جامعه‌شناسی شرقی Oriental Sociology

                                  بررسی مسائل اجتماعی ایران و مسائل جامعه‌شناسی

                                      وبسایت حسین شیران - دکترای جامعه‌شناسی

🌓 ضعف متن و قدرت حاشیه در نظام دیوان‌سالاری ایران - بخش دوم
✍️ حسین شیران

 

     باری این چنین در نظام دیوان‌سالاری ما شایسته‌سالاری پیوسته زیر سایه‌ی عقیده‌بازی و هم‌رنگ‌سازی رنگ می‌بازد و از عرصه‌ و عرشه‌ی اصلی آن به دور می‌ماند، در عوض خیل حواشیون هم‌عقیده و هم‌زبان با حمایت‌های ساختاری از زیست در حاشیه‌ی متن تا به سطوح عالی مدیریت متن پیش می‌روند و بتدریج با "بازتولید و بازپروری هم‌دستان" کلیت آن را در اختیار می‌گیرند و در همه حال چون اهلیت آن را نداشته و ندارند و اهلیت‌داران را همه مغرض و مریض و دشمن اصلی خویش می‌شمارند برای حفظ موقعیت سازمانی خویش هم که شده این بار این‌ها بنوبه‌ی خود اندک جوش و خروش چشمه‌ی شایسته‌سالاری را هم از آن می‌گیرند و به این ترتیب بجای کار مولد به سیاست مخرب می‌پردازند و سرانجام هم بجای یک کارگزار متخصص یک سیاست‌مدار مجرب می‌گردند و در ادامه هم از فرط سیاست‌ورزی یک‌به‌یک برای نامزدی ریاست‌جمهوری مملکت عزم خود را جزم می‌کنند!

 

     در این میان آن‌چه وامی‌ماند رفع نیازهای ملت و مملکت است که اصولا و اساس از سازمان‌ها انتظار برآورده‌شدن‌شان می‌رود و مشخصا مسئولیت کار هم به عهده‌ی این متصدیان است منتهی چون توان و تخصص لازم را ندارند همواره برای توجیه وضع موجود سیاست‌بازی‌ها در پیش گرفته و به فرافکنی‌ها متوسل می‌شوند و در این میان اگر شهروندی زیر فشار نابسامانی‌ها زمانی زبان باز کند و از آن‌ها بپرسد که کار من کو، نان من کو، آب من کو، برق من کو، گاز من کو، بنزین من کو، مرغ ماهی روغن برنج هویج ... این‌ها دیگر چرا گران شدند، رنگ سفره‌ی مردم کجا رفت، سلامتی مردم کجا رفت، آرامش مردم کجا رفت، باغ چرا پژمرد، سد چرا خشکید، جنگل چرا وارفت، دریا چرا پس کشید، صحرا چرا کویر شد، بودجه کجا سرازیر شد، ... همین سیاست‌پیشه‌ها، برعکس، او را به سیاسی‌کاری و تشویش اذهان و تحریک افکار عمومی و مخل نظم جامعه متهم نموده و در نهایت بعنوان مجرم و مقصر و مانعی بزرگ در مسیر پیشرفت ملت و مملکت معرفی می‌کنند!    

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, بررسی مسائل اجتماعی, مسائل اجتماعی ایران, نظام دیوان‌سالاری بوروکراسی

[ سه شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 ضعف متن و قدرت حاشیه در نظام دیوان‌سالاری ایران - بخش اول
✍️ حسین شیران

 

     همه می‌دانیم نظام دیوان‌سالاری ایران شایسته‌سالار نیست و یا بهتر بگویم "شایسته‌سالاری" در ایران باب نیست، از این جهت شایسته‌ها (آن‌ها که واجد مهارت و صاحب تخصص و در کل، بایسته‌ی مشاغل مختلف‌اند) یا هیچ به مناصب موجود دست نمی‌یابند و یا اگر هم دست یابند چندان در آن دوام نمی‌آورند و ملول و ملوم کنار می‌کشند و یا که به هر شکل کنار گذاشته می‌شوند. 

 

     این‌که چرا دست نمی‌یابند را باز همه می‌دانیم؛ در نظام‌های ایدئولوژیک شایستگی کسب یک منصب، نه "شرط اصلی" بلکه در بهترین حالت تنها یک شرط در کنار سایر شرط‌های استخدامی‌ است و درست از همین مرحله، از بدو استخدام، پدیده‌ی "رنگ‌باختن اصل شایستگی" در مقابل سایر اصل‌ها استارت می‌خورد و تا مراحل بعدی پیش می‌رود. در طی این مراحل بدیهی است توجه و تأکید نظام ایدئولوژیک بدوا بر تحقق و ترویج "عقیده‌سالاری" در سازمان‌های تابعه است تا شایسته‌سالاری!

 

     و این‌که چرا دوام نمی‌آورند هم کمابیش به مسأله‌‌ی فوق بستگی دارد؛ هر چقدر که "شرط اصلی‌ها" در این هنگامه سرخورده می‌شوند و کم می‌آورند و کم‌کم عرصه را وامی‌گذارند، "سایر شرطی‌ها" با مشاهده‌ی ارزش و اهمیت و اولویت "هم‌رنگ شدن" در نزد هسته‌ی گزینش سخت شیر می‌شوند و بسی بیش‌تر و بهتر عمل می‌کنند و با جلب رضایت صاحب‌کار به صورت انبوه وارد سازمان‌ها می‌شوند؛ 

 

     به این ترتیب نظام دیوان‌سالاری ما پر می‌شود از مستخدمینی که یاد می‌گیرند اگر بنحو شایسته با صاحب‌کار ابراز هم‌بستگی و هم‌عقیدگی و هم‌زبانی داشته باشند فقدان شایستگی‌شان برای انجام کار نه فقط به چشم نخواهد آمد بلکه برعکس در مقاطع مختلف مستلزم تشویق و پاداش و پیشرفت هم خواهد بود. در گذر از شایسته‌هایی که به هر دلیل نتوانسته‌اند به سازمان‌ها راه یابند، آن‌ها هم که به هر شکل راه یافته‌اند با دیدن یک چنین جریاناتی خواه‌ناخواه امید و انگیزه‌ و انرژی خود را برای تأثیرگذاری و تغییر و تعالی اوضاع از دست می‌دهند.
 

     "شرط اصلی‌ها" یعنی آن‌ها که بمعنای واقعی کلمه شایسته و بایسته و مسلط به کار هستند در مقام انجام کار ضرورتا به "متن" می‌پردازند چرا که وجه تمایز و تخصص آن‌ها در همین است و بس (متن این‌جا مبین وظیفه و رسالت سازمانی است)، از این جهت اصولاً هر آن بازدهی و باروری و بهره‌وری سازمانی‌ست توسط این‌ها تأمین و تضمین می‌گردد؛ در مقابل، "سایر شرطی‌ها" که چندان شایستگی و کارآمدی مؤثری در حوزه‌ی متن ندارند لاجرم در "حاشیه" قرار می‌گیرند و به کارهای حاشیه‌ای می‌پردازند، در نتیجه هر آن کم‌بازدهی و ناباروری و افت بهره‌وری هم که در سازمان‌ها حاکم است خواه‌ناخواه متوجه این دسته از افراد است.

 

     "حواشیون" یعنی همین‌ها که به هر شکل از توان و تخصص لازم برای تأثیرگذاری برخوردار نیستند و از این جهت نه در متن کار بلکه حواشی آن به سر می‌برند اگرچه بابت فقدان قدرت و لیاقت قرار گرفتن در خدمت متن (رسالت سازمان) قصوری دارند اما مقصر اصلی در واقع آن‌هایی هستند که طی سازوکاری معیوب به صرف سایر شرطی بودن (هم‌عقیدگی) و نه لزوما شرط اصلی بودن (شایستگی) به حضور گسترده‌ی این افراد در سازمان‌ها دامن می‌زنند و بعد هم به همین شرط در داخل سازمان‌ها هم آن‌ها را پشتیبانی کرده و در غیاب و غرق غیره‌گشتن شایسته‌ها تا مناصب حساس بالا می‌کشند.

 

ادامه دارد ...

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, بررسی مسائل اجتماعی, مسائل اجتماعی ایران, نظام دیوان‌سالاری بوروکراسی

[ یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 در حد حرف
✍️ حسین شیران

 

⏺ خبر: "قیمت ۲۰ قلم کالای اساسی تا ۲۴ ساعت آینده از سوی دولت اعلام خواهد شد و با متخلفان در افزایش قیمت‎ها برخورد خواهد شد."

 

◀️ بیمارستان ما قدیم‌ها یک نگهبانی داشت (خدا رحمت‌اش کند) که همواره نیم‌تنه‌اش از پنجره‌ی نگهبانی بیرون بود و تا کسی به حریم استحفاظی‌اش نزدیک می‌شد یک داد و بیدادی به راه می‌انداخت که بیا و ببین: "آهای تو، کجا سرتو پایین انداختی داری می‌ری؟! این‌جا بیمارستانه، خیابون که نیست، همون‌جا بایست بگو ببینم چی کار داری با کی کار داری؟ ...". خدا بیامرز هیکل درشتی هم داشت که فقط دیدن همان نیم‌تنه‌اش‌ در قاب پنجره خوف به جان‌ات می‌انداخت چه برسد به این‌که بخواهد در کنارش های‌وهویی هم راه بیندازد!

 

     اوایل حتی ما هم که دانشجو بودیم و برای کارآموزی به آن‌جا می‌رفتیم از نزدیک شدن به او و حوزه‌ی استحفاظی‌اش هراس داشتیم چه برسد به مردم عادی. اما تا او بیاید ما را بشناسد (کمی هم پیر و مریض‌احوال بود و نزدیک‌های بازنشستگی‌اش) ما زود او را شناختیم که بنده‌ی خدا از هر دو پا فلج است و در کل فقط همان نیم‌تنه‌ایست که از پنجره بیرون زده و لاغیر و در نهایت در حد همان های‌وهویی است که بپا می‌کند، والسلام. 

 

     بعد از کسب این شناخت راه‌گشا، دیگر همه یک‌راست می‌آمدیم و بی‌اعتناء به های‌وهوی‌اش رد می‌شدیم و می‌رفتیم سر کارمان؛ او هم که حدس می‌زد دانشجو باشیم گاهی می‌خندید و می‌گفت: "ای کلک‌ها، حالا فهمیدین وضع‌ام چطوریه دیگه محل‌ام نمی‌ذارین؟" ... از ارباب رجوع هم هر کس به هر شکل از وضعیت او خبر داشت همین کار را می‌کرد و بی‌توجه به داد و بیداد و تهدید و تحکم‌هایش رد می‌شد و می‌رفت پی کارش، بنده‌ی خدا هم که نمی‌توانست کاری بکند فوق‌اش پشت‌سرشان چند بد و بی‌راه می‌گفت و چند لعنت می‌فرستاد و بعد آرام می‌گرفت؛ موقع برگشت هم به چند نصیحت اکتفاء می‌کرد و دیگر تمام! ...

 

     حالا حکایت دولت ما هم همین است؛ های‌وهوی زیاد می‌کند و خط‌ونشان هم زیاد می‌کشد منتهی در نهایت در حد حرف و همین های‌وهوی‌هاست و بیش از این به اندازه‌ای افلیج و ناکارآمد است که نتواند جلوی دزدان و اختلاس‌گران و مفسدان و متخلفان را بگیرد. البته باید حواس‌مان باشد که این شامل سیاسی‌کاری نمی‌شود، در این خصوص هرگز با کسی مماشات ندارد و به‌هیچ‌وجه ملاحظه‌ی هیچ‌کس را هم نمی‌کند. خدابیامرز نگهبان افلیج ما هم همین‌طور بود کافی بود حرکت کسی به او بربخورد در این‌صورت با پرتاب لنگ کفش هم که شده جلویش را می‌گرفت.

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ایران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۳ آذر ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 همه جا بازار و همه کس بازاری
 ✍️ حسین شیران



     اوایل واقعا نمی‌دانستم اوضاع از چه قرار است، فقط دیگر به این‌که چطور می‌شود گاهی اوقات همکاران خانم یهو همه باهم از صحنه‌ی کار غیب می‌شوند و دقایقی بعد آرام همه سر کارشان برمی‌گردند حساس شده بودم؛ آخر تا بدین حد کار هماهنگ آن‌هم بصورت خودجوش در تاریخ بیمارستان همیشه شلوغ ما قدری عجیب می‌نمود! تا این‌که یک روز به قوت پی‌گیر ماجرا شدم و همکاران بالاخره روشن‌گری فرمودند که چیزی نیست، یکی از همکاران خانم از سایر بخش‌ها لباس زنانه می‌فروشد و هفته‌ای یکی دو بار هم بخش ما سر می‌زند. در نهایت آن همکار، زنی خودسرپرست بود و دلیلی نداشت کسی مانع کار شرافت‌مندانه‌ی او شود، البته به شرط آن که کار غیررسمی‌اش مانع کار رسمی خود و سایر همکاران نگردد.

 

      از آن زمان بسی گذشته و حالا دیگر نه فقط بازار غیررسمی لباس‌فروشی یک زن خودسرپرست بلکه دیگر بازار غیررسمی هر رقم کالا و هر نوع خدمت از هر همکاری اعم از زن و مرد و مجرد و متأهل و باسابقه و کم‌سابقه و باسرپرست و بی‌سرپرست و بدسرپرست و به‌سرپرست در کل بیمارستان رسمیت و عمومیت یافته است. حالا دیگر بیمارستان فقط بیمارستان و تنها کارش مداوا و مراقبت از بیماران نیست بلکه در کنار این امر و گاه به موازات آن و گاه فراتر از آن، رسما به یک بازار غیررسمی داد و ستد با حدود هزار نفر پرسنل تبدیل شده است و همچون هر بازاری، دیگر برای همه مشخص است کدام راسته چه کسی چه می‌فروشد. انواع محصولات از برنج و لوبیا و عدس و سیب و گیلاس و خرما و ... خواستی فلانی فلان بخش؛ و انواع خدمات از لوله‌کشی و سیم‌کشی و بنایی و کارگری و آرایش‌گری و خیاطی و ... هم خواستی فلانی فلان بخش!


     باری، این‌جا حالا دیگر همه چندکاره بلکه همه‌کاره شده‌ایم! چاره چیست؟ وقتی حقوق کارمندی سال‌هاست "زیرخط فقر" جا خوش کرده و از خجالت در برابر "حقوق سران" سر بالا نمی‌کند دیگر اصولا و اساسا جایی برای این‌که کسی بیاید و برای مردم تعیین و تکلیف کند جای چه چیز کجاست باقی نمی‌گذارد. در هر حال هر کنشی واکنشی به همراه دارد و این هم نوعی واکنش به بی‌مبالاتی و بی‌لیاقتی ارباب(دولت) نسبت به مسائل و مشکلات رعایا(کارکنان)‌اش است.

 

     هر گاه و هر کجا دولت یک مملکت در روشنایی روز خود را گم کند لاجرم مردم آن مملکت در سایه‌روشن شب خود را این‌گونه پیدا می‌کنند! دولت نماد و نمود سیاست و بازار نماد و نمود اقتصاد است، وقتی مدت‌هاست رابطه و نسبت این دو در این مملکت در هاله‌ای از ابهام فرو رفته و هیچ معلوم نیست در راستای توسعه کدام اسب و کدام گاری‌ست و کدام یک به دیگری بسته شده و کدام سو جاری‌ست- پیش یا پس، البته که مردم صرفا نظاره‌گر نمایش انفعال و ابتذال نخواهند بود- نمایشی که بیش‌تر باری به هر جهت است و در آن گاهی بار، گاهی اسب، گاهی گاری و گاهی هم هر سه باهم از صحنه گم‌وگور می‌شوند! 

 

     این نمایش زار و ضعیف، خواه‌ناخواه خود به زبان بی‌زبانی، صدور "دستور آزادباش" است به همه، تا هر کس هر کجا هر طور که می‌خواهد و می‌تواند از این درهمی و در این برهمی بار و بندیل خود را سخت و سفت بربندد؛ در این میان، در مقایسه با خیل قافله‌سالارانی که با دزدی و اختلاس و ارتشاء و رانت‌خواری و باندبازی و اخیرا هم دامادبازی بار کج خود را شترشتر تا به عرش می‌بندند، این‌ها که در کمال سلامت در کنار رعیتی دولت و درآمد ناچیز ناشی از آن، با خرده‌فروشی به همدیگر گلیم مندرس خویش را زیر خیسی خط‌فقر خشک نگه‌می‌دارند البته که "شریف‌ترین مردمان" روزگار ما هستند. 

 

     تاریخ کم ندیده به خود رعایایی آقانفس در برابر "اربابانی گدانفس"! برای این رعایای عصر مدرن، در این شرایطی که کم از برده‌داری نیست، "بازار کردن بیمارستان" راه گریزی است برای تاراج نکردن آن و بیماران؛ برای این‌ها خط فقر "سقف شرافت" است که ترجیح می‌دهند همچنان زیرش بمانند و سخت مشمول سرکوفت امثال "بهاره رهنما"ها شوند تا این‌که با هزار طرح و ترفند سر از سقف شرافت بیرون برند و به همه نشان دهند که در این آشفته‌بازاری که معلوم نیست تقصیر کیست و کی تمام می‌شود چندان هم دست‌وپاچلفت نیستند! 

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/OrientalSociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, اقتصاد سیاسی, حسین شیران

[ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 ملت، دولت و باز هم منت
✍️ حسین شیران

 

❇️ کمال هادیان‌فر، رییس پلیس راه‌ور ناجا: 450 میلیارد تومان جریمه‌ی ناشی از محدودیت‌های کرونایی به خزانه‌ی دولت واریز شد (منبع خبر).

 

✅ این خبر را یک‌بار هم که شده، از جنبه‌ی "کارکرد پنهان"‌اش بخوانیم؛ کارکرد پنهان یکی از ابزارهای تحلیلی جامعه‌شناختی در چارچوب مکتب فونکسونالیسم (کارکردگرایی) است و تلاش می‌کند در کنار کارکردهای آشکار هر چیز، به کارکردهای پنهان (ناگفته و نانوشته‌ی) آن هم توجه داشته باشد. محدودیت‌های کرونایی بصورت مکتوب و رسمی، آشکارا برای جلوگیری حداکثری از جابجایی‌ها در راستای کنترل اپیدمی کرونا تعریف و تعیین و تکلیف شده‌اند و قصد و غرضی غیر از این از سوی هیچ مقام رسمی مملکت نه گفته و نه نوشته و نه شنیده شده است. این‌که اکنون رسما از سوی یک مقام مسئول می‌شنویم که 450 میلیارد تومان جریمه‌ی ناشی از محدودیت‌های کرونایی به خزانه‌ی دولت واریز شده است را رسما باید به پای کارکرد پنهان این طرح تحریمی بنویسیم: "درآمدزایی برای دولت". 

 

     دولت خود بخوبی می‌داند و می‌بیند که بهار مشروعیت‌اش در نزد مردم به پاییز گراییده و رخسار باغ اعتماد مردمی‌اش بسی زرد گشته، و از این جهت حرف‌ها و تصمیم‌هایش، راست ناراست، دیگر چندان خریداری در بین مردم ندارد- حتی اگر در ارتباط با مسأله‌ی حساس و حیاتی‌ای چون جان خود مردم باشد! از این جهت، در این زمینه‌ی سست، طرح تحریمی ناکارآمدی گذاشته تا دست‌کم از دو جهت متنفع گردد: یک، فرافکنانه مسئولیت پیک‌ها و بالاگرفتن مرگ‌ومیرها را به گردن خیل مردمانی که رعایت نمی‌کنند بیندازد و دو، منبع درآمد مستقیم و مستمری از این طریق برای خود دست‌وپا کند!

 

     و حال، به این قرار است که می‌بینیم پلیس علی‌رغم اقرار آشکار خود به ناکارآمدی یک چنین طرحی، جبرا 450 میلیارد تومان از جیب مردم بیرون کشیده و به جیب دولت ریخته است- آن هم در شرایط بیماری و کسادی اقتصادی سراسری که خود از پیش گل بود با شیوع کرونا به سبزه هم آراسته شده است. گیریم که دولت فخیمه این پول‌ها را صرف خرید واکسن کرونا برای مردم کرده است، عیبی ندارد، این رویه (اداره‌ی مملکت با پول مردم) را به حساب روال سال‌های اخیر دولت، امری عادی می‌انگاریم اما در این میان، منت رایگان بودن واکسن کرونا که مدام سر ملت می‌گذارند را کجای دل درداندود‌مان بگذاریم.

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/OrientalSociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, محدودیتهای کرونایی, حسین شیران

[ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 این بار هایما و باز هم وای بر ما
✍️ حسین شیران

 

     پیش‌تر در مورد دست‌های پنهان در قرعه‌کشی‌های خودروسازان دولتی و دست‌بردن در سازوکار قرعه‌کشی و جذب ظرفیت‌ها برای خود و هم‌دستان خود و حذف و یا کاهش چشم‌گیر شانس برنده شدن برای دیگران و در کل بازی با اعصاب مردم نوشتیم و گفتیم که کلیت کار بسی غیرعادی است و آن همه اعتمادسازی و نهادهای نظارتی که مدام می‌گویند اغلب همه کشک است و اتفاقا هر کجا سخن از نظارت شد به احتمال زیاد اوضاع وخیم‌تر خواهد شد چون به هر حال باید سهمی هم برای آن‌ها قائل شد. تا به حال که چنین بوده، بعد از این‌اش را اول خدا بعد "مدعیان فسادستیزی" دانند!

 

     نظر به حساسیت در ارتباط با این موضوع، دیروز (چهارشنبه 12 آبان) که قرار بود فروش نقدی هایما بدون قرعه‌کشی از ساعت 10 برگزار شود، پیرو خبر دزدیده شدن ظرفیت‌ها در قرعه‌کشی قبلی این خودرو، با دوستان قرار گذاشتیم با ورود هم‌زمان به حساب کاربری چند نفری که خودرو نداشتند- با احتمال بسیار بالا از این‌که موفق به ثبت‌نام نخواهیم شد و گرنه چند 675 میلیون‌مان کجا بود - کم‌وکیف کار را خود بسنجیم و ببینیم واقعا اوضاع از چه قرار است. 

 

     قبل از ساعت ده صبح به حساب‌ها وارد شدیم تا از نخستین ثانیه‌ها بر سر کار باشیم. درست چند ثانیه بعد از ساعت ده که برنامه فروش خودرو در سایت گذاشته شد یکی دو ثانیه بعد همه ظرفیت‌ها از دسترس خارج شد و این پیغام زیر سایت درج گردید: "در حال حاضر کل ظرفیت این برنامه فروش در حال خرید می‌باشد، در صورت آزاد شدن ظرفیت و انصراف مشتریان در صف خرید، می‌توانید مجددا برای سفارش خودرو تلاش فرمایید"؛ "با تشکر ایران خودرو"!

 

قرعه کشی هایما ایران خودرو جامعه شناسی شرقی

 

     "کل ظرفیت" توسط چه کسانی از همان ثانیه نخست "در حال خرید" می‌باشد؟! "آزاد شدن ظرفیت"؟!! مگر ممکن است؟ همچنان‌که ممکن نشد و دست‌کم نیم ساعت مدام صفحه را بازنشانی کردیم تا مطمئن شویم که چیزی جز همان پیغام نصیب‌مان نخواهد شد! و بعد "انصراف مشتریان"؟!! کدام مشتریان؟!! مشتریان واقعی خودرو از زمان آغاز برنامه منحوس قرعه‌کشی بیش از بیست‌بار ثبت‌نام کرده‌اند و برنده نشده‌اند، شما با همین برنامه آن‌ها را هم‌چنان امیدوار نگه‌داشته‌اید که جایی نروند و هم‌چنان منتظر باشند تا دلالان هم‌دست خودتان یک‌به‌یک به قیمت کارخانه ظرفیت‌ها را بدزدند و با قیمت بازار به مشتریان واقعی بفروشند!! 

 

     این فقط نمونه‌ای از هزاران‌هزار مصادیق دزدی و بازی با مردم در این مملکت است! الحمدلله که هر چقدر برای تغییر و تحول و توسعه برنامه نداریم برای دزدی و اختلاس فت‌وفراوان داریم! به هر حال جمعی متخصص در این زمینه مشغول‌اند! خدا قوت پهلوانان! هر بلایی از دست‌تان برمی‌آید سر مردمان فروافتاده خویش بیاورید، حالیا برای شما چه افتخاری بالاتر از این؟! 

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, قرعه کشی ایران خودرو, حسین شیران

[ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 زمینه‌ات را عوض کن!
✍️ حسین شیران

 

     هر روز خبر افشاء، هر روز خبر ارتشاء، هر روز خبر احتکار، هر روز خبر اختلاس، هر روز خبر احضار، هر روز خبر بازداشت- آن هم از هر نوع‌اش: بازداشت مدیر، بازداشت معاون، بازداشت نماینده، بازداشت شورا، بازداشت شهردار، ...؛ در مقام نوشتن جاهایی هست که واقعیت کم است و قلم زیاده می‌آورد، جاهایی هم است که واقعیت زیاده است و قلم کم می‌آورد؛ این از آن نوع‌اش است که واقعا قلم کم می‌آورد و باز می‌ماند که چه بنویسد از کجا بنویسد و یا کدام را بنویسد!

 

     همه این‌ها در حقیقت دزدی هستند و ما با شنیدن این اخبار، ناامید و ناراحت و نگران از خود می‌پرسیم که واقعا این همه دزد از کجا می‌آیند؟ و یا گاه هم از خود می‌پرسیم واقعا این همه دزد از کجا می‌دزدند؟ این دو پرسش اگر چه هر دو به یک موضوع و یک مسأله اشارت دارند اما محل و مبنای ورودشان به مسأله باهم فرق می‌کند؛ در اولی تأکید و تکیه بر "این همه دزد" است و در دومی بر "از کجا می‌دزدند"؛ در اولی "خیل افراد دزد" مدّنظر است در دومی "خیل اماکن دزدی"؛ و در مقام پاسخ، در اولی بیشتر "ذات افراد" محل تأکید است و در دومی بیشتر "زمینه افعال"؛ در این بحث توجه و تمرکز ما بیشتر بر دومی است.

 

     اگر شما یک تکه گوشت را "بیرون" دم در بگذارید چه خواهد شد؟ بلافاصله سگی گربه‌ای که در آن اطراف می‌پلکد از راه خواهد رسید و آن تکه گوشت را گم و گور خواهد کرد. این سرنوشت واقعی هر آن چیزیست که از محل حقیقی خویش بیرون نهاده شود. در این واقعه، سگ یا گربه به همان اندازه عامل است که آن‌که گوشت را بیرون نهاده و یا فرقی نمی‌کند راهی برای بیرون برده شدن‌اش باز و باقی گذاشته است؛ اتفاقا نقش دومی در تحقق و توسعه امر بسی بیشتر از اولی است چون در اصل او، عمدا یا سهوا، زمینه را برای یک چنین کاری فراهم ساخته و از کسی یا کسانی که می‌توانستند دزد نباشند دزد ساخته و سرزمین را به "سرزمین دزدان" تبدیل کرده است.


     این بیان‌گر نقش والای "زمینه"، از نقطه‌نظر جامعه‌شناختی، در کم و کیف بروز مسائل اجتماعی در جامعه است. در این ماجرا لزوما نمی‌توان گربه‌ای که در آن اطراف می‌پلکد را ذاتا دزد و مترصد دزدی تلقی کرد؛ گربه به حکم "غریزه"، گوشتی که سر راه‌اش باشد را برخواهد گرفت و ضرب‌المثل "در دیزی باز است حیای گربه کجا رفته" را به اندازۀ واضع آن که مشخصا از یک گربه "انتظار حیا" دارد بی‌اعتبار خواهد ساخت. انسان هم بدوا چیزی هم‌سنگ گربه است- کودک هر چیزی که سر راه‌اش باشد را برمی‌دارد بی‌آن‌که بداند و یا بپرسد صاحب‌اش کیست، به همین سان در کل، هر گربه‌سانی اگر گوشتی دم دست‌اش باشد و امکان بیرون بردن‌اش برایش فراهم باشد را دیر یا زود به "زور غریزه" بیرون خواهد برد و خواهد خورد مگر اینکه عنان محکم "اجتماعی شدن" و "اخلاقی زیستن" بر فرق مرکب تیزپای غریزه‌اش نشانده و به قوت واجد آن "حیا"یی گشته باشد که صحبت‌ ضرورت‌اش است.

 

◀️ نتیجه: از آن‌جایی که "حیا درّ گرانی است، به هر کس ندهند" پس نباید به "هوای حیا" در دیزی را باز گذاشت و زمینه را برای تشویق و ترویج دزدی و افزایش بی‌رویه تعداد دزدان در جامعه و برازنده کردن نام ایران به "سرزمین دزدان" فراهم ساخت. اگر می‌خواهی "سرزمین دزدان" دستکم به مرز "دزدان سرزمین" باز گردد در دیزی (منابع ملت و مملکت) را محکم ببند و بعد نگاه‌بانانی از "حیاداران راستین" (و نه ریاکاران راستین) بر گرد آن‌ها بگمار آن‌وقت خواهی دید زمینه که نباشد گربه‌سانان کمتر هوای گوشت‌دزدی می‌کنند، اگر هم کردند یا دست خالی برمی‌گردند و یا دست در بند می‌گردند؛ پس نخست "زمینه‌ات را عوض کن" تا خیل گرد و غبارها بخوابد؛ مادام که در دیزی باز است نه تکیه بر "حیا" و نه توقع "عبرت" هیچ‌کدام مانعی بازدارنده در برابر ترویج مسأله نخواهند شد- کما اینکه تا کنون هم نشده‌اند!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, بررسی مسائل اجتماعی, مسائل اجتماعی ایران, حسین شیران

[ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 همه‌فن‌حریف‌های عرصۀ سیاست ایران

✍️ حسین شیران

بخش دوم

 

      باری، دقیقا مبتنی بر این اصل اساسی (حرف هژمونیک) است که شما می‌بینید گردش برگزیدگان سیاسی در کشور به چه شکل صورت می‌گیرد؛ شما خود از جمع اقمار دور حلقۀ قدرت هر کدام را که می‌خواهید انتخاب کنید و بعد ببینید کلهم اجمعین در این چند دهه چه مراتب و مناصب مختلف و متعددی را گشته و آخر سر به کجا رسیده‌اند، حالا هم بی‌جهت نیست همه هم‌زمان دوست دارند طعم تیز و تند ریاست جمهوری را هم بچشند و به هر شکل، فارغ از موفقیت یا عدم موفقیت در این پست حساس، کلکسیون مناصب خود را تکمیل کنند!  

 

     جالب این‌که برخی از این عالی‌جنابان اقماری بدوا بی‌هیچ تخصصی گردش به دور حلقه را آغاز نموده‌اند و در حین گردش - بویژه در یک دورۀ مشخص که مدرک جور کردن بین مسئولان مد شد - مدرکی هم برای خود دست و پا کرده‌اند تا از قافله عقب نمانند، اگرچه باز در گردش‌های بعدی بی هیچ توجهی به مدرک دریافتی‌شان مناصب و مراتب گوناگون را یک‌به‌یک گشته‌اند و به امروز رسیده‌اند. حال شما تصور کنید چه می‌کشند متخصصان شاغل در سازمان‌ها و به چه حال و روزی می‌افتند خود این سازمان‌ها، آن‌گاه که افراد بی‌تخصص یا با تخصص نامرتبط همچون این‌ها، بی‌هیچ استدلال مشخصی تنها به حکم مناسبات سیاسی، بر رأس آن‌ها گماشته می‌شوند؟ دیگر برای عارضۀ همیشه بیمار بودن بوروکراسی ایران دلیلی بالاتر از این؟ ...

 

     شکی نیست که جامعۀ مدرن بلکه فوق مدرن در امور مختلف به مدیران متخصص نیاز دارد و متخصص بودن هم ملزومات خاص خود را دارد که مهم‌ترین‌اش اشتهار و اشتغال در یک حوزۀ خاص و مشخص و مرتبط است. این‌که عالی‌جنابان اقماری هیچ حد و حدود و حریمی برای فعالیت سیاسی خود نمی‌شناسند و به هر حوزه‌ای که هسته بفرماید و یا خود به ازای خوش‌خدمتی‌شان مطالبه کنند پا می‌گذارند یعنی همه دست‌دردست یک پیام را به جامعه و جهان مصادره می‌کنند و آن این‌که نظرا و عملا تخصص را در این سرزمین به رسمیت نمی‌شناسند؛ و چون عام‌گرایانه فکر می‌کنند لاجرم عوام‌فریبانه هم عمل می‌کنند؛ نتیجۀ تاخت‌وتاز بی‌حساب و کتاب عالی‌جنابان اقماری یک چنین جامعه‌ای است: همه چیز درهم و برهم و همه جا غرق مسائل اجتماعی گوناگون!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی سیاست, مسائل اجتماعی ایران

[ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

همه‌فن‌حریف‌های عرصۀ سیاست ایران

حسین شیران

بخش اول

 

     اصولا و اساسا "تخصص" در هر کجای این سرزمین هم کمابیش معنی و مفهوم داشته باشد در عرصۀ سیاست آن چندان محلی از اعراب ندارد. این را من نوعی نمی‌گویم، گردش برگزیدگان سیاسی در مناصب گوناگون در دهه‌های اخیر خود بخوبی مؤید این نکته است که داشتن تخصص در امور شرط برگماشتگی در سیاست ایران نیست، بلکه آن‌چه شرط اول و آخر است "تعهد" است، آن هم صرفا به "حلقۀ قدرت" و دیگر هیچ! 

 

     تخصص چیست؟ تخصص یعنی به لحاظ مهارت یا دانش در حوزه‌ای خاص، خاص گشتن؛ خاص گشتن در حوزه‌ای خاص طبعا متضمن ارزش و اعتبار و اعتماد و احترام اجتماعی است منتهی لزوما در داخل آن حوزه و نه خارج از آن؛ به بیان دیگر یک متخصص تنها به شرط قرار در داخل حوزۀ تخصصی خویش واجد ارزش و اعتبار و اعتماد و احترام اجتماعی است و خارج از آن حوزه تحققا در دایرۀ عوام قرار می‌گیرد و اساسا و اصولا اظهارنظر و اعمال‌نظر در این حوزه‌ها را باید به متخصصین مربوطه‌شان واگذار نماید و گرنه هر حرکتی غیر این دهن‌کجی به امر تخصص خواهد بود.

 

     اما این صحبت‌ها و این اساسا و اصولا گفتن‌ها همه خارج از حوزۀ سیاست موضوعیت دارند و در این حوزه امور عموما بر مدار دیگری می‌چرخند؛ آن‌چه مشخص است در این وادی یک هستۀ مرکزی- "حلقۀ قدرت" - وجود دارد و این هسته کمابیش یک اصل محوری - "حرف هژمونیک" - را سرلوحۀ کار خود دارد و آن این‌که: به هر حال قدرت دست من است و من به پشتوانۀ این قدرت هر آن‌چه صلاح بدانم انجام می‌دهم و هر که را به هر کار که بخواهم می‌گمارم، حال می‌خواهد درست باشد یا نادرست، معقول باشد یا نامعقول، مجاز باشد یا نامجاز، مردم راضی باشند یا ناراضی، ...! در سیاست "مصلحت" بر هر چیز دیگری ارجحیت دارد و من بر اساس مصلحت خود عمل می‌کنم و نه هیچ معیار دیگری! 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی سیاست, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 آیا لزوما مدرسه مایۀ بیداری است؟ 

✍️ حسین شیران

     بعد از همه‌گیری هولناک ویروس کرونا که البته هنوز هم ادامه دارد و هم‌چنان یک تهدید جدی برای بشریت محسوب می‌شود حالا دیگر هر چه است تولید واکسن‌های متعدد در چند کشور معدود جهان بسی چراغ امید را در دل مردم دنیا برافروخته است؛ در این میان خوشبختانه کشور ما ایران هم به هر ترتیب، موفق به تولید بلکه حتی تست انسانی واکسن کرونا شده است، اما این لزوما پایان مسأله نیست بلکه برعکس در همین مدت کوتاه، خود منجر به بروز مسائل دیگری از جنس دیگر شده است. حالا ما در شرایطی در آستانۀ واکسیناسیون ملی برای مقابله با این همه‌گیری قرار گرفته‌ایم که به هر شکل توافق چندانی بر سر آن حاصل نیست!

    همان‌طور که خود خوب می‌دانید برخی توفان توئیتری راه انداخته‌اند که برای ما واکسن خارجی معتبر تهیه کنید که ما به واکسن داخلی اعتماد نداریم، در مقابل، برخی دیگر به یقین از ضرورت استعمال واکسن داخلی سخن می‌گویند و به نوع خارجی‌اش هیچ ایمانی ندارند، برخی دیگر، هم نوع خارجی و هم نوع داخلی هر دو را رد کرده و ادعا می‌کنند که واکسن امام کاظم را هم باور دارند و هم دربر! حالا بگذریم از اینکه برخی هم هستند که اصلا به واکسن ایمان ندارند و برخی دیگر اصلا کرونا را قبول ندارند و چه بسا برخی‌های دیگر که به انواع دیگری می‌اندیشند! گیریم که به هر شکل بتوان توجیهی بر این همه تقابل و تناقض نهاد و به هر کس بابت نوع باورش حق داد و کلیت کار را طبیعی تلقی کرد، در مقام عمل چه؟ براستی آن کار درستی که در این شرایط باید انجام داد چیست؟
 
     لابد شنیده‌اید 173 سال پیش زمانی که بیماری آبله در کشور جولان می‌داد امیرکبیر دستور واکسیناسیون سراسری را صادر داد؛ این نخستين واکسیناسیون در ایران بود؛ اما چند روز بعد به امیر خبر دادند که مردم در مقابل انجام واکسیناسیون مقاومت می‌کنند چرا که به آن‌ها القاء کرده‌اند واکسیناسیون باعث رخنۀ اجنه به خون و جان آدمی مى‌شود! امیر پیش خود تدبیری اندیشید که هر کس مقاومت کند بايد پنج تومان جريمه شود اما مردم جریمه را هم به جان خریدند و به هر شکل اجازه ندادند واکسن به آن‌ها تزریق شود! امیر از شدت درد و اندوه و میزان مرگ و میر به گریه افتاد! ميرزا آقاخان بر او وارد شد و گفت: گریه بر مرگ مردمانی که پیش‌تر از فرط ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ بر امیر روا نیست؛ ﺍﻣﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻧﺎﺩانی‌شان هم ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺍﮔﺮ که ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯۀ ﮐﺎﻓﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ساخته بودیم حالا بساط جاهلیت را ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ بودیم!

     اما - اصل حرف من اینست - آیا واقعا مدرسه بساط جهل را جمع می‌کند و لزوما از جماعتی جاهل و برخواب، ملتی آگاه و بیدار می‌سازد؟ یعنی ما که اکنون بعد این‌همه سال، دوباره در آستانۀ یک واکسیناسیون ملی دیگر قرار گرفته‌ایم، با این‌همه مدرسه که ساخته شده و این‌همه دانشگاه که آورده شده، لزوما حالا دیگر ملتی آگاه و بیدار هستیم؟ اگر آری، چه‌سان؟ و اگر نه، چرا؟

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: واکسیناسیون ملی, امیرکبیر نخستین واکسیناسیون, واکسن داخلی خارجی, واکسن امام کاظم

[ یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

[ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

رئیس سازمان بازرسی کشور: 

این سطح از فقر با وجود این همه ثروت ملی باید مایه خجالت مسئولین باشد.

فقر در خوزستان مایه خجالت مسئولان


🌓 رئیس سازمان بازرسی کشور که از سوی رئیس قوه قضائیه برای بررسی اوضاع و احوال خوزستان به آنجا سفر کرده امروز گفته است: این سطح از فقر با وجود این همه ثروت ملی باید مایه خجالت مسئولین باشد. امروز در منطقه کمپ بی (شهرک صباغان بندر امام خمینی) صحنه‌هایی را از زندگی مردم شاهد بودیم که بسیار تأسف‌برانگیز بود. نمی‌دانم آیا فرماندار یا استاندار این مناطق را دیده‌اند!؟ اینکه کنار این‌همه ثروت ملی شاهد این سطح از فقر باشیم باید مایه خجالت مسئولین باشد.

✅ ضمن تأیید حرف ایشان، در این باره حرف زیادی نتوان گفت جز:

1️⃣ خود ایشان هم همین روز رفته‌اند دیده‌اند.

2️⃣ بدبختی ما اینجاست تا خود به چشم نبینند باور نمی‌کنند و هرکه هرچه بگوید را به حساب مغرض و معاند بودنش می‌گذارند! 

3️⃣ پذیرش یک مسأله اولین بلکه مهم‌ترین گام در راستای حل مسائل اجتماعی است.

4️⃣ همه طالب توسعه و پیشرفت ایران هستیم اگر به همدیگر اعتماد کنیم.

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: سیل در خوزستان, فقر در خوزستان, بازرسی کل کشور, بندر امام خمینی

[ چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 شعر نامیرای پروین اعتصامی

     باور بنده بر اینست که جامعه شناسی، و یا بهتر بگویم جامعه اندیشی، ما در ادبیات ما و ادبیات ما در شعر ماست! ما اگر که دنبال این باشیم که بدانیم پیشینیان ما در طول زمان در رابطه با جامعه و مسائل متعدد آن چه اندیشیده و چه گفته و چه شنیده‌اند چاره‌ای نداریم جز اینکه در ادبیات و علی‌الخصوص در آثار شعرای خود تحقیق و تفحص کنیم. بنده بالشخصه مطمئن هستم که هیچ کس از این رفت و برگشت دست خالی بازنخواهد گشت! مشکل اینجاست که نگاه‌ها و حواس‌ها و باورهای ما جلب جایی دیگر است! ...

     بعنوان نمونه باهم اینجا شعر زیبا و نامیرای "مست و هشیار" پروین اعتصامی را به تدقیق بخوانیم و به تحقیق ببینیم تنها در این چند بیت چه تعداد از مسائل اجتماعی خود که هنوز هم با آنها درگیر هستیم را می‌توانیم از هم تشحیص بدهیم:

مست و هشیار

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت | مست گفت: ای دوست، این پیراهن است افسار نیست!

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان می‌روی | گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست!

گفت: می‌باید تو را تا خانۀ قاضی برم | گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست!

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم | گفت: والی از کجا در خانۀ خمار نیست!

گفت: تا داروغه را گوئیم در مسجد بخواب  | گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست!

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وا رهان | گفت: کار شرع کار درهم و دینار نیست!

گفت: از بهر غرامت جامه‌ات بیرون کنم  | گفت: پوسیده است، جر نقشی ز پود و تار نیست!

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه | گفت: در سر عقل می‌باید بی‌کلاهی عار نیست!

گفت: می بسیار خوردی زان چنین بی‌خود شدی | گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست!

گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را | گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!

 

@Hossein_Shiran
https://t.me/orientalsociology


برچسب‌ها: مست و هشیار شعر نامیرای پروین, جامعه شناسی ادبیات, جامعه شناسی شعر, جامعه شناسی شرقی

[ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

.

🌓 نمی‌دانم چرا هر روز بیشتر از دیروز به این نتیجه می‌رسم که در این مملکت انگار همه مصلحتا یکجوری‌اند تا روزی که مشخص بشه در اصل اونجور نبوده‌اند! "از زمین تا آسمان" واقعا مقیاس ناچیزیست برای بیان فاصلۀ "ظاهر تا باطن" در این کشور!

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی فساد

[ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

لنگ پنجاه هزار تومان!

این یعنی جاهایی در این ایران اسلامی، هستند نیازمندانی که حاضرند تنها برای دریافت 50 هزار تومان مساعدت مالی ناقابل ساعت‌ها وقت صرف کنند نخست نظر مساعد رئیس مجمع نمایندگان استان را جلب کنند بعد تازه نامه‌ای بگیرند ببرند اداره‌ای دیگر، دستکم ساعتی هم آنجا وقت صرف کنند بعدش آنجا دستی که پول نمی‌دهند چه اصولا در این سطوح و در این مواقع پول‌های بیت‌المال حساب کتاب دارد، پس لاجرم یک فقره چک بگیرند ببرند بانکی، دستکم یک ساعتی هم وقت آنجا صرف کنند تا بتوانند به مبلغ مورد نظر دست یابند! قطعا این رفت و آمد با اسب که نخواهد بود! کرایه‌‌ها را که کم کنیم دیگر از اصل پول چه باقی می‌ماند را یک، خدا می‌داند، دو، بندۀ خدایی که در اوج تورم اصولا پنجاه هزار تومان برایش ارزش این همه دویدن و منت کشیدن را دارد! ...
بعد درست در همین مملکت عالیجنابان هدایتی‌ها و شیخ‌الاسلامی‌ها پول جابجا می‌کنند بی‌حساب کتاب، در حد میلیاردی! این میلیارد که می‌گویم را ما هم مثل خیلی‌های دیگر دو جا یک، موقع بودجه‌بندی و دو، موقع اختلاس می‌شنویم و گرنه مایی که شب واریز یارانه‌ها برای‌مان عید است را چه به این حرف‌ها! ...

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی فقر

[ دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فعل معکوس تدبیر و امید

حسین شیران

بخش دوم

.

چون عموما از حافظۀ تاریخی و سیاسی خوبی برخوردار نیستیم پس راه دوری نمی‌رویم و بعنوان مشتی نمونۀ خروار در افعال معکوس دولت حاضر - دولت منتخب خودمان - متمرکز می‌شویم؛ این دولت با چه شعاری سر کار آمد؟ "تدبیر و امید"! حالا بعد چند سال ‌تجربۀ زیستی، صاف و صادق برداشت مردم از این شعار چیست؟ "بی‌تدبیری و نومیدی"! این یعنی آن موقع که ما این حرف‌ها را می‌شنیدیم یکی داشت رسما از "فعل معکوس" استفاده می‌کرد آن هم از نوع "فیل‌ماهی"‌اش! منتهی ما حواس‌مان نبود! ...

فرق "فعل معکوس" سریال مدیری با افعال معکوس دنباله‌دار دنیای سیاست ما اینست که آنجا بالاخره یکی پیدا می‌شد که هشدار می‌داد: آهای، جدی نگیرید دارد از فعل معکوس استفاده می‌کند! اما اینجا از این خبرها نیست، تازه اگر هم باشد کسی در گرماگرم انتخابات گوش‌اش بدهکار این حرف‌ها نیست! یعنی شما مطمئن باشید بعد این همه فریب‌خوردگی باز اگر یکی پیدا شود که بگوید: "آنچنان رونق اقتصادی ایجاد کنم ..." ما همه تسلیم فعل معکوس‌اش خواهیم شد!

حالا جالب اینجاست همین دولتی که خود با شعار تدبیر و امید آمده، خود به یکی از بزرگترین نومیدکنندگان و دلهره‌‌آفرینان جامعه تبدیل شده است! می‌بینید که! خبر پشت خبر از هیئت دولت می‌آید که "کشور در وضعیت خطیر و خطرناکی قرار دارد! ... سال بعد از امسال هم سخت‌تر خواهد بود! ..." از "تدبیر" و تدبر هم که خبری نیست! توقع اینست که مردم خود مراقب خود باشند! و بعد قائم مقام وزیر بهداشت که علی‌الاصول باید پیام‌آور سلامت و سرخوشی برای ملت‌اش باشد دست مریزاد دم عید می‌آید و با اطمینان به مردم می‌گوید: "ده سال آینده سرطان در کشور بیش از دو برابر خواهد شد! از ما گفتن!" جملۀ آخر: کاش این هم فعل‌ معکوس بود!

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی هنر, جامعه شناسی سیاست, مسائل اجتماعی ایران

[ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

روز زن روز مادر

حسین شیران

.

جامعه شناسی شرقی ولادت حضرت فاطمه زهرا، روز زن، روز مادر را به همۀ زنان و مادران ایران بزرگ تبریک و تهنیت عرض می‌کند! به امید سلامتی و سرفرازی و شادی و رفاه زن ایرانی!

.

روز زن روز مادر جامعه شناسی شرقی

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, مسائل اجتماعی ایران, مسائل زنان

[ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فعل معکوس تدبیر و امید

حسین شیران

بخش اول

.

"مهران مدیری" و سریال‌هایش را هیچ دست کم نگیریم! خیلی از چیزهایی که امروز برای ما عریان و عیان است را ایشان پیش‌تر سعی کرده‌‌اند بنوعی بصورت پنهان یا نیمه‌پنهان در قالب کارهای طنزشان به ما برسانند، حال اگرکه نگرفته‌ایم خود تقصیر ماست که اغلب توجه‌مان در نوک انگشتی متوقف می‌ماند که می‌خواهد ماه را در شب تار نشان‌مان بدهد! ...
به باور من، جامع درس‌های جامعه‌شناسی با تمام گرایش‌هایش را می‌توان در دو سریال "شب‌های برره" و "قهوۀ تلخ‌" ایشان مرور کرد؛ این دو اثر که جزو شناخته‌شده‌ترین و در عین حال پخته‌ترین کارهای ایشان محسوب می‌شود به لحاظ جامعه‌شناختی لبریز از نکات ریز و درشتی است که همچو ماهیانی پرجنب و جوش در پهنای دریای پرتلاطم طنزش شناورند تا که تواند شکارشان کند!

از میان ماهیان پرشمار تالاب طنز مدیری،"فعل معکوس" - اگر که یادتان باشد - ریزماهی‌ زبر و زرنگ سریال "شب‌های برره" بود که تا جایی بکار می‌رفت یکی که حواسش بیشتر جمع بود به بقیه هشدار می‌داد که: ها جدی نگیرید دارد از فعل معکوس استفاده می‌کند! این ریزماهی‌ آن موقع نماد کوچکی بود از فیل‌ماهی‌ها و یا بهتر بگویم "افعال معکوسی" که دسته‎دسته‌ در دریای خروشان مدیریت سیاسی جامعه جاری چپ و راست روان بودند و البته هنوز هم که هنوز است هستند و کلی هم طرفدار دارند!

.

شبهای برره - مهران مدیری - جامعه شناسی شرقی

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی هنر, جامعه شناسی سیاست, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مسئولان جهان بر حسب حرف و عمل

حسین شیران

.

.

جوامع بشری به لحاظ فاکتور حرف و عمل در نزد مسئولانشان به چهار دسته تقسیم می‌شوند:


دستۀ اول آن‌هایی هستند که مسئولانشان حرف می‌زنند عمل هم می‌کنند؛ مثل همۀ قدرت‌های درگیر سیاست جهانی؛ روسیه، چین، آمریکا، اسرائیل، انگلیس، فرانسه، آلمان، امارات، عربستان، قطر، ... این‌ها درست است که همۀ جهان را بهم می‌ریزند اما کشور خودشان را خوب می‌سازند!

دستۀ دوم آن‌هایی هستند که مسئولانشان حرف نمی‌زنند فقط عمل می‌کنند؛ مثل هلند، فنلاند، سوئد، سوئیس، ژاپن، تایلند، تایوان، سنگاپور، ... برای همین کمتر کسانی مسئولان این کشورها را می‌شناسند چون اصلا اهل حرف زدن نیستند، این‌ها بی‌سروصدا دارند دنیا را فتح می‌کنند! شک نکن هم حالا هم آینده از آن این‌هاست!

دستۀ سوم آن‌هایی هستند که مسئولانشان نه حرف می‌زنند نه عمل می‌کنند؛ مثل اغلب کشورهای آفریقا و آسیا؛ این‌ها کشورهای خفته و خاموش دنیا هستند!

دستۀ چهارم آن‌هایی هستند که مسئولانشان تا دلتان بخواهد حرف می‌زنند اما خیلی کم عمل می‌کنند؛ من که جز ایران نمونۀ دیگری به ذهنم نمی‌رسد!

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی ایران, جامعه شناسی سیاست, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 فرمول ناگفته و نانوشتۀ زندگی فقیرفقرا

جامعه شناسی فقر

حسین شیران

.

.

.
مرد میانسالی از آشنایان را که خسته از ضعف و ناخوشی به بیمارستان آمده بود گفتم: پدرجان! لطفا کمی هم بخودت برس! به خورد و خوراکت توجه بیشتری داشته باش! آهی کشید و گفت: خدا دل خوش‌تان را برایتان نگهدارد! قربانت بروم، فرمول زندگی ما فقیرفقرا با شماها فرق می‌کند، ماها کلی باید بدویم تا چیزی برای خوردن پیدا کنیم! پیدا هم که می‌کنیم آن چیز برای ما حکم گنج را پیدا می‌کند! می‌فهمی؟ گنج! شما خود با چیزی که سخت بدست آورده‌ای و حکم گنج برایت دارد چه می‌کنی؟ گفتم می‌فهمم پدرجان، ولی بهر حال باید چیزی هم بخورید یا نه؟ گفت: خوردنش را که می‌خوریم پسرم، نمی‌شود که نخورد، اما مسأله ما اینست: می‌خوریم تمام می‌شود نمی‌خوریم تلف می‌شویم! خداحافظ شما! دیگر چیزی نگفتم- یعنی نداشتم که بگویم- من هم بخدا سپردمش! اما همچنان ذهنم درگیر حرف‌های اوست! فرمول زندگی فقیرفقرا! خوراکی در حکم گنج! بخوری تمام می‌شود نخوری تلف می‌شوی! خلاصه خیلی حس بدیست اینکه فکر کنی تو چیزی می‌دانی و دیگری اصلا حالیش نیست، بعد متوجه بشوی او خیلی هم حالیش بوده و تو اصلا چیزی بارت نیست!

.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی فقر, جامعه شناسی شرقی, مسائل اجتماعی ایران

[ پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

.

◀️ اصل خبر: ۵ نفر از مدیران واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد برکنار شدند.

✅ این روند دیگر جزو اصول اساسی ما در مواجهه با حوادث و فجایع مهم و ملی شده است؛ علی‌القاعده کاری به رسیدگی بهنگام به مسائل و پیش‌گیری از بروز حوادث و فجایع که نداریم! اینکه این همه مدیر گلچین‌شده پس کارشان چیست را کس نمی‌داند! کار اساسی ما همیشه بعد از وقوع فاجعه آغاز می‌شود؛ ابتدا مانور مقتدرانه مسئولین در مقابل دوربین‌های حقیقت‌یاب رسانه‌ها آغاز می‌شود بعد بعنوان تنها رویکرد مدیریت بحران، بلافاصله یک یا چند تن از نزدیک‌ترین و مرتبط‌ترین افراد، بسته به حجم و عمق فاجعه، معرفی و مجازات می‌شوند تا ملت شریف تشفی‌خاطر یابند بعد دیگر وضعیت بشدت عادی می‌گردد تا بروز فاجعه‌ای دیگر و مدیریت بحرانی دیگر که بطور قطع در راه است، چرا که در همین لحظه که شما این را می‌خوانید مطمئن باشید در هر نقطه از کشور مسائل بی‌شماری به مرز فاجعه نزدیک می‌شوند؛ اینکه کی و کجا فاجعۀ بعدی رخ خواهد داد را فقط خدا می‌داند و اینکه به تبع آن چه کسی یا کسانی مجازات خواهند شد را هم فقط مسئولین!

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️
https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, اتوبوس دانشگاه آزاد, مدیریت بحران

[ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

ثبت احوال ما

به مناسبت روز ثبت احوال

حسین شیران


امروز روز ثبت احوال است، گو اندر احوال ما ساکنان سرزمینِ - براستی نمی‌دانم چه بگویم - بنویسند که اصولا حال خاصی از احوال ما معلوم نیست که کسی هم بخواهد با آب و تاب ثبت و ضبط‌اش کند! البته نه اینکه هیچ حال و احوالی نداشته باشیم، نه، هر کس چنین تصوری از ما داشته باشد بی‌انصافی کرده است در حق ما! ما خود خداوندگار حال و احوالیم! نه حالا که از اول چنین بوده‌‌ایم و هستیم و باز خواهیم بود، باور نمی‌کنی برو بگرد پرس‌وجو کن ببین کجا بوده و است ملتی که به اندازۀ ما حال و احوال تجربه کرده باشد!

تاریخ‌ بلندبالای ما را ببین، تاریخ نیست که، "توصیف تحول احوال" است! از ماد و پیش از ماد ما بگیر بیا تا به حال ما، جز از حالی به حال دگر گشتن چه چیز دیگری بوده است؟! چه چیز دیگری مانده است؟! سرفصل‌های تاریخ طولانی ما را سلسله حکومت‌های قوم و قبیله‌محور ما می‌سازند! باری، اگر که تاریخ، تاریخ حکمرانی‌ قدرت‌هاست تاریخ حال‌به‌حال شدن ملت‌ها هم است و در نزد ما این بسیار بیش از همه جا بوده و است! چه هر جا که حکومت عوض کرده‌ایم فقط پایتخت‌ها و رویتخت‌ها را عوض نکرده‌ایم صورت‌ها و سیرت‌ها را هم عوض کرده‌ایم! حال به کدام صورت و سیرت ثابت‌مان باید استناد کنیم؟ ...

حال و احوال‌ حاضرمان هم مثل همیشه! هیچ معلوم نیست شادیم یا ناشاد، خوابیم یا بیدار، سالم یا بیمار، آزاد یا دربند، دارا یا نادار، بانظم یا بی‌نظم، باخدا یا بی‌خدا، بابرنامه یا بی‌برنامه، ... حال و هوای آب و خاک‌مان هم درست مثل خود ما گشته است یا چه می‌دانم ما مثل آنها گشته‌ایم! در هر حال و با هر حال، به باور من، یک حال‌مان کم و بیش ثابت و برقرار مانده و آن اینکه همیشه مردمانی ناآرام و ناراضی بوده و هستیم، شاید هم برای همین است همواره از "محول‌الحول و الاحوال"، "احسن‌الحال"‌ها را طلب می‌کنیم! گو فعلا فقط همین را در ذکر احوال ما بنویسند! روز ثبت احوال مبارک بادا!

.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️
https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, روز ثبت احوال, جامعه شناسی تاریخ ایران

[ دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

هر اِودن بیر نفر

حسین شیران


🌓 رحمانی فضلی در واکنش به واکنش‌ها نسبت به انتصاب فرزندش به مشاورت وزیر اقتصاد گفته: « فرزند من نابغه است؛ اگر او در این جایگاه قرار نگیرد پس چه کسی بگیرد؟»

✅ آقای رحمانی فضلی، وزیر محترم کشور! گیرم که - به فضل خدا که نه چون بالاخره غیر از شما بقیه هم بندۀ خدا هستند و فضل خدا هم عام است و اگر بندگانی چون شما بگذارند ممکنست شامل حال آنها هم بشود، پس بهتر است بگویم به فضل وزارت و صدارت، فرزند شما نخبه از آب درآمده و یک سر و گردن هم از هر نظر اعم از ژنتیک، پلیتیک، اکونومیک، ساینتیفیک، ... بر بقیه برتری دارد اما برادر، ما آذربایجانی‌ها یک قاعده و قانون اجتماعی نانوشته‌ داریم که می‌گوید: "هر اِودن بیر نفر"؛ یعنی "از هر خانواده فقط یک نفر"! این قاعده عموما در مواردی اعمال می‌شود که جایی بخوربخور است - حالا مثلا عروسی‌ها، یا جاهایی که نذورات می‌دهند یا برای اموات خود احساناتی دارند - این جور جاها برای اینکه به همه برسد می‌گویند که همه نه، از هر خانواده فقط یک نفر!

✅ حالا می‌خواهم بدانم شما و یا امثال شما و حتی خود جناب روحانی که خبرها حاکی از آن است ایشان هم از قافله عقب نمانده، نودامادشان را به معاونت وزارتخانۀ تازه وزیرعوض‌کردۀ صمت رسانده‌اند، کلهم اجمعین نظرتون در مورد این قاعده و قانون (هر ائودن بیری) چیست؟ چیز بی‌خودیست نه؟! باشد، یک پرسش دیگر؛ حالا فرض کنیم بجای این بخوربخور یک میدان جنگ یا خطر که همیشه برای انقلاب پیش آمده و باز می‌آید بود آیا شما سردمداران باز هم می‌گفتید فرزند یا داماد یا بستگانتان نخبه هستند باید بروند جلو بلکه توانستند کاری از پیش ببرند؟! آنها نروند که برود؟! می‌گفتید؟ نه بخدا! نمی‌گفتید!

✅ شما و امثال شما حتی نمی‌گذارید بستگان درجۀ چندمتان حتی در زمان صلح سرباز بروند و یا اگر هم رفتند نمی‌گذارید از چند کیلومتری تهران دور بشوند؛ هرچه سربازی سیستان و بلوچستان و دم مرز است ارزانی بچه‌های بی‌کس و کارها، سربازی پایتخت هم نثار بروبچه‌های بالیاقت شماها؛ حالا با این وضع چطور باور کنیم اینکه شماها بگذارید دل‌بندانتان از جلوی چشمانتان دور شوند و خدایی نکرده بروند جاهایی مثل سوریه یا هر میدان خطر دیگری دستکم پشت جبهه از نخبگی‌شان به نفع نظام استفاده کنند! جهاد و شهادت را سعادت الهی تبلیغ می‌کنید اما پایش که می‌افتد ترجیح می‌دهید این سعادت نصیب امثال شهید حججی‌ها شود!! ...

البته می‌دانم این عادت سیاست و سیاست‌مداران است، جنگ که می‌شود باید بچه‌های فقیرفقرا بروند جلو به درجۀ رفیع شهادت نائل شوند، بعد که صلح می‌شود همین بچه‌های فقیرفقرا ناگهان می‌شوند کندذهن و مثل "سرباز آژانس شیشه‌ای" باید برگردند سر تراکتورهایشان نگذارند زمین‌های کشاورزی خالی بمانند، بعد یهو بچه‌های شما یک شبه همه می‌شوند نخبه و حقشان هم کم‌کم می‌شود معاونت وزارت! بالاتر و والاتر از معاونت وزیر هم که هیچ پستی نیست! همه‌کارۀ وزارتخانه است به کسی هم پاسخگو نیست! سینه‌خیز رفتن‌های میدان جنگ مال بچه‌های مردم بعد خیز برداشتن‌ها به سوی مناصب عالی کشور مال بچه‌های شما؟! اینکه اِند نامردی و ناامیدی است دولت تدبیر و امید!!!

.

.

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️
https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی سیاست, رحمانی فضلی

[ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 اصل خبر: انتصاب پسر عارف در کمیته المپیک!

گیرم پدر تو بود عارف | البته که حق توست معارف
ایران همه ارث چون شماهاست | گور پدر هر که مخالف!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: محمدرضا عارف, فامیل بازی, جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران

[ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مسائل سیاسی ایران

 

‍🌓 اصل خبر: ولایتی خطاب به مردم ایران گفته: مقاومت را از یمنی‌ها یاد بگیرید که چگونه در برابر تهدید و تحریم مقاومت می‌کنند، بجای لباس لنگ می‌پوشند و بجای غذا نان خشک می‌خورند!

 

 

     ❇️ آقای ولایتی! اولا که تا دیروز می‌گفتید دنیا مقاومت را از ما یاد گرفته و خواهد گرفت چون در واقع این ما هستیم که در لبنان و فلسطین و سوریه و عراق و خود یمن و خلاصه کل جهان در مقابل استکبار جهانی ایستاده‌ایم و باز خواهیم ایستاد! راست هم می‌گفتید! حالا چطور شده می‌فرمایید ما با این‌همه سابقه برویم از یمنی‌های نوآموز درس مقاومت یاد بگیریم؟! ثانیا این تهدید یا تحریم هم که فکر می‌کنید ما نمی‌دانیم چیست و باید برویم از یمنی‌های نوآموز بیاموزیم سال‌های سال است داریم امتحانش را پس می‌دهیم، جنابعالی کجای کارید یا که بوده‌اید خبردار نشده‌اید؟!

 

     ❇️ در هر حال، استاد! شما خیالتان راحت، مردم ایران این درس‌ها را خوب ازبرند چون هر سال و هر روز زمزمه‌اش می‌کنند (اگر هم شما ندانید که نمی‌دانید پوشک بچه چند است چون ماشالله بچه‌هایتان همه مثل برج بزرگ شده‌اند و دارند برای خودشان برج‌سازی می‌کنند) حالا اینکه شما احساس می‌کنید باز هم باید بروند دوره ببینند آن‌هم از یمنی‌ها، فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد: لابد داخل مردم نبوده‌اید و نیستید!

 

     ❇️ آقای ولایتی! درسته که امثال شماهایی که خود را جامع‌العلم و جامع‌الآدم حساب می‌کنید جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان را اساسا قبول ندارید اما در همین جامعه‌شناسی یک مفهوم ساده اما اصلی و اساسی وجود دارد با عنوان Looking Glass Self که ما "خودآیینه‌سان " می‌خوانیم‌اش حالا اگر برای شما سخت است خیلی ساده "خود در آیینه‌ نگریستن" بخوانیدش با این توضیح که آیینه در اینجا جامعه و مردم هستند نه خودتان و یا بستگان و یا وابستگان‌تان! من بخدا با این فهم و سواد اندکم عنایت به این اصل اساسی را از نان خشک، ببخشید نان شب برای شماها واجب‌تر می‌دانم چرا شما با این همه دانش و بینش این ضرورت را احساس نمی‌کنید؟! حال خود دانید از ما گفتن! بعدا نفرمایید این جامعه‌شناسان بدردنخور چیزی در این خصوص به ما نگفتند!

 

     ❇️ و اما چون مطمئنم حتی اگر هم بخواهید با این همه مشغله و این‌همه پشت میکروفون رفتن و از دم مردم محتاج دعا را نصیحت و ارشاد کردن وقت نمی‌کنید بروید بخوانید جسارتا من مضمون اصلی‌اش را محضرتان عارض می‌شوم شاید خود که نه، خدا خواست مفید و مؤثر افتاد؛ استاد، این اصل در راستای کشف کم و کیف هستی و هویت اجتماعی "خود" Self در نزد یا بهتر بگویم در چشم دیگران است!

 

     ❇️ توضیح اضافی اینکه خود شما (و البته همۀ ماها) دو هویت دارد: یکی آنچه که در نزد خود شماست و ناشی از خودنگری‌های خود شماست, دیگری در نزد دیگران است و ناشی از شمانگری‌های خود آنهاست! این نوع اخیر که خیلی‌خیلی هم ارزشمند است را فقط و فقط در نزد دیگران می‌توان یافت؛ برای دست یافتن به این مهم (یعنی خود اجتماعی) شما تنها به یک آیینه نیاز دارید که باید ماهرانه در ذهن خودتان تعبیه کنید تا انعکاسات نظرات و واکنش‌های دیگران در ارتباط با خودتان را بالعینه در آن بازیابید! بخدا فقط همین! گفتم که یک اصل ساده ولی اصلی و اساسی!

 

     ❇️ به اصل Looking Glass Self که عنایت فرمایید آن‌وقت به پشتوانۀ این اصل ساده اما اصلی و اساسی بسادگی درخواهید دریافت که مردم در رابطه با شما چه فکر می‌کنند و چه چیزی از این بهتر که بفهمید بخدا مردم می‌فهمند و از این سبب از شما بسیار می‌رنجند! درست است که مردم را به هر شیوه که سیاستمداران بهتر می‌دانند می‌شود تا چند صباحی راحت بخواب برد اما این را دیگر جامعه‌شناسان بهتر از هر کس دیگر می‌دانند آن‌گاه که بیدار شوند داور راستین تنها آنها خواهند بود! باری مردم اگرچه دیر اما سرانجام حقیقت همه چیز را برای همیشه می‌فهمند و قضاوت نهایی را آن موقع می‌کنند! خود از همین روست که از قدیم و ندیم گفته‌اند "چشم مردم ترازوست"!


     ❇️ راستی جناب ولایتی! قانون بازنشستگی بازنگری شده است، آیا خبر دارید؟! نکند مشمول شما هم نمی‌شود؟! "داخل مردم" که نیستید "داخل قانون " هم نیستید؟!!! استاد! بخدا من بچه که بودم شما در وزارت خارجه سر کار بودید حالا من دارم بازنشسته می‌شوم شما باز سرکارید آن‌هم با این‌همه شغل و سمت و مسئولیت سنگین؟!!! یک کمی هم به فکر خود باشید بزرگوار! بخدا اگر برای مردم است مردم راضی نیستند شما این‌همه زحمت بیفتید! بگذارید کمی هم فشار مسئولیت اجتماعی بیفتد گردن دیگران زبان‌دراز تا بفهمند نخبگان مسئول چه می‌کشند! بس است این‌همه مردم‌دوستی و وطن‌پرستی! به قانون رو کنید و قدری سر پیری بخود استراحت دهید! نگران نباشید اگر خدایی نکرده اتفاق بدی بیفتد باز هم دیگران هستند! باقی بقایتان!

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, ولایتی و یمنی ها, مسائل سیاسی ایران

[ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

نگاهی بیفکنیم به میزان شیوع رشوه در ادارات استان‌های ایران در زمستان 1396

 

ادارات استان‌های مرکزی  و اردبیل  با کمترین میزان شیوع رشوه و ادارات استان‌های ‌گیلان و البرز با بیشترین میزان؛ میانگین کل کشوری هم 7.72 درصد. (به نقل از تابناک)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, شیوع رشوه, رشوه در ایران

[ دوشنبه ۲ مهر ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 تفکر لامبروزوئی در صدا و سیما و سینمای ما


📝 حسین شیران

 

     نسبت دادن اقلام کنشی انسان به ویژگی‌های جسمانی‌اش‌‌ یا به بیان عامیانه‌ترش «حرکات و سکنات به وجنات» سابقه‌ای دیرین دارد و محدود به «لامبروزو»ی قرن نوزدهمی نمی‌شود. دستکم پنج هزارسال پیش، هندوها در «فلسفۀ آیورودا Ayurveda» (به زبان سانسکریت یعنی «علم زندگی»)شان انسان‌ها را بر اساس ویژگی‌های جسمانی‌شان به سه دسته (واتا، پیتا  و کافکا) تقسیم کرده‌‌اند.

 

     چنین طرزتلقی جسم‌محوری در نزد چینیان  و ایرانیان  باستان هم وجود داشته و هر کدام از این‌ها به یک شکلی میان ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری انسان و ویژگی‌های طبیعی و زیست‌شناختی‌اش ارتباطاتی متصور بوده‌اند (از قرار، بیش از همه هم این پزشکان و پیش‌گوها بوده‌اند که ید طولایی در این طرزتفکرها داشته‌اند)؛ بعدها که این قسم معارف به یونان باستان راه یافت اندیشمندان مطرحی همچون بقراط، جالینوس، سقراط، افلاطون  و ارسطو  هر کدام به یک شکل در چارچوب ذهنی خود به ارتباط میان خصائص جسمی و خصایل اخلاقی پرداختند.

 

     با این وجود دلیل استناد ما اینجا به لامبروزو  بیش‌تر از باب اشتهار وی به این نوع تفکر است و گرنه بیش و پیش از او، غیر از اندیشه‌های پیش از میلادی که ذکرش رفت در قرون بعد از میلاد تا همین اواخر هم این نوع تفکر به هر شکل در اذهان و اسناد متعددی جریان داشته و جالب اینکه متفکران ما هم دستی در گرداندن این گردونه داشته‌اند! بعنوان مثال «حکیم میسری» پزشک ایرانی قرن چهارم هجری در دانشنامه خود این‌گونه به این موضوع پرداخته است:

 

و ازرق چشم را بی‌شک همی گوی / که آن‌کس نیست جز بدگوی و بدخوی
سیه‌چشمان نباشد جز که بددل / خداوند فراخی چشم جاهل
و تنگی چشم ازرق را نشانست / که عشق وی همیشه بر زنانست ...
و گر بینی بزرگ و ضخم باشد / خداوندش قلیل‌الفهم باشد
سر بینی اگر باریک باشد / به فتنه جستن او نزدیک باشد ...
به پیشانی درون گر چین نباشد / مخاصم باشد و بی‌کین نباشد ...

 

     زمانی «ارسطو» که علایق تجربی و زیست‌شناختی غالبی هم داشت خلقیات آدمیان را متأثر از اشکال جمجمۀ آنها می‌دانست! در اواخر قرن 18 این موضوع توسط «جوزف گال» پیگیری شد و در نهایت به نظریۀ «جمجمه‌شناسی روانی» او منجر شد؛ بعد از او بود که نوبت به «سزاره لامبروزو» (Cesare Lombroso/1835 - 1909) پزشک ایتالیایی رسید و او به وجه غالب بحث ریخت‌شناسی  را به حوزۀ جرم‌شناسی  کشاند.


     لامبروزو  که بشدت متأثر از اثبات‌گرایی کنتی و تکامل‌گرایی داروینی بود بطور مستقیم بین جرم و جسم انسان رابطه‌ برقرار کرد و به این ترتیب به یکباره با دید جبرگرایانه و مطلق‌گرایانه‌ای که داشت افسار اسب سرکش جرم را از هر کجای دیگر کند و یکراست آورد به تیرک تیر و تار ساختار جسمانی برخی از انسان‌ها بست! او حتی تا آنجا پیش رفت که نظریۀ «مجرم بالفطره» را مطرح ساخت و با طمأنینۀ هرچه تمام مدعی شد که این ساختار فیزیکی و جسمانی برخی انسان‌هاست که لاجرم آنها را به سمت جرم و جنایت سوق می‌دهد!

 

     این تفکر اگر نه به کل، دستکم تا حد کلانی امروزه‌روز رد شده است اما ای‌عجب که هنوز رگه‌های پررنگی از آن در اندیشۀ فیلم‌سازان و سینماگران ما به قوت خود باقی‌ست! آثار پرتعداد این هنروران خود مؤید ماجراست و جالب اینکه این موضوع در سریال‌ها و فیلم‌های پربیینده‌ای به چشم می‌خورد که از قضا پیام اصلی‌شان گوش‌زد کردن ابعاد اخلاقی  و انسانی  و اسلامی  به همۀ انسان‌ها در سرتاسر جهان و نه فقط خود ماست!

 

     من فکر می‌کنم این به یک عادت یا توقع بد تمام‌عیار تبدیل شده است هم در نزد فیلم‌سازان و سریال‌سازان ما و هم خود مخاطبان و مردمان ما که شخصیت‌های بد و منفی داستان‌ها را همه افرادی زشت و علیل و ذلیل بسازیم و ببینیم و همه شخصیت‌های خوب و مثبت آن را همه صحیح و سالم با وجناتی زیبا و نورانی و نمره‌بیست! انگار که ما را حالاحالاها گریزی از استقرار و استمرار این طرزتفکر مطرود و منحوس لامبروزوئی نیست! این تصور جبرگرایانه اگر هم در شرایط ظاهری و خودساخته انسان‌ها مجاز باشد در خصوص ویژگی‌های فطری و طبیعی و خدادادی آنها هیچ صحیح نیست!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 حکایت بازی آن کودک ضعیف
🌓 حکایت جهان‌شمول مردمان و مردم‌سالاری‌ها
📝 حسین شیران

کودکی ضعیف را کودکان قلدر بازی نمی‌دادند! تا بود او تماشاگر بازی بود و جز آن هیچ کار دیگری از دستش برنمی‌آمد یعنی نمی‌گذاشتند که بیاید! او در اصل جزئی از اهالی آن محل بود با این وجود به هر ترتیبی که بود از ابتدا فرصت بازی نیافته بود حالا هم به هر دلیل دیگر نمی‌یافت!

هر روز موعد بازی که سرمی‌رسید او حتی زودتر از سایر کودکان در زمین بازی حاضر می‌شد به این امید که شاید با مدام در صحنه بودن روی او هم حساب شود اما بازی که شروع می‌شد او باز خودش را خارج از میدان می‌یافت و بناچار همچون همیشه، دست از همه جا کوتاه، غرق حسرت و اندوه، تنها به تماشای بازی کفایت می‌کرد!

گاه‌گداری هم از در خوش‌خدمتی‌ وارد می‌شد؛ کودکان داخل بازی را به اسم تشویق می‌کرد، برایشان بالا پایین می‌پرید، موقع گل زدن‌هایشان کف و سوت می‌زد و هورا می‌کشید و هر وقت هم که توپ‌شان از زمین بازی خارج می‌شد زود می‌دوید و برایشان بازمی‌آورد و اگر هم فرصتی دست می‌داد از انجام چند حرکت ورزشی هیچ دریغ نمی‌کرد تا شاید بدین‌وسیله توجه آنها را به خود و مهارت‌هایش جلب کند و گشایشی از این طرق در کارش پدید ‌آید که نمی‌آمد!

بتدریج شرایط طوری رقم خورد که دیگر تحمل این وضع برایش دشوار افتاد؛ حرف‌ها و توصیه‌های پدر و مادرش مبنی بر اینکه باید بر سر خواسته‌هایش بجنگد هم او را مجاب می‌کرد که هر طور شده بر ضعف‌ موضع خود غالب آید و با جرأت و جسارت جایی در میانۀ میدان برای خود باز کند. با این تفکر او چندی با کودکان به تندی تا کرد تا او را هم بازی دهند اما این جز تندی و طرد باخشونت از جانب آنها چیزی برای او بار نیاورد! در چند مورد هم کار او تا مرز سخت کتک‌خوردن از آنها پیش رفت!

در روزی از روزها که او بعد کتک‌کاری با صورت خونین به خانه بازگشت دیگر تحمل وضع موجود برای پدر و مادرش هم دشوار گشت! آنها تمام و کمال ناراحتی خود را به صحن محل کشاندند و با هزار های‌وهوی پای پدران و مادران سایر کودکان را هم به محل و در واقع به اصل مسأله بازکردند و بدین ترتیب در یک تلاش دسته‌جمعی سرانجام موفق شدند نظر کودکان را در باب بازی دادن به او تغییر دهند!

روزهای بعد کودک از زمین بازی شاد و خرم بازمی‌گشت و این خیال پدر و مادرش را راحت می‌ساخت که مشکل بازی نکردن کودکشان حل گشته است؛ چندی به این وضع گذشت تا اینکه یک روز پدرش در راه بازگشت به خانه دید که کودکش باز کنار زمین ایستاده و بازی را تماشا می‌کند ولی از ناراحتی و نارضایتی هیچ نشانه‌ای در چهره‌اش پیدا نیست بلکه برعکس خوشحال هم است!

نزدیک شد و پرسید: "پسرجان، تو که باز کنار زمین ایستادی! پس چرا بازی نمی‌کنی؟ نکند باز بازی‌ات نمی‌دهند؟!" کودک اما خرامان گفت: "نه پدرجان، من مشغول بازی‌ام! مگر نمی‌بینید؟ خیالتان راحت، شما بفرمایید!" پدر با تعجب پرسید: "یعنی چه؟! تو که بیرون وایستادی چطور می‌گویی مشغول بازی‌ هستی؟! پسر در حالی که حواسش به داخل زمین بود با عجله گفت: "گفتم که، من حالم خوبست پدر، می‌شود بروید بگذارید من کارم را انجام بدهم؟!"

پدر به تندی از شانۀ بچه‌اش گرفت و بسوی خودش بازگرداند و گفت: "درست حرف بزن بببینم چه می‌گویی؟ تو بیرون زمین وایستادی و می‌گویی داخل بازی هستی؟! ..." پسر گفت: "خب پدر! من مربی‌ام، مربی هم جایش بیرون زمین است دیگر!" پدر با تعجب گفت: مربی؟! کی گفته تو مربی این‌ها هستی؟!" پسر با تعلل گفت: "خودشان! همان‌روز که شما با این‌ها دعوا کردید بعد شما خودشان به من گفتند که از امروز تو مربی ما هستی، می‌توانی هر روز بیایی بنشینی کنار زمین و ما را هدایت بکنی! خب، من هم دارم همین کار را انجام می‌دهم! ندهم؟...

پدر آه عمیقی کشید و گفت: "نه پسرم بده! به کارت ادامه بده! این هم یک‌جورش است دیگر!" و بعد او را به حال خود رها کرد و از آنجا دور شد. چند قدمی که رفت برگشت و از دور باز به زمین بازی خیره شد؛ پسرش با ذوق و شوق تمام در کنار زمین داشت ادای مربی‌ها را درمی‌آورد بی‌آنکه از داخل زمین کسی اهمیتی به او بدهد! با خود گفت: این بازی، بازیِ بازی‌ندادن است پسرم! اگر که نخواهند بازی‌ات بدهند نمی‌دهند! اما همین که تو فکر می‌کنی داخل بازی هستی و خوش هستی فعلاً به همین قدر کفایت می‌کند! مهم حس و حال توست که شکر خدا روبراه‌ست! ...

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی سیاست, جامعه شناسی شرقی

[ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 دانه‌درشت‌ها - بخش 3
📝 حسین شیران

 

     فلسفۀ وجودی نظام‌های اجتماعی در اصل، معطوف به اصل ضرورت تأمین نیازهای اجتماعی افراد جامعه است که اگر این مهم در هر جامعه‌ای بنحو اساسی برآورده شود شما قطعاً افراد آن جامعه را راضی و خرسند و بستر جامعه را امن و آرام خواهید یافت ولی اگر این مهم به هر دلیل محقق نشود طبیعتاً تا هست افراد جامعه ناراضی و ناراحت و بستر جامعه هم ناامن و ناآرام خواهد بود.

     این یعنی که آرامش عینی و ذهنی جامعه، بسته به کارکرد و کارآیی نظام‌های اجتماعی متعددش است و هر عاملی که باعث اختلال در این کارکردها گردد عملاً خود را در سلب این آرامش سهیم ساخته است. دانه‌درشت‌های آشکار و نهان در ساختار نظام‌ها یکی از مهم‌ترین این عوامل هستند! مهم‌ترین مشخصه‌های آنها اینست که به این راحتی‌ها زیر ماله نظم سازمانی نمی‌روند از این جهت اصلی‌ترین مشکل معماران نظم در سازمان‌ها خود همین‌ها هستند.

     نظم اصلی‌ترین و اساسی‌ترین خصیصه‌ایست که می‌توان از نظام‌ها انتظار داشت؛ اصلاً و اساساً نظام‌ها معنا و مفهوم خود را از همین نظم می‌گیرند و اگر واقعاً هیچ نظمی در کار نباشد بطور قطع هیچ نظامی در کار نخواهد بود؛ اما واقعیت اینست که نظم را سطوح و مراتبی است و چون کارکرد نظام‌ها هم بسته به این سطوح و مراتب نظم مستقر در آنهاست به این ترتیب کارآیی آنها هم طبعاً سطوح و مراتبی خواهد داشت.

     دانه‌درشت‌ها این را بهتر از هر کس دیگر می‌دانند که اگر نظمی در کار نباشد نظامی در کار نخواهد بود و اگر نظامی در کار نباشد در واقع آنها میزبانی برای حیات انگلی‌شان در دست نخواهند داشت، از این رو نظم را تا سطح و مرتبه‎ای می‌پذیرند که نظام‌ها بتوانند رسماً و رأساً سرپا ایستند و علی‌الدوام بودجه خود را دریافت کنند! در غیر این‌صورت آنها دو راه بیش‌تر پیش رو ندارند: یا از بین بروند که البته فرضی است محال، یا از نظامی به نظام دیگر کوچ کنند!

     به بیان دیگر دانه‌درشت‌ها تا PH خاصی نظم نظام‌ها را تحمل و حتی خود مطالبه می‌کنند اما کاملاً حواس‌شان است که نظم نظام از این PH خاص فراتر نرود چون به حکم تجارب انگلی‌شان بخوبی می‌دانند که میان نظم نظام و قدرت و قوام آن رابطۀ مستقیم وجود دارد؛ نظم نظام اگر افزون‌تر گردد طبعاً قدرت و قوام‌اش هم افزون‌تر خواهد شد و دیگر جایی برای جولان و جوسازی دانه‌درشت‌ها باقی نخواهد ماند. از این رو طبیعی است که آنها با نفوذ و نفوس و نمود کلانی که در سازمان‌ها بدست آورده‌اند بقدری درشتی کنند که نگذارند نظم و قدرت نظام‌ها تا به حد نابود کردن آنها پیش رود!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی سازمانها, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی شرقی

[ سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 دانه‌درشت‌ها - بخش 2
📝 حسین شیران

 

     البته از حق نباید گذشت که در معدود مواردی هم تصمیماتی برخلاف میل و نظر دانه‌درشت‌ها از سوی مدیران شجاع وطن (که در نوع خود بسیار معدود و کم‌یابند) اتخاذ شده و در سطح نظام‌‌ها ابلاغ می‌شود، اما این هرگز به معنای عبور از دانه‌درشت‌ها نیست، چه این تصمیمات، درست در همان مراحل آغازین اجرا به سنگ بزرگ آنها خورده و سخت سرشکن می‌شوند و جز دردسر و دربدری بدواً برای خود مدیر و بعد برای نظام هیچ چیز خاصی ببار نمی‌آورند!

     در گوشه و کنار این خاک دانه‌درشت‌پرور کم اتفاق نیفتاده یک مدیر تنها به خاطر اتخاذ یک تصمیم خلاف میل و نظر از سوی دانه‌درشت‌ها تحمل نشده و با هزار عتاب و خطاب بلافاصله کارش به برکناری کشیده شده و علی‌رغم شجاعت و درایت‌اش تنها به جرم‌بی‌توجهی به دانه‌درشت‌ها مهره‌سوز گشته و تا هست و هستند سر از سیاه‌چال سازمان‌ها درآوره ‌است! تازه این سزای تصمیمِ برخلاف میل است حال شما حساب کنید سزای تصمیمِ برعلیه را!

     باری به این قرارهاست که شما ملاحظه می‌فرمایید در سراسر این خاک پهناور، نظام‌ها و سازمان‌ها از هرگونه توسعه و پیشرفتی بازمانده‌ و همچنان بازمی‌مانند و تنها اسماً و رسماً به قدر برقراری عادی و عامیانه‌شان به حیات نابسامان و ناسازمان خود ادامه می‌دهند! چرا؟ چون تمام نظام‌های اجتماعی ما هر یک بنوعی گرفتار آفت و انگل دانه‌درشتی و تبعات سوء ناشی از آنها هستند و گرنه چرا باید روزها از پی هم از سرشان بگذرد اما دریغ از یک ذره رشد و توسعه و تعالی؟!

     نظم سازمانی در درون جامعه در دو حالت قابل تصور است: یک، نظم در درون سازمان‌ها و دو، نظم در میان سازمان‌ها؛ از تحقق و تعامل مفید و مؤثر نظم در این دو سطح است که کلیت جامعه به نظم جامعوی متعالی نائل آمده زان‌پس با کمترین تلاش و تنش تمام امورش باقاعده و بر وفق مراد می‌چرخد؛ اما تحقق نظم در میان سازمان‌ها ممکن نیست مگر به شرط تحقق نظم در درون سازمان‌ها و اگر به هر دلیلی نظام‌های اجتماعی نتوانند به زیور نظم درون آراسته گردند شک نکنید برقراری نظم در سطح کلان جامعه همواره در حد یک خیال باقی خواهد ماند!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی سازمانها, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی شرقی

[ چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 دانه‌درشت‌ها - بخش 1
📝 حسین شیران

 

   از نقطه‌نظر جامعه‌شناختی، بزرگ‌ترین معضل و مصیبت برای یک نظام اجتماعی در هر سطحی دانه‌درشت‌ها هستند! این دانه‌درشت‌ها بی‌بروبرگرد با مراتبی از درشتی در هر نظامی پراکنده‌اند و نظراً و عملاً کارکردهای آن نظام را بطور مستمر تحت تأثیر خود قرار می‌دهند! اگرچه در مواردی آن‌هم تحت شرایطی خاص ممکنست تأثیر مثبتی هم از این دانه‌درشت‌ها دیده شود اما حسب ماهیت وجود و کارکردشان غالباً این تأثیر منفی است بخصوص در جوامع شخص‌محور و خاص‌گرایی چون جامعۀ نابسامان و ناسازمان ما که به این واسطه دانه‌درشت‌هایش هم انصافاً از نوع خاص و خالص و مرغوب از آب درمی‌آید!

 

     دانه‌درشتی به عین نیست بلکه بسته به ذهن است، از این جهت عمده‌ترین تأثیرات دانه‌درشت‌ها را بدواً در عالم ذهن باید جست؛ نخستین و حساس‌ترین ضربات سوء دانه‌درشت‌ها به نظام‌ها در مرحلۀ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری‌هاست که خود را نشان می‌دهد! آنها که به هر شکل واجد تجارب مدیریتی بوده و هستند با یک اشاره درمی‌یابند که از چه سخن می‌گویم! در تمام سطوح تصمیم‌گیری، صرف وجود و تصور مخالفت و مقاومت و عدم تبعیت دانه‌درشت‌ها، شکل‌گیری هرگونه تصمیم‌ برخلاف میل آنها را در همان نطفه خفه می‌سازد! این نوعی خودکنترلی در تصمیم‌گیری‌ است که مشخصاً به ضرر نظام و به نفع دانه‌درشت‌ها تمام می‌شود! ...

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی سازمانها, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی شرقی

[ چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

[ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 تلگرام فیلتر می‌شود! 3
◀️ پرده سوم: ویدئو
📝 حسین شیران

 

     تلویزیون که آمد اولش دو تا کانال بیشتر که نداشت، مثل حالا هم 24 ساعته نبود! نصف روز بزور برنامه پخش می‌کرد؛ مخاطب‌محوری هم هنوز مطرح نبود! یادم هست یک شب شبکه دو فوتبال ایران_الجزایر را نشان می‌داد دقایقی از بازی افتاد بعد نصف شب، منتظر نشدند که بازی تمام شود همان رأس ساعت 12 شب کرکره‌ها را پایین کشیدند و رفتند! تازه ما روز بعد، اخبار ساعت دو بعد از ظهر بود که از نتیجۀ بازی باخبر شدیم! مثل حالا نبود فوتبال پخش‌شدنی حتی برای اذان هم قطع نمی‌کنند!

     آنچنان برنامه‌های سرگرم‌کننده‌ای هم در کار نبود، این را اگر آن‌موقع نمی‌شد ‌فهمید حالا در مقایسه با برنامه‌های متعدد و متنوع شبکه‌های مختلف داخلی و خارجی بخوبی می‌توان دریافت که واقعاً نسل ما نسبت به نسل جدید کمیتاً و کیفیتاً تقریباً هیچ چیز خاصی نمی‌دید! هفته‌ای یکی دو فیلم و یکی دو سریال که بیشتر پخش نمی‌شد! تکراری هم در کار نبود حالا نبینی بعداً ببینی! یک قسمت سریال امشب می‌دیدی برای دیدن قسمت بعدیش باید تا هفته بعدی صبر می‌کردی! یادش بخیر سریال معروف ژاپنی «سال‌های دور از خانه» (اوشین) که شنبه‌شب‌‌ها شبکه دو پخش می‌کرد! فکر کنم یکی دو سالی نشان داد تا تمام شد! ...

     خلاصه به این قرار با وضع موجود تلویزیون پیش آمدیم تا اینکه بتدریج پای ویدئو(پلیرها) به جامعه باز شد! تفاوت ویدئو با اسباب ارتباطی قبلی یعنی رادیو و تلویزیون این بود که پخش محتوا در آن بعهدۀ خود افراد بود و چه چیزی بدتر از این که مردم خود تعیین کنند چه ببینند و چه نبینند! برای همین خیلی زود حکومت در برابر استفاده از ویدئو موضع‌گیری کرد و خود را به هر شکل مخالف جدّی خرید و فروش و استفاده از این «آلت فسق و فجور» نشان داد! به این ترتیب خواه‌ناخواه ویدئو پا به دنیای سیاه و سرّی قاچاق و خلاف گذاشت و از این جهت مثل هر چیز ممنوعۀ دیگر گرمی بازار پیدا کرد!

     در نزد خود مردم اما واکنش‌ها نسبت به ویدئو یکسان نبود؛ برخی از بزرگترهای متعصب و مذهبی کلاً روی خوش به آن نشان نمی‌دادند حتی به شکل افراطی نماز در هر خانه‌ای که ویدئو در آن باشد را هم جایز نمی‌دانستند! برخی دیگر به شرط استفادۀ صحیح مثلاً برای پخش فیلم‌های عروسی و سایر مراسمات مجازش می‌شمردند! برخی اما کاملاً با آن بعنوان یک ابزار صوتی و تصویری‌ مستقل از دولت و حکومت موافق بودند برای همین کم‌کم از آنتن بالای سرشان دل کندند و به ویدئوی دم دست‌شان چسبیدند!

     با آنکه خرید و فروش و توزیع و تکثیر نوار و فیلم‌های ویدئویی ممنوع و محدود بود و کشف آن در هر کس منجر به ضبط‌اش می‌شد و برای خود فرد هم تبعات داشت- بخصوص اگر که محتویات فیلم مبتذل بود حسب متراژ نوار برایش مجازات در نظر می‌گرفتند، با این حال طرفدارانش هر طور شده کار خود را می‌کردند و کام خود از آن را می‌گرفتند! به دلیل عدم ارتباط کافی با دنیای_خارج اغلب، این فیلم قدیم‌های زمان شاه بودند که بصورت زیرزمینی تکثیر می‌شدند و دست‌به‌دست میان مردم پخش می‌شدند. این فیلم‌ها با یک حس نوستالژیک غریب بسیار مورد استقبال نظربرگشته‌ها بود!

     هنوز کماً و کیفاً خبر چندانی از سوپرستارهای حال حاضر سینما  نبود و اغلب این سوپرستارهای زمان شاه  بودند که در دنیای ذهنی و زیرزمینی این نظربرگشته‌ها حیاتی دوباره یافته بودند! فقط این نبود، به این واسطه خوانندگان آن زمان هم که همه جبراً خارج‌نشین شده بودند حالا دیگر فرصت پیدا کرده بودند راحت‌تر از قبل، صوتی و تصویری به داخل کشور راه یابند و مدام عرض‌اندام کنند! به هر حال جامعه  که بی‌هنر و بی‌هنرمند نمی‌ماند- حالا از هر نوعش- اگر از داخل نجوشد از خارج می‌خروشد! ...

     با این‌حال صرف‌نظر از سخت‌گیری‌ها و بگیرببندهای حکومت، هنوز در خود خانواده‌ها هم کم‌وبیش مقاومتی در برابر ویدئو وجود داشت؛ این‌که اکنون در فضای خانواده‌ها- خوب یا بد- همه باهم راحت هستند در آن زمان وجود نداشت؛ بقول قدیمی‌ها هنوز پرده‌دری‌ها میان اهالی خانواده‌ و نسل‌های مختلف موجود در آن و حتی در داخل خود نسل‌ها رخ نداده بود. هنوز خیلی‌ها به هر خانه‌ای که ویدئو داشت به این دلیل که زمینه و امکان لازم برای دیدن فیلم‌های غیراخلاقی در آن فراهم بود سوءظن داشتند! ...

     این یعنی هنوز استفاده از ویدئو در جامعه با محدویت‌هایی روبرو بود؛ برای همین نمی‌شد براحتی با خانواده که اغلب از نوع گسترده بودند یک‌جا نشست و فیلم‌ها و شوهایی که در آن برهه لس‌آنجلسی خوانده می‌شدند را دید. برای همین نسل ما بیچاره بدبخت‌ها مجبور بود برای تنوع هم که شده گاه‌گداری با دوستان و هم‌سن‌وسالان گردهم ‌آیند و در زمان محدود پشت سر هم چند فیلم را باهم تماشا کنند! بیچاره بدبخت از این جهت گفتم که این کیف و کوک‌ها چیزی مثل سیگار دود کردن بود چرا که چند روز بعد هیچ‌کس بخوبی نمی‌توانست به یاد بیاورد کدام صحنه مربوط به کدام فیلم‌ بود! ...

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی ارتباطات

[ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

🌓 تلگرام فیلتر می‌شود! 2
◀️ پرده دوم: تلویزیون
📝 حسین شیران

 

     اوایل انقلاب و در بحبوحۀ جنگ که ما دوران تحصیلات ابتدایی خود را سپری می‌کردیم یکی از واژه‌های رایج در مملکت «سهمیه» بود. نه اینکه در آن روزها خیلی از چیزها را سهمیه می‌دادند- از لوازم‌التحریری که در مدرسه‌ها می‌دادند تا لوازم خورد و خوراک که حسب خانوار به خانواده‌ها تعلق می‌گرفت تا نفت و گازوئیل که از واژه رایج دیگر آن روزها یعنی شعبه‌(های نفت) تأمین می‌شد، این واژه (سهمیه) یکی از مفاهیم حیاتی زندگی اجتماعی و اقتصادی آن روزهای ما شده بود!

     از رسم و رسومات رایج دیگر آن روزها یکی هم این بود که برای تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها دو سه مورد از مایحتاج ضروری زندگی‌شان را به بهای کم دولت تأمین می‌کرد، این مهم به انتخاب خود آنها توسط دفاتر تعاون (واژه مصطلح دیگر آن روزها) صورت می‌گرفت. برادر بزرگم که ازدواج کرد این فرصت برای خانوادۀ ما هم فراهم شد تا ما هم به تعاون سر بزنیم. در آن زمان از گزینه‌هایی که می‌شد انتخاب کرد یکی هم تلویزیون بود!

     ما بچه‌های خانه تا شنیدیم یکی از گزینه‌ها تلویزیون است سفت و سخت چسبیدیم که الّابالله باید تلویزیون را هم بگیرند اما نظر بزرگترها یک چیز دیگر بود؛ "تلویزیون؟! تلویزیون را می‌خواهیم چه کار؟! ... ما الان چه احتیاجی به تلویزیون داریم؟ ... تلویزیون مگه چیه؟ چی داره؟ چی نشون می‌ده؟ فقط بی‌خود و بی‌جهت برق مصرف می‌کنه! ... حالا هرچی هم باشه انشالله هر وقت خودتون ازدواج کردین برین برا خودتون بگیرین بیارین نگاه کنین! ..." این‌ها و بسی بیش از این‌ها حرف‌های بزرگترهامون بود که در برابر اصرار و گریه و زاری ما بچه‌ها برای گرفتن تلویزیون هی تکرار می‌شد.

     پدر می‌گفت: هنوز صدای اون رادیو که از ترس شیخ ابوالفضل و حرف و حدیث‌های مردم انداختم‌اش ته چاه مستراح تو گوشم هست! احساس می‌کنم قیامت اولین چیزی که یقه‌ام را می‌گیره همین رادیو باشه که با کلی کثافات خفه‌اش کردم! تازه اون فقط صدای اغیار بود آن‌همه های‌وهوی کرد، حالا شما فکر کن تصویرشون هم در کار باشه و بدتر از همه اینکه بیاریش بذاریش خونه پیش اهل و عیال! حالا مغازه بود یک چیزی! ...

     خود برادر بزرگم هم شوخی یا جدی می‌گفت: تلویزیون داشتن آدم را مضحکه عام و خاص می‌کنه! پشت سر آدم صفحه می‌ذارن! میگن فلانی زنش رویش نمی‌شد وقتی تلویزیون روشن است وارد اتاق بشه چون می‌گفت غریبه (مجری) توی خونه است! یا مادر فلانی که برده بود چایی گذاشته بود جلوی مجری! یا فلانی که موقع خواب پتو می‌ندازه رو تلویزیون! ... و از این‌جور حرف‌ها که ما ربطش را به خود تلویزیون نمی‌فهمیدیم! می‌گفتیم ساده‌لوحی بعضی‌ها چه ربطی به ما داره؟! ...

     خلاصه که اصرارها و گریه و زاری‌ها در آن زمان جواب نداد و برای ما تلویزیون نگرفتند که نگرفتند! راستش این بار دیگر نه شیخ ابوالفضل بلکه تصورات ذهنی بسته و تعلقات فکری کهنۀ خود ما مانع گرفتن تلویزیون شد. البته برادر بعدی که ازدواج کرد و قدری از شدت و حدت این تصورات کاسته شد این مهم محقق شد.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinker


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی ارتباطات

[ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

تلگرام فیلتر می‌شود! 1
◀️ پرده اول: رادیو
📝 حسین شیران

 

     یادم هست مرحوم پدرم می‌گفت: چند روزی بود که برا مغازه‌ام یه رادیو خریده بودم- ازون بزرگتر‌اش که شش باتری بزرگ هم در دو ردیف، پشتش جا می‌خورد؛ گذاشته بودمش برِ دستم رو یکی از قفسه‌ها، جلوی چشم خودم و البته همه! اون‌روزها کمتر کسی از این جور چیزها داشت؛ منم یه جا دیده بودم و بعد مدتی دل به دریا زده و یکی گرفته بودم! حالا دیگه بخوای نخوای با رادیو هم خودم هم مغازه‌ا‌م یه جورایی خاص شده بودیم، یا حداقل من این‌طور فکر می‌کردم!

     خیلی زود بهش عادت کرده بودم! شب‌ها هم که خونه می‌رفتم دل‌تنگش می‌شدم، دل‌تنگ صداش، سخنرانی‌هاش، اخبارهاش، آوازهاش، آهنگ‌هاش! برا همین صبح‌ها تا می‌رسیدم مغازه اول رادیو را روشن می‌کردم بعد با صداش کارامو راست و ریستش می‌کردم. حالا خودم هیچی، همسایه‌هام هم بهش عادت کرده بودند، تا صدای رادیو بلند می‌شد زود سروکلشون پیدا می‌شد، بخصوص اون وقت‌هایی که آهنگ یا آواز پخش می‌شد! خلاصه که همه باهم داشتیم با رادیو حس و حال و هوای جدید و جالبی را تجربه می‌کردیم؛ تا اینکه ...

     یک روز دم‌دمای ظهر بود که روحانی محل، خدا بیامرز «شیخ ابوالفضل»، یالله‌گویان وارد مغازه شد؛ من اون لحظه مشتری داشتم، چند تا از دوستان هم بودند و رادیو هم طبق معمول روشن بود و داشت سخنرانی پخش می‌کرد خوشبختانه، تا شیخ وارد شد و رادیو را روشن و دوستان را هم دورهم دید اولش چند تا «استغفرالله» فرستاد و چندباری هم سرش را چپ و راست تکون داد و بعد تسبیح بدست همون وسط مغازه ایستاد و منتظر شد تا مشتری بره و بعد با اشاره به رادیو و دوستان حاضر گفت: خوب، مشهدی! می‌بینم که ماشاءالله کاروبارت این روزها جون گرفته و سرتون هم حسابی گرم شده! ...

     بناچار لبخندی زدم و گفتم: "شیخ دارند طعنه می‌زنند!" شیخ قدری حالت صورتش را عوض کرد و گفت: "پدربیامرز، این چه بساطی‌ست شما چند روزه تو این محل راه انداختی؟! این آلت_معصیت چیه گذاشتی اینجا؟ خودت کم نیستی این‌ها را هم جمع می‌کنی اینجا، از کسب و کار می‌افتید هیچ، با گوش کردن به این خزعبلات جماعتاً هم مرتکب معصیت می‌شوید!..."

     گفتم: "چه معصیتی شیخ؟! این فقط یک رادیوست! می‌بینی که کارش اینه ... " حرفم را برید و گفت: "من می‌دانم این چیست و کارش چیست! این شما هستید که نمی‌دانید چیست! یعنی متوجه نیستید! برای همین من آمده‌ام به شما تذکر می‌دهم که این کاری که شما غفلتاً انجام می‌دهید، به این جور آلات_حرام گوش می‌دهید یک معصیت جمعی است! معصیت است که می‌گویم و گرنه من چه پدرکشتگی با این یا با شما دارم! ..."

      گفتم: "والله چه عرض کنم!" شیخ ادامه داد: "بگو ببینم الان شما هیچ‌کدام می‌دانید این‌که صحبت می‌کند چه کسی‌ست؟ نام‌اش چیست نیت‌اش چیست؟! چه می‌گوید از کجا می‌گوید؟" گفتم: "خب نه، ما از کجا بدانیم؟!" گفت: "همین دیگر! شما نه خودش نه پدرش نه جد و آبائش هیچ‌کدام را نمی‌شناسید اما دارید از آن حرف می‌شنوید! حالا این بماند، بگویید ببینم خود شما به چه قصد و نیتی به سخنان این غریبه‌ها گوش می‌سپارید؟ مسأله‌ای دارید که نمی‌دانید حکم‌اش چیست؟ ..."

     گفتم: "مسألۀ خاصی که نه! خوب! حالا می‌فرمایید چه کنیم؟" قاطعانه گفت: "هیچ‌چی، هر چه سریع‌تر خودتان و دیگران را از شرّ این آلت فسق و فجور راحت کنید! انشالله که خدا می‌بخشدتان!" ... شیخ این را گفت و رفت، همسایه‌ها هم یک به یک پشت سرش، من ماندم و مغازۀ خالی و رادیوی بخت برگشته‌ام روی قفسه که همچنان داشت سخنرانی پخش می‌کرد!

     راستش حرف‌های شیخ قانعم نکرده بود اما از ترس آبرویم ناچار بودم هرچه سریع‌تر نابودش کنم. رادیو را برداشتم و مستقیم به خانه سر چاه مستراح رفتم؛ آخرین بار نگاهش کردم هنوز نوی‌نو بود. وسوسه شدم یکبار دیگر روشنش کنم، کردم داشت آهنگ پخش می‌کرد، صدای رادیو با صدای شیخ در ذهنم به سختی درهم می‌لولیدند ...

     لحظاتی غرق تردید بودم اما عاقبت جانب حرف‌های شیخ را گرفتم و در یک آن تصمیم‌ام را گرفتم و رادیو را همون‌طور روشن‌روشن انداختم‌اش ته چاه مستراح و زود برگشتم مغازه و ساکت یه گوشه نشستم! جرأت نداشتم به جای خالی رادیو نگاه کنم! همچنان در ذهنم آشوب بود؛ شیخ جلوی چشم ایستاده بود و باز عتاب و خطابم می‌کرد صدای رادیو هم از ته چاه مستراح همچنان در ذهنم می‌پیچید!

     یهو پسرم جلوی چشمم ظاهر شد و جای شیخ ایستاد و گفت: "پدر! پدر! میشه بیایین خونه؟" گفتم: "چی شده مگه؟" گفت: "از ته چاه مستراح یه صداهایی می‌آد! مادر گفت ..." حرفش را بریدم و گفتم: "نگران نباش پسرم! اون صدا صدای دیگران است! جای نگرانی نیست خاموش می‌شود! اگر می‌خواهید زودتر خاموش شود بروید تا می‌توانید همه تندتند بروید دستشویی! ...

     شب که به خانه رفتم صدای رادیو ضعیف شده بود اما هنوز کشیده‌کشیده از ته چاه می‌آمد، به گمانم داشت اخبار می‌گفت! با هزار فکر و خیال رفتم رختخواب و به سختی خوابم برد. صبح که بیدار شدم آرام از کنار چاه مستراح گذشتم دیگر هیچ صدایی از ته آن به گوش نمی‌رسید! راهم را گرفتم و به مغازه رفتم! قاعدتا دیگر از رادیو و حس و حال و هوای جدید خبری نبود اما عوض‌اش خیالم راحت بود که دیگر هیچ حرفی از #اغیار به گوشم نمی‌خورد، هیچ معصیتی ایمان و هیچ خطری هم آبرویم را تهدید نمی‌کند!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی ارتباطات

[ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۷ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت آن شاه و شیخ افغانی (4) 
حسین شیران

 

     شیخ خبر بلای مقدر را که داد آرام آرام از منبر پایین آمد تا برود اما مردم دور و برش را گرفتند و هر کس از هر طرف چیزی گفتند: "کجا می‌روی شیخ! ... بگو ما چه کنیم؟ ... کجا برویم؟ ... چه کسی خطا کرده؟ ... تقصیر ما چیست؟ ... پس رحم خدا کجا رفته؟ ... مردان و زنان و کودکان بی‌گناه چه می‌شوند؟ ..." شیخ لحظاتی ساکت ایستاد و به حرف‌های مردم گوش کرد و بعد دوباره بر سر منبر بازگشت و با ذکر چند صلوات بر محمد و آل محمد مجلس را آرام کرد و گفت: "ای مردم! شک نکنید رحم خداوند همیشه بوده و هست و باز هم به قرار خود خواهد بود قهرش هم همین‌طور، فراموش نکنید که این خود خلق خداست که انتخاب می‌کند مشمول کدامیک از این دو باشد رحم خدا یا قهر خدا! ...

 

     حال دیگر کار شما از این حرف‌ها گذشته و در هر صورت قهر خداوند بر شما مقدر گشته است. اما نظر به اینکه همیشه رحم خدا بر قهرش غالب است از این جهت همیشه راه توبه را باز گذاشته است تا بعد از خطا هم بندگانش بتوانند طلب استغفار کنند و از این طریق تغییری در مقدرات خود ایجاد کنند!" مردم که با شنیدن این حرف‌ها سر ذوق آمده بودند امیدوارانه گفتند: "البته که هرچه خدا و شیخ خدا بگویند بر ما حجت است و ما همان می‌کنیم تا این بلا از سرمان رفع شود!" شیخ گفت: "پس خوب گوش کنید ببینید چه می‌گویم! طلب استغفار شما به درگاه حق تعالی چنین خواهد بود که من هرگاه این دستم را بالا بردم این سمت مسجد صدای سگ درخواهند آورد و هرگاه این یکی دستم را بالا بردم این یکی سمت صدای خر، تا ان‌شاءالله خداوند به این استغاثه از گناهانتان درگذرد!"

 

     و بعد شیخ چند مرتبه آن‌گونه که گفته بود دست راست و چپش را بالا برد و مردمان نشسته در هر سو به تناوب صدای سگ و خر از خود درآوردند و سرانجام شیخ دو دستش را بالا گرفت و دعایی طویل خواند و بعد با صدای بلند گفت: "مژده ای مردم که خداوند سبحان از گناهان شما درگذشت و بلایی که بر شما مقدر فرموده بود را از سرتان برداشت! حال بروید زندگی‌تان را بکنید، به اهل شهر هم این خبر خوش را بشارت دهید!" مردم که روحیۀ از دست رفتۀ خود را بازیافته بودند با شادی و شتاب از مسجد خارج شدند، شیخ هم آرام آرام از منبر فرود آمد و به سوی شاه و وزیر رفت که غرق حیرت از آنچه که دیده و شنیده بودند درست در میانۀ مسجد نشسته بودند.

 

     شیخ که رسید سلام داد و شاه و وزیر هم از جا بلند شدند و علیک گفتند. وزیر گفت: "الوعده وفا شیخ! من و شاه اکنون اینجا هستیم تا ببینیم مقصود شما از کشاندن ما به اینجا چه بوده است!" شیخ لبخندی زد و گفت: "شما هر آنچه باید می‌دیدید و می‌شنیدید را دیدید و شنیدید، بیش از این من فکر نمی‌کنم نیازی به هیچ صحبت دیگری باشد!" وزیر با تعجب گفت: "یعنی چه شیخ، ما باید صدای سگ و خر می‌شنیدیم که شنیدیم؟!" شیخ گفت: "آنچه دیدید مهم‌تر از آنست که شنیدید!" تا وزیر خواست چیزی بگوید شیخ رو به شاه کرد و گفت: "من از شما خواستم که قدم رنجه فرمایید و پای مبارک از قصر بیرون بگذارید و بی‌واسطه از نزدیک حال و روز واقعی مردمان خود را ببینید که دیدید!"

 

     و بعد در حالیکه با دست دو سوی خالی مسجد را نشان می‌داد ادامه داد: "من شیخ این مردمان با این سطح فکری که دیدید هستم و شما هم شاه‌شان! با این وضع آیا بهتر نیست شما بروید به شاهی‌تان برسید بگذارید من هم به شیخی‌ام برسم؟!" شیخ این را گفت و راه افتاد برود که وزیر گفت: "آن غیب‌گویی‌ها چطور؟ در مورد آنها چه می‌گویی؟" شیخ باز لبخندی زد و گفت: "کدام غیب‌گویی مرد! مگر تو نمی‌دانی که حتی پیغمبر خدا هم غیب نمی‌دانست چه برسد به این بندۀ سراپا تقصیرش؟!" وزیر گفت: "اما من به چشم خود دیدم و به گوش خود شنیدم که ...!" شیخ پیش آمد و دستی بر روی شانۀ وزیر گذاشت و گفت: "آنچه تو دیدی غیب نبود وزیر! تنها چیزی بود خارج از درک و فهم تو!"

 

     وزیر یکه‌ای خورد و گفت: "یعنی چه؟! منظورتان چیست؟!" شیخ گفت: "من تعداد زیادی خدمتکار دارم که تو هنگام ورود در حیات خانه‌ام دیدی‌شان. آنها هر کدام برای من نماد یکی از آن چیزهایی که شماها برای من می‌آورید هستند، در حقیقت من از روی آنهاست که می‌گویم چه کسی چه چیزی برایم آورده است! به همین سادگی!" شیخ دستش را از روی شانۀ وزیر برداشت و بی‌هیچ حرف و حدیث دیگری راهش را گرفت و رفت، شاه و وزیر را هم مات و مبهوت چشم در چشم هم به حال خود واگذاشت. شاه که از آغاز تا انجام حتی یک حرف هم نزده بود سرش را به کمال تأثر تکان داد و گفت: من آنچه باید می‌فهمیدم فهمیدم وزیر! راست می‌گوید شیخ، با این وضع بهتر است هر کس پی کار خود رود! موسی به راه خود، عیسی به راه خود! ... ".

پایان

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت آن شاه و شیخ افغانی (3)

حسین شیران

 

     وزیر به نزد شاه بازگشت و هر آنچه در خانۀ شیخ دیده و شنیده بود را بی‌کم و کاست با او در میان گذاشت، پیام شیخ را هم به او تسلیم داشت و در نهایت هر طور که بود رضایت شاه را مبنی بر حضورش در نماز ظهر فردا فراهم ساخت. فردا که شد نزدیک ظهر شاه و وزیر لباس مبدل پوشیدند و بصورت ناشناس به سمت مسجد جامع شهر راه افتادند و همان‌طور که شیخ سفارش کرده بود درست در میانۀ مجلس نشستند. بعد از اذان و نماز، شیخ به بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا با صدای بلند گفت: "ای مردم! آیا تا به حال دروغی از زبان این بندۀ خدا شنیده‌اید؟" ... همهمه‌ای مسجد را فراگرفت. شیخ بعد از کمی سکوت ادامه داد: "خلاف چطور؟ آیا تا به حال چیزی خلاف شرع و عرف از این بنده دیده‌اید؟" ... شیخ این بار قدری بیش‌تر سکوت کرد و اجازه داد تا همهمه‌ها سراسر مسجد را فراگیرد.

 

     سرانجام مردی از بزرگان که در ردیف‌های جلو نشسته بود صدایش را بلندتر کرد و گفت: "استغفرالله‌! شیخ! چه می‌گویید؟! ما از چشم خود بدی دیده‌ایم از شما نه! شما را چه شده است که امروز این‌گونه سخن می‌گویید؟" ... شیخ باز با صدای بلند گفت: "پس ای مردم! گوش فرادهید تا خبری را به عرض‌تان برسانم! من از طرف خدا مأمورم تا شما را از بلای بزرگی که در راه است باخبر سازم!" ... شیخ این را که گفت دیگر صدایش در میان صدای مردم گم شد! مردم هراسان هر کدام از هر سو چیزی می‌گفتند و در این میان شاه و وزیر هم در وسط مسجد نشسته بودند و هاج و واج گاه شیخ و گاه مردم را می‌نگریستند! "چرا؟ ... چه شده است؟ ... به کدامین گناه؟ ... مگر چه کرده‌ایم؟ ... چه بلایی؟ ... چه باید کرد شیخ؟ ..." اینها صداهایی بود که مدام از هر گوش و کنار مسجد به گوش شیخ می‌رسید.

 

     سرانجام شیخ با ذکر چند صلوات بر محمد و آل محمد دوباره کنترل مسجد را به دست گرفت و شمرده شمرده گفت: "خداوند قهار به سبب خطایا و گناهانی که دستکم برخی از شماها در این چند وقت مرتکب شده‌اید بلایی بر این شهر مقدر فرموده است که عن‌قریب به سروقت‌تان خواهد رسید و تر و خشک دامان همۀ‌تان را فراخواهد گرفت! این بود خبری که باید به شما می‌رساندم و رساندم. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته. "

ادامه دارد ...

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت آن شاه و شیخ افغانی (2)
حسین شیران

 

     به خانۀ شیخ که رسیدند در را تمام گشاده یافتند. وزیر یاالله‌گویان از در وارد شد بقیه هم یک به یک پشت سر او. حیات خانۀ شیخ بسیار بزرگ و با صفا بود و جمع زیادی هم در آن لابلای درخت‌ها پراکنده بودند. با ورود آنها به حیات برخی از آن جمع به پیشواز آمدند و بعد از سلام و خوشامدگویی با احترام جویای کارشان شدند. وزیر گفت که از راه دور آمده‌اند و قصدشان دیدن شیخ است؛ قدری هم هدایا برای ایشان آورده‌اند. ...

 

     یاران شیخ ضمن سپاس‌گزاری از حضور و هدایاشان، هرچه آورده بودند را تحویل گرفتند و بعد آنها را تو به تو تا به حضور شیخ هدایت کردند. شیخ هم به گرمی از آنها استقبال کرد و بعد جایی برای نشستن‌شان نشان داد و خود هم مقابل‌شان نشست و با لبخند گفت: "در خدمتم برادران!" وزیر بدوا از مرحمت و میزبانی شیخ و یارانش تشکر کرد و بعد گفت: "همین اوصاف و کرامات شماست که ما را از راه دور برای زیارتتان تا به اینجا کشانده است! ناقابل قدری هم هدایا ..." . شیخ با شمردن یک به یک هر آنچه که آنها آورده بودند حرف وزیر را قطع کرد و در نهایت گفت: "البته زحمت زیادی کشیده‌اید نیازی به این همه مرحمت نبود!"

 

     وزیر که از شنیدن شرح دقیق هدایا از زبان شیخ بسیار شوکه شده بود قدری دیگر سکوت کرد و بعد در حالیکه رو به یارانش کرده بود گفت: "سبحان‌الله! جناب شیخ ما را در بهت و حیرت فرو بردند! چگونه چنین چیزی ممکن است، ما هر آنچه آورده بودیم را دم در به یاران شما تحویل دادیم و هیچ‌یک از آن یاران اکنون اینجا نیستند! اینها هم که ما را بحضور شما آورده‌اند حتی یک کلمه هم سخن نگفته‌اند! پس جناب شیخ چگونه و از کجا فهمیدند که ما دقیقا چه چیزها برایشان آورده‌ایم؟!" شیخ لبخندی زد و جز ذکر "الله اکبر" چیز دیگری نگفت. وزیر ادامه داد: "نه، واقعا اگر چنین باشد که گفتم آیا جز اینست که جناب شیخ آن‌گونه که مردم‌ می‌گویند غیب‌دانی و غیب‌گویی می‌فرمایند؟!" و باز دوباره قدری در چشمان بهت‌زدۀ یارانش دقیق شد و گفت: "الحق که تا آدم خود از نزدیک نبیند و نشنود دیر باور می‌کند!"

 

     شیخ با طمأنینه پرسید: "مگر مردم در مورد من چه می‌گویند؟" وزیر که می‌خواست بیش‌تر در این خصوص بگوید و بشنود بدواً از شیخ خواست که در صورت امکان اجازه دهد یارانش مرخص شوند و بعد خود هم به یارانش اشاره کرد که بیرون بروند و بعد شروع کرد از هر سو با شیخ سخن گفتن و سرانجام اصل ماجرا و علت حضورش را برای او بازگو کرد! شیخ که بتدریج از شنیدن حرف‌های وزیر حالش دگرگون شده بود در حالیکه سرش را مرتب تکان می‌داد آرام گفت: "پس آمدید که سر از کار من دربیاورید؟!" وزیر هم سرش را به علامت تأیید تکان داد و گفت: "آری، اکنون چاره چیست؟ چه باید کرد شیخ؟" شیخ قدری در خود فرو رفت و بعد با آرامش گفت: "وزیر! اگر می‌خواهید سر از کار من دربیاورید بروید شاه‌تان را راضی کنید فردا وقت نماز ظهر باهم به مسجد بیایید و درست در میانۀ مجلس بنشینید، آن‌وقت من همه چیز را برایتان روشن خواهم ساخت! بروید!" ...

 

     وزیر با ادای احترام از محضر شیخ مرخص شد و به سمت دارالحکومه به راه افتاد در حالیکه در تمام طول مسیر فکرش درگیر این بود که چگونه باید شاه را فردا برای رفتن به مسجد راضی کند! ...

 

پایان بخش دوم

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت آن شاه و شیخ افغانی (1)

حسین شیران

 

     گویند که در دیار افغان شیخی بود که در غیب‌دانی و غیب‌گویی شهرۀ شهرگشته بود، آن‌سان که مردم آن شهر و بسی بیش از آن در آن روزها هر کجا که به هم می‌رسیدند نخست از شیخ می‌گفتند و از آخرین غیب‌گویی‌هایش می‌پرسیدند! و این‌گونه شرح اوصاف شیخ دهان به دهان می‌گشت و از این طریق روز به روز بر خیل مریدان و معتقدانش می‌افزود. در این میان اگر کسی هم از سر ناباوری چیزی می‌گفت توصیه می‌شنید که خود به نزد شیخ برود و هر آنچه دیگران دربارۀ شیخ می‌گویند را خود به چشم خویش ببیند! ...

 

     وصف شیخ اما تنها محدود به این عوام‌الناس نبود. سیل شهرت او دیگر آنقدر بالا گرفته بود که حتی از بلندای در و دیوار دارالحکومه هم سرریز گشته و در بستر همهمه‌ها تا به اندرونی شاه هم رسیده بود. به این قرار حالا دیگر همه حتی نزدیکان شاه هم از کرامات شیخ سخن می‌گفتند و این البته که هیچ خوشایند شاه نبود! تقصیری هم نداشت البته، چه او هم مثال تمام شاهان عالم آن‌گونه بار نیامده بود که به استماع اوصاف کسی غیر از خود عادت داشته باشد! روزی از روزها که همهمه‌ها در ذکر احوال شیخ در اندرونی از حد تحمل شاه گذشت خشمی مهارناشدنی بر وجود همایونی‌اش چیره گشت و به یکباره همه چیز و همه کس را به باد توبیخ و توهین گرفت و بعد با بسی داد و بی‌داد وزیرش را فراخواند و با هزار بد و بی‌راه‌گویی به شیخ با قاطعیت هرچه تمام دستور سر به نیست کردن او را صادر نمود!

 

     وزیر که حال و روز شاه را بسیار نابسامان می‌دید بدواً از بهر آرام کردن او بسی داغ‎تر از خود شاه به لعن و نفرین شیخ پرداخت و او را از این جهت که با به راه انداختن بساط نیرنگ و فریب مایۀ ناراحتی شاه گشته بطور قطع مستوجب مرگ دانست و خیال شاه را نه فقط از نابودی شیخ بلکه هر سایۀ منحوسی که در ممالک محروسه بخواهد فراتر از سایه شاه ایستد راحت ساخت! ... چندی بعد که حال شاه بجا آمد وزیر همچون همیشه از سر تدبیر برآمد و با احتیاط به شاه متذکر شد که در از میان برداشتن شیخ شکی ندارد منتهی لازم است کارها طوری پیش رود که نابودی او برای دارالحکومه یک امتیاز تلقی گردد و نه یک ایراد؛ صلاح اینست که بگذارید نخست برویم سر از کار شیخ درآوریم و بعد بر اساس آن دسیسه‌ای بچینیم و برای همیشه از شرّ شیخ راحت شویم. ...

 

     به این ترتیب وزیر موفق شد که موافقت شاه را برای اقدام محتاطانه بدست آورد و بعد بلافاصله به چندی از یاران خود دستور داد که بروند تحفاتی چند تدارک ببیند و فردا برای رفتن به خانه شیخ منتظر فراخوان باشند. فردا که موعد رفتن رسید وزیر آنها را فراخواند و دستور داد که لباس مبدل پوشند، خود هم چنان کرد و بعد به اتفاق هم بصورت ناشناس به سمت خانۀ شیخ راه افتادند. ...

 

پایان بخش اول

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

دولت‌ها دو گونه‌اند!
حسین شیران

 

     دولت‌ها دو گونه‌اند: دولت‌های دور اول، دولت‌های دور دوم! این هر دو دولت با یک رئیس دولت و دار و دستۀ بسیارش اداره می‌شوند اما عملاً با دو رو و رویۀ کاملاً متفاوت از هم! دولت‌های‌ دور اول‌ همه کارشان را با شعر و شعار و شوت بی‌پروای حجم کلانی از امید و نشاط در رگ‌های خشک و خالی مردم سرخورده از وعده‌های توخالی دولت قبل آغاز می‌کنند! تا نیمه‌های سال اول دور نخست که همچنان حال و هوای پیروزی در انتخابات بر همه حاکم است همه جا حرف، حرف مردم است و اصل، اصل خدمت بی‌دریغ به مردمی که علی‌الحساب به دلیل «انتخاب اصلح» هم عزیز است هم شریف!

 

     بیش از همه این رئیس دولتِ تازه از راه رسیده است که از فرط احساسِ قربت‌إلی‌الناس نزدیک می‌شود که جان به جان‌آفرین تسلیم کند! مردم که هیچ خاطره‌ای از بدعهدی‌های ادوار گذشته در ذهن‌شان باقی نیست یا اگر هم که هست به حکم تفاوت در شعارها این بار همه چیز را متفاوت از قبل می‌بینند بسادگی باور می‌کنند که این عزیز براستی دارد از درد مردم تلف می‌شود! پس همه هم‌زمان دردهای خود را فراموش می‌کنند و «أمن یجیب»گویان بدواً نگران حال او می‌شوند! اینگونه سال اول دور نخست به  وارونگی از سر می‌گذرد! مردم که قرار بود مرد اول دولت، از شرّ هر چه بد است در جامعه رهایشان سازد برعکس، حالا مردم دعا می‌کنند تا خدا او را از شرّ رقیبان و دشمنان در امان دارد تا شاید در آتی بتواند آن‌سان که شعار می‌داد کاری برایشان بکند! خدا هم که همواره «ارحم‌الراحمین» است نمی‌تواند از خواست هیچ مردمی که از سر اخلاص دعا می‌کنند بگذرد! پس دعاها مستجاب می‌شود و اینگونه مرد اول دولت و یاران وفادارش دستکم برای هشت سال در برابر همه اشرار عالم هستی بیمه می‌شوند!

 

     سال دوم دور نخست علی‌العموم همۀ دولت‌ها تلاش می‌کنند هر طور شده نخستین قطره از شربت خوش‌رنگ و لعاب «خدمت به مردم» را به پاس امتنان بی‌کران از انتخاب و اعتمادشان هر چه بهتر و بیشتر به کام‌ مردم، چه آنها که به ایشان رأی اعتماد داده‌اند و چه آنها که نداده‌اند، بچکانند. این قطره به لحاظ راهبردی برای دولت‌ها بسیار معجزه‌گر است چه توأمان هم دیروز و هم امروز و هم فردای‌شان را برایشان می‌سازد. از این جهت سال دوم هر دولتی مهمترین سال از هشت سالش است. آنها در این سال با نخستین نقد دادن نسیه‌های دیروزشان (شعارهای انتخاباتی) هم نشان افتخار وفای به عهد را به گردن خود می‌آویزند هم از این طریق به نسیه خریدن نقدهای فردای مردم (رأی برای دور دوم‌شان) هم موفق می‌شوند! از خواص اعجاب‌انگیز این قطره هست که فی‌الحال مردم را تا رسیدن قطرۀ دوم که معمولاً تا نزدیک‌ترین فاصله به انتخابات دور دوم به تعویق می‌افتد در برابر هر گونه باکتری روی‌ترشی و روی‌گردانی از دولت واکسینه می‌سازد!

 

     هیچ دولت دور اولی از انتخاباتی که ای‌عجب هنوز نشئه پیروزی دور نخست از سر نپریده زود از راه می‌رسد خوشش نمی‌آید اما چه کند که لاجرم باید از همان سال دوم و سوم دیگر به فکرش باشد تا بتواند ذوق و شوق احساس وظیفه و خدمت بی‌دریغ به مردم را ادامه داده و رسماً این مهم‌تر از نان شب را به سرانجامی برساند! پس ترجیح می‌دهد آن قطرۀ دوم را درست مقارن ایام انتخابات به کام مردم بچشاند تا مردم از حال و هوا و روحیۀ لازم برای انتخابات و انتخاب اصلح برخوردار باشند! معمولاً این‌گونه هم می‌شود و به لطف خدا و یاری مردم قدرشناس عمر دولت‌ها به دور دوم هم قد می‌دهد! دور دوم که شروع می‌شود بتدریج روی دوم (روی واقعی) دولت‌ها علنی می‌شود و رویه‌ای جدید با محوریت دولت و دولتمرد جای رویه مردمی دور نخست را می‌گیرد. مردم دو قطره‌ای که باید می‌گرفتند را گرفته‌اند و حالا دیگر دولت مستقر خود را وام‌دار مردم نمی‌داند بلکه برعکس این وظیفۀ مردم است که مدام احساس وظیفه کنند و دولت منتخب خود را با هرچه کم‌خواهی بیشتر و پرداخت عوارض چند برابر در ادارۀ مملکت یاری کنند!

 

     سال اول دور دوم مردم هنوز به هوای دو قطرۀ دریافتی در دور اول، همچنان از دولت منتخب حمایت می‌کنند. سال دوم باورشان نمی‌شود که عملکرد دولت وارونه شده است و حالا دور دور دولتمرد است و جامعه در خدمت جان گرفتن هر چه بیشتر کاروبار دولتمردان! سال سوم مردم از حجم فشارهای وارده از یکسو و بدعهدی و خلاف شعار پیش‌روی دولت از سوی دیگر در حالت کما فرو می‎روند. تمامی سال چهارم هم که تمام توان مردم به اظهار ضعف و زمزمه نارضایتی از هر چه که هست سر می‌شود! مدعیان دولت بعدی این زمزمه‌ها را می‌شنوند. هر مدعی که بتواند از این زمزمه‌ها بهترین شعر و شعار را بسازد قطعاً فاتح انتخابات می‌شود و دور اول و دوم دولت جدید بی‌کم و کاست مثال دور دولت قبل آغاز می‌شود! آیا اینجا نیازی هست که بگویم چرا شعار هیچ دولت جدید شبیه شعار دولت قبل نیست؟

 

     در هر حال این شرح مختصری از کم و کیف تعامل میان ما ملت و دولت‌های ماست! با این نوع تعامل آیا طبیعی نیست که روزبروز بر مسائل جامعوی‌مان افزوده شود؟ با دریافت دو قطره در دور اول و بالاآوردن آن در دور دوم آیا انتظاری جز این باید داشت که حال و روز مردمان ما هیچ به خیر و خوشی نگراید؟! ...

پایان

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایتی اندر باب نظارت سازمانی
حسین شیران


     این روزها که بحث زلزله غرب کشور و ویرانی مسکن مهر و کم‌کاری عاملان و ناظرانش همه جا نقل محفل است من دیگر از هر چه حرف و حدیث مستقیم است درمی‌گذرم و تنها به کنایت به نقل به مضمون حکایتی اندر باب نظارت بسنده می‌کنم با این تذکر که نتیجۀ حاصل از این بحث معطوف به کل مسأله است و تنها به بخش مسکن محدود نمی‌گردد.

 

     گویند مردی مایه‌دار شیری داشت که بسیار عزیزش می‌داشت. در وصف این عزیز داشتن همین بس که بگویم با وجود تعداد زیاد خدمت‌گزارانی که داشت خود به میل خویش به تر و خشک‌ کردن شیر می‌پرداخت و خود به دست خویش خورد و خوراکش را می‌داد! اگر از او می‌پرسیدی با این همه خدم و حشم چرا این کارها را به دیگری نمی‌سپاری می‌گفت: "اشکالش چیست؟ ما به هم عادت کردیم!" اما واقعیت‌اش این بود که مرد به هیچ کس دیگر اعتماد نمی‌کرد تا شیر عزیزش را به دست او بسپارد! اگر هم یک ساعت و تنها یک ساعت صدایی از شیرش به گوش‌اش نمی‌رسید زود می‌پرسید: "این شیر را چه شده است چرا هیچ صدایی ازش برنمی‌آید؟" خلاصه به این قرار شیربازی و شیراندیشی شده بود کار هر روز و شب‌ این مرد!

 

     روزی از روزها چنین به نظرش آمد که شیر عزیزش بسی دچار ضعف گشته و هیچ از حال و حوصلۀ همیشگی‌اش برخوردار نیست. بلافاصله خود را مذمّت کرد که لابد خوب به شیرش رسیدگی نکرده است، حرف اطرافیان را هم گوش نکرده است تا که کار را به دیگری بسپارد! پس زود به فکر جبران افتاد و به تعجیل مردی از خدمتگزاران را مأمور ساخت تا کاملاً در خدمت شیر باشد و نگذارد به هیچ وجهی از وجوه آب توی دل شیر تکان بخورد! و بعد او را ملزم ساخت تا هر روز صبح یک عدد گوسفند تهیه کند و تا شب هر طور شده آن را به خورد شیر دهد تا که از ضعف درآید و خیلی زود به وضع سابق خود باز گردد. بارها هم تأکید کرد که این مهم‌ترین وظیفۀ کاری اوست. چندی به این قرار گذشت و مرد بی‌قرار هر روز شیر را می‌پایید تا مگر نشانه‌ای از بهبودی‌اش بازیابد اما بازنمی‌یافت. بتدریج دل‌واپس گشت و خدمت‌گزار را صدا کرد و از چندوچون کارش پرسید. او هم اطمینان داد که طبق قرار کارش را انجام می‌دهد و هیچ کسر و قصوری هم در کار نیست. با این حال مرد نتوانست به این قرار دل خوش کند پس مردی دیگری اجیر ساخت تا هم به او یاری‌ کند و هم ناظر کارش باشد.

 

     چندی دیگر هم به این قرار گذشت و باز هیچ تغییری در حال شیر حادث نشد که هیچ، تازه قدری هم بدتر شد! پس مرد سخت برآشفت و زود آن دو را خواست و از علت ماجرا پرسید و باز آنها هر دو اطمینان داند که هیچ مشکلی در کار نیست! هر چه بود این بار مرد قدری به کار آنها تردید روا داشت پس مصلحت آن دید که ناظری دیگر به کارشان بگمارد که کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند و بعد دوباره دل‌نگران به انتظار نشست. روزها یکی پس از دیگری از سر ‌گذشت و اوضاع شیر هیچ خوب نشد که نشد. هر سه مرد را فراخواند و این بار تک به تک بازخواستشان کرد. آنها هر سه شهادت ‌دادند که اوضاع کاملاً بر وفق مراد است و هیچ قصوری به هیچ شکل در کار هیچ کس وجود ندارد. طبق قرار شیر عزیز هر روز یک گوسفندش را تمام و کمال می‌گیرد و میل می‌فرماید؛ حال اینکه اوضاعش هیچ بهبود نمی‌یابد دیگر به خود شیر ربط دارد و نه هیچ یک از آنها!

 

     اما این حرف‌ها هیچ مرد مایه‌دار را آرام نمی‌ساخت. شیر عزیزش داشت از دست می‌رفت و هیچ تدبیری از او کارساز نمی‌افتاد. برای او تصور بی‌شیر زیستن هیچ ممکن نبود پس تنها کاری که می‌توانست انجام دهد این بود که باز کار مراقبت و نظارت را هر چه بیشتر قوت بخشد تا مگر نتیجه بگیرد. پس بار دیگر مردی اجیر کرد تا بر کار سه مرد قبلی به شدت نظارت کند و هر روز به دقت به او گزارش دهد. چندی هم به این قرار گذشت و این بار دیگر حال شیر بشدت وخیم گشت و سرانجام مُرد. مرد مایه‌دار بشدت از مرگ شیر عصبانی گشت و این بار رفت نزد قاضی و از هر چهار عامل و ناظر شکایت کرد. کار که به محکمه کشید هر چهار نفر از پشت هم برآمدند و نه فقط خود را مبرّا نشان دادند بلکه برعکس، خود ارباب را به تهمت‌زنی و افتراگویی و کسر ناجوان‌مردانۀ کارمزدشان متهم ساختند. قاضی هم چون ادلۀ کافی بدست نیاورد بنا را برتبرئۀ آنها گذاشت و تمام کارمزدشان را هم پس گرفت و رهایشان ساخت.

 

     روزی از روزها مرد اجیر اول به پیش مرد مایه‌دار رفت و گفت: ارباب اگر اجازه دهند آمده‌اند تا اعترافی بکنند. ارباب به او گفت برود پی کارش که بعد شیر دیگر هیچ چیزی برای او ارزش و اهمیت ندارد. با این وجود مرد اجیر پا پس نکشید و گفت: حداقل از باب آگاهی‌تان لازم است بگویم که شما بنده را اجیر ساختید تا هر روز یک عدد گوسفند به خورد شیرتان بدهم و من این کار را می‌کردم منتهی واقعیت اینست که یک پاچه از آن را برای خودم و خانواده‌ام برمی‌داشتم و سه دیگر را به خورد شیر می‌دادم. شما که به کار من شک کردید و ناظری بر کار من گماشتید بعد آن ناچار یکی خود برمی‌داشتم و یکی هم به او می‌دادم و دو دیگر به شیر می‌دادیم. و بعد که ناظر دوم را افزودید ناچار شدیم یکی هم به او دهیم و این‌گونه تنها یکی به شیر می‌رسید! ناظر سوم هم که از راه رسید آن یکی هم نصیب او شد و دیگر چیزی برای شیر نماند! اینگونه شد که شیر عزیزتان از دست رفت! اگر گذاشته بودید به قرار نخست کارها پیش برود اکنون نه خانوادۀ من گرسنه می‌ماند و نه شیر شما می‌مرد!

 

* نتیجه: در سرزمین دزدان افزودن بر تعداد ناظران، عملاً دزد را بر دزد مراقب گذاشتن است!

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, مسائل اجتماعی ایران, نظارت اجتماعی

[ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

کودکان کار

پریسا نقی پور

 

     در این کوره راه زندگی که خواسته یا ناخواسته در قبرستانی که بقولی در زبان محاوره آرامستان نام گرفته گذری می کنم. چشمم به قبری می افتد که انگار تازه صاحب مرحومی شده و نسبت به سایر قبور رفت و آمدهای زیادی دارد. مردم دور آنرا حلقه زدند کودکانی را بوسطه آب ریختن روی قبر می بینم که با چه عجله و رقابتی در حال تکرار کار خودشان هستن، که همچون پروانه به دور شمع دور این قبر می چرخند تا بابت کاری که می کنند پولی و اجرتی بگیرند. اگر به صاحب عزا بگویید که با این کار نوعی بدآموزی می کنید قبول نمی کنند چرا که معتقدند یکبار است و تمام مساله چندبار یا یکبار برای شما اتفاق افتاده نیست.

 

     وقتی کلی به قضیه نگاه می کنیم در جامعه می بینیم که کارهای بسیار بسیار سلف و دست پایینی موجبات رونق در کار و کاسبی می شود که کودکان ما بدون داشتن نوعی مهارت و مفید بودن در امر تولید همچون علف هایی هرز که از اطراف اشغال رشد می کنند که از یک طرف هیچ فایده ای به خود و جامعه نداشته و از طرف دیگر شغل های کاذبی را در بطن جامعه توسعه می دهند. پیشرفت کلی یک جامعه را طرز فکر کوچک شهروندان تشکیل می دهد. وقتی که ما بزرگترها منافع مادی و خصوصی خود را به منافع مشترک معنوی و ملی ترجیح می دهیم و اولویتی خاص قایل می شویم آینده کودکانی را می سازیم که باید کاسه بدست به این و آن باید گدایی کنند.

 

     ماهیت اصلی کار باید تولید باشد نه اینکه واسطه گری و دللالی، که هیچ نقش مثبتی در توسعه و رشد کار و سرمایه ندارد. بواسطه همین واسطه گری هاست که آحاد آن جامعه باید به بهره کشی از انسانهای پاک نهاد تن داده چرا که هیچ نقشی را در افزایش تولید ملی نخواهد داشت. بیایید از دوران کودکی فرزندانمان به دیده تکریم به آنها نگاه کنیم نه بهره کشی و استثماری که در آن همه علایق و استعداد های آنها باید نابود شود. کودکم کودک بمان! چون هنوز بزرگان آموزش مهارت های لازم زندگی را نتوانسته اند بخوبی یاد دهند. تا وقتی خودمان تن به کار نمی دهیم و از طفره رفتن از کار احساس شادمانی می کنیم بدان که هنوز اسیر هوا و هوس هایی هستیم که انگار در خدمت تنبلی و بیکاری هستیم که سودی بهمراه نخواهد داشت.

 

     باید از کودکی یادگرفت که آنچه موجبات ترقی و پیشرفت خانواده و جامعه و یا کشور می شود انجام کار مفید است که بتواند نیازهای اساسی جامعه را حل کند داشتن امنیت شغلی که بتواند فرد را در مقابل حوادث بیمه کند تا با خیال راحت زندگی نماید کودکی شروع فصل تلاش و سازندگی است از کودکی در پی شغلی که نتایج مفیدی داشته باشد نه شغل های کاذبی که چند صباحی دوام نمی آورند از خود نامی و یادی برجای نمی گذارند.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: مسائل اجتماعی ایران, کودکان کار, جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی

[ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۹۵ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش یازدهم

حسین شیران

 


باید باور داشت که تغییر در فرایندهای جامعوی

هیچگاه بدون تغییر در باورهای اجتماعی ممکن و میسر نخواهد بود.

نمی‌دانم در این سرزمین کی وقت آن خواهد شد

که به ارزش و اهمیت همراه بودن ارادۀ اجتماعی در تغییرات اجتماعی به اندازۀ کافی بها داده شود!


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش دهم

حسین شیران

 


اگر دیدید جوانی بر درختی تکیه کرده،

چرا فقط باید فکر کنید که عاشق بوده است و گریه کرده؟!

دستکم یک بار هم فکر کنید جامعه شناس بوده و از درد جامعه غرقاب گشته!


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش نهم

حسین شیران

 


به گزارش خبرگزاری ها امسال ۱۳۱ میلیون کتاب درسی برای ۱۲ میلیون و ۳۰۰ هزار دانش آموز چاپ شده است. ...

به نظر شما اگر بجای چاپ و نشر کتاب های درسی یکبار برای همیشه استفاده از لوح رایانه ای (تبلت) در مدارس اجباری شود

چه تغییرات کلی و جزئی در سطوح مختلف کشور ایجاد می شود؟


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش هشتم

حسین شیران

 


ای که گفتی زلزلۀ ۷/۷ ریشتری سراوان۱ تلفاتی نداشت چون مملکت مملکت امام زمان بود۲،

کاش می گفتی آنگاه که زلزلۀ ۶/۶ ریشتری بم۳ چهل هزار کشته بجای گذاشت آنموقع مملکت مملکت چه کسی بود؟! ...

و یا تو که گفتی همین دیشب حکم ریاستت را از دستان مبارک امام زمان دریافتی۴،

و یا همۀ شماهایی که با امام زمان آنگونه رفتار می کنید که با همسایۀ دیوار به دیوارتان،

ای کاش یکبار برای همیشه همه باهم می گفتید

آنگاه که اینگونه سخن می گویید

خود را و دیگران را و اساساً امام زمان را چه فرض می کنید؟! ...

 

جامعه شناسی شرقی نیمۀ شعبان ولادت حضرت امام زمان را به همۀ شیعیان جهان شادباش می گوید.

 

۱- ۲۷ فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۱۴
۲- شبکۀ خبر - ساعتی بعد از وقوع زلزله - یک مقام محلی
۳- ۵ دی ۱۳۸۲ ساعت ۰۵:۲۶
۴- شبکۀ دو - خبر ۲۰:۳۰ - «صرفاً جهت اطلاع»


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش هفتم

حسین شیران

 


اگر به ترس و به اندیشۀ مرگ است

که من اینگونه به موجودی چون خدا قائل می شوم و قرار می گیرم

پس مرا در همه عمر هیچ بی ایندو مباد!


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

 مروری بر نتیجه نظرسنجی جامعه شناسی شرقی

 

جامعه شناسی شرقی


 

     در رابطه با پرسش این نظرسنجی که مشخصاً جویای تعیین میزان نقش عوامل معین در مسائل جامعوی ایران از دیدگاه بازدیدگنندکان بود و است مطابق نمودار فوق از مجموع کسانی که تا به امروز (دهم آذرماه ۱۳۹۱) در این نظرسنجی شرکت کرده اند حدوداً ۹/۲۲ درصد عامل سیاست، ۸/۱۴ درصد عامل اقتصاد، ۶/۳۰ درصد عامل فرهنگ و ۷/۳۱ درصد هم عامل دین و مذهب را در این ارتباط دخیل دانسته اند. همانطور که مشخص است عامل اقتصاد در این میان کمترین و عامل دین و مذهب بیشترین سهم را بخود اختصاص داده اند. جامعه شناسی شرقی تجزیه و تحلیل بیشتر این یافته را به خوانندگان آگاه خویش وا می گذارد؛ بدیهی است که دوستان می توانند نظرات خویش را در این خصوص در ذیل همین عنوان در بخش نظرات درج کنند و از نظرات سایر دوستان هم باخبر شوند. 


     مسئله تأمل و تأسف برانگیزی که در این خصوص وجود دارد و کاملاً هم بچشم می آید مشارکت اندک دوستان در این قبیل نظرسنجی هاست! همانطور که ملاحظه می شود از زمان شروع این نظرسنجی (یعنی از نیمۀ خرداد ۱۳۸۹) تا کنون تنها ۲۸۴ نظر در این خصوص ثبت شده است و این یعنی تنها ۵/۰ درصد از کل کسانی که از سایت بازدید داشته اند توجه و اراده کرده اند که در نظر سنجی شرکت کنند و از آن کمتر هم در رابطه با نوشتارهای سایت نظر دهند و  این در حالیست که در کمتر از ۳۰ ثانیه می توان سوال را خواند و فقط با دو کلیک هم نظر خود را به ثبت رساند و هم از نظرات سایر دوستان باخبر شد! در هر صورت امید که در آینده با توجه و تعامل بیشتری از جانب دوستان روبرو شویم.

 

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: نظرسنجی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران, جامعه شناسی شرقی

[ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش ششم

حسین شیران

 


از ویژگیهای بارز ما ایرانی هاست

که در ناراست انجام دادن راستیها تبحری خاص داریم

همچنانکه در راست انجام دادن ناراستیها!


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

اینجا دانشگاه است؟!

 

این تصاویر همه از یک دانشگاه است! دانش + گاه! جایی که در آن تنها "استاد" پیدا می شود و "دانشجو"! دو مدعی ادب و فرهنگ و شخصیت در هر جامعه ای! ...

 

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 1

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 2

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 3

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 5

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 6

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 7

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 8

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 9

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 10

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 11

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 12

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 13

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 14

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 15

اینجا دانشگاه است- جامعه شناسی شرقی 20

 

با تشکر از دانشجویانی که این تصاویر را تهیه کرده و در اختیار "جامعه شناسی شرقی" قرار داده اند!

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, بررسی مسائل اجتماعی

[ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مجموعه نوشتارهای:

 

1- "دزدان سرزمین یا سرزمین دزدان"

2- "اینگونه مرا جامعه آموخت!"

3- "من در عذابم در عذاب!"

 

بزودی در جامعه شناسی شرقی

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی, حسین شیران, بررسی مسائل اجتماعی

[ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۱ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فقر شرقی Oriental Poverty

حسین شیران

 


در کوچه پس کوچه های شهر
مدتهاست که پارو بدست می گردم!
در متن "فقر شرقی" این شهر
پیوسته چشم بر درهای بسته و نیم بستۀ راست و چپم دارم ...
روز تمام است؛
با خودم می گویم:
کسی اگر پیدا شود که مرا به پشت بام خانه اش راه دهد،
به رایگان
حیات خانه اش را هم از برفها خواهم روبید!


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ادبیات, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش پنجم

حسین شیران

 


تفاوت انسان فرهنگی با انسان غیر فرهنگی در اینست که

اولی مدام به قانون می اندیشد مگر آنکه خلافش ثابت شود

و دومی مدام به خلاف می اندیشد مگر آنکه قانون دست و پاگیرش شود.


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

زخمهای من ، زخمهای تو!

 

پشت چراغ قرمز، پسرکی با چشمانی معصوم و دستانی کوچک هی داد می زد: آقا! آقا! چسب زخم! چسب زخم نمی خواهید؟ پنج تایش صد تومان!... شیشه را پایین کشیدم و گفتم: بیار پسرجان بیار! تمام چسبهایت را هم اگر بخرم نه زخمهای من خوب می شود و نه زخمهای تو!

(بر رسیده از یک دوست!)

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی ادبیات, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش چهارم

حسین شیران

 


در جامعه ای که فرهنگ آن اصلاح نشده باشد بنیاد همه چیز بر باد خواهد بود.


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۵ آذر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش سوم

حسین شیران

 


ایکاش اینگونه که یکریز بر شمار حاجیان جامعه افزوده می شود

بر اصالت معنویات آن هم افزوده شود.


 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش چهارم 

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

     تا اینجا ما تحت این عنوان سه بخش از این مجموعه نوشتار را سپری کرده ایم که هر کدام معطوف به نکته ای بودند؛ آن سه نکته را بار دیگر باهم مرور می کنیم و بعد ادامة بحث را پی می گیریم: 
     نکتة اول: آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه به معنا و مفهوم آن پرداخته شود از "مصادیق و موانع" آن گفته می شود.
     نکتة دوم: حالا مفهوم و مصداق و موانع آزادی هرچه که باشد این قضیه که "ایران آزادی هست یا نیست!" همیشه بدان قوّت و قطعیت و مطلقیتی که طرفین در "عالم سیاست" اظهار می کنند نمی باشد.
     نکتة سوم: حتی اگر بود و نبود آزادی در ایران مطلق انگاشته شود باز این اطلاق عموماً معطوف به بعد یا ابعاد خاصی است و قابل تعمیم به ابعاد دیگر نمی باشد.

 

     اینها را همه گفتیم تا برسیم به آنجا که از اول اساس بحث ما بود و آن چیزی نبود جز "مسئلة توجه افراطی به بعدی و غفلت افراطی از ابعاد دیگر!" و در این امتداد در نوشتار پیش گفتیم اگرچه در سه بعد سیاست و دین و انقلاب که بسی مورد توجه و حساسیت حاکمیت اند مردم بالطبع دچار محدودیتهایی هستند و عموماً کلیت مقولة آزادی هم از هر نظر محدود و محصور در این ابعاد است اما عوضش در ابعاد دیگر بویژه دو بعد اجتماعی و فرهنگی، سراسر ایران تقریباً غرق در آزادی است- البته اگر که حواسها از سیر و اسارت آن روی رها گردند و اندکی هم بر این روی بگسترند و هر آنچه در آن رخ می دهد را نیک ببینند!
 

     مطابق آنچه که در نکته اول گفتیم اگر بود و نبود آزادی معطوف به بود و نبود موانع باشد، که هست، بجرأت می توان گفت که "ایرانیان از نقطه نظر اجتماعی و فرهنگی، تکرار می کنم "اجتماعی و فرهنگی"، آزادترین مردمان روی زمین هستند!" و باز تکرار می کنم: "آزادترین مردمان روی زمین!" و این تمام آن چیزی است که از ابتدا در نظر داشتم بگویم! حالا اینکه چرا اینگونه است با نهایت تأسف باید گفت که مردم ایران بعنوان یک واقعیت عینی و غیر قابل انکار، اگر هم در ابعاد دیگر بطور نسبی بوده باشد در ایندو بعد بطور کلی، هیچ مانع و محدودیتی نمی شناسند و به انحاء مختلف در بستر بینوای این جامعه، هرکس هرچه دلش خواست انجام می دهد! ...
 

     این دیگر مسئله ایست که نشستن و هزار صفحه نوشتن ندارد چرا که کار هر روز و شب ما و تجربه یک عمر زندگی اجتماعی هر کدام از ماست! پس کافی است پیش از رد یا قبول این مسئله، به ذهن خود رجوع کنید و برگ برگ تجربیات زندگی اجتماعی خویش را ورق بزنید و بعد ببینید تا چه حد با این مسئله توافق دارید! و یا اگر تاکنون به هر دلیل به این مسئله توجه نداشته اید- که البته از نظر من امری بعید است، همین حالا در هر کجا که هستید- چون خوشبختانه و یا در اصل بدبختانه فرقی نمی کند که در کجای این خاک ذلت کش بوده باشید، با تمرکز بر روی این قضیه، اوضاع و احوال پیرامون خود را رصد کنید و بینید تا چه حد هنجارهای شفاهاً مورد توافق جامعه، عملاً مورد استناد مردم قرار می گیرند! ...
 

     و یا نه، اگر که فکر می کنید اوضاع نه چنان است که ما می نماییم، و یا خدایی نکرده از آنهایی هستید که تنها خود را دلسوز این میهن و مردم و مرز و بومش می دانید و بقیه، هر آنکس که نظری غیر از نظر شما داشته باشد، را مغرض و مزدور و مجنون می انگارید، هیچ مشکلی نیست، در آزمودن میزان تطبیق وقایع با حقایق و یا همان رفتارها با هنجارهای حاکم بر جامعه، خودتان همت بخرج بدهید و با درستی و دلسوزی خاصی که لابد برپایه ادعایی که می کنید دارید، در هر کجای این سرزمین بزرگ که هستید بپا خیزید و آرام آرام به سمت حوزه های درونی جامعه پیش بروید و از اول تا آخر مشاهدات عینی خویش را دستکم از یک روز زندگی اجتماعی خویش و یا حتی یک ساعت آن یادداشت کنید (چون هیچ فرقی نمی کند یک ساعت با یک روز یا یک ماه یا یک سال آن، کلاً یک تاریخ پشت این ماجراست) و بعد مستند به هر آنچه که خود دیده اید و دریافته اید تنها و تنها از برای خاطر خویش داوری کنید! ...
 

     در هر سه صورت اگر به این نتیجه نرسیدید که "ایرانیان از هنجارگریزترین مخلوقات روی زمین هستند" مسلمان نیستید اگر ارشادم نکنید و انسان نیستم اگر پیش پایتان سجده نکنم! تنها شاهد میان من و شما "خدا" و تنها شرط میان من و شما هم، "هنجارشناسی و واقع نگری" است! یعنی ابتدا شناختن هنجارهای حاکم بر جامعه و سپس بطور واقعی مطابقت دادن رخدادها با آنها؛ بر این پایه بر هر کجا و بر هر بعدی از ابعاد مختلف زندگی اجتماعی که می خواهید دست بگذارید- حالا من بدلایلی که قبلاً عرض کرده ام بویژه بر دو بعد اجتماعی و فرهنگی اش تأکید خاصی دارم، و بعد بر هر بخشی از آن، بر اساس میزان تطبیق رفتارها با هنجارها، نمره ای بدهید، سپس میان من و خویش حکمی صادر کنید! هرچه باشد من بر آن تابع خواهم بود! ...
      
                                                                                                            پایان

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - بخش دوم

حسین شیران

 


هیچ کس تمام حقیقت را نمی گوید

و هیچکس آنجا که دروغ می گوید تنها نیست!


 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۹ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش سوم 

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

نکتة سوم:
     حال فرض کنیم که واقعاً در ایران آزادی نباشد! یعنی بعنوان یک شق این ادعا را از جمع طرفدارانش چه در داخل و چه در خارج بپذیریم که در ایران بطور قطع- و نه حالا نسبی(اشاره به نکتة دوم)، خبری از آزادی نیست! باز در برابر این ادعا این پرسش پرسیدنی است که این قطعی گویی اساساً معطوف به کدام بعد از جامعه است؟ یعنی در کدام بعد یا ابعاد فقدان آزادی در ایران وجود دارد؟ این همان مسئلۀ محوری مورد بحث ما در این نوشتارهاست که اینک بجایی رسیده ایم که می توانیم در مورد آن صحبت کنیم.

 

     در واقع صحبت ما در این بخش پیرامون این قضیه دور خواهد زد که "حد و حدود آزادی در ابعاد مختلف جامعه یکسان نیست؛ ممکنست در یک بعد آزادی شدیداً محدود شده باشد اما در بعدی دیگر مردم تقریباً آزاد باشند!" در همینجا بلافاصله باید این نکته را یادآور شد که این هردو البته که نشانة ناسلامتی بوده و بعبارتی هر دو امری خارج از اعتدال می باشند؛ چرا که از نظر کارکردشناسی هیچ فرقی نمی کند نظام جامعوی گرفتار افراط بوده باشد یا تفریط؛ شرط سالم و پویا بودن هر جامعه ای بی گمان در اینست که همة ابعادش در اعتدال باشند و نه فقط یکی یا برخی؛ بسی جای تأسف است که تحقق این مهم برای جامعة ما تا بحال که یک آرزو بوده است و اینگونه هم که از سر و وضع جامعه برمی آید حالا حالاها همچنان در هیبت یک آرزو باقی خواهد ماند! مگر اینکه بست بنشینیم و کاری بکنیم! و این البته شرایط خاص خود را دارد! ...
 

     در هر صورت داشتم عرض می کردم که حد و حدود آزادی نسبت به ابعاد مختلف جامعوی متفاوت است؛ بر این اساس هرگاه که بگوییم در ایران آزادی هست یا نیست باید مشخص کنیم که منظورمان معطوف به کدام بعد یا ابعاد است! این درست که در نهایت، ابعاد متعدد جامعه در ارتباط باهم هستند و طبعاً بدلیل وابستگی به یک نظام از هم تأثیر می گیرند و بر هم تأثیر می گذارند اما بهرحال حساب هر کدام از آنها جدای از دیگریست و نمی توان کم و کیف یکی را به پای همه یا یکی را به پای دیگری نوشت! ... آزادی برای افراد یک جامعه تنها در یک بعد خلاصه نمی شود؛ مردم در ابعاد مختلف زندگی جامعوی خویش مانند سیاسی، اجتماعی، مذهبی، اقتصادی و فرهنگی می توانند آزاد باشند و یا نباشند! بنابراین این درست نیست که در زمینة آزادی ذهنمان معطوف به بعدی باشد و از ابعاد دیگر باز بماند! ...
 

     دلیل یادآوری این نکته خود معطوف به مسئله ایست که از همین باب گریبانگیرمان شده است؛ ما طی نکتة نخست این نوشتار گفتیم که آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه به معنا و مفهوم آن پرداخته شود از "مصادیق و موانع" آن گفته می شود؛ بر این اساس هرگاه که از بود و نبود آزادی سخن به میان می آید غالباً موانع و مصادیقی از آن در نظر گرفته می شود که در ارتباط مستقیم با حاکمیت هستند؛ از آنجا که ارزش و اهمیت و اولویت مسائل در چشم حکومتها یکسان نیست فلذا میزان توجه و حساسیت آنها به مسائل مختلف هم یکسان نخواهد بود؛ برخی ممکنست شدیداً مورد پیگیری و پیگرد واقع شوند و در مقابل برخی دیگر چندان مورد توجه قرار نگیرند! ...
 

     به تحقیق از این طریق است که مردم بمرور مصادیق و موانع آزادی شان را در جامعه ای که در آن زندگی می کنند می شناسند و رفتار جامعوی خود را بر اساس این شناخت تنظیم می کنند؛ آنها می دانند که هر فعل و خواسته ای که از نظر حکومت مجاز باشد مظهر آزادی است و هر فعل و خواسته ای که در برابرش مخالفت و مقاومت حکومت مسلم باشد مصداقی از نبود آزادی است! آنها هم که نمی دانند دیر یا زود این قضیه را می فهمند! و حب و بغض حکومت خود ضامن این فهمیدن است! ...
 

     اما باید گفت که حکومت تنها مدافع مصالح خود نیست؛ اگر چه این امر در اولویت کارهای آن قرار دارد اما در کنار آن و یا بهتر بگوییم بعد از تحقق آن، به مصالح دیگری هم می اندیشد و مطابق ایدئولوژی حاکم بر جامعه خود را ضامن آنها نیز می داند! اما از آنجا که الزاماً مصالح ملت و دولت و حکومت یکی نیست و نمونه های روشنی از آنها را در تحولات امروز جهان مشاهده می کنیم برخی - حالا نمی توان گفت کل ملت، ملاحظات این مصالح را هم در کنار مصالح حکومت موانع آزادی خویش بر می شمارند و در برابر آن موضع می گیرند! ...
 

     بر این اساس در ایران هم اگر بخواهیم موانع آزادی  را از نقطه نظر معترضان بشماریم باید بگوییم که اینها عموماً در سه بعد خلاصه می شوند؛ یا دین یا سیاست یا انقلاب! یعنی اگر ته ته ادعا را بخوانی متوجه می شوی که یا دین، یا سیاست، یا انقلاب، یا همه یا ترکیبی از آنها مانع آزادی تصور می شوند! ... این انقلاب هم که می گوییم بخاطر اینست که بعنوان یک واقعیت جامعوی مهم خودش یکپا بعد است! از یکطرف بنوعی هردو بعد قبلی را در برمی گیرد- در واقع برآمده از هردوی آنهاست (منظور دین و سیاست)، از طرف دیگر هم کلاً حسابش از هردوی آنها جداست! ... از این مسئله می گذریم که فی الحال از موضوع بحث ما بسیار دور است! ...
 

     در واقع تصور من براینست که ما اکنون در نقطه ای در مرز میان سیاست و جامعه شناسی گام بر می داریم؛ راستش هیچگاه ما تا به این اندازه به حریم سیاست نزدیک نشده بودیم! اما چه کنیم که اشتراکات موضوعی میان ما و آنها کم نیست و این خواسته ناخواسته لحن و حتی سنخ گفتگوها را بسیار بهم نزدیک و شبیه هم می کند! ... اما خوشبختانه دغدغه های یک جامعه شناس و یک سیاستمدار یکی نیستند و این می تواند ما را از این نقطة مرزی بسی دورتر سازد! در واقع از این نقطه می توان در جهات گوناگون قدم برداشت و این کاملاً بستگی دارد به نوع دیدگاه و قصد و غرضی که از پیش هر فرد می تواند داشته باشد! ... ما در آغاز این نوشتارها در این خصوص با شما سخن گفتیم فلذا از این نقطة حساس به همان سمتی می پیچیم که آنجا باهم طی کرده بودیم و آن چیزی نبود جز بررسی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مقولة آزادی از دیدگاه جامعه شناسی!
 

     این پیچش برای ما براحتی با یک پرسش برخاسته از موضع و دیدگاهمان میسر خواهد شد و ما را در مسیری که از پیش تعیین کرده بودیم قرار خواهد داد؛ گفتیم که موانع آزادی عموماً در سه بعد خلاصه می شوند؛ یا دین یا سیاست یا انقلاب! حال پرسش ما اینست: واقعاً چرا اینگونه است؟ یعنی حالیا در جامعة ما چرا کم و کیف همه چیز تنها ختم به این سه بعد می شود؟ چرا خوب و بد هر چیزی عموماً نسبت به این سه بعد سنجیده می شود؟ مثلاً گفته می شود که این مسئله با مبانی دین سازگار نیست؛ یا با مبادی سیاست سازگار نیست؛ و یا با آرمانهای انقلاب سازگار نیست! ... اما چرا کسی نمی گوید این مسئله با روح اجتماع سازگار نیست و یا با فرهنگ جامعه همخوان نیست؟! ...
 

     چرا و چگونه است که مردم کاملاً حواسشان به حد و حدود آزادی در زمینه های فوق هست اما هیچ کس چندان بهایی به حد و حدود آزادی در ابعاد اجتماعی و فرهنگی نمی دهد؟! مگر نه اینکه اجتماع ظرف است و مابقی مظروف؟! مگر نه اینکه هر چه عزیز است را لاجرم باید در این ظرف ریخت و پاسش داشت؟! ... مگر نه اینکه فرهنگ روح جامعه است و هرچقدر روح تعالی یابد قالب ارج می یابد و اوج می گیرد؟! پس چرا اینهمه بی توجهی را در حق ایندو بعد روا می داریم؟! ... چرا هیچ کس در این دو بعد مانعی در برابر خویش نمی شناسد؟! چرا هرچه در آن سه بعد دست و بال مردم بسته است (حال بهر نحو؛ خواسته یا ناخواسته) در رابطه با ایندو بعد باز است؟! چرا مردم در خصوص ایندو بعد تقریباً هیچ محدودیتی نمی شناسند و گاهی حتی در حد مطلق آزادند؟! بله آزادی در حد مطلق! باور نمی کنید؟! پس من شما را به مرور این آزادیها در نوشتار بعد دعوت می کنم!
 

     فعلاً همینقدر بگویم که اینها همه آنهایی هستند که من و شما و دیگران هر روز شاهدشان هستیم! اینها همه آنهایی هستند که روزگارمان با آنها گذشته و باز می گذرد! همه باهم و دست در دست هم مشغول بازآفرینی آنها هستیم! آری اینها همه آشنای ما هستند! امکان ندارد شما با آنها غریبه بوده باشید! شاید حواستان نبوده است! و این تنها تقصیر شما نیست! آنها هرگز در حد و حدود حواسمان نبوده اند! ...

 

 

ادامه دارد ...

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱ مهر ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناس شرق می گوید - 1

حسین شیران

 


جرمها در جریان هستند

اگر چه شما در جریان جرمها نیستید!


 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش دوم

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

نکتة دوم:    
     حالا مفهوم و مصداق و موانع آزادی هرچه که باشد (اشاره به نکتة اول) در این گفته که "ایران آزادی هست یا نیست!" باید گفت که مسئله بسی جای بحث دارد؛ یعنی باید دید آیا واقعاً قضیه به آن قطعیتی که طرفین می گویند می باشد و یا نه بهر صورت می تواند مراتبی از ضعف و قوّت نیز در آن مطرح و مکتوم باشد.


     پیش از هر چیز بگذارید ما موضع خویش را در خصوص این مسئله مشخص سازیم و آن اینکه نه فقط در مورد این قضیه بلکه در سایر امور جامعوی نیز باور ما بر اینست که قضایا همیشه بدان قوّت و قطعیت و مطلقیتی که در "عالم سیاست" اظهار می شود نمی باشند؛ حداقل به این خاطر که در این عالم برخی ملاحظات آشکار و نهانی وجود دارند که درست یا نادرست، خواسته یا ناخواسته، بهرحال نمی گذارند واقعیات جامعوی آنگونه که هستند نمایانده شوند! از اینروست که ما در مقام يك جامعه شناس در تمام مسائل جامعویی که از زبان سیاست بیان می شوند شرط تردید و تأمل را روا داشته همواره تلاش می کنیم بدور از قطع گرایی های این عالم، تنها با گرایش و دیدگاهی "واقع گرا" تا آنجا که می شود به حقیقت امور جامعوی نزدیک و نزدیکتر گردیم و این را در حقیقت، تنها راه اصولی مواجهه با مسائل جامعوی و حل و فصل آنها می دانیم.


     بر این اساس و در اين خصوص بواقع نقطه نظر جامعه شناسي بر اينست كه در ایران آزادی هم هست و هم نیست! شاید از نظر فلسفی "بود و نبود" همزمان یک مسئله ممکن نباشد یا از نظر سیاست حتی کوتاه آمدن جزئی در قطعیت موضوع هم جرمی نابخشودنی باشد، اما باید گفت که مسائل جامعوی ذاتاً از نوع مسائل فلسفی یا سیاسی نیستند که در آن واحد بود و نبودشان محال باشد و یا حدّ واقعشان با مبانی ایدئولوژیک سازگار نباشد! ... آزادی پیش از آنکه یک مسئله سیاسی و یا فلسفی باشد یک مسئله اجتماعی و جامعویست و مانند هر مسئله جامعوی دیگر لاجرم باید در ابعاد گوناگون-  و نه یک بعد غالب که همان سیاست باشد، مورد بحث و بررسی قرار بگیرد تا امکان داوری راستین در مورد آن محقق گردد. ...


     و این البته وظیفة جامعه شناس است که بنحو احسن از پس این قضیه برآید و گرنه اگر به سیاست باشد که تنها از نقطه نظر خویش به موضوع خواهد پرداخت و همه چیز را در ارتباط با خیر و صلاح خویش به پیش خواهد برد و نه "الزاماً" خير و صلاح جامعه! در اینصورت آنچه بر زمین خواهد ماند واقعیتهای ریز و درشت جامعه خواهد بود؛ چه بر خلاف جامعه شناسی که کلاً اساسش پرداختن به امور واقع است سیاست چندان بسته به امور واقع نیست و عموماً هر آنچه ایدئولوژی گفت بگو می گوید! ... در این امتداد ما در واقع به بحث پیرامون تفاوت دیدگاههای سیاسی و جامعه شناختی در مسائل جامعوی نزدیک می شویم اما از آنجا که در این خصوص در نوشتاری مجزا به بحث خواهیم پرداخت حالیا اینجا برای هرچه بیشتر روشن شدن این مسئله و تصریح و تبیین هر چه بهتر آن بحث خود را با یک مثال پیش می بریم؛
 

     فرض کنیم همین امروز اعتصابی در یک شرکت یا کارخانة داخلی حالا بهر دلیل رخ دهد؛ فردا- البته اگر دیر نباشد، این قضیه برای آنوریها خوراک ویژه ای خواهد بود برای "مشت نمونة خروار گرفتن" و وضعیت کشور را قرمز و اوضاع مملکت را سیاه نشان دادن! ... اما در مقابل، اینور ممکنست هیچ اشاره ای به این قضیه نشود، تو گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است! ... این نوع واکنش نسبت به یک واقعه در واقع همان سیاسی کردن مسئله است؛ در حالیکه همه می دانیم- حتی خود طرفین در گیر قضیه، که مسئلة جامعوی اعتصاب در یک شرکت در حقیقت امر و یا حداقل در وهلة اول یک مسئلة اقتصادی است و نه سیاسی؛ یعنی کارگران آن شرکت بر علیه نظام دست از کار نکشیده اند که جنبش آنها را سیاسی قلمداد کنیم؛ بلکه مبتنی بر دغدغه هایی که در خصوص حقوق یا مزایا و یا شرایط کاری خود داشته اند دست به اعتراضاتی زده اند و اگر خواسته های آنها مورد توجه قرار گیرد بلافاصله بر سر کار خویش برخواهند گشت! ...
 

     وانگهی گیرم که به فرضی بعید اعتصاب کارگران سیاسی بوده باشد (فرض بعید که می گویم بخاطر این باور است که بغیر از برخی نوادر روزگار بعید است- بویژه از انسان حسابگر امروز، که نانش تو روغن باشد و بعد دست به اعتصاب بزند! یعنی اگر نان شب کارگر تأمین باشد او حتی چشم سرکارگرش را هم فوت نمی کند چه برسد به صاحب شرکتش! حالا سران مملکت که جای خود دارند!) حالا اینکه اعتصاب و اعتراض در یک شرکت تا کجا می تواند مصداق نبودن آزادی در کل کشور تلقی گردد باید آنوریها پاسخ دهند! و یا انکار وقوع چنین امری تا کجا می تواند وضعیت کشور را آرام و نرمال نشان دهد باید اینوریها جواب بدهند! ... این هردو اطلاق گویی و دگرنمایی به یک ابزار و به یک شیوه شکل می گیرد(برخورد سیاسی) اما چون در میان تقابل ایدئولوژیک وجود دارد(تضاد سیاسی) در نتیجه پویش در دو سمت متفاوت نمود پیدا می کند(تظاهر سیاسی)!


     این مثال نمونه ای ملموس از کم و بیش سازیها و یا بهتر بگوییم هست و نیست سازیهای گوناگونی است که به انحاء مختلف در عالم پر تب و تاب و تنش سیاست رخ می دهد! محدود به اینجا و آنجا هم نمی شود! امری عادی و عمومی در سرتاسر دنیای سیاست است! ... اما در پاسخ به اینکه چرا اینگونه می شود- یعنی کار از واقع گویی می گذرد و به دگرگویی می رسد، همینقدر بگوییم که ملاحظات سیاسی مختلف، بدیهی است که انعکاسات متفاوت بلکه متقابلی از یک موضوع می آفرینند! به بیانی دیگر انعکاس یک قضیه در چشم گروههای مختلف سیاست الزاماً همانی نیست که در واقع امر اتفاق افتاده است؛ عموماً هرکس از جبهة عقیدتی خویش به مسائل می نگرد و مبتنی بر آن نظر می دهد! در نهایت هم اینگونه می شود که یک مسئله جامعوی از حد واقع و معمول خود خارج شده، بنوعی گرفتار "قضیة همه یا هیچ" می شود! ...
 

     حالا ما اینجا به یک نمونة خنثی اشاره کردیم اما خوانندگان آگاه حتماً در زمانها و زمینه های مختلف به مسائلی از این نوع برخورد کرده اند و تأثیر آشکار ملاحظات سیاسی بر انعکاس متفاوت یک واقعیت جامعوی را بکرّات تجربه کرده اند! ... بطور کلی می توان گفت که در عالم سیاست امور واقع چندان مبنا نیستند بلکه این ایده ها و ایدئولوژیها هستند که مبنا و مرجع و مقیاس هر عملی هستند و چون اینها غالباً قطعی و جزمی هستند چندان مجالی به طرح اصل نسبیت نمی دهند! اظهارات اطلاقگرایی همچون "آزادی هست" یا "نیست" را هم باید نتیجة چنین روندی دانست! در حالیکه کانون توجه جامعه شناسی دقیقاً بر وقایع جامعویست و نه الزاماً تفاسیری که به تبعیت از ایدئولوژیها از آن ارائه می شود! از این نظر می توان گفت که هم آن کس که از آنور داد می زند:"هیچ چیز بر وفق مراد نیست!" و هم این کس که از اینور ادعا می کند:"نه! همه چیز بر وفق مراد است!" هر دو به یک اندازه از واقعیت دورند! ...
 

     واقعیت چیست؟ با در نظر گرفتن جمیع جهات واقعیت اینست که نه به تمامی آنگونه است که آنها می گویند (سیاه سیاه) و نه به تمامی اینگونه است که اینها می گویند (سفید سفید)! ... در نهایت باید گفت که همه چیز نسبی نسبی است و هیچ چیز مطلقی در زندگی جامعوی انسان جز ذوات فراانسانی وجود ندارد! پس چه نیکوست در شرایطی که همه چیز بطور نسبی در شرف تغییر است و بهرحال دوره ها یکی پس از دیگری دورشان تمام می شود و داوری شان به آیندگان محول می شود، با خویش و خلق و جامعه و جهان راست بودن و از هرگونه مطلق گویی و اطلاق گرایی پرهیز کردن و واقعیت را آنگونه که هست دیدن و پذیرفتن و بر اساس آن عمل کردن! و نه چشم بر وقایع بستن و هر آنچه خواست ایدئولوژیهاست داد زدن! ...
 

     شاید اين خواسته بزرگي باشد از سياست و سیاستمداران، چه متأسفانه سیاست را چشمان سیاه و سفید بینی است متأثر از ایدئولوژیها که چندان مجال آن نمی دهد طیفی وسیع از وقایعِ میان ایندو هم به چشم آید! (البته امیدوارم این حرف بین خودمان باشد و به گوش اهالی سیاست نرسد و موجب آزردگی خاطرشان نشود! آنوقت ممکنست ما هم مصداق آن سیاه و سفید بینی شویم! ... گفتم که رابطة ما با سیاست کلاً شکر آب است! ...) اما حداقل از خويشتن خويش كه مي توانيم چنين انتظاری داشته باشيم که در دنیای نابسامانی که احتمال هرچیزی می رود در هرحال "چشم بر طیفها داشته باشیم و نه تنها بر قطبها"!! ...
 

     دلیل اصلی تأکید ما بر "حقیقت گرایی و واقع گویی" و پرهیز از هرگونه "عقیده گرایی و دگرگویی" در مسائل جامعوی خود متکی بر این اصل است که در جدالهای عقیدتی و ایدئولوژیکی اصولاً نمی توان و نباید هم به این سادگیها به تقاعد و توافق خوش بین بود! چه به تحقیق، تاریخ با تمام هیکل سرخ و سیاه خویش خود گواه ماست که تا حالا هیچ کجا اینگونه آنگونه نمایی ها جواب نداده است و به یقین باز هم نخواهد داد! از روابط میان افراد بگیرید تا روابط میان اقوام و احزاب و مذاهب و ملل و دول مختلف، هیچ کجا از اینکار نتیجه ای عاید نشده است مگر کش دادن قضیه و بالا گرفتن کشمکش و جنجال و هیاهو و جنگ و خونریزی و خلاصه مسائل و مصائبی از این قبیل که تا جا داشته از این باب بر سر بشریت فرود آمده است! ...
 

     در اینگونه مسائل تا حالا نوعاً نه زن تسلیم شوهر شده است، نه چپ تسلیم راست شده است، نه شیعه تسلیم سنی شده است، نه ایران تسلیم آمریکا شده است و یا کلاً برعکس! ... شما فراز و نشیب و افت و خیز و حتی ترک مخاصمه و یا از بین رفتن یک طرف را هرگز به حساب تسلیم و تابع شدن او مگذارید! خاموش کردن و یا خاموش شدن یک طرف به معنای قانع کردن و یا قانع شدن او نیست! میان اینها تفاوت بسیار است! حتی گاهی بیشتر از تفاوت دیدگاههایی که خود منجر به تقابل می شوند! ...

 

ادامه دارد ...

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

نقدی بر نوشتار "كوروش كبير و پان تركيسم"

حسین شیران

 

     آنچه در ادامه خواهید خواند نقطه نظراتی است در خصوص  نوشتاری با عنوان "کوروش کبیر و پان ترکیسم" از نویسنده ای ناشناس که اخیراً در یکی از پایگاههای نشر کتاب الکترونیک۱ برای برداشت و تبادل نظر مراجعین گذاشته شده است. قابل ذکر است که نوشتار حاضر اساساً برای آن پایگاه نوشته شده و در آن نیز درج شده است اما از باب اهمیت موضوع اینجا نیز برای مطالعه خوانندگان محترم "جامعه شناسی شرقی" درج می گردد- البته با اندکی تغییر که لازمه تکمیل بحث احساس می شد. همراهان بزرگوار "جامعه شناسی شرقی" می توانند علاوه بر ارائه نظرات خویش در این خصوص، برای مشاهده این اثر و شرکت در مباحثات مربوط به آن به آدرس اینترنتی درج شده در پایین صفحه مراجعه کنند و دیدگاه خویش را با دیگران در میان بگذارند.

 

بنام او که با تمام بی مهریها باز تنهایمان نمی گذارد!
دربارة نوشتار "كوروش كبير و پان تركيسم"۲و برخی نظراتی که پای آن نگاشته شده است سخن بسیار است اما بنده سعی می کنم فراتر از هر چیز بعنوان یک ایرانی و فروتر از هرکس بعنوان یک جامعه شناس نقطه نظرات خود را در دو بخش خلاصه کنم تا مصداق زیاده گویی نگردد: بخش اول عرائضم مربوط به مدیریت وبسایت است و بخش دوم آن خطاب به نگارندة ناشناس این نوشتار. اما در هر دو مورد روی خطابم با شما خوانندة محترم خواهد بود. در مورد مديريت محترم وبسايت البته که باید به پاس فعاليتهاي علمي- فرهنگي شان و نیز فراهم ساختن این گفت و شنودها نهایت امتنان را داشت اما حقیقتاً اهمیت موضوعی که بدان پرداخته اند ایجاب می کند که با حفظ حرمتها به ایشان یادآور شویم که به بحث كشانيدن مسائلي از اين قبيل بخصوص در نزد ما ایرانیان بيش از آنكه جلوه اي از آزادي بيان باشد به مزايده گذاشتن نزاع و ناسزاگویی است؛ من واقعاً نمی دانم دوستانِ "صاحب نظر" از مفهوم آزادی بیان چه برداشتی دارند اما حقیقتِ این مفهوم کریمه هرچه که باشد مطمئناً آزادیِ نابجاگویی و ناسزاگویی نخواهد بود! ...

 

     و بعد اینکه به اشتراک گذاشتن نوشته اي از نويسنده اي "ناشناس"، درج عنوان جذب كننده و تهييج كنندة "جنجالي" در لينك آن و بالاتر از همه درج "نخستين نظر"۳در قالبي بسيار احساساتي و غير عقلاني آنهم "منتسب" به هموطني ترك برای شروع بحث، همه نوعی بالا بردن نرخ این نزاع می باشد ... همة اینها اگر چه می توانند نمادي از مهارت ایشان در گستردن فضایی باز برای گفت و شنود در مورد موضوعاتی داغ باشند اما قضیه فقط به همینجا ختم نمی شود چه باید ایشان گوشه چشمی هم به نتایج و دستاوردها داشته باشند! ...
 

     اینکه می گویم منتسب به هموطنی ترك بخاطر اینست که ایشان بهتر از هرکس دیگری می دانند که در دنیای مجازی شناسه ها خود محل تردید هستند چه برسد به ناشناسه ها! ... یعنی که آن نظر همانقدر که می تواند از یک هموطن ترک باشد بهمان اندازه "می تواند" از جانب خود ایشان یا من یا هر هموطن غیرترک دیگری هم باشد! ... در هر صورت ما حالا خوش بینانه فرض می کنیم که آن نظرِ نومید کننده واقعاً از یک هموطن ترک باشد، آیا ایشان (منظور مدیریت محترم وبسایت) تصور نمی کنند که آغاز گفت و شنودها با چنان نظر ناسنجیده ای تا چه حدّ می تواند در ایراد نظرات بعدی "اثر سوء" داشته باشد! ... اگر ایشان به جنس نظراتی که در همین مدت کوتاه در پای این نوشتار آمده است توجه کنند خود متوجه خواهند شد که دستاورد این مباحثه چندان بر وفق مراد نیست ... مگر آنکه منظورشان چیز دیگری باشد در آنصورت شرایط کلاً فرق خواهد کرد! ...
 

     ایشان نباید فراموش کنند ارزش کارشان زمانی بر همه روشن خواهد شد که موضوعاتی که برای مباحثه انتخاب می کنند در کل باعث تهییج "عقلانیت" افراد شود و نه "احساسات و تعصب" آنها! چه لابد خود می دانند آنچه که ما سخت بدان نیازمندیم همانا عقلانیت است و نه احساسات و تعصب! چه در این زمینه نه تنها هیچ کم و کسری نداریم بلکه همچنانکه ملاحظه می فرمایید از بس زیاده داریم که در هر فرصتی هم که پیش بیاید بلاتأمل به صادر کردن آن می پردازیم! ... به تصور حقیر نقطة سیاه محاورات و مباحثات ما و به تبع آن علیل و ابتر ماندن روابط اجتماعی ما ایرانیان در اینست که هرگاه بخواهیم نظر بدهیم سریعاً آنچه را که سر زبانمان است بیان می داریم ... سر زبان چه می تواند باشد جز نیک پرورده ای از حب و بغضهایمان که زودتر از هر چیز دیگری هم بذهنمان خطور می کند! ... در حقیقت نظر باید مسبوق به فکر و اندیشه باشد تا ارزش گفت و شنود و بحث و بررسی داشته باشد! و گرنه در مورد کسی که خیلی راحت کوروش باستانی را بی شعور خطاب می کند- انگار که لات محلة شان را خطاب قرار می دهد، و یا کسی که ترکها را اقوام سرگردانی می خواند۴- انگار که خود ساکن و مرکز عالم است، و یا آنکسی که ترکها را غیرعاقل می شناسد۵- انگار که خود عقل کل است، چه می توان گفت؟! ...
 

     ما نه! خود ایشان در نظراتی که پای این نوشتار چیده اند قدری تأمل کنند و بعد بفرمایند اصولاً در برابر آنگونه اظهار نظراتی که تعصب و تنفر در آنها موج می زند چه می توان گفت جز مقابله به مثل؟! ... و بعد خود قضاوت کنند اینکه برخی زبانشان آنگونه چرخیده است تا چه حدّش بخاطر اینست که از همان راهی رفته اند که ایشان پیش پایشان گذاشته اند! باز اگر ایشان فکر می کنند که از این نوع گفت و شنودها چیز قابلی عاید ما و فرهنگ ما می شود تصریح کنند به چه ترتیبی تا دیگران نیز روشن شوند؟ ... اما من به گواهی تاریخ به ایشان اطمینان می دهم که "جنگ بر سر تعصب و عقيده هيچگاه پاياني نخواهد داشت اما تماشايش چرا!" ...
 

     حال به بخش دوم عرائضم می پردازم که مربوط است به نویسندة ناشناس این نوشتار "جنجالی"؛ ایشان آنسان که روشن نموده اند این نوشتار را در نقد و ردّ نوشته ای از "آیتان تبریزلی" نگاشته اند- کسی که حرفها و طرز تلقی هایش مشخصاً خاطر ایشان را آزرده و سخت خشمشان را برافروخته است! ... من اصلاً قصد ندارم وارد مناقشات ایندو و یا امثال آنها شوم بدلایلی چند از جمله اینکه تحققاً از هر چه "پان" و "ايسم" است گریزانم؛ و بعد اینکه اصولاً ايسمها را بمثابة بند و بستهایی می دانم که چشم و گوش انسانها را مي بندند و آنها را در مسيرهايي از پيش تعيين شده هدايت مي كنند ... هم از اینرو خدا می داند که نمی خواهم- بلکه در اصل روا نمی دانم، هیچ انسانی پیدا شود که عقلش را مغلوب حس و تعصبش سازد و در این دنياي درندشت با چشم و گوشی بسته راه سپارد! ... چه یقین دارم که از اینگونه انسانها هیچ نفعی عاید علم و ادب و فرهنگ و جامعه و بشریت و حتی خود خودشان نمی شود! ... 
 

     و بعد اینکه اساساً ورود به میدان کشمکش ایسمها را ازبرای قانع کردن یک طرف یا هر دو طرف امری بیهوده می دانم و برای همین شما خوانندگان محترم را خطاب قرار می دهم و با شما سخن می گویم و مدیریت محترم وبسایت را نیز به یاری می طلبم تا دست در دست یکدیگر در دنیایی که روزبروز کوچکتر می شود و همه بهم نزدیکتر می شوند به همایی بیندیشیم و به همپایی و همسازی و از این افکار بچگانه و نابارورانه عمیقاً بپرهیزیم! ... نه اینکه زمینه ای فراهم سازیم برای آتش افروزی چند ناآگاه از شرایط جامعه و جهان تا زیر سایة فریبندة آزادی ابراز عقیده، هرکدام هرچه می خواهند بار هم کنند! ... هر آدم عاقلی می داند که بسیاری از امورات عالم جبری اند و در آنباره ها آدمی واجد هیچ اختیاری نیست! بهرحال یکی در قلب نیویورک چشم بدنیا باز می کند و دیگری در بطن سومالی! یکی در توکیو یکی در تهران یکی هم در طرابلس! یکی ترک بدنیا می آید و دیگری لر و کرد و بلوچ و عرب و هندی و ... یکی سفید و یکی سیاه و زرد و قرمز و ...
 

     اصالت هرکس در آنی است که هست و هرآنکس که دوران کودکی و جهالت را بسلامت پشت سر گذاشته است به این راحتی ها به خود اجازه نمی دهد که به اصالت دیگری توهین بکند چرا که می داند نه او نه خودش و نه هیچ فرد دیگری اساساً در کسب اصالتی که بدان افتخار می کنند دخیل نبوده اند و بر تَرک آن هم اختیاری ندارند و حتی اگر هم داشتند اینکار نه تنها فایده ای برای آنها نداشت بلکه آنها را به "هیچ اندر هیچ" تبدیل می کرد! ... خلاصه در رابطه با امثال ایشان و آیتان حرفهای زیادی برای گفتن وجود دارد اما نه الزاماً با خود آنها که متأسفانه چشم و گوش بسته گرفتار "ایسم" هستند بلکه با آنها که نظراً و عملاً از هر بند و بستی آزادند! هم برای بیش شنیدن جا دارند و هم برای بیش دیدن! ... به گمان حقیر آنها که فکر می کنند تنها آنچه آنها می گویند درست است و لاغیر، در عالم اندیشه، حکم پیرمردانی را دارند که روزگار چشم و گوشهایشان را بسته و فقط امکان فک زدن را برای آنها باقی گذاشته است! ...
 

     همچنین آنهایی که فکر می کنند همه چیز را می دانند و نیازی به بیش آموختن ندارند خود با زبان خود اعتراف می کنند که ظرف وجودشان آنقدر کوچک بوده است که با نخستین قطرات دانش لبریز شده است و دیگر امکان بیش افزودن ندارند! و گرنه کیست که نداند علم عالم را نهایتی نیست! ... این را به خودم به ایشان به آیتان و به هرکس دیگری که می خواهد در عالم اندیشه راهرو باشد گوشزد می کنم تا اندکی هم برای نیوشیدن حرفهای دیگران تحمل و تأمل بخرج دهیم! ...
 

     نگارندة "کوروش کبیر و پان ترکیسم" که در قالب منتقدی متعصب ظاهر شده اند اما هیچ نام و نشانی از خود بجای نگذاشته اند خوبست بدانند- و مطمئن باشند که دانستن، هیچ ضرری ندارد و ایشان هم اگر غیر از این تراوشات ایسم زده، دانسته ای دیگر دارند مبادا که از ما دریغ فرمایند، نقد نوشتن آدابی دارد که بر منتقد است آنها را نیک بجای بیاورد تا از اصول و اساس خارج نشود؛ قلم زدن در حوزة نقد کار آسانی نیست! ... آثار انتقادی بدلیل لحن كلامي که در آنها بکار می رود، اغلب براحتی جهت حق و حقانیت را بجانب منتقد منحرف می سازند و از این لحاظ تقریباً دست رقیب را خالی می گذارند! ... از بزرگتر مثال می زنم تا ایشان خود حساب کوچکترها را بکنند! ما مسلمانان از قرآن محکمتر دیگر نوشته ای نداریم، چه آنرا از خالق آسمانها و زمین می دانیم که علمش فوق تصور ماست؛ اما شما ببینید وقتی یکی از همین پیرمردها یا ظرف پرشده هایی که بالاتر توصیفشان رفت پیدا می شوند و نقدهایی بر آن می نویسند چقدر بر آدم تأثیر می گذارند؛ آنسانکه- از گوش خدا دور، با اینهمه ایمان و اعتقادی  که به آن داریم آدم وسوسه می شود آنرا برای همیشه بربندد و از ردیف کتابهایش خارج کند! همچنانکه خیلی ها اینگونه کردند و بی تحقیق و تفحص شتابان افتادند پی آن پیرمردها! ...
 

     حال ایشان بفرمایند در اینگونه موارد درستش چیست؟ با یک کتاب از راه بدر شدن یا با چندی گرفتار ایسم شدن؟ ... وقتی در مورد قطعیاتی مانند خدا و قرآن چنین اتفاقی می افتد دیگر نوشته های امثال من و ایشان و آیتان که بسی جای خود دارند! ... باید در نظر داشت که در اینگونه موارد ممکنست یک حق تنومند تنها با یک فوت کوچک بر باد رود! و اگر منتقد بی توجه به حق و حقوق دیگران، تنها به پاس حقوق خویش قلم زند که دیگر منتقد نیست منتقم است! ... آنجا که می گویند نقد هنر است نظر به این مسائل می گویند و گرنه مشتی بد و بیراه نثار مخالف کردن که هنر نیست! ...
 

     می خواهم بگویم که این نوع "تأثیرگذاریهای نامتعادل" در ذات نقد است برای همین بر نقد، اصولی چند معین کرده اند تا منتقدان با رعایت کردن آنها خواسته یا ناخواسته از اوج هنروری بر حضیض غرض ورزی سقوط نکنند!  البته که این مجال نه جای کلاس گذاشتن است و نه بنده جواز و صلاحیت چنین کاری را دارم؛ اما همینقدر در حد آموخته هایم با ایشان بگویم که پیش از هر چیز بر منتقد است که اثر مورد نقدش را هم ضمیمة کارش بکند و اینگونه شرط انصاف را بجای آورد و در نهایت پس از ارائة نظراتش، امر خطیر قضاوت و حکم کردن را به خوانندگانش محول سازد و نه اینکه طرح و بسط و بند آنرا یک تنه خود بعهده بگیرد و با قبول این زحمات، خوانندگانش را یک عمر مرهون درایت و دانایی خویش سازد! ... مگر آنکه مورد انتقاد چیزی شناخته شده باشد در اینصورت البته که ایشان با ارجاع خوانندگان به آن می توانند از این مهم معاف گردند! و گرنه انتقاد از یک اثر در نبود آن، کم از نکوهش یک فرد در غیاب او نیست (غیبت ادبی)! ایشان فکر می کنند چه تعداد از این جماعت آیتان مورد نقدشان را می شناسند یا آثار او را بر روی طاقچه هایشان دارند؟ این لطف را ایشان باید در حق ما می کردند که نکرده اند! ...
 

     و بعد اینکه بر منتقد است که با صداقت تمام اثرش را مزیّن به نام و عنوان خویش سازد ... اينكار غير از اينكه نشانة جرأت و جسارت منتقد است مضافاً حرفه اي بودن او را مي رساند! با اين شرايط اثر در مورد هرچه كه باشد از ارزش و احترام نسبي برخوردار خواهد بود چه بطور مشخص بيانگر نظرات نگارنده اش خواهد بود و از آنجا که نقدِ هیچ کس آخرین نقد نخواهد بود منتقدان دیگر این امکان را خواهند داشت که بدانند نقدشان مشخصاً متوجه کیست و در رابطه با چه چیز با چه کس مباحثه می کنند! ... وگرنه نقدی که در آن از منتقدش خبری نباشد در بهترین حالت چيزي بيش از یک شب نامه نيست! همه هم مي دانيم كه اساساً شب نامه چيست و به چه كار مي آيد! ...
 

     کلاً کلام یا می باید متکی به ذات خویش باشد و این خود البته شرایطی دارد که حالا حالاها فراتر از دسترس من و امثال ایشانست؛ و براستی تنها در اینگونه موارد است که می توان مستقل از متکلم به خود کلام پرداخت! ... و یا باید منتسب به گوینده اش باشد تا بتواند از ارزش بحث برخوردار باشد! ... وقتی اینجا ما نمی دانیم این اثر متعلق به چه کسی است و از هویت و نام و نشان او هم هیچ اطلاعی در دست نداریم چگونه می توانیم در مورد او و اثرش بحث و گفتگو کنیم و نظر بدهیم! ... این اثر رهاشده ایست در میان! بی نام و نشان! اما توفنده و کوبنده! گاهی اعتراض! گاهی فریاد! گاهی فحش! و گاهی توهین! ... همه همچون تیرهایی از بطن تاریکی به روشنای محفل اصحاب نظر! ...
 

     از اینرو این اثر اگرچه با همت مدیریت این پایگاه به جایگاهی نه شایستة خویش ارتقا یافته است اما در حقیقت چندان شایستگی آنرا ندارد که بطور جدی مورد نقد واقع شود! با اینحال از آنجا که بهرحال این اتفاق افتاده است و موضوع هم کاملاً واجد اهمیت می باشد در ادامه بطور خلاصه به نکاتی چند اشاره می کنم و از سر بحث می گذرم!
 

     1- پیش از هر چیز دوست دارم این نکته را به خویش و به آیتان و به آن ناشناس و به هرکس دیگری که در این میان زبان به سخن می گشاید یادآور شوم که اساساً  این بازي با نام و نشان بزرگان نیست که بزرگي مي آورد! سرّ بزرگ گشتن را هرچه که هست انگار که بزرگان دانند و گرنه هر رهروی، به راه نیفتاده می توانست بزرگ گردد و به بزرگان پیوندد! ... بازی با نام بزرگان به ننگ می انجامد نه نام! از اين لحاظ همانقدر برخورد عقيدتي آيتان با كوروش اشتباه است كه برخورد ناشناس با بابك! ... ممکنست آنها ناراحت شوند اما خوبست بدانند اساساً این خصلت کودکان و افراد نابالغ است وقتی که باهم درگیر می شوند بلافاصله تلاش می کنند پای بزرگان را هم وسط بکشند! ... در واقع کار اینها نوعی "یارگیری از بزرگان" است! فرانگران هم کوروش و هم بابک و هم امثال آنها را در یک نظر ایرانی می دانند و به ایرانی بودن خود هم افتخار می کنند اما فرونگران به یارکشی از آنها می پردازند و هم خود را خسته می کنند هم نام بزرگان را به خستگی هایشان می آلایند! ... "وقتی در صلح می توان همه چیز داشت چرا برای بدست آوردن یک چیز باید به جنگ برخاست؟!" ...

 

      2- ناشناس در نخستین سطر زبان گشایی شان به نقد آیتان، نوشتار وی را فاقد "ساختار علمی" قلمداد می کنند؛ ما که آن نوشتار را ندیده ایم و نمی توانیم قضاوت کنیم؛ اما در مورد خودشان احتمالش بیشتر است که این واژه را ناسفته در بیاناتشان آورده باشند و گرنه می بایست جلوه های علم بودن یا حداقل شمه ای از علم نمودن را خود در نوشتار خویش به نمایش می گذاشتند تا عیار کار دست آیتان بیاید! اما چه کنیم که ایشان بهر دلیل متأسفانه از چنین نمایشی دوری گزیده اند! ... بهرحال اگرکه بپذیرند ما این را به حساب فروتنی ایشان می گذاریم! ...


     3- باز در ارتباط با بند فوق، امثال من و آیتان و ناشناس باید حواسمان باشد همینکه چهار تا سند تاریخی و چند نقل قول که "بی گمان از هر نوعش پیدا می شود" در نوشتارهایمان آوردیم خیال نکنیم که ساختار علمی را رعایت کرده ایم و حق تحقیق را نیک بجای آورده ایم! ... رعایت اصول علم به تعدد نقل قولها نیست بلکه به سیر نتیجه گیری و نوع استدلالیست که در آن بکار می رود! ... به این مسئله دوباره باز خواهم گشت!
 

     4- و بعد امثال من و آیتان و ناشناس از عادتهای ناپسندی که داریم یکی هم اینست که تا یک چیز را از یک کسی یا یک جایی یاد می گیریم فوراً با قوت و اطمینان هرچه تمامتر آنرا فریاد زنان به کل تعمیم می دهیم! ... اینکه خود را هم جزو این قماش می دانم مبادا فکر کنید که در فاز شکسته نفسی هستم! ابداً، همین نوشتار مرا هم اگر یک کاربلدی بخواند چه بسا سخت مصداق این گفته گرداند! در واقع این تقریباً یک معضل عمومی میان ماهاست! اینکه در صحبتها و نوشته های ما اظهاراتی از قبیل "هیچ کجا چنین چیزی نوشته نشده است! ... در هیچ سندی ندیده ام چنین باشد! ... شما اگر می توانید یک سند به من نشان بدهید! ... کجای دنیا چنین چیزی وجود دارد! ... " بکرّات بچشم می خورد نشانه ای از این امر است! ما باید بکوشیم همیشه و در هرجایی در حد دانش خود سخن بگوییم و گرنه قطعی گویی های آنچنانی اغلب به سطح سواد ما نمی خورد! ... بیایید باور کنیم اینگونه گویشها آنهم در حوزة علوم انسانی بنوبة خود نوبر است! آنها که عمرشان را صرف مطالعة آثار بدیع جهان کرده اند بدان قطعیتی که ما سخن می گوییم نمی گویند! ... بهرحال باید نشست و دید چرا بزرگانی همچون ویل دورانت که تنها فهرست منابعی که از آن استفاده کرده اند خود یک کتاب قطور می شود به آن قطعیتی که ما نوقلمها سخن می گوییم سخن نمی گویند! ...
 

     5- ناشناس در کمال تعجب و تأسف از مسیری حرکت می کنند و در آن گرد و خاک بپا می کنند که آیتان را بدلیل رفتن از آن محکوم و منفور می دارند! در واقع کار ایشان به این می ماند که آیتان را بدلیل پتکی که در دست دارد و با آن همه را می کوبد توبیخ و تکفیر می کنند بعد خودشان آن پتک را از دست ایشان گرفته و بهمان شدت بلکه محکمتر از آن- چون بهرحال منتقد ایشان هستند، بر سر او و دیگران می کوبند! کار آیتان اگر سیاه کردن فارسها و سفید داشتن ترکان باشد کار ناشناس هم درست عکس آن اما بسی فراگیرتر از آن، سیاه کردن همه و سفید داشتن فارسها می باشد! و البته که هیچکدام به ذات خویش تقصیر ندارند چه این خود در ذات تخاصم ایسمهاست ... با اینحال تنها گناه ایشان اینست که چشم و گوششان را بسته و "فقط آنچه را که ایسمهایشان بهشان یاد داده یا از آنها می خواهد داد می زنند!" ... اما برای آنها که از هرچه ایسم هست گریزانند چه فرقی می کند یکی برآید و ایسمی را براندازد و پرچم ایسم خود را برافرازد! از اینرو ما بنوبة خود پان ترکیسم را همان مقدار مطرود می دانیم که پان فارسیسم را! ... ما بهر طریق از آنها که بسی عاقلتر از ما بوده اند یاد گرفته ایم که "محکوم کردن ایسم با ایسم خود محکومترین محکومهاست!" ...
 

     6- در تأیید و تکمیل بندهای فوق حالا که نوشتار آیتان را نداریم بی آنکه طرف او را بگیریم تنها برای به تصویر کشیدن سست بودن استدلالات ایسم زده ها به نوشتار ناشناس استناد می کنیم که اینک پیش رو داریم! ایشان چنین استدلال می کنند که: - چون نام بابک ترکی نیست پس بابک ترک نبوده است! در نتیجه ایشان پارسی بوده اند! (لطفاً به سیر استدلال توجه فرمایید!) با اینحساب من که نامم حسین است باید عرب باشم! یا اینکه حالا دارم با شما فارسی صحبت می کنم و فارسی می نویسم باید فارس باشم! عذر می خواهم اما نوع شناختی که ایشان به خوانندة شان می دهند چیزی بیش از این نیست که هر مردی که روسری سرش بگذارد زن است یا هر زنی که سبیل بگذارد مرد است! ...
 

     - چون خارجی ها در آثارشان بابک را ایرانی= پارسی قلمداد کرده اند پس بابک نه ترک بلکه پارسی بوده است! با اینحساب هرگاه یک خارجی پیدا شد و مطابق عرف بین الملل به یک تبریزی یا سنندجی یا ایلامی یا اهوازی یا سیستانی یا مشهدی یا گلستانی یا رشتی گفت "ایرانی"، همة آنها می شوند ایرانی= پارسی= تهرانی و قومیتشان در یک چشم بهم زدن بر باد می رود! ... با این استدلال آیا نباید گفت ایشان یا در درک دو مفهوم "قومیت و ملیت" مشکل دارند و یا اینکه ایندو مفهوم را بهر نحو در تقابل با یکدیگر می بینند! ...
 

     - چون نامهای جغرافیایی زمان بابک ترکی نبوده اند پس زمان بابک ترکها در آذربایجان سکونت نداشته اند! با اینحساب هم حالا که سرتاسر ایران نامهای شهرها و کوچه ها و خیابانها و میدانها و پارکها و جنگلها و ... یا عربی هستند یا فارسی، لابد همة کشور یا عرب اصیل عربستانی است یا فارس اصیل تهرانی! ... ایشان باید بدانند که از همین طرز تلقی هاست که برخی در قومیتهای مختلف کشور می رنجند و سراغ پانها و ایسمها می روند! ...
 

     - چون معتصم خلیفة عباسی ترکزاد بوده است پس قیام بابک بر علیه اعراب نبوده است بلکه بر علیه ترکها بوده است! با اینحساب آیتان که به گواهی ایشان پان ترکیسم است و فکر می کند بر علیه شوونیسم فارسی مبارزه می کند خبر ندارد که در واقع دارد بر علیه خود ترکها فعالیت می کند چون حالیا رهبر ایران خود ترک است! ... با این نوع استدلالات است که ایشان در نتیجه ایکه آخر سر در چند سطر می گیرند هرچه علم و تحقیق و تفحص است را یکجا شرمندة خویش می سازند و یک تنه هرچه "تناقض" است را رو می کنند و هرچه شک و شبهه است را کنار می زنند و آخر سر می فرمایند "بابک ایرانی است!" من نمی دانم چه کسی و با چه رویی در مورد این قضیه شک داشته است که ایشان بخودشان این زحمت را داده اند! اگر آیتان بابک را غیر ایرانی دانسته اند باید بدانند که در ذات خویش مشکلاتی دارند که ابتدا باید به رفع و رجوع آنها بپردازند و بعد به رفع و رجوع مسائل تاریخ و جامعه همت بگمارند! اصلاً من نمی دانم ایشان یا هرکس دیگر می خواهند بابک و قلعة به آن استواری و عظمتش را بردارند و کجا تشریف ببرند!

 

     بابک اگر بابک است بخاطر جایگاه واقعی خویش است که بابک است! حالا اینکه آیتان می خواهد او را به باکو یا آنکارا ببرد و ناشناس می خواهد او را به تهران بیاورد هر دو به یک اندازه اشتباه می کنند! من به هر دو اطمینان می دهم که بهرنحو زیر فشار این قلعة سر بفلک کشیده له و لورده خواهند شد! ... قلعه بابک همیشه در کلیبر آذربایجان ایران بوده و باز هم خواهد ماند! ... اما اینکه یک تبریزی دوآتشه بابک را اصالتاً ترک بداند و در شرایطی که حکومت پارسی فعلیِ ایران، بابک را بعنوان یک دلاور ایرانی اصلاً تحویل نمی گیرد و حتی نام قلعة بابک را به "قلعة جمهوری"(؟!) تغییر می دهد تا نام بابک از زبانها بیفتد، به ایستادگی و دلاورمردی بابک در مقابل فسق و فجورهای اعراب در ایران افتخار کند و پنهان از چشم حکومت برای او جشن زادروز بگیرد بعد ناشناس=کارشناس محترم برآشوبند و بر آن ایراد بگیرند و بگویند اینکار تناقض است و مصداق "بیگانه پرستی" است (؟! کدام بیگانه؟!) و بعد با درایت و سنجشگری تام قیاس بفرمایند که اینکار به این می ماند که یکروز یک اسرائیلی برای یاسر عرفات جشن زادروز بگیرد(؟!) چه می توان گفت جز اینکه از کشته مرده های پانها و ایسمها جز این برنیاید؛ چشم و گوش بسته پا به میدان اندیشه گذاشتن! لوای تعصب را علَم کردن و تعقل را سر به سنگ احساسات کوفتن! کوروش را باختن و بابک را آویختن! ...
 

     من نمی دانم ایشان منطبق بر کدام چیدمانهای نظری به این نتیجه رسیده اند که نسبت یک ترک تبریزی با بابک را با نسبت یک اسرائیلی با یاسر عرفات قیاس کنند (آنهم اسرائیلی با فلسطینی و نه بالعکس) و بعد منظورشان از ترکیب "ارتودکس یهودی" چیست (چه بنده تا آنجایی که می دانم ارتودکس یکی از سه شاخة عمدة مسیحیت است نه یهودیت! مگر اینکه ناشناس منظور دیگری داشته باشند! یا من در اشتباه باشم!) اما هرچه هست همچنانکه پیشتر گفتم من هرگز قصد ورود به بحث و جانبداری از یک طرف را ندارم ... چرا که می دانم چه به آیتان رو کنم چه به ناشناس در هردو حال بازنده ای بیش نیستم چه وقتی راهی هست که می توانم از آن همه چیز داشته باشم چرا برای بدست آوردن یک چیز به جنگ برخیزم! ... اینکه به نوشتار ناشناس هم استناد کردم اولاً بخاطر این بود که نوشتار آیتان را نداشتم و بعد اینکه مستند به نوشتار ناشناس می خواستم نشان دهم که استدلالهای مبتنی بر ایسمها غالباً بدلیل خاموش ساختن چراغ عقلانیت آنقدر سست از آب در می آیند که حتی ارزش گفت و شنود را هم ندارند! بویژه آنجا که پردازندگانشان هم ناشناس باشند! اینگونه استدلالات هیچگاه راه بجایی نخواهند برد! چه اگر یکی هم درست از آب درآید ایسمهای مقابل، استدلالات چندی مقابل آن خواهند نشاند! ...  فراموش نکنیم که در این دنیای کهنه و ایسم مدار برای هر عقیده ای می توان صدها شاهد دور و نزدیک آورد اما آنچه مهم است در این میان، اینست که اساساً در کشمکش میان ایسمها هیچ گوش شنوا و هیچ ذهن پذیرایی وجود ندارد! و این همان سرّ پایان ناپذیری جدال ایسمها با یکدیگر است! 

 

پانوشتها:
1- منظور وبسایت پربار "تاریخ ما" یا همان "کتابخانه انی" می باشد. دوستداران کتاب الکترونیک بخصوص کتابهای تاریخ باستان بد نیست به این وبسایت سری بزنند.

2- برای برداشت این نوشتار و مشاهده نظرات ارائه شده در مورد آن به آدرس اینترنتی سایت فوق مراجعه کنید.

3- نخستین نظر اینست: "کورش بی شعوری بیش نیست که شما احمقها اونو بزرگ کردین بزرگان واقعی ترکان غیور هستند که شما رو محافظت کردند و شما حالا دارین اونا رو به سخره می گیرید." !

4- خطاب به این نظر: "با عرض سلام لازم به ذکر است ترک ها اقوام سرگردانی بودن که همراه مغول ها دست به کشتار های زیادی زدند" !

5- خطاب به این نظر: "خب البته ترکن دیگه نباید انتظار داشت کوروش رو بشناسن عقلشون هنوز اونقدر بزرگ نشده." !

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, کوروش کبیر, مسائل اجتماعی ایران

[ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

درباره آزادی؛ بخش اول 

آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟! 

 بررسی جامعه شناختی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مسأله آزادی در ایران

 

      اندر احوالات جامعه حالا دیگر کمتر کسی را می توان یافت که از اینهمه همهمه و هیاهویی که پیرامونش برپاست چیزی به گوشش نرسیده باشد! ... این هیاهوها که گهگاهی هم به هلهله تبدیل می شوند عموماً ازآن "آنوریها" هستند و این همهمه ها هم که بیشتر در قالب زمزمه جاری هستند و البته گاهگداری هم تبدیل به هیاهو می شوند کلاً ازآن "اینوریها"! ... آنوریها که "مترصّدانه" چشم دوخته اند به اینور و هر اتفاقی که اینجا بیفتد زود در بوق و کرنایش می کنند که بله ال است و بل است و خلاصة خلاصه اش اینکه "ایران آزادی نیست!" ... اینوریها هم که- بخصوص از نوع خوش باورهایش، "متوقّعانه" چشم دوخته اند به آنوریها و مدام تو گوش همدیگر و علی الخصوص سخت باورها، زمزمه می کنند که: دیدی! دیدی! خوب راست می گویند دیگر! (منظور آنوریها)، بفرما! آن از ال و این از بلش! ...


     اینکه می گویم ال است و بل است و به مصادیقش اشاره نمی کنم اولش بخاطر اینست که همه چیز معرف حضور است و حقیر چه بگوید که جناب نشنیده باشد؛ با این سلطة سنگین صنعت ارتباطات بر جوامع بشری و با این نشانه گیریهای رسانه ای دقیق و گسترده، حالا دیگر گوش همه پر است از این همهمه ها و هیاهوها! ... حالا اگر کسی در این میان پیدا شد و نسبت به همه چیز اظهار بی اطلاعی کرد باید گفت که یا خیلی خیلی زرنگ است از آن نوع خاصّ ایرانی اش و یا کلاً از مرحله پرت است باز از نوع خاصّ ایرانی اش! ... و این هردو نه بدرد همصحبتی ما می خورند که برایشان اندر احوالات جامعه یا هر چیز دیگر سخن بگوییم و نه بدرد جامعه می خورند و نه حتی در اصل خودشان بدرد خودشان می خورند! ... اینها را که بگذاریم کنار، باقی همه، خدا را شکر، بسی آگاه و فهمیده اند و کلاً خوب می دانند که خودشان و جامعة شان کجای کارند و دور و برشان چه می گذرد! ... 
 

     بعدش هم- باور بفرمایید این حال راستین درونم است که بیان می دارم، بیشترش بخاطر اینست که حوصلة بازگویی این گونه مکرّرات را ندارم! چه کنم که حالم از هرچه سیاست و سیاست بازیست بهم می خورد! راستش را بخواهید (این را آرام تو گوشتان "زمزمه" می کنم؛ چه در  اجتماعِ انسانها نه همیشه راست گفتن به سرانجام خوب منجر می شود و نه همیشه دروغ گفتن به سرانجام بد! ...) "حالیا آرزوی دنیایی را در سر می پرورانم که در آن سیاست نباشد و اختیار هیچ چیزی در این دنیای درندشت دست سیاست بازان و سیاستمداران نباشد!" ... حالا با این چنبرة سنگینی که این غول بی شاخ و دم قرنهای متمادی بر سر جوامع بشری زده است آیا چنین امر فرخنده ای اساساً ممکن خواهد بود یا نه، بماند برای بعد! ... بهرحال نمی دانم این چه سرّیست که اغلب جامعه شناسان با سیاست میانه ای نداشته اند و ندارند و خوب البته سیاست هم با آنها میانه ای نداشته است و حالا هم ندارد! پس می شود گفت که یکجورهایی این به آن در! اما از آنجا که حالیا بحثمان بر سر چیز دیگریست این سخن نیز می گذاریم تا وقتی دگر!
 

     اما اینکه تو این وسط- یعنی میان اینهمه همهمه و هیاهویی که بر سر آزادی جاریست، حرف ما چیست عرض می کنم خدمتتان! منتهی پیشتر باید این نکته را یادآور شوم که نقطه نظر ما- نه فقط در این نوشتار بلکه در سایر نوشتارهایی که در وبسایت "جامعه شناسی شرقی" منتشر می شوند، اساساً جامعه شناختی است؛ یعنی اینکه ما بمناسبت حرفه و تخصصی که در چارچوب آن فعالیت می کنیم و تعهدی که در این زمینه بر خود محوّل و مسجّل می داریم "همه چیز را در ارتباط با نفس جامعه مورد طرح و نقد و بررسی و سنجش قرار می دهیم و نه برعکس"؛ بر این اساس "آنچه برای ما مهم است به یقین وحدت و سلامت و پیشرفت کلیت جامعه است"؛ از همین رو آنچه در نظر ما خوب و عزیز و زیباست طبعاً هر آن چیزیست که سیر و صیرورتش در این راستا باشد و آنچه از نظر ما زشت و منفور و مطرود است قطعاً هر آن چیزیست که سیر و صیرورتش در خلاف این راستا باشد و یا مانع این پویش باشد! حالا هرچیز و هرکسی که می خواهد باشد! ...
 

     در کل ما هرچه خواستنی است اعم از قدرت و ثروت و صحت و سلامت و زیبایی و نیکی و پاکی و پیشرفت و ... برای جامعه می خواهیم؛ چرا که "ایمان ما بر اینست که هر آنچه ازآن افراد است الزاماً برای جامعه نیست اما هر آنچه ازآن جامعه است در کل برای همة افراد است!" و با این باور متقن در عین حال که خود را مکلّف می داریم، از دیگران نیز تقاضا بلکه در اصل انتظار داریم همه باهم در کنار اینکه (و نه الزاماً بجای اینکه) شب و روز بفکر قدرت و ثروت و پست و مقام و منصب خویش و راحتی و آسایش خانوادة خویش باشیم اندکی هم بفکر اعتلای نام ایران و ایرانی باشیم؛ آنهم تنها بعنوان "سرزمین ادب و فرهنگ و رفاه اجتماعی"  و نه چیزی دگر! ...
 

     چرا که خوب می دانیم آنگاه که از ایران و ایرانی به نیکی یاد نشود ما هرچه که باشیم مصداق مشت نمونة خروار خواهیم بود؛ مگر اینکه کلاً ایرانی بودن خود را انکار کنیم که در اینصورت به یقین به "هیچ اندر هیچ" تبدیل خواهیم شد! اما اگر در سرسرای تاریخ و در سراسر دنیا ذکر خیر ایران و ایرانی باشد ما حتی اگر هیچ چیزی هم نداشته باشیم تنها به صرف اینکه ایرانی هستیم خیلی چیزها خواهیم داشت! ... خنک آنروز که "همه باهم و در کنار هم" به "درک" این مهم نائل گردیم! اما حالیا موانع بسیاری بر سر راهمان است که تا آنها را یک به یک نشناسیم و بر آنها فائق نگردیم تنها یادی از این خواسته آنهم در قالب آرزویی دیرین بر قلبها و ذهنهایمان سنگینی خواهد کرد! ... و چه بسیار خواسته هایی از این قبیل که سالهای سال تنها و تنها یادی از آنها در میان ما بوده است! همچون حرفها و حدیثهای کلان در میان لبهای همیشه جنبان و همچون بادهای وزان در میان برگهای همیشه لرزان! ... تا بوده چنین بوده اما بسی جای امیدواریست که با آگاهی و عمل و شکیبایی زینپس نه اینچنین بلکه آنچنان گردد! ...
 

     این نکته ذکرش از این باب ضروری بود که شما خوانندة محترم از پیش تا آنجا که می شود از موضع فکری ما آگاه گردید و تا برگرفتن مقصود اصلی نوشتار، از این منظر به مباحث مطروحه نظر بیفکنید، یعنی که همواره در نظر داشته باشيد كه در اين نوشتارها در نهایت امر، کم و کیف هر چیزی با تمامیت جامعه سنجيده مي شود و ارج و قرب و منزلت آن هم تنها با این محک مشخص مي گردد و نه در هیچ مرتبه ای پایین تر از آن با منافع بخش یا بخشهایی از آن! ... و گرنه با کوچکترین بیان نارسا و کمترین واژة نابجایی که بهر دلیل ممکنست در لابلای نوشتارهایمان پیدا شود- حال از سر خامی و ناآزمودگی و کم دانشی و یا هر چیز دیگری که شما تصورش را بکنید، و یا با اولین نشانه ای که به هر چیز پیش ساخته ای بخورد- بخصوص در شرایط فعلی جامعه، ممکنست که خواسته یا ناخواسته راه بجایی ببرید که ما را هیچ نشانی از آن نبوده و نیست! در اینصورت حاصل کار جز عقیم ماندن ارتباط اجتماعی حاضر و دور افتادن از اهداف آن چیز دیگری نخواهد بود! ...
 

      بهر حال آنچه مسلّم است ما در این وبسایت کوچک و نوپا- که البته حداکثر تریبونی است که در حال حاضر می توانیم داشته باشیم و در بهترین حالتش جز ستارة کوچک و سوسوزنی نیست که در آسمان پرستاره و بی کران دنیای مجازی جایی برای خود دست و پا کرده است، چه راست و چه ناراست تنها حرفهای خودمان را می زنیم و از موضع و نظرات خودمان دفاع می کنیم! ... در هیچ کجا هیچ کدام از طرفین تخاصمات نه به فکر و ذکر و خطاب و عتاب ما احساس نیازی دارند، نه اهمیتی می دهند و نه اصلاً می دانند و می شناسند که ما که هستیم و کجا هستیم و چه می گوییم و از چه می گوییم! آنها بی توجه به حرفهای من و امثال من سخت گرم کار خویش اند و اسب مراد خویش می رانند! ...
 

     پس چه اهمیتی دارد که ما حتی اگر بخواهیم هم طرف یکی را بگیریم! طرف ما همچنانکه گفتیم تا باشد و باشیم تنها جامعه است! جامعه است که اگر خوش باشد ما هم خوشیم و اگر ناخوش باشد ماهم ناخوشیم! همچنانکه اکنون چنین است! و از اینروست که ماهم ناآرامیم و ناآرام هم باقی خواهیم ماند تا جامعه در ساحل امن آرام بگیرد! و این به زمان نیاز دارد و اما نه صرفاً گذشت زمان بلکه زمانی آمیخته با کار و کار و کار توأم با شکیبایی و شکیبایی و شکیبایی! ...
 

     نظر به روحیة غیر سیاسی مان  هم قصد در آمیختن با هیچ کس و هیچ فرقه و هیچ ارگانی را نداریم! در واقع نه زور چنین کاری را داریم و نه حال و حوصله اش را! اتفاقاً با چنین روندی از بن و بیخ هم مخالفیم! چه این هرگز با نوع فکر و عقیده و هدفی که اختیارش نموده ایم سر سوزنی هم همخوانی ندارد! ... ما طالب همکاری عمومی هستیم یعنی که به "همراهی و همیاری همگان" اعتقاد داریم چرا که بعقیدة ما این تنها راهی است که می تواند ما را به آن خواسته ای که در پیشش گرفته ایم یعنی "پاکی و پیشرفت همگانی در بستر جامعه ای امن و آگاه" رهنمون سازد! و این چیزی نیست که همینک و بمناسبت موضوع و یا احیاناً از باب سجاده به آب کشیدن به ذهنمان رسیده باشد! این همان خواسته ایست که از اول طلایه دار راه ما بوده و است و اگر اندکی سر فراگیرید ملاحظه خواهید فرمود که متن این خواسته از همان ابتدا در قسمت سر این وبسایت بلاوقفه در حال رژه رفتن است تا هم بر ما و هم بر دیگران کاملاً مشخص باشد که چه می گوییم و بدنبال چه هستیم! ...
 

     بنابراین بر شماست که هر آنچه در این نوشتارها می خوانید را تنها با تمامیت و کلیت جامعه بسنجید و نه هیچ چیزی فروتر از آن! و احیاناً اگر ما نیز از سر غفلت و یا عادت از آن منحرف شده باشیم بلاعفو و بلادرنگ بر ما متذکر شوید! چه اين خود جزو اركان باور ماست كه اساس همه چیز بر انعکاس است؛ هم دیدن و هم شنیدن و هم شناختن و هم درک کردن! ما هر اندازه که می گوییم علاقه مندیم تا چند برابر آن بشنویم! بنیادِ "هم اندیشی و بازاندیشی" خود بر همین گفت و شنودهاست، پس تردید نکنید که نظرات و تذکرات عالمانة شما در هر صورت مایة بازاندیشی و باروری افکار و اندیشه های ما خواهد بود! ...
 

     حال که این نکات را باهم طی کردیم اکنون بر سر موضوع اصلی خویش یعنی بحث پیرامون مقولة آزادی در ایران باز می گردیم؛ صورت کلی مسئله ای که در این نوشتار مورد بحث ماست اینست: "آیا واقعاً ایران آزادی نیست؟" بدیهی است که بررسی جامع و واقع این مسئله نه با یکی دو نوشتار ممکن خواهد بود و نه اساساً کار یکی دو نفر می باشد؛ بهرحال مقولة آزادی تا به امروز بحثهای زیادی را مصروف خود داشته است و هنوز هم که هنوز است توافق چندانی بر روی مفهوم و مصادیق و موانع آن در جوامع بشری به چشم نمی خورد! "جامعه شناسی شرقی" هم ادعای چندانی در این خصوص ندارد جز اینکه در این خصوص چند نکته قابل ذکر می داند که در ادامه یک به یک بدانها می پردازد.

 

نکتة اول:
     آزادی از جمله مفاهیمی است که پیش و بیش از آنکه در مورد معنا و مفهوم آن صحبتی شود و توافقی حاصل گردد به مصادیق و موانع آن پرداخته می شود؛ بخصوص در عالم سیاست! آنچه که ما در قالب جنبشهای آزادیخواهانه در بستر جوامع بشری مشاهده می کنیم خود مؤید این امر است که بیشتر به ابعاد عینی و تجربی و عملی مقولة آزادی توجه می شود تا به ابعاد فکری و ذهنی و نظری آن! از این مسئله شاید بتوان به این نتیجه رسید که "هرگاه افراد به مانع یا موانعی در برابر تحقق خواسته هایشان برخورد می کنند مصداقی از فقدان آزادی در می یابند و فریاد آزادی خواهی سر می دهند!" ... این گفته اگرچه برآمده از واقعیتهای جامعوی است اما همیشه نمی تواند دربرگیرندة حقیقت باشد؛ حداقل به این دلیل مبرهن که خواسته های افراد ممکن است هرچیزی باشند، حتّی خلاف آنچه حقایق جامعوی (منظور ارزشها و هنجارهای مورد استناد جامعه) تعیین و تأیید و تکلیف می کنند! اگرچه مبتنی بر این تصور که خودِ حقایق جامعوی هم مطلق نیستند و نمی توانند هم باشند، گاهی می بینیم که مردم عملاً برعلیه کل و یا بخشی از حقایق مورد استناد جامعة شان نيز قیام می کنند- آنچنانکه این روزها در خیلی از کشورهای منطقه حتی دنیا این مسئله را بچشم می بینیم! در واقع آنها حالا دیگر حقایق موجود جامعه را بعنوان مانعی بالفعل در برابر خواسته های خود تصور می کنند! ...

 

      بهرحال این نکته توقفکده و تأملگاه مهمّی بوده و است در مسیر آزادی خواهی که واقعاً تا کجا می توان به خواسته های آزادیخواهان بها و مجال داد! در برابر این مسئله صف بندیهای عمده ای از جانب اندیشمندان شکل گرفته است که در دو قطب مقابلش،گروهی طرف افراد را گرفته اند و به نفع آزادیهای فردی رأی داده اند و گروهی دیگر جانب جامعه را گرفته اند و در برابر آزادیهای فردی حد و حصرهای معینی مشخص کرده اند! ... اما همچنانکه گفتیم مبارزان و آزادیخواهان در سراسر دنیا کمتر به این مباحث نظری می اندیشند و بیشتر در بعد عینی و عملی آن و در ارتباط با مصادیق و موانعی که به چشم می بینند تلاش می کنند! در میانِ این همهمه و هیاهویی که در سراسر دنیا بر سر آزادی برپاست، اگر از تک تک افرادی که گاهی تا سرحد خشم و از جان گذشتگی در راه آزادی می جنگند بپرسید "مفهوم آزادی چیست؟" شاید اغلب نتوانند در بیان، پاسخ قانع کننده ای به شما و حتی خودشان بدهند! دلیلش هم اینست که آنها عملگرند و بیشتر به آنچه که عملاً در زندگی اجتماعی شان حس و تجربه می کنند توجه دارند تا به آنچه که از نظر من و شما باید فکرش را می کردند و لابد نکرده اند؛ اساساً آنها کاری هم به اینکه من و شما و یا دیگران چه می اندیشیم ندارند! ... آنها شاید در پاسخ به سؤال شما مشت گره کردة شان را نشان بدهند، یا اسلحة شان را، یا قطره خونی را که بر پیراهنشان و یا بر زمین ریخته! یا هر چیز ملموس دیگری را و با جرأت و شهامت بگویند آزادی یعنی این! ...
 

     این یعنی که در آن برهه آنها بیشتر ترجیح می دهند عمل کنند تا فکر، و به بیانی دیگر مبارزه کنند تا مذاکره! حتی اگر مذاکره ای هم باشد قطعاً بر سر مصادیق و موانع آزادی خواهد بود و نه معنا و مفهوم آن! ... با این حساب بهترین زمان برای گفتگو دربارة آزادی- آنهم در همة ابعادش اعم از معنا و مفهوم و مصادیق و موانعش، انگار که پیش از بپا خاستنهاست! در این شرایط است که اهمیت جامعوی فکر و اندیشه و تدبیر در بهترین شکل، خودش را نشان می دهد و گرنه آنگاه که مبارز برخاست- حال چه بحق و چه به ناحق، شاید دیگر برای اندیشه و گفتار و گفتگو اندکی دیر شده باشد! ... نتیجة نكتة اول اینکه عموماً هرجا که هیاهویی بر سر آزادی بالا گرفت باید که حواسهايمان بیشتر معطوف به مصادیق و موانع آن باشد تا معنا و مفهوم آن! چه ممکنست در این شرایط هیچ صحبتی از مفهوم خود آزادی در میان نباشد و یا اساساً هیچ ایده و انديشه ای از آن دیگر قانع کننده و آرام کننده نباشد- شاید به این دلیل که ديگر موسم باور گذشته باشد، درحالیکه بطور قطع در آن میان وجود مانع یا موانعی بر سر تحقق خواسته یا خواسته هایی مطرح است که برای اقدامات بعدی باید به دقت مورد شناسایی و آسیب شناسی جامعوی قرار گیرند؛ با اندکی تسامح شاید بتوان گفت که در اینگونه موارد "صحبت، بیشتر بر سر آزاد بودن است تا آزادی!" و در آزاد بودن بیشتر "بود و نبودِ" یک مانع مطرح است تا معنا و مفهوم آن! پس ما هم در ادامة بحث خویش به این بعد از آزادی توجه داریم یعنی مصادیق و موانع آزادی و نه الزاماً معنا و مفهوم تئوریک آن!

 

ادامه دارد

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی آزادی, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه شناسی در تنوره داغ ارزیابی   Sociology In The Hot Flue Of Evaluation

حسین شیران

 

     برخی بر این باورند که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد نظریه است و بر این نظر چنین اصرار و استدلال می ورزند که در تاریخ صد و هفتاد و چند سالة این علم- یعنی دقیقاً از زمانیکه واژة جامعه شناسی بر زبان اگوست کنت جاری شد تاکنون، چیزی بیش از چند نظریه و مکتب از این علم دیده نشده است. راستش را بخواهید تاحدودی راست هم می گویند! جامعه شناسی - دستکم تاکنون، جز مجموعه ای از نظریات و مکاتب چیزی بیش نبوده و هنوز هم نیست! تازه این یک روی قضیه است و روی دیگرش که بسی شنیدنش از آنهم ناگوارتر است اینست که حتی بین این چند نظریه هم- که خوشبختانه یا بدبختانه از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمی کنند، آن اتحاد و وفاق لازم برای علم بودن و یا حداقل علم نمودن بطور مشخص بچشم نمی خورد! این دیگر چیزیست که ما اندرونی ها بخوبی از آن آگاهیم و هیچ جای نفی و انکاری هم در این میان وجود ندارد.
 

     در زبان آذری ضرب المثل پرمغزی وجود دارد بدین مضمون که "چشم مردم ترازوست" (Elin Gozi Tarazidir)؛ در خود جامعه شناسی هم چیزی نزدیک به این مثل داریم و آن مفهوم خود آیینه سان کولی می باشد؛ مطابق ایندو مفهوم ما دیگر می دانیم که برای اینکه خود را بهتر بشناسیم و در واقع تصوری نزدیک به حقیقت از خود داشته باشیم بهتر است که به انعکاس خویشتن در چشم دیگران نیز بیندیشیم و به بیانی دیگر حداقل گاهگداری هم که شده، بود و نمود خویش را از بیرون نیز به تماشا بنشینیم! پس چه نیکوست که در مورد و در حوزة خویش هم این دانستة ارزشمند خود را بکار ببندیم و با دست زدن بچنین عمل بابرکتی شاید که درک صحیحی از وجود و موجودیت خویش بدست بیاوریم!
 

     بله، جامعه شناسی از سال 1839 که رسماً عنوانش بر سر زبانها افتاد تاکنون جز همان چند نظریة انگشت شماری که می گویند چیزی بیش نیندوخته است و چندان ببار علمی خویش هم نیفزوده است! پوزیتیویسم - مارکسیسم - ساختارگرایی - کارکردگرایی - کنش متقابل نمادین - نظریه تبادل - جامعه شناسی پدیده شناختی و روش شناسی مردمنگارانه و حتی فمینیسم آن چند نظریة مورد اشاره می باشند که دیگر همة آنها که سری در جامعه شناسی دارند آنها را خوب می شناسند؛ چرا که تاریخِ نه چندان دراز جامعه شناسی کلاً صرف شرح ظهور و فراز و نشیبهای این چند نظریه و نظریه پردازان و موافقان و مخالفان آنها گشته است و بر این اساس اگر که بگوییم بیشتر با "تاریخ ادبیات" یا "تاریخ تذکرة جامعه شناسی" مواجهیم تا تاریخِ خود جامعه شناسی چندان بیراه نگفته ایم! چه هرآنچه تحت عنوان جامعه شناسی رخ داده است بیشتر حول و حوش این نظریه ها بوده است و از اینروست که چه بخواهیم و چه نخواهیم علم جامعه شناسی در نظریه ها و تاریخ جامعه شناسی هم در "تاریخ نظریه ها" خلاصه می شود و یا بهتر بگوییم خلاصه می کنند!
 

     تازه این چند نظریه هم مختص و محدود به خود جامعه شناسی نمی باشند و حتی برخی مانند مارکسیسم و فمینیسم را بجرأت می توان نظریه ای در چارچوب جامعه شناسی قلمداد کرد و همچنانکه برخی بدرستی اقرار کرده اند اصولاً اینها را بهتر است که نظریاتی در کنار جامعه شناسی بحساب بیاوریم تا در متن آن. ضمن اینکه برخی دیگر از آنها هم از خاستگاهی دیگر به جامعه شناسی راه یافته اند و در بستر آن رشد و توسعه یافته اند مانند کارکردگرایی که از مردمشناسی وام گرفته شده است یا ساختارگرایی که در اصل از زبان شناسی نشأت گرفته است؛ اگرچه مبانی نظری هردو را می توان در کارهای کنت و دورکیم پیدا کرد. همچنین می توان به جامعه شناسی پدیده شناختی اشاره کرد که شوتس بر پایة پدیده شناسی فلسفی هوسرل به بنای نظری آن توفیق یافت و حتی روش شناسی مردمنگارانه که آنهم بنحوی ریشه در کارهای هوسرل داشت چه گارفینگل بعنوان بنیانگذار این نظریه بطور غیر مستقیم یعنی بواسطة شوتس از افکار هوسرل بهره برد و یا نظریة تبادل که ارتباطش با نظریة رفتارگرایی اسکینر بر هیچ کس پوشیده نیست.


     در اینجا هدف خرده گرفتن بر این روند و یا غیر اصیل جلوه دادن تفکرات جامعه شناسی بعنوان یک علم تقریباً نوپا نیست؛ هرگز! بده بستان علمی و میان رشته ای شرطی است اساسی در تداوم حیات اندیشه ها و در این عرصه همانند عرصة واقعی زندگی اجتماعی هیچکس بی نیاز از دیگری نبوده و نخواهد بود و هیچ کس را توان اینکه در هر دو حوزه یعنی نظر و عمل به تنهایی راه بجایی ببرد وجود ندارد. مادامیکه افراد بهم بسته و وابسته باشند افکار هم بهم بسته و وابسته خواهند بود! نه از این منوال گریزی هست و نه اصلاً بنفع انسان است که از آن بگریزد و اسپنسروار در اوج عزلت خویش بی نیاز از اندیشة دیگران به تفکر بپردازد!
 

     حیات و رونق اندیشه ها بی گمان در دست بدست شدن آنهاست همچون "مشعل المپیک" که مدام دست بدست می شود تا مبادا با رفتن و یا افتادن یکی، گرمی و روشنی اش فرو کشیده شود! همه اندیشة هم را می خوانند و از همدیگر الهام و نیرو می گیرند و این مسئله تنها بموارد فوق محدود نمی شود و در مورد کسان دیگری هم صدق می کند؛ چه مارکس هم در تأسیس مکتب مارکسیسم از اندیشه های هگل و فوئرباخ و برخی دیگر الهام گرفت؛ یا هومنز به تأثر از مید و وی با الهام از فلسفة عملگرایانی چون جان دیوئی بود که نظریه کنش متقابل نمادین را عرضه کرد! و یا خود کنت تحت تأثیر طبیعت گرایان و علم گرایان متقدم بر خویش بود که هم پوزیتیویسم و هم جامعه شناسی را پایه گذاری کرد.
 

     پس در این نکته نه ضعفی هست و نه تردیدی! بعبارتی صحبت بر سر وام گرفتن اندیشه یا باصطلاح دست بدست شدن مشعل نیست بلکه بر سر پیشبرد آنست یعنی که باید دید از وقتی که این مشعل در دستان جامعه شناسی جای گرفته است تاکنون، کار تا کجا پیشرفته است و گرمی و روشنی مشعل تا کجا فراکشیده شده است! این یک مسئله است و مسئلة دیگر در مورد تضاد و تقابل موجود در میان این چند نظریه و به اصطلاح "مشعلداران" می باشد! می دانیم که نظریات جامعه شناسی اغلب در نقد و گاهی هم در ردّ نظریات دیگر بوجود آمده اند؛ مثلاً نظریة کنش متقابل نمادین با اتکا به الگوهای منظم و مشترک ذهنی در نقد و طرد نظریات الزام آور و کلان نگری همچون ساختارگرایی و کارکردگرایی و یا حتی مارکسیسم بپا خاسته است و یا نظریة تبادل در نقد و ردّ مبانی هر دو طرف یعنی هم ذهنگرایان و هم عینگرایان پا بعرصة وجود نهاده است و تمام اینها یعنی که یک گام مقدم بر ظهور این نظریه ها ما در حوزة اندیشه و نظر با خیل متفکرانی مواجهیم که درکل، وجوه اختلافشان بمراتب بیش از وجوه اشتراکشان می باشد!
 

     البته صرف وجود این نقدها و طردها و اختلاف نظرها هم چندان جای ایراد ندارد و حتی از یک نظر امری مغتنم است چه از این رهگذر گاهی تبعات مثبتی هم عاید علم می شود؛ همچنانکه می دانیم ماکس وبر کلاً افکارش را در واکنش به نظرات مارکس ارزانی ما داشته است تا آنجاکه گفته شده است سنگینی "شبح مارکس" بر سر تمام آثار او احساس می شود! در عالم اندیشه این یک روند طبیعی بلکه الزامی است که نظریات در تعامل و تقابل باهم باشند و با نقد و ارزیابی متقابل یکدیگر نه تنها به رشد و توسعة هم کمک کنند بلکه زمینة ظهور نظریه یا نظریات تکامل یافته تری را هم فراهم سازند.
 

     موضوع اینست که دقیقاً همین امر یعنی تبدیل "همسایی" ها به "همسازی" ها و ظهور نظریه ای کاملتر و فراگیرتر بهر دلیل هنوز در حوزة جامعه شناسی رخ نداده است و این چند نظریه همچنان در وضعیت تقابل و گاهاً تضاد بسر می برند و در نتیجه هنوز آن "شاه نظریه"ی جامعی که بتواند بنحو اکمل موضوع مورد مطالعه را از هر نظر مورد پوشش تئوریک قرار دهد ظهور نکرده است و همین مسئله زبان منتقدان را بلند و زبان ما را کوتاه کرده است که جامعه شناسی بیش از آنکه علم باشد نظریه است! در ارتباط با این موضوع جبهه گیریهای مختلفی بروز کرده است؛ برخی سازگارانه این تعدّد و تفرّق جهتگیریها را ناشی از ماهیت موضوع مورد مطالعه یعنی پدیده های جامعوی می دانند و در نتیجه آنرا امری عادی و اجتناب ناپذیر می شمارند و لاجرم نوعی تحمل و سازش را در پیش می گیرند! برخی دگر نومیدانه چنین اعتراف می نمایند که شکافهای میان رویکردهای نظری در جامعه شناسی گاهی چنان عظیم است که شاید هرگز از میان برداشتنی نباشند! و در مقابل برخی دگر امیدوارانه از دوران گذار می گویند و از ظهور نظریه ای قدرتمند در آینده ای نه چندان دور خبر می دهند!
 

     اینک در این برهه بکدام سو باید گروید؟ آیا چاره اینست که با چندپارگی پیکرة جامعه شناسی یعنی همان چند رویکرد نظری بسازیم و بسوزیم و هر روز همانند دیروز منتهی با جمع بیشتری آن چند رویکرد نظریمان را فرا گیریم و فرا دهیم تا مبادا آن کمینه نور و گرمی چراغ جامعه شناسی هم خاموش گردد؟ آیا براستی تقابل و تضاد میان نظریات موجود در جامعه شناسی از میان بردنی نیست و نخواهد بود؟ بر این اساس آیا اینجا "پایان پیشرفت جامعه شناسی" است یا اساساً می توان امیدی داشت که جامعه شناسی بزودی به آن شاه نظریه موعود دست یابد؟

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

پیرامون آزمون دکترا

حسین شیران

 

     بعد از حرف و حدیثهای فراوان و شکوه و شکایتهای بی پایانی که بر سر نحوة پذیرش دانشجو در مقطع دکترا برپا بود بالاخره بر خلاف ضرب المثل معروفی که می گفت "عاقبت آنچه بجایی نرسد فریاد است"، اگرچه دیر اما بهرحال انگار که " فریادها بجایی رسیدند" و در میان همهمه ها و زمزمه های شاکی از بی توجهی ها و بی عدالتی هایی که دیگر داشت از در و دیوار نهادهایی که باید می شنیدند و کاری می کردند بالا می رفت، نرم نرمک در گوش خیل منتظرانِ جلوه های "عدالت اجتماعی" صدای پای به نسبت عدالت پیشة سازمان سنجش بپاخاست و بتدریج همانند سایر مقاطع، صحبت از تمرکزگرایی در آزمون دکترا هم به میان آمد و در نهایت پس از کش و قوسهای چندی که رخ داد بالاخره شکر خدا نخستین آزمون دکترا در سال 90 البته نه بشکل کاملاً متمرکز که بصورتی "نیمه متمرکز" همزمان در سراسر کشور برگزار شد.


      اگرچه هنوز بسیار زود است که در مورد این پدیدة میمون به قضاوتی صائب بنشنیم چه استقلال عمل دانشگاهها در مراتبی معیّن همچنان محفوظ است و در نهایت این دانشگاهها هستند که باید گزینش نهایی را از میان منتخبین انجام دهند آنهم بدون توجه به نمرة علمی دانشجو، چه مطابق روند اعلام شده "نمره اولية داوطلب در پذيرش نهايي تأثير نخواهد داشت"، اما همین نیمه متمرکز شدن آزمون دکترا را هم بفال نیک می گیریم و به امید آنکه شرایط در آینده بگونه ای رقم بخورد که چه توسط خود دانشگاهها و چه بواسطة سازمان سنجش واقعاً آنهایی که براستی توان و شایستگی و لیاقتش را دارند بی هیچ قید و بندی و بی هیچ حد و حصری مگر بحکم "ضوابطی همه نگر و عدل محور" پذیرفته شوند و بی هیچ قید و بندی و بی هیچ حد و حصری هم تمام نبوغ و شایستگی شان را در راه پیشرفت و تعالی وطن بکار گیرند، به طرح نکاتی چند پیرامون آزمون دکترای 90 می پردازیم.


     نکتة بسیار مهم و قابل توجهی که در این آزمون به چشم خورد تعداد زیاد شرکت کنندگان در آن بود که خود نشان از خیل متقاضیان تحصیلات تکمیلی و آموزش عالی در کشور دارد. بنا به اعلام رسمی سازمان سنجش کشور این آزمون حدود 130 هزار و 980 نفر متقاضی داشت که در 107 كد رشتة امتحاني در 9 گروه آزمايشي به رقابت پرداختند. این استقبال بحدی بالا بود که خود سازمان سنجش را هم غافلگیر کرد چه مجبور شدند بلافاصله بعد از اتمام مهلت ثبت نام و مشخص شدن میزان بالای شرکت کنندگان، حوزه های امتحانی را از 12 مرکز که در ابتدا اعلام کرده بودند به 32 مرکز یعنی تمام استانها گسترش بدهند.
 

     اینکه چگونه تاکنون این رقم واقعی پنهان مانده بود را باید بحساب فرایندهای ناکارآمد و نامناسبی گذاشت که سالهای سال در مقطع دکترا در کشور در جریان بود. برگزاری غیر متمرکز آزمون در سالهای گذشته باعث می شد که بسیاری بدلیل متفرقه و محدود و مستقل عمل کردن دانشگاهها از زمان آزمونها و درج آگهی آنها حتی باخبر هم نشوند! مضافاً اینکه روند گزینش هم بنحوی بود و یا می نمود که حتی آنها هم که بهر طریق از درج آگهی باخبر می شدند طی حسابگریها و القائات پیرامونی که دریافت می کردند چنان صلاح می دیدند که زحمت بیهودة شرکت کردن در آنها را بخود ندهند؛ بر این اساس بسیاری حتی فکر شرکت در آزمونهای دکترا را هم برای همیشه از سرشان پرانده بودند!
 

     در نتیجه تنها افراد اندکی که اغلب در آن حول و حوش حضور داشتند از برد محدود اطلاعیه ها باخبر و متنفع می شدند و رقابت تنها میان آنها شکل می گرفت و بقیة متقاضیان هم که در گوشه و کنار کشور پراکنده بودند بدلیل موانع گفته یا ناگفته ای سرشان بی کلاه می ماند! بدیهی است که با حاکمیت چنان شرایطی و برگزاری چنان آزمونهایی نمی توانست آمار واقعی متقاضیان تحصیل در مقطع دکترا در کشور مشخص گردد. برگزاری نخستین آزمون نیمه متمرکز دکترا با تجمیع و تمرکز آزمون و اطلاع رسانی صحیح و فراگیر سازمان سنجش، خود بخوبی این ظرفیت پنهان متقاضیان تحصیلات تکمیلی در کشور را روشن ساخت و بار دیگر نشان داد که انفعال و تحمل افراطی اغلب ایرانیان در مواجهه با مصادیق نابرابری و از طرفی عادی شدن قانون گریزی در سطح کشور تا چه حد باعث می شود که میزان حدّت و شدّت مسائل جامعوی آنچنانکه در واقعیت امر وجود دارد احساس نشود و در نتیجه راه و کارهای مناسب هم در رفع و رجوع آنها اتخاذ نشود.


     یکی دیگر از دلایل افزایش شرکت کنندگان در این آزمون برداشتن شرط مدرک تافل بود و این واقعاً یکی از سنجیده ترین و مؤثرترین حرکتهایی بود که در فرایند تحصیلات تکمیلی در مقابل محکمترین مانعها در کشور صورت می پذیرفت. الزامی بودن مدرک تافل برای شرکت در آزمون و جدا بودن و مستقل بودن آزمون آن از آزمون دکترا خود یک مسئله بود و مسئلة مهمتر از آن اعتبار دو سالة مدرک تافل بود و این خود شرایط را بسیار دشوارتر می کرد چه درصورتیکه شما طی دو سال نمی توانستید در آزمون دکترا با آن روال خاص گرایی و خاص محوری که پیشتر ذکرش رفت قبول شوید باید دوباره (؟) با هزار زحمت تافل می گرفتید تا بتوانید مجدداً آزمون بدهید و این جز هزارلا کردن دسترسی به مقطع دکترا برای عوام چیز دیگری نبود در حالیکه همه می دانیم خواص با چه رانتها و چه حیله ها و چه ترفندهایی بسادگی این خانها را پشت سر می گذاشتند و صاحب مدرک دکترا می شدند البته مدرک دکترا و نه لزوماً دانش دکترا.
 

     هیچ تردیدی مبنی بر اینکه دانشجوی مقطع دکترا باید در سطح بسیار بالایی با زبان انگلیسی آشنایی داشته باشد وجود ندارد؛ بخصوص در عصر حاضر که عصر ارتباطات است و دانستن زبان و کامپیوتر جزو الزامات این عصر بشمار می رود و عموم مردم با سواد هم در سطح وسیعی به فراگیری ایندو همت می گمارند چه برسد به محصلین و متقاضیان تحصیلات عالیه؛ در واقع سخن بر سر این الزام نیست بلکه بر سر نحوة بکار بستن این الزام است تا مبادا ابزاری که صرفاً باید برای سنجش دانش بکار رود تبدیل به سدّی بلند و مانعی استوار بر سر راه سیل متقاضیان تحصیلات تکمیلی گردد!
 

     بهرحال دومین علت حضور پررنگ شرکت کنندگان در نخستین آزمون دکترای نیمه متمرکز هم براستی همین بود که شرط مدرک تافل از میان برداشته شد و بدرستی سنجشگری زبان خارجه در خود آزمون گنجانده شد. اما پیرامون آزمون دکترای 90 در کنار نفحات فوق می توان به نقماتی چند هم اشاره کرد. بهرحال از آنجا که این آزمون نخستین تجربه برگزاریش به شکل متمرکز بود بد نیست که به نکاتی چند جهت تأمل بیشتر در این خصوص استناد شود.
 

     نخستین مسئله به نحوه برگزاری آزمون و مشخصاً مدت زمان آن مربوط می شود؛ انجام آزمون در دو نوبت صبح و عصر و در کل بمدت هفت هشت ساعت بعلاوة زمانهایی که طبعاً جهت رفت و آمد برای دوبار بر سر جلسه آمدن صرف می شود در کل یک روز سخت و پر التهابی را برای شرکت کنندگان بخصوص برای شهرستانی ها- آنها که در غیر از شهر خود آزمون می دهند رقم می زند. در هر صورت این یکجانشینی طولانی بر روی صندلی چوبی و مدام تست زدن و با سوالات متنوع کلنجار رفتن خودش بعنوان یک اصل گزینشی در تعیین نتیجه آزمون عمل می کند چه خواسته یا ناخواسته در کنار ماراتن ذهنی، یک نوع ماراتن فیزیکی هم برگزار می شود؛ بنابراین در آزمونهایی از این نوع که بوفور در کشور ما برگزار می شوند تنها رقابت ذهنی مطرح نمی باشد و در کنار آن خود بخود نوعی رقابت جسمی هم بوجود می آید تا در کنار انتخاب شایسته ترین از نظر فکری قدرتمندترین هم از نظر جسمی انتخاب شود!
 

     مسئلة دیگر در این خصوص اینکه از نظر سایکوبیولوژی انجام آزمون در ساعات اولیه عصر که معمولاً ساعات رکود بدن محسوب می شود بطوریکه رانندگی هم در آن توصیه نمی شود، بنظر می رسد که برای امتحان دادن خالی از اشکال نمی باشد؛ تا نظر دیگران در این خصوص چه باشد! مسئله دیگر مربوط می شود به ترکیب سوالات آزمون؛ آزمون صبح مشخصاً برای پاسخ دادن به سوالات استعداد تحصیلی و زبان خارجی اختصاص داده شده بود و آزمون عصر به سوالات اختصاصی هر رشته. گنجاندن سوالات هوش و استعداد تحصیلی در مقطع دکترا موافقان و مخالفان خاص خود را دارد. برخی بر این باورند که سنجش هوش و استعداد تحصیلی شرطی اساسی برای باصطلاح دکتر شدن است و یک دکتر طبعاً باید از هوش و استعداد بالایی برخوردار باشد تا بتواند در حرفه خود بنحو احسن کارساز باشد.
 

     اما در مقابل برخی دیگر این مسئله را یک شرط ضمنی می دانند که خود در عمل محقق می شود و نیازی به گفتن ندارد چه برسد بکار بستن! آنکس که از هفت خان رستم گذشته و تا سطح دکترا پیش آمده است- البته بصورت واقعی، لابد از ویژگی مذکور برخوردار بوده است و دیگر چه نیازی هست که با سوالاتی نابهنگام و نامربوط فکر و ذهن شرکت کنندگان را بدان مشغول بداریم و از روند اصلی که سنجش در حوزة تخصصی شان است منحرف سازیم. از نظر نگارنده هم استدلال گروه دوم از قوّت بالایی برخوردار است. در حقیقت این سنجش اگر بعد از مقطع دبیرستان و پیش از ورود به دانشگاه اجرا شود باز جای توجیه دارد اما در مقطع دکترا که آخرین مقطع تحصیلی است واقعیتش هیچ توجیه قابل قبولی ندارد. در نتیجه اگر این سوالات انحرافی که لاجرم وقت و انرژی فراوانی هم از شرکت کننده می گیرند (چه برای هر سوال استعداد تحصیلی سه دقیقه زمان بود و این بیش از دو برابر زمان داده شده برای تستهای تخصص بود) حذف شوند خود بخود نوبت صبح هم حذف خواهد شد و متقاضیان از یک طرح تجمیع و تمرکز دیگر نیز برخوردار خواهند شد چه خواهند توانست در یک نوبت به سوالات تخصصی و زبان یکجا پاسخ دهند!
 

     مسئلة دیگر در مورد "کمیت و کیفیت سوالات تخصصی" است! بنظر نگارنده تعداد سوالات تخصصی کم و سطح سوالات هم پایین بود؛ حداقل در مورد جامعه شناسی اینگونه بود چه جامعه شناسی با این گستردگی حوزه و تنوع دروس، صرف نظر از 30 سوال روش تحقیق که با رشته های دیگر علوم انسانی مشترک می باشد تنها سی سوال تخصصی داشت آنهم نه منحصراً جامعه شناسی که توام با جمعیت شناسی! و این برای یک متقاضی مقطع دکترا واقعاً بسیار کم است که مطالعات فراگیری در تمام جوانب، آنهم بدون هیچ منبع مشخصی داشته باشد اما در عمل یک از هزار آن پرسیده شود و از بعضی حوزه ها م اصلاً هیچ پرسیده نشود!
 

     آیا بهتر نیست که حداقل در مقطع دکترا بجای طرح سوالات غیر ضروری مانند سوالات هوش و استعداد تحصیلی (که درستش آنست که بگوییم "استعداد دکتر شدن" چه تا آن سطح، تحصیلات خود تحقق یافته است و تنها این گام آخرش می باشد) تنها سوالات تخصصی بنحوی مورد توجه قرار گیرند و در هر رشته حوزه های مختلف آن بنحو احسن مورد آزمون قرار گیرند تا یک سنجشگری واقعی از رشته ای که متقاضی می خواهد در آن تخصص گیرد صورت پذیرد! توجه شود که هدف از طرح مطالب فوق هرگز ساده و آسان گرفتن آزمون دکترا برای متقاضیان نیست بلکه صحبت بر سر اصولی گرفتن آزمون است بدین معنی که بجای آنکه یک پنجم سوالات تخصصی باشند همة سوالات تخصصی باشند و ملاک سنجشگری هم در مقطع دکترا تنها متمرکز بر تخصص شرکت کنندگان باشد و نه چیزی دیگر!
 

     چه کنیم که مسئلة اخیر یعنی پرداختن افراطی به فرع و فرو گذاشتن آگاهانه از اصل یک پدیدة نامبارک در ایران گشته است و خدا کند که این معضل فراگیر که متأسفانه هم در تحصیل و هم در آزمون و هم در استخدام رسمیت یافته است هم روزی مورد توجه آن نهادهایی که باید بشنوند و کاری بکنند قرار گیرد و این تأکیدات بیهوده بر مسائل غیر تخصصی از میان برداشته شود. براستی بهتر آنست که هر کس تمام همّ و غمّ خود را صرف آموختن رشتة تخصصی خویش کند نه اینکه مدام از آن بکاهد و صرف مسائل غیر تخصصی بکند. این نکتة روشنی است در تحلیل این مسئله که چرا امورات ما ایرانیان آنچنانکه باید و شاید نمی چرخد و پیش نمی رود و در هر کاری نقاط ضعف و قصورمان بمراتب بیشتر از نقاط قوّت و نوآوریهایمان بچشم می خورد.
 

     مسئلة آخر "ناچیز بودن تعداد پذیرش دانشجو در مقطع دکترا" می باشد. واقعاً در مقابل این همه خیل متقاضی چگونه می شود که یک دانشگاه تنها و تنها در یک سال تحصیلی یک نفر دانشجو بپذیرد!. من نمی توانم تصور صحیحی از یک کلاس یا یک ترم داشته باشم که در آن تنها یک دانشجو و یک استاد بر سر کار باشند و دیگر جایی و امکانی برای حضور و استفادة دیگران وجود نداشته باشد! شاید تاکنون بدلیل سازوکارهای ناکارآمد و ناسالمی که داشته ایم از میزان واقعی متقاضیان تحصیلات عالی که پشت درهای بی خبری و بی کسی مانده بودند اطلاع دقیقی نداشته ایم که پذیرشها محدود به یکی دو نفر می شدند اما حالا که در میدانی واقعی و با سازوکاری نسبتاً حقیقی کثرت متقاضیان مقطع دکترا مشخص گردیده است امیدواریم که در مراحل بعدی در پذیرش تعداد دانشجو در مقطع دکترا هم تجدید نظری بشود تا هرچه بیشتر بر تعداد نیروهای متخصص کشور در هر حوزه ای افزوده شود! چه در این مقطع تنها مسئله اشتغال و کارآفرینی مطرح نیست و در کنار آن باید به مسئله "تولید علم و پژوهش"  هم توجهی ویژه معطوف گردد همانکه اینک نیاز امروز جامعة ما بشمار می رود و اینروزها هم در هر دو مورد توصیه ها و تأکیدات فراوانی به گوش می رسد.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

بزودی در جامعه شناسی شرقی خواهید خواند:

 

دنیای سکس و سیاست
داستان سلطه
انسان در جامعه
نقدی جامعه شناختی بر تبلیغات بازرگانی صدا و سیما
دوستداران سیاست نخوانند!
موقعیت فراز- موقعیت فرود
آواز زر (سیری ادبی- تاریخی بر پیدایش صهیونیسم)
در چهارراه شناخت
خداوندان توجیه
سرنوشت خدا در غرب و شرق
وقتی امپراتور بیمار است!
ساختار شناسی ما
مقیاس خداسنجی
پادشاهی اعداد
چرا دین و نه سیاست؟
زخم زمین
جامعه شناسی پیام و پیامبری
و مطالب جامعه شناختی دیگر ...

 

     جامعه شناسی شرقی با تفکر و هویتی شرقی و موضعی مطلقاً مستقل، در راستای ترویج هم اندیشی در نزد نویسندگان دنیای مجازی برای طرح و نقد و بررسی مسائل جامعوی گوناگون کشور از دوستان صاحب نظر در زمینه های گوناگون (جامعه شناسی- روانشناسی- دین- فرهنگ- سیاست- فلسفه- تاریخ- علوم اسلامی و ... ) دعوت به هم اندیشی می نماید. دوستداران هم اندیشی می توانند مطالب مورد توجه خویش را جهت هم اندیشی با سایر دوستان به جامعه شناسی شرقی ارسال کنند. در ضمن در صورت تمایلِ دوستان، نام و وبسایت آنها در بخش " اسامی هم اندیشان" و "وبسایت هم اندیشان" درج خواهد شد.

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مشاعات در ایران؛ بینوایان!

حسین شیران

 

تعریف مشاعات
     بخش مشترک و غیرمفروز ملک را مشاع گویند؛ و ما بخشهای مشترک و غیرمفروز جامعه را "مشاعات" Undivided Section Of Society می نامیم؛ "بخش" که می گوییم در واقع به فضاهای مادّی جامعه توجه داریم و "مشترک" که می گوییم به استفادة همه یا بخشی از مردم از آنها؛ پس فضاهایی را که همه یا بخشی از مردم در استفاده از آن آزاد باشند مشاعات جامعه می نامیم. این "همه یا بخشی از مردم" هم که می گوییم بدلیل آنست که مشاعات را در قلمروی وسیعی از زندگی اجتماعی مان در نظر می گیریم و واقعیت امر هم همین است. ما همانقدر که زندگی انفرادی مان در برابر زندگی اجتماعی مان ناچیز است "استفاده های اختصاصی از منابع اختصاصی" مان هم بهمان اندازه ناچیز است؛ باقی هرچه هست "استفاده های مشترک از منابع مشترک" و صحیح تر اگر بگوییم "استفاده های فردی از مشترکات" است.


     اما این مفهوم یعنی "استفاده های فردی از مشترکات" باز جای توضیح دارد؛ چون مشترکات جامعوی ما تنها به "مشترکات مادّی" که "مشاعات" می نامیم محدود نمی شود بلکه در کنار آن "مشترکات معنوی" هم داریم که در واقع همان "حقایق جامعه" هستند که پیشتر درباره اش بحث کرده ایم. عجالتاً آنچه در رابطه با این تقسیم بندی قابل ذکر است اینست که مشترکات معنوی که همان ارزشها و هنجارهای اجتماعی هستند "مورد استناد عموم" واقع می شوند و مشترکات مادّی که دربرگیرندة مشاعات هستند "مورد استفادة عموم". اگرچه در این مورد هنوز جای بحثهای بیشتری وجود دارد اما آنرا به فرصتی دیگر محول کرده و فعلاً بحث مشاعات را پی می گیریم.

 

قلمروی مشاعات
     پس مشاعات عبارت شد از فضاهای غیراختصاصی زندگی اجتماعی مان که در استفاده از آن با دیگران شریک هستیم. اختصاصی در اینجا الزاماً بمفهوم انفرادی و شخصی نیست بلکه اشاره ایست به حریم خصوصی خانواده ها و گرنه با این حساب مشاعات تمام حوزة زندگی اجتماعی ما را در برخواهد گرفت چرا که هیچ بخشی از جامعه که تنها مورد استفادة یک شخص باشد یا وجود ندارد و یا اگر هم داشته باشد بسیار محدود خواهد بود. ما حتی در حوزة اختصاصی زندگی خود هم که حریم خانةمان باشد با اعضای خانه در وضعیت اشتراکی به سر می بریم و از فضاها و اتاقها و اسباب و لوازم خانه همه باهم استفاده می کنیم؛ در واقع از اینهمه مایملک موجود، آنچه مورد استفادة انفرادی و شخصی ما باقی می ماند شاید به یک تخت و حوله و مسواک و کفش و لباسمان خلاصه شود و جالب اینست که حتی این موضوع هم شامل همه نمی شود و همچنانکه می دانیم کم نیستند کسانی که بهر حال- چه از سر ناگاهی و چه از سر ناچاری، از این اسباب کاملاً شخصی هم بصورت اشتراکی استفاده می کنند! اما ما دیگر مفهوم مشاعات را آنچنان وسیع نمی گیریم که به حریم خصوصی خانه هایمان هم تجاوز کند بلکه قلمروی آنرا تا در خانه هایمان می گسترانیم و درست ترش اینست که بگوییم قلمروی مشاعات دقیقاً از دم در خانه هایمان آغاز می شود؛ و از همانجاست که مسئولیت اجتماعی ما در قبال مشاعات هم به هر ترتیب علنی می شود و قابلیت نقد و بحث پیدا می کند!

 

مراتب مشاعات
     بدین ترتیب قلمروی مشاعات عبارت شد از "تمام گسترة جامعه منهای حریم خصوصی افراد یعنی خانه ها و خانواده ها"؛ بر این اساس همینکه از در خانه هایمان خارج می شویم پا به عرصة مشاعات می گذاریم؛ اما این عرصه را مراتبی است که میزان اشتراکش بیانگر رتبة آنست یعنی همچنانکه بر تعداد مشترکین اضافه می شود بر مراتب مشاعات هم افزوده می شود؛ برای درک این موضوع همینکه بدانیم وقتی از خانه پا بیرون می گذاریم و به سمت محل کارمان و یا به مسافرت می رویم در واقع از مراتب مشاعات یک به یک بالا می رویم کفایت می کند! چه اینگونه هم قلمروی مشاعات را شناخته ایم و هم به مراتب آن پی برده ایم. با اینحساب کوچه هایمان نخستین بخش از مشاعات ماست و بعد خیابان و محله و شهر و استان و کشورمان با تمام کوه و در و دشت و طبیعتش! و تازه این مشاعات "محلی" و "ملی" ماست و زانپس است که ما به مشاعات "فراملی" و فرامنطقه ای وارد می شویم یعنی قاره و دنیا و فضا و الی آخر- البته اگر آخری باشد!

 

مشاعات در شهر
     در مناطق شهری حوزة اختصاصی کاملاً فشرده شده است و در مقابل، مشاعات تا حدّ خفقان آور و آزار دهنده ای پیش آمده است! یعنی بجای آنکه مشاعات از کوچه آغاز شود چند مرتبه پیش تر آمده و از راهروی خانة تان آغاز می شود و بعد پارکینگ و حیات و کوچه و الی آخر اکنون همة ما در حال تجربة چنین شرایطی هستیم؛ در شهرهای بزرگ و پرجمعیتی که در نابسامانی محض سطح بالایی از تراکم را تحمل می کنند وسعت خانه های برخی حتی به سی تا چهل متر مربع محدود شده است! حال در این محدودة کوچک کافی است شما سرتان را از پنجره در بیاورید و یا پایتان را از در بیرون بگذارید تا از حریم خصوصی تان خارج شده و وارد قلمروی مشاعات شوید! دیگر نه آستانه ای نه حیاتی نه باغی نه بری! هیچ چیزی جز آن سی چهل متر خالی برای شما باقی نمانده است! کف خانة تان بام خانة یکی و بامتان کف خانة دیگریست؛ در چهار دیوار و گاهی حتی در شش دیوار خانة تان هم با دیگران شریک هستید و تنها پنج یا ده سانتی متر با حریم خصوصی دیگران یا با حریم عمومی فاصله دارید یعنی نصف پهنای دیوارتان! اکنون در شهرها چه بخواهیم و چه نخواهیم زندگی اجتماعی مان به سمتی پیش می رود که چندی بعد ما می شویم ماهیانی محصور در تُنگی شیشه ای شناور در اقیانوسی ناآرام که هر آن ترس شکستنش وجود دارد!

 

قانون مشاعات
     در بحث مشاعات در واقع ما با یک منبع خاصی سروکار داریم که همه یا بخشی از مردم بصورت اشتراکی از آن استفاده می کنند. زمانی هست که شما یک منبعی دارید که تنها اختصاص به خود شما دارد و هر طوری هم که دلتان بخواهد از آن استفاده می کنید؛ اما اگر شما در آن منبع با یکی دیگر شریک باشید چطور؟ آیا باز هم می توانید هرطور که دلتان می خواهد از آن استفاده کنید؟ و اگر با ده نفر شریک باشید چطور؟ و یا صد نفر و یا همچون مشاعات ملی با هزاران بلکه میلیونها نفر چطور؟ بدیهی است که هرچه بر تعداد مشترکین و در نتیجه بر مرتبة مشاعات افزوده شود از دلبخواهی های شما کاسته شده و بر تعهدات شما افزوده می شود چراکه از حق مطلقة شما کاسته شده و بر شمار افراد ذیحق افزوده می شود! زین پس شما چه بخواهید و چه نخواهید باید برای استفادة دیگران هم حقی قائل شوید و در این خصوص از تصمیمات جمع تبعیت کنید و گرنه بتدریج مسبب شرایطی خواهید شد که تحملش برای خود شما و دیگران بسیار دشوار خواهد بود! تجربتاً برای از بین بردن این خواستنها و نخواستنها و بقولی این دلبخواهیهای افراد است که برای استفادة بهینه از هر منبع مشترکی "اصول و قواعدی" معین تعریف می شوند تا در عین استفادة همگان، جلوی هرج و مرجها نیز گرفته شود. این اصول و قواعد در واقع نوعی توافق یا قرارداد اجتماعی بین افراد است و با تحقق آن می توانیم بگوییم که در استفاده از منبع دیگر "قانون" حاکم شده است!

 

فرهنگ مشاعات
     اما این حاکمیت قانون تنها زمانی ارزش پیدا می کنند که همه بدانها استناد جویند و بکار بندند و تنها در اینصورت است که گوییم "فرهنگ" نیز در کنار قانون تحقق یافته است. و"فرهنگ چیزی نیست جز همین اشراف بر قوانین و عمل بدانها"؛ در رهایی از هرج و مرج قانون به تنهایی کفایت نمی کند بلکه تنها و تنها "قانون بعلاوة فرهنگ" است که نجات دهندة انسان و جامعه از بی نظمی و بی قانونی است! از این به بعد ما چیزی نمی گوییم و شما را به وجدان خودتان واگذار می کنیم تا اولاً در مورد قوانین مشاعات رایج در کشورمان و بعد در مورد فرهنگ مشاعات آنچنانکه در واقعیت امر است به داوری بنشینید! ابزار این داوری همان "باورهای مشترک" ایست که از "تجربیات مشابه" و مشترکی در ذهن ما نقش بسته است. بیایید مبتنی بر این "ذهنیات مشترک" هرکس در تنهایی خویش کلاه خویش را قاضی کنیم و ببینیم هر روز خدا در حق مشاعات و مشترکات جامعة مان چه می کنیم و چه باید بکنیم!

 

     ببینیم واقعاً از وقتی که از حریم خصوصی خود پا به مشاعات می گذاریم و در آن تا هرکجای ممکن پیش می رویم تا چه حد به حقوق سایر هموطنانمان احترام می گذاریم و تا چه حد براساس ضوابط قانونی و عرفی مشاعات عمل می کنیم! ببینیم در کوچه ها و خیابانها و پارکها و کوهها و در و دشتهای مملکتی که در آن زندگی می کنیم و چون جان شیرین دوستش می داریم چه می گذرد و رشتة کار از که می گذرد؟ ببینیم از هوایی که مشترکاً از پیر و جوان و سالم و بیمار فرو می بریم تا آبی که همه می خوریم و خاکی که از آن قوّت می گیریم و دره ایکه در آن فرو می رویم و کوهی که از آن بالا می رویم و طبیعتی که در آن می چرخیم و پارکهایی که در آن می گردیم و راههایی که در آنها آمد و شد می کنیم و اتوبوسهایی که بر آنها سوار می شویم و اداراتی که در آنها پراکنده می شویم و مردمانی که با آنها همراه می شویم و در نهایت همسایگانی که در مجتمعهای ساختمانهای سر به سر با آنها زندگی می کنیم با چه مشکلات عدیده ای مواجه هستیم؟!
 

     ببینیم از صبح تا شام با چه معضلات اجتماعی سروکله می زنیم و از چه مسائل ریز و درشتی رنج می بریم! ببینیم چگونه می شود که تحمل برخی از مسائل دیگر برای ما عادی می شود! مگر تا چه حد در این امر پیش رفته ایم که ناگزیر با برخی از بی نظمی ها و نا هنجاریها سازگار شده ایم! و سر آخر ببینیم آیا کسی غیر از خود ما مسبب این مسائل و مشکلات بوده است و یا این خودماییم که در دل اجتماعمان "تنوری از بی نظمیها و ناهنجاریها" روشن ساخته ایم و هر روز بیشتر از دیروز بر آن می دمیم و داغتر و تندترش می کنیم و بعدش هم فریاد "وا فرهنگا"یمان تا هفت عرش بلند می شود و عجب اینکه انگشت اتهام هرکسی هم رو بسوی دیگری نشانه می رود؟! آری اگر دیگران بگویند شاید از آنها نپذیریم و طبق معمول مغرضانه اش خوانیم بهتر اینست که هرکس به وجدان خویش رجوع کنیم و بر اساس تجربیات اجتماعی خویش بی هیچ تعارفی خود بگوییم که اکنون اطلاق کدام واژه مناسب حال ما ایرانیان است: بافرهنگ یا کم فرهنگ یا بی فرهنگ!

 

رنجی همگانی
     وقتی به همه چیز اعم از طبیعت و جنگل و پارک و کوچه و خیابان و اتوبوس و بیت المال و هوا و همسایه و هموطن و غیره و غیره بی خیال و بی توجه و بی تعصب هستیم باید هم همه چیز را درهم و برهم تحویل بگیریم و تا عمر داریم در رنج و عذابی ماندگار بسر بریم! آنهم رنجی همگانی که رشته اش در دستان خود ماست! دست هر تک تک ماها که با ادعا می گوییم ایرانی هستیم و ایرانی شریف است و فهیم است و کوشا و پرتوان و با ایمان! و بعد از این شعار می گیریم می خوابیم و همه چیز را به امان خدا رها می کنیم! انگار که نه ما بلکه خدا باید دستی بجنباند و اوضاع نابسامان جامعه را سروسامانی بخشد و یا پیغمبر مبارکش!

 

     اینگونه اگر باشد دست کمی از بنی اسراییل نداریم که در فتح سرزمین موعودیکه خدا وعده اش را بدانها داده بود سستی ورزیدند و با پررویی محض به موسی گفتند ای موسی تو و خدایت بروید با آنها بجنگید ما اینجا می نشینیم و منتظر شما می مانیم! آنها این را گفتند و سالهای سال بلکه قرنهای متمادی هم چوبش را خوردند و هنوز هم می خورند! اینک اگر ماهم چنان می گوییم و چنان فکر می کنیم تاوانش را می بینیم و بیشتر هم خواهیم دید! می گوییم شریف هستیم و آنوقت هر روز و هر لحظه شرافت همدیگر را زیر سؤال می بریم! می گوییم فهیم هستیم و اما نمی دانیم چرا این را نمی فهمیم که حوزة فرهنگ حوزة احساس تکلیف همگانی است! حوزة عزم عمومی است! حوزة وحدت رویه است! چرا فراموش می کنیم که صاحبان فرهنگ همة ما هستیم و تا ما خود را نسازیم فرهنگ و جامعه مان را نتوانیم ساخت! فرهنگ مال دولت نیست مال حکومت نیست اینها خود همه از مردمند و برخاسته از مردمند! اگر بد باشند از بدی ماست و اگر خوب باشند از خوبی ماست چه بقول معروف هرچه در آشمان ریخته ایم همان در قاشقمان یافته ایم! پس دیگر چه جای گلایه؟! اصلاً گلایه از کی؟! همه چیز از ماست که برماست!
 

     می گوییم کوشا و پرتوان هستیم اما همتی نمی کنیم تا از این عجز فرهنگی خود را و جامعة مان را برهانیم! می گوییم با ایمان هستیم و به خدا و گفته هایش ایمان داریم پس می خوانیم و می شنویم اما انگار که باور نداریم خدایمان خود به تأکید گفته است که هیچ جامعه ای تغییر نخواهد کرد مگر آنکه افراد خودشان تغییر کنند و در آن هم تغییری ایجاد کنند!
 

 

سخن آخر
     دوستان! خواهران! برادران! جای هیچ تعارفی نیست! روح جامعة ما بیمار است و این بیماری بسیار فراگیر است چون از فرهنگ است و فرهنگ هم در همه چیز جاریست! وقتی فرهنگ یک جامعه بیمار باشد در واقع همه چیزش بیمار است! بی فرهنگ چه دینی چه سیاستی چه نظمی چه نظامی چه حکومتی چه برنامه ای چه توسعه ای چه امنیتی چه آرامشی چه رفاهی؟ راز نابسامانیهای اجتماعی ما در "سست فرهنگی" ماست و اینکه روزبروز بیشتر هم می شود بخاطر اینست که درمانش را در بیراهه می گردیم!  علت این سست فرهنگی در درون ماست پس بیهوده اطراف را نگردیم و غیر از خودمان دیگری را متهم نسازیم! فرهنگ را هیچ متصدی خاصی نیست صاحبان فرهنگ خود مردمند!

 

     باری اگر حوزة مشاع و عمومی در کشور ما بشدت نابسامان است بواسطة ظلم و بی مهری فراوانی است که هر تک تک ما در حقش روا می داریم! حوزة مشاع حوزة احساس تکلیف و وظیفة همگانی است! چرا هیچکس به این تکلیف و وظیفة خود پایبند نیست؟ چرا هیچکس این حوزه را از خود نمی داند؟ چرا کسی به فکر پریشانی و بیماری این روح جاویدان (فرهنگ) نیست؟

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فراخوان عمومی به زبان عموم

حسین شیران

 

پیشتر خواندیم که:
     1- جامعه شناسی شرقی در آسیب شناسی مسائل جامعوی ایران "فرهنگ محور" است یعنی که اعم مشکلات جامعوی کشور را بیش و پیش از هرچیز دیگر از فرهنگ جامعه می داند.

     2- فرهنگ مطابق تعریف جامعه شناسی شرقی عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با حقایق اجتماعی جامعه".

    3- حوزة فرهنگ حوزة مشاع و همگانی است و صاحبانش تمام مردم جامعه اند و نه بخش یا گروهی خاص از آن.

     4-مخاطب جامعه شناسی شرقی هم مطابق با قلمروی حوزه همة مردم ایران است.


اکنون بحث را از اینجا پی می گیریم که چگونه باید به این مهم یعنی ارتباط مؤثر با مردم بپردازیم بطوریکه نه از جان خطبه کاسته شود و نه از جمع مخاطبانش.

 

در آغاز:
     حداقل کاری که بنظر می رسد در این ارتباط می توانیم انجام دهیم اینست که بسیار "معمولانه" سخن بگوییم. بدیهی است بسته به اینکه فرهنگ را "دستمایة عموم" بدانیم یا "دستاورد خواص"- و این خود البته بستگی به تعریفی دارد که از فرهنگ در نظر می گیریم، زبان گفتارمان فرق خواهد کرد؛ در مورد نخست از آنجاکه فرهنگ را ساخته و پرداختۀ عموم مردم می دانیم طبعاً در نقد و بحث و بررسیهای مربوط به آن هم باید که با همه گوییم و به زبان عموم هم گوییم و در مورد دوم که فرهنگ را بعنوان سطحی متعالی از تعاملات و دستاوردهای اجتماعی، درخور و متعلق قشری خاص از جامعه در نظر می گیریم طبعاً زبان بحث هم می تواند که به نسبت تخصصی تر باشد یعنی درخور فهم خواص و اقشار فرهیخته ای که فکر می کنیم تنها دارندگان فرهنگ هستند!

 

نگرش کلی جامعه شناسی شرقی:
     این نگرش کلی در واقع برخاسته از گرایش ما به مورد نخست از اشتقاق فوق الذکر است؛ یعنی که در حوزة فرهنگ به رفتار اجتماعی تمام مردم جامعه نظر داریم و نه فقط بخشی یا قشری از آن؛ در بیان تعریفی از فرهنگ هم که در نظر گرفته ایم دقیقاً همین موضوع را مدّ نظر داشته ایم؛ در این تعریف ما به دو فقره تصفیة مفهومی دست زده ایم: اول خروج عناصر فرهنگی از تعریف فرهنگ و دوم خروج فرهنگ از حوزة خواص (نخبگان و فرهیختگان) و کشیده شدن آن به حوزة عموم! با این تعریف جان فرهنگ از اختلاط مفاهیم گوناگون و در انحصار اقشار وارسته بودن رها می گردد و تنها بعنوان شاخص رفتار اجتماعیِ افراد یک جامعه در برابر حقایق آن جامعه مورد توجه و تأکید قرار می گیرد. نتیجه اینکه با این تعریف دیگر بصورت کلیشه ای به یک استاد دانشگاه، فرهنگی و به یک کارگر یا دهاتی، بی فرهنگ نخواهیم گفت بلکه تنها ملاک فرهنگ در جامعه، پایداری و پایبندی به حقایق جامعه خواهد بود و نه هیچ چیز دیگری!

 

     اکنون بتدریج مشخص می شود که ضرورت بکاربردن یک زبان معمولانه در حوزة فرهنگ از چه روست؛ مبانی مشترک و حقایق مشترک، اتخاذ راهکار و معیاری مشخص و همگانی برای زیستن در فضای اجتماعی یک جامعه را می طلبد و فرهنگ آن معیار مشخص و همگانی است که همه باید بدان استناد جویند و اهتمام ورزند. با این حساب تنها "ملاک اجتماعی بودن افراد، فرهنگی بودنشان خواهد بود" و این شامل تمام افراد جامعه می شود اعم از مقامات و مسئولان و متخصصان و مستخدمان و کارگران و پیشه وران و بیکاران و همه و همه! شرط فرهنگی بودن هر کس رفتار موافق او با ارزشها و هنجارهای جامعه خواهد بود بی هیچ امتیازی به کس و بی هیچ استثنایی از کس! بنابراین در این نوشتارها از فرهنگ گفتن نوعی با همه کس گفتن است و بدیهی است که این "همه گویی" جز به زبان همه گفتن محقق نمی شود؛ اینست که جامعه شناسی شرقی برای نوشتارهای خود در این حوزه "زبان معمولانه" ای بکار می گیرد!

 

زبان معمولانه:
     "معمولانه" سخن گفتن یعنی در سطح "افکار عمومی" یا همان در سطح "شعور عموم" سخن گفتن است. برای اینکار حداقل کاریکه می توانیم انجام دهیم اینست که از "اصطلاح گرایی" و "نام گرایی" و "پیچیده سازی" بیهوده که متأسفانه در مکاتبات و محاورات رسمی ما بسیار رواج دارد پرهیز کنیم و این شاید تمام آن کاری باشد که ما در انجام این مهم باید در پیش بگیریم؛ باقی کار مطمئناً در سطح فهم مردم خواهد بود؛ مردمانی که از سطح درک و شعور بالایی برخوردار هستند و دیگر نشاید و نباید که عوام فرضشان کنیم. و در واقع دلیل اختیار کلمة "معمولانه" هم گریز از بکار بردن کلمة "عامیانه" یا "عوامانه" بمفهوم مصطلح آنست! مفهومی که اغلب با خود درجاتی از بلاهت و نپختگی را تداعی می کند و ما نه هرگز مخاطبان خود را عوام می دانیم و نه به این نام می خوانیم و نه هرگز هم دوست می داریم که جماعت عوام را مخاطب خود قرار دهیم و روی گوش بحرف بودنشان بیش از فهم کردنشان حساب کنیم!

 

عوام یا عموم؟
     حساب این دو واژه را بخصوص در این برهه از زمان باید که خوب از هم جدا سازیم! اکنون دیگر با این نظام ارتباطاتی وسیع و سطح شعور بالایی که بر جهان حاکم گشته است باید اذعان کرد که دورة عوام و عوام گرایی سرآمده است و همینک با تحققی عام "دورة افکار عمومی" در سرتاسر جهان حاکم گردیده است. گذشت آن دوره ایکه مردم توده ای عوام فرض می شدند و گذشت دورة شاهانی چون ناصرالدین شاه قاجار که تنها اصل ملکداری و مردمداریی که خوب بلد بودند این بود که "نباید بگذارند مردم بفهمند!" حیف که آن سلطانِ نیم قرن تاریخ ما که در تهران تنها او بود و در بیکران تنها خدا و خود سایة خدا بود بر روی زمین و لیکن از افتادن سایة فهم عموم بر سردر کاخش می هراسید درگذشت و هیچ ندید که اینک افکار عمومی در جهان چه می کند! آری آندوره گذشت و حالا دیگر با مردمانی بسیار هشیار و فهمیده طرفیم که بسی بیشتر از آنچه که خواص فکر می کنند می بینند و می دانند و می فهمند! و این "فهم عمومی" است که برای هر جامعه ای یک موهبت بی بدیل است و منشاء خیرات فراوان به شمار می رود البته به شرط آنکه با "عمل عمومی" پیوند بخورد و این دو دقیقاً همان چیزی هستند که هر جامعه ای در عصر حاضر برای توسعه و پیشرفت پایدارش بدان نیازمند است!

 

دو بال پرواز!
     آری "فهم عمومی و عمل عمومی" دو بال پروازی هستند که جوامع بشری برای اوج گرفتن سخت بدان نیازمندند! در این راستا باور ما اینست که جامعة ما کم و بیش به زینت "فهم عمومی" آراسته است یعنی که به بال اولش رسیده است و اینک بر همة ماست که به بال دیگرش برسانیم و گرنه، نه فقط در آسمان قرن بیست و یکم بلکه در هر آسمانی دگر همه می دانیم که با یکبال پریدن چه عاقبت شومی می تواند در برداشته باشد! اگر مرغ جامعه را جسمی و روحی واحد باشد- که هست و باید هم باشد، پس تجلی کمال آن هم در پروازی واحد خواهد بود؛ چه در آنِ واحد پروازی چندپاره و چندجانبه به سوی اهدافی چند بر مرغی واحد محال باشد!

 

     پرواز نماد حرکت فرهنگی است و فرهنگ روح جامعه است پس پرواز تجلی روح جامعه است! و فهم عمومی و عمل عمومی دو بال این پروازند که از "مبانی مشترکی" می خیزند و با "حقایق مشترکی" جان می گیرند و به سوی "اهداف مشترکی" پر می کشند! بدیهی است که ضعف و سستی در هر بال به ضعف و سستی در پرواز منجر خواهد شد؛ هستند جوامعی که بال پریدن ندارند و مدتهاست که زمین گیر شده اند و در کنارش هستند جوامعی که گاهگداری به یک بال برمی خیزند و در آسمان نا امن و نا آرام زمان اندکی پرپر می زنند و سپس هیچ برنخاسته بر زمین می نشینند تا تقلای پروازی دگر و چه کوشش بیهوده ای! و در مقابل هستند جوامعی که بدو بال قدرتمندشان شکوهمندانه به پرواز در می آیند و با تمام نا امنی ها و نا آرامیها و نامردمیهای روزگار بر فراز آسمان می گردند و مدام اوج می گیرند! تفاوت یک مرغ ناقص و ناتوان و بیمار را با یک مرغ سالم و پرتوان و هشیار فقط در پرواز می توان دید!

 

پرواز در مسیر کمال:
     آن دو بال از سیر در مسیر بلوغ و کمال برآیند و گرنه با دو بال ساختگی و الصاقی حتی گالیله دانشمند هم روی پرواز را بخود نخواهد دید بلکه تمام سهمش از پرواز سقوط مکررش خواهد بود! پس باید دید که سیر طبیعی یک جامعه در چیست؟ یک بال فهم عمومی است که محصول آگاهی به ارزشها و هنجارهای جامعه است که ما تحت عنوان کلی "حقایق جامعه" از آنها یاد می کنیم؛ و بال دیگر عمل عمومی که خود برخاسته از فهم عمومی است و این مسبوق و مصبوغ بر آنست و ما اگرچه در هردو بالمان هنوز براه کمال ایم اما آنچه مسلم است و نشانش باصطلاح از سر و روی جامعه می بارد اینست که بال عمل به حقایقمان هزار مرتبه از بال دگر سست تر و مفلوج تر است! یعنی که بیشتر از آنچه که در عمل بدان نیازمندیم می فهمیم اما دریغا همیشه کمتر از آنچه که شایستة فهممان است عمل می کنیم! و این مشکل امروزمان نیست و در میان امت و ملت ما سابقه ای دیرینه دارد!
 

 

سخن آخر:
     فرهنگ عرصة آگاهی و عمل همگانی است و این بعد اخیر است که در حوزة فرهنگ حائز اهمیت والایی است؛ هم از اینرو فعالیتهای فرهنگی همه باید معطوف به عمل باشند؛ آنچه که در یک جامعه به چشم می خورد و مورد نقد و تطبیق همه قرار می گیرد همین بعد است. پس بر صاحبنظران است که از جمیع مباحثات نظری بعد عملی اش را هم در نظر داشته باشند یعنی که فاصلة نظریه با عمل را تا حد ممکن کاهش دهند. مگر نه اینکه خاستگاه و جایگاه فرهنگ نزد مردم است پس علم و آگاهی را هم باید به سطح مردم و به نزد مردم برد و بعد از آنها عمل آگاهانه را خواستار شد و این جز به زبان مردمی سخن گفتن میسر نمی شود.

 

     این نه از آن کارتونها و انیمیشن های تبلیغاتی برآید و نه از برنامه های فرهیختگان! که آن خیلی عوامانه است و این بسی عالمانه! اینها هیچکدام نه به درد مردم می خورند و نه به داد فرهنگ می رسند! زبان فرهنگ "زبان معمولانه" است نه عامیانه و نه عالمانه! پس باید که هرچه سریعتر قالبهای کلیشه ای و ناکارآمد دیروز و امروز را بشکنیم و قالب جدیدی برایش بنا کنیم و این کار حساس و بزرگی است و در این کار بزرگ نیازمند هم اندیشی و همیاری همگانی هستیم. جامعه ایکه اساسش به قدرت اکمل ادیان مقوّم و راهش به زیور اهداف غایی متعالی مزیّن است پیوسته باید که به پروازی بلند و اوج گیرانه بیندیشد تا بدان اهداف بلند دست یابد! پس او را بدو بال قدرتمندی نیاز است که نیک از پس این پرواز برآید! اما قدرتمندی ایندو بال به قدرت عموم است! قدرت عموم در چیست؟ در اینکه همه باهم بدانند و همه باهم عمل کنند! پس آنها که به پرواز می اندیشند باید که همه را برای این اوج گیری فراخوانند و این فراخوانش باید که به زبان عموم باشد؛ اینست رسالت خواص یک جامعه در حوزة فرهنگ: "فراخوان عمومی به زبان عموم"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حرمت عشق

حسین شیران

*به مناسبت روزهای محرم الحرام و شهادت جانسوز سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)

 

چو ســر افــتاد که بــــینم رخ بی کــینه ی دوست *** مست بود عالم از آن جلوه ی رخــــسار حسین
هرکه دل داشت که نه هرچه که جان داشت که نه *** هـمه ذرات جــهان جـمله عـــــزادار حسین
شــرمم آمد به چنین بیش پس افـــــــتادگی ام *** که چه بربستم از این گـــــرمی بـازار حسین
دل ندا کـــرد برآی از غـــم دلبــــــستگی ات *** وام بگــــذار مـرا بر ســر نیــــــزار حسین
گـفتم این دیــــده تر از دیــــده ی یار است چنین *** سیـنه درگـــیرتر از آنـچه ســــزاوار حسین
گفت افـــسرده ســـخن می بری از عالم عــشق *** این بر آن کن بفـــدا دلـقک دربـــار حسین
گفتم این نیــــمه کم از خاک فـــرا درگه اوست *** نیـــم دیگــر بــرسان از کـــرم بـار حسین
بی حضور دل از این مـــرحله نتــوان که گذشت *** خوشتـــر آنگـونه شـوم زائـر گلـــزار حسین
رایت سبـــز و ســیاه آینــه ی "حـــرمت عـشق" *** من و او جان به کف آن دلـشده سردار حسین
«بعـد از این دست من و زلف چو زنجیـر نــگار» *** باقـی عمــر شـوم یکـــسره در کــار حسین

(فروردین 1382 - تبریز)

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

چرا فرهنگ محوری؟ Why Culturcentrism

حسین شیران

 


     گفتیم که "جامعه شناسی شرقی" در آسیب شناسی مسائل جامعوی ایران "فرهنگ محور" است؛ یعنی که در این زمینه بیش از هر چیز به فرهنگ جامعه توجه دارد و پیش از هر چیزی هم از فرهنگ جامعه آغاز می کند و این خود بیشتر از آنروست که خاستگاه اعم مشکلات کشور را در فرهنگ- البته بدان تعریفی که خویش در نظر دارد، می داند. و دیگر اینکه اگر قرار باشد حرکت و اصلاحی در امور اجتماعی مملکت صورت پذیرد که باید هم بپذیرد آن نیز ترجیحاً باید که در حوزة فرهنگ صورت پذیرد و چون فرهنگ پدیده ای عام و مشترک میان تمام افراد جامعه است ناگزیر در همة مباحث مربوط به آن، روی سخن جامعه شناسی شرقی با تمام مردم ایران خواهد بود.
 

     و این همه گویی در واقع در طبیعت مسائل فرهنگی است چرا که بی گمان صاحبان اصلی فرهنگ هر سرزمینی مردمانش می باشند؛ صنعت و سرمایه و سیاست و اقتصاد هرکدام صاحبان خاص خود را دارند یا واضحتر اگر بگوییم چندان مردمی نیستند و یا حداقل می توانند که نباشند (منظورم متعلق اقشار خاص بودنشان است) اما فرهنگ بعنوان یک پدیدة عام و  فراگیر اجتماعی همیشه از مردم بوده و همیشه هم با مردم خواهد بود؛ بی آنکه هیچ قشربندیی در تملک و تصرف آن وجود داشته باشد و یا هیچ طبقة خاصی مالک و سردمدار آن باشد! پس از فرهنگ هرچه که گوییم باید که با همه گوییم و در فرهنگ هرچه که خواهیم باید که از همه خواهیم!

 

در حوزۀ فرهنگ همه یکسانند؛
     مگر نه اینکه فرهنگ اصولاً در ارتباط با حقایق اجتماعی جامعه تعریف می شود و همه هم در برابر حقایق اجتماعی یکسانند پس همه هم بی هیچ استثنایی موظف به تعهد و عمل به فرهنگِ برخاسته از حقایق اجتماعی جامعه اند! برخلاف حوزه های دیگر در حوزة فرهنگ هیچ انحصار طلبی و امتیازخواهی و رانت خواریی معنا ندارد یعنی که هیچ کس را نسزد که حقایق اجتماعی جامعه اش را دور بزند و در ابراز تعهد و تکلف بدانها سستی بورزد. افراد در هر پست و مقامی که می خواهند باشند- از رفته گر و پیشه ور محل بگیرید تا عالی ترین مقامات یک کشور، همه باید تابع حقایق اجتماعی و فرهنگ برخاسته از آن باشند؛ همه شهروند یک جامعه اند و اصالت یک شهروند هم تنها در همین است و بس! یعنی در تبعیت از حقایق جامعه اش! یعنی در پایبندی بدانها! یعنی در فرهنگش!

 

     هرگز نباید فراموش کرد هرجا که حقی باشد لاجرم وظیفه ای هم هست و این واژة شهروندی توأمان تداعی گر هر دو مفهوم است یعنی هم حق و هم وظیفه؛ همچنانکه همه طالب کوچکترین حقوق خویش از جامعه هستیم باید که در پی ادای بزرگترین وظایف خویش هم در حق جامعه باشیم و این بر آن مقدم است چه این "شرط پایداری" جامعه است و آن "شرط پاسخگویی" اش و پایداری خود شرط پاسخگویی است؛ یعنی که ابتدا باید جامعه ای پایدار و استوار بماند تا بتواند پاسخگوی نیازهای اعضایش باشد. این را همه نیک می دانیم!

 

مردم ایران باهوش و فهیم اند اما؛
     باور ما اینست که اهالی ایران "مردمانی هشیار و فهمیده" اند و این نه از سر اغراق و تعارف است که حقیقتاً نظر واقعی ماست."اغراق و تعارف" بعنوان یک مسأله اجتماعی ناخوشایند که متأسفانه عمیقاً هم در نزد ما ایرانیان رواج دارد خود یکی از موضوعات مورد نقد ماست که در فرصتی دیگر بدان خواهیم پرداخت. آری باور ما همینست که مردم ایران باهوش اند و فهیم! اما حقیقتش این روی خوش باور ماست و بهرحال این باور روی ناخوشی هم دارد و آنهم جز این نیست که این مردم با هوش و فهیم متأسفانه به پای عمل که می رسند بسیار سست عنصر ظاهر می شوند و ناپرهیزگار! و این همان نقطة عطفی است در زندگی اجتماعی ما ایرانیان که دقیقاً و عمیقاً مورد توجه ماست و در واقع فرهنگ محوری ما هم مشخصاً برخاسته از همین مسئله است.

 

     و این مسئله یعنی "دانا بودن و عامل نبودن" و یا "دانستن و عمل نکردن" کم مسئله ای نیست بلکه از نظر ما آنقدر مهم است که آنرا زاینده و مادر تمام مسائل جامعوی کشور خود می دانیم! با خویشتن اگر صادق باشیم و این البته نخستین شرط آگاهی و پیشرفت در هر کاریست باید که بی هیچ طعنه و تقلایی بپذیریم که ما ایرانیان گرچه با هوش و فهیم هستیم اما در زمینة عمل بدانسته هایمان بسیار سست عنصریم! و این یک ضعف فرهنگی آشکار است و مسبب بی نظمی ها و رنجهای فراوان در جامعه که خودمان برای خودمان بوجود می آوریم و برای همین همیشه باهم درگیر هستیم و از هم دلگیر!

 

بزرگترین پند اجتماعی روزگار!
     آری با توجه به ذخایر عظیم دانش و ادب و معرفتی که داریم باید که بگوییم متأسفانه ما ایرانیان در عدم تطابق فکر و قول و فعلمان سرآمد مردمان روزگاریم و این البته یک مسئلة تاریخی است! از چند هزار سال پیش و در واقع از آغاز تاریخمان، زرتشت آن پیام آور راستین ایران باستان، آن پند جاودانیش یعنی "پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک" را آویزة گوشهایمان کرده است اما هنوز هم که هنوز است بعد هزاران سال ما متأسفانه نتوانسته ایم به آنچه که باید برسیم بلکه بر حسب شرایط روزگار اوضاعمان روز بروز بدتر هم شده است! حق آن بزرگوار و این سخن گهروارش یقیناً اینهمه بی مهری نبوده و نیست! و نه فقط حق او که حق سایر بزرگان دین و اندیشة مان و حتی حق خویشتن خویشمان هم این نیست که بعد هزاران سال تجربة زندگی اجتماعی، امروز در جامعه ای لبریز از مسائل اجتماعی بسر بریم و هر روز و شب خدا آه و نالة مان از دست همدیگر تا به عرش خدا اوج بگیرد!

 

     این وضع نابسامان جامعه و فرهنگ ما نه سزاوار تاریخ و تمدن هزارسالة مان است! اگرچه مستیم از خوشی و سرخوشی دانش و ادب و تاریخ و تمدن بی بدیلمان اما دریغا که کم از آن بهره ای در حیات اجتماعی مان به چشم می خورد و در عوض آنچه که می بینیم همه آثار ناموزون آن هزار دانسته و یک نکردة مان است! پس چه فایدتی آن اقیانوس دانایی را که به یک قطره توانایی نینجامد؟! زرتشت اگر تنها همان یک پند را می داد و هیچ چیز دیگری بر آن نمی افزود باز جای آن داشت که او را معمار و پیام آور راستین تمام جوامع بشری بدانیم! چه این فقط یک پند اخلاقی و ادبی نیست بلکه بزرگترین پند اجتماعی روزگار بشر است؛ اگر که در یابیم بقول حافظ درّ یابیم! برای آنکه اهل عمل است یک پند هم کافیست و برای آنکه با عمل بیگانه است هزار پند هم فایدتی نخواهد داشت! جامعه ای که فقط با این یک پند بنا شد اگر چیز زیادی نداشته باشد بی گمان چیز کمی هم نخواهد داشت!
 

     آری رمز برپایی یک جامعة پویا و پایدار تنها در همان شش کلمه و در واقع چهار کلمه نهقته است! و این کلید گنجی است که هزاران سال است در ذهن و فکر ما رها شده است و اگر از همان اول نیک می یافتیمش و سخت بکارش می بستیم امروز مجبور نبودیم بجای اندیشه به فرداهای دور و درازمان به ضعف و سستی و بیماریهای امرز و دیروزمان بیندیشیم! اینست که می گوییم "ما ایرانیان اگرچه بیش از آنچه نیازمان باشد می دانیم اما بسیار کمتر از آنچه بدان نیازمندیم عمل می کنیم!"

 

تعریف شرقی فرهنگ:
     در اندیشة پرداختن به این مسئله تمام تعاریف موجود از فرهنگ را که عموماً برخاسته از تمدن و تفکر غرب اند مرور کردیم اما هیچکدام را آنچنانکه گویای مشکلات جامعة ما باشد نیافتیم. به خود روی آوردیم و در خود اندیشیدیم و شگفتا که گمشدة امروز و بلکه تمام دورانمان را در همان آغاز تاریخمان یافتیم! در زرتشت! در آن پند ساده و الاهی! در آن چهار کلمة کوتاه اما پرمغز و پر محتوا که زادة تفکر ناب و بی بدیل شرق است و در اصل مایة فرهنگ و از اینرو بنیان استوار هر جامعه ای در سراسر دنیا و در سراسر تاریخ! بنابراین از مکتب غیر دل کندیم و در مکتب خود با الهام از آن اصل نامیرای زرتشت به این تعریف از فرهنگ دل بستیم: "فرهنگ عبارتست از پندار، گفتار و کردار مطابق با حقایق اجتماعی جامعه!"

 

یک تفکیک ضروری؛
     همچنانکه مشخص است با این تعریف، عناصر فرهنگ را کلاً از تعریف فرهنگ خارج کرده ایم و تنها تعهد و پایبندی بدانها را در ابعاد سه گانة پندار، گفتار و کردار مورد توجه و تأکید قرار داده ایم. تعاریف ارائه شده از فرهنگ بخصوص تعریف معروف و معمول تیلور از فرهنگ را بیاد آوریم (به نوشتارهای "در ایستگاه فرهنگ" مراجعه شود) که در آن تمام موجودیت و مکتسبات یک جامعه اعم از ارزش و دانش و هنر و اعتقادات و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و غیره را در قالب کل پیچیده ای فرهنگ می خوانند. اما این تعاریف کلی از فرهنگ سازگار با مسائل اجتماعی ما نیست که عموماً ریشة فرهنگی دارند- حداقل ما چنین فکر می کنیم! برای همین با توجه مسائل جامعوی موجود در کشور قائل به تفکیک عناصر آن از همیم: یعنی که عناصر فرهنگی را یکطرف قضیه و تعهد و پایبندی به آنها را طرف دیگر قضیه می گیریم؛ اولی را که شامل ارزشها و هنجارهای جامعه است "حقایق اجتماعی" و دومی را که شاخص عمل به حقایق است "فرهنگ" جامعه می خوانیم. از آنجا که پیشتر در این رابطه بحث کرده ایم از بازگویی آن پرهیز می کنیم.

 

سخن آخر:
     تأمل و تدقیق در ریشة مسائل اجتماعی فراوان کشور ما را به ضعف و سستیهای پنهان و آشکار حوزة فرهنگ جامعه متمرکز ساخت؛ تشخیص ما بر این مسئله بیشتر معطوف و متمرکز بر نقص در سیستم اجرایی افراد جامعه گشت تا ضعف در سیستم آگاهی آنها. یعنی که با وجود عوامل مهم دیگری چون دین و اقتصاد و سیاست و دولت بنیان عمده مشکلات و بی نظمی های روزافزون جامعه را بیش و پیش از هر چیز در فرهنگ جامعه دیدیم.

 

     آنچنان تعریفی از فرهنگ را که پشتیبان و پوشش دهندة این تشخیص باشد در منابع موجود نیافتیم؛ ناگزیر تعریفی خاص و برآمده از اندیشة شرقی را روشنگر راه خویش نهادیم؛ با چنین تعریفی حساب حقایق جامعه را از عمل بدانها جدا کردیم؛ اینگونه حساب آنهایی که نمی دانند و تخلف می کنند با آنهایی که می دانند و تخلف می کنند نیز جدا خواهد بود! اولی یک ضعف ساختاری در اجتماعی کردن افراد است و بیش از آنکه متوجه افراد جامعه باشد متوجه مدیریت جامعه است که باید به نحو احسن تمام اعضای جامعه را به حقایق اجتماعی اش آگاه سازد و دومی یک ضعف فرهنگی است که دقیقاً متوجه افراد جامعه است.
 

     این تعریف کار ما را در بررسیهای آسیب شناختی مسائل جامعوی راحت تر و گویاتر و برّاتر می کند؛ با این حساب وقتی که بگوییم در زمینة رانندگی مردمانی کم فرهنگ هستیم منظورمان در وهلة اول این خواهد بود که میزان تعهد و پایبندی افراد جامعة مان به قوانین راهنمایی و رانندگی در کشور پایین است یعنی افراد قوانین را به نحو مقتضی رعایت نمی کنند! نه اینکه افراد قوانین را نمی شناسند و یا هیچ قانونی در این رابطه نداریم! ایندو موضوع را فرقی اساسی است باهم، چه ما دو نوع هرج و مرج داریم: یکی ناشی از بی قانونی یا نداشتن قانون است که این البته باز تقصیر مردم نیست بلکه یک نقص ساختاریست و خود موضوع بحث دیگریست که در جایی دیگر بدان پرداخته ایم (اجمالاً اینکه حقایق اجتماعی جوامع اگرچه تقریباً ثابت اند و در طول زمان مورد احترام و استناد همه، اما این امر بمعنای ثبات مطلق آنها نیست و لازم است که بصورت دوره ای آنها نیز همپای تحولات زمان و شرایط روزگار بازنگری شوند) و دیگری ناشی از بی تعهدی به قوانین موجود است که همچنانکه گفتیم این دیگر تقصیر مردم است.
 

     نظر جامعه شناسی شرقی بر اینست که اغلب مسائل جامعوی ما در کشور معلول و مسبوق به مورد اخیر است یعنی که همة ما در تعهد و تکلف به حقایق جامعة مان که در واقع همان ارزشها و هنجارهای اجتماعی ما هستند ضعف داریم؛ و این یعنی همة ما به مراتبی از "سست فرهنگی" مبتلاییم! پس بر همة ماست که نسبت به حقایق جامعه ایکه در آن عمر گرانمایة خود را سپری می کنیم در پندار، گفتار و کردارمان تجدید نظر کنیم؛ "به امید پاکی و پیشرفت روزافزون در بستر جامعه ای امن و آگاه"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مخاطبم کیست!

حسین شیران

 

     در آستانة نخستین سالگرد انتشار وب سایت "جامعه شناسی شرقی" و پیش از آغاز مباحث اصلی لازم است که مشخص شود جامعۀ هدف این نوشتارها در اصل چه کسانی هستند یا به بیانی دیگر جامعه شناسی شرقی مخاطبان خود را چه کسانی می داند. پیش از ورود به این بحث ناگزیر از متن یک پیشگفتار عبور می کنیم.

 

پیشگفتار: انواع نویسندگی
     گاهی مراد از نوشتن تنها نوشتن است؛ یعنی برخی می نویسند برای آنکه احساس می کنند که باید بنویسند؛ این همان "زمزمه های نویسندگی" است که در ابتدا هر نویسنده ای با خویشتن سر می دهد؛ این در واقع نوعی محک است؛ نوعی آزمون کردن خویش است؛ البته گاهی هم برای درد دل کردن با خویشتن است که برخی به پر کردن صفحات می پردازند که در اینصورت باید این را هم نوعی "خودارضایی از راه نویسندگی" دانست.

 

     یادداشتهای پراکنده و اغلب ناتمام محصول این مرحله از نویسندگی هستند؛ آنها هرگز منتشر نمی شوند حداقل بدان شاکلة نخستین؛ چرا که اساساً برای انتشار نوشته نمی شوند بلکه نوعی دست گرمی هستند برای نویسندگی حرفه ای که ممکنست بعدها محقق شود و یا هرگز محقق نشود. این نخستین گامی ست که برای نویسنده شدن باید برداشت حتی نویسندگان بزرگ هم کم و بیش این مرحله را از سرگذرانده اند. این مرحله "خود محور" است یعنی نویسنده برای خود می نویسد خود آنرا می خواند و خود به داوری و سنجش آن می پردازد و اگر بواسطۀ این خودسنجی ها به "خود تأییدی" دست یابد به مرحلة بعدی فکر می کند. این مرحله از نویسندگی را که اغلب در خفا و بصورت گاه گداری و غیر رسمی صورت می پذیرد می توان "مرحلة پنهان نویسی" نامید.
 

     گاهی هم مراد از نوشتن تنها خود ارضایی و خودآزمونی نیست بلکه به چیزی فراتر از آن هم اندیشیده می شود؛ یعنی ارتباط با دیگران. با تحقق چنین مرامی است که می توان گفت نویسنده مرحلة خود ارضایی و خود محوری را ترک گفته و به مرحلۀ اصلی از نویسندگی اش وارد شده است که در آن دیگر تنها برای خود نمی نویسد بلکه اساساً با در نظر داشتن دیگران است که مطلب می نویسد؛ برای همین نوشتارهای این دوران قدری هدفمندتر و منسجم تر از پیش از آب در می آیند. از آنجا که نویسنده در این برهه از نویسندگی نیازمند کسب مخاطب و برقراری ارتباط با آنست و اساساً مطابق ذوق و سلیقة مخاطب است که دست به قلم می برد این مرحله از نویسندگی را می توان "مخاطب محور" دانست.
 

     نویسنده با ورود به این مرحله، از حالت پنهان نویسی خارج شده و به "آشکار نویسی" روی می آورد. با آشکار نویسی در حقیقت فرد- حداقل به باور خویش، به جرگة نویسندگان می پیوندد. اما این مرحله را مراتبی ست که از نظر کسب مخاطب (چون مخاطب محور است) می توان به طبقاتی چند تقسیم کرد- طبقه که می گویم منظورم همان مفهوم جامعه شناختی آنست از نظر شغل و شهرت و ثروت و ... ؛ از نویسندة بی مخاطب بگیرید تا کم مخاطب و متوسط مخاطب و پرمخاطب و یا عام مخاطب و خاص مخاطب و یا مراتب دیگر. بهر حال میزان جلب توجه دیگران و برقراری ارتباط با آنها و حتی نوع ارتباط و کیفیت آن نقشی اساسی در تعیین جایگاه و موقعیت نویسنده در این مرحله دارد.
 

     اگر خود تأییدی لازمة ورود به این مرحله باشد "دیگران تأییدی" لازمة حضور و دوام در این مرحله است؛ همان چیزی که اغلب نویسندگان چه بگویند و چه نگویند از آغاز دست به قلم بردن پنهان و آشکار در نظرش دارند. اما ممکنست نویسنده ای با عبور از مرحلة "خود تأییدی" و کسب مراتبی از "مخاطب تأییدی" مراد دیگری در ذهن نداشته باشد که بسوی آن پیش رود؛ "خودارضایی" و "دیگران ارضایی" شاید تمام آن چیزی باشد که او از ابتدا در نظر داشته است و حالا که بدان دست یافته است دلیل دیگری نمی بیند که به نوع دیگرش بیندیشد. حفظ مخاطبان و همچنان بمذاق آنها نوشتن تنها کاریست که زانپس باید انجام دهد. این بمعنای رکود و قناعت نویسنده نیست چه او همیشه به کسب مخاطبان بیشتر و ارتقای رتبة خویش خواهد اندیشید اما این هرگز به تغییر نوع نویسندگی اش نخواهد انجامید چرا که در این مرحله در هر رتبه ای از نویسندگی که باشد بهرحال مخاطب محور است و فی الواقع به تأیید و رضایت مخاطب می اندیشد!
 

     نوع دیگر از نویسندگی هست که اگرچه به کسب مخاطب می اندیشد- چه بی مخاطب نوشتن آب در هاون کوبیدن است و تحققاً منظورِ هیچ نویسنده ای نبوده و نیست و نخواهد بود، اما چیزی که هست بدنبال تأیید مخاطبش نیست بلکه از همان اول به "تغییر مخاطب" می اندیشد! همینجا باید گفت که با این مرام از نویسندگی کار دشواری پیش روی نویسنده است چرا که در واقع اغلب مردم دوست ندارند که تغییر کنند لااقل نه بهر دلیلی که دیگران برایشان تعیین می کنند!
 

     این نوع از نویسندگی ممکنست به مذاق خیلی ها خوش نیاید چرا که برای تغییر وضعیت مخاطب باید که وضعیت موجود او را زیر سؤال بُرد و به نوع دیگری از بودن او را رهنمون شد در حالیکه ممکنست مخاطب هیچکدام از اینها را نپذیرد؛ نه انتقاد از وضع موجودش را و نه انتقال به وضعی دیگر را! در اینصورت نویسنده نه تنها مخاطبان خود را از دست خواهد داد بلکه ممکنست مورد "نقد و نفرت" آنها هم واقع شود؛ پس "مخاطب گریزی" و "مخاطره آمیز" بودن را هم باید جزو ویژگیهای این نوع از نویسندگی قلمداد کرد! ضمن اینکه نویسنده ممکنست خود مخاطب نقد نویسندگان دیگری هم قرار بگیرد که اساساً به تأیید مخاطبان می اندیشند؛ یعنی همان نویسندگان مخاطب محور محافظه کار! همانها که کارشان اساساً توجیه بلکه تعریف و تمجید از وضعیت موجود مخاطبان است!
 

     نویسندگان "تغییر محور" با "تعهد ویژه" ای بکار می آغازند اما بدیهی ست که تنها تعهد ویژه کافی نیست و در کنار آن باید که به "تخصص ویژه" ای هم مجهز بود. لازمۀ ایجاد تغییر حتی اگر به بعد نظریش محدود سازیم نقد وضعیت موجود و وصف وضعیت آتی ست و این کاری نیست که به صرف تعهد میسر شود بلکه در هردو بعد به شناختهای ضروری و دربرگیرنده ای نیاز است. نباید فراموش کرد که "تغییر" (بمفهوم جامعه شناختی آن) هرگز امر کوچکی نبوده و نیست و نخواهد بود بخصوص در بعد اجتماعی اش! واقعیتی که هست اینست که مردم چندان طالب تغییرات نیستند بلکه عموماً  برای تثبیت وضعیت خویش می کوشند. پس برای "انتقاد" از وضعیت موجود و "انتقال" به وضعیت موعود باید علتهای موجه و قدرتمندی ارائه داد تا مخاطب برای تغییر دلایل متقن و نیرومندی در اختیار داشته باشد. خلاصه اینکه برای راهبری باید "راه شناس و راه بلد" بود.
 

     در کل این نوع از نویسندگی بسیار دشوار و پرمخاطره است و این خطر و دشواری خود برخاسته از هدفی ست که نویسنده در برمی گیرد. نمونه های عالی و شایسته ای که می توانم بر این نوع از نویسندگان مثال بیاورم سید جمال الدین اسدآبادی و دکتر شریعتی و استاد مرتضی مطهری هستند؛ مصلحان اجتماعی نامدار! جان سپردگان صالح اصلاح و تغییر! جامعه نویسی از کدام نوع است؟ با این پیشگفتار کوتاه از انواع نویسندگی حال ببینیم نویسندگی در حوزۀ جامعه شناسی مشمول کدام نوع می تواند باشد؛ خود محور؟ تأیید محور؟ و یا تغییر محور؟
 

     ناگفته پیداست که حوزۀ جامعه شناسی "حوزۀ تخصصی" است؛ یعنی که باید با دانش خاصی به سراغ موضوع و مخاطب رفت. "تعهدآور" هم است چه نمی توان بی تعهد در این حوزه قدم برداشت. "مسئولیت اجتماعی" مهمترین تعهدیست که یک جامعه شناس قبل از آنکه در دیگران سراغش را بگیرد خود باید داشته باشد. لاجرم "مخاطب اندیش" هم هست اما در نوع نوشتن می تواند "تأیید محور" باشد و یا "تغییر محور" و این تمایز خود شاخصهای متعددی می تواند داشته باشد؛ در کل اگر در وصف وضعیت موجود بنویسد می توان گفت که تأیید محور است با محافظه کاری خاص و اگر به نقد وضعیت موجود بنشیند می توان گفت که تغییر محور است در چارچوبی خاص. اما هر کدام از اینها باز مراتب و شرایط و انواع خاص خود را دارند که در جاهایی دیگر در رابطه با آنها به بحث خواهیم نشست.

 

و اما جامعه شناسی شرقی!
     عنوانش حکایتگر آنست که از نوع اخیر است پس مشمول ویژگیهای اولیة آن نیز خواهد بود تا برسیم به دوگانگی تأیید محور یا تغییر محور. در اینجا جای آنست که صریحاً اقرار شود که جامعه شناسی شرقی اساساً "تغییر محور" است یعنی در عین حال که دغدغة مخاطبان را دارد- بنا به تعهد و مسئولیت اجتماعیی که در خویش احساس می کند، به تغییر آنها نیز می اندیشد. حال اگر در این تغییر، تأیید مخاطبان را نیز همراه داشته باشد چه بهتر (اگرچه این خود امری نسبی است) و اگرنه، اندیشیدن به وضعی فراتر و بهتر همیشه و در هر شرایطی بعنوان بخشی از اهداف جامعه شناسی شرقی باقی خواهد ماند.

 

     لاجرم "نقدگرا" هم خواهد بود که خود اساس و لازمۀ تغییر محوری است. و این نقدگرایی از اول هم در ذات جامعه شناسی بوده است و چه بهتر که همیشه هم باشد. جامعه شناس بی نقد شیر بی دندانی ست که تنها بدرد محافظه کاری و نوازش شدن می خورد. از نظر جامعه شناسی شرقی جامعه شناس لزوماً باید "تغییر محور" باشد و هیچگاه نباید صرفاً به تأیید مخاطب بیندیشد؛ این شرط بروز اندیشی است؛ وقتی خود جوامع بشری دائماً در تغییر و تحرک اند با محافظه کاری و درجانگری محض کلاه جامعه شناس همیشه پس معرکه خواهد بود. چطور می شود بخصوص در عصر حاضر که همه چیز در حال حرکت و دگرگونی ست جامعه شناس به ایستادن فکر کند! مگر اینکه جامعه شناسی پیدا شود که خصلت حرکت و دگرگونی را از ذات جوامع زدوده باشد تنها در آنصورت است که می تواند در وصف وضعیت موجود چکامه ها بسراید و گرنه با "راهی" از رکود و رخوت گفتن به چه ماند؟!
 

     خلاصه اینکه "تعهد" و "تخصص" و "تغییرمحوری" و "نقدگرایی" بعنوان ملزومات جامعه اندیشی و جامعه نگاری، اساس کار "جامعه شناسی شرقی" بوده و خواهد بود البته با مراتبی از "مخاطب گریزی" و "مخاطره آمیزی" که لاجرم بنا به ماهیت مرامی که در پیش گرفته است همیشه سایه سارش خواهد بود. "جامعه شناسی شرقی" تفکرات جامعوی یک جامعه شناس ایرانی (شرقی) و مسلمان است که "پاکی و پیشرفت روز افزون در بستر جامعه ای امن و آگاه" را شعار خویش قرار داده است (عناصر این شعار خود گویای بخش وسیعی از مرامی است که نویسنده در بردارد). مخاطبان آنهم اساساً اهالی ایران اند؛ مردمانی که در این خاک بی بدیل در فراز و نشیب روزگار می گذرانند؛ آری ایرانی! بی هیچ وصف دیگری! یا هموطن! بی هیچ عنوان دیگری!

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۸ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

خلیفه پنهان: "سر"شناس ناشناس

حسین شیران

 

     براستی دریغم آمد که از داستان دارالاماره 1 بگذرم و در احوال آن مرد کوفی اشارتی ننمایم؛ همو که شاهد عینی ماجرای آن چهار سر بود که در دارالامارة کوفه اتفاق افتاد؛ همو که نامش "ابی مسلم نخعی" روایت شده است. آن نکته ای که اکنون پایة این بحث است هم دقیقاً در همان شاهد عینیِ ماجرا بودنش نهفته است؛ براستی مگر می شود که داستان دارالاماره را به تأمل بخوانی و از خود نپرسی که این بچه مسلمان در بحبوحة آنهمه آمد و شدهای خونین روزگار چگونه در همه حال در دارالامارة کوفه حضور داشته است و با حاشیه ای امن به تماشای ماوقعی ایستاده است که خود به رندی به خلیفة پیروز اظهارش نمود؟!
 

     البته درست است که بهرحال کوفی است و بقول معروف الکوفیُ لایوفی! اما مسئله تنها در این بی وفایی و به اصطلاح پشت خالی کردنها خلاصه نمی شود چه اولاً در اینباره سخن بسیار رفته است و مشخصاً الکوفیُ لایوفی خود برآمده از احوال آن روزگاران است که اینک اینچنین بر سر زبانها افتاده است؛ از طرفی از او یا امثال او انتظاری بیش از این هم نمی رفت که اکنون بنشینیم و به نقدش بپردازیم. ضمن اینکه جامعه شناسی را با هیچکس به تنهایی کاری نیست که با این بندة خدا هم باشد بلکه این جریانها هستند که بدرستی مورد توجه جامعه شناسی قرار می گیرند و این فرد هم که هم اکنون درباره اش سخن می گوییم تنها بعنوان یک نمونة تاریخی در بیان جریانی معمول و در عین حال مرموز در نظرش می گیریم.
 

     باری از اینرو از احوال این مرد ساده نمی گذریم که ببینیم واقعاً چطور می شود با تمام تغییرات خونینی که در حاکمیت کوفه رخ می دهد کسی چون او می تواند به استواری یک کوه همچنان یک پای ثابت دارالاماره باقی بماند و سالهای سال نظاره گر وقایعی باشد که در آن یک به یک اتفاق می افتند؟! در واقع نقل ماجرای آن چهار سر پیش حاکم پیروز اموی در آن موقعیت2 بود که سمت و سوی توجه مرا به جایگاه و موقعیت خود او در آن ماجراها کشاند؛ بله موقعیت خود او! خوب که توجه می کنیم می بینیم که در جریان آن وقایع خونین که همه در عرض ده - دوازده سال 3 بر بستر کوفه رخ داد تنها عنصر ثابت دارالاماره او 4 بوده است و در حقیقت سرها همه پیش او نهاده اند و ای عجب که برخلاف روال معمول آنروزهای دارالامارة کوفه که خود به خلیفه اقرارش نمود سر او خود به سلامت مانده است!
 

     اینست که می گویم در واقع اوست که بر همه خلافت می کند و حاکم دارالاماره است اگرچه با روندی نامحسوس و ناپیدا؛ هم از اینروست که "خلیفة پنهان" می ناممش! درکشمکش سرهای پاک و ناپاک که حضور خلیفة پنهان به چشم نمی آید! اصلاً معلوم نیست که واقعاً در کجای این ماجراها بوده است و احیاناً جانب چه کسی را گرفته است! اما چون همه رفته اند و او با تمام آمد و شدها هنوز هست لابد جانب هیچ کس را نگرفته است! چه اگر جانب یکی را می گرفت لابد سر او هم همانند بقیه یا پای حسین بن علی می رفت یا پای ابن زیاد! یا پای مختار بن ثقفی می رفت یا پای ابن زبیر! یا اگرهم سر بسلامت می برد حداقل موقعیتش را در دارالاماره که از دست می داد اما می بینیم که این استاد حیل، هم سر به سلامت می برد و هم در سرای بجای می ماند!
 

     پس اوست که در آن سرای پرماجرا خلیفه است و در واقع سرهای بریده را یک به یک پیش او گذارده اند و همه را او دیده است و او شمرده است! و تنها اوست که آنگونه سر از سر باز می شناسد و سر در کشتارها نمی بازد! براستی هم سیاست سختی است اینگونه قاطی سرها شدن و سرنباختن! اما باید دید در میان اینهمه کشمکش روزگار، سّر "سَر"داری این "سرشناس ناشناس" در چه چیزی نهفته است؟ اما تنها ابی مسلم نخعی نیست که بر این سیاست است که تاریخ پر است از این سرشناسان ناشناس! این خلیفه های پنهان! نیک اگر واکاویم بدرازای تاریخ پیرامون هر خلیفة آشکار را خلفای پنهان گرفته اند! در وصفشان همین بس که اصولاً آنها را از آمد و شدهای تاریخ باکی نیست! آنها ظاهراً بر هیچ کس حکومت نمی کنند و با هیچ کس هم درگیر نمی شوند. اساساً بسته به افراد خاصّی نیستند چه اگر باشند با آنها می آیند و با آنها هم می روند؛ بلکه با هیچ کس نمی سازند و بر هیچ کس هم نمی تازند و از اینروست که به این سادگیها هم نمی بازند و تا آنجا که بر سیاست پنهانشان استوار باشند و در کار پنهانی شان استاد، به حیات خویش در دارالاماره ها ادامه می دهند!
 

     پس آنها پنهانند چون ماهیتشان در همین پنهان گشتگی شان نهفته است و بیش از هرکس دیگری می پایند چون سیاستشان در حکومت بر "جریاناتی مشخص" است و نه افرادی خاص! آنها را تمایلی به برون جستن از این پنهانی نیست چه برون گشتن همان و به فنا رفتن همان! آنها نیک می دانند که در آشکاری شان بیش نمی پایند چه با اولین امواج سرنگونساز تاریخ کوفته می شوند و بر باد می روند! آنها نیک می دانند که نباید وسوسة آشکار شدن داشته باشند و گرنه کارشان تمام است.
 

     گویند پادشاهی در معرض سقوط بود. در آخرین روزها چون در احوال خویش و روزگارش نظر می نمود که چگونه شاهان پیش از او همه آمدند و رفتند ناگهان چشمش بر سیاست پنهانی که پیرامونش در جریان بود بینا گشت؛ وزیرش! با خود اندیشید که این وزیر چند شاه پیش از من را وزارت نمود و اینک هم وزیر من است! چگونه است که آنها همه رفتند و او هنوز پا برجاست؟!... او به وزیرش بدبین شد و زود برکنارش کرد. در اندک زمانی هم از سقوط عاجلش گریخت و هم سالهای دراز حکومت کرد! البته ما را با شاه و سقوط و ظهور دیر یا زودش کاری نیست که با آن وزیرک است آنهم نه خود او که نوع سیاستش که سالهای سال خلیفة پنهان آن دارالحکومه و آن دودمان سلطان خیز بود و چون از ماهیتش برون کشیده شد نابود گشت؛ همچو وامپیرها که تا در تاریکی اند سخت در کار خویشند اما چو به نور و روشنی کشیده می شوند زود آتش می گیرند و از بین می روند!
 

     اما خلفای پنهان را تنها در دارالاماره ها نباید جست! اینک و در این روزگار که مناصب و مراتب بسیارند در هر کجا که امری از امور در جریان باشد باید آگاه باشیم که احتمالاً آنجا هم خلفای پنهان در کارند و سیاست پنهان جاریست! خلاصه اینکه در داستان دارالاماره دو نوع خلیفه و دو نوع سیاست را می توان از هم تشخیص داد: یکی خلیفة آشکار با سیاستی آشکار و دیگری خلیفة پنهان با سیاستی پنهان! اولی نه اینکه سیاستش روشن است دوست و دشمنش هم کم و بیش معلوم است ولی دومی چون سیاستش ناآشکار است پس دوستی و دشمنی اش هم ناآشکارترست! با تمام این حرفها نباید فراموش کرد که اولاً خلفای پنهان زرنگتر از آنند که به این راحتی ها به چشم من و شما آیند و دوماً بسی بزرگتر از آنند که با این نوشته های کوتاه به وصف درآیند! اما به هرحال هستند! اگر هم بر حضورشان شکی باشد در وجودشان اصلاً نیست!

 

 1- اگر این روایت را نخوانده اید توصیه می شود که ابتدا آنرا در نوشتارهای پیشین بخوانید.
2- از انصاف که نگذریم آن روایت عبرت آموز را بقول معروف خوب جایی توانست به رخ حاکم فاتح اموی بکشد.
3- از سال 61 تا 72 هجری قمری.
4- و یا فرقی نمی کند کسانی همانند او!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

توهم تغییر

حسین شیران

 

در بامداد تاریخ
در نخستین تظاهر آن "شاه جریان"۱
زمین با تمام وسعت و نعماتش
تنها ازآن آندو بود و هردو هم عجبا
زادة بلافصل شاهکار خدا-آدم،
که می بینیم یکی می زند آن دیگری می میرد!
و اینچنین نخستین صفحة "سرخ و سیاه" تاریخ رقم می خورد!
سرخی بخاطر خون و سیاهی بخاطر ظلم!

 

به گمانم اگر تاریخ در همان نقطه می ایستاد و پیشتر هم نمی آمد
باز هم گزارش تاریخ همان سرخیّ و سیاهی می بود!
آنکس که نمی داند کشتن چیست و مردن چیست،
تسلیم "سلطه خواهی" خویش می شود و می زند و می کشد و
اولین کشتة تاریخ را نقش زمین می سازد!
چگونه این واقعه را تفسیر کنیم که بکار بقیه هم بخورد؟
آیا این قابیل است که خون می ریزد؟
یا زمین است که خون می طلبد؟
و یا این اجتماع آدمیان است که سلطه ساز است و جفاپیشه؟

و از آن جلوة نخستین تا حال-
که نسل آدمی چو مورچه پا می گیرد و در زمین پخش می شود و
تاریخ نزار هم به وصف حال و روز بشر جان گرفته و
با سلطة بی چون و چرای آن "شاه جریان" پیش می آید،
اوضاع همانست که بود! و بسی تیره تر و تاریکتر!
چه اینبار آدمی می داند که کشتن چیست و مردن چیست امّا
باز می کشد و باز می میراند!

حکایت این تکرار،
از تکرار آن حکایت شوم است!
چه امروز هم همانند دیروز
و دیروز هم همانند آنروز که هابیل بر زمین افتاد،
انسانها نه یک به یک که چند به چند و گاهی قوم به قوم نقش زمین می شوند و
هرگز هم برنمی خیزند! ...

گوش هوش اگر بنهیم بر سینة روزگاران
صدای تیشه های بی وقفة قابیل را خواهیم شنید۲
که هنوز هم که هنوز است از آن تارک تاریخ
مدام بر پیکر بشریت نواخته می شوند و در دل دوران فرو می پیچند؛
و اینک از تواتر امواج آن است
که کشته هایش اینچنین از دُم تاریخ بیرون می جهند!

پس اگر تنها با چند واژه بگوییم که:
"تاریخ بشریت از قائن تا به فرعون،
 از فرعون تا به نرون
 و از نرون تا به شارون
 جز تکرار آن واقعه هیچ نبوده است"
در حقیقتِ تاریخ نه بیش گفته ایم و نه کم!
شاید این تنها روایت ممکن از حقیقت تاریخ باشد!
چه از روایت این یک حقیقت است که
دل تاریخ پرخون است
و هرگز این دل خونین به روشنی نگراییدست!

آری آن سایة شومی که بر افتاد به پیش
تا چنین می دمد از پشت آفتاب زمین
بر چهرة بخت برگشتة تاریخ روان خواهد بود!
و تا چشمة نحسِ سلطه خوش می جوشد
دریای پلیدِ ظلم، طوفان زده باقی خواهد ماند!

پس کیست که فریاد زند: ای انسان!
بازآی۳ و از تلاطم گرداب این جریان برگیر دامن خویش!
تو در اسارت تکراری و این تکرار جز سرمدی سلطة قابیلی نیست!
بازآی که در توهّم تغییری و تنها تو در توهّم تغییری!
خدا، فرشته و خورشید و آسمان، همه چیز ثابت است!
غریبة خونین! تنها تویی و تو که دور خودت می چرخی!
تنها توئی و اینهمه دلبستگی هایت که با تو می چرخند! ...

گوئیا فریب مرگ گرگ و گراز را خورده ای!
فریب افتادن برگ درخت را خورده ای!
اینها همه اجزای باورند لیکن تراست که بیاد آوری
تنها توئی که در این گرداب بی پایان
در برابر هر چیز مسئولی؛
کس را به باز دریدن گرگی حساب نیست! ...

یکی خردی زیر بار خرمنی خرکوب،
و دیگری خبرآوردگان خون خفته،
تا گرد از این دو چشم خاک خوردة هستی نزدودی
نه خویشتن از خویش شناسی و نه آن خاطر خویش آزردة خویش! ...
این خویش که اینک تو درآنی نه خویش توست؛
اینست که هیچش نمی شناسی و خویشتن را بدست خویش می کشی و پیش می روی!
چه اگر خویش خویشتن را می شناختی
نیک می دانستی که هیچ پیشرفتی به بهای سقوط یک انسان نمی ارزد!
پس باید که گفت تصور تو از خرد هم "شاه اشتباه" توست
که پیامبرت را پیام بُرش ساخته ای و زمین گیرتر شده ای!
دریاب آینه ای را که سیمای پریشان ترا باز نماید ...

و اینک از پس اینهمه فریاد با صدایی گرفته می گویم
با آنکه عقلها همه تیزند و روزگاران همه لبریز از پند
افسوس و صد افسوس که عبرت آموزی انسان همه وهم است!
چه اگر عبرتی بودش از آن فاجعه هایی که برفت
هرگز این قرن اخیر بعنوان وحشی ترین و خونبارترین دوران حیات بشری رقم نمی خورد! ...

و با هزار حسرت و آه می نویسم
افسوس و صد افسوس که امروز
با تمام تلاشی که آسمان داشته است
تاریخ بشر "زمین گیرترین" دوران خود را سپری می کند؛
چرا که انسانِ سقوط کرده اینک
به سقوط خدا می اندیشد!
به سقوط
                خدا
                         می اندیشد!

 


۱- این مطلب در ادامة مطالب پیشین آمده است.
۲- البته اگر صدای تیشه های فرهادها بگذارد!
۳- انسان نیازمند "بازآیی" است و نه "بازگشت". بازگشت به کجا که دیروز هم همچو امروز بوده است.
 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

شاه جریان تاریخ

حسین شیران

 

     اما داستان دارالاماره تنها حکایت خونین روزگار که نبود! نه اولش و نه آخرش! هرچه بیشتر تاریخ را ورق زدم بیشتر بوی خون بمشامم خورد و هرچه بیشتر تأمل کردم دنیا بیشتر پیش چشمانم "سرخ و سیاه" تر گشت! بر آن شدم که تا می شود از طغرلها و طغیانهایش سند گیرم و گواه درک خویش سازم اما دیدم اینگونه باید که تاریخ را دوباره بنویسم و حقیقتاً چه نیازی به اینکار که تاریخ خود با تمام پیکره اش در دسترس همگان بوده و هست! و چه گواهی بالاتر از خود تاریخ بر حال و روز حقیقی تاریخ!
 

     از فصل نخست که آدمی گرفتار زمین می شود تا فصل اخیر که زمین گرفتار آدمی است به هر کجای تاریخ که سر زدم جز "خدعه و خون" بیش ندیدم! گویی که روزگار یا به تمامی همین بوده است و یا تنها همین را نگاشته اند! بر این گمانم اگر تاریخ را آنچنانکه یک فیلم اکشن را می بینیم نبینیم- عارضه ای که اغلب در مطالعة تاریخ گریبانگیرمان می شود آنسان که زد و خوردها و قتل و کشتارهایش نه فقط عادی بلکه عجبا مورد انتظار نیز واقع می شود، خواهیم دید که آسمان تاریخ همه جا به یک رنگ است! و چندان فرقی نمی کند که از کجایش بیاغازیم و در کجایش بایستیم!
 

     هزاران هزار وقایع گوناگون و هزاران هزار نام و نامدار از هر زمان و از هر کجای جهان، نیک اگر بیندیشیم کم و بیش همه بازگو کنندة یک حقیقت اند! یک جریان پایدار! یک پدیدة غالب! و یک بازی بی پایان! بازیگران بازی ایّام را اگر از پهنة تاریخ کنار بگذاریم با قدری تأمل بر بستر تاریخِ چندین هزار سالة مان جریانات پراکنده ای خواهیم دید که همه از یک چشمه آب می خورند و با تظاهرات گوناگون همه هم به یک دریا می ریزند! بی هیچ طفره ای اگر که جویای ماهیت آن چشمه و دریا باشیم باید که بدانیم آن چشمه بجز "سلطه پرستی بشر" و آن دریا جز "ظلم بشر بر بشر" چیز دیگری نبوده و نیست! 
 

     تا جهان بوده و هست ایدریغا که آن چشمه، همیشه جوشان بوده و این دریا همیشه خروشان بوده است! و این در حقیقت جریانِ غالب تاریخ بوده است؛ جریانی که سایة شومش پیوسته بر سر تاریخ پایور بوده و هرگز هم از سر آن کم نگشته است! وقایع روزگاران همه از گردش پیوستة آن رقم خورده اند و صفحات تاریخ همه در گزارش جولان آن پر شده است! سرّ اینکه هیچ دورانی از تاریخ بشریت بی کشتار نگردیده است را بی هیچ تردیدی در بطن همین جریان باید جست چه این جریان، پاشنه آشیل تاریخ بوده است و بی گمان شایستگی آنرا دارد که "شاه جریان تاریخ" قلمداد شود!
 

     اما آیا این بدبینی محض به پیش زیستة انسان نیست که سراسر خدعه و خون یا سرخ و سیاهش خوانیم؟ آیا تاریخ هیچ صفحة سبزی نداشته است؟ بی شک که چرا! اما همچنانکه معلوم است اینجا صحبت از یک پدیدة غالب است که همواره بر بستر تاریخ جاری بوده است! آری بی هیچ تردیدی تاریخ، صفحات سبزی هم داشته است؛ اما اگر از تاریخ چندین هزارسالة بشریت هرآنچه مربوط به خون و خونریزیش را کنار بگذاریم جز یک جلد خاکستری و چند صفحة پراکنده از آن چیزی بیش نخواهد ماند!


     "تاریخ سبز" ما اینگونه به دهانی خواهد ماند که مع الاسف دندانهایش همه جز یکی دو تا افتاده اند! و بسی سبز خواندن تاریخ با این دهان اندکی سخت می نماید! از اوراق سبز تاریخ بی گمان نهضت های انبیا و اولیاست. اما همه نیک می دانیم که خود اینها هم همه عمر در مبارزه با این "شاه جریان" بوده اند و یکسره درگیر فتنه ها و توطئه هایش! واحسرتا که چه انبیا و چه اولیای الاهی اسیر این "شاه جریان" گشتند و به خون پاک خویش غلطیدند! تاریخ خود گواه است که سبزیهایش همه در بستر خون بوده اند و محاط در حلقة آتش!
 

     تاریخ خود گواه است که برکدام پایه چرخیده ست و بر صفحات بی شمارش چه رنگی نقش بسته است بویژه در قبال اندک سبزه های خویش! وانگهی توفیر است میان واقعیت و حقانیت! و تاریخ گزارش واقعیتهاست (واقعیت بمعنای آنچه در عالم بیرون اتفاق افتاده است؛ واقعه ها؛ و نه حقیقتها؛ به نوشتارهای حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی رجوع شود) و از این روست که می گوییم شاه جریان تاریخ تا به امروز تنها همین بوده است: "سلطه پرستی و ظلم بشر بر بشر"! اکنون بر ماست که سنگینی و رنج این پرسش وامانده را همواره بر اندیشة خویش روا داریم که آیا هیچ راه گریزی هست از سایه و سیطرة شوم این شاه جریان؟
 

     آیا هیچ می توان امید آن داشت روزگارانی برسد که آن چشمة منحوس از جوشش برافتد و آن دریای پلید از تلاطم امواج آرام گیرد و از تابش بی وقفة خورشید همسانی هر روز بیشتر از دیروز به خشکی گراید؟

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

داستان دارالاماره

حسین شیران

 

     واقعاً که شگفت شهری بوده است این کوفه! بیخود هم نبوده که همپای مشاهیر دگر در بلاد گستردة تاریخ دکّان درندشتی زده و در قرون متمادی در وصف خویش نامداری نموده است! گذشته از آن حادثة دلخراش عاشورا که شوم آوازه اش در همه جا پیچید و هنوز هم که هنوزست نقد بی وفاییش در کوچه خیابان های ما هم به گوش می رسد، انگار که بعد از آن هم خاکش به هیچ کس وفا نداشت! آنگونه که در گزارش حوادث پس از واقعة کربلا آورده اند عبدالملک مروان حاکم اموی در سال 72 ه. ق. با سپاهی عظیم از شام به کوفه لشگر کشید و مصعب بن زبیر را که پس از سرکوب مختاربن ثقفی حاکم کوفه گشته بود به خاک سیاه نشاند.
 

     گویند بر دارالامارة کوفه بود که سر بریدة مصعب بن زبیر را آوردند و در مقابلش به میان انداختند! همهمه ای برپا شد و در این میان مردی از اهالی کوفه که در آنجا حاضر بود پیش آمد و خطاب به امیر فاتح چنین گفت: [جای غریبی است این مکان که اکنون امیر در آن ایستاده اند!]
همینجا بود که دیدم سر بریدة "حسین بن علی" را جلوی ابن زیاد نهادند! و چندی بعد دیدم سر بریدة "ابن زیاد" را که جلوی مختار  انداختند!
و مدتی نگذشت که دیدم سر بریدة "مختار" را جلوی مصعب بن زبیر گذاشتند! و اینک می بینم سر بریدة "مصعب" را که در مقابل شما انداخته اند! خدا امیر عبدالملک را از تکرار این واقعه محفوظ بدارد! گویند که عبدالملک هراسان برخاست و از آن تالار برون شد و دستور داد که آن تالار و آن قبه را فرو ریزند! ( اصل این روایت را می توانید در مروج الذهب مسعودی بخوانید.)

 

     از سالها پیش که به این روایت غریب و تأمل برانگیز برخورده ام- در واقع خیلی پیش تر از آنکه افکار و مطالعات و تحصیلات جامعه شناختی داشته باشم، ذهنم در ابتدا با تعصبی مذهبی درگیر این مسئله بود که چگونه است مردم ناآگاه آن روزگار امام زمان خویش را که ما اینچنین اش می شناسیم آنچنان نشناسند و چنان بلایی هم سر او و یارانش بیاورند که ماوقعش بعد قرنها هم از سر زبانها نیفتد؟ اینها مگر که بودند و چه می خواستند که عین آب خوردن سر می بریدند؟ آنهم سر چه کسی؟! امام زمان خویش! (حال با بقیه کاری نداشتم).
 

     بعدها این پرسشم اندکی عامتر شد که از چه روست در بلاد اسلام اوضاع مسلمانی چنان آشفته می شود که در عرض ده دوازده سال تنها در کوفه چنان آمد و شدهای خونینی رقم می خورد؟ این جنگهای خودی از سر چیست و تقصیر که می تواند باشد؟ اما بمرور مشغلة ذهنی ام در این حدّ هم نماند و بسی فراگیرتر شد که اساساً چگونه است که چنین وقایع خونینی در جامعة بشری رخ می دهند؟! آنهم با چنان شدت و حدّتی که انگار مردمان هیچ مردمیّ نمی شناسند؟!
 

     اکنون بعد سالها هنوز هم بر سر داستان دارالاماره ایستاده ام و هنوز هم که هنوز است مدام از خودم می پرسم واقعاً این چه بازیست که خدا و غیر خدا نمی شناسد؟
این چه بازیست که انبیا و غیر انبیا نمی شناسد؟
این چه بازیست که اولیا و غیر اولیا نمی شناسد؟
این چه بازیست که پاک و ناپاک نمی شناسد؟
این چه بازیست که پیر و جوان و زن و بچه و بیمار نمی شناسد؟
این چه بازیست که زمان و مکان نمی شناسد؟
این چه بازیست که رحم و مروّت سرش نمی شود؟
آیا هیچ راه گریزی از این بازی هست؟

 

     بنابراین داستان دارالاماره تنها روایت سرهای بریده نیست! تنها حکایت بی وفایی کوفه و کوفیان هم نیست! تنها گزارش یک عبرت تاریخی هم نیست که بسی فاصله بوده است میان انسان و عبرت آموزی او! داستان دارالاماره حرف آغازین است از یک جریان شوم تاریخی ! یک "شاه جریان"!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)     


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲ مهر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

حکایت دو آخوند و یک ده بی نمازگزار

حسین شیران

 

     " گویند آخوندی را راه به دهی افتاد که در آن مردمانش نماز نمی گزاردند. در احوال آنها دقیق شد و آنها را مردمانی سخت کوش و نیک سیرت یافت! در شگفت ماند که چگونه است مردمانی چنین، هرگز به نماز گزاردن خو نگرفته اند! روزی بر جمع مردمان در آمد و پرسید: ای مردم! من چندیست که شما را زیر نظر دارم و خارج از عرف و شرع چیزی از شما ندیدم! شما که قائل به دین خدا هستید چگونه است که نماز بجای نمی آورید؟! گفتند: ای شیخ همانست که می گویی؛ ما به دین خدا هستیم و برون از آن نکنیم؛ اما می بینی که ما مردمان تلاشگری هستیم و از سحر تا شامگاهان هر کدام در گوشه ای بدنبال لقمه ای نان حلالیم؛ اینست که مجال نماز گزاردن نمی یابیم. خدا خویش بدرستی بر حالمان آگاه است!
 

     آخوند گفت: اینکه نمی شود عزیزان من! کسب روزی حلال شرط دین است شرطی اساسی هم است اما نماز که ستون دین است. مگر می شود که به فکر درِ خانه بود اما دغدغه ی ستونش نداشت؟! خانه بی ستون چگونه شود؟! هیچ است هیچ! بی ستون چه دری چه پنجره ای؟! همینست که درِ مسجدتان همیشه بسته است! گفتند که درست است اما می بینی که اهالی تلاشگرند؛ روزی اگر پنج بار به مسجد بر آیند و اینهمه بند بگشایند و چارق در آورند و وضو سازند و نماز بگزارند کار از کار گذشته است! ما آزمودیم نمی شود برادر! نمی شود! خدا خویش آگاه است! آخوند که آنها را در عزمشان استوار می دید و ترک عادتشان را دشوار، زیرکانه گفت: حق با شماست بسی دشوار است باز کردن آنهمه بند و باز بستنشان! اما بهرحال نباید اصل دین را فروگذاشت؛ می دانیدکه نماز در هیچ شرایطی از انسان ساقط نمی شود؛ باشد شما همان سه نوبت بیایید چارق هم از پا در نیاورید!
 

     گفتند: پس چگونه وضو سازیم؟! گفت: از روی همان چارقهایتان مسح بکشید و نماز بگزارید! گفتند: چگونه شود! گفت: جایی که اصل دین فدای فرعش می شود، شود خوب هم شود! بهرحال آخوند زیرکانه راه بر محذورات و معذورات خلق بست و هرطور شده آنها را به مسجد متروکه کشاند! در مسجد گشودند و گرد و غبار از آن گرفتند و زانپس سه وعده به اذان می آمدند و ناگزیر از روی چارقهایشان وضو می ساختند و نماز می گزاردند و زود به سر کارهایشان بر می گشتند. چنین شد که مسجد و اذان و نماز در ده بتدریج رونق گرفت و روزگاری چند اینگونه گذشت. تا اینکه آخوند از آن ده رفت و آخوندی دیگر جایش آمد و احوال را چنین دید که مردم از روی چارق وضو می سازند و به نماز می ایستند و بی خطبه و منبر با شتاب می روند!
 

     تا دید که این کار هر روزشان است زود برآشفت و نهیب زد و فریاد برآورد که ای مردم! این چه وضعی است؟ این چه وضویی است؟ این چه نمازی است؟ مگر شما بدین اسلام نیستید؟ اسلام دنیا را گرفته است و به شما نرسیده است؟ والله که این نوع عبادت هیچ از شما پذیرفته نشود! مردم هراسان گفتند که این شیوه را شیخ پیش از شما نهاد و بهرحال چنان بودیم و چنین گشتیم! گفت: بدعت است! بدعت است! دین برای خودش آداب دارد اصول دارد دل بخواه کسی نیست که اینگونه یا آنگونه نهند! فعل اگر از روی آداب و اصولش نهاده نشود باطل است مطرود است! حال نماز که ستون دین است جای خود دارد! ...
 

     اینگونه آخوند نو رسیده به تکفیر آخوند پیشین پرداخت و حکمش را بدعتی در دین خواند و سخت مردم را از آن برحذر داشت. به اینجا که رسید مردم از کار خویش جا خوردند و در کار کیش وا ماندند! برخی به راه جدید روی آوردند و برخی به راه پیش ماندند و برخی هم به راه قدیم بازگشتند! روزی آن آخوند را باز به ده راه افتاد و جماعت را اینگونه پریشان و پراکنده که دید چرایش پرسید و جوابش گفتند و نگران به پیش آخوند ده رفت و او نیز گفتش: یا شیخ! این چه بدعتی است که در کار دین نهادی و رفتی؟! هیچ کجا و هیچ زمانی من مسح بر جوراب ندیدم تو بر چارق روا می سازی؟! از خدا نمی ترسی که خلق خدا به خطا وا می داری؟ می دانی حکم بدعت در دین چیست؟ قیامت پیش خدای عالم و سید عالم جوابت چیست؟
 

     آهی کشید و آرام جوابش گفت: ای مرد! آنروز که من بدین ده پای نهادم خانه ی خدا که اینک تو درآنی و اینگونه حکم میرانی سالهای سال درش بسته بود و خلق خدا که اینک نگران رد و قبول عبادتشانی هیچ یک نماز نمی گزاردند و به مسجد نمی آمدند به عذر اینکه از کار حلال وقت نمی کنند که چارق از پا درآورند و وضو سازند و نماز گزارند! من به صد هنر به مسجد و به اذان و به وضو و به نمازشان واداشتم تو هم یک هنر می کردی و آن چارق از پایشان می کندی و کار تمام می کردی! دیگر چه جای تکفیر و فسق و فجور است این میان!"
 

     مایه ی این حکایت بسیار آموزنده را مدتها پیش از همصحبتی عوام شنیدم و اینجا برایتان بازنویسی کردم که اگرچه از یک نظر تداعی گر این بیت معروف است که:


سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل           بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران


     همچنین حاوی آموزه های ارزشمند دیگری نیز هست که در روزگار کنونی بخصوص در کالبدشکافی فرهنگ مان بسیار بدردمان می خورد و در نوشتارهای پسین نیک بدانها خواهیم پرداخت. از آنجا که در حوزه ی آسیب شناسی مسائل اجتماعی ایران،  اساساً صحبت از "درد" است و البته "درمان نیز هم"، با کسب رخصت از شیخ اجل بگذار چنین بگیریم:


سعدی به روزگاران "دردی" نشسته در دل           "درمان" نمی توان کرد الا به روزگاران. 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

فرهنگ و حقایق اجتماعی Culture And Social Truths

حسین شیران

 

در نوشتارهای پیشین منظور خود از فرهنگ را مشخص نمودیم؛ فرهنگ عبارتست از "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" . بر این اساس فرهنگ نه تنها شاخصی می شود بر "عمل" به حقايق یک جامعه بلکه در برگیرنده ی "پندار" و "گفتار" نسبت به آن نیز خواهد شد؛ برآیند این سه بعد است که شیوه ی زندگی افراد در جامعه را مشخص می سازد. از نظر جامعه شناسی شرقی نمی توان تنها به کردار فرهنگی بعنوان شاخص مطلق فرهنگ یک جامعه دلخوش کرد؛ چه تنها این مهم نیست که افراد نسبت به حقایق  جامعه چگونه عمل می کنند بلکه در کنار آن باید دانست که نسبت بدانها چه می اندیشند و چه می گویند!
 

     در اثنای این بحث از سه نوع فرهنگ رایج در هر جامعه ای سخن خواهیم راند؛ "فرهنگ حقیقی"- "فرهنگ ظاهری" و "فرهنگ واقعی"! در نوشتارهای پیشین - و مشخصاً نوشتار "حقایق اجتماعی و وقایع اجتماعی" و "اصحاب نقاب"، به دسته بندی افراد یک جامعه بر اساس "ایمان و عمل" به حقایق جامعه پرداختیم و گفتیم که از این نظر افراد چهار دسته اند:


1- اصحاب وفاق: که در هر دو بعد موافق حقایق اجتماعی جامعه اند(+ ، +).
2- اصحاب نقاب: که در ایمان موافقند و در عمل متفاوت و متزلزلند و نه الزاماً مخالف(+ ، -).
3- اصحاب نفاق: که در ایمان مخالف اند و در عمل مصلحتاً و موقتاً موافق رفتار می کنند(- ، +).
4- اصحاب فراق: که در هر دو بعد رسماً مخالفند(- ، -).


     این وضعیت همانست که بطور واقعی در بطن جامعه و افراد پنهان است و در واقع همان "فرهنگ واقعی" جامعه است؛ فرهنگ واقعی بیانگر اینست که مردم یک جامعه در واقعیت امر نسبت به حقایق اجتماعی شان چه می اندیشند و چه می کنند! اما در همانجا گفتیم که این تماماً همان چیزی نیست که مردم در سطح جامعه از خود بروز می دهند! آنها مبتنی بر ماهیتی که سعی کردیم از عنوانی که برایشان انتخاب کرده ایم پیدا باشد طور دیگری عمل می نمایند بنحویکه گویی اکثریت جامعه در ایمان و عمل موافق حقایق اجتماعی شان می باشند؛ این اکثریت که می گوییم منظور تجمیع سه گروه اول است که خود را (+ ، +) نشان می دهند و این همان "فرهنگ ظاهری" جامعه است؛ در واقع یک نوع "وانمود فرهنگی" است.
 

     در اینصورت فرهنگ حقیقی چیست؟ فرهنگ ایده ال و آرمانی است که تحققش اگر هم غیر ممکن نباشد بعید بنظر می رسد! چرا که باید در جامعه تنها یک دسته باشد و آنهم الزاماً از یاران وفاق باشد یعنی همه ی افراد جامعه از سنخ (+ ، +) باشند و این شدنی نیست مگر تحت شرایطی بسیار خاص آنهم به ترفند تظاهر که البته در اینصورت هم فرهنگ حقیقی نخواهد بود بلکه همان وانمود فرهنگی خواهد بود! بنابراین اگر چه حق اینست که همه ی افراد جامعه به حقایق اجتماعی شان پایبند باشند اما عملاً هیچ جامعه ای نیست که چنین بوده باشد و آنچه در واقعیت امر مشاهده می کنیم تنها سطوحی از "توافق و تظاهر و تخالف" است و اینچنین است که رفتارهای "فرهنگی و غیرفرهنگی و ضدفرهنگی" در هر جامعه ای شکل می گیرد.
 

     خوشا جامعه ای که اصحاب نقاب و نفاقش کم باشد چه در اینصورت از ابرهای تیره ی فرهنگ تظاهری کاسته خواهد شد و فرهنگ واقعی در افق فرهنگ حقیقی دیده خواهد شد! حال چرا نمی گوییم اصحاب فراقش کم باشد چون این گروه بهر حال با توجه به جهت گیری مشخصی که در پیش می گیرند از تظاهر بدورند چرا که رسماً موضعشان را اعلام می دارند و مخالفت خود را با حقایق اجتماعی حاکم بر جامعه چه در پندار و چه در گفتار و چه در کردار و چه در جزء و چه در کل روشن می سازند و اگر چنین نبود که با پنهان ساختن بعدی از واقعیتشان در دلق اصحاب نقاب و نفاق ظاهر می شدند!
 

     هیچ جامعه ای از اینکه مخالفانش را بشناسد دوری نمی کند مگر اینکه از واقعیت ها هراس و گریز داشته باشد و هیچ جامعه ای وجود ندارد که به فرهنگ حقیقی اش دست یافته باشد چرا که وقتی نمی توان انتظار داشت که حقایق اجتماعی حاکم بر جوامع از حقانیتی مطلق برخوردار بوده باشند پس چرا باید انتظار داشت که همه تابع آن باشند. این یک واقعیت اجتماعی آشکار است که مردم بدنبال حقایق اجتماعی متفاوت و به تبع آن شیوه ی زندگی متفاوتند و هیچ حقیقتی را نمی یابیم که همه را قانع و راضی کرده باشد. شاید لازم به تکرار باشد که منظور حقایق اجتماعی است و نه حقایق دینی و مذهبی.
 

     در هر جامعه ای همیشه باید باشند و البته هستند گروهی که در قالب نظام موجود و در راستای حقایق حاکم بر جامعه نمی اندیشند و نمی کوشند؛ این گروه از نظر رشد و توسعه اجتماعی ضروری اند چرا که با به چالش کشیدن نظام موجود و حقایق حاکم برآن، خواسته و ناخواسته آن را در مسیر بلوغ و کمال قرار می دهند! البته این مهم هم فرهنگ خاص خود را داراست و بی گمان در قالب آن فرهنگ و در سطحی از بلوغ و ظرفیت سیاسی - اجتماعی به ثمر خواهد رسید و گرنه این اگر به آشوب و تخریب باشد و آن اگر به تکفیر و سرکوب، معلوم است سرانجام کار!
 

     به هر دو سمت و سوی قضیه باید اشراف داشت؛ چه نظامهای اجتماعی باید پایدار باشند تا وظایف خود را در قبال افراد جامعه انجام دهند و صد البته که حقایق اجتماعی باید از ثبات و قدرت و احترام و حمایت اجتماعی برخوردار باشند تا مورد اعتنا و استناد قرار گیرند اما از طرفی هم باید دانست که این وجه، نسبی است و بهیچوجه مطلق نمی باشد و نمی تواند هم باشد! این موضوع باید بویژه برای جوامع دینی ای همچون ما بسیار سریع الجذب و سهل الهضم باشد که اساساً تنها مطلق موجود را خدا می دانیم و سیر همه چیز را هم به سوی او می دانیم و این بدرستی شامل جوامع و حقایق اجتماعی مورد اتکای آنها هم می شود. همه چیز برای انسان جز خدا و ملکوت اولایش در تغییر و تکامل است؛ حتی باور انسان نسبت به خدایش که در قالب دین و مذهبش هویدا می شود.
 

     از اینرو بویژه در عصر حاضر حقایق اجتماعی هر جامعه ای باید از پویشی هرچند حلزون وار در جهت توسعه اجتماعی برخوردار باشند تا پاسخگوی تحولات تندپایی باشند که از هر نظر خواسته و ناخواسته جوامع را در می نوردند. " ایمان مطلق به حقیقت وضعیت موجود تنها وهمی است که انسان و جامعه اش را از رسیدن به وضعیت والای ممکن باز می دارد " .

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش چهارم

 

     بنابراین در آسیب شناسی مسائل اجتماعی- فرهنگی در هر جامعه ای با دو بخش اساسی و دو مسئله ی متفاوت سروکار داریم:
1- اصول اجتماعی ثابت و پایداری که باید باشند تا ملاکی برای رفتار اجتماعی وجود داشته باشد.
2- میزان رعایت و تعهد افراد به آن اصول که ما در اینجا مشخصاً این بخش را بعنوان فرهنگ یک جامعه در نظر می گیریم.
مثلاً رانندگی را بعنوان یک فعل اجتماعی در نظر بگیریم؛ می دانیم که برای سامان دادن به این رفتار و در واقع اجتماعی کردن آن، در هر جامعه ای اصول و قوانینی برپا شده است که ما آنرا تحت عنوان "مقررات راهنمایی و رانندگی" می شناسیم. این مقررات در اغلب جوامع یکسان و بعبارتی جهانی است پس از این جهت جوامع در موقعیت یکسانی هستند چرا که همه ی جوامع برای برقراری نظم اجتماعی این اصول را اختیار کرده اند.

 

     اما در رعایت این اصول و مقررات چطور؟ آیا همه ی جوامع از این نظر در شرایط یکسانی هستند؟ مثلاً در همین جامعه ی خودمان، فرهنگ رانندگی که می گوییم و بسیار بسیار هم از این بابت در رنج و عذاب و خطریم، منظورمان چیست؟ اینکه مقررات خوبی نداریم یا بخوبی به مقررات عمل نمی کنیم؟ ایندو قضیه بسیار باهم متفاوتند. درست است که در بررسیهای تطبیقی فرهنگ به هر دو بعد توجه داریم و همه را فرهنگ می خوانیم اما در واقع یکی معیار عمل است و دیگری خود عمل و ایندو با هم فرق دارند و بدیهی است که معیار یک چیز با خود آن چیز یکی نیست. بنابراین بهتر است بخش دوم را که بیانگر نوع رفتار افراد یک جامعه در قبال اصول اجتماعی آن جامعه است "فرهنگ" بدانیم و بخش نخست را "حقایق اجتماعی" آن جامعه! یعنی هر آنچه که در سطح یک جامعه از حقانیتی هرچند نسبی برخوردار باشد؛ همان ارزشها و باورها و هنجارهای جامعه که طبیعتاً در نقش "معیارهای فرهنگ" ظاهر می شوند.
 

     هر جامعه ای مشخصاً مصمم بر آنست که اعضایش را با حقایق اجتماعی اش آشنا سازد و آنها را پایبند و ملزم به رعایت آن حقایق بار آورد (همان اجتماعی کردن: Socialization) از اینرو فرهنگ هر جامعه ای بیانگر میزان رفتار موافق اعضایش با حقایق اجتماعی اش می باشد و به بیانی دیگر فرهنگ هر جامعه ای "شاخص اجتماعی شدن" آن جامعه می باشد. از اینروست که فرهنگ از بعد ارزشی برخوردار می شود. بنابراین در "جامعه شناسی شرقی" معیارهای فرهنگی را "بعنوان حقایق اجتماعی یک جامعه" از فرهنگ آن "بعنوان نوع واکنش افراد نسبت به حقایق اجتماعی" جدا دانسته، تفاوت می گذاریم بین آسیب شناسی حقایق اجتماعی و آسیب شناسی فرهنگ یک جامعه!
 

     چه در آسیب شناسی حقایق اجتماعی یا همان معیارهای فرهنگی صحبت بر سر نوع باورها و ارزشها و هنجارها و قوانین اجتماعی و توسعه یافتگی و نیافتگی و کفایت و عدم کفایت آنهاست در حالیکه در آسیب شناسی فرهنگ صحبت بر سر چگونگی و میزان عمل و تعهد افراد به حقایق اجتماعی رایج در جامعه است. با نظر به نسبیت فرهنگ، مثلاً وقتی از برتری فرهنگی یک جامعه ای - حال چه در شرق و چه در غرب، سخن می گوییم باید مشخص کنیم که آیا منظورمان اینست که در آن جامعه همه چیز اعم از دانش و ارزش و هنر و قانون و آداب و رسومشان از ما بهتر است که در اینصورت با یک مسئله مواجهیم و یا اینکه معتقدیم میزان توجه و تعهد مردم آن جامعه به حقایق اجتماعی شان بالاست در اینصورت هم با مسئله ای دیگر مواجهیم.
 

     بدیهی است که جوامع بنا بدلایل متعددی از نظر توسعه ی اجتماعی یکسان نیستند و از دین و علم و ایدئولوژی و ارزشها و هنجارهای یکسانی برخوردار نیستند و حتی یک جامعه هم در طول زمان از این نظر در سطح یکسانی نبوده است؛ در یک کلام منظورم اینست که علیرغم هجمه های شدید جهانی شدن وقتی جوامع از نظر حقایق اجتماعی شان از هم متفاوتند در اینصورت چگونه می توان با تعریفی کلی از فرهنگ که در برگیرنده ی حقایق جوامع هم باشد به مقایسه فرهنگی جوامع گوناگون پرداخت و به نظر صائبی رسید؟! وقتی اصول متفاوت باشند فرهنگ هم متفاوت خواهد بود و مطالعه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن بیهوده خواهد بود چه طبیعی است که هر جامعه ای از حقایق اجتماعی اش دفاع و پشتیبانی خواهد کرد (Ethnocentrism) و نتیجه جز تعصب و تنازع فرهنگی چیزی بیش نخواهد بود! اما اگر فرهنگ در معنایی محدود میزان وفاداری افراد یک جامعه به حقایق اجتماعی شان قلمداد شود - حال به هر شکل و به هر نوع که باشد، در اینصورت مقایسه ی تطبیقی و ارزش گذاری مبتنی بر آن موجه بوده و خود ملاکی بنیادی بر مقایسه ی جوامع خواهد بود.
 
* بازتعریف فرهنگ
     طی مباحث گذشته مشخص شد که ما بر آنیم تا حقایق اجتماعی یک جامعه را از تعریف فرهنگ خارج ساخته، فرهنگ را در کليت خود تنها منعکس کننده ي نحوه ي مواجهه افراد جامعه با حقايق اجتماعي حاکم بر آن بدانیم. حقایق اجتماعی همان ارزشها و هنجارهای یک جامعه هستند؛ ارزشها (Values) ممکنست ملی، مذهبی یا مدنی و ... باشند. و هنجارها (Norms) هم که از نظر جامعه شناسی به سه دسته ی عمده ی آداب و رسوم (Folkways)، عرفها (Mores) و قوانین (Laws) تقسیم می شوند. پس فرهنگ مجموعه رفتارهای موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه است که از مقبولیت عام برخوردار باشد. مجموعه رفتارهای تجویز شده ی اجتماعی که انتظار می رود افراد جامعه در جهت تأمین پایداری اجتماع خود به آنها پایبند باشند. و نهایت اینکه "جامعه شناسی شرقی" با الهام از اصل نامیرای پیامبر باستان ایران- زرتشت، فرهنگ را "پندار، گفتار و کردار موافق با ارزشها و هنجارهای یک جامعه" می داند.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش سوم

 

     در همین آغاز برای اینکه ذهن خواننده را نسبت به مطالب آتی روشن سازیم لازم است مشخص کنیم که در طی این نوشتارهای مربوط به فرهنگ، دنبال چه هستیم و چرا؟ نخست اینکه در اینجا درصدد ذکر تعاریف فرهنگ و بیان ویژگیهای آن نیستیم- مگر بحکم ضرورت؛ چه در اغلب منابع کوچک و بزرگ براحتی می توان بدانها دسترسی پیدا کرد و از کم و کیف آن آگاه شد، بلکه مشخصاً بدنبال آن هستیم که با نقد و بحث پیرامون فرهنگ به تعریف و شاید هم "باز تعریفی" از فرهنگ دست یابیم که در راستای پرداختن به مسائل جامعوی ایران از نظر آسیب شناسی اجتماعی - فرهنگی بدرستی دستگیرمان باشد. اما مگر مشکل تعاریف موجود در چیست و چه نیازی به تعریف جدید احساس می شود؟ نخست اینکه تعاریف فرهنگ همچنانکه که پیشتر گفتیم بسیارند و هرکس از دیدگاهی به موضوع پرداخته و این، هم حق و هم وظیفه ی ماست که روشن سازیم که به ضرورت بحث و دیدگاهمان به کدام تعریف از آن اتکا می کنیم و چرا!
 

     در مرحله ی بعد به تصریح این موضوع می پردازیم که اساساً با تعاریف کلی از فرهنگ موافق نیستیم. اغلب تعاریفی که از فرهنگ ارائه شده اند به کلیت آن نظر داشته اند؛ کلیتی دربرگیرنده ی هر آنچه که در بستر جامعه جریان دارد؛ هر آنچه که جامعه ای تا به امروز بدست آورده است؛ هر آنچه که در طول زمان در جامعه ای شکل گرفته است و دست بدست و سینه به سینه انتقال یافته است. حال بهنگام بحث های آسیب شناختی پیرامون پدیده ای با این هویت تاریخی و اجتماعی اصیل و با آن کلیت پیچیده ی عظیم از کجا باید آغاز کنیم؟! چگونه می توان واژه ای با آنهمه مفاهیم و معانی و مصادیق را بدون تصریح و توضیح متناوب، بی ملاحظه و بی مهابا بکاربرد؟!
 

     مسئله ی بعدی هم در واقع ناشی از همین قضیه یعنی "کلیت تعریف" فرهنگ می باشد؛ فرهنگ بعنوان یک کل در برگیرنده ی عناصر اجتماعی متعددی قلمداد می شود (رجوع شود به بخش نخست) و از این باب این شبهه بوجود می آید که آیا این عناصر براستی جزئی از فرهنگ می باشند و یا اینکه باید آنها را جدای از فرهنگ و  مستقل از آن در نظر بگیریم؟ مثلاً دانش یا همان معرفت بشری (Knowledge) خود در برگیرنده ی تمام آن چیزیست که آدمی در ارتباط با طبیعت و ماوراء طبیعت تا بحال آموخته است و در ذهن بشریت انباشته شده است. بر این اساس شاید درستش این باشد که فرهنگ را جزئی از دانش و معرفت بشری بدانیم نه برعکس!
 

     قابل ذکر است که دانش خود از نظر علمی به چهار قلمرو مهم و اساسی دین- فلسفه- علم و ایدئولوژی تقسیم می شود [رجوع شود به جامعه شناسی علم/توکل/1370] که بعدها به تفصیل بدان خواهیم پرداخت و اکنون در اینجا تنها به این نکته بسنده می کنیم که هیچکدام ازین چهار قلمرو زیرمجموعه ی فرهنگ نمی تواند باشد اگرچه فرهنگ هر جامعه ای شدیداً متأثر از آنها شکل می گیرد و سامان می یابد. یا عرف و اخلاق و اعتقادات و قوانین یک جامعه! مسئله اینست که ما هم تمام این عناصر را بعنوان دستاوردهای غیرمادی یک جامعه، "فرهنگ" می نامیم و حتی گاهی دستاوردهای مادی را نیز بر آن می افزاییم - همچنانکه برخی بر این اعتقادند و هم اینکه شیوه ی رفتار و زندگی مردم بر اساس اینها را فرهنگ می خوانیم!
 

     هدف اعلام کشف تناقض در این ارتباط نیست؛ موضوع اینست که وقتی هر دو تصور از فرهنگ را پذیرفتیم در اینصورت باید مشخص سازیم وقتی که از مشکلات و مسائل فرهنگی سخن می رانیم منظورمان مربوط بکدام تصور است؟ آیا مشکل را در دانشها و اعتقادات و اخلاقیات و ارزشها و هنجارهای مردم می دانیم و یا خیر مشکل در نوع رفتار افراد مبتنی بر آن اصول و عناصر است؟ در صورت نخست با یک مسئله ی اساسی و حیاتی روبرو می شویم که در واقع بیشتر مربوط می شود در سطح کلان به جامعه و ارزشها و هنجارهای آن یعنی همان "حقایق اجتماعی" یک جامعه که مردم باید برای نیکو زیستن در آن جامعه آنرا اساس کار خود  قرار دهند و در صورت دوم مسئله را نه در حقایق اجتماعی که در میزان اعتنا و توجه افراد جامعه به آنها می بینیم!
 

     وقتی که یک فرد یا گروهی را به بیان عامه به "بی فرهنگی" متهم می کنیم و یا به زبان جامعه شناختی، فعلی "غیرفرهنگی" و یا "ضدفرهنگی" را بدانها نسبت می دهیم منظورمان چیست؟ اصلاً بر چه اساسی کار آنها را بی فرهنگ و غیر فرهنگ و ضد فرهنگ می خوانیم؟ بدیهی است که ما با در نظر گرفتن اصولی ثابت و عمومی به "رفتاری معین" نظر داشته ایم و از آنجا که آن فرد یا گروه را به جرم آنکه این اصول را نمی شناسند و یا بر اساس آن عمل نکرده اند و یا نخواسته اند که عمل کنند متهم به بی فرهنگی و غیر فرهنگی و ضد فرهنگی کرده ایم! در واقع ما مشخصاً به نوع رفتار افراد اعتراض نشان داده ایم و این اعتراض را مبتنی بر آن اصول عمومی موجه دانسته ایم و گرنه اگر مشکل را در خود اصول اجتماعی می دانستیم دیگر حرجی بر افراد نبود که چرا بر اساس آن عمل نکرده اند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش دوم

 

* فرهنگ در ادبیات فارسی
     فرهنگ علاوه بر آنچه که در ارتباط با واژه ی Culture مطرح می شود در فارسی در معانی دیگری نیز بکار برده شده است مانند عقل و خرد- آموزش و پرورش- شاخه ی درخت خوابانده- کاریز آب- بزرگی و سنجیدگی و حتی کتاب لغت (فرهنگ دهخدا). ضمن اینکه در ادبیات محاوره ای و زبان عامیانه گاهی از بیان واژه ی فرهنگ معانی دیگری نیز قصد می شود و این عمومیت و گستردگی معنا و مفهوم این واژه را می رساند و از اینروست که سعی می شود طی این نوشتار برای عوام و خواص مشخص شود که در آسیب شناسی مسائل اجتماعی با محوریت فرهنگ به کدام تعریف و به کدام مفهوم از آن استناد می ورزیم.

 

* میان گفتار
     بدیهی است که زبان عامیانه و زبان علمی باهم فرق می کنند و بدان راحتی که در آن اقلیم واژگان ظاهر می شوند و جاری می شوند در این یکی نمی شوند. در محیط علمی گاهی در پذیرش یک واژه یا اصطلاح با وجود ضرورتی که به لحاظ تفکیک معنایی و مفهومی بدان احساس می شود با مقاومت و یا حداقل بی اعتنایی دامنه داری مواجه می شویم در حالیکه بواسطه ی اینکه مثلاً شاعر یا سخنوری بر قصد و یا به جهت آنکه کلمه ی بهتری پیدا نکرده یا بضرورت تکمیل قافیه مجبور به استفاده از کلمه ای شده است دیگر آن واژه یا مفهوم ابداعی جزیی از فرهنگ و ادبیات ما می شود. مثلاً در بیتی از سعدی می خوانیم که:
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست                    پنجه با زور آزما افکندن از "فرهنگ" نیست.

 

     در اینجا می بینیم که به رعایت حضور واژه ی جنگ در مصرع اول، واژه ی فرهنگ در مصرع دوم بمعنای "عقل و خرد" اختیار شده است و این مفهوم از فرهنگ دیگر جزئی از ادبیات ما شده است. یا مثلاً ایرج میرزا در شعر "قلب مادر"ش مشخصاً به جهت رعایت قافیه چنین آورده است که:
داد معشوقه به عاشق پیغام                                   که کند مادر تو با من جنگ ...
نشوم یک دل و یک رنگ ترا                                     تا نسازی دل او از خون رنگ ...
رفت و مادر را افکند به خاک                                    سینه بدرید دل آورد به چنگ ...
از قضا خورد دم در به زمین                                     واندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز                              اوفتاد از کف آن "بی فرهنگ"...


     در جامعه شناسی که زبان علم است واژه ی "بی فرهنگ" مورد استفاده و تأیید قرار نمی گیرد در حالیکه می بینیم در این شعر بمناسبت رعایت قافیه استادانه استفاده شده است و از مضمون هم پیداست که فرهنگ در اینجا به معنا و مفهومی متفاوت از آنچه که در بالا ذکر شد بکار برده شده است! البته ما هرگز در مقام ایراد بر اساتید سخن نیستیم موضوع اینست که یک اصطلاح ادبی یا یک مفهومی از آن به آن سادگی که در دنیای شعر و ادبیات ممکن است اختیار گردد و عمومیت یابد در جامعه شناسی و یا هر علم دیگر نمی شود. ما در حوزه ی جامعه شناسی در کاربرد برخی از واژه ها چه در ترجمه و چه در شمول و چه در مضمون و محتوا با مشکل مواجهیم و هنوز به توافق علمی و عمومی مشخصی در آن دست نیافته ایم! و این مسئله که انگار با نوعی بی اهمیتی و بی اعتنایی و یا سازگاری تداوم می یابد(؟!) منجر به برخی ابهامات و نارسایی ها می شود که البته اینطور به نظر می رسد که نسبت بدینها هم بی خیال و بی تفاوتیم!
 

     متاسفانه در این موارد کار ما جز این نیست که در سرزمین اندیشه ها به اصطلاح اسب مراد کج زین کرده و راست می تازیم. البته نباید از حق گذشت که همیشه هم اینطور نیست و گاهی راست زین کرده و کج تاختن هایی هم داریم! این مسئله نه فقط در رابطه با موضوع مورد بحث بلکه در موارد دیگر نیز اذعان شده است. بعنوان نمونه دکتر داور شیخاوندی در مقدمه ی کتاب "جامعه شناسی انحرافات و مسائل جامعتی ایران" (1384) به التقاط مفهومی واژگان "اجتماع" و "جامعه" اشاره کرده و در این ارتباط با دغدغه ی خاطری بلند چنین شکوه سرداده  اند که:
" به رغم درهم آمیزی مفاهیم «اجتماع » و «جامعه»، اغلب جامعه شناسان و روزنامه نگاران ایرانی عنوان «علوم اجتماعی» را هزوارش وار به «علوم جامعوی» اتلاق می کنند تا از «امحای» احتمالی کلمه ی «مُنزل» گذشتگان اجتناب ورزند، تفاوت و تمایز مفهوم «اجتماع» با «جامعه» را نادیده گیرند و از کوشش برای انفکاک این دو مقوله از هم احتراز جویند". قابل ذکر است که ایشان کلمه ی «جامعوی» را برای Social و «جامعتی» را برای Societal پیشنهاد می کنند و همچنانکه می بینیم ایشان این تمایز مفهومی را در عنوان کتابشان هم بکار بسته اند.

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

در ایستگاه فرهنگ In The Station Of Culture 

حسین شیران

بخش اول

 

     پیشتر چنین عنوان شد که "جامعه شناسی شرقی" خاستگاه عمده مسائل اجتماعی ایران را از سرچشمه ی درهم و برهم جوشان فرهنگ می بیند و اصلاح امور اجتماعی را هم پیش از هر چیز در اصلاح فرهنگ می داند. اما اینک باید روشن کنیم وقتی که می گوییم "فرهنگ"، منظورمان از بیان این واژه دقیقاً چیست. این مسئله از این لحاظ اهمیت دارد که از فرهنگ بعنوان یک پدیده ی "تاریخی - اجتماعی" تعاریف فراوانی ارائه شده است که گاهی به سیصد چهارصد مورد هم می رسد! علیرغم وجه تشابهات اساسیی که در این تعاریف وجود دارد وجه تمایزات آنها هم کم نیست و از اینرو هر نویسنده یا پژوهشگری که بخواهد در رابطه با فرهنگ بنویسد با انبوهی از تعاریف مواجه می شود که نمی داند کدام را برگزیند و پایه ی کار خود قرار دهد! در نتیجه به اعم و اهم تعاریف ضرورتاً اشاره می کند و درآخر هم ناگزیر عناصر اصلی تمام تعاریف را جمع آوری می کند و یکجا و تیتروار بیان می کند و خلاص!
 

     اما این راهکار اگر هم در طرح موضوع و بحث نظری پیرامون آن مفید باشد در مباحث کاربردی و بخصوص در زمینه ی آسیب شناختی مسائل اجتماعی- فرهنگی چندان کارساز نیست و به لحاظ مصداق و دربرگیرندگی موضوع با مشکل مواجه می شود و این البته از آفات بکارگیری تعاریف و مفاهیم کلی است که در رابطه با هر واژه ی دیگری هم ممکنست پیش آید! "جامعه شناسی شرقی" طی این نوشتار سعی بر آن دارد که در جهت تصریح و خصوصاً تحدید تعریف فرهنگ و برای پرهیز از آمیختگی مفاهیم و جلوگیری از انحراف و اتهام کشیده شدن احتمالی محتوا و منظور، پیشتر مشخص سازد وقتی که گفته می شود فرهنگ! منظور چه هست و چه نیست!

 

* فرهنگ در منابع و مراجع
     آنچه ما تحت عنوان "فرهنگ" در منابع و مراجع می خوانیم در واقع ترجمه ی واژه ی Culture است؛ از ریشه ی لاتینی Cultura که بمعنای مراقبت از گیاهان و مجازاً مراقبت از اندیشه می باشد[فرهنگ آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی،1380، 77]. تعاریف فراوان فرهنگ را که مرور می کنیم ملاحظه می کنیم که این واژه بهنگام تعریف، قبض و بسطهای فراوانی بخود می گیرد بطوریکه گاهی آنچنان وسعت می گیرد که همه چیز اعم از دستاوردهای مادی و معنوی یک جامعه را در بر می گیرد همچنانکه کلارک وایسلر (1922) فرهنگ را "کلیه ی مظاهر و شئون حیات یک ملت" می داند[جامعه شناسی عمومی،محسنی،1362، 411] و گاهی آنقدر محدود می شود که به یک پدیده و مفهوم اجتماعی متمرکز می شود مانند تعریف رالف لینتون مردم شناس آمریکایی که فرهنگ را در" مجموع رفتارهای اعضای یک جامعه" خلاصه می کند [آلن بیرو، ترجمه ی ساروخانی، 1380 ، 78].


     از آنجا که طرح تعاریف گوناگون فرهنگ و بحث پیرامون آنها اساساً هدف این نوشتار نیست تنها با ذکر تعریف کلاسیک ادوارد تایلور (1871) ادامه ی بحث را پی می گیریم: "فرهنگ کل پیچیده ای است شامل دانش و اعتقادات و هنرها و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و هر نوع تواناییها و عادتها که بوسیله ی انسان بعنوان عضوی از جامعه کسب می شود" [مفاهیم اساسی در علوم اجتماعی، نوربخش گلپایگانی، 1381، 79]. این تعریف کلی که اتفاقاً نخستین تعریف علمی ست که از فرهنگ سراغ داریم از این لحاظ مورد بحث و استناد این نوشتار قرار می گیرد که نسبت به تعاریف دیگر بسط مفهوم و ذکر عناصر در آن به چشم می خورد و بعبارت دیگر دقیقاً مشخص می سازد که فرهنگ دربرگیرنده ی چه عناصری است.

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

داستان مسائل اجتماعي  The Story Of Social Problems

حسین شیران

 

     فرض کنيم شيئي ناشناس از دور به ما نزديک مي شود:
1- برخي از ما "متوجه" آن مي شويم و برخي نه!
2- آنها هم که متوجه شده اند برخي بدان "اهميت" مي دهند و برخی ديگر نه!
3- آن سياهي چيست؟! هرکسي يک "نظري" مي دهد که در شرایط موجود جز "حدسی" بیش نمی تواند باشد؛ درخت بزرگ! صخره! فيل! گاو! انسان! ماشين! شبح! تانک! و ...!
4- "مباحثه" آغاز می شود و با "تمرکز" بر موضوع پیش می رود ... هرکس براي اثبات نظر خویش به "استدلال" می پردازد ...
5- شیء مدام نزدیک و نزدیکتر می شود و با بهتر شدن دید، حدسها برخی "ردّ "می شوند؛ برخی "تعدیل" و برخی به "اثبات" می گرایند ...
6- حالا ديگر شيء کاملاً بما رسیده است و ما نیز به آن! اکنون مشخصاً مي بينيم که آن شیء نوعي ماشين است!
7- چيستي شيء که مشخص شد برخي مي گذارند و مي روند! اما برخي هنوز دنبال آنند که "اطلاعات بيشتري" از آن بدست آورند؛ اين ماشین چه کار مي کند؟ چطور کار مي کند؟ از چه ساخته شده است؟ چطور ساخته شده است؟ ...
8- حالا بعد از مدتها کنجکاوي و تحقيق، اطلاعات زيادي در رابطه با آن شیء ناشناس بدست آورده ايم بطوريکه نحوه ي کار آنرا فهميده ايم و ديگر مي توانيم آنرا  "کنترل" کنيم! اما هنوز از خطرات و "تبعات" احتمالي آن خبر نداريم پس بايد مراقب باشيم! ...
9- همه "خوشحاليم" از دانش و وسيله ي جديدي که بدست آورده ايم اما هنوز برخي در فکر غوطه ورند و کار را تمام شده نمي انگارند؛ آنها به اين مي انديشند که این ماشین را "چه کسی ساخته است؟ از کجا آمد؟! براي چه آمد؟! بعد ممکنست به کجا رود؟" و ...

 

     آنچه در اينجا بعنوان مثال مطرح شد می تواند بيانگر واکنش معرفتي ما نسبت به يک مسئله باشد که اينک به بياني ديگر آن را مرور مي کنيم:
1- پدیدار شدن آن شيء در حوزه ی ادراک ما يک "موضوع معرفتي" براي ما شکل داد. موضوع معرفتي که ما زین پس به تناسب دیدگاهمان، "مسأله اجتماعی" می خوانیمش يعني هر آنچه که به تمامی و یا در برخی ابعاد با باري از ناشناختگی مورد توجه و شناخت ما قرار گيرد.
مسائل اجتماعی ممکنست هر چيزي و در هر زمینه ای باشند؛ ممکنست از دور بيايند و يا در ميان باشند؛ از غیر برآیند و یا از خودی باشند؛ ناشناس باشند و يا آشنا باشند اما جلوه ی ناشناخته اي از خود بروز دهند و ...
2- مسائل اجتماعی نيازمند توجه ما مي باشند. بسياري از مسائل از دور مي آيند و مي رسند و وارد جامعه مي شوند و به پروپاي همه هم مي پيچند اما هنوز بدرستي مورد توجه کسي واقع نمي شوند! در جامعه باید باشند کسانی که مسئولیت توجهِ بهنگام به مسائل اجتماعی را داشته باشند("دیده بانی اجتماعی").
3- مسائل اجتماعی بايد مورد اهميت واقع شوند؛ بسياري از مسائل جلب توجه مي کنند اما مورد اهميت واقع نمي شوند! "حساسیت دیده بانی اجتماعی" به مسائل گوناگون جامعه نباید بنحوی باشد که بسیاری از جنب و جوشها و حرکتها و کنش و واکنشها و خواستنها و نخواستنها نادیده و کم اهمیت یا بی اهمیت انگاشته شوند. نباید فراموش کرد که يک مسئله ي ظاهراً بي اهميت يا کم اهميت ممکنست در کنار مسائل ديگر قرار گيرند و یا در شرایط ویژه ای بعنوان يک کاتاليزور (مساعد کننده- سرعت دهنده) نقشهاي ويژه اي بيافرينند!
4- "آن چيست؟" نخستين سوال منطقي است که مطرح مي شود و بقول فلاسفه ماهيت شيء را مورد بحث قرار مي دهد. بحث در مورد چيزي که نمي دانيم اصلش چيست نوعش چيست چندان راه بجايي نمي برد!
5- هر جا اطلاعات ناکافي باشد حدسها و گمانه زنيها شروع مي شود. اما این حدسهای آغازین باید بر اساس داده هاي موجود از موضوع بنا شوند و بر اساس داده های جدید تعدیل و تنظیم گردند. مثلاً جابجايي شيء ناشناس در مثال بالا، حدسها را به سمت چيزهايي راند که قابليت حرکت دارند.
حدسهاي عالمانه همان فرضيات علمي هستند که از کمترين داده هاي عيني بهترين و نزديکترين داده هاي ذهني نسبت به موضوع را ارائه مي دهند.
6- براي اثبات حدسها و گمان ها يا همان فرضيات بايد با تمرکز بر روي موضوع بدنبال داده هاي بيشتري از موضوع گشت. نبايد فراموش کرد که فرضيات هنوز يک حدس و گمان خام مي باشند که ممکنست با اطلاعات جدید ردّ يا اثبات شوند. در مثال بالا با نزديک شدن موضوع به ما ( افزايش داده هاي عيني) و متقابلاً ما به موضوع ( افزايش داده هاي ذهني ) برخي از فرضيات عملاً ردّ و برخي ديگر تقويت شدند.
7- کسب اطلاعات هرچه بيشتر از موضوع بايد توأم با انسجام فکري و ذهني باشد يعني هر داده ي جديد از موضوع بايد متناسب و سازگار با داده های پیشین در جايگاه حقیقی خود نهاده شود و اين ما را در مقام "نظريه سازي" قرار مي دهد.
در يک نظريه ي علمي در مرتبه ي نخست باید هر يافته اي از موضوعِ مورد مطالعه نسبت به يافته هاي ديگر از آن در منطقي ترين و معقول ترين وضعيت ممکن قرار گيرد و در مرتبه ي دوم کليات هر موضوع نسبت به موضوعات ديگرِ عالم اندیشه بايد در منطقي ترين و معقول ترين وضعيت ممکن قرار گيرد. نباید فراموش کرد که حکمت کليتي يکپارچه است که تمام اجزای آن در سازگاری کامل باهم به سر می برند و هر جزئي در آن در ارتباط با بقيه ي اجزا تعریف می شود.
هدایت ذهنی حدسهای های عالمانه به سمت یقین بر اساس مستندات عینی در واقع همان تئوریزه کردن مسئله است و تئوریزه کردن همان تبیین ساختار و وضعیت یک مسئله در سازمان گسترده ی مسائل دیگر است.
8- بهترين شيوه ي مطالعه ي يک موضوع احاطه ي کامل بر آنست. در مثال بالا آنگاه که شيء ناشناس ماهیتش روشن شد و در دسترس قرار گرفت مطالعات مربوط به شکل (ريخت شناسي)، اجزاي سازنده (ساختار شناسي) و نحوه ي کار آن (کارکردشناسي) ممکن گرديد.
اما هميشه اين شيوه ي ايده آل میسر نمی شود و موضوع مورد مطالعه آزمايشگاه وار در دسترس قرار نمي گيرد. گاهي هم این ما هستیم که بايد با حرکتهاي ذهني منسجم و مؤثر به موضوع نزديکتر شویم بخصوص در مسائل اجتماعي! بعبارت ديگر براي رسيدن به معرفت بيشتر در رابطه با یک مسئله بدو حرکت متقارب عيني و ذهني نيازمنديم.
9- باید پذیرفت که مسائل اجتماعی قانون مند هستند و از اینرو قابل کنترل هم خواهند بود؛ با این باور بلند باید به سراغ مسائل گوناگون جامعه رفت. بنابراین در مواجهه با مسایل اجتماعی نباید تنها به بعد تئوریک قضیه پرداخت و از ابعاد دیگر غفلت و یا سلب مسئولیت کرد.
در راستای رسیدن به جامعه ای با ثبات اجتماعی بالا ناگزیر باید مسائل اجتماعی را در هر سه بعد "نظری، عملی و ارزیابی" مورد توجه قرار داد. به بیان دیگر در برخورد با مسائل اجتماعی باید "عالمانه، عاملانه و عادلانه" احساس مسئولیت داشت!
می دانیم که پدیده های اجتماعی تک علتی نیستند و در پدید آمدن یک مسئله ممکنست عوامل مختلفی درکار باشند اما همیشه می توان به عامل اصلی و اساسی در رابطه با پدیده ها استناد کرد و بقیه ی عوامل را ناشی از آن یا در سایه ی آن کارساز دانست و ارزش کار جامعه شناسی هم در اینست که علت اساسی را در مطالعه ی پدیده های اجتماعی کشف و تبیین کند؛ شاه علتی را بیابد که با کنترل آن مسئله کنترل شود. شاه علتی که اگر آن مرتفع شد سایر علل در حد بروز مسئله نباشند. و گرنه توصیف تیتر وار عوامل گوناگون در رابطه با هر مسئله که مبادا چیزی از قلم بیفتد و کم و کسری در بیان محض باشد و در عمل روشن نباشد که از چه و از کجا باید آغاز کرد جز پرگویی که شاید ناشی از نیاز به علم نمایی باشد به درد دیگری نخواهد خورد.
10- بررسي تمام ابعاد يک مسئله به افراد متخصص ديگري نياز دارد. در مواجهه با یک مسئله برخی سوالات ماهیت علمي دارند که با اتکا به مشاهدات و تجربيات عيني به آنها پاسخ داده می شود. اما برخی دیگر مانند "از کجا آمده و براي چه آمده و به کجا مي رود" از عهده ي علم خارج است و شاخه های دیگر از دانش بشری مانند فلسفه و دین باید به آنها جواب دهند.

 

     باید دانست که هر مسأله ای که در جامعه پیش می آید:
اولاً واقعی است چون دریافتنی است و مورد تجربه ی افراد جامعه قرار می گیرد.
غیر فردی است و از اینروست که "مسأله اجتماعی" قلمداد می شود.
ابعاد مختلفی دارد از اینرو علتهای متعددی هم می تواند داشته باشد پس ضرورت دارد که از جهات گوناگون مورد مطالعه قرار گیرد.
قانون مند است پس قابل کنترل خواهد بود.
نسبی و متغیر است بدین معنی که در همه جا و در هر زمان به یک شکل و معنی رخ نمی دهد و به یک شکل و معنی باقی نمی ماند.

بلافاصله به میان نمی آید و بلافاصله هم از میان نمی رود از اینرو در مواجهه با مسائل اجتماعی باید شکیبایی ویژه ای به خرج داد.

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, ساختارشناسی, مسائل اجتماعی ایران

[ دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

چرا جامعه شناسی شرقی؟

حسین شیران

 

     چندي پيش خواننده اي گرامي با نام فريده [خانم] نظري داده بودند گویای اینکه عناوین وبلاگهاي جامعه شناسی که بازدید نموده اند بوي بهاييت مي دادند و نگارنده را هم به تدقيق در اين باره دعوت نموده بودند. در گذر از نظر ايشان که تا چه اندازه درست یا نادرست می تواند باشد، حقیقت امر اینکه نظر ایشان مرا برآن داشت تا بسیار پیش از آنکه نوشته ها خود بر هدف و سمت و سوی "جامعه شناسی شرقی" دلالت کنند، براي سد پیشداوریها و سوء انديشيهاي احتمالي، خود به تصریح بگویم که "چرا جامعه شناسي شرقي؟"!
 

     واقعیت اينست که عنوان "جامعه شناسي شرقي Oriental Sociology" در برابر "جامعه شناسي غربي" انتخاب شده است اما اين مقابل گويي نه در جهت مقابله جویی يا انکار و ضديت با جامعه شناسی غربی بلکه تنها ازين باب بوده است که چنین باور دارم که جوامع غیر غربی از جمله ايران بايد جامعه شناسي شان بنوع ديگري از آنچه در غرب جريان دارد رقم بخورد؛ خاص خویش و ساخته و پرداخته ی خویش و درخور و دربرگیرنده ی مسائل اجتماعی گوناگون خویش!
 

     در واقع جامعه شناسی شرقی همان "جامعه شناسی ایران" است و درصدد است به امید خدا و به یاری هم اندیشان دلسوز وطن، مسائل گوناگون جامعه را مورد بحث و بررسی قرار دهد و گذشته از ترویج اندیشه های اجتماعی در جامعه و اندیشیدن ایرانی در رابطه با مسائل اجتماعی خویش، در راستای افزایش قدرت و غنای جامعه شناسی ایران تلاش کند.
 

     ایران هم اکنون کشوریست لبریز از مسائل اجتماعی با منشاء گوناگون و نیاز به توضیح بیشتری در این خصوص نیست؛ چه هرکس که اندک بهره ای از شعور اجتماعی داشته باشد حال در هر کجای این خاک که باشد نیک می داند و بخوبی هم احساس می کند که از سر صبح که بلند می شود تا همان سر صبح روز بعد که دوباره از خواب بیدار می شود با چه مسائلی روبروست و از چه مسائلی رنج می برد! مسائل ریز و درشتی که گاهی تنها گفتنشان تسکین است و توزیع دردهای بی امان اجتماعی و نگفتنشان تحمل است و نوعی سازگاری اجباری!
 

     اکنون در عصری زندگی می کنیم که هر روزش بلکه هر لحظه اش آبستن یک تحول است؛ یک حادثه است؛ یک مسئله است؛ حال اگر مسائل امروز و دیروز و دیرینمان حل نشده باشند چه؟ بدیهی است که مسائل از مسائل زاده می شوند همچنانکه انسان از انسان زاده می شود و مدام بر جمعیت افزوده می شود و فضا پر می شود و برخوردها به شدت افزایش پیدا می کنند و لرزشها و لغزشها و جنبشها اوج می گیرند و اینچنین جامعه می شود لبریز از مسائل و البته سرانجامِ ام المسائل اجتماعی بودن هم می شود همین! سرزمین رنج! رنج از مسائل قابل حلی که خودمان برای خودمان می سازیم و درمانشان هم در خود ماست نه دیگران!
 

     درست است که بشر در چالشهای "جهانی شدن Globallization" بسر می برد و برخی از مسائل از این باب عایدمان می شود؛ منظورم مسائلی است ناشی از دگرگونیهای سریع عصر جدید که بواسطه ی اختراعات و اکتشافات و ابداعات و ارتباطات مدرن بی پرده و بی پروا جوامع را تحت تأثیر خود قرار می دهند و مسبب مسائل اجتماعی گوناگون می شوند (مسائل جهانی). درست است که کشور ما از نظر توسعه ی اجتماعی در دوران گذار بسر می برد و برخی دیگر از مسائل خود در طبیعت این دوران نهفته است و تنها محدود به ایران نمی باشد (مسائل خاص جهان سوم). درست است که در شرایط خاص و حساسی از نظر توسعه اقتصادی و تاریخ سیاسی بسر می بریم و از این جهت هم مسائل متعددی با منشاء بیرونی یا با تحریکات بیرونی در جامعه بروز می دهند و گسترش می یابند (مسائل ناشی از استکبارستیزی).
 

     اما با تمام اینها و بیش از اینها عمده مسائل اجتماعی ایران ما ناشی از قومیت و ملیت و مذهب و فرهنگ مان و بعبارتی گویاتر ناشی از "ویژگیهای خاص ایرانی بودن" مان است و در واقع خاص جامعه ی ما قلمداد می شود. و اینهمه بازاریست بر متفکران و جامعه شناسانمان که به نوع دیگری به مسائل اجتماعی گوناگون جامعه ی شان توجه کنند و به مطالعه ی عینی و تحقیق و تدبر علمی در رابطه با آنها بپردازند؛ ارزشها و هنجارهای اجتماعی جامعه را همپای زمان بازنگری و بازنویسی کنند و به تبع آن کنترلهای اجتماعی را به تناسب تقویت کنند و در راستای ایجاد جامعه ای با ثبات اجتماعی بالا تلاش کنند.
 

     از یکطرف مسائل وامانده ی دیروز و دیرین را بکاوند و بشکافند و از طرف دیگر مسائل روز را دریابند و برگویند و از این راه مدام بر آگاهیهای اجتماعی جامعه بیفزایند که این سطح از دانش و بینش و پویش اجتماعی نه شایسته ی کشوریست که تاریخ هزاره ای دارد و نشاید که ایران زمین با این ریشه ی بلند تاریخی اش در زمینه ی اجتماعی بسیار مسائل حل نشده ای داشته باشد و در مقابل، کشورهای سده ای و حتی دهه ای به چنان ثبات اجتماعیی رسیده باشند که الگوی ما و زبانزد ملت ما باشند! باید ببینیم که تا به امروز چه کردیم شایان تاریخ هزاره ای مان؟ چند کتاب و تحقیق ارزشمند جهانی و چند اندیشمند جهانی به جامعه ی بشریت عرضه کردیم؟ مگر چه مطالعات فراگیری از تاریخ اجتماعی و سیاسی و ادبی و هنری و فرهنگی و مذهبی مان به جهانیان ارائه داده ایم تا خود را بیشتر بشناسانیم؟ اساساً مگر خود و تاریخ هزاره ای مان را چقدر شناخته ایم که به دیگران هم بشناسانیم؟ انصافاً چند اثر جهانی داشته ایم که حداقل همپای سریال کره ای " افسانه جومونگ" توانسته باشد در سطح جهان، مخاطب جمع کند و علم و هنر و فرهنگ سرزمینش را آنچنان تبلیغ کند؟
 

     جامعه شناسی ما با تمام زیر مجموعه هایش باید این تاریخ هزاره ای را سخت بکاود و افسانه ها و داستانها و مذهبها و شخصیتها و پیروزیها و شکستهایش را یکبار دیگر با دانش و بینش اجتماعی بازیابد و بیرون بریزد. از این باب چه تحقیقها و چه مقالات و چه کتابها و چه سمینارها که باید صورت پذیرد و چه کتابخانه ها که پر شود و چه دستاوردها که نصیبمان شود! تا کی از این هزاره ای زیستنمان به چند مجسمه و سنگ نبشته و بز برنزی و شیر سنگی و کوزه ی شکسته و جام و سکه های رنگ باخته ی باستانی دل خوش کنیم که تحفه ی تمدن دیرینمان بوده و شگفتا که اکثر آنها را هم بیگانگان برایمان یافتند و خواندند و نوشتند و گذاشتند و یا بردند و هنوز هم اکثرشان و اعظمشان دست آنهاست و حالا ما باید سالها التماس کنیم که فقط چند روزی هویت تاریخی مان را بدهند با بچه هایمان خوب نگاهش کنیم و دوباره صحیح و سالم بازگردانیمشان!
 

     در این تاریخ هزاره ای اگر چیزی هست که صددرصد هست و بسیار هم هست باید بدستان خودمان بیابیم و برآریم و برملایش سازیم و اگر فکر می کنیم که نیست ساکت باشیم و مثل کشورهای دهه ای از این پس جامعه و تاریخمان را بسازیم!
گمان نگارنده بر اینست که جامعه شناسی در ایران ظرفیت بسیاری دارد برای کارکردن و جای زیادی دارد برای پیشرفت کردن بشرط آنکه خود را از گرد انفعال سنگین "غرب باوری" بتکاند و کفش و کمر و کلاه خود را بازجوید و برگیرد و هم خویش نگهدارد و هم پس بکاود و هم پیش بپاید. تاکی بنشینیم و منتظر مانیم تا در غرب اندیشه و کشفی کنند و کتابی بنگارند و پیش روند و آنگاه ما بعد از سالها آن کتاب را بدستش آوریم و مدتها وقت صرف ترجمه اش کنیم و بعد با افتخار تمام بارها و بارها آنهم بدون حق نشر تکثیرش کنیم و تحویل جامعه ی جویای علممان دهیم و سالهای سال دانشجویان اغلب خواب آلودمان واژگان آن را حفظ کنند و مرتب امتحان دهند و در نهایت فارغ التحصیلان جویای نامی و نانی همچون من و شما تحویل جامعه دهند و ما هم چنان کنیم که دیگران کرده اند و این چنین بگذرد و بگذرد تا نشر کتابی نو در غرب و تکانی در شرق!

 

     ما نباید منتظر باشیم تا مسائل اجتماعی ما را دیگران برایمان روشن  سازند و به بحث و گفتگو بکشانندآنهم از دیدگاه خودشان و با اولویتهای خودشان. باید بپذیریم که سنسورهای جامعه شناسان غربی با ویژگیهای خاص خودشان منطبق با مسائل اجتماعی ما نیست؛ بر برخی زیاده حساس اند و بر برخی دگر اصلاً حساس نیستند. این خود ماییم که باید با درک ارزشها و اولویتهای جامعه، مسائل اجتماعی خود را بشناسیم و مطالعه کنیم و راهکار بیندیشیم و کنترل کنیم. حتی غرب نشینان شرق هم نتوانند آنچنانکه خود توانیم به طرح و بحث مسائل اجتماعی ما بپردازند که دور از فضایی بسر می برند که می خواهند مسائلش را بررسی کنند.
 

     بهرحال با این طرز تفکر، جامعه شناسی شرقی برآنست تا به یاری خدا و دوستان هم اندیش، مسائل اجتماعی ایران را از خرد و کلان بتدریج مورد طرح و بحث و بررسی قرار دهد و در این راه متفکران و صاحبنظران را به یاری می طلبد تا بدور از منیّت و مادیّت تنها با تعصب علمی و تعهد ملی به ایران و مسائل اجتماعی آن بیندیشند. مجدداً تصریح می شود "جامعه شناسی شرقی" صرفاً از دیدگاه اجتماعی و آسیب شناسی اجتماعی به مسائل می نگرد و اساساً غیر سیاسی است؛ هرچند سیاست خود بعنوان یک پدیده ی اجتماعی مورد مطالعه ی جامعه شناسی قرار می گیرد اما حتی در آنصورت هم مطالعه ی عینی یک پدیده با دخالت محض در آن تفاوت دارد و این را هر صاحب اندیشه ای نیک می داند.
 

     ضمن اینکه نگارنده با قدرت تمام بر این باور است و بروشنی اعلام می دارد که مهمترین عامل در شکل گیری تمام مسائل اجتماعی کشور ما "فرهنگ" است و باز تأکید می کنم "فرهنگ"! هیچ عامل دیگری به اندازه ی فرهنگ و باز فرهنگ در بروز جمیع مسائل اجتماعی کشور مهم و مؤثر نیست و جامعه شناسی شرقی با محوریت این موضوع یعنی علت العلل قرار دادن فرهنگ در تمامی زمینه ها به بررسی مسائل اجتماعی ایران خواهد پرداخت و در این راستا هر بحثی که پیش آید چه خوشایند و چه ناخوشایند مربوط به خودمان خواهد بود و هر نقدی هم که شود بر خودمان روا خواهد بود.
 

     اما اینکه ویژگیهای جامعه شناسی شرقی چیست و چه می تواند باشد و متکی به چه عناصری خواهد بود بمرور زمان و در حد توان در این وبلاگ بدان پرداخته خواهد شد و اینکه ام المسائل بودن جامعه ی ما در چیست و چگونه است هم طی نوشتارهای پسین بویژه نوشتارهای زنجیره ای "یادت باشه!" که نقدی خواهد بود بر فرهنگ اجتماعی مان مشخص خواهد شد.
 

     در نهایت جامعه شناسی شرقی اگر چه امروز می تواند تنها یک عنوان قلمداد شود و در برابر جامعه شناسی غربی بر چیزی دلالت نکند جز آرزویی مقبول، اما یقین دارم که اگر آگاهی حاصل گردد و این آرزو هدف واقع گردد و در راستای آن برنامه ریزی شود و دوستان اندیشمند بما پیوندند و تلاش و کوشش پیوسته صورت گیرد روزی در همین نزدیکیها زیر همین عنوان، دستاوردهای قابل توجهی عرضه خواهد شد. آنها که درازکش آسمان را می نگرند تنها بهره ی شان از عصر جدید شاید دیدن هواپیمایی باشد که از بالای سرشان می گذرد، اما آنها که هشیارند و بیدار و برخاسته جهان را می نگرند همانها هستند که با هواپیما از بالای سر آرمیدگان می گذرند!

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی علم, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

جامعه و جامعه شناس Society and Sociologist 

حسین شیران

 

     حدود 170 سال از زمانيکه اصطلاح جامعه شناسي بر زبان "اگوست کنت" جاري شد مي گذرد. در اين مدت نه چندان دراز اين علم جوان از فراز و نشيبهاي نظري و عملي بسياري گذشت تا توانست در ميان و بلکه در مقابل رقيبان قدرتمند و پرمدعا، موضوع و قلمرو و هدف خود را مشخص سازد و با کسب وجهه ي علمي براي خويش، در مدت زماني کوتاه از رسميت و مقبوليتي عام در سطح جهان برخوردار شود. اکنون ديگر نه در علميت جامعه شناسي ترديدي هست و نه در ضرورت آن و اينک مي توان گفت که هرجا جامعه اي رسماً به حدود و ثغور و باصطلاح بلوغ خويش نائل و واقف گشته است جامعه شناسي هم بعنوان يکي از ضروريات در آن پا گرفته است و در اين ميان کشور ما نيز در اين عصر شتاب، از قافله ي تيزپاي بشريت عقب نمانده است و به هر حال مي بينيم که جامعه شناسي در ايران بيش از پنجاه سال ( از 1336 که نخستين بار رشته ي علوم اجتماعي در دانشگاه تهران تأسيس شد ) سابقه دارد و اينک در هر گوشه اي از اين خاک عزيز در گرايشهاي مختلف تدريس مي شود. 


     اما مسئله اي که مطرح است اينست که هنوز بنظر مي رسد جامعه شناسي به جايگاه حقيقي خود در جامعه و در ارتباط با ساير علوم دست نيافته است فلذا به تبع آن مسائل و امور اجتماعي ما آنچنان که بايد، از دیدگاه اجتماعي مورد بحث و بررسي علمي قرار نمي گيرند و از اينروست که مي بينيم جامعه لبريز از مسائل اجتماعي مستور و مغفول مانده و حل نشده ايست که در ژرفا و پهناي تن ستبر اجتماعمان جريان دارند و آثار و تبعاتشان در جان نزار فرهنگ مان پراکنده اند و مدتهاي مديدي هم است که دست و پاگير اهالي ايران زمين بوده اند و دريغا ديگر نوعي سازگاري و يا بي اعتنايي هم نسبت به آنها در جامعه بچشم مي خورد! در اين باب چندان بر علوم ديگر خرده اي نيست که آنچه اينجا اينچنين به امان خدا وامانده است بر عهده ي علم جامعه شناسي بوده است که متأسفانه خود از همپايي با جامعه جامانده است!


     اينکه آيا جامعه شناسي ايران با اين نيم قرن سابقه (بقول تبليغاتچي ها)، بحدي از توان و بلوغ رسيده است که حداقل پاسخگوي مسائل اجتماعي خودش باشد (حال مسائل جهاني پيش کش!) يا بحدي از زايندگي و باروري رسيده که بر بنيان مشخصاً غربي آن شاخ و برگي هرچند کوچک بيفزايد، خود مسئله اي ديگرست که طبعاً پاسخي از نقطه نظر تحقيق و تدقيق مي طلبد نه تئوريک و ما در اين نوشتار نه بدان بلکه در مرحله ي نخست به بررسي اين موضوع مي پردازيم که جايگاه حقيقي علم جامعه شناسي در جامعه کجاست؟ و يک جامعه شناس در چه موضعي بايد قرار گيرد و از چه ديدگاهي به بررسي مسائل اجتماعي جامعه در سطوح مختلف بپردازد؟


     مي دانيم که زندگي اجتماعي انسان در ابعاد گسترده و گوناگوني جريان دارد و هر بعدي از آن موضوع شاخه اي از علوم و دانش بشري واقع شده است و مورد مطالعه قرار مي گيرد. در اين ميان جامعه شناسي هم عليرغم همپوشانيها و اشتراکاتي چند با علوم ديگر، موضوع و قلمرو و هدف خاص خود را يافته است و در اين راستا حيات علمي خود را پي مي گيرد. اما حيات علمي در اندرونيِ خواص يک چيز است و ورود علم به متن جامعه چيزي ديگر؛ به بياني ديگر بردن حيات اجتماعي به دانشگاه يک مقوله است و آوردن دانشگاه به حيات اجتماعي مقوله اي ديگر. علمي که تنها در حصار دانشگاهها و در انحصار اساتيد و صرفاً در خدمت دانشجو پروري و توليد چند کتاب و مقاله و پژوهش باشد در بهترين شرايط چيزي جز مصداق عيني "علم براي علم" نخواهد بود. جامعه شناسي ما هم بيشتر ( اگر نگوييم کلاً ) در دانشگاههايمان جريان داشته است و دارد و در عرصه ي اجتماع بسيار کمرنگ تر از علوم ديگر ظاهر شده است و مي شود و اين واقعيتي است غير قابل انکار و مسائل اجتماعي گوناگونِ مطرح نشده و بحث نشده و حل نشده در کشور خود گوياي اين نارسايي علمي و عملي در اين حوزه است!
 

     جامعه شناسي نبايد تنها در چارچوب تئوريک محصور بماند و فارغ از گيرودار زندگي اجتماعي در کنج دنج عافيت به حيات علمي خويش بپردازد. اگر واقعيت علم جامعه شناسي را پذيرفتيم ( که فکر هم نمي کنم ديگر کسي پيدا شود - حداقل در کشور ما، که با پذيرش اين مسئله مشکلي داشته باشد و احياناً اگر هم داشت بايد ابتدا به تاريخ جامعه شناسي بازگردد و آنهمه کش و قوسِ تئوريک صرف شده در اين رابطه را مطالعه کند و اگر با دست پر بازگشت مطرح سازد) بايد اين حقيقت را هم بپذيريم که موضوع مطالعه ي جامعه شناسي در کليت خود همچنانکه از عنوانش هم برمي آيد "جامعه" است و از آنجا که جامعه در تماميت خود در برگيرنده ي همه ي امور و پديده هاي اجتماعي است که در آن شکل مي گيرند و جريان مي يابند و بر آن تأثير مي گذارند و از آن تأثير مي پذيرند؛

 

     پس جامعه شناسي لاجرم بايد در موضعي قرار گيرد که بتواند کليت وقايع و امور اجتماعي گوناگون را در ارتباط با جامعه در نظر بگيرد و ميزان تأثير و تأثرپذيري آنها از جامعه را مورد مطالعه ي علمي قرار دهد؛ لازمه ي اين امر مهم و ضروري هم اينست که جامعه شناسي در یک کلام باصطلاح در رأس علوم ديگر قرار گيرد. اما اين گفته از آن جهت که مستعد ايجاد سوء تفاهم مي باشد و از طرفي ممکنست تداعي گر آن نظريه ي امپرياليستي معروف کنت و قائلين ديگرش باشد به توضيح بيشتري نياز دارد که ذيلاً مختصر و مفيد و البته در حد توان به آن مي پردازيم.
 

     قبل از هر چيز بايد گفت که در رأس قرار گرفتن يک علم نبايد بمفهوم اهميت و حاکميت و تعيين کنندگي بيشتر آن علم نسبت به علوم ديگر قلمداد شود بلکه تنها به مفهوم "سرانجام رساننده" يا "تمام کننده" بايد مطرح باشد. اگر همه ي علوم را بر جامعه فايدتي مترتب باشد که هست، جامعه بعنوان يک کل بايد تمام کننده اي داشته باشد تا کارکرد همه ي تخصصها را در سطح کلي نسبت به جامعه در نظر گيرد و در راستاي اهداف والاي آن تنظيم کند؛ اين تمام کنندگي مي تواند تمام علوم از جمله خود جامعه شناسي را از لبه ي پرتگاه "علم براي علم" دور کند و بدامان گسترده ي جامعه باز گرداند. جامعه شناسي نمي تواند آنچنانکه در نظريه ي امپرياليستي مطرح بود علوم ديگر را تحت سيطره و سلطه ي خويش بگيرد. گذشت آنزماني که سايه ي شوم تحويل گرايي بر سر علوم حتي خود جامعه شناسي گسترده بود. اکنون ديگر عصر تخصص گرايي است و هر شاخه از علوم جايگاه حقيقي خود را تثبيت شده مي بيند فلذا در رأس قرار گرفتن جامعه شناسي هم نمي تواند ضرورت وجودي علوم (انساني) ديگر را انکار کند؛ در واقع اين امر نه ممکنست و نه مطلوب؛ چون اگر جامعه شناسي بخواهد مطابق نظريه ي امپرياليستي هر رشته ي علمي ديگري مثلاً روانشناسي را نفي و در خود مستحيل سازد و در واقع کارکرد آنرا خود به عهده بگيرد لاجرم بايد از آن رأس فرود آيد و اين به سقوط خويش و نفي خود ادعا خواهد انجاميد.
 

     ديگر اينکه تمام کنندگي جامعه شناسي بمعناي وابستگي و نياز مطلق ساير علوم به آن نيست. يعني علوم ديگر در سير رشد و تکامل و حيات علمي خود بطور مطلق نيازي به جامعه شناسي ندارند. مسئله اينست که جامعه شناسي به حکم اينکه آن علوم و يا هر چيز ديگر مانند گروهها و هنجارها و ساختارها و نهادهاي اجتماعي را بعنوان يک واقعيت اجتماعي در جامعه تشخيص مي دهد بايد به بررسي و شناخت آنها در ارتباط با جامعه و ساير واقعيتهاي ديگر بپردازد و اين کار و وظيفه ي مقدر جامعه شناسي است که در کليت امر تأثير هر چيز را نسبت به جامعه مورد سنجش و مطالعه قرار دهد. بنابراين جامعه شناسي درصدد انکار يا دخالت در علوم ديگر نيست و اصولاً در مقام نفي هيچ يک از واقعيتهاي اجتماعي جامعه که خود وظيفه ي مطالعه ي آنها را دارد نيست و نمي تواند باشد چه در آنصورت به نفي خود اقدام نموده است نه نفع خود.
 

     پس در رأس قرار يافتن جامعه شناسي را بايد تنها بمفهوم تمام کننده ي ساير علوم در نظر گرفت و نه چيز ديگر! همانطور که در فوتبال (مثالي ملموس براي اکثريت) به ثمر رساننده ي گل، تنها تمام کننده ي تلاشها و تمرينها و برنامه ها و استراتژيهاي کل تيم مي باشد و از نظر عقل و منطق هيچ برتریي بر ساير اعضاي تيم- مثلاً دروازه بان که بر روي خط نخست ايستاده است، ندارد.
 

     يا يک جراح متخصص که در حوزه ي سلامت و درمان با اتکا به حاصل زحمات و دانش بقيه ي پرسنل پزشکي متخصص در اموري ديگر مانند آزمايشگاه و راديولوژي و اتاق عمل و پرستاري و داروسازي و ابزار سازي و غيره تلاش مي کند، تخصصش هرگز نفي کننده ي آنهمه تلاشها و تخصصها نيست و در رأس قرار گرفتنش بمعناي زير سايه و سلطه گرفتن آنها نمي تواند باشد و اصولاً يک جراح، در امور ديگر پزشکي متخصص نمي باشد و چيزي بيش از يک آشنايي کلي از تخصصهاي ديگر نمي داند اما آنچه مشخص است اينست که رابطه ها و ضابطه هاي آنها را در ارتباط با بيمار و نسبت به يکديگر نيک مي داند و از اين راه تخصص خود را در کنار تخصص ديگران بکار مي گيرد و تشخيص و درمان ضايعات و بيماريها را به سرانجام مي رساند. اتفاقاً در بيان مقام و موقعيت و کارکرد يک جامعه شناس، اغلب به مقام و موقعيت و کارکرد يک پزشک متخصص استناد مي شود که در نوشتار بعدي ادامه ي بحث را از اين منظر پي خواهيم گرفت.
 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

اصحاب نقاب Men of Veil

حسین شیران

بخش دوم

 

     در نوشتار پيشين در رابطه با بعد عقيدتي اصحاب نقاب گفتيم که آنها بواسطه ي اينکه با حقايق اجتماعي حاکم سازگارند و حتي در ظاهر سنگ آن را بيشتر و بهتر از اصحاب وفاق بر سينه مي زنند از نظر حاکميت مشکل ساز محسوب نمي شوند و در کمال همزيستي با آن بسر مي برند. حال در اين بخش به بررسي بعد عملکردي اين گروه در جامعه مي پردازيم. همچنانکه در نوشتار "حقايق اجتماعي و وقايع اجتماعي" گفتيم اين گروه اگرچه حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه را مي پذيرند اما در بعد عمل خود را محدود بر آن نمي دانند و از اينرو در رفتارشان ناسازگاريهاي زيادي بچشم مي خورد. شايد بيان يک مسئله به زبان ادبي با رعايت همه ي جوانب امر نتواند بدرستي حق مطلب را ادا کند اما اگر خوانندگان را به مشاهدات خودشان ارجاع دهيم کار کمي آسانتر شود.


     همه ما در زندگي اجتماعي خود بکرات با افرادي مواجه مي شويم که قول و فعلشان يکي نيست و يا قول و فعلشان در موقعيتهاي مختلف فرق مي کند؛ مثلاً در محيط کار يک نوع قول و فعلي را در پيش مي گيرند اما بقول معروف «چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند»! و اين مسئله را هرچه به بدنه ي دولت و حاکميت که ساپورت کننده ي حقايق اجتماعي مي باشد نزديکتر مي شويم فراگيرتر و حادتر احساس مي کنيم و هرچه از آن دورتر مي شويم خفيف تر و کمرنگ تر مي بينيم! شايد اين موضوع در خاطر شما تداعي گر صفاتي مانند "نان به نرخ روز خور"، "حزب باد"، "بوقلمون صفت" و عناوين ديگر باشد اما ما در اينجا بصورت کلي در مقام بيان اوصاف "اصحاب نقاب" هستيم نه منحصراً آنها؛ هرچند که آنها هم جزو اين گروه مي باشند اما ما اين عنوان را بر عناوين ديگر ترجيح مي دهيم چرا که بر آنها ثبات کمتر و بار منفي بيشتري مترتب است و از آنجا که اين گروه طيف وسيعي از افراد را در برمي گيرد قيد آن عناوين شايان همه نخواهد بود.


     بله در واقع امر و نه در ظاهر آن، ساکنان نقاط آغازين اين طيف آنگونه هستند و در واقع هم مرز اصحاب نفاق و فراق مي باشند و بواسطه ي نزديکي بحالت خنثي يعني نقطه ي صفر هميشه احتمال سقوط آنها در يکي از آندو گروه وجود دارد. اما اينها فقط جزئي از طيف اصحاب نقاب مي باشند و در حرکت به سمت انتهاي مثبت طيف به افرادي با باورها و اعتقادات بيشتر و واقعي تر هم برمي خوريم که همانطورکه گفتيم سزاوار اطلاق آن عناوين نيستند. آنچه در کليت اين گروه مصداق و عموميت دارد اينست که به نوبت در روابط اجتماعي خود نقاب عوض مي کنند و درخور آن نقش بازي مي کنند! اين عوض کردن نقاب در مراتب پايين تر ممکنست در رابطه با هرکس صورت بگيرد و در مراتب بالاتر فقط در پيشگاه حاکميت و يا در شرايط اضطرار رخ دهد؛ بنابراين همه را نمي توان باصطلاح به يک چوب راند اما وجه مشترک همه ي اصحاب نقاب را به بياني روشن تر مي توان در يک نکته خلاصه کرد و آن عدم تطابق عقيده و عملشان مي باشد و از نظر فرهنگ و اجتماع مسئله ي آسيب شناختي اساسي هم بيشتر متوجه همين نکته است.


     توسل و تمسک به حقايق اجتماعي جامعه و تقديس آن در جلوي صحنه - بقول گافمن (جامعه شناس آمريکايي/82-1922)، و عدم پايبندي به آن در پشت صحنه، به تضعيف و تخريب تدريجي فرهنگ جامعه منجر مي شود و همچون ويروسي در پيکره ي اجتماع (و يا مثلاً رايانه) عمل مي کند که در ظاهر پنهان است اما در واقع وجود دارد و در برهه هايي از زمان خود را نشان مي دهد و مسبب مشکلات کارکردي متعددي مي شود. حال اينکه با کدام پادزهر يا آنتي ويروس بايد اين ويروسها را آشکار و برطرف سازيم و تن نزار فرهنگ جامعه را از هجوم گاه و بي گاه آنها عافيت بخشيم از نظر اجتماعي خود مسئله ي بنيادي ديگريست و تدقيق و تدبيري بنيادي نيز مي طلبد.


     در ادامه جهت آشنايي بيشتر با بعد عملکردي اصحاب نفاق، به مثالهايي چند از تضاد و تقابل فکر و عمل آنها در سطح جامعه اشاره مي کنيم با قيد اين تذکر که اگرچه مثالهاي بکار برده شده در اين قسمت مبتني بر تجربيات و واقعيات اجتماعي مي باشند اما تعميم آنها به همه و يا تجميع آنها در يک نفر مد نظر نمي باشند:
     اصحاب نقاب آنهايي هستند که دنيا را دار مکافات مي دانند و حجاب ديده و ممرّ آخرت و خلاصه آنچه که نبايد به آن پرداخت، در حاليکه از آنطرف شب و روز در کار دنيا ويل اند و ويلان، فرصت يک کار خير هم پيدا نمي کنند! مال و اموال دنيا را فتنه و فريب مي دانند و بار گران و مايه ي دغدغه ي جان و خلاصه اسباب دنيا که بايد گذاشت و گذشت، از آنطرف هي مي بُرند و مي بَرند و مي اندوزند و هتل مي سازند و قصر مي سازند و عزيز تر از ديده و جان مي دارند و سخت سرگرم تجمل گرايي اند و شيک پرستي و چشم و هم چشمي و الي آخر! پست و مقام را مرتبه ي دنيوي مي دانند که به درد سرش نيرزد و جز احساس مسئوليت و خدمت به مردم انگيزه ي ديگري نمي طلبد و قابليت مي خواهد و تجربه و تخصص و تعهد، از آنطرف زير خاکي زير آب مي زنند و توطئه مي کنند و تخريب و ترور شخصيتي و تهديد و تهمت و افترا و چاپلوسيِ مافوق و چهره سازي و صحنه سازي و هزار تر و ترفند که من شايسته ترم، نوبتي هم باشه نوبت منست، اگر من باشم چنان شود و چنان کنم و الباقي ماجرا!


     نماز را ستون دين مي دانند و کليد بهشت و ارتباط با خالق و "تنهي عن الفحشاء و المنکر" و واجب تر از کار و صدها حقيقت ديگر اما از آنطرف بي نمازي و فوت وقت و فرار از جماعات و احاله و تکاهل و خانواده هاي بي نماز و نمازهاي بي طهارت و تهيت و درگير شبهات و شکيات و مبطلات جزيي از وقايعشان است! نظام حاکم را مي ستايند و حکومت عدل و انصاف و آزادي و امام زمان مي دانند و از نان شب واجب تر، از آنطرف حقايقش را مي شکنند و عقايدش را زير پا مي گذارند و متهم به خفقان و تخطئه و بخور بخور و بکش بکش مي کنند و خلاصه هيکله اش را خرد مي کنند و نقل مجالس شبانه مي سازند!


     آمريکا را شيطان بزرگ و ام الفساد و مستکبر و جهانخوار و توطئه گر و سرزمين فتنه و فساد مي خوانند و کمي آنطرفتر آمريکا مي شود مهد تمدن و آزادي و دموکراسي و علم و صنعت و تکنولوژي و خدمت به شهروندان و کلاً بشريت، خلاصه بهشت زمين که لابد حيف هم است که آدم بميرد و آنجا را نبيند يا حداقل بچه اش آنجا تحصيل نکند! اينترنت و ماهواره و ويدئو و سي دي پلاير و امثالهم را آلت فساد و خطا و انحراف و جرم و جنايت و توأمان ابزار استکبار و سياست و ذهن شويي و تبليغات مسموم مي دانند اما عجبا که در اين روزگار کمتر خانه اي بي آن آلات فساد پيدا مي شود مگر آنکه توان داشتنش را نداشته باشد! آقا و خانم و بچه ها آنلاين و آفلاين با تمام نقاط دنيا در ارتباطند و رسيور دو بشقابه و سه ال ان بي هم کفاف نمي دهد و يک موتور هم پشتش مي بندند و خلاصه سر از همه چيز در مي آورند و آخرش هم گردن بي چيزها مي اندازند!

 
     خدمت به مردم را وظيفه مي دانند و افتخار و شرط اسلام و سازندگي و مردمسالاري، آنوقت سر ارباب رجوع داد مي زنند و منت مي گذارند و به هر ترتيب که شده از کار و وظيفه و تخصص و تعهد و مدنيت و اهليت و اسلاميت مي بُرند و مزدش را بي کم و کاست بلکه با اضافات عيان و نهان مي برند و مي ريزند حلقوم زن و بچه، آخر سر هم پاک شويي و مالشويي! زنان و دختران بي حجاب و بدحجاب را آفت و مايه ي ننگي براي خانه و خانواده و اخلاق و فرهنگ و جامعه و دين مي دانند و تير دشمن و بازار شيطان، از آنطرف خدا داند که پنهان و آشکار و مستقيم و غير مستقيم و از پس و از پيش چنان مستغرق سير و تماشا مي شوند و چنان به به و چه چه و احسن الخالقين و اگر هم پايش بيفتد ... استغفرالله!


     کتاب را غذاي روح مي دانند و خانه هايشان يک قفسه ي کتابخانه ي کوچولو ندارند! در حمايت از توليد داخلي شعار مي دهند و خانه هايشان پر از اجناس خارجي و فيلمهاي کپي شده است! شهر را خانه ي خودشان مي دانند و همچون سطل آشغال از آن استفاده مي کنند! غيبت کنندگان را گوشتخواران آخرت مي دانند و پشت سر عالم و آدم صفحه مي گذارند! و صدها آنگويه و اينگونه هايي که بيانشان تنها بازگويي و بازنويسي است و خوانندگان فرهيخته خود همه را مي دانند و مي بينند. بله اينها و همانها که خود مي دانيد همه واقعيتهايي اجتماعي در رابطه با عدم تطابق قول (جلوي صحنه و يا درحقيقت امر) و فعل (پشت صحنه و در واقعيت امر) گروهي موسوم به اصحاب نقاب است؛ آنها که به حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه اشراف و اعتقاد دارند اما نوع عملکردشان در آن راستا نيست! اينها همه براي همه نيست! همه براي يکي هم نيست! بلکه همه براي جامعه است! اينها وقايع اجتماعي جامعه هستند! وقايعي که نبايد انکار شوند! اعتراف به واقعيتهاي جامعه نخستين گام در مواجهه ي اصولي با آنهاست! آنها که بايد نخست مورد پذيرش واقع شوند تا بعد بدرستي مورد توجه و مطالعه و بررسيهاي آسيب شناختي قرار بگيرند.


     شايد هيچگاه نتوان جامعه اي فارغ از اين خصوصيات داشت اما حداقل مي توان آنها را هر چه بيشتر در اقليت قرار داد و بر اين مهم همانند هر پديده اجتماعي ديگري نبايد يک بعدي انديشيده شود و همه تنها از شرّ سر اصحاب نقاب دانسته شوند. عوامل ديگري از جمله ساختار حقايق اجتماعي حاکم و شرايط اجتماعي خود جامعه هم در اين رابطه دخيلند که در نوشتارهاي بعدي به آن خواهيم پرداخت.

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ جمعه ۲ بهمن ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

اصحاب نقاب Men of Veil 

حسین شیران

بخش اول

 

     در رابطه با پذيرش حقايق اجتماعي حاکم بر جامعه و رفتار بر اساس آنها در نوشتار پيشين گفتيم که افراد جامعه را مي توان به لحاظ تئوريک حداقل در چهار گروه در نظر گرفت: "اصحاب وفاق"، "اصحاب نقاب"، "اصحاب نفاق" و "اصحاب فراق" و نيز گفتيم که اصحاب وفاق و اصحاب فراق بنابر يکي بودن قول و فعلشان، موضعشان در قبال نظام اجتماعي حاکم مشخص است اما اصحاب نقاب و اصحاب نفاق بدليل پنهان داشتن يک بعد و تظاهر در بعد ديگر، موضعشان در قبال نظام اجتماعي بدرستي مشخص نيست و بيشترين تهديد براي هر نظام اجتماعي هم از جانب ايندو گروه مي باشد. حال به بررسي اين مسئله مي پردازيم که در مقايسه با يکديگر کداميک از ايندو گروه پنهانکار و غير مطمئن از پتانسيل آسيب اجتماعي بيشتري براي نظام اجتماعي برخوردار است؟ اصحاب نقاب يا اصحاب نفاق؟


     شايد حاجتي به بيان نباشد که از نظر سياست و حاکميت، وجود اصحاب نفاق در بطن نظام اجتماعي بسيار مسئله سازتر و خطرناکتر از اصحاب نقاب يا حتي اصحاب فراق مي باشد؛ چرا که هدف اين گروه اساساً تضعيف و تخريب پنهان حقايق اجتماعي حاکم است چون در باطن هم اعتقادي به آنها ندارند هرچند سعي مي کنند با همانندسازي رفتارشان تا وقتي معين بر اين واقعيت سرپوش بگذارند. از آنجا که اين گروه ابعاد عقيدتي حقايق نظام اجتماعي حاکم را نشانه مي روند و اين موضوع بخصوص در روزگار نوين که نظامهاي سياسي به شدت بر ايدئولوژيها و بسترسازيهاي ذهني و عقيدتي اتکا دارند تهديدي بسيار جدي و بنيادي بشمار مي رود، موضع حاکميتها در مقابل اصحاب نفاق کاملاً قابل درک است.


     به هرحال اين گروه از نظر حاکميت، دشمناني قاطي دوستان بشمار مي روند که براي رسيدن به اهداف خود مترصد فرصت اند فلذا نسبت به بقيه گروهها در موقعيتي لرزنده و لغزنده به سر مي برند و احتياط و انرژي بيشتري از نظام حاکم را مصروف خود مي سازند. اما از نظر اجتماعي اگر کارکرد تهديدآميز اصحاب نقاب از اصحاب نفاق بيشتر نباشد کمتر هم نيست. در ادامه ي نوشتار در حد توان دانش و بينش خويش به بررسي اين مسئله خواهيم پرداخت.


     در ميان چهار گروه مذکور، اصحاب نقاب در برگيرنده ي خيل عظيمي از افراد جامعه مي باشند و به جرأت مي توان گفت که تمام افراد جامعه از نگارنده گرفته تا انکار کننده حداقل بخشي از عمر خود را به هر دليل در هيبت و معيت اين گروه به سر برده اند. اهالي اين قبيله ي بزرگ خيل جمعيت خود را مديون عدم مخالفت با حقايق و هنجارهاي اجتماعي حاکم مي باشند. حال اين عدم مخالفت ممکنست از بي تفاوتي محض گرفته تا اعتقاد قوي را در برداشته باشد يعني اگر طيفي براي ميزان واقعي پذيرش حقايق اجتماعي در نظر بگيريم پراکندگي اين گروه از نقطه ي صفر تا بالاترين نقاط مثبت آن بچشم مي خورد و اين، ميزان طرفداري آنها از حقايق را نيز نشان مي دهد چه ممکن است در مرتبه اي از حالت خنثي تا تعصب شديد، نسبت به حقايق حاکم واکنش نشان دهند.


     اين از واقعيت امر و در ظاهر امر هم مطابق آنچه پيشتر آمد اساساً اين گروه کم و کاستيهاي اعتقاد خود به حقايق را با "اصل تظاهر" جبران مي کنند و در اين باب گاهي تا آنجا پيش مي روند که در اعتقاد و طرفداري از حقايق، فراتر از معتقدان واقعي امر يعني اصحاب وفاق جلوه گر مي شوند! ماهيت اين قوم حتي بر نظامهاي حاکميتي هم پوشيده نيست و اصولاً مرکب تظاهر را در مکتب حقايق اگر نمايشي هست گشايشي نيست و بعد از تاختني چند تفاوت نمود از وانمود نمايان مي شود. اما آنچه در رابطه با آنها براي يک نظام سياسي و حکومتي اهميت دارد اينست که به هرحال با حقايق اجتماعي حاکم مشکلي ندارند و برخلاف اصحاب نفاق که در پنهان و اصحاب فراق که آشکارا با آنها مخالفت مي ورزند و سر ستيز دارند، در کمال سازش با آنها به سر مي برند و هيچ جايگزين ديگري هم براي آن در نظر ندارند.


     از اينرو اصحاب نقاب هيچگاه با نظامهاي حاکميتي مشکلي پيدا نمي کنند و در همزيستي مسالمت آميزي بسر مي برند و اين همپايي و همزيستي پديده اي واقعي و تاريخي است بنحويکه اگر بتوانيم تاريخ نخستين حکومت را مشخص سازيم از همان تاريخ بايد بر موجوديت اين گروه نيز صحه بگذاريم. آنها به خواسته هاي حکومتها شکل مي دهند و مرام آنها را ارضا مي کنند و در مقابل به سايه ي امن حاکميت خزيده و از آسيبهاي زمان چند صباحي در امان مي مانند. بنابراين در ميان چهار گروه مطرح شده، اين گروه بدليل انعطاف تاريخي قابل توجه خود، از پوياترين و پاينده ترين وضعيت ممکن برخوردارند و تاريخ تجارب چندين ساله ي بشريت گواهي مي دهد که اگر قوام حکومتها به اصحاب وفاقشان است دوام آنها هم در گروي اصحاب نقابشان است!


     آنها مي دانند که ماهيت اين گروه عظيم در اقتصاد و معيشتشان نهفته است و فرمول تغذيه يشان هم روزمره است و با اين آگاهي ساده ماداميکه نان در کيسه داشته باشند آنها در پيرامونشان خواهند ماند ضمن اينکه بايد مراقب باشند تا بوي نان تازه اي بمشامشان نخورد چه در آنصورت بايد بتدريج منتظر پراکنده شدنشان از آن نقطه و جمع شدنشان در نقطه اي ديگر باشند چرا که آنکه بنده ي نان و نداست به دوام آنچه مي گيرد توجه دارد نه آنکه مي دهد! و اين پراکندگي خود يکي از نشانه هاي واقعي پايان عمر يک نقاب و آغاز حيات نقابي ديگر است. اصحاب نقاب بوي تغيير را زودتر استشمام مي کنند چرا که نداي تغيير هم بيشتر از همه بر گوش آنها خوانده مي شود و اين خود بي جهت نيست. اما آنچه از نظر اجتماعي در رابطه با اين گروه اهميت مطالعه و مداقه مي يابد آن بعد ديگر قضيه يعني بعد عملي حقايق است که بواسطه ي تحت تأثير قرار دادن آرام اما مدام فرهنگ، اين کژکارکرد پنهان اما واقعي بزرگترين آسيبهاي اجتماعي را بر پيکر جامعه وارد مي سازد. در نوشتار بعدي به اين موضوع خواهيم پرداخت.

 

 

 

🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)

 


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

آيين هم انديشي

حسین شیران


     تابلوي معروف رافائل را ديده ايد؟ دو فيلسوف يوناني که در حين راه رفتن هم انديشي مي کنند؛ اين تابلو بخوبي نمايانگر زيربناي آن کاخ عظيم حکمت يونان باستان است که هنوز هم همچون الماسي درخشان در درج انديشه ي بشريت چشمان هر صاحب خردي را بخود خيره مي سازد. کمتر نکته ي تاريکي از معرفت بشري مي توان يافت که نور اين الماس بر آن نتابيده باشد! اين درخشندگي جاودانه وامدار آن هم انديشيهاي بي حد و حصريست که چنان نخهاي نازک انديشه را بهم بافته و ريسمان بلندي از معرفت بشري ساخته که قرنهاي متماديست خردهاي پراکنده از آن آويزانند و در هر گوشه از جهان تاب مي خورند. اين حبل المتين عقول بشريت، زاده ي مشروع فلسفيدن است و فلسفه خود زاده ي آن و ما شرقيان ايراني - با بقيه کاري ندارم، هنوز هم که هنوز است نه به تکميل اين را مي فهميم و نه به تقريب آن را مي شناسيم!


     آنچه نزد ما ايرانيان است و بس، الحق که هنر است در زمينه هاي گوناگون که يکي اش هم نوع خاص فلسفيدنمان است که "با دل به سراغ انديشه ها مي رويم وبا خرد دنبال دل"! و اين به رواج نوعي از هم انديشي منجر شده است که شايد اطلاق عنوان "مخالف انديشي" برآن برازنده تر باشد! اين نوع خاص فلسفيدن از ديرباز به شدت در فرهنگمان بومي شده است و عرصه را سخت بر انديشه و انديشمندانمان تنگ نموده است. اين يک واقعيت است که ما قرنهاست که با آيين هم انديشي بيگانه ايم و فرسنگها از آن دور افتاده ايم! نه اينکه اهل انديشه نباشيم اتفاقاً بر عکس! مسئله اينست که ما ايرانيان يا اصول هم انديشي را نمي دانيم و يا ارجي بر آن نمي نهيم! براي همينست که کانون هم انديشي در ميان ما شکل نمي گيرد و طبيعتاً هيچ انديشه ي نابي هم در آن شکل نمي گيرد و يا چنان سست شکل مي گيرد که انديشه هاي ما به کمال نمي گرايد و ابتر مي ماند!


     هم انديشي در دو نوع و يا بهتر بگويم در دو مرحله تحقق مي يابد: يکي "موافق انديشي" است که به تجميع و تقويت افکار پراکنده و ضعيف در يک سو مي انجامد و ديگري "مقابل انديشي" است که در کوتاه مدت به نقد و بررسي وجوه گوناگون يک قضيه و در طول زمان به تصحيح و تقريب متقابل افکار مي انجامد. حقيقتاً ما در هردو مرحله اش مانده ايم! به موافق انديشي اهميت نمي دهيم و از اينرو نخهاي نازک انديشه هايمان بجاي آنکه برهم تنيده شوند و استوار گردند زود از هم مي گسلند و بر باد مي روند. مقابل انديشي هايمان نيز به مخالف انديشي تبديل مي شوند و کار به جاهاي باريک کشيده مي شود و اين چنين از خير آن يکي مي گذريم و بر شرّ اين يکي مي تازيم! و نهايت انديشه هايمان خام و نشکفته پرپر مي شوند و نخبگانمان هم بدست خودمان از بين مي روند و زحمتش به گردن بيگانگان نمي افتد! تاريخ خود گواه همه چيز است؛ از همان علي بگيريم تا همين سيد جمال و اميرکبير و کسروي و شريعتي و مطهري و ديگران! کداميک بدست بيگانه کشته شده؟! و با اين قبله که ما گرفته ايم سرانجام کار هم جز اين نباشد که هست؛ هيچ به هيچ و باخت به باخت!


     چرا اينچنين است و بايد باشد؟ آيا مشکل اساسي در همان "حاکميت قلبها و تبعيت عقلها" نيست؟ آيا وقتي در عرصه ي هم انديشي قلبهايمان در صف مقدم باشند و عقلهايمان معاف از رزم در پشت جبهه تدارکاتچي آنها باشند، هر آنکه از مقابل مي آيد غير خودي قلمداد نمي شود؟ و انديشه هايش هم بجاي آنکه عقلهايمان را تحريک کند و خواب سنگينشان را برهم زند، همچون تيري زهردار تصور نمي شود که قلبها و عقيده هايمان را نشانه رفته است؟ (اينکه مي گويم عقيده بخاطر اينست که ما ايرانيها عقايدمان در قلبهايمان است)؛ اينجاست که ديگر اهميت ندارد طرف چه مي گويد مهم اينست که نگذاريم او حرفش را به کرسي بنشاند چه اين نشانه ي تباه و بطلان ما خواهد بود! در حاليکه خرد سالم از هيچ انديشه اي نهراسد و با هيچ مقابله اي از بين نرود مگر آنکه در جايگاه واقعي خويش نباشد!


     و اينچنين است که هم انديشي هاي ما تبديل مي شود به رزم انديشي آنهم نه فقط امروز که از همان ديروز ديروز! براي همين تاريخ ما يا خالي است از انديشه هاي ناب و يا پر است از تک انديشي ها و تک نوايي هاي پراکنده اي که دو راه بيش نرفته اند: يا همچون بادي نهان در گوشه اي وزيده اند و از بين رفته اند و يا همچون باري گران، زمخت و خشن بر دوش تاريخ افتاده اند و اينهمه راه آمده اند! و بدين منوال تا وارد گود هم انديشي نشوند و به صيقل مقابل انديشي جلا نيابند و درخشش نگيرند اگر صدسال هم بگذرد جز به اندازه ي يک روز نيارزند و اگر صد صفحه از تاريخ را هم پرکرده باشند جز به اندازه ي يک صفحه نيارزند! اکنون که به ميمنت گسترش ارتباطات و فناوري اندکي مجال هم انديشي فراهم شده است ماراست که به جبران گذشته، با ايجاد فضا و فرهنگ هم انديشي بستري مهيا سازيم تا جويهاي کوچک انديشه هايمان از نهان به ميان آيند و چون رود روان گردند و به دريا گروند! انديشيدن که جاري گشت بزودي سبد قرنها خاليمان پر از انديشه هاي سبز نوين خواهد بود.
 

      و در اين راه بر ماست که بدانيم:
1- انديشيدن در سراسر هستي از خدا گرفته تا مخلوق و ملکوت، تنها منحصر بر انسان است و بس! پس بر ماست که بر نماد انسانيت خويش هرگز غفلت نورزيم.
2- حکمت و معرفت زاده ي انديشيدن است و تنها در دوره کوتاه عمر در دسترس بشر قرار مي گيرد. پس بر ماست که بر گذر برق آساي عمر خود و همنوعان خود محتاط باشيم.
3- سير حکمت به سمت خداست و اوست که پايگاه و جايگاه عالي حکمت است. در چشم انسان همه چيز معما قرار داده شده است و ازينرو منحصراً اوست که به قدرت انديشيدن مجهز شده است تا با چراغ خرد تاريکي هاي جهل را روشن سازد.
4- معيار حکمت و معرفت هيچ کس نيست و نمي تواند باشد. از اينرو نمي توان و نبايد به سادگي انديشه اي را درست يا غلط ناميد و شايد هم انديشه ي درست يا غلط وجود نداشته باشد. انديشه ي مخالف و طرد يا حذف مخالف، مسبوق بر همين درست يا غلط دانستن انديشه هاست.
5- انديشيدن بر انديشه ها برتري مطلق دارد. مطالعه ي بي جهت و بي هدف انبوه انديشه ها هيچ کس را انديشمند نساخته است ( اگر چه ممکن است انديشه شناس و انديشه دان ساخته باشد همچنانکه بسياري از بزرگان را ساخته است!) پس لازمست بقول معروف انديشيدن را بياموزيم و آيين آن را گسترش دهيم تا انديشه ها را! درخشش ستاره ها از انفجار دروني آنهاست و سايه روشن سياره ها از انعکاس نور ديگران!
6- تک انديشي هاي گسسته تنها جرقه هاي سوسوزن پراکنده در دنياي بي کران حکمت است و درخششهاي عظيم در آن جز در بستر هم انديشيهاي گسترده و پيوسته ميسر نگردد.
7- هم انديشي در دو مرحله محقق مي شود: موافق انديشي و مقابل انديشي. انديشه ها يا موافق همند و يا مقابل هم؛ شق ديگري وجود ندارد؛ در جهان انديشه بي طرفي حمل بر بي نظري است.
8- شرط هم انديشيست که به هرکسي جرأت بيان نظرش داده شود و بر هم انديشان است که در بيان انديشه ها يکديگر را ياري کنند. شايد هرکسي نتواند پرورده و گويا و منطقي و مستند به تاريخ به بيان انديشه هايش بپردازد اما بايد بدانيم که هميشه بايد موضوعي مطرح شود تا مورد بحث و بررسي قرار گيرد حتي اگر بسيار ابتدايي مطرح شده باشد؛ اتفاقاً در آنصورت کارکرد بيشتري در هم انديشي خواهد داشت و به رونق آن خواهد انجاميد چرا که کمي ها و کاستي هايش اذهان بيشتري را تحريک خواهد کرد و مباحثه ي بيشتري صورت خواهد گرفت و مطالب بيشتري مبادله خواهد شد. بنابراين از هيچ نظر خام و هيچ رخداد ساده اي نبايد گذشت! در حل معماها چه بسا نکته هاي بي اهميت به اندازه ي نکته هاي مهم راه گشا باشند. هر چيزي ممکن است آميخته با راز و آبستن حکمت باشد! مگر از " افتادن يک سيب" نبود که جهان اينگونه دگرگون گرديد!
9- در هم انديشي موضع فکري صاحب انديشه بايد براي خود او و ديگران مشخص باشد. اظهار صادقانه ي موضع فعلي و دفاع منطقي از آن از سوي هم انديشان به شفافيت انديشه ها کمک خواهد کرد و از ابهام و ايهام و دوگانه گويي ها بشدت خواهد کاست. موضع گيريهاي خردمندانه ي مختلف لازمه ي پيشرفت است و موضع گيريهاي غرض ورزانه مانع آن!
10 - در هم انديشي کارکرد مقابل انديشي از موافق انديشي بيشتر است و موضع فکري مخالف بايد کنار گذاشته شود. مخالف انديش به نفي نظر و انديشه رأي مي دهد بي بحث و بي گفتگو و بي جايگزين اما بر مقابل انديش است که انديشه را با انديشه پاسخ دهد و با منطق آن را به نقد بکشاند. مقابل انديش آنگاه که انديشه و منطق را کنار بگذارد تبديل مي شود به مخالف انديش!
11- با توجه به سير تکاملي افکار و انديشه ها تمام مطالب عنوان شده از سوي هم انديشان تنها يک طرح نظر براي بحث و گفتگو خواهد بود نه قطع نظر؛ بعبارت ديگر حرف اول خواهد بود نه حرف آخر. خوشبختانه دانش بشري از خصلت هم انباشتي برخوردار است و انديشه ها قابل انتقال به غير هستند؛ با پويا نمودن انديشيدن، انديشه ها پي گيري خواهند شد. بسياري از انديشيده هاي متفکران نامدار ديروز، امروز با سطح معرفت کنوني بروشني رد مي شوند اما به يقين کارکرد موثر خود را ايفا نموده اند. نقيصه ي پستيها و بلنديهاي انديشه ها در طول زمان مرتفع خواهد شد.
12- در هم انديشي قدرت واقعي، معنوي و متعلق به افکار است و قدرت مادي و موقعيت دنيوي و نفوذ اجتماعي صاحب نظران را در اين اقليم جايي و مقامي نيست. تنها از موضع خرد سخن گفتن، هنوز امري غريب و نافراگير در نزد ما ايرانيان است."هم انديشي مجازي" (اينترنتي) از اين نظر که نوعاً بي حضور جسمي افراد صورت مي پذيرد و بر "محدوديتهاي نامي و مکاني و زماني و بياني" فائق مي آيد و بشدت از سوء تأثير آنها مي کاهد و از طرفي مجال تأمل و تفکر مي دهد، عرصه ي مناسبي را براي تقابل اذهان و ترکتازي محض خردها فراهم مي سازد. البته "هم انديشي حضوري" را هم کمالاتي هست اما با توجه به خصوصيات فرهنگي و رواني ما ايرانيها و اعمال حسادتها و حساسيتهاي کذايي فراوان نسبت به يکديگر که هنوز بعنوان يک واقعيت اجتماعي ملموس آفت هم انديشي بحساب مي رود، در حال حاضر اين را اگر توفيقي معيّن نيست آن را توجيهي مبيّن هست.
13- رعايت ادب و اخلاق در هر چيزي شرط است و در هم انديشي يک اصل اساسي! توهين، تهمت، تعصب و پيشداوري از آفات هم انديشي است و البته نقض خردورزي و عين غرض ورزيست. هم انديشي، تمرين خردورزي و هدف آن باروري انديشه هاست نه تجويز غرض ورزي و تبليغ صاحب نظران. بعيد است که صاحب قلمي در عرصه ي حکمت و معرفت، غافل از اين اصل اساسي باشد مگر آنکه خردش را تکلّفي باشد و لاجرم در هيبت مخالف انديش ظاهر شود.
14- يکي ديگر از آفات هم انديشي، بازي با کلمات است- همان "سفسطه" که شگرد کج انديشان است و متأسفانه از همان آغاز انديشمندي، رواج داشته است و همپاي آن رشد يافته است. مخالف انديش ممکن است مخالفِ انديشه و انديشيدن باشد و حتي اهل انديشه نباشد اما مخالف حقايق نباشد اما سفسطه گر که شايد واژه ي "خلاف انديش" در مورد آن گوياتر باشد، اهل انديشه و استدلال است اما چون در سمت و سوي حقايق نيست بلکه به انکار حقايق مي انجامد اساساً غير از مخالف انديشي است. مخالف انديش مانعي است در برابر انديشه و انديشيدن اما خلاف انديش انحرافي است در انديشه و انديشيدن!
15- اصولاً استناد به کليات کارگشاتر از پرداختن به جزئيات ظاهر مي شود. بنابراين توافق در کليات بي هيچ آسيبي مرکب انديشه را مي راند و تا فرسنگها پيش مي برد. بقول پائولو کوئيلو ماندن در جزئيات کار ابليس است. مي توانيم از صفر شروع کنيم و يک- دو - سه بشماريم و تا به صد برسيم. نيز مي توانيم از صفر شروع کنيم و جزء جزء با اعشار جلو برويم و زمان زيادي تلف کنيم تا به يک برسيم. تازه اگر به پارادوکس زنون برنخوريم در آنصورت هرگز به يک نخواهيم رسيد! پس جز به ضرورت آنهم در جهت سير انديشه نبايد وارد جزئيات شد. نبايد کليات فداي جزئيات شوند و مفاهيم فداي کلمات؛ چه بسا يک کلمه ماهها و سالها انديشه اي را از مسير صحيح خود خارج سازد! تاريخ خلاف انديشي ثابت کرده است که اگر هشيار نباشيم هرگز به مقصد و معني نمي رسيم! پارادوکس زنون بهترين گواه آنست!
16- و بالاخره اينکه ورود به عرصه ي هم انديشي، لازمه اش تلاش و کوشش و مطالعه و پژوهش و تفهيم و تفهم هاي مستمر است- فعاليتهايي تماماً انساني که قطعاً از ضروريات زندگي اجتماعي به سرعت در حال تغيير و دگرگوني امروزيست تا افهام از افعال عقب نمانند.
هدفي که نگارنده در اين نوشته در پي آنست اينست که بايد به هم انديشي به عنوان يک اصل ضروري در نيل به حکمت و معرفت که مبدأ فعل است و عمل، اهميت و مجال ويژه اي داد و از امکانات و فرصتهاي بي سابقه ي عصر جديد بهره جست و بساط هم انديشي براه انداخت. کانون هم انديشي هر چه داغتر باشد بر تيزي خردها فزوده خواهد شد و بزودي هر آنچه تاکنون بدليل مواجهه ي نادرست در پشت دروازه درک و فهم رها مانده به اندرون خواهد شد. از اين کانون کسي را آسيب و تهديدي نرسد و اساساً انديشه و حکمت و معرفت واقعي را زياني نباشد.
ترديدي نيست که اين تمام آنچه نيست که بايد در مورد انديشه و هم انديشي گفته شود و بديهي ست که خرد تنها راه بجايي نبرد و از همين روست که به هم انديشي روي مي آوريم و هم انديش مي طلبيم.

 

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

     پشت پرده ي اين وبسایت (جامعه شناسی شرقی) کسي نيست جز نويسنده اي تنها و مستقل که به دنبال هم انديش به تالار خرد آمده است! در اين روزگار پر خم و چم که همه چيز در قالب بازار است نگارنده به شدت از آن بيزار است! نه مشتاق سياست ورزيست که آن را جز اين التماس نمي داند که در کشاکش قدرت "مرا هم سهمي بدهيد"! و نه دنبال بيزينس است که در ببُر ببَر اقتصاد روز نو کيسه شود! نه قوّتي بجز قلم دارد که در بزن بکوب بهادران شهر قاطي شود و باجي طلبد! و نه آنقدر تهي از انديشه است که قلچماق کسي گردد! 
و براي همين است بجاي آنکه سراغ آنها بگردد و به نان و نوايي برسد به هزار سختي- البته از سر شوق و نه بر حسب حادثه، به جامعه شناسي گراييده و اجتماعي ديدن و اجتماعي شنيدن و اجتماعي انديشيدن را فرا گرفته است! و "اجتماع" با تمام فراز و نشيبها و غم و شاديهايش همچون آينه اي در مقابلش نهاده و او همچون شيفته اي آشفته مدام بر هيبت آن مي نگرد و با هر موج و گرد و غباري که بر آن بنشيند خود را شکسته و درهم مي بيند و سخت بهم مي ريزد!


     اجتماع! گول غول پيکري و پيچيدگي اش را نبايد خورد! ساده است و شکننده! مظلوم است و صبور! زخمهاي عميق بر تن دارد و دردهاي غريب بر جان! بي رنگ است و هزار رنگش از سوداهاست! بي منت است و منتش از هزار روياهاست! همه چيز همه کس در آنست و هيچ کس با آن نيست! هميشه در معرض آسيب است و مدام در گروي اين و آن! همه از آن مي بُرند و مي برند و مي خورند و مي ريزند و مي پاشند و منتي هم بر گردنش مي نهند! همه کس را توان آن باشد که برهم زندش؛ ديوانه به نعره اي و بي مايه به بهره اي! اما هرکس نتواند که بسازدش و به سرمنزل مقصودش برد! آن کيست که جامعه اش را از خودش بداند نه براي خودش! آن کيست که پاره پاره هاي جامه اش رفو کند و بر زخمهاي ريز و درشتش مرهم نهد بي آنکه نامي و ناني طلبد؟ من بدنبال همان مي گردم! اينجا آبادي آنهاست اگر مي آيند!
 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]

مديريت و مسئوليت اين وبسایت (جامعه شناسی شرقی) از انتخاب عنوان و طراحي لوگو گرفته تا کليه مطالب مندرج در آن تنها بعده ي يک نفر مي باشد: "حسين شيران" که درصدد است از نقطه نظر جامعه شناختي و از جايگاه خرد و خردورزي به طرح و بررسي سوالات و مسائل اجتماعي گوناگون کشور بپردازد و در اين راستا با ايمان مسلم به ارزشها و اصول هم انديشي و با محوريت قرار دادن آن، با متفکران کوچک و بزرگ اين مرز و بوم هم فکري نمايد؛ آنها که معتقد به اصول هم انديشي و متعهد به جامعه ي بشري اند. تنها اميدمان آبادي ايران زمين و سرسبزي بي خزان بوستان انديشه هاي ايراني و ظهور و درخشش ستاره هاي بي افول انديشه ي ايراني در پهناي بي کران آسمان حکمت و معرفت بشري است!

 

🆔 https://t.me/Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers


برچسب‌ها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران

[ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۸ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]

[ ]