراتبی ست که از نظر کسب مخاطب (چون مخاطب محور است) می توان به طبقاتی چند تقسیم کرد- طبقه که می گویم منظورم همان مفهوم جامعه شناختی آنست از نظر شغل و شهرت و ثروت و ... ؛ از نویسندة بی مخاطب بگیرید تا کم مخاطب و متوسط مخاطب و پرمخاطب و یا عام مخاطب و خاص مخاطب و یا مراتب دیگر. بهر حال میزان جلب توجه دیگران و برقراری ارتباط با آنها و حتی نوع ارتباط و کیفیت آن نقشی اساسی در تعیین جایگاه و موقعیت نویسنده در این مرحله دارد.
 

     اگر خود تأییدی لازمة ورود به این مرحله باشد "دیگران تأییدی" لازمة حضور و دوام در این مرحله است؛ همان چیزی که اغلب نویسندگان چه بگویند و چه نگویند از آغاز دست به قلم بردن پنهان و آشکار در نظرش دارند. اما ممکنست نویسنده ای با عبور از مرحلة "خود تأییدی" و کسب مراتبی از "مخاطب تأییدی" مراد دیگری در ذهن نداشته باشد که بسوی آن پیش رود؛ "خودارضایی" و "دیگران ارضایی" شاید تمام آن چیزی باشد که او از ابتدا در نظر داشته است و حالا که بدان دست یافته است دلیل دیگری نمی بیند که به نوع دیگرش بیندیشد. حفظ مخاطبان و همچنان بمذاق آنها نوشتن تنها کاریست که زانپس باید انجام دهد. این بمعنای رکود و قناعت نویسنده نیست چه او همیشه به کسب مخاطبان بیشتر و ارتقای رتبة خویش خواهد اندیشید اما این هرگز به تغییر نوع نویسندگی اش نخواهد انجامید چرا که در این مرحله در هر رتبه ای از نویسندگی که باشد بهرحال مخاطب محور است و فی الواقع به تأیید و رضایت مخاطب می اندیشد!
 

     نوع دیگر از نویسندگی هست که اگرچه به کسب مخاطب می اندیشد- چه بی مخاطب نوشتن آب در هاون کوبیدن است و تحققاً منظورِ هیچ نویسنده ای نبوده و نیست و نخواهد بود، اما چیزی که هست بدنبال تأیید مخاطبش نیست بلکه از همان اول به "تغییر مخاطب" می اندیشد! همینجا باید گفت که با این مرام از نویسندگی کار دشواری پیش روی نویسنده است چرا که در واقع اغلب مردم دوست ندارند که تغییر کنند لااقل نه بهر دلیلی که دیگران برایشان تعیین می کنند!
 

     این نوع از نویسندگی ممکنست به مذاق خیلی ها خوش نیاید چرا که برای تغییر وضعیت مخاطب باید که وضعیت موجود او را زیر سؤال بُرد و به نوع دیگری از بودن او را رهنمون شد در حالیکه ممکنست مخاطب هیچکدام از اینها را نپذیرد؛ نه انتقاد از وضع موجودش را و نه انتقال به وضعی دیگر را! در اینصورت نویسنده نه تنها مخاطبان خود را از دست خواهد داد بلکه ممکنست مورد "نقد و نفرت" آنها هم واقع شود؛ پس "مخاطب گریزی" و "مخاطره آمیز" بودن را هم باید جزو ویژگیهای این نوع از نویسندگی قلمداد کرد! ضمن اینکه نویسنده ممکنست خود مخاطب نقد نویسندگان دیگری هم قرار بگیرد که اساساً به تأیید مخاطبان می اندیشند؛ یعنی همان نویسندگان مخاطب محور محافظه کار! همانها که کارشان اساساً توجیه بلکه تعریف و تمجید از وضعیت موجود مخاطبان است!
 

     نویسندگان "تغییر محور" با "تعهد ویژه" ای بکار می آغازند اما بدیهی ست که تنها تعهد ویژه کافی نیست و در کنار آن باید که به "تخصص ویژه" ای هم مجهز بود. لازمۀ ایجاد تغییر حتی اگر به بعد نظریش محدود سازیم نقد وضعیت موجود و وصف وضعیت آتی ست و این کاری نیست که به صرف تعهد میسر شود بلکه در هردو بعد به شناختهای ضروری و دربرگیرنده ای نیاز است. نباید فراموش کرد که "تغییر" (بمفهوم جامعه شناختی آن) هرگز امر کوچکی نبوده و نیست و نخواهد بود بخصوص در بعد اجتماعی اش! واقعیتی که هست اینست که مردم چندان طالب تغییرات نیستند بلکه عموماً  برای تثبیت وضعیت خویش می کوشند. پس برای "انتقاد" از وضعیت موجود و "انتقال" به وضعیت موعود باید علتهای موجه و قدرتمندی ارائه داد تا مخاطب برای تغییر دلایل متقن و نیرومندی در اختیار داشته باشد. خلاصه اینکه برای راهبری باید "راه شناس و راه بلد" بود.
 

     در کل این نوع از نویسندگی بسیار دشوار و پرمخاطره است و این خطر و دشواری خود برخاسته از هدفی ست که نویسنده در برمی گیرد. نمونه های عالی و شایسته ای که می توانم بر این نوع از نویسندگان مثال بیاورم سید جمال الدین اسدآبادی و دکتر شریعتی و استاد مرتضی مطهری هستند؛ مصلحان اجتماعی نامدار! جان سپردگان صالح اصلاح و تغییر! جامعه نویسی از کدام نوع است؟ با این پیشگفتار کوتاه از انواع نویسندگی حال ببینیم نویسندگی در حوزۀ جامعه شناسی مشمول کدام نوع می تواند باشد؛ خود محور؟ تأیید محور؟ و یا تغییر محور؟
 

     ناگفته پیداست که حوزۀ جامعه شناسی "حوزۀ تخصصی" است؛ یعنی که باید با دانش خاصی به سراغ موضوع و مخاطب رفت. "تعهدآور" هم است چه نمی توان بی تعهد در این حوزه قدم برداشت. "مسئولیت اجتماعی" مهمترین تعهدیست که یک جامعه شناس قبل از آنکه در دیگران سراغش را بگیرد خود باید داشته باشد. لاجرم "مخاطب اندیش" هم هست اما در نوع نوشتن می تواند "تأیید محور" باشد و یا "تغییر محور" و این تمایز خود شاخصهای متعددی می تواند داشته باشد؛ در کل اگر در وصف وضعیت موجود بنویسد می توان گفت که تأیید محور است با محافظه کاری خاص و اگر به نقد وضعیت موجود بنشیند می توان گفت که تغییر محور است در چارچوبی خاص. اما هر کدام از اینها باز مراتب و شرایط و انواع خاص خود را دارند که در جاهایی دیگر در رابطه با آنها به بحث خواهیم نشست.

 

و اما جامعه شناسی شرقی!
     عنوانش حکایتگر آنست که از نوع اخیر است پس مشمول ویژگیهای اولیة آن نیز خواهد بود تا برسیم به دوگانگی تأیید محور یا تغییر محور. در اینجا جای آنست که صریحاً اقرار شود که جامعه شناسی شرقی اساساً "تغییر محور" است یعنی در عین حال که دغدغة مخاطبان را دارد- بنا به تعهد و مسئولیت اجتماعیی که در خویش احساس می کند، به تغییر آنها نیز می اندیشد. حال اگر در این تغییر، تأیید مخاطبان را نیز همراه داشته باشد چه بهتر (اگرچه این خود امری نسبی است) و اگرنه، اندیشیدن به وضعی فراتر و بهتر همیشه و در هر شرایطی بعنوان بخشی از اهداف جامعه شناسی شرقی باقی خواهد ماند.

 

     لاجرم "نقدگرا" هم خواهد بود که خود اساس و لازمۀ تغییر محوری است. و این نقدگرایی از اول هم در ذات جامعه شناسی بوده است و چه بهتر که همیشه هم باشد. جامعه شناس بی نقد شیر بی دندانی ست که تنها بدرد محافظه کاری و نوازش شدن می خورد. از نظر جامعه شناسی شرقی جامعه شناس لزوماً باید "تغییر محور" باشد و هیچگاه نباید صرفاً به تأیید مخاطب بیندیشد؛ این شرط بروز اندیشی است؛ وقتی خود جوامع بشری دائماً در تغییر و تحرک اند با محافظه کاری و درجانگری محض کلاه جامعه شناس همیشه پس معرکه خواهد بود. چطور می شود بخصوص در عصر حاضر که همه چیز در حال حرکت و دگرگونی ست جامعه شناس به ایستادن فکر کند! مگر اینکه جامعه شناسی پیدا شود که خصلت حرکت و دگرگونی را از ذات جوامع زدوده باشد تنها در آنصورت است که می تواند در وصف وضعیت موجود چکامه ها بسراید و گرنه با "راهی" از رکود و رخوت گفتن به چه ماند؟!
 

     خلاصه اینکه "تعهد" و "تخصص" و "تغییرمحوری" و "نقدگرایی" بعنوان ملزومات جامعه اندیشی و جامعه نگاری، اساس کار "جامعه شناسی شرقی" بوده و خواهد بود البته با مراتبی از "مخاطب گریزی" و "مخاطره آمیزی" که لاجرم بنا به ماهیت مرامی که در پیش گرفته است همیشه سایه سارش خواهد بود. "جامعه شناسی شرقی" تفکرات جامعوی یک جامعه شناس ایرانی (شرقی) و مسلمان است که "پاکی و پیشرفت روز افزون در بستر جامعه ای امن و آگاه" را شعار خویش قرار داده است (عناصر این شعار خود گویای بخش وسیعی از مرامی است که نویسنده در بردارد). مخاطبان آنهم اساساً اهالی ایران اند؛ مردمانی که در این خاک بی بدیل در فراز و نشیب روزگار می گذرانند؛ آری ایرانی! بی هیچ وصف دیگری! یا هموطن! بی هیچ عنوان دیگری!

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۸ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

به آن عارف فرزانه

بمناسبت عید غدیر 

حسین شیران

 

ای که تو قــــدر یه عالم               ره نشـــین خــــــسته داری
خستــگان مست تو بودن             تو خــــــودت مست نگاری

این نبـــوده  و نبـاشــد                 من بی غــــــم تو باشـــد
ورنه زنـــدگی چه بود و                بی غــــم تو هـم چه باشد

اهل دل مغــــربی اند و               تشنــه ی سپیــده دم نیست
خانه چون تــــرا ندارد                  ورنه "ابـن" ما که کم نیست !

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, عید غدیر

[ پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

خلیفه پنهان: "سر"شناس ناشناس

حسین شیران

 

     براستی دریغم آمد که از داستان دارالاماره 1 بگذرم و در احوال آن مرد کوفی اشارتی ننمایم؛ همو که شاهد عینی ماجرای آن چهار سر بود که در دارالامارة کوفه اتفاق افتاد؛ همو که نامش "ابی مسلم نخعی" روایت شده است. آن نکته ای که اکنون پایة این بحث است هم دقیقاً در همان شاهد عینیِ ماجرا بودنش نهفته است؛ براستی مگر می شود که داستان دارالاماره را به تأمل بخوانی و از خود نپرسی که این بچه مسلمان در بحبوحة آنهمه آمد و شدهای خونین روزگار چگونه در همه حال در دارالامارة کوفه حضور داشته است و با حاشیه ای امن به تماشای ماوقعی ایستاده است که خود به رندی به خلیفة پیروز اظهارش نمود؟!
 

     البته درست است که بهرحال کوفی است و بقول معروف الکوفیُ لایوفی! اما مسئله تنها در این بی وفایی و به اصطلاح پشت خالی کردنها خلاصه نمی شود چه اولاً در اینباره سخن بسیار رفته است و مشخصاً الکوفیُ لایوفی خود برآمده از احوال آن روزگاران است که اینک اینچنین بر سر زبانها افتاده است؛ از طرفی از او یا امثال او انتظاری بیش از این هم نمی رفت که اکنون بنشینیم و به نقدش بپردازیم. ضمن اینکه جامعه شناسی را با هیچکس به تنهایی کاری نیست که با این بندة خدا هم باشد بلکه این جریانها هستند که بدرستی مورد توجه جامعه شناسی قرار می گیرند و این فرد هم که هم اکنون درباره اش سخن می گوییم تنها بعنوان یک نمونة تاریخی در بیان جریانی معمول و در عین حال مرموز در نظرش می گیریم.
 

     باری از اینرو از احوال این مرد ساده نمی گذریم که ببینیم واقعاً چطور می شود با تمام تغییرات خونینی که در حاکمیت کوفه رخ می دهد کسی چون او می تواند به استواری یک کوه همچنان یک پای ثابت دارالاماره باقی بماند و سالهای سال نظاره گر وقایعی باشد که در آن یک به یک اتفاق می افتند؟! در واقع نقل ماجرای آن چهار سر پیش حاکم پیروز اموی در آن موقعیت2 بود که سمت و سوی توجه مرا به جایگاه و موقعیت خود او در آن ماجراها کشاند؛ بله موقعیت خود او! خوب که توجه می کنیم می بینیم که در جریان آن وقایع خونین که همه در عرض ده - دوازده سال 3 بر بستر کوفه رخ داد تنها عنصر ثابت دارالاماره او 4 بوده است و در حقیقت سرها همه پیش او نهاده اند و ای عجب که برخلاف روال معمول آنروزهای دارالامارة کوفه که خود به خلیفه اقرارش نمود سر او خود به سلامت مانده است!
 

     اینست که می گویم در واقع اوست که بر همه خلافت می کند و حاکم دارالاماره است اگرچه با روندی نامحسوس و ناپیدا؛ هم از اینروست که "خلیفة پنهان" می ناممش! درکشمکش سرهای پاک و ناپاک که حضور خلیفة پنهان به چشم نمی آید! اصلاً معلوم نیست که واقعاً در کجای این ماجراها بوده است و احیاناً جانب چه کسی را گرفته است! اما چون همه رفته اند و او با تمام آمد و شدها هنوز هست لابد جانب هیچ کس را نگرفته است! چه اگر جانب یکی را می گرفت لابد سر او هم همانند بقیه یا پای حسین بن علی می رفت یا پای ابن زیاد! یا پای مختار بن ثقفی می رفت یا پای ابن زبیر! یا اگرهم سر بسلامت می برد حداقل موقعیتش را در دارالاماره که از دست می داد اما می بینیم که این استاد حیل، هم سر به سلامت می برد و هم در سرای بجای می ماند!
 

     پس اوست که در آن سرای پرماجرا خلیفه است و در واقع سرهای بریده را یک به یک پیش او گذارده اند و همه را او دیده است و او شمرده است! و تنها اوست که آنگونه سر از سر باز می شناسد و سر در کشتارها نمی بازد! براستی هم سیاست سختی است اینگونه قاطی سرها شدن و سرنباختن! اما باید دید در میان اینهمه کشمکش روزگار، سّر "سَر"داری این "سرشناس ناشناس" در چه چیزی نهفته است؟ اما تنها ابی مسلم نخعی نیست که بر این سیاست است که تاریخ پر است از این سرشناسان ناشناس! این خلیفه های پنهان! نیک اگر واکاویم بدرازای تاریخ پیرامون هر خلیفة آشکار را خلفای پنهان گرفته اند! در وصفشان همین بس که اصولاً آنها را از آمد و شدهای تاریخ باکی نیست! آنها ظاهراً بر هیچ کس حکومت نمی کنند و با هیچ کس هم درگیر نمی شوند. اساساً بسته به افراد خاصّی نیستند چه اگر باشند با آنها می آیند و با آنها هم می روند؛ بلکه با هیچ کس نمی سازند و بر هیچ کس هم نمی تازند و از اینروست که به این سادگیها هم نمی بازند و تا آنجا که بر سیاست پنهانشان استوار باشند و در کار پنهانی شان استاد، به حیات خویش در دارالاماره ها ادامه می دهند!
 

     پس آنها پنهانند چون ماهیتشان در همین پنهان گشتگی شان نهفته است و بیش از هرکس دیگری می پایند چون سیاستشان در حکومت بر "جریاناتی مشخص" است و نه افرادی خاص! آنها را تمایلی به برون جستن از این پنهانی نیست چه برون گشتن همان و به فنا رفتن همان! آنها نیک می دانند که در آشکاری شان بیش نمی پایند چه با اولین امواج سرنگونساز تاریخ کوفته می شوند و بر باد می روند! آنها نیک می دانند که نباید وسوسة آشکار شدن داشته باشند و گرنه کارشان تمام است.
 

     گویند پادشاهی در معرض سقوط بود. در آخرین روزها چون در احوال خویش و روزگارش نظر می نمود که چگونه شاهان پیش از او همه آمدند و رفتند ناگهان چشمش بر سیاست پنهانی که پیرامونش در جریان بود بینا گشت؛ وزیرش! با خود اندیشید که این وزیر چند شاه پیش از من را وزارت نمود و اینک هم وزیر من است! چگونه است که آنها همه رفتند و او هنوز پا برجاست؟!... او به وزیرش بدبین شد و زود برکنارش کرد. در اندک زمانی هم از سقوط عاجلش گریخت و هم سالهای دراز حکومت کرد! البته ما را با شاه و سقوط و ظهور دیر یا زودش کاری نیست که با آن وزیرک است آنهم نه خود او که نوع سیاستش که سالهای سال خلیفة پنهان آن دارالحکومه و آن دودمان سلطان خیز بود و چون از ماهیتش برون کشیده شد نابود گشت؛ همچو وامپیرها که تا در تاریکی اند سخت در کار خویشند اما چو به نور و روشنی کشیده می شوند زود آتش می گیرند و از بین می روند!
 

     اما خلفای پنهان را تنها در دارالاماره ها نباید جست! اینک و در این روزگار که مناصب و مراتب بسیارند در هر کجا که امری از امور در جریان باشد باید آگاه باشیم که احتمالاً آنجا هم خلفای پنهان در کارند و سیاست پنهان جاریست! خلاصه اینکه در داستان دارالاماره دو نوع خلیفه و دو نوع سیاست را می توان از هم تشخیص داد: یکی خلیفة آشکار با سیاستی آشکار و دیگری خلیفة پنهان با سیاستی پنهان! اولی نه اینکه سیاستش روشن است دوست و دشمنش هم کم و بیش معلوم است ولی دومی چون سیاستش ناآشکار است پس دوستی و دشمنی اش هم ناآشکارترست! با تمام این حرفها نباید فراموش کرد که اولاً خلفای پنهان زرنگتر از آنند که به این راحتی ها به چشم من و شما آیند و دوماً بسی بزرگتر از آنند که با این نوشته های کوتاه به وصف درآیند! اما به هرحال هستند! اگر هم بر حضورشان شکی باشد در وجودشان اصلاً نیست!

 

 1- اگر این روایت را نخوانده اید توصیه می شود که ابتدا آنرا در نوشتارهای پیشین بخوانید.
2- از انصاف که نگذریم آن روایت عبرت آموز را بقول معروف خوب جایی توانست به رخ حاکم فاتح اموی بکشد.
3- از سال 61 تا 72 هجری قمری.
4- و یا فرقی نمی کند کسانی همانند او!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

توهم تغییر

حسین شیران

 

در بامداد تاریخ
در نخستین تظاهر آن "شاه جریان"۱
زمین با تمام وسعت و نعماتش
تنها ازآن آندو بود و هردو هم عجبا
زادة بلافصل شاهکار خدا-آدم،
که می بینیم یکی می زند آن دیگری می میرد!
و اینچنین نخستین صفحة "سرخ و سیاه" تاریخ رقم می خورد!
سرخی بخاطر خون و سیاهی بخاطر ظلم!

 

به گمانم اگر تاریخ در همان نقطه می ایستاد و پیشتر هم نمی آمد
باز هم گزارش تاریخ همان سرخیّ و سیاهی می بود!
آنکس که نمی داند کشتن چیست و مردن چیست،
تسلیم "سلطه خواهی" خویش می شود و می زند و می کشد و
اولین کشتة تاریخ را نقش زمین می سازد!
چگونه این واقعه را تفسیر کنیم که بکار بقیه هم بخورد؟
آیا این قابیل است که خون می ریزد؟
یا زمین است که خون می طلبد؟
و یا این اجتماع آدمیان است که سلطه ساز است و جفاپیشه؟

و از آن جلوة نخستین تا حال-
که نسل آدمی چو مورچه پا می گیرد و در زمین پخش می شود و
تاریخ نزار هم به وصف حال و روز بشر جان گرفته و
با سلطة بی چون و چرای آن "شاه جریان" پیش می آید،
اوضاع همانست که بود! و بسی تیره تر و تاریکتر!
چه اینبار آدمی می داند که کشتن چیست و مردن چیست امّا
باز می کشد و باز می میراند!

حکایت این تکرار،
از تکرار آن حکایت شوم است!
چه امروز هم همانند دیروز
و دیروز هم همانند آنروز که هابیل بر زمین افتاد،
انسانها نه یک به یک که چند به چند و گاهی قوم به قوم نقش زمین می شوند و
هرگز هم برنمی خیزند! ...

گوش هوش اگر بنهیم بر سینة روزگاران
صدای تیشه های بی وقفة قابیل را خواهیم شنید۲
که هنوز هم که هنوز است از آن تارک تاریخ
مدام بر پیکر بشریت نواخته می شوند و در دل دوران فرو می پیچند؛
و اینک از تواتر امواج آن است
که کشته هایش اینچنین از دُم تاریخ بیرون می جهند!

پس اگر تنها با چند واژه بگوییم که:
"تاریخ بشریت از قائن تا به فرعون،
 از فرعون تا به نرون
 و از نرون تا به شارون
 جز تکرار آن واقعه هیچ نبوده است"
در حقیقتِ تاریخ نه بیش گفته ایم و نه کم!
شاید این تنها روایت ممکن از حقیقت تاریخ باشد!
چه از روایت این یک حقیقت است که
دل تاریخ پرخون است
و هرگز این دل خونین به روشنی نگراییدست!

آری آن سایة شومی که بر افتاد به پیش
تا چنین می دمد از پشت آفتاب زمین
بر چهرة بخت برگشتة تاریخ روان خواهد بود!
و تا چشمة نحسِ سلطه خوش می جوشد
دریای پلیدِ ظلم، طوفان زده باقی خواهد ماند!

پس کیست که فریاد زند: ای انسان!
بازآی۳ و از تلاطم گرداب این جریان برگیر دامن خویش!
تو در اسارت تکراری و این تکرار جز سرمدی سلطة قابیلی نیست!
بازآی که در توهّم تغییری و تنها تو در توهّم تغییری!
خدا، فرشته و خورشید و آسمان، همه چیز ثابت است!
غریبة خونین! تنها تویی و تو که دور خودت می چرخی!
تنها توئی و اینهمه دلبستگی هایت که با تو می چرخند! ...

گوئیا فریب مرگ گرگ و گراز را خورده ای!
فریب افتادن برگ درخت را خورده ای!
اینها همه اجزای باورند لیکن تراست که بیاد آوری
تنها توئی که در این گرداب بی پایان
در برابر هر چیز مسئولی؛
کس را به باز دریدن گرگی حساب نیست! ...

یکی خردی زیر بار خرمنی خرکوب،
و دیگری خبرآوردگان خون خفته،
تا گرد از این دو چشم خاک خوردة هستی نزدودی
نه خویشتن از خویش شناسی و نه آن خاطر خویش آزردة خویش! ...
این خویش که اینک تو درآنی نه خویش توست؛
اینست که هیچش نمی شناسی و خویشتن را بدست خویش می کشی و پیش می روی!
چه اگر خویش خویشتن را می شناختی
نیک می دانستی که هیچ پیشرفتی به بهای سقوط یک انسان نمی ارزد!
پس باید که گفت تصور تو از خرد هم "شاه اشتباه" توست
که پیامبرت را پیام بُرش ساخته ای و زمین گیرتر شده ای!
دریاب آینه ای را که سیمای پریشان ترا باز نماید ...

و اینک از پس اینهمه فریاد با صدایی گرفته می گویم
با آنکه عقلها همه تیزند و روزگاران همه لبریز از پند
افسوس و صد افسوس که عبرت آموزی انسان همه وهم است!
چه اگر عبرتی بودش از آن فاجعه هایی که برفت
هرگز این قرن اخیر بعنوان وحشی ترین و خونبارترین دوران حیات بشری رقم نمی خورد! ...

و با هزار حسرت و آه می نویسم
افسوس و صد افسوس که امروز
با تمام تلاشی که آسمان داشته است
تاریخ بشر "زمین گیرترین" دوران خود را سپری می کند؛
چرا که انسانِ سقوط کرده اینک
به سقوط خدا می اندیشد!
به سقوط
                خدا
                         می اندیشد!

 


۱- این مطلب در ادامة مطالب پیشین آمده است.
۲- البته اگر صدای تیشه های فرهادها بگذارد!
۳- انسان نیازمند "بازآیی" است و نه "بازگشت". بازگشت به کجا که دیروز هم همچو امروز بوده است.
 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

شاه جریان تاریخ

حسین شیران

 

     اما داستان دارالاماره تنها حکایت خونین روزگار که نبود! نه اولش و نه آخرش! هرچه بیشتر تاریخ را ورق زدم بیشتر بوی خون بمشامم خورد و هرچه بیشتر تأمل کردم دنیا بیشتر پیش چشمانم "سرخ و سیاه" تر گشت! بر آن شدم که تا می شود از طغرلها و طغیانهایش سند گیرم و گواه درک خویش سازم اما دیدم اینگونه باید که تاریخ را دوباره بنویسم و حقیقتاً چه نیازی به اینکار که تاریخ خود با تمام پیکره اش در دسترس همگان بوده و هست! و چه گواهی بالاتر از خود تاریخ بر حال و روز حقیقی تاریخ!
 

     از فصل نخست که آدمی گرفتار زمین می شود تا فصل اخیر که زمین گرفتار آدمی است به هر کجای تاریخ که سر زدم جز "خدعه و خون" بیش ندیدم! گویی که روزگار یا به تمامی همین بوده است و یا تنها همین را نگاشته اند! بر این گمانم اگر تاریخ را آنچنانکه یک فیلم اکشن را می بینیم نبینیم- عارضه ای که اغلب در مطالعة تاریخ گریبانگیرمان می شود آنسان که زد و خوردها و قتل و کشتارهایش نه فقط عادی بلکه عجبا مورد انتظار نیز واقع می شود، خواهیم دید که آسمان تاریخ همه جا به یک رنگ است! و چندان فرقی نمی کند که از کجایش بیاغازیم و در کجایش بایستیم!
 

     هزاران هزار وقایع گوناگون و هزاران هزار نام و نامدار از هر زمان و از هر کجای جهان، نیک اگر بیندیشیم کم و بیش همه بازگو کنندة یک حقیقت اند! یک جریان پایدار! یک پدیدة غالب! و یک بازی بی پایان! بازیگران بازی ایّام را اگر از پهنة تاریخ کنار بگذاریم با قدری تأمل بر بستر تاریخِ چندین هزار سالة مان جریانات پراکنده ای خواهیم دید که همه از یک چشمه آب می خورند و با تظاهرات گوناگون همه هم به یک دریا می ریزند! بی هیچ طفره ای اگر که جویای ماهیت آن چشمه و دریا باشیم باید که بدانیم آن چشمه بجز "سلطه پرستی بشر" و آن دریا جز "ظلم بشر بر بشر" چیز دیگری نبوده و نیست! 
 

     تا جهان بوده و هست ایدریغا که آن چشمه، همیشه جوشان بوده و این دریا همیشه خروشان بوده است! و این در حقیقت جریانِ غالب تاریخ بوده است؛ جریانی که سایة شومش پیوسته بر سر تاریخ پایور بوده و هرگز هم از سر آن کم نگشته است! وقایع روزگاران همه از گردش پیوستة آن رقم خورده اند و صفحات تاریخ همه در گزارش جولان آن پر شده است! سرّ اینکه هیچ دورانی از تاریخ بشریت بی کشتار نگردیده است را بی هیچ تردیدی در بطن همین جریان باید جست چه این جریان، پاشنه آشیل تاریخ بوده است و بی گمان شایستگی آنرا دارد که "شاه جریان تاریخ" قلمداد شود!
 

     اما آیا این بدبینی محض به پیش زیستة انسان نیست که سراسر خدعه و خون یا سرخ و سیاهش خوانیم؟ آیا تاریخ هیچ صفحة سبزی نداشته است؟ بی شک که چرا! اما همچنانکه معلوم است اینجا صحبت از یک پدیدة غالب است که همواره بر بستر تاریخ جاری بوده است! آری بی هیچ تردیدی تاریخ، صفحات سبزی هم داشته است؛ اما اگر از تاریخ چندین هزارسالة بشریت هرآنچه مربوط به خون و خونریزیش را کنار بگذاریم جز یک جلد خاکستری و چند صفحة پراکنده از آن چیزی بیش نخواهد ماند!


     "تاریخ سبز" ما اینگونه به دهانی خواهد ماند که مع الاسف دندانهایش همه جز یکی دو تا افتاده اند! و بسی سبز خواندن تاریخ با این دهان اندکی سخت می نماید! از اوراق سبز تاریخ بی گمان نهضت های انبیا و اولیاست. اما همه نیک می دانیم که خود اینها هم همه عمر در مبارزه با این "شاه جریان" بوده اند و یکسره درگیر فتنه ها و توطئه هایش! واحسرتا که چه انبیا و چه اولیای الاهی اسیر این "شاه جریان" گشتند و به خون پاک خویش غلطیدند! تاریخ خود گواه است که سبزیهایش همه در بستر خون بوده اند و محاط در حلقة آتش!
 

     تاریخ خود گواه است که برکدام پایه چرخیده ست و بر صفحات بی شمارش چه رنگی نقش بسته است بویژه در قبال اندک سبزه های خویش! وانگهی توفیر است میان واقعیت و حقانیت! و تاریخ گزارش واقعیتهاست (واقعیت بمعنای آنچه در عالم بیرون اتفاق افتاده است؛ واقعه ها؛ و نه حقیقتها؛ به نوشتارهای حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی رجوع شود) و از این روست که می گوییم شاه جریان تاریخ تا به امروز تنها همین بوده است: "سلطه پرستی و ظلم بشر بر بشر"! اکنون بر ماست که سنگینی و رنج این پرسش وامانده را همواره بر اندیشة خویش روا داریم که آیا هیچ راه گریزی هست از سایه و سیطرة شوم این شاه جریان؟
 

     آیا هیچ می توان امید آن داشت روزگارانی برسد که آن چشمة منحوس از جوشش برافتد و آن دریای پلید از تلاطم امواج آرام گیرد و از تابش بی وقفة خورشید همسانی هر روز بیشتر از دیروز به خشکی گراید؟

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

داستان دارالاماره

حسین شیران

 

     واقعاً که شگفت شهری بوده است این کوفه! بیخود هم نبوده که همپای مشاهیر دگر در بلاد گستردة تاریخ دکّان درندشتی زده و در قرون متمادی در وصف خویش نامداری نموده است! گذشته از آن حادثة دلخراش عاشورا که شوم آوازه اش در همه جا پیچید و هنوز هم که هنوزست نقد بی وفاییش در کوچه خیابان های ما هم به گوش می رسد، انگار که بعد از آن هم خاکش به هیچ کس وفا نداشت! آنگونه که در گزارش حوادث پس از واقعة کربلا آورده اند عبدالملک مروان حاکم اموی در سال 72 ه. ق. با سپاهی عظیم از شام به کوفه لشگر کشید و مصعب بن زبیر را که پس از سرکوب مختاربن ثقفی حاکم کوفه گشته بود به خاک سیاه نشاند.
 

     گویند بر دارالامارة کوفه بود که سر بریدة مصعب بن زبیر را آوردند و در مقابلش به میان انداختند! همهمه ای برپا شد و در این میان مردی از اهالی کوفه که در آنجا حاضر بود پیش آمد و خطاب به امیر فاتح چنین گفت: [جای غریبی است این مکان که اکنون امیر در آن ایستاده اند!]
همینجا بود که دیدم سر بریدة "حسین بن علی" را جلوی ابن زیاد نهادند! و چندی بعد دیدم سر بریدة "ابن زیاد" را که جلوی مختار  انداختند!
و مدتی نگذشت که دیدم سر بریدة "مختار" را جلوی مصعب بن زبیر گذاشتند! و اینک می بینم سر بریدة "مصعب" را که در مقابل شما انداخته اند! خدا امیر عبدالملک را از تکرار این واقعه محفوظ بدارد! گویند که عبدالملک هراسان برخاست و از آن تالار برون شد و دستور داد که آن تالار و آن قبه را فرو ریزند! ( اصل این روایت را می توانید در مروج الذهب مسعودی بخوانید.)

 

     از سالها پیش که به این روایت غریب و تأمل برانگیز برخورده ام- در واقع خیلی پیش تر از آنکه افکار و مطالعات و تحصیلات جامعه شناختی داشته باشم، ذهنم در ابتدا با تعصبی مذهبی درگیر این مسئله بود که چگونه است مردم ناآگاه آن روزگار امام زمان خویش را که ما اینچنین اش می شناسیم آنچنان نشناسند و چنان بلایی هم سر او و یارانش بیاورند که ماوقعش بعد قرنها هم از سر زبانها نیفتد؟ اینها مگر که بودند و چه می خواستند که عین آب خوردن سر می بریدند؟ آنهم سر چه کسی؟! امام زمان خویش! (حال با بقیه کاری نداشتم).
 

     بعدها این پرسشم اندکی عامتر شد که از چه روست در بلاد اسلام اوضاع مسلمانی چنان آشفته می شود که در عرض ده دوازده سال تنها در کوفه چنان آمد و شدهای خونینی رقم می خورد؟ این جنگهای خودی از سر چیست و تقصیر که می تواند باشد؟ اما بمرور مشغلة ذهنی ام در این حدّ هم نماند و بسی فراگیرتر شد که اساساً چگونه است که چنین وقایع خونینی در جامعة بشری رخ می دهند؟! آنهم با چنان شدت و حدّتی که انگار مردمان هیچ مردمیّ نمی شناسند؟!
 

     اکنون بعد سالها هنوز هم بر سر داستان دارالاماره ایستاده ام و هنوز هم که هنوز است مدام از خودم می پرسم واقعاً این چه بازیست که خدا و غیر خدا نمی شناسد؟
این چه بازیست که انبیا و غیر انبیا نمی شناسد؟
این چه بازیست که اولیا و غیر اولیا نمی شناسد؟
این چه بازیست که پاک و ناپاک نمی شناسد؟
این چه بازیست که پیر و جوان و زن و بچه و بیمار نمی شناسد؟
این چه بازیست که زمان و مکان نمی شناسد؟
این چه بازیست که رحم و مروّت سرش نمی شود؟
آیا هیچ راه گریزی از این بازی هست؟

 

     بنابراین داستان دارالاماره تنها روایت سرهای بریده نیست! تنها حکایت بی وفایی کوفه و کوفیان هم نیست! تنها گزارش یک عبرت تاریخی هم نیست که بسی فاصله بوده است میان انسان و عبرت آموزی او! داستان دارالاماره حرف آغازین است از یک جریان شوم تاریخی ! یک "شاه جریان"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲ مهر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت دو آخوند و یک ده بی نمازگزار

حسین شیران

 

     " گویند آخوندی را راه به دهی افتاد که در آن مردمانش نماز نمی گزاردند. در احوال آنها دقیق شد و آنها را مردمانی سخت کوش و نیک سیرت یافت! در شگفت ماند که چگونه است مردمانی چنین، هرگز به نماز گزاردن خو نگرفته اند! روزی بر جمع مردمان در آمد و پرسید: ای مردم! من چندیست که شما را زیر نظر دارم و خارج از عرف و شرع چیزی از شما ندیدم! شما که قائل به دین خدا هستید چگونه است که نماز بجای نمی آورید؟! گفتند: ای شیخ همانست که می گویی؛ ما به دین خدا هستیم و برون از آن نکنیم؛ اما می بینی که ما مردمان تلاشگری هستیم و از سحر تا شامگاهان هر کدام در گوشه ای بدنبال لقمه ای نان حلالیم؛ اینست که مجال نماز گزاردن نمی یابیم. خدا خویش بدرستی بر حالمان آگاه است!
 

     آخوند گفت: اینکه نمی شود عزیزان من! کسب روزی حلال شرط دین است شرطی اساسی هم است اما نماز که ستون دین است. مگر می شود که به فکر درِ خانه بود اما دغدغه ی ستونش نداشت؟! خانه بی ستون چگونه شود؟! هیچ است هیچ! بی ستون چه دری چه پنجره ای؟! همینست که درِ مسجدتان همیشه بسته است! گفتند که درست است اما می بینی که اهالی تلاشگرند؛ روزی اگر پنج بار به مسجد بر آیند و اینهمه بند بگشایند و چارق در آورند و وضو سازند و نماز بگزارند کار از کار گذشته است! ما آزمودیم نمی شود برادر! نمی شود! خدا خویش آگاه است! آخوند که آنها را در عزمشان استوار می دید و ترک عادتشان را دشوار، زیرکانه گفت: حق با شماست بسی دشوار است باز کردن آنهمه بند و باز بستنشان! اما بهرحال نباید اصل دین را فروگذاشت؛ می دانیدکه نماز در هیچ شرایطی از انسان ساقط نمی شود؛ باشد شما همان سه نوبت بیایید چارق هم از پا در نیاورید!
 

     گفتند: پس چگونه وضو سازیم؟! گفت: از روی همان چارقهایتان مسح بکشید و نماز بگزارید! گفتند: چگونه شود! گفت: جایی که اصل دین فدای فرعش می شود، شود خوب هم شود! بهرحال آخوند زیرکانه راه بر محذورات و معذورات خلق بست و هرطور شده آنها را به مسجد متروکه کشاند! در مسجد گشودند و گرد و غبار از آن گرفتند و زانپس سه وعده به اذان می آمدند و ناگزیر از روی چارقهایشان وضو می ساختند و نماز می گزاردند و زود به سر کارهایشان بر می گشتند. چنین شد که مسجد و اذان و نماز در ده بتدریج رونق گرفت و روزگاری چند اینگونه گذشت. تا اینکه آخوند از آن ده رفت و آخوندی دیگر جایش آمد و احوال را چنین دید که مردم از روی چارق وضو می سازند و به نماز می ایستند و بی خطبه و منبر با شتاب می روند!
 

     تا دید که این کار هر روزشان است زود برآشفت و نهیب زد و فریاد برآورد که ای مردم! این چه وضعی است؟ این چه وضویی است؟ این چه نمازی است؟ مگر شما بدین اسلام نیستید؟ اسلام دنیا را گرفته است و به شما نرسیده است؟ والله که این نوع عبادت هیچ از شما پذیرفته نشود! مردم هراسان گفتند که این شیوه را شیخ پیش از شما نهاد و بهرحال چنان بودیم و چنین گشتیم! گفت: بدعت است! بدعت است! دین برای خودش آداب دارد اصول دارد دل بخواه کسی نیست که اینگونه یا آنگونه نهند! فعل اگر از روی آداب و اصولش نهاده نشود باطل است مطرود است! حال نماز که ستون دین است جای خود دارد! ...
 

     اینگونه آخوند نو رسیده به تکفیر آخوند پیشین پرداخت و حکمش را بدعتی در دین خواند و سخت مردم را از آن برحذر داشت. به اینجا که رسید مردم از کار خویش جا خوردند و در کار کیش وا ماندند! برخی به راه جدید روی آوردند و برخی به راه پیش ماندند و برخی هم به راه قدیم بازگشتند! روزی آن آخوند را باز به ده راه افتاد و جماعت را اینگونه پریشان و پراکنده که دید چرایش پرسید و جوابش گفتند و نگران به پیش آخوند ده رفت و او نیز گفتش: یا شیخ! این چه بدعتی است که در کار دین نهادی و رفتی؟! هیچ کجا و هیچ زمانی من مسح بر جوراب ندیدم تو بر چارق روا می سازی؟! از خدا نمی ترسی که خلق خدا به خطا وا می داری؟ می دانی حکم بدعت در دین چیست؟ قیامت پیش خدای عالم و سید عالم جوابت چیست؟
 

     آهی کشید و آرام جوابش گفت: ای مرد! آنروز که من بدین ده پای نهادم خانه ی خدا که اینک تو درآنی و اینگونه حکم میرانی سالهای سال درش بسته بود و خلق خدا که اینک نگران رد و قبول عبادتشانی هیچ یک نماز نمی گزاردند و به مسجد نمی آمدند به عذر اینکه از کار حلال وقت نمی کنند که چارق از پا درآورند و وضو سازند و نماز گزارند! من به صد هنر به مسجد و به اذان و به وضو و به نمازشان واداشتم تو هم یک هنر می کردی و آن چارق از پایشان می کندی و کار تمام می کردی! دیگر چه جای تکفیر و فسق و فجور است این میان!"
 

     مایه ی این حکایت بسیار آموزنده را مدتها پیش از همصحبتی عوام شنیدم و اینجا برایتان بازنویسی کردم که اگرچه از یک نظر تداعی گر این بیت معروف است که:


سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل           بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران


     همچنین حاوی آموزه های ارزشمند دیگری نیز هست که در روزگار کنونی بخصوص در کالبدشکافی فرهنگ مان بسیار بدردمان می خورد و در نوشتارهای پسین نیک بدانها خواهیم پرداخت. از آنجا که در حوزه ی آسیب شناسی مسائل اجتماعی ایران،  اساساً صحبت از "درد" است و البته "درمان نیز هم"، با کسب رخصت از شیخ اجل بگذار چنین بگیریم:


سعدی به روزگاران "دردی" نشسته در دل           "درمان" نمی توان کرد الا به روزگاران. 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فرهنگ و حقایق اجتماعی Culture And Social Truths

حسین شیران

 

در نوشتارهای پیشین منظور خود از فرهنگ را مشخص نمودیم؛ فرهنگ عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" . بر این اساس فرهنگ نه تنها شاخصی می شود بر "عمل" به حقايق یک جامعه بلکه در برگیرنده ی "پندار" و "گفتار" نسبت به آن نیز خواهد شد؛ برآیند این سه بعد است که شیوه ی زندگی افراد در جامعه را مشخص می سازد. از نظر جامعه شناسی شرقی نمی توان تنها به کردار فرهنگی بعنوان شاخص مطلق فرهنگ یک جامعه دلخوش کرد؛ چه تنها این مهم نیست که افراد نسبت به حقایق  جامعه چگونه عمل می کنند بلکه در کنار آن باید دانست که نسبت بدانها چه می اندیشند و چه می گویند!
 

     در اثنای این بحث از سه نوع فرهنگ رایج در هر جامعه ای سخن خواهیم راند؛ "فرهنگ حقیقی"- "فرهنگ ظاهری" و "فرهنگ واقعی"! در نوشتارهای پیشین - و مشخصاً نوشتار "حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی" و "اصحاب نقاب"، به دسته بندی افراد یک جامعه بر اساس "ایمان و عمل" به حقایق جامعه پرداختیم و گفتیم که از این نظر افراد چهار دسته اند:


1- اصحاب وفاق: که در هر دو بعد موافق حقایق اجتماعی جامعه اند(+ ، +).
2- اصحاب نقاب: که در ایمان موافقند و در عمل متفاوت و متزلزلند و نه الزاماً مخالف(+ ، -).
3- اصحاب نفاق: که در ایمان مخالف اند و در عمل مصلحتاً و موقتاً موافق رفتار می کنند(- ، +).
4- اصحاب فراق: که در هر دو بعد رسماً مخالفند(- ، -).


     این وضعیت همانست که بطور واقعی در بطن جامعه و افراد پنهان است و در واقع همان "فرهنگ واقعی" جامعه است؛ فرهنگ واقعی بیانگر اینست که مردم یک جامعه در واقعیت امر نسبت به حقایق اجتماعی شان چه می اندیشند و چه می کنند! اما در همانجا گفتیم که این تماماً همان چیزی نیست که مردم در سطح جامعه از خود بروز می دهند! آنها مبتنی بر ماهیتی که سعی کردیم از عنوانی که برایشان انتخاب کرده ایم پیدا باشد طور دیگری عمل می نمایند بنحویکه گویی اکثریت جامعه در ایمان و عمل موافق حقایق اجتماعی شان می باشند؛ این اکثریت که می گوییم منظور تجمیع سه گروه اول است که خود را (+ ، +) نشان می دهند و این همان "فرهنگ ظاهری" جامعه است؛ در واقع یک نوع "وانمود فرهنگی" است.
 

     در اینصورت فرهنگ حقیقی چیست؟ فرهنگ ایده ال و آرمانی است که تحققش اگر هم غیر ممکن نباشد بعید بنظر می رسد! چرا که باید در جامعه تنها یک دسته باشد و آنهم الزاماً از یاران وفاق باشد یعنی همه ی افراد جامعه از سنخ (+ ، +) باشند و این شدنی نیست مگر تحت شرایطی بسیار خاص آنهم به ترفند تظاهر که البته در اینصورت هم فرهنگ حقیقی نخواهد بود بلکه همان وانمود فرهنگی خواهد بود! بنابراین اگر چه حق اینست که همه ی افراد جامعه به حقایق اجتماعی شان پایبند باشند اما عملاً هیچ جامعه ای نیست که چنین بوده باشد و آنچه در واقعیت امر مشاهده می کنیم تنها سطوحی از "توافق و تظاهر و تخالف" است و اینچنین است که رفتارهای "فرهنگی و غیرفرهنگی و ضدفرهنگی" در هر جامعه ای شکل می گیرد.
 

     خوشا جامعه ای که اصحاب نقاب و نفاقش کم باشد چه در اینصورت از ابرهای تیره ی فرهنگ تظاهری کاسته خواهد شد و فرهنگ واقعی در افق فرهنگ حقیقی دیده خواهد شد! حال چرا نمی گوییم اصحاب فراقش کم باشد چون این گروه بهر حال با توجه به جهت گیری مشخصی که در پیش می گیرند از تظاهر بدورند چرا که رسماً موضعشان را اعلام می دارند و مخالفت خود را با حقایق اجتماعی حاکم بر جامعه چه در پندار و چه در گفتار و چه در کردار و چه در جزء و چه در کل روشن می سازند و اگر چنین نبود که با پنهان ساختن بعدی از واقعیتشان در دلق اصحاب نقاب و نفاق ظاهر می شدند!
 

     هیچ جامعه ای از اینکه مخالفانش را بشناسد دوری نمی کند مگر اینکه از واقعیت ها هراس و گریز داشته باشد و هیچ جامعه ای وجود ندارد که به فرهنگ حقیقی اش دست یافته باشد چرا که وقتی نمی توان انتظار داشت که حقایق اجتماعی حاکم بر جوامع از حقانیتی مطلق برخوردار بوده باشند پس چرا باید انتظار داشت که همه تابع آن باشند. این یک واقعیت اجتماعی آشکار است که مردم بدنبال حقایق اجتماعی متفاوت و به تبع آن شیوه ی زندگی متفاوتند و هیچ حقیقتی را نمی یابیم که همه را قانع و راضی کرده باشد. شاید لازم به تکرار باشد که منظور حقایق اجتماعی است و نه حقایق دینی و مذهبی.
 

     در هر جامعه ای همیشه باید باشند و البته هستند گروهی که در قالب نظام موجود و در راستای حقایق حاکم بر جامعه نمی اندیشند و نمی کوشند؛ این گروه از نظر رشد و توسعه اجتماعی ضروری اند چرا که با به چالش کشیدن نظام موجود و حقایق حاکم برآن، خواسته و ناخواسته آن را در مسیر بلوغ و کمال قرار می دهند! البته این مهم هم فرهنگ خاص خود را داراست و بی گمان در قالب آن فرهنگ و در سطحی از بلوغ و ظرفیت سیاسی - اجتماعی به ثمر خواهد رسید و گرنه این اگر به آشوب و تخریب باشد و آن اگر به تکفیر و سرکوب، معلوم است سرانجام کار!
 

     به هر دو سمت و سوی قضیه باید اشراف داشت؛ چه نظامهای اجتماعی باید پایدار باشند تا وظایف خود را در قبال افراد جامعه انجام دهند و صد البته که حقایق اجتماعی باید از ثبات و قدرت و احترام و حمایت اجتماعی برخوردار باشند تا مورد اعتنا و استناد قرار گیرند اما از طرفی هم باید دانست که این وجه، نسبی است و بهیچوجه مطلق نمی باشد و نمی تواند هم باشد! این موضوع باید بویژه برای جوامع دینی ای همچون ما بسیار سریع الجذب و سهل الهضم باشد که اساساً تنها مطلق موجود را خدا می دانیم و سیر همه چیز را هم به سوی او می دانیم و این بدرستی شامل جوامع و حقایق اجتماعی مورد اتکای آنها هم می شود. همه چیز برای انسان جز خدا و ملکوت اولایش در تغییر و تکامل است؛ حتی باور انسان نسبت به خدایش که در قالب دین و مذهبش هویدا می شود.
 

     از اینرو بویژه در عصر حاضر حقایق اجتماعی هر جامعه ای باید از پویشی هرچند حلزون وار در جهت توسعه اجتماعی برخوردار باشند تا پاسخگوی تحولات تندپایی باشند که از هر نظر خواسته و ناخواسته جوامع را در می نوردند. " ایمان مطلق به حقیقت وضعیت موجود تنها وهمی است که انسان و جامعه اش را از رسیدن به وضعیت والای ممکن باز می دارد " .

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش چهارم

 

     بنابراین در آسیب شناسی مسائل اجتماعی- فرهنگی در هر جامعه ای با دو بخش اساسی و دو مسئله ی متفاوت سروکار داریم:
1- اصول اجتماعی ثابت و پایداری که باید باشند تا ملاکی برای رفتار اجتماعی وجود داشته باشد.
2- میزان رعایت و تعهد افراد به آن اصول که ما در اینجا مشخصاً این بخش را بعنوان فرهنگ یک جامعه در نظر می گیریم.
مثلاً رانندگی را بعنوان یک فعل اجتماعی در نظر بگیریم؛ می دانیم که برای سامان دادن به این رفتار و در واقع اجتماعی کردن آن، در هر جامعه ای اصول و قوانینی برپا شده است که ما آنرا تحت عنوان "مقررات راهنمایی و رانندگی" می شناسیم. این مقررات در اغلب جوامع یکسان و بعبارتی جهانی است پس از این جهت جوامع در موقعیت یکسانی هستند چرا که همه ی جوامع برای برقراری نظم اجتماعی این اصول را اختیار کرده اند.

 

     اما در رعایت این اصول و مقررات چطور؟ آیا همه ی جوامع از این نظر در شرایط یکسانی هستند؟ مثلاً در همین جامعه ی خودمان، فرهنگ رانندگی که می گوییم و بسیار بسیار هم از این بابت در رنج و عذاب و خطریم، منظورمان چیست؟ اینکه مقررات خوبی نداریم یا بخوبی به مقررات عمل نمی کنیم؟ ایندو قضیه بسیار باهم متفاوتند. درست است که در بررسیهای تطبیقی فرهنگ به هر دو بعد توجه داریم و همه را فرهنگ می خوانیم اما در واقع یکی معیار عمل است و دیگری خود عمل و ایندو با هم فرق دارند و بدیهی است که معیار یک چیز با خود آن چیز یکی نیست. بنابراین بهتر است بخش دوم را که بیانگر نوع رفتار افراد یک جامعه در قبال اصول اجتماعی آن جامعه است "فرهنگ" بدانیم و بخش نخست را "حقایق اجتماعی" آن جامعه! یعنی هر آنچه که در سطح یک جامعه از حقانیتی هرچند نسبی برخوردار باشد؛ همان ارزشها و باورها و هنجارهای جامعه که طبیعتاً در نقش "معیارهای فرهنگ" ظاهر می شوند.
 

     هر جامعه ای مشخصاً مصمم بر آنست که اعضایش را با حقایق اجتماعی اش آشنا سازد و آنها را پایبند و ملزم به رعایت آن حقایق بار آورد (همان اجتماعی کردن: Socialization) از اینرو فرهنگ هر جامعه ای بیانگر میزان رفتار موافق اعضایش با حقایق اجتماعی اش می باشد و به بیانی دیگر فرهنگ هر جامعه ای "شاخص اجتماعی شدن" آن جامعه می باشد. از اینروست که فرهنگ از بعد ارزشی برخوردار می شود. بنابراین در "جامعه شناسی شرقی" معیارهای فرهنگی را "بعنوان حقایق اجتماعی یک جامعه" از فرهنگ آن "بعنوان نوع واکنش افراد نسبت به حقایق اجتماعی" جدا دانسته، تفاوت می گذاریم بین آسیب شناسی حقایق اجتماعی و آسیب شناسی فرهنگ یک جامعه!
 

     چه در آسیب شناسی حقایق اجتماعی یا همان معیارهای فرهنگی صحبت بر سر نوع باورها و ارزشها و هنجارها و قوانین اجتماعی و توسعه یافتگی و نیافتگی و کفایت و عدم کفایت آنهاست در حالیکه در آسیب شناسی فرهنگ صحبت بر سر چگونگی و میزان عمل و تعهد افراد به حقایق اجتماعی رایج در جامعه است. با نظر به نسبیت فرهنگ، مثلاً وقتی از برتری فرهنگی یک جامعه ای - حال چه در شرق و چه در غرب، سخن می گوییم باید مشخص کنیم که آیا منظورمان اینست که در آن جامعه همه چیز اعم از دانش و ارزش و هنر و قانون و آداب و رسومشان از ما بهتر است که در اینصورت با یک مسئله مواجهیم و یا اینکه معتقدیم میزان توجه و تعهد مردم آن جامعه به حقایق اجتماعی شان بالاست در اینصورت هم با مسئله ای دیگر مواجهیم.
 

     بدیهی است که جوامع بنا بدلایل متعددی از نظر توسعه ی اجتماعی یکسان نیستند و از دین و علم و ایدئولوژی و ارزشها و هنجارهای یکسانی برخوردار نیستند و حتی یک جامعه هم در طول زمان از این نظر در سطح یکسانی نبوده است؛ در یک کلام منظورم اینست که علیرغم هجمه های شدید جهانی شدن وقتی جوامع از نظر حقایق اجتماعی شان از هم متفاوتند در اینصورت چگونه می توان با تعریفی کلی از فرهنگ که در برگیرنده ی حقایق جوامع هم باشد به مقایسه فرهنگی جوامع گوناگون پرداخت و به نظر صائبی رسید؟! وقتی اصول متفاوت باشند فرهنگ هم متفاوت خواهد بود و مطالعه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن بیهوده خواهد بود چه طبیعی است که هر جامعه ای از حقایق اجتماعی اش دفاع و پشتیبانی خواهد کرد (Ethnocentrism) و نتیجه جز تعصب و تنازع فرهنگی چیزی بیش نخواهد بود! اما اگر فرهنگ در معنایی محدود میزان وفاداری افراد یک جامعه به حقایق اجتماعی شان قلمداد شود - حال به هر شکل و به هر نوع که باشد، در اینصورت مقایسه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن موجه بوده و خود ملاکی بنیادی بر مقایسه ی جوامع خواهد بود.
 
* بازتعریف فرهنگ
     طی مباحث گذشته مشخص شد که ما بر آنیم تا حقایق اجتماعی یک جامعه را از تعریف فرهنگ خارج ساخته، فرهنگ را در کليت خود تنها منعکس کننده ي نحوه ي مواجهه افراد جامعه با حقايق اجتماعي حاکم بر آن بدانیم. حقایق اجتماعی همان ارزشها و هنجارهای یک جامعه هستند؛ ارزشها (Values) ممکنست ملی، مذهبی یا مدنی و ... باشند. و هنجارها (Norms) هم که از نظر جامعه شناسی به سه دسته ی عمده ی آداب و رسوم (Folkways)، عرفها (Mores) و قوانین (Laws) تقسیم می شوند. پس فرهنگ مجموعه رفتارهای موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه است که از مقبولیت عام برخوردار باشد. مجموعه رفتارهای تجویز شده ی اجتماعی که انتظار می رود افراد جامعه در جهت تأمین پایداری اجتماع خود به آنها پایبند باشند. و نهایت اینکه "جامعه شناسی شرقی" با الهام از اصل نامیرای پیامبر باستان ایران- زرتشت، فرهنگ را "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" می داند.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش سوم

 

     در همین آغاز برای اینکه ذهن خواننده را نسبت به مطالب آتی روشن سازیم لازم است مشخص کنیم که در طی این نوشتارهای مربوط به فرهنگ، دنبال چه هستیم و چرا؟ نخست اینکه در اینجا درصدد ذکر تعاریف فرهنگ و بیان ویژگیهای آن نیستیم- مگر بحکم ضرورت؛ چه در اغلب منابع کوچک و بزرگ براحتی می توان بدانها دسترسی پیدا کرد و از کم و کیف آن آگاه شد، بلکه مشخصاً بدنبال آن هستیم که با نقد و بحث پیرامون فرهنگ به تعریف و شاید هم "باز تعریفی" از فرهنگ دست یابیم که در راستای پرداختن به مسائل جامعوی ایران از نظر آسیب شناسی اجتماعی - فرهنگی بدرستی دستگیرمان باشد. اما مگر مشکل تعاریف موجود در چیست و چه نیازی به تعریف جدید احساس می شود؟ نخست اینکه تعاریف فرهنگ همچنانکه که پیشتر گفتیم بسیارند و هرکس از دیدگاهی به موضوع پرداخته و این، هم حق و هم وظیفه ی ماست که روشن سازیم که به ضرورت بحث و دیدگاهمان به کدام تعریف از آن اتکا می کنیم و چرا!
 

     در مرحله ی بعد به تصریح این موضوع می پردازیم که اساساً با تعاریف کلی از فرهنگ موافق نیستیم. اغلب تعاریفی که از فرهنگ ارائه شده اند به کلیت آن نظر داشته اند؛ کلیتی دربرگیرنده ی هر آنچه که در بستر جامعه جریان دارد؛ هر آنچه که جامعه ای تا به امروز بدست آورده است؛ هر آنچه که در طول زمان در جامعه ای شکل گرفته است و دست بدست و سینه به سینه انتقال یافته است. حال بهنگام بحث های آسیب شناختی پیرامون پدیده ای با این هویت تاریخی و اجتماعی اصیل و با آن کلیت پیچیده ی عظیم از کجا باید آغاز کنیم؟! چگونه می توان واژه ای با آنهمه مفاهیم و معانی و مصادیق را بدون تصریح و توضیح متناوب، بی ملاحظه و بی مهابا بکاربرد؟!
 

     مسئله ی بعدی هم در واقع ناشی از همین قضیه یعنی "کلیت تعریف" فرهنگ می باشد؛ فرهنگ بعنوان یک کل در برگیرنده ی عناصر اجتماعی متعددی قلمداد می شود (رجوع شود به بخش نخست) و از این باب این شبهه بوجود می آید که آیا این عناصر براستی جزئی از فرهنگ می باشند و یا اینکه باید آنها را جدای از فرهنگ و  مستقل از آن در نظر بگیریم؟ مثلاً دانش یا همان معرفت بشری (Knowledge) خود در برگیرنده ی تمام آن چیزیست که آدمی در ارتباط با طبیعت و ماوراء طبیعت تا بحال آموخته است و در ذهن بشریت انباشته شده است. بر این اساس شاید درستش این باشد که فرهنگ را جزئی از دانش و معرفت بشری بدانیم نه برعکس!
 

     قابل ذکر است که دانش خود از نظر علمی به چهار قلمرو مهم و اساسی دین- فلسفه- علم و ایدئولوژی تقسیم می شود [رجوع شود به جامعه شناسی علم/توکل/1370] که بعدها به تفصیل بدان خواهیم پرداخت و اکنون در اینجا تنها به این نکته بسنده می کنیم که هیچکدام ازین چهار قلمرو زیرمجموعه ی فرهنگ نمی تواند باشد اگرچه فرهنگ هر جامعه ای شدیداً متأثر از آنها شکل می گیرد و سامان می یابد. یا عرف و اخلاق و اعتقادات و قوانین یک جامعه! مسئله اینست که ما هم تمام این عناصر را بعنوان دستاوردهای غیرمادی یک جامعه، "فرهنگ" می نامیم و حتی گاهی دستاوردهای مادی را نیز بر آن می افزاییم - همچنانکه برخی بر این اعتقادند و هم اینکه شیوه ی رفتار و زندگی مردم بر اساس اینها را فرهنگ می خوانیم!
 

     هدف اعلام کشف تناقض در این ارتباط نیست؛ موضوع اینست که وقتی هر دو تصور از فرهنگ را پذیرفتیم در اینصورت باید مشخص سازیم وقتی که از مشکلات و مسائل فرهنگی سخن می رانیم منظورمان مربوط بکدام تصور است؟ آیا مشکل را در دانشها و اعتقادات و اخلاقیات و ارزشها و هنجارهای مردم می دانیم و یا خیر مشکل در نوع رفتار افراد مبتنی بر آن اصول و عناصر است؟ در صورت نخست با یک مسئله ی اساسی و حیاتی روبرو می شویم که در واقع بیشتر مربوط می شود در سطح کلان به جامعه و ارزشها و هنجارهای آن یعنی همان "حقایق اجتماعی" یک جامعه که مردم باید برای نیکو زیستن در آن جامعه آنرا اساس کار خود  قرار دهند و در صورت دوم مسئله را نه در حقایق اجتماعی که در میزان اعتنا و توجه افراد جامعه به آنها می بینیم!
 

     وقتی که یک فرد یا گروهی را به بیان عامه به "بی فرهنگی" متهم می کنیم و یا به زبان جامعه شناختی، فعلی "غیرفرهنگی" و یا "ضدفرهنگی" را بدانها نسبت می دهیم منظورمان چیست؟ اصلاً بر چه اساسی کار آنها را بی فرهنگ و غیر فرهنگ و ضد فرهنگ می خوانیم؟ بدیهی است که ما با در نظر گرفتن اصولی ثابت و عمومی به "رفتاری معین" نظر داشته ایم و از آنجا که آن فرد یا گروه را به جرم آنکه این اصول را نمی شناسند و یا بر اساس آن عمل نکرده اند و یا نخواسته اند که عمل کنند متهم به بی فرهنگی و غیر فرهنگی و ضد فرهنگی کرده ایم! در واقع ما مشخصاً به نوع رفتار افراد اعتراض نشان داده ایم و این اعتراض را مبتنی بر آن اصول عمومی موجه دانسته ایم و گرنه اگر مشکل را در خود اصول اجتماعی می دانستیم دیگر حرجی بر افراد نبود که چرا بر اساس آن عمل نکرده اند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش دوم

 

* فرهنگ در ادبیات فارسی
     فرهنگ علاوه بر آنچه که در ارتباط با واژه ی Culture مطرح می شود در فارسی در معانی دیگری نیز بکار برده شده است مانند عقل و خرد- آموزش و پرورش- شاخه ی درخت خوابانده- کاریز آب- بزرگی و سنجیدگی و حتی کتاب لغت (فرهنگ دهخدا). ضمن اینکه در ادبیات محاوره ای و زبان عامیانه گاهی از بیان واژه ی فرهنگ معانی دیگری نیز قصد می شود و این عمومیت و گستردگی معنا و مفهوم این واژه را می رساند و از اینروست که سعی می شود طی این نوشتار برای عوام و خواص مشخص شود که در آسیب شناسی مسائل اجتماعی با محوریت فرهنگ به کدام تعریف و به کدام مفهوم از آن استناد می ورزیم.

 

* میان گفتار
     بدیهی است که زبان عامیانه و زبان علمی باهم فرق می کنند و بدان راحتی که در آن اقلیم واژگان ظاهر می شوند و جاری می شوند در این یکی نمی شوند. در محیط علمی گاهی در پذیرش یک واژه یا اصطلاح با وجود ضرورتی که به لحاظ تفکیک معنایی و مفهومی بدان احساس می شود با مقاومت و یا حداقل بی اعتنایی دامنه داری مواجه می شویم در حالیکه بواسطه ی اینکه مثلاً شاعر یا سخنوری بر قصد و یا به جهت آنکه کلمه ی بهتری پیدا نکرده یا بضرورت تکمیل قافیه مجبور به استفاده از کلمه ای شده است دیگر آن واژه یا مفهوم ابداعی جزیی از فرهنگ و ادبیات ما می شود. مثلاً در بیتی از سعدی می خوانیم که:
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست                    پنجه با زور آزما افکندن از "فرهنگ" نیست.

 

     در اینجا می بینیم که به رعایت حضور واژه ی جنگ در مصرع اول، واژه ی فرهنگ در مصرع دوم بمعنای "عقل و خرد" اختیار شده است و این مفهوم از فرهنگ دیگر جزئی از ادبیات ما شده است. یا مثلاً ایرج میرزا در شعر "قلب مادر"ش مشخصاً به جهت رعایت قافیه چنین آورده است که:
داد معشوقه به عاشق پیغام                                   که کند مادر تو با من جنگ ...
نشوم یک دل و یک رنگ ترا                                     تا نسازی دل او از خون رنگ ...
رفت و مادر را افکند به خاک                                    سینه بدرید دل آورد به چنگ ...
از قضا خورد دم در به زمین                                     واندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز                              اوفتاد از کف آن "بی فرهنگ"...


     در جامعه شناسی که زبان علم است واژه ی "بی فرهنگ" مورد استفاده و تأیید قرار نمی گیرد در حالیکه می بینیم در این شعر بمناسبت رعایت قافیه استادانه استفاده شده است و از مضمون هم پیداست که فرهنگ در اینجا به معنا و مفهومی متفاوت از آنچه که در بالا ذکر شد بکار برده شده است! البته ما هرگز در مقام ایراد بر اساتید سخن نیستیم موضوع اینست که یک اصطلاح ادبی یا یک مفهومی از آن به آن سادگی که در دنیای شعر و ادبیات ممکن است اختیار گردد و عمومیت یابد در جامعه شناسی و یا هر علم دیگر نمی شود. ما در حوزه ی جامعه شناسی در کاربرد برخی از واژه ها چه در ترجمه و چه در شمول و چه در مضمون و محتوا با مشکل مواجهیم و هنوز به توافق علمی و عمومی مشخصی در آن دست نیافته ایم! و این مسئله که انگار با نوعی بی اهمیتی و بی اعتنایی و یا سازگاری تداوم می یابد(؟!) منجر به برخی ابهامات و نارسایی ها می شود که البته اینطور به نظر می رسد که نسبت بدینها هم بی خیال و بی تفاوتیم!
 

     متاسفانه در این موارد کار ما جز این نیست که در سرزمین اندیشه ها به اصطلاح اسب مراد کج زین کرده و راست می تازیم. البته نباید از حق گذشت که همیشه هم اینطور نیست و گاهی راست زین کرده و کج تاختن هایی هم داریم! این مسئله نه فقط در رابطه با موضوع مورد بحث بلکه در موارد دیگر نیز اذعان شده است. بعنوان نمونه دکتر داور شیخاوندی در مقدمه ی کتاب "جامعه شناسی انحرافات و مسائل جامعتی ایران" (1384) به التقاط مفهومی واژگان "اجتماع" و "جامعه" اشاره کرده و در این ارتباط با دغدغه ی خاطری بلند چنین شکوه سرداده  اند که:
" به رغم درهم آمیزی مفاهیم «اجتماع » و «جامعه»، اغلب جامعه شناسان و روزنامه نگاران ایرانی عنوان «علوم اجتماعی» را هزوارش وار به «علوم جامعوی» اتلاق می کنند تا از «امحای» احتمالی کلمه ی «مُنزل» گذشتگان اجتناب ورزند، تفاوت و تمایز مفهوم «اجتماع» با «جامعه» را نادیده گیرند و از کوشش برای انفکاک این دو مقوله از هم احتراز جویند". قابل ذکر است که ایشان کلمه ی «جامعوی» را برای Social و «جامعتی» را برای Societal پیشنهاد می کنند و همچنانکه می بینیم ایشان این تمایز مفهومی را در عنوان کتابشان هم بکار بسته اند.

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش اول

 

     پیشتر چنین عنوان شد که "جامعه شناسی شرقی" خاستگاه عمده مسائل اجتماعی ایران را از سرچشمه ی درهم و برهم جوشان فرهنگ می بیند و اصلاح امور اجتماعی را هم پیش از هر چیز در اصلاح فرهنگ می داند. اما اینک باید روشن کنیم وقتی که می گوییم "فرهنگ"، منظورمان از بیان این واژه دقیقاً چیست. این مسئله از این لحاظ اهمیت دارد که از فرهنگ بعنوان یک پدیده ی "تاریخی - اجتماعی" تعاریف فراوانی ارائه شده است که گاهی به سیصد چهارصد مورد هم می رسد! علیرغم وجه تشابهات اساسیی که در این تعاریف وجود دارد وجه تمایزات آنها هم کم نیست و از اینرو هر نویسنده یا پژوهشگری که بخواهد در رابطه با فرهنگ بنویسد با انبوهی از تعاریف مواجه می شود که نمی داند کدام را برگزیند و پایه ی کار خود قرار دهد! در نتیجه به اعم و اهم تعاریف ضرورتاً اشاره می کند و درآخر هم ناگزیر عناصر اصلی تمام تعاریف را جمع آوری می کند و یکجا و تیتروار بیان می کند و خلاص!
 

     اما این راهکار اگر هم در طرح موضوع و بحث نظری پیرامون آن مفید باشد در مباحث کاربردی و بخصوص در زمینه ی آسیب شناختی مسائل اجتماعی- فرهنگی چندان کارساز نیست و به لحاظ مصداق و دربرگیرندگی موضوع با مشکل مواجه می شود و این البته از آفات بکارگیری تعاریف و مفاهیم کلی است که در رابطه با هر واژه ی دیگری هم ممکنست پیش آید! "جامعه شناسی شرقی" طی این نوشتار سعی بر آن دارد که در جهت تصریح و خصوصاً تحدید تعریف فرهنگ و برای پرهیز از آمیختگی مفاهیم و جلوگیری از انحراف و اتهام کشیده شدن احتمالی محتوا و منظور، پیشتر مشخص سازد وقتی که گفته می شود فرهنگ! منظور چه هست و چه نیست!

 

* فرهنگ در منابع و مراجع
     آنچه ما تحت عنوان "فرهنگ" در منابع و مراجع می خوانیم در واقع ترجمه ی واژه ی Culture است؛ از ریشه ی لاتینی Cultura که بمعنای مراقبت از گیاهان و مجازاً مراقبت از اندیشه می باشد[فرهنگ آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی،1380، 77]. تعاریف فراوان فرهنگ را که مرور می کنیم ملاحظه می کنیم که این واژه بهنگام تعریف، قبض و بسطهای فراوانی بخود می گیرد بطوریکه گاهی آنچنان وسعت می گیرد که همه چیز اعم از دستاوردهای مادی و معنوی یک جامعه را در بر می گیرد همچنانکه کلارک وایسلر (1922) فرهنگ را "کلیه ی مظاهر و شئون حیات یک ملت" می داند[جامعه شناسی عمومی،محسنی،1362، 411] و گاهی آنقدر محدود می شود که به یک پدیده و مفهوم اجتماعی متمرکز می شود مانند تعریف رالف لینتون مردم شناس آمریکایی که فرهنگ را در" مجموع رفتارهای اعضای یک جامعه" خلاصه می کند [آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی، 1380 ، 78].


     از آنجا که طرح تعاریف گوناگون فرهنگ و بحث پیرامون آنها اساساً هدف این نوشتار نیست تنها با ذکر تعریف کلاسیک ادوارد تایلور (1871) ادامه ی بحث را پی می گیریم: "فرهنگ کل پیچیده ای است شامل دانش و اعتقادات و هنرها و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و هر نوع تواناییها و عادتها که بوسیله ی انسان بعنوان عضوی از جامعه کسب می شود" [مفاهیم اساسی در علوم اجتماعی، نوربخش گلپایگانی، 1381، 79]. این تعریف کلی که اتفاقاً نخستین تعریف علمی ست که از فرهنگ سراغ داریم از این لحاظ مورد بحث و استناد این نوشتار قرار می گیرد که نسبت به تعاریف دیگر بسط مفهوم و ذکر عناصر در آن به چشم می خورد و بعبارت دیگر دقیقاً مشخص می سازد که فرهنگ دربرگیرنده ی چه عناصری است.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت مجنون و شتر

حسین شیران

 

     در کتاب فیه مافیه مولوی حکایتی خواندم که دریغم آمد به لحاظ بار معنایی چند بعدی ایکه دارد بی هوده از آن بگذرم. ابتدا حکایت را بخوانیم تا بعد:
مجنون که قصد دیار لیلی می کرد شتری را سوار می شد و تا هوش با او بود بدان سمت می راند. اما چون مستغرق لیلی می گشت خود و شتر را فراموش می کرد و شتر به ده باز می گشت چه او را در ده بچه ای بود ...
مجنون چو بخود می آمد خود را و شتر را در همان جای اولش می دید... اینگونه سه ماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که این شتر بلای جان من است. شتر را رها کرد و تنها روان شد!
این حکایت رمانتیک و سمبولیک بسیار جای بحث دارد. البته این حکایت را مولوی با طبع عارفانه ی خویش اندر باب "پروردن تن که روح را از سیر باز دارد" آورده است و در جای دیگری در همان اثر منثور خویش در همین ارتباط آورده است که " دو مرغ زنده را بهم ببندی هیچکدام نتوانند که بپرند اما اگر یک مرغ مرده ای را بر مرغ زنده ای ببندی بپرّد چون دویی از میان برخاسته است."
از دیدگاه عرفان و سیر و سلوک که بیشتر به رهایی و نجات فردی یا فوقش نجات فرد به فرد از راه پاکسازی درونی توجه و تمرکز دارد آن حکایت و این تمثیل البته بجا و آموزنده است.
اما از دیدگاه اجتماعی که بیشتر همگان را در نظر می گیرد و به پاکسازی برونی می اندیشد و بویژه از نظر جامعه شناسی شرقی که "رهایی و رستگاری همگانی در بستر جامعه ای امن و آرام"  را خواستار است قضیه اساساً فرق می کند. از این نظر نه اینکه فقط نیل و نجات مجنون مهم باشد که هم لیلی و هم مجنون و هم شتر و هم بچه اش، هم ده و هم راه و هم رابطه ها همه اهمیت پیدا می کنند؛ رابطه ی عاشقانه ی لیلی با مجنون، رابطه ی انتفاعی مجنون و شتر، رابطه ی غریزی شتر با بچه اش، ارتباط عشق و اجتماع، ارتباط عشق و انتفاع، ارتباط عشق و غریزه و از همه مهمتر ارتباط "معنویت و مسئولیت اجتماعی"؛ خلاصه از این دیدگاه همه ی عناصر و روابط جای بحث دارند و این ارزش و اهمیت و در عین حال سنگینی و پیچیدگی دیدگاه  اجتماعی را می رساند!  

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ادبیات, فیه مافیه مولوی

[ جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

داستان مسائل اجتماعي  The Story Of Social Problems

حسین شیران

 

     فرض کنيم شيئي ناشناس از دور به ما نزديک مي شود:
1- برخي از ما "متوجه" آن مي شويم و برخي نه!
2- آنها هم که متوجه شده اند برخي بدان "اهميت" مي دهند و برخی ديگر نه!
3- آن سياهي چيست؟! هرکسي يک "نظري" مي دهد که در شرایط موجود جز "حدسی" بیش نمی تواند باشد؛ درخت بزرگ! صخره! فيل! گاو! انسان! ماشين! شبح! تانک! و ...!
4- "مباحثه" آغاز می شود و با "تمرکز" بر موضوع پیش می رود ... هرکس براي اثبات نظر خویش به "استدلال" می پردازد ...
5- شیء مدام نزدیک و نزدیکتر می شود و با بهتر شدن دید، حدسها برخی "ردّ "می شوند؛ برخی "تعدیل" و برخی به "اثبات" می گرایند ...
6- حالا ديگر شيء کاملاً بما رسیده است و ما نیز به آن! اکنون مشخصاً مي بينيم که آن شیء نوعي ماشين است!
7- چيستي شيء که مشخص شد برخي مي گذارند و مي روند! اما برخي هنوز دنبال آنند که "اطلاعات بيشتري" از آن بدست آورند؛ اين ماشین چه کار مي کند؟ چطور کار مي کند؟ از چه ساخته شده است؟ چطور ساخته شده است؟ ...
8- حالا بعد از مدتها کنجکاوي و تحقيق، اطلاعات زيادي در رابطه با آن شیء ناشناس بدست آورده ايم بطوريکه نحوه ي کار آنرا فهميده ايم و ديگر مي توانيم آنرا  "کنترل" کنيم! اما هنوز از خطرات و "تبعات" احتمالي آن خبر نداريم پس بايد مراقب باشيم! ...
9- همه "خوشحاليم" از دانش و وسيله ي جديدي که بدست آورده ايم اما هنوز برخي در فکر غوطه ورند و کار را تمام شده نمي انگارند؛ آنها به اين مي انديشند که این ماشین را "چه کسی ساخته است؟ از کجا آمد؟! براي چه آمد؟! بعد ممکنست به کجا رود؟" و ...

 

     آنچه در اينجا بعنوان مثال مطرح شد می تواند بيانگر واکنش معرفتي ما نسبت به يک مسئله باشد که اينک به بياني ديگر آن را مرور مي کنيم:
1- پدیدار شدن آن شيء در حوزه ی ادراک ما يک "موضوع معرفتي" براي ما شکل داد. موضوع معرفتي که ما زین پس به تناسب دیدگاهمان، "مسأله اجتماعی" می خوانیمش يعني هر آنچه که به تمامی و یا در برخی ابعاد با باري از ناشناختگی مورد توجه و شناخت ما قرار گيرد.
مسائل اجتماعی ممکنست هر چيزي و در هر زمینه ای باشند؛ ممکنست از دور بيايند و يا در ميان باشند؛ از غیر برآیند و یا از خودی باشند؛ ناشناس باشند و يا آشنا باشند اما جلوه ی ناشناخته اي از خود بروز دهند و ...
2- مسائل اجتماعی نيازمند توجه ما مي باشند. بسياري از مسائل از دور مي آيند و مي رسند و وارد جامعه مي شوند و به پروپاي همه هم مي پيچند اما هنوز بدرستي مورد توجه کسي واقع نمي شوند! در جامعه باید باشند کسانی که مسئولیت توجهِ بهنگام به مسائل اجتماعی را داشته باشند("دیده بانی اجتماعی").
3- مسائل اجتماعی بايد مورد اهميت واقع شوند؛ بسياري از مسائل جلب توجه مي کنند اما مورد اهميت واقع نمي شوند! "حساسیت دیده بانی اجتماعی" به مسائل گوناگون جامعه نباید بنحوی باشد که بسیاری از جنب و جوشها و حرکتها و کنش و واکنشها و خواستنها و نخواستنها نادیده و کم اهمیت یا بی اهمیت انگاشته شوند. نباید فراموش کرد که يک مسئله ي ظاهراً بي اهميت يا کم اهميت ممکنست در کنار مسائل ديگر قرار گيرند و یا در شرایط ویژه ای بعنوان يک کاتاليزور (مساعد کننده- سرعت دهنده) نقشهاي ويژه اي بيافرينند!
4- "آن چيست؟" نخستين سوال منطقي است که مطرح مي شود و بقول فلاسفه ماهيت شيء را مورد بحث قرار مي دهد. بحث در مورد چيزي که نمي دانيم اصلش چيست نوعش چيست چندان راه بجايي نمي برد!
5- هر جا اطلاعات ناکافي باشد حدسها و گمانه زنيها شروع مي شود. اما این حدسهای آغازین باید بر اساس داده هاي موجود از موضوع بنا شوند و بر اساس داده های جدید تعدیل و تنظیم گردند. مثلاً جابجايي شيء ناشناس در مثال بالا، حدسها را به سمت چيزهايي راند که قابليت حرکت دارند.
حدسهاي عالمانه همان فرضيات علمي هستند که از کمترين داده هاي عيني بهترين و نزديکترين داده هاي ذهني نسبت به موضوع را ارائه مي دهند.
6- براي اثبات حدسها و گمان ها يا همان فرضيات بايد با تمرکز بر روي موضوع بدنبال داده هاي بيشتري از موضوع گشت. نبايد فراموش کرد که فرضيات هنوز يک حدس و گمان خام مي باشند که ممکنست با اطلاعات جدید ردّ يا اثبات شوند. در مثال بالا با نزديک شدن موضوع به ما ( افزايش داده هاي عيني) و متقابلاً ما به موضوع ( افزايش داده هاي ذهني ) برخي از فرضيات عملاً ردّ و برخي ديگر تقويت شدند.
7- کسب اطلاعات هرچه بيشتر از موضوع بايد توأم با انسجام فکري و ذهني باشد يعني هر داده ي جديد از موضوع بايد متناسب و سازگار با داده های پیشین در جايگاه حقیقی خود نهاده شود و اين ما را در مقام "نظريه سازي" قرار مي دهد.
در يک نظريه ي علمي در مرتبه ي نخست باید هر يافته اي از موضوعِ مورد مطالعه نسبت به يافته هاي ديگر از آن در منطقي ترين و معقول ترين وضعيت ممکن قرار گيرد و در مرتبه ي دوم کليات هر موضوع نسبت به موضوعات ديگرِ عالم اندیشه بايد در منطقي ترين و معقول ترين وضعيت ممکن قرار گيرد. نباید فراموش کرد که حکمت کليتي يکپارچه است که تمام اجزای آن در سازگاری کامل باهم به سر می برند و هر جزئي در آن در ارتباط با بقيه ي اجزا تعریف می شود.
هدایت ذهنی حدسهای های عالمانه به سمت یقین بر اساس مستندات عینی در واقع همان تئوریزه کردن مسئله است و تئوریزه کردن همان تبیین ساختار و وضعیت یک مسئله در سازمان گسترده ی مسائل دیگر است.
8- بهترين شيوه ي مطالعه ي يک موضوع احاطه ي کامل بر آنست. در مثال بالا آنگاه که شيء ناشناس ماهیتش روشن شد و در دسترس قرار گرفت مطالعات مربوط به شکل (ريخت شناسي)، اجزاي سازنده (ساختار شناسي) و نحوه ي کار آن (کارکردشناسي) ممکن گرديد.
اما هميشه اين شيوه ي ايده آل میسر نمی شود و موضوع مورد مطالعه آزمايشگاه وار در دسترس قرار نمي گيرد. گاهي هم این ما هستیم که بايد با حرکتهاي ذهني منسجم و مؤثر به موضوع نزديکتر شویم بخصوص در مسائل اجتماعي! بعبارت ديگر براي رسيدن به معرفت بيشتر در رابطه با یک مسئله بدو حرکت متقارب عيني و ذهني نيازمنديم.
9- باید پذیرفت که مسائل اجتماعی قانون مند هستند و از اینرو قابل کنترل هم خواهند بود؛ با این باور بلند باید به سراغ مسائل گوناگون جامعه رفت. بنابراین در مواجهه با مسایل اجتماعی نباید تنها به بعد تئوریک قضیه پرداخت و از ابعاد دیگر غفلت و یا سلب مسئولیت کرد.
در راستای رسیدن به جامعه ای با ثبات اجتماعی بالا ناگزیر باید مسائل اجتماعی را در هر سه بعد "نظری، عملی و ارزیابی" مورد توجه قرار داد. به بیان دیگر در برخورد با مسائل اجتماعی باید "عالمانه، عاملانه و عادلانه" احساس مسئولیت داشت!
می دانیم که پدیده های اجتماعی تک علتی نیستند و در پدید آمدن یک مسئله ممکنست عوامل مختلفی درکار باشند اما همیشه می توان به عامل اصلی و اساسی در رابطه با پدیده ها استناد کرد و بقیه ی عوامل را ناشی از آن یا در سایه ی آن کارساز دانست و ارزش کار جامعه شناسی هم در اینست که علت اساسی را در مطالعه ی پدیده های اجتماعی کشف و تبیین کند؛ شاه علتی را بیابد که با کنترل آن مسئله کنترل شود. شاه علتی که اگر آن مرتفع شد سایر علل در حد بروز مسئله نباشند. و گرنه توصیف تیتر وار عوامل گوناگون در رابطه با هر مسئله که مبادا چیزی از قلم بیفتد و کم و کسری در بیان محض باشد و در عمل روشن نباشد که از چه و از کجا باید آغاز کرد جز پرگویی که شاید ناشی از نیاز به علم نمایی باشد به درد دیگری نخواهد خورد.
10- بررسي تمام ابعاد يک مسئله به افراد متخصص ديگري نياز دارد. در مواجهه با یک مسئله برخی سوالات ماهیت علمي دارند که با اتکا به مشاهدات و تجربيات عيني به آنها پاسخ داده می شود. اما برخی دیگر مانند "از کجا آمده و براي چه آمده و به کجا مي رود" از عهده ي علم خارج است و شاخه های دیگر از دانش بشری مانند فلسفه و دین باید به آنها جواب دهند.

 

     باید دانست که هر مسأله ای که در جامعه پیش می آید:
اولاً واقعی است چون دریافتنی است و مورد تجربه ی افراد جامعه قرار می گیرد.
غیر فردی است و از اینروست که "مسأله اجتماعی" قلمداد می شود.
ابعاد مختلفی دارد از اینرو علتهای متعددی هم می تواند داشته باشد پس ضرورت دارد که از جهات گوناگون مورد مطالعه قرار گیرد.
قانون مند است پس قابل کنترل خواهد بود.
نسبی و متغیر است بدین معنی که در همه جا و در هر زمان به یک شکل و معنی رخ نمی دهد و به یک شکل و معنی باقی نمی ماند.

بلافاصله به میان نمی آید و بلافاصله هم از میان نمی رود از اینرو در مواجهه با مسائل اجتماعی باید شکیبایی ویژه ای به خرج داد.

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, ساختارشناسی, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

چرا جامعه شناسی شرقی؟

حسین شیران

 

     چندي پيش خواننده اي گرامي با نام فريده [خانم] نظري داده بودند گویای اینکه عناوین وبلاگهاي جامعه شناسی که بازدید نموده اند بوي بهاييت مي دادند و نگارنده را هم به تدقيق در اين باره دعوت نموده بودند. در گذر از نظر ايشان که تا چه اندازه درست یا نادرست می تواند باشد، حقیقت امر اینکه نظر ایشان مرا برآن داشت تا بسیار پیش از آنکه نوشته ها خود بر هدف و سمت و سوی "جامعه شناسی شرقی" دلالت کنند، براي سد پیشداوریها و سوء انديشيهاي احتمالي، خود به تصریح بگویم که "چرا جامعه شناسي شرقي؟"!
 

     واقعیت اينست که عنوان "جامعه شناسي شرقي Oriental Sociology" در برابر "جامعه شناسي غربي" انتخاب شده است اما اين مقابل گويي نه در جهت مقابله جویی يا انکار و ضديت با جامعه شناسی غربی بلکه تنها ازين باب بوده است که چنین باور دارم که جوامع غیر غربی از جمله ايران بايد جامعه شناسي شان بنوع ديگري از آنچه در غرب جريان دارد رقم بخورد؛ خاص خویش و ساخته و پرداخته ی خویش و درخور و دربرگیرنده ی مسائل اجتماعی گوناگون خویش!
 

     در واقع جامعه شناسی شرقی همان "جامعه شناسی ایران" است و درصدد است به امید خدا و به یاری هم اندیشان دلسوز وطن، مسائل گوناگون جامعه را مورد بحث و بررسی قرار دهد و گذشته از ترویج اندیشه های اجتماعی در جامعه و اندیشیدن ایرانی در رابطه با مسائل اجتماعی خویش، در راستای افزایش قدرت و غنای جامعه شناسی ایران تلاش کند.
 

     ایران هم اکنون کشوریست لبریز از مسائل اجتماعی با منشاء گوناگون و نیاز به توضیح بیشتری در این خصوص نیست؛ چه هرکس که اندک بهره ای از شعور اجتماعی داشته باشد حال در هر کجای این خاک که باشد نیک می داند و بخوبی هم احساس می کند که از سر صبح که بلند می شود تا همان سر صبح روز بعد که دوباره از خواب بیدار می شود با چه مسائلی روبروست و از چه مسائلی رنج می برد! مسائل ریز و درشتی که گاهی تنها گفتنشان تسکین است و توزیع دردهای بی امان اجتماعی و نگفتنشان تحمل است و نوعی سازگاری اجباری!
 

     اکنون در عصری زندگی می کنیم که هر روزش بلکه هر لحظه اش آبستن یک تحول است؛ یک حادثه است؛ یک مسئله است؛ حال اگر مسائل امروز و دیروز و دیرینمان حل نشده باشند چه؟ بدیهی است که مسائل از مسائل زاده می شوند همچنانکه انسان از انسان زاده می شود و مدام بر جمعیت افزوده می شود و فضا پر می شود و برخوردها به شدت افزایش پیدا می کنند و لرزشها و لغزشها و جنبشها اوج می گیرند و اینچنین جامعه می شود لبریز از مسائل و البته سرانجامِ ام المسائل اجتماعی بودن هم می شود همین! سرزمین رنج! رنج از مسائل قابل حلی که خودمان برای خودمان می سازیم و درمانشان هم در خود ماست نه دیگران!
 

     درست است که بشر در چالشهای "جهانی شدن Globallization" بسر می برد و برخی از مسائل از این باب عایدمان می شود؛ منظورم مسائلی است ناشی از دگرگونیهای سریع عصر جدید که بواسطه ی اختراعات و اکتشافات و ابداعات و ارتباطات مدرن بی پرده و بی پروا جوامع را تحت تأثیر خود قرار می دهند و مسبب مسائل اجتماعی گوناگون می شوند (مسائل جهانی). درست است که کشور ما از نظر توسعه ی اجتماعی در دوران گذار بسر می برد و برخی دیگر از مسائل خود در طبیعت این دوران نهفته است و تنها محدود به ایران نمی باشد (مسائل خاص جهان سوم). درست است که در شرایط خاص و حساسی از نظر توسعه اقتصادی و تاریخ سیاسی بسر می بریم و از این جهت هم مسائل متعددی با منشاء بیرونی یا با تحریکات بیرونی در جامعه بروز می دهند و گسترش می یابند (مسائل ناشی از استکبارستیزی).
 

     اما با تمام اینها و بیش از اینها عمده مسائل اجتماعی ایران ما ناشی از قومیت و ملیت و مذهب و فرهنگ مان و بعبارتی گویاتر ناشی از "ویژگیهای خاص ایرانی بودن" مان است و در واقع خاص جامعه ی ما قلمداد می شود. و اینهمه بازاریست بر متفکران و جامعه شناسانمان که به نوع دیگری به مسائل اجتماعی گوناگون جامعه ی شان توجه کنند و به مطالعه ی عینی و تحقیق و تدبر علمی در رابطه با آنها بپردازند؛ ارزشها و هنجارهای اجتماعی جامعه را همپای زمان بازنگری و بازنویسی کنند و به تبع آن کنترلهای اجتماعی را به تناسب تقویت کنند و در راستای ایجاد جامعه ای با ثبات اجتماعی بالا تلاش کنند.
 

     از یکطرف مسائل وامانده ی دیروز و دیرین را بکاوند و بشکافند و از طرف دیگر مسائل روز را دریابند و برگویند و از این راه مدام بر آگاهیهای اجتماعی جامعه بیفزایند که این سطح از دانش و بینش و پویش اجتماعی نه شایسته ی کشوریست که تاریخ هزاره ای دارد و نشاید که ایران زمین با این ریشه ی بلند تاریخی اش در زمینه ی اجتماعی بسیار مسائل حل نشده ای داشته باشد و در مقابل، کشورهای سده ای و حتی دهه ای به چنان ثبات اجتماعیی رسیده باشند که الگوی ما و زبانزد ملت ما باشند! باید ببینیم که تا به امروز چه کردیم شایان تاریخ هزاره ای مان؟ چند کتاب و تحقیق ارزشمند جهانی و چند اندیشمند جهانی به جامعه ی بشریت عرضه کردیم؟ مگر چه مطالعات فراگیری از تاریخ اجتماعی و سیاسی و ادبی و هنری و فرهنگی و مذهبی مان به جهانیان ارائه داده ایم تا خود را بیشتر بشناسانیم؟ اساساً مگر خود و تاریخ هزاره ای مان را چقدر شناخته ایم که به دیگران هم بشناسانیم؟ انصافاً چند اثر جهانی داشته ایم که حداقل همپای سریال کره ای " افسانه جومونگ" توانسته باشد در سطح جهان، مخاطب جمع کند و علم و هنر و فرهنگ سرزمینش را آنچنان تبلیغ کند؟
 

     جامعه شناسی ما با تمام زیر مجموعه هایش باید این تاریخ هزاره ای را سخت بکاود و افسانه ها و داستانها و مذهبها و شخصیتها و پیروزیها و شکستهایش را یکبار دیگر با دانش و بینش اجتماعی بازیابد و بیرون بریزد. از این باب چه تحقیقها و چه مقالات و چه کتابها و چه سمینارها که باید صورت پذیرد و چه کتابخانه ها که پر شود و چه دستاوردها که نصیبمان شود! تا کی از این هزاره ای زیستنمان به چند مجسمه و سنگ نبشته و بز برنزی و شیر سنگی و کوزه ی شکسته و جام و سکه های رنگ باخته ی باستانی دل خوش کنیم که تحفه ی تمدن دیرینمان بوده و شگفتا که اکثر آنها را هم بیگانگان برایمان یافتند و خواندند و نوشتند و گذاشتند و یا بردند و هنوز هم اکثرشان و اعظمشان دست آنهاست و حالا ما باید سالها التماس کنیم که فقط چند روزی هویت تاریخی مان را بدهند با بچه هایمان خوب نگاهش کنیم و دوباره صحیح و سالم بازگردانیمشان!
 

     در این تاریخ هزاره ای اگر چیزی هست که صددرصد هست و بسیار هم هست باید بدستان خودمان بیابیم و برآریم و برملایش سازیم و اگر فکر می کنیم که نیست ساکت باشیم و مثل کشورهای دهه ای از این پس جامعه و تاریخمان را بسازیم!
گمان نگارنده بر اینست که جامعه شناسی در ایران ظرفیت بسیاری دارد برای کارکردن و جای زیادی دارد برای پیشرفت کردن بشرط آنکه خود را از گرد انفعال سنگین "غرب باوری" بتکاند و کفش و کمر و کلاه خود را بازجوید و برگیرد و هم خویش نگهدارد و هم پس بکاود و هم پیش بپاید. تاکی بنشینیم و منتظر مانیم تا در غرب اندیشه و کشفی کنند و کتابی بنگارند و پیش روند و آنگاه ما بعد از سالها آن کتاب را بدستش آوریم و مدتها وقت صرف ترجمه اش کنیم و بعد با افتخار تمام بارها و بارها آنهم بدون حق نشر تکثیرش کنیم و تحویل جامعه ی جویای علممان دهیم و سالهای سال دانشجویان اغلب خواب آلودمان واژگان آن را حفظ کنند و مرتب امتحان دهند و در نهایت فارغ التحصیلان جویای نامی و نانی همچون من و شما تحویل جامعه دهند و ما هم چنان کنیم که دیگران کرده اند و این چنین بگذرد و بگذرد تا نشر کتابی نو در غرب و تکانی در شرق!

 

     ما نباید منتظر باشیم تا مسائل اجتماعی ما را دیگران برایمان روشن  سازند و به بحث و گفتگو بکشانندآنهم از دیدگاه خودشان و با اولویتهای خودشان. باید بپذیریم که سنسورهای جامعه شناسان غربی با ویژگیهای خاص خودشان منطبق با مسائل اجتماعی ما نیست؛ بر برخی زیاده حساس اند و بر برخی دگر اصلاً حساس نیستند. این خود ماییم که باید با درک ارزشها و اولویتهای جامعه، مسائل اجتماعی خود را بشناسیم و مطالعه کنیم و راهکار بیندیشیم و کنترل کنیم. حتی غرب نشینان شرق هم نتوانند آنچنانکه خود توانیم به طرح و بحث مسائل اجتماعی ما بپردازند که دور از فضایی بسر می برند که می خواهند مسائلش را بررسی کنند.
 

     بهرحال با این طرز تفکر، جامعه شناسی شرقی برآنست تا به یاری خدا و دوستان هم اندیش، مسائل اجتماعی ایران را از خرد و کلان بتدریج مورد طرح و بحث و بررسی قرار دهد و در این راه متفکران و صاحبنظران را به یاری می طلبد تا بدور از منیّت و مادیّت تنها با تعصب علمی و تعهد ملی به ایران و مسائل اجتماعی آن بیندیشند. مجدداً تصریح می شود "جامعه شناسی شرقی" صرفاً از دیدگاه اجتماعی و آسیب شناسی اجتماعی به مسائل می نگرد و اساساً غیر سیاسی است؛ هرچند سیاست خود بعنوان یک پدیده ی اجتماعی مورد مطالعه ی جامعه شناسی قرار می گیرد اما حتی در آنصورت هم مطالعه ی عینی یک پدیده با دخالت محض در آن تفاوت دارد و این را هر صاحب اندیشه ای نیک می داند.
 

     ضمن اینکه نگارنده با قدرت تمام بر این باور است و بروشنی اعلام می دارد که مهمترین عامل در شکل گیری تمام مسائل اجتماعی کشور ما "فرهنگ" است و باز تأکید می کنم "فرهنگ"! هیچ عامل دیگری به اندازه ی فرهنگ و باز فرهنگ در بروز جمیع مسائل اجتماعی کشور مهم و مؤثر نیست و جامعه شناسی شرقی با محوریت این موضوع یعنی علت العلل قرار دادن فرهنگ در تمامی زمینه ها به بررسی مسائل اجتماعی ایران خواهد پرداخت و در این راستا هر بحثی که پیش آید چه خوشایند و چه ناخوشایند مربوط به خودمان خواهد بود و هر نقدی هم که شود بر خودمان روا خواهد بود.
 

     اما اینکه ویژگیهای جامعه شناسی شرقی چیست و چه می تواند باشد و متکی به چه عناصری خواهد بود بمرور زمان و در حد توان در این وبلاگ بدان پرداخته خواهد شد و اینکه ام المسائل بودن جامعه ی ما در چیست و چگونه است هم طی نوشتارهای پسین بویژه نوشتارهای زنجیره ای "یادت باشه!" که نقدی خواهد بود بر فرهنگ اجتماعی مان مشخص خواهد شد.
 

     در نهایت جامعه شناسی شرقی اگر چه امروز می تواند تنها یک عنوان قلمداد شود و در برابر جامعه شناسی غربی بر چیزی دلالت نکند جز آرزویی مقبول، اما یقین دارم که اگر آگاهی حاصل گردد و این آرزو هدف واقع گردد و در راستای آن برنامه ریزی شود و دوستان اندیشمند بما پیوندند و تلاش و کوشش پیوسته صورت گیرد روزی در همین نزدیکیها زیر همین عنوان، دستاوردهای قابل توجهی عرضه خواهد شد. آنها که درازکش آسمان را می نگرند تنها بهره ی شان از عصر جدید شاید دیدن هواپیمایی باشد که از بالای سرشان می گذرد، اما آنها که هشیارند و بیدار و برخاسته جهان را می نگرند همانها هستند که با هواپیما از بالای سر آرمیدگان می گذرند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

این ثانیه ها

گاهی ثانیه ها می گذرند بی آنکه نفسی کشیده باشیم!
و گاهی چه نفسها که می کشیم بی آنکه گامی به جلو نهاده باشیم!
و بهر حال آرام آرام سایه ی سبز حیات از سرمان می گذرد! ...
کاش این ساده ی سخت را همه باور داریم؛
عمر جز پویش پوشالی " این ثانیه ها" نیست که نیست! ...
نگرانم که اگر عمر حسابش سر " اندیشیدن" بود
یا به اندازه ی " فهمیدن" بود

سرلوحه ی ما " کودک یکروزه" نگارند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ادبیات, حسین شیران

[ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

 

نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities

حسین شیران

بخش چهارم

 

 

     مطابق آنچه در نوشتارهای پیشین آمد واقعیت اینست که انسانها در زندگی اجتماعی خود سعی می کنند در وهله ی نخست بر اساس ادراکات منظم و دائمی که از محیط دارند به یک "شناخت کلی" و در مرحله ی بعدی بر اساس مقایسات اجتماعی متنوع و متوالی که با دیگران انجام می دهند به یک "تعادل شناختی" نسبت به فضای اجتماعی پیرامون خود دست یابند. این شناخت و تعادل که حقیقتاً لازمه ی زیستن در هر اجتماعی است بینشها و نگرشها و داوریهای آنها را نسبت به جامعه شکل می دهد؛ رفتارها و واکنشها و عملکردهای آنها هم بنوبه ی خود مبتنی بر این بینشها و نگرشها بروز می کنند؛ بنابراین همچنانکه در دیاگرام زیر نشان داده شده است می توان گفت که رفتار و کردار افراد در جامعه تابع درک و فهمی است که از وضعیت و عملکرد نظام اجتماعی در اذهان آنها نقش می بندد.

ادراکات و برداشتها از اجتماع ← شکل گیری ایده ها و نگرشها ← بروز واکنشها و عملکردها

 

     حال اگر با هر موضوعیتی بازتاب ماوقع فضای اجتماعی در اذهان عمومی مثبت نباشد بدیهی است که نگرش افراد نیز در حداقلّ خود به آن موضوع و در حداکثرِ خود به نظام اجتماعی مثبت نخواهد بود و این طبعاً در رفتار و کردارشان نیز چه اظهار دارند و چه ندارند تأثیر سوئی بجای خواهد گذاشت. خواسته ی طبیعی افراد اینست که نسبت به شرایط بیرونی- از دولت و حکومت بگیرید تا محل کار و همکاران و حتی همسایگان، در شرایط تعادل و امنیت پایدار بسر برند و تلاش آنها برای کسب تعادل شناختی هم دقیقاً در همین راستاست. وقتی که ساختار شناختی آنها به هر دلیل در حالت عدم تعادل و یا تهدید به این حالت قرار گیرد نیروهایی در ذهن آنها دست بکار می شوند تا نخست شرایط جدید را تحلیل و تفسیر کنند و بر اساس اصل "اِسناد Attribution" در این مرحله سعی بر اینست که با نسبت دادن موضوع به علت یا عللی مشخص، ماوقع را برای خود معنی کنند و بعد در رابطه با جابجایی یا واکنش مناسب نسبت به آن تصمیم بگیرند.

 

     این واکنش ممکنست در عالم بیرون رخ دهد یعنی متوجه عوامل تغییر دهنده یا تهدید کننده باشد و یا ممکنست در درون رخ دهد و معطوف به ترمیم و تنظیم مجدد فضای ذهنی براساس شرایط جدید گردد. یعنی افراد چه به مقابله و مدافعه با شرایط بیرونی برخیزند و چه به انفعال و تسلیم و تغییر ذهنیات خویش برآیند در هر دو وضعیت اقدام آنها در راستای دستیابی دوباره به تعادل شناختی و بازسازی مجدد فضای ذهنی شان خواهد بود. با عبور از این تمهیدات و پیش گفتارها سرانجام به این مسئله ی اجتماعی مهم و اساسی می رسیم که مردم و بعبارت دموکراتیک شهروندان بطور طبیعی تمایل و انتظار دارند در جامعه ای که در آن بسر می برند در تمام زمینه ها با آنها به عدالت رفتار شود یعنی همانطور که پیشتر گفتیم مطابق تفاوتهایشان به آنها نگریسته شود و برابر استحقاقشان به آنها داده شود. اعطای حق اساساً فرآیندیست که مبتنی بر برخی اصول و موازین صورت گرفتنی است و بعبارت دیگر در اصل مبتنی بر ضوابط است؛ بر خلاف جود و بخشش که عموماً مبتنی بر روابط و محدود به اطرافیان است و اینجا باز می رسیم به آن گفتار نامیرای 1400 ساله که در نوشتار پیشین از آن عارف فرزانه نقل شد.

 

     ضابطه تعریف شاخص ها و معیارها و ملاکهایی است در جهت اعطای حق به صاحبان حق؛ از این رو دربرگیرنده ی عموم و ماهیتاً و حقیقتاً یک مسئله ی کاملاً اجتماعی است. مثلاً همینکه دولت یا هر کارفرمای دیگری میزان حقوق و پاداش همه ی کارکنان خود را بر اساس تفاوتهای معینی مانند مدرک، مهارت، تخصص، تأهل و متغیرهای دیگری تعیین می کند و بدون هیچگونه تبعیضی پرداخت می کند می گوییم که اعطای حق بر اساس ضوابط صورت گرفته است و عدالت اجتماعی و به تبع آن اصل برابری رعایت شده است. اما اگر هرگونه رفتار تبعیض آمیزی در تعیین و تخصیص و پرداخت حقوق میان کارکنان مشاهده شود می توان گفت که روابط بر ضوابط تسری و تسلط یافته است فلذا شرط عدالت و اصل برابری اجتماعی در عمل تحقق نیافته است و همچنانکه پیشتر گفتیم عدم رعایت عدالت در بیرون (فضای اجتماعی) به عدم تعادل شناختی در درون ( اذهان عمومی ) می انجامد و به تبع آن نگرشها و اعتقادات افراد تحت تأثیر قرار می گیرند و واکنشهای بعدی رخ می دهند.

 

     باید در نظر داشت - و این یک واقعیت اجتماعی است، که افراد در فرآیند اعطای حق یا همان اجرای عدالت، تنها به سازمان یا دولت و یا کلاً نظام اجتماعی بسنده و باصطلاح دل خوش نمی کنند بلکه خود نیز مرتباً پیدا و پنهان به محاسبه و نقد فرآیند مزبور می پردازند و بدقت روند امور را کنترل می کنند. آنها اینکار را همچنانکه در مقدمات گفتیم مبتنی بر اصل مقایسه ی اجتماعی انجام می دهند بدین معنا که شرایط ( همان داشته ها و برداشته های ) خود را با شرایط دیگران مقایسه می کنند و اینکار را نه یکبار بلکه بصورت مرتب انجام می دهند؛ اگر در این سنجشگری مشکلی ببینند ذاتاً آرامش درونی آنها بهم می ریزد و در صورت عدم رفع مشکل، در طول زمان وضعیت نامتعادلی در اذهان عمومی برقرار می شود و اینجاست که می گوییم افکار عمومی درگیر یک مسئله (ی نابرابری اجتماعی) است.

 

     تا اینجا تلاش شده است چگونگی شکل گیری یک موضوع مانند ادراک نابرابریهای اجتماعی در افکار عمومی روشن شود؛ با تذکر مجدد آن اصل جامعه شناختی که باید به ادراک نابرابریهای اجتماعی بیشتر از مصادیق یا واقعیت نابرابریهای اجتماعی در جامعه اهمیت داده شود اینک ادامه ی بحث را از منظر مقابل پی می گیریم. واکنش یا وظیفه ی نظام اجتماعی حاکم بر جامعه در برابر افکار عمومی چیست و یا چه می تواند باشد؟ جریان یک مسأله اجتماعی در بستر افکار عمومی چنین نیست که بلافاصله منجر به عمل یا عکس العمل گردد؛ بعبارت دیگر از زمان شکل گیری یک مسئله ی اجتماعی در افکار عمومی تا بروز واکنشهای اجتماعی ناشی از آن ممکنست زمان زیادی صرف شود و این به ظرفیت افکار عمومی یا باصطلاح "شکیبایی اجتماعی" در هر جامعه، نوع و شدت عوامل بوجود آورنده، شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه اعم از اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و غیره و نیز چگونگی رهبری افکار عمومی، وقوع حوادث جانبی محرک و مساعد کننده و عوامل متعدد دیگر بستگی دارد.

 

     بنابراین اگرچه وجود یک جریان اجتماعی در بستر افکار عمومی تظاهرات عام خود را دارد اما بروز تظاهرات خاص در گروی تحقق شرایط و عوامل متعددیست که ممکنست به وقوع زودرس یا دیررس بینجامد و گاهی هم ممکنست علیرغم التهابات درونی هیچ واقعه ای از جانب افکار عمومی رخ ندهد. آنچه مهم است تکلیف نظام اجتماعی در برابر افکار عمومی است. لازم به ذکر است که در کلیت این نوشتار شرط دموکراسی مفروض بوده است و بدیهی است که در شرایط غیر دموکراتیک توجه به مردم و افکار عمومی مدنظر نیست و مورد انتظار نیز نمی باشد. پیشتر گفته ایم که شکل گیری افکار عمومی و اهمیت یافتن آن در معادلات سیاسی - اجتماعیِ عصر حاضر، ساخته و پرداخته ی تحولات اجتماعی قرون جدید است و با توجه به گسترش فلسفه ی اجتماعی و حکومتهای دموکراتیک در سرتاسر جهان امروز دیگر توجه به مردم و افکار عمومی یک مسئله ی روشن و اساسی است. سخن بر سر اینست که چطور این مسئله در نظامهای اجتماعی تحقق می یابد؟ تحلیل فرآیند شکل گیری افکار عمومی خود در این مسئله راهگشاست.

 

     از آنجا که فرآیند ادراک نابرابریهای اجتماعی در مرحله ی نخست پدیده ای نیست که قابل مشاهده و کنترل باشد- چراکه نمی توان از افراد انتظار داشت یا وادار کرد که نبینند و نشنوند آنها بهر حال می بینند و می شنوند و بر آن اساس به یک برداشت کلی از شرایط موجود می رسند و درست یا نادرست آن را ملاک اندیشه و عمل خود قرار می دهند؛ نظام اجتماعی با پی گیری عکس فرآیند فوق می تواند به اصل قضیه نائل گردد. بدین معنی که در تمام سطوح از نوع رفتار و واکنش افراد به طرز تلقی و نگرش آنها پی ببرد و از نوع نگرش آنها نحوه ی ادراک و برداشت شان از موضوع را استنباط کند. وقتی به این باور رسیدیم که بین ادراکات و نگرشها و واکنشهای افراد رابطه ی مستقیم وجود دارد توجه به یک بعد و ندیده گرفتن ابعاد دیگر در بررسی واقعیتهای اجتماعی نارسا و ابتر خواهد ماند.

بررسی واکنشها و عملکردها ← رد گیری ایده ها و نگرشها ← استنباط ادراکات و برداشتها

 

     افکار عمومی "آیینه بی زنگار روزگار" است؛ یعنی علیرغم بازتابش انوار گوناگون و اصیل و غیر اصیل و مستقیم و غیر مستقیم از جهات مختلف، تصویری که آخر سر از واقعیتها در آن باقی می ماند معرفی ناب و بی غل و غش از حوادث روزگار است؛ مگر نه اینکه بسیاری از وقایع تاریخ جهان بر اساس این تصاویر بازمانده در اذهان عمومی بازسازی شده اند و سر از خاک اغفال و تحریف بر آورده اند. در هر جامعه ای که "حرمت و سلامت" این آینه پابرجا باشد حقایق زمان تحریف نخواهند شد و وقایع زمان پنهان نخواهند ماند.

 

     زبان گویای افکار عمومی همان مطبوعات و رسانه ها هستند که بعنوان رکنی اساسی در برقراری دموکراسی، رابط میان مردم و حاکمیت در نظر گرفته شده اند. از طرفی باید در نظر داشت که گسترش و ترویج عنصر آگاهی در نزد مردم در افزایش توان ذهنی آنها در ادراک و تحلیل و تفسیر مسائل گوناگون نیز از مسائل بسیار ضروری است. مردم جامعه ای که در سطح بالایی از آگاهی اجتماعی به سر برند با فهم متعالی از شرایط جامعه، می توانند از بازتاب ادراکات و برداشتهای غیر اصیل و غیر واقعی بر آینه ی افکار عمومی بکاهند و از زایش هیجانات کاذب جلوگیر ی کنند و پاسبان صداقت و امنیت اجتماعی‌ای باشند که خود طبیعتاً طالب آنند.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی

[ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

 

نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities

حسین شیران

بخش سوم

 

 

     از عارفی فرزانه پرسیدند کدام برتر است: به اندازه بخشیدن یا بی حساب بخشیدن؟ و در کمال شگفتی از وی که خود خدای بی حساب بخشیدن بود شنیدند: به اندازه بخشیدن! بی حساب بخشیدن همه چیز را از مسیر اصلی خود خارج می کند اما به اندازه بخشیدن همه چیز را به جایگاه واقعی خویش باز می گرداند. این گفته به مذاق علمای اخلاق خوش نیامد و دل بر پذیرش آن ننهادند. حتی مریدان و معتقدان وی هم چون آنچه شنیدند را با آنکه از او شنیدند همخوان ندیدند دم نزدند و لاجرم سکوت اختیار کردند! سکوتی تاریخی به درازای قرنها بلکه چهارده قرن! بله چهارده قرن! چون آن عارف فرزانه که مورد این سؤال واقع شد کسی نبود مگر علی امیر مؤمنان!

 
     و بر این تقدیر بود که آن گفته ی نغز در روزگارانیکه عرفان و اخلاق بر زندگی بشریت سیطره داشت و عرفا و علمای اخلاق جز به خودسازی و حداکثر نجات فرد به فرد نمی اندیشیدند چهارده قرن در دل تاریخ مسکوت و معلق ماند و حتی عارف و عالمی چون سید رضی که خود از سلاله ی صالح آن عارف فرزانه بود سر از سرّ آن درنیاورد و جزو سخنان عجیب و غریب وی که نیاز به تفسیر دارد در آخر آخرهای نهج البلاغه جایش داد! بله بسی عجیب بود بر علمای اخلاق که چطور می شود آنکه از حق خویش می گذرد و هر چه دارد را به یک نگاه می بخشد با آنکه هر چه می دهد به صد حساب می کشد و به صد تراز می نهد نه به یک مقام بلکه در مقامی پایین تر هم باشد؟! و بر مریدان و معتقدان وی هم بسی عجیب تر که چطور می توان پذیرفت از کسی که خود استاد مسلم جود و بخشش باشد و بر برتری بی شائبه ی عدل بر جود فرمان دهد!

 

     اما اکنون که فلسفه اجتماعی جا افتاده است و علوم اجتماعی یکی پس از دیگری رونق گرفته اند و عدالت اجتماعی مطلوب عالم گشته است می بینیم که چطور این سخن شگفت چون درّی درخشان که در دل شب پرده در شود از سینه ی تاریخ برون فتاده است و بر آفاق عقول و معرفت بشری درخشیدن گرفته است. امروز که اساس جوامع بشری بر قوانین و مقررات اجتماعی استوار است و فریاد برابری طلبی و برابر انگاری از هر گوشه ای از جهان به گوش می خورد ارزش و مفهوم این گفته و گوینده اش بمراتب روشن تر و مشخص تر می شود چرا که اساس همه ی آن مطلوب و مطالبات، خود بر عدالت Equity است و این عدالت مفهومی است کاملاً اجتماعی، ناظر بر همه ی افراد و دربرگیرنده عموم مردم. هم ایشان در ادامه ی آن گفتار نغز چنین افزوده اند که "عدالت اداره کننده ی عموم است و جود پدیده ای خاص"؛ یعنی با عدالت می توان جامعه ای را اداره کرد و با جود تنها می توان عده ای را شاد کرد.

 

     عدالت دربرگیرنده ی همه است و جود فراخور عده ای خاص و در یک کلام عدالت پدیده ای اجتماعی است و جود پدیده ای انفرادی. و این تمام آن چیزیست که سالهای سال است دنیا با تمام توانش به خیال آن می جوشد و به کمال آن می کوشد! و اینچنین گفتار آن فیلسوف ناشناس در زمان خویش بعد از چهارده قرن تعبیر می شود و تحقق می یابد! پس چه خرده ای بر آنها که سر از گفتار فیلسوفی در نیاوردند که در حد فهم 1400 سال بعدش سخن می گفت و چه تأسفی بر تعلیق و تأخیر گفته ای که 1400 سال پیش از زمان خود عقول علمای زمان را به بازی گرفته است! "مردم دشمن آنند که نمی دانند [و نمی فهمند]" ! و این گفته ی بلند اقبال هم همسایه ی دیوار بدیوار آن گفته ی بلندمنظر است هم در نهج البلاغه و هم در عالم معنی! و دیگر عجب نیست حداقل آنها که دغدغه ی جامعه و زندگی اجتماعی دارند دیگر نهج البلاغه را از آخر و از آن سخنان عجیب و غریبش که شاید همه امروزی باشند مورد مطالعه قرار دهند و با روشنی دانش امروزی در سطر به سطرش تدقیق و تفحص کنند!

 

     این میان گفتار را از آن جهت آوردیم که در بحث از نابرابریهای اجتماعی که موضوع این سلسله نوشتارهاست اساس بر برابریست و اساس برابری خود بر عدالت است؛ و عدالت یعنی به هرکس به اندازه ی استحقاقش دادن؛ آنچه در گفتار پسین می آید در ادامه ی همین بحث خواهد بود.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی

[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities

حسین شیران

بخش دوم

 

     در جامعه شناسی اصل بر اینست که ادراک نابرابری، از موضوعِ ادراک نابرابری مهمتر انگاشته شود یعنی باید به ادراک نابرابری نسبت به خود نابرابری اهمیت بیشتری داده شود. از این اصل نباید چنین برداشت شود که جامعه شناسی به واقعیتهای نابرابری اجتماعی کم محلی می کند؛ هرگز چنین نبوده و نیست اتفاقاً موضوع مورد مطالعه ی جامعه شناسی همین واقعیتهای اجتماعی است و از نظر اجتماعی، همه چیز و در این میان خود ادراک نابرابری هم برآمده از واقعیتهای اجتماعی هستند. این اصل تنها بیانگر اینست که صرفنظر از درستی یا نادرستی امر، باید به ادراک و انعکاس آن در اذهان عمومی هم توجه ویژه داشت چرا که بازتاب وقایع در افکار عمومی اگر هم مبتنی بر سوء برداشت باشد باز هم تبعات قابل تصور خود را خواهد داشت و در بستر جامعه مسئله ساز خواهد بود. پس لازم است واقعیت نابرابری با ادراک نابرابری دو چیز جدای از هم تصور شوند. ممکنست در اصل واقعیت نابرابری وجود نداشته باشد اما در افکار عمومی چنان انگاشته شود و یا واقعیت بنحوی دگر باشد و بنوعی دیگر منعکس گردد. از طرفی ممکنست مضامین و مصادیق متعددی از نابرابریهای اجتماعی در جامعه وجود داشته باشد و روح افکار عمومی از آن خبر نداشته باشد. از اینروی نباید بین واقعیت نابرابری و ادراک نابرابری پیوستگی قطعی در نظر داشت.

 

     حقیقت اینست که درک و فهم یک واقعیت اجتماعی بسته به شرایط متعددی است که واقعاً تحقق همه ی آنها برای درک حقیقی یک واقعیت بندرت فراهم می شود. آنچه مسلم است اینست که قدرت و توانایی ذهنی افراد در درک واقعیت یکسان نیست و از یک موضوع واحد، ممکنست ادراکات متفاوت و حتی متناقضی حاصل گردد. چرا که اولاً ماهیت مسائل اجتماعی بنحویست که به تمامی قابل انتقال به مخیله ی افراد نمی باشد؛ از طرفی قابلیت افراد هم به حدی نیست که موضوع را به تمامی دریافت کنند فلذا آنچه در عمل تحقق می یابد اینست که افراد به گزیده هایی از موضوع دست می یابند و بر اساس آن در رابطه با کلیت موضوع داوری می کنند. اگر بخواهیم کلی تر در رابطه با علل تفاوتهای ادراکی در افراد از یک موضوع خاص بحث کنیم باید سه دسته از عوامل را در نظر داشته باشیم:

     الف- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک کننده (مدرِک)

     ب- عوامل مربوط به موقعیت و ویژگیهای ادراک شونده (مدرَک)

     ج- عوامل مربوط به فضای اجتماعی وقوع ادراک (زمینه ی ادراک).

 

     از آنجاییکه عوامل مربوط به مدرِک و مدرَک و زمینه ی ادراک نوعاً متغیر می باشند پس باید انتظار داشته باشیم که با ادراکات و برداشتهای متنوع و متعددی از یک موضوع روبرو شویم و همینطور هم است. در اینصورت این پروسه ی ذهنی و درونی که به شکل گیری تصورات گوناگون از یک موضوع واحد می انجامد و قابل کنترل هم نیست حتی برای خود افراد چون به هرحال اگر هم نتوانند تظاهر کنند نمی توانند که نبینند و نشنوند و نیندیشند، از نظر اجتماعی چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ واقعیت اینست که افراد در این حد که نمی مانند؛ طبق "نظریه تعادل شناختی" که در نوشتار پیشین مورد اشاره واقع گردید و طبق "اصل مقایسه اجتماعی" که این نیز در حوزه روانشناسی اجتماعی و توسط "لئون فستینگر Leon Festinger" ارائه شده است، انسانها بصورت دائمی برداشتها و پنداشته های خود را با دیگران مقایسه می کنند ( و بیشتر با افراد مشابه خود تا به نقطه نظرات مشابهی برسند) و با ارزیابی شخصی عقاید و تصورات خویش سعی می کنند به یک باور کلی متعادل از خویش و غیر خویش دست یابند. و دقیقاً بواسطه ی چنین ارتباطات و مقایسات و ارزیابی هاست که افکار عمومی در جامعه شکل می گیرد و جریان می یابد. از این پس آنچه در افکار عمومی جریان دارد نمی تواند نادیده انگاشته شود و کم اهمیت جلوه داده شود.

 

     افکار عمومی مظهر تعدیل شده ی فراز و فرودهای ادراکات و برداشتهای تک تک افراد جامعه است. افکار عمومی چکیده ی تصفیه شده ی تراوشهای ذهنی افراد جامعه است. افکار عمومی یک واقعیت عینی است از تصورات و ذهنیات مردم درباره نظام اجتماعیی که در آن به سر می برند. افکار عمومی برخاسته از همه افراد جامعه است در عین اینکه متعلق به هیچ کس هم نیست؛ نفَسی است که در جان جامعه جریان دارد؛ بیخود نیست که حکومتها همیشه دغدغه ی کنترل این نفس را داشته اند. معروف است که ناصرالدین شاه قاجار آنگاه که در هوای زنان و دختران زرین ساچ و سیمین ساق غرب اروپا را گشت و در کنار آن، تمدن و فرهنگ غرب نیز خواسته یا ناخواسته به چشمان مبارکشان خورد آنگاه که به ایران برگشت تنها تحفه اش از غرب را در قالب سفارشی به عواملش چنین ابراز فرمودند که "نباید گذاشت مردم بفهمند" و گرنه دیگر نمی توان بر آنها حکومت راند! البته این سفر شاهنشاه ایران زمین بر غرب را دستکم از نظر این نوشتار نباید چندان هم خالی از افاده دانست که حداقل دستاورد همایونی اش این بود که شاه با قدرت افکار عمومی آشنا شد و بر اهمیت آن واقف گردید!

 

     تصور می کنم و بیش از آن امیدوارم که این نوشتار کوتاه توانسته باشد در توضیح آن اصل جامعه شناختی که ادراک نابرابری های اجتماعی از خود واقعیت نابرابریهای اجتماعی مهمتر است مؤید بوده باشد با این نتیجه مجمل که ادراکات اجتماعیِ پراکنده از نابرابریهای اجتماعی در اذهان مردم در نهایت در کانون افکار عمومی جامعه تعدیل و تقویت می شوند و در سطح جامعه جریان می یابند؛ کنار گذاشتن یا کم توجهی به آنها در واقع کنار گذاشتن مردم از صحنه ی جامعه یا بی اهمیت جلوه دادن آن است؛ چه حذف یا طرد نظر کل در رابطه با کل نمی تواند در سرانجام خودِ کل عاری از عوارض ناخوشایند باشد! ادامه ی بحث را در نوشتار بعدی پی خواهیم گرفت.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی

[ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

نابرابريهاي اجتماعي Social Inequalities

حسین شیران

بخش اول

 

مقدمه

     در رابطه با نابرابريهای اجتماعي تا به امروز تعریفها و بحثهای مبسوط و فراوانی صورت گرفته است اما ما در این نوشتار بجای پرداختن به آنها به آنچه در این ارتباط بصورت عامیانه در ذهن مخاطبان وجود دارد اکتفا و اتکا نموده و بحث خود را از آن نقطه آغاز مي کنيم. يعني بجاي اينکه بگوييم خواص- حال از افلاطون بگیرید تا همين گيدنز که هنوز هم زنده است، در اين باب چه فرموده اند به اين موضوع مي پردازيم که عوام در اين باره چه مي بينند و چه مي انديشند و در واقع انعکاس نابرابریهای اجتماعی در آیینه ی افکار عمومی چگونه است؟ برای ورود به موضوع لازم است پیشتر به چند پیش گفتار کوتاه اشاره شود.
 

برابری و نابرابری
     همچنانکه مي دانيم مفهوم نابرابري Inequality خود موقوفست بر تعريف برابري Equality و اين در نزد عوام بمعناي برخورد و رفتار يکسان و عاري از تبعيض مي باشد از اینرو نابرابری را هم بطور ساده و عامه فهم "برخورد و رفتار غیر یکسان و تبعیض آمیز" با افراد قلمداد می کنیم. بدیهی است که این تعریف از دیدگاه اجتماعی مد نظر قرار می گیرد.

 

برابری طلبی و برابری انگاری
     در همين ابتدا بهتر است جهت مشخص تر شدن روند بحث به تمايزي اساسي در اين رابطه اشاره کنيم و آن تمايز و حتی تباینی مفهومي است ميان برابري طلبي و برابري انگاري Egalitarianism . در بیان این وجه تمایز بطور خیلی خلاصه می توان گفت که در برابر انگاري به افراد صرفنظر از تفاوتهايشان به چشم يکساني نگريسته مي شود در حاليکه در برابري طلبي اتفاقاً افراد از منظر تفاوتهايشان نگريسته مي شوند. به بياني ديگر برابر انگارها عليرغم تفاوتهاي آشکاري که ميان انسانها هست همه ي آنها را برابر و يکسان مي دانند و اين مساوات طلبی البته بيشتر در مسائل حقوقی و مدنی و حقوق بشر مطرح است و در جاي خود از ارزشهاي والايي هم برخوردار است اما در برابري طلبي به تفاوتهاي معيني ميان انسانها استناد مي شود و نظر بر اينست که به هرکس به اندازه ي استحقاقش داده شود و آن بيان معروف افلاطون يعني "برابر انگاشتن نابرابرها خود نوعي نابرابريست" ناظر بر همين مقصود از برابري است. شاید اطلاق انصاف طلبی در این باره مفید بر معنی واقع شود.

 

افکار عمومی: آیینه ی بی زنگار روزگار
     می دانیم که نابرابري اجتماعي پدیده ای امروزی و دیروزی نیست و از آغاز تاریخ زندگی اجتماعی بشر همزاد وی و بومي جوامع بشری بوده است اما ادراک و تحليل و تفسير نابرابریها در بستر حوزه ي عمومي را بايد از دستاوردهاي نوين بشريت بحساب آورد. واقعيت اينست که تاچندي پيش افکار عمومي يا همان کلیت برداشت مردم از شرايط اجتماعي هيچ محلي از اعراب نداشت و حتي خود مردم هم در معادلات سياسي و اجتماعي عددي بحساب نمي آمدند. ميزان، اراده و خواست سلطان بود و مردم جز بندگاني بي زيان و رعايايي بي زبان چیزی بیش براي سلاطین نبودند و بودند چون بايد تعدادي می بودند تا قبلگان عالم بر آنها سروري کنند.

 

     اما از زماني که رعيت به شهروند تبديل شده است شرايط اجتماعي جوامع بشری به تمامي دگرگون شده است و امروز توجه به مردم و خواستهاي آنها از ارزشهاي مقبول و متعارف جهان نوين بشمار می رود و اینهمه تلاش رسانه ای و گسترش ارتباطات و توسعه ی فناوریها حکایت از محوريت افکار عمومي در عصر حاضر دارد و مدتهاست که این پديده ی نوظهور رسماً بعنوان يک واقعيت اجتماعي در سرتاسر جهان مورد پذیرش واقع شده است و بطوريکه مي بينيم حتي حاکمان توتاليتر هم خود را ملزم و مفتخر به توجه و خدمت به مردم مي دانند و يا حداقل چنین مي نمايانند. اين کلمات معترضه ی "تنوير افکار عمومي" و "تشويش اذهان عمومي" که در دنیای ارتباطات امروزین مرتب به گوش مي خورد بیانگر حساسيت و اهميت باور عموم در روزگارانيست که حکومتها داعيه ي مردمسالاري را به سختي با خود به يدک مي کشند.


     اکنون افکار عمومي بواسطه ي آگاهي و بينش اجتماعي و ارتباطات و امکانات متعددي که کسب کرده است دائماً تحولات اجتماعي جامعه و حتي جهان را زير نظر دارد و سخت به تجزيه و تحليل آنها مي پردازد و در این " آیینه ی بی زنگار روزگار" حالا دیگر آن تفاوتها و نابرابريهاي اجتماعي که ديروز و در دوران بنده و رعيت پروري بعنوان مقدراتی طبيعي و بديهي به راحتي مورد پذيرش عموم قرار مي گرفت امروز در دوران شهروندی و مردم سالاري به سختي مورد ترديد و تحديد و انتقاد واقع می شوند و هر چگونگي کوچکي با چرايي بزرگ روبرو می گردد!

تعادل شناختی
     در روانشناسی اجتماعی نظریه ای هست بنام "نظریه شناختی Cognitive Theory" که در حقیقت پرورده ی دامان مکتب گشتالیستها از جمله "فرایتز هایدر Fritz Heider" می باشد. در این نظریه چنین آمده است که انسانها در جستجوی دائمی تعادل شناختی هستند یعنی در پی آنند که به شناخت کلی منظم و منسجمی از محیط زیست اجتماعی خود دست یابند و برای همین خواسته یا ناخواسته دائماً فضای پیرامون خود را می پایند و تغییرات و تحولات آنرا رصد می کنند و به نقد و بررسی آنها می پردازند. در این میان اگر مسئله ای پیش آید که با شناخت کلی آنها که از همین راه یعنی ادراک دائمی پیرامون خود بدست آورده اند همخوانی نداشته باشد فضای روانی شان متشنج می شود و بعبارتی تعادل شناختی آنها بهم می خورد و مادامیکه این "تنافر شناختی Dissonance Cognitive" به هر ترتیب مرتفع نشده باشد آنها در وضعیت چالش به سر خواهند برد و رفتار و پندار و داوری شان تحت تأثیر این بهم ریختگی خواهد بود تا اینکه دوباره به تعادل درونی خود نائل گردند.

ادراک نابرابری
     ادراک Perception در لغت همچنانکه می دانیم بمعنای دریافتن، پی بردن و فهمیدن است. و در مطالعات روانشناسی اجتماعی به فرایندی درونی اطلاق می شود که در ارتباط با محیط اجتماعی ( اعم از انسانها و ارگانها و کلاً هر چیز دیگری که موضوع آن واقع شود ) در ذهن افراد شکل می گیرد و سازمان می یابد. ما در این نوشتار ادراک را بطور ساده برداشت و پنداشت افراد از محیط زیست اجتماعی شان در نظر می گیریم. بر این اساس ادراک نابرابری عبارت خواهد بود از برداشتها و پنداشتهای افراد از برخوردها و رفتارهای تبعیض آمیز در سطح جامعه و آنگاه که از ادراک نابرابریهای اجتماعی عام سخن می گوییم در واقع انعکاس مضامین و مصادیق نابرابریهای اجتماعی در اذهان و افکار عمومی منظورمان است.

     موضوع ادراک نابرابری هر چیزی می تواند باشد اما بیش از آنکه موضوع ادراک نابرابری مهم باشد این خود ادراک نابرابری است که بشدت اهمیت می یابد و با انعکاس در اذهان عمومی و پردازش و گسترش در افکار عمومی بطور جدی مسئله ساز می گردد. بدلیل اهمیت موضوع در نوشتار پسین این موضوع را پی خواهیم گرفت.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, نابرابریهای اجتماعی

[ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه و جامعه شناس Society and Sociologist 

حسین شیران

 

     حدود 170 سال از زمانيکه اصطلاح جامعه شناسي بر زبان "اگوست کنت" جاري شد مي گذرد. در اين مدت نه چندان دراز اين علم جوان از فراز و نشيبهاي نظري و عملي بسياري گذشت تا توانست در ميان و بلکه در مقابل رقيبان قدرتمند و پرمدعا، موضوع و قلمرو و هدف خود را مشخص سازد و با کسب وجهه ي علمي براي خويش، در مدت زماني کوتاه از رسميت و مقبوليتي عام در سطح جهان برخوردار شود. اکنون ديگر نه در علميت جامعه شناسي ترديدي هست و نه در ضرورت آن و اينک مي توان گفت که هرجا جامعه اي رسماً به حدود و ثغور و باصطلاح بلوغ خويش نائل و واقف گشته است جامعه شناسي هم بعنوان يکي از ضروريات در آن پا گرفته است و در اين ميان کشور ما نيز در اين عصر شتاب، از قافله ي تيزپاي بشريت عقب نمانده است و به هر حال مي بينيم که جامعه شناسي در ايران بيش از پنجاه سال ( از 1336 که نخستين بار رشته ي علوم اجتماعي در دانشگاه تهران تأسيس شد ) سابقه دارد و اينک در هر گوشه اي از اين خاک عزيز در گرايشهاي مختلف تدريس مي شود. 


     اما مسئله اي که مطرح است اينست که هنوز بنظر مي رسد جامعه شناسي به جايگاه حقيقي خود در جامعه و در ارتباط با ساير علوم دست نيافته است فلذا به تبع آن مسائل و امور اجتماعي ما آنچنان که بايد، از دیدگاه اجتماعي مورد بحث و بررسي علمي قرار نمي گيرند و از اينروست که مي بينيم جامعه لبريز از مسائل اجتماعي مستور و مغفول مانده و حل نشده ايست که در ژرفا و پهناي تن ستبر اجتماعمان جريان دارند و آثار و تبعاتشان در جان نزار فرهنگ مان پراکنده اند و مدتهاي مديدي هم است که دست و پاگير اهالي ايران زمين بوده اند و دريغا ديگر نوعي سازگاري و يا بي اعتنايي هم نسبت به آنها در جامعه بچشم مي خورد! در اين باب چندان بر علوم ديگر خرده اي نيست که آنچه اينجا اينچنين به امان خدا وامانده است بر عهده ي علم جامعه شناسي بوده است که متأسفانه خود از همپايي با جامعه جامانده است!


     اينکه آيا جامعه شناسي ايران با اين نيم قرن سابقه (بقول تبليغاتچي ها)، بحدي از توان و بلوغ رسيده است که حداقل پاسخگوي مسائل اجتماعي خودش باشد (حال مسائل جهاني پيش کش!) يا بحدي از زايندگي و باروري رسيده که بر بنيان مشخصاً غربي آن شاخ و برگي هرچند کوچک بيفزايد، خود مسئله اي ديگرست که طبعاً پاسخي از نقطه نظر تحقيق و تدقيق مي طلبد نه تئوريک و ما در اين نوشتار نه بدان بلکه در مرحله ي نخست به بررسي اين موضوع مي پردازيم که جايگاه حقيقي علم جامعه شناسي در جامعه کجاست؟ و يک جامعه شناس در چه موضعي بايد قرار گيرد و از چه ديدگاهي به بررسي مسائل اجتماعي جامعه در سطوح مختلف بپردازد؟


     مي دانيم که زندگي اجتماعي انسان در ابعاد گسترده و گوناگوني جريان دارد و هر بعدي از آن موضوع شاخه اي از علوم و دانش بشري واقع شده است و مورد مطالعه قرار مي گيرد. در اين ميان جامعه شناسي هم عليرغم همپوشانيها و اشتراکاتي چند با علوم ديگر، موضوع و قلمرو و هدف خاص خود را يافته است و در اين راستا حيات علمي خود را پي مي گيرد. اما حيات علمي در اندرونيِ خواص يک چيز است و ورود علم به متن جامعه چيزي ديگر؛ به بياني ديگر بردن حيات اجتماعي به دانشگاه يک مقوله است و آوردن دانشگاه به حيات اجتماعي مقوله اي ديگر. علمي که تنها در حصار دانشگاهها و در انحصار اساتيد و صرفاً در خدمت دانشجو پروري و توليد چند کتاب و مقاله و پژوهش باشد در بهترين شرايط چيزي جز مصداق عيني "علم براي علم" نخواهد بود. جامعه شناسي ما هم بيشتر ( اگر نگوييم کلاً ) در دانشگاههايمان جريان داشته است و دارد و در عرصه ي اجتماع بسيار کمرنگ تر از علوم ديگر ظاهر شده است و مي شود و اين واقعيتي است غير قابل انکار و مسائل اجتماعي گوناگونِ مطرح نشده و بحث نشده و حل نشده در کشور خود گوياي اين نارسايي علمي و عملي در اين حوزه است!
 

     جامعه شناسي نبايد تنها در چارچوب تئوريک محصور بماند و فارغ از گيرودار زندگي اجتماعي در کنج دنج عافيت به حيات علمي خويش بپردازد. اگر واقعيت علم جامعه شناسي را پذيرفتيم ( که فکر هم نمي کنم ديگر کسي پيدا شود - حداقل در کشور ما، که با پذيرش اين مسئله مشکلي داشته باشد و احياناً اگر هم داشت بايد ابتدا به تاريخ جامعه شناسي بازگردد و آنهمه کش و قوسِ تئوريک صرف شده در اين رابطه را مطالعه کند و اگر با دست پر بازگشت مطرح سازد) بايد اين حقيقت را هم بپذيريم که موضوع مطالعه ي جامعه شناسي در کليت خود همچنانکه از عنوانش هم برمي آيد "جامعه" است و از آنجا که جامعه در تماميت خود در برگيرنده ي همه ي امور و پديده هاي اجتماعي است که در آن شکل مي گيرند و جريان مي يابند و بر آن تأثير مي گذارند و از آن تأثير مي پذيرند؛

 

     پس جامعه شناسي لاجرم بايد در موضعي قرار گيرد که بتواند کليت وقايع و امور اجتماعي گوناگون را در ارتباط با جامعه در نظر بگيرد و ميزان تأثير و تأثرپذيري آنها از جامعه را مورد مطالعه ي علمي قرار دهد؛ لازمه ي اين امر مهم و ضروري هم اينست که جامعه شناسي در یک کلام باصطلاح در رأس علوم ديگر قرار گيرد. اما اين گفته از آن جهت که مستعد ايجاد سوء تفاهم مي باشد و از طرفي ممکنست تداعي گر آن نظريه ي امپرياليستي معروف کنت و قائلين ديگرش باشد به توضيح بيشتري نياز دارد که ذيلاً مختصر و مفيد و البته در حد توان به آن مي پردازيم.
 

     قبل از هر چيز بايد گفت که در رأس قرار گرفتن يک علم نبايد بمفهوم اهميت و حاکميت و تعيين کنندگي بيشتر آن علم نسبت به علوم ديگر قلمداد شود بلکه تنها به مفهوم "سرانجام رساننده" يا "تمام کننده" بايد مطرح باشد. اگر همه ي علوم را بر جامعه فايدتي مترتب باشد که هست، جامعه بعنوان يک کل بايد تمام کننده اي داشته باشد تا کارکرد همه ي تخصصها را در سطح کلي نسبت به جامعه در نظر گيرد و در راستاي اهداف والاي آن تنظيم کند؛ اين تمام کنندگي مي تواند تمام علوم از جمله خود جامعه شناسي را از لبه ي پرتگاه "علم براي علم" دور کند و بدامان گسترده ي جامعه باز گرداند. جامعه شناسي نمي تواند آنچنانکه در نظريه ي امپرياليستي مطرح بود علوم ديگر را تحت سيطره و سلطه ي خويش بگيرد. گذشت آنزماني که سايه ي شوم تحويل گرايي بر سر علوم حتي خود جامعه شناسي گسترده بود. اکنون ديگر عصر تخصص گرايي است و هر شاخه از علوم جايگاه حقيقي خود را تثبيت شده مي بيند فلذا در رأس قرار گرفتن جامعه شناسي هم نمي تواند ضرورت وجودي علوم (انساني) ديگر را انکار کند؛ در واقع اين امر نه ممکنست و نه مطلوب؛ چون اگر جامعه شناسي بخواهد مطابق نظريه ي امپرياليستي هر رشته ي علمي ديگري مثلاً روانشناسي را نفي و در خود مستحيل سازد و در واقع کارکرد آنرا خود به عهده بگيرد لاجرم بايد از آن رأس فرود آيد و اين به سقوط خويش و نفي خود ادعا خواهد انجاميد.
 

     ديگر اينکه تمام کنندگي جامعه شناسي بمعناي وابستگي و نياز مطلق ساير علوم به آن نيست. يعني علوم ديگر در سير رشد و تکامل و حيات علمي خود بطور مطلق نيازي به جامعه شناسي ندارند. مسئله اينست که جامعه شناسي به حکم اينکه آن علوم و يا هر چيز ديگر مانند گروهها و هنجارها و ساختارها و نهادهاي اجتماعي را بعنوان يک واقعيت اجتماعي در جامعه تشخيص مي دهد بايد به بررسي و شناخت آنها در ارتباط با جامعه و ساير واقعيتهاي ديگر بپردازد و اين کار و وظيفه ي مقدر جامعه شناسي است که در کليت امر تأثير هر چيز را نسبت به جامعه مورد سنجش و مطالعه قرار دهد. بنابراين جامعه شناسي درصدد انکار يا دخالت در علوم ديگر نيست و اصولاً در مقام نفي هيچ يک از واقعيتهاي اجتماعي جامعه که خود وظيفه ي مطالعه ي آنها را دارد نيست و نمي تواند باشد چه در آنصورت به نفي خود اقدام نموده است نه نفع خود.
 

     پس در رأس قرار يافتن جامعه شناسي را بايد تنها بمفهوم تمام کننده ي ساير علوم در نظر گرفت و نه چيز ديگر! همانطور که در فوتبال (مثالي ملموس براي اکثريت) به ثمر رساننده ي گل، تنها تمام کننده ي تلاشها و تمرينها و برنامه ها و استراتژيهاي کل تيم مي باشد و از نظر عقل و منطق هيچ برتریي بر ساير اعضاي تيم- مثلاً دروازه بان که بر روي خط نخست ايستاده است، ندارد.
 

     يا يک جراح متخصص که در حوزه ي سلامت و درمان با اتکا به حاصل زحمات و دانش بقيه ي پرسنل پزشکي متخصص در اموري ديگر مانند آزمايشگاه و راديولوژي و اتاق عمل و پرستاري و داروسازي و ابزار سازي و غيره تلاش مي کند، تخصصش هرگز نفي کننده ي آنهمه تلاشها و تخصصها نيست و در رأس قرار گرفتنش بمعناي زير سايه و سلطه گرفتن آنها نمي تواند باشد و اصولاً يک جراح، در امور ديگر پزشکي متخصص نمي باشد و چيزي بيش از يک آشنايي کلي از تخصصهاي ديگر نمي داند اما آنچه مشخص است اينست که رابطه ها و ضابطه هاي آنها را در ارتباط با بيمار و نسبت به يکديگر نيک مي داند و از اين راه تخصص خود را در کنار تخصص ديگران بکار مي گيرد و تشخيص و درمان ضايعات و بيماريها را به سرانجام مي رساند. اتفاقاً در بيان مقام و موقعيت و کارکرد يک جامعه شناس، اغلب به مقام و موقعيت و کارکرد يک پزشک متخصص استناد مي شود که در نوشتار بعدي ادامه ي بحث را از اين منظر پي خواهيم گرفت.
 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

اصحاب نقاب Men of Veil

حسین شیران

بخش دوم

 

     در نوشتار پيشين در رابطه با بعد عقيدتي اصحاب نقاب گفتيم که آنها بواسطه ي اينکه با حقايق اجتماعي حاکم سازگارند و حتي در ظاهر سنگ آن را بيشتر و بهتر از اصحاب وفاق بر سينه مي زنند از نظر حاکميت مشکل ساز محسوب نمي شوند و در کمال همزيستي با آن بسر مي برند. حال در اين بخش به بررسي بعد عملکردي اين گروه در جامعه مي پردازيم. همچنانکه در نوشتار "حقايق اجتماعي و وقايع اجتماعي" گفتيم اين گروه اگرچه حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه را مي پذيرند اما در بعد عمل خود را محدود بر آن نمي دانند و از اينرو در رفتارشان ناسازگاريهاي زيادي بچشم مي خورد. شايد بيان يک مسئله به زبان ادبي با رعايت همه ي جوانب امر نتواند بدرستي حق مطلب را ادا کند اما اگر خوانندگان را به مشاهدات خودشان ارجاع دهيم کار کمي آسانتر شود.


     همه ما در زندگي اجتماعي خود بکرات با افرادي مواجه مي شويم که قول و فعلشان يکي نيست و يا قول و فعلشان در موقعيتهاي مختلف فرق مي کند؛ مثلاً در محيط کار يک نوع قول و فعلي را در پيش مي گيرند اما بقول معروف «چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند»! و اين مسئله را هرچه به بدنه ي دولت و حاکميت که ساپورت کننده ي حقايق اجتماعي مي باشد نزديکتر مي شويم فراگيرتر و حادتر احساس مي کنيم و هرچه از آن دورتر مي شويم خفيف تر و کمرنگ تر مي بينيم! شايد اين موضوع در خاطر شما تداعي گر صفاتي مانند "نان به نرخ روز خور"، "حزب باد"، "بوقلمون صفت" و عناوين ديگر باشد اما ما در اينجا بصورت کلي در مقام بيان اوصاف "اصحاب نقاب" هستيم نه منحصراً آنها؛ هرچند که آنها هم جزو اين گروه مي باشند اما ما اين عنوان را بر عناوين ديگر ترجيح مي دهيم چرا که بر آنها ثبات کمتر و بار منفي بيشتري مترتب است و از آنجا که اين گروه طيف وسيعي از افراد را در برمي گيرد قيد آن عناوين شايان همه نخواهد بود.


     بله در واقع امر و نه در ظاهر آن، ساکنان نقاط آغازين اين طيف آنگونه هستند و در واقع هم مرز اصحاب نفاق و فراق مي باشند و بواسطه ي نزديکي بحالت خنثي يعني نقطه ي صفر هميشه احتمال سقوط آنها در يکي از آندو گروه وجود دارد. اما اينها فقط جزئي از طيف اصحاب نقاب مي باشند و در حرکت به سمت انتهاي مثبت طيف به افرادي با باورها و اعتقادات بيشتر و واقعي تر هم برمي خوريم که همانطورکه گفتيم سزاوار اطلاق آن عناوين نيستند. آنچه در کليت اين گروه مصداق و عموميت دارد اينست که به نوبت در روابط اجتماعي خود نقاب عوض مي کنند و درخور آن نقش بازي مي کنند! اين عوض کردن نقاب در مراتب پايين تر ممکنست در رابطه با هرکس صورت بگيرد و در مراتب بالاتر فقط در پيشگاه حاکميت و يا در شرايط اضطرار رخ دهد؛ بنابراين همه را نمي توان باصطلاح به يک چوب راند اما وجه مشترک همه ي اصحاب نقاب را به بياني روشن تر مي توان در يک نکته خلاصه کرد و آن عدم تطابق عقيده و عملشان مي باشد و از نظر فرهنگ و اجتماع مسئله ي آسيب شناختي اساسي هم بيشتر متوجه همين نکته است.


     توسل و تمسک به حقايق اجتماعي جامعه و تقديس آن در جلوي صحنه - بقول گافمن (جامعه شناس آمريکايي/82-1922)، و عدم پايبندي به آن در پشت صحنه، به تضعيف و تخريب تدريجي فرهنگ جامعه منجر مي شود و همچون ويروسي در پيکره ي اجتماع (و يا مثلاً رايانه) عمل مي کند که در ظاهر پنهان است اما در واقع وجود دارد و در برهه هايي از زمان خود را نشان مي دهد و مسبب مشکلات کارکردي متعددي مي شود. حال اينکه با کدام پادزهر يا آنتي ويروس بايد اين ويروسها را آشکار و برطرف سازيم و تن نزار فرهنگ جامعه را از هجوم گاه و بي گاه آنها عافيت بخشيم از نظر اجتماعي خود مسئله ي بنيادي ديگريست و تدقيق و تدبيري بنيادي نيز مي طلبد.


     در ادامه جهت آشنايي بيشتر با بعد عملکردي اصحاب نفاق، به مثالهايي چند از تضاد و تقابل فکر و عمل آنها در سطح جامعه اشاره مي کنيم با قيد اين تذکر که اگرچه مثالهاي بکار برده شده در اين قسمت مبتني بر تجربيات و واقعيات اجتماعي مي باشند اما تعميم آنها به همه و يا تجميع آنها در يک نفر مد نظر نمي باشند:
     اصحاب نقاب آنهايي هستند که دنيا را دار مکافات مي دانند و حجاب ديده و ممرّ آخرت و خلاصه آنچه که نبايد به آن پرداخت، در حاليکه از آنطرف شب و روز در کار دنيا ويل اند و ويلان، فرصت يک کار خير هم پيدا نمي کنند! مال و اموال دنيا را فتنه و فريب مي دانند و بار گران و مايه ي دغدغه ي جان و خلاصه اسباب دنيا که بايد گذاشت و گذشت، از آنطرف هي مي بُرند و مي بَرند و مي اندوزند و هتل مي سازند و قصر مي سازند و عزيز تر از ديده و جان مي دارند و سخت سرگرم تجمل گرايي اند و شيک پرستي و چشم و هم چشمي و الي آخر! پست و مقام را مرتبه ي دنيوي مي دانند که به درد سرش نيرزد و جز احساس مسئوليت و خدمت به مردم انگيزه ي ديگري نمي طلبد و قابليت مي خواهد و تجربه و تخصص و تعهد، از آنطرف زير خاکي زير آب مي زنند و توطئه مي کنند و تخريب و ترور شخصيتي و تهديد و تهمت و افترا و چاپلوسيِ مافوق و چهره سازي و صحنه سازي و هزار تر و ترفند که من شايسته ترم، نوبتي هم باشه نوبت منست، اگر من باشم چنان شود و چنان کنم و الباقي ماجرا!


     نماز را ستون دين مي دانند و کليد بهشت و ارتباط با خالق و "تنهي عن الفحشاء و المنکر" و واجب تر از کار و صدها حقيقت ديگر اما از آنطرف بي نمازي و فوت وقت و فرار از جماعات و احاله و تکاهل و خانواده هاي بي نماز و نمازهاي بي طهارت و تهيت و درگير شبهات و شکيات و مبطلات جزيي از وقايعشان است! نظام حاکم را مي ستايند و حکومت عدل و انصاف و آزادي و امام زمان مي دانند و از نان شب واجب تر، از آنطرف حقايقش را مي شکنند و عقايدش را زير پا مي گذارند و متهم به خفقان و تخطئه و بخور بخور و بکش بکش مي کنند و خلاصه هيکله اش را خرد مي کنند و نقل مجالس شبانه مي سازند!


     آمريکا را شيطان بزرگ و ام الفساد و مستکبر و جهانخوار و توطئه گر و سرزمين فتنه و فساد مي خوانند و کمي آنطرفتر آمريکا مي شود مهد تمدن و آزادي و دموکراسي و علم و صنعت و تکنولوژي و خدمت به شهروندان و کلاً بشريت، خلاصه بهشت زمين که لابد حيف هم است که آدم بميرد و آنجا را نبيند يا حداقل بچه اش آنجا تحصيل نکند! اينترنت و ماهواره و ويدئو و سي دي پلاير و امثالهم را آلت فساد و خطا و انحراف و جرم و جنايت و توأمان ابزار استکبار و سياست و ذهن شويي و تبليغات مسموم مي دانند اما عجبا که در اين روزگار کمتر خانه اي بي آن آلات فساد پيدا مي شود مگر آنکه توان داشتنش را نداشته باشد! آقا و خانم و بچه ها آنلاين و آفلاين با تمام نقاط دنيا در ارتباطند و رسيور دو بشقابه و سه ال ان بي هم کفاف نمي دهد و يک موتور هم پشتش مي بندند و خلاصه سر از همه چيز در مي آورند و آخرش هم گردن بي چيزها مي اندازند!

 
     خدمت به مردم را وظيفه مي دانند و افتخار و شرط اسلام و سازندگي و مردمسالاري، آنوقت سر ارباب رجوع داد مي زنند و منت مي گذارند و به هر ترتيب که شده از کار و وظيفه و تخصص و تعهد و مدنيت و اهليت و اسلاميت مي بُرند و مزدش را بي کم و کاست بلکه با اضافات عيان و نهان مي برند و مي ريزند حلقوم زن و بچه، آخر سر هم پاک شويي و مالشويي! زنان و دختران بي حجاب و بدحجاب را آفت و مايه ي ننگي براي خانه و خانواده و اخلاق و فرهنگ و جامعه و دين مي دانند و تير دشمن و بازار شيطان، از آنطرف خدا داند که پنهان و آشکار و مستقيم و غير مستقيم و از پس و از پيش چنان مستغرق سير و تماشا مي شوند و چنان به به و چه چه و احسن الخالقين و اگر هم پايش بيفتد ... استغفرالله!


     کتاب را غذاي روح مي دانند و خانه هايشان يک قفسه ي کتابخانه ي کوچولو ندارند! در حمايت از توليد داخلي شعار مي دهند و خانه هايشان پر از اجناس خارجي و فيلمهاي کپي شده است! شهر را خانه ي خودشان مي دانند و همچون سطل آشغال از آن استفاده مي کنند! غيبت کنندگان را گوشتخواران آخرت مي دانند و پشت سر عالم و آدم صفحه مي گذارند! و صدها آنگويه و اينگونه هايي که بيانشان تنها بازگويي و بازنويسي است و خوانندگان فرهيخته خود همه را مي دانند و مي بينند. بله اينها و همانها که خود مي دانيد همه واقعيتهايي اجتماعي در رابطه با عدم تطابق قول (جلوي صحنه و يا درحقيقت امر) و فعل (پشت صحنه و در واقعيت امر) گروهي موسوم به اصحاب نقاب است؛ آنها که به حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه اشراف و اعتقاد دارند اما نوع عملکردشان در آن راستا نيست! اينها همه براي همه نيست! همه براي يکي هم نيست! بلکه همه براي جامعه است! اينها وقايع اجتماعي جامعه هستند! وقايعي که نبايد انکار شوند! اعتراف به واقعيتهاي جامعه نخستين گام در مواجهه ي اصولي با آنهاست! آنها که بايد نخست مورد پذيرش واقع شوند تا بعد بدرستي مورد توجه و مطالعه و بررسيهاي آسيب شناختي قرار بگيرند.


     شايد هيچگاه نتوان جامعه اي فارغ از اين خصوصيات داشت اما حداقل مي توان آنها را هر چه بيشتر در اقليت قرار داد و بر اين مهم همانند هر پديده اجتماعي ديگري نبايد يک بعدي انديشيده شود و همه تنها از شرّ سر اصحاب نقاب دانسته شوند. عوامل ديگري از جمله ساختار حقايق اجتماعي حاکم و شرايط اجتماعي خود جامعه هم در اين رابطه دخيلند که در نوشتارهاي بعدي به آن خواهيم پرداخت.

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲ بهمن ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

اصحاب نقاب Men of Veil 

حسین شیران

بخش اول

 

     در رابطه با پذيرش حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه و رفتار بر اساس آنها در نوشتار پيشين گفتيم که افراد جامعه را مي توان به لحاظ تئوريک حداقل در چهار گروه در نظر گرفت: "اصحاب وفاق"، "اصحاب نقاب"، "اصحاب نفاق" و "اصحاب فراق" و نيز گفتيم که اصحاب وفاق و اصحاب فراق بنابر يکي بودن قول و فعلشان، موضعشان در قبال نظام اجتماعي حاکم مشخص است اما اصحاب نقاب و اصحاب نفاق بدليل پنهان داشتن يک بعد و تظاهر در بعد ديگر، موضعشان در قبال نظام اجتماعي بدرستي مشخص نيست و بيشترين تهديد براي هر نظام اجتماعي هم از جانب ايندو گروه مي باشد. حال به بررسي اين مسئله مي پردازيم که در مقايسه با يکديگر کداميک از ايندو گروه پنهانکار و غير مطمئن از پتانسيل آسيب اجتماعي بيشتري براي نظام اجتماعي برخوردار است؟ اصحاب نقاب يا اصحاب نفاق؟


     شايد حاجتي به بيان نباشد که از نظر سياست و حاکميت، وجود اصحاب نفاق در بطن نظام اجتماعي بسيار مسئله سازتر و خطرناکتر از اصحاب نقاب يا حتي اصحاب فراق مي باشد؛ چرا که هدف اين گروه اساساً تضعيف و تخريب پنهان حقايق اجتماعي حاکم است چون در باطن هم اعتقادي به آنها ندارند هرچند سعي مي کنند با همانندسازي رفتارشان تا وقتي معين بر اين واقعيت سرپوش بگذارند. از آنجا که اين گروه ابعاد عقيدتي حقايق نظام اجتماعي حاکم را نشانه مي روند و اين موضوع بخصوص در روزگار نوين که نظامهاي سياسي به شدت بر ايدئولوژيها و بسترسازيهاي ذهني و عقيدتي اتکا دارند تهديدي بسيار جدي و بنيادي بشمار مي رود، موضع حاکميتها در مقابل اصحاب نفاق کاملاً قابل درک است.


     به هرحال اين گروه از نظر حاکميت، دشمناني قاطي دوستان بشمار مي روند که براي رسيدن به اهداف خود مترصد فرصت اند فلذا نسبت به بقيه گروهها در موقعيتي لرزنده و لغزنده به سر مي برند و احتياط و انرژي بيشتري از نظام حاکم را مصروف خود مي سازند. اما از نظر اجتماعي اگر کارکرد تهديدآميز اصحاب نقاب از اصحاب نفاق بيشتر نباشد کمتر هم نيست. در ادامه ي نوشتار در حد توان دانش و بينش خويش به بررسي اين مسئله خواهيم پرداخت.


     در ميان چهار گروه مذکور، اصحاب نقاب در برگيرنده ي خيل عظيمي از افراد جامعه مي باشند و به جرأت مي توان گفت که تمام افراد جامعه از نگارنده گرفته تا انکار کننده حداقل بخشي از عمر خود را به هر دليل در هيبت و معيت اين گروه به سر برده اند. اهالي اين قبيله ي بزرگ خيل جمعيت خود را مديون عدم مخالفت با حقايق و هنجارهاي اجتماعي حاکم مي باشند. حال اين عدم مخالفت ممکنست از بي تفاوتي محض گرفته تا اعتقاد قوي را در برداشته باشد يعني اگر طيفي براي ميزان واقعي پذيرش حقايق اجتماعي در نظر بگيريم پراکندگي اين گروه از نقطه ي صفر تا بالاترين نقاط مثبت آن بچشم مي خورد و اين، ميزان طرفداري آنها از حقايق را نيز نشان مي دهد چه ممکن است در مرتبه اي از حالت خنثي تا تعصب شديد، نسبت به حقايق حاکم واکنش نشان دهند.


     اين از واقعيت امر و در ظاهر امر هم مطابق آنچه پيشتر آمد اساساً اين گروه کم و کاستيهاي اعتقاد خود به حقايق را با "اصل تظاهر" جبران مي کنند و در اين باب گاهي تا آنجا پيش مي روند که در اعتقاد و طرفداري از حقايق، فراتر از معتقدان واقعي امر يعني اصحاب وفاق جلوه گر مي شوند! ماهيت اين قوم حتي بر نظامهاي حاکميتي هم پوشيده نيست و اصولاً مرکب تظاهر را در مکتب حقايق اگر نمايشي هست گشايشي نيست و بعد از تاختني چند تفاوت نمود از وانمود نمايان مي شود. اما آنچه در رابطه با آنها براي يک نظام سياسي و حکومتي اهميت دارد اينست که به هرحال با حقايق اجتماعي حاکم مشکلي ندارند و برخلاف اصحاب نفاق که در پنهان و اصحاب فراق که آشکارا با آنها مخالفت مي ورزند و سر ستيز دارند، در کمال سازش با آنها به سر مي برند و هيچ جايگزين ديگري هم براي آن در نظر ندارند.


     از اينرو اصحاب نقاب هيچگاه با نظامهاي حاکميتي مشکلي پيدا نمي کنند و در همزيستي مسالمت آميزي بسر مي برند و اين همپايي و همزيستي پديده اي واقعي و تاريخي است بنحويکه اگر بتوانيم تاريخ نخستين حکومت را مشخص سازيم از همان تاريخ بايد بر موجوديت اين گروه نيز صحه بگذاريم. آنها به خواسته هاي حکومتها شکل مي دهند و مرام آنها را ارضا مي کنند و در مقابل به سايه ي امن حاکميت خزيده و از آسيبهاي زمان چند صباحي در امان مي مانند. بنابراين در ميان چهار گروه مطرح شده، اين گروه بدليل انعطاف تاريخي قابل توجه خود، از پوياترين و پاينده ترين وضعيت ممکن برخوردارند و تاريخ تجارب چندين ساله ي بشريت گواهي مي دهد که اگر قوام حکومتها به اصحاب وفاقشان است دوام آنها هم در گروي اصحاب نقابشان است!


     آنها مي دانند که ماهيت اين گروه عظيم در اقتصاد و معيشتشان نهفته است و فرمول تغذيه يشان هم روزمره است و با اين آگاهي ساده ماداميکه نان در کيسه داشته باشند آنها در پيرامونشان خواهند ماند ضمن اينکه بايد مراقب باشند تا بوي نان تازه اي بمشامشان نخورد چه در آنصورت بايد بتدريج منتظر پراکنده شدنشان از آن نقطه و جمع شدنشان در نقطه اي ديگر باشند چرا که آنکه بنده ي نان و نداست به دوام آنچه مي گيرد توجه دارد نه آنکه مي دهد! و اين پراکندگي خود يکي از نشانه هاي واقعي پايان عمر يک نقاب و آغاز حيات نقابي ديگر است. اصحاب نقاب بوي تغيير را زودتر استشمام مي کنند چرا که نداي تغيير هم بيشتر از همه بر گوش آنها خوانده مي شود و اين خود بي جهت نيست. اما آنچه از نظر اجتماعي در رابطه با اين گروه اهميت مطالعه و مداقه مي يابد آن بعد ديگر قضيه يعني بعد عملي حقايق است که بواسطه ي تحت تأثير قرار دادن آرام اما مدام فرهنگ، اين کژکارکرد پنهان اما واقعي بزرگترين آسيبهاي اجتماعي را بر پيکر جامعه وارد مي سازد. در نوشتار بعدي به اين موضوع خواهيم پرداخت.

 

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)

 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حقايق اجتماعي و وقايع اجتماعي Social Realities And Social Truths 

حسین شیران

بخش دوم

 

     در نوشتار "حقيقت اجتماعي و واقعيت اجتماعي (1)" در بيان وجه تمايز بين ايندو مفهوم در حوزه ي جامعه شناسي، چنين آمد که حقايق اجتماعي بيانگر راستي ها و درستي هاي مورد قبول جامعه هستند و در قالب ارزشها و آداب و رسوم و قوانين اجتماعي چارچوبي براي رفتار افراد جامعه بشمار مي روند و وقايع اجتماعي هم صرفنظر از درستي يا نادرستي شان به تمام آنچه که در متن جامعه رخ مي دهد اطلاق مي شود.
حال اين سوال مطرح است که حقايق اجتماعي تا چه حد مورد پذيرش افراد جامعه قرار مي گيرند و ديگر اينکه افراد تا چه حد بر اساس حقايق اجتماعي جامعه يشان عمل مي کنند؟ سوال نخست به عموميت حقايق اجتماعي توجه دارد و سوال ديگر به مرجعيت آنها.
در پاسخ تئوريک به اين سوال ناچار بايد وضعيت مفروض افراد جامعه را در رابطه با اين مسئله مشخص کنيم که از چهار وضعيت کلي زير خارج نمي باشد:
الف- آنها که حقايق اجتماعي را مي پذيرند و بر اساس آن عمل مي کنند.
ب- آنها که حقايق اجتماعي را مي پذيرند اما بنوعي ديگر عمل مي کنند.
ج- آنها که حقايق اجتماعي را نمي پذيرند اما بر اساس آن رفتار خود را تنظيم مي کنند.
د- آنها که حقايق اجتماعي را نمي پذيرند و بر اساس آنهم عمل نمي کنند.
گروه نخست را که ميزان انطباق و سازگاري رفتارشان با حقايق اجتماعي جامعه بالاست مي توان "اصحاب وفاق" ناميد.
گروه دوم را که حقايق اجتماعي را مي پذيرند اما در حيطه ي عمل شيوه هاي ديگري را نيز در پيش مي گيرند و در واقع برخلاف اعتقادشان، خود را محدود به حقايق اجتماعي نمي کنند مي توان "اصحاب نقاب" ناميد.
گروه سوم که اعتقادي به حقايق موجود ندارند و يا حداقل با برخي از عناصر آن مشکل دارند اما مصلحتاً و موقتاً اعمال و رفتار خود را با آنها تنظيم مي کنند همان "اصحاب نفاق" هستند.
و گروه چهارم را که نه در نظر و نه در عمل اعتقادي به حقايق موجود ندارند و به هر دليل از آنها دوري مي گزينند مي توان تحت عنوان " اصحاب فراق" در نظر گرفت.
پس بطور خلاصه مي توان چنين در نظر گرفت که اصحاب وفاق، هم پندار و هم کردارشان با حقايق اجتماعي جامعه سازگار است. اصحاب نقاب، پندارشان با حقايق اجتماعي موافق است اما کردارشان سازگار نيست. اصحاب نفاق، پندارشان با حقايق اجتماعي سازگار نيست اما کردارشان منطبق با آنهاست و بالاخره اصحاب فراق، نه پندار و نه کردارشان هيچکدام با حقايق اجتماعي جامعه مطابقت ندارد و باصطلاح از هردو بعد با حقايق موجود بيگانه اند. در جدول زير همين موضوع را به بياني ديگر ملاحظه مي کنيم:

                          * وضعيت واقعي افراد جامعه در مواجهه با حقايق اجتماعي
                       انطباق پندار با حقايق                               انطباق کردار با حقايق
اصحاب وفاق                    +                                                        +
اصحاب نقاب                    +                                                         -
اصحاب نفاق                    -                                                         +
اصحاب فراق                    -                                                          -

اما بايد دانست که اين جدول، واقعيت مواجهه ي افراد جامعه با حقايق اجتماعي را نشان مي دهد وگرنه مطابق آنچه که خود افراد جامعه اظهار مي دارند اکثريت قريب به اتفاقشان هيچ مشکلي با حقايق اجتماعي موجود ندارند و در عمل هم از پيروان پروپاقرص آن مي باشند. بنابراين اگر بخواهيم بر اساس اين اظهارات وضعيت گروهها را مشخص کنيم بايد جدول فوق را بدين شکل تغيير دهيم:

                                 * وضعيت ظاهري افراد جامعه در مواجهه با حقايق اجتماعي
                               انطباق پندار با حقايق                            انطباق کردار با حقايق
اصحاب وفاق                          +                                                     +
اصحاب نقاب                          +                                                     +
اصحاب نفاق                          +                                                     +
اصحاب فراق                          -                                                      -

بدين ترتيب همچنانکه مشاهده مي کنيم در ظاهر امر برخلاف گروه آخر که به هر شکل از نظام اجتماعي موجود و حقايق مورد استناد آن همچنان دوري مي گزينند، سه گروه اول چه با تظاهر و چه بي تظاهر خود را تابع حقايق و شرايط نظام اجتماعي موجود نشان مي دهند فلذا مي بينيم که در هر جامعه اي، نظام اجتماعي حاکم هميشه افراد زيادي را پيرامون خود درمي يابد.
اما در بازگشت به واقعيت امر، در ميان چهار گروه فوق، مي بينيم که گروههاي اول و چهارم يعني اصحاب وفاق و اصحاب فراق، باصطلاح بدليل يکي بودن قول و فعلشان، موضعشان در برابر نظام اجتماعي حاکم مشخص و روشن است و مطالعه ي جامعه شناختي آنها هم دشوار نيست چرا که در دو سر طيف هيچکدام ابعاد واقعيت اجتماعي شان بر ديگران پنهان نيست و پوشيده هم نمي دارند.
اما گروه دوم و سوم يعني اصحاب نقاب و اصحاب نفاق بدليل پوشيده داشتن بعدي از واقعيتهاي اجتماعي شان، هر يک بنوعي تهديدي براي نظام اجتماعي بشمار مي روند و به سبب تظاهر در پندار يا کردارشان، به آساني هم به مطالعات واقع بينانه ي جامعه شناختي تن نمي دهند از اينرو بواسطه ي وجود ايندو گروه، هميشه بايد از نظر اجتماعي بخشي از جامعه را بعنوان "اعضاء غير مطمئن" در نظر گرفت.
اما براستي کداميک از ايندو گروه غير مطمئن که کم و بيش در هر جامعه اي پيدا مي شوند، مي تواند براي نظام اجتماعي جدي تر و مسئله سازتر باشد؟ آنها که کردارشان غير حقيقي است يا آنها که پندارشان غير حقيقي است؟ آنها که در بعد عقيدتي تظاهر مي کنند يا آنها که در بعد عملي تظاهر مي کنند؟ کداميک؟

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حقایق وقایع اجتماعی, هنجارهای اجتماعی

[ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حقايق اجتماعي و وقايع اجتماعي Social Realities And Social Truths 

حسین شیران

بخش اول

 

     از جمله تمايزات مهمي که حداقل در حوزه ي جامعه شناسي لازمست جدي گرفته شود تمايز مفهومي ميان دو واژه ي "حقيقت" و "واقعيت" است. همه مي دانيم که در بيان عامه ايندو واژه اغلب بجاي هم بکار مي روند و حتي در کتابهاي لغت هم مرزبندي آشکاري در اين خصوص به چشم نمي خورد! اما به هرحال در اين حوزه بر اين منوال اداي مطلب بخوبي صورت مي گيرد و ظاهراً هيچ مشکلي هم پيش نمي آيد!


     در حوزه ي جامعه شناسي اما شرايط فرق مي کند و ضرورت دارد که بين حقيقت اجتماعي و واقعيت اجتماعي تفاوت اساسي قائل شويم. در اين نوشته با نظر به اينکه در کتابهاي لغت فارسي و انگليسي از کلمات مشترکي در بيان معناي ايندو استفاده مي شود، جهت تصريح در بيان مسئله، حقيقت را معادل truth و تنها بمعناي راستي و درستي امر و واقعيت را معادل reality  و صرفاً بمعناي رخداد و پيش آمد در نظر مي گيريم؛ بعبارت ديگر در ادامه ي بحث چنين مي دانيم که حقيقت، از هرآنچه حق است سخن مي گويد و واقعيت، از هر آنچه اتفاق افتاده است؛ چه حق! چه ناحق! همانطور که از عناوين هر دو هم چنين برمي آيد.


     با اينحساب منظور از "حقايق اجتماعي" راستي ها و درستي هاي مورد قبول جامعه است و منظور از "وقايع اجتماعي" هر آنچه صرفنظر از حقايق اجتماعي در جامعه رخ مي دهد و باصطلاح در عالم بيرون تحقق مي يابد. هم حقايق اجتماعي و هم وقايع اجتماعي هردو بعنوان پديده هاي اجتماعي در حوزه ي مطالعات علم جامعه شناسي قرار مي گيرند و توأمان و در ارتباط باهم مورد بررسي واقع مي شوند. اساساً بدون حقايق اجتماعي زندگي اجتماعي ممکن نمي شود چرا که در آنصورت هر واقعيت اجتماعي که رخ دهد مجاز خواهد بود و معياري براي رد يا قبول آن وجود نخواهد داشت!


     حقايق اجتماعي در واقع همان هنجارهاي فرهنگي جامعه مي باشند و دربرگيرنده ي ارزشها و آداب و رسوم و قوانين اجتماعي و مي دانيم که برخي از حقايق اجتماعي بين جوامع بشري مشترک هستند و برخي ديگر تنها خاص يک جامعه بشمار مي روند. حقايق اجتماعي بعنوان مرجعي براي بايدها و نبايدهاي اجتماعي، چارچوبي براي کنشهاي اجتماعي افراد جامعه مشخص مي کنند و از اينرو در حکم ضروريات زندگي اجتماعي از طريق فرآيندهاي "اجتماعي شدن" به تمام افراد جامعه منتقل مي شوند.


     اما باز مي دانيم که صرف آموزش و پرورش اجتماعي نمي تواند به تنهايي تضمين کننده ي حقايق اجتماعي باشد از اينرو در کنار اجتماعي شدن، بحث "کنترل اجتماعي" نيز مطرح مي شود. با اينحال سرپيچي از حقايق اجتماعي در هر جامعه اي کم و بيش رخ مي دهد و خود بعنوان يک واقعيت اجتماعي مباحث ديگري را پيش مي کشد. از ديدگاه اجتماعي توجه و تمکين به حقايق اجتماعي بطور يکسان براي همه افراد جامعه ضروريست و هرگاه و به هر دليل انحراف يا سرپيچي از آن در هر سطح يا طبقه اي از جامعه مشاهده شد لازم است بعنوان يک واقعيت اجتماعي با آن برخورد شده و بصورت عيني و واقعي مورد مطالعات آسيب شناسي اجتماعي قرار گيرند. اما مسئله اينجاست که در اين رابطه رعايت اعتدال بمفهوم ارجاع يکسان همه ي واقعيتها به حقايق اجتماعي در جامعه صورت نمي پذيرد فلذا افراط و تفريط هايي پنهان و آشکار در مواجهه با آن صورت مي پذيرد.


     شايد بيان يک مثال نگارنده را از تکاپو و تکلف بيشتر در اين رابطه معاف دارد؛ پديده اي اجتماعي مانند دزدي را در نظر مي گيريم؛ اين پديده يک حقيقت امر دارد و يک واقعيت امر؛ همچنانکه گفتيم حقيقت امر درستي يا نادرستي آنرا مشخص مي کند و بر همه روشن است که دزدي از نظر اجتماعي يک امر نادرست و ناپسند مي باشد و نبايد از طرف هيچکس رخ بدهد اما واقعيت امر اينست که دزدي علي رغم ناپسند بودنش، در اشکال مختلف و در سطوح مختلف در جامعه رخ مي دهد و اينجاست که پس از تحقق يافتن در متن جامعه بايد بعنوان يک پديده اجتماعي عيني و واقعي از هر نظر مورد توجه قرار گيرد.


     اما متأسفانه مشاهده مي کنيم که مواجهه با يک واقعيت اجتماعي مانند دزدي و يا ساير وقايع، از حالت اعتدال خود خارج شده است و بشدت دچار نوسان گشته است. گاهي وقايع اجتماعي در جامعه انکار مي شوند و اين بيشتر ازين مشرب آب مي خورد که تصور مي کنيم حقايق اجتماعيِ ما بدليل ديني بودن جامعه و ديندار و مومن و متعهد بودن افرادش ( البته اين ديدگاه شامل همه ي افراد نمي شود ) از ارزش و احترام خاص و به تبع آن از صلابت و قدرتمندي لازم برخوردار است فلذا در مواردي يقين حاصل مي کنيم و در مواردي ديگر احتمال کمتري مي دهيم که انحراف يا تخطي از آن صورت پذيرد فلذا با اينکه مي دانيم صرف وجود حقايق اجتماعي از بازدارندگي لازم و مطمئن برخوردار نيست و به اصطلاح عاميانه با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمي شود، باز با يک نوع خوش بيني محض از قداست حقايق اجتماعي مان، سرپوشي بر وقاحت وقايع اجتماعي خود مي سازيم و آن را در ابعادي از جامعه مي گسترانيم! اينجاست که حقايق اجتماعي جامعه بجاي اينکه مرجع و چارچوبي براي افعال و کنشهاي اجتماعي مان باشد مأمن و پناهگاهي براي انحرافات و جرائم اجتماعي مان مي شود و از اينروست که مي بينيم برخي از افراد و مقامات و مسئولان و دستگاههايمان زير سايه ي اين طرز تلقي، از اصل برائت برخوردار مي شوند و وقايعشان زير حقايقشان پنهان مي ماند و از هرگونه برخوردها و بررسي هاي واقع بينانه در امان مي مانند!


     اما بايد پذيرفت که پنهان کردن وقايع اجتماعي هرگز به صلاح جامعه نخواهد بود چرا که واقعيتهاي اجتماعي هرگز از بين نمي روند و همچون ياخته هاي سرطاني زير پوست حقايق به رشد خود ادامه مي دهند و سرانجام روزي همچون زخمي ديرين و ريشه دار بر پيکر جامعه دهان باز مي کنند و با بويي از تعفن و تنفر برملا مي شوند اما در اينصورت ديگر موضوع  از يک مسئله ي اجتماعي معمولي مي گذرد و به يک فاجعه ي اجتماعي واقعي تبديل مي شود! پس اينکه مثلاً تصور کنيم کراهت دزدي در هر جامعه اي و بر همه ي افراد آشکار است و مضافاً اينکه در جامعه ي ديني ما، دين مبين اسلام نيز بشدت آن را نکوهيده و جزاي سرسختانه اي هم در حق آن در نظر گرفته است و بر اين مبنا انتظار داشته باشيم که تنها با اجتماعي کردن (آگاه کردن) مردم با اين حقايق، در جامعه ي ما از ميزان آن بخصوص در نزد افراد مسئول و متعهد و ديندار بشدت کاسته شود و تنها آنهم بصورت احتمال در سطح افراد ناآگاه و غير مسئول و غير متعهد جامعه رخ بدهد که لابد اينهم در هر جامعه اي رخ مي دهد و امري طبيعي است، بعد با يک اطمينان خاطر کذايي از سر مسئله بگذريم و به مسائل مهمتر(؟) بپردازيم، از نظر اجتماعي اين نوع نگرش، بسيار خوش بينانه و غير واقعي مي باشد و در عمل و در واقعيت امر به کرات مسبب مشکلاتي شده است و خواهد شد؛

     چرا که افراد ماهرانه ضعف هاي موجود در ساختار حقايق را تشخيص مي دهند و باصطلاح از سر سوزني رخنه در سد حقايق، شتر وقايع خود را با باري گران از آن رد مي کنند و آب از آب تکان نمي خورد و اگر هم خورد با ترفند هميشه کارساز " کي بود کي بود من نبودم" همه چيز را مي شويند و پاک مي برند! يا اگر هم کسي بويي برد مصداق " کي ديد کي ديد" واقع مي شود و بقول آن يارو، کننده را ول مي کنند و بيننده را سر مي برند! آخر سر هم طلبکار مي شوند که مگر چنين کاري ممکن است؟ اين دروغ است تهمت است و توطئه و فلان و فلان! يعني تو مي گويي ساختار حقايق ما مشکل دارد و تا حالا هم کسي نفهميده و فقط توي بيننده فهميدي؟ تو به قداست و کارآيي و مرجعيت حقايق ما شک داري؟ حالا باز بقول يارو چه بياور و چه بار کن! خلاصه اينکه همان اصل برائت کار خودش را مي کند و آنچه براستي رخ داده است در زير خروارها طلب و ادعا پنهان مي شود!


     دزدي را بايد بعنوان يک واقعيت اجتماعي که ممکن است از هر پست و مقامي سر بزند قلمداد کرد و کنترلهاي اجتماعي و تدابير لازم را بر آن انديشيد و مهمتر از آن اينکه آن تدابير را بکار بست؛ چرا که مشاهده مي کنيم اغلب تدابير و کنترل هاي اجتماعي لازم در اين رابطه انديشيده شده اما بهنگام ضرورت اعمال نمي شوند و يا به هر دليل مدتهاي طولاني اعمال آنها معطل مي ماند. حتي در مواردي بعد از محرز شدن واقعيت امر، مبتني بر همان اصل برائت ( يعني استناد بدرستي حقايق و پاکي جستن از خلاف آن ) احتياطهاي لازم بکار بسته مي شوند که مبادا اشتباهي رخ داده باشد و آبرويي از مومني متعهد که بي گمان واجب تر از حرمت کعبه است ريخته شود ضمن اينکه اتوبان اعاده ي حيثيت هم در حقشان همچنان باز است تا در صورت عدم چربش واقعيت بر حقيقت بلافاصله با احترام خاص به سراپرده ي امن خويش بازگردند و آش همان آش و کاسه همان کاسه! اتفاقاً به يک نوع واکسيناسيون اجتماعي هم مجهز مي شوند و ديگر از تب و لرزهاي فاش شدن وقايع هم نمي هراسند!


     اما آنروي ديگر قضيه، گروهي ديگر بواسطه ي اينکه مارک قابليت انجام هرگونه اقدامات ضد اخلاقي و ضد اجتماعي بر پيشانيشان خورده، هميشه زير سايه ي ظن و ترديد اجتماعي به سر مي برند و وقايع اجتماعي شان هميشه در معرض تقويت و بزرگنمايي است و با توجه به موقعيتشان، هميشه در آستانه ي محکوميت قرار دارد مگر آنکه خلافش ثابت شود! آنچه که بطور خلاصه آمد بيان دو نوع افراط و تفريط در مواجهه با واقعيتهاي اجتماعي مي باشد که از ديدگاه آسيب شناختي اجتماعي مطرح هستند. به هرحال تاريخ، خود داستان واقعيتهاي اجتماعي فراواني است که به هر شکل بوقوع پيوسته اند و آينده هم آبستن وقايع ريز و درشت ديگريست که به هر ترتيب بوقوع خواهند پيوست و همه ي اينها در بستر گرم و نرم شده ي جامعه رخ داده اند و مي دهند و خواهند داد! هدف و اميد نگارنده در اين راستا جز اين نيست که شرايطي فراهم سازيم تا با آسيب شناسي دقيق و بلا شرط مسائل و موضوعات اجتماعي جامعه، فرهنگ اعتدال را در رابطه با مواجهه ي اصولي و بدور از افراط و تفريط با واقعيتهاي اجتماعي مان ترويج دهيم.


     نبايد تصور کنيم که حقايق اجتماعي جامعه با انحراف و تخطي افراد از آنها، بي ارزش و خدشه دار مي شوند و ضرورت بدانيم که براي حفظ حرمت و حريم حقايق، واقعيت هاي جامعه يمان را انکار کنيم يا کمرنگ تر نشان دهيم. همانطور که پيشتر آمد اين طرز نگرش باعث مي شود که برخي با توسل به حرمت و قداست و مرجعيت و کارآيي حقايق، وقايع خودشان را کتمان سازند و باصطلاح "پاک نمايي" کنند. ارزش حقايق بسته به افرادي نيست که به آن اعتقاد دارند و يا براساس آن عمل مي کنند بلکه ارزش افراد بلکه جوامع بسته به حقايقي ست که به آن اعتقاد دارند و براساس آن عمل مي کنند. بنابراين صرفنظر از حقايق اجتماعي جامعه بايد وقايع اجتماعي افراد مورد توجه و داوري قرار گيرد و بر اساس آن در مورد آنها قضاوت گردد نه صرفاً بر اساس حقايقي که به آن توسل مي جويند. در نوشتار بعدي به ادامه ي مطلب خواهيم پرداخت.

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers

 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حقایق وقایع اجتماعی, هنجارهای اجتماعی

[ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

نبرد خدايان The Battle Of Gods

حسین شیران

 

     چند سال پيش بصورت اتفاقي فيلم Kingdom of Heaven اثر Ridley Scott را ديدم. صحنه اي در اين فيلم هست که تا به امروز هزاران بار در ذهن من تکرار شده است و حقيقتاً تمام افکار و انديشه هاي مرا سخت تحت تأثير خود قرار داده است. موضوع اين فيلم جنگهاي صليبي است؛ همانطور که مي دانيد اين جنگها به مدت دويست سال (690 - 490 هجري/1291- 1096 م) ميان مسلمانان و مسيحيان جريان داشت و در اين دوره ي طولاني هزاران هزار مسيحي و مسلمان را بيهوده بکام مرگ فرستاد!


     ماجراي فيلم بر مي گردد به سال 583 هجري که سردار نامدار مسلمانان "صلاح الدين ايوبي" بعد از فتح و فتوحات پراکنده بالاخره سپاه قدرتمند خود را تا به اورشليم کشاند تا اين شهر را به تقاص سال 493 هجري که در آغاز جنگهاي صليبي به دست صليبيان سقوط کرده و قتل و کشتار فجيعي از مسلمانان را بخود ديده بود باز پس گيرد و همان بلا را بر سر مسيحيان آورد که آنها بر سر مسلمانان آورده بودند!. درون اورشليم جمعيت انبوه مسيحيان که از اطراف و اکناف به آنجا پناه آورده بودند به رهبري "کنت باليان" تدابيري انديشيده بودند و سرسختانه مقاومت مي کردند بطوريکه تسخير شهر چندين روز طول کشيد اما سرانجام کار را همه مي دانيد؛ صليبيان بالاخره تسليم شدند و اورشليم پس از 90 سال بدست مسلمانان افتاد و نيز مي دانيد که شرايطي پيش آمد که صلاح الدين نيز از انتقام صرفنظر کرد و مسيحيان را با عفو عمومي مواجه کرد و در ازاي دريافت فديه ي ناچيزي اجازه داد از شهر خارج شوند.


     اما سخن من بر سر چگونگي اين زاييده ي دراز اذهان سياه و دستان گناه نيست؛ تمام سخن من در رابطه با آن صحنه از فيلم است که طبعاً زاييده ي انديشه ي روشن کارگردان نامدارش که خودش مسيحي است مي باشد و نه تاريخ! آنجا که بخشي از ديوار قلعه ي اورشليم سقوط کرده است و جنگ سخت و تمام عياري بر سر خرابه هاي آن درگرفته است! دوربين پس از به تصوير کشيدن لحظاتي از جنگ تن به تن، دو نفر- يکي مسيحي و يکي مسلمان، را نشان مي دهد که بر خاک و خون هم غلطيده اند و با دستان خونين چشمان همديگر را در مي آورند! سپس دوربين از موقعيت مجاور به حرکت در مي آيد و آرام آرام بيننده را با خود بالا و بالاتر مي برد! و از آن بالا انبوهي از انسانها را نشان مي دهد که بر خرابه ي شهر سخت در هم رفته اند و بخاطر دين و خدا و پيام آورش!!! بر قتل و کشتار هم پيشي مي گيرند! شهري مقدس! که يکي آرامگاه پيام آورش را در آن مي داند و مي رزمد و ديگري معراجگاه پيام آورش را در آن مي بيند و مي خواهد! جاي شکر دارد که هنوز از آن ديگري خبري نبود و الا خدا مي داند چه فاجعه اي توسط مدعيان دينداري خلق مي شد!


     آري! سخن من همين جاست! ايکاش همه مي توانستند آن صحنه را ببينند و از چشم آن دوربينِ اوج گرفته از آنطرف و اينطرف، پايين را نظاره کنند و هميشه آن موقعيت را براي خود حفظ کنند و از آن موقعيت به همه چيز بنگرند و بينديشند! موقعيتي که خدا بسيار بالاتر و والاتر از آن هميشه بندگانش را به نظاره ايستاده است و بدرستي مي داند و مي بيند که اين معرکه ها و اين همهمه ها از بهر چه چيز است! براستي چرا؟ ذهن من هنوز از هجمه هاي خطور اين سوال رهايي نيافته است! چرا بايد پيروان دو دين بزرگ الهي اينچنين سالهاي دراز بجان هم بيفتند و آن فاجعه هاي هولناک بشري را بيافرينند؟! دو قرن جنگ و غارت و خونريزي؟! جنگي که آغازگرانش نياکان باشند و پايان دهندگانش نوادگان؟! جنگي ميان دو دين بزرگ الهي و توحيدي و نه انساني و غير الهي؟! يعني جنگ بر سر خداست؟! يا دين خدا؟! يا پيامبر خدا؟! و يا بهشت؟! آنچنانکه از نام فيلم بر مي آيد!
 

     براستي چطور مي شود هر دو طرف بخاطر اينها بجنگند و آن ديگري را کافر و دشمن خود بدانند؟! حقيقت اينست که نمي شود و نبايد چنين تقابل اديان و مذاهب و پيروانشان آنهم بدين شدت و حدت رخ دهد اما واقعيت چيز ديگريست! حال مبتني بر واقعيات که همه مي دانيم و تاريخ گواه آنست، اين سوال مطرح است که در اين ميان اينهمه ماجرا تقصير که مي تواند باشد؟ بندگان ؟ اديان؟ پيامبران؟ خدا يا خدايان؟ يا که و چه؟ اينکه مي گويم خدايان، چون اگر پاي تبرئه و تطهير بندگان پيش آيد ناچار بايد به وجود بيش از يک خدا قائل شويم! خداياني دو بهم زن و آشوب طلب و خونخواه و خونريز که ديگر نشايد که خدايش ناميد! شبيه خدايان يوناني! نظر شما هم انديشان چيست؟ تقصير که مي تواند باشد؟

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, صلاح الدین ایوبی, جنگهای صلیبی

[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

اندر حکايت شرق و غرب

حسین شیران


     در اين رابطه گفته ها و شنيده ها بسيار است از اينرو تنها به بازنويسي حکايتي شفاهي بسنده مي شود به اين اميد که اين تمثيل در ترسيم آن رابطه ي پر رمز و راز کارگر افتد:
آورده اند که روزي ملانصرالدين در اندرون خانه خلوت گزيده بود و با خداي خويش راز و نياز مي کرد. همسايه اش که از پشت بام او را مي پاييد شنيد که ملا طلبکارانه با خدا مي گويد: تو دارا هستي و من ندار! از حال و روز من خبر داري و دستي نمي جنباني! آخر رواست که بعد عمري هنوز محتاج ديناري باشم؟ نه واقعاً رواست؟ ... به جلّ و جلالت سوگند تا هزار دينار تمام وکمال به من عطا نکني دست از طلب ندارم و از جاي خويش نجنبم! به جان عزيزت اگر يک دينار آن هم کم باشد نستانم و بازت دهم! ...
همسايه که اين ماجرا را شنيد في الفور بخانه شد و با 999 دينار برگشت و از باجه کيسه ي دينار به اندرون افکند و به گمان اينکه ملا با خدا عناد کند و کيسه را پس دهد منتظر ماند. اما ملا که باور نداشت به اين زودي دعايش مستجاب شود، شادمان کيسه را برداشت و شمرد؛ 999 
دينار! اندکي تأمل کرد و سپس روي به آسمان کرد و گفت: الحق که شوخ خدايي هستي! با تو چه مي شود کرد! باشد! عجالتاً اين را مي پذيرم تا آن يک دينار را هم برساني!
ملا کيسه را در ميان بست و باز گفت: پس يک دينار طلب من!
آن مرد که اوضاع را چنين ديد سخت برآشفت و زود بر در زد که هاي! کيسه ام را پس بده!
ملا در را گشود: کيستي؟ چه مي خواهي؟ کدام کيسه؟
- کتمان نکن! همان 999 دينار را مي گويم! چه شد! تو که گفتي هزار يکي کم باشد نپذيرم! هان! چه شد دروغ مي گفتي؟
- ياوه نگو مردک! کي گفتم؟ به که گفتم؟
- به خدا ! شنيدم که چه مي گفتي!
- به خدا گفتم به تو چه؟!
- آن کيسه را من انداختم! خدا دينارش کجا بود؟! نکند فکر مي کني در حقت معجزه شده باشد؟!
- مي خواستي نيندازي! ترا چه که بين من و خداي من واسطه مي شوي؟ وانگهي از کجا معلوم؟ شايد هم تو وسيله ي خدا بوده باشي تا دعاي من مستجاب شود! حال اگر نمي خواهي وسيله شوي برو يقه ي خدا را بگير! ترا با من چه کار؟ ها؟ چه مي گويي؟ يک بار هم که دعايمان مستجاب شده تو نمي گذاري مردک؟!
اما مرد دست بردار نبود و داد و بيداد مي کرد که الا بالله يا بايد کيسه را پس دهي و يا به نزد قاضي مي برمت تا او حکم دهد!
ملا که ديد کار به آبروريزي مي کشد اندکي تأمل کرد و گفت: باشد به نزد قاضي مي رويم تا او حکم دهد! اما من لباسم ناجور است و محال است که با آن به پيش قاضي روم!
مرد زود گفت: باشد! باشد! بيا ! لباسمان را عوض مي کنيم. ملا گفت: کفشهايم هم که خودت مي بيني بسيار ناجور است! مرد گفت: آن را هم عوض مي کنيم حال در آي تا برويم. تا خواستند راه بيفتند ملا باز گفت: کو؟
- چه؟ - من پيرمرد را مي خواهي پياده ببري پيش قاضي؟! محال است! - باشد! پياده نمي برمت! گاري ام را هم مي آورم بشرط آنکه ديگر بهانه اي نشنوم!
ملا پذيرفت و هردو نزد قاضي حاضر شدند. مرد ماجرا را به قاضي شرح داد و خواستار بازگرداندن کيسه اش شد. قاضي نگاهي به ملا انداخت که با لباسهاي فاخر، بي آشوب به اظهارات شاکي گوش مي کرد: بسيار خوب! تو چه جوابي داري؟
ملا گفت: اين مرد ژنده پوش هذيان مي گويد جناب قاضي! مرا چه به اين حرفها؟! قطعاً دچار توهم شده است! کيسه که هيچ! اگر از او بپرسي
اين لباس مرا هم از آن خود داند! مرد فرياد زد: چه مي گويي مگر مال من نيست؟! ملا گفت: کفشهايم چطور؟ مرد گفت: آنها هم مال منست! ملا گفت:
ملاحظه فرموديد جناب قاضي! کم مانده است که بگويد آن گاري دم در هم مال من است! مرد فرياد زد: معلوم است آن هم مال من است!
قاضي گفت: بس است! مردک ژنده پوش ترا چه به گاري داشتن؟!

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers
بعد رو به عواملش کرد و گفت: زود او را ببريد حبس و تا عقلش بجا نيامده رهايش نکنيد!
آخر سر قاضي يک دينار به ملا انعام داد که چنين مرد شيادي را به دست قانون سپرده است. ملا دينار را به کف گرفت وگفت: بسيار خوب! حالا شد هزار دينار! خدايا شکر! حالا چه عجله اي بود! کارم در گروي آن يک دينار که نبود!
   


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, ملا نصرالدین

[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

آيين هم انديشي

حسین شیران


     تابلوي معروف رافائل را ديده ايد؟ دو فيلسوف يوناني که در حين راه رفتن هم انديشي مي کنند؛ اين تابلو بخوبي نمايانگر زيربناي آن کاخ عظيم حکمت يونان باستان است که هنوز هم همچون الماسي درخشان در درج انديشه ي بشريت چشمان هر صاحب خردي را بخود خيره مي سازد. کمتر نکته ي تاريکي از معرفت بشري مي توان يافت که نور اين الماس بر آن نتابيده باشد! اين درخشندگي جاودانه وامدار آن هم انديشيهاي بي حد و حصريست که چنان نخهاي نازک انديشه را بهم بافته و ريسمان بلندي از معرفت بشري ساخته که قرنهاي متماديست خردهاي پراکنده از آن آويزانند و در هر گوشه از جهان تاب مي خورند. اين حبل المتين عقول بشريت، زاده ي مشروع فلسفيدن است و فلسفه خود زاده ي آن و ما شرقيان ايراني - با بقيه کاري ندارم، هنوز هم که هنوز است نه به تکميل اين را مي فهميم و نه به تقريب آن را مي شناسيم!


     آنچه نزد ما ايرانيان است و بس، الحق که هنر است در زمينه هاي گوناگون که يکي اش هم نوع خاص فلسفيدنمان است که "با دل به سراغ انديشه ها مي رويم وبا خرد دنبال دل"! و اين به رواج نوعي از هم انديشي منجر شده است که شايد اطلاق عنوان "مخالف انديشي" برآن برازنده تر باشد! اين نوع خاص فلسفيدن از ديرباز به شدت در فرهنگمان بومي شده است و عرصه را سخت بر انديشه و انديشمندانمان تنگ نموده است. اين يک واقعيت است که ما قرنهاست که با آيين هم انديشي بيگانه ايم و فرسنگها از آن دور افتاده ايم! نه اينکه اهل انديشه نباشيم اتفاقاً بر عکس! مسئله اينست که ما ايرانيان يا اصول هم انديشي را نمي دانيم و يا ارجي بر آن نمي نهيم! براي همينست که کانون هم انديشي در ميان ما شکل نمي گيرد و طبيعتاً هيچ انديشه ي نابي هم در آن شکل نمي گيرد و يا چنان سست شکل مي گيرد که انديشه هاي ما به کمال نمي گرايد و ابتر مي ماند!


     هم انديشي در دو نوع و يا بهتر بگويم در دو مرحله تحقق مي يابد: يکي "موافق انديشي" است که به تجميع و تقويت افکار پراکنده و ضعيف در يک سو مي انجامد و ديگري "مقابل انديشي" است که در کوتاه مدت به نقد و بررسي وجوه گوناگون يک قضيه و در طول زمان به تصحيح و تقريب متقابل افکار مي انجامد. حقيقتاً ما در هردو مرحله اش مانده ايم! به موافق انديشي اهميت نمي دهيم و از اينرو نخهاي نازک انديشه هايمان بجاي آنکه برهم تنيده شوند و استوار گردند زود از هم مي گسلند و بر باد مي روند. مقابل انديشي هايمان نيز به مخالف انديشي تبديل مي شوند و کار به جاهاي باريک کشيده مي شود و اين چنين از خير آن يکي مي گذريم و بر شرّ اين يکي مي تازيم! و نهايت انديشه هايمان خام و نشکفته پرپر مي شوند و نخبگانمان هم بدست خودمان از بين مي روند و زحمتش به گردن بيگانگان نمي افتد! تاريخ خود گواه همه چيز است؛ از همان علي بگيريم تا همين سيد جمال و اميرکبير و کسروي و شريعتي و مطهري و ديگران! کداميک بدست بيگانه کشته شده؟! و با اين قبله که ما گرفته ايم سرانجام کار هم جز اين نباشد که هست؛ هيچ به هيچ و باخت به باخت!


     چرا اينچنين است و بايد باشد؟ آيا مشکل اساسي در همان "حاکميت قلبها و تبعيت عقلها" نيست؟ آيا وقتي در عرصه ي هم انديشي قلبهايمان در صف مقدم باشند و عقلهايمان معاف از رزم در پشت جبهه تدارکاتچي آنها باشند، هر آنکه از مقابل مي آيد غير خودي قلمداد نمي شود؟ و انديشه هايش هم بجاي آنکه عقلهايمان را تحريک کند و خواب سنگينشان را برهم زند، همچون تيري زهردار تصور نمي شود که قلبها و عقيده هايمان را نشانه رفته است؟ (اينکه مي گويم عقيده بخاطر اينست که ما ايرانيها عقايدمان در قلبهايمان است)؛ اينجاست که ديگر اهميت ندارد طرف چه مي گويد مهم اينست که نگذاريم او حرفش را به کرسي بنشاند چه اين نشانه ي تباه و بطلان ما خواهد بود! در حاليکه خرد سالم از هيچ انديشه اي نهراسد و با هيچ مقابله اي از بين نرود مگر آنکه در جايگاه واقعي خويش نباشد!


     و اينچنين است که هم انديشي هاي ما تبديل مي شود به رزم انديشي آنهم نه فقط امروز که از همان ديروز ديروز! براي همين تاريخ ما يا خالي است از انديشه هاي ناب و يا پر است از تک انديشي ها و تک نوايي هاي پراکنده اي که دو راه بيش نرفته اند: يا همچون بادي نهان در گوشه اي وزيده اند و از بين رفته اند و يا همچون باري گران، زمخت و خشن بر دوش تاريخ افتاده اند و اينهمه راه آمده اند! و بدين منوال تا وارد گود هم انديشي نشوند و به صيقل مقابل انديشي جلا نيابند و درخشش نگيرند اگر صدسال هم بگذرد جز به اندازه ي يک روز نيارزند و اگر صد صفحه از تاريخ را هم پرکرده باشند جز به اندازه ي يک صفحه نيارزند! اکنون که به ميمنت گسترش ارتباطات و فناوري اندکي مجال هم انديشي فراهم شده است ماراست که به جبران گذشته، با ايجاد فضا و فرهنگ هم انديشي بستري مهيا سازيم تا جويهاي کوچک انديشه هايمان از نهان به ميان آيند و چون رود روان گردند و به دريا گروند! انديشيدن که جاري گشت بزودي سبد قرنها خاليمان پر از انديشه هاي سبز نوين خواهد بود.
 

      و در اين راه بر ماست که بدانيم:
1- انديشيدن در سراسر هستي از خدا گرفته تا مخلوق و ملکوت، تنها منحصر بر انسان است و بس! پس بر ماست که بر نماد انسانيت خويش هرگز غفلت نورزيم.
2- حکمت و معرفت زاده ي انديشيدن است و تنها در دوره کوتاه عمر در دسترس بشر قرار مي گيرد. پس بر ماست که بر گذر برق آساي عمر خود و همنوعان خود محتاط باشيم.
3- سير حکمت به سمت خداست و اوست که پايگاه و جايگاه عالي حکمت است. در چشم انسان همه چيز معما قرار داده شده است و ازينرو منحصراً اوست که به قدرت انديشيدن مجهز شده است تا با چراغ خرد تاريکي هاي جهل را روشن سازد.
4- معيار حکمت و معرفت هيچ کس نيست و نمي تواند باشد. از اينرو نمي توان و نبايد به سادگي انديشه اي را درست يا غلط ناميد و شايد هم انديشه ي درست يا غلط وجود نداشته باشد. انديشه ي مخالف و طرد يا حذف مخالف، مسبوق بر همين درست يا غلط دانستن انديشه هاست.
5- انديشيدن بر انديشه ها برتري مطلق دارد. مطالعه ي بي جهت و بي هدف انبوه انديشه ها هيچ کس را انديشمند نساخته است ( اگر چه ممکن است انديشه شناس و انديشه دان ساخته باشد همچنانکه بسياري از بزرگان را ساخته است!) پس لازمست بقول معروف انديشيدن را بياموزيم و آيين آن را گسترش دهيم تا انديشه ها را! درخشش ستاره ها از انفجار دروني آنهاست و سايه روشن سياره ها از انعکاس نور ديگران!
6- تک انديشي هاي گسسته تنها جرقه هاي سوسوزن پراکنده در دنياي بي کران حکمت است و درخششهاي عظيم در آن جز در بستر هم انديشيهاي گسترده و پيوسته ميسر نگردد.
7- هم انديشي در دو مرحله محقق مي شود: موافق انديشي و مقابل انديشي. انديشه ها يا موافق همند و يا مقابل هم؛ شق ديگري وجود ندارد؛ در جهان انديشه بي طرفي حمل بر بي نظري است.
8- شرط هم انديشيست که به هرکسي جرأت بيان نظرش داده شود و بر هم انديشان است که در بيان انديشه ها يکديگر را ياري کنند. شايد هرکسي نتواند پرورده و گويا و منطقي و مستند به تاريخ به بيان انديشه هايش بپردازد اما بايد بدانيم که هميشه بايد موضوعي مطرح شود تا مورد بحث و بررسي قرار گيرد حتي اگر بسيار ابتدايي مطرح شده باشد؛ اتفاقاً در آنصورت کارکرد بيشتري در هم انديشي خواهد داشت و به رونق آن خواهد انجاميد چرا که کمي ها و کاستي هايش اذهان بيشتري را تحريک خواهد کرد و مباحثه ي بيشتري صورت خواهد گرفت و مطالب بيشتري مبادله خواهد شد. بنابراين از هيچ نظر خام و هيچ رخداد ساده اي نبايد گذشت! در حل معماها چه بسا نکته هاي بي اهميت به اندازه ي نکته هاي مهم راه گشا باشند. هر چيزي ممکن است آميخته با راز و آبستن حکمت باشد! مگر از " افتادن يک سيب" نبود که جهان اينگونه دگرگون گرديد!
9- در هم انديشي موضع فکري صاحب انديشه بايد براي خود او و ديگران مشخص باشد. اظهار صادقانه ي موضع فعلي و دفاع منطقي از آن از سوي هم انديشان به شفافيت انديشه ها کمک خواهد کرد و از ابهام و ايهام و دوگانه گويي ها بشدت خواهد کاست. موضع گيريهاي خردمندانه ي مختلف لازمه ي پيشرفت است و موضع گيريهاي غرض ورزانه مانع آن!
10 - در هم انديشي کارکرد مقابل انديشي از موافق انديشي بيشتر است و موضع فکري مخالف بايد کنار گذاشته شود. مخالف انديش به نفي نظر و انديشه رأي مي دهد بي بحث و بي گفتگو و بي جايگزين اما بر مقابل انديش است که انديشه را با انديشه پاسخ دهد و با منطق آن را به نقد بکشاند. مقابل انديش آنگاه که انديشه و منطق را کنار بگذارد تبديل مي شود به مخالف انديش!
11- با توجه به سير تکاملي افکار و انديشه ها تمام مطالب عنوان شده از سوي هم انديشان تنها يک طرح نظر براي بحث و گفتگو خواهد بود نه قطع نظر؛ بعبارت ديگر حرف اول خواهد بود نه حرف آخر. خوشبختانه دانش بشري از خصلت هم انباشتي برخوردار است و انديشه ها قابل انتقال به غير هستند؛ با پويا نمودن انديشيدن، انديشه ها پي گيري خواهند شد. بسياري از انديشيده هاي متفکران نامدار ديروز، امروز با سطح معرفت کنوني بروشني رد مي شوند اما به يقين کارکرد موثر خود را ايفا نموده اند. نقيصه ي پستيها و بلنديهاي انديشه ها در طول زمان مرتفع خواهد شد.
12- در هم انديشي قدرت واقعي، معنوي و متعلق به افکار است و قدرت مادي و موقعيت دنيوي و نفوذ اجتماعي صاحب نظران را در اين اقليم جايي و مقامي نيست. تنها از موضع خرد سخن گفتن، هنوز امري غريب و نافراگير در نزد ما ايرانيان است."هم انديشي مجازي" (اينترنتي) از اين نظر که نوعاً بي حضور جسمي افراد صورت مي پذيرد و بر "محدوديتهاي نامي و مکاني و زماني و بياني" فائق مي آيد و بشدت از سوء تأثير آنها مي کاهد و از طرفي مجال تأمل و تفکر مي دهد، عرصه ي مناسبي را براي تقابل اذهان و ترکتازي محض خردها فراهم مي سازد. البته "هم انديشي حضوري" را هم کمالاتي هست اما با توجه به خصوصيات فرهنگي و رواني ما ايرانيها و اعمال حسادتها و حساسيتهاي کذايي فراوان نسبت به يکديگر که هنوز بعنوان يک واقعيت اجتماعي ملموس آفت هم انديشي بحساب مي رود، در حال حاضر اين را اگر توفيقي معيّن نيست آن را توجيهي مبيّن هست.
13- رعايت ادب و اخلاق در هر چيزي شرط است و در هم انديشي يک اصل اساسي! توهين، تهمت، تعصب و پيشداوري از آفات هم انديشي است و البته نقض خردورزي و عين غرض ورزيست. هم انديشي، تمرين خردورزي و هدف آن باروري انديشه هاست نه تجويز غرض ورزي و تبليغ صاحب نظران. بعيد است که صاحب قلمي در عرصه ي حکمت و معرفت، غافل از اين اصل اساسي باشد مگر آنکه خردش را تکلّفي باشد و لاجرم در هيبت مخالف انديش ظاهر شود.
14- يکي ديگر از آفات هم انديشي، بازي با کلمات است- همان "سفسطه" که شگرد کج انديشان است و متأسفانه از همان آغاز انديشمندي، رواج داشته است و همپاي آن رشد يافته است. مخالف انديش ممکن است مخالفِ انديشه و انديشيدن باشد و حتي اهل انديشه نباشد اما مخالف حقايق نباشد اما سفسطه گر که شايد واژه ي "خلاف انديش" در مورد آن گوياتر باشد، اهل انديشه و استدلال است اما چون در سمت و سوي حقايق نيست بلکه به انکار حقايق مي انجامد اساساً غير از مخالف انديشي است. مخالف انديش مانعي است در برابر انديشه و انديشيدن اما خلاف انديش انحرافي است در انديشه و انديشيدن!
15- اصولاً استناد به کليات کارگشاتر از پرداختن به جزئيات ظاهر مي شود. بنابراين توافق در کليات بي هيچ آسيبي مرکب انديشه را مي راند و تا فرسنگها پيش مي برد. بقول پائولو کوئيلو ماندن در جزئيات کار ابليس است. مي توانيم از صفر شروع کنيم و يک- دو - سه بشماريم و تا به صد برسيم. نيز مي توانيم از صفر شروع کنيم و جزء جزء با اعشار جلو برويم و زمان زيادي تلف کنيم تا به يک برسيم. تازه اگر به پارادوکس زنون برنخوريم در آنصورت هرگز به يک نخواهيم رسيد! پس جز به ضرورت آنهم در جهت سير انديشه نبايد وارد جزئيات شد. نبايد کليات فداي جزئيات شوند و مفاهيم فداي کلمات؛ چه بسا يک کلمه ماهها و سالها انديشه اي را از مسير صحيح خود خارج سازد! تاريخ خلاف انديشي ثابت کرده است که اگر هشيار نباشيم هرگز به مقصد و معني نمي رسيم! پارادوکس زنون بهترين گواه آنست!
16- و بالاخره اينکه ورود به عرصه ي هم انديشي، لازمه اش تلاش و کوشش و مطالعه و پژوهش و تفهيم و تفهم هاي مستمر است- فعاليتهايي تماماً انساني که قطعاً از ضروريات زندگي اجتماعي به سرعت در حال تغيير و دگرگوني امروزيست تا افهام از افعال عقب نمانند.
هدفي که نگارنده در اين نوشته در پي آنست اينست که بايد به هم انديشي به عنوان يک اصل ضروري در نيل به حکمت و معرفت که مبدأ فعل است و عمل، اهميت و مجال ويژه اي داد و از امکانات و فرصتهاي بي سابقه ي عصر جديد بهره جست و بساط هم انديشي براه انداخت. کانون هم انديشي هر چه داغتر باشد بر تيزي خردها فزوده خواهد شد و بزودي هر آنچه تاکنون بدليل مواجهه ي نادرست در پشت دروازه درک و فهم رها مانده به اندرون خواهد شد. از اين کانون کسي را آسيب و تهديدي نرسد و اساساً انديشه و حکمت و معرفت واقعي را زياني نباشد.
ترديدي نيست که اين تمام آنچه نيست که بايد در مورد انديشه و هم انديشي گفته شود و بديهي ست که خرد تنها راه بجايي نبرد و از همين روست که به هم انديشي روي مي آوريم و هم انديش مي طلبيم.

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

     پشت پرده ي اين وبسایت (جامعه شناسی شرقی) کسي نيست جز نويسنده اي تنها و مستقل که به دنبال هم انديش به تالار خرد آمده است! در اين روزگار پر خم و چم که همه چيز در قالب بازار است نگارنده به شدت از آن بيزار است! نه مشتاق سياست ورزيست که آن را جز اين التماس نمي داند که در کشاکش قدرت "مرا هم سهمي بدهيد"! و نه دنبال بيزينس است که در ببُر ببَر اقتصاد روز نو کيسه شود! نه قوّتي بجز قلم دارد که در بزن بکوب بهادران شهر قاطي شود و باجي طلبد! و نه آنقدر تهي از انديشه است که قلچماق کسي گردد! 
و براي همين است بجاي آنکه سراغ آنها بگردد و به نان و نوايي برسد به هزار سختي- البته از سر شوق و نه بر حسب حادثه، به جامعه شناسي گراييده و اجتماعي ديدن و اجتماعي شنيدن و اجتماعي انديشيدن را فرا گرفته است! و "اجتماع" با تمام فراز و نشيبها و غم و شاديهايش همچون آينه اي در مقابلش نهاده و او همچون شيفته اي آشفته مدام بر هيبت آن مي نگرد و با هر موج و گرد و غباري که بر آن بنشيند خود را شکسته و درهم مي بيند و سخت بهم مي ريزد!


     اجتماع! گول غول پيکري و پيچيدگي اش را نبايد خورد! ساده است و شکننده! مظلوم است و صبور! زخمهاي عميق بر تن دارد و دردهاي غريب بر جان! بي رنگ است و هزار رنگش از سوداهاست! بي منت است و منتش از هزار روياهاست! همه چيز همه کس در آنست و هيچ کس با آن نيست! هميشه در معرض آسيب است و مدام در گروي اين و آن! همه از آن مي بُرند و مي برند و مي خورند و مي ريزند و مي پاشند و منتي هم بر گردنش مي نهند! همه کس را توان آن باشد که برهم زندش؛ ديوانه به نعره اي و بي مايه به بهره اي! اما هرکس نتواند که بسازدش و به سرمنزل مقصودش برد! آن کيست که جامعه اش را از خودش بداند نه براي خودش! آن کيست که پاره پاره هاي جامه اش رفو کند و بر زخمهاي ريز و درشتش مرهم نهد بي آنکه نامي و ناني طلبد؟ من بدنبال همان مي گردم! اينجا آبادي آنهاست اگر مي آيند!
 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مديريت و مسئوليت اين وبسایت (جامعه شناسی شرقی) از انتخاب عنوان و طراحي لوگو گرفته تا کليه مطالب مندرج در آن تنها بعده ي يک نفر مي باشد: "حسين شيران" که درصدد است از نقطه نظر جامعه شناختي و از جايگاه خرد و خردورزي به طرح و بررسي سوالات و مسائل اجتماعي گوناگون کشور بپردازد و در اين راستا با ايمان مسلم به ارزشها و اصول هم انديشي و با محوريت قرار دادن آن، با متفکران کوچک و بزرگ اين مرز و بوم هم فکري نمايد؛ آنها که معتقد به اصول هم انديشي و متعهد به جامعه ي بشري اند. تنها اميدمان آبادي ايران زمين و سرسبزي بي خزان بوستان انديشه هاي ايراني و ظهور و درخشش ستاره هاي بي افول انديشه ي ايراني در پهناي بي کران آسمان حکمت و معرفت بشري است!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]